رنج ها و فريادهاى فاطمه (س)
 (ترجمه بيت الأحزان)

خاتم المحدثين حاج شيخ عباس قمى (ره)
مترجم: محمد محمدي اشتهاردى

- ۸ -


از زبان حضرت زهرا بشنويم

و در كتاب «ارشاد القلوب» نقل شده كه فاطمه (س) فرمود: هيزم بسيار به در خانه ى ما آوردند، تا خانه و اهلش را بسوزانند، من در پشت «در» ايستاده بودم، و آن قوم مهاجم را به خدا و رسولش، سوگند مى دادم كه دست از ما بردارند و ما را يارى نمايند، عمر، تازيانه را از دست قنفذ غلام آزاد شده ى ابوبكر گرفت، و با آن بر بازويم زد و اثر آن همچون رگه هاى بازوبند در بازويم باقى ماند، آنگاه لگد به در زد و در را به طرف من فشار داد، در اين هنگام به صورت بر زمين افتادم در حالى كه فرزند در رحم داشتم، آتش زبانه مى كشيد و صورتم را مى سوزانيد، او با دستش مرا مى زد، گوشواره ام قطع و پراكنده شد، درد مخاض مرا فراگرفت، محسنم بى گناه، سقط و كشته شد.

خبر مظلوميّت حضرت زهرا به پيامبر در شب معراج

يكى از خبرهائى كه خداوند متعال در شب معراج به پيامبرش حضرت محمّد (ص) داد اين بود كه خطاب به پيامبر (ص) فرمود:

«امّا دخترت، به او ستم كنند و او را از حقّش محروم سازد و حق او را كه تو براى او قرار داده اى غصب كنند و او را در حالى كه حامله است بزنند، و بدون اجازه، وارد خانه ى او شوند، او را پريشان خاطر و غمگين سازند و بعد از آن كسى نيست كه از او دفاع كند، و بر اثر ضربات، فرزندش را سقط كرده و بكشند».

پيامبر (ص) فرمود: اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ...: «ما از آن خدا هستيم و به سوى او بازمى گرديم، خدايا من اين امور را (كه در راه تو است) پذيرفتم و تسليم فرمان تو هستم، و از درگاه تو صبر و توفيق مى طلبم».

عذاب آنانكه فاطمه را آزردند

روايت شده است، نخستين فردى كه در روز قيامت براى او دادخواهى كنند و درباره ى او داورى نمايند، در مورد محسن فرزند على (ع) است. كه درباره ى قاتل او و قنفذ، حكم مى شود، آنها را مى آورند و با تازيانه هاى آتشين مى زنند، كه اگر يك تازيانه از آن تازيانه ها به تمام درياها بيفتد، همه ى آب آنها از مشرق تا مغرب، به جوشش درمى آيد، و اگر آن را بر كوههاى دنيا بگذارند، همه ى آنها ذوب شده و به خاكستر مبدّل مى گردند، قاتل محسن (ع) «قنفذ» را با آن تازيانه ها مى زنند.

مفضّل بن عمر در ضمن روايت مشروحى، از امام صادق (ع) نقل مى كند كه فرمود: در روز قيامت، حضرت خديجه (س) و فاطمه بنت اسد (س) مادر امير مؤمنان على (ع) محسن را حمل مى كنند، آنها گريه و ناله مى كنند، مادرش فاطمه (س) (اين آيات قرآن را) مى خواند:

هذا يَوْمُكُمُ الَّذى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ: «اين همان روزى است كه به آن وعده داده شده ايد». (انبياء- 104)

يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ اَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ اَمَداً بَعِيداً...

(امروز همان) «روزى است كه هر كس آنچه را از كار نيك انجام داده، حاضر مى بيند، و دوست مى دارد ميان او و آنچه از اعمال بد انجام داده، فاصله ى زمانى زياد مى باشد...». (آل عمران- 30)

آنگاه امام صادق (ع) آنچنان گريه كرد كه محاسن شريفش از اشك تر شد، سپس فرمود:

لا قَرّتْ عَيْنٌ لا تَبْكِى عِنْدَ هذا الذِّكْرِ.

«روشن مباد آن چشمى كه هنگام ذكر اين مصيبت، گريه نكند».

گنج على در قيامت!

پيامبر (ص) به على (ع) فرمود:

اِنَّ لَكَ كَنْزاً فِى الْجَنَّةِ اَنْتَ ذُو قَرْنَيْها.

«تو در بهشت داراى گنجى مى باشى، تو صاحب دو شاخ بهشت هستى»، (منظور از دو شاخ، حسن و حسين (ع) هستند كه زينت بهشت مى باشند).

مرحوم شيخ صدوق مى گويد از بعضى از اساتيد شنيدم كه مى گفت: منظور از اين گنج، «محسن» فرزند على (ع) است كه بر اثر فشار بين در و ديوار، از فاطمه (س) سقط شد، و آن استاد چنين استدلال كرد كه روايت شده: «فرزند سقط شده ى انسان، بطور جدى و خشم آلود، كنار در بهشت توقّف مى كند، به او گفته مى شود: وارد بهشت نمى شوم تا پدر و مادرم قبل از من وارد بهشت گردند»...

سخن نَظّام يكى از اساتيد و علماى اهل تسنّن

سيّد بزرگوار مولانا ميرحامد حسين هندى در كتاب خود «عَبَقاتِ الْأنْوار» از كتاب «الوافى بالوفيات» تأليف صلاح الدّين صفدى (يكى از علماى اهل تسنّن) در شرح زندگى «نَظَّامْ» [ابراهيم بن سيّار بصرى معروف به نظّام (متوفى 845-835) از متكلّمين معروف معتزلى، و دانشمند بزرگ اسلامى است (المنجد فى الاعلام).] استادِ ابوعمر و جاحظ، نقل مى كند كه نظّام گفت:

«پيامبر (ص) تصريح كرد كه مقام امامت از آن على (ع) است، و آن حضرت را براى اين مقام، معيّن كرد، و همه ى اصحاب به آن آگاه شدند، ولى عصر آن را به خاطر ابوبكر، كتمان نمود، و نظّام در ادامه سخن مى گويد: عمر در روز بيعت با ابوبكر به پهلوى فاطمه (س) ضربت زد، كه بر اثر آن محسن فاطمه (س) سقط گرديد».

حكم پيامبر در جواز كشتن هُبار

دانشمند معروف اهل تسنّن، «ابن ابى الحديد» در شرح نهج البلاغه خود مى گويد:

در فتح مكّه (كه در سال ششم هجرت واقع شد) شخصى بنام «هبار بن اسود»، زينب دختر رسول خدا (ص) را كه در محمل شتر بود، با نيزه ترسانيد، و همين باعث شد كه فرزند زينب كه در رحمش بود، سقط گرديد، پيامبر (ص) براى خون هبار بن اسود احترامى قائل نشد (يعنى كشتن هُبار را جايز دانست).

ابن ابى الحديد در ادامه ى سخن مى گويد: من اين خبر را براى استادم «ابوجعفر نقيب» خواندم.

او گفت: اگر رسول خدا (ص) ريختن خون هبار بن اسود را جايز بداند، بخاطر اينكه زينب را ترسانده و همين باعث سقط جنين او شده، ظاهر اين حكم اين است كه اگر پيامبر (ص) زنده بود، ريختن خون آن كسى را كه فاطمه (س) را ترسانيد بطورى كه فرزندش سقط گرديد جايز مى دانست.

به استادم گفتم: آيا اين مطلب را از قول تو نقل كنم كه «فاطمه (س) ترسانيده شده و محسن او سقط گرديده است»؟!

ابوجعفر نقيب گفت: نه صحّت اين روايت را از قول من نقل كن، و نه بطلان آن را، من در اين باره متوقّف هستم و نظرى ندارم، بخاطر بعضى از اخبارى كه در نزد من موجود است (به اين ترتيب تقيّه كرد).

مؤلّف گويد: «سيّد جزوعى» چه بسيار نيكو سروده آنجا كه مى گويد:

جَرَعاها مِنْ بَعْدِ والِدِها الْغَيْظَ   مِراراً فَبِئْسَ ماجَرَّ عاها
اَغْضَباها وَ اَغْضَبا عِنْدَ ذاكَ   اللَّهَ رَبَّ السَّماءِ اِذْ اَغْضَباها
بِنْتُ مَنْ؟ اُمُّ مَنْ؟ حَلِيلَهُ مَنْ؟   وَيْلٌ لِمَنْ سَنَّ ظُلْمَها وَ اَذاها

«آن دو نفر، جرعه هاى خشم را بعد از رحلت رسول خدا (ص) پياپى به فاطمه (س) آشاماندند، و اين جرعه ها چقدر ناگوار و رنج آور بود، آن دو نفر، فاطمه (س) را به خشم آوردند، ولى در حقيقت خدا و پروردگار آسمان را به خشم آوردند فاطمه (س) دختر چه كسى بود؟ و همسر كه بود؟ و مادر چه كسانى بود؟ (با اين همه مقامات، رعايت نكردند) واى بر كسى كه ظلم به او را سنّت و روش خود قرار داد».

تأثّر و اندوه امامان از مصيبت حضرت زهرا

اندوه امام جواد

در كتاب «دلائل الامامه» طبرى از زكريّا بن آدم نقل شده كه گفت: من در محضر امام رضا (ع) بودم ناگاه حضرت جواد (ع) فرزند آن حضرت را به حضورش آوردند، او در آن وقت كمتر از چهار سال داشت، وقتى كه وارد شد دستش را بر زمين زد و سرش را به طرف آسمان بلند كرد، و مدّت طولانى در فكر فرورفت.

امام رضا (ع) به فرزندش فرمود: «قربانت گردم، چرا در فكر طولانى فرورفته اى؟»

امام جواد (ع) در پاسخ گفت: به خاطر آن مصائبى كه بر مادرم فاطمه (س) وارد شد، سوگند به خدا، آن دو نفر را از قبر بيرون مى آورم سپس با آتش آنها را مى سوزانم، سپس خاكسترشان را در دريا پراكنده مى نمايم».

حضرت رضا (ع) فرزندش را به نزديك خواند، و بين دو چشم او را بوسيد و سپس فرمود: «پدر و مادرم به فدايت، تو شايسته ى اين امر (امامت) هستى».

اندوه امام باقر و امام صادق

نقل شده هرگاه بيمارى تب بر امام باقر (ع) عارض مى شد، آب سرد بر بدنش مى ريخت، سپس با صداى بلند مى گفت: فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ «اى فاطمه دختر محمّد (ص)».

علّامه ى مجلسى در شرح اين عبارت مى گويد: شايد اين ندا از امام باقر (ع) از اين رو بوده كه آن حضرت مى خواسته از نام مقدّس فاطمه (س) براى رفع تب، شفا بجويد.

مؤلّف گويد: من احتمال قوى مى دهم: همانگونه كه تب در جسم لطيف او اثر داشت، همچنين پوشاندن اندوهش بخاطر مصائب مادر مظلومش، در قلب شريفش اثر مى كرده است، و همانگونه كه گرمى تب را بوسيله آب، از بدنش مى زدود با ياد مادرش فاطمه (س)، از شدّت اندوه او مى كاست، چنانكه انسان اندوهگين با آه سوزان و نفس هاى عميق، از اندوه خود مى كاهد، زيرا تأثير مصائب حضرت زهرا (س) در دلهاى فرزندانش، ائمه ى اطهار (ع) از بريدن شمشير و كارد، دردناكتر، و از سوزش آتش سوزانده تر مى باشد، چرا كه در شرائطى بودند كه تقيّه مى كردند و قدرت بر آشكار نمودن مصائب زهرا (س) را نداشتند، از اين رو وقتى كه نام فاطمه (س) در حضور آنها برده مى شد، قلوبشان پر از اندوه مى شد بطورى كه هر آدم هوشيارى آثار اندوه را از چهره ى آنها مشاهده مى كرد.

چنانكه در روايت آمده، امام صادق (ع) به سكُونى (يكى از يارانش) كه خدا به او دخترى داده بود، فرمود: چه نامى براى او انتخاب نموده اى؟

سكونى عرض كرد: نامش را «فاطمه» گذارده ام.

امام صادق (ع) فرمود: آه! آه!، سپس دستش را بر پيشانى خود گذاشت و اندوهگين نشست... و قبلاً خاطرنشان شد كه وقتى عباس از امير مؤمنان على (ع) پرسيد: چرا عمر از قنفذ، ماليات نگرفت، همانگونه كه از ديگران مى گرفت؟!

حضرت على (ع) به اطراف خود نگاه كرد، و قطرات اشك از چشمانش سرازير شد و فرمود: «براى اينكه از ضربتى كه قنفذ با تازيانه به فاطمه (س) زده بود، تشكّر نمايد، فاطمه (س) وقتى كه از دنيا رفت اثر آن تازيانه، مثل بازوبند در بازويش مانده بود».

داستان بشّار مكارى

بزرگان ما [مانند علّامه ى مجلسى در تحفة الزّائر.] نقل مى كنند «بشّار مكارى» مى گفت: در كوفه به حضور امام صادق (ع) رفتم ديدم طبقى از خرماى «طبرزد» براى آن حضرت آورده بودند و از آن مى خورد، و به من فرمود: بيا جلو از اين خرما بخور.

عرض كردم: گوارا باد، قربانت گردم در راه مى آمدم حادثه اى ديدم، غيرتم بجوش آمد و قلبم درد كرد و گريه گلويم را گرفت.

فرمود: به حقّى كه بر گردنت دارم جلو بيا و بخور، جلو رفتم و از خرما خوردم، آنگاه به من فرمود: اكنون چه حادثه اى ديدى؟

گفتم: در راه مى آمدم يكى از مأمورين حكومت را ديدم كه بر سر زنى مى زند و او را به سوى زندان مى برد، و او با صداى بلند مى گويد: «پناه مى برم به خدا و رسولش، و به غير خدا و رسول، به هيچكس پناه نمى برم!»

امام صادق (ع) فرمود: چرا آن زن را مى زد و به زندان مى برد؟

عرض كردم: از مردم شنيدم كه پاى آن زن لغزيد و به زمين افتاد، و گفت: «اى فاطمه! خدا آنان را كه به تو ظلم كردند از رحمت خود دور سازد!» گماشتگان حكومت او را دستگير كرده و زدند.

امام صادق (ع) تا اين سخن را شنيد، از خوردن خرما دست كشيد، و گريه كرد به گونه اى كه دستمال و محاسن شريف و سينه اش از اشك چشمانش تر شد، سپس فرمود:

«اى بَشّار! برخيز با هم به مسجد سهله برويم و براى نجات و آزادى آن بانو، دعا كنيم و از خدا بخواهيم كه او را حفظ كند (تا آخر داستان).

براستى وقتى كه امام صادق (ع) با شنيدن حادثه ناگوارى كه براى يك بانوى شيعه ى فاطمه (س) رخ داده، اين گونه دگرگون مى شود، پس چگونه خواهد شد كه اگر جريان مصائب مادرش فاطمه (س) را براى او نقل كنند؟ كه ظالمى به صورت آن حضرت سيلى زد كه گوئى نگاه مى كنم به گوشواره اش كه بر اثر شدّت ضربت سيلى، شكسته و جدا شده است.

مقايسه اى با جريان كربلا

از مطالب گذشته، شدّت مصيبت و مظلوميّت امير مؤمنان على (ع) و صبر و تحمّل طاقت فرساى او روشن شد، بلكه مى توان گفت: بعضى از مصائب آن حضرت از مصيبت فرزندش امام حسين (ع) كه هر مصيبتى در مقايسه با آن كوچك است، بزرگتر بود، به عنوان نمونه:

در كتاب «نَفَسُ المَهْمُومْ» كه پيرامون وقايع عاشورا است، از طبرى نقل كرده ايم كه: شمر بن ذى الجوشن در كربلا حمله كرد و نيزه ى خود را به خيمه ى امام حسين (ع) كوبيد و فرياد زد: آتش بياوريد تا اين خيمه با اهلش را آتش بزنم، بانوان حرم صيحه زدند و از خيمه بيرون آمدند، امام حسين (ع) خطاب به شمر، فرياد زد: آتش مى طلبى تا خانه ى مرا به روى بستگانم آتش بزنى؟ خدا ترا در آتش دوزخ بسوزاند.

ابومختف (يكى از واقعه نگاران جريان كربلا) مى گويد: سليمان بن راشد از حميد بن مسلم نقل كرد كه گفت: به شمر گفتم: «عجبا، اين كار براى تو صلاح نيست، آيا مى خواهى داراى دو خصلت گردى؟ يكى اينكه مشمول عذاب الهى شوى، دوم اينكه كودكان و زنان را بكشى، آيا امير تو از كشتن مردان خشنود نمى شود؟»

شمر گفت: تو كيستى؟

گفتم: به تو خبر نمى دهم كه من كيستم، و ترسيدم كه اگر خودم را معرّفى كنم او با خبرچينى خود در نزد سلطان (ابن زياد) به من آسيب برساند.

در اين هنگام مردى كه بيشتر از من از شمر اطاعت مى كرد، يعنى «شبث بن ربعى» به پيش آمد و به شمر گفت: اى شمر! سخنى زشت تر از سخن تو نشنيده ام، و در جايگاهى بدتر از جايگاه تو قرار نگرفته ام، آيا مأمور قتل كودكان و زنان شده اى؟!

حميد بن مسلم مى گويد: گواهى مى دهم كه شمر با شنيدن اين سخن، حيا كرد، و از سوزاندن زنان و كودكان كه در خيمه بودند، متصرف گرديد.

اينك مى گويم: اين شمر با اينكه فردى احمق و تهى مغز بود و حيا نمى كرد، در اين مورد تحت تأثير سخن شبث بن رَبعى قرار گرفت و حيا كرد و از سوزاندن خيمه منصرف گرديد. و لى آن كسى كه كنار درِ خانه ى حضرت على (ع) آمد، او و اهل خانه اش را تهديد به سوزاندن خانه با اهلش نمود و گفت: «سوگند به كسى كه جانم در دست او است حتماً بايد از خانه براى بيعت بيرون بيائيد و يا خانه را بر روى شما به آتش مى كشم». [و َالَّذى نفسِى بَيَدِهِ لَتَخْرُجَنَّ اِلَى الْبَيْعَةِ، اَوْ لاحْرِقنَّ الْبَيْتَ عَلَيْكُمْ (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 6 ص 48)- مترجم.]

بعضى به او گفتند: «فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص) و فرزندان رسول خدا (ص) و آثار آن حضرت در خانه است»، پس گواهى مى دهم كه او تحت تأثير اين سخن قرار نگرفت و حيا نكرد و از تصميم خود منصرف نشد، بلكه همانگونه كه گفته بود، انجام داد. و امير مؤمنان على (ع) كسى را نداشت كه از او يارى كند و از حريم او دفاع نمايد، جز اينكه طبق روايتى كه نقل شده وقتى «زُبير بن عوام» ديد حضرت على (ع) را با اكراه، كشان كشان به سوى مسجد مى برند، دست به قبضه ى شمشير برد، و فرياد زد:

اى گروه «قبيله ى بنى عبدالمطّلب!» آيا نسبت به على (ع) چنين رفتار مى شود و شما زنده هستيد، و به عمر تندى كرد و شمشير كشيد تا بر او بزند، عمر شمشير او را گرفت و بر روى سنگ كوبيد و آن را شكست.

مظلوميّت على

محدّث بزرگ ثقةالاسلام كُلَيْنى از سدير نقل مى كند كه گفت: در محضر امام باقر (ع) بوديم، سخن از جريانات بعد از رحلت رسول خدا (ص) و پريشانى و غربت حضرت على (ع) به پيش آمد، مردى از حاضران به امام باقر (ع) عرض كرد: «خدا كار تو را سامان دهد، عزّت و شوكت بنى هاشم و بسيارى جمعيّت آنها چه شد؟»

امام باقر (ع) فرمود: «از بنى هاشم كسى باقى نمانده بود! (شوكت) بنى هاشم با بودن جعفر طيّار و حمزه (ع)، موجوديّت داشت، وقتى كه جعفر و حمزه درگذشتند (و به شهادت رسيدند) بعد از آنها دو مرد ضعيف و ناتوان و تازه مسلمان عبّاس (عموى پيامبر) و عقيل (برادر على «ع») باقى ماندند، كه از آزاد شدگان (در فتح مكّه) بودند.

اَما وَاللَّهِ لَوْ اَنَّ حَمْزَةَ وَ جَعْفَراً كانا بِحَضْرَتِهُما، ما وَصَلا اِلى ما وَصَلا اِلَيْهِ، وَ لَوْ كانا شاهِدَيْهُما لَاَتْلَفا نَفْسَيْهُما.

«آگاه باش، سوگند به خدا اگر حمزه و جعفر (ع) زنده و حاضر بودند، آن دو نفر (خليفه) به آن مقام كه رسيدند، نمى رسيدند، و اگر حمزه و جعفر (ع) شاهد و ناظر بودند، آن دو نفر جان سالمى از ميان بيرون نمى بردند و خود را به هلاكت مى رساندند».

به خاطر همين تنهايى و مظلوميّت است كه نقل شده حضرت على (ع) وقتى كه به منبر مى رفت، هميشه آخرين سخنش قبل از پائين آمدن از منبر، اين بود ما زِلْتُ مَظْلُوماً مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ «از آن هنگام كه خداوند، پيامبرش را قبض روح كرد، همواره و هميشه مظلوم شدم».

مسيب بن نجبه مى گويد: روزى حضرت على (ع) خطبه مى خواند، شخصى فرياد مى زد: وا مظْلَمَتاهُ! (واى از ظلمى كه انجام شده است).

حضرت على (ع) به او فرمود: نزديك بيا، او نزديك آمد، على (ع) به او فرمود: «به اندازه ى ريگهاى بيابان و كُرك بدن حيوانات به من ظلم شده است».

عرب ديگرى عبور مى كرد و مى گفت: اى امير مؤمنان مظلوم!

حضرت به او فرمود: و َيْحَكَ وَ اَنَا مَظْلُومٌ ظُلِمْتُ عَدَدَ الْمَدَرِ وَ الْوَبَرِ.

«عزيزم! من آنچنان مورد ظلم واقع شده ام، كه مقدار آن، به اندازه ى ريگهاى بيابان و كركهاى حيوانات است». و ابوذر غفارى، امير مؤمنان على (ع) را به عنوان شيخٌ مَظْلُومٌ مُضْطَهَدٌ» (بزرگ ستمديده و سركوب شده) مى خواند. و از محدّث بزرگ كُلَينى نقل شده كه امام نهم حضرت هادى (ع) فرمود: در كنار قبر على (ع)، آن حضرت را با اين عبارت، زيارت كنيد:

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِىَّ اللَّهِ، اَنْتَ اَوَّلُ مُظْلُومٍ، وَ اَوَّلُ مَنْ غُصِبَ حَقُهُ، صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ حَتَّى اَتاكَ الْيَقِينُ، فَاَشْهَدُ اَنَّكَ لَقَيْتَ اللَّهَ وَ اَنْتَ شَهِيدٌ، عَذَّبَ اللَّهُ قاتِلَكَ بِاَنْواعِ الْعَذابِ، وَ جَدَّدَ عَلَيْهِ الْعَذابَ.

«سلام بر تو اى ولىّ خدا، تو نخستين ستمديده، و نخستين كسى هستى، كه حق او غصب شد، صبر كردى، و رضاى خدا را خواستى، تا هنگامى كه مرگ به سراغت آمد، پس گواهى مى دهم كه تو با خدا ملاقات نمودى، در حالى كه شهيد بودى، خداوند قاتل تو را به انواع عذابها، عذاب كند و عذاب را بر او تجديد نمايد». [اين زيارت به عنوان زيارت مطلقه در مفاتيح الجنان ص 636 آمده است.]

مؤلّف مى گويد: اين مطالب آهى است سوزان از سينه ى پردرد، و اندكى از مصائب جانسوز است كه صخره هاى كوه را آب مى كند.

اشعارى در سوك زهراى اطهر

و ما در اينجا اين بخش را با اشعار شيخ صالح حلّى» به پايان مى بريم كه براستى چه نيكو سروده است:

اَلْواثِبِينَ لِظُلْمِ آلِ مُحَمَّدٍ   وَ مُحَمَّدٌ مُلْقّى بِلا تَكْفِينٍ
والْقائِلِينَ لِفاطِمٍ آذَيْتنا   فِى طُولِ نَوَْحٍ دائمٍ وَ حَنينٍ
وَالْقاطِعِينَ اَراكَةٍ كَيْما تَقِيل   بِظِلّ اَوْراقٍ لَها وَ عُصُونٍ
وَ مُجْمِعِى حَطْبٍ عَلَى الْبَيْتِ الَّذى   لَمْ يَجْتَمِعْ لَوْلاهُ شَمْلُ الدِّينِ
وَالْهاجِمِينَ عَلَى الْبَتُولِ بِبَيْتِها   وَالْمُسْقِطِينَ لَها اَعَزُّ جَنِينٍ
وَالْقائِدِينَ اِمامَهُمْ بِنِجادَةٍ   وَ الطُّهْرُ تَدْعُوا خَلْفَهُ بِرَنينٍ
خَلُّوا بْنُ عَمِّى اَوْ لَاكْشِفُ فِى الدُّعاءِ   رَأْسِى وَ اَشْكُو لِلْإله شُجُونى
ما كانَ ناقَةُ صالِحٍ وَ فَصيِلُها   بِالْفَضْلِ عِنْدَ اللَّهِ اِلّا دُونِى
وَ دَنَتْ اِلى الْقَبْرِ الشَّرِيفِ بِمُقْلَةٍ   عَبْرِيٍّ وَ قَلْبٍ مُكَمَّدٍ مَحْزُونٍ
قالَتْ وَ اَظْفارُ الْمُصابِ بِقَلْبِها   غَوْثاهُ قَلَّ عَلَى الْعِداةِ مُعِينى
اَبَتاهُ! هذَا السَّامِرِىُّ وَ عِجْلِهِ   تَبَعاً وَ مالِّ النَّاسُ عَنْ هارُونِ
اَيُّ الرَّزايا اَتَّقى بِتَجَلِّدِىِ   هُوَ فِى النَّوائِبِ مُذْحُيِيتْ قَرينِى
فَقْدِى اَبِى اَمْ عُصْبِ بَعْلِى حَقِّهِ   اَمْ كَسْرِ ضِلْعِى، اَمْ سُقُوطِ جَنِينِى
اَمْ اَخْذِهُمْ اِرْثى وَ فاضِلُ نِحْلَتى   اَمْ جَهْلِهمْ حَقِّى وَ قَدْ عَرَفُونى
قَهَرُوا يَتيمَيْكَ الْحُسَيْنَ وَصَنْوَهُ   وَ سَئَلْتُهُمْ حَقِّى وَ قَدْ نَهَرُونى

يعنى «آنانكه در ظلم به آل محمد (ص) برجستند، در حالى كه هنوز جنازه ى پيامبر (ص) در بستر بود و كفن نشده بود. و آنانكه به فاطمه (س) گفتند: ما را با ناله و گريه طولانى، آزار مى دهى. و آنانكه درخت «اراك» را بريدند، تا دختر پيامبر (ص) در سايه ى شاخ و برگ آن ننشيند و زارى نكند. و آنانكه هيزم جمع كرده و به در خانه اى آوردند كه اگر اهل آن خانه نبود ، پراكندگى دين، جمع و سامان نمى يافت. و آنانكه به خانه ى فاطمه بتول (س) هجوم آوردند و فرزند عزيزش را ساقط نمودند. و آنانكه پيشواى خود را با شمشير حمايل كرده مى كشيدند و دختر پاك پيامبر (ص) پشت سر او ناله و زارى مى كرد. و مى فرمود: پسر عمويم را رها كنيد وگرنه موى سرم را پريشان مى كنم و اندوه هاى خود را به پيشگاه خدا به شكايت مى برم.

فضليت ناقه ى صالح پيامبر، و بچه ى آن ناقه، در نزد خدا بهتر از فضيلت من نيست بلكه كمتر است (همانگونه كه پى كنندگان ناقه صالح به عذاب سخت الهى گرفتار شدند، شما نيز آن گونه خواهيد شد).

آنگاه فاطمه (س) با چشمى گريان و قلبى سوزان و اندوهگين به قبر پيامبر (ص) نزديك شد.

در آن وقت كه چنگالهاى مصائب بر قلبش بند شده بود، فرياد كشيد و گفت: آه! آه! كه ياور ندارم تا شرّ دشمن را از خود دفع كنم، هان اى پدر! اكنون اين سامرى و گوساله اش است كه مورد پيروى مردم شده اند، و آنها از هارون (على عليه السّلام) كه به منزله ى هارون نسبت به موسى است) اعراض كردند.

اى پدر! از كدامين مصائب خود شكايت كنم، آيا از اينكه تازيانه به بدنم زدند شكايت كنم كه اثر و دردش تا آخر عمر قرين من است.

يا از فقدان و فراق پدرم بگريم، و يا از اينكه حق شوهرم، غصب شده بنالم و يا از شكسته شدن دنده ى پهلويم، يا از سقط فرزندم؟!

يا از اينكه ارث و عطاياى پدرم را چپاول كردند و يا از اينكه منكر حق من شدند و آن را نشناختند، بعد از اينكه مقام مرا (با توصيه هاى پدرم) شناخته بودند.

اى پدر! آنها دو يتيم تو حسين و حسن (ع) را مظلوم كردند، و من از آنها حقّم را مطالبه كردم، ولى آنها مرا از حقّم بازداشتند».

واقعه ى بيعت از ديدگاه مسعودى

مورّخ و دانشمند معروف «مسعودى» (على بن الحسن متوفّى 956) در كتاب «اثباة الوصيّه» مى گويد: امير مؤمنان على (ع) بعد از رحلت رسول خدا (ص) در سن 35 سالگى براى بدست گرفتن زمام رهبرى به امر خداوند برخاست. و مؤمنين از او پيروى كردند، و منافقين از او اطاعت نكردند، و مردى را براى اداره ى مقام خلافت انتخاب نمودند، و با آن كس كه خدا و رسولش او را تعيين نموده بودند مخالفت كردند.

روايت شده: عبّاس (عموى پيامبر) به حضور امير مؤمنان على (ع) آمد، رسول خدا (ص) رحلت كرده بود، به على (ع) گفت: دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم.

امير مؤمنان (ع) فرمودند: مگر غير از من كسى، خواهان اين مقام است؟ چه كسى غير از ما صلاحيّت اين مقام را دارد؟

در اين هنگام گروهى از مسلمين كه «زُبير» و «ابوسفيان» (صخر بن حرب) با آنها بودند، به حضور على (ع) براى بيعت آمدند، ولى على (ع) از اين امر امتناع ورزيد (شايد بخاطر تجهيز جنازه ى رسول خدا «ص»).

مهاجران و انصار با هم اختلاف نمودند، انصار (مسلمين مدينه) گفتند: مِنّا اَميرٌ وَ مِنْكُمْ اَمِيرٌ «يك رئيس از ما انتخاب شود و يك رئيس از شما انتخاب شود». و لى گروهى از مهاجران (مسلمين مكّه و اطراف) گفتند از رسول خدا (ص) شنيديم كه فرمود: اَلْخِلافَةُ فِى قُرَيْشٍ «خلافت در دودمان قريش، خواهد بود»، سرانجام انصار تسليم مهاجران شدند، بعد از آنكه مهاجران سعد بن عُباده (رئيس انصار) را لگدكوب كرده و او را از پاى درآوردند.

عمر بن خطاب با ابوبكر بيعت كرد، و دست خود را بر دستهاى او زد، سپس به دنبال او، جمعى از اعراب و المؤلّفَةِ قُلوبهم (تازه مسلمانانى كه بعد از فتح مكّه، بر اثر تأليف قلوب آنها به اسلام گرويده بودند) كه تازه به مدينه آمده بودند، بيعت كردند، و عدّه اى نيز به پيروى از آنها با ابوبكر بيعت نمودند، اين خبر پس از آنكه على (ع) از غسل و كفن و دفن جسد مطهّر رسول خدا (ص) فارغ شد، به آن حضرت رسيد.

حضرت على (ع) با بنى هاشم كه حاضر بودند و جمعى از صحابه مانند ابوذر، سلمان، مقداد، عمّار، حُذيفه و ابّى بن كعب و جماعتى در حدود چهل نفر، نماز بر جنازه ى رسول خدا (ص) خواندند.

حضرت على (ع) برخاست و براى حاضران خطبه خواند، در آن خطبه بعد از حمد و ثناى الهى فرمود:

اگر امامت در قريش قرار داده شده است، من سزاوارترين فرد به قريش هستم، و اگر در قريش قرار داده نشده پس انصار در ادّعاى خود باقى هستند.