محبت و دوستى پيامبر به فاطمه
محبت و عشق، قوى ترين جاذبه در ميان دو موجود است. در قانون معروف جاذبه كه بر
عالم ماده حكومت مى كند، آمده است: «هر مقدار جرم اجسام زيادتر، و فاصله ى آنها
كمتر باشد جاذبه ى آنها بيشتر است» اين قانون در جهان معنى و معنويت و محبتهاى الهى
هم حاكم مى باشد، يعنى هر قدر شخصيت ها والاتر و فاصله ها كمتر باشد اين محبت و عشق
قويتر مى گردد.
با اين تقاوت كه در جهان ماده گاهى اختلاف و تضاد علت جاذبه است، مانند دو
الكتريسيته ى مثبت و منفى، ولى در جهان ارواح و معنويت هر قدر سنخيت و تشابه بيشتر
باشد اين جاذبه نيرومندتر و فعال تر است و تضاد در كار نيست، بلكه تضاد باعث دورى
است.
با توجه به اين مقدمه كوتاه كه از كتاب جاذبه و دافعه ى مرحوم شهيد مطهرى و كتاب
زهرا (عليهاالسلام) برترين بانو از آية الله مكارم شيرازى نقل به مضمون شده است، به
سراغ احاديثى مى رويم كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) تا چه حد به دختر
عزيزش فاطمه (سلام الله عليها) اظهار عشق و علاقه و محبت مى كرد و او را دوست مى
داشت.
بخارى در صحيح خود در كتاب بدء الخلق در باب مناقب قرابت رسول الله (صلى الله
عليه و آله و سلم) و منقبت فاطمه (سلام الله عليها) مى گويد:
«روى بسنده عن المسور بن مخرمة ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال:
فاطمة بضعة منى فمن اغضبها اغضبنى». [ صحيح بخارى، كتاب بدأ الخلق ص 2 و فيض
القدير، ج 4، ص 421. ] «مسور بن مخرمه مى گويد: پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله
و سلم) فرمود: فاطمه پاره ى تن من است، پس كسى كه او را ناراحت بكند و به غضب
بياورد، مرا ناراحت كرده و به غضب آورده است.» و مناوى نيز در كتاب فيض القدير اين
حديث را بيان كرده و گفته است.
سهيلى به اين حديث استدلال كرده است مبنى بر اينكه اگر كسى به فاطمه فحش بدهد و
يا اهانت به وى بكند كافر است، براى اينكه سب و فحش دادن به فاطمه هم او را و هم
پيامبر را ناراحت مى كند و بعد مى گويد: همانا فاطمه افضل و برتر از شيخين مى باشد.
اينكه فاطمه (سلام الله عليها) برتر از شيخين مى باشد جاى شك و ترديد نيست و اما
اينكه سهيلى گفته است كه فاطمه (سلام الله عليها) برتر از شيخين است شايد منظور وى
اين است كه اگر كسى به شيخين فحش بدهد و يا اينكه احترام شان نكند كافر نمى شود،
ولى اگر به زهرا (سلام الله عليها) فحش بدهد كافر مى شود. و نسائى در خصائص خود (ص
35) همين روايت بخارى را ذكر كرده است.
باز هم بخارى حديثى را از مسور بن مخرمة و او از پيامبر اسلام روايت مى كند:
«انه قال- اى النبى صلى الله عليه و آله و سلم- فانما هى فاطمة بضعة منى يريبنى
ما ارابها و يؤذينى ما آذاها». [ كنز العمال، ج 12، ص 105 الى 112، 34243 و صحيح
بخارى، كتاب النكاح، باب ذب الرجل عن ابنته و احمد حنبل هم در مسند خود، ج 4، ص 328
و ابونعيم در حلية الاولياء، ج 2، ص 40، روايت كرده اند. ] «پيامبر اسلام فرمود:
همانا فاطمه پاره اى از وجود و هستى من است هر كس او را ناراحت كند مرا ناراحت كرده
است و هر كسى او را آزار دهد مرا آزرده است.» و اين حديث را ابوداود هم در صحيح خود
در جلد 12، در باب ما يكره ان يجمع بينهن من النساء بيان كرده است.
مسلم در صحيح خود در باب فضائل فاطمه (سلام الله عليها) با سندى از مسور بن
مخرمه روايت كرده است: «قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم انما فاطمة بضعة
منى يؤذينى ما آذاها». [ صحيح بخارى جلد... كتاب بدا الخلق ص 2 و منادى در فيض
القدير جلد 4، ص 421. ] «مسور بن مخرمة گفته است: پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم) فرمود: همانا فاطمه پاره اى از وجود من است، آزار مى دهد مرا آن چه فاطمه را
آزارد.» و فخر رازى در تفسير كبير خود در تفسير آيه مودة در سوره شورى (چنانكه بحث
آن گذشت) مى گويد: «يؤذينى ما يؤذيها [ تفسير فخر رازى، ج 27، ص 165 الى 166. ]
اذيت مى كند مرا آن چه كه فاطمه را اذيت مى كند». و باز فخر رازى در سوره ى معارج
در تفسير آيه «و فصيلته التى تؤيه [ ترجمه: و هم خويشاوندان قبيله اش كه هميشه
حمايتش كردند.» ] گفته است: «فاطمه بضعة منى» [ تفسير فخر رازى، ج 30، ص 126. ]
«فاطمه پاره اى از وجود و هستى من است» باز هم مسلم در باب فضائل فاطمه (سلام الله
عليها) به سند از مسور بن مخرمة روايت مى كند:
«حدثنا عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال فيه: فانما ابنتى- يعنى
فاطمة عليها السلام- يريبنى ما ارابها و يؤذينى ما آذاها». [ صحيح مسلم، كتاب فضائل
الصحابه، باب فضائل فاطمه. ] «مسور حديثى را از نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم) نقل مى كند كه پيامبر در آن حديث فرمود: همانا دخترم- فاطمه (سلام الله
عليها)- پاره ى تن من است، ناراحت مى كند مرا آنچه كه او را ناراحت كند و آزار مى
دهد مرا آن چه او را آزار دهد. و اين حديث را ترمذى در صحيح خود، ج 2، ص 319، در
فضل برترى فاطمه بنت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آورده است.
باز هم ترمذى به سند از عبدالله ابن زبير حديثى را از رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم) نقل مى كند: «انما فاطمة بضعة منى يؤذينى ما آذاها و ينصبنى ما انصبها».
[ صحيح ترمذى، ج 2، ص 319 مستدرك الصحيحين حاكم نيشابورى، ج 3، ص 159 و حاكم گفته
اين حديث صحيح است و احمد بن حنبل در مسند خود، ج 4، ص 5 كنز العمال، ج 12، ص 115
الى 112 و الصواعق المحرقه، ص 289. ] «فاطمه پاره ى تن و جان من است، آنچه او را
آزار دهد مرا آزار مى دهد و آنچه او را به زحمت افكند مرا به زحمت مى افكند.» حاكم
با سند از عبيدالله بن أبى رافع و از مسور مى گويد:
«انه بعث اليه حسن بن حسن عليه السلام يخطب ابنته فقال له: قل فليلقنى فى العتمة
قال: فلقه، فحمدالله المسور و اثنى عليه ثم قال اما بعد ايم الله ما من نسب و لا
سبب و لا صهر احب الى من نسبكم و سببكم و صهركم و لكن رسول الله صلى الله عليه و
آله و سلم قال: «فاطمة بضعة منى يقبضنى ما يقبضها و يبسطنى ما يبسطها و ان الانساب
يوم القيامة تنقطع غير نسبى و صهرى و عندك ابنتها و لو زوجتك لقبضها ذلك فانطلق
عاذرا له». [ مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 158 و احمد بن حنبل در مسند خود، ج 4، ص 323
و 332 به دو طريق مختلف روايت كرده است و بيهقى در سنن خود، ج 7، ص 64 و ابونعيم هم
اين حديث را در حلية الاولياء روايت كرده است و گفته اين حديث متفق عليه است و متقى
هندى هم اين حديث را در كنزل العمال، ج 12، ص 112، حديث 34222 روايت كرده است. ]
«مسور مى گويد: حسن بن حسن (عليه السلام) (يعنى حسن مثنى) كسى را به طرف مسور
فرستاد تا اينكه دختر او را خواستگارى بكند، مسور به فرستاده ى وى گفت: به حسن بگو
مرا در عتمه و اول شب ملاقات بكند، فرستاده پيام را به حسن بن حسن (عليه السلام)
گفت و بعد حسن مسور را ملاقات كرد و مسور حمد و ثناى الله را بجا آورده پس گفت: به
خدا قسم هيچ نسب و خويشاوندى دوست تر براى من بهتر نيست از نسب و خويشى با شما ولكن
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: «فاطمه پاره اى از و جود و هستى من
است ناراحت مى كند مرا آن چه فاطمه را ناراحت كند و آن چه فاطمه را خوشحال بكند مرا
خوشحال مى كند و تمام نسبها در روز قيامت قطع مى شوند و از بين مى روند مگر نسب و
خويشى من» بعد مسور به حسن بن حسن (عليه السلام) مى گويد: دختر فاطمه در نزد توست.
و اگر دخترم را بعقد تو در بياورم اين ازدواج فاطمه را ناراحت مى كند، در حالى كه
مسور از حسن عذر مى خواست رفت. و حاكم نيشابورى بعد از اين حديث مى گويد: هذا حديث
صحيح الاسناد.
ابونعيم با سندى از أنس روايت مى كند:
«قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ما خير للنساء؟ فلم ندر ما نقول، فسار
على عليه السلام الى فاطمة سلام الله عليها فأخبرها بذلك فقالت: فهلا قلت له: خير
لهن ان لا يرين الرجال و لا يرونهن، فرجع فأخبره بذلك فقال من علمك هذا؟ قال فاطمة
قال: انها بضعة منى» انس گفته است: پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) سؤال
فرمود: «چه چيزى براى زنها بهتر است؟ انس مى گويد ما نمى دانستم چه جوابى خدمت
پيامبر عرض بكنيم، بعد از اين سؤال على (عليه السلام) به نزد فاطمه (سلام الله
عليها) رفت و سؤال پيامبر را به فاطمه گفت، فاطمه (سلام الله عليها) به على (عليه
السلام) گفت الآن خدمت پيامبر مشرف شويد به وى بگوييد: بهترين چيز براى زنها اين
است كه آنان مردها را نبينند و مردها هم آنان را نبينند، على (عليه السلام) خدمت
پيامبر برگشت و به آن سؤال جواب داد، پيامبر فرمود: چه كسى اين جواب را به تو تعليم
كرد؟ على عرض كرد: فاطمه، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: همانا فاطمه
پاره اى از وجود و هستى من است. [ حلية الاولياء ابونعيم، ج دوم، ص 40 و باز
ابونعيم همين حديث را در ج 2، ص 174 از سعيد بن مسيب از على (عليه السلام) روايت
كرده است. ] و بعد ابونعيم مى گويد: سعيد بن مسيب اين حديث را از على (عليه السلام)
روايت كرده است.
متقى هندى مى گويد: «انما فاطمة شجنة منى يبسطنى ما يبسطها و يقبضنى ما يقبضها».
[ كنز العمال، ج 12 ص 105 الى 112، حديث 34240 و 7 حاكم هم در مستدرك، ج 3، ص 154
از مسور و از رسول خدا روايت كرده و گفته است اين حديث صحيح الاسناد است. ] «پيامبر
فرمودند: همانا فاطمه شعبه اى از من است، آن چه كه فاطمه را خوشحال بكند مرا خوشحال
كرده است و آن چه فاطمه را ناراحت بكند مرا ناراحت مى كند.» در اين حديث پيامبر
فرمود: فاطمه شجنه من است، شجنه در لغت يعنى شعبه و ابن اثير در البداية و النهايه
مى گويد: شجنه شعبه است و به معنى شاخه ى درخت هم آمده است. واقعا كه فاطمه ى زهرا
شعبه ى پيامبر است و علت اينكه پيامبر در حد بالايى دخترش را دوست دارد نه فقط به
خاطر اينكه زهرا دختر پيامبر است بلكه پيامبر دختران ديگر هم داشت و آنها را هم
دوست داشت، ولى اينكه اين مقدار فاطمه (سلام الله عليها) را دوست دارد براى اينكه
فاطمه دختر وحى است و فاطمه شعبه ى دين پيامبر است و فاطمه خلاصه و چكيده اى از دين
و آيين مقدس پيامبر است و فاطمه (سلام الله عليها) عصاره ى 23 سال زحمات طاقت فرساى
پيامبر است. توسط فاطمه زهراست كه سرنوشت اسلام رقم زده مى شود و توسط زهراست كه
چهره ى منافقين و اسلام نماهاى امروز و كفار مشركين ديروز روشن مى شود و توسط زهرا
از انحراف اسلام و دين كه توسط قلدران زر و زور به انحراف كشيده مى شد جلوگيرى مى
شود و در مسير حقيقى واقعى و صاف و زلال خود رهبرى مى گردد، و به يك كلام، فاطمه
زهراست كه اولين مدافع حق و ولايت است و تا آخرين لحظه زندگى در سنگر دفاع از ولايت
و امامت استقامت نمود و با يك دنيا نفرت و غضب از غاصبين ولايت و دوست داران قدرت و
مقام از دنيا رفت. و لذا فاطمه شعبه ى دين پيامبر است؛ و مقصود از كلمه ى منى كه در
كلام گهربار پيامبر آمده همان دين و آيين و وحى الهى پيامبر است و لذاست كه فرمود:
فاطمه شجنة منى» متقى هندى از حسن بصرى و او به نقل از على بن ابى طالب (عليه
السلام) مى گويد:
«قال لنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ذات يوم: اى شى ء خير للمرأة فلم
يكن عندنا لذلك جواب فلما رجعت الى فاطمة عليهاالسلام قلت: يا بنت محمد ان رسول
الله صلى الله عليه و آله و سلم سألنا عن مسئلة فلم ندر كيف نجيبه، فقالت و عن اى
شى ء سئلكم؟ فقلت: قال: اى شى ء خير للمرأة؟ قالت: فما تدرون ما الجواب؟ قلت لها:
لا فقالت: ليس خير للمرأة من ان لا ترى رجلا و لا يريها فلما كان العشى جلسنا الى
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فقلت له: يا رسول الله انك سئلتنا عن مسئلة
فلم نجبك فيها ليس للمرأة شى ء خير من ان لا ترى رجلا و لا يريها قال و من قال ذلك؟
قلت: فاطمة،قال: صدقت انها بضعة منى». [ كنز العمال، ج 8 چاپ قديم و دارقطنى در
افراد خود روايت كرده است. ] «روزى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) براى ما
فرمود: چه چيزى براى زن بهتر مى باشد، و ما نتوانستيم جوابى براى آن سؤال پيدا
بكنيم، وقتى به خانه برگشتم به فاطمه گفتم: اى دختر پيامبر، رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) از ما مسئله اى را سؤال فرمود و ما ندانستيم كه چگونه جواب
پيامبر را بدهيم، فاطمه گفت: چه چيزى پيامبر از شما سؤال فرمود؟ به فاطمه گفتم:
فرمود:چه چيزى براى زن بهتر است؟ فاطمه گفت شما ندانستيد جواب چيست؟ به او گفتم:
نه، فاطمه گفت: چيزى بهتر از اين براى زن نيست كه او مردى را نبيند و مردى هم او را
نبيند. پس وقتى خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نشسته بوديم، عرض كردم:
اى رسول خدا شما از ما مسئله اى را سؤال فرموديد و ما جواب آن مسئله را نتوانستيم
بدهيم، حالا جواب شما را مى دهم! هيچ چيزى براى زنها بهتر از اين نيست كه مردى را
نبيند و مردى هم او را نبيند، پيامبر فرمود: اين جواب را چه كسى گفته است؟ گفتم:
فاطمه، پيامبر فرمود: راست گفتم كه او پاره اى از وجود و هستى من است.» ابن حجر مى
گويد: عبدالله بن حسن مثنى ابن حسين سبط بر عمر بن عبدالعزيز وارد شد در حالى كه
نوجوانى بود، عمر از جايش بلند شد و به استقبال عبدالله رفت، و قتى كه عبدالله رفت
اطرافيان عمر وى را ملامت و سرزنش كردند، عمر در جواب آنها گفت: همانا شخص مورد
اعتمادى حديث كرد مرا (گويا از كسانى كه اطراف رسول خدا بودند شنيده است) كه پيامبر
فرمود: «انما فاطمة بضعة منى يسرنى ما يسرها» و أنا اعلم ان فاطمة عليها السلام لو
كانت حية لسرها ما فعلت بابنها. [ الصواعق المحرقه، ص 107 و باز ابن حجر در ص 138
بااندك اختلاف ذكر كرده است و ابوالفرج الاصفهانى هم روايت كرده است. ] «فاطمه پاره
ى وجود من است، مسرور و خوشحال مى كند مرا آن چه فاطمه را خوشحال بكند»، و عمر مى
گويد: من مى دانم كه همانا اگر فاطمه (عليهاالسلام) زنده بود از آن چه من با پسر او
انجام دادم خوشحال مى شد.
نسائى با سند از مسور بن مخرمة روايت مى كند كه روزى رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم) بر منبر خود خطبه مى خواند و من در آن روز محتلم (به سن بلوغ) بودم
شنيدم كه و فرمود: «ان فاطمة بضعة منى» [ خصائص نسائى، ص 36 و كنز العمال، ج 12، ص
105 الى 112 چاپ جديد احاديث 3423 و 34243. ] «همانا فاطمه پاره ى وجود و هستى من
است.» قندوزى مى گويد: در مشكاة از عايشه نقل شده است:
«قالت ما رأيت احدا كان اشبه سمنا و هديا و دلا (و فى رواية) حديثا و كلاما
برسول الله صلى الله عليه و آله و سلم من فاطمة و كان اذا دخلت عليه قام اليها فاخذ
بيدها فتقبلها و اجلسها فى مجلسه و كان اذا دخل عليها قامت اليه فاخذت بيده فتقبلته
و اجلسته فى مجلسها» [ ينابيع المودة باب 55 ص 172 و صحيح ترمذى جلد 2 ص 319. ]
«عايشه گفته است: هيچ كسى را نديدم از جهت راه و رسم زندگى (در روايتى ديگر آمده
است از جهت حديث و كلام) شباهت وى به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از
فاطمه بيشتر باشد، هر وقت فاطمه بر پيامبر داخل مى شد پيامبر به طرف فاطمه مى رفت و
جلوى او بلند مى شد و دست او را مى بوسيد و در جاى خود فاطمه را مى نشانيد و نيز
بارها پيامبر بر فاطمه وارد مى شد فاطمه جلوى پاى پيامبر بلند مى شد و دست مبارك
پيامبر را مى بوسيد و پدر بزرگوارش را در جاى خود مى نشانيد. و اين روايت را
ابوداود هم در سنن خود آورده است.
اكثر اين احاديث كه در دو فصل بيان شد (مقام فاطمه در نزد خدا و مقام فاطمه در
نزد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم)) در كتاب شريف ينابيع المودة، باب
55، از صحفه ى 169 الى 178، چاپ مكتبة المحمدى، 1385 هجرى قمرى، آورده شده است،
علاقه مندان مى توانند مراجعه بكنند.
در كتاب فرائد السمطين با هشت سند از ابن ابى نجيح و او از پدرش نقل كرده است:
«انه سمع رجلا من اهل الكوفة يقول: سمعت عليا على منبر الكوفة يقول: قلت: «يا
رسول الله أنا أحب اليك ام هى؟- يعنى فاطمة- قال: هى احب الى منك و انت أعز الى
منها». [ فرائد السمطين، ج 2، حديث 387، ص 62. ] «مردى از اهل كوفه شنيده و برايش
نقل كرده است: از على (عليه السلام) كه بر منبر كوفه مى فرمود: به رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم) عرض كردم: من در نزد شما محبوبتر هستم يا وى (فاطمه)؟
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)فرمود: او نزد من محبوبتر است از تو و تو نيز
نسبت به فاطمه در نزد من عزيزتر هستى».
حاكم نيشابورى با سندى به نقل از عايشه مى گودى:
«ما رأيت احدا كان اشبه كلاما و حديثا من فاطمة برسول الله صلى الله عليه (و
آله) و سلم و كانت اذا دخلت عليه رحب بها و قام اليها فاخذ بيدها فقبلها و اجلسها
فى مجلسه». [ مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 154 كتاب معرفة الصحابة و همين حديث را ذهبى
در تلخيص همان صفحه بيان كرده است. ] «احدى را نديدم كه از جهت سخن گفتن شباهتش به
رسول خدا از فاطمه بيشتر باشد و فاطمه هر زمانى كه بر پيامبر داخل مى شد، پيامبر
آغوش مبارك براى فاطمه باز
مى كرد و بلند مى شد و دست وى را مى گرفت و فاطمه را مى بوسيد و در جاى خود مى
نشاند». و همين حديث را حاكم در صحفه ى 159 و بخارى در باب الأدب المفرد، صفحه
141 و ابوعمرو در استيعاب، جلد دوم، صفحه ى 741 و بيهقى در سنن خود، جلد 7،
صفحه 101 آورده اند و بيهقى در آخر حديث آورده است «و كان- يعنى النبى صلى الله
عليه (و آله) و سلم- اذا دخل عليها رحبت به و قامت فأخذت بيده فقبلته».
«و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) هر زمانى كه بر فاطمه وارد مى شد فاطمه
بلند مى شد آغوش مبارك خويش را براى پيامبر باز مى كرد و دست مبارك پيامبر را
مى گرفت و مى بوسيد».
احمد بن حنبل در مسند خود (ج 3، ص 164) از أنس بن مالك مى گويد: هيچ احدى
شبيه تر به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از حسن بن على (عليه
السلام)فاطمه (سلام الله عليها) نبود.
متقى هندى در جلد 7، كنز العمال، صفحه ى 111 از عايشه مى گويد: پيامبر فاطمه
بسيار بسيار گيسوان فاطمه را مى بوسيد. و مناوى در فيض القدير، جلد 5، صفحه
176، مى گويد: پيامبر اسلام بسيار بسيار دهان فاطمه را مى بوسيد. و از ابى داود
نقل شده است كه: پيامبر زبان فاطمه را مى مكيد.
ابن اثير در اسد الغابة (ج 5، ص 522) از ابن عباس مى گويد: همانا پيامبر هر
زمانى كه از سفر تشريف مى آورد دخترش فاطمه (سلام الله عليها) را مى بوسيد، و
همين حديث را هيثمى در مجمع الزوائد (ج 8، ص 42) و محب الدين طبرى در ذخائر
العقبى (ص 36) آورده اند.
باز هم محب الدين طبرى در ذخائر العقبى از عايشه نقل مى كند: «همانا پيامبر
(صلى الله عليه و آله و سلم) روزى زير گلوى فاطمه (سلام الله عليها) را مى
بوسيد، به پيامبر عرض كردم: اى رسول خدا شما كارى نسبت به فاطمه انجام مى دهيد
كه با ديگران انجام نمى دهيد! پس پيامبر فرمود: اى عايشه! من هر وقت اشتياق
بهشت را پيدا بكنم زير گلوى فاطمه را مى بوسم».
سمهودى بعد از نقل حديث (فاطمه پاره ى تن من است هر كه او را بيازارد مرا
آزرده و هر كه به او بدگمان شود به من بدگمان شده است) مى گويد: هر كسى يكى از
فرزندان فاطمه را اذيت كند و يا نسبت به او غضب نمايد خود را در معرض خطر عظيم
قرار داده است و هر كسى آنان را احترام نموده و تعظيم نمايد خويشتن را در معرض
رضايت او قرار داده است. [ فاطمه از ولادت تا شهادت، ص 234. ] سهيلى گويد: اين
حديث دال بر اين است كه هر كه فاطمه (سلام الله عليها) را دشنام سب نمايد كافر
گرديده و هر كه بر او درود فرستد همانا بر پيامبر درود فرستاده است و نيز چنين
استنباط مى نمايد كه اولاد فاطمه مانند خود فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها)
هستند زيرا كه آنان پاره ى تن زهرا هستند و نيز مانند جدا كردن و قطع نمودن
شاخه از ساقه و ريشه است و مانند آن است كه شى ء را از خود او جدا كرده و قطع
نمايند و اين كار غير ممكن خواهد بود يعنى فرزندان فاطمه ى زهرا (سلام الله
عليها) مانند شاخه هاى درختى هستند كه به ساقه چسبيده اند و جدا كردن فرزندان
از مادر محال است. و به قول مرحوم آيةالله سيد كاظم قزوينى، مقصود سمهودى از
خطر عظيم كه به آن اشاره كرده است اين آيه قرآن باشد: ان الذين يؤذون الله و
رسوله لعنهم الله فى الدنيا و فى الاخرة و اعد لهم عذابامهينا. [ سوره ى احزاب،
آيه ى 57. ] «كسانى كه خدا و پيامبر او را اذيت كنند در دنيا و آخرت مورد لعن
خدا و رسول قرار گرفته و بر ايشان عذاب دردناكى مهيا كرده است». و نيز: «و
الذين يؤذون رسول الله لهم عذاب اليم.» [ سوره ى توبه، آيه ى 61. ] «كسانى كه
پيامبر را اذيت مى نمايند عذاب دردناكى بر ايشان خواهد بود.» اكنون شما خواننده
ى عزيز بعد از بيان اين آيات و تدبر و تأمل و دقت بر آنان خود قضاوت كن نسبت به
آنهايى كه پاره ى تن و روح و هستى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) را
اذيت كردند.
خوب برگرديم به بيان احاديثى كه بيانگر شدت علاقه پيامبر اسلام به فاطمه ى
زهرا (سلام الله عليها) است، اگر چه اين مسئله آن قدر مهم است كه زبان و قلم از
بيان آن عاجز است و نمى شود براى آن حد تعيين كرد.
پيامبر با عظمت اسلام آن قدر به زهرايش علاقه داشت و اظهار محبت مى كرد كه
هر وقت حضرت به مسافرت تشريف مى برد آخرين نفرى را كه ملاقات فرموده خداحافظى
مى كرد فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها) بود و نيز اولين كسى را كه در مراجعت و
برگشت ديدار مى كرد باز هم فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها) بود.
ابوداود با سندى از ثوبان (خدمتكار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم))
مى گويد:
«كان رسول الله (صلى الله عليه (و آله) و سلم) هر زمانى كه مسافرت مى فرمود
آخرين خداحافظى حضرت با افراد اهل خود، فاطمه (سلام الله عليها) بود و قتى كه
از سفر مراجعت مى كرد اولين كسى را كه ديدار مى فرمود و به خانه او داخل مى شد
فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها) بود.
حاكم نيشابورى با سند از ابن عمر روايت كرده است:
«ان رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم كان اذا خرج فى غزاة كان اول
عهده بفاطمة عليها السلام. [ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 498. ] «همانا رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) هر زمانى كه جهت جنگ و مبارزه از مدينه خارج مى شد
اول ديدارش با فاطمه (سلام الله عليها) بود.» و ذهبى در تلخيص خود كه در پاورقى
مستدرك چاپ شده است مى گويد:
«كان اذا خرج فى غزاة كان آخر عهده بفاطمة عليهاالسلام، و اذا رجع كان اول
عهده بها.» [ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 489. ] «پيامبر زمانى كه به جهت جنگى از
مدينه خارج مى شد آخرين ديدار وى با فاطمه (سلام الله عليها) بود و وقتى كه از
جنگ بر مى گشت اولين ديدار را هم با فاطمه داشت.» باز هم حاكم نيشابورى با سند
از ابن عمر روايت كرده است:
«ان النبى صلى الله عليه (و آله) و سلم كان اذا سافر كان آخر الناس عهدا به
فاطمة عليها السلام و اذا قدم من سفر كان اول الناس عهدا به فاطمة عليها
السلام». [ مستدرك جلد 3 ص 156 چاپ دارالكتاب العربى بيروت و ذخاير العقبى ص 37
و اعلام النساء جلد 4 كلمه فطم و الاصابة جلد 8 حرف الفا القسم الاول. ] «همانا
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) هر زمانى كه مسافرت مى فرمود آخرين كسى كه
با وى خداحافظى مى كرد فاطمه (سلام الله عليها) بود و وقتى كه از سفر تشريف مى
آورد اول كسى را كه ديدار مى فرمود باز هم فاطمه (سلام الله عليها) بود.» باز
حاكم نيشابورى اين حديث را به طريق ديگرى روايت كرده و در آن زياد كرده است:
«فقال لها رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم: فداك أبى و امى».
«رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به فاطمه فرمود: پدر و مادرم فداى تو
باد.» و نيز حاكم نيشابورى با سندى از ابى ثعلبه الخشينى روايت مى كند و مى
گويد:
«كان رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم اذا رجع من غزاة او سفر أتى
المسجد فصلى فيه ركعتين ثم بفاطمة عليها السلام ثم يأتى أزواجه.» [ مستدرك
الصحيحين جلد 3 ص 155 چاپ دارالكتاب العربى بيروت. ] «رسول خدا (صلى الله عليه
و آله و سلم) هر وقت كه از غزوه و يا سفرى برمى گشتند به مسجد مى آمد و دو ركعت
نماز مى خواند پس به خانه ى فاطمه تشريف مى آورد و بعد به منزل همسران خود سر
مى زد.» اين حديث را ابونعيم از ابى ثعلبه نقل كرده است با يك مقدار اضافى:
«رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از سفر جنگى كه برمى گشتند به مسجد مى
رفت و دو ركعت نماز مى خواند، پس از مسجد خارج مى شد و قبل از آن كه به منزل
همسران خويش سر بزند به منزل فاطمه سر مى زد، فاطمه (سلام الله عليها) از پدر
بزرگوارش استقبال مى كرد و صورت پيامبر و چشم هاى مبارك وى را مى بوسيد و گريه
مى كرد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: چه چيزى تو را به گريه
انداخته است؟ عرض كرد: مى بينم رنگ مبارك شما تغيير كرده است، پيامبر به فاطمه
مى فرمود: اى فاطمه همانا خداوند عزيز و بزرگ پدر تو را براى كارى مهم مبعوث
فرمود و بر اين زمين خانه ى گلى و سخن منظومى باقى نمى ماند مگر اينكه خداوند
بواسطه ى آن بعثت، عزت و يا ذلت را داخل مى كند و اين مأموريت و بعثت و اسلام
عزيز به آن حد برسد كه شب فرا مى رسد يعنى اسلام به همه جا و سرزمين ها مى رسد
همان طور كه شب همه جا را مى گيرد. [ حلية الاولياء ابونعيم، ج 2، ص 300 و اين
حديث را حاكم در مستدرك، ج 3، ص 155 و ذهبى هم در پاورقى مستدرك در همان صفحه
ذكر كرده است. ] ابن حجر هيثمى در كتاب الصواعق المحرقه به نقل از احمد بن حنبل
و ديگران مى گويد:
«انه صلى الله عليه (و آله) و سلم كان اذا قدم من سفر اتى فاطمة
(عليهاالسلام) و أطال المكث عندها، ففى مرة صنعت لها مسكين من ورق و قلادة و
قرطين و سترباب بيتها فقدم صلى الله عليه (و آله) و سلم و دخل عليها ثم خرج ، و
قد عرف الغضب فى وجهه حتى جلس على المنبر فظنت أنه انما فعل ذلك لما رأى ما
صنعته فارسلت به اليه ليجعله فى سبيل الله فقال: فعلت فدها ابوها- ثلاث مرات-
ليست الدنيا من محمد و لا آل محمد و لو كانت الدنيا تعدل عند الله فى الخير
جناح بعوضة ما سقى منها كافرا شربة ماء ثم قام فدخل صلى الله عليه (و آله) و
سلم عليها و انه صلى الله عليه (و آله) و سلم أمر ثوبان أن يدفع ذلك الى بعض
أصحابه و بأن يشترى لها قلادة من عصب و سوارين من عاج و قال: ان هؤلاء اهل بيتى
و لا احب أن يأكلوا طيباتهم فى حياتهم الدنيا. [ الصواعق المحرقة، ابن حجر، ص
109 و مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 275. ] «همانا پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم) هر وقت از سفر مى آمد به خانه ى فاطمه (سلام الله عليها) مى آمد و مدت
زيادى در نزد فاطمه مى ماند، در يك مرتبه كه رسول خدا از سفر برگشت و طبق معمول
به منزل فاطمه رفت، در فاطمه يك گردن بند و دو دستبند براى خود و حسنين از نقره
تهيه كرده بود و يك پرده هم به در آويخته بود، پيامبر اسلام در حال خارج شدن
غضب و ناراحتى از چهره ى مباركش نمايان بود تا اينكه بر منبر نشست.
پس فاطمه يقين كرد كه پيامبر ناراحت بيرون رفت به خاطر كارى كه انجام داده
است (يعنى تهيه ى دست بندها و گردن بند و پرده) بعد سرور زنان عالم دستبندها
گردنبند و پرده را خدمت پيامبر فرستاد تا اينكه آنها را در راه خدا بدهد، وقتى
پيامبر اين حركت زيبا و نجيب را از فاطمه ديد سه بار فرمود: فداى او باد پدرش،
دنيا از محمد و آل محمد نيست يعنى محمد و آل محمد (عليهم السلام) را به دنيا چه
كار، اگر دنيا در نزد خداوند به اندازه ى بال مگس خوب مى بود هر آينه يك جرعه ى
آب از دنيا را به كافر نمى نوشاند، بعد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)
بلند شد و نزد فاطمه رفت و به ثوبان امر فرمود دستبندها و گردنبند و پرده را به
بعضى اصحاب و فقرا بدهد و براى فاطمه گردنبند از دندان گوسفند و دو تا دستبند
از عاج بخرد و فرمود: همانا اينان اهل بيت من و نزديكان من هستند و دوست ندارم
كه از لذات دنيوى بهره مند شوند.» اين حديث را خيب عمرى در كتاب مشكاة المصابيح
و نويرى در نهاية الادب قندوزى در ينابيع المودة و طبرانى در معجم الكبير و
زبيدى در اتحاف السادة بيان كرده اند و از بزرگان شيعه هم كلينى در كافى و
طبرسى در مكارم الاخلاق با تفصيل و توضيح زياد بااندكى اختلاف از زرارة نقل
كرده اند، علاقه مندان مى توانند مراجعه كنند. و اين حديث مورد قبول فريقين است
و از راههاى گوناگون روايت شده است مقصود از پرده اى كه رسول الله (صلى الله
عليه و آله و سلم) از آويختن آن ناراحت شد، پرده اى كه معمولا پشت در منزل نصب
مى كنند نيست، بلكه چنين پرده اى باعث مى شود كه داخل خانه كاملتر و بهتر
پوشانده شود و محال است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از آويختن
چنين پرده اى ناراحت شده باشد، بلكه مراد آن است كه سرور زنان دو عالم، در خانه
ى خويش پرده را به عنوان زينت و رسم تزيين آويخته بود و طبيعى است زندگى
زاهدانه و فقيرانه ى پيامبر اكرم اسلام با چنين زينت و زيورهايى سازگار نبوده
است و نبى اكرم از اين معنى ناراحت شده و همين مطلب هم درباره ى گردنبند و
دستبند صدق مى كند و اگر ما صحت اين حديث ابن حجر در صواعق را قبول بكنيم پس
مقصود همان است كه عرض شد و فاطمه زهرا (سلام الله عليها) هم كه دست پرورده ى
پيامبر رحمت است بهتر ديد كه آنها را براى فقرا و بيچارگان اهدا بفرمايد. و ابن
شاهين هم در كتاب مناقب فاطمه از ابوهريره و ثوبان اين حديث را نقل كرده است:
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) سه بار فرمود: پدرش فدايش باد كه اين كار
را انجام داد، آل محمد را با دنيا چه كار، زيرا آنها براى آخرت آفريده شده اند
و به خاطر وجود آنان دنيا خلق گرديده است. و احمد بن حنبل هم در مسند خود، جلد
5، صفحه ى 275، چاپ بيروت، دارالاحياء التراث العربى، اين حديث را نقل مى كند
بااندك اختلاف و در آخر مى گويد: پس اينان اهل بيت منند و دوست ندارم كه در
حيات دنيوى شان از حطام دنيوى بهره بردارى كنند. و از حديث ابن شاهين و حديث
احمد بن حنبل به دست مى آيد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نمى
خواسته است اجر و مزد اخروى دختر عزيزش از نعم آخرت كم شود، چون گرفتارى ها و
سختى ها و رنج هاى آنها در دنيا براى آنان در آخرت اجر و پاداش خواهد داشت و
پاداش را در جايى ديگر خواهند گرفت.
محب الدين طبرى از اسماء بنت عميس نقل مى كند:
«انها كانت عند فاطمة اذ دخل عليها النبى صلى الله عليه و سلم و فى عنقها
قلاده من ذهب أتى بها على ابن أبى طالب عليه السلام من سهم صار اليه فقال لها
يا بنية لا تفترى بقول الناس فاطمة بنت محمد و عليك لباس الجبابرة فقطعتها
لساعتها و باعتها ليومها و اشترت بالثمن رقبة مؤمنة فأعتقتها فبلغ ذلك رسول
الله صلى الله عليه (و آله) و سلم فسر بعتقها و بارك على فعلها.» [ ذخاير
العقبى، ص 51 و مستدرك نيشابورى، ج 3، ص 153 و ذهبى در التلخيص در پاورقى
مستدرك، ص 152 نقل كرده است. ] «من در نزد فاطمه بودم پيامبر (صلى الله عليه و
آله و سلم) وارد شد در حالى كه بر گردن فاطمه گردنبندى از طلا بود كه به على بن
ابى طالب (عليه السلام) از سهم غنيمت جنگ رسيده بود و براى فاطمه (سلام الله
عليها) آورده بود. پيامبر به فاطمه فرمود: دخترم به سخنان مردم كه مى گويند
فاطمه دختر محمد است فريب نخورى در حالى كه لباس اهل ستم و ظلم (العياذبالله) و
بغى بر تو باشد.
پس فاطمه در همان حال گردنبند را تكه تكه فرمود و همان روز فروخت و با پول
آن غلام مؤمن خريد و او را در راه خدا آزاد فرمود، اين حركت و عمل فاطمه را
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيد و به آزاد كردن بنده خوشحال شد و
آفرين گفت. بعد محب الدين طبرى مى گويد: اين حديث را امام على بن موسى الرضا
(عليه السلام) بيان فرموده است.
باز هم محب الدين طبرى از ثوبان مى گويد:
«قدم رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) من غذاة له فأتى فاطمة فاذا هو
يمسح على بابها و رأى على الحسن و الحسين قلبين من فضة فرجع رسول الله صلى الله
عليه و سلم فلما رأت فاطمة ذلك ظنت انه لم يدخل عليها من أجل ما رأى فهتكت السر
و نزعت القلبين من الصبيين فقطعتهما فبكى الصبيان فقسمته بينهما فنطلقا الى
رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم و هما يبكيان فاخذه رسول الله صلى الله
عليه و آله و سلم منهما فقال يا ثوبان اذهب بهذا الى فلان- أهل بيت المدينة
فاشتر لفاطمة قلادة من عصب و سوارين من عاج فان هؤلاء اهل بيتى و لا احب ان
يذهبوا طيباتهم فى حياتهم الدنيا.» [ ذخاير العقبى، ص 51 و 52 و مسند احمد بن
حنبل، ج 5، ص 275. ] «رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از يكى از غزوه ها
بر مى گشت، طبق برنامه ى هميشگى به خانه ى فاطمه آمد، ناگهان بر در منزل فاطمه
ايستاد و بر دستان حسن و حسين دو دستبند از نقره ديد، رسول خدا كه اين كار را
ديد برگشت،وقتى كه فاطمه ديد پيامبر برگشت دانست كه به جهت پرده و دستبندها
پيامبر وارد نشده است.
پس فاطمه (سلام الله عليها) پرده را برداشت و دستبندها را از بچه ها گرفت و
آنها را قطعه قطعه كرد، بچه ها گريه كردند، پرده و دستبندها را بين حسن و حسين
تقسيم كرد و هر دو را خدمت پيامبر فرستاد در حالى كه هر دو گريه مى كردند، رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آنها را از حسن و حسين (عليهماالسلام) گرفت و
فرمود: اى ثوبان اين دستبندها و پرده را براى فلان خانواده از اهل مدينه ببر و
براى فاطمه گردنبندى از دندان گوسفند و نيز دو دستبند از عاج بخر، همانا اينان
اهل بيت من هستند، دوست ندارم در حيات دنيوى شان از حطام دنيوى بهره بردارى
كنند.» البته خوانند عزيز توجه دارد كه اين حديث با حديث كه ابن حجر در صواعق
بيان كرده است فرق مى كند و اين حديث نزديك است به حديثى كه بزرگان ما در كافى
مكارم الاخلاق و بحارالانوار فرموده اند.
حاكم نيشابورى با هفت سند از عمر نقل كرده است:
«انه دخل على فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فقال يا فاطمة
والله ما رأيت احدا احب الى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم منك والله ما
كان احد من الناس بعد ابيك صلى الله عليه و آله و سلم احب الى منك» [ مستدرك
الصحيحين، ج 3، ص 155 و التلخيص ذهبى، پاورقى همان صفحه مستدرك. ] هذا حديث
صحيح الاسناد على شرط الشيخين.
«عمر بر فاطمه دخت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد شده و گفته
است: اى فاطمه، قسم به خدا هيچ احدى را نديدم كه در نزد رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) از تو محبوبتر باشد و قسم به خدا هيچ فردى بعد از پدرت در
نزد من محبوبتر از تو نيست!!» و بعد حاكم مى گويد: اين حديث صحيح الاسناد است
بنا بر شرط دو شيخ.
بلى عمر اين حرف را گفته است، ولى در نامه اى به معاويه مى نويسد كه به درب
خانه ى فاطمه (سلام الله عليها) رفتم و به على (عليه السلام) گفتم بيايد با
ابابكر بيعت بكند، فاطمه (سلام الله عليها) پشت در آمد، در را فشار دادم و در
نيمه باز شد، ديدم فاطمه (سلام الله عليها) دستش را جلو آورد و گفت: عمر صبر كن
تا چادر را بسر بگذارم، عمر مى گويد با تازيانه به دست هاى زهرا (سلام الله
عليها) زدم و فاطمه از شدت درد ناله اش بلند شد، بگذريم.
آيا اين حرف، كه تو از همه در نزد من محبوبتر هستى با آن عمل چگونه با هم
جمع مى شود؟ اى كاش به همان حديث كه فاطمه (سلام الله عليها) محبوبترين فرد در
نزد رسول خدا بود عمل مى كرد، به سخن خداوند گوش نداد تا چه رسد به سخن پيامبر
(صلى الله عليه و آله و سلم). و همين حديث را ذهبى در التلخيص خود ذكر كرده و
در آخر گفته است: غريب عجيب و آن چه از اين سخن ذهبى در تلخيص استنباط مى شود
اين اظهار محبت در حرف و آن آتش زدن در و زدن آن به پهلوى فاطمه و زدن سيلى به
صورت بى بى ريسمان به گردن على انداختن و دست على را بستن و فاطمه را نزد همسر
و بچه ها زدن موجب تعجب ذهبى شده است. [ ممكن است كسى بگويد كه شايد مقصود ذهبى
از كلمه ى غريب اين باشد، اين حديثى كه حاكم نيشابورى از عمر نقل كرده قابل
قبول نيست و غرابت دارد و حقيقت ندارد، جواب اين است كه كلمه ى عجيب را دنبال
آن ذكر كرده است، اگر كلمه ى عجيب نمى بود شايد مقصود از غريب معناى مذكور
باشد، ولى كلمه ى عجيب آن معنى را باطل مى كند. ]