استبداد مرزناشناس و عنان
گسيخته كه افزون بر انحصار قدرت سياسى و امكانات ملى ، ادعاى رهبرى
مذهبى نيز داشت و مسجد و محراب و جمعه و جماعت را نيز در انحصار داشت ،
از بيت الاحزان و گريه هاى جان سوز فاطمه نيز وحشت داشت ؛ از اين رو
براى بازداشتن آن حضرت از اين گريه هاى هدفدار و برخاسته از دل سوزان ،
به انواع بازى هاى زشت و ظالمانه - از گسيل چهره هاى ساده انديش و بازى
خورده تا حقوق بگيران نهان و آشكار به خانه اميرمؤمنان براى تعطيل
ساختن بيت الاحزان و تا ويران ساختن آن خانه گلين كه مى رفت تا به
دانشگاهى براى روشنگرى و انديشاندن تبديل گردد، دست يازيد اما به هدف
نامقدس خويش نرسيد و دخت سرفراز پيامبر با درايت و هوشمندى وصف ناپذير
خويش نقشه هاى استبدادگران را نقش بر آب ساخت .
او با همه عظمت روح ، قدرت روان ، قوت قلب ، استوارى دل ، تسخيرناپذيرى
شخصيت و شيردلى و شجاعت وصف ناپذير، چنين ديد كه بايد اعتراض خويش را
در چهره گريه هاى جان سوز و هدفدار و پرمعنا و درس آموز نيز به گوش
عصرها و نسل ها برساند و چنين كرد.
به گونه اى كه به صورت يكى از چند گريه كننده هدفدار تاريخ انسان به
شمار آمد.
12- با وصيت هوشمندانه و بى نظير
ريحانه پيامبر با شهادت پرافتخار و مظلومانه ، با وصيت به مراسم غسل ،
كفن ، تشييع و خاكسپارى شبانه و با سفارش به ناشناخته ماندن آرامگاهش ،
پرچم اعتراض و مقاومت را بلندتر و پرشكوهتر و برانگيزاننده تر ساخت ؛
چرا كه آن حضرت با درايتى وصف ناپذير به اميرمؤمنان وصيت كرد كه :
1- بيمارى او و شهادتش را محرمانه نگاه دارد.
2- او را شبانه غسل دهد.
3- در دل شب پيكرش را كفن كند.
4- شبانه بر او نماز گزارد.
5- شبانه پيكر او را تشييع كند.
و او را غريبانه به خاك سپارد.
6- به سردمداران سقيفه اجازه شركت در تشييع و نماز بر پيكر او را ندهد.
انى
اوصيك ان لا يلى غسلى وكفنى سواك ...و بحق محمد رسول الله ان لا يصلى
على ابوبكر ولا عمر(635)
7- قبرش نيز گمشده بماند!
ولا
تعلم قبرى احدا...(636)
بخش 15: روشنگرى ها و مبارزات ريحانه پيامبر
روشنگرى ها و مبارزات ريحانه پيامبر
زندگى سراسر افتخار بانوى بانوان به شكوفه ها و گل ها و لاله
هاى عبادت خالصانه و عارفانه خدا و جهاد آگاهانه و هدفدار و خستگى
ناپذير در راه او عطرآگين است ، اما اوج اين جهاد سترگ و شكوهمند در
آخرين بخش از زندگى او شگفت تر تبلور يافته است .
تاريخ نشانگر اين واقعيت است كه در همان لحظاتى كه سر مقدس پيشواى بزرگ
و توحيد بر دامان عزيزترين و محبوب ترين شاگرد و برادرش اميرمؤمنان و
دخت گرانمايه اش فاطمه بود و دو نور ديده و ريحانه زندگى اش حسن و حسين
را بر سينه مى فشرد و در همان حال كه ديدگان حق بين و نافذش را روى هم
مى نهاد و زبان حق گو و ستم ستيزش در كام آرام مى گرفت و روح بلندش
پرواز ديگرى را در پيش داشت ، گروهى متشكل و جسور و شيفته قدرت و جاه و
مقام ، به جاى همدردى و همراهى با خاندان وحى و رسالت و تاءكيد بر
ادامه راه پرافتخار پيامبر، سوگمندانه پس از تخلف از سپاه
((اسامه )) فرمانده
برگزيده پيامبر و كارشكنى در حركت مجاهدان به سوى هدف ، در نقطه اى به
نام ((سقيفه )) گرد آمدند
و زمزمه شوم ناديده گرفتن فرمان خدا و پيامبر و گزينش زمامدار پس از
پيامبر را سر دادند.
و اين دومين اثر و علامت ناراحت كننده اى بود كه بر قلب فاطمه فشارش را
آغاز كرد.
از سويى خبر غمبار و تكان دهنده رحلت پيامبر مدينه را در هم نورديد و
همه را در سوگى عميق فرو برد و از دگر سو خبر گرد آمدن گروهى در
((سقيفه ))؛ كه اين
نخستين خبر شوم پس از رحلت پيامبر بود.
اندكى بعد، هنوز پيكر پاك محمد (صلى الله عليه و آله ) بر زمين بود كه
دومين خبر شوم پخش شد و همه ناباورانه و بهت زده دريافتند كه گويى جاه
طلبى و مقام پرستى و اهداف و انگيزه هاى مادى و دنيوى باعث شد تا گروهى
حق و عدالت و سرنوشت نسل هاى آينده و همه محرومان تاريخ را به بازى
توجيه و تاءويل گيرند و تنها به رياست و قدرتمدارى خويش بينديشند و
آينده غمبار و تراژدى پايان ناپذيرى را براى جهان رقم زنند؛ دانسته يا
ندانسته ؛ نمى دانم ؟
و اين گام هاى شوم استبدادى و ارتجاعى براى بانوى بانوان كه سمبل آزادى
و آزادگى و در اوج ژرف انديشى و آينده نگرى مى زيست و همواره پيشتاز
ايمان و جهاد و هجرت و عدالت خواهى بود، سخت نگران كننده مى نمود و به
دلايل ذيل سخت سؤ ال انگيز.
1- او مى پرسيد كه چرا؟ آخر چرا؟
مگر پيامبر از همان دعوت جاودانه
وانذر عشيرتك الاقربين
(637) تا...حجة الوداع ، درست 70 روز پيش از
رحلت جان سوز خويش ، همواره به فرمان خدا بهترين و والاترين شاگرد و
برادر عقيدتى خويش را به عنوان پيشواى آسمانى مردم معرفى نكرد؟
مگر مردم آگاهانه و آزادانه بر اين گزينش الهى و آسمانى
((آرى )) نگفتند و دست بيعت به امير
والايى ها ندادند؟
مگر در آخرين دقايق حيات ظاهرى با اصرار زياد نفرمود كه :
انى
تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى ...
من به سوى بارگاه دوست روانم ، اما دو امانت گرانبها در ميان شما مى
گذارم ؛ يكى قرآن و علوم و مفاهيم و معارف و حقوق انسان ساز آن و ديگرى
عترت ، كه آموزگار و مفسر راستين كتاب خدا و الگو و سرمشق واقعى
انسانهاى خداجو و ترقى خواه اند.
پس زير پانهادن گزينش خدا و پيامبر و مردم ، چرا؟
پايمال ساختن ((نص ))
چرا؟
2- او مى پرسد اگر ((نص ))
و گزينش خدا و پيامبر را هم زير پا نهند، مگر خود نمى دانند كه على
(عليه السلام) در آيينه وحى و رسالت ، دانشمندترين ، آگاهترين ،
بيناترين ، ژرف نگرترين ، خردمندترين ، پرواپيشه ترين ، با ايمان ترين
، شجاع ترين ، بشردوست ترين ، كاراترين ، عادل ترين و تواناترين فرد
است ؛ و مگر جهاد او، علم او، تقواى او، عظمت و شكوه او، بشردوستى و
مردم خواهى او، اخلاص و انصاف او، آراستگى ها و برازندگى هاى او،
شايستگى ها و والايى هاى او، مدالهاى پرافتخار او و...براى همه آشكار
نيست ؟ پس چرا معيارهاى برترى نيز بايد قربانى شود و ملاك و ميزان ارزش
هاى الهى نيز پايمال گردد؟
3- مگر على (عليه السلام) تربيت شده خود محمد (صلى الله عليه و آله )،
آن كاروانسالار توحيد و تقوا نيست ؟ پس چه كسى بهتر از او مى تواند اين
كشتى ناخدا از دست داده و توفان زده را به ساحل نجات و تعالى و شكوفايى
و صعود هدايت كند؟ و با اين انحراف عميق و سهمگين و هستى سوزى كه در
حال شكل گرفتن است ، آينده اسلام و فرداى قرآن به كجا خواهد انجاميد؟
جامعه جوان اسلام به چه سرنوشتى گرفتار خواهد شد و امت چه خواهد كرد و
سرنوشت محرومان و رنجديدگان عصرها و نسل ها چگونه رقم خواهد خورد؟
4- آن بانوى آزاده و متفكر در اين انديشه بود كه مگر به بركت قرآن و
سيره و سنت پيامبر انگيزه دخالت در سياست - كه زراندوزى و انحصار قدرت
بود - دگرگون نگشت و به احساس مسئوليت ها در برابر جامعه و خدمت به حق
تبديل نشد؟
مگر ابزارهاى تدبير امور جامعه و معيارهاى تصدى پست ها و مسئوليت ها از
بند و بست و زور و فريب و كودتاى عريان و نيمه عريان به ارزش ها و ملاك
هايى چون آگاهى و ايمان و يا كارايى و تقواى راستين و صداقت و درايت
تبديل نشد؟
مگر با تلاش و درايت پيامبر، ضوابط توحيدى و انسانى جانشين روابط گروهى
و صنفى و خانوادگى و فردى نگرديد؟
مگر مردم بر سرنوشت خويش حاكم نگرديدند و آزادى بيان ، قلم ، اجتماعات
، اظهار نظر، انتقاد، حق گويى ، حق جويى ، خيرخواهى در برابر پيشوايان
اسلام ، حق امنيت ، دفاع ، حق برابرى ، حق تفكر و تعقل و زيستن به صورت
موجودى با خرد و شعور، جاى خود را به تملق و چاپلوسى ، بت تراشى ، بت
پرستى و كيش شخصيت و تبليغات يكطرفه و عوام فريبى و عوام بازى نسپرد؟
مگر سانسور چهره ها و شخصيت ها و انديشه هاى بلند در جهت تسلط نالايقان
و فرومايگان - كه از راه و رسم استبدادگران است - به بركت سيره و سبك
سياسى عادلانه و مردمى با روح و صفاى پيامبر مسخ نگرديد؟
مگر انديشه منحط ((هدف ، وسيله را توجيه مى كند))،
به دست پيامبر و در سيره و سنت او به شدت نفى نشد و آن پيشواى راستين
در ميدان عمل نشان نداد كه هدف مقدس را بايد با وسايل و ابزارهاى مقدس
جستجو كرد نه با زورمدارى و سانسور و اختناق و خشونت و فريب ؟
مگر قدرت ملى ، ثروت ملى ، امكانات ملى كه در نظام ستم - ملك شخصى
خودكامگان شمرده مى شود - امانت خدا و خلق محسوب نگرديد و حكومت در
برابر محاسبه مردم پاسخ گو و امانتدار نيافت ؟
مگر پيامبر، خود را در برابر خدا و مردم مسئول و پاسخ گوى گفتار و
رفتار خويش نمى شناخت و خود را فروتر از قانون نمى شمرد؟
مگر هدف از حكومت و فرمانروايى ، زنده ساختن راه و مسير عادلانه و
احياى حق و برانداختن شيوه هاى باطل و بيداد و قانون ستيزى و قانون
گريزى زورداران و زرداران و تزوير گران نشد؟
مگر زمامداران نبايد آموزگاران اسلام و سمبل و نمونه و تجسم عمل به
قانون و به ارزش هاى والاى انسانى و اخلاقى آراسته و پيراسته از نقاط
منفى باشند؟
مگر حكومت به جاى قيم ماءبى و خداوندگارى ، خدمتگزار و نماينده و
برگزيده و امانتدار مردم نگرديد؟
و مگر در پرتو آيات و سيره و سيستم سياسى پيامبر، مال مردم ، آبروى
مردم ، خانه و محل زندگى مردم ، حيثيت و كرامت مردم ، حقوق و حرمت مردم
، بسان خون و جان آنان امنيت و احترام نيافت و از تعرض دولت ها و عوامل
آشكار و نهان آنان محفوظ نشد؟
اگر چنين است - كه هست - پس چرا كودتاگران و انحصارطلبان قدرت و
امكانات اين گونه رفتار مى كنند؟
چرا همه ره آورد سياسى و اجتماعى و اخلاقى و انسانى و حقوقى و معنوى
فراتر از دو دهه جهاد و اخلاص و فداكارى و نورافشانى پدرش پيامبر در
عمل مورد بى مهرى و تهاجم قرار گرفته است ؟
و آغاز كار كه چنين تيره و تار است ، آينده كار چگونه خواهد بود؟
آرى ، اينها عوامل و انگيزه هاى نگرانى آن بانوى آزاده ، آينده نگر،
ژرف انديش ، خداجو، حق پو، شجاع و خيرخواه و انسان دوست و ستم ستيز
بود.
بر سر سه راهى
((اميره ارزش ها))
به همراه شوى گرانقدر و فرزندان ارجمندش پس از به خاكسپارى پيكر مطهر
پيامبر، به همراه گروهى آزاده و حق پو، در برابر عمل انجام شده اى قرار
گرفتند.در برابر يك اتحاد شوم ، يك سازش خطرنانك ، يك دسيسه سهمگين ، و
آن گام يك جو خشن ، بى رحم و مملو از وحشت و ترور و هوچى گرى و عوام
فريبى ، آن هم زير ماسك مذهب .
خداوندا! آيا به راستى اين جا مدينه است و اينان مسلمان و پيرو قرآن ؟!
شگفت آيه اى پدرم در بستر رحلت تلاوت مى كرد؛ او زنگ خطر را مى نواخت
كه :
وما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على
اعقابكم
(638)
((و محمد جز فرستاده و پيامبرى نيست كه پيش از
او نيز پيام آورانى آمدند و گذشتند؛ پس شما اى مردم ! اگر او جهان را
بدرود بگويد و يا كشته شود، از عقيده و راه و رسم انسانى و خداپسندانه
خود بر مى گرديد؟))
چگونه مى خواهند مسير تاريخ را تغيير دهند و روند جامعه را دگرباره به
ريل جاهليت و خودسرى و خودكامگى بازگردانند؟
چگونه دگرباره در اين انديشه ابليسى هستند كه مردم را از حقوق و آزادى
و حاكميت بر سرنوشت خويش كنار زنند؟
و بدتر و زشت تر از همه اين كه چگونه و با چه بى پروايى مى خواهند اين
بيدادها را به نام داد و دادگرى ،
اين بى عدالتى ها را به جاى عدالت ،
اين حق كشى را به جاى احياى حق ،
اين برده سازى ها و برده پرورى ها را به نام آزادى و آزادگى ،
اين دين ستيزى ها را به نام خدمت به دين ،
اين قانون گريزى ها را به نام عمل به قانون ،
اين عطش قدرت و پرستش زر و زور را به عنوان شيفتگى به خدمت ، و اين
بيگانگى از قرآن و سنت و سبك و سيره پيامبر را به نام كتاب خدا و سنت
پيامبرش به خورد مردم بدهند؟
ريحانه پيامبر و خاندانش در جوى قرار گرفتند كه اگر حقيقت را به زبان
آورند و تنها سخن حق گويند و خيرخواهى و دلسوزى كنند و از آفت ها و
خطرات هشدار دهند، مارك رياست طلبى و قدرت جويى و ايجاد اختلاف و خيلى
اتهامات ديگر بر پيشانى پاك و پاكيزه آن پاكان بارگاه خدا نواخته مى
شود و بعد هم روشن است كه دست بسته زير تيغ جلادانى چون
((خالد)) و ((قنفذ))
كه به بركت سرسپردگى به بارگاه ستم و بيداد و سركوبى آزادى خواهان و حق
طلبان ، به دريافت مدال ((سيف الله
)) يا شمشير برهنه خدا، از دست خليفه مفتخر شده
اند، سپرده خواهند شد و سرنوشت دين و دفتر و آيين و ملت به كجا خواهد
انجاميد؟
و اگر دم فرو بندند، علاوه بر اين مارك ترسو بر آنان زده مى شود، همه
سياست هاى شوم و جنايت هايى كه به دست مشتى حقير و بى فرهنگ و تاريك
انديش و خشن و عقده اى ، به نام دين و خلافت و ولايت انجام مى شود،
چهره درخشان و بشردوست و آزادى بخش و صلح جو و زيباى قرآن و اسلام را
تيره و تار خواهد ساخت .راستى كه شرايط سختى است .
فان
اقل يقولوا: حرص على الملك ، وان اسكت يقولوا: جزع من الموت .(639)
از اين رو فاطمه و شوى گرانقدرش نه راه رويارويى سخت را در پيش گرفتند
و نه بى تفاوتى و سكوت و ناپايدارى در برابر انحراف بيداد را؛ چرا كه
قيام خونين و تند بر ضد سردمداران انحراف و ارتجاع در آن شرايط خاص
اجتماعى و سياسى و دينى ، براى قرآن و عترت و جامعه جوان اسلام ، سخت
خطرخيز بود و جنگ هاى خونين داخلى و خطر خارجى را در پى داشت ؛ همچنان
كه پذيرش غصب خلافت و تبديل سيستم امانتدارى عادلانه و مترقى و
قانونمدار و پاسخ گوى پيامبر به يك رژيم ظالمانه و زورمدار، آن هم از
راه كودتا و فريب و خشونت و بند و بست نيز شكست معنوى اسلام و اهل بيت
را به دنبال خواهد داشت .اين كار، گرچه منافع دنيوى و موقعيت ظاهرى
خاندان رسالت ، به ويژه دخت فرزانه و يادگار گرانمايه او را تاءمين مى
كرد اما پوشاندن حقيقت بود و كتمان واقعيت ، همكارى با استبداد بود و
هماهنگى با سكوت و بى تفاوتى در برابر زدودن محتوا و روح و جان دين از
پيكر آن ، و آنگاه ابزار سلطه و فريب نمودن واژه ها و جملات و اصطلاحات
دينى ، و اين نيز با ساحت مقدس خاندان رسالت - كه مرزبان حقيقى دين
خدايند - سخت بيگانه است .از اين رو دخت سرفراز و انديشمند پيامبر و
اميرمؤمنان بر سر سه راهى سرنوشت ، راه تازه اى گشودند؛ راه مقاومت ،
پايدارى ، ايستادگى ، شكيبايى ، روشنگرى و مرزبانى از حدود و مرزهاى
مقررات خدا را؛ گرچه حقوق خود آنان قربانى شود.
اين جا بود كه فاطمه جهاد سترگ خويش را در برابر استبداد تازه نفس آغاز
كرد و به انگيزه خيرخواهى و آينده نگرى و دفاع از حق و عدالت بدين صورت
ادامه داد:
1- جهاد روشنگرانه فكرى و
عقيدتى
دخت انديشمند پيامبر در برابر بدعت بزرگ و انحراف خطرناكى كه در
حال رخ گشودن بود، ايستاد و مبارزه فكرى و فرهنگى و دينى خويش را به
صورت خيرخواهانه و دورانديشانه و مسالمت آميز، آغاز كرد و به حكم
پيامبر عمل نمود كه فرموده بود:
اذ
ظهرت البدع فللعالم ان يظهر علمه والا فعليه لعنة الله ...
((آن گاه كه بدعت ها و انحرافات آشكار گشت ، بر
دانشمندان پرواپيشه است كه دانش خويش را آشكار سازند و سخن حق را
بگويند؛ در غير اين صورت ، نفرين خدا بر آنان باد!))
و چه كسى آگاه تر و داناتر و دانشمندتر و پرواپيشه تر از بانوى بانوان
و شوى گرانمايه اش على (عليه السلام)؟!
بدين سان ريحانه پيامبر، با احساس مسئوليت در برابر خدا و مردم و
آيندگان ، روشنگرى خويش را آغاز كرد.
از غدير گفت :
آيه شريفه :
يا
ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ...(640)
را تلاوت و تفسير كرد.
از رويداد پرشكوه ((مباهله ))
و آيات آن ياد كرد و موقعيت رفيع اميرمؤمنان و معنويت و شكوه وصف
ناپذير او را خاطر نشان ساخت .(641)
آيه تطهير را به ياد غاصبان و ظالمان آورد.
سوره ((هل اتى )) را
تفسير كرد.
آيه بيانگر سوداى على با خدا را تلاوت فرمود و آن گاه آن را براى مردم
تفسير كرد.(642)
سخن جاودانه پيامبر را كه همين هفتاد روز پيش در برابر هزارها نفر
فرموده بود كه :
من
كنت مولاه فهذا على مولاه را به يادشان آورد.
آخرين سفارش پيامبر را طنين افكن ساخت كه فرمود:
انى
تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى ...
از حديث يوم الدار گفت .
از روايت
انت
منى بمنزلة هارون من موسى سخن گفت .
از حقوق اساسى مردم كه به دست بازيگران سقيفه يكسره پايمال مى گشت ،
دفاع كرد.
از حق آزادى ،
امنيت ،
دفاع ،
برابرى ،
حقوق بشر،
حق حاكميت بر سرنوشت ،
حق آزادى بيان و قلم ، اجتماعات ، اظهار نظر، انتقاد، چون و چرا و بيان
حقيقت درس گفت و از پايمال شدن همه آنها فرياد برآورد و خيرخواهانه
خواست تا سردمداران سقيفه و بازيگران صحنه سياست ، راه انحراف نپويند،
با دين و دفتر و سرنوشت اسلام و امت بازى نكنند و بنيانگذار خشت كج
استبداد و اختناق به نام خدا و مذهب و به بهانه خدمت به دين و مردم
نگردند و آينده بشريت را تيره و تار نسازند.
و بدين سان موجى از روشنگرى پديد آورد و شعله اى برافروخت و مشعلى فرا
راه حق جويان و حق پويان روشن ساخت .
مخالفت عميق خويش را با نظام ((سقيفه
)) به صورت منطقى و خردمندانه و اساسى اعلام كرد
و كلمه حق را در برابر باطل و بيداد طنين افكن ساخت .از طبيعى ترين
حقوق خويش استفاده كرد و بيعت با نظام غاصب را تحريم كرد، بدان اميد كه
جاه طلبان به خود آيند و مردم زنگ خطر را بشنوند.
2- پايدارى در دفاع از حق
اما شما فكر مى كنيد، پاسخ اين خيرخواهى و مبارزه فكرى ، مسالمت
آميز و منطقى اين بانوى متفكر از سوى حكومت و نظام خودكامه چه بود؟
حق پذيرى ؟!
سپاسگزارى ؟!
بازگشت به حق و عدالت ؟!
عذر تقصير به بارگاه خدا بردن ؟!
و حق طلبى ريحانه پيامبر را ارج گزاردن و آن را ارزشى والا به حساب
آوردن ؟!
هرگز! نه !
خبر رسيد كه ((فدك ))،
ملك شخصى فاطمه مصادره شد و كارگزارانش رانده شدند.از پى آن ، اخطار
پشت اخطار كه بايد خاندان وحى و رسالت ، دست بيعت به دست رهبر نظام
غاصب سپارند؛ در غير اين صورت خانه آنان به آتش كشيده خواهد شد و همه
زنده خواهند سوخت .
و از پى آن نيز خانه ريحانه پيامبر به وسيله گروه هاى فشار و شبه نظامى
به محاصره درآمد،
به امير فضيلت ها اخطار گرديد كه به حكم حكومت از خانه خويش بيرون آيد
و دست بيعت به نظام فريب و زور بسپارد،
و از پى آن نيز رجاله ها پشت در خانه گرد آمدند و براى يورش به خانه
وحى و رسالت و دستگيرى اميرمؤمنان آماده شدند.
دخت پرشهامت و شجاع پيامبر براى دفاع از حق و عدالت و حريم خانه خويش
با سلاح منطق و مسالمت و روشنگرى پيش آمد و كوشيد تا آنان را از در
خانه دور سازد اما آنان در خانه را به آتش كشيدند و او را مورد حمله
قرار دادند و با پشت شمشير و تازيانه ، پهلو و بازوانش را خستند و ميان
در و ديوار فرزند گرانمايه اش را به شهادت رساندند.
اما او در تمام اين مراحل خونبار نيز قهرمانانه پايدارى كرد و تا مسجد
و روضه پيامبر، بارها از بردن اميرمؤمنان جلوگيرى كرد كه هر بار بى
رحمانه مورد حمله دژخيمان حكومت قرار گرفت .
بدين سان دخت گرانمايه پيامبر گرچه به ظاهر نتوانست در برابر يورش سپاه
خلافت به خانه اش و از دستگيرى على (عليه السلام) جلوگيرى كند، اما با
انجام وظيفه و جهاد و پايدارى سترگ خويش براى همه روشن ساخت كه اسلام
واقعى كجاست و مدعيان دروغين اسلام كيانند و در اين مرحله نيز روشنگرى
كرد و براى همگان روشن ساخت كه بايد در برابر حق كشى با بهترين و
دليرانه ترين شيوه ايستاد؛ چرا كه ايستادگى در برابر استبداد افزون بر
آن كه يك وظيفه انسانى است ، يك ارزش والا نيز هست .
3- گسيل چهره ها و شخصيت
ها
سومين مرحله از جهاد فكرى و عقيدتى بر ضد جريان تاريك انديش و
خشونت بار و انحصارگر سقيفه را دخت گرانمايه پيامبر با گسيل شخصيت هايى
به سوى رهبر آن نظام آغاز كرد و آنان با وكالت از جانب ريحانه پيامبر،
پيام روشنگرانه و دلايل و براهين او بر ظالمانه و سياسى بودن حكم
مصادره فدك و ملك شخصى آن حضرت را توضيح دادند و از ابوبكر خواستند تا
با بازگشت به حق و عدالت و پيش گرفتن راه افتخارآفرين قرآن و عترت ،
حكم ظالمانه مصادره را لغو كند و ضمن احترام به مقررات ، حقوق و حدود و
آزادى و امنيت مردم را به رسميت بشناسد.
و از پى آن ، خود فاطمه (عليها السلام ) نزد رهبر نظام سقيفه رفت و به
صورت بسيار معتدل و منطقى و دور از انظار، حقوق خويش را طلبيد و او نيز
در برابر منطق پولادين و دليل و برهان او كه از صداقت و دانش ژرف و
هوشمندى و درايت او برمى خاست ، به ناگزير سر تعظيم فرود آورد و نوشته
اى كه حكم مصادره ((فدك ))
را بى اثر مى ساخت ، نوشت و به آن حضرت تقديم داشت ؛ اما به هنگامه
بازگشت به خانه ، مردنماى دوم نظام سقيفه ، ضمن گفتگويى آن نوشته را
ربود و پاره كرد و از همان جا مبارزه و مجاهده دخت قهرمان و عدالت خواه
و ستم ستيز پيامبر به مرحله سخت ترى وارد شد.
يكى از اسناد مهم حديثى و تاريخى در اين مورد مى نويسد: دخت فرزانه
پيامبر، خود نزد ((ابوبكر))
شتافت و فرمود: چرا مرا از حقوق خويش بازداشته ، و نماينده ام را از
مزرعه رانده ايد؟ مگر نه اينكه پيامبر به فرمان خدا فدك را به من
واگذار كرد؟
ابوبكر گفت : آيا بر اين سخن گواهى دارى ؟
فرمود: آرى .
بانوى شايسته اى به نام ((ام ايمن
)) - كه به گواهى پيامبر از زنان بهشت نشين است
- پيش آمد و گفت : ابوبكر! من پيش از آنكه سخن پيامبر را در مورد خودم
به خاطرت نياورم و اعتراف نگيرم ، لب به سخن نخواهم گشود.تو را به خدا
سوگند! آيا مى پذيرى كه پيامبر در مورد من فرمود كه ((ام
ايمن )) از زنان بهشت است ؟
ابوبكر گفت : آرى ، درست است به ياد دارم .
آن گاه اين بانوى آزاده گفت : گواهى مى دهم كه خدا به وسيله فرشته وحى
به پيام آورش دستور داد كه :
وآت
ذى القربى حقه ؛ و از پى آن ، پيامبر فاطمه را فراخواند و فدك
را به او بخشيد.
اميرمؤمنان نيز به عنوان شاهد و گواه ديگرى ، همين نكته را مورد تاءكيد
قرار داد و ابوبكر به ناگزير نوشته اى تنظيم كرد و به دخت گرانمايه
پيامبر داد و حكم مصادره ظالمانه و ناروا را لغو نمود.
لحظاتى بعد عمر از راه رسيد و ضمن گفت گو، نوشته را گرفت و بر آن آب
دهان انداخت و پاره كرد.(643)
4- حق طلبى از سه راه
نظام سقيفه به منظور تقدس نمايى و جا انداختن رهبر تحميلى خود
به جامعه به عنوان جانشين پيامبر، پس از گام هاى نخست اعلام كرد كه هر
كسى نزد پيامبر امانت يا حسابى دارد، بيايد و از جانشين به حق آن حضرت
بگيرد.
برخى از جمله دو چهره سرشناس به نام هاى ((جابر))
و ((جرير بن عبدالله ))
آمدند و گفتند كه از پيامبر طلب دارند.ابوبكر بدون درنگ تسليم خواسته
آنان شد و آنچه مورد ادعاى آنان بود، پرداخت .
بانوى بانوان نيز از اين دعوت عمومى و موقعيت حساس بهره اى شايسته جست
و نزد ابوبكر رفت و از سه طريق حقوق خويش را مطالبه نمود:
1- نخست از اين راه وارد شد كه فدك به موجب آيه شريفه
فآت
ذا القربى حقه
(644)، بخششى است از جانب پيامبر به او، به
فرمان خدا؛ و بر اين واقعيت شخصيت هاى بزرگى گواهند.
شخصيت هايى چون : اميرمؤمنان ، حسن و حسين ، ام ايمن ، ام سلمه و
اسماء، همسر خليفه ...
2- آنگاه از اين راه استدلال فرمود كه فدك به حكم آيه شريفه
و ما
افاء الله على رسوله منهم
(645)، بخشش خدا به پيامبر است و مال آن حضرت ؛
و فاطمه نيز دخت گرانمايه اوست ؛ از اين رو به ارث مى رسد و ارث خويش
را مطالبه نمود.<