ازدواج
خواستگارى بزرگان قريش
فاطمه (س) دخترى كه همه ى خوبيها در او جمع شده «در زيبايى چون ماه» [ عن انس
انها كانت كالقمر ليلة البدر. احقاق الحق ج 10 ص 245/ مناقب ج 3 ص 356 ] «يا
خورشيدى كه از زير ابر رخ برتافته» [ او كالشمس كفرت غماما اذا خرجت من السحاب.
مناقب ج 3 ص 356 ] «سفيد رخى سرخ فام» [ بيضا مشرقه حمرة. احقاق الحق ج 10 ص 246 ]
موهايش چون شبق «سياه» [ لها شعرا سود. احقاق الحق ج 10 ص 246 ] بود و بلند، چون
براى كار سر فرود مى آورد «گيسوان بافته اش به ظرف مى ساييد» [ و ان قصبتها تضرب
بالجفنه. مناقب ج 3 ص 356 ] و دندانهايش چون مرواريد مى درخشيد» [ مشرقه الرباعيه.
مناقب ج 3 ص 356 ] و «چون پدرش سنگين و با وقار راه مى رفت». [ و كانت مشية فاطمه
(س) مشية رسول الله (ص). ذخائر العقبى ص 39. كشف الغمه ج 1 ص 463 و احقاق الحق ج 10
ص 246. ]
از طرف ديگر همه شرافتهاى خانوادگى در او گرد آمده بود. قرشى بود، هاشمى بود،
دختر خديجه زن متشخص عرب بود، دختر پيامبر (ص) و رهبر الهى مسلمانان بود.
همه در دل آرزو مى كردند اى كاش لياقت همسرى فاطمه (س) را داشتند، اما كسى جرأت
ابراز آن را نداشت، كم كم بزرگان قريش دل به دريا زدند و به خواستگارى، آستان محمد
(ص) را بوسه زدند. اما افسوس كه هنوز زنگار جاهلى از دلها نپالائيده، هنوز ارزش را
در ثروت مى دانند و در حضور پيامبر (ص) سخن بدان مى آلايند. «عبدالرحمان بن عوف نزد
رسول الله (ص) آمد و گفت: فاطمه (س) را با مهريه اى بسيار به خواستگارى آمده ام.
غضب چهره ى پيامبر (ص) را درنورديد و دستش را روى شنها كشيد و از آن پر كرد، ريگها
در دست مباركش به تسبيح آمدند و آنان را به دامنش ريخت و همگى در و مرجان شدند» [
مناقب ج 3 ص 345 ] كه اين جواب توست اى...
سپس ابوبكر آمد، در حضور پيامبر (ص) نشست و گفت: اى رسول خدا! تو مى دانى من به
تو ايمان آورده ام و از اولين كسانى هستم كه اسلام آوردم و چنين و چنان بودم...
پيامبر (ص) پرسيد، خوب، حالا چى؟ گفت: به خواستگارى فاطمه (س) آمده ام. پيامبر (ص)
رخ برتافت و ابوبكر برگشت و نزد عمر آمد و گفت: هم خراب شدم و هم خراب كردم. عمر
گفت: چه شده؟ گفت از فاطمه (س) خواستگارى كردم رسول خدا روى از من برگرداند.
عمر گفت: باش تا من هم تجربه كنم، رفت و دو زانو نزد رسول خدا نشست و گفت: اى
رسول خدا! مخلصانه بتو ايمان دارم و تو ميدانى، در اسلام سابقه دارم و چنين و چنان
هستم. پيامبر (ص) فرمود: از اين گفتار منظورت چيست؟ گفت: ازدواج با فاطمه. پيامبر
(ص) از وى چهره برگرفت و رخ برتافت. عمر نزد ابوبكر آمد و گفت: مثل اينكه پيامبر
(ص) منتظر دستور خداوند در امر فاطمه (س) است». [ كنزل العمال ج 13 ص 684 حديث
37755. ] و پس از آنان «مردانى از قريش به خواستگارى رفتند كه همگى همان جواب
ابوبكر را شنيدند». [ ثم خطبها عمر (رض) مع عده من قريش كلهم يقول له مثل قوله لابى
بكر. ذخائر العقبى ص 29. داستان خواستگارى ابوبكر و عمر در منابع ذيل آمده است:
ذخائر العقبى ص 29 و 30- صواعق ص 141- اسد الغابه ج 7 ص 221- طبقات ج 8 ص 15-
ينابيع ج 2 ص 21. ]
چه كسى شايسته ى اوست!
فاطمه (س) برترين دختران بود. او در ايمان، پاكى، تقوى، ايثار و شجاعت سرآمد
روزگار بود، پس بايد كسى به خواستگارى او بيايد كه با او در فضايل همسرى كند. و
راستى اين مرد كيست؟ از مردان چه كسى اين فضايل را يكجا دارد؟ چه كسى اول مؤمن به
خدا و پيامبرش بود؟ چه كسى در ايثار و شجاعت جان بركف بود؟ چه كسى از حريم نبوت
مدافع تر بود؟ چه كسى جان خويش را براى ماندن پيامبرش بر بستر نهاد تا ايثار را در
از خود گذشتن به تصوير بكشد؟
پيامبر (ص) پاسخ مى دهد:
«عباس! عموى عزيزم! خداوند مرا به على (ع) يارى كرد و بدين جهت شايستگى همسرى
فاطمه (س) را يافت». [ ينابيع الموده ج 1 ص 174 ] و اين بود كه امام صادق (ع)
فرمود: «اگر خداوند متعال اميرمؤمنان را نيافريده بود در روى زمين از اول خلقت تا
پايان، احدى را لياقت همسرى فاطمه (س) نبود». [ اصول كافى ج 1 ص 383 كتاب الحجه باب
مولد الزهرا- كشف الغمه ج 1 ص 472. ]
على به خواستگارى مى رود
پاسخ قاطع پيامبر (ص) همه اميدها را درهم شكست، همگان دريافتند كه اين ستاره بر
بام كسى جز على (ع) فرود نخواهد آمد. گرچه از آغاز هم روشن بود كه غير از على (ع)
كسى شايستگى همسرى زهرا را ندارد، لكن ارزيابى غلط ارزشها و تهيدستى على (ع) آتش
طمع را در دلها شعله ور ساخته بود. و چه مى دانيم شايد حكمت الهى بر اين تعلق گرفته
كه قدرها آشكار آشكار گردد.
ابوبكر و عمر و عده اى از انصار نزد على (ع) آمدند و او را براى خواستگارى فاطمه
(س) ترغيب كردند. [ در بيشتر روايات ابوبكر و عمر را اولين ترغيب كننده ذكر كرده
اند و در بعضى روايات عده اى از انصار را و ظاهرا همگى در تشويق على (ع) نقش داشته
اند ] اصرار دوستان، على (ع) را براى خواستگارى تشويق كرد و على (ع) تصميم نهايى را
گرفت. ماجرا را اينگونه از قول على (ع) گزارش داده اند «به رسول خدا وارد شدم و او
را با جلال و جبروتى خاص يافتم. چون به نزدش نشستم زبانم بند آمد، به خدا قسم قدرت
سخن گفتن نداشتم، رسول خدا پرسيد:
- براى كارى آمده اى؟ حاجتى دارى؟
- سكوت همه وجودم را گرفته بود.
پيامبر (ص): براى كارى آمده اى؟ حاجتى دارى؟
- باز هم سكوت
پيامبر (ص): شايد براى خواستگارى فاطمه (س) آمده اى؟
على: «آرى اى رسول خدا» [ كنزل العمال ج 13 ص 682 حديث 37751- ذخائر العقبى ص
27. ]
پيامبر (ص): خداوند تو را وسعت دهد و خوش آمدى.
على (ع) بلند شد و خارج شد، گروهى از انصار بيرون منتظر خبر بودند پرسيدند چه
شد؟ فرمود: پيامبر (ص) فقط گفتند: مرحبا و اهلا، انصار گفتند: اين جواب كافى است،
هم به تو اهل داد و هم وسعت بخشيد». [ الصواعق المحرقه ص 166. ]
مشورت با فاطمه
با اينكه پيامبر (ص) تقدير الهى را مى دانست و رضايت فاطمه (س) را درك مى كرد،
ادب نبوى اقتضا مى كرد با دختر مشورت نمايد كه مبادا اين عمل موجب استبداد پدران در
شوهر دادن دختران گردد، لذا پيامبر (ص) نزد فاطمه (س) رفت و فرمود «على از تو
خواستگارى كرده است. فاطمه سكوت كرد» [ ذخائر العقبى ص 29- الطبقات الكبرى ج 8 ص 20
] و صورتش را برنگرداند و پيامبر (ص) در او نارضايتى احساس نكرد. رسول خدا در
حاليكه مى فرمود: «الله اكبر سكوتش اقرار به رضايت است، بلند شد». [ بحارالانوار ج
43 ص 93 روايت 4. ]
مقدمات ازدواج
پس از موافقت فاطمه (س) پيامبر (ص) به على (ع) فرمود: آيا چيزى هم دارى؟
على (ع): اسبى و زره اى.
پيامبر (ص): اسبت را لازم دارى، پس زره ات را بفروش.
على (ع) زره اش را به چهارصد و هشتاد دينار فروخت و تمام آن را به پيامبر (ص)
پرداخت. [ الصواعق المحرقه ص 141- كنز العمال ج 13 ص 684 و 682- اسد الغابه ج 7 ص
221 ] پيامبر (ص) مقدارى از آن را به بلال داد تا قدرى عطر بخرد، و دو مشت از آن را
به ابوبكر داد و فرمان داد تا از لباس و اثاث آنچه لازم است تهيه نمايد، و عمار و
عده اى از اصحاب را نيز دنبال آنها فرستاد. همگى به بازار رفتند، لوازم را انتخاب
مى كردند و به ابابكر نشان مى دادند، در صورتيكه مناسب مى ديد مى خريدند. در پايان
اين اقلام را خريده بودند: يك دست پيراهن به 7 درهم، يك روسرى به 4 درهم، يك حوله
بزرگ، يكدست تخت، دو تشك كه بار يكى آنها ليف خرما بود و ديگرى از كرك، چهار بالش،
يك پرده، يك حصير، آستك، لگن مسى، مشك آب كوچك، كاسه شيرى، مشك بزرگ آب، آفتابه،
كوزه دهان گشاد سبز و دو كوزه سفالى. پس از اتمام خريد، اصحاب و ابوبكر لوازم را به
خانه آوردند و به پيامبر (ص) نشان دادند، پيامبر (ص) آنها را ورانداز مى كرد و مى
فرمود: خداوند به اهل بيت بركت دهد. [ بحارالانوار ج 43 ص 94. ]
تحقيقى در مهريه فاطمه
مورخين و محدثين شيعه و سنى در مقدار مهريه زهرا سلام الله عليها اختلاف كرده
اند، و اقوال مختلفى را ذكر كرده اند.
400 درهم [ ذخائر العقبى ص 30 و ص 27- كنزل العمال ج 13 ص 680 و ص 682- التاريخ
الكبير ج 4 ص 60- الطبقات الكبرى ج 8 ص 20- مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 350 ]، 480
درهم [ كنزل العمال ج 13 ص 684 و ج 16 ص 305- الطبقات الكبرى ج 8 ص 21- احقاق الحق
ج 10 ص 358- مناقب ج 3 ص 351 ]، 500 درهم، [ مناقب ج 3 ص 351- الطبقات ج 8 ص 22 ]
12 اوقيه [ كنزل العمال ج 13 ص 679 ] و 5/ 12 اوقيه [ الطبقات الكبرى ج 8 ص 22 ]،
مقاديرى است كه براى مهريه حضرت روايت كرده اند.
با دقت و بررسى در روايات، موارد ذيل بدست مى آيد:
1- چون هر اوقيه 40 درهم بوده است، قول 12 يا 5/ 12 اوقيه همان 480 درهم و 500
درهم است، لذا ابن سعد در «طبقات» نقل مى كند كه «كان صداق بنات رسول الله (ص) و
نسائه خمس مائه درهم، اثنتى عشرة اوقيه و نصفا» [ الطبقات الكبرى ج 8 ص 22 ]
بنابراين اختلاف روايات بين 400، 480 و 500 دور مى زند.
2- از روايات فراوانى كه در حد تواتر است، بدست مى آيد كه مايه اصلى مهريه زره
حضرت امير (ع) بوده است كه به پيشنهاد پيامبر (ص) به فروش رسيده است، اما در بعضى
روايات اشاره اى به فروش بعضى از امتعه ديگر رفته است، مانند «فباع على (ع) درعا له
و بعض ما باع من متاعه» [ كنزل العمال ج 13 ص 680 ] على (ع) زره و بعضى از امتعه
خود را به فروش رساند. «قال النبى (ص) هل لك من مهر»؟ قلت: معى راحلتى و درعى «قال
فبعها...» [ كنزل العمال ج 13 ص 682- التاريخ الكبير ج 4 ص 60 ] پيامبر (ص) پرسيد
آيا مهريه اى دارى؟ گفتم اسباب زندگى و زره ام. فرمود هر دو را بفروش.
«اصدق على (ع) فاطمه (س) درعا من حديد و حرد برد» [ الطبقات الكبرى ج 8 ص 21. ]
على (ع) زره اى آهنى و يك طاقه پارچه راه راه مهر فاطمه (س) نمود.
البته در روايتى به فروختن شتر اشارت رفته است [ كنزل العمال ج 16 ص 305 ] كه
بدليل شاذ بودن به آن اعتنا نمى كنيم.
شايد علت اساسى اختلاف به جهت اضافه شدن بهاى اين اشياء به قيمت زره باشد. زيرا
در اكثر روايات قيمت زره را 400 يا 480 ذكر كرده اند كه ظاهرا 80 درهم اختلافى،
همان قيمت اشياء باشد. همچنين از بعضى روايات بدست مى آيد كه على (ع) يك قواره
پارچه پيراهنى و يك تخته فرش پوستى مخصوص، به فاطمه (س) هديه كردند كه ظاهرا آنان
نيز جزء مهريه حساب شده است. «جابر جعفى عن ابى جعفر (ع) قال: كان صداق فاطمه (س)
برد جره واهاب شاه على عرار» [ مناقب ج 3 ص 351. ]
بنابراين شايد بتوانيم ادعا كنيم مجموع مهريه از فروش زره و امتعه و خريد هدايا
همان 500 درهم است. لذا مرحوم ابن شهر آشوب فرموده است: «و روى ان مهرها خمسماه
درهم و هواصح» [ مناقب ج 3 ص 351 ] روايت شده است كه مهريه حضرت زهرا سلام الله
عليها پانصد درهم است كه اين روايت صحيح تر به نظر مى رسد.
3- از تحليل روايات، نظرى قاطع در مقدار مهريه بدست آيد يا نه مهم نيست، چه
اينكه هر چه باشد از 400 كمتر نيست و از 500 درهم بيشتر نبود، كه وقتى به جهيزيه
تبديل شد از چند قلم كالاى ساده تجاوز نكرد و حتى اين مهريه مورد اعتراض قرشيان
قرار گرفت. «جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: چون پيامبر خدا (ص) فاطمه (س) را به
عقد على (ع) درآورد، عده اى از مردم قريش به خدمت وى رسيدند و گفتند: چرا على (ع)
را با مهريه اى خسيس و بسيار ناچيز داماد كردى؟ پيامبر (ص) عذر آورد كه من على (ع)
را داماد نكردم، اين خداوند بود كه در شب معراج وحى نمود كه...» [ من لا يحضره
الفقيه ج 3 ص 253. ]
مهريه فاطمه در عالم لاهوت
در بعضى روايات داريم مهريه فاطمه (س) شفاعت است محمد (ص) مى باشد، «كان صداق
فاطمه (س) شفاعتها لامه ابيها» [ احقاق الحق ج 10 ص 367 ] در بعضى روايات نيز آمده
است كه «قال رسول الله (ص) ان الله امرنى ان ازوجك فاطمه (س) على خمس الدنيا [اوعلى
ربعها] فمن مشى على الارض و هو يغضبك فالدنيا عليه حرام و مشى عليها حراما» [
ينابيع الموده ج 2 ص 82 و ص 88- احقاق الحق ج 10 ص 368. ]
پيامبر (ص) به على (ع) فرمودند: خداوند به من دستور داد تا فاطمه (س) را در
مقابل 5/ 1 دنيا [يا 4/ 1 دنيا، ترديد از راوى است] به
ازدواج تو در بياورم، پس كسى كه با دشمنى تو روى زمين راه برود هم دنيا و هم
راه رفتن در دنيا بر او حرام است.
روشن است كه منظور روايات مهريه معمولى نيست زيرا از شرايط صحت مهريه ملكيت
است. فقها گفته اند «المهر الصحيح هو كل ما يصح ان يملك عينا كان او منفعة» [
شرايع الاسلام، كتاب النكاح باب المهور ص 323 ] مهريه صحيح چيزى است كه صلاحيت
ملكيت داشته باشد چه عين باشد (مثل منزل)، يا منفعت باشد (مانند اجاره منزل). و
شفاعت از چيزهايى نيست كه بتواند در تملك كسى واقع شود. بلكه اينگونه روايات
اشاره به مقام لاهوت و معنا دارد، ابن شهر آشوب روايتى را نقل مى كند كه دلالت
دارد بر اينكه حضرت فاطمه سلام الله عليها علاوه بر مهريه معمولى در عالم علوى
نيز داراى مهريه است:
«و قيل للنبى (ص) و قد علمتها مهر فاطمه فى الارض فما مهرها فى السماء؟ قال
سل عما يعنيك ودع ما لا يعنيك، قيل: هذا مما يعنينا يا رسول الله قال: كان
مهرها فى السماء خمس الارض فمن مشى عليها بغضا لها و لولدها مشى عليها حراما
الى ان تقوم الساعه» [ مناقب ج 3 ص 351 ] به پيامبر (ص) گفته شد: مقدار مهريه
فاطمه (س) را در زمين مى دانم، مهريه او در آسمان چيست؟ پيامبر (ص) فرمود: از
چيزى سؤال كن كه فايده دارد، عرض شد اين نيز مفيد است. فرمود: مهريه فاطمه (س)
در آسمان خمس زمين است، پس كسى كه دشمنى او يا فرزندان او را در دل داشته باشد
تا قيام قيامت راه رفتن او حرام است.
جهيزيه
از مجموع روايات چنين برمى آيد كه فاطمه (س) جهيزيه اى نداشت، مگر آنچه از
مهريه او به دستور پيامبر (ص) خريدارى شد.
دهها روايت از طريق سنى [ احقاق الحق ج 10 ص 269 تا 380 ] و شيعه رسيده است
كه اقلام جهيزيه را نام مى برد: «ان رسول الله (ص) لما زوجه فاطمه بعث معها
بخميلة و وساده من ادم حشوها ليف، و رُحَييَن، و سقاء و جرتين» [ مسند احمد بن
حنبل ج 1 ص 227 حديث 838 و الطبقات كبرى ج 8 ص 25 ] رسول خدا هنگاميكه فاطمه را
به ازدواج على (ع) درآورد با او قطيفه اى و متكائى پوستى كه بار آن گياه بود و
دو سنگ آسياب دستى و يك مشك آبى و دو كوزه فرستاد. در روايت ديگرى يكى از اقلام
را «سرير شرط» (تختى كه با نخهاى تابيده شده بسته شده است) نام مى برد. [
الصواعق المحرقه ص 163 و ذخائر العقبى ص 28. ] در روايتى ديگر به فرشى كه بار
آن از گياه خوشبويى بوده است (تشك) اشاره رفته است. [ ذخائر العقبى ص 34. ] از
ظاهر اين روايت چنين برمى آيد كه هيچكدام درصدد بيان فهرست اقلام جهيزيه
نيستند، بلكه در مقام وصف سادگى آن هستند كه نمونه هايى را ذكر مى كنند. جامع
ترين روايتى كه ليست جهيزيه فاطمه (س) را ارائه مى دهد همان روايتى است كه
مرحوم شيخ طوسى در امالى نقل كرده است و ترجمه آن را در پايان گفتار «مقدمات
ازدواج «ذكر كردم [ همين كتاب ص 47 ] و اينك متن عربى آن را براى تيمن و تبرك
مى آورم:
«قال الصادق (ع)... و كان مما اشتروه قميص بسبعه دراهم، و خمار باربعه دراهم
و قطيفه سوداء خيبريه و سرير مزمل بشريء و فراشان من حشيش مصر حشو احدهما ليف و
حشو الاخر من جز الغنم و اربع مرافق من ادم الطائف حشوها اذخر و سترا من صوف و
حصير هجرى و رحاء اليد و سقاء من ادم و مخضب من نحاس و قعب بسن و شن للماء و
مطهره مزفته و كيزان خزف. [ مناقب ج 3 ص 353 و بحارالانوار ج 43 ص 94. ]
اين اقلام جهيزيه دختر رهبر انقلاب الهى حجاز است، دختر فاتح جنگى است كه
دماغ گردنكشان و بزرگان عرب را بخاك ماليده است و نام او هيبتى در شبه جزيره
بخصوص مكه بوجود آورده است. [ ازدواج فاطمه (س) بعد از جنك بدر است. ]
اين روايات كم گفته باشند يا زياد، آنچه مسلم است سادگى جهيزيه فاطمه (س)
است كه بر سر زبانها افتاد و بنا بر روايتى كه مرحوم علامه امينى (ره) در
«الغدير» نقل مى كنند حتى خود فاطمه (س) هم از سادگى آن نگران شد و به پيامبر
(ص) عرض كرد: «تعلم انى لا احب الدنيا و لكن نظرت الى فقرى فى هذه الليله فخشيت
ان يقول لى على باى شى ء جئت؟ فقال النبى (ص) لك الامان فان عليا لم يزل راضيا
مرضيا» [ الغدير ج 2 ص 318. ]
(اى پدر) تو ميدانى من اهل دنيا نيستم، اما آنگاه كه به اين (اثاثيه)
فقيرانه ام در اين شب (عروسى) نگاه مى كنم، نگران مى شوم كه مبادا على (ع)
بپرسد چه چيز همراه آورده اى؟ پيامبر (ص) فرمودند: مطمئن باش على (ع) براى
هميشه از اين ازدواج خشنود خواهد بود.
عقدكنان
اينك لحظه هاى باشكوه تاريخ، زيباترين قطعات خود را به نمايش مى گذارد، لحظه
اى كه «دو درياى آسمانى به هم مى پيوندند» [ مناقب ج 3 ص 318 ] قلب پاكان در
شادى مى تپد و كروبيان به وجد مى آيند. سر تا سر مدينه سخن از وصلتى تاريخى است
و هر كس به فراخور انديشه خود به قضاوت نشسته است. پيامبر (ص) به انس دستور مى
دهد خصيصين از اصحاب را دعوت كند، همه در منزل پيامبر (ص) اجتماع مى كنند.
پيامبر (ص) على (ع) را پى كارى مى فرستد. پيامبر (ص) آغاز به سخن مى كند «الحمد
لله المحمود، بنعمته المعبود، بقدرته المطاع ، بسلطانه المرهوب من عذابه و
سطواته، النافذ امره فى سمائه و ارضه، الذى خلق الخلق بقدرته و ميزهم باحكامه و
اعزهم بدينه و اكرمهم بنبيه محمد. ان الله تبارك اسمه و تعالت عظمه جعل
المصاهره نسبا لا حقا و امرا مفترضا او شج به الارحام و الزم الانام فقال عز من
قائل «و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و كان ربك قديرا» فامر
الله يجرى الى قضائه و قضائه يجرى الى قدره و لكل قضاء قدر و لكل قدر اجل و لكل
اجل كتاب، يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب.» [ ذخائر العقبى ص 30 ]
سپاس خداوندى را كه سزاوار ستايش است و نعمتهاى بى پايانش او را شايسته عبادت
كرده، قدرت بى انتهايش موجب اطاعت بندگانش گشته، سيطره اش دلها را به وحشت
انداخته و فرمانش در آسمان و زمين نافذ گشته. خداوندى كه با توانش خلائق را
هستى بخشيد و با قوانينش آنان را به گروههايى تقسيم كرد. آنان را به دينش عزت
داد و به يمن وجود پيامبرش محمد (ص) كرامت بخشيد. خداوند مبارك نام والا عمت
ازدواج را موجب ازدياد نسل گردانيد و آن را امرى محتوم و وسيله اى براى رويش
شاخه هاى قرابت و پيوستگى مردم قرار داد. پس همان گوينده با عزت فرمود: او
خداوندى است كه بشر را از آب بيافريد و او را به نسب و سبب خويشاوند گردانيد كه
پروردگار تو تواناست. فرمان داد تا امور در بستر قضايش جارى شوند، و بستر قضايش
در پهنه قدرش گسترده شود. زيرا قضايى را قدرى لازم و هر قدرى را مدتى حاكم و هر
مدتى را قباله اى نوشته بايد. هر چند او آنچه را مى خواهد محو يا ثبت مى كند،
نزد او دفتر كل ثبت است.
آنگاه پيامبر (ص) فرمودند: «خداوند فرمان داده است تا فاطمه (س) دختر خديجه
را به عقد على (ع) پسر ابى طالب درآورم اى گروه انصار شما شاهد باشيد كه من
فاطمه (س) را با چهارصد [پانصد،...] مثقال نقره به عقد على (ع) درآوردم، اگر
على (ع) رضايت دهد.»
آنگاه پيامبر (ص) فرمود: شيرينى را بياوريد. طبقى از بسر (خرماى تازه رسته)
آوردند و رسول خدا مدعوين را به صرف آن دعوت كرد. [ ذخائر العقبى ص 30 والصواعق
المحرقه ص 142. ]
حاضرين مشغول خوردن شيرينى بودند كه «على (ع) وارد شد، لبخندى شاد بر چهره ى
پيامبر (ص) فرونشست، فرمود: اى على (ع) من فاطمه را با مهر به ازدواج تو
درآوردم، آيا رضايت دارى؟ عرض كرد: بلى يا رسول الله راضى هستم. پيامبر (ص) دست
به دعا برداشت و گفت: «جمع الله شملكما و اعز جدكما و بارك عليكما و اخرج منكما
كثيرا طيبا» [ ذخائر العقبى ص 30 والصواعق المحرقه ص 142 ] خداوند پيوندتان را
پيوسته جاويدان گرداند و تلاشتان را عزيز بدارد و بركتش را بر شما ارزانى دارد
و از شما فرزندانى پاك و فراوان بوجود بياورد.
جشن فرشتگان
آن شب در آسمان ستاره باران بود، كروبيان را غوغايى بود. شادى به رقص آمده
بود و عشق به ترانه و نور به پايكوبى ايستاده بود. فرشتگان به وجد آمده بودند و
حوريان به زمزمه ايستاده. خدايا چه خبر است؟ اين ولوله براى چيست؟ اين شور و
غوغا از براى كيست؟
امشب تقدير زيباترين صفحات خود را ورق مى زند. «خداوند جبرائيل را فرمان
داده تا به آسمان چهارم فرود آيد» [ براى اطلاع از روايات آن به احقاق الحق ص
382 تا 390 مراجعه نماييد ] «روحانيان و كروبيان در وادى افيح زير درخت طوبى
اجتماع كردند.» [ الغدير ج 2 ص 315 ] «جبرائيل به سخن مى پردازد و خبر ازدواج
على (ع) و فاطمه (س) را از طرف خداوند اعلام مى كند» [ الغدير ج 2 ص 315. ]
«خداوند به رضوان، فرشته مقرب دستور مى دهد منبر كرامت را در درگاه المعمور
قرار دهد، به راحيل دستور آمد كه بر منبر فراز آيد، او زبان به حمد و ثناى
خداوند مى گشايد موج شادى و سرور اركان آسمانى را درمى نوردد، فرمان مى رسد كه
بخوان خطبه عقد را كه من فاطمه (س) را به ازدواج على (ع) درآوردم، خطبه خوانده
شد و «چهل هزار» فرشته بر آن شهادت دادند و عقد در كاغذى ابريشمى به ثبت رسيد،
و با مهر مشكين ممهور گرديد.» [ الغدير ج 2 ص 316 عدد چهل هزار ملائكه از روايت
انس به نقل از ينابيع الموده ج 2 ص 21 است ] «درخت طوبى بر حوريان در و ياقوت
پاشيد و آنان به جمع نثار پرداختند كه تا قيام قيامت آن جواهرات را بين خود
هديه دهند» [ ينابيع الموده ج 2 ص 21 و ذخائر العقبى ص 31 و 32 ] و از آن جشن
شاخه گلى توسط جبرائيل براى محمد (ص) آورده شد [ امالى صدوق مجلس 83 حديث 1. ]
چرا على؟
چه شد كه پيامبر (ص) به خواستگاران ثروتمند و متشخص قريش جواب رد داد؟ و على
(ع) فقير را بر اشراف قريش ترجيح داد؟ پيامبر (ص) در پاسخ ابوبكر فرمود: «لم
ينزل القضاء بعد» [ ذخائر العقبى ص 29 ] هنوز فرمانى از آسمان نيامده است، اين
پاسخى بود كه پيامبر (ص) هرگز در پاسخ خواستگاران دختران قبلى اش نداد. (هر چند
زمان ازدواج آنان بعد از بعثت بود.) به محض خواستگارى پسران ابولهب و عثمان،
رسول خدا موافقت خويش را اعلام نمود، ولى در مورد فاطمه (س) رفتارى ديگر داشت!
بارها براى روشن شدن اين موضوع مى فرمود: «ما انا زوجته ولكن الله زوجه» [
يعقوبى ج 2 ص 41 ] من او را به ازدواج در نياوردم، خداوند او را به شوهر داد. و
بالاتر از اين سخن مى فرمود: ازدواج فاطمه (س) يك دستور بود: «ان الله امرنى ان
ازوج فاطمه من على» [ كنزل العمال ج 13 ص 683 حديث 37753 و ينابيع الموده ج 1 ص
72 و الصواعق المحرقه ص 142 ] و براى اينكه اصحاب نيز اين موضوع را بدانند
مكررا در جلسات علنى اعلام مى نمود. همام از ياران صديق پيامبر (ص) نقل مى كند
روزى حضرت خندان و شادان بر ما چون ماه شب چهارده طلوع كرد. عبدالرحمن عوف (يكى
از خواستگاران قبلى فاطمه) پرسيد اين چه روشنايى است كه در چهره ى تو مى درخشد؟
فرمود: از جانب پروردگارم در مورد برادرم و پسر عمويم على (ع) و دخترم فاطمه
(س) بشارتى رسيد كه خداوند فاطمه (س) را به ازدواج على (ع) درآورده است» [
ينابيع الموده ج 1 ص 174 ] و براى اينكه على (ع) هم قدر خويش و همسرش را بداند
به او مى فرمود: «هنيئا لك يا على فان الله عز و جل زوجك فاطمه سيده نساء اهل
الجنه و هى بضعه منى...» [ الخصال ج 2 ص 573. ] و براى اينكه فاطمه (س) نيز
عظمت على (ع) را بيشتر بداند به او نيز تذكر مى داد.
ابن مسعود مى گويد: «آن لحظه اى كه پيامبر (ص) مى خواست فاطمه (س) را با على
(ع) مواجه كند خجالت سر تا سر وجودش را گرفت. پيامبر (ص) فرمود: من از پيش خود،
تو را به على (ع) ندادم ، اين دستورى بود از جانب خداوند بزرگ» [ ينابيع الموده
ج 2 ص 20. ]
اين موضوع آن چنان شهرت يافته بود كه هيچكس را ياراى انكار آن نبود. على (ع)
در مجادله اى به ابوبكر گفت: «اى ابابكر تو را به خداوند قسم مى دهم آيا اين من
بودم كه پيامبر (ص) به دامادى برگزيدش و فرمود: «اين پيمان را خداوند در آسمان
بسته است»، يا تو؟ گفت: اين تو بودى!
عروسى
يك ماه از عقد گذشت، برادران على (ع)، جعفر و عقيل به وى گفتند، خوب است از
پيامبر (ص) بخواهى تا فاطمه (س) را به خانه برى، ام ايمن همسر پيامبر (ص) از
اين موضوع آگاه شد، گفت اين مسايل زنانه است (ما خود حل مى كنيم)، (سپس با ام
سلمه در ميان گذاشت) ام سلمه نزد رسول خدا رفت و از وى اذن عروسى خواست، پيامبر
(ص) على (ع) را خواست و فرمود: از روى ميل و كرم. (ما حاضريم).[ مناقب ج 3 ص
353. ]
اعلام موافقت پيامبر (ص) در شهر پيچيد، نزديكان خود را براى شركت در عروسى
آماده مى كنند، هر چه زمان مى گذرد، رفت و آمد در خانه پيامبر (ص) زيادتر مى
شود، ياران اعلام خدمت مى كنند ،