توحيد، شعار اسلام
اگر چه همه ى پيامبران از سوى خداى خالق جهان آمده اند و يك جريان زلال،
پاكيزه و يكسان را جارى كرده و بشريت را به شستشو كردن در آن فراخوانده اند؛
ليكن هر پيامبر به مقتضاى زمان و شرايطى كه بر او وحى شده و حالات روحى و
اجتماعى مردم آن عصر، آيين او به يك ويژگى شهرت يافته كه به منزله ى شعار ويژه
ى آن دين به شمار آمده است.
براى مثال، حضرت موسى عليه السلام در زمانى مبعوث شد كه قوم او زير سلطه ى
فرعونيان، ذليلانه به زندگى برده وار كشيده شده بود و عزت، استقلال و آزادى خود
را از كف داده بودند. به همين دليل، شعارش را نجات و رهايى بنى اسرائيل از آن
زندگى نكبت بار قرار داد و در رويارويى با فرعون فرمود: و تلك نعمة تمنها على
ان عبدت بنى اسرائيل. [سوره ى شعراء، آيه ى 22.] و (آيا) اينكه فرزندان اسرائيل
را بنده ى (خود) ساخته اى، نعمتى است كه منتش را بر من مى نهى؟ و حضرت عيسى
مسيح عليه السلام در عصرى برانگيخته شد كه قساوت و تاريكى بر دلها غالب آمده و
بيرحمى و خشونت، عرصه ى زندگى بنى اسرائيل را فراگرفته بود. بدين منظور، شعار
خويش را محبت و رافت و رحمت قرار داد و طبيبانه براى درمان قساوت و سنگدلى
آنان، قيام كرد.
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز در شرايطى برانگيخته شد كه تجاوز به
حقوق ديگران، خونريزى و ستم پيشگى و تفرقه بر جامعه حاكم بود و به تعبير قرآن
كريم: «على شفا حفرة من النار؛ بر كنار پرتگاه آتش» بودند و هر قبيله اى بر بتى
دل بسته و براى پرستش آن به اعتكاف نشسته بود. برخى به «ارباب انواع» معتقد
بودند و پاره اى ديگر، مظاهر طبيعت چون ماه و ستاره و خورشيد را مى پرستيدند.
بيشتر مردم، سر به فرمان طاغوت نهاده، بند بندگى بر گردن افكنده، پيروى سركشان
را پذيرفته بودند.
آرى، در چنين شرايط نامساعد فكرى و اخلاقى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و
آله براى رهايى انسانها، با شعار: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» به پا خاست و
مردم را به ايمانى مبتنى بر تعقل و توحيد محض، فراخواند. آن حضرت، ريشه و اساس
هر نوع انحراف از مسير صحيح انسانى را در پرستش غير خدا مى ديد. به همين دليل،
شعار خود را «توحيد» قرار داد.
به همان اندازه كه توجه به حق مطلق، مبدا خير و كمال و عدل است، پرستش غير
خدا منشأ نقص و شر و فساد و مى باشد؛ زيرا حقيقت پرستش، تقرب و همانند شدن عابد
با معبودى است كه آن را كامل مطلق و پرستش آن را كمال خود مى پندارد. پرستش
جماد، جمود مى آورد و پرستش حيوان، حيوانيت را مى افزايد و پرستش هر موجودى،
پرستش كننده را در آن حد نگه مى دارد. پرستش مطلق، از هر بندى آزاد مى كند و به
سوى هر كمالى پرواز مى دهد. پس پرستش به هر صورت، منشا و ريشه ى فكرى و نفسانى
هر خير و شرى است و همين، سر «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» است كه ايمان و
اعلام به اين حقيقت، رستگارى مطلق مى بخشد و از هر بند و حدى مى رهاند. پرستش
حيوان، پرستش شهوات حيوانى است، خواه در صورت چارپاى بى زبانى باشد، يا آدم
نماى مستبدى كه محكوم شهوات و هواهاى خود است. [پرتويى از قرآن، ج 1، ص 197.]
على عليه السلام فرمود: و اعلم يا بنى، ان احد الم ينبى عن الله كما انبا
عنه الرسول صلى الله عليه و آله فارض به رائدا، و الى النجاة قائدا. [خورشيد بى
غروب (نهج البلاغه)، ص 325.]
پسرم! بدان كه از خدايت هيچ كسى چون فرستاده اش (حضرت محمد)- كه درود خدا بر
او و خاندانش باد- خبر نداده است. پس دل خوش دار كه اويت به سرچشمه، راهنما و
در روند رهايى ات پيشواست.
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در اين سخن پر مغز و نغز خود، به برترى
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بر ديگر پيامبران خداوند در تبيين معارف
توحيدى، اشاره كرده و اينكه هيچ يك از رسولان بزرگ خداوند، چونان او نقاب از
چهره ى زيباى معارف دينى برنگرفته و راز و رمز توحيد را آشكار نساخته اند؛ اگر
چه همه ى آن بزرگان، بشريت را به سوى توحيد دعوت كردند و از زيبايى و دلربايى
هاى آن معشوق نازنين، خبر دادند؛ ليكن تنها او بود كه اين گوهر ناب را در
زيباترين تعبيرها و در صورت اصلى ترين و جامع ترين و گوياترين شعارها خود،
ارائه كرد.
از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:
انا النذير العربيان. [مفاتيح الغيب، صدرالدين شيرازى، ص 528.]
من هشدار دهنده ى برهنه ام.
پيش از اسلام نيز اديان توحيدى چندى آمده بودند؛ ليكن آنها همه با گذشت
زمان، تحريف يافته و دگرگون شده بودند، ديگر يكتاپرستى سره و توحيد محض در آنها
ديده نمى شد. برخى آشكارا و برخى نهان، پايه هاى توحيدى خويش را رها كرده
بودند. به راستى، حقيقت توحيد از ميان پيروان اديان رخت بر بسته و متروك مانده
بود از اين رو، دعوت اسلام به توحيد محض «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» نه
تنها نسبت به جزيره العرب؛ بلكه نسبت به مطلق قلمرو دين و انديشه ى بشرى، دعوتى
تازه و جهان بينى نوين بود.
در آن روزگا، معارف حقيقى و راستى موساى كليم و عيساى مسيح عليهماالسلام، در
دسترس قوم يهود و ملتهاى مسيحى نبود. آنچه اينان به نام خداپرستى مى دانستند،
آن حقيقت اعلام شده به دست انبيا نبود. بدين گونه، معارف انبيايى، مسخ شده بود.
در مكاتب فلسفى نيز توحيدى از گونه ى توحيد قرآن به چشم نمى خورد. درباره ى
شناخت خدا، درباره صفات ذات و صفات فعل و چگونگى صدور و آفرينش و چگونگى اراده
و تقدير، در همه ى اينها، اصول نابى كه قرآن عرضه كرد، به هيچ وجه در آن مكاتب،
وجود نداشت و بدين گونه، حق با گوستاولوبون فرانسوى است كه آشكارا اعلام مى
دارد: راستى اين است كه در ميان تمام مذاهب دنيا، فقط اسلام مى باشد كه تاج
افتخار را بر سر نهاده و اول از همه، وحدانيت صرف و خالص را در عالم انتشار
داده است. [دانش مسلمين، محمد رضا حكيمى، ص 2- 3.]
چكيده ى سخن
با آنكه همه ى پيام آوران آسمانى با زبانى مناسب قوم خويش، پيام توحيد: «يا
قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره» [سوره ى اعراف، آيه ى 59.] سر داده اند و
از نام و نشان آن معبود نازنين، حكايت كرده و به توصيف و تعريف، پرداخته اند؛
ليكن تنها پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله بود كه اساس دعوتش را
توحيد قرار داد و از پيروان خود، قيد بندگى را برداشت و معبودهاى ساختگى را از
كرسى خدايى به زير افكند، چنانكه گويى فقط براى گسترش و تحقق توحيد آمده است.
به هر حال، حكمت گزينش شعار توحيد (لا اله الا الله) در دعوت اخير، بدين
لحاظ بود كه اولا شرايط روحى و اجتماعى عصر ظهور، شعار توحيد را- به عنوان
زيربناى مكتب، نه عقيده اى در كنار عقايد ديگر- مى طلبيد. ثانيا هيچ يك از
رسولان الهى، چونان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقاب از چهره ى انديشه ى
توحيدى ناب نگشاد و مشام جان صاحبدلان را به شميم نسيمش عطرآگين نكرد:
در اين ره انبيا چون ساربان اند دليل و رهنماى كاروان اند و ز ايشان سيد ما
گشته سالار هم او اول هم او آخر در اين كار
احد در ميم احمد گشت ظاهر در اين دور اول آمد عين آخر
ز احمد تا حد يك ميم فرق است جهانى اندر آن يك ميم غرق است
بر او ختم آمده پايان اين راه در او منزل شده «ادعوا الى الله»
[گلشن راز، شيخ محمود شبسترى.] .
مراتب توحيد
توحيد و يگانگى خداوند، به عنوان اولين اصل اعتقادى، دارايمراتبى است كه بر
سبيل اجمال، بررسى مى شود:
1. توحيد ذاتى: يعنى شناختن ذات حق به يگانگى و اينكه اولا: ذات مقدس خداى
تعالى بسيط است و داراى اجزاى بالفعل يا بالقوة نيست. حتى مركب از وجود و ماهيت
نيز نيست و به تعبير دقيق فلسفى آن، «توحيد در وجوب وجود» است؛ يعنى تنها اوست
كه هستى اش وابسته به حقيقتى ديگر نيست و ديگر موجودات به او وابسته اند و بر
اثر اراده ى او پديد آمده اند.
ثانيا اين حقيقت، دويى بردار نيست: «لا ثانى له» و مثل و مانند ندارد: «ليس
كمثله شى ء». [سوره ى شورا، آيه ى 11.]
در سوره ى اخلاص، به هر دو معناى توحيد ذاتى، بر سبيل توصيف خداوند و به
مقتضاى بلاغت قرآن، اشاره شده است:
قل هو الله احد، يعنى حقيقت حق تعالى، بسيط و هيچ يك از اجزا (عقلى، و همى و
خارجى) را ندارد. «احدى الذات» است و همه ى ماسوى در تمامى نيازهاى وجودى به او
نيازمندند و در حركت ذاتى و كمالى خود، او را مى جويند و انديشه هاى فطرى و
آزاد، همواره او را درمى يابند و با تعبير «و لم يكن له كفوا احد»، هر گونه
همانندى و همتايى را از ذات و صفات مقدس الهى، نفى مى نمايد و با بيانى بليغ،
آن هستى مطلق را كه منشا همه ى هستى هاست و معروف و مشار اليه «هو» كه از هر حد
و قيد و تعين آزاد است و براى شان و مرجع محدود و ملفوظى نيست، به يگانگى توصيف
مى كند و مى نماياند كه آن حقيقت مطلق و منبع كمال و جمال و معبود بحق «الله»
يگانه، دويى بردار نيست: «لا ثانى له» و هيچ موجودى در مرتبه وجود ا و نمى
باشد: «قال النبى صلى الله عليه و آله: كان الله و لم يكن معه شى ء؛ پيامبر
اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: خدا بود و هيچ موجودى در مصاحبت مرتبه ى او
نبود».
عارف صاحبدلى كه حقيقت اين تعبير زيبا را دريافت، فرمود: حال نيز چنين است؛
يعنى هيچ گاه، هيچ موجودى در رتبه ى حق مطلق نبوده و نخواهد بود. [شرح توحيد
صدوق، ج 2، ص 415، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 56.]
بنابراين، ذات مقدس حق تعالى، بدون آنكه استناد به غير و نياز به ماسوى
داشته باشد، «بذاته لذاته» است و در اصطلاح فلسفى آن، «واجب الوجود بالذات»
است:
يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد. [سوره ى فاطر،
آيه ى 15.]
اى مردم! شما به خدا نيازمنديد، و خداست كه بى نياز ستوده است.
2. توحيد صفاتى: به معناى درك و شناسايى ذات حق به يگانگى عينى با صفات و
يگانگى صفات با يكديگر است. به تعبير ديگر، توحيد ذاتى، نفى ثانى داشتن و نفى
مثل و مانند است و توحيد صفاتى، به معناى نفى هر گونه كثرت و تركيب از خود ذات.
بدين معنا كه ذات خداوندى در عين اينكه به اوصاف كماليه (جلال و جمال) متصف
است، داراى جنبه هاى گوناگون عينى و خارجى نيست؛ زيرا اختلاف ذات با صفات و
صفات با يكديگر، لازمه ى محدوديت وجود است و براى وجودى كه «لا يتناهى» است،
همان طور كه دومى قابل تصور نيست، كثرت و تركيب و اختلاف ذات با صفات نيز متصور
نيست. به تعبير ديگر، صفات زايد بر ذات نيستند؛ بلكه مصداق آنها همان ذات مقدس
حق تعالى است و همگى آنها عين يكديگر و عين ذات هستند.
على عليه السلام در مقام ثنا و ستايش و توصيف خداوند، با تعبيراتى جامع و
برتر از بلاغت، از يك سو نامتناهى بودن صفات را تعليم مى فرمايد:
الحمد لله الذى لا يبلغ مدحته القائلون، و لا يحصى نعماءه العادون و لا يودى
حقه المجتهدون الذى لا يدركه بعد الهمم، و لا يناله غوص الفطن، الذى ليس لصفته
حد محدود، و لا نعت موجود و لا نعت موجود و لا وقت معدود و لا اجل ممدود. [نهج
البلاغه، خطبه 1.]
سپاس خداى راست كه ثنايش، فزون از نيروى سخنوران، دهش هايش بيرون از گنجايش
شمارشگران و اداى حقش، فراتر از توان سختكوشان است. هم او كه هيچ انديشه ى دور
پروازى، شناختنش را فرا چنگ نياورد، و هيچ هوش ژرف بينى به ژرفايش راه نيابد؛
او كه ويژگى اش را نه مرزى پايان پذير، نه تعريفى آماده، نه زمانى سنجيدنى، و
نه پايانى شناختنى است. و از سوى ديگر، عينيت صفات با ذات را مطرح كرده: و كمال
الاخلاص له نفى الصفات عنه. [نهج البلاغه، خطبه 1.] و نقطه ى اوج اخلاص، زدودن
صفتها از اوست.
3. توحيد افعالى: به معناى درك و شناخت نسبت به اينكه آفريننده و گرداننده
اى جز خداى تبارك و تعالى نيست و جهان با همه ى نظام و سنن، علل و معلولات و
اسباب و مسببات آن، فعل او و ناشى از اراده ى تخلف ناپذير اوست. موجودات عالم،
همچنان كه در ذات و صفات، استقلال ندارند. در حوزه ى تاثير و تاثر و كنش و
واكنش ها نيز وابسته به اويند و على الاصول، هر كننده و سببى، حقيقت و هستى و
تاثير و فاعليت خود را از او مى گيرد و در اصطلاح عارفانه ى «لا موثر فى الوجود
الا الله»، تعبيرهاى دينى «لا حول و لا قوة الا بالله» و «ماشاءالله لا قوة الا
بالله» [سوره ى كهف، آيه ى 39.] «و قل الحمد لله الذى لم يتخذ ولدا و لم يكن له
شريك فى الملك و لم يكن له ولى من الذل و كبره تكبيرا» [سوره ى اسراء، آيه ى
111.] نيز بيان كننده ى اين مرتبه ى از توحيد است.
4. توحيد در عبادت (توحيد در الوهيت): بدين معنا كه جز ذات مقدس الله، هيچ
موجودى سزاوار پرستش نيست. به تعبير استاد شهيد مطهرى:
توحيد در عبادت، يعنى يگانه پرستى. به عبارت ديگر، در جهت پرستش حق يگانه
شدن... مراتب سه گانه ى توحيد (ذاتى و صفاتى و افعالى)، توحيد نظرى و از نوع
«شناختن» است؛ اما توحيد در عبادت، توحيد عملى و از نوع «بودن» و «شدن» است. آن
مراتب توحيد، تفكر و انديشه ى راستين است و اين مرحله از توحيد، «بودن» و «شدن»
راستين. توحيد نظرى، بينش كمال است و توحيد عملى، جنبش در جهت رسيدن به كمال.
توحيد نظرى، پى بردن به يگانگى خداست و توحيد عملى، «يگانه شدن» انسان است.
توحيد نظرى، ديدن است و توحيد عملى، رفتن. [مجموعه آثار، ج 2، ص 104] 105.
كلمه
و اژه ى كلمه، در لغت به معناى مجموعه ى حروفى است كه يك واحد را تشكيل مى
دهند، خواه لفظ معنادار، اسم باشد يا فعل يا حرف باشد و در جمله اى كه از چندين
كلمه تركيب يافته، در هيئت تركيبى خود، يك حقيقت را افاده مى كند. بر اين اساس،
به قطعه اى از كلام، قضيه، بيت شعر يا قصيده اى كامل، كلمه مى گويند، به لحاظ
اينكه هر يك از آنها يك معنا و يك پيام را همراه دارند؛ مانند: «كلمة الله هى
العيا» [سوره ى توبه، آيه ى 40.] (شعار توحيد)؛ «و جعل كلمة الذين كفروا
السفلى» [سوره ى توبه، آيه ى 40.] (شعار كفر) و «كلمة التقوى» [سوره ى فتح، آيه
ى 26.] (لا اله الا الله).
در معارف دينى و تعاليم قرآنى، تاليف و ترتيب و تحقق موجودات و به تعبير
ديگر، آفرينش. بسان كتابى است كه دست جمال و جلال نگارنده ى حكيم، با قلم تكوين
«كن» نگاشته و با گسترش دمى از مشيت بى منتهاى خود (نفس رحمانى)، بساط رازدار
هستى را با استحكام ويژه اى گسترانيده است.
بدين روى، دانشمندان اسلامى با بهره گيرى ذوقمندانه از مفاهيم قرآن، كتاب را
به «تكوينى» و «تدوينى» و هر يك از اين دو بخش ياد شده را به بخشهايى كه از
حروف، كلمات و اعراب و حركات و سكنات، و سرانجام سوره ها و آيه ها تركيب يافته،
تقسيم كرده اند:
كتاب شامل دو گروه «تكوينى» و«تدوينى و تشريحى (قرآن)» مى باشد كه قسمت
تكوينى آن به دو گروه آفاقى و انفسى تقسيم مى شود كه گروه انفسى نيز خود به دو
گروه عليينى و سبحينى تقسيم مى شود.
عارف نامى شيخ محمود شبسترى، در شاهكار ادبى- عرفانى خويش، گلشن راز،
همانندى كتاب تكوين و تدوين را به نظم كشيده است:
به نزد آنكه جانش در تجلى است همه عالم كتاب حق تعالى است
عرض اعراب و جوهر چون حروف است مراتب همچو آيات وقوف است
از او هر عالمى جون سوره اى خاص يكى زان فاتحه ديگر چون اخلاص
پاره اى از واقعيت هاى خارجى و حقايق عينى كه در قرآن با تعبير «كلمه» از
آنها ياد شده، عبارت اند از:
1. واقعيت هاى خارجى كه به فرمان خداى تعالى تحقق مى يابند و مراتب هستى را
تشكيل مى دهند و به گونه اى بديع (بدون علت مادى و صورى) يكباره از ذات حق صادر
شده اند:
قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربى و لو
جئنا بمثله مددا. [سوره ى كهف، آيه ى 109.]
بگو: اگر دريا براى پروردگارم مركب شود، پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان
پذيرد، قطعا دريا پايان مى يابد، هر چند نظيرش را به مدد (آن) بياوريم.
همچنين در آيه ى 27 سوره ى لقمان، وجود مفاض از حق تعالى با تعبير «كلمات»
آمده است.
2. از حضرت عيسى مسيح عليه السلام با تعبير «كلمه» ياد شده است:
اذ قالت الملائكة يا مريم ان الله يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسى ابن
مريم وجيها فى الدنيا و الاخرة و من المقريبن. [سوره ى آل عمران، آيه ى 45.]
(ياد كن) هنگامى (را) كه فرشتگان گفتند: اى مريم! خداوند تو را به كلمه اى
از جانب خود، كه نامش مسيح عيسى بن مريم است، مژده مى دهد، در حالى كه او در
دنيا و آخرت، آبرومند و از مقربان (درگاه خدا) است.
همچنين در پاره اى از روايات و ادعيه از محمد صلى الله عليه و آله و آل او
به «كلمات تامات» ياد شده است:
اللهم انى اسالك ان تصلى على محمد نبى رحمتك، و كلمة نورك. [مفاتيح الجنان،
دعاى بعد از زيارت آل يس.] و اعوذ بكلمات الله التامات. كه مقصود از «كلمات
تامات»، پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام است. [شرح توحيد
صدوق، ج 1، ص 48.]
اما منظور از «كلمه» در اين فقره از گفتار فاطمه عليهاالسلام كه فرموده:
«كلمة جعل الاخلاص...»، «اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له» يا «لا اله
الا الله» است؛ اگر چه كاربرد «كلمه» در سخنان اولياى معصوم عليهم السلام،
درستى احتمال دوم را تاييد مى كند. از امام رضا عليه السلام چنين روايت شده
است:
قال رسول الله صلى الله عليه و آله: «يقول الله جل جلاله: لا اله الا الله
حصنى فمن دخله امن من عذابى». [المحجة البيضاء، ص 371.]
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود كه خداى تعالى مى فرمايد: لا اله الا
الله قلعه ى من است. هر كس در قلعه ى من وارد شود، از عذاب من در امان خواهد
بود.
در اين حديث قدسى كه به «سلسلة الذهب» معروف است، «كلمه» تنها براى «لا اله
الا الله» به كار رفته است.
تأويل
التاويل من الاول، اى الرجوع الى الاصل، و ذلك هو رد الشى ء الى الغاية
المرادة منه، علما كان او فعلا؛ ففى العلم نحو: «و ما يعلم تاويله الا الله و
الراسخون فى العلم» [سوره ى آل عمران، آيه ى 7.] و فى الفعل كقوله تعالى: «هل
ينظرون الا تاويله يوم ياتى تاويله». [سوره ى اعراف، آيه ى 53.] تا ويل، مشتق
از اول به معناى بازگشت به اصل و بازگردانيدن هر چيز به فرجام و مقصود آن است؛
خواه از مقوله ى علم باشد؛ مانند: «و ما يعلم تاويله...»، يا مربوط به عمل و
كار، مانند: «هل ينظرون الا تاويله...».
در باب معناى تاويل در متون دينى، سخن بسيار گفته اند؛ اما چنين به نظر مى
رسد كه بر پايه ى تكيه بر موارد كاربردى آن در قرآن، تاويل به معانى زير است:
1. نتيجه، فرجام و سامان كار:
يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان
تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تومنون بالله واليوم الاخر
ذلك خير و احسن تاويلا. [سوره ى نساء، آيه ى 59.]
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود
را (نيز) اطاعت كنيد. پس هر گاه در امرى (دينى) اختلاف نظر يافتيد، اگر به خدا
و روز بازپسين ايمان داريد، آن را به (كتاب) خدا و (سنت) پيامبر (او) عرضه
بداريد؛ اين بهتر و نيك فرجام تر است.
بديهى است اطاعت كردن از خداوند و پيامبر صلى الله عليه و آله و اولياى امر
(معصومان عليهم السلام) يا عرضه ى هر امر دينى كه مورد اختلاف و تنازع امت است،
به خدا و رسول (كتاب و سنت)، در حفظ جامعه ى اسلامى از پراكندگى و تحقق وحدت
مطلوب قرآنى، نتيجه و فرجامى نيك، براى مؤمنان به خدا و روز واپسين دارد.
در سرگذشت موسى عليه السلام و آن مرد داناى صاحبدل (خضر عليه السلام)، مى
خوانيم كه او كارهايى در سفر انجام داد كه فرجام و نتيجه ى آنها براى موسى عليه
السلام روشن نبود؛ مانند سوراخ كردن كشتى، كشتن يك جوان و ويران كردن ديوار
خانه اى. به همين دليل، موسى عليه السلام ناراحت شد و به اعتراض برخاست. هنگامى
كه آن صاحبدل، هدف و نتيجه ى كارها را در پايان و به هنگام جدا شدن براى او
تشريح كرد، گفت:
هذا فراق بينى و بينك سانبئك بتاويل ما لم تستطع عليه صبرا. [سوره ى كهف،
آيه ى 78.]
اين بار (ديگر وقت) جدايى ميان من و توست. به زودى تو را از تاويل آنچه كه
نتواستى بر آن صبر كنى، آگاه خواهم ساخت.
2. اساسا تاويل در قرآن كريم از قبيل مفاهيم و معانى الفاظ نيست؛ بلكه از
مقوله ى حقايق عينى و واقعهاى خارجى است، چنانكه در خوابهايى كه در سوره ى يوسف
حكايت آنها آمده است، تاويل هر چيزى، حقيقت عينى و خارجى آن است كه در صورت
ويژه اى براى بيننده ى خواب، جلوه كرده و خواب، گوياى آن است؛ مانند سجده ى پدر
و مادر و برادران يوسف در پيش او كه تاويل رؤياى او در كودكى بود كه ديده بود
يازده ستاره و خورشيد و ماه بر او سجده مى كردند: «اذ قال يوسف لابيه يا ابت
انى رايت احد عشر كوكبا و الشمس و القمر و رايتهم لى ساجدين» [سوره ى يوسف، آيه
ى 4.] و هنگامى كه يوسف، پدر و مادرش را بر تخت نشانيد، گفت:
يا ابت هذا تاويل روياى من قبل قد جعلها ربى حقا.
اى پدر! اين است تعبير خواب پيشين من. به يقين، پروردگارم آن را راست
گردانيد.
همچنين در آيه 53 سوره ى اعراف آمده است:
هل ينظرون الا تاويله يوم ياتى تاويله...
آيا (آنان) جز در انتظار تاويل آن اند؟ روزى كه تاويلش فرارسد...
انتظار اين را مى برند كه خداوند، همان حقيقتى را كه موجب نزول بيانات قرآن
و احكام آن و انذار و تبشير آن شده و در روز قيامت آشكار خواهد شد، بر ايشان
نمايان كند. لابد چنين انتظارى را دارند، وگرنه هرگز از پيروى و عمل به دستورهاى او
سرپيچى نمى كردند. آنگاه از حال آنان در روز قيامت كه روز ظهور و بروز و تاويل است
خبر داده، مى فرمايد: «يوم ياتى تاويله». وقتى كه روز قيامت حقيقت امر بر ايشان
معلوم شد، به حقانيت شرايع آسمانى، اعتراف خواهند كرد. [الميزان، تفسير سوره ى
اعراف، آيه ى 53.] .
از حقيقت قيامت نيز كه تحقق عينى و بروز و ظهور پاداش نيكوكاران و كيفر
بدانديشان و بدكاران است، به تعبير تاويل ياد شده است: «يوم ياتى تاويله».
اخلاص: پاك و خالص نمودننيت و عمل از هر انگيزه اى، جز رسيدن به مقصود و هدف است
. «اخلص لله اخلاصا»؛ يعنى قلب خود را از هر بيگانه اى، پاك كردن.
خواجه عبدالله انصارى مى گويد:
الاخلاص تصفية العمل من كل شوب. [منازل السائرين، ص 158.] .
اخلاص، پاك كردن و پالودن عمل از هر ناخالصى (سره كردن) است.
صاحبدلى گفته است:
الاخلاص، تنزيه العمل ان يكون لغير الله. [شرح چهل حديث، امام خمينى، ص 328.]
ابن عربى گفته است:
الا لله الدين الخالص عن شوب الغيرية و الانانية لانك لفنائك فيه بالكلية فلا
ذات لك، و لا صفة، و لا فعل و لا دين، و الا لما خلص الدين بالحقيقة فلا يكون لله.
[تفسير القرآن الكريم، ج 2، ص 370.]
بدان كه دين، هر گاه از آلايش غيريت و خوديت پاك گشت، براى خدا خواهد بود؛ چه،
با فناى كلى تو در ذات حق، براى تو ذات و صفت و دين نمى ماند و در غير اين حال، دين
به حقيقت، خالص و پاك نگرديده است و براى خدا نخواهد بود.
بدين روى، راغب اصفهانى مى گويد:
حقيقة الاخلاص، التبرى عن كل ما دون الله تعالى. [مفردات، ص 292 (چاپ جديد).]
روح و حقيقت اخلاص، بيزارى از هر چيز، غير از خداى تعالى است.
توحيد در عبادت
مقصود حضرت زهرا عليهاالسلام از «اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له كلمة
جعل الاخلاص تاويلها» اين است كه خداى تعالى، اخلاص را تاويل و تجسم كلمه ى توحيد
قرار داد؛ بدين معنا كه موحد حقيقى، كه جانش لبريز از توحيد خداوند، در تمام مراتب
آن (ذات، صفت، فعل)، پاك و پيراسته از ريا و مانند آن است و انگيزه ها و رفتار و
سلوكش، خالص براى خداست و سودايى جز خشنودى حق در سر ندارد و در نيازمندى هايش،
يكسره خويشتن را به او سپرده است و با دل و جانى سرشار از خضوع و خشوع، هماهنگ با
فطرت، اين سرود دلنشين را مى خواند: .
.. اننى هدانى ربى الى صراط مستقيم دينا قيما ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من
المشركين-... ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين- لا شريك له و بذلك
امرت و انا اول المسلمين-... اغير الله ابغى ربا و هو رب كل شى ء. [سوره ى انعام،
آيه ى 161- 163.] .
.. آرى! پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده است: دينى پايدار، آيين ابراهيم
حق گراى؛ و او از مشركان نبود... در حقيقت، نماز من و ساير عبادات و زندگى و مرگ
من، براى خدا، پروردگار جهان است كه او را شريكى نيست و بر اين كار، دستور يافته ام
و من، نخستين مسلمانم... آيا جز پروردگار بجويم، با اينكه او پروردگار هر چيزى است؟
بر اين اساس، كسى كه در سلوك علمى و سير فكرى خويش، دريافته است كه آفريننده و
گرداننده ى چرخ آفرينش و فرمانرواى مطلق جهان، تنها خداست؛ مى سزد كه در صحنه ى عمل
نيز جز خداوند را نپرستد و در عرصه ى طاعت گزارى نيز تنها دل به فرمانهاى او بسپارد
و در به دست آوردن نيازهايش بر او تكيه كند: و لله غيب السموات و الارض و اليه يرجع
الامر كله فاعبده و توكل عليه. [سوره ى هود، آيه ى 123.] و نهان آسمانها و زمين از
آن خداست و تمام كارها به او بازگردانده مى شود؛ پس او را پرستش كن و بر او توكل
نماى.
ازمة الامور طرا بيده و الكل مستمدة من مدده
[شعر از مقدمه ى منظومه ملا هادى سبزوارى است.] .
مهار همه چيز در دست اوست و همه چيز از عنايت او استمداد مى طلبد.
بل الله فاعبد و كن من الشاكرين- و ما قدورا الله حق قدره و الارض جيمعا قبضته
يوم القيامة و السموات مطويات بيمينه سبحانه و تعالى عما يشركون. [سوره ى زمر، آيه
ى 66- 67.]
بلكه خدا را بپرست و از سپاسگزاران باش؛ و خداوند را آنچنان كه بايد به بزرگى
نشناخته اند و حال آنكه روز قيامت، زمين يكسره در قبضه ى قدرت اوست، و آسمانها در
پيچيده به دست اوست؛ او منزه است و برتر است از آنچه (با وى) شريك مى گردانند.
در حقيقت، دختر بزرگوار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين قسمت از گفتار
خويش، توحيد در عبادت (پرستش و اطاعت) را كه همان توحيد عملى است، ثمره و تحقق عينى
و جلوه ى توحيد در مراتب نظرى آن مى داند؛ زيرا هر انسانى كه باور كند جز الله، هيچ
موجودى «رب العالمين» نيست و جز او «الرحمن الرحيم» و «مالك يوم الدين» نيست، به
راهنمايى عقل فطرى، پرستش و اطاعت را نيز ويژه ى او خواهد دانست. براى همين، امام
صادق عليه السلام فرمود: «العقل ما عبد به الرحمن».
نقش توحيد در زندگى فردى و اجتماعى
و يژگى مهم آيين اسلام، واقع گرايى آن است كه همچون روحى جاودانه در كالبد جهان
بينى آن، دميده شده است؛ تا آنجا كه آدمى را با واقعيت هاى خارجى، ارتباطى تنگاتنگ
مى بخشد و از هر نوع ذهنى گرايى و معرفتى كه از فلسفه ى حس يا فلسفه ى عقلى وحى
الهى بيگانه باشد، پرهيز مى دهد:
ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون. [سوره ى انفال، آيه ى 22.]
قطعا بدترين جنبندگان نزد خدا، كران و لالانى اند كه نمى انديشند. و الله اخرجكم
من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة لعلكم تشكرون.
[سوره ى نحل، آيه ى 78.] و خدا شما را از شكم مادرانتان- در حالى كه چيزى نمى
دانستيد- بيرون آورد، و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد، باشد كه سپاسگزارى
كنيد.
پس از اثبات وجود خداوند و توصيف واقع بينانه از توحيد- در بعد نظرى آن- معارف
قرآنى و تعاليم ناب اسلامى مى كوشند تا در پرتو اين عقيده ى فطرى، منطقى و معقول،
جامعه انسانى را مبتنى بر شاكله ى آن، تربيت كنند:
يا ايها الذين آمنوا عيلكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم الى الله مرجعكم
جميعا فينبئكم بما كنتم تعملون. [سوره ى مائده، آيه ى 105.]
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خودتان بپردازيد. هر گاه شما هدايت يافتيد، آن
كس كه گمراه شده است، به شما زيانى نمى رساند. بازگشت همه به سوى خداست. پس شما را
از آنچه انجام مى داديد، آگاه خواهد كرد.
اعتقاد به يگانگى خداوند و اسماى حسناى او و ايمان به خالقيت و ربوبيت خداى
يكتا، در جوانب مختلف زندگى انسان موحد و مومن، اثر مى گذارد و به تعبير ديگر،
انديشه ها و خلقيات و رفتارهاى آدمى، تجسم و تبلور ايمان و اعتقاد اوست.
برخى بر اين گمان اند كه اعتقاد به يگانگى خداوند، بدون داشتن آثار عينى آن، در
تامين سعادت بشر كافى است؛ در حالى كه چنين نيست. اگر چه ايمان به خداوند، به
تنهايى داراى ارزش و اعتبار و اساس و بناى اخلاق و رفتار فردى و اجتماعى آدمى است و
در تامين سعادت و ارتقاى او به مقام قرب الهى در عرف عالمان دين، شرط لازم است؛
ليكن به تنهايى، عامل تعالى انسان نيست. ثمره ى اين اعتقاد بايد در زندگى انسان
ظاهر گردد: .
.. اليه يصعد الكم الطيب و العمل الصالح يرفعه. [سوره ى فاطر، آيه ى 10.]
سخنان پاكيزه (اعقاد پاك) به سوى او بالا مى رود و كار شايسته به آن رفعت مى
بخشد.
بديهى است كه مقصود از «كلم» در اين آيه ى، اعتقاد به توحيد است كه زيربناى «عمل
صالح» است و عمل صالح، نردبان عروج و صعود اين عقيده پاكيزه به سوى قرب الهى است.
در قرآن كريم به آياتى برمى خوريد كه نمونه هاى عينى تربيت عالى انسانهاى موحد و
مؤمن است و جامعه ى ايمانى مبتنى بر باور توحيدى را در صحنه هاى گوناگون ارائه داده
تا به آسانى شناخته و پيروى شوند؛ همچنانكه اين تربيت بر اساس ايمان را در شخصيت بى
نظير و بى بديل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ديگر اولياى معصوم خداوند و
بسيارى از پيروان مكتب آنان مى بينيم:
ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب ولكن البر من آمن بالله و اليوم
الاخر و الملائكة و الكتاب و النبيين و اتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و
المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و اقام الصلوة و اتى الزكوة و
الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرين فى الباساء و الضراء و حين الباس اولئك الذين
صدقوا و اولئك هم المتقون. [سوره ى بقره، آيه ى 177.]
نيكوكارى آن نيست كه روى خود را به سوى مشرق و يا مغرب بگردانيد؛ بلكه نيكى آن
است كه كسى به خدا و رزو بازپسين و فرشتگان و كتاب (آسمانى) و پيامبران، ايمان آورد
و مال خود را با وجود دوست داشتنش، به خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و در راه
ماندگان و گدايان و در (راه آزاد كردن) بندگان بدهد، و نماز را بر پاى دارد، و زكات
را بدهد؛ و آنان كه چون عهد بندند، به عهد خود وفاداران اند و در سختى و زيان و به
هنگام جنگ، شكيبايان اند، آنان اند كه راست گفته اند، و آنان همان پرهيزگاران اند.
با عدول از تعريف و توصيف «البر» به كسر «باء» به تعريف «البر» به فتح «باء»
بدين معنا كه از نظر محاورات عرفى، مى بايست مى گفت: «ولكن البران تومنوا بالله؛
نيكى آن است كه ايمان بياوريد»؛ ليكن مى گويد: «ولكن البر من آمن بالله؛ نيكى كسى
است كه ايمان آورده است». به تعبير دقيق تر، حمل شخص بر صفت- به جاى «البار» يا «ذو
البر»، «من آمن بالله»، براى نماياندن نمونه ى عالى و جامع تربيت ايمانى است كه
تنها عقيده ى به توحيد را كافى نمى داند؛ بلكه با تعاليم نافذ و عميق و هماهنگ خود،
مى خواهد نيروى عقل و تفكر را از حوزه ى تصور و تصديق استدلالى شخص مؤمن و موحد
بگذراند و به مبادى برتر برساند؛ يعنى به خداوند و روز بازپسين ايمان بياورد. نه
ايمان تقليدى و زودگذر؛ بلكه ايمانى مبتنى بر تعقل و اين ايمان در جلوه ى رفتارهاى
شايسته و عبادتها و اخلاق پاكيزه به منصه ى بروز و ظهور برسد.
اين شيوه ى تربيت قرآن كريم است كه مى خواهد مفاهيم دينى را از مرحله ى نقشهاى
ذهنى بگذراند و به آنها صورت عينى و تحقق خارجى ببخشد؛ چرا كه وجود مساوق ظهور و
تجلى است. بدين روى، خداوند مى فرمايد: «نيكى آن است كه كسى به خدا و روز بازپسين
و... ايمان آورد»؛ يعنى نيكى حقيقى، نيكى مردمانى است كه در عقيده و عمل و اخلاق و
رفتارشان وجود و ظهور و تحقق مى يابد. چنين افرادى، وجودشان نفس نيكى و نيكى مجسم و
محقق است.
على عليه السلام مى فرمايد:
فاعل الخير خير منه، و فاعل الشر شر منه.
نيكوتر از نيكى، نيكوكار است و بدتر از بدى، بدكار.
بنابراين، اين آيه از يك سو، بيان كننده ى جامعيت اسلام در ابعاد اعتقادى،
اخلاقى، اقتصادى و اجتماعى است. متضمن مسائل اعتقادى است: «من امن بالله و...».
بيان كننده ى مسائل اخلاقى است: «والموفون بعهدهم...». متضمن مسائل عبادى است:
«اقام الصلوة». به مسائل اقتصادى مى پردازد: «و آتى الزكوة» و به ابعاد اجتماعى نيز
پرداخته است: «و آتى المال على حبه...». و از سوى ديگر، نمودار جامعه اى است كه در
پرتو تعاليم زندگى آفرين قرآن، به آنچه مى انديشد و در عرصه ى باور بدان معتقد است،
عينيت بخشيده و در صحنه ى عمل و اخلاق و رفتار به مقام و منزلت صديقين و متقين راه
يافته است:
اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون.
همچنين سيماى منور جامه قرآنى در آيات «عباد الرحمن» [سوره ى فرقان، آيه ى 63-
76.] كه گويى در عرصه ى پيكار «حق و باطل»، دستاورد پيروزى هاى پيامبران و اولياى
خداوند، تحقق چنين جامعه اى است: جامعه ى توحيدى، جامعه اى كه برخوردار از ويژگى
هاى يك جامعه متكامل بى بديل است؛ و همين طور در آيه ى پايانى سوره ى فتح: «محمد
رسول الله والذين معه...».
اگر آدمى در خيال خود مى زيست، از بافتهاى خيال خود مى خورد و مى نوشيد و در
عالم خيال خود مسكن مى گزيد، امكان اين بود كه در كارهاى دينى و اخلاقى نيز به همان
اعتقاد و باور تنها بسنده كند؛ در حالى كه انسان در روى زمين و در زير اين آسمان
كبود، زندگى مى كند و از مواد موجود اين عالم، مايه مى گيرد و با آدميانى چون خود
او كه از پديده هاى اين عالم بهره مى برند، همزيستى دارد.
گر دولت وصالت خواهد درى گشودن سرها بدين تخيل بر آستان توان زد
بنابراين، ضرورت زندگى انسانى، اقتضا مى كند كه در امور دنيوى خود نيز، همچون
امور دينى و اخلاقى از آنچه بدان معتقد است، مايه گيرد؛ چرا كه اگر زندگى در اين
جهان را بر اساس باورهاى درست و اخلاقى تنظيم كند، در جهان آخرت نيز به سعادت ابدى
نائل مى گردد: و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى و اضل سبيلا. [سوره ى
اسراء، آيه ى 72.] . و هر كه در اين (دنيا) كور (دل) باشد؛ در آخرت (هم) كور دل و
گمراه تر خواهد بود. اصولا چنانچه هر جامعه اى داراى نوعى تشكيلات نظام مند باشد،
همان خود نوعى توحيد عملى است كه در آن جامعه پديد آمده است. چيزى كه هست به ميزان
مقصدى كه جامعه براى تحقق آن نظم يافته، همت انسانها برتر و والاتر خواهد بود و
زمينه ى بروز فضائل انسانى، آماده تر.
بديهى است كه در جهان، مقصدى بالاتر و متعالى تر از خداى يگانه كه جامعه همه ى
كمالات است، نيست؛ چرا كه آفريننده و فرمانروا و نگهدارنده ى جهان است و منبع عظمت
ها، خيرها، زيبايى ها و...: «الله نور السموات و الارض» و آفريدگار انسان و شنواى
راز او و برآورنده ى نيازهايش است و بازگشت همه به سوى اوست.
بنابراين، جامعه اى كه به نام و ياد خداى عالم به توحيد برسد، تنها جامعه اى است
كه همه ى امكانات و استعدادهاى آدمى در آن بر اساس رضامندى و خشنودى خداوند براى
رسيدن به كمال كه همانا لقاى خداوند است به كار گرفته مى شود، نه بر اساس نژاد،
مليت وطن و يا محورهاى ديگر، زيرا اولا توحيد و همبستگى بر محور اعتقاد به خداوند و
اسماى حسناى او، توحيدى است پايدار؛ چرا كه اين امكان هست كه روز و روزگارى، نوع
بشر به نام خالق جهان و بر محوريت ايمان به آن، گردهم آيند و جامعه ى توحيدى به
معناى جامع آن تحقق يابد: «يعبدوننى لا يشركون بى شيئا؛ [سوره ى نور، آيه ى 55.]
مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نگردانند».
به راستى در چنين جامعه اى است كه امنيت و آزادى انسان تامين مى شود و به لحاظ
اينكه خداوند ويژه ى گروه و قبيله ى خاصى نيست، از آن جهت كه همگان آفريده هاى
اويند، در برابر خالق و قانونهاى او يكسان و برابرند؛ اگر چه در حوزه ى اعمال
اختيارى انسان: «ان اكرمكم عند الله اتقيكم»، جارى است.
آرى! سرانجام نسل آدم از پراكندگى نجات مى يابد و بر سر سفره ى ايمان توحيدى
براى بهره مندى از رزق معنوى خيوش خواهد نشست و در پرتو وحدت ايمانى به معدن عظمت و
عزت دست خواهد يافت؛ اما توحيد مبتنى بر وطن خواهى و نژاد و مليت به فرض تحقق، ميان
هر يك از گروهها و قبيله ها با ديگران، ديوار بلند و ضخيمى به نام سرزمين و...
خواهد كشيد، و اين خود، پراكندگى است.
حضرت يوسف عليه السلام در زندان، همراهان خود را از فرجام نيك توحيدى كه بر اساس
ياد خدا شكل مى گيرد، آگاه كرد:
يا صاحبى السجن ءارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار. [سوره ى يوسف، آيه ى
39.]
اى دو رفيق زندانى ام! آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداى يگانه ى مقتدر.
ثانيا توحيد مبتنى بر ايمان به خداى جهان، همان است كه بشر از روزگار نخستين
پيدايش خود در عرصه ى فطرت در جستجوى آن بوده و براى معرفت يافتن به آن تلاش كرده و
شاكله ى خود را بر آن سرشته است، به آن عشق ورزيده و در راه آن فداكارى كرده و خود
را در او فانى ساخته است. امام زين العابدين عليه السلام فرمود:
سلك بهم طيرق ارادته و بعثهم فى سبيل محبته. [دعاى يكم صحيفه ى سجاديه.]
(آفريدگار آفرينش را) در بستر اراده ى خود روان ساخته و در راه محبت و عشق به
خود، برانگيخته است.
ثالثا آرامش و امنيت خاطر، از جمله بسترهايى است كه آدمى بى آن نمى تواند از
نعمتهاى اين عالم، نصيب خود را به دست آرود؛ همچون بيمارى كه با وجود نوشيدنى ها و
خوردنى ها فراوان و پاكيزه، در اثر اختلالى كه در مزاج او پديدار گشته، قادر نيست
نياز خود را از آنها تامين كند.
در جهان، هيچ پايگاه و پناهگاهى نيست كه آدمى با پناه گرفتن در آن، روح و جان
ناآرام خود را آرامش ببخشد؛ جز ياد و نام حق كه آرام بخش دلهاى آدميان است:
الا بذكر الله تطمئن القلوب. [سوره ى رعد، آيه ى 28.]
آگاه باش كه با ياد خدا دلها آرامش مى يابد.
هيچ كنجى بى دد و بى دام نيست جز به خلوتگاه حق آرام نيست را بعا خداوند باقى و
پايدار است و هر چه جز او فانى است و ناپايدار:
ما عندكم ينفد و ما عند الله باق. [سوره ى نحل، آيه ى 96.] .
آنچه پيش شماست، تمام مى شود و آنچه پيش خداست، پايدار است.
خامسا توحيد جامعه در پرتو نام و ياد خداوند، سبب مى شود تا آدمى در درون خود
احساس مسئوليت كند و خويشتن را نگهبانى نمايد، تا از او خطايى و لغزشى سر نزند و
حتى انديشه ى ناروا و پليد به ذهن و دلش راه نيابد؛ زيرا مى داند خداوند از خود او
به او نزديكتر است: «و نحن اقرب اليه من حبل الوريد». [سوره ى ق، آيه ى 16.]
لله ما فى السموات و ما فى الارض و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به
الله. [سوره ى بقره، آيه ى 284.]
آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، از آن خداست؛ و اگر آنچه در دلهاى خود
داريد، آشكار يا پنهان كنيد، خداوند شما را به آن محاسبه مى كند.
آدمى با اين باور و آگاهى، جز خدا در نظرش همه چيز، هيچ است و پوچ:
عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعينهم. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، ص
221.]
ژرفاى روحشان را عظمت آفريدگار لبريز كرده است. پس هر چيز جز او در نگاهشان خرد
است.
يعلم عجيج الوحوش فى الفلوات، و معاصى العباد فى الخلوات، و تلاطم الماء بالرياح
العاصفات. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، ص 227.]
خداوند از زوزه ى درندگان بيابان، گناه بندگانش در خلوتگاهان، آمد و شد آبزيان
در اعماق اقيانوسهاى بيكران و برخوردرسهمگين امواج بر اثر وزش باد و طوفان، نيك
آگاه است.
على عليه السلام در تبيين آثار و بركات ايمان و اذعان به توحيد، گفتارى عميق
دارد كه گويا شرح و تفسيرى بر سخن فاطمه عليهاالسلام است: و اشهد ان لا اله الا
الله وحده لا شريك له، شهادة ممتحنا اخلاصها، معتقدا مصاصها، نتمسك بها ابدا ما
ابقانا، و ندخرها لاهاويل ما يلقانا، فانها غريمة الايمان، و فاتحة الاحسان، و
مرضاه الرحمان، و مدحرة الشيطان. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، ص 22.] و بر اين
حقيقت، گواهى مى دهم كه جز الله خدايى نيست و يگانه اى بى انباز است؛ شهادتى كه
اخلاص آن از بوته ى آزمون گذشته، ناب و سره بودنش به ثبوت رسيده است. تا زنده ايم
به چنين گواهى چنگ يازيم و براى پس از مرگ و رويارويى با حوادث هول انگيز، اندوخته
اش گيريم؛ چرا كه آن، اراده ى جوشيده از ايمان، كليد و رمز هر احسان عالم جلب
خشنودى رحمان و ابزار راندن شيطان است.
ابن ميثم بحرانى كه يكى از عالمان و فيلسوفان پرمايه و از برجسته ترين شارحان
نهج البلاغه است، در توضيح و تبيين گفتار امام عليه السلام و در ذكر دليل تمسك به
توحيد و ذخيره ساختن آن براى آخرت مى گويد:
اين قسمت از سخن امام عليه السلام اشاره به اين است كه انسان در مدت زندگى دنيوى
اش براى كارهاى مهم و آمادگى يافتن به وسيله ى آنها براى شدايد قيامت، لازم است به
توحيد تمسك جويد:
اول، عقيده ى ايمانى و عزم راسخى است كه خداوند تعالى از بندگان خويش خواسته
است. علاوه بر اين، آنچه از شريعت از قواعد و فروع آن رسيده است، شاخه هاى توحيد و
توابع و متممها و امورى است كه ما را بر اسرار توحيد و رسيدن به اخلاص در توحيد،
يارى مى دهد.
دوم، كلمه ى توحيد، كليد نيكوكارى است؛ زيرا اول كلمه اى است كه با آن، باب
شريعت باز مى شود و بنده ى خدا براى پيمودن راه اخلاص به وسيله ى افاضه ى احسان خدا
و نعمتهاى پياپى او آماده مى شود؛ چنان كه توحيد، اولين خواسته ى خدا از بندگان است
و در فطرت آنان سرشته و بر زبان انبياى خود نيز جارى ساخته، آخرين چيزى است كه
انسان را به اخلاص مى رساند و سعادت آخرت او را تامين مى كند.
سوم، كلمه ى «توحيد» باعث رضايت رحمان است و اينكه كلمه ى توحيد، رضايت پروردگار
را جلب مى كند، امرى است روشن؛ زيرا توحيد، خشنودى خدا را فراهم مى كند و سبب نزول
رحمت كامل حق و مزيد نعمت بر اشخاصى است كه با آن منور شده اند و نيز خشم خدا را از
انسان برطرف مى كند، چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بر پيكار با كافران
مامور شده ام تا «لا اله الا الله» بگويند...
چهارم، كلمه ى توحيد، موجب طرد شيطان است و اين نيز به خوبى روشن است؛ زيرا
نهايت تلاش شيطان، ايجاد شرك ظاهر يا خفى است و كلمه ى توحيد، ضد خواست شيطان است.
ظاهر كلمه ى توحيد، ظاهر دعوت شيطان را دفع و باطن كلمه ى توحيد، باطن خواست او را
ريشه كن مى كند؛ و چنان كه شرك داراى مراتب بى نهايت است، اخلاص در كلمه ى توحيد
نيز بى نهايت است. هر مرتبه اى كه از سلوك در اخلاص پيموده شود، در مقابل آن مرتبه
اى از شرك، سقوط مى كند و تلاش شيطان در ايجاد
آن مرتبه از شرك، باطل مى شود تا اخلاص به قدر امكان كامل شود و بنيانهاى
شيطان، كاملا نابود شود و هنگام تلاوت اين آيه كه «ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذ
هديتنا هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب»، [سوره ى آل عمران، آيه ى 8.]
شيطان كاملا رانده و مايوس مى شود. [شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، ج 1، ص 497.]
چكيده سخن اينكه مقصود فاطمه عليهاالسلام از اين تعيلم والاى الهى كه فرمود:
« جعل الاخلاص تاويلها» اين است كه آدمى به آنچه مى انديشد و در حوزه باور و
ايمانش بدان معتقد است، در ابعاد گوناگون زندگى فردى و اجتماعى اش بروز كند و
حقيقت توحيد، در وجدان و ذهن عمومى جامعه به گونه اى رسوخ نمايد كه جامعه، رنگ
و بوى خدايى بگيرد و انعكاس آن پرستش خداى داناى حكيم و انجام همه ى تلاشهاى
مؤمنان، جز براى خدا نباشد و اين زيباترين و ماندنى ترين رنگى است كه سزاوار
است جامعه انسانى خويشتن را بدان رنگ آميزى كند:
صبغة الله و من احسن من الله صبغة و نحن له عابدون. [سوره ى بقره آيه ى
138.]
اين است نگارگرى الهى (رنگ آميزى خدايى)، و كيست خوش نگارتر از خدا؟ و ما او
را پرستندگانيم. و ضمن القلوب موصولها. و دلها را گستره ى پيوند با آن نمود
(تار و پود دلها را بدان يافت).
ضمن: «ضمن الشى ء (بالكسر) طيه؛ ميان آن، همراه و داخل چيزى». «ضمن الكتاب؛
ميان كتاب». ضمنه ضمانا (بالفتح) من باب علم؛ كفالت كرد او را؛ در برگرفت و
پيوست خود ساخت».
تضيمن كردن: تاوان احتمالى چيزى را تقبل كردن؛ مسئوليت درستى چيزى يا كسى را
به عهده گرفتن؛ گنجانيدن چيزى در ميان چيز ديگر.
تضمين در علم بديع، اين است كه شاعر، آيتى يا حديثى يا بيتى يا دو بيتى از
شعر (يا نوشته ى) شاعران و نويسندگان پيشين يا معاصر را در سروده ى خود بياورد
و اگر آن سخن، مشهور نباش، نام آن شاعر (يا نويسنده) را در سخن خود،ذكر كند؛
مانند تضمينى كه سعدى از يك بيت شعر فردوسى كرده است:
چه خوش گفت فردوسى پاكزاد |
|
كه رحمت بر آن تربت پاك باد: |
«ميازار مورى كه دانه كش است |
|
ه جان دارد و جان شيرين خوش است» |
بدين روى گفته اند: «و المضمن من البيت، ما لا يتم معناه الا بالذى يليه؛
گويا معناى بيت در ضمن بيت ديگر قرار داده شده است».
قلب: عضو ماهيچه اى ضربان دارى است كه خون را در تمام بدن به جريان مى
اندازد. خاطر، عقل، هوش، خرد و دانش، گوهر، مغز، خالص از هر چيزى، درون، باطن
آدمى. لطيفه ى ربانى كه متعلق به قلب جسمانى است. جوهر نورانى مجرد كه ميان روح
و نفس است. و عن بعض اهل التحقيق: ان القلب يطلق على معنيين... المعنى الثانى:
لطيفة ربانية روحانية لها بهذا القلب تعلق... [مجمع البحرين، ج 2، ص 148.] .
برخى از صاحب نظران و محققان گفته اند كه قلب داراى دو معناست... معنى دوم
قلب: لطيفه اى است الهى و روحانى كه از سوى پروردگار متعال بر اين قلب جسمانى
كه در جان چپ سينه ى آدمى است، تعلق خاطر دارد- اگر چه نحوه ى پيوند و ارتباط
آن با قلب ظاهرى به گونه اى پيچيده است، كه دانايان از فهم و درك اين ارتباط
درشگفت اند كه اين ارتباط پيوند، چگونه است. آيا چون ارتباط «عرض» با «جوهر»،
يا «وصف» با «موصوف»، يا «ماده»، و «صورت» و «ابزار» با به «كار گيرنده» آن و
يا «تمكن» با «مكان» و مانند اينهاست؟... و از اين لطيفه ى الهى، گاهى به قلب و
گاهى به نفس و گاهى ديگر به روح و در نهايت، به خود انسان نيز تعبير شده است.
علامه طباطبايى در تفسير شريف خود با بهره گيرى از آيات الهى مى گويد:
القلب هو الانسان بمعنى النفس و الروح. [الميزان، ج 2، ص 228.]
مراد از قلب در قرآن كريم، خود آدمى، يعنى خويشتن او و نفس و روح است.
موصول: وصل كرده؛ پيوند داده شده. اسم مفعول از «وَصَلَ» است. «وَصَلَ» يا
«وَصَّلَ»: تركيب كرد به هم آميخت.
با توجه به معنا و مفهوم «تضمين» در «ضمن» كه گنجانيدن چيزى در جايى است،
مقصود از قلب در اينجا، همان حقيقت آدمى، يعنى خويشتن اوست كه چون ظرف براى جاى
گيرى و نگهدارى معارف الهى است. على عليه السلام فرمود:
ان هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، ص 428.]
اين قلبها، در حقيقت، ظرفهايى را مانند كه فراگيرترين شان، بهترين آنهاست. و
با توجه به معناى موصول كه پيوند و به هم آميختن است و ارجاع ضمير «ها» در
«موصولها» به كلمه ى «توحيد» (لا اله الا الله) و با توجه به اينكه معناى هر
كلمه با آن ارتباطى تنگاتنگ، همچون مغز پوست دارد؛ همچنين با درآمدن «الف و
لام» (ال) بر سر جمع (قلوب) كه عموم را مى فهماند. فاطمه عليهاالسلام دراين
فقره ى پر اهميت از سخنان خويش، به گونه اى ظريف به تبيين فطرى بودن اعتقاد به
توحيد پرداخته است؛ بدين معنا كه خداوند تعالى، سرشت و ساختار وجودى آدمى را
چنان پرداخته كه با اعتقاد به توحيد درهم آميخته و تار و پود دلها را با رشته ى
محبت و عشق به آفريدگار يافته است و جان آدمى را از روزگار «الست» از جام
ربوبيت خويش، سيراب كرده و به تعبير زيباى حضرت زين العابدين عليه السلام آنان
را در راه مبحت خود برانگيخته است: «بعثهم فى سبيل محبته»؛ [دعاى يكم صحيفه ى
سجاديه.] و اين، همان حقيقتى است كه خداى تعالى درباره ى آفرينش انسان فرموده
است:
فطرت الله التى فطر الناس عليها. [سوره ى روم، آيه ى 30.]
همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است.
چكيده ى سخن اينكه در اين فقره، به بهترين وجهى فطرى بودن اعتقاد به خداوند
و يگانگى او تبيين شده است.
بديهى است كه مقصود آن بزرگوار، فطرت عقل نيست؛ بدين معنا كه آدمى به اقتضاى
عقل فطرى و بدون نياز به تحصيل مقدمات استدلالى و با توجه به نظام هستى و
مقهوريت و مربوبيت موجودات به وجود خداوند و يگانگى او ايمان يافته، بدان معتقد
شود؛ بلكه هدف در اين تعبير ظريف، فطرت دل است. يعنى خداوند، ساختار روحى
انسانها را به گونه اى آفريده كه خداجويى و خداخواهى و خداپرستى و يگانه دانستن
او به صورت يك غريزه در نهادش قرار داده شده است؛ همچون غريزه ى جستجوى مادر در
نهاد كودك:
همچو ميل كودكان با مادران |
|
سر ميل خود نداند در لبان |
همچو ميل مفرط هر نومريد |
|
سوى آن پير جوانبخت مجيد |
اين غريزه، نوعى جاذبه ى معنوى است ميان كانون دل از يكسو و كانون هستى،
يعنى كمال مطلق از سوى ديگر؛ يعنى آدمى بدون اينكه خود بداند، در سيطره ى اين
نيروى مرموز است:
در اندرون من خسته دل ندانم كيست |
|
كه من خموشم و او در فعان و در غوغاست |
(حافظ)
انديشمندانى كه گرايش نيرومند عرفانى دارند، از نوعى ارتباط ديگر ميان انسان
و خدا دم مى زنند كه مى تواند معناى مناسبى براى «فطرت الله» باشد. اين ارتباء
عبارت است از عشق به مطلق، به هستى مطلق، به كمال مطلق، به خير مطلق و... كه در
هر انسان سالم، لااقل در حد يك كشش ساده سراغ داريم. همين كشش است كه انسان را
به ياد خدا، كه همان كمال مطلق است، مى اندازد و به سوى او مى كشاند و همين كشش
است كه در گروهى از انسانها، نيرومند و نيرومندتر مى شود، تا آنجا كه گاهى (اين
كشش) به سر حد عشق و شور و شيدايى مى رسد و عارف سالك را واله و شيدا مى سازد.
به نظر اينان، كمال دوستى و گرايش به سوى كمال مطلق، حتى در نهاد منكران خدا
نيز هست، هر چند خود آنان از اين راز درون، بى خبر باشند.
غفلت انسان و بى خبرى او از بسيارى از خواستهاى نيرومند باطنى كه در ضمير
باطنش نهفته است، امروزه از مسائل روشن علم تجربى و زمينه ى اصلى يكى از شاخه
هاى پر ثمر علوم انسانى، يعنى روانكاوى است. بنابراين، جاى آن هست كه با
استفاده از روشن ترين فرآورده هاى اين علم، درباره ى «حال» و «شور» عرفانى،
مطالعه ى علمى ريشه دارى به عمل آيد و عوامل واقعى آن به اسلوبى علمى كشف گردد
و به اظهارنظرها و توجيه هاى دورادور كه غالبا سطحى و ناشى از پيش داورى ها و
موضع گيرى هاى شخصى است، اكتفا نشود.
به هر حال، از نظر اهل سلوك و عرفان، بشر اگر به اين «كمال دوستى فطرى» خويش
بيشتر برسد و به كمك سير و سلوك، رياضت و تمرين و عبادت به آن نيرو بخشد، به
تدريج به مرحله اى مى رسد كه خدا را مى يابد. مرحله ى شهود و يافتن كه خود به
خود با «يقين» همراه است، يافتن و يقينى كه مجالى براى شك باقى نمى گذارد. به
نظر اينان، تنها راه مطمئن براى خداشناسى، همين «خداجويى» است كه سرانجام به
خدايابى مى رسد؛ چنانكه در قرآن، خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است:
فاصدع بما تومروا عرض عن المشركين انا كفيناك المستهزئين الذين يجعلون مع
الله الها اخر فسوف يعلمون- و لقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون- فسبح بحمد
ربك و كن من الساجدين- واعبد ربك حتى ياتيك اليقين. [سوره ى حجر، آيه ى 94-
99.] .
پس آنچه را بدان مامورى، آشكار كن و از مشركان، روى بر تاب كه ما (شر)
ريشخندگران را از تو بر طرف خواهيم كرد. همانان كه با خدا معبودى ديگر قرار
مى دهند. پس به زودى (حقيقت را) خواهند دانست؛ و قطعا مى دانيم كه سينه ى تو از
آنچه مى گويند، تنگ مى شود. پس با ستايش پروردگارت، تسبيح گوى و از سجده
كنندگان باش، و پروردگارت را پرستش كن تا اينكه يقين به تو برسد.
يقين، يعنى آگاهى روشن و خالى از هر گونه ابهام و ترديد. [خدا از ديدگاه
قرآن، ص 53- 55.]