من نيز وقتى چنين ديدم ناچار افسار
كارهاى ناپسند آنها را به گردن خودشان افكندم و سنگينى و وبال اين بار را به
دوش آنها نهادم و ننگ و مذلت اعمال شان را به دامن آنها گذاشتم تا مانند حيوان
افسار گسيخته كه در مزرعه ى ديگران مى چرخد، گوش و بينى شان بريده و پايشان پى
شود و چنين قومى از رحمت خداوند دور باشند. و اى بر آنها چگونه خلافت حقه را از
كوههاى راسخ رسالت و پايه هاى نبوت و هدايت و فرودگاه جبرئيل امين و از شخصى كه
ماهر و دانا به امور دنيا و دين (على- عليه السلام-) است برگردانيدند؟ راستى كه
اين يك زيان و خسران آشكارى است كه هرگز جبران پذير نباشد. چه شد كه اين مردم
از ابوالحسن دلزده شده و اعتراض كردند و او را كنار گذاشتند؟ به خدا سوگند از
اين رو وى را نپسنديدند كه سوزش شمشيرش را (در راه پيشرفت دين) چشيدند و بى
باكى و شجاعتش را در جنگها ديده و حملات حيدرانه اش را بر صفوف دشمنان مشاهده
كردند و ديدند كه او چگونه به استقبال مرگ مى رفت و در راه خدا همچون شير غرش
كنان بر قهرمانان و ابطال مشركين يورش مى برد و آنان را طعمه شمشير خود مى ساخت
(به جاى قدردانى از خدمات او با وى از در مخالفت درآمدند).
به خدا سوگند اگر زمام خلافت را كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به
عهده ى او گذاشته بود به دست وى مى دادند، همگان را مانند كاروانى آرام و آهسته
به ترقى و تكامل سير مى داد و آنها را به سر منزل سعادت و خوشبختى هدايت مى
نمود، بطورى كه نه مركب صدمه مى ديد و نه سيركنندگان را مشقتى حاصل مى شد، و نه
راكب را در اين مسير ملال و خستگى مى رسيد. (در اين صورت) مردم را به چشمه
سارهاى خوشگوار و صاف و زلال وارد مى كرد كه جويبارهاى آن لبريز و فراوان و
اطراف و جوانبش پاك و پاكيزه بود و پس از سيرابى بازشان مى گردانيد.
آنان را در نهان و آشكار پند مى داد و نصيحت مى نمود و در برابر كار خود از
كسى انتظار و توقعى نداشت و خود نيز از نعمتها و لذايذ دنيا بهره اى نمى برد،
مگر به مقدارى كه تشنه اى رفع تشنگى كند و يا گرسنه اى از خود سد جوع نمايد. در
آن هنگام بر همگان معلوم مى شد كه چه كسى به دنيا بى اعتنا و چه كسى بدان راغب
است و راستگو و دروغگو از هم تميز داده مى شود (و سپس اين آيه را تلاوت فرمود)
«اگر اهل قريه ها (بطور كلى مردم) ايمان آورده و تقوى پيشه مى گرفتند، البته
درهاى بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم ولكن حقايق را دروغ مى
پنداشتند، ما هم آنها را به اعمال بدشان مواخذه نموديم، و كسانى كه ستم نمودند
به زودى جزاى اعمال بدشان به آنها مى رسد و از تحت قدرت خداوند بيرون نيستند».
هان! گوش كن (عجايب دنيا را) بشنو، اگر در جهان بيشتر بمانى روزگار به ت و
شگفتيها نشان خواهد داد و از همه شگفت انگيزتر رفتار و گفتار اين قوم است! كاش
مى دانستم كه اين مردم به چه پايه ى بلند استناد جسته و به كدام تكيه گاهى
اعتماد كردند و به كدام دستاويزى چنگ زدند و عليه كدام ذريه اى اقدام نموده و
آنها را مغلوب و مقهور ساختند؟ چه بد مولايى براى خود انتخاب كرديد و چه بد
دوست و عشيره اى را برگزيديد «و چه عوض و بدل بدى براى ستمكاران است»!
به خدا سوگند پيشقدمان را به عقب افتادگان و شايسته و لايق را به نالايق و
درمانده بدل نمودند! دماغشان به خاك مذلت باد قومى كه مى پندارند كار خوبى
انجام مى دهند، «آگاه باشيد آنها مفسدان و تبه كارانند، در حالى كه خود نمى
دانند». واى بر آنها «آيا كسى كه مردم را بسوى حق هدايت مى كند براى رهبرى
شايسته و سزاوارتر است يا كسى كه خود راه را نمى شناسد، مگر ديگرى هدايتش كند؟
شما را چه شده (عقلتان كجا رفته) چگونه داورى مى كنيد؟».
اما به جان خودم سوگند اين كردار و عمل آنها آبستن حوادث و فتنه هايى است كه
نتايج سوء و وخيم آن به زودى (به مدت زاييدن ناقه) بر همگان آشكار شود و در آن
هنگام به جاى شير، از پستان روزگار خون تازه بدوشيد و قدحها را از خون و زهر
كشنده پر نماييد و «آنگاه تبه كاران و بدكرداران سزاى اعمال خويش را دريابند» و
آيندگان نيز نتايج و عواقب اعمال شوم گذشتگان را خواهند شناخت.
دل به دنياى خود خوش داريد و براى فتنه و بلا آماده و خاطر جمع باشيد، شما
را بر شمشيرهاى برنده و تسلط تجاوزگران و ظالمان و هرج و مرج و آشفتگى عومى و
استبداد ستمگران بشارت باد كه بيت المال تان را غارت كنند، وجمعتان را پراكنده
سازند! دريغا بر شما كه حسرت خواهيد خورد و به كجا خواهيد رفت، چشمانتان از
ديدن حقايق كور گشته است «آيا ما به اجبار شما را هدايت كنيم در حالى كه شما آن
را ناخوش داريد». را وى (سويد بن غفله) مى گويد: زنهاى مهاجر و انصار پس از
خروج از خدمت فاطمه- سلام الله عليها- سخنان او را به مردانشان بازگو كردند و
آنگاه گروهى از مهاجرين و انصار براى عذرخواهى خدمت بى بى فاطمه- سلام الله
عليها- آمدند و عرض كردند: اى بانوى بانوان اگر ابوالحسن (على- عليه السلام-)
اين مطلب (بيعت) را پيش از اينكه با ابوبكر بيعت كنيم به ما تذكر مى داد، البته
ما از آن حضرت به ديگرى عدول نمى كرديم!! زهرا- سلام الله عليها- در جواب آنها
فرمود: «اليكم عنى فلا عذر بعد تعذيركم، و لا امر بعد تقصيركم» دنبال كار خود
برويد ديگر پس از اين عذرخواهى دروغين عذرى نيست و پس از اين كوتاهى و تقصيرتان
امرى نيست.
خواننده ى گرامى خطبه ى بسيار پر محتوى و روشنگرانه ناموس دهر، دخت گرامى
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را با عذرهاى بدتر از گناه عده اى از مهاجر
و انصار ملاحظه فرموديد. به قول سيد عبدالرزاق مقرم در كتاب «وفاه الصديقه
الزهرا» كه بعد از نقل عذرخواهى مهاجرين و انصار از فاطمه- سلام الله عليها- مى
گويد: «شگفتا از اين چهره ها كه از شرم و خجالت عرق ريز نشدند!!» آيا آنها سخن
خداوند را نشنيدند كه فرمود: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين
يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون» [ سوره ى مائده، آيه ى 55 (ولى امر
و ياور شما فقط خدا و رسول او و آن مومنانى خواهند بود كه نماز را بپاى داشته و
به فقيران در حال ركوع زكات مى دهند). به اتفاق مفسرين عامه و خاصه مراد از اين
آيه على- عليه السلام- مى باشد.] آيا مهاجرين و انصار نشنيدند كه پيامبر- صلى
الله عليه و آله و سلم- گرامى در روز جاودانه ى غدير با رساترين صدا فرمود: «من
كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره
و اخذل من خذله.» [ مناقب ابن مغازلى، ص 18 و مناقب خوارزمى، ص 217 و ينابيع
الموده، ص 36 و تفسير ثعلبى بنا به نقل الغدير، ج 1، ص 218، و مسند ابن حنبل، ج
5، ص 347 و فيض القدير، ج 6، ص 217 و صواعق المحرقه، ص 26، و تاريخ بغداد، ج 6،
ص 290، و مسند ابى داود، ج 1، ص 23، و كنزالعمال، ج 6، ص 60 و سنن بيهقى، ج 10،
ص 100 و اسد الغابه، ج 3، ص 114، والاصابه، ج 4، ص 41، و مستدرك، ج 3، ص 110، و
خصائص، ص 23، و رياض النضره، ج 2، ص 1169.] هان اى مردم! هر كس مرا سرپرست و
مقتداى خويش مى نگرد، بايد بداند كه از اين پس اين على- عليه السلام- نيز
سرپرست و مقتداى اوست، بار خدايا! هر كس او را دوست بدارد تو هم دوستش بدار و
آن كس كه او را دشمن بدارد، تو نيز او را دشمن دار، هر كس او را يارى كند،
ياريش كن، هر كس از يارى او دست كشد تو نيز از يارى چنين كسى دست بردار.
آيا آنان آيات بسيارى را كه در پيرامون شخصيت والاى على- عليه السلام- نازل
شد و روايات فراوانى كه بارها و بارها خودشان از زبان پيامبر- صلى الله عليه و
آله و سلم- صادر شده بود، نشنيدند.
گذشته از اينها مگر آنان در غدير خم با على- عليه السلام- عهد و پيمان
نبستند و مگر در آن سرزمين داغ غدير 120 هزار نفر حاجى نبودند كه همه نداى رسول
الله را لبيك گفتند؟!
قابل توجه است كه بى بى دو عالم در اين سخنرانى و مصاحبه درباره ى بيمارى
خود و يا فدك و يا حق ذوى القربى سخنى و كلامى نفرمود، بلكه تمام سخنان او در
مورد خلافت و آينده ى شوم و وخيم آن عمل نابخردانه، و مسامحه كارى و سست عنصرى
گروه مهاجرين و انصار بوده است و تمام ناراحتى فاطمه- سلام الله عليها- اين بود
كه دين خدا را در مسير غير حق مى ديد و نتيجه ى خطرناك آن را هم مشاهده مى كرد.
او خلافت را براى على- عليه السلام- به خاطر مال و رياست و منافع دنيا نمى
خواست، بلكه تمام تلاش او در اين بود كه اين منصب خلافت براى على- عليه السلام-
تعيين شده است و او از همه شايسته تر است و اين جامه براى او بريده و دوخته شده
است.
اسماء بنت عميس يكى از زنان برجسته ى صدر اسلام و همسر جعفر بن ابى طالب بود
كه به همراه وى از مكه به حبشه هجرت كرد تا از آزار كفار و سران شرك در امان
بماند و در سال ششم هجرى به همراه شوهرش به مدينه آمد و پيامبر- صلى الله عليه
و آله و سلم- از آمدن جعفر بسيار خوشحال شد. اسماء بعد از وفات جعفر با ابوبكر
ازدواج كرد و محمد بن ابوبكر از اوست، بعد از فوت ابوبكر به همسرى حضرت على-
عليه السلام- درآمد. و از افتخارات اسماء اين است كه در زمان ابوبكر گاهى به
خدمتگزارى بى بى فاطمه- سلام الله عليها- توفيق پيدا مى كرد و در يكى از روزها
كه حضرت فاطمه- سلام الله عليها- در بستر بيمارى بود به وى چنين فرمود:
«يا اسماء: انى قد استقبحت ما يصنع بالنساء يطرح على المراه الثوب فيصفها،
قالت اسماء يا ابنه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- الا اريك شيا رايته
بارض الحبشه، فدعت بجرائد رطبه فحنتها ثم طرحت عليها ثوبا فقالت فاطمه ما احسن
هذا و اجمله، فاذا انامت فاغسلنى انت و على- عليه السلام- و لاتدخلى على احدا.
فلما توفيت جائت عايشه فمنعتها اسماء فشكتها عايشه الى ابوبكر و قالت هذه
الخثعميه تحول بيننا و بين بنت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فوقف
ابوبكر على الباب و قال: يا اسماء ما حملك على ان منعت ازواج النبى- صلى الله
عليه و آله و سلم- ان يدخلن على بنت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- وقد
صنعت لها هودجا. قالت: هى امرتنى ان لا يدخل عليها احد و امرتنى ان اصنع لها
ذلك قال: فاصنعى ما امرتك و غسلها على- عليه السلام- و اسماء و هى اول من غطى
نعشها فى الاسلام». [ اسد الغابه، ج 5، ص 524.] اى اسماء من زشت مى پندارم طريق
حمل جنازه ى زنان را (فقط پارچه اى را روى زن مى كشند و به طرف قبرستان حمل مى
كنند در حالى كه برجستگى هاى بدنش نمايان است) اسماء گفت: در حبشه چيزى را ديدم
كه اكنون به شما نشان مى دهم، آنگاه اسماء چند قطعه چوب تر و تازه طلب كرد و
آنها را خم نمود و تابوتى ساخت و پارچه اى بر آن كشيد، حضرت فاطمه- سلام الله
عليها- فرمود: چقدر خوب و زيباست، وقتى كه من از دنيا رفتم تو و ابوبكر نزديك
در خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- آمد و گفت: اى اسماء چه باعث شده است كه از
زنان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- جلوگيرى مى كنى و آنها را از ورود به
خانه ى دختر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- مانع مى شوى؟ اين هودج چيست
كه ساخته اى؟ اسماء گفت: فاطمه- سلام الله عليها- به من دستور داده كه هيچ كس
را كنار جنازه وى راه ندهم و او از من خواست كه اين تابوت را برايش بسازم،
ابوبكر گفت: آنچه كه فاطمه- سلام الله عليها- وصيت كرده است انجام بده. على-
عليه السلام- و اسماء او را غسل دادند، اين اولين نعشى بود كه در اسلام اين
گونه پوشانده شد. ابن سعد از ابن عباس نقل مى كند: «قال: لما ماتت رقيه نبت
النبى- صلى الله عليه و آله و سلم - قالا النبى- صلى الله عليه و آله و سلم-
الحقى بسلفنا عثمان بن مظعون فبكت النساء على رقيه فجاء عمر بن الخطاب فجعل
يضربهن بسوطه فاخذ النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- بيده ثم قال: دعهن يا عمر
يبكين فقعدت فاطمه على شفير القبر الى جنب النبى- صلى الله عليه و آله و سلم-
فجعلت تبكى، فجعل رسول الله يمسح الدمع عن عينها بطرف ثوبه». [ طبقات الكبرى، ج
8، ص 37.] وقتى كه رقيه دختر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- از دنيا
رفت، رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: او را به كنار قبر عثمان بن
مظعون ببريد (بقيع)، در ين حال زنها بر رقيه گريه مى كردند، عمر بن خطاب آمد و
با تازيانه ى خود آنها را مى زد، رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- دست او
را گرفت و فرمود: واگذار زنها را تا گريه كنند. حضرت فاطمه- سلام الله عليها-
نزديك قبر رقيه پهلوى رسول خدا نشست و گريه مى كرد و رسول خدا- صلى الله عليه و
آله و سلم- اشك ديدگان او را با گوشه ى جامه خود پاك مى نمود.
مى گويند جدايى دوستان براى بعضى طاقت فرسات زيرا شاعر گفته است:
«يقولون ان الموت صعب على الفتى |
|
مفارقه الاباب والله اصعب» |
(مرگ براى جوان دشوار است، ولى بايد گفت: جدايى دوستان از مرگ جوان مشكل تر
است. رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى دخت گراميش از همه چيز سخت تر
و مشكل تر است. برخوردى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بر سر قبر رقيه
با فاطمه- سلام الله عليها- كرد، مى خواست به فاطمه- سلام الله عليها- دلدارى
دهد كه بعد از او (پيامبر) مصيبت و جدايى در گذشت وى فاطمه- سلام الله عليها-
را از پا درنياورد! و لى متاسفانه رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و
برخوردهاى حكومت و غم تنهايى على- عليه السلام- و غصب خلافت و اموال مخصوص اهل
بيت- عليه السلام- عواملى بود كه دست به دست هم دادند تا گوهر تابناك پيامبر-
صلى الله عليه و آله و سلم- را از پا درآوردند و گل شكفته ى باغ رسالت را
پژمرده و خزان نمودند و او را (به گفته پدرش) زود به او ملحق ساختند.
احمد بن حنبل از ام سلمه نقل كرده و مى گويد: «قالت: اشتكت فاطمه- سلام الله
عليها- شكواها التى قبضت فيه فكنت امرضها، فاصبحت يوما كامثل ما رايتها فى
شكواها تلك قالت و خرج على- عليه السلام- لبعض حاحته، فقالت يا امه اسكبى لى
غسلا فسكبت لها غسلا، فاغتسلت كاحسن ما رايتها تغتسل ثم قالت يا امه اعطينى
ثيابى الجدد فاعطيتها، فلبستها ثم قالت يا امه قدمى لى فراشى وسط البيت، ففعلت
و اضطجعت و استقبلت القبله و جعلت يدها تحت خدها ثم قالت امه انى مقبوضه الان و
قد تظهرت، فلا يكشيفى احد فقبضت مكانها، قالت فجاء على فاخبرته». [ مسند احمد
بن حنبل، باب مسند فاطمه- سلام الله عليها-، ج 6، ص 461 و 462.] ام سلمه گفت:
فاطمه- سلام الله عليها- از درد پهلو مى ناليد و در بستر بيمارى بود، همان
بيمارى كه منتهى به وفات وى گرديد، روزى در موقع صبح ديدم كه مثل گذشته از درد
مى نالد و على براى كارى از خانه بيرون رفت، فاطمه- سلام الله عليها- به من
گفت: ام سلمه براى من آب بياور تا خودم را بشويم. ام سلمه مى گويد: براى فاطمه-
سلام الله عليها- آب آوردم و خود را به بهترين وجه كه قبلا نديده بودم شست. بعد
فرمود: ام سلمه لباس نوى برايم بياور، لباسهايش را آوردم و آنها را پوشيد.
فرمود: بستر مرا در وسط خانه پهن كن، ام سلمه مى گويد: اين كار را هم انجام
دادم، فاطمه- سلام الله عليها- رو به قبله در وسط خانه خوابيد و دست مباركش را
زير صورتش گذاشت، فرمود: اى ام سلمه الان من از دنيا مى روم، خودم را شستم و
پاكيزه نمودم، احدى بدن و روى مرا باز نكند و مرا برهنه ننمايد، اين را فرمود،
بعد از لحظاتى در همان جا از دنيا رفت، على- عليه السلام- به خانه آمد و جريان
فوت (و شهادت) فاطمه- سلام الله عليها- را برايش نقل كردم.
دولابى در الذريه الطاهره مى گويد: «حدثنا ابو محمد- النضر بن سلمه و يعقوب
بن ابراهيم بن سعد و عبدالعزيز بن عبدالله العامرى عن ابراهيم بن سعد، عن محمد
بن اسحاق، عن عبيدالله بن على بن ابى رافع عن ابيه، عن امه سلمى قالت: «اشتكت
فاطمه بنت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فمرضناها، فاصبحت يوما كامثل
ما رايناها فى شكواها، فخرج على بن ابى طالب لبعض حاجته فقالت فاطمه! اسكبى لى
يا اماه غسلا، فسكبت له غسلا فاغتسلت كاحسن ما كنت اراها تغتسل. قالت: ثم قالت:
يا اماه ناولينى ثيابى الجدد. فناولتها فلبستها ثم جاءت الى البيت الذى ماتت
فيه، فقالت: قدمى فراشى وسط البيت، فاضطجعت فاطمه عليه و وضعت يده اليمنى تحت
خدها، ثم استقبلت القبله، ثم قالت فاطمه: يا اماه انى الان مقبوضه فلا يكشفنى
احد و لا يغسلنى احد. قالت فقبضت مكانها. قالت: و دخل على بن ابى طالب فاخبرته
بالذى قالت و بالذى امرتنى. فقال على- عليه السلام-: والله لا يكشفها احد،
فاحتملها فدفنها بغسلها ذلك و لم يكفنها احد و لا غسلها احد». [ الذريه
الطاهره، ص 165، و مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 210 و 462 و در باب فضائل اين
كتاب در حديث هاى 1243 و 1244 و 1074 آمده است، فقال: لا والله لا يكشفها احد
ثم حملها بغسلها ذلك فدفنها» و طبقات ابن سعد، ج 8، ص 128 و مجمع الزوائد، ج 9،
ص 210 و الذبلعى نصب الريه، ج 2، ص 250 و حليه الاولياء، ج 8، ص 432 و ذخاير
العقبى، ص 53 و تاريخ طبرى، ج 3، ص 364.] با هفت سند از ام سلمى مى گويد:
فاطمه- سلام الله عليها- دختر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- در بستر
بيمارى بود و من از او پرستارى مى كردم. روزى از شدت درد طورى مى ناليد كه
روزهاى قبل نديده بودم آن گونه ناله كند، على- عليه السلام- براى بعضى از
نيازهايش از خانه خارج شد. فاطمه- سلام الله عليها- خطاب به من گفت: يا سلمى!
آب غسلى براى من بياور، سلمى مى گويد: آب برايش آوردم و غسل كرد به طورى كه از
آن بهتر نديده بودم، سپس فرمود: لباسهاى نو و تازه برايم بياور، لباسها را
برايش آوردم و پوشيد، بعد آمد به اطاقى كه در آن از دنيا رفت و فرمود: بستر مرا
در وسط اطاق پهن كن و سپس بر بستر خوابيد و دست راست خود را زير صورت گذاشت و
بعد روى خود را به قبله نمود و گفت: اى سلمى! من الان از دنيا مى روم و كسى روى
مرا نگشايد و احدى مرا غسل ندهد. سلمى مى گويد: فاطمه- سلام الله عليها- در
همان جايى كه خوابيده بود از دنيا رفت، سپس على- عليه السلام- وارد شد، و او را
از حال فاطمه- سلام الله عليها- آگاه كردم و آنچه را كه به من دستور داده بود
به او گفتم، على- عليه السلام- فرمود: قسم به خدا كسى روى او را باز نخواهد
كرد. سپس جنازه ى فاطمه- سلام الله عليها- را به قبرستان حمل كرد و او را با
همان غسل كه خود كرده بود دفن نمود و هيچ كسى او را غسل نداد و كفن ننمود.
خواننده گرامى در اين فصل 42 روايت و حديثى را كه پيامبر- صلى الله عليه و
آله و سلم- درباره ى فاطمه- سلام الله عليها- فرموده است و نيز سخنان سران
حكومت را كه در آخرين لحظات زندگى شان گفته و اظهار پشيمانى مى كردند ملاحظه
فرموديد كه با صراحت مى گويند فاطمه- سلام الله عليها- تا لحظه شهادت نسبت به
آنها خشمگين و غضبناك بود و فرمود كه شكايت آنها را نزد پدر بزرگوارش پيامبر-
صلى الله عليه و آله و سلم- خواهد نمود. و البته خشم و غضب فاطمه- سلام الله
عليها- نسبت به حكومت در روايات و احاديث شيعه بيش از حد احصى مى باشد، ولى چون
مشى اين كتاب اين بوده است كه ابعاد زندگى بى بى مظلومه را از نگاه محدثين و
مورخين اهل سنت بررسى و تحليل نمايد و چنانچه ملاحظه فرموديد تمام روايات و
كلماتى كه در اين فصل آمده است، به نقل از منابع اهل سنت است كه بدون پرده پوشى
خشم و نفرت بى بى دو عالم را بيان كرده اند.
فصل بيستم
فدك از اموال خالصه بود
خواننده گرامى در اين فصل دو موضوع را بررسى خواهيم كرد، بخش اول اينكه فدك
از اموال خالصه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود كه آن را به دخترش
فاطمه- سلام الله عليها- بخشيد و بخش دوم درباره ى اينكه فدك در كجاست و
سرانجام فدك چه شد؟ اما درباره ى بخش اول كه فدك از اموال خالصه بود ابن ابى
الحديد و حموى و ابوبكر جوهرى در اين رابطه مى گويند: «كانت فدك لرسول الله-
صلى الله عليه و آله و سلم- خاصه لانه لم يوجف عليه بخيل و لا ركاب» [ شرح نهج
البلاغه، ج 6، ص 210 و فتوح البلدان، ص 36، والسقيفه و فدك، ص 67.] فدك از
اموال مخصوص رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- بود، زيرا كه آن با جنگ و
لشكركشى فتح نشده بود.
يكى از اصول مسلم اسلام اين است كه هر سرزمينى كه بدون جنگ گشوده گردد، و در
اختيار حكومت اسلامى قرار گيرد، از اموال عمومى خالصه شمرده شده و مربوط به
رسول خدا خواهد بود. اين نوع اراضى، ملك شخصى پيامبر نيست بلكه مربوط به دولت
اسلامى مى باشد كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- در راس آن قرار داشت،
و پس از پيامبر اكرم تكليف اين نوع اموال، با كسى خواهد بود كه بر جاى پيامبر-
صلى الله عليه و آله و سلم- نشسته و زمام امور مسلمانان را به دست مى گيرد.
قرآن مجيد هم اين اصل اسلامى را در سوره ى حشر آيه 6 (چنانچه در فصل فيى ء از
نگاه قرآن گذشت) بيان فرموده است.
اموالى كه در اختيار پيامبر گرامى بود دو
نوع بودند:
1- اموال خالصه كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شخصا مالك آنها بود،
و در كتابهاى تاريخ و سيره صورت اموال خصوصى پيامبر- صلى الله عليه و آله و
سلم- به تفصيل بيان شده [ كشف الغمه، ج 2، ص 100.] و تكليف اين نوع اموال در
زمان حيات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- با خود آن حضرت است و پس از
درگذشت وى مطابق قانون ارث به وارث او منتقل مى گردد، مگر اينكه ثابت شود كه
وارث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از تركه و اموال شخص او محروم بوده كه
بايد به عنوان صدقه، ميان مستحقان و يا مصالح عمومى مصرف گردد. همان طورى كه در
فصل «فدك و توريث پيامبران در قرآن» گذشت و ثابت شد كه در قانون ارث بين وارث
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و وارث ديگران تفاوت و فرقى نيست.
2- اموال عمومى: املاكى كه متعلق به حكومت اسلامى بوده و پيامبر اسلام- صلى
الله عليه و آله و سلم- به عنوان رييس مسلمين در آنها تصرف مى كرد و هرگونه كه
مصالح اسلام و مسلمانان ايجاب مى كرد آنها را به مصرف مى رسانيد. در فقه اسلامى
بابى است به نام «فيى ء» كه در لغت عرب به معنى بازگشت است و مقصود از آن
سرزمينهايى است كه بدون جنگ و خونريزى به حكومت اسلام باز گردد و ساكنان آنجا
آنها را به حكومت اسلامى واگذار كنند و تابع حكومت اسلامى گردند. اين نوع اراضى
كه بدون مشقت و هجوم ارتش اسلام در اختيار پيامبر اسلام قرار مى گرفت، مربوط به
حكومت اسلامى بوده و سربازان اسلام در آن حقى نداشتند. پيامبر گرامى- صلى الله
عليه و آله و سلم- نيز آنها را در مصالح اسلامى به صمرف مى رسانيد و گاهى آنها
را در ميان افراد مستحق، تقسيم مى كرد تا اينكه از طريق كار و كوشش هزينه زندگى
خويش را تامين كنند. غالبا بخششهاى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از چنين
اراضى بوده و گاهى هم از خمس غنائم بوده است.
آنچه كه از كتب تاريخ و سير به دست مى آيد اينكه: «بنى نظير» سه طايفه ى
يهودى بودند كه نزديك مدينه خانه و باغ و زمين هاى مزروعى داشتند، هنگامى كه
پيامبر گرامى- صلى الله عليه و آله و سلم- به مدينه مهاجرت فرمود، قبايلى مانند
«اوس» و «خزرج» به او ايمان آوردند، ولى سه گروه بر دين و عقيده ى خود باقى
ماندند، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- با پيمان خاصى در وحدت ساكنان
مدينه و حومه آن سخت كوشيد و در نتيجه سه گروه يهودى بنى نضير با پيامبر- صلى
الله عليه و آله و سلم- پيمان بستند كه از هر نوع نقشه و توطئه بر ضد مسلمانان
دورى كنند و گامى و حركتى بر خلاف مصالح آنان برندارند. و لى برعكس، هر سه
طايفه ى مزبور به نوبه ى خود در آشكار و پنهان پيمان شكنى كردند و از هر نوع
خيانت و توطئه جهت سقوط حكومت اسلامى و نقشه ى قتل پيامبر- صلى الله عليه و آله
و سلم- خوددارى ننمودند، وقتى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- براى
انجام كارى به منطقه «بنى نضير» رفته بود، آنان طرح توطئه ى قتل پيامبر- صلى
الله عليه و آله و سلم- را ريختند و مى خواستند كه وى را ترور كنند و از اين
جهت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- همه ى آنان را مجبور ساخت كه سرزمين
مدينه را ترك نمايند و سپس خانه ها و مزارع آنها را در ميان مهاجران و برخى
مستمندان انصار تقسيم نمود.
بلاذرى و ابن هشام مى گويند: «و اقطع رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-
من ارض، بنى النضير، ابوبكر و عبدالرحمن بن عوف و ابا دجانه سماك ابن خرشه
الساعدى و غير هم». [ فتوح البلدان، ص 27 و 31 و 34 و سيره ابن هشام، ج 3، ص
193 و 194.] رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- از سرزمين بنى نضير به
ابوبكر و عبدالرحمن بن عوف و ابودجانه و سماك بن خرشه ساعدى و ديگران داد.
افرادى كه از اين اراضى كه بدون جنگ و خونريزى به دست آمده بود استفاده كرده
اند و صاحب خانه شدند عبارتند از: على- عليه السلام- و ابوبكر و عبدالرحمان بن
عوف، و بلال حبشى از مهاجران، ابودجانه و سهل بن حنيف و حارث بن صمه از انصار
بودند كه از اموال خالصه دولتى استفاده نموده و صاحب خانه شدند.
تمام سيره نويسان و مورخين گفته اند كه سرزمين فدك از اموال خالصه بود و همه
بر اين مسئله اتفاق نظر دارند و از آن جمله واقدى مى گويد: «فوقع الصلح بين هم
ان لهم نصف الارض بتربتها لهم و لرسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- نصفها،
فقبل رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- ذلك. و هذا اثبت القولين. فاقرهم
رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- على ذلك و لم يبلغهم، فلما كان عمربن
الخطاب و اجلى يهود خيبر...» [ مغازى واقدى، ج 2، ص 706.] فدك سرزمينى بود كه
هرگز به جنگ و غلبه فتح نگرديد، بلكه هنگامى كه خبر شكست خيبريان به دهكده فدك
رسيد، همگى حاضر شدند كه با پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از در صلح وارد
شوند و نيمى از اراضى فدك را در اختيار پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-
بگذارند و نيمى ديگر را به خود اختصاص دهند، رسول الله- صلى الله عليه و آله و
سلم- اين پشنهاد را قبول فرمود و نيز قرار شد كه در مقابل، مردم فدك در انجام
مراسم مذهبى خودشان آزاد باشند و حكومت اسلامى امنيت منطقه ى آنان را تامين
كند.
ابن هشام مى گويد: «فلما فرغ رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- من خيبر
قذف الله الرعب فى قلوب اهل فدك، حين بلغهم ما اوقع الله تعالى باهل خيبر،
فبعثوا الى رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- يصالحونه على النصف من فدك،
فقدمت عليه رسلهم بخيبر، او بالطايف، او بعدما قدم المدينه، فقيل ذلك منهم
فكانت فدك لرسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- خالصه لانه لم يوجف عليها
بخيل و لاركاب» [ سيره النبوه، ج 3، ص 368.] وقتى كه رسول خدا- صلى الله عليه و
آله و سلم- از جنگ خيبر فارغ شد اهل فدك كه جريان را شنيدند ترسيدند و با
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- با نصف فدك مصالحه كردند، اين مصالحه در
مدينه و يا در طايف انجام شد و رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- مصالحه
نصف را قبول فرمود و لذا فدك مال مخصوص وى شد چون با جنگ فتح نشده بود.
بلاذرى مى گويد: «و لما كانت سنه عشر و مائتين امر اميرالمؤمنين المامون
فدفعها الى ولد فاطمه و كتب بذلك الى قثم بن جعفر... و قد كان رسول الله- صلى
الله عليه و آله و سلم- اعطى فاطمه فدك و تصدق بها عليها و كان ذلك امرا ظاهرا
معروفا لا اختلاف فيه بين آل رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-». [ فتوح
البلدان، ص 41 و 46 و احكام القرآن جصاص، ج 3، ص 528 و تاريخ الرسل والملوك، ج
3، ص 95 و 97.] سال دويست و ده بود كه مامون فدك را به فرزندان فاطمه- سلام
الله عليها- پس داد و به والى خود قثم بن جعفر نوشت، رسول خدا- صلى الله عليه و
آله و سلم- فدك را به دخترش بخشيد و به او تمليك فرمود و اين يك امر ظاهر و
روشن است و در بين آل رسول- صلى الله عليه و آله و سلم- در اين مسئله اختلافى
نيست. و هيچ يك از علماى اسلام در اين مساله (فدك از اموال خالصه بود) اختلاف
نظر ندارند و از مذاكرات دخت گرامى پيامبر با ابوبكر پيرامون فدك كاملا استفاده
مى شود كه طرفين خالصه بودن فدك را پذيرفته بودند و اختلاف آنان در جاى ديگر و
موضوع ديگر بوده است.
بسيارى از محدثان اهل سنت اتفاق نظر دارند كه وقتى آيه شريفه ى «و آت ذوى
القربى حقه والمسكين و ابن السبيل» [ سوره ى اسراء، آيه 26.] نازل شد، پيامبر
گرامى- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- بخشيد.
سند اين حديث به ابوسعيد خدرى و ابن عباس مى رسد و از علماى اهل سنت شخصيت هايى
كه اين حديث را نقل كرده اند، عبارتند از:
1- جلال الدين سيوطى مى گويد: «لما نزلت هذه الايه (و آت ذا القربى حقه) دعا
رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فاطمه فاعطاها فدك». [ الدر المنثور، ج
4، ص 177.] وقتى كه اين آيه (و آت...) نازل گرديد رسول خدا- صلى الله عليه و
آله و سلم- فاطمه- سلام الله عليها- را خواست و فدك را به او بخشى، او در ادامه
مى گويد: اين حديث را محدثانى مانند «بزاز» و «ابويعلى» و «ابن ابى حاتم» و
«ابن مردويه» از ابى سعيد خدرى نقل كرده اند. و نيز مى گويد: ابن مردويه از ابن
عباس نقل كرده است وقتى كه آيه ى مزبور نازل گرديد پيامبر- صلى الله عليه و آله
و سلم- فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- تمليك فرمود.
2- متقى هندى كه در سال 976 وفات كرده و ساكن مكه بوده، حديث مزبور را نقل
كرده و مى گويد: «عن ابى سعيد قال: لما نزلت (و آت ذا القربى حقه) قال النبى-
صلى الله عليه و آله و سلم- يا فاطمه لك فدك» [ كنزالعمال، ج 3، ص 767، حديث
8696 و باب صله الرحم، و ميزان الاعتدال، ج 30، ص 135.] ابى سعيد گفت: وقتى كه
آيه ى شريفه (ذى القربى) نازل شد پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خطاب به
دخترش فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: فدك براى توست و آن را به تو بخشيدم.
3- ابواسحاق احمد بن محمد نيشابورى، معروف به ثعلبى كه در سال 437 وفات كرده
و تفسيرش به نام «الكشف والبيان» مى باشد، جريان نزول آيه و اعطاى فدك را به
فاطمه- سلام الله عليها- از سوى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل كرده
است.
4- بلاذرى كه يكى از مورخين مشهور مى باشد و در سال 279 وفات كرده، در كتاب
فتوح البلدان متن نامه ى مامون را كه به والى نوشته نقل كرده است: «و قد كان
رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- اعطى فدك و تصدق بها عليها و كان ذلك
امرا معروفا لا اختلاف فيه بين آل رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و لم
تزل تدعى...». [ فتوح البلدان، ص 46.] به تحقيق كه رسول خدا- صلى الله عليه و
آله و سلم- سرزمين فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- بخشيد و اين مطلب آن چنان
مسلم و ثابت است كه در اين باره دودمان و فرزندان پيامبر- صلى الله عليه و آله
و سلم- هرگز اختلافى نداشتند و او (فاطمه) تا پايان عمر، مدعى مالكيت فدك بود.
5- احمد بن عبدالعزيز جوهرى مى گويد: «فلما ولى عمر بن عبدالعزيز الخلافه،
كانت اول ظلامه ردها دعا حسن بن الحسن بن على- عليه السلام- فردها عليه و كانت
بيد اولاد فاطمه- سلام الله عليها- مده ولايه عمر بن عبدالعزيز». [ شرح نهج
البلاغه، ج 16، ص 216.] هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز زمام امور را به دست گرفت،
نخستين چيزى را كه به زور و ظلم گرفته شده بود به صاحبانش پس داد، فدك بود كه
آن را به حسن بن حسن بن على- عليه السلام- پس داد.
اين سخن جوهرى دال بر اين است كه فدك ملك زهرا- سلام الله عليها- بوده و در
آن تصرف داشته است.
6- ابن ابى الحديد شان نزول آيه 26 سوره ى اسراء را درباره فدك از ابى سعيد
خدرى و نيز از سيد مرتضى نقل كرده و پيداست كه سخنان سيد مورد اعتماد او بوده و
اگر مورد اعتماد نمى بود، يا نقل نمى كرد و يا اينكه بعد از نقل از آن انتقاد
مى كرد. گذشته از اين چنانچه در فصل (فاطمه راستگوترين انسان) گذشت از مذاكره
اى كه با استاد مدرسه ى غربيه بغداد داشته است، استاد وى معتقد بوده كه پيامبر-
صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را به دختر گرامى خود بخشيده است و آن از اموال
خالصه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- بود كه به او تمليك فرمود. [ شرح
نهج البلاغه، ج 16، ص 268، 284.] 7- حلبى در سيره خود چنانچه در فصل (فدك و
ادعاى زهرا- سلام الله عليها-) گذشت، موضوع طرح ادعاى دختر گرامى پيامبر- صلى
الله عليه و آله و سلم- و اسامى شهودى كه اقامه فرمود يادآور شده و مى گويد:
خليفه ى وقت قباله ى فدك را به نام زهرا- سلام الله عليها- صادر نمود، ولى عمر
آن را گرفت و پاره كرد. [ سيره ى حلبى، ج 3، ص 299.] 8- مسعودى در مروج الذهب
مى گويد: فاطمه- سلام الله عليها- با ابوبكر پيرامون فدك مذاكره نمود و از او
خواست كه فدك را به او باز گرداند و على و حسنين- عليه السلام- و ام ايمن را به
عنوان شاهد آورد. [ مروج الذهب، ج 2، ص 200.] 9- ياقوت حموى مى گويد: «و هى
التى قالت فاطمه، رضى الله عنها: ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-
نحلنيها، فقال ابوبكر، رضى الله عنه اريد لذالك شهودا و لها قصه، ثم ادى اجتهاد
و اجتهاد عمر بن الخطاب بعده، لما ولى الخلافه و فتحت الفتوح والتسعت على
المسلمين ان يردها الى ورثه رسول الله- صلى الله عليه و آله-». [ معجم البلدان،
ج 4، ص 238.] فاطمه- سلام الله عليها- پيش ابوبكر رفت و گفت: پيامبر- صلى الله
عليه و آله و سلم- فدك را به من بخشيده است، خليفه شاهد خواست و شهود فاطمه-
سلام الله عليها- شهادت دادند... سرانجام، در دوران خلافت عمر، فدك به دودمان و
خاندان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- باز گردانيده شد زيرا وضع درآمد
مسلمانان بسيار رضايت بخش بود.
10- سمهودى يكى از مورخين مشهور اهل سنت است كه در سنه ى 911 از دنيا رفته،
مى گويد: «و اوصى مخيريق بامواله للنبى- صلى الله عليه و آله و سلم- و شهد احدا
فقتل به، فقال رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- مخيريق سابق يهود». [و
فاء الوفاء، ج 3، ص 988.] فدك قطعه اى زمين و ملك يك يهودى به نام «مخريق» بوده
كه او شخصا به پيامبر اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- بخشيد و به جنگ احد رفت
و در آن جنگ كشته شد. بعضى هم نوشته اند كه او به مرگ طبيعى مرده و پيش از مرگ
وصيت كرده بود كه پيامبر اسلام هر گونه تصرفى را در املاك او بنمايد، مختار
است.
باز هم سمهودى در تاريخ مدينه مى گويد: ابوبكر در زمان خلافت خود فدك را
تصرف نمود و عمر در دوره خلافت خود آن را به على- عليه السلام- و عباس واگذار
كرد. [و فاءالوفاء، ج 3، ص 1000.] البته اين سخن سمهودى جاى دقت و تامل دارد،
اگر عمر در زمان خلافت خود فدك را به على- عليه السلام- واگذار كرده است، پس
چرا آن را به صاحب آن يعنى دختر پيامبر اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- نداد
و به عنوان فى ء و حق همه ى مسلمين تصرف نمود؟ و باز هم به چه دليل و مدرك به
على- عليه السلام- و عباس واگذار نمود؟ اگر فدك حق همه بود كه عمر به سخن
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- استناد مى كرد كه فدك مال همه مسلمين است
پس نيايد حق همه را به دو نفر مى داد؟ از اين برخورد عمر معلوم مى شود كه اگر
اين روايت سمهودى صحت داشته باشد، آن وقت روايت ابوبكر حقيقت نداشته و عمر با
اين كار خود مهر بطلان بر روايت ابوبكر «نحن معاشرالانبيا» زده است؟ اگر اين
حركت عمر حقيقت داشته باشد، بر خود او هم اشكال وارد است كه چرا نامه اى را كه
ابوبكر براى فاطمه- سلام الله عليها- نوشت و ملكيت او را نسبت به فدك تثبيت
نمود، طبق گفته ى حلبى در سيره خود در راه به فاطمه- سلام الله عليها- برخورد و
نامه را از دست بى بى دو عالم گرفت و آب دهانش را بر نامه انداخت و آن را پاره
كرد؟ بنابراين پس دادن عمر فدك را به على- عليه السلام- و عباس در زمان خلافت
خود با حركت وى بعد از ده روز از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و
پاره كردن نامه ى ابوبكر قابل جمع و توجيه نيست!!
11- ابن حجر مكى در صواعق المحرقه و شيخ سمهودى در تاريخ مدينه مطلبى را نقل
مى كنند كه حقيقت مطلبى را كه در كتب تواريخ گفته شده تاييد مى كند، آنها
روايتى را از مالك بن اوس حدثان نقل مى كنند: «قال عمر: فانى احدثكم عن هذا
الامر، ان الله عزوجل قد خص رسوله- صلى الله عليه و آله و سلم- فى هذا الفيى ء
لم يعطه احدا غيره، ثم قرا «و ما افاء الله على رسوله» فكانت هذه خاصه لرسول
الله- صلى الله عليه و آله و سلم- ما احتازها دونكم و لا استاثرها عليكم، قد
اعطاكموها و بثها فيكم حتى بقى منها هذا المال، ثم ياخذ ما بقى فيجعله مجعل مال
الله، فعمل به رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- ذلك حياته». [و
فاءالوفاء، ج 3، ص 997 و صواعق المحرقه، ص 23 و شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 222.]
عمر خطاب به على- عليه السلام- و عباس گفت: من شما را از اين امر باخبر سازم!
خداوند پيامبر خود را در اين فيى ء به چيزى اختصاص داد كه به احدى غير از او
عطا نفرموده بود، پس خداوند فرمود: «آنچه بهره داده است خدا رسول خود را و شما
مسلط نشديد بر آن بسبب لشكركشى ليكن خدا مسلط مى كند پيامبرانش را بر هر كسى كه
بخواهد و خدا بر همه چيز تواناست» پس اين اموال ملك خاص رسول الله- صلى الله
عليه و آله و سلم- قرار گرفت، ولى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- آنها را
بدون شما مصرف نفرموده و شما را از آن اموال محروم نساخت بلكه آن اموال را به
شما عطا فرمود و در بين شما تقسيم كرد تا اينكه اين مقدار خاص از آن اموال [
باغستانهاى هفتگانه (حوابط سبعه).] باقى ماند و به اندازه ى هزينه ى يك سال
زندگى اهل خود از اين اموال را به آنها انفاق مى فرمود، و بقيه را در همان
موردى كه مال الله را مصرف مى كرد، صرف و خرج مى نمود. اين برنامه در زنده بودن
خود پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اجرا مى شده و هنگامى كه رسول خدا- صلى
الله عليه و آله و سلم- رحلت فرمود، ابوبكر گفت: من ولى پيامبرم و پس آن اموال
را گرفت و به طرزى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- آن اموال را مصرف مى
كرد به همان ترتيب صرف و خرج مى نموده و عمل مى كرد.
در اين جا سخن عمر: «فكانت هذه خالصه لرسول الله» محل بحث ماست، به گفته ى
او اين اموال ملك خالص پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بوده و اين خود يك
نص و تصريح است بر اينكه فدك ملك خاص پيامبر بوده و بايد بعد از حضرت به روثه ى
وى برسد، براى اينكه اصل مسلم در ملك خاص هر ميت اين است كه بعد از وى به باز
ماندگان او تعلق بگيرد. و نيز اين جمله: «فما تركه الميت فلوارثه» يك قانون
ثابت و محكم اسلامى است و اينكه گفته شده بعد از پيامبر، ملك خاص وى به
مسلمانان برمى گردد، اين بر خلاف اصل و قانون است و بايد يك دليل محكم و قاطعى
داشته باشد كه بتواند با اصل در قانون معارضه بكند.
بنابراين از اين روايت عمر كاملا پيداست كه تصرف ابوبكر در فدك برحسب اين
مطلب بود كه وى خود را ولى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى دانست، و لذا
آن اموال را تصرف كرده و به روشى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نسبت
به آنها عمل مى فرمود، عمل مى كرد تا عمل او بر خلاف روش پيامبر- صلى الله عليه
و آله و سلم- نباشد، و دليل و مدرك بر مطلب سخن سمهودى در تاريخ مدينه اين است
كه گفته است: فاطمه- سلام الله عليها- سهم خود را از متروكه ى پيامبر- صلى الله
عليه و آله و سلم- از ابوبكر مطالبه فرمود، و او از پرداخت سهم وى امتناع ورزيد
و گفت: من آنچه را كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عمل كرده است ترك نمى
كنم، زيرا مى ترسم اگر بر خلاف رفتار وى عمل كنم از مسير و راه او منحرف شوم!!
و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- محصولات فدك را در رفع نيازهاى شخصى و
مصالح اجتماعى مسلمانان مصرف مى فرمود.
در اينجا بايد گفت: اين روايت (كه فيى ء براى مصرف خوراك و زندگى پيامبر-
صلى الله عليه و آله و سلم- بوده و پس از وى به عامه ى مسلمين تعلق دارد و در
مصالح آنان مصرف مى شد) اگر صحيح و درست بوده است، پس چرا ابوبكر در مقابل
مطالبه ى فاطمه- سلام الله عليها- براى اينكه تصرف او صحيح باشد به اين روايت
استدلال نكرد، بلكه گفت تصرف من در اين اموال به جهت اين است كه من همانند
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- رفتار كنم، كه اين يك اجتهاد شخصى ابوبكر
بوده، كه خود را ولى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى پنداشت، پس برحسب
اين روايت تصرف ابوبكر در فدك مبتنى بر حديث و روايتى كه از پيامبر- صلى الله
عليه و آله و سلم- نقل كرده نبوده است، بلكه مبتنى بر اجتهاد شخصى وى بوده و
بنابراين روايت او از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كذب محض است.
ابوبكر جوهرى مى گويد: محمد بن اسحاق روايت كرد: «لما فرغ من خيبر قذ الله
الرعب فى قلوب اهل فدك فبعثوا الى رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-
فصالحوه على النصف فدك، فقدمت عليه رسلهم بخيبر او بالطريق، او بعد ما اقام
بالمدينه، فقبل ذلك منهم، و كانت فدك لرسول الله- صلى الله عليه و آله- خالصه
له لانه لم يوجف عليها بخيل و لا ركاب». [ سقيفه و خلافت، و شرح نهج البلاغه، ج
16، ص 210.] هنگامى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از نبرد فارغ شد،
خداوند ترس شديدى از قدرت اسلام در دلهاى ساكنين فدك انداخت، آنها افرادى را
خدمت پيامبر فرستادند و با آن حضرت به اين ترتيب صلح كردند، كه نصف فدك را به
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- واگذارند و رسول خدا- صلى الله عليه و آله
و سلم- از جنگ با آنان صرف نظر كند، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خواسته
ى آنان را پذيرفتند و فدك ملك خاص پيامبر قرار گرفت، براى اينكه بدون نبرد و
لشكركشى به دست آمد.
ابن سلام مى گويد: «عن يحيى بن سعيد قال: «كان اهل فدك قد ارسلوا الى رسول
الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فبايعوه على ان لهم رقابهم و نصف ارضيهم و
نخلهم و لرسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- شطر ارضيهم و نخلهم فلما
اجلاهم عمر... بعث معهم من اقام لهم حظهم من الارض والنخل فاداه اليهم». [
الاموال، ج، ص 16.] اهل فدك با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به اين
ترتيب مصالحه كردن كه غلامان و كنيزان و نصف اراضى و باغستانهاى آنها متعلق به
خودشان باشد و نصف ديگر از اراضى و باغستانها را به رسول خدا- صلى الله عليه و
آله و سلم- واگذار كنند، عمر يهوديان فدك را از آن سرزمين خارج كرد و افرادى را
در فدك گماشت كه سهم يهوديان را از محصولات اراضى و باغات تنظيم و جمع آورى
نموده و به آنها تاديه نمايند.