كرامات الفاطمية
معجزات فاطمه زهراء (س ) بعد از شهادت بضميمه سوگنامه فاطمه زهراء (س )

على ميرخلف زاده

- ۱ -


مقدمه 
شكر و سپاس ، سزاى پروردگارى است كه ما را با مصابيح هدايت ارشاد فرمود، و از اشعه انوار اولياى الهى ، قلوب ما را منوّر گردانيد، و پيوسته بيان و حالات و حركات و وجنات ما را از خدمت به قرآن و عترت و اهل بيت رسول اللّه (ص ) قرار داد.
و درود و سلام بى حد بر پيامبر گراميش محمد مصطفى (ص ) و اهل بيت اطهارش ، على الخصوص بر دختر پهلو شكسته اش كه در مصيبت و غم و اندوهش جگر عالمى را داغدار و جگر سوز و عزادار كرده و تا به حال كسى نتوانسته اندكى از غم و مصيبتهاى وارده بر آن جگر گوشه رسول اللّه (ص ) را درك و از اعماق جگر بسوزد و فرياد زند...؟!
تا به حال هيچ هنرمند عارفى نتوانسته اندكى از اندوه و غم جگر سوز على (ع ) را در مواجهه با بى بى فاطمه (سلام اللّه عليها) ميان در و ديوار، و گاهِ شستن صورت نيلى ، و بازوى كبود شده ، مرثيه بسُرايد.
تا به حال هيچ نويسنده چيره دستى توان آن را نداشته كه مصائب و يك آه على (ع ) را در مصيبت و عزادارى زهرا (سلام اللّه عليها) روى صفحات ترسيم نمايد. و هر نويسنده تلاشگر و محقق فرزانه اى كه قلم به دست گرفته ، در محدوده معلومات و قدرت علمى خود به نگارش حوادث وارده بعد از رسول اللّه (ص ) پرداخته و برجسته ترين تابلو و زيباترين سر لوحه اثر خود را ترسيم نموده ، و كتاب خود را با يك دنيا عذر و تقصير به پيشگاه اين بانوى نمونه اسلام تقديم نموده است .
تعداد آثار ارزشمندى كه محققان بزرگ و مؤ لفان سترگ در پيرامون زندگى و اخلاق آن مظلومه پهلو شكسته سيلى خورده به رشته تحرير در آورده اند، بيرون از شمار است . و نام آنها در اين صفحات نمى گنجد، و برخى از اين محققان به همه ابعاد زندگى اين بازوى كبود شده تاريخ اشاره كرده اند. اين حقير سر تا پا تقصير هم يكسرى داستانهاى واقعى افرادى كه به آن بى بى در سختيها و بيمارى هاى صعب العلاج و مشكلات ، متوسل و متمسّك شده اند و نتيجه مثبت عايدشان گرديده ، جمع و به نام كرامات الفاطمية (سلام اللّه عليها) گذاشته ام تا دلهاى مردم به معرفت دختر رسول اللّه (ص ) روشن و محكم تر گردد و در گرفتاريها متمسك به اين بانوى دو سرا گردند.
در پايان از خداوند متعال خواستار سلامتى و سعادت و توفيق و پايدارى و رستگارى و آخر و عاقبت بخيرى دوستان و خوانندگانِ ولايى و خودمان را دارم و اين كتاب را به پيشگاه تنها فرزند بانوى نمونه اسلام (يعنى حجّة بن الحسن العسكرى روحى و ارواح العالمين له الفداء) تقديم مى نمايم ان شاء اللّه مورد قبول حق و آن بى بى و فرزند دلبندش واقع گردد. و ثواب آن را به روح برادر شهيدم شيخ احمد مير خلف زاده نثار مى كنم .
شهريور هزار سيصد و هفتاد و چهار على مير خلف زاده

( 1 ) نماز استغاثه به حضرت زهرا (س )  
قلبم سياه شده بود هرچه از آيات قرآن را مى خواندم آرامتر مى شدم . ولى خوب نمى شدم ، محبوبيتى بين مردم داشتم ؛ زيرا به مردم تواضع مى كردم كه مرا دوست بدارند و بيشتر احترامم كنند، به همه سلام مى كردم ، به خاطر اينكه آنها را خجالت بدهم ، كه بعدا آنها سبقت به سلام بگيرند، اگر يكى از مريدان دو زانو در مقابلم نمى نشست ، در دل ناراحت مى شدم . وقتى وارد مجلس مى شدم و مردم به خاطر ورودم صلوات مى فرستادند، خوشحال مى شدم .
يك روز وارد مجلسى شدم ، جمعيت چند هزار نفرى كه براى ديدن من جمع شده بودند همه از جا برخواستند و صلوات فرستادند و من در ضمن چند كلمه اى براى مردم حرف زدم . گفتم : برادران ! شما كه اين گونه به من اظهار محبّت مى كنيد، شايد نفس من خوشش بيايد و حال آنكه من لياقت اين همه محبت را ندارم . اينجا معلوم بود كه مردم به زبان حال و قال مى گفتند: ببين چه آقاى خوبى است ، چقدر شكسته نفسى مى كند. خيلى خوشم آمده بود. ولى وقتى به منزل رفتم و خوب به عمق مطلب فكر كردم ، متوجه شدم كه خود اين شكسته نفسى من به خاطر هواى نفس بوده است .
ضمنا مطلب قابل توجّه اين بود كه : وقتى از پشت ميز سخنرانى در آن مجلس به ميان مردم آمدم ، پير مرد دهاتى نورانى پيش من آمد و به من گفت : شما نبايد آن قدر ضعيف باشيد كه از ابراز احساسات مردم تغيير حال پيدا كنيد و نفستان خوشش بيايد و يا اگر به شما بى اعتنايى كردند، ناراحت شويد. شرح صدر داشته باشيد و به اين مسايل اهميّت ندهيد.
من در آن مجلس از بس از اظهار محبّت مردم و احترامات آنان مست خوشحالى شده بودم ، نفهميدم اين پير مرد چه مى گويد. ولى وقتى در منزل فكر مى كردم ، متوجّه شدم كه او مرا متنبّه كرده ، و به من فهمانده است كه اگر بر فرض هم من راست بگويم و از اين احترامات خوشم نيايد، تازه شرح صدر نداشته ام و ضعيف بوده ام . اينجا بود كه من مى خواستم منفجر شوم ، ديوانه شده بودم ، با خود مى گفتم پس من كى از آن سياهى ها، به خصوص ‍ از جاه طلبى و رياست طلبى نجات پيدا مى كنم ؟! گريه زيادى كردم و سپس ‍ چون بيشتر از اين نمى توانستم از وسايل عادى استفاده كنم ، دست به وسايل معنوى زدم .
ناگهان به فكرم رسيد كه نماز استغاثه به حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) را بخوانم و از آن مخدّره و ملكه جهان هستى ، درخواست رفع اين بلا و مرض روحى را بنمايم . اين نماز را با همان آدابى كه در باب دوّم كتاب باقيات الصالحات (در نمازهاى مستحبى ) مفاتيح الجنان است خواندم .
يعنى دو ركعت نماز به نيّت استغاثه به حضرت فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) خواندم . و بعد از نماز سه مرتبه اللّه اكبر گفتم ، و سپس سر به سجده گذاشتم و صد مرتبه گفتم : يا مولاتى يا فاطمة اغيثينى (يعنى : اى مولاى من ! اى فاطمه زهرا! مرا از شرّ اين دشمن پناه ده ) بعد طرف راست صورتم را به زمين گذاشتم و همان جلمه را صد مرتبه و باز طرف چپ صورتم را به زمين گذاشتم و همان جمله را صد مرتبه گفتم و باز سر به سجده گذاشتم و همان جمله را صد مرتبه گفتم ، هنوز سر از مهر بر نداشته بودم كه آثار لطف حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا امّ الائمه (سلام اللّه عليها) ظاهر شد و مرا از آن سياهى يعنى صفت رياست طلبى نجات داد و بعدا كه به قلبم مراجعه نمودم و دهها مرتبه خود را امتحان نمودم بحمداللّه اثرى از آن صفت در خود نديدم .
لازم به تذكّر است كه : بعضى از مردم گمان كرده اند شفاى امراض روحى اهميتش كمتر از شفاى مرضهاى جسمى است ، لذا اگر گفته شود كه : فلان كور به بركت حضرت فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) شفا يافت . از نظر آنها شگفت انگيزتر از آن است كه گفته شود، فلان شخص رياست طلب به بركت آن حضرت (سلام اللّه عليها) شفا يافت . و حال آنكه اهميت و ارزش ‍ هر چيزى مربوط به نتيجه و فايده آن چيز است . مثلا اگر وقتى يك كور شفا پيدا مى كند، حد اكثر فايده اش اين است كه چند سالى بسيار محدود كه مى خواهد در دنيا زندگى كند، داراى چشم مى باشد ولى وقتى از دنيا رفت ديگر بين كور و بينا فرقى نمى باشد. و فايده آن بينايى همين جا تمام شده است . امّا يك شخص حسود اگر شفا پيدا كند، از بدبختى هميشگى نجات پيدا كرده ؛ زيرا صفات روحى همانند خود روح ، هميشه با او هست برعكس صفات بدنى كه مثل خود بدن براى مدّت موقّتى باقى مى ماند.
بنابراين ، امراض روحى با امراض جسمى به هيچ وجه قابل مقايسه نيست ؛ زيرا زندگى دنيا در مقابل زندگى آخرت صِفر است .(1)
مقبول حق نباشد
بى مهر او عبادت
حُبّش بود سعادت
بغضش بود شقاوت
روز جزا به دست
زهرا بود شفاعت
وارد شود به محشر
با عزّت و جلالت (2)


( 2 ) كمالات واقعى  
وقتى من مراحل سير و سلوك را طى نمودم ، و صفات رذيله را از خود دور كردم ، و مراحل توبه و استقامت و صراط مستقيم و محبت و جهاد با نفس و عبوديت را پيمودم ، و بالا خره محبّت دنيا را از دل بيرون كردم ، و بلكه از دنيا كنده شدم و مى توانستم در راه خدا از همه چيز بگذرم ، و از آن به بعد به وظيفه ام عمل مى كردم و ديگر هيچگونه تقلّب و خيانت ، ريا و دروغ در وجودم نبود، بخل و حسد به كلّى از دلم رفته بود، نوع دوست بودم و هيچگاه به فكر ريا و تفاخر مردم نبودم ، بلكه خود را خادم مردم مى دانستم ، حقّ مى گفتم ، و حق مى شنيدم ، و بالا خره خيلى از اخلاقيات و صفات بدم برطرف شده بود.
در اين موقع و در اين حال ، يك شب با آنكه در اتاق تاريكى نشسته بودم و با خداى خودم انسى داشتم ، اشك مى ريختم ، و با او گرم راز و نياز بودم ، ناگهان نمى دانم چه شد، آيا در اين بين به خواب رفته بودم ، يا از خود بى خود شده و يا به عالم معنويّت وارد شده بودم ، و بالا خره در آن حال ديدم اتاقم پر از نور شد، نه آنكه فكر كنيد از اين نورهاى مادّى مثلا مانند: چراغهاى هزار شمعى و يا مثل آنكه خورشيد وارد اتاق شده باشد، نه ، نورى بود كه از اينها روشنتر، ولى لطيف . يعنى با آنكه من از تاريكى مطلق ناگهان وارد اين روشنايى شديد شده بودم ، ابدا چشمم ناراحت نشد و بلكه چشمم منوّرتر شد.
و بالا خره بهتر اين است كه خصوصيّات بعضى از چيزها شرح داده نشود؛ چون به قلم شرحش ممكن نيست و (تا نبينى ندانى ).
بالا خره در وسط اين نور شبحى كه درست تشخيص نمى دادم كه او كيست و او چيست ، ولى با كمال آرامش و تسلّط به نفس او را ديدم و با زبان دل (كه تا اهل دل نشوى آن زبان را نمى فهمى ) اين گفتگوها انجام شد.
از او پرسيدم : شما كه هستيد؟
فرمود: من فاطمه زهرا، دختر رسول گرامى اسلامم .
گفتم : شما مادر من هستيد، من از فرزندان شمايم ، آيا مى پسنديد كه من براى رسيدن به كمالات اين همه رنج بكشم و از ديدگانم اين همه اشك جارى گردد؟
با همان زبان فرمود: هركس از فرزندان ما و يا از شيعيان ما دلش را از محبت دنيا فارغ كند و ما را بشناسد و بداند، از كجا آمده و در كجا هست و به كجا مى رود؟ به كمالات واقعى خواهد رسيد و تو درست است كه محبّت دنيا را ترك كرده اى و صفات رذيله را از خود دور نموده اى ولى شرط دوّم كه شناختن نور مقدس امام است هنوز انجام نداده اى قال رسول اللّه (ص ): من مات و لايعرف امامه مات ميتة جاهليّة .
گفتم : آن هم به دست شماست ، بايد آنها خودشان را به من معرّفى كنند تا آنها را بشناسم .
فرمود: به فرزندم بقية اللّه حضرت مهدى (ع ) دستور مى دهم تو را راهنمايى كند.
اين را فرمود و ديگر آن جمال الهى و ملكوتى را در آن شب نديدم ، ولى خوشحال بودم كه به من وعده خوبى داده اند و بالا خره با هر فشارى كه بوده با هر عجز و ناله اى كه بود خود را مورد لطف ملكه جهان هستى قرار داده بودم .
امّا چندين ماه در اين انتظار جانم به لبم آمد، آه كه چقدر انتظار معشوق ناراحت كننده است ، نه آنكه فكر كنيد مى خواهم بگويم : هزار وعده خوبان يكى وفا نكرد نه ، من با اين شعر مخالفم ، وعده خوبان همه اش ‍ وفا مى كند، دير يا زودش هم به مصلحت است ، جريان من هم به مصلحتم بود، خودم بهتر مى دانم . آنچه را كه از مصلحت اين تاءخير مى توانم بگويم اين است كه من قدردان معشوق و محبوبم شدم ، وقتى به او رسيدم او را از جانم بهتر دوست داشتم و لحظه اى از او غفلت نمى كردم ، امّا اگر همان روزهاى اول به من آن معارف را لطف مى كردند شايد زياد قدردان تر بودم .
به هر حال در اين مدّت خيلى رنجور شدم ولى نمى خواستم چيزى بگويم كه مرا مطرود كننده و يا خلاف ادب باشد. صبر مى كردم ، امّا چه صبر كشنده اى ، شبها در همان ساعتى كه آن نور مقدس را ديده بودم ، در همان اتاق تاريك مى نشستم و همان اذكار و اوراد و تضرّع و زارى را مى كردم خبرى نمى شد. تا آنكه يك شب از بس گريه كرده بودم و بى حال شده بودم بى ادبانه با حضرت فاطمه اطهر (سلام اللّه عليها) گفتم : آخر چرا شما كم لطف شده ايد، به جان خوتان قسم اگر بدانم فرزندتان حضرت بقية اللّه (ارواحنا فداه ) سر قلّه دماوند است ، و من با هر زحمت كه شده زنده به آنجا مى رسم همين الا ن حركت مى كنم و به محضرش مشرّف مى شوم ودرسى كه مرا به آن وعده فرموده ايد از او مى گيرم و بر مى گردم . امّا چه كنم كه جاى او را نمى دانم ، من ديگر طاقت ندارم و ديگر هم عرضى ندارم . امّا او كه محبوبه ام بود عزيزتر از جانم بود، اين بى ادبى مرا به حساب نياورد و در آن شب دست مرا به دست عزيز عزيزان و سرور سروران و تنها نماينده الهى حضرت بقية اللّه (روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) داد و مرا به او سپرد و رفت و من از محضر حضرت بقية اللّه (ارواحنا فداء) معرفت ائمه اطهار (عليهم السلام ) را تعليم گرفتم .(3)
زهرا كه از فروغش
عالم ضياء گرفته
دين نبى زفيضش
نشو و نما گرفته
مريم ز مكتب او
درس حيا گرفته
جشنى به عرش اعلا
بهرش خدا گرفته (4)


( 3 ) آش حضرت فاطمه (س )  
مرحوم سيد جليل و علامه بزرگوار حضرت آية اللّه العظمى حاج سيد مهدى بحر العلوم رضوان اللّه تعالى عليه فرمودند: در عالم رؤ يا ديدم كه در مدينه مشرفه بودم و مرا جناب پيغمبر (ص ) احضار نمود. داخل حجره مقدسه شدم ، ديدم ، جناب پيامبر(ص ) در صدر مجلس قرار گرفته و حسنين وحضرت فاطمه (عليهم السلام ) در حاشيه مجلس قرار دارند و آقا حضرت على (ع ) سرپا ايستاده است .
به دست بوسى رسول خدا (ص ) مشرف شدم ، مرا مخاطب به خطاب مرحبا بولدى نموده و كمال محبت و مهربانى را در باره من مبذول داشت ، مساءله اى چند سؤ ال نمودم . فرمودند: از امام زمان خود سؤ ال كن . پس صاحب الامر را حاضر نمودند و مسايل خود را سؤ ال نمودم .
پس رو به بى بى دوعالم فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) نموده ، فرمودند: خذى ولدك : پسرت را درياب . آنگاه حضرت فاطمه (سلام اللّه عليها) دست مرا گرفت ، به حجره خود برد و از من رويش را نمى گرفت گويا صورت مباركش الحال در نظرم هست ، پس حضرت فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) براى من آش آورد كه همه حبوبات در آن بود تناول كردم و در نهايت شوق از خواب بيدار شدم . چنان شرح صدرى برايم پيدا شد كه هرچه بعد از آن در كُتب مشاهده مى كردم به يك مرتبه حفظ مى نمودم و به اين مقام رسيدم .
بعد از آن هميشه طالب آن آش بودم تا روزى از مادرم سؤ ال كردم كه آش به اين صفت ديده اى ؟ گفت : بلى در عجم (ايران ) متعارف است كه اينطور آشى را مى پزند و از همه حبوبات داخلش مى كنند و آن آش به نام فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) نام گذارى شده .(5)
با سينه اى وسيعتر از عالم وجود
با واژه اى عميقتر از معنى سجود
خوانم ثناى فاطمه محبوبه خداى
آرم سرنياز بر آن آستان فرود
گويم بر او سلام كه وقت نزول وحى
چندان سلام داده بر او خالق وَدُود
گويم بر او درود كه فرمود مصطفى
بخشند خداش هر كه فرستد براو درود(6)


( 4 ) رهايى از مرگ  
جناب آية اللّه حاج ميرزا محمد رضا فقيه كرمانى پس از مراجعت به كرمان بناى مخالفت و مبارزه را با فرقه ضالّه شيخيّه را گذارد و يك كتاب بى نقطه علمى در ردّ آنان نوشت .
يك وقتى از مرحوم حاج سيّد يحيى واعظ يزدى براى تبليغ و مبارزه بر عليه شيخى هاى كرمان دعوت كرد و آن مرحوم ، آن فرقه ضالّه را رسوا نمود. و مردم را به انحراف آنان متوجه ساخت ، شيخيها تصميم قتل سيّد يحيى را گرفتندو با نقشه عجيبى از ايشان دعوت كردند كه براى منبر به فلان منزل تشريف ببرند.
ايشان را برداشتند و به باغى در خارج از شهر بردند. سيد در باغ احساس ‍ خطر كرد و ديد در دام مرگ افتاده است ، و كسى هم از وضع او با خبر نيست . توسّلى به حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) پيدا مى كند و نماز استغاثه به آن حضرت را مى خواند ومشغول خواندن يا مولاتى يا فاطمة اغيثينى بوده ، كه دشمنان آماده مى شوند او را قطعه قطعه كنند، كه يك مرتبه صداى تكبير و فرياد مسلمانها بلند شده آن باغ را محاصره مى نمايند و از ديوار به درون باغ ريخته و حساب شيخى ها را رسيده و سيد را رها مى نمايند، و با احترام به همراه مرحوم حاج ميرزا محمد رضا كرمانى به شهر و منزل آوردند! از آية اللّه كرمانى سؤ ال كردند كه شما از كجا دانستيد كه سيد يحيى در معرض مرگ و گرفتارى است ؟
فرمود: خوابيده بودم ، در عالم خواب حضرت طاهره ، فاطمه زهراراديدم فرمودند: شيخ محمد رضا فوراً خودت را به پسرم سيد يحيى برسان او را نجات بده كه اگر دير كنى او كشته خواهد شد.(7)
فاطمه خوانديمش از روز الست
رنگ اخلاصش به دلها صيقل است
فاطر ارض و سماوات است او
مصدر قاضى حاجات است او
ساكنان درگه عز و جلال
همصدا باذات حق در اين مقال
اى محمّد(ص ) مصطفى بر تو نويد
كوكب رخشنده عصمت دميد(8)


( 5 ) قفل باز شد  
سيد جليل القدر آقا سيّد على تقى كشميرى فرزند صاحب كرامات باهره حاج سيد مرتضى كشميرى فرمود: از فاضل محترم جناب آقا سيد عباس لارى شنيدم كه فرمود: در اوقات تحصيل علوم دينيّه در نجف اشرف روزى در ماه مبارك رمضان طرف عصر افطارى تهيه كرده و در حجره گذاشتم و در حجره را قفل كرده و به خيال اينكه كليد در جيبم هست ، رفتم ، كه پس از نماز مغرب و عشا بيايم ، تا اينكه نماز را خواندم و به مدرسه آمدم ، خواستم در حجره را باز كنم ، ديدم كليد در جيبم نيست هرچه تفحص كردم كليد را پيدا نكردم . به واسطه شدّت گرسنى و نيافتن كليد سخت ناراحت بودم . از مدرسه بيرون آمده متحيّرانه در مسير خود تا حرم قدم مى زدم و به زمين نگاه مى كردم ، ناگاه مرحوم سيد مرتضى كشميرى را ديدم . علت ناراحتيم را پرسيد، مطلب را عرض كردم . با من به مدرسه آمد و فرمود: مى گويند نام مادر موسى (ع ) را اگر كسى بداند و به فقل بسته بخواند آن قفل باز مى گردد آيا جده ما فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) كمتر از او است ؟ پس دست در قفل نهاد و فرمود: يا فاطمة الزهرا يك وقت ديدم قفل باز شد.(9)
اى بضعه پيغمبر اى قائمه داور
اى شافعه محشر اى فاطمة الزهرا(ع )
تو حجت يزدانى تو مام امامانى
تو موجد امكانى عالم زتو شد بر پا
در برج شرف ماهى در ملك حيا شاهى
تو عصمت اللهى اصل شجر طه
در قدر منيعى تو در امر مطيعى تو
مدفون به بقيعى تو اى قائله ات لعيا
تو خطبه غرايى تو ام ابيهايى
صديقه كبرايى محبوب دل مولا(10)


( 6 ) رؤ ياى صادقه  
در سال 1325 شمسى ، شب سوم جماد الثانى ، در عالم رؤ يا مى ديدم وارد خانه اى تاريك شدم ، اما در آن خانه تاريك شمعى روشن است . نزديك رفتم ديدم تنها صورت على بن ابى طالب (ع ) است آهسته آهسته گريه مى كند و اشكها روى صورتش غلتان است و به يك چيزى مشغول است ، خوب كه نگاه كردم ديدم نيمى از بدن فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) كه روى تخته اى خوابانده اند مشاهده مى شود و على (ع ) مشغول غسل دادن بود. وقتى غسل و كفن را تمام كرد، صدا زد: فرزندان زهرا بياييد با مادرتان وداع كنيد.
جمعى از فرزندان آن حضرت در آن تاريكى دور بدن فاطمه (سلام اللّه عليها) جمع شده بودند ولى آنها ديده نمى شدند. فراموش نمى كنم كه خود من فرياد مى زدم : اى مادر پهلو شكسته . على (ع ) آن حضرت را در كنار همان خانه دفن كرد، از خواب بيدار شدم .
من در آن وقت هنوز مدينه مشرف نشده بودم ، ولى در سال 1346 كه براى اولين بار مشرف شدم و وارد حرم مطهر پيامبر اكرم (ص ) گرديدم ، قبرى در همان محلى كه در خواب ديده بودم وجود داشت . با خودم گفتم ، خوب است سؤ ال كنم ببينم كه آيا اين قبر به نام آن حضرت معروف است يا خير؟ وقتى از افراد مطلع سؤ ال كردم ، معلوم شد كه آن قبر مقدس جز به نام فاطمه (عليهاالسلام ) شناخته نشده است .(11)
كسى ديده ميان خانه خويش
زنى از شوهر خود رو بگيرد
كسى ديده به گاه را رفتن
جوانى دست بر پهلو بگيرد
كسى ديده زنى در نوجوانى
به آه و ناله و غم خوبگيرد
و اگر خواهد كه بر خيزد زبستر
بنالد دست بر زانو بگيرد
كسى ديده مريضى مرگ خود را
براى درد خود دارو بگيرد
كسى ديده ز بهر حفظ رهبر
سپر يك زن رخ و باز و بگيرد
چرا بايد كه يك رخسار نيلى
ز حيدر آن همه نيرو بگيرد
چوآتش سوخت درب خانه اش را
ز زهرا بايد آبرو بگيرد(12)


( 7 ) شفاى درد  
جناب حاجى على اكبر سرورى تهرانى فرمود: خاله علويه اى داشتم كه عابده و بركتى براى فاميل ما بود و در شدايد به او پناهنده مى شديم و از دعاى او گرفتارى هايمان بر طرف مى شد! يك وقتى آن مخدره به درد دل مبتلا مى گردد و به چند دكتر و بيمارستان مراجعه مى كند فايده نمى كند.
اين زن ، مجلس روضه زنانه مى گرفت . اين دفعه به حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) متوسّل مى شود و اهل مجلس را هم طعام مى دهد.
همان شب حضرت صديقه زهرا(عليهاالسلام ) را در خواب مى بيند كه به خانه اش تشريف آورده اند. به حضرتش عرضه مى دارد كه : اى بانوى دو عالم كلبه ما محقر است . و اينكه روز گذشته از شما دعوت نكردم ، چون خود را قابل ندانستم .
حضرت زهرا (عليهاالسلام ) فرموده بود: ما خود آمديم و حاضر بوديم و الحال مى خواهيم درد و دوايت را نشانت دهيم .
پس كف دست مبارك خود را محاذى صورتش مى گيرند و مى فرمايند: به كف دستم نگاه كن . نگاه مى كند و تمام اندرون خود را در آن كف دست مبارك مى بيند از آن جمله رحم خود را مى بيند، كه چرك زيادى در آن است .
حضرت فرموده بود: درد تو از رحم است ، و به فلان دكتر مراجعه كن خوب مى شوى ! فردا به همان دكترى كه فرموده بود مراجعه مى كند و دردش را مى گويد و به فاصله كمى درد بر طرف مى گردد.(13)
فاطمه ناموس كبراى خداست
عترت اللّه است كى ازاو جداست
ماهمه امشب گدايان توايم
خوانده و ناخوانده مهمان توايم
دير گاهى شد كه بردر مانده ايم
خسته پا و خسته جان درمانده ايم
يك نظر بر ما فكن اى نور جان
پيش نه پاى شفاعت در ميان
دردمندانيم و در مان پيش ‍ توست
مستمندانيم و احسان كيش توست
دست حاجات است از هر سودراز
كارساز كار محتاجان بساز(14)


( 8 ) تذكّر شش چيز  
در چند سال قبل خانم محترمه علويه اى كه مداومت بر نماز جماعت مسجد جامع داشت به بنده گفت : مدّتهاست كه براى نجاتم به جدّه ام صديقه طاهره فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) متوسل شده ام تا اينكه شب گذشته در عالم رؤ يا آن حضرت راديدم عرض كردم : بى بى ما زنان چه كنيم كه اهل نجات باشيم ؟
فرمود: شما زنان به شش چيز مواظبت كنيد تا اهل نجات شويد. و من غفلت كردم از اينكه بپرسم آن شش چيز چيست ؟ و از خواب بيدار شدم حالا تو بگو آن شش چيز كدام است ؟
بنده به نظرم رسيد كه در قرآن مجيد آخر سوره ممتحنه وظايف زنان و شروط پذيرفته شدن بيعت آنها با رسول خدا(ص ) را بيان فرموده است پس ‍ به آيه 12 از سوره مزبور مراجعه نمودم و شمردم ديدم شش چيز است كه به آن علويه تذكر دادم كه قطعا مراد حضرت صديقه كبرى (عليهاالسلام ) همين شش چيز است و براى اينكه زنان مسلمان وظايف خود را بدانند آيه مزبور با مختصر ترجمه اى نقل مى گردد:
يا اَيُّهَا النَّبِىُّ اِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى اَنْ لايُشْرِكْنَ بِااللّهِ شَيْئا وَلايَسْرِقْنَ وَ لايَزْنينَ وَ لايَقْتُلْنَ اَوْلادَهُنَّ و لايَاءْتينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرينَهُ بَيْنَ اَيْديهِنَّ وَ اَرْجُلِهِنَّ وَ لايَعْصينَكَ فى مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّهَ اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ.(15)
يعنى : اى پيغمبر! وقتى كه زنان مؤ منه پيش مى آيند و مى خواهند با تو عهد كنند، شش چيز را به آنها تذكّر بده كه ترك نكنند:
اوّل آنكه : براى خدا هيچ چيز را شريك قرار ندهد. (يعنى در ذات و صفات و افعال و عبادت به تفصيلى كه در كتاب گناهان كبيره مرحوم دستغيب شيرازى است ).
دوّم : و لا يسرقن : از مال شوهران و غير ايشان دزدى نكنيد.
سوّم : و لا يزنين : زنا نكنند.
چهارم : فرزندان خود را نكُشند (كُشتن سقط جنين ، بلكه ماده تكوين بچه يعنى نطفه و علقه و مضغه كه سقط آنها هم حرام و موجب ديه است ).
پنجم : بهتان و دروغى از پيش خود نبافند و بر كسى نبندند، مانند اينكه زنى بچه اى را از سر راه بردارد و بگويد: آن را زاييده ام و فرزندم هست و مانند اينها. و اينكه زنان پاكدامن را قذف كند، و بهتان زنا بر آنها ببندد. و بطور كلى هر بهتانى را بايد ترك كند.
ششم : و اى محمد در هر چه به آن فرمان دهى مانند نماز، روزه ، حج ، زكات و مانند لزوم اطاعت از شوهر و پرهيز از نظر و لمس با اجنبى و غيره تو را مخالفت نكنند.
فبايعهن : يعنى پس با اين زنان بر شرطهائى كه گفته شد بيعت كن و بر ايشان از خدا آمرزش بخواه كه خدا آمرزنده و مهربان است .(16)
اى زنور چهره ات تابنده ماه و مشترى
خيره چشم اختران گبند نيلو فرى
آفتاب برج عصمت گوهر درج عفاف
شمع بزم آفرينش مهد فضل و سرورى
آيت عصمت زخلاق ازل برفاطمه
ختم شد چون برمحمد (ص )آيت پيغمبرى
قدراين يكدانه گوهر رانمى دانست و بس
آرى آرى قدر گوهر را كه داند گوهرى
همسر پاكش على اعلى كه اوست
در ره ترويج ايمان مصطفى را ياورى (17)


( 9 ) شفاى مريضها  
مرحوم سيد جليل و فاضل نبيل جناب آقاى سيد حسين برقى واعظ، ساكن قم چنين مرقوم داشته اند: آقاى قاسم عبد الحسينى پليس موزه آستانه مقدس حضرت معصومه (عليهاالسلام ) كه در سنه 1348 به خدمت مشغول بود براى اينجانب حكايت كرد: در زمانى كه متفقين محمولات خود را از راه جنوب به شوروى مى بردند و در ايران بودند من در راه آهن خدمت مى كردم ، در اثر تصادف با كاميون سنگ كشى يك پاى من زير چرخ كاميون رفت و مرا به بيمارستان فاطمى شهرستان قم بردند و زير نظر دكتر مدرسى و دكتر سيفى معالجه مى نمودم ، پايم ورم كرده و به اندازه يك متكا بزرگ شده بود و مدّت پنجاه شبانه روز از شدّت درد حتى يك لحظه خواب به چشمم نرفت و دائما از شدّت درد ناله و فرياد مى كردم . امكان نداشت كسى دست به پايم بگذارد؛ زيرا آنچنان درد مى گرفت كه بى اختيار مى شدم و تمام اتاق و سالن را صداى فرياد فرا مى گرفت .
در خلال اين مدت به حضرت زهرا و حضرت زينب و حضرت معصومه (عليهاالسلام ) متوسّل بودم ، و مادرم بسيارى از اوقات به حرم حضرت معصومه (عليهاالسلام ) مى رفت و توسل پيدا مى كرد.
يك بچه در حدود سيزده الى چهارده سال هم كه در اثر اصابت گلوله زخمى شده بود و مثل من روى تختخواب پهلوى من در طرف راست بسترى بود و فاصله او با من در حدود يك متر بود و در اثر جراحات و فرو رفتن گلوله زخم تبديل به خوره و جذام شده بود و دكترها از او مأ يوس ‍ بودند و چند روز در حال احتضار بود و گاهى صداى خيلى ضعيفى از او شنيده مى شد و هر وقت پرستارها مى آمدند مى پرسيدند تمام نكرده است ؟ و هر لحظه انتظار مرگ او را داشتند.
شب پنجاهم مقدارى مواد سمى براى خود كشى تهيه كردم و زير متكاى خود گذاشتم و تصميم گرفتم كه اگر امشب بهبود نيافتم خود كشى كنم چون طاقتم تمام شده بود. مادرم براى ديدنم آمد به او گفتم : اگر امشب شفاى مرا از حضرت گرفتى فبها، و الاّ صبح جنازه مرا روى تختخواب خواهى ديد و اين جمله را جدى گفتم و تصميم قطعى بود، مادرم غروب به طرف حرم مطهر رفت .
همان شب مختصرى چشمانم را خواب گرفت . در عالم رؤ يا ديدم سه زن مجلله از در باغ (در سالن ) وارد اتاق من كه همان بچه هم پهلوى من روى تخت خوابيده بود شدند. يكى از زنها پيدا بود شخصيت او بيشتر است و چنين فهميدم اولى حضرت زهرا (عليهاالسلام ) و دوّمى حضرت زنيب (عليهاالسلام ) و سوّمى حضرت معصومه (عليهاالسلام ) هستند.
حضرت زهرا(عليهاالسلام ) جلو، حضرت زينب پشت سر و حضرت معصومه رديف سوم مستقيم به طرف تخت همان بچه آمدند. و هر سه پهلوى هم جلو تخت ايستادند حضرت زهرا(عليهاالسلام ) به آن بچه فرمودند: بلند شو. گفت : نمى توانم . حضرت فرمود: بلند شو. گفت : نمى توانم . فرمودند: تو خوب شدى . در عالم خواب ديدم بچه بلند شد و نشست .
من انتظار داشتم به من هم توجهى بفرمايند ولى بر خلاف انتظار حتى به سوى تخت من توجهى نفرمودند، در اين اثنا از خواب پريدم و با خود فكر كردم معلوم مى شود آن بانوان مجلله به من عنايتى نداشتند. دست كردم زير متكا و سمى كه تهيه كرده بودم بردارم و بخورم با خود فكر كردم ممكن است چون در اتاق ما قدم نهاده اند از بركت قدوم آنها من هم شفا يافته ام دستم را روى پايم نهادم ديدم درد نمى كند، آهسته پايم را حركت دادم ، ديدم حركت مى كند. فهميدم من هم مورد توجه قرار گرفته ام .
صبح شد، پرستارها آمدند و گفتند: بچه در چه حال است ؟ به اين خيال كه مرده است .
گفتم : بچه خوب شده . گفتند: چه مى گويى ؟ گفتم : حتما خوب شده . بچه خواب بود، گفتم : بيدارش نكنيد. تا اينكه خودش بيدار شد، دكترها آمدند، هيچ اثرى از زخم در پايش نبود، گويا ابدا زخمى در بدن نداشته ، اما هنوز از جريان كار من خبر ندارند. پرستار آمد، باند و پنبه را طبق معمول از روى پاى من بردارد و تجديد پانسمان كند چون ورم پايم تمام شده بود فاصله اى بين پنبه ها و پايم بود گويا اصلا زخم و جراحتى نداشته .
مادرم از حرم آمد، چشمانش از زيادى گريه ورم كرده بود. پرسيد: حالت چطور است ؟ نخواستم بگويم شفايافتم ، زيرا ممكن بود از فرح زيادى سكته كند، گفتم : بهتر هستم برو عصايى بياور، و با عصا برويم به منزل (البتّه اين كارم مصنوعى بود) به منزل رفتيم ، بعدا جريان را نقل كردم . و امّا در بيمارستان پس از شفايافتن من و آن بچه غوغايى از جمعيت و پرستارها و دكترها بود زبان از شرح آن عاجز است صداى گريه و صلوات تمام فضاى اتاق و سالن را پر كرده بود.(18)
عفت آموز بشر فاطمه زهراى بتول
گوهر گنج نبوت گل بستان رسول (ص )
با طلوع رخ بهتر زمهش گفت رسول
اختر بخت مرا نيست دگر بيم افول
هركه مشمول عنايات اللهى گردد
همه كارش رسد از دولت تقوا به حصول
يك زن و شامل او اين همه لطف ازلى
بيش از او كيست دگر رحمت حق را مشمول (19)


( 10 ) شفاى درد شديد  
جناب آقاى شيخ عبدالنبى انصارى دارابى از فضلاى حوزه علميه قم قضاياى عجيبى دارند، كه براى نمونه يكى از آنها را در اينجا از نوشته هاى خود ايشان نقل مى كنم .
مدّت يك سال بود كه دچار كسالت شديد سر درد و سرگيجه شده بودم و در شيراز سه مرتبه و در قم پنج مرتبه و در تهران سه مرتبه به دكترهاى متعدّدى مراجعه و داروها و آمپول هاى فراوانى مصرف نمودم ، ولى تمام اينها فقط گاهى مسكّن بود، و دوباره كسالت عود مى كرد. تا اينكه يكى از شبها در عين ناراحتى براى نماز جماعت به سختى به مسجد آيت اللّه بهجت كه يكى از علماى برجسته و از اتقياى زمان است رفتم . در بين نماز حالم خيلى بد بود به طورى كه يكى از رفقا فهميد و پرسيد فلانى مثل اينكه خيلى ناراحت هستى ؟ گفتم : مدّت يك سال است كه اين چنين هستم و هرچه هم به دكتر مراجعه نموده ام و دارو مصرف كرده ام هيچ تاءثيرى نداشته ، آن آقا كه خود از فضلا و متّقين بود فرمود: ما دكترهاى بسيار خوبى داريم به آنها مراجعه كنيد. فورا فهميدم و ايشان اضافه فرمود كه : به حضرت زهرا(عليهاالسلام ) متوسّل شويد كه حتما شفا پيدا مى كنيد.
حرف ايشان خيلى در من اثر كرد و تصميم گرفتم متوسل شوم ، آمدم در خيابان با همان حالت ناراحتى با يكى ديگر از فضلا برخورد كردم كه او هم حقير را تحريص بر توسل نمود. سپس به حرم حضرت معصومه (عليهاالسلام ) رفتم و بعد به منزل و در گوشه اى تنها شروع به تضرع و توسل و گريه نمودم و حضرت زهرا(عليهاالسلام ) را واسطه قرار دادم و بعد خوابيدم .
شب از نيمه گذشته بود در عالم خواب ديدم مجلسى برقرار شد و چند نفر از سادات در آن مجلس شركت داشتند و يكى از آنها بلند شد و براى بنده دعايى كرد.
صبح از خواب بيدار شدم سرم را تكان دادم ديدم هيچ آثارى از سر درد و سرگيجه ندارم . ذوق كردم و فورا با حالت نشاط و خوشحالى كه مدتى بود محروم بودم رفقا را ديدم و عده اى را دعوت كردم و مجلس روضه اى در منزل برقرار نمودم و انشاء اللّه تا پايان عمر اين روضه ماهانه خانگى را خواهم داشت و اكنون كه حدود هشت ماه از اين جريان مى گذرد الحمد للّه حالم بسيار خوب و توفيقاتم چندين برابر شده و با كمال اميدوارى اشتغال به درس و تبليغ داشته و دارم .(20)
از افلاك حقايق زهره حلم و حيا زهرا
به بحر عصمت حق گوهر صدق و صفا زهرا
يگانه بانوى دين ، فخر نسوان بنى آدم
فروزان شمع بزم محفل آل عبا زهرا
بتول طاهره خير النساء انسيه حوراء
مهين ام الائمه بنت خير الانبياء زهرا
زپيش آورد غمهاى جهان از گردش ‍ اختر
براى حق به هر امر قضا بودى رضا زهرا(21)


( 11 ) مرض صعب العلاج  
در حدود بيست سال قبل عيالم به مرض صعب العلاجى گرفتار شد، به اطبا مراجعه كرديم ، مرض ريوى تشخيص داده شد، براى نتيجه بهترى به متخصص مربوطه مراجعه كردم ، بعد از معاينه دقيق و عكسبردارى ، كسالت را فوق العاده و صعب العلاج دانسته و نسخه و دارو بى اثر بود و از علاج آن به كلى ماءيوس شديم . روزها را بى اندازه مضطرب و ناراحت مى گذرانديم ، ناچار دست توسل به ذيل عنايت حضرت فاطمه زهرا(عليهاالسلام ) زده و نماز حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) را كه در كتب ادعيه ماءثور است خواندم (و آن نماز اين است :
دو ركعت مثل نماز صبح است كه بعد از سلام سه مرتبه تكبير و بعدا تسبيح مشهور حضرت زهرا(عليهاالسلام )، سپس پيشانى روى مُهر گذاشته و صد مرتبه مى گويى يا مولاتى ى ا فاطِمَةُ اَغيثينى بعد طرف راست صورت بر مُهر گذاشته صد مرتبه ذكر مذكور بعد پيشانى روى مُهر گذاشته صد مرتبه ، بعد طرف چپ يكصد مرتبه ذكر مذكور، بعد پيشانى روى مهر يكصد و ده مرتبه همان ذكر كه جمعا پانصد و ده مرتبه ذكر گفته مى شود.
بعد به وسيله حضرت زهرا(عليهاالسلام ) به خدا عرض حاجت شود انشاء اللّه حاجات بر آورده خواهد شد.
بنابر اين ، چنين نمازى خواندم ) بعد از پايان اذكار در حالى كه متاءثر و ناراحت و دلشكسته بودم در همان حال سجده خوابيدم در خواب حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) را به بالين مريضه ام ديدم كه عطف مرحمت مى فرمودند دفعتا از خواب بيدار شده و ياءسم مبدّل به اميد شد و از آن روز به بعد حالت بهبودى به او دست داد و بالنتيجه پس از چند روز سلامتى كامل را دريافت .
براى معاينه و اطمينان خاطر، او را نزد طبيب بردم او بعد از معاينه و دقت كامل ، با تعجب گفت : كسالتى در او نمى بينم . آرى چنين است كه در زيارت جامعه مى خوانيم ما خاب من تمسك بكم و آمن من لجاءاليكم .(22)
اى در درج حيا و آيت عظمى
بضعه خير الورى و مريم كبرى
فاطمه ام الائمه دخت محمد(ص )
بهر تو ايجاد گشته سبعه آباء
ام كتاب ، ام فضل و ام علومى
ام ابيهات خوانده خواجه السرى
راضية مرضيه و تقيّه نقيّه
همسر حيدر علىّ عالى اعلاء
نام تو صديقه و بتول و زكيه
طاهره منصوره و محدثه عذرا


( 12 ) خدا را به زهرا(س ) قسم داد  
يك عده از مردم عازم حج بودند، زنى را به همين منظور در قافله ديدند كه خيلى ضعيف و ناتوان به نظر مى رسيد و بر شترى لاغر سوار بود، مردم چون مركب او را بى اندازه لاغر و ضعيف ديدند وى را از مسافرت با چنين مركبى منع كردند. ولى زن مزبور به گفته آنان توجهى نكرد تا اينكه شتر او در بين راه مرد و او از كاروان باز ماند. شخصى او را مورد ملامت و توبيخ قرار داده و گفت : چرا از مردم نشنيدى تا به چنين روزى گرفتار شدى ؟!! او در اين حال با قلبى شكسته متوجه حضرت حق شد و سر به سوى آسمان بلند كرده ، در مقام مناجات و عرض حاجت برآمد. در اين حال ديدند كه شخصى از طريقى آمد و مهار شترى را به دست گرفته و به نزد وى آمده و او را به سوار شدن تكليف كرد، او هم سوار شد و به قافله رسيد. در هنگام طواف از او پرسيدند كه : تو كيستى و به خدا چه گفتى كه فورى نتيجه گرفتى ؟
گفت : من شهره دختر فضه كنيز حضرت زهرا(عليهاالسلام ) هستم چون مركبم مُرد، در حال اضطرار، با خدا در تماس شدم و خدا را به مقام و حرمت حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) قسم دادم روى همين اصل خدا بر من عنايت كرد و نخواست كه از قافله عقب مانده و از اعمال حج محروم باشم .(23)
عالم امكان زنور روى تو روشن
خوانده شدى زين سبب به زهره زهرا
بهر محبت نعيم گشته فراهم
بهر عدويت جحيم گشته مهيا
با مژه روبند حورخاك رهت را
بهر تبرك برند جانب بالا
مادر گيتى نزاده همچو تو دختر
خادمه درگه تو ساره و حوا
نور خدايى و عصمت اللّه مطلق
مادر دو مريمى و مام دو عيسى


( 13 ) سفارش براى مادر  
مرحوم حسام الواعظين كه از وعاظ خوب اصفهان بود اين داستان را نقل مى كرد: موقعى كه والده ام از دنيا رفت و مى خواستم ايشان را دفن كنم . خود من بند كفن مادر را باز كردم وسرش را روى خاك گذاشتم . مهر مادرى و ديگر خاطرات فراموش نشدنى كه از وجود نازنينش داشتم مرا واداشت تا در آن دم متوسل به حضرت زهرا(عليهاالسلام ) گردم .
حضورشان عرض كردم : بى بى جان ! مادرم را كه از خدمتگزاران امام حسين (ع ) است ، به شما مى سپارم ، از او پذيرايى كنيد، ضمنا يادم آمد كه در شبهاى محرّم ، در اصفهان معمولا دير به منزل مى رفتم و موقعى كه به منزل مى رسيدم ، مى ديدم خانم والده ، دم در نشسته بود و به من مى گفت : چرا اينقدر دير آمدى ؟ من عرض مى كردم : منبر داشتم ، دير شد. و ايشان مى فرمود: شوخى كردم ، من هم چون براى امام حسين (ع ) نمى توانم كارى انجام دهم مى آيم منتظر تو مى نشينم ، شايد حضرت زهرا(عليهاالسلام ) مرا جزو كنيزان خود قبول فرمايد.
به هر حال جريان دفن خانم والده تمام شد. چند روزى بعد يكى از همسايگان به نزد من آمد و گفت : مادرتان را ديشب به خواب ديدم بسيار شاد و راحت بود و فرمود: به پسرم بگو سفارشى را كه كرده بودى نتيجه عالى داشت و حضرت زهرا(عليهاالسلام ) از من كمال پذيرايى را فرمود.(24)
هركه مهر فاطمه در دل ندارد دين ندارد
دين و ايمان غير حُبّ فاطمه امكان ندارد
بى ولاى فاطمه صوم وصل وة ارزش ندارد
خصم زهرا جاى غير از دوزخ و نيران ندارد
هركه دارد حُبّ زهرا گوبيا در بزم ما
بى صفاى فاطمه درد كسى درمان ندارد
حق زهرا و ابيها بَعلها يا رب بنيها
صاحب ما را رسان كس طاقت هجران ندارد(25)