ارزيابى قدرت و رابطه ى آن با تباهى
آدمى، خود نوعى حيوان است و از اين رو با حيوانات، مشتركات و همانندى هاى بسيار
دارد؛ اما تفاوتها و امتيازهايى نيز وجود دارد كه او را از ديگر جانداران جدا ساخته
است. پاره اى از اين تفاوتها مربوط به جنبه هاى عقلانى، چون آگاهى ها و آرزوهاى
اوست و پاره اى ديگر، در مورد نيروهاى عاطفى و احساسى اوست. از جمله مهمترين
تفاوتهاى بين انسان ديگر حيوانات، آن است كه آرزوها و غرائز بشرى، بر خلاف تمنيات
حيوانى، «اصالتا» نامحدود و سيرى ناپذيرند، به تعبير دقيق تر،عمده ترين و اصلى ترين
تفاوت بين انسان و حيوان، گستردگى وسعت خواسته ها، و آرزوهاى آدمى است:
دوزخ است اين نفس و دوزخ اژدهاست |
|
كو به درياها نگردد كم و كاست |
هفت دريا را در آشامد، هنوز
|
|
كم نگردد سوزش آن خلق سوز |
سنگها و كاروان سنگدل |
|
اندر آيند اندر او زار و خجل
|
هم نگردد ساكن از چندين غذا |
|
تا ز حق آيد مر او را اين ندا |
سير گشتى، سير؟ گويد: نى هنوز |
|
اينت آتش، اينت تابش، اينت سوز |
عالمى را لقمه كرد و در كشيد |
|
معده اش نعره زنان: هل من مزيد؟ |
حق قدم بر وى نهد از لامكان |
|
آنگه او ساكن شود از كن فكان |
[مثنوى، دفتر اول، بيت 1375- 1381..] .
خداى تعالى در قرآن كريم فرموده است:
يوم نقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد. [سوره ى ق، آيه ى 30.] .
آن روز كه (ما) به دوزخ مى گوييم: «آيا سير شدى؟» و مى گويد: «آيا باز هم هست؟».
و در حديث آمده است:
يقال لجهنم: «هل امتلات»، و تقول: «هل من مزيد»، فيضع الرب تبارك و تعالى قدمه
عليها فتقول: «قء قط». [شرح مثنوى، كريم زمانى، ج 1، ص 387.]
به دوزخ گفته مى شود: «آيا سير شدى؟» و او گويد: «آيا بيش از اين هم هست؟». پس
پروردگار پاك و برتر، قدمش را بر آن نهد. در اين حال، دوزخ بانگ همى آرد: بس است؛
بس است.
فزون خواهى انسان در جانب تامين خواهشهاى نفسانى و برآوردن آروزها، هيچ گونه حد
و مرزى نمى شناسد و بنا به طبع ابتدايى و ساختار روحى اش شيفته ى آزادى بى قيد و
شرط در راه ارضاى غرائز است و دوست دارد كه هيچ مانعى سد راه دستيابى به آنها
نباشد:
بل يريد الانسان ليفجر امامه. [سوره ى قيامت، آيه ى 5.]
(انسان شك در معاد ندارد؛) بلكه او مى خواهد (آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه
قيامت) در تمام عمر گناه كند!
بدين رو، از موازين قانونى و اصول اخلاقى كه تا اندازه اى از وى سلب آزادى مى
كند، رنجيده خاطر مى شود؛ زيرا آنها را سد راه و مانع رسيدن به خواهشهاى نفسانى
خويش مى بيند. خداوند، در باب فزون خواهى و زياده طلبى انسان و سيرى ناپذيرى او در
ثروت اندوزى كه نمونه اى است از گستردگى و وسعت آرزوهاى انسان، فرموده است:
قل لو انتم تملكون خزائن رحمة ربى اذا لامسكتم خشية الانفاق و كان الانسان
قتورا. [سوره ى اسراء، آيه ى 100.]
بگو: اگر شما مالك گنيجنه هاى رحمت پروردگارم بوديد، باز هم از بيم خرج كردن،
قطعا امساك مى ورزيديد، و انسان، همواره بخيل است.
به نظر مى رسد كه عمده ترى نو نيرومندترين غرائز در وجود آدمى، غريزه ى قدرت
طلبى و برترى جويى اوست. برخى بر آن اند كه اين غريزه، بزرگترين محرك بشر در فعاليت
هاى اجتماعى است و از دوران كودكى تا روزگار پيرى و تا لحظه هاى پايانى عمر، در
وجود آدمى در تلاش است. را سل مى گويد: كودك، چون قدرت چندانى ندارد همواره در آروز
در پى تحصيل است. عشق و علاقه به كسب قدرت است كه طفل را بر آن مى دارد كه عضلات
خويش را پرورش دهد و به درس بچسبد. به گمان من، كنجكاوى و ميل به كسب دانش را بايد
از متفرعات عشق به تحصيل قدرت محسوب داشت. اگر دانايى توانايى است، در اين صورت،
عشق به كسب دانش، علاقه به كسب قدرت نيز هست. [بزرگسال و جوان، ج 1، ص 299 به نقل
از: زناشويى و اخلاق.]
مردم از نظر كشش روحى و تمايلات نفسانى با يكديگر متفاوت اند. به همين جهت، هر
فردى بر اساس طبع ابتدايى خود، مايل است غريزه ى قدرت طلبى خويش را از راهى كه
بيشتر با خواهش هاى درونى اش سازش دارد، ارضا نمايد:
بعضى دوستدار ثروت اند و غريزه قدرت خود را در جمع مال اقناع مى نمايند. بعضى
عاشق علم اند و به وسيله فراگرفتن دانش خود را نيرومند مى كنند. بعضى خواستار
محبوبيت اجتماعى و نفوذ در افكار مردم اند و از راه جاه طلبى به قدرت دست مى يابند
و بعضى، با ورزش و نيل به مقام قهرمانى، به خواهش قدرت خود، جامه ى تحقق مى پوشند.
بعضى شيفته ى رياست و فرمانروايى هستند و غريزه قدرت طلبى خويش را در حكومت كردن بر
اين و آن پياده مى كنند. [بزرگسال و جوان، ج 1، ص 299 به نقل از: زناشويى و اخلاق.]
نكته قابل تأمل اينكه برخى از انسانها در خانواده و اجتماع، واجد شرايط
فرمانروايى هستند. اينان، بر اساس لياقت و شايستگى ذاتى يا بر اثر شرايط اجتماعى كه
به سود آنان فراهم مى شود، به قدرت مى رسند و اين غريزه ى نيرومند را ارضا مى كنند؛
اما برخى ديگر كه خود را شايسته ى رسيدن به قدرت نمى بينند، براى نيرومند شدن به
صاحبان قدرت مى پيوندند و با وابستگى به آنان، خود را نيرومند مى كنند و به اين
خواست درونى خويش، پاسخ مى دهند. را سل مى گويد: در روحيه افراد ترسو، غريزه قدرت
طلبى به صورت تمايل تسليم به پيشواى قدرتمند، تظاهر مى كند و در نتيجه. همشيه ميدان
افتخار براى سيادت جويان شجاع، باز مى ماند...
همو مى گويد: انگيزه قدرت، به دو صورت متمايز نمودار مى گردد: يا به حالت «باز و
صريح» در رهبران جلوه مى كند و يا به شكل «بسته و ضمنى» در پيروان، مشهود است. وقتى
كه گروهى با رضايت خاطر از پيشوايى تبعيت مى كنند، به آن دليل است كه آن دسته، تحت
رهبرى او قدرتى را كه به آن چشم دوخته اند، يعنى در حقيقت، منافع مادى يا تمايلات
روحى آنها، در پيروزى پيشوا تامين مى شود.
بسيارى از افراد، در خود شايستگى لازم را جهت رهبرى گروهى از همنوعان خويش سراغ
ندارند و بدين علت، همواره در جستجوى پيشوايى هستند كه تدبير و شهامت لازم را براى
نيل به تفوق واجد باشد؛ حتى در طريقت هاى مذهبى هم، اين روال مشاهده مى شود.
«نيچه»، مسيحيت را متهم نمود كه سعى دارد با تكرار و تلقين، خلقيات بندگى را در
پيروان خود به وجود آورد و در همه حال، پيروزى نهايى، مذهب مزبور را هدف قرار داده
است. [قدرت، برتراند راسل، ص 36.]
كوتاه سخن اينكه قدرت، مهمترين غريزه موجود در نهاد آدمى و محور و اساس غرائز
ديگر است و همه ى انسانها از آن برخوردارند؛ غريزه اى است، چون ديگر غرائز، كور و
بدون شعور كه عدل و انصاف را نمى فهمد، فضيلت و اخلاق را درك نمى كند و هيچ حد و
مرزى نمى شناسد. و نكته مهمتر اينكه قدرت چونان علم و حيات، از صفات كمالى پروردگار
متعال و بيان كننده فرمانروايى و سلطه الهى بر سراسر هستى است:
تبارك الذى بيده الملك و هو على كل شى ء قدير. [سوره ى ملك، آيه ى 1.]
بزرگوار و خجسته است آنكه فرمانروايى به دست اوست، و او بر هر چيزى تواناست. و
قدرتهاى موجود در سراسر هستى، جلوه ى قدرت لايزال الهى است كه با شناخت آن، عظمت
خداوند، عميق تر و گسترده تر شناخته مى شود كه: «لا حول و لا قوة الا بالله العلى
العظيم».
بنابراين، آنچه كه نكوهيده و نارواست، بهره مندى ناصحيح از قدرت است كه قدرت
طلبان خودپرست، از اين موهبت الهى كه جهان سرشار از آن است، براى دستيابى به خواهش
هاى خود، مورد استفاده نادرست قرار مى دهند:
الذين طغوا فى البلاد- فاكثروا فيها الفساد. [سوره ى فجر، آيه ى 11- 12.]
همانان كه در شهرها سر به طغيان برداشتند و در آنها بسيارى تبهكارى كردند.
برخى از مفسران گفته اند: از اينكه «فاكثروا» در ادامه ى «طغوا فى البلاد» آمده
است، چنين مى فهماند كه اصل فساد و گناه، گرچه ناشى از طبيعت و غرائز بشرى، يا
انحراف در تربيت انسان است؛ ولى تكثير و اشاعه و پراكندن آن، از طغيان و سركشى مايه
مى گيرد، زيرا طبيعت قدرت چنانچه مانعى از شرع و قانون را در برابر نبيند و خود را
از آن بى نياز بپندارد، طغيان است:
ان الانسان ليطغى- ان راه استغنى. [سوره ى علق، آيه ى 7- 8.]
حقا كه انسان، سركشى مى كند، همين كه خود را بى نياز پندارد.
طبيعت طغيان كه همان بهره مندى نادرست از قدرت اقتصادى، سياسى و... است، با
شخصيت و استقلال روحى ديگر انسانها، سر سازگارى ندارد. از اين رو، فرد طاغى و سركش
مى كوشد تا مواهب انسانى و طبيعى، از مسير اصلى خود منحرف شود و راهى را پيش مى
گيرد كه نتيجه ى آن، فساد استعدادها و سرمايه هاى انسانى و معنوى است.
تعديل قدرت در جهت بهره مندى صحيح از آن
به منظور بهره مندى و كاميابى از اين موهبت الهى در تصحيح سلوك انسانى و مهار
قدرتمندان قلدر و خودكامه كه جز ارضاى حس خودخواهى و جاه طلبى، خواستى ندارند و در
راه وصول به آمال پست خويش، مقيد به هيچ اصل و اخلاقى و ايمانى نبوده، مراعى هيچ
گونه فضيلتى نيستند، و گاهى نيز در لباس عدالت و ديندارى، بر جان و مال و عرض و
سرنوشت مردم حكم مى رانند، لازم است به طور كوتاه و گذرا به نقش عناصر تعديل قدرت و
بازدارنده ى قدرتمندان خودكامه از خودرايى اشاره بشود:
عنصر نخست، درك عظمت قدرت خداوند است. حقيقت اين است كه انسان قدرت طلب و
خودكامه، به لحاظ نفس بيمار و آفت زده اش، كسى را كه از راه خيرانديشى و عاقبت بينى
او را از خودسرى ها بازمى دارد، برنمى تابد؛ چرا كه اين خوى ناپسند، آن چنان در جان
او نفود كرده و مالك عقل و اراده ى او گشته است كه گستره ى قدرت و اراده و اختيار
خود را همسنگ با قدرت و اراده و اختيار پروردگار متعال مى داند، تا آنجا كه حريم
حركت حق تعالى را مى شكند و نعره ى «انا ربكم الاعلى» سر مى دهد.
اين عنصر زبون و مطرود، در زى قدرت، نه تنها پندها و خيرانديشى ها را برنمى
تابد؛ بلكه بر طغيان و سركشى هايش نيز مى افزايد: «فما يزيدهم الا طغيانا».
آيا چنين موجود پر خطرى را كه براى رسيدن به آروزهايش هيچ حد و مرز و حقوقى نمى
شناسد، چه قدرتى مى تواند بر سر جايش بنشاند تا حرمت قانون را پاس بدارد و حقوق
انسان هاى ديگر را رعايت كند، جز قدرت خداوند؟
قدرت مطلق و نامتناهى و قهارى كه نه تنها مرگ و حيات او را در دست دارد، و هر آن
اراده كند، همه ى نعمتها از جمله نعمت حيات و هستى اش را مى گيرد؛ همان قدرت قهارى
كه همه ى هستى در قبضه ى قدرت اوست: و الارض جميعا قبضته يوم القيامة و السموات
مطويات بيمينه. [سوره ى زمر، آيه 67.] و النجوم والجبال والشجر والدواب و كثير من
الناس و كثير حق عليه العذاب. [سوره ى حج، آيه ى 18.]
آيا ندانستى كه خداست كه هر كس در آسمانها و هر كس در زمين است، و خورشيد و ماه
و (تمام) ستارگان و كوهها و درختان و جنبندگان و بسيارى از مردم، براى او سجده مى
كنند؟ و بسيارى اند كه عذاب بر آنان واجب شده است.
آرى! تمام پديده هاى جهان، بى هيچ قيد و شرطى، تسليم پروردگار دانا و تواناى خود
هستند و همه ى آنها در برابر خداى بزرگ، سر تعظيم فرود آورده اند، جز آدمى كه با
داشتن آزادى و قدرت گزينشى كه از رهگذر آفرينش به وى داده شده است، از اين قانون
عمومى و شامل، مستثناست. گروهى از انسانها با اراده و اختيار و در كمال آزادى،
نيروى عقل خود را به كار انداخته اند و در آفرينش حكيمانه ى خداوند، انديشيده،
سرانجام با معرفت و خلوص، به فرمان او تن داده اند و گروهى ديگر، از آزادى و اختيار
خود، استفاده ى در خور ننموده اند و بر اساس تقليدهاى جاهلانه، از راه توحيد و
اطاعت خداوند، سرپيچى كرده و به بيراهه رفته اند و اين ويژگى، يعنى آزادى در انتخاب
و عمل، از آن انسان است.
گذرگاه آدمى
اندرين ره، فرونمانى تو |
|
ذات خود را اگر بدانى تو |
تو مبرا ز مركز خاكى |
|
فيض انوار عالم پاكى |
نيست جاى تو جز كه عليين |
|
شاهبازى، در اوج خويش نشين |
[سعادت نامه، شيخ محمود شبسترى (به نقل از: مجموعه آثار شيخ محمود شبسترى، صمد
موحد).] .
آدمى با آنكه در سلوك خود، به سوى مقصدى كه براى وصول به آن آفريده شده، آزاد
است:
انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا. [سوره ى دهر، آيه ى 3.]
ما راه را به او نشان داديم؛ خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس.
فمن شاء فليومن و من شاء فليكفر. [سوره ى كهف، آيه ى 29.]
پس هر كه بخواهد، بگرود و هر كه بخواهد، انكار كند. و اين ويژگى، براى آن است كه
در درون خود، درگير مبارزه اى دائمى بين اين دو نيرو است:
نيروى عشق و كمال جويى از يك سو، و نيروى نفرت و كينه و انحطاط گرايى از سوى
ديگر، يكى باقى مانده ى وجود حيوانى بشر، و ديگرى مشخصه ى قدم گذاشت به مرحله ى
انسانى اوست. يكى او را به عقب و به مرحله ى زندگى حيوانى مى كشاند و راهى را كه
بايد برود، به روى او مى بندد، و ديگرى او را به سوى تكامل و تعالى مى راند. يكى او
را با كاروان هستى هماهنگ و همراه مى سازد، و ديگرى او را از كاروان جدا مى كند.
بدين روى، خداى تعالى از او خواست تا از راهى كه سزاوار اوست، برود و از قافله ى
انبوه و بى شمارى كه در راه است، جدا نشود؛ زيرا كسانى كه به يك سو شوند و به راهى
كه بايد، نروند، بهره ى شيطان اند. و اياكم و الفرقة فان الشاذ من الناس للشيطان
كما ان الشاذ من الغنم للذئب. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، خطبه 27.]
از گروه گرايى بپرهيزيد كه تكروان، سهم شيطان اند؛ هم بدان سان كه گوسفندان
بريده از رمه، سهم گرگان بيابان.
پديده هاى هستى، همه فروتنانه سر به فرمان خداوند دارند و تسليم اراده ى حكيمانه
ى اويند و بر صراط مستقيم، رو به سوى هدف خويش در تلاش و تكاپويند.
ان كل من فى السموات و الارض الا آتى الرحمن عبدا. [سوره ى مريم، آيه ى 93.]
هر كه در آسمانها و زمين است، جز بنده وار به سوى (خداى) رحمان نمى آيد. و قالوا
اتخذ الله ولدا سبحانه بل له ما فى السموات و الارض كل له قانتون. [سوره ى بقره،
آيه ى 116.] و گفتند: «خداوند، فرزندى براى خود اختيار كرده است». او منزه است؛
بلكه هر چه در آسمانها و زمين است، از آن اوست، (و) همه فرمان پذير اويند.
پيامبرانش به مانند حلقه هاى زنجيرى كه از ژرفناى اقيانوس نبوت تا اوج قله و
ستيغ بلند خاتميت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله يكى از پى ديگرى آمدند؛ براى
رهايى انسان از هبوط و فرودى كه در پيش رو دارد، و براى بازآوردنش به راهى كه بايد
برود و در نهايت، ساختن او به گونه اى كه بايد باشد. آنها آمدند، تا او را به
بازخوانى صراطى كه مى بايد از آن بگذرد، و هدفى كه مى بايد بدان عشق ورزد،
فراخوانند. بدين روى، او را به دقت و تامل و نظر در آثار حكمتش با تعبيرهاى:
«فانظروا»، «افلا تعقلون»، «لعلهم يتفكرون»، «او لم يتفكروا فى انفسهم»، «افلا
يتدبرون القرآن»، «لايات لاولى الالباب» و نظاير فراوان ديگرى كه در قرآن كريم آمده
است، آدمى را به انديشيدن و بهره جستن از خرد خويش، براى پى بردن به حكمت الهى و
اسرار آفرينش، دعوت نمودند و با ستايش حكمت و فرزانگى، جايگاه والاى آن را در ذهنها
زنده كردند: و من يوت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا و ما يذكر الا اولوا الالباب.
[سوره ى بقره، آيه ى 269.] و به هر كس حكمت داده شود، به يقين، خيرى فراوان داده
شده است؛ و جز خردمندان، كسى پند نمى گيرد. و با تلاوت آياتى نظير: و من آياته ان
خلقكم من تراب، و من آياته ان خلق لكم من انفسكم، و من آياته خلق السموات و الارض،
و من آيات من امكم بالليل، و من آياته ان تقوم السماء و الارض بامره. [سوره ى روم،
آيه ى 20- 25.]
او را به راه فطرت كه شاهراه حركت تكاملى همه ى پديده هاى جهان، بويژه انسان
است، فراخواندند:
فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك
الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون. [سوره ى روم، آيه ى 30.]
پس روى خود را با گرايش تمام به حق، به سوى اين دين كن، با همان سرشتى كه خدا
مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خداى، تغييرپذير نيست. اين است همان دين پايدار؛
ولى بيشتر مردم نمى دانند.
با اين هشدارها و دعوتها به انديشيدن در نشانه هاى حكمت و قدرت الهى، انسان را
به همسويى آيين الهى با ساختار وجودى خود و در نهايت، هماوايى و هماهنگى اين دو با
ناموس آفرينش، هدايت كردند، تا چهره ى جانش را از هدف و مقصودش برنگرداند و از راه
تعالى خويش منحرف نشود و از او پيمان گرفتند؛ پيمانى وثيق تا در اين راه، پايدار
بماند، و دشمنانش را به او شناساندند، تا طعمه ى مكر و فريبشان نشود:
الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين- و ان اعبدونى
هذا صراط مستقيم- و لقد اضل منكم جبلا كثيرا افلم تكونوا تعقلون. [سوره ى يس، آيه ى
60- 62.]
اى فرزندان آدم! مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را نپرستيد (راه او را
نرويد)، زيرا وى دشمن آشكار شماست؟ و اينكه مرا بپرستيد؛ اين است راه راست و (او)
گروهى انبوه از ميان شما را سخت گمراه كرد؛ آيا تعقل نمى كرديد؟
آرى! عرشيان از كنگره ى عرش، صفير هدايت نواختند، تا مگر خاك نشينان به خود آيند
و از غفلتى كه بر آن اند به درآيند بانگ بيدارى سر دادند، تا مگر خواب رفتگان بيدار
شوند و چشم بگشايند و آثار رحمت پروردگار خويش و آيات حكمت او را بنگرند:
فانظر الى آثار رحمت الله كيف يحى الارض بعد موتها ان ذلك لمحى الموتى و هو على
كل شى ء قدير. [سوره ى روم، آيه ى 50.]
پس به آثار رحمت خدا بنگر كه چگونه زمين را پس از مرگش زنده مى گرداند. در
حقيقت، هم اوست كه قطعا زنده كننده ى مردگان است، و اوست كه بر هر چيزى تواناست.
چو گويمت كه به ميخانه دوش مست و خراب |
|
سروش عالم غيبم چه مژده ها داده است |
كه اى بلند نظر شاهباز سدره نشين |
|
نشيمن تو نه اين كنج محنت آباد است |
تو را ز كنگره ى عرش مى زنند صفير |
|
ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است |
(حافظ)
بنابر آنچه- به اشاره- ياد شد، چگونگى تبيين حكمت آفرينش انسان، از نگاه فاطمه
عليهاالسلام روشن مى شود. آن حضرت مى فرمايد كه خداوند، پديده هاى جهان را نيافريد،
جز براى حكمت و تثبيت آنها؛ يعنى رساندن آنها، بويژه انسان به مقصد و غايتى كه در
پيش دارند و اين ايصال جز سر به فرمانى در برابر عظمت خداوند و پيمودن راهى كه
منتهى به غايت آنها مى شود، نيست. بدين روى، در صحيفه هاى خداوند، از جمله قرآن
كريم، آدميان به دقت و تامل و تعقل در آيات حيكمانه ى او دعوت شده اند تا حكمت
آفرينش انسان و جهان را دريابند:
اولم ينظروا فى ملكوت السموات و الارض و ما خلق الله من شى ء. [سوره ى اعراف،
آيه ى 185.] .
آيا در ملكوت آسمانها و زمين و هر چيزى كه خدا آفريده است، ننگريسته اند.
ايحسب الانسان ان يترك سدى- الم يك نطفة من منى يمنى- ثم كان علقة فخلق فسوى-
فجعل منه الزوجين الذكر و الانثى- اليس ذلك بقادر على ان يحيى الموتى. [سوره ى
قيامت، آيه ى 36- 40.]
آيا انسان گمان مى كند بى هدف رها مى شود؟ آيا او نطفه اى از منى كه در رحم
ريخته مى شود، نبود؟ سپس به صورت خون بسته درآمد، و خداوند او را آفريد و موزون
ساخت، و از او دو زوج مرد و زن آفريد؟ آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده
كند؟
خداوند در جاى ديگر مى فرمايد:
افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون. [سوره ى مومنون، آيه ى 115.]
آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده ايم، و اينكه شما به سوى ما بازگردانيده
نمى شويد؟ و نيز مى فرمايد: و لو فكروا فى عظيم القدره، و جسيم النعمة، لرجعوا الى
الطريق و خافوا عذاب الحريق... [نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، خطبه 185.] و اگر در
بزرگى قدرت و كلانى نعمت (او) مى انديشيدند، به راه راست باز مى گرديدند، و از آتش
سوزان عذاب مى ترسيدند؛ ليكن دلها بيمار است و بينش ها عيب دار. [در بحثهاى آينده
به محتويات اين خطبه اشاره خواهد شد.]
آرى! اگر در پديده هاى جهان بينديشند و از كنار آنها كوردلانه و سطحى نگذرند،
عظمت و احتشام و قدرت و كلانى نعمتهاى بى شمار او را دريابند؛ به راهى كه آنان را
به مقصد و هدف در خورشان مى رساند، برمى گردند و خود را از سرگردانى و حيرت، رها مى
سازند. بدين منظور، دختر بزرگوار پيامبر صلى الله عليه و آله با آوردن تعبير دقيق
«تنبيها على طاعته» و با توجه به معنا و مفهوم «التنبيه»- كه از ريشه ى «نبه» به
معناى آگاهى و بيدارى و هشيارى است و در اينجا مقصود، بيدار كردن و هشدارى دادن
است- مى خواهد به مغز غفلت زدگان و به خواب رفتگان از قافله ى انسانى، تازيانه ى
بيدارى و آگاهى را فرود آورد تا راه منتهى به هدف انسانى خويش را دريابند؛ راهى را
كه در ساحت «الست» بدان اعتراف كردند و در پيشگاه «الم اعهد اليكم يا بنى آدم»، بر
پايدارى به آن ، :
الذين يوفون بعهد الله و لا ينقضون الميثاق. [سوره ى رعد، آيه ى 20.]
همانان كه به پيمان خدا وفادارند و عهد او را نمى شكنند.
روشن است كه اين راه، همان راه فطرت است؛ راه آسمانهاى برافراشته و زمين و
ساكنان آنها؛ راهى كه درياى پر خروش هستى بر آن است: «و ان من شى ء الا يسبح
بحمده».
ظاهرا به نظر مى رسد همچنان كه يكى از شارحان اين گفتار نيز گفته است، [ملا محمد
على انصارى تبريزى (م 1310 ق).] اين فقره، به دو حديث شريف از اميرالمؤمنين على
عليه السلام اشاره دارد كه فرمود:
الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا. [مفاتيح الغيب، ج 2، ص 5.]
مردم، فرورفتگان در خواب اند كه چون مردند، بيدار مى شوند.
اهل الدنيا كركب يساربهم و هم نيام. [مفاتيح الغيب، ج 2، ص 5.]
مردم دنيا، سوارانى را مانند كه در خوابند و آنان را مى رانند.
در اين دو حديث، از بيخبرى و فراموشى و سستى و غفلت آدميان، به خواب تعبير شده
است:
اين جهان را كه به صورت قايم است |
|
گفت پيغمبر كه حلم نايم است |
بدين لحاظ كه دنيا گذرگاه آنان، به سوى هدفى است كه در پيش رو دارند و چهره ى
آراسته و آرايش دروغين و نعمتهاى بى دوام آن، فريبشان داده و به شگفتى شان واداشته
است، به گونه اى كه دنياى گذرگاه را با دنياى چراگاه، يكى دانسته و هدف والاى
آفرينش خوش را از ياد برده اند؛ و فاطمه عليهاالسلام در ميان چنين غفلت زدگان و
بيخبران غرقه در خواب فراموشى، با بيانى حكيمانه، تازيانه ى تنبيه و بيدارى از اين
خواب عميق را جلوه اى از جلوه هاى حكمت بالغه ى آفريدگار حكيم توصيف كرد، تا
همچنانكه اقتضاى حكمت اوست، راهيان به خواب رفته، گذرگاه خويش را نهايت مقصد خويش
ندانند و با شنيدن نداى كوچ (تنبيه و بيدارى)، از خواب گران غفلت كه همواره طنين
افكن است برخيزند و زندگى زودگذر اين جهان را به چيزى مگيرند و با شايسته ترين توشه
ها، محملها را بربندند و با آگاهى از هدف عالى خويش، گردنه هاى پر پيچ و خم و
منزلهاى ترسناك و هراس آورى را كه از ورود و توقف در آنها گريزى نيست: «و لا بد من
الورود عليها و ان منكم الا واردها» [سوره ى مريم، آيه ى 71.] يكى از پى ديگرى پشت
سر بگذارند و با سلامت و امنيت و با فرمان: «ادخلوها بسلام ذلك يوم الخلود» [سوره ى
ق، آيه ى 34.] به دارالسلام ابدى درآيند كه «والله يدعو الى دار السلام [سوره ى
يونس، آيه ى 25.]». [گفتار حضرت على (خطبه ى 194) در نهج البلاغه، خواندنى است.]
آفرينش، پرتوى از قدرت خداوند
حكيمان الهى در توصيف حكمت مى گويند: از صفات فعل، و منشا ذاتى فعل و نيز از
صفات آن، حب به خير و كمال و آگاهى از اين دو است؛ يعنى چون خداى متعال، خير و كمال
را دوست دارد و به جهات كمال و خير موجودات نيز آگاه است، آفريده ها را به گونه اى
مى آفريند كه هر چه بيشتر داراى خير و كمال باشند.
آنان همچنين معتقدند: حب به ذات- كه جامع كمالات غير متناهى است- حبى بالاصالة
است و بالتبع، مستلزم حب به آفريده هايش خواهد بود و بر اساس اين اصل كه حب به شى
ء، مستلزم حب به آثار شى ء است، جهان آفرينش را پديد آورد. در تعريف قدرت نيز گفته
اند: قدرت، عبارت است از مبدئيت فاعل مختار براى افعالش.
بنابراين، با آفريدن پديده هاى هستى، آفرينش، پرتوى از قدرت نامتناهى آفريدگار
دانا و حكيم خواهد بود. على عليه السلام مى فرمايد:
فتجلى لهم فى كتاب من غير ان يكونوا راوه بما اراهم من قدرته. [خورشيد بى غروب
(نهج البلاغه)، خطبه ى 147.]
بدين ترتيب، خداوند سبحان، قدرت نمايى هاى خويش، بى آنكه با چشمش ببينند، در
افقهاى كتاب هستى بر آنان چهره نمود.
همچنين فرموده است:
الحمد لله المعروف من غير روية؛ الخالق من غير منصبة خلق الخلائق بقدرته.
[خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، خطبه 182.]
سپاس خدايى را سزاست كه بى ديده شدن، شناخته شده است؛ و بى رنج بردن ، آفريدگار
است؛ با قدرتش، آفريدگان را آفريد. و نيز در جاى ديگر مى فرمايد: و ارانا من ملكوت
قدرته، و عجائب ما نطقت به آثار حكمته و اعتراف الحاجة من الخلق الى ان يقيمها
يمساك قوته. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، خطبه 90.] و برايمان از ملكوت قدرتش و
شگفتى هايى كه آثار حكمت او گوياى آن اند، و از اعتراف تمام آفريده ها به نيازشان
به قدرت او، چندان به نمايش گذاشت كه شناختنش آفتابى شد، بى نياز از هر برهان. و
باز در جاى ديگر فرموده:
خداوند، پديده هاى جهان را به گونه اى شگفتى از باز آفريد؛ بعضى را جاندار و
گروهى را بيجان؛ جمعى (را) آرام و شمار را جنبان. پس بر سازندگى سراسر لطافت و توان
عظيم خويش، چندان گواهانى روشنگر فرانمود كه تمامى انديشه ها آن همه را اعتراف
كردند و بى چون و چرا رام شدند. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، خطبه ى 164.]
خداوند در قرآن مى فرمايد:
افلا ينظرون الى الابل يكف خلقت- و الى السماء كيف رفعت- و لى الجبال كيف نصبت-
و الى الارض كيف سطحت. [سوره ى غاشيه، آيه ى 17- 20.]
آيا به شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده؟ و به آسمان كه چگونه برافراشته شده؟
و به كوهها كه چگونه بر پا داشته شده؟ و به زمين كه چگونه گسترده شده است؟
اين آيات، «با همزه ى استفهام انكارى و توبيخى» آمده كه گويى مى خواهد تا انديشه
هاى خفته را بيدار كند و امواج برخاسته از ژرفاى درياى قدرت الهى را پيش روى انسان
فطرى به نمايش بگذارد. اين قبيل سخن گفتن، در خردهاى به گور خفته ى منكران حقيقت،
رستاخيز فراهم مى آورد تا راهپيمايى شتر آرام و بردبار را در بيابانها و دشتها و
پيچ و خم دامنه ى كوهها نيك بنگرند، و در افق رنگارنگ زمين به هنگام طلوع و غروب
آفتاب، و كشتى مواج و نورافشان خورشيد، و آسمان پر ستاره ى شب و سايه هاى تاريك و
روشن كوههاى متحرك، با دقت و تامل بنگرند و چگونگى پيدايش و سمت و سوى حركت تكاملى
و هدفدار آنها را دريابند. اين نگريستن و دقت، باعت مى شود تا انسان در اين تخت
روان (شتر)، چگونگى خلقت خداوند را ببيند كه با گردنى برافراشته و چشمانى سياه و پر
فروغ به هر سو مى نگرد و راه مى جويد، و با آن پاهاى آهنين و پهن، استوار قدم برمى
دارد و آسان به زمين بخوابد و چون كشتى، لنگر اندازد تا مسافر بار خود را بردارد، و
با آن عضلات فنر مانندش پستى و بلنديهاى زمين را زير پا مى گذارد؛ خار مى خورد و
براى چندين روز در بدنش آب و غذا ذخيره مى كند و از چربى كوهانش سوخت و حررات توليد
مى شود و از شير و پشمش گرسنگان و تشنگان و برهنگان غذا و آب و لباس تهيه مى كنند؛
شبانه روز راه مى رود و راه و چاه و آشنا و بيگانه را مى شناسد.
به راستى آسمان، با همه ى آذين بندى هايش (خورشيد و ستارگان) و با وجود شكوه و
جلالش محكوم و مسخر كيست؟ و چه دست قدرتمندى آن را برافراشته است: «و الى السماء
كيف رفعت؟». اين كوهها چگونه از ژرفاى مين برآمده و چگونه استوار گشته اند: «و الى
الجبال كيف نصبت؟» و آفاق پهناور زمين، چگونه گسترده شده است: «و الى الارض كيف
سطحت؟». به راستى كدام مبدا قدرت و اراده ى حكيمانه، اين همه جلوه هاى زيبا را بر
تابلوى آفرينش ترسيم كرده است؟ [براى توضيح بيشتر درباره ى اين آيات به تفسير پرتوى
از قرآن مراجعه شود.]
پاسخ اين پرسش ها را چه كسى جز يادگار آموزگار حكمت، فاطمه عليهاالسلام مى تواند
بگويد؟ «ابتدع الاشياء... تثبتا لحكمة و تنبيها على طاعته و اظهارا لقدرته».
خداوند، بدون هيچ الگوى پيش ساخته و بى پيروى از آفريدگارى پيش از خويش، پديده
هاى جهان را آفريد تا شگفتى هاى آثار حكمتش را به نمايش بگذارد و قدرت بيكران و بى
زوالش را بنماياند و انسانهاى خفته و غفلت زده را بيدارى و آگاهى بخشد و با دست
قدرت خويش، قافله ى بشرى هماهنگ با هستى را در سوى كمالى كه در پيش رو دارند، به
راه آورد و به تعبير مولا على عليه السلام همسر و همپاى فاطمه عليهاالسلام در تبيين
معارف الهى كه گويى شارح گفتار اوست:
تمام آفريدگانش را- به گونه اى خلل ناپذير- به رشته ى محكم تقدير كشيد و با لطفى
تمام، به نظمشان درآورد و به سوى كمالى سزاوار، سمتشان داد؛ چنانكه از محدوده اى
معين فراتر نروند و تا رسيدن به سرانجام، دچار قصور نشوند، و چون در جهت اراده و
فرمان او به پيش رانده شوند، احساس دشوارى نكنند. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)،
خطبه ى 90.]
ارزيابى قدرت و رابطه ى آن با تباهى
آدمى، خود نوعى حيوان است و از اين رو با حيوانات، مشتركات و همانندى هاى بسيار
دارد؛ اما تفاوتها و امتيازهايى نيز وجود دارد كه او را از ديگر جانداران جدا ساخته
است. پاره اى از اين تفاوتها مربوط به جنبه هاى عقلانى، چون آگاهى ها و آرزوهاى
اوست و پاره اى ديگر، در مورد نيروهاى عاطفى و احساسى اوست. از جمله مهمترين
تفاوتهاى بين انسان ديگر حيوانات، آن است كه آرزوها و غرائز بشرى، بر خلاف تمنيات
حيوانى، «اصالتا» نامحدود و سيرى ناپذيرند، به تعبير دقيق تر،عمده ترين و اصلى ترين
تفاوت بين انسان و حيوان، گستردگى وسعت خواسته ها، و آرزوهاى آدمى است:
دوزخ است اين نفس و دوزخ اژدهاست |
|
كو به درياها نگردد كم و كاست |
هفت دريا را در آشامد، هنوز |
|
كم نگردد سوزش آن خلق سوز |
سنگها و كاروان سنگدل |
|
اندر آيند اندر او زار و خجل |
هم نگردد ساكن از چندين غذا |
|
تا ز حق آيد مر او را اين ندا |
سير گشتى، سير؟ گويد: نى هنوز |
|
اينت آتش، اينت تابش، اينت سوز |
عالمى را لقمه كرد و در كشيد |
|
معده اش نعره زنان: هل من مزيد؟ |
حق قدم بر وى نهد از لامكان |
|
آنگه او ساكن شود از كن فكان |
[مثنوى، دفتر اول، بيت 1375- 1381..] .
خداى تعالى در قرآن كريم فرموده است:
يوم نقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد. [سوره ى ق، آيه ى 30.] .
آن روز كه (ما) به دوزخ مى گوييم: «آيا سير شدى؟» و مى گويد: «آيا باز هم هست؟».
و در حديث آمده است:
يقال لجهنم: «هل امتلات»، و تقول: «هل من مزيد»، فيضع الرب تبارك و تعالى قدمه
عليها فتقول: «قء قط». [شرح مثنوى، كريم زمانى، ج 1، ص 387.]
به دوزخ گفته مى شود: «آيا سير شدى؟» و او گويد: «آيا بيش از اين هم هست؟». پس
پروردگار پاك و برتر، قدمش را بر آن نهد. در اين حال، دوزخ بانگ همى آرد: بس است؛
بس است.
فزون خواهى انسان در جانب تامين خواهشهاى نفسانى و برآوردن آروزها، هيچ گونه حد
و مرزى نمى شناسد و بنا به طبع ابتدايى و ساختار روحى اش شيفته ى آزادى بى قيد و
شرط در راه ارضاى غرائز است و دوست دارد كه هيچ مانعى سد راه دستيابى به آنها
نباشد:
بل يريد الانسان ليفجر امامه. [سوره ى قيامت، آيه ى 5.]
(انسان شك در معاد ندارد؛) بلكه او مى خواهد (آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه
قيامت) در تمام عمر گناه كند!
بدين رو، از موازين قانونى و اصول اخلاقى كه تا اندازه اى از وى سلب آزادى مى
كند، رنجيده خاطر مى شود؛ زيرا آنها را سد راه و مانع رسيدن به خواهشهاى نفسانى
خويش مى بيند. خداوند، در باب فزون خواهى و زياده طلبى انسان و سيرى ناپذيرى او در
ثروت اندوزى كه نمونه اى است از گستردگى و وسعت آرزوهاى انسان، فرموده است:
قل لو انتم تملكون خزائن رحمة ربى اذا لامسكتم خشية الانفاق و كان الانسان
قتورا. [سوره ى اسراء، آيه ى 100.]
بگو: اگر شما مالك گنيجنه هاى رحمت پروردگارم بوديد، باز هم از بيم خرج كردن،
قطعا امساك مى ورزيديد، و انسان، همواره بخيل است.
به نظر مى رسد كه عمده ترى نو نيرومندترين غرائز در وجود آدمى، غريزه ى قدرت
طلبى و برترى جويى اوست. برخى بر آن اند كه اين غريزه، بزرگترين محرك بشر در فعاليت
هاى اجتماعى است و از دوران كودكى تا روزگار پيرى و تا لحظه هاى پايانى عمر، در
وجود آدمى در تلاش است. را سل مى گويد: كودك، چون قدرت چندانى ندارد همواره در آروز
در پى تحصيل است. عشق و علاقه به كسب قدرت است كه طفل را بر آن مى دارد كه عضلات
خويش را پرورش دهد و به درس بچسبد. به گمان من، كنجكاوى و ميل به كسب دانش را بايد
از متفرعات عشق به تحصيل قدرت محسوب داشت. اگر دانايى توانايى است، در اين صورت،
عشق به كسب دانش، علاقه به كسب قدرت نيز هست. [بزرگسال و جوان، ج 1، ص 299 به نقل
از: زناشويى و اخلاق.]
مردم از نظر كشش روحى و تمايلات نفسانى با يكديگر متفاوت اند. به همين جهت، هر
فردى بر اساس طبع ابتدايى خود، مايل است غريزه ى قدرت طلبى خويش را از راهى كه
بيشتر با خواهش هاى درونى اش سازش دارد، ارضا نمايد:
بعضى دوستدار ثروت اند و غريزه قدرت خود را در جمع مال اقناع مى نمايند. بعضى
عاشق علم اند و به وسيله فراگرفتن دانش خود را نيرومند مى كنند. بعضى خواستار
محبوبيت اجتماعى و نفوذ در افكار مردم اند و از راه جاه طلبى به قدرت دست مى يابند
و بعضى، با ورزش و نيل به مقام قهرمانى، به خواهش قدرت خود، جامه ى تحقق مى پوشند.
بعضى شيفته ى رياست و فرمانروايى هستند و غريزه قدرت طلبى خويش را در حكومت كردن بر
اين و آن پياده مى كنند. [بزرگسال و جوان، ج 1، ص 299 به نقل از: زناشويى و اخلاق.]
نكته قابل تأمل اينكه برخى از انسانها در خانواده و اجتماع، واجد شرايط
فرمانروايى هستند. اينان، بر اساس لياقت و شايستگى ذاتى يا بر اثر شرايط اجتماعى كه
به سود آنان فراهم مى شود، به قدرت مى رسند و اين غريزه ى نيرومند را ارضا مى كنند؛
اما برخى ديگر كه خود را شايسته ى رسيدن به قدرت نمى بينند، براى نيرومند شدن به
صاحبان قدرت مى پيوندند و با وابستگى به آنان، خود را نيرومند مى كنند و به اين
خواست درونى خويش، پاسخ مى دهند. را سل مى گويد: در روحيه افراد ترسو، غريزه قدرت
طلبى به صورت تمايل تسليم به پيشواى قدرتمند، تظاهر مى كند و در نتيجه. همشيه ميدان
افتخار براى سيادت جويان شجاع، باز مى ماند...
همو مى گويد: انگيزه قدرت، به دو صورت متمايز نمودار مى گردد: يا به حالت «باز و
صريح» در رهبران جلوه مى كند و يا به شكل «بسته و ضمنى» در پيروان، مشهود است. وقتى
كه گروهى با رضايت خاطر از پيشوايى تبعيت مى كنند، به آن دليل است كه آن دسته، تحت
رهبرى او قدرتى را كه به آن چشم دوخته اند، يعنى در حقيقت، منافع مادى يا تمايلات
روحى آنها، در پيروزى پيشوا تامين مى شود.
بسيارى از افراد، در خود شايستگى لازم را جهت رهبرى گروهى از همنوعان خويش سراغ
ندارند و بدين علت، همواره در جستجوى پيشوايى هستند كه تدبير و شهامت لازم را براى
نيل به تفوق واجد باشد؛ حتى در طريقت هاى مذهبى هم، اين روال مشاهده مى شود.
«نيچه»، مسيحيت را متهم نمود كه سعى دارد با تكرار و تلقين، خلقيات بندگى را در
پيروان خود به وجود آورد و در همه حال، پيروزى نهايى، مذهب مزبور را هدف قرار داده
است. [قدرت، برتراند راسل، ص 36.]
كوتاه سخن اينكه قدرت، مهمترين غريزه موجود در نهاد آدمى و محور و اساس غرائز
ديگر است و همه ى انسانها از آن برخوردارند؛ غريزه اى است، چون ديگر غرائز، كور و
بدون شعور كه عدل و انصاف را نمى فهمد، فضيلت و اخلاق را درك نمى كند و هيچ حد و
مرزى نمى شناسد. و نكته مهمتر اينكه قدرت چونان علم و حيات، از صفات كمالى پروردگار
متعال و بيان كننده فرمانروايى و سلطه الهى بر سراسر هستى است:
تبارك الذى بيده الملك و هو على كل شى ء قدير. [سوره ى ملك، آيه ى 1.]
بزرگوار و خجسته است آنكه فرمانروايى به دست اوست، و او بر هر چيزى تواناست. و
قدرتهاى موجود در سراسر هستى، جلوه ى قدرت لايزال الهى است كه با شناخت آن، عظمت
خداوند، عميق تر و گسترده تر شناخته مى شود كه: «لا حول و لا قوة الا بالله العلى
العظيم».
بنابراين، آنچه كه نكوهيده و نارواست، بهره مندى ناصحيح از قدرت است كه قدرت
طلبان خودپرست، از اين موهبت الهى كه جهان سرشار از آن است، براى دستيابى به خواهش
هاى خود، مورد استفاده نادرست قرار مى دهند:
الذين طغوا فى البلاد- فاكثروا فيها الفساد. [سوره ى فجر، آيه ى 11- 12.]
همانان كه در شهرها سر به طغيان برداشتند و در آنها بسيارى تبهكارى كردند.
برخى از مفسران گفته اند: از اينكه «فاكثروا» در ادامه ى «طغوا فى البلاد» آمده
است، چنين مى فهماند كه اصل فساد و گناه، گرچه ناشى از طبيعت و غرائز بشرى، يا
انحراف در تربيت انسان است؛ ولى تكثير و اشاعه و پراكندن آن، از طغيان و سركشى مايه
مى گيرد، زيرا طبيعت قدرت چنانچه مانعى از شرع و قانون را در برابر نبيند و خود را
از آن بى نياز بپندارد، طغيان است:
ان الانسان ليطغى- ان راه استغنى. [سوره ى علق، آيه ى 7- 8.]
حقا كه انسان، سركشى مى كند، همين كه خود را بى نياز پندارد.
طبيعت طغيان كه همان بهره مندى نادرست از قدرت اقتصادى، سياسى و... است، با
شخصيت و استقلال روحى ديگر انسانها، سر سازگارى ندارد. از اين رو، فرد طاغى و سركش
مى كوشد تا مواهب انسانى و طبيعى، از مسير اصلى خود منحرف شود و راهى را پيش مى
گيرد كه نتيجه ى آن، فساد استعدادها و سرمايه هاى انسانى و معنوى است.
تعديل قدرت در جهت بهره مندى صحيح از آن
به منظور بهره مندى و كاميابى از اين موهبت الهى در تصحيح سلوك انسانى و مهار
قدرتمندان قلدر و خودكامه كه جز ارضاى حس خودخواهى و جاه طلبى، خواستى ندارند و در
راه وصول به آمال پست خويش، مقيد به هيچ اصل و اخلاقى و ايمانى نبوده، مراعى هيچ
گونه فضيلتى نيستند، و گاهى نيز در لباس عدالت و ديندارى، بر جان و مال و عرض و
سرنوشت مردم حكم مى رانند، لازم است به طور كوتاه و گذرا به نقش عناصر تعديل قدرت و
بازدارنده ى قدرتمندان خودكامه از خودرايى اشاره بشود:
عنصر نخست، درك عظمت قدرت خداوند است. حقيقت اين است كه انسان قدرت طلب و
خودكامه، به لحاظ نفس بيمار و آفت زده اش، كسى را كه از راه خيرانديشى و عاقبت بينى
او را از خودسرى ها بازمى دارد، برنمى تابد؛ چرا كه اين خوى ناپسند، آن چنان در جان
او نفود كرده و مالك عقل و اراده ى او گشته است كه گستره ى قدرت و اراده و اختيار
خود را همسنگ با قدرت و اراده و اختيار پروردگار متعال مى داند، تا آنجا كه حريم
حركت حق تعالى را مى شكند و نعره ى «انا ربكم الاعلى» سر مى دهد.
اين عنصر زبون و مطرود، در زى قدرت، نه تنها پندها و خيرانديشى ها را برنمى
تابد؛ بلكه بر طغيان و سركشى هايش نيز مى افزايد: «فما يزيدهم الا طغيانا».
آيا چنين موجود پر خطرى را كه براى رسيدن به آروزهايش هيچ حد و مرز و حقوقى نمى
شناسد، چه قدرتى مى تواند بر سر جايش بنشاند تا حرمت قانون را پاس بدارد و حقوق
انسان هاى ديگر را رعايت كند، جز قدرت خداوند؟
قدرت مطلق و نامتناهى و قهارى كه نه تنها مرگ و حيات او را در دست دارد، و هر آن
اراده كند، همه ى نعمتها از جمله نعمت حيات و هستى اش را مى گيرد؛ همان قدرت قهارى
كه همه ى هستى در قبضه ى قدرت اوست: و الارض جميعا قبضته يوم القيامة و السموات
مطويات بيمينه. [سوره ى زمر، آيه 67.] و حال آنكه روز قيامت، زمين يكسره در قبضه
قدرت اوست، و آسمانها در پيچيده به دست اوست.
آيا آن كس جز خدايى است كه فرمانفرماى هستى است و عزت و احتشام به دست اوست و به
هر كس كه بخواهد، مى دهد و از هر كس كه بخواهد، بازمى ستاند؟
آرى! معرفت و ايمان به چنين قدرتى است كه سركشان را از بهره مندى ناصحيح از قدرت
و تباه سازى حقوق ديگران بازمى دارد.
اساسا گناه كردن و سركشى به حقوق و حدود الهى و بندگان او، ريشه در جهالت و
ناآگاهى انسان دارد به همين جهت است كه خداوند در توصيف انسان فرموده: «انه كان
ظلوما جهولا» و امام اهل مناجات نيز در راز و نياز بسيار صميمى اش با پروردگار و
مولاى خويش، به اين ضعف بزرگ آدمى اشاره مى فرمايد: «ظلمت نفسى و تجرات بجهلى».
بى پروايى ها و گستاخى ها و جسارت بر سركشى و بيدادگرى، مايه در بى خبرى و
نادانى آدمى دارد:
كرد فضل عشق، انسان را فضول |
|
زين فزون جويى ظلوم است و جهول |
جاهل است و اندر اين شكل شكار
|
|
مى كشد خرگوش شيرى در كنار |
كى كنار اندر كشيدى شير را |
|
گر بدانستى و ديدى شير را |
|
|
|
|
|
|
[مثنوى، دفتر سوم، بيت 4672- 4674.] .
گفت شير ار روشنى افزون شدى |
|
زهره اش بدريدى و دل خون شدى |
اين چنين گستاخ چون مى خاردم |
|
كو در اين شب، گاو مى پنداردم |
حق همى گويد كه اى مغرور كور |
|
نه ز نامم پاره پاره گشت طور؟ |
كه: «لو انزلنا كتابا للجبل |
|
لانصدع، ثم انقطع، ثم ارتحل» |
از من ار كوه احد واقف بدى |
|
پاره گشتى و دلش پر خون شدى |
[مثنوى، دفتر سوم، بيت 506- 510.] .
در كتاب خدا درباره ى اينگونه افراد، آمده است:
ما قدروا الله حق قدره ان الله لقوى عزيز. [سوره ى حج، آيه ى 74.]
قدر خدا را چنانكه در خور اوست، نشناختند، در حقيقت، خداست كه نيرومند شكست
ناپذير است.
رعايت قدر و منزلت خداند، و تادب به آداب بندگى، رهين معرفت است. بدين معنا كه
جز او را پروردگار خويش نداند، و جز او را نپرستد، و قوت و قدرت و عزت مطلق را جز
براى او نبيند كه: «ان القوة لله جميعا، فان العزة لله جميعا» و اين، كار صاحبدلان
است و بس. «قدر مجموعه ى گل، مرغ سحر داند و بس».
على عليه السلام فرموده است: و لو فكروا فى عظيم القدرة، و سيم النعمة، لرجعوا
الى الطريق، و خافوا عذاب الحريق، ولكن القلوب عليلة، و البصائر مدخولة. [خورشيد بى
غروب (نهج البلاغه)، خطبه ى 227.]
آرى! اگر مردم به قدرت بيكران و نعمت گران خداوندى مى انديشيدند، بى گمان به راه
مى آمدند و از لهيب آتش جانسوز، بيمناك مى شدند؛ اما افسوس كه قلبها بيمار و ديدگاه
ها آفت زده است.
آن حضرت در «دستورنامه ى» حكومتى خود كه به عهدنامه ى مالك اشتر معروف است، نكته
هاى بسيار مهمى را آورده كه براى سلامت يك جامعه ى دينى، رعايت آنها ضرورى است: و
لا تنصبن نفسك لحرب الله، فانه لا يدى لك بنقمته، و لا غنى بك عن عفوه و رحمته، و
لا تندمن على عفو و لا تبجحن بعقوبة، و لا تسرعن الى بادرة وجدت منها مندوحة، و لا
تقولن انى مومر امر فاطاع فان ذلك ادغال فى القلب، و منهكة للدين، و تقرب من الغير
و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ابهة او مخيلة فانظر الى عظم ملك الله فوقك و
قدرته منك على ما لا تقدر عليه من نفسك، فان ذلك ياطمن اليك من طماحك، و يكف عنك من
غربك، و يفى ء اليك بما عزب عنك من عقلك. اياك و مساماة الله فى عظمته، والتشبه به
فى جبروته، فان الله يذل كل جبار و يهين كل مختال. [نهج البلاغه، ترجمه شهيدى، ص
326 (نامه ى 53).]
مبادا خود را در معرض ستيز با خدا قرار دهى؛ زيرا تو را توانايى خشم او نيست و
از عفو و بخشندگى اش بى نياز نيستى. هرگز از گذشت، پشيمان مباش و از مجازات ديگران،
شاد مشو و به هنگام خشم، اگر راه گريزى مى يابى، در تندخويى شتاب مكن، و مبادا
بگويى من مامورم (مقامى مسلطم)، فرمان مى دهم و بايد فرمان مرا ببرند كه اين روش،
باعث خرابى دل و ضعف ديانت و نزديك شدن به غير
خداست؛ و هر گاه قدر و شوكت در چشم تو سبب پيدا شدن تكبر و غررو شود، به بزرگى
سلطنت و قدرت خدا نسبت به خود بينديش و به قدرت او كه از قدرت تو افزون است، بنگر،
تا بدين وسيله از بلندپروازى ات كاسته شود و تندى و تيزى ات واافتد، و خرد از دست
رفته ات (در نتيجه ى خود بزرگ بينى) به تو (در نتيجه ى انديشه تامل) بازگردد. مبادا
خود را در بزرگى با خدا همسان بينى، و در توانايى و عظمت، نظير او بدانى؛ زيرا
خداوند، هر ستمگرى را خوار و هر گردنكشى را پست و بيچاره مى سازد.