پيشگفتار
نوشتارى كه پيش روست، ترجمه و شرح گفتار تاريخى بانوى اكرم اسلام، فاطمه
عليهاالسلام است كه در فاصله ى زمان كوتاهى پس از رحلت مصيبت بار پدر گرامى اش،
پيامبر صلى الله عليه و آله در «مسجد النبى»- جايى كه مسلمانان براى طرح دعوا و
مظلوميت خوشى، در آن احساس امنيت مى كردند- ايراد شده است. اين گفتار، به ظاهر براى
احقاق حق شرعى خانواده ى پيامبر صلى الله عليه و آله يعنى «استرداد فدك» بيان شد؛
ولى در واقع، هدف آن احياى ذهن جامعه و نجات امت نوپايى بود كه بر اثر دوگانگى در
مسير حركت خود، دچار انحراف اصولى در فلسفه ى سياسى اش گرديده بود.
بدين روى، پيش از پرداختن به ترجمه و شرح آن به اجمال، نكته هايى را براى آگاهى
يافتن بيشتر نسبت به جايگاه و منزلت اين كلام نورانى يادآور مى شويم.
يكم: گفتار معروف، شيوا، بليغ، دلنشين و بيم دهنده ى فاطمه عليهاالسلام گذشته از
آنكه در كتابها و منابع معتبر و اصيل و كهن تاريخ و حديث اهل سنت گزارش شده است، به
لحاظ استوارى متن و زيبايى لفظ و ژرفايى معنا، همراه با ويژگى بيان بديهه گويانه ى
آن و نيز با توجه به اوضاع و شرايط اجتماعى آن روزگار و وجود مخاطبانى غفلت زده،
صدور آن از سخنورى چون فاطمه عليهاالسلام قطعى و بديهى است؛ چرا كه از يك سوى،
فاطمه عليهاالسلام به عنوان تواناترين زن در عرصه ى سخنورى و اولين مدافع حق بزرگ
مظلوم عالم است و با كمال شجاعت و آگاهى آن را بيان كرده و از سوى ديگر، در اوج
تنهايى و غربت، در جامعه اى كه طوفان حوادث سقيفه، خالص ترين و سرسخت ترين مدافع و
ياور اسلام را از متن اداره ى جامعه ى اسلامى به انزوا كشانيده است و او نيز ناچار
و از سر اضطرار و به حكم خرد، «خار در چشم و استخوان در گلو»، صبورى ورزيده و
دردمندانه در پناه سكوت به تماشاى غارت ميراث خويش نشسته، ايراد گرديده است.
اگر چه اين گفتار حساس و تاريخ ساز، حقيقتى ثبت شده در سينه ى قرون و اعصار است
و در منابع اسلامى، بويژه منابع اهل سنت، آوازه اى انكار ناپذير دارد، با اين
خصوصيت، به برخى از منابع شيعى و سنى آن اشاره مى كنيم.
علامه مجلسى درباره ى اين خطبه مى گويد:
اين گفتار، از گفتارهاى معروف و مشهورى است كه محدثان و مورخان شيعه و سنى، آن
را به سندهاى گوناگونى روايت كرده اند. [بحارالانوار، ج 29، ص 215.]
سيد شرف الدين مى گويد:
گذشتگان از دودمان على و فاطمه عليهاالسلام اين گفتار مهم را براى نسلهاى بعد از
خود روايت كرده اند و سينه به سينه به ما منتقل شده است. ما فرزندان فاطمه
عليهاالسلام اين خطابه را از پدران خود روايت مى كنيم و آنان نيز از پدرانشان و
بدينسان در همه ى نسلها، تا روزگار پيشوايان معصوم عليهم السلام. [النص و الاجتهاد،
پاورقى ص 31.]
احمد بن ابى طاهر، معروف به ابن طيفور مى گويد:
در ديدارى كه با زيد بن على بن الحسين بن زيد بن على بن الحسين [شكل صحيح سند،
همان است كه در متن آمده است؛ زيرا زيد بن على بن الحسين به روايت شيخ مفيد در سال
120 هجرى در سن 42 سالگى به شهادت رسيد و احمد بن ابى طاهر نويسنده ى بلاغات النساء
در سال 280 هجرى وفات يافته است. بنابراين، گفتگو بين او و زيد شهيد، غير ممكن است.
(الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 174).] داشتم، به او گفتم كه برخى مى پندارند كه اين
گفتار، با همه ى بلاغت و شيوايى كه دارد، از آن فاطمه عليهاالسلام نيست و ساخته و
پرداخته ى ذهن «ابوالعيناء» [ابوالعينا از شعرا و ادباى نامبردار است كه در سال 283
هجرى از دنيا رفته است.] است. وى در پاسخ گفت: بزرگان آل ابوطالب را ديدم كه آن را
از پدران خود روايت مى كردند و به فرزندان خويش مى آموختند و پدرم به روايت جدم، آن
را از مادرم فاطمه عليهاالسلام نقل مى كرد، قبل از آنكه جد ابوالعينا به دنيا
بيايد. [بلاغات النساء، ص 21.]
ابن ابى الحديد به نقل از كتاب سقيفه و فدك، اين خطبه ى مهم را نقل مى كند و در
توصيف گوينده ى آن مى نويسد:
دانمشندى است محدث و فرهيخته اى پارسا و موثق. [شرح نهج البلاغه، ابن ابى
الحديد، ج 16، ص 210.]
حاصل سخن اينكه درباره ى سند اين سخنرانى و متن آن، از ديرباز بحث و گفتگوها شده
و شيعيان و دوستداران دودمان پيامبر صلى الله عليه و آله در حفظ و نگهدارى و انتقال
سينه به سينه ى آن، از هيچ كوششى دريغ نكرده اند.
گذشته از آنچه گفته شد، متانت و استحكام اين سخن در دو قلمرو «لفظ» و «معنا» كه
در قالب زيباترين و دل انگيزترين تعبيرها و ژرف ترين و ظريف ترين معارف الهى آورده
شده، خود، گوياترين
سند بر صدور قطعى آن از حضرت فاطمه عليهاالسلام است: «دل على ذاته بذاته».
آفتاب آمد دليل آفتاب |
|
گر دليلت بايد از وى رو متاب |
دوم: كدام ضرورت باعث شده است تا دختر گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله به وجود
آورنده ى اين نطق بديع و تاريخى باشد؟
بيشتر محققان و نويسندگانى كه به تحليل تاريخى حوادث بعد از بعثت و پيش از شهادت
فاطمه عليهاالسلام پرداخته اند، پاسخ اين پرسش تاريخى و بسيار حساس را كه ذهن و دل
بسيارى از مسلمانان را به خود مشغول داشته و بخش زيادى از تاريخ اسلام را به خود
اختصاص داده، در غصب مزرعه ى معروف «فدك» مى دانند و حركت بديع و بى سابقه و حضور
سياسى و انقلابى دختر پيامبر صلى الله عليه و آله را در مسجد النبى در آن شرايط
استثنايى، باز پس گيرى و استيفاى اين حق شرعى و الهى خانواده ى پيامبر صلى الله
عليه و آله دانسته اند.
بايد گفت اگر چه قصه ى غم انگيز فدك، اقدامى مرتجعانه و ستم آشكارى بر آل محمد
صلى الله عليه و آله بود و زمينه ى ايراد چنين سخنرانى پر معنا و بيم دهنده اى را
فراهم آورد؛ اما درد و رنج فاطمه عليهاالسلام صرفا از پيامد اين اتفاق نامبارك
نبود، بلكه از لابه لاى فريادهاى مظلومانه و هشدار دهنده ى آن حضرت، پيامى به گوش
مى رسد كه بسى بالاتر و عظيم تر از ماجراى دردناك مزرعه ى فدك است.
همچنين با نگاهى دقيق به محتواى خطبه كه ترجمان اندوه جانكاه روح بزرگ و لطيف
سخنورى نامبردار است، روشن مى شود كه نه تنها شرح غارت مزرعه ى فدك، بلكه توصيف
تاراج غارتگرانى است كه مزرعه ى اسلام را نشانه رفته اند. اين سخنان، تازيانه ى
بيدارى بر گرده ى غفلت زدگانى است كه زمينه ى وقوع اين ستم نابخشودنى و فراموش
ناشدنى را فراهم ساخته اند. بيان كننده ى راز انحطاط امتى است كه در گرداب فتنه ى
سياست بازى هاى دنيا طلبانه و دين فروشانه، عزم و اراده ى خود را از دست داده است.
در حقيقت، اين بيان نغز و فى البداهه از يگانه يادگار پيامبر صلى الله عليه و
آله فروغ فروزان علم آسمانى است و در اوج فلك فصاحت و بلاغت و آفاق بلند حكمت و
معرفت است كه در نجوا با امين وحى و براى جبران فقدان حضور مشفقانه ى پدر، بر جان
پاك او تابيدن گرفته و بر زبان رانده است. فوران غيرت حق طلبى و عزت خواهى شيرزنى
رشيد است كه در دفاع از «باب مدينه ى علم» و ياور يگانه و بى بديل اسلام، به پا
خاسته است.
طرح مسئله ى فدك در اين محاكمه ى تاريخى، اگر چه در شمار مسائل مهمى است كه مورد
توجه دختر بزرگوار پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و مطالبه ى حق بزرگى است كه در
معرض تجاوز قرار گرفته بود؛ اما با اين همه در آن حد از اهميت نيست كه دختر بزرگوار
پيامبر صلى الله عليه و آله تنها براى به دست آوردن آن به چنين اقدام شورانگيزى دست
بزند و شوكت و احتشام دولتمردان تازه به قدرت رسيده را درهم كوبد.
براى درك بهتر و دقيق تر اهميت و فلسفه ى اين قيام مبارك، سخن على عليه السلام
نيكوترين راهگشاست:
حتى اذا قبض الله رسوله صلى الله عليه و آله رجع قوم على الاعقاب و غالتهم
السبل، و اتكلوا على الولائج و وصلوا غير الرحم، و هجروا السبب الذى امرو بمودته، و
نقلوا البناء عن رص اساسه، فينوء فى غير موضعه؛ معادن كل خطيئة، و ابواب كل ضارب فى
غمره. [نهج البلاغه، خطبه ى 150.] .
اما همين كه خداوند، رسول خدا را- كه درود خدا بر او و خاندانش باد- فرا خويش
خواند، گروهى به واپس گراييدند و در مغاك انحراف فرورفتند و بر عناصر نفوذى جاهليت
تكيه زدند و به بيگانگان پيوستند و از آنان كه مامور به دوستى شان و وسيله ى
ارتباطشان با حق بودند، بريدند و ساختار اسلام را از بنياد، جا به جا كردند و در
غير جايگاهش نهادند. در كانون هر خطا و گناهى و در جايگاه غوطه ورى در فساد و
تباهى.
چنانكه مى نگريم، على عليه السلام در اين گفتار، چهره ى دنياى اسلام بعد از رحلت
پيامبر صلى الله عليه و آله را ترسيم كرده و ويژگى هاى مسلمانان آن دوره را برشمرده
است كه تامل در آنها ما را به انگيزه و هدف سخنرانى شورانگيز فاطمه عليهاالسلام و
اقدام به موقع آن حضرت در برابر خليفه اول، بيشتر آگاه مى سازد. برخى از اين ويژگى
ها عبارتند از:
1) رجع قوم على الاعقاب: اعقاب، جمع عقب يا عقب (به كسر يا سكون ق) به معناى
پاشنه ى پاست كه مركز اتكا و حركت و چرخش است و كنايه از بازگشت سريع بر محور پاشنه
يا كنايه از راه رفتن و حركت غير عادى و يا مقصود، برگشتن به راهى است كه شخص از آن
عبور كرده است.
اگر چه براى هر مسلمان متعهد و هوشمندى كه دردمندانه در پى يافتن علل انحطاط و
تعالى امت اسلامى است، مايه ى تاسف است؛ اما نهضت انقلابى اسلام، مانند هر نهضت
انقلابى پيروزمند، يك جنبش ارتجاعى به دنبال داشت؛ يعنى مسلمانان كم مايه اى كه
هنوز در محاصره ى ديوارهاى سخت تعصب و قوميت گرفتار بودند و ايمان در ژرفاى جانشان
چندان نفود نكرده بود، همين كه پيامبر صلى الله عليه و آله چهره در نقاب خاك كشيد،
با تكيه بر عناصر نفوذى جاهليت و به انگيزه ى كسب مال و مقام اسلام را پذيرفته
بودند، به سرعت از راه آن حضرت منرحف گشتند و زمينه ى حاكميت ارزشهاى جاهلى را
فراهم آوردند.
2) وهجروا السبب الذى امروا بمودته: مسلمانان آن روزگار، با دشمنان اسلام پيوند
دوستى بستند و از كسانى كه به دوستى و محبت آنان مامور بودند، گسستند. در قرآن،
خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است:
قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى. [سوره ى شورا، آيه ى 23.]
بگو: به ازاى آن (رسالت) پاداشى از شما خواستار نيستم، مگر دوستى درباره ى
خويشاوندان (اهل بيت).
اين تأكيد، دقيقا به لحاظ مصالح و فايده هايى است كه پيامد دوستى با آل محمد صلى
الله عليه و آله و عشق ورزى به
آنان است. در جاى ديگرى از قرآن آمده است:
قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم، ان اجرى الا على الله. [سوره ى سبأ، آيه ى 47.]
بگو: هر مزدى كه از شما خواستم، آن از خودتان! (به نفع شماست). مزد من جز بر خدا
نيست.
3) و نقلوا البناء عن رص اساسه، فبنوه فى غير موضعه: اين جمله، گوياترين تعبير
در بيان تحريف حقايق ناب دين است و مى نماياند كه تخلف از نص و وصيت پيامبر صلى
الله عليه و آله و زير پا نهادن حكم خدا در تصدى امر خلافت و به دنبال آن غصب فدك،
از فاحش ترين چرخشهاى ارتجاعى مسلمانان صدر اسلام است.
امام على عليه السلام در گفتار سوم نهج البلاغه كه به «شقشقيه» شهرت يافته،
فرموده است:
اى شگفتا! با آنكه او (خليفه ى اول) در زمان زندگى خويش، بارها و بارها از خلافت
استعفا مى داد، ناگهان خلافت را براى پس از مرگش به ديگرى وانهاد. راستى را كه آن
دو (همزاد سياسى) دو دوره از خلافت اسلامى را چونان دو پستان ميان خود تقسيم كرده،
به آن سخت درآويخته بودند. پس عمر، خلافت اسلامى را در جوى پر خشونت قرار داد؛ در
جوى كه گفتگوها درشت آهنگ، و برخوردها خشك و سخت بود و همراه با اين همه، لغزيدن و
پوزش خواستن بود كه همى تكرار مى شد. پس زمامدار آن رژيم، سواركارى را ماننده بود
كه بر اشترى سركش و فرمان ناپذير سوار است؛ چنان كه اگر مهارش را سخت بركشد، پره
هاى بينى شتر را مى درد و اگر وانهد، خودسرى و سركشى را پذيرا شده باشد. چنين بود
كه انبوهه ى مردم به اشتباه كارى، بدخويى، تلون و در جا زدن، گرفتار آمدند. پس من-
با سختى و درد تمام- روزگارى دراز، صبورى گزيدم و تاب آوردم. [نهج البلاغه، خطبه ى
3.]
4) جامعه را به سوى لغزش و گناه سوق دادند و زمينه ى هر نوع فساد مالى، اخلاقى و
سياسى را فراهم آوردند و نتيجه آن شد كه على عليه السلام مى فرمايد:
قد ماروا فى الحيرة، و ذهلوا فى السكرة على سنة من آل فرعون من منقطع الى الدنيا
راكن، او مفارق للدين مباين. [نهج البلاغه، خطبه ى 150.]
بدين سان، سرگردان وادى حيرت شدند و درست همانند راه و روش فرعونيان، در اوج
سرمستى، به از خود بيگانگى دچار آمدند. جمعى از همه چيز بريدند و به دنيا تكيه زدند
و گروهى ديگر، در صفى جدا، در برابر دين ايستادند.
دريغا كه فريبكاران چه بازى ها انگيختند تا دلهاى غفلت زده را مسحور و مسخر
كردند و با گستردن فضاى ابهام و تقويت روح چاپلوسى، زمينه ى مداحى هاى گزاف را
فراهم آوردند و مردم نادان و سر در گم و از خود بيگانه نيز چه ستايشها و خضوعهاى بى
حساب و ناروا كه نكردند. تا انيجا روشن شد آنچه در سقيفه به وقوع پيوست و پيامد آن،
حوادث خونبارى را يكى پس از ديگرى به بار آورد. شجره ى خبيثه اى بود كه ميوه هاى
تلخ آن، كام جان مسلمانان را سخت بيازرد و اين بى احتياطى و شتابزدگى به جايى رسيد
كه بعد از آن، فاجعه ى دلخراش عاشورا پديد آمد و عزيزترين و نزديكترين انسان به
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همراه با خويشان و ياورانش به دست داعيان خلافت
اسلامى و مسلمانان منحط و مرتجع، به هولناك ترين شكلى به شهادت رسيدند؛ و اين همان
ارتجاعى بود كه على عليه السلام، در سخن خود بدان اشاره فرمود.
بنابراين، هدف مهم و پيام روشن سخنان فاطمه عليهاالسلام در مسجد النبى و در
استيضاح خليفه ى وقت، احياى اسلام و رهايى آن از اسارت هوسها و اصلاح مديريت جامعه
و نقش تعيين كننده ى آن در تعالى و بالندگى امت و تأكيدى ويژه بر حفظ سيره ى عملى
پيامبر صلى الله عليه و آله در حراست از مقاومترين پايگاه اسلام بود. پايگاهى كه
اگر درهم مى شكست، همه ى دستاوردهاى رسالت، تباه مى گرديد؛ و چنين شد!
به گفته ى شهرستانى: و اعظم خلاف بين الامه خلاف الامامة، اذا ما سل سيف فى
الاسلام على قاعدة دينية مثل ما سل على الامامة فى كل زمان. [الملل و النحل، ص 24.]
بيشترين اختلاف در ميان مسلمانان، درباره ى امامت است؛ زيرا آن اندازه كه براى
امامت در هر دوره اى شمشير كشيده شد، درباره ى هيچ اصل دينى شمشير كشيده نشده است.
چكيده ى سخن اينكه: باز پس گيرى فدك، پاره اى از هدف بزرگى بود كه فاطمه
عليهاالسلام را بر ايراد اين سخنان پر شور كه چون گوهرى درخشان بر تارك تاريخ اسلام
مى درخشد، واداشت. راستى را كه چه خطايى بزرگ مرتكب شده ايم اگر هدف از اين سخنرانى
را باز پس گيرى فدك بدانيم و آن را به خطبه ى فدك بشناسيم.
بانوى بزرگوار اسلام، در اين سخنرانى توصيف ناپذير، بسيارى از دقايق و معارف
نظرى (حكمى- عرفانى) و به تعبير جامعتر «الهيات قرآنى» و قوانين و سنن اجتماعى و
فلسفه ى پاره اى از احكام عبادى و نيز مسائل اقتصادى و فرهنگى و اجتماعى، بويژه
فلسفه ى سياسى (امامت) و نقش آن را در تبيين توحيد نظرى و تحقق توحيد عملى (كلمة
التوحيد و توحيد الكلمة) بيان كرده است. به تعبير ديگر، با بيانى عميق، اما مختصر،
به تبيين عقلانى شريعت پيامبر صلى الله عليه و آله پرداخت و با طرح مسلئه عبوديت و
رابطه ى مستقيم آن با مسئوليت پذيرى انسان، راه و رسم مسلمانى و فداكارى در راه
تحقق آرمانهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و بيان جايگاه رفيع قرآن و ارائه ى
بسيارى حقايق ديگر،مخاطبان خود را نه تنها در مسجد النبى، بلكه در همه جاى عالم، به
حفظ وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله توصيه فرمود.
در حقيقت، اين سخنرانى شامل و گويا، از يكسو جريان جارى حكمت قرآنى و زلال كوثر
معرفت بر سرزمين تشنه كام انديشه هاى بشرى و نيز شراب طهورى است كه دست جلال و جمال
ساقى بر جام جان تشنگان حقيقت ريخته است: «و سقاهم ربهم شرابا طهورا». [سوره ى دهر،
آيه ى 21.] آب حياتى است كه خضر سالكان كوى دوست، فاطمه عليهاالسلام گرفتاران
تاريكستان طبيعت را براى نوشيدن آن فراخوانده است و از سوى ديگر، سخن عدالت است به
مفهوم اجتماعى آن (فلسفه ى عالى بعثت پيامبران) و پرخاش عليه بيدادگرى. فرياد
مظلومانه و افشاگرى صادقانه و مشفقانه اى است از آنچه در پشت پرده مى گذشت و مى
خواست تا براى هميشه، چون رازى سر به مهر، مكتوم بماند و در يك كلمه، پرده بردارى
از سيماى زشت يك خيانت بزرگ، يعنى خيانت تحريف است.
زين قصه هفت گنبد افلاك پر صداست |
|
كوته نظر ببين كه سخن مختصر گرفت |
سوم: حضور آگاهانه و موثر دختر پيمبر صلى الله عليه و آله در عرصه ى سياست براى
دادخواهى و باز پس گيرى فدك و موضع گيرى قاطع و بجاى او در استيضاح خليفه، با حضور
انبوهى از مهاجران و انصار و در فاضى معنوى مجسد است- نه در خانه ى شخصى خليفه- كه
شايسته ى تامل و دقت است.
به هنگام بروز فتنه هاى پس از بعثت كه جاهليت اين بار با نقاب اسلام به صحنه
آمده است و با بهره گيرى از بى تفاوتى جوزدگان بى بصيرت، فرزندان حقيقى اسلام را از
عرصه ى دفاع از اسلام بيرون رانده اند و دستگاه سياست و مدعيان دروغ پرداز نيز مى
كوشند تا حقيقت ناب، براى هيمشه در پرده ى ابهام بماند و چون راز سر به مهرى، از
منظر درك و فهم توده ها مخفى باشد و رئيس دولت تازه نفس و مست قدرت، به نام اسلام و
نبوت و به ظاهر كامروا، اسب سياست را مى تازاند و تزويرگرانه پرچم خلافت را بر دوش
دارد و خود را حافظ دستاورد بعثت مى داند و از جانبى هم بيگانگانى چون مسيلمه در
كمين اند تا ديانت و مسلمانى را با همه ى هويتش ببلعند، چه كسى جز فاطمه ى
عليهاالسلام كه ناب ترين وارث رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله است، آن هم در
تنهايى و غربت غريب آن روزگاران، على عليه السلام، مى بايست زنگ خطر را به صدا درمى
آورد و با صلاى «انا ابنه نذير لكم»، اين قوم به كژ راهه رفته را هدايت مى كرد.
به گفته ى نويسنده ى فاطمه، فاطمه است:
او يك خانه نشين ناآگاه نيست. فاطمه عليهاالسلام راه رفتن را در مبارزه آموخته
است و سخن گفتن را در تبليغ، و كودكى را در مهد طوفان نهضت به سر آورده، و جوانى را
در كوره ى سياست زمانش گداخته است. او يك زن مسلمان است. زنى كه عفت اخلاقى او را
از مسئوليت اجتماعى، مبرا نمى كند. [فاطمه، فاطمه است، على شريعتى، ص 180.]
با شكوه و اقتدارى توصيف ناپذير، از خانه به در آمد، براى اداى تكليفى بزرگ كه
همانا نجات دين از اسارت و رهايى امت از انحرافى بود كه دچار آن شده بود تا در بين
مردم، شورى برانگيزد و احساس نگرانى خود را از آنچه اتفاق افتاده است، به گونه اى
به مردم منتقل كند. و لى اين حضور، با رعايت پوشش و همراه با پاسداشت شأن انسانى و
معنوى يك زن مسلمان بود و فلسفه ى پوشش را عملا براى زن متعهد و مومن توصيف مى كرد؛
چرا كه آنچه وظيفه ى زن مسلمان و در خور موقعيت شناسى او در بيرون از خانه است،
رعايت حرمت و شخصيت مسلمانى است.
فاطمه عليهاالسلام به زن مسلمانى كه مى خواهد او را الگوى خويش قرار دهد، آموخت
كه حجاب از منظر قرآن، نه يك حصار، بلكه پناهگاه گوهر وجود زن و سر خداگونه شدن
اوست. مگر نه اين است كه خداوند از فراسوى حجاب، با بندگان برگزيده اش سخن گفته
است؟ و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا و حيا او من وراء حجاب. [سوره ى شورا، آيه ى
51.] و هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن گويد، جز از راه وحى، يا از فراسوى
حجابى.
فاطمه عليهاالسلام نيز در حالى كه با راه رفتن و سخن گفتن خود، در ذهن مخاطبان،
پيامبر بزرگوار اسلام را تداعى مى كرد و هر انسان با فضيلتى را به شگفتى وامى داشت.
او از پس پرده اى كه بين او و مهاجران و انصار آويخته بودند، با امت پدرش سخن گفت.
شيوه ى آمدن او به سوى مسجد، چنان عفيفانه بود كه سراسيمگى و آزرم را در هم
آميخته بود و عظمت روح و صلابت و وقار را يكجا به نمايش مى گذاشت. گويى پيامبر صلى
الله عليه و آله است كه از كوه حرا سرازير گشته تا پيام كوبنده و بيدار كننده ى «قم
فانذر» را به گوش مردم برساند. گويا مى خواهد براى بار ديگر در عرصه ى توحيد با
جاهليت شرك و نفاق، دست و پنجه نرم كند.
آرى! در همين رفتن به سوى مسجد تمامى اصول و ارزشهاى اسلامى را به زن مسلمان
آموخت؛ كه چگونه بايد باشد و در حيات اجتماعى به چه شيوه، نقش زن بودن خود را ايفا
كند:
گرچه زن بود ليك مردانه |
|
از قيام آتشى عظيم افروخت |
شعله اى بركشيد از دل خويش |
|
كه سيه خرمن ستم را سوخت |
درس احقاق حق و دفع ستم |
|
به جهان و جهانيان آموخت |
مردم خفته را ز خواب انگيخت |
|
آبروى ستمگران را ريخت |
(محمد حسين شهريار)
مايلم حاصل كارم را كه در برابر عظمت و احتشام بانوى مكرم اسلام، فاطمه
عليهاالسلام، اثرى بسيار ناچيز و چون قطره اى در برابر اقيانوس بيكران است،
شرمسارانه و فروتنانه، به دوستداران و عشق ورزان دودمان پاك پيامبر صلى الله عليه و
آله، بويژه خانم اوصيا حضرت بقية الله ارواحنا فداه، تقديم كنم «تا كه قبول افتد و
چه در نظر آيد». و خداى بزرگر ا شاكرم كه با تاييدات او و با تكيه بر آيات روح بخش
و روايات دل انگيز صاحبان عصمت عليهم السلام كه عهده دار استمرار هدايت انسان اند؛
بويژه سخنان وحى گونه ى مولاى عارفان و صاحبدلان، على مرتضى، كه نازله ى روح اوست و
گوياترين شرح، بر اين نطق بديع و تاريخ ساز، و نيز منابع ديگر، به ترجمه و شرح
گفتار تاريخى فاطمه عليهاالسلام كه با استمداد از نفس گرم «لسان الغيب» خواجه ى
شيراز، نام «رخساره ى خورشيد» بر آن نهاده ام، توفيق يابم.
نيست شرح اين سخن را منتها |
|
پاره اى گفتم، بدانى پاره ها |
(مثنوى، دفتر سوم، بيت 29)
در پايان، لازم مى دانم سپاس فراوان خود را از مدير محترم انتشارات ميثم تمار،
ويراستار و ديگر عزيزانى كه در آماده سازى اين اثر مرا يارى كردند، ابراز نمايم. و
ما توفيقى الا بالله
محمد تقى خلجى
شهريور 1379 مطابق با جمادى الثانى 1421
خطبه ى حضرت زهرا
احتجاج فاطمة الزهراء عليهاالسلام
على القوم لما منعوها فدك
روى عبدالله بن الحسن عليه السلام باسناده عن آبائه عليهم السلام انه لما اجمع
ابوبكر على منع فاطمة عليهاالسلام فدك، و بلغها ذلك، لاثت خمارها على راسها،
واشتملت بجلبابها، و اقبلت فى لمة من حفدتها و نساء قومها، تطا ذيولها، ما تخرم
مشيتها مشية رسول الله- صلى الله عليه و آله- حتى دخلت على ابى بكر و هو فى حشد من
المهاجرين و الانصار و غيرهم فنيطت دونها ملاءة، فجلست، ثم انت انه اجهش القوم لها
بالبكاء؛ فارتج المجلس، ثم امهلت هنية حتى اذا سكن نشيج القوم، و هدات فورتهم،
افتتحت الكلام بحمد الله و الثناء عليه و الصلاة على رسول الله، فعاد القوم فى
بكائهم، فلما امسكوا عادت فى كلامها، فقالت- عليهاالسلام-:
الحمدلله على ما انعم، و له الشكر على ما الهم، و لا ثناء بما قدم، من عموم نعم
ابتداها، و سبوغ آلاء اسداها، و تمام منن والاها، جم عن الاحصاء عددها، و ناى عن
الجزاء امدها، و تفاوت عن الادراك ابدها، و ندبهم لاستزادتها بالشكر لاتصالها، و
استحمد الى الخلائق باجزالها، و ثنى بالندب الى امثالها. و اشهد ان لا اله الا اله
الله وحده لا شريك له كلمة جعل الاخلاص تاويلها، و ضمن القلوب موصولها، و انار فى
الفكر معقولها. الممتنع من الابصار رؤيته، و من الالسن صفته، و من الاوهام كيفيته.
ابتدع الاشياء لامن شى ء كان قبلها، و انشاها بلا احتداء امثلة امتثلها، كونها
بقدرته، و ذراها بمشيته، من غير حاجة منه الى تكوينها، و لا فائدة له فى تصويرها
الا تثبيتا لحكمته، و تنبيها على طاعته، اظهارا لقدرته، و تعبدا لبريته، و اعزازا
لدعوته. ثم جعل الثواب على طاعته، و اعزازا لدعوته ثم جعل الثواب على طاعته و وضع
العقاب على معصيته، زيادة لعباده عن نقمته، و حياشة منه الى جنته. و اشهد ان ابى
محمدا- صلى الله عليه و آله- عبده و رسوله، اختاره وانتجبه قبل ان ارسله، و سماه
قبل ان اجتبله، واصطفاه قبل ان ابتعثه، اذ الخلائق بالغيب مكنونة، و بستر الاهاويل
مصونة، و بنهاية العدم مقرونة، علما من الله تعالى بمائل الامور، و احاطة بحوادث
الدهور، و معرفة بمواقع المقدور. ابتعثه الله تعالى اتماما لامره، و عزيمة على
امضاء حكمه، و انفاذا لمقادير حتمه.
فراى الامم فرقا فى اديانها، عكفا على نيرانها، عابدة لاوثانها، منكرة لله مع
عرفانها. فانار الله بمحمد- صلى الله عليه و آله- ظلمها، و كشف عن القلوب بهمها، و
جلى عن الابصار غممها، و قام فى الناس بالهداية، و انقذهم من الغوايد، و بصرهم من
العماية، و هداهم الى الدين القويم، و دعاهم الى الطريق المستقيم.
ثم قبضه الله اليه قبض رافة و اختيار و رغبة و ايثار بمحمد- صلى الله عليه و
آله- عن تعب هذه الدار فى راحة، من تعب هذه الدار قد حف بالملائكة الابرار، و رضوان
الرب الغفار، و مجاورة الملك الجبار، صلى الله على ابى نبيه و آمينه على الوحى، و
صفيه و خيرته من الخلق و رضيه، والسلام عليه و رحمة الله و بركاته.
ثم التفتت الى اهل المجلس و قالت:
انتم عباد الله نصب امره و نهيه و حمله دينه و وحيه، و امناء الله على انفسكم، و
بلغاوه الى الامم، و زعمتم حق له فيكم و عهد قدمه اليكم، و بقية استخلفها عليكم:
كتاب الله الناطق، و القرآن الصادق، و النور الساطع، و الضياء اللامع، بيته بصائره،
منكشفة سرائره، متجلية ظواهره، مغتبطة به اشياعه، قائد الى الرضوان اتباعه، مود الى
النجاه استماعه به تنال حجج الله المنورة، و عزائمه المفسرة، و محارمه المحذرة، و
بيناته الجالية، و براهينه الكافية، و فضائله المندوبة، و رخصه الموهوبة، و شرايعه
المكتوبة.
فجعل الله الايمان تطهيرا لمن من الشرك، و الصلاة تنزيها لكم عن الكبر، و الزكاة
تزكية للنفس و نماء فى الرزق، و الصيام تثبيتا للاخلاص، والحج تشييدا للدين، و
العدل تنسيقا للقلوب، و طاعتنا نظاما للملة، و امامتنا امانا من الفرقة، و الجهاد
عزا للاسلام، و الصبر معونة على استيجاب الاجر، و الامر بالمعروف مصلحة للعامة، و
بر الوالدين وقاية من السخء و صلة الارحام منماة لعدد، و القصاص حصنا للدماء،
والوفاء بالنذر تعريضا للمغفرة، و توفية المكائيل و الموازين تغييرا للبخس، و النهى
عن شرب الخمر تنزيها عن الرجس، و اجتناب القذف حجابا عن اللعنة، و ترك السرقة
ايجابا للعفة و حرم الله الشرك اخلاصا له بالربوبيتة: ف «اتقوا الله حق تقاته و لا
تموتن الا و انتم مسلمون». و اطيعوا الله فيما امركم به و نهاكم عنه، فانه «انما
يخشى الله من عباده العلماء».
ثم قالت:
ايها الناس! اعلموا انى فاطمة، و ابى محمد- صلى الله عليه و آله- اقول عودا و
بدوا، و لا (اقول) ما اقول غلطا، و لا افعل ما افعل شططا: «لقد جاءكم رسول من
انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم». فان تعزوه و تعرفوه
تجدوه ابى دون نسائكم، و اخا ابن عمى دون رجالكم، و لنعم المعزى اليه
- صلى الله عليه و آله- فبلغ الرسالة صادعا بالنذارة، مائلا عن مدرجة المشركين،
ضاربا ثبجهم، آخذا باكظامهم، داعيا الى سبيل ربه بالحكمة و الموعظة الحسنة، يكسر
الاصنام، و ينكث الهام حتى انهزم الجمع و ولوا الدبر، حتى تفرى الليل عن صبحه، و
اسفر الحق عن محضه، و نطق زعيم الدين، و خرست شقاشق الشياطين، و طاح شيظ النفاق،
وانحلت عقد الكفر و الشقاق، و فهتم بكلمة الاخلاص فى نفر من البيض الخماص، و كنتم
على شفا حفرة من النار، مذقة الشارب، و نهزة الطامع، و قبسة العجلان، و موطى
الاقدام، تشربون الطرق، و تقتاتون القد، اذلة خاسئين، «تخافون ان يتخطفكم الناس» من
حولكم.
فانقذكم الله تبارك و تعالى بمحمد- صلى الله عليه و آله- بعد اللتيا و التى و
بعد ان منى ببهم الرجال و ذوبان العرب و مردة اهل الكتاب، «كلما او قدوا نارا للحرب
اطفاها الله»، او نجم قرن للشيطان، و فغرت فاغرة من المشركين قذف اخاه فى لهواتها،
فلا ينكفى حتى يطا صماخها باخمصه، و يخمد لهبها بسيفه، مكدودا فى ذات الله مجتهدا
فى امر الله، قريبا من رسول الله، سيد اولياء الله، مشمار ناصحا، مجدا كادحا، و
انتم فى رفاهية من العيش، وادعون فاكهون آمنون، تتربصون بنا الدوائر و تتوكفون
الاخبار، و تنكصون عند النزال، و تفرون عند القتال.
فلما اختار الله لنبيه دار انبيائه، و ماوى اصفيائه، ظهر فيكم حسيكة النافق، و
سمل جلباب الدين، و نطق كاظم الغاوين، و نبغ خامل الاقلين، و هدر فنيق المبطلين
فخطر فى عرصاتكم، و اطلع الشيطان راسه من مغرزه، هاتفا بكم، فالفاكم لدعوته
متسجيبين، و للغره فيه ملاحظين. ثم استنهضكم فوجدكم خفافا، و احمشكم فالفاكم غضابا،
فو سمتم غير ابلكم، و اوردتم غير شربكم؛ هذا و العهد قريب، الكلم رحيب، والجرح لما
يندمل، و الرسول لما يقبر، ابتدارا زعمتم خوف الفتنة، «الا فى الفتنة سقطوا و ان
جهنم لمحيطة بالكافرين».
فهيهات منكم، و كيف بكم، و ان تؤفكون؟ و كتاب الله بين اظهرمكم، اموره ظاهرة، و
احكامه زاهرة، و اعلامه باهرة، و زواجره لائحة، و اوامره واضحة، قد خلفتموه وراء
ظهوركم، ارغبة عنه تريدون، ام بغيره تحكمون «بئس للظالمين بدلا»؛ «و من يبتغ غير
الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرين».
ثم لم تلبثوا الا ريث ان تسكن نفرتها، و يسلس قيادها ثم اخذتم تورون و قدتها، و
تهيجون جمرتها، و تستجيبون لهتاف الشيطان الغوى و اطفاء انوار الدين الجلى، و اهماد
سنن النبى الصفى، تسرون حسوا فى ارتعاء، و تمشون لاهله و ولده فى الخمر و الضراء، و
نصبر منكم على مثل حز المدى، و خز السنان فى الحشاء، و انتم تزعمون الان ان لا ارث
لنا، «افحكم الجالية تبغون و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون» افلا تعلمون؟ بلى
تجلى لكم كالشمس الضاحية انى ابنته.
ايها المسلمون! ءاغلب على ارثية يا بن ابى قحافه! افى كتاب الله ان ترث اباك، و
لا ارث من ابى لقد جئت شيئا فريا افعلى عمد تركتم كتاب الله، و نبذتموه وراء
ظهوركم، اذ يقول: «و ورث سليمان داود»، و قال فيما اقتص من خبر يحيى بن زكريا-
عليهاالسلام- اذ قال رب «فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب» و قال: «و
اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله» و قال: «يوصيكم الله فى اولادكم للذكر
مثل حظ الانثيين» و قال: «ان ترك خير الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا على
المتقين»، و زعمتم ان لا حظوة لى، و لا ارث من ابى لا رحم بيننا!
افخصكم الله بآيه اخرج منها ابى؟ ام هل تقولون ان اهل ملتين لا يتوارثان، و لست
انا و ابى من اهل ملة واحدة؟! ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابى و ابن عمى؟
فدونكها مخطومة مرحولة. تلقاك يوم حشرك، فنعم الحكم الله، و الزعيم محمد، و الموعد
القيامة، و عند الساعة يخسر المبطلون و لا ينفعكم اذ تندمون، و «لكل نبا مستقر و
«سوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم».
ثم رمت بطرفها نحو الانصار فقالت: يا معشر الفتية، و اعضاد الملة، و انصار
الاسلام! ما هده الغميرة فى حقى؟ و النسة عن ظلامتى؟ اما كان رسول الله- صلى الله
عليه و آله- ابى يقول: «المرء يحفظ فى ولده»؟ سرعان ما احدثتم، و عجلان ذا اهالة، و
لكم طاقة بما احاول، و قوة على ما اطلب و ازاول! اتقولون مات محمد- صلى الله عليه و
آله-؟ فخطب جليل استوسع وهيه، و استنهر فتقه، و انفتق رتقه، و اظلمت الارض لغيبته،
و كسفت النجوم لمصيبته، و اكدت الامال، و خشعت الجبال، و اضيع الحريم، و ازيلت
الحرمة عند مماته. فتلك والله النازلة البكرى، و المصبية العظمى، لا مثلها نازلة و
لا بائقة عاجلة اعلن بها كتاب الله- جل ثناؤه- فى افنيتكم فى ممساكم و مصبحكم هتافا
و صراخا و تلاوة و الحانا، و لقبله ما حل بانبياء الله و رسله، حكم فصل و قضاًء
حتم: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على
اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين».
ايها بنى قيلة! ءاهضم تراث ابى و انتم بمراى منى و مسمع، و منتدى و مجمع؟!
تلبسكم الدعوه، و تشملكم الخبرة و انتم ذو والعدد و العدة و الاداة و القوة و عندكم
السلاح و الجنة توافيكم الدعوة. فلا تجيبون، و تاتيكم الصرخة فلا تغيثون، و انتم
موصوفن بالكفاح، معروفون بالخير و الصلاح، و النجبة التى انتجبت، و الخيرة التى
اختيرت! قاتلتم العرب، و تحملتم الكد و التعب، و ناطحتم الامم، و كافحتم البهم، فلا
نبرح او تبرحون، نامركم فتاتمرون حتى دارت بنارحى الاسلام، و در حلب الايام، و خضعت
نعرة الشرك، و سكنت فورة الافك، و خمدت نيران الكفر، و هدات دعوة الهرج و المرج،
واستوسق نظام الدين؛ فانى جرتم بعد البيان، و اسررتم بعد الاعلان، و نكصتم بعد
الاقدام، و اشركتم بعد الايمان؟ «الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم و هموا باخراج
الرسول و هم بداوكم اول مرة اتخشونهم فالله احق ان تخشوه ان كنتم مؤمنين».
الا و قد ارى ان قد اخلدتم الى الخفض، و ابعدتم من هو احق بالبسط و القبض، و
خلوتم بالدعة، و نجوتم من الضيق بالسعد، فمججتم ما وعيتم، و دسعتم الذى تسوغتم،
«فان تكفروا انتم و من فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد». الا و قد قلت ما قلت
على معرفة منى بالخذلة التى خارمتكم، و الغدرة التى استشعرتها قلوبكم، و لكنها فيضة
النفس، و نفثة الغيظ، و خور القنا، و بثة الصدور، و تقدمه الحجة.
فدونكموها فاحتقبوها دبرة الظهر، نقبة الخف باقية العار موسومة بغضب الله و شنار
الابد، موصوله بنار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة، فبعين الله ما تفعلون «و
سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون»، و انا ابنه «نذير لكم بين يدى عذاب شديد»،
«فاعملوا انا عاملون وانتظروا انا منتظرون». [الاحتجاج، ابى منصور احمد بن على بن
ابى طالب طبرسى، ج 1، ص 274- 253.]
ترجمه ى خطبه ى حضرت زهرا
عبدالله محض [عبدالله محض، فرزند «حسن مثنى» و او نيز فرزند امام حسن عليه
السلام است و مادرش، فاطمه دختر امام حسين عليه السلام است و به لحاظ انتساب به اين
دو امام همام عليهماالسلام و خلوص در سيادت، او را «عبدالله محض» ناميده اند.] به
روايت خود از پدرانش عليهم السلام نقل كرده است: هنگامى كه به فاطمه عليهاالسلام
خبر رسيد كه ابوبكر و عمر بر آن اند تا (مزرعه ى) «فدك» را از اوى بازستانند، (و مى
دانست كه خليفه هرگز از اين تصميم خود برنخواهد گشت) پوشش خود را بر سر انداخت و
ردايى بلند بر تن كرد و در ميان گروهى از زنان همدل و هم آهنگ با خويش و نيز زنانى
از قوم خويش (بنى هاشم) از خانه بيرون آمد و راهى مسجد شد. (چنان شتابناك و سراسيمه
حركت مى كرد كه هر سكوت و سكونى را در هم مى شكست و گويى زرهى از مهابت و متانت و
جلال، پيكرش را پوشانده و هاله اى از عفت و حيا اطرافش را فراگرفته بود). بر دامنه
هاى چادرش گام مى نهاد و در حالى كه راه رفتن او شباهتى تمام به راه رفتن پيامبر
صلى الله عليه و آله داشت، بر ابوبكر- كه در ميان انبوهى از مهاجران و انصار و
ديگران نشسته بود- وارد شد. (گويى فرشته ى وحى اين بار، نداى آسمانى «و انذر عشيرتك
الاقربين» را بر او نازل كرده است و مى رود تا در مسجد، قوم خويش را انذار كند).
(با حضور فاطمه عليهاالسلام و همراهانش بين آنان و حاضران در مسجد، پرده اى سفيد
آويختند و او با متانت و احتشام تمام در پس پرده) نشست و آنگاه، آهى عميق و جانسوز
(از دل ماتم زده ى خويش) بركشيد كه مسجديان به گريه افتادند و اين ناله با جانهاى
سرد و خاموش آنان چنان كرد كه صداى شيون و فرياد مردم برخاست و مجلس به لرزه درآمد
و تعادل خود را از دست داد.
فاطمه عليهاالسلام لختى خاموش ماند تا فوران احساسات و جوشش خشمها و خروش ناله
ها فروكش كرد. آنگاه سخن را به ستايش و توصيف خداوند و درود و تحيت پيامبر صلى الله
عليه و آله آغاز نمود. (چون نام پاك و دل انگيز پيامبر صلى الله عليه و آله بر زبان
رفت) دوباره مردم گريستند. وقتى مجلس آرام گرفت و ذهن و دل مخاطبان آماده ى شنيدن
شد، سخن را از سر گرفت و فرمود:
حمد و ستايش، خداى را بر نعمتهايى كه ارزانى داشت و شكر و سپاس، او را بر انديشه
ى نيكويى كه در دل نگاشت و ثنا و تحسين بر آنچه از پيش فرستاد؛ بر نعمتهاى فراگير
كه (بدون خواست كسى) از چشمه ى لطفش جوشيد، و دهش هاى انبوه و در خور، كه بخشيد، و
بخشش هاى كامل و بى زوال كه در پى مى رسد.
دهش هايش، بيرون از گنجايش شمارش كنندگان و پاداششان، فراتر از توان ستايشگران و
شناخت ژرفا و جاودانگى شان، برتر از انديشه ى خرد ورزان است. مردمان را براى تداوم
و تسلسل نعمتها به سپاسگزارى فراخواند و به پاس فراوانى پاداش، در ستايش را به روى
خلايق گشود و با اين فراخوانى (به ستايش و سپاس)، نعمتهاى خود را دو چندان كرد. و
بر اين حقيقت گواهى مى دهم كه جز الله، خدايى نيست و يگانه اى بى انباز است. اخلاص
(در انگيزه و عمل) را تاويل آن قرار داد، و دلها را گستره ى پيوند با آن نمود (تار
و پود دلها را بدان بافت)، و مشعل انديشه ى آن را در ذهنها برافروخت.
خدايى كه ديدگان را ياراى ديدن او و زبانها و پندارها را توان توصيف و بيان
چگونگى اش نباشد. همو كه همه چيز را آفريد، نه از چيزى كه پيش از آن باشد و نه (بر
پايه ى) الگو و نمونه اى كه از آن پيروى كند. با توانايى بيكرانش پديده ها را آفريد
و با مشيت و خواست خويش، آنها را در عالم پراكند، بى آنكه هيچ نيازى او را در اين
آفريدن باشد و بدون آنكه هيچ سودى در اين صورتگرى و پرداختن به او بازگردد، جز آنكه
ثبات و پايدارى حكمت خويش را برساند و بر پيروى از (فرمانهاى) خود هشيارى دهد، قدرت
(بيكران) خود را (در عرصه ى هستى) به نمايش بگذارد و آفريدگانش را بنده وار بنوازد
و فراخوان خود (به بندگى) را عزت بخشد.
از پس (آفرينش و فراخوان به بندگى)، پاداش را در گرو فرمانبردارى نهاد و
نافرمانان را از كيفر بيم داد تا بندگان را از عذاب خويش برهاند و به سوى بهشت خود
بكشاند. و من بر اين حقيقت گواهم كه پدرم، محمد- كه درود خدا بر او و خاندانش باد-
بنده ى خدا و فرستاده ى اوست. خداوند پيش از آنكه او را فروفرستد، برگزيد و پيش از
آنكه او را بيافريند، به نامى پسنديده ناميد و پيش از آنكه او را برانگيزد، امتياز
بخشيد، و اين (همه مهرورزى ها و مهربانى ها از سوى خداوند) هنگامى بود كه آفريدگان
از ديده نهان بودند، و در پشت پرده ى بيم و هراس،نگران و در گستره ى بيابان عدم
سرگردان؛ چرا كه خداوند به پايان كارها دانا بود و بر دگرگونى ها و تحولات روزگار،
محيط و بينا و به سرنوشت هر موجودى آشنا.
خداوند (پدرم) محمد صلى الله عليه و آله را برانگيخت تا كار خود را تمام نمايد و
آنچه را كه در جهت اراده و فرمان او بود، به پيش راند و برنامه هاى حتمى خود را كه
به رشته ى محكم تقدير كشيده بود، به انجام رساند.
پيامبر- كه درود خدا بر او و خاندانش باد- ديد كه هر فرقه اى، دينى برگزيده و هر
گروهى بر آستانه ى شعله اى خزيده و هر دسته اى به بتى نماز برده است؛ و همگان با
آنكه خدا را (به خوبى) مى شناختند، انكار مى كردند.
پس خداى بزرگ، تاريكى ها را به (بركت وجود) پدرم، محمد- كه درود خدا بر او و
خاندانش باد- روشن ساخت و دلها را از تيرگى كفر بپرداخت و پرده هاى حيرت را كه بر
ديده گان افتاده بود، يك سو انداخت و در ميان مردم به هدايت و روشنگرى برخاست و
آنان را از كژ راهه رهانيد و كور دلى را از آنان زدود و بينش بخشيد، و به آيين
پايدار (اسلام) راه نمود و به راه راست فراخواند.
سرانجام، خداوند، مهرورزانه براى او ديدار خويش را برگزيد و او نيز با رغبت تمام
و از خودگذشتگى، بزرگوارانه در اين راه گام نهاد.
پس محمد- كه درود خدا بر او و خاندانش باد- از رنج و درد و خستگى اين جهان
بياسود؛ (در حالى كه) اكنون فرشتگان نيك رفتار، گرداگرد او حلقه زده اند، از خشنودى
پروردگار آمرزنده و از دولت همسايگى خداى جبار، برخوردار است. صلوات و درود و رحمت
و بركات خداوند، بر پدرم، پيامبر و امين و پسنديده ى او در وحى و برگزيده ى خلايق.
سپس سخن خود را متوجه حاضران در مجلس كرد و فرمود:
شما اى بندگان خدا، پرچمداران حلال و حرام و عهده داران دين و وحى، و امانتداران
خدا بر خويش و رسانندگان (پيام دين) به آيندگان هستيد! و شما بر اين باوريد (مى
پنداريد) كه اين ويژگى ها را سزاواريد (و بدانها شهره ى آفاق)! خدا را با شما
پيمانى است كه از پيش گرفته و يادگارى است كه بر جاى مانده، (و آن) كتاب گوياى خدا،
قرآن است كه با شما به راستى سخن مى گويد؛ قرآنى كه فروغش تابان و شعاعش درخشان،
دليلهايش آشكار، حقايقش روشن و آموزه هايش (ظواهر آن) نمايان است.
پيروانش سعادتمندند و پيروى از اين (قرآن)، راهگشاى روضه ى رحمت و گوش فرادادن
به آن، مايه ى رهايى و رستگارى است. در پرتو (هدايت) آن، حجتهاى روشن خداوند و
بايسته ها و نبايسته ها (واجبها و حرامها) و دليلهاى آشكار و برهانهاى كامل و
شايستگى هاى فراخوانده شده و مباحهاى بخشيده شده، احكام و قانونهاى ثابت (شريعتهاى
مكتوب) خداوند به دست مى آيد.
خداوند، ايمان شما را باعث تطهير و پاكيزگى از شرك قرار داد و براى وارستن شما
از كبر ، نماز را و براى پاكيزه كردن جان و رويش روزى، زكات را و براى استوار كردن
اخلاص، روزه را و براى استحكام دين، حج را، و براى نظم دلها، عدالت را و براى امنيت
از پراكندگى، امامت ما را و براى سامان يافتن امت (آيين و شريعت)، پيروى ما را و
براى عزت و سربلندى اسلام و خوارى و سرافكندگى كفر و نفاق، جهاد را و براى دريافت
پاداش معنوى، صبر و شكيب را مقرر كرد.
براى مصلحت توده هاى ناآگاه، امر به معروف را و براى نگهبانى از خشم خداوند،
نيكى به پدر و مادر را و براى دراز زيستن (تاخير در اجل) و بقاى نسل، حفظ پيوند
خويشان را و براى پاسدارى از خونها، قصاص را و براى آمرزش از گناه، وفاى به نذر را،
و براى حفظ حقوق ديگران از تباه شدن و حفظ اموال مردم از كاسته شدن، تمام نهادن
پيمانه ها و ترازوها را و براى وارستن از پليدى، ترك ميگسارى را و براى نگهدارى
خويش از لعنت و نفرين خداوند، دورى گزيدن از نسبت ناروا را و براى تاكيد بر عفت،
پرهيز از دزدى را قرار داد و در نهايت، براى اخلاص در پيمودن راه بندگى، حرام كرد
شركت ورزيدن را (قرار داد). پس از خدا آن گونه كه سزاوار پروا كردن از اوست، پروا
كنيد، و زينهار! جز مسلمانان نميريد و خدا را در آنچه فرمان داده و از آنچه
بازداشته، پيروى كنيد؛ چرا كه از بندگان خدا، تنها دانايان اند كه از او مى ترسند.
سپس فرمود: اى مردم! بدانيد كه من فاطمه ام و پدرم محمد است- كه درود خدا بر او
و خاندانش باد! همچنان كه در آغاز سخن گفتم، اكنون نيز مى گويم، نه در گفتارم ياوه
مى سرايم و نه در رفتارم، كژ راهه مى روم: «قطعا براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه
بر او دشوار است رنج شما و نسبت به (هدايت) شما حريص و نسبت به مومنان، دلسوز و
مهربان است».
[سوره ى توبه، آيه ى 129.]
پس اگر او را بشناسيد، درمى يابيد كه او پدر من است، نه پدر زنان شما و نيز
برادر پسر عموى من على عليه السلام است نه مردان شما؛ و راستى را كه چه پيوند خجسته
اى است پيوند با پيامبر.
پس او رسالت حق را با بانگى رسا تبليغ كرد و خلق را از عذاب الهى بيم داد. در
حالى كه راه و روش خود را از روش و مسلك مشركان جدا ساخته بود، با تازيانه ى انذار،
گرده ى آنان را نواخت، به گونه اى كه راه نفس كشيدن آنان را بست و در همين هنگام،
با حكمت و اندرز نيكو، مردم را به راه پروردگارش فرامى خواند، بتها را مى شكست و
شوكت بت پرستان را در هم مى ريخت، تا آنگاه كه هيبت آنان را فروريخت و جمعشان از هم
گسيخت و از رويارويى با او گريختند، تا آنكه صبح ايمان از افق تاريك شرك بدميد و
حقيقت ناب (توحيد خالص)، نقاب از چهره برانداخت.
پيشواى دين به سخن درآمد و زبان اهريمنان لال شد، و دون مايگان منافق، سقوط
كردند و گره هاى كور كفر و نفاق، گشوده گشت و شما كلمه ى اخلاص (لا اله الا الله)
را همراه با برخى مهاجران سپيدروى و عفيف بر زبان رانديد (گروهى كه خداوند پليدى و
پلشتى را از ساحت وجودشان زدود و پاك و پاكيزه شان گردانيد).
در حالى كه بر لبه ى پرتگاه آتش (كفر و جهل و نفاق) بوديد و با خوارى و ذلت
زندگى مى كرديد و از كمى و قلت و ذلت، مانند شربت آبى بوديد كه تشنه اى بياشامد و
لقمه ى خورنده و شكار هر درنده و لگدكوب هر رونده بوديد. نوشيدنى تان آب گنديده و
ناگوار و خوردنى تان، پوست جانوران مردار بود و مردمانى پست و ترسان از هجوم
همسايگان بوديد، تا آنكه خداى تبارك و تعالى به بركت وجود پدرم، شما را از خاك مذلت
بيرون كشيد و سرتان را به اوج رفعت برافراشت، بعد از آن همه رنجها كه ديد و سختى ها
كه كشيد. و قتى شما را رهايى بخشيد كه با رزم آوران ماجراجو و سركشان درنده خو و
جهودان دين به دنيا فروش و ترسايان حقيقت نانيوش (اهل كتاب) از هر سوى بر وى
تاختند، و با او نرد مخالفت مى باختند.
هر گاه كه آنها آتش جنگ افروختند، اراده ى بى برگشت خدا آن را خاموش مى ساخت؛ يا
هنگامى كه شاخ شيطان ظاهر مى گرديد (و توطئه اى از سوى دشمنان صورت مى گرفت) و يا
اژدهايى از مشركان دهان مى گشود (و مى خواست تا نظم جامعه را در هم ريزد) برادرش
على عليه السلام را در كام آنان مى انداخت. على بازنمى گشت تا آنكه بر سر و مغز
مخالفان مى نواخت و كار آنان با دم شمشير مى ساخت؛ و على اين همه رنج و مشقت را
براى خدا مى كشيد، و براى انجام دادن فرمان خداوند، سخت مى كوشيد.
او (على عليه السلام) وابسته ترين و نزديك ترين كس به رسول خدا بود و سيد و بزرگ
و سالار دوستان خداوند، كه با همه ى آنان كه با پيامبر صلى الله عليه و آله به جنگ
برخاسته بودند، در پيكار بود و در جهت سربلندى و بالندگى اسلام، صميمانه و سخت
كوشانه و تلاشگرانه، دامن همت بر كمر نهاده بود و از سرزنش هيچ ملامتگرى نمى
هراسيد. با اين همه، شما در زندگى راحت و در بستر امن و آسايش و در نهايت خوشگذرانى
و آرامش، غنوده بوديد و در انتظار رويدادى ناگوار براى ما (مردمانى بوديد كه) در
شرايط بحرانى، عقب نشينى كرده، از عرصه ى جنگ فرار مى كرديد.
پس زمانى كه خداوند براى فرستاده اش (محمد صلى الله عليه و آله) خانه ى پيامبران
و آرامگاه برگزيدگانش را برگزيد (به ملكوت اعلى و مقام قرب خداوند پيوست)، خارهاى
پر گزند نفاق و دورويى سر برآرود، پرده ى ديانت دريده شد و كالاى دين بى خريدار گشت
و گمراهان به سخن درآمدند و فرومايگان گمنام به صحنه آمدند و دلاوران مشرك و كافر
به ياوه گويى پرداختند و در ميان شما دم
مى جنبانيدند و شيطان از كمينگاه خويش سر بر آورد و شما را با خود فراخواند، و
ديد كه چه زود فراخوان او را پاسخ گفتيد و در پى او سبك مغزانه دويديد، و در دام
تزوير و فريبش خزيديد، و چه زيبا و هنرمندانه با ساز او رقصيديد.
هنوز دو روز از مرگ پيامبرتان نگذشته و سوز سينه ى ما خاموش نگشته است كه آنچه
نبايست، كرديد و آنچه از آنتان نبود، برديد و چه سريع بدعتى بزرگ پديد آورديد. به
گمان خود، خواستيد فتنه برنخيزد و خونى از پس آن نريزيد؛ ولى در آتش فتنه افتاديد و
آنچه را از پيش كشته بوديد، بر باد داديد، «و قطعا دوزخ، جاى كافران است و منزلگاه
بدكاران». شما كجا و فتنه خواباندن كجا؟ (دروغ مى گوييد) و چگونه از راه بازتان مى
گردانند؟
در حالى كه كتاب خدا در ميان شماست و بار مسئوليتش را بر دوش داريد، فرمانهاى او
آشكار، و احكام آن روشن، و پرچمهايش افراشته و بالنده است. واداشتن ها (بايسته ها)
و بازداشتن ها (نبايسته ها) ى آن بر ملاست و شما (كتاب خدا را) با همه روشنى اش پشت
سر افكنديد! آيا آن را وانهاده، داورى جز قرآن مى گيريد؟ (چه انتخاب بدى) و چه بد
جانشينانى براى ستمگران اند؛ «و هر كس جز اسلام، دينى ديگر جويد، هرگز از وى
پذيرفته نشود و وى در آخرت، از زيانكاران است». [سوره ى آل عمران، آيه ى 85.]
آنگاه چندان درنگ نكرديد كه اين شتر سركش و چموش، رام شود. (پس از سوار شدن بر
اين مركب،) آتش فتنه ها را دامن زديد و شعله هاى آن را افروختيد و فراخوانى هاى
شيطان گمراه را صميمانه و خالصانه پاسخ مى دهيد و برآنيد تا روشنايى آيين آشكار
(اسلام) را به خاموشى كشيده، راه و رسم و سنتهاى پيامبر برگزيده ى او را محو كنيد.
(آرى!) به بهانه ى كف گرفتن، شير را تا آخرين قطره اش زير لب و در نهان، سر مى
كشيد (به تدريج و به نام دين، حقايق آن را وارونه مى كنيد). منافقانه و با پوشش
اسلام و ديانت در كمينگاه ترفندهاى رنگارنگتان نشسته، آهنگ شكار اهل بيت عليهم
السلام و فرزندان آنان را داريد و ما نيز به سان كسى كه كارد بر گلويش نهاده اند و
ناوك نيزه بر دلش كوفته اند، چاره اى جز شكيبايى نداريم و بر سختى اين جراحت،
پايدار مى مانيم. و شما اكنون مى انگاريد كه خداوند براى ما ارثى را قرار نداده
است؟ «آيا داورى جاهليت را خواستاريد، در حالى كه براى مردمى كه يقين دارند، داورى
چه كسى از خدا بهتر است». [سوره ى مائده، آيه ى 50.]
آيا به راستى نمى دايند؟ (از اين حقايق روشن بى خبريد؟). هرگز! براى شما به
روشنى روز، روشن است كه من دختر پيامبرم.
هان اى مسلمانان! آيا سزاوار است كه ميراث پدرم را به زور و تزوير از من بربايند
و من در بازگرفتن آن، شكست بخورم و به تماشا بنشينم؟
پسر ابى قحافه! آيا در كتاب خدا آمده است كه تو از پدرت ارث برى و ميراث مرا از
من ببرى؟ به راستى كارى بس ناپسند مرتكب شده اى (سخن دروغ و ناپسندى را به خدا و
فرستاده اش نسبت مى دهى). بدعتى ناروا در دين خدا مى گذارى. آيا آگاهانه كتاب خدا
را ترك گفته و پشت سر افكنده ايد كه مى گويد: «و ورث سليمان داوود [سوره ى نمل، آيه
ى 16.]؛ و سليمان از داوود ميراث يافت»، و در آنجا كه ماجراى «يحيى بن زكريا» را
آورده (و زبان حال زكريا را در مقام انس و نياز با خدا بازمى گويد) كه گفت:
«پروردگارا! از جانب خود ولى و جانشينى به من ببخش كه از من ارث ببرد و نيز از
خاندان يعقوب»؛ [سوره ى مريم، آيه ى 5 و 6.] و نيز مى فرمايد: «و خويشاوندان به
يكديگر (از ديگران) در كتاب خدا سزاوارترند». [سوره ى انفال، آيه ى 75.] و مى
فرمايد: «خداوند به شما درباره ى فرزندانتان سفارش مى كند. سهم پسر، چون سهم دو
دختر است». [سوره ى نساء، آيه ى 11.] همچنين مى فرمايد: «بر شما مقرر شده كه چون
يكى از شما را مرگ فرارسد، اگر مالى براى پدر و مادر و خويشاوندان خود بر جاى
گذارد، به طور پسنديده وصيت كند، (اين كار) حقى است بر پرهيزگاران». [سوره ى بقره،
آيه ى 18.] و (با وجود اين آيات) انگاشتيد كه مرا از پدر، بهره اى و ارثى نيست و
هيچ خويشاوندى يى ميان من و او وجود ندارد؟ آيا خداوند، ويژه ى شما آيه اى
فروفرستاد كه پدرم را از (حكم) آن خارج ساخت يا مى گوييد كه پيروان دو آيين از
يكديگر ارث نمى برند؟! و آيا من و پدرم از يك آيين نيستيم و يا بر اين باوريد كه
شما به عام و خاص قرآن از پدرم و پسر عمويم آگاه تريد؟!
پس (پسر ابى قحافه، حال كه چنين است) اين تو و اين مزرعه ى فدك! اين تو و اين
شتر! مركبى مهار زده و آماده براى سوارى. برگير و ببر (مركبى بر نهاده، تو را
ارزانى باد)؛ اما بدان كه در روز رستاخير تو را ديدار خواهد كرد. چه نيكو داورى است
خداوند و چه نيكو پيشوايى است محمد! و عده ى ما و تو در آن روز است (روز رستاخير).
روزى كه پدرم، دادخواه است، و روزى كه باطل گرايان، زيان خواهند ديد؛ «روزى كه
ندامت و پشيمانى شما را سودى نمى بخشد. هر چيزى را قرارگاهى است»، [سوره ى انعام،
آيه 67.] «و به زودى خواهيد دانست چه كسى را عذابى خواركننده در مى رسد و بر او
عذابى پايدار فرود مى آيد». [سوره ى هود، آيه ى 39.]
آنگاه روى سخن خود را متوجه انصار كرده، فرمود:
اى مردان با نفوذ و اى بازوان ملت و اى پشتيبانان اسلام! كسانى كه اسلام در دامن
آنان بالندگى يافته است، شما را چه شده كه در باز گرفتن حق من سستى روا مى داريد؟!
و چرا ديده به هم نهاده ايد و از ستمى كه بر من روا مى دارند، تغافل مى ورزيد؟ مگر
نه اين است كه به گفته ى پدرم: «احترام فرزند، نگاهداشت حرمت پدر است». چه زود
فاجعه آفريديد و چه سريع رنگ عوض كرديد؟ با آنكه در شما توان آن هست كه مرا در
مطالبه ى حقى كه در باز پس گيرى آن فرياد مى زنم و تلاش مى كنم، يارى كنيد.
آيا مى انگاريد كه: محمد- كه درود خدا بر او و خاندانش باد- از دنيا رفت (و همه
چيز تمام شد؟) آرى! از دنيا رفت و جانش را به خدا سپرد. چه مصيبت بزرگى و چه اندوه
سترگى است! سستى و رخنه اى كه در بناى اسلام (بر اثر فقدان او) پديد آمد، بسيار
عميق است. شكافى كه هرگز پر نخواهد شد و هر روز بر وسعت آن افزوده مى شود.
با غروب خورشيد محمد، زمين، تاريكستان شد، و خورشيد و ماه گرفت و اختران پراكنده
شدند. با مرگش شاخ اميد، بى بر و كوهها زير و زبر شد و حرمتها تباه و حريمها بى
پناه گشت. خداى را كه اين حادثه، بسى سنگين و گرانبار بود و اين مصيبت، بس ناگوار و
بزرگ و به راستى سنگين و بى نظير و در مقايسه با حادثه هاى ديگر، جبران ناپذير.
(اما نه چنان بود كه شما تقدير الهى را ندانيد.) قرآن- كتاب خداى برتر از تحسين
و ثنا- كه در خانه هاى شما و در دسترس شماست و هر بامداد و شامگاه (شب و روز)، آن
را با لحنهاى گوناگون مى خوانيد، شما را بيشتر از اين قضاى حتمى الهى با خبر ساخت
كه: مرگ، فرمان قطعى خداوند و سرنوشت محتوم و سنت جارى و ثابت در زندگى پيامبران
است.
«و محمد صلى الله عليه و آله جز فرستاده اى كه پيش از او هم پيامبرانى آمدند و
گذشتند، نيست. آيا اگر او بميرد يا كشته شود، از عقيده ى خود برمى گرديد؟ و هر كس
از عقيده ى خود بازگردد، هرگز هيچ
زيانى به خدا نمى رساند، و به زودى خداوند، سپاسگزاران را پاداش مى دهد». [سوره ى
آل عمران، آيه ى 144.]
از پسران قيله! [قيله: نام زنى است كه تبار قبيله ى «اوس» و «خزرج» به او مى
رسد.] دور از شان شماست كه پيش چشم شما ميراث پدرم را ببرند و ببلعند و حرمتم را
نگاه ندارند و شما فرياد دادخواهى مرا بشنويد و از حال و كار من آگاه شويد (و سكوت
كنيد). فرياد مظلوميت من به گوش شما مى رسد؛ ولى پاسخ نمى دهيد و مرا يارى نمى
كنيد؛ و اين در حالى است كه ساز و برگ و سلاح و توان يارى مرا داريد؛ و با آنكه در
يارى و حمايت از دين به جنگاورى، معروف و به نيكى و صلاح، شهره ى آفاق ايد. شما
نخبگان اين امت و برگزيدگان مردمى هستيد كه به حمايت ما اهل بيت برخاستيد.
شما با سلحشوران و جنگاوران و دلاوران عرب، كارزار كرديد و در راه خداوند، سختى
ها و رنجها را به جان خريديد و با مشركان و قهرمانان قلدر و ياغى و بى منطق، مبارزه
كرديد و همواره در پيروى ما بوديد. آنچه فرمان مى داديم، به گوش جان مى شنيديد و با
خلوص تمام بدان عمل مى كرديد، تا آنكه چرخ اسلام به محور ما به گردش درآمد و شير در
پستان روزگاران، فزونى يافت و خيرها و بركتها به سوى جهان اسلام، سرازير شد و نعره
هاى نخوت زاى عربده كش هاى فريبكار، فروكش كرد و آتش كفر به خاموشى گراييد و
فراخوان به آشوب و فتنه در نطفه خفه شد و مشركان، تار و مار شدند و نظام دين، محكم
و استوار گرديد.
مرگ و ذلت بر مردمى كه پيمانها را گستند و عهد و حكم خدا را به كار نبستند و
آهنگ بيرون كردن پيامبر صلى الله عليه و آله را نمودند. چرا (با اين همه فجايع كه
مرتكب شدند) با آنان درگير نشديد و از حقيقت دفاع نكرديد؟ آيا از اينان مى ترسيد،
با آنكه سزاوارتر بود از خدا بترسيد، اگر به او ايمان داريد؟
(علت اين ترس و وحشت، روشن است.) جز اين نيست كه به تن آسايى خو كرده و به سايه
ى امن و خوشى پناه برده ايد و به خلوت زندگى راحت طلبانه راه يافته ايد و سرانجام،
سر به راه انحطاط نهاده، سزاوارترين و نيرومندترين و آگاه ترين كس را از عرصه ى
اداره ى جامعه اسلامى كنار زديد. و مى بينم كه در خلوت خويش خزيده ايد و غرق در
آرامش و خوشگذرانى هستيد و از تنگناى انجام مسئوليت ها خود را رهانيده و راحت طلبى
را برگزيده ايد و آنچه را كه در درون ذخيره كرده بوديد، بيرون انداختيد (جام گواراى
ايمان و عشق به خداوند را كه نوشيده بوديد، ناخواسته بالا آورديد، و بعد از ايمان
آوردن، كفر ورزيديد.) «اگر شما و هر كه در روى زمين است، همگى كافر شوند، بى گمان
خدا بى نياز ستوده است». [سوره ى ابراهيم، آيه ى 7.]
هش داريد! گفتنى ها را گفتم. با شناخت كاملى كه از شما دارم، ما را يارى نخواهيد
كرد؛ چرا كه در چنگال ذلت و زبونى گرفتاريد و دلبرده ى نيرنگ و خدعه ايد، و مى دانم
كه پيمان شكنى، راه و رسم شماست و در ژرفاى جانتان رسوخ كرده است. اما چه كنم كه
دلم خون است و از سوزدل، اين سخنان را به زبان آوردم. آرى! براى اين بود كه گفتنى
ها را گفته باشم و حجت را بر شما تمام كرده باشم.
اين شتر و اين بار (خلافت). بگيريد، ببريد، دو پشته بارگيرى كنيد و تنگ زينش را
محكم ببنديد؛ اما بدانيد كه پشت اين سوارى، زخم شده و پاى آن، سخت فرسوده و تاول
زده است. داغ ننگ جاودانه و نشان خشم خداوندى بر آن نهاده شده است و هيچ گاه شما را
آسوده نمى گذارد تا به آتش افروخته ى خداوند بسوزاند. آتش كه راه مى جويد تا آشكار
شود و سر برآورد و شراره مى كشد، تا يكسره بر دلها چيره شود.
آنچه مى كنيد، در محضر خداست «و كسانى كه ستم كرده اند، به زودى خواهند دانست به
كدام بازگشتگاه برخواهند گشت». [سوره ى شعراء، آيه ى 227.]
من دختر كسى هستم كه شما را از عذاب سختى كه در پيش است، هشدار مى داد.
(حال كه چنين است) پس هر كارى كه مى خواهيد بكنيد و ما نيز كار خودمان را مى
كنيم. به انتظار بنشينيد (تا ميوه تلخ درختى را كه كشتيد، بچينيد و كيفر كارى را كه
كرديد، ببينيد.] ما نيز به انتظار مى نشينيم. [در ترجمه ى اين خطبه از ترجمه ى
آقايان سيد جعفر شهيدى و كمره اى و نيز ترجمه هاى برخى ديگر از بزرگان، از جمله آية
الله العظمى منتظرى استفاده شده است.]