فاطمه در میدان های جنگ
فاطمه علیهاالسلام در جنگ ها، کنار پیامبر خدا بود. حتّی در
جنگ احد پس از انتشار خبر کشته شدن پیامبر خدا صلی الله علیه و
آله با تنی چند از زنان شتابان به سوی جبهه حرکت کرد و فاصله
میان مدینه و احد را پیاده پیمود، چون پدر را با دندان شکسته و
پیشانی مجروح یافت، صورت پدر را شست وشو داد و زخم پیشانی اش
را درمان نمود.
(104)
فاطمه علیهاالسلام طبیب پدر بود و زخم های پدر را درمان می
کرد.
(105)
در جنگ احزاب که مدینه در محاصره قرار داشت، هر کس به
اندازه توان خود، جنگ را پشتیبانی می کرد. زهرا علیهاالسلام
نیز نان می پخت و قسمتی از نیازمندی های مجاهدان را تأمین می
نمود. در یکی از روزها که برای فرزندان خود نانی تازه آماده
کرده بود، نتوانست بدون پدر از آن استفاده کند؛ از این رو، به
خطّ مقدّم جبهه نزد پدر شتافت و گفت: پدر جان! قرص نانی پخته
ام، دلم آرام نگرفت که بدون شما میل کنم، آن را برای شما آورده
ام.
پیامبر نگاه مهربانش را به دخترش دوخت و آنگاه با صدایی
آرام و خسته گفت: «این، اوّلین غذایی است که پس از سه روز،
پدرت بر دهان می گذارد.»
(106)
آن حضرت در هنگام فتح مکه برای پدر خیمه ای برپا کرد و آب
برای او آماده ساخت تا گرد و غبار را از تنش بشوید و رهسپار
مسجد الحرام شود.
(107)
عشق فاطمه به پیامبر، یک عبادت بود. رابطه این دو باهم،
فروغی آسمانی داشت. او همیشه پدر را، پدر جان می خواند (یا
ابة).
(108)
او بسیار تصدیق کننده پیامبر بود، و کوشش فراوانی در حفظ
احادیث حضرت داشت.
(109)
همواره خشنودی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را بر خشنودی
خود، مقدّم می داشت. و بارها برای کسب رضایت وی از غذا، لباس،
پرده، گردن بند و حتی دست بند فرزندانش گذشت و آنها را در راه
خدا ایثار کرد.
(110)
شیخ صدوق به سندش از «اسماء بنت عمیس» نقل می کند:
روزی در خدمت فاطمه علیهاالسلام نشسته بودم، در گردنش گردن
بندی از طلا بود که علی علیه السلام آن را از سهم غنائم جنگی
خود برای فاطمه خریده بود. در این هنگام، رسول خدا صلی الله
علیه و آله به خانه فاطمه آمد و همین که چشمش به گردن بند
افتاد، به او فرمود: «ای فاطمه! مردم نمی گویند فاطمه دختر
محمّد، زیور آلات جباران را بر تن کرده است؟» رسول خدا صلی
الله علیه و آله بیش از این نگفت، ولی فاطمه با شنیدن این سخن،
فوری گردن بند را از گردن بیرون آورد و آن را فروخت و با پولش
بنده ای خرید و آزاد کرد و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از
کار فاطمه مسرور شد.
(111)
او همیشه پدر را بر خود، مقدّم می داشت؛ خودش می فرماید:
«واللّه لأوثرن بها رسول اللّه علی نفسی و غیری».
(112)
از آنجا که فروغ مهر فاطمه به پیامبر خدا آسمانی بود، حالات
عرفانی فاطمه اوج تجلّی این بارقه است. آن حضرت در دعاهای خود
و نیز تعقیبات نمازها، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را می
ستود.
در تعقیب نماز ظهر، ساحت آن حضرت را چنین می ستاید:
«اللّهمّ صلّ علی محمّد کما هدیتنا به، و صلّ علی محمّد کما
رحمتنا به، و صلّ علی محمّد کما عزّزتنا به، و صلّ علی محمّد
کما فضّلتنا به، و صلّ علی محمّد کما شرّفتنا به، و صلّ علی
محمّد کما بصرتنا به، و صلّ علی محمّد کما انقذتنا به، من شفا
حفرة من النّار، اللّهمّ بیض وجهه، و أعلی کعبه، و أفلج حجّته،
و أتمم نوره، و ثقّل میزانه، و عظّم برهانه، و أفسح له حتّی
یرضی، و بلّغه الدّرجة و الوسیلة من الجنّة، و ابعثه المقام
المحمود الّذی وعدته، و أجعله افضل النّبیین و المرسلین عندک
منزلة و وسیلة، و اقصص بنا اثره...؛
(113)
خدایا! بر محمد درود فرست آن گونه که ما به وجودش هدایت شدیم،
و درود فرست بر او چون در پرتو رحمتش قرار گرفتیم، و درود فرست
بر او که مایه عزّت و سربلندی ماست، درود فرست بر او که به
وسیله او برتری یافتیم، و درود فرست بر محمد که به واسطه او به
مقام کرامت و شرافت رسیدیم، و درود فرست بر او چون به وسیله او
به بصیرت حق نائل شدیم، و درود فرست بر محمد چون که به واسطه
وی از سقوط در درّه آتش نجات یافتیم. خداوندا! چهره اش را
سپید، جایگاهش را رفیع، حجّتش را رسا، نورش را تمام، میزان
عملش را سنگین، و برهانش را کوبنده و بزرگ گردان. و بر او وسعت
و گشادگی عنایت کن تا خشنود گردد، و او را به درجه و وسیله ای
از بهشت برسان، و او را در «مقام محمود» مبعوث گردان آن گونه
که به او وعده داده شده است، و قرار بده او را بهترینِ
پیامبران و رسولانی که نزد تو دارای منزلت و قرب اند، و بر ما
جاودان ساز آثار و ثمراتش را ....»
آن حضرت بعد از نماز عصر، در حقّ پدر چنین دعا می کند:
«اللّهمّ ذا الرّحمة الواسعة و الصّلاة النّافعة، الرّافعة
الزّاکیة، صلّ علی اکرام خلقک علیک، و أحبّهم الیک، و أوجههم
لدیک، محمّد عبدک و رسولک المخصوص بفضائل الوسائل، أشرف و أکرم
و أرفع و أعظم و أکمل ما صلّیت علی مبلغ عنک و مؤتمن علی وحیک.
اللّهمّ کما سددت به العمی، و فتحت به الهدی، فاجعل مناهج سبله
لنا سنناً، و حجّج برهانه لنا سبباً، نأتم به الی القدوم
علیک».
(114)
بعد از نماز عشاء نیز ساحت قدس پدرش را این گونه می ستاید:
«... و صلّی اللّه علی البشیر النّذیر و السّراج المنیر و
... اجعل شرایف صلواتک و نوامی و برکاتک و روافه تحیاتک علی
محمد عبدک و رسولک و امینک علی وحیک، القائم بحجّتک، و الذّابّ
عن حرمک، و الصّادع بأمرک، و المشید بِایاتک، و الموفی لنذرک.
اللّهمّ فاعطه بکلّ فضیلة من فضائله، و منقبة من مناقبه، و حال
من احواله، و منزلة من منازله، رأیت محمّدا لک فیها ناصرا، و
علی مکروه بلائک صابرا، و لمن عاداک معادیاً، و لمن والاک
موالیا...».
(115)
فاطمه علیهاالسلام کیفیت ورود و خروج پیامبر صلی الله علیه
و آله وسلم به مسجد را چنین بیان می کند:
هر گاه آن حضرت وارد مسجد می شد، این دعا را می خواند:
«اللّهمّ صلّ علی محمّد. اللّهمّ اغفر لی ذنوبی...».
(116)
و به نقل دیگر، می فرمود: «بسم اللّه والسّلام علی رسول
اللّه».
(117)
به هنگام بیرون آمدن از مسجد نیز همین دعا را می خواند.
(118)
در دعاهای منسوب به حضرت فاطمه علیهاالسلام «درود و صلوات
بر محمّد و آلش» رمز استجابت و قبولی دعاست.
دعاهای آن حضرت برای روز شنبه تا پنج شنبه، به «صلوات» مزین
اند و آن حضرت دعای روز جمعه را با این درود به پایان می برد:
«اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد، صلاةً نامیةً، دائمةً،
زاکیةً، متتابعةً، مترادفةً، برحمتک یا ارحم الرّاحمین».
(119)
و نیز آن حضرت در دعایی که به سلمان آموخت، و خود از پیامبر
خدا آموخته بود و هر صبحگاه و شامگاه می خواند، پایان دعا را
با درود بر محمّد و آلش، معطّر ساخته است.
(120)
همچنین از امام زین العابدین علیه السلام روایت شده که
فرمود: پدرم در روز شهادتش مرا به سینه چسبانید و گفت: ای
فرزندم! دعایی که [مادرم[ فاطمه مرا تعلیم داد و او از رسول
خدا صلی الله علیه و آله فرا گرفت و رسول خدا هم از جبرئیل
آموخت که در هنگام حاجت و اندوه و نزول امر بزرگ آن را
بخواند... فراز پایانی دعا، این گونه است: «یا راحم الشّیخ
الکبیر، یا رازق الطّفل الصّغیر، یا من لا یحتاج الی التّفسیر،
صلّ علی محمّد و آل محمّد و افعل بی».
(121)
و در دعای آن حضرت، برای رفع گرفتاری ها و سختی ها، دعا با
این کلمات نورانی پایان می پذیرد:
«یا خالق الخیر، یا اهل الخیرات، انت اللّه، رغبت الیک فیما
قد علمت، و انت علاّم الغیوب، أسألک أن تصلّی علی محمّد و آل
محمّد؛
(122)
ای آفریننده خیر! ای اهل خیر و نیکی! تو یگانه معبودم هستی، در
آنچه می دانی به سوی تو مشتاق شده ام، و تو دانای بر غیبی. از
تو می خواهم که بر محمّد و خاندانش درود فرستی.»
آری، آن بزرگوار خود روایتی را از پدرش نقل می کند که
پیامبر فرمود:
«من سلّم علی و علیک ثلاثة ایام فله الجنّة؛
(123) هرکس که سه روز بر من و تو سلام کند، بهشت برای
اوست.»
فاطمه علیهاالسلام در هنگام بیماری پدر، از همه محزون تر و
گریان تر بود، و چون خبر ملحق شدن به پدر را به عنوان «اوّلین
نفر از عترت» شنید، آرام گرفت و لبخندی را از سر شوق به چهره
آورد.
(124)
برای فاطمه با پیامبر خدا بودن، موجب سرور می شد چه دیدار و
ملاقات، در این جهان بوده باشد و چه در ملکوت اعلی. لذا در
رحلت جانکاه پدر، بسیار گریست. مردم مدینه به جای آنکه با گریه
خود قلب مجروح فاطمه را آرامش بخشند؛ بی رحمانه به خدمتش
رسیدند و شکوه کردند که گریه شما موجب ناراحتی مردم مدینه شده
است. یا روز گریه کن یا شب.
فاطمه علیهاالسلام پس از آن، برای گریه بر فقدان پدر و
مظلومیت همسر، به «بقیع» می رفت و در آنجا می گریست.
(125)
وقتی شکایت ها ادامه پیدا کرد، آن بانوی یگانه و سوگوار به
علی علیه السلام گفت: «به آنها بگو چند روزی بیش میهمان شما
نخواهم بود.»
(126)
امام علی علیه السلام می فرماید: «فاطمه علیهاالسلام از من
پیراهنی را که رسول خدا را در آن غسل داده بودم، طلب کرد؛ من
پیراهن حضرت را نزدش آوردم، تا دیدگانش بر آن پیراهن افتاد، آن
را در آغوش گرفت و به شدّت گریست، و چون آن را بویید، بیهوش شد
و روی زمین افتاد. من که دیدم فاطمه علیهاالسلام چنین می کند،
پیراهن را از او مخفی کردم.»
(127)
فضّه خدمتکار حضرت می گوید:
«آنگاه که رسول خدا رحلت کرد، موج غم و گریه طنین افکند و
گریه و زاری فضای مدینه را پر کرد. این مصیبت بزرگ بر همه گران
بود و بر نزدیکان و خویشان پیامبر صلی الله علیه و آله سخت تر؛
ولی هیچ کس چون فاطمه علیهاالسلام گریان نبود.
از هنگامه وفات حضرت، هر لحظه بر غم و اندوه آن بانوی
بزرگوار افزوده می شد. مدّت هفت روز از رحلت رسول خدا گذشت،
فاطمه در منزل نشسته بود، و لحظه ای صدای گریه اش قطع نمی شد.
شب هشتم که شد، حزن و اندوه خود را آشکار نمود چون دیگر صبری
برای او نمانده بود؛ از خانه بیرون آمد و فریاد بر آورد، مردم
نیز همه گریان شدند. بانوان مدینه شیون کنان آن حضرت را همراهی
نمودند. چراغ ها را خاموش کردند تا چهره زنان دیده نشود.
فاطمه علیهاالسلام پدر را صدا می زد:
«وا ابتاه! واصفیاه! وا محمّدا! وا اباالقاسما! وا ربیع
الأرامل و الیتامی!
من للقبلة و المصلّی؟ و من لإبنتک الوالهة الثّکلی؟
(128)؛...
چه کسی در مصلاّی تو نماز می خواند و چه کسی به فریاد دختر
داغدارت خواهد رسید؟».
آنگاه حرکت کرد به گونه ای که دامن پیراهنش به پای او می
پیچید، از شدّت گریه پیاپی دیدگانش نمی دید، تا به قبر پدر
نزدیک شد. چون مأذنه مسجد را مشاهده کرد، بی هوش روی زمین
افتاد، زنان شتابان به سویش دویدند و آب بر چهره مبارک و سینه
و پیشانی اش پاشیدند، فاطمه علیهاالسلام وقتی به هوش آمد،
برخاست و چنین فرمود:
«رفعت قوّتی و.... یا ابتاه، بقیت والهة وحیدة، و حیرانة
فریدة،....؛
(129)
پدر جان! نیرویم تمام شده، و شکیبایی ام به پایان رسیده، و
دشمن سرزنشم می کند. حزن و اندوه، مرا می کشد!
پدر جان! یکه و تنها باقی مانده ام، و در کار خویش حیرانم،
صدایم گرفته، پشتم شکسته، زندگی ام در هم ریخته، و روزگارم
تیره گشته است.
پدر جان! پس از تو انیسی مرا نیست، مانعی برای گریه ام نمی
یابم، و یاوری برای ضعفم پیدا نمی کنم.
پدر جان! بعد از تو دریچه وحی بسته شد و جبرئیل و میکائیل
نازل نمی شوند.
پدر جان! بعد از تو امور دگرگون شد و درها به روی من بسته
گردید.
بعد از تو از دنیا بیزارم و تا نفسم بر آید، بر تو اشک می
ریزم!»
«لا ینفد شوقی الیک، و لا حزنی علیک؛ شوق مرا بر تو، پایانی
نیست و حزن مرا بر تو، فرجامی نخواهد بود.»
آنگاه این شعر را خواند:
إنّ حزنی علیک حزن جدید * واکتئابی علیک لیس یبید
جلّ خطبی فبان عنّی عزایی * فبکایی فی کلّ وقت جدید
إنّ قلبا علیک یألف صبرا * أو عزاء فانّه لجلید
(130)
همانا اندوهم بر تو، اندوهی تازه است. سوگند به خداوند که
از آسمان دلم غصّه می بارد. گرفتاری ام بس بزرگ است، صبر و
تسلاّیم از من جدا گشته و در هر زمانی گریه ام تازه است. دلی
که به بردباری و تسلاّی بر تو انس گیرد، دلی سخت و چالاک است.
سپس چنین ندا داد:
«یا أبتاه! انقطعت بک الدّنیا بأنوارها، و ذوت زهرتها، و
کانت ببهجتک زاهرة، فقد أسودّ نهارها، فصار یحکی خنادسها،
رطبها و یابسها....؛
(131)
پدر جان! با رفتن تو، نور دنیا رفته و شکوفه هایش نیز پژمرده
شده است.
پدر جان! هم اکنون روز سیاه گشته و از تاریکی هایش، تر و
خشک آن سخن می گوید.
پدر جان! تا دیدار قیامت پیوسته بر تو اسفناکم. از آن لحظه
که جدایی واقعیت پیدا کرده، دیگر خواب به چشمم نرفته و پلک های
دیدگانم روی هم قرار نگرفته است.
پدر جان! یتیمان و بی سرپرستان چه کسی را دارند و تا روز
قیامت چه کسی سرور امّت است؟
پدر جان! ما پس از تو در زمره مستضعفان در آمدیم و مردم از
ما روی گردان شدند. تا تو بودی، ما را در بین مردم احترام و
تکریمی بود و کسی ما را ناتوان نمی پنداشت. کدام اشک است که در
فراق تو نریزد، و کدام اندوهی است که به تو پیوستگی نداشته
باشد، و به کدامین پلک، پس از تو خواب راه می یابد؟ تو بهاران
دیانت و روشنایی پیامبران بودی! کوه ها را چه شده که از هم نمی
پاشند، و دریاها چرا پس از تو فرو نمی روند و نمی خشکند و زمین
چگونه بر جای مانده و متزلزل نشده است؟
پدر جان! اندوهی بس بزرگ بر من وارد شد. فاجعه، اندک نیست؛
مصیبتی بزرگ و غمی هولناک بر من رسید.
پدر جان! فرشتگان بر تو گریستند. افلاک از چرخش باز
ایستاده، منبرت پس از تو وحشت بار، و محرابت از مناجاتت تهی، و
قبرت با پوشاندن تو شادان، و بهشت مشتاق دیدار و شنیدن دعا و
نماز توست.
پدر جان! تاریکی جای خالی تو، چه بزرگ و سیاه! بس تأسّف و
حسرت بر فقدان تو، تا این که به همین زودی به حضورت برسم. ماتم
زده ابوالحسن امین (علی) هستم که پدر فرزندانت حسن و حسین، و
برادر و ولی و مورد علاقه توست و کسی است که در کودکی وی را
پرورش دادی و در بزرگی او را به برادری خود برگزیدی و بزرگ
ترین دوست و صحابه توست؛ کسی که پیشگام ترین صحابه در اسلام و
مهاجرت و یاری تو بود و سابقه او بیش از همه مهاجران و انصار
بود. ماتم، همه ما را فرا گرفته و گریه، قاتل ما گشته و اندوه،
به ما پیوسته است!»
سپس فاطمه علیهاالسلام آهی کشید و ناله ای سر داد که نزدیک
بود روح از بدنش مفارقت کند. آنگاه چنین سرود:
قلّ صبری و بان عنّی عزائی * بعد فقدی لخاتم الأنبیاء
عین یا عین اسکبی الدّمع سحا * ویک لا تبخلی بفیض الدّماء
یا رسول الإله! یا خیرة اللّه * و کهف الأیتام و الضّعفاء
قد بکتک الجبال و الوحش جمعا * و الطّیر و الأرض بعد بکی
السّماء
و بکاک الحجون و الرّکن و * المشعر یا سیدی مع البطحاء
و بکاک المحراب و الدّرس للقر * آن فی الصّبح معلنا و
المساء
و بکاک الاسلام اذ صار فی * النّاس غریبا من سائر الغرباء
لو تری المنبر الّذی کنت تعلوه * علاه الظّلاّم بعد الضّیاء
یا الهی! عجّل وفاتی سریعا * فلقد تنغّصت الحیاة یا مولائی
(132)
صبرم اندک شده، تسلاّی خاطرم از بین رفته، پس از آنکه خاتم
پیامبران را از دست دادم. ای دیده! اشک بریز. وای بر تو ای
چشم! چرا از ریزش خون دریغ می ورزی؟
ای رسول خدا، ای برگزیده خداوند، ای پناهگاه یتیمان و
ناتوانان! کوه ها، حیوانات وحشی، پرندگان و زمین همگی بر تو
گریستند و بعد، آسمان بر تو می گرید.
و حجون، رکن، مشعر و بطحاء ای آقای من! بر فقدان تو
گریستند. و محراب مسجد و درس قرآن، صبح و شب، آشکارا بر تو می
گریند.
و «اسلام» هنگامی که در بین مردم غریب گردید، چون دیگر
غریبان بر تو گریست. اگر ببینی منبری را که تو بر آن بالا می
رفتی، تاریکی پس از روشنی بر آن بالا رفته است.
ای خدای من! مرگم را هر چه سریع و زود برسان؛ چرا که زندگی
تیره گشته است ای مولای من!
* * *
و نیز فروغ جاودانه عشق آسمانی فاطمه به پیامبر، در «خطبه
فدکیه» می درخشد. در آن گفتار اعجازآمیز که چون دائرة المعارفی
است و عقائد، احکام، مسائل سیاسی اجتماعی و... در آن موج می
زند، فاطمه علیهاالسلام در بیان مقام «رسالت و نبوّت» پدرش می
فرماید:
«و أشهد انّ أبی محمّدا عبده و رسوله، اختاره و انتجبه قبل
أن أرسله، و سمّاه قبل أن...؛
(133)گواهی
می دهم که پدرم محمّد صلی الله علیه و آله وسلم بنده و فرستاده
خداست. قبل از آنکه او را بیافریند، برگزید، و پیش از پیامبری،
تشریف انتخاب بخشید و او را به اسمی نامید که سزاوار بود.
و این، هنگامی بود که آفریدگان از دیده نهان بودند، و در پس
پرده بیم نگران، و در پهنه بیابان عدم سرگردان. پروردگار بزرگ
پایان همه کارها را دانا بود، و بر دگرگونی های روزگار محیط و
بینا، و به سرنوشت هر چیز آشنا.
محمّد صلی الله علیه و آله را برانگیخت تا کار خود را به
اتمام، و آنچه را مقدّر ساخته، به انجام رساند. پیغمبر که درود
خدا بر او باد دریافت که هر فرقه ای دینی گزیده، و هر گروه در
روشنایی شعله ای خزیده، و هر دسته ای به بتی نماز برده و همگان
یاد خدایی را که می شناسند، از خاطر سترده اند.
پس، خدای بزرگ تاریکی ها را به نور محمّد روشن ساخت، و دل
ها را از تیرگی کفر بپرداخت، و پرده هایی که بر دیده افتاده
بود، به یک سو انداخت.
سپس از روی گزینش و مهربانی، جوار خویش را بدو ارزانی داشت.
رنج این جهان که خوش نمی داشت، از دل او برداشت، و او را در
جهان فرشتگانِ مقرّب گماشت. چتر دولتش را در همسایگی خود
افراشت و طغرای مغفرت و رضوان را به نام او نگاشت.
درود خدا و برکات او بر محمّد صلی الله علیه و آله باد؛ همو
که پیامبر رحمت، امین وحی و رسالت و گزیده از آفریدگان و امّت
است.»
(134)
دختر سوگوار پیامبر در ادامه می فرماید:
«او رسالت خود را به گوش مردم رساند و آنان را از عذاب الهی
ترساند. فرق و پشت مشرکان را با تازیانه توحید خست، و شوکت بت
و بت پرستان را در هم شکست، تا جمع کافران از هم گسیخت، صبح
ایمان دمید، و نقاب از چهره حقیقت فرو کشید. زبان پیشوای دین،
در مقال و شیاطین سخنور، لال.
در آن هنگام، شما مردم بر کنار مغاکی از آتش بودید خوار و
در دیده عموم فرومایه و بی مقدار.
لقمه هر خورنده، و شکار هر درنده، و لگدکوب هر رونده بودید.
نوشیدنی تان آب گندیده و ناگوار، و خوراکی تان پوست جانور و
مردار، پست و ناچیز و ترسان از هجوم همسایه و همجوار، تا آنکه
خدا با فرستادن پیغمبر خود، شما را از خاک مذلّت برداشت و
سرتان را به اوج رفعت افراشت.
پس از آن همه رنج ها که دید، و سختی ها که کشید، رزم آوران
ماجراجو، و سرکشان درنده خو، و جهودان دین به دنیا فروش، و
ترسایان حقیقت نانیوش، از هر سو بر او تاختند و با او نرد
مخالفت باختند.
هر گاه آتش کینه و جنگ افروختند، آن را خاموش ساخت.»
حضرت فاطمه علیهاالسلام هنگام احتضار پدر، شعری را که
ابوطالب در وصف پیامبر سروده بود، خواند؛ پیامبر دیدگانش را
گشود و فرمود:
«فاطمه جانم! این شعر را ابوطالب سروده است؛ ولی شعر مخوان
و قرآن بخوان.»
اوج فروغ مهر و علاقه فاطمه به پیامبر خدا را در اشعاری که
بعد از رحلت جانگداز آن «سفیر نور» سروده، می توان مشاهده کرد.
فاطمه چنان هجران «آفتاب رحمت» را می سراید که گویی تمام هستی
با او همنواست.
عمق حزن و اندوه فاطمه علیهاالسلام پس از رحلت رسول خدا صلی
الله علیه و آله در اشعار منسوب به آن حضرت آشکار است. در
سروده ای فرمود:
أغبرّ آفاق السّماء و کوّرت * شمس النّهار و اظلم العصران
فالأرض من بعد النّبی کئیبة * أسفا علیه کثیر الرّجفان
فلیبکه شرق البلاد و غربها * و لیبکه مضر و کلّ یمان
و لیبکه طود المعظّم جوّه * والبیت ذوالاستار و الارکان
یا خاتم الرّسل، المبارک ضوءه * صلّی علیک منزّل القرآن
(135)
آفاق بیکران آسمان غبار غم گرفت، و خورشید تاریک شد، صبح و
عصرِ مردم تار گشت. زمین پس از رسول به حزن نشست، و از شدّت
تأثّر بر خود لرزید. شرق و غرب عالم گریانند، و تمامی طایفه
مضر و اهل یمن می گریند. کوه های سر به آسمان بر او گریانند، و
خانه خدا با ارکان و پرده هایش بر او می گرید.
ای خاتم پیامبران که صبحدم چهره ات نورباران است! خدای
فرستنده قرآن بر تو درود می فرستد.
البته سروده های آتشین زهرا پس از رحلت پدر، یک جریان عاطفی
نیست. ناله ها و شکوه های او به خاطر انحرافی بود که در رکن
«رهبری نظام» پیش آمده، و فاطمه می دانست که پس از این انحراف،
چه بلاهایی بر اسلام و مسلمانان نازل خواهد شد.
آن حضرت در شعر دیگری، این پیشامد ناگوار را چنین آشکار می
کند:
قد کان بعدک أنباءٌ و هنبثةٌ * لو کنت شاهدها لم یکثر الخطب
انّا فقدناک فقد الأرض و ابلها * و اختل اهلک فاشهدهم فقد
لعبوا...
(136)
پدر جان! رفتی و پس از تو طوفان فتنه ها برخاست که اگر تو
بودی، چنین نمی شد. همچون کویری که ابر رحمت از آن بگذرد،
مانده ایم. ارزش ها و نهضت، دگرگون شد. بیا و بنگر چگونه از
راه به در شده اند.
هر خاندان معزّزی نزد پروردگار، دیگران حرمت پاس داشتند جز
ما که حریم ما را شکستند. امت پس از آنکه حجاب خاک تو را در بر
گرفت، دشمنی خود را با ما آشکار ساختند. چون همین بر ما یورش
آوردند، ما را کوچک شمرده و میراث ما را غصب نمودند.
ای ماه شب چهارده، و ای فروغ روشن بخش زندگانی ما! کتاب ها
از سوی خدا بر تو نازل شد.
آنگاه که تو بودی، جبرئیل با سروش وحی مونس ما بود؛ ولی چون
رفتی، همه خوبی ها پنهان شد.
ای کاش، پیش از تو مرده بودیم و روزگارِ پس از مرگ تو را
ندیده بودیم! به راستی ما بلا دیدگان به مصیبتی گرفتار شدیم که
به عرب و عجم چنین بلایی نرسیده است!
فصل سوم: فاطمه علیهاالسلام و مادر
از آغاز وجود و حضور فاطمه علیهاالسلام در کنار مادر، افقی معنوی و آسمانی در
زندگی خدیجه علیهاالسلام گشوده شد.
انعقاد نطفه وی به امر خداوند و با آداب مخصوص بود. روایت است که:
ماه شعبان بود و رسول خدا در «ابطح» با گروهی از قومش نشسته
بود که دریچه آسمان باز و جبرئیل امین بر او فرود آمد. بعد از
رساندن سلام خدای، گفت: دستور خداوند این است که تا چهل روز از
همسرت خدیجه کناره گیری کنی.
لذا آن حضرت، عمّار فرزند یاسر را نزد خدیجه فرستاد تا او
را از این دستور آگاه کند. پیامبر، فرمان خدای متعال را اطاعت
کرد و به خدیجه علیهاالسلام پیام داد که منزلت ملکوتی او چنان
است که خداوند به وجود او نزد فرشتگانش مباهات می کند.
آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله در منزل فاطمه دختر اسد
(مادر امیرمؤمنان علیه السلام ) چهل روز اقامت کرد و به عبادت
و راز و نیاز و روزه مشغول شد. پس از چهل روز، جبرئیل و
میکائیل بر آن حضرت فرود آمدند و با خود سینی و طبقی آوردند که
روی آن با پارچه ای پوشیده بود. آن را در مقابل حضرت قرار
دادند و جبرئیل از رسول خدا صلی الله علیه و آله تقاضا کرد که
افطارش از این طعام باشد.
با آنکه از ویژگی پیامبر، این بود که هنگام افطار درب خانه
را باز می گذاشت تا دیگران نیز بر سفره رحمت او میهمان گردند؛
ولی در آن شب دستور داد در را ببندند، و فرمود: «این طعام بر
غیر پیامبران، حرام است.»
جبرئیل، روپوش را از روی طبق برداشت، خوشه ای از خرما و
خوشه ای از انگور در آن بود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله از هر دو تناول کرد و مقداری
آب آشامید. آنگاه جبرئیل آب ریخت و آن حضرت دستان خود را شست و
طعام بهشتی با ظرفش به آسمان بالا رفت.
جبرئیل به فرمان خداوند متعال از آن حضرت خواست که به منزل
برود. زیرا خدای سبحان به خودش سوگند یاد کرده که از صلب او در
این شب «نسلی پاک» بیافریند.
در همان وقت، رسول خدا صلی الله علیه و آله به خانه اش رفت
و در را کوبید. خدیجه گفت: کوبنده حلقه در کیست؛ بدون شک، آن
را جز محمّد نمی کوبد؟!
آن حضرت فرمود: در را باز کن. خدیجه در حالی که شاد و مسرور
بود و فروغ آسمانی از چهره اش ساطع، به طرف در آمد و آن را
گشود.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم وارد شد و فرمان خدا را
امتثال نمود. «و خدا به انجام رساند آنچه را اراده کرده بود» و
خدیجه علیهاالسلام به «نور فاطمه علیهاالسلام » منوّر گردید.
(137)
به هر روی، چون وجود زهرا علیهاالسلام افقی است که یازده
کوکب «امامت» بر آن می درخشد، از همان آغاز باید از همه امور
مادی منزّه و پاک باشد. اوست که جریان آسمانی وجود پدر را
استمرار می بخشد. و فروغ نبوّت آن بزرگوار در مصباح وجود عرشی
این بانو، در سیمای امامان معصوم علیهم السلام تجلّی پیدا می
کند.
این، عنایت ویژه خداوند متعال به «بهترین زنان روی زمین»
بوده و پیرامون سایر فرزندان پیامبر چنین چیزی معهود نیست. این
پاسداشت، بدین سبب بود که فاطمه علیهاالسلام در «قداست و
پاکی»، یگانه دوران و بی مانند بود.
انیس دل
او در رحم مادر نیز یار و مونس مادر بود و با او گفت وگو می
کرد. او را در برابر سختی ها و مشکلات تسلاّ می داد، به صبر و
شکیبایی تسکین می بخشید، و غبار غم و تنهایی را از چهره مادرش
می زدود.
خدیجه علیهاالسلام جریان سخن گفتن فاطمه با او را از پیامبر
پنهان می داشت. تا این که روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله
وارد منزل شد، شنید که فردی با خدیجه سخن می گوید؛ ولی جز
خدیجه هیچ کس دیگر در خانه نبود. آن حضرت از خدیجه پرسید: با
چه کسی سخن می گفتی؟ عرض کرد: «کودکی که در رحم من است، با من
سخن می گوید و مرا به صبر و شکیبایی دعوت می کند.» پیامبر خدا
صلی الله علیه و آله به همسرش مژده داد: «جبرئیل به من خبر داد
این کودک، دختر است، و پیشوایان و جانشینان من از نسل همین
دختر می باشند.»
(138)
شاعر، چه نیکو این داستان را به نظم آورده است:
کانت تحدّث امّها، و امّها * نکتمه اذا النّبی(ص) دخلا
فقال: یا بنت خویلد لمن * تحدّثین و البیت خلا؟
فقالت: الجنین فی بطنی غدا * یؤنسنی حدیثه، قال: بلی
هی ابنتی و انّها الانثی الّتی * قد فقدت بفضلها المماثل
(139)
ولادت فاطمه علیهاالسلام
هنگامی که درد زایمانْ خدیجه را فرا گرفت و وضع بر او سخت
گردید، آن گونه که گشودن در برای او دشوار بود، و تنهایی و بی
کسی او را نگران ساخته بود، ناگهان متوجه شد چهار زن گندم گون
و بلند قامت وارد خانه شدند. چنین پنداشت که این خانم ها از
بنی هاشم هستند؛ ولی دید آنان را نمی شناسد. آخر، خدیجه همه
زنان مکه را می شناخت.
این چهار زن: ساره، آسیه، کلثوم و مریم بودند که برای یاری
خدیجه از بهشت آمده بودند... فاطمه علیهاالسلام در هاله ای از
نور متولد شد؛ دختری خجسته، مبارک و طیب. نور او تابید و خانه
های مکیان را فروزان ساخت و غرب و شرق جهان را نور باران نمود.
سپس ده زن آمدند که همراه خود طشت و آفتابه داشتند؛ زنی که پیش
روی خدیجه بود، فاطمه علیهاالسلام را شست و شو داد و او را در
دو جامه سفید که عطر بهشتی از آن استشمام می شد، پیچید. آن
زنان از فاطمه خواستند تا سخن بگوید. آن حضرت گفت:
«گواهی می دهم که خدایی، جز خدای یگانه نیست. و شهادت می
دهم که پدرم، فرستاده خدا و آقای پیامبران است و شوهرم، سید
اوصیا و دو فرزندم، سید جوانان اهل بهشت می باشند.»
(140)
فراق مادر
فاطمه علیهاالسلام زمانی که در کودکی مادر را از دست داد،
دامان مهر پدر را گرفته و بر گرد او می چرخید و گریه می کرد و
می پرسید: پدر جان! مادرم کجاست؟
رسول خدا صلی الله علیه و آله مانده بود که چه پاسخ دهد،
جبرئیل نازل شد و گفت: خدایت به فاطمه علیهاالسلام سلام می
رساند و می فرماید: «به فاطمه بگو: مادرش در قصری از بهشت، که
دیوارهایش از طلا، و ستون های آن از یاقوت سرخ است، در کنار
آسیه و مریم نشسته است.»
زهرا علیهاالسلام چون این سخن را شنید، آرام شد و خدا را
ثنا گفت.
(141)