فرشته زمينى
زندگانى حضرت زهرا (س)

روح الله حسينيان

- ۹ -


ابوبكر سوق دادند و بيعت را بر آنان تحميل كرد. بجز على (ع) كه در خانه فاطمه متحصن شده بود... [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 ص 21 ] در جاهاى ديگر ابن ابى الحديد واقعه را با الفاظ ديگرى بيان مى كند. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 ص 50 و ج 6 ص 47. ]

2- بعضى از علماى اهل سنت نقل كرده اند كه وقتى عمر با جماعتى به درب خانه فاطمه آمد و فرياد زد كه از خانه خارج شويد، آنها از خروج ابا كردند «فدعا بالحطب...» عمر هيزم خواست [ الامامه و السياسه ج 1 ص 30. ]

بنابراين غير از شيعه تا هيزم خواستن عمر را نقل كرده اند.

3- محدثان و مورخان اهل سنت سوگند خوردن عمر بر آتش زدن خانه فاطمه را نيز نقل كرده اند. [ كنزل العمال ج 5 ص 651 حديث 14138 ] همان مرحوم ابن ابى الحديد در چند جاى ديگر نقل كرده است كه عمر درب خانه فاطمه فرياد زد «والذى نفسى بيده لتخرجن الى البيعه او لاحرقن البيت عليكم» [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 ص 56 و به همين مضمون در ج 6 ص 48 ج 2 ص 45 و ص 56 ] قسم به خدايى كه جانم در دست اوست يا براى بيعت خارج مى شويد يا خانه را بر رويتان به آتش مى كشم» و مرحوم طبرى از مورخان اهل سنت نقل مى كند كه عمر گفت: «والله لاحرقن عليكم او لتخرجن الى البيعه...» [ تاريخ طبرى ج 3 ص 202 ] بخدا قسم يا خانه را بر شما آتش مى زنم يا براى بيعت بيرون مى آييد.

4- بعضى از مورخان اهل سنت نقل كرده اند، بعد از اينكه عمر سوگند ياد كرد كه خانه را به آتش مى كشم، بدو گفتند: «يا اباحفص ان فيها فاطمه، فقال و ان» [ الامامه و السياسه ج 1 ص 30 ] اى اباحفص در اين خانه فاطمه است، گفت: و گرچه فاطمه باشد.

اما بزرگان شيعه با اينكه در اقليت محض بوده اند، و جرأت اظهار عقيده خصوصا در مسائل مربوط به امامت و خلافت را نداشته اند در اين زمينه روايتى را براى ما نقل كرده اند. مرحوم طبرسى در احتجاج از كتاب سليم بن قيس نقل مى كند كه به خانه فاطمه حمله آوردند على را دستگير كردند. فاطمه بين مردم و على قرار گرفت قنفذ وى را با تازيانه زد كه آثار آن تا پايان عمر زهرا باقى بود. زهرا به درب خانه چسبيد قنفذ استخوان سينه زهرا را شكست، جنينش سقط شد و از آن پس زمين گير شد تا به شهادت رسيد [ احتجاج ج 1 ص 210- 213. ]

همچنين وى از قول امام جعفر صادق (ع) نقل مى كند: بعد از اينكه خانه نشينان تسليم عمر نشدند عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايى كه جانم در دست اوست يا خارج مى شويد يا خانه را به آتش مى كشم، مردم گفتند: در اين خانه فاطمه، دختر رسول خداست، حسن و حسين دو يادگار پيامبر است، عمر وقتى عكس العمل مردم را ديد گفت: مى خواهم آنها را بترسانم!... [ احتجاج ج 1 ص 202 و بحارالانوار ج 43 ص 197. ] در روايتى ديگر نقل شده است كه امام حسن (ع) در مجلسى در حضور معاويه به مغيره بن شعبه خطاب كرد و فرمود: اين تو بودى كه فاطمه دختر پيامبر را كتك زدى او را خونين نمودى كه موجب سقط جنين او شد. [ بحارالانوار ج 2 ص 40 قبلا گفتيم مغيره نيز كه جز هجوم برندگان به خانه فاطمه بود، ممكن است اين عمل توسط شخص مغيره انجام نشده باشد لكن چون جزء شركت كنندگان بوده اينگونه مورد خطاب امام قرار مى گيرد. ]

در روايتى نيز مرحوم صدوق در خصال از قول امام صادق (ع) نقل كرده است كه مؤيد اين است كه عمر قصد آتش زدن خانه فاطمه را داشته است: و هموا باحراق بيتها [ خصال ج 2 ص 607 ] آنان براى آتش زدن خانه فاطمه اهتمام ورزيدند.

آنچه مسلم است و بين شيعه و سنى اجماع است، اينست كه عمر دستور هيزم آوردن و تهديد به آتش زدن را داشته است و اين خود گناهى بزرگ و عملى زشت است. آن هم در مورد يادگار پيامبر خدا، پاره تن او و سرور زنان عالم. شخصيت هر چه بزرگتر، توهين نيز عظيم تر خواهد بود.

اما در مورد سقط محسن فاطمه، در بين كتب حديث و تاريخ اهل سنت اعترافى را نيافتم اما در روايات شيعه آمده است كه كتك زدن قنفذ موجب سقط جنين وى شد. [ مرحوم مجلسى مى گويد من اين موضوع را در كتاب سليم بن قيس ديدم. بحار ج 43 ص 198 و بحار ج 43 ص 170 به نقل از دلائل الامامه طبرى و مناقب ج 3 ص 358 ] اما در روايات اهل سنت فقط به اين مطلب اذعان نموده اند كه فاطمه (ع) فرزندى به نام محسن داشت كه در كودكى فوت نمود» [ ذخائر العقبى ص 55، تاريخ يعقوبى ج 2 ص 213، ينابيع الموده ج 1 ص 174 و ج 2 ص 26 ] اما در مورد چگونگى فوت او و علت آن و تاريخ تولد وى اشاره اى نكرده اند.

لازم به تذكر مجدد است كه نگارنده درصدد اثبات حوادث نيست، چون شيعه متهم به افترا شده است، خواستم بگويم ادعاى شيعه بى دليل نيست.

 

از فدك محروم مى شود

فدك قريه اى بود كه تا مدينه دو روز فاصله داشت [ مصباح المنير ] در اواخر سال هفتم هجرى خيبر با نبردى سخت بدست مسلمانان افتاد، يهوديان فدك جنگ را جز شكست حتمى نه انگاشتند لذا با پيامبر (ص) يك پيمان دفاعى بستند تا پيامبر امنيت آنها را تأمين كند و در مقابل نيمى از مزارع فدك را در اختيار رسول خدا بگذارند [ الطبقات الكبرى ج 2 ص 224، سيره ابن هشام ص 368. ]

چون فدك بدون جنگ در اختيار مسلمانان قرار گرفت «فى ء» محمد (ص) گرديد فى ء به حكم قرآن مخصوص پيامر (ص) بود. [ حشر، 6. ] پس از مدتى فرشته وحى بر پيامبر نازل شد كه «و آت ذالقربى حقه و المساكين و ابن السبيل»: اى محمد حق نزديكان و درماندگان و راه ماندگان را بده. رسول خدا فاطمه را خواست و فدك را به او بخشيد. [ الدر المنثور ج 5 ص 273، ينابيع الموده ج 1 ص 119 ] فدك وسيله اى شد تا فاطمه مشكلات فقرا، خصوصا بنى هاشم را حل نمايد.

بعد از وفات پيامبر (ص) حكومت براى تضعيف اهل بيت، فدك را ضبط كرد. فاطمه براى بازگرداندن فدك دست به اقداماتى زد. خليفه از او مدرك مالكيت خواست. فاطمه (ع) على را به عنوان شاهد نزد ابوبكر آورد و على شهادت داد، سپس ام ايمن را براى شهادت به محكمه ابوبكر معرفى كرد. ام ايمن، ابتدا به ابوبكر و عمر خطاب كرد: آيا شما شهادت مى دهيد كه من از بهشتيان هستم، گفتند: آرى. گفت: پس من شهادت مى دهم كه رسول خدا (ص) فدك را به فاطمه بخشيد. ابوبكر (به فاطمه (ع)) گفت: برو مرد ديگر يا زن ديگرى براى شهادت معرفى كن تا حكم به نفع تو ختم شود. [ ابن ابى الحديد ج 16 ص 220. ]

چون دختر پيامبر با ادعاى مالكيت ره به جايى نبرد از در دعواى ارث وارد شد و ارث پدر را طلبيد. ابوبكر از پيامبر (ص) نقل كرد كه «ما پيامبران چيزى به ارث نمى گذاريم.» [ صحيح بخارى ج 5 ص 252 ] و بدين گونه فدك غصب گرديد و دست اهل بيت را از يك پشتوانه مالى كوتاه كردند تا نتوانند در مقابل حكومت ايستادگى كنند!

 

بحثى در فدك

فدك از همان سال 11 هجرى مورد اختلاف اهل بيت و خلفا بوده است از آن پس دامنه اين اختلاف به هواداران هر كدام از پيشوايان و خلفا سرايت كرد، علما شيعه و سنت در اين باره بحثها نموده اند، و فدك از بحث تاريخى به صحنه كلام كشيده شده است. بزرگان تشيع در اين رابطه كتابها نوشته اند.

هيچ سخنى در اين موضوع تازگى ندارد هر چه گفته شود تكرار مكررات است. بحثهاى استدلالى عميق كه سيد مرتضى نموده است [ الشافى ج 4 از صفحه 57 ] و علامه امينى «ره» كامل نموده است [ الغدير ج 7 از صفحه 190 ] ما را از هر تحقيقى بى نياز مى كند، لكن براى اينكه خوانندگان اين كتاب نيز از اين بحث ريشه دار بهره اى بگيرند، لايحه اى حقوقى فهرست وار از نظر مى گذرانم تا وجدان خواننده را به قضاوت بنشانم.

1- مطابق اسناد و مداركى كه سنى و شيعه بر آن اجماع دارند فدك «فى ء» يا «خالصه» پيامبر (ص) گرديد، به سيره ابن هشام ج 2 ص 368 و الكامل فى التاريخ ابن اثير ج 2 ص 221 و تاريخ طبرى ج 3 ص 20 كه از كتابهاى معتبر تاريخى اهل سنت است همچنين به تفسير طبرى ج 28 ص 24 و تفسير كبير فخر رازى ج 2 ص 193 مراجعه شود.

2- «فى ء» يعنى املاكى كه بدون جنگ به دست مسلمانان مى افتد، به نص صريح قرآن و اجماع فقهاى شيعه و سنى مخصوص پيامبر (ص) مى باشد: «و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب و لكن الله يسلط رسله على من يشاء والله على كل شى ء قدير.» [ حشر، 6 ] آنچه را خداوند از اموال دشمنان اسلام خالصه رسولش گردانيد به آن سبب است كه شما نه اسبى بر آن تاختيد و نه اشترى بر آن رانديد، اما خداوند پيامبرانش را بر هر كسى كه بخواهد پيروز مى گرداند و خداوند بر هر خيرى تواناست.

3- اختيار پيامبر (ص) بر «فى ء» غير از ولايت عامه پيامبر (ص) بر اموال مردم است بلكه خداوند اين اموال را در اختيار خصوصى پيامبر (ص) قرار داده است و راههاى مصرف آن را نيز مشخص نموده است: «ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل كى لا يكون دوله بين الاغنياء منكم.» [ حشر، 7 ] آنچه را خداوند از اموال كافران شهرها «فى» رسول گردانيد مال خداوند و رسول و ذوى القربى و يتيمان و درماندگان و راه ماندگان است براى اينكه ثروت بين اغنيا چرخش نكند.

4- علماى اهل سنت قبول دارند كه پيامبر «قربى» را معرفى نمود كه منظور فاطمه، على، حسن و حسين هستند. رجوع كنيد به الغدير ج 2 ص 305 تا 311 كه از دهها طريق اهل سنت ثابت مى كند كه قربى، فاطمه و على، حسن و حسين هستند. و مراجعه شود به همين كتاب ص 118 حال سؤال مى كنيم يكى از سهام «فى ء» مطابق نص صريح قرآن به ذى القربى تعلق مى گيرد، چگونه پيامبر (ص) به دستور قرآن سهم ذى القربى را پرداخت نمود؟ كجا؟ كى؟ و چه را؟...

5- سيوطى از مفسرين اهل سنت در ذيل آيه «و آت ذى القربى حقه» [ اسرا 26 ] مى گويد: چون اين آيه نازل شد. «دعا رسول الله فاطمه فاعطاها فدك» پيامبر فاطمه را خواست و فدك رابه وى بخشيد. سيوطى مى گويد: اين روايت را بزاز و ابويعلى و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از قول ابى سعيد خدرى اخراج [ اخراج يعنى در كتابهايشان نقل كرده اند بعضى گفته اند اخراج به معناى نقل همراه با انتخاب صحيح است. رجوع كنيد به علم الحديث و درايه الحديث بخش دوم ص 23 ] نموده اند همچنين ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده است كه: «لما نزلت و «آت ذالقربى حقه» اقطع رسول الله (ص) فاطمه فدكا.» [ الدر المنثور ج 5 ص 273 و 274 ] همچنين رجوع كنيد به ينابيع الموده علامه قندوزى ج 1 ص 119 و ميزان الاعتدال [ ميزان الاعتدال ج 2 ص 288 به نقل از زندگانى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها، آيه الله مكارم ص 92 و رجوع كنيد به تاريخ يعقوبى ج 2 ص 469. ]

6- چرا وقتى فاطمه (ع) ادعاى مالكيت كرد، ابوبكر از وى شاهد خواست؟ آيا شهادت خداوند در آيه «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [ رجوع كنيد به بخش فاطمه از منظر وحى- بحث اثبات آيه در شأن اهل بيت ] كه پاكى و عصمت فاطمه را ثابت مى كند كافى در راستگويى فاطمه نبود؟

7- آيا شهادت على (ع) كه پاكى او طبق آيه تطهير به تصديق خداوند رسيده است، و پيامبر (ص) بارها به راستگويى و عدالت وى گواهى داده است كافى نبود؟

8- آيا شهادت ام ايمن همسر بزرگوار پيامبر (ص) كه به شهادت ابوبكر و عمر اهل بهشت بود، كفايت نمى كرد؟

9- ممكن است گفته شود عدد، (دو نفر) و جنس، (دو مرد يا يك مرد و دو زن) در محكمه شرط است. مى گوييم چگونه به اجماع شيعه و سنى پيامبر (ص) شهادت خزيمه بن ثابت انصارى را بجاى دو شهادت قرار داد؟

آيا فاطمه و على به اندازه خزيمه قابل اعتماد نبودند. و آيا اين عمل پيامبر (ص) ثابت نمى كند كه عدد شرط نيست بلكه عدد را براى يقين و علم قرار داده اند و آيا به همين جهت نبود كه پيامبر فرمودند: «من شهد له خزيمه او عليه فحسبه شهادته له و عليه» هر كس خزيمه به نفع او يا به ضرر او شهادت دهد دهان يك شهادت كافى است. [ اسد الغابه ج 2 ص 133. ]

10- ابوبكر و عمر در اينجا قاضى نبودند بلكه از طرف حكومت مدعى مالكيت حكومت بودند، بنابراين حق نداشتند خود ادعا كنند و خود حكم صادر كنند و خود حكم را اجرا كنند در ادعاهاى حقوقى قاضى بى طرف حق اظهارنظر دارد.

11- همانطوريكه قبلا گفتيم «فى ء» مخصوص رسول خدا است و يكى از سهام آن متعلق به شخص رسول خدا است، اگر گفته شود اين از باب مالكيت خصوصى نيست بلكه حق ولايت است مى گوييم: اولا حق ولايت پيامبر به نص قرآن عام است و به همه اموال مسلمين تعلق مى گيرد «النبى اولى بالمؤمنين من انفسكم»

[ احزاب، 6 ] ثانيا خداوند سهامداران «فى ء» را مشخص كرده است. خدا، رسول، ذى القربى، مساكين و ابن سبيل. يعنى سهم رسول را در عرض سهام ديگر قرار داده است و سهم سه گانه ذى القربى، مساكين و ابن سبيل سهام خاص است، اما سهم خدا سهم عام است كه پيامبر مى تواند هر شكل كه حكومت اسلامى تشخيص دهد از قبيل خريد تجهيزات، ساختن پل و... را با آن تأمين كند. پس سهم نبى سهم خاص و مختص به خود وى مى باشد. تا مشكلات شخصى و خانوادگى را حل نمايد، و الا خداوند بايد امر مى كرد كه پيامبر (ص) احتياجات رهبرى را از سهم «الله» پرداخت نمايد، لكن همينكه چنين نفرمود و براى پيامبر (ص) سهمى خاص قرار داد مى فهميم كه يك سهم اختصاصى شخص پيامبر (ص) مى باشد.

اينجا سؤال ما اينست كه حق اين بود اگر ادعاى مالكيت دختر پيامبر را قبول نكردند، لااقل ارث پدرش را از سهم اختصاصى به وى

 

 

 

پرداخت مى نمودند.

12- ابوبكر به استناد روايتى از پيامبر (ص) «لا نورث ما تركنا صدقه» [ صحيح بخارى ج 5 ص 252، الطبقات الكبرى ج 2 ص 314 و ج 8 ص 28 ] مانع انتقال فدك به فاطمه (ع) شد. حال مى پرسيم، اگر بنا بود، پيامبر چيزى را به ارث نگذارد، آيا سزاوار نبود اين مطلب را به وارث خود مى گفت، تا وارث پس از رحلتش مدعى ارث نگردد؟ ثانيا چطور اين روايت را فقط ابوبكر مى دانست؟ چطور ابوبكر شاهد ديگرى بر اين ادعا نياورد؟ چطور على كه به اتفاق شيعه و سنى «انا مدينه العلم و على بابها» است از اين حكم الهى بى اطلاع بود ولى ابوبكر آگاه؟

13- آيا اين روايت با نص صريح قرآن كه مى فرمايد: انبياء هم ارث مى گذارند مخالفت ندارد؟ «و ورث سليمان داود» [ نمل 16 ] سليمان از داوود ارث برد، و زكريا از خداوند مى خواهد كه فرزندى به او بدهد تا وارث او گردد: «فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من ال يعقوب» [ مريم 6 ] آيا پيامبر (ص) از احكام انبياء مستثنى است؟ اين استثنا احتياج به دليل قطعى دارد، و خبر واحد ظنى است نمى تواند نص قرآن را تخصيص بزند، آيا ارث يك اصل مسلم اسلام نيست؟ چطور ممكن است پيامبر (ص) از اين عموم، تخصيص خورده باشد اما جز ابوبكر هيچ كس ديگرى مطلع نباشد؟ احكام استثنايى پيامبر (ص) مثل تعدد زوجات، در همه جا صريح، روشن و حتى بين عامه مردم مشهور بوده است اما چگونه اين حكم اختصاصى را فقط ابوبكر مى دانسته؟

14- ممكن است گفته شود منظور از آيات ارث سليمان و زكريا، رسالت الهى باشد. مى گوييم اين خلاف نص صريح قرآن است، رسالت الهى موروثى نيست، بلكه يك جعل و نصب الهى است: «الله اعلم حيث يجعل رسالته» خداوند آگاهتر است به اينكه رسالتش را كجا قرار دهد.

ابراهيم عليه السلام چون از طرف خداوند به مقام امامت نائل آمد از خداوند خواست اين زعامت الهى را در فرزندانش نيز تسرى دهد، خداوند پاسخ داد كه عهد و رسالت من به ظالمين نمى رسد. «و اذابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين» [ بقره: 124. ]

ثانيا ابراهيم (ع) از پيشگاه خداوند خواست كه ذريه اش را به امامت مفتخر نمايد [ بقره 129 ] و حقى بعنوان ارث رسالت براى فرزندانش قائل نبود.

اگر اصرار ورزيد كه منظور از آيات ارث انبياء، ارث رسالت است، ادعاى بزرگترى مى نماييم كه چرا اين ارث مسلم به يغما رفت؟

15- آيا همينكه عمر بن عبدالعزيز اين خليفه مروانى- اموى فدك را به فرزندان فاطمه برگرداند و اعلام كرد «قد وردتها الى ما كانت عليه» فدك را به جاى خودش برگرداندم [ الغدير ج 7 ص 195 ] شاهدى بر اين ادعا نيست كه خليفه اول، تصرف غير قانونى نموده است؟

16- چرا ابوالعباس سفاح و مأمون عباسى فدك را به فرزندان فاطمه بازگرداندند. آيا مؤيد اين مطلب نيست، كه عمل خليفه اول يك اصل مسلم و قطعى و صحيح نبوده است!

17- شكى نيست كه خليفه نه در صداقت دختر پيامبر (ص) شك داشت نه نسبت به شهود وى، بلكه خليفه و مشاورش از محكوميت فاطمه يك مقصود داشتند و آن همان چيزى است كه استاد سنى صاحب كرسى مدرسه بغداد على بن فارقى در جواب شاگردش ابن ابى الحديد معتزلى گفته است، ابن ابى الحديد مى گويد: از استادم پرسيدم، آيا فاطمه در ادعايش صادق بود. گفت: بلى

گفتم: پس چرا ابوبكر فدك را به فاطمه مسترد نكرد؟ و ى خنده اى كرد و با همه سنگينى و وقارش سخنى طنزآلود گفت: اگر امروز فدك را مى بخشيد فردا مى آمد و ادعاى خلافت براى شوهرش مى كرد!! و او را از مقامش بركنار مى كرد... [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 16 ص 284. ]

18- آيا علت ديگر مصادره غير قانونى فدك، محاصره اقتصادى اهل بيت براى جلوگيرى از مبارزه آنان نبوده؟ همانطوريكه على (ع) به آن اشاره مى كند: «بلى كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء فشحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين...» [ نهج البلاغه نامه 45 ] آرى ما را از تمامى آن چه در زير اين آسمان كبود است، تنها فدكى بود، كه گروهى بر آن بخل ورزيدند و گروهى گذشت نشان دادند- و در هر حال خدا داور خوبى است. مرا با فدك و جز فدك چه كار! در حالى كه جايگاه نفس به فردا، خانه گورى باشد كه در سياهى آن آثارش گسسته گردد و اخبارش به فراموشى سپرده شود و نيز گودالى كه اگر گشايشى بيش يابد و حفر كننده اش را دست و دلى باز باشد، سرانجام سنگ و گل به تنگيش كشاند و انبوهى خاك روزنه هايش را بياكند. [ ترجمه از خورشيد بى غروب ص 343. ]

19- همانگونه كه على (ع) فرمودند، فدك هيچ ارزش براى اهل بيت نداشت. اگر اهل بيت گهگاهى روى آن اصرار مى ورزيدند، مبارزه اى سمبليك براى اصل حكومت بوده هنگاميكه مهدى عباسى اعلام كرد هر كس حقى دارد بگيرد، امام موسى بن جعفر (ع) هم فدك را طلب نمود، مهدى گفت: حد آن را مشخص كن.

فرمود: يك حد آن كوه احد حد ديگرش عريش مصر و حد ديگرش سيف بحر و حد ديگرش دومة الجندل است.

مهدى عباسى گفت: همه اينها حد فدك است!

فرمود: بلى همه اش حد فدك است.

مهدى گفت: اين خيلى زياد است، به آن نگاه كن! [ اصول كافى كتاب الحجة بابا الفى ء و الانفال روايت 5 ج 2 ص 458 و نيز رجوع كنيد به تهذيب الاحكام ج 4 ص 148. ]

20- اما چرا على (ع) در زمان خلافت خويش فدك را مسترد ننمود؟

ائمه (ع) علل مختلفى را براى آن شمرده اند.

امام صادق (ع) مى فرمايند: ما به پيامبر (ص) اقتدا مى كنيم. بعد از فتح مكه به رسول خدا گفتند: چرا خانه ات را بازنمى ستانى حضرت فرمود: عقيل چيزى براى ما نگذاشته (عقيل خانه پيامبر را فروخته بود) ما اهل بيت چيزى را كه غاصبانه از ما گرفته باشند بازنستانيم. [ علل الشرايع باب 124 ص 154. ] شنيدنى ترين پاسخ، جواب امام رضا (ع) است: فضال از امام (ع) پرسيد: چرا اميرمؤمنان فدك را مسترد ننمود؟ فرمود: ما اهل بيت حقوق مؤمنان را از ستمكاران بازمى ستانيم اما حقوق خودمان را نه! [ علل الشرايع باب 124 ص 155. ]

 

خروش

آنان خلافت را در مسيرى غير مشروع هدايت نمودند، اما رهبرى و مرجعيت دينى چيزى نبود كه بتوانند سلب كنند، لكن تا آنجا كه ممكن بود تضعيف نمودند، به خانه فاطمه به عنوان پايگاه مخالفين حزب حاكم حمله بردند، همسنگران مخالف را با زور يا تزوير متفرق كردند، على را تحقير كردند، اهل بيت را از صحنه خارج كردند، و در آخر فدك را با استنادى غير مستدل مصادره كردند. بعد از غصب حكومت از اهل بيت، بدعت ديگرى نهادند تا آنان را از ارث هم محروم نمايند. فاطمه سكوت را روا نداشت هر چند اميدى به پيروزى نداشت اما مى بايست رسالت خويش را به انجام رساند.

سيد مرتضى «رض» از مرزبانى به دو طريق از عايشه و عبيدالله بن محمد، معروف به ابن عائشه گزارش مى كند كه: «فاطمه روسرى را پوشيد و سرانداز را بر خود پيچيد و با گروهى از هوادارانش در حاليكه زنان خويشاوندش او را در ميان گرفته بودند، حركت كرد. فاطمه چون پيامبر گام برمى داشت تا بر ابوبكر و گروهى از انصار و مهاجرين و ديگران وارد شد. پرده اى براى او آويزان كردند. آنگاه فاطمه ناله اى جانسوز فرياد كرد، مجلسيان زار گريستند، مجلس به لرزه آمد. كمى آرام گرفت، مجلس از فريادها ساكت شده و ناله ها فروخوابيد، فاطمه سخن خويش را با سپاس از خداوند و ستايش رسولش آغاز كرد. سپس فرمود: «از ميان شما پيامبرى برايتان آمد. آنچه موجب رنج شما مى شد برايش گران بود و نسبت به هدايت شما سخت تلاش گر بود. با مؤمنان بسيار مهربان و رحيم بود. اگر نسبش را بازشناسيد خواهيد دانست كه او پدر من و برادر پسر عموى من است نه برادر مردان شما. پيام خداوند را به خلائق رساند در حاليكه فريادگر انذار بود و روى گردان از فرهنگ مشركان، و به خاك زننده پشت آنان. او مردم را با حكمت و اندرزهاى نيك به راه خدا دعوت مى كرد، در حالى كه نفس مشركان را بريده بود. بتها را فر و مى ريخت و مغزها را مى شكافت. جمع دشمنان متفرق شد و فرار را بر قرار انتخاب كردند. تا اينكه سپيده صبح سياهى شب را شكافت، حق رخ تافت. رهبر دين زبان از كام گشود و شيطان زبان آتشينش را در نيام فروبرد. و كلمه توحيد به نهايت علو رسيد.

شما در پرتگاهى از آتش ايستاده بوديد و لقمه گرسنگان و شربت شير براى نوشندگان و آتشى براى كسى كه در تاريكى به شتابان دنبال آتش مى گردد، و له شدگان زير گام قدرتمندان بوديد.

شما از گودالهاى گنديده آب مى نوشيديد و از پوست حيوانات غذا مى خورديد. ذليل و خوار بوديد، وحشيان اطرافتان شما را مى بلعيدند. تا اينكه خداوند بعد از شدائد كوچك و بزرگ به وسيله پيامبرش كه درود خداوند بر او باد شما را نجات داد، بعد از اينكه با شجاعان و گرگان عرب و با متعصبان منافق درآويخت. «هرگاه آتش جنگ را مى افروختند خداوند آن را خاموش مى كرد» [ مائده 64 ] و هرگاه شاخ شيطان آشكار مى شد و دهان مشركان باز مى شد، برادرش على را در كام آنان مى انداخت، و على بى امان مى جنگيد تا اينكه بناگوش آنان را زير گامهاى خود مى گرفت و آتش تجاوز آنان را خاموش مى كرد. او هميشه خسته تلاش در راه خدا بود در حالى كه شما در آسايش و راحتى متنعم و در سايه امنيت در آرامش بوديد. تا خداوند خانه ابدى پيامبران را براى رسولش برگزيد، كينه هاى منافقانه چهره گشود. جامه دين كهنه گرديد. گمراهان ساكت به سخن آمدند، دروغزنان منزوى سر برآوردند، نعره مستانه حق ستيزان در گلوها پيچيدن گرفت و ميدان زندگى شما را جولانگاه خويش قرار داد، شيطان در حاليكه شما را فرياد مى كرد سرش را از كمينگاه بيرون آورد، شما را به سوى خود خواند و شما را پاسخگوى دعوتش و آماده گمراهى يافت.

آنگاه شما را به قيام فراخواند، سبكبارتان يافت، شما را به هيجان آورد، خشمگينتان ديد و شما هم علامت را بر شتر ديگران نهاديد و از غير از آبشخور خود سيراب شديد. اين در حالى بود كه داغ پيامبر نزديك بود و زخم دل ما وسيع، و جراحت داغ تازه و هنوز رو به بهبودى نگذاشته بود. همه اين اعمال به بهانه ى اين بود كه در فتنه نيفتيد لكن بدانيد كه در گرداب فتنه سقوط كردند و جهنم بر كافرين فراگير خواهد بود.

چه بعيد است از شما در فتنه نيفتادن! به كجا مى رويد؟ چرا دروغ مى گوييد؟ در حاليكه كتاب خدا در روى شماست، دستورات بازدارنده اش آشكار، شواهدش روشن و فرامينش پيداست. آيا مى خواهيد از قرآن روى برتابيد؟ آيا مى خواهيد غير از قرآن را حاكم قرار دهيد؟ «بد انتخابى است براى ستمكاران بدل گزيدن» «و هر كس غير از اسلام دينى برگزيند از او پذيرفته نيست و در قيامت از زيانباران خواهد بود»

شما آنقدر درنگ نكرديد تا [ ظاهرا الى ريث باشد نه الا ريث ] شتر سركش خلافت رام گردد. جرعه جرعه نوشيدن شير خلافت را بنام خوردن كف آن پنهان مى كنيد [ اين جمله ضرب المثل است كنايه از انجام كارى در ظاهر براى رسيدن به مقصودى ديگر است ] (بنام اصلاح طلبى قصد قدرت خواهى داريد) شما را تحمل مى كنم مانند كاردى كه گوشتى را دريده باشد.

آيا شما گمان مى بريد كه من از پدرم ارثى نمى برم؟ «آيا به دنبال احياى قانون جاهليت هستيد؟ چه قانونى بهتر از حاكم الهى براى مؤمنان مى باشد» [ مائده، 50 ] اى پسر ابى قحافه آيا تو از پدرت ارث مى برى و من محرومم؟ «جدا چيز خلافى را بدعت گذاشتى [ مريم 270 ]»، پس بگير شتر خلافت را در حاليكه افسار و تجهيز شده است روز ملاقات تو روز حشر توست كه در آن روز خداوند قاضى خوبى خواهد بود و محمد پيشوايى نيك. وعده من و تو در قيامت، كه حق ستيزان زيان خواهند ديد «و براى هر واقعه اى زمانى است و بزودى خواهيد دانست.» [ انعام، 67. ]

سپس فاطمه به سوى قبر پيامبر رو كرد و گفت:

بعد از تو خبرهاى پيچيده اى پيش آمد كه اگر تو بودى سختى آنقدر زياد نبود ما تو را مانند زمين تشنه اى كه از باران محروم شود از دست داديم قوم تو از حركت ماند بيا و ببين و پنهان مشو! [ الشافى فى الامامه ج 4 ص 72 تا 76. فاطمه سلام الله عليها را بعضى از محدثان تا چندين برابر آن چه را سيد مرتضى نقل كرده است روايت كرده اند مثل آنچه را مرحوم على بن عيسى اربلى در كشف الغمه آورده است. و بعضى از محدثان فقط قسمتى از خطبه را نقل كرده اند مانند آنچه در وسائل الشيعه آمده است. براى زهرا دو خطبه ديگر نقل كرده اند كه ظاهرا يكى از آنها پاره اى از همين خطبه معروف است. خطبه زهرا سلام الله عليها از راههاى مختلف از طريق شيعه و سنى نقل شده است مرحوم سيد مرتضى در شافى نقل مى كند كه عبيدالله مرزبانى از على بن هارون و او از عبدالله بن احمد بن ابى ظاهر از پدرش نقل مى كند كه او (احمد بن ابى طاهر مؤلف بلاغات النساء به ابى الحسين زيريد بن على بن الحسين بن زيد بن على (كه از اصحاب على بن محمد هادى عليه السلام مى باشد) مى گويد، در مورد خطبه فاطمه سلام الله عليها اهل سنت معتقدند اين كلام ساخته ابى العينا است زيرا كلامى با اين همه بلاغت و زيبايى نمى تواند از فاطمه باشد. ابى الحسين فرمود: من مشايخ آل ابى طالب را ديدم كه اين روايت را از پدرانشان نقل مى كردند و به فرزندان خود تعليم مى كردند، و پدرم نيز از پدرش تا فاطمه (ع) همين خطبه را براى من نقل كرده است، بزرگان شيعه قبل از اينكه ابى العيناء متولد بشود اين خطبه را روايت مى كرده اند و بين خودشان تدريس مى كردند، چگونه آنها كلامى زيبا از عايشه روايت مى كنند و بعيد نمى دانند ولى بلاغت فاطمه را انكار مى كنند؟ - الشافى ج 4 ص 76 ]

در مورد خطبه حضرت زهرا به مصادر زير مراجعه كنيد:

1- كشف الغمه ج ص 480 تا 494

2- احتجاج طبرسى ج 1 ص 253 تا 286 و 286 تا 292

3- علل الشرايع ص 248

4- وسائل الشيعه ج 1 ص 14

5- الخصال ج 1 ص 173

6- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 16 ص 249

7- شافى ج 4 ص 72 و اينك متن خطبه روايت شده در آن:

(لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم) فان تعزوه تجدوه ابى دون ابائكم، و اخا ابن عمى دون رجالكم، فبلغ الرساله صادعا بالنذاره مائلا عن سنن المشركين ضاربا ثبجهم يدعو الى سبيل ربه بالحكمه والموعظه الحسنه اخذا باكظام المشركين يهشم الاصنام و يفلق الهام، حتى انهزم الجمع و وولوا الدبر، و حتى تفرى الليل عن صبحه، واسفر الحق عن محضه، و نطق زعيم الدين، و خرست شقاشق الشياطين، و تمت كلمه الاخلاص و كنتم على شفا حفره من النار نهزه الطامع و مذقه الشارب و قبسه العجلان و موطا الاقدام، تشربون الطرق و تقتاتون القد، اذله خاسئين، يتخطفكم الناس من حولكم، حتى انقذكم الله عز و جل برسوله صلى الله عليه و آله بعد اللتيا و التى و بعد ان منى بهم الرجال و ذؤبان العرب و مرده اهل النفاق كلما اوقدوا نارا للحرب اطفاها الله و نجم قرن للشيطان او فغرت للمشركين فاغره قذف اخاه فى لهواتها، فلا ينكفى ء حتى يطاصماخها باخمصه و يطفى ء عاديه لهبها، او قالت: و يخمد لهبهتا بحده مكدودا فى ذات الله و انتم فى رفاهيه فكهون آمنون و ادعون)

الى هاهنا انتهى خبر ابى العيناء عن ابن عائشه، و زاد عروه ابن الزبير عن عائشه.

(حتى اذا اختار الله لنبيه دار انبيائه ظهرت حسيكه النفاق و سمل جلباب الدين و نطق كاظم الغاوين و نبغ خامل الافكين و هدر فنيق المبطلين، فخطر فى عرصاتكم و اطلع الشيطان رأسه صارخا بكم، فدعاكم فألفاكم لدعوته مستجيبين، و للعزه ملاحظين، ثم استنهضكم فوجدكم خفافا، و احمشكم فألفاكم غضابا فوسمتم غير ابلكم، و وردتم غير شربكم، هذا و العهد قريب و الكلم رحيب و الجرح لما يندمل انما زعمتم ذلك خوف الفتنه (الا فى الفتنه سقطوا و ان جهنم لمحيطه بالكافرين)

فهيهات منكم و انى بكم و انى تؤفكون و كتاب الله بين اظهركم، زواجره بينه، و شواهده لائحه، و اوامره واضحه، ارغبه عنه تريدون، ام بغيره تحكمون (بئس للظالمين بدلا) (و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخره من الخاسرين.

ثم لم تلبثوا الا ريث ان تسكن نفرتها تسرون حسوا فى ارتغاء و نصبر منكم على مثل حز المدى و انتم الان تزعمون الا ارث لنا (افحكم الجاهليه تبغون و من احسن من الله حكما لقوم يؤمنون)

يا ابن ابى قحافه اترث اباك و لا ارث ابى (لقد جئت شيئا فريا) فدونكها مخطومه مرحوله تلقاك يوم حشرك، فنعم الحكم الله، والزعيم محمد، و الموعد القيامه، و عند الساعه يخسر المبطلون (و لكل نبأ مستقر و سوف تعلمون)

ثم انكفأت الى قبر أبيها فقالت:


  • قد كان بعدك أنباء و هنبثه انا فقدناك فقد الارض و ابلها و اختل قومك فاشهدهم و لا تغب

  • لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب و اختل قومك فاشهدهم و لا تغب و اختل قومك فاشهدهم و لا تغب

 

بيت الاحزان

مرگ پدر، انقطاع وحى، انحراف رهبرى، مظلوميت همسر جسارت حاكمان، ضربات جسمانى، مصادره غاصبانه فدك، آينده