رخساره خورشيد
ترجمه و شرح خطبه حضرت زهرا (س)

محمد تقي خلجي

- ۲ -


ستايش خدا

الحمدلله على ما انعم، و له الشكر على ما الهم والثناء بما قدم، من عموم نعم ابتداها، و سبوغ آلاء اسداها و تمام منن و الاها، جم عن الاحصاء عددها و ناى عن الجزاء امدها، و تفاوت عن الادراك ابدها، و ندبهم لاستزادتها بالشكر لاتصالها، واستحمد الى الخلائق باجزالها، و ثنى بالندب الى امثالها.

حمد و ستايش، خداى را بر نعمتهايى كه ارزانى داشت و شكر و سپاس، او را بر انديشه ى نيكويى كه در دل نگاشت و ثنا و تحسين بر آنچه از پيش فرستاد؛ بر نعمتهاى فراگير كه (بدون خواست كسى) از چشمه ى لطفش جوشيد، و دهش هاى انبوه و در خور، كه بخشيد، و بخشش هاى كامل و بى زوال كه در پى مى رسد.

دهش هايش، بيرون از گنجايش شمارش كنندگان و پاداششان، فراتر از توان ستايشگران و شناخت ژرفا و جاودانگى شان، برتر از انديشه ى خرد ورزان است. مردمان را براى تداوم و تسلسل نعمتها به سپاسگزارى فراخواند و به پاس فراوانى پاداش، در ستايش را به روى خلايق گشود و با اين فراخوانى (به ستايش و سپاس) نعمتهاى خود را دو چندان كرد.

حمد

الحمدلله على ما انعم.

حمد و ستايش خداى را بر نعمتهايى كه ارزانى داشت.

الحمد: بنابر آنچه شهرت يافته، حمد: «هو الثناء على الجميل الاختيارى». ستايش انسان يا موجودى است بر عملى يا صفتى كه از روى اختيار از او سر مى زند و از زيبايى و حسن برخوردار است؛ مانند ستودن شجاعت يا بخشندگى كسى كه از شجاعت و سخاوت برخوردار است:

ذلكم الله ربكم خالق كل شى ء. [سوره ى غافر، آيه ى 62.]

اين است خدا، پروردگار شما كه آفريننده ى هر چيزى است. و در سوره ى سجده، آيه ى 7 آمده است:

الذى احسن كل شيء خلقه.

(خدا) همان كسى است كه هر چيزى را كه آفريده، نيكو آفريده است.

همانطور كه مى بينيم، در آيه ى پيشين، خالق و آفريدگار همه ى موجودات (آنچه كه بر آن، شى ء يا چيز اطلاق مى شود)، پروردگار متعال دانسته شده و در آيه ى اخير به حسن و زيبايى آنها اشاره شده است. به تعبير دقيق تر، هستى با حسن و زيبايى و نيكويى، برابر معرفى شده است.

در توصيف خداوند آمده است:

هو الله الواحد القهار. [سوره ى زمر، آيه ى 4.]

اوست خداى يگانه ى قهار (چيره شونده). و نيز در سوره ى طه، آيه ى 111 آمده است: و عنت الوجوه للحى القيوم. و چهره ها براى آن (خداى) زنده ى پاينده، خضوع مى كنند.

همچنين در سوره ى مريم، آيه ى 93 آمده است:

ان كل من فى السموات و الارض الا آتى الرحمن عبدا.

هر كه در آسمانها و زمين است، جز بنده وار به سوى خداى رحمان نمى آيد.

از كنار يكديگر نهادن اين آيات، فهميده مى شود كه خداوند در آفرينش جهان، مقهور و مغلوب هيچ قاهر و غالبى نبوده و نيست و تمام آنچه در آسمانها و زمين است، بنده و مطيع و مملوك او هستند و هستى در برابر عظمت، قدرت و حشمت خداى حى قيوم، فروتنانه رسم بندگى را به جاى مى آورد.

با تامل و تحقيق در آيات ياد شده، نكاتى مهم استفاده مى شود كه از اصول معارف توحيد اسلامى است و در واژه ى جامع و گوياى «حمد»، انعكاس يافته است.

نكته ى نخست: آفرينش، آفريدگارى جز خدا ندارد. در فلسفه ى الهى به اثبات رسيده است كه تنها خداى تعالى فاعل مستقل و مبدا حقيقى موجودات عالم است و در آفرينش هستى، قائم به ذات خويش است و به تصريح قرآن كريم: «الله لا اله الا هو الحى القيوم». اوست موثر حقيقى در عالم و هيچ چيز ديگر و هيچ كس جز او در هستى تاثير گذار نيست: «لا موثر فى الوجود الا الله». چرا كه استقلال در هستى كه ملاك عليت و ايجاد است، جز در او نيست و استقلال همه ى موجودات، نسبى است و همه ى علل فاعلى وجود، از خود، هستى و قوامى ندارند و نيازمند اجزاى علل تركيبى هستند. بنابراين، قائم به ذات نيستند، نه در اصل هستى و نه در تركيبات از اجزا و صورتها و موارد و نه در وضع و حال و اطوارى كه دارا هستند. هستى و قيام و قوام و دوام آنها بايد از ذات قيومى باشد كه به خود، قائم است.

علل فاعلى وجود، در واقع، معدات (زمينه ها) و عوامل موثر در حركات و دگرگونى هاى اجسام هستند تا معلول را به منبع فيض و مبدا اول، نزديك سازند.

فاعل حقيقى (الهى)، آن است كه جاذبه ى عمومى و حيات، از تجليات اوست. صدرالمتالهين مى گويد:

قد اشتهر من الفلاسفة الاقدمين، ان الموثر فى الوجود هو الواجب تعالى والفيض كله من عنده و هذه الوسائط كالاعتبارات و الشروط التى لابد منها فى ان تصدر الكثرة عنه تعالى فلا دخل لها فى الايجاد بل فى الاعداد. [الاسفار الاربعة، ج 2، ص 283.]

مشهور در ميان پيشينيان از فيلسوفان، آن است كه در عالم، موثرى جز خداى تعالى نيست و فيض هستى، تماما از پيشگاه اوست و اين واسطه ها (علل طبيعى)، اعتبارات و زمينه ها و شرايطى هستند كه در صدور كثرتها به عنوان علل اعدادى لازم اند؛ لكن در ايجاد و اعطاى هستى، هيچ گونه نقش و تاثيرى ندارند.

او همچنين در اين زمينه مى نويسد:

فقد ثبت ان العلل السابقة ليست عللا بالذات فهى معدات و معينات. و بالجملة علل بالعرض، فالفاعل بالحقيقة مبدأ الوجود و مفيده كما فى عرف الالهيين و اما ما يطلق عليه الفاعل فى الطبيعيات مما لا يفيد وجودا غير التحريك، فقد دريت ان مثل هذه العلة تكون معدة، و ليست علة بالذات. [الاسفار الاربعه ، ج 2 ، ص 280.]

(در گذشته) ثابت شد كه علتهاى سابق بر هر موجودى، علت بالذات نيستند؛ بلكه معدات و زمينه ها و تعين هاى آن موجودند. چكيده ى سخن اينكه: (در عرف فيلسوفان الهى) فاعل حقيقى، آن است كه مبدا و اصل هستى و معطى (دهنده ى) آن است. اما آنچه كه در علوم طبيعى (طبيعيات) بدان فاعل گفته مى شود، اثرى جز تحريك ندارد (گرچه اين اثر نيز از فاعل حقيقى است) و هيچ گاه فيض هستى از آن سر نمى زند. بر اين اساس، دريافتى كه چنين علت (فاعل طبيعى) را علت اعدادى مى نامند، زمينه ى تاثير علت حقيقى را فراهم مى كند، ولكن علت واقعى و بالذات نيست. و به قول فيلسوف سبزوارى:

معطى الوجود، فى الالهى، فاعل   معطى التحرك الطبيعى قائل

[غرر الفرائد، ص 418.] .

در عرف فيلسوفان الهى، فاعل حقيقى آن است كه اعطاى هستى مى كند و موجودات را از عدم و نيستى به عرصه ى هستى و حايت (به حسب ماهيت و وجود ماده و صورت) مى آورد، لكن فاعل طبيعى كه در حركات و دگرگونى هاى اجسام، موثر است، در حقيقت «معد» و زمينه است، نه موجد ماده و نه صورت آن.

در قرآن كريم در سوره ى واقعه، در ضمن آياتى چند و در خطاب با منكران معاد آمده است:

افرايتم ما تمنون- ءانتم تخلقونه ام نحن الخالقون؟ [سوره ى واقعه، آيه ى 58- 59.]

آيا آنچه را كه (به صورت نطفه در رحمها) فرومى ريزيد، ديده ايد؟ آيا شما آن را خلق مى كنيد يا ما آفريننده ايم؟

افرايتم ما تحرثون- ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون؟ [سوره ى واقعه، آيه ى 63- 64.]

آيا آنچه را كشت مى كنيد، ملاحظه كرده ايد؟ آيا شما آن را (بى يارى ما) زراعت مى كنيد، يا ماييم كه زراعت مى كنيم؟

افرايتم الماء الذى تشربون- ءانتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون؟ [سوره ى واقعه، آيه ى 68- 69.]

آيا آبى را كه مى نوشيد، ديده ايد؟ آيا شما آن را از (دل) ابر سپيد فرود آورده ايد، يا ما فرود آورنده ايم؟

افرايتم النار التى تورون- ءانتم انشاتم شجرتها ام نحن المنشوون- نحن جعلناها تذكرة و متاعا للمقوين. [سوره ى واقعه، آيه ى 71- 73.]

آيا آن آتشى را كه برمى افروزيد، ملاحظه كرده ايد؟ آيا شما (چوب) درخت آن را پديدار كرده ايد، يا ما پديد آورنده ايم؟ ما آن را مايه عبرت و وسيله ى استفاده براى بيابانگردان قرار داده ايم.

از اين آيات، به وضوح درمى يابيم كه در بينش قرآن كريم، خالق حقيقى انسان، خداوند است و نيز زارع حقيقى و آفريدگار آب و آتش، اوست. پدر و مادر، كشاورزان، ابر و باد و باران، همه و همه، شرايط و زمينه ها و معدها هستند كه در عرف و اصطلاح، فاعل ناميده مى شوند و خداى تعالى، فيض هستى را به واسطه ى آنها به آفريده هاى خود مى رساند.

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك دركارند   تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار   شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى

در سوره ى زمر، آيه ى 62 آمده است:

الله خالق كل شى ء و هو على كل شى ء وكيل.

خدا آفريدگار هر چيزى است، و اوست كه بر هر چيز نگهبان است. و در همان سوره، آيه ى 67 آمده است: و ما قدروا الله حق قدره و الارض جميعا قبضته يوم القيامة و السموات مطويات بيمينه سبحانه و تعالى عما يشركون. و خدا را آنچنان كه بايد به بزرگى نشناخته اند، و حال آنكه روز قيامت، زمين يكسره در قبضه ى (قدرت) اوست و آسمانها در پيچيده به دست اوست. او منزه است و برتر است از آنچه (با وى) شريك مى گردانند.

نكته ى دوم: زيبايى و نيكويى عالم است. همان گونه كه گفته شد، حسن و زيبايى و آفرينش، برابر يكديگرند؛ بدين معنا كه آنچه زيبا و نيكوست، مخلوق خداوند است و هر آنچه كه مخلوق و آفريده است، زيبا و نيكوست. به تعبير دقيق تر، در نگرش قرآن به جهان، در هندسه ى هستى جمال و زيبايى موج مى زند و آفريدگار جهان، زيباترين و نيكوترين خالق است.

در آيه ى 14 سوره ى مومنون، بعد از اشاره به مراحل آفرينش انسان، آمده است:

فتبارك الله احسن الخالقين.

آفرين باد بر خدا كه بهترين و نيكوترين آفرينندگان است!

در سوره ى سجده، آيه ى 7 آمده است:

الذى احسن كل شى ء خلقه.

خدا همان كسى است كه هر چيزى را كه آفريده، نيكو آفريده است. و در خصوص انسان كه عصارى آفرينش است، در سوره ى غافر، آيه ى 64 آمده است: و صوركم فاحسن صوركم. و (خدايى كه) شما را صورتگرى كرد و صورتهاى شما را نيكو نمود و همچنين در سوره ى تين، آيه ى 4 بعد از چهار سوگند آمده است:

لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم.

به راستى، انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم.

سرمايه ى كمال هر كاملى، اثرى از آثار كمال حق است و پيرايه ى جمال هر جميلى، پرتوى از انوار جمال مطلق است:

فكل مليح حسنه من جماله   معار له بل حسن كل مليحة
بينايى هر ديده ى بينا همه او بين   زيبايى هر چهره ى زيبا همه او دان

استاد محمدتقى جعفرى مى گويد:

در تفسير هويت زيبايى هاى محسوس و معقول و تعريف آنها تاكنون مطالب بسيار فراوانى گفته شده است. اگر يك متفكر و محقق در آن تفسيرات و تعريفات، دقت لازم و كافى نمايد، يقين حاصل خواهد كرد به اينكه هيچ يك از آنها نمى تواند زيبايى را، چه محسوس و چه معقول، به طورى توضيح بدهد كه هيچ سؤالى و ابهامى در موضوع باقى نگذارد؛ مگر اينكه زيبايى را خواه از قطب درون ذات و خواه از قطب برون ذات، با خالق جمال كه خداست، منظور بدارد؛ يعنى شخص متفكر محقق، در نهايت كوشش و سعى خود به اين نتيجه خواهد رسيد كه همه ى زيبايى ها، چه در قلمرو محسوس و چه در منطقه هاى معقول، نمودهايى نگارين يا حقايق بهجت انگيزى هستند كه با شفافيت خود، كمالى را نشان مى دهند كه وابسته

به كمال مطلق، يعنى وابسته به خدا مى باشند. [ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج 61، ص 80.]

جمال يوسف آمد خمى از مى   به قدر خود نصيبى هر كس از وى
يكى را بهره، مخمورى و مستى   يكى را رستن از پندار هستى
يكى را جان فشاندن بر جمالش   يكى را لال ماندن در خيالش

نكته ى سوم: خداوند در آفرينش جهان، مقهور قدرت هيچ قاهرى نبوده و نيست. تمام هستى، تسليم اراده و مشيت اوست. فرمانروايى آسمانها و زمين از آن اوست. زنده مى كند و مى ميراند. او بر هر چيزى تواناست و كتاب الهى، سرشار از اين تعبيرات است كه بيان كننده ى قهر و غلبه ى خداوند بر هر موجودى است.

در سوره ى اعراف، آيه ى 54 آمده است:

ان ربكم الله الذى خلق المسوات و الارض فى ستة ايام ثم استوى على العرض يغشى الليل النهار يطلبه حثيثا و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره، الا له الخلق و الامر، تبارك الله رب العالمين.

در حقيقت، پروردگار شما آن خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد؛ سپس بر عرش (جهاندارى) استيلا يافت. روز را به شب- كه شتابان آن را مى طلبد- مى پوشاند و (نيز) خورشيد و ماه و ستارگان را كه به فرمان او رام شده اند (پديد آورد). آگاه باش كه (عالم) خلق و امر، از آن اوست. فرخنده خدايى است پروردگار جهانيان!

بنابر محتواى آياتى كه در تبيين و توضيح معناى حمد بدانها اشاره شد، روشن مى شود كه حمد، همان ستايش انسان يا موجودى است بر عمل يا وصفى كه از روى اختيار از او سر مى زند و از حسن و زيبايى و نيكويى، برخوردار است: «هو الثناء على الجميل الاختيارى».

گذشته از آنچه گفته شد، «حمد» و «لوم» (ستايش و سرزنش) دو واژه ى مقابل اند و به مصداق «تعرف الاشياء باضدادها»، ملامت و سرزنش در صورتى مقبول و معقول است كه شخص مورد سرزنش، كار زشت و ناشايستى را از روى اختيار و آزادى انجام داده باشد؛ چرا كه اگر از روى اجبار و اكراه مرتكب شود، در عرف، سرزنش او را نمى پسندند؛ بلكه ملامتگر، خود سزاوار سرزنش خواهد بود. بدين روى، حمد و ستايش در جايى پسنديده و معقول است كه شخص مورد ستايش، كار خوب و پسنديده اى را در پرتو آزادى و اختيار و اراده ى خويش انجام بدهد.

حاصل سخن اينكه ذات و صفات حق متعال، زيباست و منشأ هر زيبايى و حسن است و آفرينش، جلوه ى زيبا و نگارين نگارنده ى غيب و شهود است و عروس زيباى هستى، نمايشى از جلوه ى زيبايى اوست:

اين همه عكس مى و نقش نگارين كه نمود   يك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد
ساقيا جام مى ام ده كه نگارنده ى غيب   نيست معلوم كه در پرده ى اسرار چه كرد
آنكه پر نقش زد اين دايره ى مينايى   كش ندانست كه در گردش پرگار چه كرد

(حافظ)

بنابراين، مى شايد كه فاطمه عليهاالسلام سخن خويش را در پايگاه توحيد، با زيباترين ستايشها از معبود يگانه ى بيآغاز؛ چرا كه روح پاك و ضمير شفاف و صيقل يافته اش در كوران روزگار پر حادثه ى بعثت، سامان گرفته است و در پرتو عرفان ژرف و وسيعش هيچ يك از رويدادهاى تلخ و شيرين زندگى كه مشيت ربانى و جلوه هاى زيباى رحمانى است، در او تاثير منفى و تلخى نمى گذارد و همه چيز را- آنچنان كه هست- زيبا ببيند و شيرين تلقى مى كند:

غم و شادى بر عارف چه تفاوت دارد   ساقيا باده بده شادى آن كاين غم از اوست
به حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقى است   به ارادت بكشم درد كه درمان هم از اوست
زخم خونينم اگر به نشود به باشد   خنك آن زخم كه هر لحظه مرا مرهم از اوست
پادشاهى و گدايى بر ما يكسان است   كه بر اين در همه را پشت عبادت، خم از اوست

بدين روى، آنچنان كه شايسته ى مقام بندگى و معرفت بود، خدا را ستود، چونان همسرش امام عارفان، على عليه السلام كه در سخت ترين شرايط خدا را به زيباترين شكل ستايش مى كرد:

اللهم انت اهل الوصف الجميل و التعداد الكثير.

بار خدايا! ستايش نيك و بى شمار، تنها تو را سزد.

الحمدلله

ستايش ويژه ى خداوند است.

الله: در مفردات راغب آمده است كه الله در اصل «اله» بوده است. همزه ى اول كلمه، حذف شده، آنگاه الف و لام (ال) بر سر آن درآمده و بعد از ادغام، «الله» گرديده و اختصاص به خداوند يافته است. بدين روى در سوره ى مريم، آيه ى 65 آمده است:

رب السموات و الارض و ما بينهما فاعبده و الصطبر لعبادته هل تعلم له سميا.

(پروردگار تو) پروردگار آسمانها و زمين (است) و آنچه ميان آن دو است. پس او را بپرست و در پرستش او شكيبا باش. آيا براى او همنامى مى شناسى؟

همچنين از بررسى آيات، استفاده مى شود كه الله، قبل از اسلام، واژه اى معروف و رايج بوده و در زمان جاهليت نيز در معناى خداى تعالى به كار مى رفته است. در سورى زخرف، آيه ى 87 آمده است كه: و لئن سالتم من خلقهم ليقولن الله فانى يوفكون. و اگر از آنان (مشركان) بپرسى چه كسى آنان را خلق كرده. مسلما خواهند گفت: خدا. پس چگونه (از حقيقت) بازگردانيده مى شوند؟ و در سوره ى لقمان، آيه ى 25 آمده: و لئن سالتهم من خلق المسوات و الارض ليقولن الله قل الحمدلله بل اكثرهم لا يعلمون. و اگر از آنان بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است، مسلما خواهند گفت: «خدا». بگو ستايش از آن خداست؛ ولى بيشترشان نمى دانند.

در سوره ى عنكبوت، آيه ى 61 و نيز در سوره ى زخرف، آيه ى 9 و در سوره ى زمر، آيه ى 38 آمده است كه اگر از مشركان درباره ى خالق و آفريدگار آسمانها و زمين بپرسى، در جواب خواهند گفت: خداست. و در سوره ى انعام، آيه ى 136، به وضوح اين نكته را درمى يابيم كه كاربرد واژه ى الله در مورد خداوند، در ميان مردم عصر جاهليت و مشركان قبل از اسلام، رايج بوده است: و جعلوا لله مما ذرا من الحرث و الانعام نصيبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا لشركائنا، فما كان لشركائهم فلا يصل الى الله و ما كان لله فهو يصل الى شركائهم، ساء ما يحكمون. و (مشركان) براى خدا از آنچه از كشت و دامها كه آفريده است، سهمى گذاشتند و به پندار خودشان گفتند: «اين ويژه ى خداست و اين ويژه ى بتان ما». پس آنچه خاص بتانشان بود، به خدا نمى رسيد؛ ولى آنچه خاص خدا بود، به بتانشان مى رسيد. چه بد داورى مى كنند.

بر اين اساس، از كاربردهايى كه از لفظ جلاله ى «الله» در روزگاران قبل از اسلام و در زمان بعثت و در قرآن كريم شده، برمى آيد كه: «الله»، علم و نشانه براى حقيقت و ذات مقدس است كه جامع همه ى كمالات و منزه از هر عيب و نقص است و بدين روى، موصوف است براى همه ى اسمهاى نيكو (اسماء حسنى) و افعالى كه از اين اسمهاى مبارك و نيكو نشئت مى گيرند؛ مانند: «... الله الرحمن الرحيم»، «الله الخالق...» و نيز آيات 22 تا 24 سوره ى حشر:

هو الله الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهاده هو الرحمن الرحيم- هو الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المومن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون- هو الله الخالق البارى المصور له الاسماء الحسنى يسبح له ما فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم.

الله، هيچ گاه صفت براى اسمى و چيزى قرار نمى گيرد و مثلا «الرحمان الله»، گفته نمى شود. نكته اى كه در شرح و توضيح واژه ى الله، شايسته ى دقت و تامل است و بسيار دل انگيز و دلپذير، اين است: حقيقتى كه با نام مبارك و مقدس و متعالى الله، مورد نظر است، همان مبدئيت همه ى كمالات و صفات است و ذات حق، هرگز مورد توجه نيست؛ زيرا ذات مقدس پروردگار متعال، برتر از تصور و تعقل و خرد و ذهن و شهود محدود آدمى است و موضوع هيچ علمى نيست، نه فلسفه، نه كلام و نه عرفان و در قرآن نيز با ضمير «هو» به آن مقام، اشاره شده است: «قل هو الله احد».

مقام ذات و حقيقت وجود، اطلاقى را داراست كه در مقابلش تقييدى نيست؛ بلكه برتر از هر اطلاق و تقييد است و طائر بلند پرواز عقل و خرد آدمى را بدان پايگاه بلند، راهى نيست و با دام هيچ اسم و وصف و عبارات و ايما و اشارتى، شكار نمى گردد. و در آن مرتبه، حتى اين بيان هم ساقط است كه:

عنقا شكار كس نشود دام بازگير   كانجا هميشه باد به دست است دام را

بدين سان، «الله اكبر» به معناى: «الله اكبر من ان يوصف؛ خدا برتر از آن است كه توصيف و تعريف شود»، براى موحد عامى است: «سبحان ربك رب العزه عما يصفون».

اما در نظر عارف، «الله اكبر» بدين معناست كه غير اويى نيست تا او را توصيف كند:

اى در همه ى عالم، پنهان تو و پيدا تو   هم درد دل عاشق، هم اهل مداوا تو

امام خمينى قدس سره عارف نامبردار معاصر، مى نوسيد:

بدان اى سالك سبيل معرفت و توحيد و عارج معارج تنزيه و تجريد، كه ذات مقدس حق تعالى، من حيث هى، منزه است از تجليات ظاهره و باطنه و مبراست از اشاره و رسم و صفت و اسم. دست آمال اهل معرفت، از دامن كبريايى اش كوتاه، و پاى سلوك اصحاب قلوب از وصول به بارگاه قدسش راجل است. غايت معرفت اولياى كمل « ما عرفناك»، و نهايت سير اصحاب اسرار، «ما عبدناك» است.

سر حلقه ى اهل معرفت و امير اصحاب توحيد، در اين مقام رفيع، «كمال الاخلاص نفى الصفات عنه» فرمايد، و پيشواى اهل سلوك و سيد ساجدين و عارفين در اين پيشگاه منيع، «ضلت فيك الصفات و تفسخت دونك النعوت» سرايد.

اصحاب سلوك علمى و اصطلاحات، ذات مقدس را غيب صون و سر مكنون و عنقاى مغرب و مجهول مطلق خوانند و گويند كه ذات بى حجاب اسما و صفات، تجلى در هيچ مرآتى نكند و در هيچ نشئه از نشئات وجود و عالمى از عوالم غيب و شهود، ظهورى ندارد. [آداب الصلاة، امام خيمنى، ص 300.]

سخن سراى نامى ايران، فردوسى طوسى در توصيف خداوند مى گويد:

ز نام و نشان و گمان، برتر است   نگارنده ى بر شده گوهر است
به بينندگان آفريننده را   نبينى، مرنجان دو بيننده را
نبايد بدو نيز انديشه راه   كه او برتر از نام و از جايگاه
سخن هر چه زين گوهران بگذرد   نبايد بدو راه، جان و خرد
خرد گر سخن برگزيند همى   همان را گزيند كه بيند همى
ستودن نداند كس او را چو هست   ميان بندگى را ببايدت بست
خرد را و جان را همى سنجد او   در انديشه ى سخت كى گنجد او
بدين آلت و راى و جان و روان   ستوده آفريننده را چون توان؟
از اين پرده برتر سخن گاه نيست   به هستى اش انديشه را راه نيست

نكته ى ديگر كه تامل بايسته اى را مى طلبد، اين است كه «الحمدلله» در قالب جمله ى خبرى است، لكن به مفهوم «انشاء» است؛ بويژه در گفتار فاطمه عليهاالسلام كه در مقام ستايش و شكرگزارى است، براى اينكه همه خيرات، نيكى ها، نعمتها، زيبايى ها و دارايى ها را كه عقل انديشنده ى آدمى درك مى كند، با اين جمله اظهار مى دارد و چون عقل و خرد از درك همه ى آنها ناتوان است، بر اساس تعليم خداوند كه در كتاب خود، فرموده: «الحمدلله رب العالمين» و با تلقين و الهام او به زبان آورد تا وظيفه ى «حمد و ستايش» را به گونه اى بهتر و جامع تر به جاى آورد.

بدين روى، فاطمه عليهاالسلام در مقام اداى ادب عبوديت و با نهايت خشوع و خضوع، آنچه كه در توان او بود، به جاى آورد و عبارت زيبا و دلبربا و گوياى «الحمدلله» را بر زبان پاك خويش جارى ساخت.

«الف» و «لام» در «الحمد» براى بيان حقيقت يا استغراق و نيز «لام» در «لله»، بيان كننده ى حصر و اختصاص است؛ بدين معنا كه هر كمالى در هر موجود، به هر صورتى كه هست، از آن مبدا و ذات مقدس است و بر اين اساس، همه ستايشها و حقيقت ستايش، از آن اوست و به آن محمود حقيقى ازلى بازگشت دارد؛ چرا كه تمام قدرتها، مستغرق در قدرت اوست و همه ى زيبايى ها، محو در زيبايى او و همه ى دانايى ها، ذوب در دانايى او و چكيده ى سخن اينكه تمام كمالات، مستغرق در كمال بى منتهاى لايزال اوست.

بنابراين، هر حمد و ستايش از هر ستايشگرى، با توجه و بى توجه، با واسطه يا بى واسطه، ويژه ى اوست. على عليه السلام امير سالكان كه قلمرو ستايش و توصيف خداوند را فرمانرواست، در نهج البلاغه فرموده: و لا يحمد حامد الا ربه. [نهج البلاغه، خطبه 16.]

هيچ ستايشگرى، جز پروردگار خويش را نستايد.

چرا همه ستايشها ويژه ى خداوند است؟

چرا همه ى ستايشها مخصوص خداوند است؟ به تعبير دقيق تر، چرا تنها خداوند سزاوار ستايش است؟

حسن و زيبايى و كمال و جلال هر چيزى، برگرفته از حسن و زيبايى و كمال آفريننده ى آن است. خداى تعالى، كامل و زيباى مطلق است؛ بدين معنا كه از هر نقص و عيبى پاكيزه است. بر اين اساس، كار او (آفرينش)، كارى است كارستان، زيبا و كامل، در حدى كه زيباتر و كامل تر از آن ممكن نيست. پيش از اين گذشت كه هستى، جلوه ى جمال و جلال اوست و هر فاعلى بر حسب شاكله ى خود عمل مى كند. در سوره ى اسرا، آيه ى 84 آمده است:

قل كل يعمل على شاكلته.

هر كس بر حسب ساختار خود عمل مى كند.

بنابراين، همچنان كه، حسن و زيبايى، ويژه ى او و از آثار و جلوه هاى اوست، همه ى ستايشها نيز تنها از آن اوست: «الحمد لله».

از امام صادق عليه السلام روايت شده كه امام باقر عليه السلام فرمود: «الحمد لله»؛ سپس به دنبال ستايش خود فرمود:

ما تركت و لا ابقيت شيئا، جعلت جميع انواع المحامد لله عزوجل- فما من حمد الا و هو داخل فيما قلت. [البيان، آية الله العظمى خويى، ص 485.] .

چيزى را در ستايش خداوند، باقى نگذاشتم. همه ى ستايشها را ويژه ى خداى عزيز و بزرگ قرار دادم. بنابراين، ستايشى نيست، مگر اينكه حاوى آن (الحمد لله) است.

همچنين واژه ى «الله» با توجه به ريشه و اساس اشتقاق آن، موجبات اين اختصاص را داراست؛ زيرا بنا به گفته ى مفسران، اگر «الله» برگرفته از «الوهيت» و «تأله» باشد، به معناى عبادت و تعبد است؛ يعنى «الله»، معبود يگانه و بى رقيب و حقى است كه سزاوار پرستش است. و اگر برگرفته از «وله» به معناى «تحير» باشد، بدين معناست كه خداوند، حقيقتى است كه عقل و خرد در برابر عظمت و هيبت و منزلت او، سرگشته و حيران است و نه تنها عمق انديشه را به كنه او راه نيست؛ بلكه در معرض شهود و رؤيت هيچ صاحبدلى نيز نيست.

در دعاى اول صحيفه ى مبارك امام ساجدان آمده است:

الذى قصرت عن رؤيته ابصار الناظرين و عجزت عن نعته اوهام الواصفين.

خدايى كه ديده هاى بينندگان از ديدنش فرومانده و انديشه هاى توصيف كنندگان از وصفش عاجز شده اند.

امير عارفان، على عليه السلام در خطبه ى نخست نهج البلاغه مى فرمايد: «لا يبلغ مدحته القائلون؛ گويندگان و ستايشگران، نمى توانند او را چنانكه شايسته است، بستايند»؛ چرا كه: «و لا يناله غوص الفطن؛ انديشه هاى ظريف و عميق، كنه او را درنمى يابند».

امام عابدان در مقام مناجات و در كنار روضه ى منور پيشتاز صاحبدلان، على عليه السلام چه زيبا سروده:

اللهم ان قلوب المخبتين اليك و الهة... وافئدة العارفين منك فازعة.

بارالها! دلهاى آرميدگان به سويت (فروتنان در حضورت) و اله و حيران اند... و دلهاى عارفان كه به اخگر هيبت جلالت سوخته است، هراسان.

آن نه رويى است كه من وصف جمالش دانم   اين حديث از دگرى پرس كه من حيرانم
آن عجب نيست كه سرگشته بود طالب دوست   عجب اين است كه من واصل و سرگردانم

و اگر «الله» از ماده ى «لاه» به معناى «احتجب» باشد، بدين معناست كه حقيقت حق، مستور در حجابهاى نورانى و ظلمانى است كه اوهام و افكار آدميان را بدان جا راه نيست:

ان لله الف حجاب من نور و ظلمة لو كشفت، لاحرقت سبحات وجهه دونه.

همانا خداوند را هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمت. اگر آن حجابها كنار روند، سبحات روى او (جلال و عظمت خداوند)، ماسوا را خواهد سوخت.[عالم بسوزد از سبحات جلال من- از روى لطف اگر به جهان بازننگرم .] . و در صورتى كه «الله» از «الهت الى فلان» به معناى «فزعت اليه» باشد، بدين مفهوم است كه خداوند، پناهگاه و اميد آفريده هاست.

از امام حسن عسكرى عليه السلام روايت شده:

الله هو الذى يتاله اليه فى الحوائج و الشدائد كل مخلوق عند انقطاع الرجا من كل من دونه و تقطع الاسباب من جميع ما سواه. [التوحيد، شيخ صدوق، ص 231.]

الله، آن حقيقتى است كه همه ى آفريده ها، بويژه انسان، به هنگام نيازمندى ها و سختى ها و در شرايطى كه همه ى اميدها از هر چه غير اوست، بريده گشت و همه ى سببها درهم ريخته شد، به او روى مى آورند و سر بر آستان او مى سايند و از او مدد مى خواهند. در مقام راز و نياز مى خوانيم: «يا من اليه يفزع المذنبون». و اگر «الله» مشتق از «الهت اليه» به معناى «سكنت اليه» باشد، مقصود اين است كه خلق، ذهن و دلشان با نام و ياد او آرام مى گيرد و جانها با توجه به او آسايش مى يابند و با او انس مى گيرند [هيچ كنجى پى دد و بى دام نيست- جز بخلوتگاه حق آرام نيست .] و در پرتو موهبت انس، در محضر قرب او به سر مى برند و نداى دلكش و دل انگيز معبود و مأمن خود را از هر موجودى مى شنوند كه همگى در التجا و التماس و تضرع اند. نه تنها انسان، بلكه از سايه هاى بى جان گرفته تا فرشتگان و هر چه جز اوست، جملگى بر آستانه ى معبود، معتكف و به تسبيح و ستايش او نشسته اند و چهره بر عرصه ى عبوديت مى سايند: «و عنت الوجوه للحى القيوم». [سوره ى طه، آيه ى 111.]

در سوره ى نحل، آيه ى 48- 50 آمده است:

اولم يروا الى ما خلق الله من شى ء يتفيوا ظلاله عن اليمين و الشمائل سجدا لله و هم داخرون- و لله يسجد ما فى السموات و ما فى الارض من دابة و الملائكة و هم لا يستكبرون- يخافون ربهم من فوقهم و يفعلون ما يؤمرون.

آيا به چيزهايى كه خدا آفريده است، ننگريسته اند كه (چگونه) سايه هايشان از راست و از چپ مى گردد و براى خدا در حال فروتنى، سر بر خاك مى سايند؟ و آنچه در آسمانها و زمين از جنبدگان و فرشتگان است، براى خدا سجده مى كنند و تكبر نمى ورزند. از پروردگارشان كه حاكم بر آنهاست، مى ترسند و آنچه را مامورند، انجام مى دهند.

حاصل آنچه گفته شد، اين است كه حمد و ستايش، ويژه ى حقيقت يگانه و بى نياز و بى همتايى است كه تصورش بيرون از ادراك بشر است و عقلهاى تيزگام در راه شناسايى او حيران، و دلها به ياد او آرام، و جانها در محضر قرب او در آسايش اند و تمام موجودات در درماندگى ها بدو پناه مى برند و از او كمك مى خواهند.

«على ما انعم»، در جمله ى «الحمد لله على ما انعم»، استدلالى است بر اين اختصاص كه همه ستايشها براى خداوند است.

توضيح اين نكته نيز ضرورى است كه اگر «ما» در «الحمد لله على ما انعم» به معناى مصدر باشد، قالت جمله: «الحمد لله على انعامه» خواهد بود؛ و بر اين اساس، ستايش در برابر «انعام» كه فعل خداوند است، انجام گرفته است. به تعبير دقيق تر، انعام (نعمت دادن) كه وصف فعلى خداوند است، مورد ستايش ستايشگر قرار گرفته است و اين گونه ستودن در قرآن آمده است:

1. در سوره ى حمد كه در ستايش و توصيف پروردگار متعال است، آمده: «الحمد لله رب العالمين». ربوبيت الهى كه از صفات فعل است، مورد ستايش واقع شده است؛ بدين معنا كه حمد در برابر كامل مطلق است.

2. در آغاز سوره ى فاطر، آمده است:

الحمد لله فاطر السموات و الارض جاعل الملائكة رسلا.

ستايش خداى را كه پديد آورنده ى آسمانها و زمين است و فرشتگان را پيام آورنده قرار داده است.

در اين آيه، فاطر و جاعل بودن كه صفت فعل است، مورد ستايش واقع شده است و در آيه ى 9 و 10 سوره ى يونس نيز از زبان بهشتيان، خدا بر وصف ربوبيت ستوده شده است. و اگر «ما»، موصول باشد، ستايش در برابر نعمتها خواهد بود. در آغاز سوره ى انعام، آمده است:

الحمد لله الذى خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور.

ستايش خداى را كه آسمانها و زمين را آفريد، و تاريكى ها و روشنايى را پديد آورد. و در سوره ى اعراف، آيه ى 43 از زبان بهشتيان آمده است:

الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا ان هدانا الله.

ستايش خدايى را كه ما را بدين راه هدايت فرمود، و اگر خدا ما را هدايت نمى كرد، ما خود هدايت نمى يافتيم.

با توجه به هر دو معنا در لفظ «ما»، دختر بزرگوار پيامبر صلى الله عليه و آله با تعبيرى زيبا و جامع، سخن خود را با ستايش خداوند آغاز كرده است؛ زيرا فاطمه عليهاالسلام، پرورده ى مكتبى است كه خداوند، اساس و شالوده ى آن را بر حمد و ستايش بر نهاده است.

آن حضرت، معبود خويش را ستوده؛ چرا كه كامل مطلق و كمال صرف هم اوست: «و لله الاسماء الحسنى»؛ و نيز در برابر شكر نعمت به ستايش برخاسته؛ زيرا منعم مطلق، تنها خداست: «ما بكم من نعمة فمن الله».

شكر

و له الشكر على ما آلهم.

شكر و سپاس او را بر انديشه ى نيكويى كه در دل نگاشت. را غب در تعريف شكر آورده است:

الشكر: تصور النعمة و اظهارها، و يضاده الكفر، و هو نسيان النعمة.

شكر، عبارت است از شناخت نعمت و ابراز آن به زبان و به كارگيرى آن در منظور و مقصود صاحب نعمت (منعم)، و مقابل آن، كفر و كفران است كه عبارت است از نشناختن نعمت و از ياد بردن آن.

او همچنين در مراتب شكر آورده است:

الشكر ثلاثة اضرب: شكر القلب، و هو تصور النعمة؛ و شكر اللسان، و هو الثناء على المنعم؛ و شكر سائر الجوارح، و هو مكافاة النعمة بقدر استحقاقه.

شكر، سه گونه است: شكر قلبى كه تصوير نعمت در ذهن و دل است (يادآورى نعمت و نعمت دهنده)؛ شكر زبانى كه ستايش منعم (دهنده ى نعمت) است؛ شكر اعضا و جوارح كه عكس العمل مناسب و بايسته است در قبال نعمت در حد و مرتبه اى كه شايسته ى آن است.

حاصل سخن راغب اين است كه شاكر و سپاسگزار، اولا نعمت را در ضمير و ذهن خود تصور كند و درباره ى آن بينديشد. ثانيا تصور خود را آشكار نمايد و با زبان، منعم را سپاس گويد. ثالثا سيد رضى با جوارح خود از احسان و نيكى منعم به گونه اى مناسب، قدرشناسى كند و نعمت را رد جهت مقصود و هدف منعم به كار گيرد. به تعبير دقيق، حسن مجاورت نعمت را رعايت كند.

امام صادق عليه السلام فرمود:

احسنوا جوار النعم، قال: الشكر لمن انعم بها و اداء حقوقها. [مشكوة الانوار، ص 30.]

حسن مجاورت نعمت را رعايت كنيد (برخورد مناسب و شايسته با نعمتهاى الهى داشته باشيد). (سپس) فرمود: شكرگزار منعم باشيد و حقوق نعمتها را ادا نماييد.

علامه طباطبايى، در تعريف شكر مى گويد:

حقيقت شكر، اظهار نعمت و ابراز آن است؛ همچنان كه كفر نعمت، عبارت است از مخفى كردن و مستور داشتن آن و مقصود از اظهار نعمت، به كارگيرى صحيح و مناسب آن است در مراد و هدفى كه دهنده ى نعمت (منعم) در نظر گرفته است؛ و نيز ياد منعم است در زبان كه همان ثنا و تحسين اوست و اينكه ضمير و ذهن، هيچ گاه او را فراموش نكند. بر اين اساس، شكر خداى تعالى در برابر هر يك از نعمتها اين است كه به هنگام برخورد با آن، نعمت و منعم را فراموش نكند و نعمت را در مقصود و مراد منعم به كار گيرد و آنگاه با استدلال به آيه ى مباركه 34 ابراهيم كه فرمود: «و اتاكم من كل ما سالتموه و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها ان الانسان لظلوم كفار؛ و از هر چه از او خواستيد، به شما عطا كرد، و اگر نعمت خدا را شماره كنيد، نمى توانيد آن را به شمار درآوريد. قطعا انسان، ستم پيشه ى ناسپاس است». هدف عالى از نعمتهاى الهى اين است كه بهره بردن از آنها در حوزه ى بندگى او باشد. [الميزان، ج 4، ص 40.]

آرى! شكر و سپاس خداوند در برخورد با نعمتها اين است كه آدمى، آن نعمت را در جهت بندگى و فرمانبردارى خداوند به كار گيرد و ربوبيت الهى را به ياد آورد (آن نعمت را جلوه اى از ربوبيت الهى بداند).

بنابراين، شكر نعمت آن است كه شاكر و سپاسگزار، قبل از هر چيز نعمت و منعم را بشناسد؛ چرا كه مجهول، هيچ گاه مورد توجه ذهن و دل آدمى قرار نمى گيرد: «المجهول المطلق لا يخبر عنه».

بديهى است كه معرفت و بصيرت نسبت به نعمت و هدف كاربردى آن و منعم و احسان او در برخورد هر چه نيكوتر و مناسب تر با به كارگيرى نعمت در جهت خواست و اراده ى منعم، مهمترين عامل شكرگزارى خواهد بود؛ و نداشتن آگاهى نسبت به نعمت و منعم و به عبارت دقيق تر، جهل نسبت به منعم و نعمتهاى او، زمينه ى استفاده ى ناصيحيح از نعمت و خروج از حوزه ى بندگى منعم حقيقى را فراهم مى آورد و سرانجام به سوى كفران نعمت و بهره ورى ناصحيح از آن، سوق مى دهد. نمونه هاى فراوانى از ناسپاسى ها در زندگى انسانها رخ داده كه موجبات تباهى و هلاكت آنان را فراهم آورده است.

خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: و ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة مطمئنة ياتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون- و لقد جاءهم رسول منهم فكذبوه فاخذهم العذاب و هم ظالمون. [سوره ى نحل، آيه ى 112- 113.] و خدا شهرى را مثل زده است كه امن و امان بود و روزى اش از هر سو فراوان مى رسيد. پس (ساكنانش) نعمتهاى خدا را ناسپاسى كردند و خدا هم به سزاى آنچه انجام مى دادند، طعم گرسنگى و هراس را به مردم آن چشانيد. به يقين، فرستاده اى از خودشان برايشان آمد؛ اما او را تكذيب كردند. پس در حالى كه ظالم بودند، آنان را عذاب فروگرفت.

همچنين در سوره ى ابراهيم، آيه ى 28 و 29 آمده است:

الم تر الى الذين بدلوا نعمت الله كفرا و احلوا قومهم دار البوار- جهنم يصلونها و بئس القرار.

آيا به كسانى كه شكر نعمت خدا را به كفر تبديل كردند و قوم خود را به سراى هلاكت درآوردند، ننگريستى؟ (در آن سراى هلاكت كه) جهنم است (و) در آن وارد مى شوند، و چه بد قرارگاهى است.

بدين روى، قرآن كريم كه خود، كتاب ذكر وذكرى و يادآورى است، ياد آوردن نعمت را يكى از آموزه هاى راقى و اكيد خود قرار داده است و اين تاكيد، جز براى رهايى انسان از سرانجام نكبت بار نعمت ناشناسى ها نيست. «اذكروا نعمت الله عليكم؛ نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد»؛ و اين تعليم در جاى جاى قرآن، موج مى زند.

خداوند در سوره ى ضحى، بعد از برشمردن نعمتها بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، دستور يادآروى نعمتها را به آن حضرت مى دهد: «و اما بنعمة ربك فحدث؛ [سوره ى ضحى، آيه ى 11.] نعمت پروردگارت را بازگو كن». با تامل در اين سوره و سوره ى انشراح، نعمتهايى كه خداوند در زمان كودكى و يتيمى و نادارى به آن حضرت عطا فرمود و او را به نفيس ترين و گوهرى ترين نعمت (نبوت) مفتخر كرد و آنگاه، يادآورى نعمتهاى الهى و دستيگرى از سائل و يتيم را به او تذكر داد، روشن مى شود كه خداوند، در اين يادآورى به همه ى مراتب شكر اشاره نموده است؛ بدين معنا كه اولا، ياد و خاطره ى نعمتهاى مادى و معنوى را در ذهن و ضمير خويش زنده بدارد و همراه با اين يادها و خاطره ها، پيوسته به ياد منعم و احسان او باشد و خود را در آغوش پر مهر ربوبيت الهى بداند.

ثانيا، با زبان تكريم و تعظيم به يادآورى نعمتها بپردازد و احتشام و احسان و لطف دل انگيز و دل پذير خدا را به خود و ديگران يادآورى كند.

ثالثا، در عمل به تلافى و جبران الطاف پروردگار خويش اقدام كند؛ يعنى يتيمان دل شكسته را در آغوش پر محبت خويش گيرد و بينوايان بى پناه را به پناهگاهى امن و گمراهان وامانده در بيابان حيرت را به صراط مستقيم، رهنمون گردد: «فاما اليتيم فلا تقهر و اما السائل فلا تنهر- و اما بنعمة ربك فحدث».

هر دو احتمالى كه درباره ى «ما انعم» داده شد، در «ما الهم» نيز جارى است؛ بدين معنا كه اگر «ما» مصدرى باشد، شكر و سپاس را در برابر الهام قرار دارد كه وصف فعلى خداوند است و در صورتى كه «ما» موصول باشد، در برابر نعمتهاى معنوى خداوند خواهد بود كه بعد از اين به پاره اى از آنها كه مورد نظر و توجه فاطمه عليهاالسلام در مقام شكرگزارى است، اشاره خواهد شد.

ثنا

و الثناء بما قدم من عموم نعم ابتداها، و سبوغ آلاء اسداها، و تمام منن و الاها. و ثنا و تحسين (ستايش مكرر) بر آنچه از پيش فرستاد، بر نعمتهاى فراگير كه (بدون خواست كسى) از چشمه ى لطفش جوشيد، و دهش هاى انبوه و در خور كه بخشيد، و بخشش هاى كامل و بى زوال كه پياپى (پى در پى) مى رسيد.

ثناء: به معناى آفرين، تمجيد، تحسين، مدح، مديحه، ستايش مكرر، درود، تحيت، تعريف و ذكر جميل است:

بجز ثناى جلالش مساز ورد ضمير   كه هست گوش دلش محرم پيام سروش

(حافظ) و گاهى به معناى مذمت و سرزنش نيز به كار رفته است. گاهى نيز به معناى دعا آمده است:

ثنا و حمد بى پايان خدا را   كه صنعش در وجود آورد ما را

(سعدى)

سبوغ: جمع «سبغ» به معناى فراخى و آسايش است. «سبغ العيش؛ زندگى فراخى يافت و كامل شد». «اسبغ الله علينا؛ خداوند، نعمت را بر ما تمام كرد». «اسبغ الوضوء؛ وضوى كامل و تمامى ساخت». «درع سابغ؛ زره و به اندازه و متناسب (نه كوتاه و نه بلند)». در قرآن كريم آمده: «واسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة؛ [سوره ى لقمان، آيه ى 20.] و (خداوند) نعمتهاى ظاهر و باطن خود را بر شما تمام كرده است».

در اين آيه، «اسبغ» به معناى نعمتهاى ظاهرى و باطنى به اندازه و متناسب و هماهنگ با نيازهاى مادى و معنوى است.

آلاء: جمع «الى» و «آلى»، به معناى نعمت است: «فاذكروا آلاء الله لعلكم تفلحون؛ [سوره ى اعراف، آيه ى 69.] پس نعمتهاى خدا را به ياد بياوريد، باشد كه رستگار شويد».

اسداء: «اسدى الثوب اسداء؛ جامه را بافت». «اسدى اليه: به او نيكى كرد؛ فايده رساند».

تمام: در جايى گفته مى شود كه اجزاى يك جيز فراهم باشد. و الا: پياپى، به دنبال يكديگر.

منن: جمع منت است؛ اندازه؛ نعمت ارزشمند و سنگين؛ نعمتى كه بينوايى و تهيدستى را از بين مى برد. منت به زبان، نكوهيده و جدا كننده و از ميان برنده ى نعمت و سپاس است.

دختر بزرگوار پيامبر صلى الله عليه و آله در مقام ستايش و تحسين و تمجيد خداوند و سپاس نعمتهاى او با معروف ترين و زيباترين و دلرباترين تعبيرها، با ظرافت و فروتنانه، ادب بندگى را به جاى آورده و هر يك از آنها را در مقابل نعمتى قرار داده است. «حمد و ستايش» را در مقابل «انعام»، «شكر و سپاس» را در برابر «الهام» و «ثنا و تحسين» را در برابر «تقديم» آورده و فرموده: «الحمد لله على ما انعم و له الشكر على ما الهم و الثناء بما قدم...». و آنگاه به شرح و بسط نعمتهاى الهى يكى پس از ديگرى پرداخته است:

من عموم نعم ابتداها؛ و سبوغ آلاء اسداها و تمام منن والاها.

در اين سه جمله به سه نوع از نعمتهايى كه خداوند بر بندگانش ارزانى داشته، اشاره شده است.

در جمله ى اول، «من عموم نعم ابتداها»، نعمتهاى ابتدايى و عمومى و شامل را كه در تمام جهان هستى و بيرون از وجود آدمى است و حيات انسانها بدانها بستگى دارد، بدون اينكه بنده استحقاق آنها را داشته باشد، مورد توجه قرار مى دهد؛ از قبيل زمين، آسمان، خورشيد (منبع عظيم و سرشار انرژى، حرارت و نور)، آب (سرمايه ى نفيس زندگى هر موجود) و... و آنچه كه در زنجيره ى علل موجودات، بويژه آدميان، نقش مستقيم و يا غير مستقيم دارد.

در آغاز سوره ى انعام، آمده است:

الحمد لله الذى خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور. و در سوره ى جاثيه، آيه ى 36 آمده است:

فلله الحمد رب السموات و رب الارض رب العالمين.

چنانكه مى نگريم، در اين آيات و ساير آياتى كه واژه ى «حمد» در آنها آمده، پاره اى از نعمتهاى شامل و فراگير خداوند، يادآورى شده و زهرا عليهاالسلام نيز همه ى ستايشها را نثار بارگاه ربوبى مى كند و نعمتهاى عمومى و شامل خداوند را مورد ستايش قرار مى دهد.

در جمله ى دوم، «و سبوغ آلاء اسداها» به نعمتهاى سازگار و هماهنگ با هم كه براى رفاه و آسايش و آرامش آدمى و ساير موجودات آفريده شده اند، اشاره شده و ذهن و دل مخاطبان خود را متوجه همگونى نعمتها با يكديگر و با نيازهاى انسان مى نمايد.

قرآن كريم در سوره ى نبا آيه ى 6 تا 16 تابلويى زيبا از همگونى نعمتهاى شامل و فراگير و متناسب با نيازهاى موجودات، بويژه انسان را ترسيم كرده است:

الم نجعل الارض مهادا و الجبال اوتادا و خلقناكم ازواجا- و جعلنا نومكم سباتا- و جعلنا الليل لباسا- و جعلنا النهار معاشا- و بنينا فوقكم سبعا شدادا- و جعلنا سراجا و هاجا- و انزلنا من المعصرات ماء ثجاجا- لنخرج به حبا و نباتا- و جنات الفافا.

آيا زمين را گهواره اى نگردانيديم؟ و كوهها را چون ميخهايى (نگذاشتيم)؟ و شما را جفت آفريديم و خواب شما را مايه ى آسايش قرار داديم؛ و شب را (براى شما) پوششى قرار داديم؛ و روز را (براى) معاش (شما) نهاديم؛ و بر فراز شما هفت (آسمان) استوار بنا كرديم؛ و چراغى فروزان گذارديم؛ و از ابرهاى متراكم، آبى ريزان فرود آورديم تا بدان دانه و گياه برويانيم و باغهاى درهم پيچيده و انبوه.

در جمله سوم «و تمام منن والاها» به نعمتهاى پياپى و گرانقدر الهى اشاره شده است.

بى گمان، پديده ى حيات از شگفت انگيزترين و عالى ترين پديده هايى است كه در خلقت زيبايى طبيعت تجلى كرده است و حقيقت آن به مانند بسيارى از حقايق ناشناخته ى اقليم وجود، از ناشناخته ترين هاست.

هنوز دانش محدود بشر، پرده از اين راز بزرگ آفرينش برنداشته است و بسيارى از دانايان و فرزانگان، بر اين باورند كه آينده نيز سرنوشت گذشته را خواهد داشت. راستى را اين چه معماى پيچيده اى است كه عناصر طبيعى و املاح معدنى و مواد مرده ى اين عالم را به گونه اى رازمند و با موازنه و محاسبه اى دقيق از مخزنهاى موجود در طبيعت مى گيرد و طبق سنتها و فرمولهاى ناشناخته ى حيات به موجود زنده تبديل مى كند، به آنها تحرك مى بخشد و به تلاش و كوشش در زندگى وامى دارد.

حقيقت حيات، همانند حقيقت وجود و هستى در دو قلمرو ذهن و خارج، قابل تعريف و توصيف نيست و اگر چه در تصور ذهنى، شناخته ترين چيزها و به اصطلاح حكيمان، از بديهى ترين بديهيات عالم است، لكن غير قابل تعريف است؛ چرا كه اصولا بى نياز از تعريف است و مصداق و واقعيت آن نيز چون مصداق و واقعيت وجود، تعريف و توصيف نمى پذيرد؛ زيرا واقعيت- كه گستره ى طبيعت رنگارنگ، جلوه گاه آن است- هيچ گاه به ذهن آدمى راه نمى يابد تا در قالب محدود مفاهيم ذهنى بگنجد و صبغه ى تعريف بر خود بگيرد:

مفهومه من اعرف الاشياء   و كنهه فى غاية الخفاء

مفهوم وجود (هستى و حيات) از شناخته ترين پديده هاست؛ اما واقعيت وجود هستى و حيات در نهايت پنهانى است؛ اگر چه اين پنهانى، خود فتنه اى از فتنه انگيزى هاى پيدايى آن است.

عين پيدايى است و بس پنهان   سر پنهانى است و بس پيدا

و به گفته ى سخن سراى شيراز:

آستين بر روى نقشى در جهان افكنده اى   خويشتن پنهان و شورى در جهان افكنده اى

هر كسى در تعريف حايت، از منظر محدود خود به توصيف پديده ها و فعاليت هاى گوناگون و اطوار مختلف آن كه نمودهاى حيات در قلمرو طبيعت است، پرداخته و از اين مدخل به گستره ى ژرف حيات، آگاهى يافته است. مشيت پروردگار هستى نيز بر آن است تا از اين گذرگاه و حوادث و حالتهاى گوناگون كه بر جهان و روزگار مى گذرد، خود را بر ما بشناساند. در مناجات امام حسين عليه السلام با معبود خويش چنين مى خوانيم:

الهى علمت باختلاف الاثار و تنقلات الاطوار ان مرادك منى ان تتعرف الى فى كل شى ء حتى لا اجهلك فى شى ء. [مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.] .

خداوندا! از اختلاف نمودها و تحول و دگرگونى دائمى پديده ها دانستم كه مى خواهى در همه چيز خود را به من بشناسانى، به گونه اى كه در هيچ چيز به تو ناآگاه نباشم.

صد هزاران ضد، ضد را مى كشد   بازشان حكم تو بيرون مى كشد
از عدمها سوى هستى هر زمان   هست يا رب كاروان در كاروان

بدين روى، خداوند متعال ما را به مطالعه ى آثار و جلوه هاى حيات كه گستره ى رحمت بيكران اوست، فراخوانده است. در سوره ى روم، آيه ى 50 آمده:

فانظر الى آثار رحمت الله كيف يحيى الارض بعد موتها ان ذلك لمحى الموتى و ه و على كل شى ء قدير.

پس به آثار رحمت خدا بنگر كه چگونه زمين را پس از مرگش زنده مى گرداند. در حقيقت، هم اوست كه قطعا زنده كننده ى مردگان است، و اوست كه بر هر چيزى تواناست.

دريغا كه در اين ميان، بسيارند كسانى كه در خواب سنگين و هول انگيز جهل و غفلت و بى خبرى گرفتارند و فريب و خيال و لذات ناپايدار روزگار، آنان را به خود مشغول داشته است و به تماشاى جلوه هاى سطحى و زودگذر دنيا اكتفا كرده، بر آستانه ى آن معتكف اند و به همان ظاهر، قناعت ورزيده اند. به تعبير زيباى قرآن كريم:

يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون. [سوره ى روم، آيه ى 7.] .

از زندگى دنيا ظاهرى را مى شناسند و حال آنكه از آخرت، غافل اند.

آرى! چنين اند غافلان از حقيقت حيات كه فقط صورت و ظاهر را مى بينند و از معنا و باطن، بى خبرند، بسان حيوانات مى آيند و مى روند و جلوه هاى زندگى آن را در خوردن و خوابيدن و...، خلاصه مى كنند. در سوره ى محمد، آيه ى 12 آمده است: و الذين كفروا يتمتعون و ياكلون كما تاكل الانعام و النار مثوى لهم. و كسانى كه كافر شده اند، (در ظاهر) بهره مى برند و همان گونه كه چارپايان مى خورند، مى خورند، ولى جايگاه آنان آتش است.

اين گونه انسانها با نگاههاى غفلت آميز خود، هيچ گاه نتوانسته اند و نمى توانند كه از عرصه ى ظاهر پا را فراتر نهند و وسعت و عمق بى پايان حيات حقيقى و حقيقت حيات را دريابند. براى همين به صورت و ظاهر پرداخته، بر آن سجده برده اند:

هرگز اگر راه به معنا برد   سجده ى صورت نكند بت پرست

ظاهر پرستان و صورت پرستان، تا در بند ظاهر و صورت اند، هرگز به معنا و باطن راه نمى يابند و تا زمانى كه جوشن صورت بر تن دارند، نمى توانند چونان مردان حقيقت جوى، حقيقت را دريابند و از قشر به مغز و از پوست به لب برسند.

از اين روى، در جاى جاى ذكر مبارك، خداى حكيم، كمند صيد را بر گردن بلند پروازان حقيقت جوى كه در جستجوى حيات به تماشاى نمودهاى آن نشسته اند و خلعت حيات را بر اندام جميل طبيعت نظاره گرند، درافكنده است و با برشمردن برخى از آن جلوه هاى دل انگيز و دلربا، با تعبيرهاى مكرر: «و من آياته» آنان را به دقت و تامل و تفكر فراخوانده تا از مدخل طبيعت بگذرند و بر كرانه هاى حقيقت حيات، گام نهاده، جان تنشنه ى خود را از زلال حيات و سرچشمه ى آن سيراب سازند. در سوره ى روم آيه ى 8 آمده:

اولم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى و ان كثير من الناس بلقاء ربهم لكافرون.

آيا در خودشان به تفكر نپرداخته اند؟ خداوند، آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آن دو است، جز به حق و تا هنگامى معنى، نيافريده است، و با اين همه، بسيارى از مردم، لقاى پروردگارشان را سخت منكرند.

حيات طيب

خداوند در قرآن كريم، مخاطبان خود را به زندگى ديگرى كه فراتر و برتر از حيات دنياى است، فراخوانده و آن را فلسفه ى عالى بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قرار داده است و فرموده:

يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله للرسول اذا دعاكم لما يحييكم. [سوره ى انفال، آيه ى، 24.]

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون خدا و پيامبر، شما را به چيزى فراخواندند كه به شما حيات مى بخشد، آنان را اجابت كنيد.

اين زندگى، ويژه ى انسانهايى است كه در پرتو آگاهى و شعور و اراده و آزادى و اختيار، بدان دست مى يابند و همان حيات طيب است كه زنان و مردان مومن بر اثر پيروى از تعاليم راقى پيامبران الهى، بويژه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله همراه با جان پاك و عمل صالح به دست مى آورند. در سوره ى نحل، آيه ى 97 آمده است:

من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مومن فلنخيينه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون.

هر كس از مرد يا زن كار شايسته كند و مومن باشد، قطعا او را با زندگى پاكيزه اى، حيات (حقيقى) بخشيم، و مسلما به آنان بهتر از آنچه انجام مى دادند، پاداش خواهيم داد.

پيامبران الهى، بويژه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله برانگيخته شدند تا با تلاوت آيات خداوند كه شامل معارف مبدا و معاد و همگى احكام عبادى و اجتماعى و اخلاقى است، زمينه ى تزكيه را فراهم آورند و خرد را در پرتو حكمت، بارور كنند و اين، همان نعمت بزرگ و منت بى زوالى است كه حضرت صديقه ى طاهره عليهاالسلام بدان اشاره كرده: «و تمام منن والاها»؛ و مصداق بارز نعمت جاودانه ى هدايت است كه ثمره ى دلپذير شجره ى مترقى و متعالى نبوت است و به دنبال آن، امامت و وصايت است كه نعمتى مستمر و رحمتى جارى در روزگار انسان است و با هدايت به شناخت راستين و علم صحيح و عمل شايسته، ذهن و دل آدميان را با ياد خدا و روز واپسين اصول و معارف الهى آبيارى مى كند. در سوره ى آل عمران، آيه ى 164 آمده است:

لقد من الله على المومنين اذا بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين.

به يقين، خدا بر مومنان منت نهاد كه پيامبرى از خودشان در ميان آنان برانگيخت، تا آيات خود را بر ايشان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد. قطعا پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.

ويژگى هاى نعمتهاى خداوند

جم عن الاحصاء عددها، و ناى عن الجزاء امدها، و تفاوت عن الادراك ابدها.

دهش هايش، بيرون از گنجايش (شمار) شمارشگران، و پاداشش، فراتر از توان ستايشگران و شناخت ژرفا و جاودانگى اش، برتر از انديشه ى خردورزان است.

جم : انباشت. «جم ماء البرء جموما؛ آب چاه بسيار شد و جمع آمد». «جم المكيال؛ پيمانه را پر كرد، لبريز كرد». «والجماء الغفير؛ جماعت بسيارى از مردم».

الاحصاء: شمردن، عدد، تعداد.

ناى: دور، دوردست، بيرون از دسترس.

الجزاء: قائم مقام او گرديد؛ ادا كرد. «اجزى عنه؛ بى نياز كرد از آن».

آمد: غايت، منتها، حد، كنار، مدت، دورترين جاى. امد، گاهى به معناى نهايت از ناحيه ى آغاز است؛ ينى آغازش روشن نيست. «للانسان امدان مولده و موته؛ براى انسان دو امد است، تولد و مرگ او».

تفاوت: از فوت به معناى بعد گرفته شده است؛ دور بودن چيزى از انسان به گونه اى كه درك آن مشكل باشد.

«ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت»؛ [سوره ى ملك، آيه ى 3.] يعنى اضطراب و اختلافى كه آن را از مقتضاى حكمت خارج كند، در آفرينش خداى رحمان نمى بينى.

ابد: زمان متصل ممتد، زمان بى پايان. «ابد الدهر؛ تا پايان روزگار».

دولتى را كه نباشد غم از آسيب زوال   بى تكلف بشنو دولت درويشان است
از كران تا به كران لشكر ظلم است ولى   از ازل تا به ابد فرصت درويشان است

(حافظ)

آن كس كه نداند و نداند كه نداند   در جهل مركب، ابد الدهر بماند

نزد متصوفه، ازل و ابد از نعوت الهى اند و فرق بين آن دو، اين است كه ازليت را بدايتى و ابديت را نهايتى نيست. را غب در مفردات مى گويد: «الامد و الابد يتقاربان...». امد و ابد به لحاظ معنا به يكديگر نزديك اند؛ لكن ابد، عبارت است از مقدار زمانى كه نهايت ندارد و هيچ گاه قيد به خود نمى گيرد: «ابد كذا».

امد، عبارت است از مقدار زمانى كه هر گاه بدون قيد آورده شود، حد و نهايت آن معلوم نيست. برخى مى گويند: ابد، زمان غير محدود است؛ اما غير محدود نسبى نه مطلق. مثلا در سوره ى مائده، آيه ى 24 آمده است:

قالوا يا موسى انا لن ندخلها ابدا ما داموا فيها فاذهب انت و ربك فقاتلا انا ههنا قاعدون.

(بنى اسرائيل) گفتند: اى موسى! تا وقتى كه آنان در آن (شهر) ند، ما هرگز پاى در آن ننهيم. تو و پروردگارت برو(يد) و جنگ كنيد كه ما همين جا مى نشينيم.

در اينجا ابديت به معناى زمانى است كه آن عده در آن شهر ساكن اند.

در اين عبارتهاى كوتاه و نغز و همچنين در جمله هاى پيشين كه از زبان گوياى فاطمه عليهاالسلام در مقام ستايش و شكرگزارى از نعمتهاى بزرگ خداوند جارى گشته، نكات بسيار مهم پر مغزى كه در خور ذكر و شايسته ى توجه است، در پيش روى مخاطبان قرار گرفته كه ياد آوردن آنها، نمايان كننده ى عظمت و عمق و جامعيت كلامى است كه در آن شرايط خاص معنوى و سياسى در فضاى عطرآگين مسجد النبى بر جاى مانده است.

نكته ى نخست: تذكر و يادآورى نعمتهاى خداوند، موجبات تنبه و بيدارى را فراهم مى آورد و آدمى را در بهره بردن از نعم پروردگار متعال، يارى مى دهد. ياد آوردن نعمت، خود از مراتب والاى شكرگزارى است كه در آموزه هاى دينى، تاكيد بايسته اى بدان شده است.

خداوند در تبيين و تشريح سرفصل رسالت حضرت موسى عليه السلام مى فرمايد: و لقد ارسلنا موسى بآياتنا ان اخرج قومك من الظلمات الى النور و ذكرهم بايام الله ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور. [سوره ى ابراهيم، آيه ى 5.] و در حقيقت موسى را با آيات خود فرستاديم (و به او فرموديم) كه قوم خود را از تاريكى ها به سوى روشنايى بيرون آور و روزهاى خدا را به آنان يادآورى كن، كه قطعا در اين (يادآورى) براى هر شكيباى سپاسگزارى عبرتهاست.

يادآورى روزهاى بزرگى كه منشأ تحولات و دگرگونى هاى عظيم بوده و مردان بزرگ الهى در آن روزها با جنبش معنوى، جامعه ى خود را زير و رو كردند و شالوده ى ستم را نابود ساختند و جباران مغرور را از تخت به زير كشيدند، خود از بزرگترين تعاليم الهى است.

خداوند در سوره ى بقره در سه نوبت بنى اسرائيل را مخاطب قرار داده و نعمتهاى الهى را به رخ آنان مى كشد و لزوم ياد كردن نعمتها را كه نوعى آگاهى تاريخى است متذكر مى شود. در آيه ى 40 سوره ى بقره آمده است:

يا بنى اسرائيل اذكرو نعمتى التى انعمت عليكم و اوفوا بعهدى اوف بعهدكم و اياى فارهبون.

اى فرزندان اسرائيل! نعمتهايم را كه بر شما ارزانى داشتم، به ياد آريد و به پيمانم وفا كنيد، تا به پيمانتان وفا كنم، و تنها از من بترسيد.

نعمت مورد اشاره در آيه، نعمت پيامبرى و وحى و شريعت است كه اساس وحدت و عزت و آسايش و ديگر نعمتهاست و تاكيد بر يادآورى، براى اين است كه وضع كنونى خود را با آن مقايسه كنند و با اين وسيله، علل آن عزت و اين نكبت را به خوبى دريابند.

همچنين در آيات 47 و 122 سوره ى بقره آمده است:

يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و انى فضلتكم على العالمين.

در اين خطاب، تذكر به نعمتى است كه منشا برترى بنى اسرائيل و نيز عامل انحطاط آنان است.

تذكر نعمت برترى آنان و اينكه لازم است براى روزى كه همه ى روابط و وابستگى ها منقطع مى گردد، پرواى الهى را پيشه كنند. در سوره ى آل عمران، آيه ى 103، خطاب به مسلمان آمده است: و اذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا. و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد: آنگاه كه دشمنان (يكديگر) بوديد، پس ميان دلهاى شما الفت انداخت، تا به لطف او، برادران هم شديد.

اين تذكار و آگاهى و مقايسه ى بين زندگى جاهلى و زندگى توحيدى و نيز مقايسه بين نعمت الفت، وحدت و برادرى، و دشمنى و هراس از يكديگر و انواع شركها كه نسل به نسل، وارث آن بودند و نيز بيان نعمت ايمان و عزت و كرامت و رهايى از هر پستى و سقوء خود از آموزه هاى بسيار نفيس و گرانقدر دينى است.

نكته ى دوم: مسئله اى كه در خور توجه و اهميت و نيز بيان كننده ى مهر بى پايان و رحمت بيكران خداوند نسبت به بندگان خويش است، شمارش برخى ويژگى هاى نعمتهاى اوست كه حضرت زهرا عليهاالسلام به هنگام ستايش و سپاسگزارى و در حالى كه نعمتهاى فراگير الهى را در مسجد پدرش- مسجد النبى- عميقا حس مى كرد، بدانها پرداخته است.

بسيارى از نعمتهاى الهى، عمومى و شامل ابتدايى هستند؛ بدين معنا كه بر اساس حكمت بالغه ى جارى در آفرينش، پيش از آنكه انسان، لباس هستى را در نشئه ى طبيعت بر تن كند، در گذرگاه هاى متنوع حيات و اطوار و مراحل گوناگون و در مسير تحقق آدمى موجود گشته اند كه اگر نمى بودند، هيچ گاه موجودى به نام انسان در روى كرى خاكى با نام «خليفة الله» در آخرين پرده ى نمايش خلقت براى ارائه ى جوهر الهى هنر آفرينش و جلوه ى بى بديل خلاقيت آفريدگار دانا و توانا، در زيباترين و كامل ترين تجيل آن، ظاهر نمى گشت؛ زيرا نهايت و غايت آفرينش جهان، در مظهر وجود آدمى، كامل گرديده و همه ى هستى براى تصرف و تدبير انسان به منزله ى مقدمه ى وجودى اوست.

خداوند متعال در آيات بسيارى از قرآن، به اين حقيقت عظيم اشاره كرده است كه آفرينش (همه مراتب وجود در قوس نزول و صعود، به اصطلاح حكيمان و عارفان) را براى برنشاندن انسان (اين موجود هبوط يافته از جوار عالم الهى و فجر ازليت) بر بالهاى زيبايى معنوى و عروج او به جايگاه اصلى اش كه همانا قرب الهى است، آفريده ام.

در سوره ى جاثيه، آيه ى 12 و 13 آمده است:

الله الذى سخر لكم البحر لتجرى الفلك فيه بامره و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون- و سخر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جميعا منه ان فى ذلك لا يات لقوم يتفكرون.

خدا همان كسى است كه دريا را به سود شما رام گردانيد، تا كشتى ها در آن به فرمانش روان شوند، و تا از فزون بخشى او (روزى خويش را) طلب نماييد، و باشد كه سپاس داريد. و آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمين است، به سود شما رام كرد؛ همه از اوست. قطعا در اين (امر) براى مردمى كه مى انديشند، نشانه هايى است. و در سوره ى لقمان، آيه ى 20 آمده:

الم تروا ان الله سخر لكم ما فى السموات و ما فى الارض و اسبغ عليكم نعمه ظاهر و باطنة.

آيا ندانسته ايد كه خدا آنچه را كه در آسمانها و آنچه را كه در زمين است، مسخر شما ساخته و نعمتهاى آشكار و پنهان خود را بر شما تمام كرده است؟ و در سوره ى بقره، آيه ى 28 و 29 قبل از پرداختن به مسئله ى مهم خلافت انسان آمده:

كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ثم اليه ترجعون- هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا ثم استوى الى السماء فسواهن سبع سموات و هو بكل شى ء عليم.

چگونه خدا را منكريد، با آنكه مردگانى بوديد و شما را زنده كرد؛ باز شما را مى ميراند (و) باز زنده مى كند (و) آنگاه به سوى او بازگردانده مى شويد. اوست آن كسى كه آنچه در زمين است، همه را براى شما آفريد؛ سپس به (آفرينش) آسمان پرداخت و هفت آسمان را استوار كرد، و او به هر چيزى داناست.

در حديث قدسى آمده است:

يابن آدم! خلقت الاشياء لاجلك، و خلقتك لاجلى. [علم اليقين، فيض كاشانى، ج 1، ص 381.]

اى فرزند آدم! من همه چيز را براى تو و تو را براى خود آفريدم.

بنابراين، ابراز ماهيت آدمى- به اصطلاح حكيمان- اعطاى وجود به او (كمال اول) و اين همه سرمايه هاى سرشار، استعدادها و نيروهاى نفسانى رازمند و اسرارآميز، غرائز فردى و اجتماعى، قواى جسمانى و عاطفى و همه خواستها، غوغاهاى درونى، عقل، اختيار، محبتها، كراهتها و همه و همه، عطاياى خداوندى است كه به عنوان نعمتهاى آغازين و قبل از حيات يافتن انسان براى ا و منظور شده است تا زمينه ى زندگى او را در گستره ى طبيعت فراهم آورد؛ زيرا در عرصه هاى پيشين، آدمى و تقاضاهاى او نبودند، تا اين نعمتها را بطلبند. خداوند در قرآن مى فرمايد:

هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه فجعلناه سمعيا بصيرا- انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا. [سوره ى دهر، آيه ى 1- 3.]

آيا زمانى بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكرى نبود؟ (چنين زمانى بر انسان گذشته است). ما انسان را از نطفه ى مختلطى آفريديم و او را مى آزماييم؛ (بدين جهت) او را شنوا و بينا قرار داديم. ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس.

مى سزد كه گوشه هايى از مناجات امام شهيدان و مقتداى دلباختگان جمال جميل حق، امام حسين را بياوريم كه در آخرين ساعتهاى روز عرفه، در لحظه هايى كه آفتاب، آخرين اشعه ى خود را بر دشت سوزان سرزمين عرفات مى افشاند، در دامنه ى كوهى و در حالى كه دستهايش را به سوى آسمان برده بود و دانه هاى اشك، چون مرواريد بر گونه هايش مى غلتيد و تمام جهان را به يك سو نهاده بود و با نهايت خضوع و خشوع و با حالت تضرع و زارى، در پيشگاه پروردگار مهربان از قلب حكمت خيزش با لطيف ترين تعبيرها بر زبانش جارى مى شد، گوش دل بسپاريم تا لطف و مهر سرشار خداوند را در نسبت به آدمى، هر چه بيشتر و عميقتر دريابيم:

اللهم انى ارغب اليك و اشهد بالربوبية لك مقرا بانك ربى و اليك مردى ابتداتنى بنعمتك قبل ان اكون شيئا مذكورا و خلقتنى من التراب ثم اسكنتنى الاصلاب آمنا لريب المنون و اختلاف الدهور و السنين فلم ازل ظاعنا من صلب الى رحم فى تقادم من الايام الماضية و القرون الخالية... و من قبل ذلك رؤفت بى بجميل صنعك و سوابغ نعمك فابتدعت خلقى من منى يمنى و اسكنتنى فى ظلمات ثلاث بين لحم و دم و جلد... و انت البادى بالاحسان قبل توجه العابدين و انت الجواد بالعطاء قبل طلب الطالبين.

پروردگارا! من مشتاق توام و به ربوبيت تو گواهم، و معترفم كه تو تربيت كننده و خالق منى و بازگشتم به سوى توست. وجود مرا با نعمتت آغاز كردى، پيش از آنكه چيز قابل ذكرى باشم. مرا از خاك آفريدى و آنگاه در پشت نياكانم، مرا جاى دادى، در حالى كه در پناه تو از آسيب فنا و گردش روزگار و گذشت سالها ايمنى داشتم؛ و همواره از صلبها به رحمها گذر كرده، در طى قرون و اعصار گذشته به دنبال سرنوشت خويش مى شتافتم... و قبل از هدايت، مرا با آفرينش زيبايت مرود رأفت و نعمتهاى بيكران خود قرار دادى. آفرينشم را از قطره ى آبى روان، پديد آوردى و در تاريكى ها سه گانه ى جنين سكونتم دادى: ميان خون و گوشت و پوست... و تو آغاز كننده ى به احسانى، پيش از آنكه پرستندگان به تو روى آورند، و تو بسيار بخشنده اى، پيش از آنكه درخواست كنندگان از تو بطلبند.

ما كه باشيم اى تو ما را جان جان   تا كه ما باشيم با تو در ميان
ما عدمهاييم و هستى هاى ما   تو وجود مطلقى فانى نما
باد ما و بود ما از داد توست   هستى ما جمله از ايجاد توست
لذت هستى نمودى نيست را   عاشق خود كرده بودى نيست را
منگر اندر ما مكن در ما نظر   اندر اكرام و سخاى خود نگر
ما نبوديم و تقاضامان نبود   لطف تو ناگفته ى ما مى شنود

[مثنوى، دفتر اول، بيت 604.] . و يژگى ديگر، اين است كه نعمتهاى خداوند، بى هيچ استحقاق و سزاوارى و برخاسته از فضل بى پايان و رحمت بيكران اوست؛ بدين معنا كه بندگان را در پيشگاه خداوند، هيچ گونه حقى نيست تا بر اساس آن از نعمت و رحمت او برخوردار شوند. «اين التراب و رب الارباب»؛ چه نسبت خاك را با عالم پاك.

اول و آخر تويى ما در ميان   هيچ هيچى كه نبايد در بيان

گذشته از آنكه هر نعمتى كه به آدمى مى رسد، از اوست: و ما بكم من نعمة فمن الله [سوره ى نحل، آيه ى 53.] و هر نعمتى كه داريد، از خداست.

نعمتهاى خدا، ريشه در فضل و رحمت او دارد و جوشيده از منبع لا يزال الهى است كه فيضش را نهايتى نيست.

در سوره ى بقره، آيه ى 243 آمده است:

ان الله لذو فضل على الناس ولكن اكثر الناس لا يشكرون.

خداوند نسبت به مردم، صاحب بخشش است؛ ولى بيشتر مردم سپاسگزارى نمى كنند.

در نيايش يكى از اولياى دين آمده است:

يا مبتدثا بالنعم قبل استحقاقها. [بحار الانوار، ج 51، ص 304.]

اى خدايى كه بى هيچ استحقاق و قابليتى، نعمتها را بر بندگانت ارزانى مى دارى.

امام سجاد عليه السلام در مقام نيايش و اعتراف و توبه فرمود:

اللهم... و يحدونى على مسالتك تفضلك على من اقبل بوجهه اليك و وفد بحسن ظنه اليك اذ جميع احسانك تفضل، و كل نعمك ابتداء. [دعاى دوازدهم صحيفه ى سجاديه.]

خدايا!... خصلتى كه مرا به مسئلت و طلب از تو برمى انگيزد، تفضل توست؛ (تفضلى كه) هر كس از راه خوش گمانى بر احسانت، روى به درگاه تو آورد، با دست پر مهر و لطف خويش، او را مى نوازى؛ زيرا همه ى نيكى هايت از فضل و رحمت بى پايانت مى جوشد و تمام نعمتهايت، بدون هيچ شايستگى بندگانت، نصيبشان مى گردد.

آدمى و همه ى نيروهاى درونى و بيرونى و استعدادهاى سرشارش، بلكه اصل هستى او از آن خداوند و رهين فيض اوست و هيچ گونه استقلالى در هيچ يك از شئون حيات خويش ندارد و دارايى اش، همان نادارى محض است و به تعبير زيبا و لطيف امام حسين عليه السلام:

الهى انا الفقير فى غناى فكيف لا اكون فقيرا فى فقرى.

خداوندا! در عين بى نيازى مستمندم. پس چگونه محتاج نباشم، در حالى كه سراپا نياز و احتياجم.

خداوند متعال، كريمانه اين نيروها و استعدادها را بر آدميان بخشيد تا در حركت به سوى مقام قرب او به كار گيرند. چنانچه از اين بخشش ها و نيكى ها به گونه اى صحيح بهره ور شوند، آنان را به لحاظ اين بهره مندى درست و بدان سان كه در شأن انسان وظيفه دان و تكليف شناس است، بندگان صالح و نيكوكار، و در صورت استفاده ى ناصحيح از نعمتها، آنان را ناسپاس و تكليف ناشناس و سزاوار كيفر دانسته است.

بندگان درست كردارى را كه به وظيفه عبوديت عمل مى كنند و نعمتها را در جهت رضاى او به كار مى گيرند، نشايد كه طلبكارانه از معبود خويش تقاضاى مزد كنند؛ چرا كه چنين شايستگى

براى هيچ كس در برابر خداوند نيست؛ چون هر چه دارند، حتى توفيق بندگى كه آنان را بر انجام كارهاى نيك برانگيخته است، خود، از آن خداوند است و نعمتهاى فراوانى را كه در اختيار آنان نهاده، از قبيل سلامت، امنيت، هدايت و شرايط مناسب تكوينى براى زندگى و بهره مندى از مزاياى حيات انسانى، همه و همه از فضل شامل او برگرفته شده است:

اى خداوند، اى قديم احسان تو   آنكه دانم وانكه نى، هم آن تو

اگر چه او خود راه و رسم بنده پرورى را مى داند و از منظر لطف و مهر بر بندگان خويش مى نگرد. به قول حافظ:

تو بندگى چون گدايان به شرط مزد مكن   كه دوست خود روش بنده پرورى داند