جلوه نور
پرتوى از فضائل معنوى فاطمه زهرا (س)

على سعادت پور

- ۱۴ -


داديم، تا مسلمانان بتوانند به وسيله ى آن جنگ كنند و با كفار به جهاد برخيزند، و با شورشگران و متمردان فاسق، برخورد نمايند. و اين كار به اجماع و اتفاق نظر مسلمين صورت گرفت، و من به تنهايى اين كار را نكردم و مستبدانه به راى خود عمل ننمودم، اين است موجودى و مال من كه پيشكش شما، و در اختيار شما باشد، و آن را از شما دريغ نمى كنيم و بدون اجازه ى شما ذخيره نمى كنيم. تو سرور امت پدرت، و شجره ى طيبه براى فرزندانت مى باشى، منكر فضيلت تو نيستيم، و از اصل و فرع شما كم نمى گذاريم (كم نبايد گذاشت)، حكم شما در اموال متعلق به من نافذ است آيا به نظر شما من در اين مساله (فدك) با پدر بزرگوارت مخالفت مى كنم؟

فقالت عليهاالسلام: سبحان الله! ما كان ابى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عن كتاب الله صادفا، و لا لاحكامه مخالفا، بل كان يتبع اثره و يقفو (يقتفى) سوره، افتجمعون الى الغدر؟ اعتلالا عليه بالزوز والبهتان؟ و هذا بعد وفاته شبيه بما بغى له من الغوائل فى حياته، هذا كتاب الله حكما عدلا و ناطقا فصلا، يقول: (يرثنى و يرث من آل يعقوب.) [سوره ى مريم (19)، آيه ى 6.] (و يقول): (و ورث سلميان داود.) [سوره ى نمل (27)، آيه ى 16.]

فبين- عزوجل- فيما وزع من الاقساء و شرع من الفرائض و الميراث، و اباح من حظ الذكران و الإناث ما ازاح به عله المبطلين، و ازال التظنى (التظنن) والشبهات فى الغابرين، كلا (بل سولت لكم انفسكم امرا، فصبر جميل، والله المستعان على ما تصفون.) [سوره ى يوسف (12)، آيه ى 18.]

سپس حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: سبحان الله! هيچ گاه پدرم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از كتاب خدا اعراض نمى كرد و با احكام آن مخالفت نمى نمود، بلكه از آن تبعيت مى نمود و دنبال رو سوره هاى آن بود، آيا همه جمع شده ايد كه خيانت كنيد؟ در حالى كه با حرف باطل و تهمت (به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم) دليل مى آوريد؟ و اين خيانتى كه بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى كنيد، شبيه همان توطئه هايى است كه در زمان حياتش داشتيد، اين كتاب خداست كه داورى است عادل، و سخنگويى است كه حق را از باطل جدا مى كند، كه مى فرمايد:«(خدايا، فرزندى به من بده كه) وارث من و خاندان يعقوب باشد» (و نيز مى فرمايد): «و سليمان از داوود، ارث برد». و خداوند- عزوجل- آنجا كه سهم هاى ارث را توزيع كرده و فرائض و ميراث را تشريع و سه مردان و زنان را بازگو نموده، شبهات و توجيه هاى دروغگويان را برطرف، و گمانها و شبهات را در آينده، زايل و باطل ساخته است، اينچنين نيست كه شما مى گوييد، «بلكه هواهاى نفسانى اينچنين براى شما آراسته است، و بايد صبر نمود، صبرى جميل و پسنديده، و خداوند در مورد آنچه شما توصيف مى كنيد، ياور ماست.»

فقال (لها) ابوبكر: صدق الله وصدق رسوله، وصدقت ابنته، انت معدن الحكمه، و موطن الهدى والرحمه، و ركن الدين، و عين الحجه، و لا ابعد صوابك، و لا انكر خطابك، هولاء المسلمون بينى و بينك، قلدونى ما تقلدت، و باتفاق منهم اخذت ما اخذت، غير مكابر و لا مستاثر و هم بذلك شهود.

پس ابوبكر به آن حضرت خطاب كرد و گفت: خدا و رسول خدا و دخترش راست مى گويند.تو معدن حكمت، و جايگاه هدايت و رحمت، و ركن دين، و سرچشمه ى حجت خدا هستى. سخن درست تو را نادرست نمى دانم، و خطابه ات را منكر نيستم. اين مسلمانها شاهد و قاضى بين من و تو باشند، هم اينها بودند كه قلاده ى خلافت را به گردن من انداختند، و من نيز با اتفاق نظر همين مسلمانها آن را گرفتم، بدون اينكه بزرگمنشى و تكبر نموده و بخواهم خود را بر ديگران مقدم بدارم. و اين مسلمانان، همه بر اين مطلب شاهد هستند.

فالتفتت فاطمه عليهاالسلام الى الناس و قالت: معاشر المسلمين، المسرعه الى قيل (قبول) الباطل، المغضيه (المفضيه) على الفعل (القبيح) الخاسر، (افلا يتدبرون القرآن، ام على قلوب اقفالها؟) [سوره ى محمد صلى الله عليه و آله و سلم (47)، آيه ى 24، در برخى از نسخه ها به جاى «افلا يتدبرون» لفظ «افلا تتدبرون» آمده است.] كلا، بل ران على قلوبكم ما اساتم من اعمالكم، فاخذ بسمعكم و ابصاركم، و لبئس ما تاولتم، و ساء ما به اشرتم، و شر ما منه اغتصبتم (اعتضتم)، لتجدن والله محمله ثقيلا، و غبه وبيلا، اذا كشف لكم الغطاء، و بان ما ورائه (من الباساء و) الضراء، و بدا لكم من ربكم ما لم تكونوا تحتسبون، (و خسر هنالك المبطلون.) [سوره ى غافر (40)، آيه ى 78.]

آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام رو به مردم نمود و فرمود: اى جمعيت مسلمانان كه به سرعت به طرف گفته هاى (پذيرش) باطل شتافتيد، و بر كارهاى (زشت) و زيانبار، چشم روى هم مى گذاريد، «آيا در قرآن تدبر و ژرف انديشى نمى كنيد؟ يا اينكه بر دلهاى (شما) قفل زده شده است؟» نه چنين است، بلكه كارهاى زشتى كه كرديد بر دلهايتان زنگار زده، و چشم و گوشتان را گرفته است، و چه بد تاويل و توجيه نموديد، و به چه چيز بدى اشاره كرديد، و بد غصب نموديد (چه بد عوضى گرفتيد)، به خدا سوگند حمل آن را سنگين، و عاقبتش را وخيم خواهيد يافت، آن هنگام كه پرده ها كنار مى روند و (گرفتاريها و سختيهاى) پشت پرده ظاهر، و چيزهايى كه گمان نمى كرديد، از ناحيه ى پروردگارتان براى شما آشكار مى گردد، «كسانى كه راه باطل را طى مى كردند در آنجا زيان مى برند.»

ثم عطفت على قبر النبى صلى الله عليه و آله و سلم [در برخى از نسخه ها اين جمله به اين صورت آمده است: «ثم عطفت على قبر ابيها- سيدنا محمد النبى صلى الله عليه و آله و سلم و قالت».] و قالت:

قد كان بعدك انباء و هنبثه   لو كنت شاهدها، لم تكثر الخطب
انا فقدناك فقد الارض و ابلها   و اختل قومك، فاشهدهم و لاتغب
و كل اهل له قربى و منزله   عند الاله، على الادنين مقترب
ابدت رجال لنا نجوى صدورهم   لما مضيت و حالت دونك الترب
تجهمتنا رجال و استخف بنا   لما فقدت، و كل الارث (الارض) مغتصب
و كنت بدرا و نورا يستضاء به   عليك ينزل من ذى العزه الكتب
و كان جبريل بالايات يونسنا   فقد فقدت، و كل الخير محتجب
فليت قبلك كان الموت صادفنا   لما مضيت و حالت دونك الكثب
انا رزينا بمالم يرز ذو شجن   من البريه، لا عجم و لا عرب

آنگاه حضرت متوجه قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شدند و فرمودند:

(اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم) به تحقيق بعد از شما اخبار و گرفتاريها و مصائبى به وجود آمد، به گونه اى كه اگر شما هم آنها را مشاهده مى كرديد، حادثه و مصيبت زياد نمى شد.

ما همان گونه كه زمين، باران سرشار خود را از دست مى دهد شما را از دست داديم، و قوم تو متفرق شدند، پس شاهد باش و از آنان غايب مشو.

هر خاندان در نزد خداوند قرب و منزلت داشته باشد، به بستگان آنها بايد نزديك شد.

آنان كه دشمنى خود را با ما در سينه هايشان پنهان مى داشتند، هنگامى كه شما از بين ما رفتيد و تلى از خاك ميان ما و شما حايل شد، دشمنى خود را با ما ظاهر كردند.

پس از اينكه شما از دنيا رفتيد، مردانى بر ما يورش آوردند (و برخورد تند و عبوسانه كردند) ما را خوار و كوچك شمرده، و همه ى ارث (زمين) ما غصب شد.

شما ماه درخشان و نورى بوديد كه همه از نور شما استفاده مى كردند، و بر شما از سوى خداوند سرفراز كتابها نازل مى شد. و جبرئيل با نزول آيات قرآن، مونس ما بود، ولى با رفتن شما همه خوبيها از ما پنهان شد.

اى كاش پيش از آنكه تو از بين ما رفتى و بين ما و تو تل هايى از شن حايل شد، مرگ ما را فرا مى گرفت.

براستى كه ما مصيبت زده شده ايم به مصيبتى كه هيچ صاحب حزنى از خلائق- نه از عرب و نه از عجم- اين چنين مصيبت نديده است.

ثم انكفات عليهاالسلام و اميرالمومنين عليه السلام يتوقع رجوعها اليه، و يتطلع طلوعها عليه عليهاالسلام. فلما استقرت بها الدار، قالت لأميرالمومنين عليه السلام: «يابن ابى طالب! اشتملت شملة الجنين، و قعدت حجرة الظنين، نقضت قادمة الاجدل، فخانك ريش الاعزل. هذا ابن ابى قحافه يبتزنى نحلة ابى و بلغه ابنى، لقد اجهد (اجهر) فى خصامى، والفيته الد فى كلامى، حتى حبستنى قيلة (الانصار) نصرها (نصرتها)، والمهاجره وصلها، و غضت الجماعه دونى طرفها، فلا دافع و لا مانع، خرجت كاظمه، وعدت راغمه، اضرعت خدك يوم اضعت حدك، افترست الذئاب و افترشت التراب، ما كففت قائلا، و لا اغنيت طائلا (باطلا)، و لا خيار لى، ليتنى مت قبل هنيئتى (هينتى)، [جملات گذشته در بعضى از نسخه ها به اين صورت آمده است: «ليتنى مت قبل هذا، و كنت نسيا منسيا، بل ليتنى مت قبل حبيبى (يا حينتى).»] و دون ذلتى، عذيرى الله منك (منه) عاديا، و منك حاميا، ويلاى فى كل شارق، ويلاى فى كل غارب، مات العمد و وهن العضد، شكواى الى أبى، و عدواى الى ربى. اللهم، انت (انك) اشد منهم قوه و حولا، و اشد (احد) باسا و تنكيلا.» [اين جمله ها در برخى از نسخه ها به اين صورت آمده است: «حولا و باسا و تنكيلا.»]

آنگاه حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام (به طرف خانه) بازگشت، در حالى كه اميرالمومنين عليه السلام منتظر آمدن آن حضرت و چشم به راه او بود، وقتى حضرت، در خانه قرار گرفت، خطاب به اميرالمومنين عليه السلام فرمود: اى پسر ابى طالب! [توضيح معناى برخى جملات فاطمه ى زهرا عليهاالسلام خطاب به اميرالمومنين عليه السلام در آخر فصل بيست و يكم، و نيز در مطلب دوم خاتمه گذشت.] همچون كودكى كه در شكم مادر كز كرده، كنج خانه نشسته، و همانند افراد متهم به گوشه اى نشسته اى، تو كسى بودى كه بالهاى باز شكارى (و شجاعان عرب) را چيدى و اينك پر بى سلاحان به تو خيانت كرده اند و (بال آنها را نمى كنى).

اين پسر ابى قحافه (ابوبكر) است كه عطيه ى پدرم و وسيله گذران زندگى ساده فرزندانم را از من مى ربايد، و بسيار سخت (آشكار) با من دشمنى كرد، و او را در مكالمه اى كه با وى داشتم، ستيزه جوترين و لجبازترين دشمنها يافتم، تا آنجا كه انصار، يارى خود را از من دريغ داشتند. و مهاجرين، ارتباط خويش با من را ناديده گرفتند، و جماعت (حاضر در مسجد)، چشم خود را روى هم گذاشتند تا مرا نبينند، و در نتيجه نه كسى از من دفاع كرد و نه كسى مانع از ظلم من شد، در حالى كه بغض گلويم را گرفته بود (به سوى مسجد) بيرون شدم، و با حالت خفت و خوارى بازگشتم. از روزى كه تندى شمشيرت را از بين بردى، صورت خود را ذليل نمودى، روزى گرگها را مى دريدى و امروز خاك را فرش خود قرار داده اى (و گوشه اى نشسته اى)، و جلوى هيچ گوينده اى را نمى گيرى و هيچ كار مؤثرى (در جهت دفع فتنه موجود) انجام نمى دهى (هيچ باطلى را سركوب نمى كنى)، و من هم هيچ اختيارى ندارم، اى كاش پيش از اين حالت سكون و گوشه نشينى، و مبتلا شدن به اين حالت ذلت (ظاهرى) مرده بودم! خداوند خود عذر آور من درباره ى تو باشد، از جهت اينكه شما ظلمهايى را از من صرف و دفع نمودى و از من حمايت كردى. واى بر من در هر صبحدم، واى بر م در هر شبانگاه، تكيه گاه ما مرد و بازوى ما سست شد، شكايتم را به پدرم، و عرض حالم را به پروردگارم عرض مى دارم. خداوندا! تو از نظر قدرت و نيرو از اينها (غاصبين خلافت و فدك) نيرومندتر هستى، و عذاب و انتقام تو از ديگران شديدتر است.

فقال (لها) اميرالمومنين عليه السلام: «لا ويل لك (يا: بنت سيد النبيين!) بل الويل لشانئك، ثم نهنهى عن وجدك، يا ابنه الصفوه و بقيه النبوه، فما ونيت عن دينى، و لا أخطات مقدورى، فان كنت تريدين البلغة، فرزقك مضمون، و كفيلك مامون، و ما اعد (اعد الله) لك افضل مما قطع عنك، فاحتسبى الله.»

پس اميرالمومنين عليه السلام (خطاب به حضرت فاطمه عليهاالسلام) فرمود: «اى دختر سروران پيامبران!) واى بر تو ينست، بلكه واى بر آنهايى است كه بغض و دشمنى تو را دارند، خويشتن را از حالت ناراحتى و تندى باز بدار. اى دختر برگزيده ى خدا، و اى باقيمانده و يادگار نبوت، من هيچ گاه در دين خود ضعيف و سست نشده ام، و در محدودى قدرت و توانايى خود، خطا نكرده ام، پس اگر منظور تو روزى به اندازه ى گذران ساده ى زندگى باشد، روزى تو ضمانت شده است و خدايى كه كفيل توست مورد اعتماد مى باشد، و آنچه كه (خداوند) براى تو (در قيامت) مهيا كرده است، به مراتب بهتر است از آنچه در دنيا از تو قطع شده است. پس به حساب خدا بگذار.»

فقالت عليهاالسلام: «حسبى الله، و نعم الوكليل!»، و امسكت. [الاحتجاج، ج 1، ص 253- 285.]

حضرت زهرا عليهاالسلام نيز فرمود: «خداوند براى من كفايت مى كند، و چه وكيل و كارگزار خوبى!» و ديگر سخن نگفت.

سخنان فاطمه ى زهرا با زنان مهاجرين و انصار

قال سويد بن غفله: لما مرضت (سيدتنا) فاطمه- سلام الله عليها- المرضه التى توفيت فيها، اجتمعت اليها (دخلت عليها) نساء المهاجرين والانصار ليعدنها، فقلن لها: «كيف اصبحت من علتك، يا ابنه (محمد) رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم؟»

سويد بن غفله مى گويد: هنگامى كه حضرت فاطمه- سلام الله عليها- بيمار شد، همان بيمارى كه در اثر آن از دنيا رفت، زنان مهاجر و انصار به منظور عيادت آن حضرت بر گرد او جمع شدند، و به آن حضرت عرض كردند: «چگونه صبح كرديد از بيماريى كه داريد، اى دختر (حضرت محمد) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم؟»

فحمدت الله و صلت على ابيها صلى الله عليه و آله و سلم، ثم قالت: اصبحت والله عائفه لدنيا كن، قاليه لرجالكن، لفظتهم بعد ان عجمتهم، و شناتهم (سئمتهم) بعد ان سبرتهم، فقبحا

لفلول الحد، واللعب بعد الجد، و قرع الصفاه، و صدع القناه، و ختل الاراء، و زلل الاهواء! و (بئس ما قدمت لهم انفسهم، ان سخط الله عليهم و فى العذاب هم خالدون) [سوره ى مائده (5)، آيه ى 80.]، لا جرم لقد قلدتهم ربقتها، و حملتهم اوقتها، و شننت عليهم غاراتها، فجدعا و عقرا و بعدا للقوم الظالمين!

پس حضرت زهرا عليهاالسلام ستايش خدا را به جاى آورد و بر پدر بزرگوارش صلى الله عليه و آله و سلم درود فرستاد، سپس فرمود: به خدا سوگند، صبح كردم در حالتى كه از دنياى شما بيزارم، و بغض مردان شما در دلم جاى گرفته است. بعد از آنكه آنان را امتحان كردم، آنها را به دور انداختم. و بعد از آزمودن آنها، بغضشان را به دل گرفتم، پس زشت باد كندى آنان به جاى تيزى، و بازيگرى شان بعد از جديت، و كوبيدن بر سنگ خارا، و شكاف برداشتن سر نيزه ها، و خطا و اشتباه در آراء، و لغزش در خواسته ها! مردان شما «چه اعمال بدى براى خودشان پيش فرستادند، و كارهاى آنها سبب شد كه خداوند بر آنها غضب كند و جاودانه به عذاب (جهنم) گرفتار آيند.» به ناچار، رسمان خلافت (يا فدك) را به گردن آنها انداختم، و سنگينى بار آن را بر آنها تحميل كردم، و تمام تاراج ها (و مظالم و مفاسد تغيير مسير حكومت) را متوجه آنان نمودم، پس هلاكت و نابودى و جراحت و دورى باد بر قوم ستكار! و يحهم! انى زعزعوها عن رواسى الرسالة و قواعد النبوه والدلاله، و مهبط (الوحى، و) الروح الامين، والطبين بامور الدنيا والدين؟ الا ذلك هو الخسران المبين. و اى بر آنها! خلافت را از آن پايگاههاى محكم رسلات و از پايه هاى نبوت و راهبرى، و از محل نزول (وحى و) جبرئيل امين، و از كسى كه حاذق و آگاه به امور دنيا و دين مى باشد (اميرالمومنين عليه السلام) به كجا تغيير جهت دادند؟ آگاه باشيد، كه اين زيان آشكار است. و ما الذى نقموا من ابى الحسن عليه السلام؟ نقموا والله منه نكير سيفه، و قله مبالاته لحتفه، و شده وطاته، و نكال وقعته، و تنمره (تشمره) فى ذات الله.

چه عاملى باعث شد كه اينها انتقامجويانه با ابى الحسن (حضرت على عليه السلام) برخورد نمايند؟ به خدا سوگند، به خاطر شمشير منكر برانداز، و بى باكى و نترسيدن او از مرگ خود، و به علت محكى قدمهاى او (و پامال كردن باطل)، و شدت عقوبت عبرت آموز و شدت خشم (آمادگى) او در (راه خشنودى) خد از او انتقام گرفتند. و تالله، لو مالوا عن المحجه اللائحه، و زالوا عن قبول الحجه الواضحه، لردهم اليها، و حملهم عليها، و لسار بهم سيرا سجحا، لا يكلم خشاشه [اين كلمه در نسخه هاى زير آمده است: «حشاشه»، «حساسه» و «حسامه».]،و لا يكل سائره، و لا يمل راكبه، و لا وردهم منهلا نميرا صافيا رويا، تطفح ضفتاه، و لا يترنق جانباه، و لأصدرهم بطانا، و نصح لهم سرا و اعلانا، و لم يكن يتحلى من الغنى (الدنيا) بطائل، و لا يحظى من الدنيا (منها) بنائل، غير رى الناهل و شبعه الكافل، و لبان لهم الزاهد من الراغب، والصادق من الكاذب، (و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا، لفتحنا عليهم بركات من السماء والارض، ولكن كذبوا، فاخذناهم بما كانوا يكسبون.) [سوره ى اعراف (7)، آيه ى 96.] (و الذين ظلموا من هولاء سيصيبهم سيئات ما كسبوا، و ما هم بمعجزين.) [سوره ى زمر (39)، آيه ى 51.]

به خدا سوگند، (اگر حضرت على عليه السلام به خلافت مى رسيد) هرگاه مردم از راه روشن، و پذيرش حجت و دليل آشكار روى مى گرداندند، مسلما آنان را به سوى آن برمى گرداند، و آنان را بر پذيرش آن وادار مى كرد، و قطعا مردم را با نرمى و ملايمت هدايت مى نمود، به گونه اى كه صدمه اى نمى ديدند، و سير كننده ى خسته نمى شد، و شتر سوار ملول نمى گرديد، و بى گمان آنان را بر آبشخور پر آب و گوارا و زلال كه سيرابشان كند، و دو لبه ى آن پر از آب و دو طرف آن لجن نداشته باشد، وارد مى كرد، و آنان را سيراب باز مى گرداند، و در آشكار و پنهان نسبت به آنان خيرخواهى نموده و آنان را نصيحت مى كرد، و در عين حال از ثروت (دنيا) خود را آراسته نمى نمود (و استفاده نمى كرد)، و بهره اى براى خود از دنيا نمى برد، جز به اندازه اى آبى كه شخص تشنه مى آشامد و لقمه نانى كه كفيل (ايتام) مى خورد. و حتما براى آنان زاهدان از كسانى كه به دنيا رغبت و تمايل دارند، و نيز راستگو از دروغگو تشخيص داده مى شد، «و اگر اهل آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوى پيشه مى كردند، مسلما بركاتى از آسمان و زمين بر آنها مى گشوديم، ولى آنان تكذيب كردند، لذا ما نيز آنان را به آنچه عمل مى كردند مواخذه نموديم.» «و كسانى كه از ميان اين مردم ستم كردند، به زودى نتيجه ى بد كارهايى كه انجام داده اند، به آنها خواهد رسيد و در آن هنگام از آنان كارى ساخته نيست.»

الا، هلم فاستمع (فاسمع)، و ما عشت اراك الدهر عجبا، و ان تعجب فعجب قولهم، ليت شعرى الى اى سناد (سند) استندوا، و الى اى عماد اعتمدوا؟ و بايه عروة تمسكوا؟ و على ايه ذريه اقدموا و احتنكوا؟ (لبئس المولى، و لبئس العشير.) [سوره ى حج (22)، آيه ى 13.] و (بئس للظالمين بدلا!). [سوره ى كهف (18) آيه ى 50.]

هان، بيا و بشنو كه روزگار در مدت زندگانى چه چيزهاى عجيبى را به تو مى نماياند، و اگر تعجب كنى، گفتار اينان تعجب آور است. اى كاش مى دانستم اينان به كدامين تكيه گاه استناد كرده اند؟ و به چه ستونى تكيه و اعتماد نموده اند؟ و به كدام دستاويز چنگ زده اند؟ و عليه فرزندان چه كسى اقدام كرده و مستولى شده و آنها را نابود مى كنند؟ «مسلما چه بد دوست و ياورى (براى خود برگزيده اند)!» و «ستمگران چه جانشين بدى هستند!»

استبدلوا والله الذنابى بالقوادم، والعجز بالكاهل، فرغما لمعاطس قوم (يحسبون انهم يحسنون صنعا) [سوره ى كهف (18)، آيه ى 104.]، (الا، انهم هم المفسدون، ولكن لا يشعرون) [سوره ى بقره (2)، آيه ى 12.] ويحهم! (افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع، ام من لا يهدى الا ان يهدى؟ فما لكم كيف تحكمون؟) [سوره ى يونس (10)، آيه ى 35.]

به خدا سوگند، اينان جلوداران و پيشگامان و ياوران و پناهگان مردم در مشكلات و شدايد را كنار گذارده و سفلگان و نابخردان را جلو انداختند، پس به خاك ماليده شود بينى كسانى كه «گمان مى كنند كار خوبى انجام مى دهند!»، «آگاه باشيد! كه آنان خود مفسد هستند، ولى درك نمى كنند.» واى بر آنها، «آيا كسى كه ديگران را به حق هدايت مى كند، سزاوارتر است ديگران از او پيروى نمايند، يا كسى كه بدون هدايت ديگرى به خودى خود هدايت پذير نمى گردد؟! پس شما را چه شده است، و چگونه حكم مى كنيد؟»

اما، لعمرى لقد لقحت، فنظره ريثما تنتج، ثم احتلبوا ملا القعب دما عبيطا، و ذعافا مبيدا، «هنالك يخسر المبطلون»، [برداشتى از آيه ى 78 سوره ى غافر (40).] و يعرف التالون غب ما اسس الاولون.

هان، به جانم سوگند، خلافت اينان تازه آبستن شده است، پس مهلت دهيد و در انتظار بمانيد تا ببينيد چه ثمره اى به بار مى آورد. سپس از آن به اندازه تغارهاى بزرگ، (به جاى شير) خون تازه، و سم مهلك بدوشيد، «اينجاست كسانى كه راه باطل رفته اند، زيانكار مى شوند»، و آيندگان عاقبت آنچه را كه گذشتگانشان تاسيس نموده اند، خواهند شناخت.

ثم طيبوا عن دنياكم انفسا، و اطمئنوا للفتنه جاشا، و ابشروا بسيف صارم، و سطوه معتد غاشم، و بهرج شامل، و استبداد من الظالمين، يدع فيئكم زهيدا، و جمعكم (زرعكم) حصيدا، فيا حسره لكم! و انى بكم؟ و قد عميت عليكم، (انلزمكموها و انتم لها كارهون؟) [سوره ى هود (11)، آيه ى 18.]

(اكنون كه به مراد خود رسيديد) از دنياى خود خوش باشيد، و قلبتان مطمئن و آماده ى فتنه هايى باشد كه خواهد آمد، و بشارت باد شما را به شمشيرهاى برنده، و قدرت متجاوزانى كه حداكثر ظلم و تعدى را روا مى دارند، و هرج و مرج فراگير و استبداد ستمگران، كه مقدار كمى از بيت المال را باقى مى گذارند، به گونه اى كه هيچ كس در آن رغبت نمى كند. و جمعيت (كشته ى) شما را درو مى كنند، پس حسرت و اندوه بر شما! به كدامين سو هستيد؟ (راه حق و رحمت خدا) بر شما گم شده است، «آيا ما شما را بر رحمت خدا (و صراط مستقيم)، وادار كنيم؟! با آنكه شما كراهت داريد».

قال سويد بن غفله: فاعادت النساء قولها عليهاالسلام على رجالهن، و جاء اليها قوم من وجوه المهاجرين و الانصار معتذرين، و قالوا: «يا سيده النساء، لو كان ابوالحسن ذكر لنا هذا الامر قبل ان نبرم (يبرم) العهد و نحكم (يحكم) العقد، لما عدلنا الى غيره.»

سويد بن غفلة (راوى) مى گويد: پس زنان مهاجر و انصار آنچه را كه حضرت زهرا عليهاالسلام به ايشان گفته بود، براى مردان خود بازگو كردند، و گروهى از بزرگان مهاجرين و انصار، به عنوان عذرخواهى نزد حضرت آمدند و عرض كردند: «اى سرور زنان، اگر ابوالحسن (اميرالمومنين عليه السلام) پيش از آنكه ما عهد خود را با ابوبكر محكم و با او بيعت نماييم، اين نكته را به ما گوشزد مى كرد،هرگز ما او را رها نكرده و به ديگرى رجوع نمى كرديم.»

فقالت (لهم فاطمه) عليهاالسلام: «اليكم عنى، فلا عذر بعد تعذيركم، و لا امر بعد تقصيركم.» [الاحتجاج، ج 1، ص 286- 292.]

حضرت فاطمه عليهاالسلام به آنان فرمود: «دور شويد از من، كه بعد از عذرخواهى هاى غير صادقانه ى شما ديگر عذرى باقى نمانده است، و بعد از اين تقصير (و گناه) شما، امرى كارساز نيست.

حالات جان سوز فاطمه به روايت فضه

روى ورقه بن عبدالله الازدى، قال: خرجت حاجا الى بيت الله الحرام، راجيا لثواب الله رب العالمين، فبينما انا اطوف و اذا انا بجارية سمرا، و مليحه الوجه، عذبه الكلام، و هى تنادى بفصاحه منطقها، و هى تقول: و رقه بن عبدالله ازدى روايت نموده است: به اميد ثواب خداوند و پروردگار عالميان به حج بيت الله الحرام مشرف شدم. ناگهان هنگام طواف ديدم كه دوشيزه ى گندم گون، نمكين و شيرين سخنى با كلام فصيح دعا مى نمود و مى گفت:

اللهم، رب الكعبه الحرام، والحفظه الكرام، و زمزم والمقام، والشماعر العظام،و رب محمد خير الانام، صلى الله عليه و آله البرره الكرام، (اسالك) ان تحشرنى مع ساداتى الطاهرين، و ابنائهم الغر المحجلين الميامين.

اى خدا، و اى پروردگار خانه ى محترم كعبه، و پروردگار فرشتگان بزرگوار نگاهبان اعمال، و پروردگار زمزم و مقام ابراهيم عليه السلام، و جايگاه هاى بزرگ و ارجمند مناسك حج، و پروردگار برترين مخلوقات، حضرت محمد- كه درود خداوند بر او و خاندان نيكوكار و گرامى او باد!- (از تو درخواست مى نمايم) كه مرا با سروران پاكيزه ام و پسران برجسته و درخشان و خجسته ى آنان محشور گردانى.

الا، فاشهدوا يا جماعه الحجاج والمعتمرين، ان موالى خيره الاخيار، و صفوه الابرار، والذين علا قدرهم على الاقدار، و ارتفع ذكرهم فى سائر الامصار، المرتدين بالفخار.

هان! اى گروه حاجيان و عمره بجا آورندگان، شاهد باشيد كه سروران من، برگزيده ى برگزيدگان، و منتخب نيكان، و از همگان ارجمند مى باشند، و يادشان در تمام بلاد بلند و به نيكى ياد مى شوند و به لباس فخر آراسته اند.

قال ورقه بن عبدالله: فقلت: يا جاريه، انى لاظنك من موالى اهل البيت عليهم السلام. فقالت: اجل، قلت لها: و من انت من مواليهم؟ قالت: انا فضه امه فاطمه الزهراء، ابنه محمد المصطفى، صلى الله عليها و على ابيها و بعلها و بنيها. و رقه بن عبدالله مى گويد: به او گفتم: اى دختر، من يقين دارم كه تو از دوستداران اهل بيت عليهم السلام هستى، وى گفت: بله، گفتم: نامت چيست؟ گفت: من فصه، كنيز فاطمه ى زهرا، دختر حضرت محمد مصطفى مى باشم، كه درود خداوند بر او و پدر و شوهر و فرزندانش باد!

فقلت لها: مرحبا بك و اهلا و سهلا، فلقد كنت مشتاقا الى كلامك و منطقك، فاريد منك الساعه ان تجيبنى من مساله اسالك، فاذا انت فرغت من الطواف، قفى لى عند سوق الطعام حتى آتيك و انت مثابه ماجوره. فافترقنا.

گفتم: خيلى خوش آمدى و خيلى خوشوقتم، من بسيار مشتاق كلام و سخن تو بودم، مى خواهم يك سوالى از تو بكنم و تو به من پاسخ دهى. وقتى طواف را به پايان بردى، كنار بازار غله بايست تا من بيايم، خداوند به تو اجر و پاداش دهد. و به اين ترتيب از هم جدا شديم.

فلما فرغت من الطواف و اردت الرجوع الى منزلى، جعلت طريقى عل سوق الطعام، و اذا انا بها جالسه فى معزل من الناس، فاقبلت عليها، و اعتزلت بها، و اهديت اليها هديه و لم اعتقد انها صدقه، ثم قلت لها: يا فضه، اخبرينى عن مولاتك فاطمه الزهراء عليهماالسلام، و ما الذى رايت منها عند و فاتها بعد موت ابيها محمد صلى الله عليه و آله و سلم. و قتى طواف را به پايان بردم، هنگام بازگشت به منزل، راهى را كه از بازار غله مى گذشت انتخاب نمودم، ناگهان ديدم كه وى در گوشه اى به دور از مردم نشسته است. نزد او رفتم و او را كنار كشيدم و بدون اينكه قصد صدقه بكنم هديه اى به او دادم، سپس به او گفتم، اى فضه، از سرورت فاطمه ى زهرا عليهم السلام و وقايعى كه بعد از مرگ پدرش حضرت صلى الله عليه و آله و سلم و هنگام وفات وى، از او ديدى به من خبر ده.

قال ورقه: فلما سمعت كلامى، تغر غرت عيناها بالدموع ثم انتحبت نادبه، و قالت: يا ورقه بن عبدالله، هيجت على حزنا ساكنا، و اشجانا فى فوادى كانت كامنه، فاسمع الان ما شاهدت منها عليهاالسلام: و رقه (راوى حديث) مى گويد: به محض اينكه سخن من تمام شد، چشمان فضه پر از اشك گرديد و بلند بلند گريست و گفت: اى ورقه بن عبدالله، اندوه فرو نشسته و غمهاى نهفته ى دلم را برانگيختى، اينك وقايعى را كه من از آن حضرت عليهاالسلام ديده ام بشنو.

اعلم انه لما قبض رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، افتجع له الصغير والكبير، و كثر عليه البكاء، و قل العزاء، و عظم رزوه على الاقرباء والاصحاب والاولياء والاحباب، والغرباء والانساب، ولم تلق الا كل باك و باكيه، و نادب و نادبه، و لم يكن فى اهل الارض والاصحاب والاقرباء والاحباب اشد حزنا و اعظم بكاء و انتحابا من مولاتى فاطمه الزهراء عليهاالسلام، و كان حزنها يتجدد و يزيد، و بكاوها يشتد.

بدان، رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دل كوچك و بزرگ را به درد آورد، و بسيار بر او گريستند و صبر همه را به سر آورد، و مصيبت فقدان او بر نزديكان و ياران و دوستان و احباب و بيگانگان و خويشان سخت بود، و همه ى مردان و زنان براى او گريه و ندبه نمودند، ولى در روى زمين و در ميان ياران و نزديكان و دوستان كسى غمگين تر از سرورم فاطمه ى زهرا عليهاالسلام نبود و وى بيشتر و شديدتر از همه گريه مى كرد. و اندوه او پيوسته تازه و افزون، و گريه اش شديدتر مى شد.

فجلست سبعه ايام لا يهدا لها انين، و لا يسكن منها الحنين، كل يوم جاء كان بكاوها اكثر من اليوم الاول. فلما كان فى اليوم الثامن ابدت ما كتمت من الحزن فلم تطق صبرا اذ خرجت و صرخت، فكانها من فم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم تنطق.

پس هفت روز ناله ى او آرام، و صداى او خاموش نمى شد، و هر روز بيش از روز گذشته گريه مى نمود، تا اينكه روز هشتم اندوه نهفته ى خود را آشكار نمود و نتوانست شكيبايى كند، لذا از خانه بيرون آمد و ناله سر داد، به گونه اى كه گويى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سخن مى گويد.

فتبادرت النسوان، و خرجت الولائد والولدان، و ضج الناس بالبكاء والنحيب، و جاء الناس من كل مكان، و اطفئت المصابيح لكيلا تتبين صفحات النساء، و خيل الى النسوان ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قد قام من قبره، و صارت الناس من دهشه و حيره لما قدرهقهم.

پس زنان شتافتند، و دختران و پسران از خانه بيرون آمدند، و مردم همراه با اشك ريختن و گريه ى بلند، ناله سر دادند و از همه سو گرد آمدند، و براى اينكه صورت زنان نمايان نشود چراغها را خاموش كردند، و زنان تصور كردند كه گويى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از قبر بيرون آمده است، و مردم به خاطر مصيبت آن حضرت مدهوش و متحير گرديدند. و هى عليهاالسلام تنادى و تندب اباه: وا أبتاه، واصفياه، وامحمدا، وا ابا القاسماه، و اربيع الارامل واليتامى، من للقبله والمصلى؟ و من لابنتك الوالهه الثكلى؟ و فاطمه ى زهرا عليهاالسلام ندا برمى آورد و بر پدر بزرگوارش اين گونه نوحه سرايى مى كرد: واى پدرم، واى بر برگزيده ى خدا، وا محمداه، وا اباالقاسم، واى بر كسى كه بهار و مايه ى شادمانى نيازمندان (يا: بيوگان) و يتيمان بود، ديگر چه كسى (مدافع اهل) قبله و جايگاه نمازگزاردن نمازگزارن خواهد بود؟ و ديگر دختر سرگشته ى مصيبت زده ات چه كسى را دارد؟

ثم اقبلت تعثر فى اذيالها و هى لا تبصر شيئا من عبرتها، و من تواتر دمعتها، حتى دنت من قبر أبيها محمد صلى الله عليه و آله و سلم، فلما نظرت الى الحجرة وقع طرفها على الماذنه، فقصرت خطاها، و دام نحيبها و بكاها، الى ان اغمى عليها، فتبادرت النسوان اليها، فنضحن الماء عليها و على صدرها و جبينها حتى افاقت.

سپس در حالى كه لباسش بر زمين كشيده مى شد و از بسيارى گريه و جارى شدن اشك چيزى را نمى ديد، آمد و نزديك قبر پدر بزرگوارش حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم ايستاد. به محض اينكه به حجره نگاه كرد و چشمش بر مأذنه افتاد، آهسته گام برداشت و پيوسته ناله و گريه نمود تا اينكه بيهوش گرديد. زنان به سوى او شتافتند و آب بر صورت و سينه و پيشانى اش پاشيدند تا اينكه به هوش آمد.

فلما افاقت من غشيتها، قامت و هى تقول: رفعت قوتى، و خاننى جلدى، و شمت بى عدوى، والكمد قاتلى. يا أبتاه بقيت والهه وحيده، و حيرانه فريده، فقد انخمد صوتى، و انقطع ظهرى، و تنغض عيشى، و تكدر دهرى، فما اجد يا ابتاه بعدك انيسا لوحشتى، و لا رادا لدمعتى، و لا معينا لضعفى، فقد فنى بعدك محكم التنزيل، و مهبط جبرئيل، و محل ميكائيل. انقلبت بعدك يا ابتاه الاسباب، و تغلقت دونى الابواب، فانا للدنيا بعدك قاليه، و عليك ما ترددت انفاسى باكيه،لا ينفد شوقى اليك، و لا حزنى عليك. و قتى به هوش آمد برخاست و فرمود: توانم از بين رفته، و شكيبايى و استقامتم با من يارى نمى كند، و دشمنم به من شماتت مى كند، و اندوه شديد و درد دلم از افسردگى مرا خواهد كشت. پدر جانم، سرگشته و بى كس و متحير و تنها شده ام، و صدايم خاموش گرديده و نيروى پشتم از بين رفته، و زندگى برايم تلخ، و روزگارم تيره و تار شده است. پدر جانم، بعد از تو كسى را نمى يابم كه مونس احساس تنهايى من گردد، و اشك چشمم را فرو نشاند، و در ضعف و ناتوانى ياورم باشد. بعد از تو آيات محكم قران و نزول جبرئيل و آمدن ميكائيل همگى برچيده شد.

پدر جانم، بعد از تو اسباب (نيل به مقامات معنوى و اخروى) واژگون، و درها به روى من بسته شد، لذا بعد از تو ديگر، از دنيا خوشم نمى آيد، و تا زمانى كه نفسهايم مى رود و مى آيد خواهم گريست، و شوق من به تو و اندوهم بر ت و پايان نمى پذيرد.

ثم نادت: يا ابتاه، والباه، ثم قالت:

ان حزنى عليك جديد   و فوادى والله صب عنيد
كل يوم يزيد فيه شجونى   و اكتيابى عليك ليس يبيد
جل خطبى، فبان عنى عزائى   فبكائى كل وقت جديد
ان قلبا عليك يالف صبرا   او عزاء، فانه لجليد

سپس ندا برآورد: اى پدر جانم، واى بر عقل من، پس فرمود:

براستى كه اندوه من بر تو تازه، و به خدا سوگند دلم عاشق و مشتاق توست و به هيچ وجه از تو روى برنمى گرداند.

هر روز اندوه هايم افزون مى گردد، و افسردگى و شكستگى من از غم تو هرگز از من جدا نمى شود.

گرفتارى و مصيبت من بزرگ و سخت است، لذا شكيبايى از من كناره گرفته، و هر زمان گريه ام تازه مى گردد.

براستى هر كس كه با وجود انس به تو، صبر و شكيبايى كند و يا تسلى بيابد، واقعا سخت دل و قسى القلب است.

ثم نادت: يا ابتاه، انقطعت بك الدنيا بانوارها، و زوت زهرتها و كانت ببهجتك زاهره، فقدا سود نهارها، فصار يحكى حنادسها رطبها و يابسها. يا ابتاه، لا زلت آسفه عليك الى التلاق. يا ابتاه، زال غمضى منذ حق الفراق. يا ابتاه، من للارامل والمساكين؟ و من للامه الى يوم الدين؟ يا ابتاه، امسينا بعدك من المستضعفين. يا ابتاه، اصبحت الناس عنا معرضين، و لقد كنا بك معظمين فى الناس غير مستضعفين. فاى دمعه لفراقك لا تنهمل؟ و اى حزن بعدك عليك لا يتصل؟و اى جفن بعدك بالنوم يكتحل؟ و انت ربيع الدين، و نور النبيين، فكيف للجبال لا تمور، و للبحار بعدك لا تغور؟ والارض كيف لم تتزلزل؟

سپس ندا بر آورد: پدر جانم، به واسطه ى (رحلت) تو انوار دنيا از بين رفت، و شكوفايى و زيبايى آن كه به افروختگى و حسن تو شكوفا و زيبا بود، افسرده شد، و روزهاى دنيا تيره گرديدند.

پدر جانم، تا ملاقات تو پيوسته بر تو تاسف خورده و ناراحت خواهم بود پدر جانم، از زمان جدايى و فراق تو بينايى ام از بين رفته است. پدر جانم، چه كسى بعد از تو از بيوگان و بيچارگان دلجويى خواهد كرد؟ و چه كسى تا روز پاداش و قيامت (دادرس) امت تو خواهد بود؟ اى پدر جان، بعد از تو مردم ما را خوار و كوچك شمردند، پدر جانم، بعد از تو مردم از ما رويگردان شدند، در حالى كه به واسطه ى وجود تو در ميان مردم ارجمند و عزيز بوديم و كسى ما را خوار و كوچك نمى شمرد. پس چرا در فراق تو اشك نريزم، و اندوهم پيوسته نگردد، و پلكهايم بر روى هم بسته شده و به خواب روم، در حالى كه تو بهار و احياگر دين و نور پيامبران هستى؟ و چگونه بعد از تو كوهها از هم نپاشند و به هم نخورند، و آب درياها خشك نشود؟ و چگونه زمين نلرزد؟

رميت يا ابتاه بالخطب الجليل، و لم تكن الرزيه بالقليل، و طرقت يا ابتاه بالمصاب العظيم، و بالفادح المهول. بكتك يا ابتاه الاملاك، و وقفت الافلاك، فمنبرك بعدك مستوحش، و محرابك خال من مناجاتك، و قبرك فرح بمواراتك، والجنه مشتاقه اليك و الى دعائك و صلاتك. يا ابتاه، ما اعظم ظلمة مجالسك!، فوا اسفاه عليك الى ان اقدم عاجلا عليك.

پدر جانم، به مشكل بزرگى گرفتار آمده ام، و مصيبتم اندك و كوچك نيست. اى پدر جان، مصيبت بزرگ و پيشامد هراسناكى به من روى آورده. باباى من، ملائكه بر تو گريستند و فلكها بازايستادند، لذا منبرت بعد از تو احساس تنهايى مى كند، و محرابت از مناجات تو خالى مانده است، و قبرت به واسطه ى خاك شدن تو در آن شادمان، و بهشت به تو و دعا و نمازت مشتاق است.

پدرجانم، چقدر تاريكى مجالس تو سخت است. پس همواره بر تو تاسف خواهم خورد تا اينكه بزودى بر تو وارد شوم. و اثكل ابوالحسن الموتمن ابو ولديك، الحسن والحسين، و اخوك و وليك و حبيبك و من ربيته صغيرا، و واخيته كبيرا، و اخلى احبابك و اصحابك اليك، من كان منهم سابقا و مهاجرا و ناصرا، والثكل شاملنا، والبكاء قاتلنا، والاسى لازمنا. و ابوالحسن امين، پدر دو فرزندت حسن و حسين، و برادر و دوست، و محبوبت به مصيبت گرفتار آمده، هم او كه در كوچكى اش پرورش دادى، و در بزرگى با او عقد اخوت بستى، و شيرين ترين دوستان و يارانت در نزد تو بود، و از همه ى آنان (به ايمان) سبقت جست و هجرت نمود و يارى ات كرد. مصيبت همه ما را فرا گرفته، و گريه ما را مى كشد، و پيوسته ناراحت و افسرده ايم.

ثم زفزت زفزه و انت انه كادت روحها ان تخرج، ثم قالت:

قل صبرى و بان عنى عزائى   بعد فقدى لخاتم الانبياء
عين، يا عين، اشكبى الدمع سحاً   ويك «وابك» لا تبخلى بفيض الدماء
يا رسول الاله، يا خيره الله   و كهف الايتام والضعفاء
قد بكتك الجبال والوحوش جمعا   والطير والارض بعد بكى السماء
و بكاك الحجون والركن و المش   عر يا سيدى مع البطحاء
و بكاك المحراب والدرس   للقرآن فى الصبح معلنا والسماء
و بكاك الاسلام اذ صار فى الناس   غريبا من سائر الغرباء
لو ترى المنبر الذى كنت تعلوه   علاه الضلام بعد الضياء
يا الهى، عجل وفاتى سريعا   فلقد تنعصت الحياه يا مولائى

سپس آهى از دل برآورد و بلند بلند ناله سر داد به گونه اى كه نزديك بود روح از بدنش خارج شود، سپس فرمود:

بعد از فقدان خاتم انبياء صلى الله عليه و آله و سلم، شكيبايى ام اندك شده و تسلى پيدا كردن از من كناره گرفته است.

اى چشم من، اى چشم من، به شدت اشك بريز، و اشك بريز و در ريختن اشكهايت بخل مورز. (به نظر مى رسد كه اين كلمه در اصل چنين بوده است: «وابك» و ترجمه نيز بر اين اساس صورت گرفته است )

اى رسول خدا، اى برگزيده ى خدا، و اى پناهگاه ايتام و ضعيفان.

كوهها، و حوش، پرندگان، زمين و آسمان، همگى براى تو گريستند.

اى آقاى من، گياهان مخصوص، ركن و مشعر نيز همراه با شنزارها (اى مكه) بر تو اشك ريختند.

محراب و درس علنى قرآن تو در صبح و شام نيز براى تو گريه كردند.

اسلام نيز گريست، زيرا بعد از تو در ميان مردم از همه ى غريبها، غريب تر گرديد.

اى كاش منبرى را كه بر آن بالا مى رفتى، مشاهده مى كردى كه بعد از آن روشنايى،تاريكى آن را فرا گرفته است.

اى معبود من، هر چه سريعتر مرگ مرا را برسان، زيرا اى آقاى من، زندگاى براى من تاريك و سخت شده است.

قالت: ثم رجعت الى منزلها و اخذت بالبكاء والعويل ليلها و نهارها، و هى لا ترقا دمعتها، و لا تهدا زفرتها. و اجتمع شيوخ اهل المدينه و اقبلوا الى اميرالمومنين على عليه السلام فقالوا له: يا اباالحسن، اى فاطمه عليهاالسلام تبكى الليل والنهار، فلا احد منا يتهنا بالنوم فى الليل على فرشنا، و لا بالنهار لنا قرار على اشغالنا و طلب معايشنا، و انا نخبرك ان تسالها اما ان تبكى ليلا او نهاراً، فقال عليه السلام: حبا و كرامه.

فضه مى گويد: سپس فاطمه ى زهرا عليهاالسلام به منزلش برگشت و شب وروز به گريه وناله ى بلند پرداخت به گونه اى كه اشك چشمش قطع، و آهش آرام نمى گرفت (لذا) پيرمردان مدينه گرد آمدند و به خدمت اميرالمومنين على عليه السلام رسيدند و عرض كردند: اى اباالحسن، فاطمه عليهاالسلام شب و روز گريه مى كند، و هيچ يك از ما نمى توانيم شب در رختخواب راحت بخوابيم، و روز نيز آرامشى در كارها و جستجوى روزى نداريم، ما به تو عرض مى كنيم كه از فاطمه عليهاالسلام

بخواهى كه يا شب گريه كند و يا روز. آن حضرت عليهاالسلام نيز با تكريم آنان،سخنشان را پذيرفت.

فاقبل اميرالمؤمنين عليه السلام حتى دخل على فاطمه عليهاالسلام و هى لا تفيق من البكاء، و لا ينفع فيها العزاء. فلما راته سكنت هنيئة له. فقال لها: يا بنت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، ان شيوخ المدينه يسالونى ان اسالك اما ان تبكين اباك ليلا و اما نهاراً.

لذا اميرالمومنين عليه السلام به خدمت فاطمه عليهاالسلام رسيد، در حالى كه هنوز از گريه آسوده و تسلى پيدا نكرده بود، ولى به محض اينكه على عليه السلام را ديد، لحظه اى آرام گرفت. حضرت على عليه السلام فرمود: اى دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، پير مردان مدينه از من درخواست نمودند كه از شما بخواهم كه يا شب بر پدر بزرگوارت گريه كنى و يا روز.

فقالت: يا اباالحسن، ما اقل مكثى بينهم، و ما اقرب مغيبى من بين اظهرهم! فوالله، لا اسكت ليلا و لا نهارا او الحق بابى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم. فقال لها على عليه السلام: افعلى، يا بنت رسول الله ما بدا لك.

فاطمه ى زهرا عليهاالسلام فرمود: اى اباالحسن، چقدر كم بين آنها درنگ خواهم نمود، و چه زود از ميان آنان خواهم رفت. به خدا سوگند، شب و روز ساكت نخواهم ماند تا اينكه به پدرم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بپويندم. على عليه السلام نيز به او فرمود: اى دختر رسول خدا، هر چه مى خواهى بكن.

ثم انه بنى لها بيتا فى البقيع نازحا عن المدينه، يسمى بيت الاحزان. و كانت اذا اصبحت قدمت الحسن والحسين عليهماالسلام امامها، و خرجت الى البقيع باكيه، فلا تزال بين القبور باكيه، فاذا جاء الليل اقبل اميرالمومنين عليه السلام اليها، و ساقها بين يديه الى منزلها.

سپس حضرت خانه اى در بقيع به دور از مدينه براى او ساخت كه «بيت الاحزان» ناميده مى شود، و فاطمه زهرا عليهاالسلام وقتى صبح مى كرد حسن و حسين عليهماالسلام را پيشاپيش خود مى انداخت و گريان روانه ى بقيع مى شد، و پيوسته ميان قبرها مى گريست. و وقتى شب فرا مى رسيد اميرالمومنين عليه السلام به سوى او مى آمد و او را جلو مى انداخت و به منزل مى برد. و لم تزل على ذلك الى ان مضى لها بعد موت ابيها سبعه و عشرون يوما، و اعتلت العله التى توفيت فيها، فبقيت الى يوم الاربعين، و قد صلى اميرالمومنين عليه السلام صلاه لاظهر و اقبل يريد المنزل اذا استقبلته الجوارى باكيات حزينات. فقال لهن: ما الخبر؟ و مالى اراكن متغيرات الوجوه والصور؟ فقلن: يا اميرالمومنين، ادرك ابنه عمك الزهراء عليهاالسلام و ما نظنك تدركها. و پيوسته بر اين حال بود، تا اينكه بيست و هفت و روز از رحلت پدر بزرگوارش گذشت، و به بيماريى كه سرانجام در اثر آن وفات نمود، گرفتار شد. و تا چهل روز پس از آن در دنيا بود. تا اينكه روزى اميرالمومنين عليه السلام نماز ظهر را خوانده بود و مى خواست به منزل بيايد، ناگهان دختران گريان و اندوهناك به پيشواز او آمدند. حضرت به آنان فرمود: چه خبر است؟ و جرا صورتها و چهره هايتان را پريشان مى بينم عرض كردند: اى اميرالمومنين، دختر عمويت زهرا عليهاالسلام را درياب، و گمان نمى كنيم كه بتوانى او را (زنده) دريابى.

فاقبل اميرالمومنين عليه السلام مسرعا حتى دخل عليها، و اذا بها ملقاه على فراشها، و هو من قباطى مصر، و هى تقبض يمينا و تمد شمالا، فالقى الرداء عن عاتقه، والعمامه عن راسه، و حل ازراره، و اقبل حتى اخذ رأسها و تركه فى حجره.

پس اميرالمومنين عليه السلام شتابان آمد و به خدمت ايشان رسيد، ولى ناگهان ديد كه حضرتش بر رختخوابى كه از پارچه ى قباطى [نوعى پارچه ى نازك و سفيد كه در مصر بافته مى شود.] مصر بود دراز كشيده، به طرف راست و چپ پيچ مى خورد. حضرت على عليه السلام عباى خود را از دوش و عمامه اش را از سر برداشت و دگمه هاى (پيراهن) را گشود، و جلو آمد و سر آن حضرت را گرفت و در دامن خود گذاشت. و ناداها: يا زهراء، فلم تكلمه، فناداها: يا بنت محمد المصطفى، فلم تكلمه ، فناداها: يا بنت من حمل الزكاه فى طرف ردائه و بذلها على الفقراء، فلم تكلمه، فناداها: يا ابنة من صلى بالملائكه فى السماء مثنى مثنى، فلم تكلمه: فناداها: يا فاطمه، كلمينى، فانا ابن عمك على بن ابى طالب.

على عليه السلام صدا كرد: اى زهرا، ولى حضرت پاسخ نداد، صدا كرد: اى دختر محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم، ولى باز حضرت پاسخ نداد، صدا كرد: اى دختر كسى كه زكات را در گوشه ى عباى خود حمل كرد و به نيازمندان بذل نمود ، ولى باز حضرت پاسخ نداد. صدا كرد: اى دختر كسى كه در آسمان دو ركعت دو ركعت امام جماعت ملائكه شد و نماز گزارد، ولى باز پاسخ نداد. صدا كرد: اى فاطمه، با من سخن بگو، من پسر عمويت على بن ابى طالب هستم.

قال [اين كلمه شايد در اصل «قالت» بوده، زيرا راوى حديث فضه و خانم است، و احتمال دارد كه مقصود راوى با واسطه و «ورقه بن عبدالله» منظور،و درست باشد.]: ففتحت عينيها فى وجهه و نظرت اليه و بكت و بكى، و قال: ما الذى تجدينه، فانا ابن عمك على بن ابى طالب.

فضه مى گويد: حضرت زهرا عليهاالسلام چشم باز كرد و به اميرالمومنين عليه السلام نگاه كرد، حضرت على عليه السلام فرمود: حالت چطور است؟ من پسر عمويت على بن ابى طالب هستم.

فقالت: يا ابن العم، انى اجد الموت الذى لابد منه و لا محيص عنه، و انا اعلم انك بعدى لا تصبر لعى قله التزويج، فان انت تزوجت امراه، اجعل لها يوما و ليله، و اجعل لاولادى يوما و ليله. يا اباالحسن، و لا تصح فى وجوههما، فيصبحان يتمين غريبين منكسرين، فانهما بالامس فقدا جدهما، واليوم يفقدان امهما، فالويل لامه تقتلهما و تبغضهما!

حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: اى پسر عمو، من در حال مرگ هستم، مرگى كه گريز و چاره و پناهگاهى از آن نيست، و من مى دانم كه تو (مانند هر مرد ديگر) بعد از من نمى توانى بر ازدواج نكردن صبر كنى، پس اگر ازدواج نمودى، يك شبانه روز را براى همسرت، و يك شبانه روز را براى فرزندان من قرار ده. اى ابالحسن در روى آنان فرياد مزن، تا مبادا، غريب و دل شكسته شوند، زيرا آن دو فرزند يتيم من (اما حسن و حسين عليهماالسلام) ديروز جدشان را از دست دادند، و امروز نيز مادرشان را از دست مى دهند، پس واى بر امتى كه آن دو را مى كشند و بغض آنها را در دل مى گيرند!

ثم انشات تقول:

ابكنى ان بكيت يا خير هادى،   و اسبل الدمع، فهو يوم الفراق
يا قرين البتول، اوصيك بالنسل   فقد اصبحا حليف اشتياق
ابكنى و ابك لليتامى و لا تن   س قتيل العدى بطف العراق
فارقوا فاصبحوا يتامى حيارى   يحلف الله فهو يوم الفراق

سپس اين اشعار را سرود و فرمود:

اگر خواستى گريه كنى بر من گريه كن اى بهترين هدايتگر، و اشك بريز، كه اين روز، روز جدايى است.

اى همدم بتول (و شوهر فاطمه عليهاالسلام)، تو را سفارش مى كنم كه با فرزندانم (خوب رفتار كنى)، زيرا آن دو (امام حسن و حسين عليهماالسلام) در اشتياق به من هم سوگند هستند.

بر من و نيز بر يتيمانم گريه كن، و هرگز كسى را كه به دست دشمنان در صحراى سوزان عراق كشته مى شود، (امام حسين عليه السلام)، فراموش مكن.

اينان از من جدا شدند و يتيم و سرگشته گرديدند، به خدا سوگند كه اين روز، روز فراق و جدايى است.

قالت: فقال لها على عليه السلام: من اين لك يا بنت رسول الله هذا الخبر، والوحى قد انقطع عنا؟ فقالت: يا اباالحسن، رقدت الساعه، فرايت حبيبى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى قصر من الدر الابيض، فلما رانى قال: هلمى الى، يا بنيه، فانى اليك مشتاق. فقلت: والله، انى لاشد شوقا منك الى لقائك. فقال: انت الليله عندى. و هو الصادق لما وعد، والموفى لما عاهد.

فضه مى گويد: حضرت على عليه السلام به حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: اى دختر رسول خدا، از كجا خبر دارى كه از دنيا مى روى، در حالى كه وحى از ما رخت بربسته است؟ عرض كرد: اى اباالحسن، همين حالا دراز كشيدم و به خواب رفتم، و محبوبم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در كاخى از مروازيد سفيد ديدم. به محض اينكه مرا ديد فرمود: اى دختر عزيزم، نزد من بيا، كه خيلى مشتاق تو هستم. من نيز به ايشان عرض كردم: به خدا سوگند، اشتياق من به ملاقات شما بيشتر است. فرمود: همين امشب نزد من خواهى بود، و آن بزرگوار در وعده ى خود راستگو، و به پيمان خود وفا مى كند.

فاذا انت قرات يس، فاعلم انى قد قضيت نحبى، فغسلنى، و لا تكشف عنى، فانى طاهره مطهره، و ليصل على معك من اهلى الادنى فالادنى، و من رزق اجرى، و ادفنى ليلا فى قبرى. بهذا اخبرنى حبيبى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم.

پس وقتى سوره ى يس را قرائت نمودى، بدان كه من به پيمان خود وفا نموده ام (و از دنيا رفته ام)، پس (از زير لباس) مرا غسل بده، و لباسم را كنار نزن، زيرا من پاك و پاكيزه هستم، و تنها نزديك ترين بستگانم و كسانى كه خداوند پاداش (مودت) مرا به آنان روزى كرده است بر من نماز بگزارند، و مرا شبانه در قبرم به خاك بسپار، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چنين به من خبر داد.

فقال على: والله، لقد اخذت فى امرها، و غسلتها فى قميصها، و لم اكشف عنها. فوالله، لقد كانت ميمونه طاهره مطهره، ثم حنطتها من فضله حنوط رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، و كفنتها، و ادرجتها فى اكفانها. فلما هممت ان أعقد الرداء، ناديت: يا ام كلثوم، يا زينب، يا سكينه، يا فضه، يا حسن، يا حسين، هلموا تزودوا من امكم، فهذا الفراق، واللقاء فى الجنه.

على عليه السلام فرمود: به خدا سوگند شروع كردم به تجهيز او، و او را در پيراهنش غسل دادم و آن را كنار نزدم. به خدا سوگند، خجسته و پاك و پاكيزه بود، سپس از باقيمانده ى حنوط رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را تحنيط نمودم، و كفن او را آماده كردم و او را در ميان قطعه هاى كفن گذاشتم. وقتى خواستم عبا (و سرتاسرى) را ببندم، صدا كردم: اى ام كلثوم، اى زينب، اى سكينه، اى فضه، اى حسن، اى حسين، بيايد و از مادرتان توشه برداريد، كه اين زمان، زمان جدايى است و ديگر در بهشت با او ملاقات خواهيد نمود.

فاقبل الحسن والحسين عليهماالسلام و هما يناديان: و احسرتا لا تنطفى ابدا من فقد جدنا محمد المصطفى، و امنا فاطمه الزهراء، يا ام الحسن، يا ام الحسين، اذا لقيت جدنا محمد (ا) المصطفى، فاقرئيه منا السلام، و قولى له: انا قد بقينا بعدك يتيمين فى دار الدنيا.

پس حسن و حسين عليهماالسلام آمدند، در حالى كه صدا مى كردند: واى بر حسرت و ناراحتى ما به خاطر فقدان جدمان حضرت محمد مصطفى و مادرمان فاطمه ى زهرا كه هيچگاه خاموش و بر طرف نخواهد شد. اى مادر حسن، اى مادر حسين، هنگامى كه با جدمان حضرت محمد مصطفى ملاقات نمودى، سلام ما را به او برسان و بگو كه ما بعد از تو در دار دنيا يتيم شديم.

فقال اميرالمومنين على عليه السلام: انى اشهد الله انها قد حنت و انت و مدت يديها و ضمتها الى صدرها مليا، و اذ بهاتف من السماء ينادى: يا اباالحسن، ارفعهما عنها، فلقد ابكيا والله ملائكة السماوات، فقد اشتاق الحبيب الى المحبوب.

اميرالمومنين على عليه السلام فرمود: خدا را گواه مى گيرم كه فاطمه زهرا عليهاالسلام به شدت گريست و ناله سر داد و دستهايش را دراز كرد و آن دو (حسن و حسين عليهماالسلام) را به آرامى در سينه گرفت، ولى ناگهان هاتفى از آسمان ندا كرد: اى اباالحسن، اين دو را از روى فاطمه عليهاالسلام بردار، به خدا سوگند كه ملائكه ى آسمانها را به گريه درآوردند، زيرا محبوب (حضرت حق) به ديدار محبوب خود (حضرت زهرا عليهاالسلام) مشتاق است.

قال: فرفعتهما عن صدره و جعلت اعقد الرداء، و انا انشد بهذه الابيات:

فراقك اعظم الاشياء عندى   و فقدك فاطم ادهى الثكول
سابكى حسره، و انوح شجوا   على خل مضى اسنى سبيل
الا يا عين، جودى و اسعدينى   فحزنى دائم ابكى خليلى

حضرت على عليه السلام فرمود: آن دو را از روى سينه ى فاطمه ى زهرا عليهاالسلام برداشتم و شروع كردم به بستن عبا (و سر تا سرى) و در آن حال اين ابيات را سرودم:

(اى فاطمه)، جدايى تو نزد من بزرگترين و سخت ترين چيز، و فقدان تو دردآورترين مصيبت است.

بر دوست عزيزم كه والاترين راه را پيمود با ناراحتى و تأسف خواهم گريست و با اندوه، نوحه سرايى خواهم نمود.

هان اى چشم، اشك بريز و يارى ام كن، كه اندوه من پيوسته است و بر فقدان دوست عزيزم مى گريم.

ثم حملها على يده، و اقبل بها الى قبر ابيها و نادى:

السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا حبيب الله، السلام عليك يا نور الله، السلام عليك يا صفوه الله منى، السلام عليك، والتحيه واصله منى اليك ولديك، و من ابنتك النازله عليك بفنائك، و ان الوديعه قد استردت، والرهينه قد اخذت، فواحزناه على الرسول ثم من بعده على البتول، و لقد اسودت على الغبراء، و بعدت عنى الخضراء، فواحزناه، ثم واأسفاه.

سپس اميرالمومنين عليه السلام فاطمه ى زهرا عليهاالسلام را برداشت و نزد قبر پدر بزرگوارش گذاشت و صدا كرد:

سلام بر تو اى رسول خدا، سلام بر تو اى حبيب خدا، سلام بر تو اى نور خدا، سلام من بر تو اى برگزيده ى خدا، سلام بر تو، و درود از من و از جانب دخترت كه به ساحت تو وارد شد، براستى كه امانت (شما) برگردانده، و گرو (شما) گرفته شد، پس واى بر اندوه من بر رسول (خدا)، و بعد از او بر بتول (حضرت زهرا عليهاالسلام)، براستى كه زمين براى من سياه، و آسمان از من دور گرديده است، پس واى بر اندوه و ناراحتى و تاسف من.

ثم عدل بها على الروضه، فصلى على فى اهله و اصحابه و مواليه و احبائه و طائفه من المهاجرين والانصار. فلما واراها والحدها فى لحدها، انشا بهذه الابيات يقول:

ارى علل الدنيا على كثيره   و صاحبها حتى الممات عليل
لكل اجتماع من خليلين فرقه   و ان بقائى عندكم لقليل
و ان افتقادى فاطما بعد احمد   دليل على ان لا يدوم خليل

[بحارالانوار، ج 43، ص 174] 180.. آنگاه فاطمه ى زهرا عليهاالسلام را به روضه (و مزار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم) برگرداند و همراه با بستگان و ياران و موالى و دوستداران و گروهى از مهاجرين و انصار بر او نماز گزارد، وقتى حضرتش را دفن نمود و در لحد گذاشت، اين ابيات را سرود و خواند:

مى بينم كه مصائب دنيا بر من بسيار است، و هر كس با دنيا مصاحبت كند تا هنگام مرگ مصيبت مى بيند.

اجتماع هر دو دوست عزيزى كه با هم پيوند دارند به جدايى مبدل مى شود، و براستى كه من نزد شما بسيار كم خواهم بود.

اينكه فاطمه عليهاالسلام را بعد از احمد صلى الله عليه و آله و سلم از دست دادم، دليل بر اين است كه هيچ دوستى، جاودانى نخواهد بود.