نان و گوشت بود، فاطمه خود از اين فراوانى تعجب كرد و فهميد غذا از ناحيه خداوند
است، خدا را سپاس گفت، و بر پيامبرش درود فرستاد. پيامبر پرسيد: دخترم اين غذا از
كجاست؟ گفت: «هو من عندالله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب» [ آل عمران 37 ] آنگاه
رسول خدا فرمود: شكر خداى را كه تو را مانند سرور زنان بنى اسراييل (مريم) قرار
داد، كه هرگاه خداوند رزقى به او مى رساند وقتى از او سؤال مى كردند از كجاست، مى
گفت: «از نزد خداوند آمده زيرا او هر كس از بندگانش را كه بخواهد بدون حساب روزى مى
رساند». سپس رسول خدا به دنبال على فرستاد او هم آمد و همگى خوردند، زنان پيامبر
نيز دعوت شدند و خوردند همگى سير شدند در حاليكه هنوز در ظرف غذا باقى مانده بود.
[ تفسير الكشاف و تفسير الدر المنثور ذيل آيه 37 آل عمران: كلما دخل عليها زكريا
المحراب وجد عندها رزقا...
علاوه ابن سعد داستانى مانند همين داستان را در الطبقات الكبرى ج 1 ص 186.]
لوح آسمانى
ابى بصير از امام صادق (ع) داستانى را نقل مى كند كه پرده از مقام معنوى فاطمه
(ع) برمى دارد. امام صادق (ع) مى فرمايد: روزى پدرم (امام محمد باقر (ع)) به جابر
عبدالله انصارى گفت: با تو كارى دارم، كى وقت دارى تا با هم به گفتگو بنشينيم. جابر
گفت: هر وقت كه شما دوست داشته باشيد. سرانجام وقت ملاقات فرارسيد.
امام محمد باقر (ع): جابر! لوح آسمانى كه در دست مادرم فاطمه (ع) ديدى چه بود؟ و
مادرم راجع به اين لوح چه گفت؟
جابر: خدا را بر آنچه مى گويم شاهد مى گيرم، روزى براى عرض تبريك ولادت حسين (ع)
خدمت مادرت فاطمه رسيدم. لوحى سبز رنگ كه پنداشتم از زمرد است در دست او ديدم، در
آن نوشته اى بود به رنگ طلايى خورشيد. به او گفتم: فدايت شوم، اى دختر رسول خدا!
اين لوح چيست؟ گفت: اين لوحى است كه خداوند به پدرم هديه داده كه اسم پدر، شوهر،
فرزندان و جانشينان از فرزندانم در آن نگاشته شده است و پيامبر (ص) آنرا به من
بخشيدند تا بشارتى بر من باشد.
مادرت فاطمه (ع) لوح را بدست من داد آن را خواندم و نسخه اى از آن استنساخ
نمودم.
امام محمد باقر (ع): آيا مى توانى نسخه ات را به من نشان دهى؟
جابر: بلى، همراه من به خانه بياييد. جابر كاغذ نوشته اى بيرون آورد.
امام محمد باقر (ع): اى جابر! نوشته را نگاه كن من آن را مى خوانم تو مقابله كن،
جابر نوشته خود را نگاه مى كرد و امام (ع) آن را (از حفظ) مى خواند. همه كلمات با
يكديگر مطابقت داشت.
جابر: به خدا قسم همين است كه من در لوح ديدم و از آن نسخه برداشتم.
در آن لوح نام چهارده معصوم همراه با خصوصيت آنها و اصول كلى وظائف آنها نوشته
شده بود [ اصول كافى كتاب الحجه باب ما جاء فى الاثنى عشر و النص عليهم حديث 3 ص
442 و وسائل الشيعه ج 11 ص 490 و 491 روايت 18 و 20 و 21 از سه طريق از جابر نقل
كرده است. الخصال ج 2 ص 478، اختصاص ص 210- 212 و احتجاج طبرسى ج 1 ص 162 و ج 2 ص
296.]
محدثه
عالمان اسلامى از اهل سنت و تشيع معتقدند غير از انبياء به كسانى ديگر نيز از
ناحيه خداوند الهام مى شود، همانگونه كه به مريم عذراء و مادر موسى سلام الله
عليهما به نص قرآن الهام مى شده است [ صحيح بخارى ج 5 ص 72 حديث 208 ]، امام بخارى
از قول ابى هريره روايت مى كند كه پيامبر اسلام فرمودند: در امتهاى قبلى ام افرادى
بودند كه به آنها الهام مى شد و اگر در امت من نيز محدث (كسى كه به او الهام مى
شود) باشد عمر يكى از آنهاست. [ صحيح مسلم ج 15 ص 166 ] و مسلم نيز همين روايت را
از قول عايشه نقل كرده است.
پيشوايان شيعه نقل كرده اند كه فاطمه زهرا سلام الله عليها محدثه بوده است فرشته
بر او وارد مى شده است و مانند مريم با او سخن مى گفته است. [ علل الشرايع باب 146
ص 182. ]
در روايات فراوان آمده است كه بعد از مرگ پدرش (كه درود خداوند بر او باد) فرشته
اى بر او وارد مى شد و او را دلدارى مى داد و وقايع آينده را نيز براى او ترسيم مى
كرد و على (ع) آن الهامات را به رشته تحرير درآورد كه «مصحف فاطمه» از مجموعه آن
تدوين گرديد [ اصول كافى كتاب الحجه باب فيه ذكر الصحيفه و باب مولد الزهرا حديث 1
ج 1 ص 187 و ص 381. ]
«مصحف فاطمه» همراه شمشير رسول خدا دست به دست ائمه به ارث نهاده مى شده است [
اصول كافى كتاب الحجه باب فيه ذكر الصحيفه و باب مولد الزهرا حديث 1 ج 1 ص 187 و ص
381 ] «مصحف فاطمه» كتاب احكام و علم حلال و حرام نيست بلكه پيشگويى غيبى حوادث
تاريخى است كه ائمه عليهم السلام به آن مراجعه مى نموده اند [ اصول كافى كتاب الحجه
باب فيه ذكر الصحيفه و باب مولد الزهرا حديث 1 ج 1 ص 187. ]
آغازى سخت تر
سختيهايى كه در پيش است
گرچه فاطمه (عليهاالسلام) در سختى متولد شد و با سختى رشد كرد، اما سخت ترين
دوران زندگى او از زمانى آغاز شد، كه ستون زندگى او، فروريخت. هرگاه طوفانهاى مصائب
در زندگى زهرا مى پيچيد، به پدرش پناه مى برد و چون تاريكى غم بر او سايه مى افكند
از پرتو نور پدرش استضائه مى كرد و هرگاه رنج زندگى كام او را مى خشكاند در ترنم
ابر بهاران پدر استقساء مى نمود.
چون آن خورشيد جهان افروز غروب كرد، تاريكى سنگينى بر زندگى فاطمه سايه گسترد.
ابر وجود پدر در چشمانش سيل شد، وجودش در قطرات اشك آب شد، و چون شمع، كم شد و كم
شد تا نورى شد و به آسمان شد.
پدرش در بستر مرگ آرام، آرام در افق اعلا ناپديد مى شد، و فاطمه به سرعت در
درياى غم غرق مى گشت.
جابر مى گويد: در آن لحظات كه پيامبر (ص) مرگ را جرعه جرعه مى نوشيد و از خود،
بى خود وصال مى شد، فاطمه بر صورت پدر خم شده بود و بر او مى گريست. پيامبر ديده
باز كرد و افاقه اى يافت ، سپس فرمود: «يا بنيه انت المظلومه بعدى و انت المستضعفه
بعدى. فمن آذاك فقد آذانى و من غاضبك فقد غاضبنى و من سدك فقد سرنى و من برك فقد
برنى و من جفاك فقد جفانى و من وصلك فقد وصلنى و من قطعك فقد قطعنى و من انصفك فقد
انصفنى و من ظلمك فقد ظلمنى لانك منى و انا منك و انت بضعه منى و روحى التى بين
جنبى. ثم قال: الى الله اشكوا ظالميك من امتى» [ كشف الغمه ج 1 ص 497 ] دخترم! بعد
از من طوفان ستم زندگيت را در خواهد نورديد، غبار استضعاف بر چهره ات فروخواهد
نشست. آنانكه تو را به آزار برنجانند مرا به رنج آورده اند. آنانكه تو را به خشم
آورند انگار مرا به خشم آورده اند. كسانيكه تو را خوشحال كنند يا به تو نيكى روا
دارند، مرا خوشحال كرده اند و به من نيكى روا داشته اند. ستمگران تو ستمگران
برمنند. رفت و آمد كنندگان با تو مرتبطين منند و ترك كنندگان تو رها كنندگان من
هستند. كسى كه با تو از در انصاف درآيد با من به انصاف رفتار كرده است و ستم پيشگان
بر تو ستمكاران بر من هستند. زيرا تو از منى و من از تو. تو پاره تن و روح و جان
منى. از ستمگران امتم بر تو در پيشگاه خداوند شكايت خواهم برد. و اين گونه پيامبر
(ص) فاطمه را از آينده اى سخت خبر داد. و پيش از آن نيز مصائبى كه در كمين فاطمه
نشسته است به ابن عباس گزارش كرده بود [ امالى صدوق مجلس 24 ] و از على و فاطمه
پيمان گرفته بود كه سختيها را تحمل كنند. [ اصول كافى كتاب الحجه باب ان الائمه لم
يفعلو شيئا و لا يفعلوه الا بعهد من الله حديث 4. ]
خنده اى در پس گريه
ياران گروه گروه براى آخرين ديدار دور بستر پيامبر (ص) حلقه مى زدند، سپس مى
رفتند و جاى خود را به ديگران مى دادند، زنان پيامبر (ص) چون پروانه بدور او مى
گشتند، فاطمه بيش از ديگران، نگران و غمگين بود، چشمانش در حلقه اى از اشك غوطه ور
بود و گاهى قطرات اشك از چشمان غم زده اش فرومى ريخت، پدر نيز گاهى از هوش مى رفت و
گاهى به هوش مى آمد، سخنى مى گفت و وصيتى مى كرد. چون اشكهاى فاطمه را ديد كه بر
گونه هايش مى غلطد، او را به الطاف الهى از انتخاب پدرش و كرامت شويش دلدارى داد.
[ خصال ج 2 ص 412. ] اما اتفاقى بين رسول خدا و دخترش افتاد كه تعجب همگان را
برانگيخت. و آن خنده اى در پس گريه بود.
عايشه گزارش مى كند: «در اطراف بستر رسول خدا نشسته بوديم كه فاطمه همانند پدرش
سنگين و باوقار گام برمى داشت و پيش مى آمد تا بر پدرش وارد شد. پيامبر به او مرحبا
گفت و در كنار خودش نشاند. سر فاطمه را نزديك خود برد و در گوش وى چيزى گفت، و
فاطمه سخت مى گريست، ناگاه صداى خنده فاطمه صداى گريه را قطع كرد. متعجب شديم كه
چطور اينگونه خنده اى از پس گريه مى آيد. از او علت پرسيديم. فرمود: اسرار پدرم را
فاش نمى كنم، بعد از رحلت پيامبر (ص) سوال كردم، فاطمه گفت: پدرم فرمود: مرگ من
فرارسيده است زيرا جبرائيل دوبار در امسال قرآن را بر من عرضه كرده است. از اين
بابت گريه كردم و سپس پيامبر (ص) فرمود: «انت اول اهل بيتى لحاقا بى» تو اولين كسى
هستى كه به من خواهى پيوست و من از اين جهت خنديدم» [ اين روايت را اكثر كتب اهل
سنت و شيعه با مختصر تفاوت در الفاظ نقل كرده اند رجوع كنيد به: صحيح مسلم ج 16 ص
4- 6، سنن ابن ماجه ج 1 كتاب الجنائز ص 518، الجامع الصحيح (سنن ترمذى) ج 5 ص 657.
مسند احمد بن حنبل ج 10 ص 82 و ص 157 و ص 158، كنزل العمال ج 13 ص 675 و ص 676 و ص
677، الطبقات الكبرى ج ص 27، اسد الغابه ج 7 ص 233 و ص 224 و امالى صدوق مجلس 87
حديث 2، احقاق الحق ج 10 ص 437. ]
عزاى پدر
افسوس كه باد خزان هراز چندى مى وزد و سروى از بستان حيات بر زمين مى غلطاند.
افسوس كه هنوز در سايه اش آرام نگرفته ايم، طوفان اجل همه چيز را از بنيان مى كند.
افسوس كه هنوز در آغوش دلدار كامى نگرفته ايم كه بانك برآرند: كارام جان رفت و
جانان هم برفت. هنوز به آهنگ عشقش دل نسپرده ايم كه بانك رحيل نعره سر دهد كه دل
رفت، دلدار هم.
صداى شيون زنان از خانه پيامبر به آسمان بلند شد، و فرياد «انا لله و انا اليه
راجعون» در آسمان مدينه لرزه بر اركان عرش انداخت. خبر رحلت پيامبر چون تندرى در
شهر پيچيد و هر كسى را به فكرى فروبرد، عده اى را به سقيفه كشاند تا ميراث پيامبر
را تصاحب نمايند و عده اى كوچك با دلى بزرگ كه مملو از عشق پيامبر بود ماندند تا
نسبت به رهبرشان اداى احترام نمايند، على به غسل پيامبر پرداخت و فاطمه به عزادارى.
زنان بنى هاشم را جمع كرد و فرمود: آرايش را ترك كنيد، لباس عزا بپوشيد و دست به
دعا برداريد. [ الخصال ج 2 ص 618. ]
انگاره فاطمه (ع) در عزاى پدر چنين بود «يا ابتاه من ربه ما ادناه يا ابتاه الى
جبرئيل ننعاه يا ابتاه جنه الفردوس مأواه» [ سنن النسايى ج 4 ص 13 و مراجعه كنيد به
صحيح بخارى ج 6 ص 324 و سنن ابن ماجه ج 1 ص 521 و كنزل العمال ج 7 ص 260 و 261 و
كامل ابن اثير ج 2 ص 333 و الطبقات الكبرى ج 2 ص 311 و مسند احمد بن حنبل ج 4 ص 392
در بعضى نقلها آمده است كه فاطمه اين مرثيه را آخرين لحظات پدر مى خواند. اما صحيح
نسانى روايت كرده است: ان فاطمه (ع) بكت على رسول الله (ص) حين مات... ] اى پدر چه
شد كه در كنار خداوند آرام گرفتى؟ اى پدر ما در پيش جبرئيل سفره دل مى گستريم. اى
پدر تو در بهشت برين جاى گرفتى.
تقدير الهى رشته را قطع قطع كرد، پدر را در دل خاك نهادند، و اميدهاى فاطمه را
نيز دفن كردند. انس خاك بر جسد پيامبر مى ريخت و غم را بر فاطمه مى پاشيد. فاطمه به
ناله آمد كه: يا انس كيف طابت
قلوبكم تحثون التراب على رسول الله؟ [ اسد الغابه ج 7 ص 326 ] چگونه دلتان آمد
خاك روى پيامبر خدا بريزيد؟
آنگاه كه پيامبر (ص) را دفن نمودند فاطمه (ع) زبان به شعر گشود، و در ماتم پدر
اينگونه سرود:
-
اغبر آفاق السماء و كورت فالارض من
بعد النبى كثيب فليبكه شرق البلاد و غربها و
ليبكه الطور المعظم جوه يا خاتم الرسل المبارك ضوءه
صلى عليك منزل القرآن
-
شمس النهار و اظلم العصران اسفا عليه
كثيره الرجفان و ليبكه مضر و كل يمان والبيت
ذوالاستار و الاركان صلى عليك منزل القرآن
صلى عليك منزل القرآن
[ احقاق الحق ج 10 ص 434. ] . افقهاى طلايى آسمان را غبار گرفت، خورشيد تيره شد
و صبحگاهان و عصر تار شدند زمين بعد از مرگ پيامبر در غم تپيد، از افسوس او رعشه بر
اندامش فتاد، شرق و غرب جهان در غم او بگريستند، قبائل مضر و يمان نيز در مرگ او
فقان برآوردند. در غم او طور بلند مقام بگريست، كعبه پرده پوشيده و صاحب اركان
بگريست اى خاتم پيامبرانى كه نورش مبارك است، بر تو درود فرستاد فرستنده قرآن.
پس از دفن پدر فاطمه به خانه بازگشت، زنان به دورش حلقه زدند؛
فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون، انقطع عنا خبر السماء [ احقاق الحق ج 10 ص
435 ]» ما از خداييم و به سوى او رجعت كنندگانيم، آه كه خبر آسمان و وحى از ما
بندگان قطع شد. را ستى كه اين جمله نشانه اى است از معرفت فاطمه، اوست كه مى فهمد
چه فاجعه اى براى بشريت پيش آمد. اوست كه ارزش وحى را مى شناسد و بر انقطاع آن اشك
ماتم فرومى ريزد، و در غم فقدان وحى به سوك مى نشيند «او مى گريست و مى گفت: «يا
ابتاه الى جبرئيل ننعاه، انقطعت عنا اخبار السماء. يا ابتاه لا ينزل الوحى الينا من
عندالله ابدا» [ احقاق الحق ج 10 ص 427 ] پدرم! به جبرائيل راز دل مى گشاييم،
خبرهاى آسمانى ديگر از ما قطع شد. پدرم! بعد از اين هرگز وحيى بر انسان نازل نخواهد
شد.
دفاع از حريم ولايت
على و اهل بيت مشغول غسل پيامبر (ص) بودند كه شوراى سقيفه با تردستى خاصى در
غياب على و عباس عموى پيامبر، عليرغم سفارشات اكيد پيامبر (ص) ابوبكر را بعنوان
خليفه انتخاب نمودند، و شد آنچه شد و زود پيش بينى پيامبر محقق شد، كه فرمود: «ان
الامه ستغدر بك من بعدى...» [ كنزل العمال ج 11 ص 617 حديث 32997 ] امت بعد از من
به تو نيرنگ خواهند زد. اينجا بود كه رسالت تاريخى فاطمه آغاز شد زيرا پيامبر (ص)
فاطمه را به عنوان ملاك حق و باطل معرفى نموده بود، رضايت او را رضايت خويش و
عصبانيت او را عصبانيت خويش معرفى كرده بود. [ به بخش مقام فاطمه مراجعه نماييد ]
فاطمه در هر جناحى قرار مى گرفت، حقانيت آن جناح را ثابت مى كرد، ناخشنودى وى از هر
جناحى بطلان آن جناح را به اثبات مى رساند. لذا فاطمه وظيفه داشت تا موضع خويش را
در قبال مسائل جديد روشن كند.
فاطمه (ع) بر ستورى سوار مى شد و همراه على شبانه به مجالس انصار مراجعه مى كرد
و از آنان طلب يارى مى جست. آنان بهانه مى آوردند: كه اى دختر رسول خدا متأسفانه ما
بيعت كرده ايم، اگر همسرت على پيش از آن به ما رجوع مى كرد ما با او بيعت مى كرديم،
على (ع) مى فرمود: آيا درست بود جنازه رهبر خويش را رها مى كرديم و دنبال حكومت مى
آمديم؟ آنگاه فاطمه مى فرمود: «ما صنع ابوالحسن الا ما كان ينبغى له، و لقد صنعوا
ما الله حسيبهم و طالبهم» ابوالحسن درست عمل كرد (او به وظيفه اخلاقى خويش در مقابل
رهبرش عمل نمود) اما آنان بگونه اى عمل كردند كه مورد بازخواست الهى قرار خواهند
گرفت [ الامامه و السياسه ج 1 ص 29 و مراجعه نماييد به الغدير ج 5 ص 372، نهج
البلاغه ابن ابى الحديد ج 6 ص 13، احتجاج ج 1 ص 206 و 209. ]
خانه فاطمه انجمن مخالفان
شوراى سقيفه با ايجاد جوى اختناق آميز رهبرى ابوبكر را بر جهان اسلام تحميل كرد،
اما «عده اى از مهاجرين و انصار از بيعت با وى سرپيچى كردند و به على تمايل نشان
دادند، عباس عموى پيامبر، فضل پسر عباس، زبير، خالد بن سعيد، مقداد، سلمان فارسى،
ابوذر، عمار ياسر، براء بن عازب و ابى بن كعب با ابوبكر بيعت نكردند» [ تاريخ
يعقوبى ج 2 ص 124. ] خانه فاطمه انجمن مخالفين بود، آنان براى راى زنى در خانه
فاطمه گرد مى آمدند و تحت لواى وى به سياست مى پرداختند و چون «خبر انجمن مهاجرين و
انصار در منزل فاطمه (ع) به ابوبكر و عمر رسيد آنان عده اى را جمع كردند و به خانه
فاطمه حمله آوردند. با على (ع) درگير شدند تا به داخل خانه وارد شدند. فاطمه (ع)
بيرون آمد و فرياد برآورد: «والله لتخرجن او لاكشفن شعرى و لاعجن الى الله»: از
خانه بيرون مى رويد يا سرم را در مقابل خداوند برهنه مى كنم و شما را نفرين خواهم
كرد. سپس جمعيت متفرق شد و رفتند.» [ تاريخ يعقوبى ج 2 ص 126. ]
تهديد به نفرين
دار و دسته حكومتيان به رهبرى عمر لحظه اى دست از مزاحمت برنمى داشتند براى بيعت
گرفتن از على (ع) هر روز فشار را بيشتر مى كردند، خانه فاطمه را مورد تاخت و تاز
قرار مى دادند و براى دستگيرى على (ع) نقشه اى تازه مى كشيدند. كليه هواداران على
را تحت فشار اختناق آميز پراكنده كردند، اما تنها كسى كه تا آخرين لحظات از على
دفاع كرد، فاطمه بود. فاطمه از هر فرصتى براى خلع سلاح خصم استفاده مى كرد، گاهى
مردم را به ياد واقعه غدير مى انداخت و مى فرمود: «انسيتم قول رسول الله (ص) يوم
غدير خم، من كنت مولاه فعلى مولاه و قوله (ص) انت منى بمنزله هارون من موسى
عليهماالسلام» [ الغدير ج 1 ص 196 به نقل از شمس الدين شافعى در كتاب «اسنى
المطالب» ] آيا قول رسول خدا در روز غدير را فراموش كرده ايد كه فرمود: هر كس من
مولاى او هستم على مولاى اوست؟ يا گفتار او را كه فرمود: اى على نسبت تو به من
مانند نسبت هارون به موسى است؟
در روزى كه على را بزور به مسجد مى بردند «فاطمه از خانه بيرون آمد تا به نزديكى
قبر رسول خدا رسيد فرياد برآورد كه: خلوا عن ابن عمى فوالذى بعث محمدا بالحق نبيا
لئن لم تخلو عنه لانشرن شعرى و لاضعن غميص رسول الله على راسى و لا صرخن الى الله
تبارك و تعالى فما ناقه صالح باكرم على الله منى...» [ احتجاج طبرسى ج 1 ص 222 و
مناقب ج 3393 ]: راه را براى پسر عمويم على باز كنيد، به خدايى كه محمد را بعنوان
پيامبر برانگيخت اگر چنين نكنيد نزد خداوند موهايم را پريشان خواهم كرد و پيراهن
رسول خدا بر سر خواهم نهاد و نزد خداوند بزرگ ناله سر خواهم داد. ناقه صالح از من
عزيزتر نبود.
آتش در حريم!
سرسختى على (ع) و تبليغات فاطمه (ع) دشمن را به وحشت انداخت، آنان با دست پاچگى،
عملى را مرتكب شدند، كه جز سند محكوميت در دادگاه تاريخ پيامد ديگرى را بدنبال
نداشت.
ابن قتيبه دينورى از مورخين بزرگ اهل سنت گزارش مى كند كه: عمر نزد ابابكر آمد و
گفت: آيا اين مخالف بيعت، على را دستگير نمى كنى؟
ابوبكر به غلامش قنفذ فرمان داد كه نزد على برو و وى را پيش من فراخوان. قنفذ
نزد على رفت. على فرمود: براى چه آمده اى.
قنفذ: جانشين رسول خدا تو را فراخوانده است.
على: (جانشين رسول خدا؟!) چه زود بر رسول خدا دروغ بافتيد؟
قنفذ پيام على را رساند و ابوبكر سخت گريست.
عمر دوباره گفت: اين متخلف را به خود وامگذار.
ابوبكر: قنفذ! دوباره نزد على برو و بگو جانشين رسول خدا تو را براى بيعت دعوت
مى كند.
قنفذ، مأموريت را انجام داد.
على با صداى بلند فرمود: سبحان الله ابوبكر مدعى چيزى است كه از او نيست.
قنفذ پيام على را به ابوبكر رساند، و وى سخت گريست.
عمر بپاخاست، گروهى [ ابن ابى الحديد همراهان عمر را بدين شرح اعلام مى كند:
ثابت بن قيس ج 2 ص 50، اسيد بن حضير و سلمه بن اسلم، ج 6 ص 11، عبدالرحمن بن عوف و
محمد بن سلمه ج 6 ص 48 و خالد بن وليد ج 6 ص 49 و در روايتى مرحوم طبرسى از قول
امام حسن «ع» نقل مى كند مغيره بن شعبه هم بوده است احتجاج ج 2 ص 40. ] نيز بدنبال
وى راه افتادند تا به خانه فاطمه رسيدند، درب را كوبيدند، فاطمه چون صداى آنها را
شنيد، با صداى بلند فرياد كشيد: «يا ابت يا رسول الله ماذا لقينا بعدك من ابن
الخطاب و ابن ابى قحافه» اى پدر! اى رسول خدا! بعد از تو از پسر خطاب و پسر ابى
قحافه چه مشكلاتى بر ما تحميل شد.
چون جماعت ناله و گريه فاطمه را شنيدند تحت تأثير قرار گرفتند و گريه كنان
بازگشتند، چه نزديك بود قلبهاى آنان بازايستد و جگرشان پاره پاره شود. تنها گروه
اندكى با عمر ماندند...» [ الامامه و السياسه ج 1 ص 30. ] ابن قتيبه در گزارشى ديگر
مى گويد: «(چون عمر به درب خانه فاطمه آمد) ساكنين خانه را خواست اما آنان از بيرون
آمدن سرباز زدند، عمر هيزم طلبيد و گفت: «والذى نفس عمر بيده لتخرجن او لا حرقنها
على من فيها: به خدايى كه جان عمر در دست اوست يا از خانه بيرون مى آيد يا خانه را
با ساكنينش به آتش مى كشم. به او گفته شد در اين خانه فاطمه است. گفت: هر كه مى
خواهد باشد!...» [ الامامه و السياسه ج 1 ص 30 و رجوع كنيد به شرح نهج البلاغه ابن
ابى الحديد ج 2 ص 56 و ج 6 ص 48 و تاريخ طبرى ج 3 ص 202 و كنزل العمال ج 5 ص 651. ]
فاطمه فرياد زد: «يابن الخطاب؟ اجئت لتحرق دارنا؟ [ بحارالانوار ج 28 ص 339 به
نقل از عقد الفريد ابن عبدربه ] اتخرق عليا و ولدى؟» [ بحارالانوار ج 28 ص 339 به
نقل از ابن خنزابه ] آيا آمده اى تا خانه ما را آتش بزنى؟ آيا على و بچه هايم را مى
خواهى به آتش بكشى؟
اشكال ابن ابى الحديد
آيا واقعا عمر اين قدر جسور شده بود كه خانه فاطمه را به آتش بكشد؟ آيا واقعيت
دارد كه عمر آنچنان سرمست باده قدرت شده بود كه موجب جسارت به پاره تن محمد (ص) شده
است؟ ابن ابى الحديد معتزلى شارح نهج البلاغه منكر اين ادعا است. مى گويد: «داستان
آتش زدن خانه فاطمه و كارهاى زشتى كه به عمر نسبت مى دهند... امرى بعيد است و تنها
شيعه اين مطالب را نقل مى كند» [ نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 ص 21. ] و در جاى
ديگر مى گويد: «اين اعمال زشتى كه شيعه مدعى آن است مانند فرستادن قنفذ به درب خانه
فاطمه، و زدن فاطمه و متورم شدن بازوى وى و باقى ماندن آن تا مرگ فاطمه و اينكه عمر
وى را بين در و ديوار قرار داد و فاطمه فرياد سر داد اى پدرم اى رسول خدا و اينكه
اين اعمال او موجب سقط جنين شد... همه اش نزد اهل سنت مطالب بى پايه است و هيچكس آن
را قبول ندارد. و محدثان اهل سنت نه هرگز چنين رواياتى نقل كرده اند و نه خبر دارند
بلكه اينها از متفردات شيعه است.» [ نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 ص 60. ]
من هم مانند ابن ابى الحديد آرزو مى كردم اى كاش اين واقعه دروغ بود. اى كاش
هرگز كسى به پاره تن پيامبر جسارت نمى كرد. اى كاش حريم پيامبر شكسته نمى شد، اى
كاش همه اينها بافته هاى دشمنان اسلام بود و واقعيت نداشت، جسارت به سرور زنان جهان
نه تنها براى شيعه افتخارى نيست بلكه موجب سرافكندى انسانيت است. قتل جنين دختر
پيامبر (ص) به دست ياران پيامبر نه تنها باعث خوشحالى شيعه نيست بلكه شيعه هم بايد
تلاش كند چنين واقعه اى را از ديد دشمنان اسلام مخفى دارد، تا مبادا دستاويزى عليه
اصل اسلام گردد.
لذا نگارنده نيز درصدد اثبات جرم نيست، بلكه چون شيعه به افترا متهم شده است مى
خواهم در حد دفاع، رفع اتهام نمايم.
اصول و اتهامات مرحوم ابن ابى الحديد بدين شرح است:
حديث آتش زدن خانه فاطمه، ضرب و جرح فاطمه توسط قنفذ، و سقط محسن ادعايى است كه
شيعه دليل ندارد، و... كسى از محدثان اهل سنت اين فجايع را نقل نكرده است.
دفاعيه شيعه
از اينكه محدثان و مورخان اهل سنت چنين رفتارى را نقل نكرده باشند جاى شگفتى
نيست؟ زيرا محدثان اهل سنت صدها فضيلت را براى فاطمه نقل كرده اند، كه هر كدام از
آنها كافى است براى اينكه ثابت كند فاطمه ملاك حق است؛ در اين صورت آزار دهندگان
فاطمه، محاربان با فاطمه، و عصبانى كنندگان وى، در رديف دشمنان حق قرار خواهند
گرفت. اما آنگونه كه ابن ابى الحديد پنداشته است كه شيعه در نقل اين ادعا تك روى
نموده است، صحيح بنظر نمى رسد، زيرا مورخان و محدثان اهل سنت گرچه همه ى ماجرا را
تشريح نكرده اند. اما حوادثى را نقل كرده اند كه قرينه و مؤيد ادعاى شيعه است و
شيعه را از موضع اتهام خارج مى نمايد.
1- حمله به خانه فاطمه مورد اتفاق مورخان و محدثان اهل سنت است. خود ابن ابى
الحديد ماجرا را چنين نقل مى كند «عمر با جماعتى از انصار و ديگران به خانه فاطمه
آمدند، دستور داد شمشير زبير را بگيرند، گرفتند و بر سنگ كوبيدند تا شكسته شد و
«ساقهم كلهم بين يديه الى ابى بكر و حملهم على بيعته» همه آنها را به سوى