در
روايتى ديگر هم سخن ابوبكر در موقع مرگ اين گونه بيان شده است: «ليتنى لم افتش
بيت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و ادخله الرجال و لو كان اغلق على
حرب» اى كاش خانه ى زهرا- سلام الله عليها- را مورد تهاجم يك عده مردان قرار
نمى دادم. اگر چه بسته بودن اين درب (كنايه از بيعت نكردن على- عليه السلام-)
بزرگترين جنگ با من بود.
شاعر عرب نيز در اين باره چه زيبا سروده است:
«حملوها بوم السقيفه اوزارا |
|
تزول الجبال و هى تزال» |
«ثم جاوا من بعده سيتقيلونى |
|
و هيهات عثره لا تقال» |
خطاها و جناياتى را در روز سقيفه نسبت به دختر پيامبر (صلى الله عليه و آله
و سلم) فاطمه انجام دادند كه كوهها در برابر آن زايل مى شود و حال اين كه خود
آنها هم نابود شدنى هستند. و بعد از آن همه خطاها استعفا دادند، ولى هيهات آن
خطاها و لغزش ها چيزى بود كه برگشت نداشته و ندارد.
در اخبار متواتره از عامه نقل شده است: «ان الله يغضب لغضب فاطمه و يرضى
لرضاها». [ مستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 154 والاصابه فى المعرفه الصحابه، ج 8،
ص 160 و ينابيع الموده، باب 55، ص 173 و فرائد السمطين، ج 2، ص 46 و ذخاير
العقبى، ص 39 و تذكره الخواص، ص 175 و مقتل الحسين- عليه السلام-، ص 52 و كفايه
الطالب، ص 219 و الفصول المهمه، ص 150 و نزهه المجالس، ج 2، ص 228 و نور
الابصار، ص 45 و كنزالعمال، ج 7، ص 111 (تمام اين كتب چاپ قديم است) و الصواعق
المحرقه ص 105.] خداوند از غضب فاطمه غضبناك و از خشنودى او خشنود مى شود. اين
روايت را اكثر قريب به اتفاق محدثين و مورخين اهل سنت در كتب روايى و تاريخى
شان نقل كرده اند. مناوى هم در كنوز الدقائق حديث مزبور را بيان كرده و گفته
است: ابوبكر و عمر در كنار بستر بى بى دو جهان فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها-
اعتراف كردند كه اين حديث را از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيدند.
مناوى درباره ى اين حديث مى گويد: «استدل به السهيلى على ان من سبها كفر
لانه يغضبه و انها افضل من الشيخين، قال الشريف السمهودى و معلوم ان اولادها
بضعه منها فيكونون بواسطتها بعضه منه و من ثم لما رات ام الفضل فى النوم ان
بضعه منه وضعت فى حجرها، اولها رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- بان
تلد فاطمه غلاما فيوضع فى حجرها فولدت الحسن، فوضع فى هجرها، فكل من يشاهد الان
من ذريتها بعضه من تلك البضعه و ان تعددت الوسائط و من تامل ذلك انبعث من قلبه
داعى الاجلال لهم و تجنب بغضهم على اى حال كانو عليه. و قال ايضا: قال ابن حجر:
و فيه تحريم اذى من يتاذى المصطفى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- بتاذيه، فكل
من وقع منه فى حق فاطمه شى ء فتاذت به فالنبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم-
يتاذى به بشهاده هذا الخبر، و لا شيى ء اعظم من ادخال الاذى عليها من قبل ولدها
و لهذا عرف بالاستقراء معاجله من تعاطى ذلك بالعقوبه فى الدنيا «و لعذاب الاخره
اشد». [ سوره طه، آيه ى 127.] [ فيض القدير، ج 4، ص 421.] سهيلى به حديث «فامطه
بضعه منى» استدلال نموده به اينكه هر كسى فاطمه- سلام الله عليها- را دشنام دهد
كافر شده است، براى اينكه او با فحشش پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را به
غضب آورده، چون فاطمه- سلام الله عليها- برتر از شيخين است. بعد مناوى مى گويد:
شريف سهمودى گفت: واضح است كه فرزندان فاطمه نيز بواسطه ى فاطمه- سلام الله
عليها- پاره ى تن پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هستند، و از اين جهت است
كه ام الفضل در خواب ديد تكه اى از بدن پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- جدا
شد و در دامن او (ام الفضل) قرار گرفت. پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-
خواب او را تعبير نموده فرمود: فاطمه- سلام الله عليها- فرزند پسر به دنيا مى
آورد و تو او را بزرگ خواهى كرد. فاطمه- سلام الله عليها- امام حسن را به دنيا
آورد و ام الفضل او را شير داد و بزرگ كرد، و هر كه از فرزندان فاطمه- سلام
الله عليها- را در اين زمان مشاهده كند آنان تكه اى از بدن پيامبر- صلى الله
عليه و آله و سلم- مى باشند و اگر چه واسطه ها و فاصله ى آنها زياد باشد. بعد
سمهودى ادامه مى دهد: هر كسى در اين حديث «فاطمه بضعه منى» تامل و دقت كند، در
قلبش انگيزه ى احترام و تجليل به فرزندان فاطمه و دورى كردن از دشمنى با آنان
ايجاد خواهد شد، ولو اينكه بچه هاى فاطمه- سلام الله عليها- در هر حالى باشند.
و در ادامه ى اين استدلال مناوى سخن ابن حجر را نقل مى كند كه او گفته است: اين
حديث دليل حرمت اذيت كردن پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- با اذيت كردن
دخترش و فرزندانش مى باشد و سپس مى گويد: كسى كه در حق فاطمه- سلام الله عليها-
موجب اذيت او شود به شهادت اين حديث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به
اذيت فاطمه- سلام الله عليها- اذيت مى شود. و بعد مى گويد: هيچ چيزى بزرگتر و
خطرناكتر از اين نيست كه كسى از ناحيه اذيت كردن فرزندان فاطمه- سلام الله
عليها- به او اذيت برساند. بنابراين با تتبع و بررسى كامل ديده شده كسانى كه
مرتكب اذيت فاطمه و فرزندان او شدند زودتر به عذاب و مواخذه ى دنيا گرفتار شده
اند و عذاب و مواخذه آخرت سخت تر و دردناكتر است.
با اين استدلال مناوى پيرامون حديث مزبور، آنهايى كه بعد از پيامبر- صلى
الله عليه و آله و سلم- و درست بعد از سه روز از رحلت وى عوامل اذيت فاطمه-
سلام الله عليها- و شكستن پهلوى او و كشتن فرزندش و غصب حق خدايى او را بوجود
آوردند، چه عذرى در دادگاه عدل خدا و دادستان بر حق او پيامبر رحمت- صلى الله
عليه و آله و سلم- خواهند داشت؟!
باز هم بخارى مى گويد: «ان فاطمه بنت النبى- صلى الله عليه و آله و سلم-
ارسلت الى ابوبكر تساله ميراثها من رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- مما
افاء الله عليه بالمدينه و فدك و ما بقى من خمس خيبر فقال ابوبكر: ان رسول
الله- صلى الله عليه و آله و سلم- قال: «لا نورث ما تركنا صدقه» الى ان قال:
فابى ابوبكر ان يدفع الى فاطمه منها شيئا. فوجدت فاطمه على ابوبكر فى ذلك فهجرت
فلم تكلمه حتى توفيت» [ صحيح بخارى، كتاب المغارى، غزوه خيبر، ج 5، ص 252، حديث
704، و صحيح مسلم، كتاب الجهاد والسير، باب قول النبى «لا نورث» و سنن الكبرى،
ج 6، ص 300، و مشكل الاثار، ج 1، ص 47.] فاطمه دختر پيامبر- صلى الله عليه و
آله و سلم- به ابوبكر پيام داد و ميراث خود از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و
سلم- را از اموالى كه خدا بر او اختصاص داده و در مدينه بود و فدك و آن مقدار
كه از خمس خيبر باقى مانده بود از ابوبكر درخواست كرد و خواست كه آنها را پس
دهد، ابوبكر در جواب فاطمه- سلام الله عليها- گفت: پيامبر- صلى الله عليه و آله
و سلم- فرموده: ما ارث نمى گذاريم و آنچه از ما باقى بماند صدقه است... تا اين
ابوبكر از دادن ميراث فاطمه امتناع كرد و از آن اموال اختصاصى چيزى به فاطمه
نداد، به خاطر اين كار فاطمه- سلام الله عليها- از او خشمگين شد و از او كناره
گرفت و ديگر با او صبحت نكرد تا اينكه در حال غضب و خشم از دنيا رفت.
ذهبى در تاريخ اسلام مى گويد: «ان فاطمه تسالت ابوبكر بعد وفاه رسول الله-
صلى الله عليه و آله و سلم- ان يقسم لها ميراثها مما ترك رسول الله- صلى الله
عليه و آله و سلم- ما افاء الله عليه فقال لها: ان رسول الله- صلى الله عليه و
آله و سلم- قال: ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- قال: «لا نورث ما
تركنا صدقه» فغضبت و هجرت ابوبكر حتى توفيت». [تا ريخ الاسلام الذهبى، باب
خلفاء الراشدين، ص 21، و صحيح بخارى، باب فضائل، ج 4، ص 209 و 210 و صحيح مسلم،
باب جهاد و السر، احاديث 1758 و 1759 و 1761 و باب الفى ء ج 12، ص 77 و نسائى،
باب الفيى ء، ج 7، ص 132.] همانا فاطمه- سلام الله عليها- بعد از رحلت پيامبر -
صلى الله عليه و آله و سلم- از ابوبكر خواست كه ميراث پيامبر- صلى الله عليه و
آله و سلم- را كه باقى گذاشته است و آنچه را كه خداوند به پيامبرش اختصاص داده
است به او دهد، ابوبكر در جواب خواسته ى فاطمه- سلام الله عليها- عرض كرد: رسول
خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: ما ارث نمى گذايم و آنچه كه از ما باقى
بماند صدقه است، فاطمه- سلام الله عليها- غضب ناك و خشمگين شد و از او كناره
گرفت و ديگر با او صحبت نكرد تا اينكه از دنيا رفت.
خشم و غضب فاطمه- سلام الله عليها- را بخارى در صحيح خود در كتابهاى «خمس» و
«وصايا» و «مواريث» و «مغازى» و «جهاد و سير»، و مسلم هم در صحيح خود كتاب
«جهاد و سير» و احمد بن حنبل در جلد يك و شش و ده مسند خود بيان كرده اند.
بخارى در صحيح خود به نقل از پيامبر اكرم مى گويد: «فاطمه بضعه منى فمن
اغضبها فقد اغضبنى» [ صحيح بخارى، كتاب بدء الخلق، ج 14، ص 2 و فيض القدير، ج
4، ص 421 و ذخاير العقبى، ص 37 و كنزالعمال، ج 12، ص 112، حديث 34243 و خصايص،
ص 35.] فاطمه- سلام الله عليها- هستى و روح من است، كسى كه او را خشمگين كند
مرا خشمگين كرده است.
جالب اينجاست كه مناوى بعد از نقل اين حديث در فيض القدير گفته است: به همين
حديث مى شود استدلال كرد بر كفر كسى كه به فاطمه- سلام الله عليها- دشنام دهد،
براى اينكه با اين كار او را به غضب آورده است. و نيز مى گويد: همين حديث دلالت
مى كند كه فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها-از شيخين برتر بوده است.
ابن حجر مكى كه يكى از متعصبين است و نسبت به شيعه هم ميانه خوبى ندارد، در
كتاب خود از ابن زبير و او هم از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل كرده
و مى گويد: «انما فاطمه بعضه منى يوذينى ما آذاها و ينصبنى ما انصبها» [
الصواعق المحرقه، ص 289، و صحيح ترمذى، ج 2، ص 319 و مستدرك الصحيحين، ج 2، ص
319 و مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 590 و مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 5 و كنزالعمال،
ج 12، ص 112، و صحيح مسلم، باب مناقب الصحابه، ج 16، ص 140 و براى اطلاع بيشتر
به جلد اول همين كتاب «فاطمه زهرا «س» در كلام اهل سنت» مراجعه شود.] همانا
فاطمه- سلام الله عليها- پاره ى تن و هستى من است هر كه او را آزار مى دهد مرا
آزرده است، و هر كه او را دشنام دهد، مرا دشنام داده است.
مسلم نيز در صحيح خود مى گويد: «انما فاطمه بضعه منى يوذينى ما آذاها، و
يسرنى ما اسرها» [ صحيح مسلم، ج 15، باب فضائل فاطمه «س».] همانا فاطمه- سلام
الله عليها- پاره ى تن من است آنچه كه او را آزار مى دهد مرا مى آزارد و هر چه
او را مسرور و خوشحال گرداند مرا مسرور و شادمان مى نمايد.
خواننده ى گرامى با توجه به اين روايات و بيش از چهل روايتى كه در اين رابطه
از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل شده است، آيا از جنبه ى عاطفى بر
فرض كه ابوبكر از باب اينكه ولايت عامه داشته است (چنانچه بعضى از اهل سنت اين
مساله را گفته اند) اگر فدك را پس مى داد كفايت مى كرد؟ در حالى كه آنها با
اعمال و رفتارى كه نسبت به ام ابيهاى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- انجام
دادند و موجب خشم وى كه همان خشم خدا و رسول است شدند، و خشم عظيمى كه نسبت به
ابوبكر و عمر تا دم شهادت ادامه داشت و به حدى كه وصيت فرمود كه آنها در تشييع
جنازه وى شركت نكنند و بر وى نماز نگزارند و با توجه به اين خشم آيا فقط پس
دادن فدك موجب رضايت فاطمه- سلام الله عليها- مى شد؟ در همين رابطه قاضى القضات
مى گويد: «اما كان يقتض التكريم والاحسان ان يطيب قلب فاطمه بفدك كما تطيب
النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- لزينب، لما سارت قريش الى بدر سار ابوالعاص
معهم فاصيب فى الاسرى يوم بدر، فاتى به النى «ص» فكان عنده مع الاسارى، فلما
بعث اهل مكه فى فداء اساراهم، بعثت زينب فى فداء ابى العاص بعلها بمال، و كان
فيما بعثت به قلاده كانت خديجه امها ادخلتها بها على ابى العاص ليله زفافها
عليه، فلما رآها رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- رق لها رقه شديده و قال
للمسلمين: ان رايتم ان تطلقوا لها اسيرها، و تردوا عليها ما بعثت به من الفداء
فافعلوا، فقالوا: نعم يا رسول الله، نفديك بانفسنا و اموالنا فردوا عليها ما
بعثت به و اطلقوا له ابالعاص بغير فداء» [ مجله الرساله المصريه، شماره ى 518 و
علامه محمود ابو ريه در كتاب ابوهريره، ص 169 و شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 190،
و سيره ابن هشام، ج 2، ص 296.] سزاوار بود كه ابوبكر همان احسانى را كه پيامبر-
صلى الله عليه و آله و سلم- در مورد دخترش زينب مبذول داشت، وى هم در استرداد
فدك به فاطمه- سلام الله عليها- مبذول مى داشت، وقتى كه شوهر زينب (ابى العاص)
در جنگ بدر به دست سربازان اسلام اسير شد، اهل مكه فديه هايى جهت آزادى
اسيرانشان خدمت رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرستادند و زينب هم
گردنبند خود را كه يادگارى مادرش خديجه بود، به عنوان فديه ى شوهرش نزد پيامبر-
صلى الله عليه و آله و سلم- فرستاد، وقتى كه چشم رسول خدا- صلى الله عليه و آله
و سلم- به گردنبند، كه يادگار همسر محبوبش خديجه بود، افتاد، خاطرات فداكارى
هاى آن بزرگ بانوى قهرمان در نظر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- تجديد شد،
اشك از ديدگان رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- جارى شد، پيامبر- صلى الله
عليه و آله و سلم- مردم فرمود: اگر صلاح مى دانيد اسير زينب را آزاد كنيد و
فديه او را هم برگردانيد، مسلمين همين كار را كردند و گفتند ما جان و مال
خودمان را فداى تو مى كنيم و ابى العاص را از قيد اسارت آزاد كردند و فديه او
را هم به زينب باز گرداندند.
همين قاضى القضات نيز گفته است: «قد كان الاجمل ان يمنعهم التكرم مما ارتكبا
منها فضلا عن الدين، و قال ابن ابى الحديد: «و هذا الكلام لا جواب عنه، و لقد
كان التكرم و رعايه حق رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و حفظ عهده يقتض
ان تعوض ابنته بشى ء يرضيها ان لم يستنزل المسلمون عن فدك، و تسلم اليها تطبيقا
لقلبها. وقد يسوغ للامام ان يفعل ذلك من غير مشاوره المسلمين اذا راى المصلحه
فيه» [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 286.] ابن ابى الحديد از قول قاضى نقل كرده كه
وى گفته است: اين گفتار شيعه كه از دستورات دين اسلام است جاى خود، بلكه از جهت
حفظ كرامت انسانى و عطوفت و احسان و اكرام سزاوار بود كه ابوبكر فدك را به
فاطمه- سلام الله عليها- برمى گرداند و آنچه كه ابوبكر و عمر در مورد زهرا-
سلام الله عليها- مرتكب شده اند با آن كرامت و عطوفت انسانى منافات داشت.
بعد ابن ابى الحديد مى گويد: اين سخن قاضى القضات بى جواب است، براى اين كه
مقتضاى كرامت انسان و رعايت حق رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- و حفظ
حرمت و پيمان با وى اين را اقتضا مى كرد كه اگر مسلمانان از حق خود در فدك (با
فرض ثبوت حق) نمى گذاشتند، و حاضر نبودند آن را به دختر پيامبر- صلى الله عليه
و آله و سلم- ببخشند، بايد در عوض فدك، معادل آن به زهرا- سلام الله عليها-
واگذار مى شد تا او راضى شده و قلبش شاد مى شد، رهبر و زمامدار مسلمين بدون
اينكه با مردم مشورت كند و نظر آنها را بخواهد در صورتى كه مصلحت ببيند مى
تواند چنين كارى را انجام دهد.
از كلام قاضى القضات و ابن ابى الحديد نتيجه مى گيريم كه فاطمه- سلام الله
عليها- تا زمان شهادت از سران حكومت ناراضى و خشمگين بود، و همان طورى كه بيان
شد اگر فدك را هم به زهرا- سلام الله عليها- پس مى دادند، موجب رضايت بانوى دو
عالم نمى شد.
بد نيست دليل اين سخن را از كلام اهل سنت بياورم، ابن ابى الحديد مى گويد:
«و سالت على بن الفارقى مدرس المدرسه الغربيه فقلت له: اكانت فاطمه صاقده؟ قال:
نعم، قلت: فلم لم يدفع اليها ابوبكر فدك و هى عنده صادقه؟ فتبسم، ثم قال كلاما
لطيفا مستحسنا مع ناموسه و حرمته وقله دعا بته، قال: لو اعطاها اليوم فدك بمجرد
دعواها لجاءت اليه غدا و ادعت لزوجها الخلافه، و زحزحته عن مقامه، و لم يكن
يمكنه الاعتذار والموافقه بشى ء، لانه يكون قد اسجل على نفسه انها صادقه فيما
تدعى كائنا ما كان من غير حاجه الى بينه و لا شهود، و هذا كلام صحيح، و ان كان
اخرجه مخرج الدعابه والهزل» [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 284.] از على بن قاروقى
مدرس مدرسه ى غربى بغداد پرسيدم: آيا فاطمه- سلام الله عليها- در ادعايش صادق
بود؟ پاسخ داد: بله، سوال كردم: پس چرا ابوبكر فدك را به او واگذار نكرد، با
اينكه مى دانست فاطمه- سلام الله عليها- راست مى گويد؟ استاد تبسم كرد، و بعد
جمله ى لطيف و زيبا و طنز گونه اى را با اين كه چندان اهل شوخى و مزاح نبود،
گفت: اگر ابوبكر روز اول به مجرد ادعاى فاطمه- سلام الله عليها- فدك را باز مى
گرداند، فردا نيز او مى آمد ادعاى خلافت همسرش را مطرح مى ساخت و آن وقت ابوبكر
بايد از مقام خلافت كناره گيرى مى كرد، و در اين مورد عذرش پذيرفته نمى شد، و
امكان اعتذار برايش نبود، چرا كه با عمل برگرداندن فدك اقرار و اعتراف به صداقت
و راستگويى دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كرده بود و موافقت به چيزى
كرده بود كه بر ضرر خود بود، و سرانجام بايد هرطور شده بدون بينه و شهود از
خلافت مى گذشت، و از آن به بعد هر ادعايى كه فاطمه- سلام الله عليها- مى كرد
بايد قبول مى كرد.
بعد ابن ابى الحديد مى گويد: اين سخن استاد اگر چه آن را به صورتى شوخى و
مزاح بيان نمود ولى سخنى بسيار درستى است.
شايد در بعضى از اذهان تصور شود، مسئله ى منازعه ى فاطمه- سلام الله عليها-
و ابوبكر راجع به پس گرفتن فدك بود كه او اين همه تلاش كرد و شاهد و بينه اقامه
نمود، و استدلال به آيات قرآن فرمود، و به هيچ وجه سخنان ابوبكر و عمر را قبول
نكرد و تا آخر عمر از آن دو نفر خشمگين بود و تنها خشنودى وى رد فدك بود، پس
معلوم مى شود كه وى يك فرد ماده پرست و دنيا دوست بوده، و خشم و غضب او فقط
براى فدك بوده و ارضا و خشنودى او هم واگذارى فدك بوده است؟ در جواب اين پرسش
بايد گفت: خير، چنين نيست.
اولا حق است و از آن بايد دفاع كرد و دستور خداوند و فرموده اسلام و دين است
كه در موقع پامال شدن حق از آن بايد دفاع كرد و انسان مدافع حق در هر سطح كه
باشد بايد از حقش دفاع كند و ساكت ننشيند. ثانيا بر فرض اگر ابوبكر و عمر چندين
برابر فدك را هم به فاطمه- سلام الله عليها- مى دادند باز وى ساكت نمى شد، و از
اين انقلاب و حركتى كه عليه حكومت شروع كرده بود دست برنمى داشت، و البته هدف
بى بى دوعالم فقط رسيدن به مقام و رياست و ثروت دنيا نبود، بلكه انگيزه ى
فاطمه- سلام الله عليها- اين بود كه از تصرف و تحريف و انحرافى كه در احكام خدا
بوجود آمده چنانچه در در خطبه آتشين خود اشاره فرمود) جلوگيرى كند، و مى خواست
به جهانيان و مردم آن روز و نسل هاى بعد بفهماند كه اين حكومت با تحريف و جعل
احاديث نسبت به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كارش را شروع كرده است.
بنابراين رضايت فاطمه فقط به برگرداندن فدك حاصل نمى شد، بلكه خشنودى وى در گرو
اين بود كه ابوبكر و عمر در صراط مستقيم و مسير توحيدى كه خدا و رسول او در 18
ذيحجه الحرام در غدير خم تعيين فرمودند قرار بگيرند و آن دست بيعتى كه در آن
روز در دست ولايت عظماى على- عليه السلام- گذاشتند به آن پشت نكنند، و چنانچه
از حسن على بن فاروقى پيداست با برگرداندن چند نخل و سرزمينى فاطمه- سلام الله
عليها- راضى نمى شد.
ابن ابى الحديد مى گويد: «قرات على النقيب ابى جعفر يحيى بن ابى زيد البصرى
العلوى رحمه هذا الخبر، فقال: ترى ابوبكر و عمر لم يشهد هذا المشهد! اما كان
يقتضى التكريم و الاحسان ان يطيب قلب فاطمه بفدك، و يستوهب لها من المسلمين،
اتقصر منزلتها عند رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- عن منزله زينب اختها
و هى سيده نساء العالمين!
هذا اذا لم يثبت لها حق، لا بالنحله و لا بالارث، فقلت له: فدك بموجب الخبر
الذى رواه ابوبكر قد صار حقا من حقوق المسلمين، و قد اخذه رسول الله- صلى الله
عليه و آله و سلم- منهم، فقلت: رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- صاحب
الشريعه، والحكم حكمه، و ليس ابوبكر كذالك، فقال: ما قلت هلا اخذه ابوبكر من
المسلمين قهرا فدفعه الى فاطمه، و انما قلت: هلا استنزل المسلمين عنه و استوهبه
منهم لها- كما استوهب رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم- المسلمين فداء
ابى العاص! اتراه لو قال: هذه بنت نبيكم قد حضرت تطلب هذه النخلات، افتطيبون
عنها نفسا، اكانو- منعوها ذلك! فقلت له: قد قال قاضى القضاه ابوالحسن عبد
الجبار بن احمد نحو هذا، قال: انها لم ياتيا بحسن فى شرع التكرم، و ان كان ما
اتياه حسنا فى الدين» [ شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 191.] جريان جنگ بدر و داستان
ابى العاص و فديه او را براى ابى جعفر نقيب يحيى بن ابى زيد بصرى خواندم، نقيب
ناگهان آهى كشيد و گفت: آيا تو مى پندارى كه ابوبكر و عمر در آنجا حاضر نبودند
و جريان را نديدند؟! آيا بهتر نبود كه آنها هم به مقتضاى اكرام و احسان به
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از فدك دست بردارند و آن را به فاطمه- سلام
الله عليها- واگذار نمايند؟ بر فرض كه فاطمه- سلام الله عليها- از نظر ارث و يا
نحله بودن فدك حقى نداشته است.
بعد ابن ابى الحديد مى گويد: من در جواب نقيب گفتم كه: ابوبكر برحسب روايتى
كه از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل كرد، فدك حقى از حقوق مسلمين
بوده و لذا جايز نبود كه ابوبكر مسلمانان را از اين حق محروم كند و آن را به
زهرا- سلام الله عليها- پس دهد! نقيب گفت: آيا فديه ابى العاص حق عموم مسلمين
نبود كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- آن را به دخترش زينب بخشيد؟ ابن
ابى الحديد مى گويد: من گفتم كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- صاحب شريعت
بود و مى توانست هرگونه حكمى را تشريع و اجرا كند ولى ابوبكر مثل پيامبر- صلى
الله عليه و آله و سلم- نبود؟!
نقيب گفت: من نمى گويم كه چرا ابوبكر حق مسلمانان را با زور و اجبار از آنها
نگرفت و به فاطمه- سلام الله عليها- نداد؟ بلكه مى گويم: ابوبكر در اين مورد كه
خشم و غضب فاطمه- سلام الله عليها- تحريك شده بود، چرا از مردم نخواست كه از حق
خود بگذرند، و براى رضايت دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اين ملك
(فدك) به او واگذار شود؟ همان طورى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در
مورد فديه ابى العاص همين برنامه را اجرا فرمود؟ آيا تو چنين برداشت مى كنى كه
اگر ابوبكر به مردم مى گفت: اين حق فاطمه- سلام الله عليها- يك دانه و يادگار
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شماست، پدر از دست داده، سزاوار است براى
رضايت وى اين قسمت از ثروت عمومى شما ملت در اختيار او قرار گيرد، اگر چنين
مطلبى را با مردم مى گفت: آيا مردم ناراضى بودند و اين كار را قبول نمى كردند؟
بعد ابن ابى الحديد مى گويد: من در جواب نقيب گفتم: آرى قاضى القضات ابوالحسن
عبدالجبار هم همين عقيده را دارد و گفته است كه مقتضاى اكرام و احسان اين بود
كه فدك به زهرا- سلام الله عليها- واگذار شود. اگر چه اين منع ابوبكر و عمرم از
نظر تصلب و محكم كارى در دين و از نظر ما كارى بجا و پسنديده است؟!!
اكنون بايد از آقاى قاضى القضات سوال كرد آيا آنچه را كه پيامبر- صلى الله
عليه و آله و سلم- به دستور خدا و بر اساس آيه: «و آت ذى القربى حقه» [ سوره ى
اسراء، آيه 31.] به دختر عزيزش داد و آن را به زور از دست وى گرفتند اين تصلب
در دين است؟ و يا اينكه بر ضد دين و انكار قرآن است؟ و آيا اين آقايان (ابوبكر
و عمر) به گفته ى اهل سنت كاتب وحى نبودند، و آيات ارث و خمس و آيه ذى القربى
را نخوانده بودند و از زبان مبارك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نشنيدند؟
پس بايد از آقاى قاضى القضات كه گفته است منع فدك تصلب در دين است پرسيد: آيا
حق مردم را غصب كردن تصلب در دين است؟ و يا اينكه انكار آيه ى صريح قرآن است؟
باز هم از دلائل خشم بى بى دو جهان از ابوبكر و عمر پشيمانى و اظهار تاسف آنها
در موقع مرگ مى باشد، چنانچه ابن ابى الحديد مى گويد: ابوبكر در حالى كه از
كارهاى خود پشيمان شده بود مى گفت: «ان بيعتى كانت فلته و قى الله شرها و خشيت
الفتنه، و ايم الله ما حرصت علهيا يوما قء و لقد قلدت امرا عظميا ما لى به طاقه
و لا يدان، و لوددت ان اقوى الناس عليه مكانى» [ شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 47.]
همانا خلافت و بيعت با من نگهبانى بود و خداوند مرا از شر آن نگه دارد و مى
ترسم فتنه اى را سبب شود و قسم به خدا هرگز به امر خلافت حريص نبودم!! و امر
بزرگى بر عهده ى من گذاشته شده است كه طاقت آن را ندارم، و قدرت پيشبرد آن را
هم ندارم و دوست دارم كه قوى ترين و بهترين انسان بر مسند قدرت مى بود!
اين سخن ابوبكر به صراحت دلالت مى كند كه فاطمه- سلام الله عليها- تا آخرين لحظه ى
شهادت از وى خشمگين بوده و او نيز از كارش پشيمان بوده است. پس بايد بدون
ملاحظه و درنگ خلافت را به قول خود به قوى ترين انسان على بن ابى طالب- عليه
السلام- واگذار مى كرد!
ابن قتيبه در رابطه با پشيمانى ابوبكر و اينكه فاطمه- سلام الله عليها- را
اذيت كرده است مى گويد: «اما التى وددت انى تركتها، فوددت انى لم اكن كشفت بيت
فاطمه و ان كان غلق على الحرب، وددت انى يوم سقيفه بنى ساعده كنت قذفت الامر فى
عنق احد الرجلين (عمر او ابو عبيده) فكان اميرا و كنت وزيرا ثم افصح ابوبكر
بندمه فى استلام مغضوبه بعدها حساب: بعد ان قالت له فاطمه الزهرا: والله لادعون
الله عليك فى كل صلاه اصلى ها فخرج باكيا فاجتمع اليه الناس فقال لهم: يبيت كل
رجل منكم معانقا مسرورا باهله، و تركتمونى و ما انا فيه، لا حاجه لى فى بيعتكم،
اقيلونى بيعتى» [ الامامه والسياسه، ج 1، ص 14.] ابوبكر در موقع پشيمانى گفت:
اما آن كارهايى كه انجام دادم و اى كاش انجام نمى دادم، دوست داشتم كه خانه
فاطمه- سلام الله عليها- را هتك حرمت نمى كردم و افرادى را به آنجا نمى
فرستادم، اگر چه بسته بودن در خانه ى او جنگى بر عليه من بود. و دوست داشتم در
روز سقيفه ى بنى ساعده خلافت را بر عهده دو نفر (عمر يا ابوعبيده) مى گذاشتم و
خودم به عنوان وزير كار مى كردم. بعد ابن قتيبه مى گويد: ابوبكر ناراحتى و
پشيمانى خود را به صراحت اعلام مى كند كه چرا قدرت را به زور غصب كرده است، در
حالى كه بايد در دادگاه عدل الهى حساب پس دهد، اين سخن را ابوبكر بعد از آن كه
فاطمه- سلام الله عليها- خطاب به او فرمود: قسم به خدا در هر نماز تو را نفرين
خواهم كرد. گفته است، سپس ابوبكر در حالى كه گريه مى كرد از خانه فاطمه- سلام
الله عليها- خارج شد و مردم اطراف وى جمع شدند. ابوبكر خطاب به مردم گفت: هر
كدام از شما با همسران تان شادمان شب را مى خوابيد و مرا رها كرده ايد در كارى
كه من سزاوار آن نيستم و من نياز به بيعت شما ندارم، مرا رها كنيد و بيعت تان
را پس بگيريد، و من مى خواهم بيعت شما را پس دهم!.
متقى هندى در منتخب كنزالعمال به از ابوبكر مى گويد: «و الله لوددت انى كنت
شجره الى جانب الطيق مر على جمل فاخذنى فاه فلاء كلنى، ثم ازدردنى ثم اخرجنى
بعدا و لم اك بشرا.» [ منتخب كنزالعمال، ج 4، ص 361، و سنن بيهقى فى شعب
الايمان.] قسم به خدا هر آينه دوست داشتم كه من گياهى بودم در كنار راه، و شترى
بر من عبور مى كرد، و مرا مى گرفت و بر دهانش داخل مى كرد و مى جويد، و مى
خورد، و بعد مرا خارج مى كرد، و من بشر و انسان نبودم.
باز هم ابوبكر گفته است: «والله لو وضعت قدما فى الجنه و قدما خارجها ما
امنت مكر الله» [تا ريخ الرسل والملوك، ج 2، حالات ابوبكر، و كنز العمال، ج 5،
حالات ابوبكر.] قسم به خدا اگر يك قدم را در بهشت و قدم ديگر را در خارج آن
بگذارم باز هم از عذاب و مواخذه خدا درامان نيستم.
همچنين عمر در حال پشيمانى مى گفت: «والله لو ان لى طلاع الارض ذهبا لافديت
به من عذاب الله عزوجل قبل ان اراه» [ صحيح بخارى، كتاب فضائل الصحابه، باب
مناقب عمر.] به خدا قسم اگر تمام كره ى زمين كه خورشيد بر آن مى تابد طلا بود و
براى من بود، حاضر بودم آن را عوض مواخذه و عذاب خداوند مى دادم پيش از آن كه
آن عذاب را ببينم.
متقى هندى در رابطه با پشيمانى عمر مى گويد: «يا ليتنى كبش سمنونى ما بدالهم
، حتى اذا كنت كاسمن ما يكون زارهم يحبون، فذبحونى لهم، فجعلو بعضى شواء و بعضى
قديرا ثم اكلونى (و اخرجونى عذره) و لم اكن بشرا» [ كنز العمال، ج 6، ص 365، و
فتوحات الاسلاميه، ج 2، ص 408 و حياه الصحابه، ج 2، ص 99، و حيله الاولياء، ج
1، ص 25 و تاريخ خلفاء، ص 142.] اى كاش من گوسفند بودم و مرا چاق مى كردند و
مثل گوسفندان كه براى قصابى مى پرورانند ذبح مى نمودند، بعضى گوشت مرا كباب و
بعضى ديگر را در ديگ مى جوشاندند و مى خوردند، و بعد به صورت مدفوع خارج مى
كردند، و انسان نبودم و مرا انسان خلقت نمى كرد!!
باز هم زمخشرى از قول عمر مى گويد: «لو كان لنا مع اسلامنا اخلاق آبائنا
لكنا» [ تفسير كشاف، ج 2، ص 38، و ج 4، ص 219.] و باز او گفته است: «لو استقبلت
من امرى ما استدبرت ما استعملت احدا من الطلقاء» [ تفسير كشاف، ج 2، ص 38، و ج
4، ص 219.] :
خواننده ى گرامى اگر هر انسان با فكر و انديشه سخنان خليفه اول و دوم را به
دقت بررسى و تفحص كند، مى فهمد كه آنها خطاى بزرگى را كه خشم پاره ى تن پيامبر-
صلى الله عليه و آله و سلم- باشد مرتكب شده اند. و البته اشتباه نشود و كسى هم
توجيه نكند كه سخنان آنها حاكى از اين است كه خود را در مقابل خدا مقصر مى
دانند و لذا آن كلمات را بكار بردند و گفتند؟ اگر چنين تصور شود، در پاسخ گفته
مى شود كه لسان مناجات و راز و نياز و خلوت با معبود كه انسان خود را در مقابل
ذات يگانه مقصر و فانى و هيچ مى شمارد و هر لحظه اى غافل شدن از خدا را گناه مى
داند، با كلمات و جملات كه آقايان بكار برده اند: اى كاش عذره بودم، اى كاش
گياه بودم و حيوانى مرا مى خورد، اى كاش خدا اصلا مرا نمى آفريد، اى كاش گوسفند
بودم، فرق مى كند.
انسان عارف و فانى در حق، هيچ وقت در اصل خلقتش اعتراض نمى كند و آرزوى
حيوان بودن و تكليف نداشتن را نمى كند. من باب مثال مولى على- عليه السلام- در
مناجات شبانه ى خود وقتى كه با محبوب دلش خلوت مى كند اين چنين به درگاه او
ناله مى كند: «الهى ويل لى ثم ويل لى ان كانت الجهيم مقعدى، الهى ويل لى ثم و
ديل لى ان كانت الحيمم شرابى». خداى من! واى بر من پس واى بر من كه اگر در روز
قيامت جايگاه من جهنم باشد، خداى من! واى بر من پس واى بر من كه در قيامت آب
شرب من چشمه ى حميم باشد. و يا اينكه امام سجاد- عليه السلام- به درگاه خدا
ناله مى كند: «الهى عبدك العاصى اتاكا مقرا بالذنوب قد دعاكا». خداى من! بنده ى
گناهكار و مقصر به طرف تو آمده است، در حالى كه اقرار و اعتراف به گناهان دارد،
فقط تو را مى خواند و تنها تو هستى كه او را مى بخشى و پناه مى دهى.
انبيا و اوليا و ائمه ى معصومين- عليه السلام- كه ارتباط با عالم ملكوت
دارند، شأن شان اجل است كه كلمات نامربوط بر زبان جارى كنند، بلكه انسانهاى
عادى هم در موقع مرگ و احتضار، سخنانى كه بيانگر اعتراض به اصل خلقت و آفرينش
باشد بر زبان جارى نمى كنند. مگر انسانهايى كه خطا كار بوده و گناهان بزرگ و
نابخشودنى انجام داده باشند. بنابراين حالات و سخنان آنها در موقع مرگ بيانگر
اين است كه خطاى عظيم و بزرگى را كه خشم خدا و رسول خدا و خشم پاره ى تن
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و كوثر خدا را سبب شدند، و در موقع مرگ و
احتضار آن را در مقابل خود مجسم مى ديدند، انجام دادند. و لذاست كه آرزو مى
كردند: اى كاش عوض انسان گياه بودند، چه بودند و چه نبودند و اين كلمات و الفاظ
خود بالاترين مدرك و دليل بر خشم فاطمه- سلام الله عليها- تا موقع شهادت مى
باشد.
اگر چه ابن تيميه تلاش كرده تا ثابت كند كه خداوند آنها را مى بخشد و گفته
است: «هيئت حاكمه بعد از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- معصوم نبودند،
بلكه آنها با اينكه از اولياى خدا و اهل بهشت محسوب مى شدند، گناهى هم مرتكب
شدند، منتهى خدا گناهان آنان را مى آمرزد.» [ منهاج السنه، ج 2، ص 169.] ابن
تيميه كه خود از متعصبين و از دشمنان اهل بيت- عليه السلام- و شيعه مى باشد،
اعتراف كرده و گفته است خلفاى بعد از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-
گناهانى مرتكب شدند كه اين بيان او عاصى بودن حضرات را سملم و قطعى مى كند. و
اما اينكه او گفته است خداوند آنها را مى آمرزد! آيا دليل آمرزش خدا نسبت به
آنان از كجاست، چگونه امكان دارد با آن همه آزار و اذيت كه نسبت به دختر
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كردند خدا آنها را بيامرزد؟ البته خدا
گناهانى را مى آمرزد، [ «ان الله يغفر الذنوب جميعا» سوره زمر، آيه 51.] ولى
آمرزش خدا موجب نمى شود كه ما گناهان را مهر صحت بزنيم و بگوييم چون خداوند
آمرزيده است، پس گناهانى كه از بنده صادر شده عملى درست بوده است. و اگر گفتيم
كه هر كس فاطمه- سلام الله عليها- را اذيت و به او ظلم كرد و به خاطر اين كار
خدا را عصيان و نافرمانى كرد، مورد آمرزش پروردگار باشد، بنابراين آن فرمايش
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كه فرمود: «خدا بخاطر غضب زهرا- سلام الله
عليها- خشمگين و به جهت رضاى وى خشنود مى شد» فضيلتى براى فاطمه- سلام الله
عليها- ثابت نخواهد شد.
خداوند تبارك و تعالى فرموده: «انما التوبه على الله للذين يعملون السوء
بجهاله ثم يتوبون من قريب، فاولئك يتوب الله عليهم، و كان الله عليما حكيما. و
ليست التوبه للذين يعملون السيات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان و
لا الذين يموتون، و هم كفار اولئك اعتدناهم عذابا عليما» [ سوره نساء، آيه ى
18- 17.] توبه تنها براى كسانى است كه كار بدى را از روى جهالت انجام مى دهند و
سپس بزودى توبه مى كنند، خداوند توبه ى چنين اشخاصى را مى پذيرد و خدا دانا و
حكيم است. و براى كسانى كه كارهاى بد را انجام مى دهند و هنگامى كه مرگ يكى از
آنها فرا برسد، مى گويد الان توبه كردم، توبه اى نيست و نه براى كسانى كه در
حال كفر از دنيا مى روند، اينها كسانى هستند كه عذاب دردناكى براى آنها فراهم
كرده ايم.
بيان اجمالى اين آيات اين است كه توبه تنها براى آنهايى كه گناهى را از روى
جهالت انجام دهند و يا آگاهى از اثرات شوم و عواقب دردناك آن ندارند مى باشد،
ولى اگر گناه بر اثر چنين جهالتى نباشد بلكه از روى عناد و انكار حكم خداوند
صورت بگيرد، معلوم است چنين گناهى حكايت از كفر مى كند و به همين جهت توبه آن
قبول نيست. مگر اينكه از آن حالت باز گردد و دست از عناد و انكار بشويد. آيه ى
دوم مى گويد: كسانى كه در آستانه ى مرگ قرار مى گيرند و مى گويند اكنون از گناه
خود توبه كرديم توبه آنان پذيرفته نخواهد شد، زيرا در حال احتضار و در آستانه ى
مرگ پرده ها از برابر چشم انسان كنار مى رود و ديد ديگرى براى او پيدا مى شود.
و قسمتى از حقايق مربوط به جهان ديگر و نتيجه ى اعمال و رفتار را كه در زندگى
انجام داده با چشم خود مى بيند و مسائل جنبه حسى پيدا مى كند و واضح و روشن است
كه در اين صورت هر گناهكارى از اعمال بد خود پشيمان مى گردد و همانند كسى است
كه شعله ى آتش را نزديك خود ببيند از آن فرار مى كند. [ تفسير نمونه، ج 3، ص
312 الى 315.] با توجه به اين بيان آنهايى كه موجب خشم فاطمه- سلام الله عليها-
شدند:
اولا مقام زهرا و على- عليهماالسلام- را مى دانستند و با توجه به آيه هاى
ابلاغ ، تطهير، مودت و ذى القربى و نيز سوره هاى هل اتى و كوثر و بيش از دهها
روايتى كه از زبان مبارك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيدند، آن هم نه
يك بار و دوبار بلكه دهها بار شنيدند، على و فاطمه- عليهماالسلام- را خوب مى
شناختند، ولى عملا تمام آيات و روايات را مخالفت كردند. و خانه ى وحى را كه از
خانه انبيا و پيامبران بالاتر بود مورد يورش و تهاجم قرار داده و هتك حرمت
نمودند. اموال و دارايى فاطمه- سلام الله عليها- را كه از طرف خدا و رسول به او
اعطا شده بود به زور از او گرفتند و به امانتهاى پيامبر- صلى الله عليه و آله و
سلم- (قرآن و عترت) خيانت كردند. آيا اينها انكار عملى نيست؟ و ثانيا برداشتى
كه از آيات مزبور و تحليل و تفسير آنها مى شد اينكه: آن دو نفر در موقع مرگ و
احتضار مى گفتند كه اى كاش چه بودند و چه نبودند، آيا اين نشانه ى اين نيست كه
آنها خطاى بزرگى را انجام دادند و خشم و غصب خدا را سبب شدند و اعمال و
رفتارشان را در جلو چشم خدا مجسم مى ديدند و لذا چگونه مى شود گفت كه خدا آنها
را مى بخشد؟!!.
البته ما حقايق قرآن را انكار نمى كنيم و درست است كه خداوند فرموده: «از
رحمت او نااميد نشويد» [ «لاتقنطوا من رحمه الله» سوره زمر، آيه 51.] ولى از
سخنان آن دو نفر پيداست كه انگار براى شان ثابت و قطعى شده بوده كه خطاى
نابخشودنى و بزرگى را انجام داده اند كه ديگر اميدى به عفو و بخشش خداوند هم
نداشته اند.
بنابراين چگونه ابن تيميه به خود جرائت مى دهد و مى گويد: خدا آنها را مى
آمرزد؟ حتما او حق الله و حق الناس را قبول دارد، اگر خداوند حق خود را ببخشد
ولى حق مردم را كه نمى بخشد و آنان هم حق خدا را عملا انكار كردند و هم حق
شايسته ترين و برگزيده ترين بندگان خدا را غصب كردند و آن هم حقى كه خداوند
براى بهترين كنيزانش فاطمه- سلام الله عليها- عطا فرمود و بنا به گفته ى اهل
سنت، فاطمه- سلام الله عليها- تا آخرين لحظه از حق خود دفاع كرد و سرانجام هم
با حالت خشم و نفرت به آن او نفر از دنيا رفت و به شهادت رسيد!.
طبرى در رابطه با خشم فاطمه- سلام الله عليها- از ابوبكر و عمر مى گويد:
«لقد حزنت فاطمه بعد الهجوم على بيتها فاعلنت وجدها على الشيخين فهجرت فاطمه
ابوبكر فلم تكلمه فى ذلك حتى ماتت فدفنها على- عليه السلام- ليلا و لم يوذن بها
ابوبكر و» [تا ريخ طبرى، ج 3، ص 202.] به تحقيق فاطمه- سلام الله عليها- بعد از
هجوم بر خانه اش محزون شد و نفرت و ناراحتى خود را نسبت به شيخين اعلام نمود و
از ابوبكر كناره گرفت و با آنها سخن نمى گفت تا اينكه از دنيا رفت (به شهادت
رسيد) و على- عليه السلام- او را شبانه دفن نمود و به ابوبكر اجازه نداد كه بر
جنازه ى او حاضر شود.
بخارى مى گويد: «عن عايشه: فبقيت فاطمه- سلام الله عليها- مهاجره غير راضيه
على ابوبكر و عمر حتى ماتت و قد بقيت سته اشهر بعد ابيها- صلى الله عليه و آله
و سلم -. [ صحيح بخارى، ج 15، باب فرش الخمس. اينكه بخارى از قول عايشه گفته
است فاطمه- سلام الله عليها- بعد از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شش ماه
زنده بود، طبق روايات شيعه صحيح نيست، گرچه بعضى از اهل سنت هم گفته اند: بى بى
دو عالم در سن 18 سالگى بعد از گذشت 75 و يا 95 روز از رحلت پيامبر اكرم از
دنيا رفته است.] از عايشه نقل شده است: فاطمه- سلام الله عليها- در حالى كه از
حكومت ناراحت و از رفتار ابوبكر و عمر راضى نبود از دنيا رفت و بعد از پدر
بزرگوارش شش ماه زندگى نمود!!
بلاذرى به نقل از عروه بن زبير مى گويد: «ان عليا دفن فاطمه- سلام الله
عليها- ليلا و غسلها على- عليه السلام- و اسماء و بذلك اوصت و لم يعلم ابوبكر و
بموتها». [ انساب الاشراف، ج 1، ص 405.] همانا على- عليه السلام- فاطمه- سلام
الله عليها- را شب دفن نمود، او را على- عليه السلام- و اسما غسل دادند و
فاطمه- سلام الله عليها- خود به اسماء وصيت كرده بود كه او را شب غسل دهند و
ابوبكر و عمر را از وفاتش خبر نكنند.
يعقوبى مى گويد: «و لما زارت نساء الانصارر فاطمه- سلام الله عليها-
مستفسرين عن حالها قالت: اجدنى كارهه لدنيا كن مسروره لفراقكن القى الله سبحانه
و رسوله بحسرات منكن فما حفظ لى الحق و لا رعيت منى الذمه و لا قبلت الوصيه و
لا عرفت الحرمه و كان سنها ثلاث و عشرين سنه». [تا ريخ يعقوبى، ج 2، ص 80.] و
ايضا يقول: «و لم يخلف النبى، من الولد الا فاطمه- سلام الله عليها- و كانت
متحسره حزينه على ما اصابها فى بيتها والسقيفه و دخلن اليها فى مرضها نساء رسول
الله و غيرهن من نساء قريش فقلن: كيف انت قالت: اجدنى...». [تا ريخ يعقوبى، ج
2، ص 76.] زنهاى انصار وقتى كه خدمت فاطمه- سلام الله عليها- رسيدند، وى در
بستر بيمارى بود، از حال او سوال كردند، فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: مى
بينيد مرا در حالى كه از دنياى شما بيزارم و خوشحال هستم كه از بين شما بى وفا
مى روم، خدا و رسول او را در حالى كه از شما حسرت ها و ناراحتى ها در دل دارم
ملاقات مى كنم. حق مرا ادا نكرديد و حرمت مرا نگه نداشتيد و وصيت پيامبر- صلى
الله عليه و آله و سلم- را قبول ننموديد، قدر مرا نشناختيد.
يعقوبى مى گويد: فاطمه- سلام الله عليها- در حالى كه 23 سال داشت از دنيا
رفت. و نيز يعقوبى مى گويد: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از فرزندان بجز
فاطمه- سلام الله عليها- بعد از خود وارث ديگرى نداشت، فاطمه- سلام الله عليها-
از آنچه كه در خانه اش واقع شد و از جريان سقيفه ناراحت و محزون بود، و در بستر
بيمارى بود كه همسران رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- و زنهاى ديگر قريش
جهت عيادت بر وى وارد شدند، و گفتند: حالت چگونه است؟ وى همان سخنانى كه ذكر شد
فرمود.
يكى ديگر از دلائل خشم بى بى دو عالم از دستگاه حكومت و به تبع از مردم
مدينه، خطبه اى بسيار روشنگرانه و صريح او با زنان انصار و مهاجر مى باشد. سويد
بن غفله مى گويد: هنگامى كه فاطمه- سلام الله عليها- بر اثر صدمات و رنجهاى
وارده بر بستر بيمارى افتاد، هر روز به مرگ نزديكتر مى شد. در آخرين روزهاى
زندگى اش بود كه عده اى از زنان مهاجر و انصار به عيادت او آمدند، و بعد گفتند:
«كيف اصبحت من علتك يا بنه رسول الله» اى دختر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و
سلم- با ناراحتى و رنج بيمارى ات چه مى كنى و به چه صورت مى گذرانى؟ فاطمه-
سلام الله عليها- بعد از ثنا و ستايش خداى عزوجل و درود بر پدر عزيزش فرمود:
«اصبحت- والله عائفه (1) لدنيا كن، قاليه (2) لرجالكن لفظتهم (3) بعد ان عجمتهم
(4) و شناتهم (5) بعد ان سبرتهم (6) فقبحا لفلول الحد (7) واللعب بعد الجد (8)
و قرع (9) الصفاه (10) و صدع القناه (11) و خطل الآراء (12) و ذلل الاهواء (13)
«ولبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و فى العذاب هم خالدون» [ سوره ى
مائده، آيه ى 80.] لاجرم لقد قلدتهم (14) ربقتها (15) و حملتهم اوقتها (16) و
شننت (17) عليهم عارها (18) فجدعا (19) و عقرا (20) للقوم الظالمين. ويحهم (21)
انى زعزعوها (22) عن رواسى الرساله (23) و قواعد النبوه والدلاله و مهبط (24)
الروح الامين والطيبين (25) بامور الدنيا والدين؟ الا «ذلك هو الخسران المبين»
[ سوره ى حج، آيه ى 11.] و ما الذى نقموا (26) من ابى الحسن؟ نقموا منه- والله-
نكير (27) سيفه و قله مبالاته لحتفه (28) و شده وطاته (29) و نكال (30) وقعته
(31) و تنمره (32) فى ذات الله. و تالله لو ما لوا عن المحجه (33) اللائحه و
زالو عن قبول الحجه الواضحه لردهم اليها و حملهم عليها و لساربهم سيرا سجحا
(34) لا يكلم خشاشه (35) و لا يكل سائره (36) و لا يمل راكبه، و لا وردهم منهلا
(37) نميرا (38) صافيا (39) رويا (40) تطفح (41) ضغتاه (42 ) و لا يترنق جانباه
(43) و لا صدرهم بطانا (44) و ونصح لهم سرا و اعلانا، و لم يكن يحلى (45) من
الغنى بطائل (46) و لا يحظى من الدنيا بنائل (47) غررى الناهل (48) و ثبقه
الكافل، (49) و لبان لهم الزاهد من الراغب والصادق من الكاذب: «و لو ان اهل
القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا
فاخذناهم بما كانوا يكسبون» [ سوره ى اعراف، آيه ى 96.] «والذين ظلموا من هولاء
سيصيبهم سيئات ما كسبوا و ما هم بمعجزين» [ سوره ى زمر، آيه ى 51.] الا هلم
(50) فاستمع و ما عشت اراك الهر عجبا! «و ان تعجب فعجب قولهم» [ سوره ى رعد،
آيه ى 5.] ليت شعرى الى اى سناد (51) استندوا؟ و على اى عماد (52) اعتمدوا؟ و
بايه عروه (53) تمسكوا؟ و على ايه ذريه (54) اقدموا و احتنكوا؟! «لبئس المولى و
لبئس العشير» [ سوره ى حج، آيه ى 13.] «و بئس لظالمين بدلا» [ سوره ى كهف، آيه
ى 50.] استبدلوا- والله- الذنابا (55) بالقوادم، والعجز (56) بالكاهل (57)
فرغما (58) لمعاطس (59) قوم يحسبون اهم يحسنون صنعا (60) «الا انهم هم المفسدون
ولكن لا يشعرون» [ سوره ى بقره، آيه ى 12.] ويحهم: «افمن يهدى الى الحق ان يتبع
ام من لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون»؟ [ سوره ى يونس، آيه ى 35.] اما
لعمرى لقد لقحت فنظره (61) ريثما (62) تنتج (63) ثم احتلبوا (64) مل ء (65)
القعب دما عبيطا (66) و ذعافا (67) مبيدا (68) «هنا لك يخسر المبطلون، و يعرف
الثالون (69) غب (70) ما اسس الاولون. ثم طيبوا عن دنياكم انفسا، و اطمانو
للفتنه جاشا (71) و ابشروا بسيف صارم (73) و سطوه (73) معتد غاثم (74) و هرج
(75) شامل (76) و استبداد من الظالمين يدع فيدكم زهيدا، و جمعكم حصيدا (77) فيا
حسره لكم، و انى بكم؟ و قد عميت عليكم؟ «انلزمكموها و انتم كارهون» [ سوره ى
هود، آيه ى 28.] قال سويد بن غفله فاعادت النساء قولها على رجالهن فجاء اليها
قوم من وجوه
المهاجرين و الانصار معتذرين، و قالوا: يا سيده النساء! لو كان ابوالحسن ذكر
لنا هذا الامر من قبل ان نبرم العهد، و نحكم العقد لما عدلنا عنه الى غيره.
فقالت: اليكم عنى فلا عذر بعد تعذيركم، و لا امر بعد تقصيركم» [ بلاغات النساء،
ص 19، و اعلام النساء، ص 123، و شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 233، و كشف الغمه، ص
147، از جوهرى.] به خدا سوگند صبر كردم در حالى كه دنياى شما در نظرم بسيار
ناخوشايند است و از مردان شما خشمگين و بيزارم، زيرا آنها را به هر گونه آزمودم
و چون هيچ گونه شايستگى از آنها نديدم بدورشان افكندم، پس از آن كه به محك
امتحان درآوردم دشمن شان داشتم، چقدر زشت است فرسودگى و سستى بعد از جديت و
تلاش و تيزى! (مردان شما در زمان رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- مانند
شمشير تيز و بران بودند، ولى پس از رحلت آن حضرت فرسوده شدند) و چه زشت است به
بازيچه گرفتن پس از جديت و قاطعيت! (آنها قبلا براى پيشرفت دين از خود قاطعيت
نشان مى دادند و لى اكنون كار را به بازى گرفته و از جانشين حقيقى پيامبر- صلى
الله عليه و آله و سلم- جانبدارى نكردند) و چه زشت است تن به خوارى دادن و
پراكندگى نيزه ها و سستى و تزلزل رايها و لغزشهاى ناشى از هوا و هوسها! و چه
كار بدى براى آينده ى خود انجام دادند كه خداوند بر آنها خشمگين شده و آنها در
عذاب و عقوبت جاودانى گرفتار خواهند بود.