فاطمه ى زهراء در كلام اهل سنت
جلد ۲

سيد مهدى هاشمى حسينى

- ۶ -


عده اى از آنهايى كه با عمر بودند و قتى كه صدا و گريه ى فاطمه- سلام الله عليها- را شنيدند برگشتند، در حالى كه گريه مى كردند و نزديك بود قلبهاى آنها از شدت ناراحتى بايستد و جگرهاشان منفجر شود، فقط عمر با عده اى ديگر باقى ماند و على- عليه السلام- را به زور از خانه خارج كردند و نزد ابوبكر بردند، و به على- عليه السلام- گفتند: با ابوبكر بيعت كن، على- عليه السلام- فرمود: من بيعت نمى كنم! مهاجمين گفتند كه اگر بيعت نكنى قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست، گردنت را مى زنيم و سرت را از بدن جدا مى كنيم!! على- عليه السلام- در جواب مهاجمين فرمود: شما با اين كار بنده ى خدا و برادر رسول او را كشته ايد. عمر، در جواب على- عليه السلام- گفت: بندى خدا بلى، ولى برادر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- نه. [ گويا عمر حديث «انت منى بمنزله هارون من موسى» و جريان صيغه ى اخوت كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بين مهاجرين و انصار جارى كرد و خود حضرت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- با على- عليه السلام- صيغه اخوت بست را فراموش كرده است.] در اين بين ابوبكر ساكت بود، حرفى نمى زد، عمر خطاب به ابوبكر گفت: چرا على- عليه السلام- را وادار به بيعت نمى كنى، و ساكت نشسته اى؟! ابوبكر گفت: تا زمانى كه فاطمه- سلام الله عليها- در كنار على- عليه السلام- است (يعنى زنده است) او (على- عليه السلام-) را به بيعت مجبور نمى كنم. بعد على- عليه السلام- كنار قبر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- رفته و از بى وفايى امت ناله و گريه مى كرد، و خطاب به قبر مى گفت: اى پسر مادر، اى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- همانا اين مردم بعد از تو مرا خوار و ضعيف كردند و نزديك بود كه مرا بكشند. و بعد عمر رضا كحاله مى گويد: على- عليه السلام- تا زمانى كه فاطمه- سلام الله عليها- زنده بود با ابوبكر بيعت نكرد و دست بيعت به او نداد. [ البته به گفته اين نويسنده على- عليه السلام- بعد از وفات فاطمه- سلام الله عليها- بيعت كرد، ولى به گفته بزرگان شيعه از جمله مرحوم سيد مرتضى در كتاب «الشافى» على- عليه السلام- هرگز با ابوبكر بيعت نكرد، ممكن است مولى- عليه السلام- بعضى رفتار تقيه گونه داشته است آنهم نه در بيعت بلكه در مسائل ديگر.] مطلب ديگر اينكه بعد از سقيفه، مسئله ى يورش مهاجمين به خانه ى وحى يكى از دردناكترين و تلخ ترين حوادث و اتفاقات تاريخ اسلام و زندگانى على و فاطمه- سلام الله عليها- مى باشد. اگر انسان بخواهد راجع به اين حوادث مولمه بى پرده و رك سخن بگويد، مايه رنجش و ناراحتى كسانى مى شود كه به عامل و سر دسته مهاجمين و آن كسى كه علت العلل و نقش اساسى در اين حواث تلخ را داشته است، تعصب خاصى دارند. از طرفى هم تزوير و پوشاندن حق و حقيقت و واقعيتها و وارونه جلوه دادن حوادث، خود يك نوع خيانت به تاريخ و نسلهاى آينده و كسانى كه هميشه دنبال حقيقت هستند، مى باشد. وجدان يك نفر نويسنده و محقق آزاد و آزادانديش هرگز اين را قبول نمى كند كه براى خاطر خوشحالى و جلب نظر ديگران پايش را روى حقيقت و واقعيت گذارد، و وقايع را كج و وارونه به صفحه ى كاغذ بياورد تا اينكه عده اى دلخور نشوند، چنانچه بعضى پا روى حقيقت گذاشتند، ولى بعضى ديگر امثال عبدالفتاح عبدالمقصود و ديگران واقعيت را تا اندازه اى روشن تر و واقع بينانه تر بيان كرده اند.

بنابراين بزرگترين خطا و گناه كبيره، و بد شكل ترين حادثه ى تاريخ اسلام كه بعد از انتخاب خليفه ى اول واقع شد، موضوع هجوم و يورش به خانه وحى، و منزل فاطمه- سلام الله عليها- بود. اين حادثه آن قدر زشت بوده، و قباحت دارد كه حتى بعضى از محدثين اهل سنت به زشتى و قباحت آن تصريح كرده و بى پرده سخن گفته و تصريح كردند (كه در فصل هاى بعدى خواهد آمد) ولى متاسفانه بعضى ديگر تعصب خاصى را بكار برده و بى پرده سخن نگفته اند. و لذاست كه اولا بايد اين حادثه ى يورش به خانه وحى را از نظر قرآن بررسى كنيم كه آيا سران سقيفه اجازه داشتند كه به خانه ى ديگران هجوم ببرند، و تهديد كنند و بكشند، آتش بزنند، و تازيانه بزنند؟ بايد ببينيم كه نظر قرآن در اين باره چيست؟ چنانچه گذشت خداوند تبارك و تعالى در سوره ى مباركه ى نور مى فرمايد: «يا ايها الذين امنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون» [ سوره ى نور، آيه 27.] : اى اهل ايمان در خانه هايى غير از خانه ى خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد، اين براى شما بهتر است، شايد متذكر شويد.

در اين آيه و آيات بعدى، بخشى از آداب معاشرت و دستورهاى اجتماعى اسلام كه ارتباط نزديكى با مسائل مربوط به حفظ عفت عمومى دارد بيان شده است، و يك دستور اجتماعى طريق ورود به خانه هاى مردم و كيفيت و چگونگى اجازه ورود گرفتن است.

در اين آيه ى شريفه بسيارى از آداب اجتماعى به گونه ى خلاصه بيان شده است، محتواى آن اين است كه فرياد نكشيد، در را محكم نكوبيد، با عبارات خشك و زننده اجازه نگيريد، و به هنگامى كه اجازه داده شد، بدون سلام وارد نشويد، سلامى كه نشانه صلح و صفا و پيام آور محبت و دوستى است. در اين آيه جنبه انسانى و عاطفى آن روشن است. و جمله ى «لعلكم تذكرون» خود دليلى بر آن است كه اين گونه احكام ريشه در اعماق عواطف و عقل و شعور انسانى دارد، كه اگر انسان در آن بينديشد متذكر خواهد شد كه خير و صلاح و استحكام جامعه و خانواده در آن است.

ابى نعيم در حليه الاولياء مى گويد: «روى بسنده عن عمران بن حصين ان النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- قال الا تنطلق بنانعود فاطمه فانها تشتكى؟ قلت بلى، قال فانطلقا حتى اذا انتهينا الى بابها فسلم و استاذن فقال: ادخل انا و من معيى؟ قالت نعم و من معك يا ابتاه، فوالله ما على الا عباءه فقال: اصنعى بها كذا واصنعى بهاه فعلمها كيف تستر، فقال والله ما على راسى من خمار، فقال فاخذه ملاءه كانت عليه فقال: اختمرى بها ثم اذنت لهما فدخلا...» [ حليه الاولياء، ج 2، ص 42، و كنزالعمال، ج 12، ص 105 الى 112.] : از عمران بن حصين نقل شده است: همانا پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: با ما نمى آيى تا از فاطمه- سلام الله عليها- كه مريض است عيادت كنيم؟ عرض كردم: بلى يا رسول الله، فرمود: پس برويم، عمران مى گويد: با پبامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- رفتم تا اينكه به درب خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- رسيديم، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- سلام نمود و اجازه ى داخل شدن خواست، و سپس فرمود: كسى كه با من هست داخل شود؟ فاطمه- سلام الله عليها- عرض كرد: اى پدر! بلى كسى كه با شما هست با هم داخل شويد، فاطمه عرض كرد: قسم به خدا چيزى ندارم مگر يك عباى كوچك، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: خودت را با آن بپوشان و طريق پوشاندن را پيامبر به او راهنمايى فرمود، بعد فاطمه- سلام الله عليها- اجازه ى ورود داد و آنها داخل خانه شدند.

ابونعيم نيز در اين باره روايتى از اجازه گرفتن پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از فاطمه- سلام الله عليها- در حليه الاولياء نقل كرده است. در روايتى ديگر هم مى خوانيم كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هنگامى كه مى خواست وارد خانه دخترش فاطمه- سلام الله عليها- شود، اول دست به روى در مى گذاشت و در را كمى عقب مى زد، سپس مى فرمود: «السلام عليكم» فاطمه- سلام الله عليها- پاسخ سلام پدر را مى داد، بعد پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى فرمود: اجازه دارم وارد شوم؟ او عرض مى كرد: وارد شويد اى رسول خدا! پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى فرمود: كسى كه همراه من است نيز اجازه دارد وارد شود؟ فاطمه عرض كرد: مقنعه بر سر من نيست، و هنگامى كه خود را به حجاب اسلامى محجب ساخت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مجددا سلام كرد و فاطمه- سلام الله عليها- جواب داد، و مجددا اجازه ورود براى خود گرفت [ نور الثقلين، ج 3، ص 587.] و بعد از از پاسخ و موافقت فاطمه- سلام الله عليها- پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم اجازه ى ورود براى همراهش جابر بن عبدالله گرفت.

اين حديث به خوبى نشان مى دهد كه تا چه اندازه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كه يك الگو سرمشق براى مسلمانان بود اين نكات را دقيقا رعايت مى فرمود و بدون اجازه ى دخترش وارد خانه ى او نمى شد. چه شد آنهايى كه سالها در خدمت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بودند، بدون اجازه ى واد خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- شدند و آن هم با آن وضعيت كه در تاريخ آمده است، كه حتى روى بعضى افراد را كه بويى از اسلام و قرآن نبرده بودند سفيد كردند.

باز هم قرآن كريم علاوه بر اين دستور اخلاقى مى فرمايد: «فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال» [ سوره نور، آيه 36.] : به خانه هايى (مانند معابد و مساجد و منازل انبيا و اولياى خدا) رخصت داده شده است كه آن جا رفعت يابد و در آن ذكر نام خدا شود و صبح و شام تسبيح و تنزيه به ذات پاك او كنند.

چنانچه در فصل «فاطمه- سلام الله عليها- و بى وفايى انصار» گذشت، وقتى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اين آيه ى شريفه را قرائت فرمود، ابوبكر و عمر حاضر بودند، ابوبكر اشاره به خانه فاطمه- سلام الله عليها- نموده از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- سوال كرد كه اين خانه هم از آن خانه هاست؟ پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلى بلكه بالاتر از خانه ى انبيا است.

احترام به خانه فاطمه- سلام الله عليها- به خاطر چيست؟ آيا غير از اين است كه در آن خانه خدا را عبادت و ستايش و پرستش مى كردند و او را تسبيح و تقديس مى نمودند؟ و گرنه خشت و گل كه احترام نداشته و نخواهد داشت، چنانچه در حديثى مى خوانيم كه امام باقر- عليه السلام- با «قتاده» فقيه معروف اهل بصره گفتگويى داشت، و او از حضور در مجلس امام و ابهت و هيبت آن حضرت كه سراسر قلب او را فرا گرفته بود اظهار شگفتى كرد، امام به او فرمود: آيا مى دانى كجا نشسته اى؟ در برابر همانها كه خدا درباره ى آنها گفته: «فى بيوت اذن الله ان ترفع»، بعد امام فرمود: «فانت ثم و نحن اولئك»: تو آن هستى كه خود گفتى (فقيه اهل بصره) و ما اين هستيم كه قرآن مى گويد! قتاده در جواب گفت: «صدقت والله، جعلنى فداك والله ما هى بيوت حجاره و لا طين»: راست گفتى فدايت گردم، به خدا سوگند منظور خانه هاى سنگى و گلى نيست، منظور خانه هاى وحى و ايمان و هدايت است. [ تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 609، ذيل آيه 36.] باز هم قرآن كريم مى گويد: «يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبى الا ان يوذن لكم...» [ سوره احزاب، آيه 53.] : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در خانه هاى پيامبر داخل نشويد مگر به شما اجازه داده شود...

در شان نزول اين آيه مفسران چنين آورده اند: هنگامى كه رسول خدا با «زينب بنت جحش» ازدواج كرد، وليمه مفصلى به مردم داد، انس كه خادم مخصوص پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود گويد: پبامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- دستور داد كه اصحابش را به غذا دعوت كنم، من همه را دعوت كردم، دسته دسته مى آمدند و غدا مى خوردند و از اطاق خارج مى شدند، تا اينكه عرض كردم: اى پيامبر خدا كسى باقى نمانده كه من او را دعوت نكرده باشم، فرمود: اكنون كه چنين است سفره را جمع كنيد، سفر را برداشتند و جمعيت پراكنده شدند، اما سه نفر همچنان در اطاق ماندند و مشغول بحث و گفتگو بودند.

هنگامى كه سخنان آنها به طول انجاميد، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- برخاست، من نيز همراه او برخاستم كه شايد آنها متوجه شوند و بروند، پيامبر بيرون آمد و تا به حجره ى عايشه رسيد، بار ديگر برگشت، من هم در خدمتش آمدم، باز ديدم آن چند نفر همچنان نشسته اند، آيه فوق نازل شد و دستورات لازم را در برخورد با اين مسائل به آنها تفهيم كرد. [ مجمع البيان، ج 8، ص 366.] اين آيه ى شريفه و دستورى كه داده اگر به دقت بررسى شود و نيز اينكه چند نفر ساعاتى بيشترى را در خانه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ماندند و يا اينكه كسانى كه بدون اجازه وارد خانه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى شوند، موجب رنجش و اذيت پيامبر رحمت مى شود، و او را ناراحت مى كند، بدون شك خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- يكى از آن بيوت و خانه هايى مى باشد كه از نظر معنويت و قداست از خانه ى همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بالاتر و برتر بوده است، اگر كسانى به آن هجوم و يورش ببرند و يا اينكه بدون اجازه وارد شوند، قطعا اسباب اذيت و آزار پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- را فراهم كرده اند و به خانه ى وحى و پاره ى تن وى هجوم برده اند. اگر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در آن زمان در قيد حيات بود، بلا شك خون مهاجمين را مباح مى كرد تا اين كه به سزاى اعمال زشت خود برسند.

اكنون با توجه به اين آيات نورانى قرآن و رواياتى كه از زبان منور پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بيان شد، جاى اين سؤال باقى است كه چرا سران سقيفه بر خلاف اين دستورات اخلاقى و عاطفى قرآن كريم به خانه ى ولى خداو وصى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هجوم بردند و بدون اجازه وارد شدند؟ ممكن است گفته شود كه اين عمل براى ضرورت و حفظ امنيت بوده و اينكه جامعه به آرامش اجتماعى نياز داشته و يا اينكه اين گروه قصد برندازى و سرنگونى حكومت را داشته است، و لذا اين مسئله ايجاب مى كرده كه سران حكومت و عمال آنها براى حفظ امنيت جامعه با مجوز از مراجع قانونى، در خانه هاى و محلهايى كه مامن توطئه گران و مخالفين نظام و حكومت بوده است، هجوم ببرند و با دست گيرى مزاحمين آرامش و امنيت را به جامعه برگردانند.

در جواب بايد گفت كه به اعتراف همه، خانه على مظلوم- عليه السلام- و فاطمه مظلومه- سلام الله عليها- محل توطئه و برندازى نبود، و كسانى كه در خانه جمع شده بودند كسانى نبودند كه آرامش و امنيت را از جامعه سلب كنند و يا اينكه در اجتماع اختلاف ايجاد كنند و بر خلاف دستورات اسلام و قرآن (مثل مخالفين حكومتها در اين زمان كه عمل خلاف انجام مى دهند) عمل نمى كردند. بلكه منظور على- عليه السلام- اين بود كه آنچه دستور خدا و پيامبر است پياده و اجرا شود و اين هدف اجرا نمى شد مگر توسط خود مولى على- عليه السلام- با اين بيان خانه ى زهرا- سلام الله عليها- مامن توطئه نبوده، بلكه محل نزول سوره ى هل اتى، سوره كوثر، و سوره قدر و نزول ملائكه الله و مهبط وحى و بلكه نزول كل قرآن بوده و خانه اى بود كه درش به مسجد پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- باز مى شد، در حالى كه درهاى خانه هاى ديگران بسته شده بود. پس چطور شد كه سران حزب حاكم با آن همه سفارشات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- دارالقرآن و دارالوحى را آتش زدند و سيلى به صورت قرآن ناطق نواختند و فرزند قرآن را كشتند و دست و پاى قرآن ناطق را بستند؟ اهل سنت هجوم و يورش به خانه وحى را بعضى روشن و صريح و بعضى هم تا حدودى با پرده پوشى بيان كرده اند، طبرى كه يكى از بزرگان و مورخين نامى اهل سنت مى باشد و نسبت به خلفا تعصب خاصى دارد، در رابطه ى با يورش و احتراق بيت وحى مى گويد: «اتى عمر بن خطاب منزل على فقال لاحرقن عليكم او لتخرجن الى البيعه» [تا ريخ طبرى، ج 2، ص 443، و در شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 56 از كتاب سقيفه جوهرى نقل كرده والسقيفه والخلافه، ص 14.] : عمر با جمعيتى در برابر در خانه على- عليه السلام- قرار گرفت و گفت: قسم به خدا من اين خانه را به آتش مى كشم، يا اينكه اهل آن براى بيعت با ابوبكر اين خانه را ترك گويند.

ابن عبد ربه اندلسى مى گويد: «بعث اليهم ابوبكر عمر بن خطاب ليخرجهم من بيت فاطمه و قال له ان ابو فقاتلهم فاقبل بقبس من النار على ان يضرم عليهم الدار، فلقيته فاطمه فقالت يابن الخطاب اجئت لتحرق دارنا قال: نعم او تدخلوا فيما دخلت فيه الامه» [ العقد الفريد، ج 5، ص 12.] : ابوبكر به عمر ماموريت داد تا كسانى كه در خانه على- عليه السلام- بودند، از خانه بيرون كند و اگر امتناع كردند با آنها نبرد نمايد، وقتى فرمانده گروه با امتناع معترضين مواجه شد، دستور داد آتش آوردند كه خانه را بسوزانند، در اين هنگام با فاطمه- سلام الله عليها- برخورد كرد و دخت گرامى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خطاب به عمر فرمود: آيا آمده اى خانه ى ما را به آتش بكشى؟ عمر گفت: آرى اين خانه را مى سوزانم و يا اين كه مثل ديگران با خليفه بيعت نماييد. طبرى مى گويد: بعد زبير با شمشير برهنه بيرون دويد، پاى او به سنگى برخورد كرد و به زمين افتاد، مهاجمين بر او حمله كردند و شمشير را از دستش گرفتند، و او را بازداشت كردند، و كتك زدند.

ابن قتيبه دينورى مى گويد: «و ان ابوبكر رضى الله عنه تفقد قوما تخلفوا عن بيعته عند على كرم الله وجهه فبعث اليهم عمر، فجاء فناداهم و هم فى دار على فابوا ان يخرجوا فدعا بالحطب و قال: والذى نفس عمر بيده لتخرجن او لاحرقنها على من فيها، فقيل له: يا ابا حفص ان فيها فاطمه؟ فقال: و ان فخرجوا فبايعوا الا علينا فانه زعم انه قال: حلفت ان لا اخرج و لا اضع ثوبى على عاتقى حتى اجمع القرآن، فوقفت فاطمه رضى الله عنها على بابها، فقالت: لا عهدلى بقوم حضروا اسوا محضر منكم، تركتم رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- جنازه بين ايدينا، و قطعتم امركم بينكم، لم تستامرونا، و لم تردوا لنا حقا فاتى عمر ابوبكر، فقال له: الا تاخذ هذا المتخلف عنك بالبيعه؟ فقال ابوبكر لقنفذ (و هو مولى له): اذهب فادع لى عليا، فقال: فذهب الى على فقال له: ما حاجتك؟ فقال يدعوك خليفه! رسول الله، فقال على- عليه السلام-: لسريع ما كذبتم على رسول الله فرجع فابلغ الرساله، قال: فبكى ابوبكر طويلا. فقال عمر الثانيه: لا تمهل هذا المختلف عنك بالبيعه، فقال ابوبكر رضى الله عنه لقنفذ: عد اليه، فقل له: خليفه! رسول الله يدعوك لتبايع فجاءه قنفذ فادى ما امر به، فرفع على- عليه السلام- صوته فقال: سبحان الله؟ لقد ادعى ما ليس له فرجع قنفذ فابلغ الرساله، فبكى ابوبكر طويلا ثم قام عمر فمشى معه جماعه حتى اتوا باب فاطمه- سلام الله عليها- فدقوا الباب فلما سمعت اصواتهم نادت باعلى صوتها: يا ابت يا رسول الله ماذا لقنا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابى قحافه فلما سمع القوم صوتها و بكاءها انصرفوا باكين، و كادت قلوبهم تنصدع، و اكبادهم تنفطر، و بقى عمر و معه قوم فاخرجوا عليا، فمضوا به الى ابوبكر، فقالوا له بايع فقال: ان انا لم افعل فمه؟ قالوا اذا والله الذى لا اله الا هو نضرب عنقك، فقال: اذا تقتلون عبد الله و اخا رسوله، قال عمر: اما عبد الله فنعم و اما اخو رسوله- صلى الله عليه و آله و سلم- فلا و ابوبكر ساكت لايتكلم، فقال له: الا تامر فيه بامرك؟ فقال: لا اكرهه على شى ء ما كان فاطمه- سلام الله عليها- الى جنبه، فلحق على- عليه السلام- بقبر رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- يصيح و يبكى، و ينادى: يابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى.» [ الامامه والسياسه، ص 30.] ابوبكر وقتى ملاحظه كرد كه عده اى از مردم درباره ى بيعت با او مخالفت كرده اند، و در نزد على- عليه السلام- متحصن شدند [ ابن قتيبه اسم افراد را ذكر نكرده، ولى عمر رضا كحاله چنانچه گذشت اسم افراد را بيان كرده است.] عمر را به سوى آنها فرستاد، عمر آمد آنها را صدا كرد، افراد معترض كه در خانه ى على- عليه السلام- بودند، از خارج شدن امتناع كردند ، عمر دستور داد كه هيزم بياورند تا خانه را آتش زدند و قسم ياد كرد كه يا بايد خانه را ترك كرده و با خليفه بيعت كنيد، و يا اينكه خانه را با كسانى كه در آن هستند مى سوزانم، به او گفته شد: اى اباحفص فاطمه- سلام الله عليها- در اين خانه است، عمر در جواب گفت: باشد!! كسانى كه در خانه بودند خارج شدند و با ابوبكر بيعت كردند مگر على- عليه السلام- كه بيرون نيامد، عمر گمان كرده بود كه على- عليه السلام- قسم خورده است كه از منزل خارج نمى شوم و رداى خودم را بر شانه نمى گذارم مگر اينكه قرآن را جمع كنم. در اين موقع بود كه فاطه پشت در آمد و گفت: جمعيتى را سراغ ندارم كه مانند شما باشند، شما جنازه ى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- را روى دست ما گذاشتيد، و پيمان و عهدى كه با وى داشتيد از بين برديد، و از پيش خود درباره ى خلافت تصميم گرفتيد، چرا در حكومت و خلافت با ما مشورت نكرديد، و خلافت كه حق ماست به ما باز نمى گردانيد؟ مامور خليفه به حضور وى آمد و او را از جريان آگاه ساخت و گفت چرا اين متخلف از بيعت (على- عليه السلام-) را مواخذه نمى كنى و بر او فشار نمى آورى و سخت نمى گيرى؟ خليفه غلام خود قنفذ را مامور كرد كه برو على- عليه السلام- را به مسجد دعوت كن، قنفذ به خانه على- عليه السلام- آمد، على- عليه السلام- به او فرمود: چه مى خواهى و حاجتت چيست؟ قنفذ گفت: خليفه رسول خدا از شما خواسته كه بايد به مسجد بيايد و با او بيعت كنيد، وقتى على- عليه السلام- اين جمله را از قنفذ شنيد، گفت: چرا به اين زودى به رسول خدا دروغ بستيد و پيمان او را شكستيد؟ پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- او را جانشين خود قرار نداده تا وى خليفه ى رسول خدا باشد! غلام ابوبكر با نوميدى برگشت و جريان ماموريت خود را به اطلاع خليفه رساند.

ابن قتيبه در ادامه مى گويد كه ابوبكر گريه طولانى كرد، مقاومت معترضين در برابر دعوتهاى پياپى خليفه را سخت عصبانى و ناراحت كرد، عمر دفعه ى دوم گفت: به على- عليه السلام- كه از بيعت مخالفت كرده مهلت مده، ابوبكر باز هم به غلام خود قنفذ گفت: به خانه على- عليه السلام- برگرد، و به او بگو كه خليفه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- تو را خواسته است، بيا و با او بيعت كن، قنفذ آمد و ماموريت را انجام داد.

على- عليه السلام- صدايش را بلند كرده فرمود: سبحان الله مرا به چيزى دعوت مى كند كه حق او نيست، و قنفذ برگشت جريان را به ابوبكر گفت: وى گريه طولانى كرد! و سرانجام عمر با گروهى رو به خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- آمدند، وقتى به درب خانه رسيدند، در زدند، فاطمه- سلام الله عليها- كه صدايى مهاجمين را شنيد پشت در با صداى بلند ناله كرد و گفت: پدر جان، اى پيامبر خدا بعد از درگذشت تو چه گرفتاريها و مصيبتهايى از دست پسر خطاب و پسر ابى قحانه به ما رسيده است؟ ناله هاى فاطمه- سلام الله عليها- آنچنان جان گداز بود كه گروهى از آن جمعيت كه همراه عمر تا در خانه آمده بودند، از انجام ماموريت و حمله و يورش به خانه زهرا- سلام الله عليها- منصرف شدند و از همان جا گريه كنان برگشتند و نزديك بود قلبهاى آنها از حركت بايستد و جگرهاشان منفجر شود! اما عمر و گروه ديگر كه براى گرفتن بيعت از على- عليه السلام- و بنى هاشم آمده بودند اصرار مى كردند كه او حتما با ابوبكر بيعت كند، على- عليه السلام- فرمود: اگر بيعت نكنم چه خواهد شد؟ گفتند: كشته خواهى شد و به ذات خدا قسم خوردند! و گفتند: گردنت را مى زنيم، على- عليه السلام- فرمود: آن وقت شما بنده خدا و برادر رسول گرامى او را خواهيد كشت؟! عمر گفت: بنده خدا بلى، ولى برادر رسول خدا نه! در اين حال ابوبكر ساكت بود و چيزى نمى گفت: عمر رو به ابوبكر نموده و گفت: چرا او (على- عليه السلام-) را امر به بيعت نمى كنى؟! ابوبكر گفت: تا زمانى كه فاطمه- سلام الله عليها- در كنار اوست (يعنى زنده است) او را مجبور بر چيزى (بيعت) نمى كنم. آن وقت على - عليه السلام- خود را به قبر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- نزديك كرده (و به عنوان تظلم جمله اى را كه هارون به موسى- عليه السلام- گفته بود به زبان جارى ساخت و) گفت: اى پسر مادرم پس از تو اين گروه مرا ناتوان و خار شمردند و نزديك بود كه مرا بكشند.

خواننده ى گرامى ملاحظه فرموديد كه ابن قتيبه دينورى خيلى از حقايق و وقايع را در رابطه با يورش به خانه وحى (و خانه اى كه مصداق، بلكه عين آيه ى تطهير بود) بيان كرده است. شايد شما سوال فرماييد كه همين مطالب ابن قتيبه را عمر رضا كحاله در اعلام النساء هم گفته است و لازم نبود كه مطالب تكرارى بيان شود؟ در جواب بايد گفت: اولا در كتاب اعلام النساء آمده است كه ابوبكر يك دفعه غلام خودش را به خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- فرستاد، ولى در الامامه والسياسه ابن قتيبه آمده است كه ابوبكر قنفذ را دو دفعه به خانه ى على- عليه السلام- و فاطمه- سلام الله عليها- فرستاد و آخر الامر عمر با زور وارد خانه شده و على- عليه السلام- را به مسجد آورد.

ثانيا اينكه ابن قتيبه در سنه 213 به دنيا آمده و در عصر ائمه معصومين- علهيم السلام- زندگى مى كرده است، و در آن عصر خيلى از وقايع و حقايق به صورت زنده و تازه بدون خدشه موجود بوده است و لذا عين سخان وى آورده شد. [ اما اينكه ابن قتيه در الامامه والسياسه، و عمر رضا كحاله در اعلام النساء، و ابن عبد الربه در العقد الفريد گفته اند كه على- عليه السلام- با ابوبكر بيعت كرد، اين موضوع در نزد مشايخ شيعه قابل قبول نيست، و اصلا حضرت على- عليه السلام- با ابوبكر و خلف او، و خلف خلف او بيعت نكرد، از جمله مرحوم سيد مرتضى، عالم بزگوار شيعه: بحث مفصل و گسترده اى پيرامون اين حادثه نموده، و از حضرت صادق نقل كرده است كه على- عليه السلام- بيعت نكرد تا وقتى كه دود غليظى خانه امام را فرا گرفت. از سيد مرتضى جلوتر در عصر ائمه- عليهم السلام- سليم بن قيس كوفى كه از تابعين بشمار مى رود و در عصر اميرالمؤمنين، امام حسن، و امام حسين، امام سجاد مى زيسته و در آن دوران حكومت حجاج بن يوسف در سن نود سالگى درگذشته است، در كتاب خود «اصل» هجوم به خانه وحى را بطور مبسوط بيان كرده و پرده از چهره ى حقيقت برداشته و مى گويد: مامور خليفه آتش برافروخت، سپس فشارى به درب آورد و درب را عقب زد و وارد خانه شد. و با مقاومت فاطمه- سلام الله عليها- رو برو گرديد.] هر انسان با وجدان سليم و بدون تعصيب وقتى آن حقايق را ملاحظه كند و اشاراتى كه طبرى در تاريخ خود و ابن قتيبه در الامامه والسياسه و عمر رضا كحاله در اعلام النساء و ابن عبدالربه در العقد الفريد، در رابطه با يورش به خانه وحى بيان نموده اند را بررسى نمايد، نتيجه ى قطعى را به دست مى آورد كه يورش به خانه وحى و آتش زدن خانه و در نيم سوخته را به پهلوى پاره ى تن پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كوبيدن و فرزند وى را كشتن و ريسمان به گردن ولى خدا انداختن و دست وى را بستن، همه اينها يك مسئله قطعى در نزد اهل سنت بوده كه شكى در آن براى كسى باقى نمانده و اظهر من الشمس است، و اينكه بعضى از محدثين و مورخين اهل سنت حوادث مذكور را كمرنگ اشاره كرده اند، و يا اينكه بعضى اصلا اشاره نكردند به اين جهت بوده است كه وجهه ى خلفا را حفظ كنند. و اما اينكه بنابر گفته عقدالفريد والامامه والسياسه و طبرى در تاريخ خود، عمر در مسجد مسئله ى اخوت و برادرى على- عليه السلام- با پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را بر خلاف حديث منزلت و موضوع مواخات و برادرى بين مسلمانان، انكار كرده، اين موضوع را انشاءالله در فصل ادعاى فاطمه...- سلام الله عليها- و انكار شهادت على- عليه السلام- از طرف دستگاه حكومت، بحث خواهيم كرد.

اكنون به بررسى دلائل هجوم به خانه ى فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- مى پردازيم:

نخستين دليل: يكى از مدارك و دلائلى كه هجوم به خانه ى وحى را تاييد مى كند نامه اى است كه معاويه به عنوان طعن و انتقاد براى حضرت على- عليه السلام- فرستاده است. او در نامه ى خود پس از يادآورى مقاومت و سرسختى على- عليه السلام- در بيعت نكردن با خليفه ى اول، چنين مى نويسد: دستگاه خلافت تو را و مهار كرد و بسان شتر سركش براى بيعت سوق دادند. [ متن كامل نامه معاويه را در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 186 ملاحظه فرماييد.] اميرالمؤمنين- عليه السلام- در پاسخ نامه ى معاويه موضوع را بطور تلويح اشاره كرده و مظلوميت خود را اين چنين بيان فرموده: «و قلت انى كنت اقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتى ابايع و لعمرالله لقد اردت ان تذم فمدحت و ان تفضح فافضحت و ما على المسلم من فضاحه فى ان يكون مظلوما». [ شرح نهج البلاغه، نامه 28، ج 15، ص 186.] : در نامه ى خود نوشته بودى كه من بسان شتر سركش براى بيعت سوق داده شدم. به خدا سوگند خواستى از من انتقاد كنى، ولى در واقع مرا ستايش كردى، و خواستى مرا رسوا كنى، اما خود را رسوا كردى، هرگز بر مسلمان ايرادى نيست كه مظلوم واقع شود.

البته ابن ابى الحديد در نقل اين مطالب تنها نيست، بلكه همان طور كه گفته شد: ابن عبدالربه در عقد الفريد و ابن قتيبه در الامامه والسياسه نيز جسارت و اهانت به ساحت قدس امام از ناحيه حكومت را بيان كرده اند. ابن ابى الحديد در شرح نامه ى بيست و هشتم نهج البلاغه امام- عليه السلام- اهانت به امام و يورش مهاجمين به خانه ى وحى را بيان مى كند. اگر چه وى در شرح خطبه ى بيست و ششم جريان يورش را انكار مى كند و مى گويد كه فقط شيعه اين مطالب را مى گويد [ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 60.] كه جواب آن در جاى خود داده خواهد شد.

در منابع و مدارك مشايخ و بزرگان شيعه درباره ى جريان جسارت به امام- عليه السلام- و مقاومت حضرت فاطمه- سلام الله عليها- و جلوگيرى از مقاومت بانوى دو عالم با تازيانه و سيلى، و اينكه در را به پهلوى مباركش زدند و فشارهاى روحى و جسمى را به وجود آوردند، مطالب فراوان و بيش از حد احصى موجود است، ولى راه و روش ما در اين كتاب اين است كه جريان را از منابع اهل سنت بررسى كنيم.

جالب توجه اينكه: با اين همه كنترل و سانسور حقايق از طرف محدثين وابسته و تاريخ نويسان جيره خوار، ولى باز هم از عنايات پروردگار اين بوده است كه حقايق از زبان خود آنها گفته شود، كه در بعضى از كتابهاى آنها مشهود است. از جمله شهرستانى از ابراهيم بن سيار معروف به عظام و يا (نظام)، رئيس گروه معتزله نقل مى كند كه وى گفته است: عمر روزهاى اول بيعت را در بر پهلوى فاطمه- سلام الله عليها- زد، او بچه اى كه در رحم داشت سقط كرد، و نيز فرمان داد كه خانه را با كسانى كه در آن بود بسوزاند، در حالى كه در خانه جز على و فاطمه و حسن و حسين- عليهم السلام- كسى ديگر نبود. [ ملل و نحل، ج 2، ص 59.] باز دليل ديگر كه يورش به خانه ى وحى را تاييد مى كند اينكه: پيامبر گرامى اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- دخترى داشت به نام زينب و شوهر زينب شخصى به نام ابى العاص بود، در جنگ بدر در جبهه ى دشمن بود كه به اسارت گرفته شد و بعدا آزاد شد، ابى العاص به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- قول داد كه پس از مراجعت به مكه وسائل مسافرت دخترش زينب را از مكه به مدينه فراهم كند. از طرفى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هم شخصى را به نام زيد بن حارثه با گروهى از انصار ماموريت داد كه در هشت فرسخى مكه بايستند و هر وقتى كه مركب زينب به آن جا رسيد او را به مدينه بياورند. و از طرفى ديگر، قريشى ها از خروج دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از مكه مطلع و با خبر شدند، تصميم گرفتند كه او را از راه برگردانند، لذا شخصى شقى را به نام جباربن الاسود با گروهى به طرف او فرستادند، او سر راه زينب را گرفته و نيزه ى خود را به كجاوه ى زينب كوبيد و او از شتر افتاد، در اين هنگام زينب جنينى كه در رحم داشت سقط كرد و به مكه بازگشت، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از شنيدن اين مسئله سخت ناراحت شد، و در وقت فتح مكه خون جبار بن الاسود را مباح دانست.

بعد ابن ابى الحديد در اين باره مى گويد: من اين جريان را بر استادم ابو جعفر خواندم، او گفت: «اذا كان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- اباح دم جباربن الاسود لانه روع زينب فالقت ذابطنها، فظهر الحال انه لو كان حيا لاباح دم من روع فامطه حتى القت ذابطنها» [ شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 192.] : هنگامى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خون كسى كه دخترش زينب را ترسانيد و او سقط جنين كرد مباح شمرد، اگر زنده بود خون كسانى را كه دخترش فاطمه- سلام الله عليها- را ترسانيده و خانه اش را آتش زده و او فرزندش محسن را سقط كرد مباح مى شمرد. [ شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 192.] شما خواننده ى عزيز با توجه به اين حقايق و مطالب كه از كتب اهل سنت آورده شد ملاحظه مى فرماييد كه وقتى خون كسى از ظرف رييس حكومت اسلامى مباح شمرده شود، پس معلوم است كه از آيين مقدس اسلام خارج شده است و آن هم كسى كه زهراى اطهر- سلام الله عليها- را اذيت كند، كه خود پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: هر كس زهرا را اذيت كند مرا اذيت كرده است و هر كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را اذيت كند خدا را اذيت كرده است. اين يورش به خانه وحى از طرف كسانى صورت گرفت كه هر چه عزت و سعادت داشتند از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- داشتند و سالها خطابه ها و سخنان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را در رابطه با فضائل على و فاطمه و فرزندان آنها- عليهم السلام- شنيدند ولى با كمال تاسف دست به خطايى زدند كه روى تاريخ را سياه كردند، و اگر اين حادثه ى سقيفه و تبعات سوء آن صورت نمى گرفت و خانه ى وحى آتش زده نمى شد و ريسمان به گردن ولى خدا نمى انداختند، امروز شاهد اين همه ظلم و جنايت كه به جهان اسلام و بشريت مى شود نبوديم و مسلمانها تا اين حد مظلوم واقع نمى شدند.

يكى ديگر از دلائل يورش به خانه وحى سخن ابن قتيبه است كه مى گويد: امير مومنان- عليه السلام- در همان موقع كه تحت فشار ماموران دستگاه حاكم قرار گرفته بود و پيوسته تهديد به مرگ مى شد، رو به عمر كرد و گفت: «احلب حلبا هان لك شطره و شد له اليوم يردده عليك غدا» [ الامامه والسياسه، ج 1، ص 12.] بدوش كه نيمى از آن مال تو است، مركب خلافت را براى ابوبكر محكم ببند تا فردا براى تو باز گرداند.

هر انسان با وجدان اگر اين جريان را بررسى كند، سوالى برايش ايجاد خواهد شد كه علت و انگيزه اصرار و تلاش و به اصطلاح اين همه فداكارى عمر چه بوده است؟ آيا به راستى وى با نيت پاك در اين ميدان گام برمى داشته است و يا اينكه يك نوع توافق قبلى (پيش از رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-) در ميان بوده و از قبل آن دو نفر زمينه و مقدمات آن را فراهم كرده بودند.

دليل و مدرك ديگر اينكه اگر به راستى بيعت و خلافت ابوبكر طبق اصول دموكراسى صورت گرفته و از روى اجبار و توطئه نبوده و مصداق روشن «و امرهم شورى بينهم» [ سوره ى شورى، آيه 38.] بود، پس چرا وى در آخرين ساعات زندگى نادم و پشيمان بود و آرزو مى كرد كه اى كاش سه كار را انجام نمى دادم: اى كاش احترام خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- را حفظ مى كردم، و فرمان حمله به خانه وى را صادر نمى كردم، اگر چه در را به روى من مى بستند. اى كاش روز سقيفه بار خلافت را به دوش نمى كشيدم و آن را به دوش عمر و ابوعبيده مى گذاشتم و خود مقام معاونت و وزرات را مى پذيرفتم. اى كاش اياس بن عبدالله معروف به «الفجاه» را نمى سوزاندم و اى كاش هاى ديگر. [تا ريخ طبرى، ج 3، ص 236 و شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 463.] دليلى ديگر: از مداركى كه يورش به خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- را ثابت مى كند اينكه:

يكى از شعراى وابسته به خلفا قصيده اى را به نام «عمريه» در مدح و ستايش خليفه سروده است و او را نسبت به جسارت و اهانتى كه به فاطمه- سلام الله عليها- انجام داده ستوده و گفته است:

«و قوله لعلى قالها عمر   اكرم بسامعها اعظم بملقيها»
«حرقت دارك لا ابقى عليك   ان لم تبايع و بنت المصطفى فيها»
«ما كان غير ابى حفص يفوه بها   امام فارس عدنان و حاميها»

به ياد آر سخنى را كه عمر به على- عليه السلام- گفت، گرامى دار شنونده را، بزرگ دار گوينده را كه به على- عليه السلام- گفت: اگر بيعت نكنى خانه ى تو را مى سوزانم و اجازه نمى دهم در آنجا بمانى و اين سخن را موقعى كه دختر حضرت محمد مصطفى در آن خانه بود گفت و اين سخن را جز عمر كسى ديگر نمى توانست در مقابل پيشوا و شهسوار عرب عدنان و حامى آنان بگويد.

اين شاعر دور از شعور مى خواهد جنايتى را كه عرش الهى را مى لرزاند، و ملائكه الله را به گريه آورده است، از مفاخر خليفه بشمارد. آيا اين از افتخارات است كه بگوييم دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كوچكترين احترامى نزد عمر نداشت و او حاضر بود كه براى گردآورى راى براى خليفه تا آنجا جسارت كند كه خانه ى دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را بسوزاند.

اعلام النساء از قول ابن عبدالربه در «عقدالفريد» نقل مى كند: هنگامى كه على- عليه السلام- را به مسجد آوردند، خليفه به وى گفت: «فقال له ابوبكر: اكرهت امارتى؟ فقال: لا، ولكنى آليت ان لا ارتدى بعد موت رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- حتى احفظ القرآن، فعليه جبست نفسى» [ العقد الفريد، ج 5، ص 12.] آيا فرمانروايى و خلافت ما را قبول ندارى؟ على- عليه السلام- فرمود: هرگز بلكه با خود پيمان بسته بودم كه پس از درگذشت رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- رداء بر دوش نگذارم تا قرآن را حفظ و جمع نمايم، و از اين جهت عقب ماندم، سپس على- عليه السلام- بيعت كردم.

در حالى كه خود همين ابن عبدالربه و ديگران از عايشه نقل مى كنند: «لم يبايع على- عليه السلام- ابوبكر حتى ماتت فاطمه، و ذلك لسته اشهر من موت ابيها- صلى الله عليه (و آله) و سلم على ابوبكر فاتاه فى منزله فبايعه... » [ العقدالفريد، ج 5، ص 12.] : تا شش ماه كه فاطمه- سلام الله عليها- زنده بود على- عليه السلام- بيعت نكرد و پس از درگذشت او دست بيعت به خليفه داد. و لى نه تنها على- عليه السلام- بيعت نكرد بلكه مخالفت كرد، سخنان حضرت- عليه السلام- در نهج البلاغه دليل و گواه روشن بر اين مدعى است. گروهى كه با خليفه بيعت نكردند و در كنار على- عليه السلام- ماندند از جمله سلمان فارسى بود كه بزرگترين حامى ولايت و امامت بود، درباره ى خلافت ابوبكر چنين گفت: به خلافت كسى تن داديد و قبول كرديد كه از نظر سن بزرگتر از شماست، ولى اهل بيت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خود را ناديده گرفتيد، اگر آنها خلافت را از محور خود بيرون نمى كردند، هرگز اختلافى پيش نمى آمد و همه ى مردم از ثمره و ميوه هاى گوارا آن بهره مند مى شديد. [ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 69.] عبارت و سخن سلمان به شرح ذيل مى باشد.

ابن ابى الحديد مى گويد: «ان سلمان و الزبير و الانصار كان هوهم ان يبايعو عليا- عليه السلام- بعد النبى- صلى الله عليه و آله و سلم-، فلما بويع ابوبكر، قال سلمان: اصبتم الخبره و اخطاتم المعدن»: همانا سلمان و زبير و عده اى از انصار مى خواستند كه با على- عليه السلام- بيعت كنند و وقتى كه ابوبكر بيعت گرفت، سلمان گفت: مردى را قبول كرديد كه از نظر سن بزرگ است، ولى معدن وحى و رسالت را رها كرديد!

باز هم ابن ابى الحديد از ابوبكر بن عبدالعزيز و از ابو زيد عمر بن شبه و از على بن ابى هاشم و از عمرو بن ثابت، از حبيب بن ابى ثابت از قول سلمان فارسى نقل مى كند: «قال سلمان يومئذ اصبتم ذا السن منكم و اخطاتم اهل بيت نبيكم، لو جعلتموها فيهم ما اختلف عليكم اثنان، و لاكلتموها رغدا» [ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 49.] : سلمان در روز بيعت ابوبكر گفت: كسى را به خلافت و جانشينى قبول كرديد كه از جهت سن بزرگتر از شماست، ولى اهل بيت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را ناديده گرفتيد، اگر خلافت را در همان مسير كه خدا و رسول تعيين فرموده بود قرار مى داديد هرگز اختلافى پيش نمى آمد، و از بركات و ميوه هاى آن در آينده همه استفاده مى كرديد.

ابن مسعود كه يكى از مورخين مشهور اهل سنت مى باشد در كتاب مروج الذهب مى گويد: «لم يبايعه احد بنى هاشم حتى ماتت فاطمه رضى الله عنها- سلام الله عليها- [ مروج الذهب، ج، ص 301.] تا زمانى كه فاطمه- سلام الله عليها- زنده بود، احدى از بنى هاشم با ابوبكر بيعت نكردند.

اين حرف را ابن مسعود گفته است، ولى همان طور كه از قول سيد مرتضى رحمه الله عليه گفته شد، آن بزرگوار قسم ياد فرموده است كه على- عليه السلام- هرگز با خليفه! و جانشينان او بيعت نكرده است و از سخنان على- عليه السلام- در نهج البلاغه پيداست كه حضرت، بيعت نفرموده است.

ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه» بعد از نقل سخن ابن قتيبه در «الامامه والسياسه» مى گويد: سزاوار بود كه ابوبكر و عمر فاطمه- سلام الله عليها- را احترام نمايند. [ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 19.] يكى ديگر از دلايل يورش به خانه ى وحى اين است كه ابو الوليد محب الدين محمد بن شحنه الحنفى، قاضى حلب در كتاب روضه المناظر فى الاخبار الاوائل والاواخر در جريان سقيفه مى گويد: مردم براى بيعت با ابوبكر هجوم آوردند، مگر جماعتى از بنى هاشم كه از جمله ى آنها زبيربن العوام و عتبه بن ابى لهب و خالدبن سعيدبن العاص و مقداد بن اسود كندى و سلمان فارسى و ابوذر و عمار ياسر و بريده ى اسلمى و برائب بن عازب و ابن بى كعب و ابو سفيان بن حرب بودند ، اين جماعت به طرف على بن ابى طالب- عليه السلام- آمدند، او سپس مى گويد: «ثم ان عمر جاء ال يالبيت لعلى بن ابى طالب ليحرقه و من فيه فلقته فاطمه فقال عمر ادخلوا فيما دخلت فيه الامه» [ روضه المناظر فى الاخبار الاوائل والاواخر، در حاشيه طبرى، ج 3، ص 100.] عمر به طرف خانه ى على بن ابى طالب- عليه السلام- آمد تا اينكه خانه را با هر كه در اوست بسوزاند، فاطمه- سلام الله عليها- او را ملاقات كرد، عمر گفت: در آن چيزى كه امت وارد شده است شما هم وارد شويد.

از ظاهر اين روايت پيداست كه احتراق و آتش زدن خانه واقع شد، اگر چه اين نويسنده واقعيت را صريح بيان نكرده و پرده پوشى كرده است. باز هم طبرى در تاريخ خود به نقل از عبدالرحمن بن عفوف مى گويد: «فاما الثلاث التى فعلتها ووردت انى لم اكن فعلتها، فوددت انى لم اكن كشفت عن بيت فاطمه- سلام الله عليها- و تركته و لو اغلق على حرب، و وددت انى يوم سقيفه بنى ساعده كنت قذفت الامر فى عنق احد الرجلين: عمر او ابى عبيده، فكان اميرا و كنت وزيرا، و وددت انى اذا اتيت بالفجاه [ هو اياس بن عبد الله بن عبديا ليل السلمى، و كان قد استعرض الناس يقتلهم و ياخذ اموالهم فامر ابوبكر باحراقه.] لم اكن احرقته، و كنت قتلته بالحديد او اطلقته.» [ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 47، و مروج الذهب، ج 2، ص 301 و الامامه والسياسه، ج 1، ص 36، تاريخ طبرى، ج 2، ص 619.] : اما سه كارى كه انجام دادم و اى كاش انجام نمى دادم: دوست داشتم كه كشف خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- نكرده بودم، و كسى را بر در خانه ى وى نمى فرستادم، اگر چه با من محاربه مى كردند و كار به جدال و جنگ مى كشيد، اى كاش در روز سقيفه كار خلافت را به يكى از دو نفر (عمر و ابى عبيده) وامى گذاشتم و خودم به عنوان وزير كار مى كردم، اى كاش وقتى اياس بن عبدالله را نزد من آوردند او را نمى سوزاندم، با شمشير او را مى كشتم و يا اينكه او را آزاد مى كردم. [ جريان مفصل اين ندامت و پشيمانى ابوبكر و سوزندان اياس بن عبدالله را در تاريخ طبرى، ج 2، ص 619 ملاحظه فرماييد.] ابوبكر جوهرى به نقل از ابو زيد عمر بن شبه و از احمد بن معاويه و از نضر بن شميل و از محمد بن عمرو، از سلمه بن عبدالرحمن نقل مى كند: «لما جلس ابوبكر على المنبر، كانه على- عليه السلام- والزبير و ناس من بنى هاشم فى بيت فاطمه- سلام الله عليها-، فجاء عمر اليهم، فقال: والذى نفسى بيده، لتخرجن الى البيعه او لاحرقن البيت عليكم!» [ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 56.] : وقتى كه ابوبكر بر منبر و خلافت نشست على- عليه السلام- و زبير و عده اى از بنى هاشم در خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- بودند، عمر به طرف خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- آمد و گفت: قسم به آن كسى كه جانم به دست اوست، از خانه خارج شويد و با ابوبكر بيعت كنيد، يا اينكه خانه را با شما مى سوزانم.