تحليل حوادث ناگوار زندگانى حضرت فاطمه زهرا (س)

محمد دشتى

- ۱ -


پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم هر محقق اهل نظرى در بررسى متون تاريخى و روائى مسلمين، با اين واقعيت آشنا مى گردد كه حوادث تلخ و ناگوارى پس از رحلت پيامبر اسلام (ص) دامنگير جامعه اسلامى شد و انحرافات گوناگونى شكل گرفت.

تمام نويسندگان و مورخان و سيره نويسان فرق اسلامى، اعتراف كردند كه بلافاصله پس از وفات رسول خدا (ص) مصيبت هاى جانكاهى بر اهل بيت رسول گرامى اسلام، باريدن گرفت. و حقوق اجتماعى و سياسى و اقتصادى حضرت زهرا (عليهاالسلام) غصب گرديد و دوباره ارزش هاى جاهلى زنده شد. و حكومت الهى را با حكومت بشرى و خودكامگى اشتباه گرفتند. و صدها فرمان و رهنمود سياسى رسول خدا در رابطه با امامت و حكومت امام على (ع) آگاهانه ناديده گرفته شد. و هزاران روايت و احاديث پيامبر اسلام در رابطه با اهل بيت (ع) و يگانه دخترش حضرت زهرا (عليهاالسلام) و امام على (ع) را به دست فراموشى سپردند. و حادثه عظيم 70 روز قبل «واقعه غدير خم» را انكار كردند و با تفسير و اظهار نظرهاى دروغين كنار گذاشتند. و براى اولين بار تفسيرهاى دروغين و دخالت دادن اغراض سياسى و آراء شخصى در قرآن راه يافت كه با افشاگرى هاى لازم و استدلال هاى حضرت فاطمه (عليهاالسلام) روبرو شدند و چاره اى جز تسليم و سپس اهانت كردن نداشتند. و براى اولين بار دفاع مقدس در برابر تهاجمات عقيدتى، فكرى سران سقيفه، از اهل بيت (ع) و صديقه طاهره، شكل گرفت. و براى اولين بار، براى شكستن خط دفاعى اهل بيت (ع) سيلى زدن ها، آتش زدن ها، اهانت ها، شلاق زدن ها، تهديد كردن ها، مطرح شد. و امّت پيامبر اسلام به حرمت حريم فرزندانش تاختند. و بر بوسه گاه رسول خدا، آن بازوان تنومند زهرا، شلاق نواختند. و به يكباره همه چيز دگرگون شد. و همه ارزش ها واژگون گرديد. و همه سفارش ها و وحى الهى انكار شد. و فصل غم بار و خونينى در تاريخ امّت اسلامى آغاز گرديد.

نويسندگان فرق اسلامى در تحليل اين همه از حوادث ناگوار، سرگردان ماندند كه:

در برابر اين همه از وقائع ناگوار سياسى چه بايد كرد؟ آيا همه اين رويدادها را نقل كنند؟ و در تاريخ ثبت نمايند؟ تا آيندگان بخوانند و قضاوت كنند؟ و دست از هر گونه تحليل و پيش داور و قضاوتى بردارند؟ در آن صورت نسل هاى آينده، با مطالعه و ارزيابى حوادث ناگوار پس از رسول خدا، سران سقيفه را به باد انتقاد و اعتراض خواهند گرفت، و محكومشان خواهند نمود، و مظلوميّت و حقّانيت امام على (ع) و زهراى مرضيه (عليهاالسلام) را باور خواهند كرد.

آيا راه ديگرى وجود ندارد؟ گروهى آمدند و از نقل حوادث تاريخى سرباز زدند.

بعضى از مورخين، با تعهدى كه داشتند همه آن حوادث ناگوار را بدون هر گونه اظهار نظرى نقل كردند كه:

يا سر بردار شدند. و يا در زندان ها پوسيدند و يا منزوى گرديدند سيره نگاران دربارى، دست به تحريف حوادث و رويدادهاى تاريخى صدر اسلام. زدند و واقعيت ها را ناديده گرفتند و با دروہردازى و تحريف، خود را نيز رسوا كردند.

دسته اى از مورّخين تحليل گر، به جاى عدم نقل يا تحريف حوادث پس از رسول خدا، به توجيه كردن، و ارزيابى و پيش داوريهاى شخصى، روى آوردند، و تلاش نمودند تا در كنار نقل آن همه از حوادث تلخ و ناگوار، با بهانه هاى مختلف، سران سقيفه را تطهير نمايند.

مثلا نوشتند:

الف- هر انسانى اشتباهاتى دارد.

ب- درست است كه سران سقيفه آن همه از حوادث ناگوار را پديد آوردند امّا تا حدودى طبيعى است زيرا حكومت كردن، اين چيزها را نيز دارد.

ج- سران سقيفه معصوم كه نبودند و لازم هم نيست باشند [مانند ابن ابى الحديد و عبدالفتّاح عبدالمقصود و محمّد عبده.] را ستى آيا اين قبيل از پاسخ ها درست است؟ آيا مى شود باور كرد كه حوادث ناگوار پس از رسول خدا (ص) از يك سرى اشتباهات معمولى پديد آمده باشد؟ باز هم مى پرسيم:

چرا و چگونه امّت اسلامى به انحراف كشيده شد؟ چگونه مى شود باور كرد كه يك ملّت انقلابى مجاهد، يكباره سير ارتجاعى گرفته و سقوط نمايد؟ چگونه مجاهدان جان بر كف اسلام، بى تفاوت شدند و شمشيرها را غلاف كردند؟ آيا اين دگرگونى ها و سقوط كردن ها، يك جبر مسلّم تاريخى است؟ و سرنوشت شومى است كه بايد تحقق يابد؟ و گريزى از آن نيست؟ يا علل و عوامل سياسى، اجتماعى دارد و مى شود از آنها پرهيز كرد و پيشگيرى نمود؟ پاسخ صحيح پرسش هاى ياد شده، در اين كتاب مورد ارزيابى و تحليل قرار مى گيرد.

اميدواريم با بررسى علل و عوامل حركت ها و سقوطها، پيروزى ها و شكست ها، ما نيز آفات انقلاب را بشناسيم و همه عوامل منفى و آفات تداوم انقلاب الهى، را شناخته، از سر راه برداريم و تا ملاقات حضرت يار، انقلابى بمانيم و نگذاريم يك بار ديگر حوادث ناگوار گذشته تكرار شود.

انشاءاللّه قم- محمد دشتى زمستان 1369 جمادى الثانى 1411 (ايام فاطميّه)

بررسى ريشه ها

- علل شكست و پيروزى ها - نظريه ها - روش صحيح تحليل تاريخ از ديدگاه حضرت زهرا (عليهاالسلام) پژوهشگرانى كه حوادث و رويدادهاى تاريخى پس از رسول خدا (ص) را مطالعه مى كنند، مى پرسند:

چرا و چگونه آن همه از حوادث ناگوار پديد آمد؟ چرا امّت اسلامى يكباره در برابر ارزش هاى اسلامى بى تفاوت ماند؟ چگونه امّت انقلابى اسلام در يك سير ارتجاعى سقوط كرد؟ و چرا آزاد شدگان اسلام و قرآن را عليه السلام و عترت شوراندند؟ در تحليل و ارزيابى حوادث تاريخى، نظريات متفاوت و گوناگونى مطرح است، و هر كدام استدلال هائى دارند و در توجيه كردن و بررسى تاريخ، شواهد و قرائنى را ذكر مى كنند، كه به نقد آنها مى پردازيم.

تحليل گران خرافاتى

گروهى به جاى ارزيابى صحيح حوادث تاريخى، و شناخت عوامل پديد آورنده، به باورهاى خرافى و آراء جاهلى، روى آورده و مى گويند:

«هر انقلابى، هر حركتى روزى محكوم بشكست است» و باور كردند كه حركت ها، نهضت ها، دوام نخواهد داشت.

حال علّت آن چيست؟ نمى دانند.

چرا و چگونه يك حركت موفق سير ارتجاعى مى گيرد؟ نمى توانند تحليل نمايند.

تنها بر باورهاى جاهلى تكيه زده و به سراغ امثال و شواهد و قرائن دروغين مى روند.

گاهى مثال فوّاره را مى زنند كه:

«فوّاره چه اوج گيرد سرنگون شود» و باز هم نمى توانند علّت فشار آب و پيدايش فوّاره و قانون جاذبه و بازگشت آب به زمين را از نظر علمى درك كنند.

فكر مى كنند: (چون فوّاره بالا مى رود. سرنگون مى شود، پس هر حركتى، هر بالا رونده اى روزى سقوط خواهد كرد.) و زمانى مثال پيمودن قلّه هاى بلند را به رخ مى كشند و مى گويند:

(هر سر بالائى سرازيرى دارد) امّا كوهنوردى چه ارتباطى به حركت معنوى توده ها در نهضت ها دارد؟ باز هم پاسخ درستى ندارند.

خوب، اگر قله اى را پيموديم و پس از آن به قله هاى بزرگترى رسيديم و همّت كرديم تا راه را، و حركت تكاملى را تداوم بخشيم، باز هم سرازيرى خواهيم داشت؟ و آيا حركت معنوى انقلاب را حتما بايد به پيمودن قله ها و كوهنوردى تشبيه نمود؟ شاهد و مثال و ضرب المثلى ديگرى وجود ندارد؟ چيزى ندارند كه بگويند.

جالب اينكه دست خونين و شيطانى استعمارگران، و قلم بدستان مزدورشان را در پشت اينگونه تحليل هاى خرافى، و استعمارى، مى نگريم كه براى نگران كردن امت هاى انقلابى، و نااميد نمودن انقلابيون پيكارگر، اينگونه قلم مى زنند.

شعر و ترانه مى سرايند.

قصه و رمان مى نويسند. تا ريخ را تعريف مى كنند. كه ريشه هاى اصلى نهضت ها را بخشكانند و اين باور را در دلها زنده نمايند كه:

انقلاب نكنيد.

دست به حركت سازنده اى نزنيد كه:

هر انقلابى محكوم به شكست است.

ديديد كه امت انقلابى رسول خدا (ص) بر ضد فرزندان او تهاجم كردند و نهضت هاى دنيا، يكى بعد از ديگرى شكست خوردند، وابسته شدند.

پس بدون هرگونه زحمت و تحمل مشكلاتى، همچنان بوده بمانيد، و وابستگى و ذلّت را به جان بخريد، و با سكوت و رضا و تسليم و اطاعت، بخود و قدرتهاى استعمارى، زحمت ندهيد كه:

(انقلاب بچه هاى خود را مى خورد). و يا.

(سرانجام هر حركتى به سير ارتجاعى كشانده خواهد شد). و بيچاره، خوانندگان و نويسندگان ساده و خوش باور، پس از مطالعه سرنوشت نهضت هاى شكست خورده، و بررسى حوادث تلخ گذشته، تحت تأثير القائات استعمارگران قرار گرفته مى گويند. را ستى چرا انقلاب كنيم كه بعد از مدتى شكست بخورد؟ چرا نهضتى را بپا كنيم كه فوراً سرنگون شود؟ چرا انقلاب را با جان و خون خود آبيارى نمائيم كه فرزندان خود را ببلعد؟ اين گروه اگر سياست هاى شيطانى استعمارگران را درك مى كردند. و حوادث و رويدادهاى تاريخى را به درستى ارزيابى، مى نمودند. و قانون عليت را مى شناختند كه:

چيزى بدون علّت و سبب به وجود نمى آيد. و آنگاه به كشف علت ها، روى مى آوردند و عوامل شكست را شناسائى مى كردند.

اينگونه خرافاتى و جاهلانه قضاوت نمى كردند و به جبران و درمان ضعف ها مى كوشيدند.

جبرگرائى

بعضى درست مانند گروه اول به جاى ارزيابى صحيح، و شناخت علّت ها، به جبر و سرنوشت حتمى و غير قابل تغيير در زندگى فرد و جامعه، روى مى آورند و باور كردند كه.

انسانها اختيارى ندارند. و آنچه بايد بشود مى شود. و در پايان راه به همان تكيه گاههائى مى رسند كه گروه اول رسيدند و همان نتائج خرافى را مى پذيرند كه گروه اول پذيرفتند.

هر دو گروه آب به آسياب غارتگران تاريخ مى ريزند با اين فرق كه:

گروه دوم «جبرگراها» افكار و آراء خرافاتى خود را آب و رنگ مذهبى يا فلسفى داده و تفكرات خود را به نيروهاى غيبى و ماوراء الطبيعى نيز، نسبت مى دهند.

مثلاً مى گويند:

الف. خدايان چنين خواستند يا چنين قضاوت كردند.

ب. سرنوشت چنين است و غير قابل بازگشت.

ج. اراده الهى اين حوادث ناگوار را پسنديده است.

د. قضا و قدر اين است. و آنگاه نتيجه مى گيرند كه:

شلاق خوردن حضرت زهرا (عليهاالسلام) مقدّر بود. و اهانت به اهل بيت (ع) سرنوشت غير قابل تغيير. و انحراف امّت از حكومت اسلامى، و استقرار حكومت غاصبانه سران سقيفه، و بنى اميّه و... همه، از قضا و قدر سرچشمه مى گيرد.

پس كسى گناه ندارد! و اعتراضى نبايد مطرح شود!

اگر اينگونه از تحليل هاى جبرگرايانه را بپذيريم ديگر انقلابهاى رهائى بخش، ارزشى نخواهند داشت و حركت هاى اصلاح طلبانه، پوچ و بى مقدار خواهند بود، و انگيزه هاى اعتراض و فرياد و قيام. در دل هاى ستمديدگان تاريخ مى خشكد، و زمينه هاى رشد از بين خواهد رفت.

جبر تاريخ ماترياليستى

در عصر ما تفكر ماترياليستى، به تفكر جبرگرائى با شكل جديدى روى آورد و در قالب نوينى آنها را شناساند و از نظر نتيجه گيرى نيز به همان تكيه گاههاى دو گروه گذشته، پناه آورد. با اين فرق كه به سراغ خدايان، و ارواح، و نيروهاى غيبى، و سرنوشت محتوم، و قضا و قدر آنچنانى. نرفته بلكه اينبار «خدائى تاريخ را به رخ كشيد» و براى تاريخ اصالت قائل شد و در ديدگاه جديد هيستوريسم [historisme] «اصالت تاريخ» چنين قضاوت كرد كه:

الف. سير جبرى تاريخ غير قابل انسداد است [كتاب اصول كمونيزم ص 19 نوشته انگليس. و ماترياليسم دياليك تيك ص 9 ص 19 و 25 نوشه دكتر أرانى. و. منتخبات آثار ماركس ج 1 ص 269. و. كتاب سرمايه ص 550 نوشته ماركس.] ب. حركت جبرى تاريخ غير قابل پيشگيرى است.

ج. اگر تاريخ حركت جبرى خود را شروع كند نمى شود كارى كرد.

مى بينيم كه ماترياليسم تاريخى، همان باورهاى خرافى و جبرگرايانه را مطرح مى كند و براى تاريخ اصالت و شخصيت حاكمى قائل مى شود كه:

اگر حركت كند يا سير ارتجاعى را آغاز نمايد نمى شود در برابرش ايستاد. و هر گونه مقاومتى محكوم به شكست است.

مى پرسيم:

پس اراده و اختيار انسانها چه ارزشى دارند؟ و وعده هاى پيروزى براى چيست؟ و فرمان (كارگران جهان متحد شويد) براى چه صادر مى شود؟ جوابى ندارند.

اگر ظهور اسلام و بعثت رسول خدا (ص) و سپس سير ارتجاعى سران سقيفه و امّت بى تفاوت، همه از سير جبرى تاريخ باشد و پيروزى و شكست نهضت ها از جبر تاريخ منشاء گيرد، پس هر گونه وحدت و قيامى، حركت و پيامى بى ارزش است و فايده اى نخواهد داشت زيرا بايد منتظر تاريخ و حركت جبرى آن بود تا «حرف آخر را جبر تاريخ بزند».

بنابراين عليه حكومت هاى استعمارى كاپتياليسم، و حاكميت هاى خونين مستبدانه كمونيزم، نبايد قيام كرد.

در تحليل و حوادث صدر اسلام، سران سقيفه را نبايد به باد انتقاد گرفت، و از كسى شكايت داشت.

بايد رفت در كوه ها و دشت ها تاريخ، و جبر تاريخ را بيدار نموده مورد محاكمه جدى قرار داد!! تا بلكه از خواب بيدار شده و به سر عقل آيد و سير جبرى ديگرى مطابق ميل ما آغاز نمايد.

علل و عوامل پيروزى و شكست نهضتها

در برابر افكار و آراء گذشته، تفكر اسلامى وجود دارد كه:

به علت ها نظر مى دوزد.

در هر چيزى بايد عوامل پيدايش و سقوط را شناسائى كرد.

جهان، جهان علّت و معلول است.

در اين نظام احسن الهى، چيزى بدون عوامل حساب شده پديد نمى آيد و از بين نمى رود.

انسان و جهان، خلق خدايند و جهان، سراسر علت ها و معلول هاست. و انسان در ميان قضاها و قدرها، آزاد است و حق انتخاب دارد. و سعادت و شقاوت در گرو اختيار اوست كه:

اِنّا هَدَيْناهُ السّبِيلَ اِمّا شَاكِراً وَ اِمّا كَفُوراً (ما راه حق و باطل را شناسانديم يا از راه حق مى روند و شكر گذارند و يا كفران نعمتها نموده و راه باطل مى پيمايند) [سوره انسان آيه
3.] و انقلاب ها و حركتهاى سازنده با اختيار و انتخاب انسانها به وجود مى آيند، و با بى تفاوتى و سستى انسانها سقوط مى كنند، گرچه در خوبى ها، پيروزى ها، همه جا خدا به كمك انسان مى آيد و همه عوامل مادى و معنوى را همراه او مى سازد كه فرمود:

ما اَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ (هر چه از انواع خوبى ها به تو رسد از جانب خداست) [سوره نساء آيه 78.] اما در بى تفاوتى ها، و سستى ها، شكست و نابودى ها، كسى جز خود انسان دخالت ندارد، بدى و زشتى به انسان ها مربوط مى شود، و عوامل شكست را بايد در خود، و در جامعه خود، جستجو نمايند كه هشدار داد: و َ ما اَصَابَكَ مِنْ سَيّئةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ (و آنچه از انواع بدى ها دامنگير شما مى گردد از نفس تو است).

اگر حوادث تلخ و ناگوار پس از رسول خدا، با بينش عليت گرائى ارزيابى شود.

عوامل شكست شناسائى گردد.

آفت هاى انقلاب ها را شناخته، آنگاه مى توانيم همه آنها را از سر راه انقلابمان برداريم، و اين آرزو را در دل استعمارگران، و ساكت ها، و ضد انقلاب ها، بگذاريم كه (در انتظار روز شكست نهضت ما ساعت شمارى مى كنند)، و عوامل حوادث تلخ و ناگوار پس از رسول خدا را درك نموده عبرت گيريم، و نگذاريم بار ديگر در تداوم انقلابمان مطرح گردند.

پس با بينش عليت گرائى عوامل پديد آورنده انقلاب را نيز مى شود شناخت و در تقويت آنها همواره كوشيد، و با تداوم و تقويت عوامل پيروزى، يك انقلاب الهى موفق را، جاويدان ساخت.

در رابطه با روش صحيح تحليل حوادث ناگوار زندگانى حضرت زهرا (عليهاالسلام) بهترين سند گويا، خطبه ها و سخنرانى هاى آن بزرگوار است كه:

در تحليل مصيبت هاى ناگوار نه جبر را مطرح مى كند. و نه سرنوشت را.

نه از جبر تاريخ سخنى به ميان مى آورد. و نه قضاوت خدايان را باور دارد.

بلكه با بينش «عليت گرايى» واقعيت ها را به رُخ مى كشد و عوامل شكست را يك يك به ارزيابى مى گذارد مانند:

اوّل- آشكار شدن خط نفاق و دوروئى حضرت فاطمه (عليهاالسلام) فرمودند: فَلَمّا اخْتارَ اللّهُ لِنَبِيّهِ (ص) دارَ أنْبِيائِه وَ مَأوَى اَصْفِيائهِ ظَهَرَتْ فِيكُمْ حَسْكَةُ النِّفاقِ وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدِّينِ وَ نَطَقَ كاظِمُ الْغاوِينَ.

(تا آن روز كه خدا براى پيامبرش خانه انبياء را برگزيد، و او را در آرامگاه برگزيدگان خود منزل داد، خار و خاشاك نفاق در شما ظاهر شد كه جامه دين كهنه و سر دسته گمراهان به سخن درآمد) و خطاب به پدر فرمود:

رفتى و پس از تو فتنه ها برپا شد   كين هاى نهفته آشكارا شد
اين باغ خزان گرفت و بى بر شد   وين جمع بهم فتاد و تنها شد

دوم شيطان زندگى فاطمه زهرا (عليهاالسلام) فرمودند: وَ أطْلَعَ الشّيْطانُ رَأسَهُ مِنْ مَغْرّزِهِ هاتِفَاً بِكُمْ فَألْقَاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِيبِينَ وَ لِلْغِرّةِ فِيهِ مُلاحِظِينَ.

(شيطان سر خويش را از مخفى گاه بيرون آورد و ندايتان داد و به شما نگريست كه پاسخگوى خوبى براى دعوت او هستيد و براى فريب دادن مردم آماده نقشه هاى شيطانيد).

سوّم- ترس و زبونى مردم بهانه جوئى و منفى بافى و ترك مسووليت ها در بسيارى از مواقع، معلول ترس و زبونى است مى ترسند كه:

رفاه زدگى آنان، و آسايش و آرامش زندگى، در خطر جدى قرار گيرد.

منافعشان مورد تهديد قرار گيرد، و بازار دنيايشان به كسادى و تعطيلى كشانده شود.

اينجاست كه ايمان و خدا و تعهدات الهى، انسانى، و مسووليت ها را فراموش و از زير بار مسووليّت ها به سادگى شانه خالى مى كنند.

حضرت زهرا (عليهاالسلام) در اين رابطه فرمودند: و َالرّسُولُ لَمّا يُقْبَرْ اِبْتَداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الفِتْنَةِ ألا فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ اِنّ جَهَنّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ.

(انحرافات شما تحقق يافت در صورتى كه پيغمبر هنوز به قبر سپرده نشده بود. و بهانه مى آورديد كه از فتنه ها ترسيديم، آگاه باشيد كه در فتنه سقوط كرديد و راستى آتش جهنم محيط بر كافران است).

چهارم- سستى و بى تفاوتى ياران رسول خدا (ص) در كلام نورانى ديگرى بر سر خفتگان بى تفاوت، و سست عنصران فرصت طلب، فرياد مى كشد كه چرا در برابر حق و باطل بى تفاوتيد؟ و فرمود:

يا مَعْشَرَ النّقِيبَةِ وَ اَعْضَادَ الْمِلّةِ وَ حَضَنَةَ الْاِسْلامِ ما هذِهِ الْغَمِيزَةُ فى حَقّى؟ وَالسِّنَةُ عَنْ ظَلامَتِى؟ اَما كَانَ رَسُولُ اللّهِ (ص) اَبى يَقُولُ. اَلْمَرْءُ يُحْفَظُ فى وُلدِهِ؟ (اى مردم، اى انجمن نقباء و بازرسان، از بازوان ملّت، اى حافظان اسلام، اين ضعف و غفلت در مورد حق من از چيست؟ و اين سهل انگارى از دادخواهى من چرا؟ آيا پدرم رسول خدا نفرمود كه «بايد حرمت هر كس در مورد فرزندان او حفظ شود») پنجم- بى ايمانى و پيمان شكنى (شرك پنهان) بديهى است كه ايمان زبانى و ظاهرى ارزشى ندارد و تظاهر به اسلام و ايمان، دوروئى و نفاق است، مهم آن است كه واقعاً ايمان بياوريم و در راه خدا و تداوم ايمان استقامت ورزيم كه يكى از علل انحراف مردم و كودتاگران سقيفه، بى ايمانى و پيمان شكنى، يا عدم تداوم ايمان و استقامت بود.

در اين رابطه تذكّر دادند:

فَأنّى حِرْتُمْ بَعْدَ الْبَيَانِ؟ وَ أسْررتُمْ بَعْدَ الاِعْلانِ؟ وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الْاِقْدامِ؟ وَ اَشْرَكْتُم بَعْدَ الْاِيمانِ؟ (پس چرا بعد از بيان ايمان و اقرار به آن، حيران و مضطرب شديد؟ و چرا پس از آن همه همكارى با اسلام، يارى و كمك خود را پنهان مى داريد؟ و چرا بعد از آن پيش قدم بودن ها، عقب نشستيد؟ و چرا بعد از ايمان، مشرك شديد؟) كه با تأسف بايد گفت:

افسوس كه حرمتت شكستند   افسوس كه خاطر تو خستند
افسوس ره نفاق شد باز   افسوس كه باب علم بستند
هنگام دفاع از حريمت   يكعده به خانه ها نشستند
بر خانه تو هجوم بردند   باب حرم خدا شكستند

ششم، دورى از قرآن در عمل قرآن كتاب زندگى است، كتاب بيان ارزش هاى اخلاقى، تربيتى است، كتابى است كه اگر به دستورات آن عمل شود نتيجه آن سعادت و پيروزى است، پس تنها تظاهر به طرفدارى از قرآن فايده ندارد، در اين رابطه بانوى بزرگ اسلام هشدار مى دهد كه:

كِتابَ اللّهِ بَيْنَ اَظْهُرِكُمْ... وَ قَدْ خَلّفْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ، اَرَغْبَةً عَنْهُ تُرِيدُونَ؟ اَمْ بِغَيْرِه تَحْكُمُونَ؟ بِئسَ لِلظّالِمينَ بَدَلاً.

(در حالى كه قرآن كتاب خدا در ميان شماست... آن را پشت سر انداخته ايد آيا از قرآن روى گردان و بى رغبت شديد؟ يا حاكمى غير او را به حكميت مى طلبيد؟ كه اين بد بدلى است براى ستمگران!) [خطبه حضرت زهرا در مسجد مدينه كه در منابع زير آمده است. ]
1. كتاب الشافى ص 231، تأليف سيد مرتضى، متوفاى 436 هجرى 2. كتاب طرائف ص 263، تأليف سيد بن طاووس، متوفاى 664 هجرى
3. كتاب معانى الاخبار ص 354، تأليف شيخ صدوق، متوفاى 381 هجرى 4. كتاب سقيفه، تأليف جوهرى، متوفاى 393 هجرى
5. كتاب شرح ابى الحديد ج 16 ص 236، تأليف ابن ابى الحديد، متوفاى 656 هجرى 6. كتاب كشف الغمة ج 1 ص 492، تأليف اربلى، متوفاى 689 هجرى
7. مروج الذهب ج 2 ص 311، تأليف مسعودى، متوفاى 346 هجرى 8. كتاب احتجاج ج 1 ص 147، تأليف طبرسى، متوفاى 588 هجرى
9. كتاب بلاغات النساء ص 19، تأليف ابن ابى طاهر مروزى، متوفاى 280 هجرى 10. كتاب مناقب، تأليف ابن شهر آشوب، متوفاى 588 هجرى
11. كتاب بحارالانوار ج 43 ص 158، تأليف علامه مجلس، متوفاى 1110 هجرى 12. بحارالانوار ج 8 ص 114، تأليف علامه مجلس، متوفاى 1110 هجرى
13. شرح ابن ابى الحديد، ج 16 ص 234، متوفاى 665 هجرى 14. دلائل الامامة ص 40 و 41، طبرى، متوفاى 400 هجرى
15. لسان العرب ماده «لم»، ابن منظور 16. اهل البيت (ع) ص 157، استاد توفيق أبوعلم
17. اعلام النساء ج 4 ص 116، عمر رضا كحالة 18. النص والاجتهاد ص 106 و 107، سيد شرف الدّين
19. الدرّة البيضاء ص 1، محمد تقى الرّضوى 20. المراجات ص 103، سيد شرف الدين
21. نهاية ابن أثير (در ترجمه لغت لمّه)، ابن اثير جزرى، متوفاى 630 هجرى 22. كتاب الفدك، جوهرى، متوفاى 393 هجرى
23. تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، متوفاى 484 هجرى 24. تذكرة الخواص، سبط بن الجوزى، متوفاى 654 هجرى
25. كتاب لئالى، جلال الدين سيوطى، متوفاى 911 هجرى 26. مختصر تنزيه الشريعة، على بن محمد بن العراق
27. فائق اللّغة (در مادّه لمّه و هنبثه) زمخشرى 28. الفاظ الكتابة (قسمتى از خطبه)، عبدالرحمن بن عيسى شافعى
29. تاريخ الكامل (قسمتى از خطبه)، ابن أثير، متوفاى 606 هجرى 30. لمعة البيضاء
31. تاريخ يعقوبى (قسمتى از خطبه)، احمد بن ابى يعقوب، متوفاى 292 هجرى 32. كتاب أمالى، شيخ صدوق، متوفاى 381 هجرى
33. علل الشرايع، باب 182، شيخ صدوق، متوفاى 381 هجرى 34. من لا يحضره الفقيه (باب معرفت كبائر)، شيخ صدوق، متوفاى 381 هجرى
35. كتاب مجالس، شيخ مفيد، متوفاى 413 هجرى 36. مقاتل الطالبين، ابوالفرج اصفهانى، متوفاى 356 هجرى
37. تلخيص الشافى ج 3 ص 139، شيخ طوسى 38. مقتل خوارزمى ص 77
39. كشف الغمة ج 2 ص 40، مرحوم اربلى 40. كشف المحجّة ص 124، سيّد بن طاووس خطبه ناتمام زهرا كرد كار شمشير خون فشان على (ع) خواست نفرين كند كه زهرا را داد مولى قسم به جان على (ع) «مجاهدى».

شناخت عوامل پيدايش رويدادها

شناخت عوامل پيدايش رويدادها اول- بى فاع ماندن مكتب دوم- انزواى رهبر معصوم (ع) سوّم- خطر شخصيّت زدگى و شخصيّت ها چهارم- سكوت و بى تفاوتى آگاهان جامعه پنجم- فروپاشى نيروهاى دفاعى ششم- بى تفاوتى و انزواى مردم هفتم- عوامل بى تفاوتى ها هشتم- مردم شناسى و تحليل تاريخ نهم- شك و ترديد اجتماعى دهم- انتقام و كينه توزيهاى خط نفاق