سهم از خمس در ذوى القربى به مصرف برسد، تو كه مصداق ذوى القربى نيستى چرا حق
ما را گرفته اى؟.
انس بن مالك مى گويد: فاطمه نزد ابوبكر رفت و فرمود: خودت
مى دانى كه به ما اهل بيت ستم نمودى و ما را از صدقات رسول خدا و سهم غنائم كه
در قرآن كريم براى ذوى القربى تعيين شده محروم ساختى. خدا در قرآن مى فرمايد:
(واَعْلَموا اَنَّما غَنِمْتُم مِنْ شَي ءٍ فَاِنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ
لِلْرَّسُولِ وَ لَذِى الْقُربى).
ابوبكر در جواب گفت: پدر و مادرم به فداى تو و پدرت اى دختر رسول خدا! من
پيرو كتاب خدا و حق رسول اكرم و حق قرابت هستم كتابى را كه شما مى خوانيد من
نيز خوانده ام ليكن بنظرم نيامده كه يك سهم از خمس را بالتمام به شما بدهم.
فاطمه فرمود: اين سهم از خمس مال تو و خويشان تو است؟ گفت: نه، بلكه مقدارى
از آن را بشما مى دهم و بقيه را در مصالح مسلمين بمصرف مى رسانم. فاطمه فرمود:
اين حكم خدا نيست. گفت: حكم خدا همين است. [شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 230.]
ميراث رسول خدا
يكى از موارد نزاع فاطمه عليهاالسلام با ابوبكر ميراث رسول خدا بود. در كتب
تاريخ و حديث نوشته اند كه بعد از وفات پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم)
فاطمه نزد ابوبكر رفت و ميراث پدرش را مطالبه نمود. ابوبكر حاضر نشد چيزى به
عنوان ارث به آن حضرت بدهد. عذر آورد كه پيمبران ارث نمى گذارند و اموالى كه از
آنان باقى بماند صدقه عمومى است. و در اين باره به حديثى استشهاد كرد كه ناقلش
خود بود. گفت: از پدرت شنيدم كه مى فرمود: ما پيمبران طلا و نقره و زمين و ملك
و خانه به ارث نمى گذاريم بلكه ميراث ما ايمان و حكمت و دانش و شريعت مى باشد.
من در اين كار به دستور پيغمبر و به صلاح او كار مى كنم. [شرح ابن ابى
الحديد ج 16 ص 214.] فاطمه ى زهرا عليهاالسلام سخن ابوبكر را قبول نكرد و در رد
او به آياتى از قرآن مجيد تمسك فرمود كه بايد در اين قسمت، بحث بيشترى انجام
دهيم تا حق روشن گردد.
ارث در قرآن
قانون كلى ارث در قرآن كريم آمده است. خدا در قرآن مى فرمايد: خدا شما را
درباره ى فرزندانتان سفارش مى كند، پسر سهم دو دختر مى برد. [سوره ى نساء آيه
11.] آيه ى مذكور و ساير آياتى كه در اصل توارث و تعيين سهام وارثان نازل شده
كليت دارند و شامل همه مردم مى باشند. پيمبران نيز مشمول همين آيات مى باشند.
آنان نيز بر طبق اين نصوص كليه، هم بايد از ارث گذاران ارث ببرند و هم اموالشان
به وارثانشان برسد. به مقتضاى همين نصوص، بايد كليه اموال وماترك رسول خدا صلّى
اللَّه عليه و آله به ورثه اش منتقل شود. البته در كليت قانون توارث نبايد شك
كرد ليكن بايد ديد آيا دليل قاطعى بر اين كه پيمبران از اين قانون كلى استثنا
شده اند داريم يا نه؟.
حديث ابوبكر
ابوبكر در مقابل حضرت زهرا مدعى بود كه پيمبران از قانون كلى توارث خارج شده
اند وارث نمى گذارند. براى اثبات مدعى خويش به حديثى تمسك نمود كه راوى آن خودش
بود و با عبارات مختلف در كتب نقل شده است. مثلا: قال ابوبكر لفاطمة
عليهاالسلام فانى سمعت رسول اللَّه يقول: انا معاشر الانبياء لا نورث ذهبا و لا
فضة و لا ارضا و لا دارا ولكنا نوارث الايمان والحكمة والعلم والسنة.
فقد عملت بما امرنى و نصحت له. [شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 214.] يعنى
ابوبكر به فاطمه گفت: من از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: ما پيمبران طلا و نقره
و زمين و خانه ارث نمى گذاريم. ارث ما ايمان و حكمت و دانش و شريعت است. من به
دستور رسول خدا عمل مى كنم و به صلاح او رفتار مى نمايم.
عن عايشه ان فاطمة ارسلت الى ابى بكر تسأله ميراثها من رسول اللَّه و هى
حينئذ تطلب ما كان لرسول اللَّه بالمدينة و فدك و ما بقى من خمس خيبر فقال
ابوبكر ان رسول اللَّه قال لا نورث ما تركناه صدقة انما يأكل آل محمد من هذا
المال. [شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 217.] لما كلمت فاطمه ابابكر بكى ثم قال يا
ابنة رسول اللَّه ما ورث ابوك دينارا و لا درهما و انه قال: ان الانبياء لا
يورثون. [شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 216.] عن ام هانى ان فاطمة قالت لابى بكر
من يرثك اذا مت؟ قال: ولدى و اهلى. قال: فما بالك ترث رسول اللَّه دوننا؟! قال:
يا ابنة رسول اللَّه ما ورث ابوك داراً و لا ذهباً و لا فضة. قالت: بل سهم
اللَّه الذى جعله لنا و صار فيئنا الذى بيدك؟ فقال: سمعت رسول اللَّه يقول:
انما هى طعمة اطعمنا اللَّه فاذا مت كانت بين المسلمين. [شرح ابن ابى الحديد ج
16 ص 218.] جائت فاطمه عليهاالسلام الى ابى بكر فقالت: اعطنى ميراثى من رسول
اللَّه. قال: ان الانبياء لا يورثون ما تركوه فهو صدقه. [كشف الغمه ج 2 ص 103.]
ابوبكر به حديث مذكور تمسك نمود و فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) را از ارث پدر
محروم ساخت. ليكن حديث مزبور حجيت ندارد و از جهانى مردود است:
مخالفت قرآن
حديث ابوبكر با بعض آيات قرآن كه بالصراحه دلالت مى كنند كه پيمبران نيز
مانند ساير مردم ارث مى گذارند مخالفت دارد. و بر طبق احاديث معصومين هر حديثى
كه مخالف قرآن باشد اعتبار ندارد و بايد به ديوار زده شود.از جمله آيات اين آيه
است:
(ذِكْرُ رَحْمَةِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكرّياً اِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً
خَفيّاً. قالَ رَبِّ إنّى وَهَنَ الْعَظْمُ مِنّى وَاشْتَعَلَ الرَّاسُ شَيْباً
وَ لَمْ اَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقيّاً. وَ اِنّى خِفْ تُ الْمَوالِىَ مِنْ
وَرائى وَ كَانَتِ امْرَاَتى عاقِراً فَهَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ وَليّاً يَرِثُنى
وَ يَرِثُ مِنْ الِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضيّاً). [سوره ى مريم آيه ى
4.] يعنى اين ياد كردن رحمت پروردگارت بر بنده خودش زكريا است. آندم كه
پروردگارش را ندا داد، نداى نهانى، گفت: پروردگارا استخوانم سست شده و سرم از
پيرى سفيد گشته است. و بخواندن تو پروردگارا شقى نبوده ام. من از وارثان بعد از
خودم بيم دارم، و زنم نازا بود. از لطف خودت به من فرزندى عطا كن كه از من و
خاندان يعقوب ارث ببرد. او را پروردگارا پسنديده ساز:
نوشته اند: حضرت زكريا پسر عموهايى داشت كه از اشرار بودند و اگر فرزندى
پيدا نمى كرد اموالش بدانها مى رسيد. مى ترسيد كه ارثش به آنان برسد و آن را در
راه شرارت و گناه به مصرف رسانند. بدين جهت به خدا عرض مى كرد: پروردگارا من از
وارثانم كه پسر عموهايم هستند بيم دارم، و زنم نازاست. پروردگارا به كرمت
فرزندى به من عطا كن كه ارثم را ببرد و از افراد پسنديده باشد. دعاى او به هدف
اجابت رسيد و خدا حضرت يحيى را به او عطا فرمود. از اين آيه بخوبى استفاده مى
شود كه پيمبران نيز مانند ساير مردم ارث مى برند وارث مى گذارند. والا تقاضاى
حضرت زكريا بى وجه بود.
گفته اند: ممكن است ميراث حضرت زكريا علم و دانش باشد نه مال و ثروت. و از
خدا خواسته كه فرزندى به وى عطا كند تا وارث علومش باشد و در راه ترويج دين
كوشش كند. ليكن با اندك دقتى معلوم مى شود كه احتمال مذكور قابل قبول نيست.
زيرا اولا: كلمه «يرث» در آيه ظهور دارد در ارث مالى، و تا قرينه ى خلاف نباشد
بايد به همين معنا حمل شود. و ثانيا: اگر ميراث، مالى باشد ترس حضرت زكريا وجه
داشت اما اگر ميراث علمى باشد معناى آيه به هيچ وجه درست نمى شود. زيرا اگر
مراد كتابهاى علمى باشد برگشت اين معنا به همان ميراث مالى مى شود زيرا كتاب
نيز از اموال محسوب مى شود و اگر گفته شود كه حضرت زكريا از اين جهت وحشت داشته
كه علوم و معارف و قوانين شريعت در دست عمو زادگانش بيفتد و سوء استفاده كنند،
ترس آن جناب كار بجايى نبوده است، زيرا وظيفه ى پيمبرى آن حضرت اقتضا داشت كه
احكام و قوانين شريعت را در اختيار عموم ملت قرار دهد، عمو زادگانش نيز از اين
حكم نبايد خارج باشند. تازه اگر فرزندى هم پيدا مى كرد باز هم ممكن بود عمو
زادگانش نيز از دانستن قوانين شريعت سوء استفاده نمايند. و اگر از اين جهت وحشت
داشت كه علوم و اسرار مخصوص نبوت در اختيار عمو زادگانش بيفتد و از آن سوء
استفاده نمايند باز هم ترس آن جناب بى وجه بود، زيرا علوم مزبور در اختيار خودش
بود و مى توانست عمو زادگانش را بر آن اسرار واقف نسازد. و مى دانست كه خداوند
متعال هم علوم و اسرار نبوت را در اختيار افراد شرير و ناصالح قرار نخواهد داد.
پس به هر حال، ترس آن جناب وجهى نداشت.
ممكن است كسى بگويد: حضرت زكريا از اين جهت بيم داشت كه عمو زادگانش كه شرور
و دشمن دين و ديانت بودند بعد از او در صدد تخريب ديانت برآيند و زحماتش را
بهدر دهند. بدين جهت از خدا خواست كه فرزندى به وى عطا كند كه به مقام نبوت
برسد و در راه ترويج خداپرستى كوشش كند. بنابراين ميراث در آيه حمل مى شود بر
ميراث علم و حكمت و نه مال و ثروت.
ليكن احتمال مذكور نيز از اشكال خالى نيست، زيرا حضرت زكريا مى دانست كه
خداوند حكيم هيچگاه زمين را از وجود پيغمبر يا امام خالى نمى گذارد. پس نمى
توان گفت كه حضرت زكريا از اين جهت مى ترسيد كه خداوند متعال دين و شريعتش را
بى حامى و سرپرست بگذارد. از طرف ديگر اگر از خدا فرزندى مى خواست كه پيغمبر و
حامى دين باشد نبايد بگويد خدايا به من فرزندى بده كه ميراثم را ببرد و او را
شايسته و صالح قرار بده، بلكه بايد بگويد: پروردگارا ميترسم بعد از من اساس
ديانت متزلزل گردد تقاضا مى كنم بعد از من براى حمايت از دين پيغمبرى را مبعوث
كنى، و دوست دارم از اولاد من باشد، به من فرزندى عطا كن كه پيغمبر شود. به
علاوه، اگر ميراث علم و نبوت مراد باشد جمله «رب واجعله رضيا» وجه ندارد. زيرا
حضرت زكريا مى دانست كه خداوند حكيم هرگز افراد ناصالح و بى اهليت را براى نبوت
انتخاب نخواهد كرد، ديگر وجه نداشت كه بگويد: خدايا پيغمبر بعد از من را فرد
پسنديده اى قرار بده.
از سخنان گذشته روشن شد كه ارث يحيى از حضرت زكريا ارث مالى بوده است. و آيه
ى مذكور بخوبى دلالت مى كند كه پيمبران نيز مانند ساير مردم ارث مى برند و ارث
مى گذارند. بنابراين، حديث ابوبكر را چون مخالف قرآن است بايد رد كرد. زيرا بر
طبق موازين حديث شناسى هر حديثى كه بر خلاف نص قرآن باشد قابل قبول نبوده بايد
بديوار زده شود.
به همين جهت حضرت زهرا (عليهاالسلام) كه احكام و قوانين شريعت و درس حديث
شناسى و تفسير قرآن را از زبان پدر بزرگوارش رسول خدا و شوهرش على مرتضى
فراگرفته بود براى رد ابوبكر از آيه ى مذكور استفاده نمود.
يكى از آيات ديگرى كه بدان استدلال شده اين آيه است:
(وَ لَقَدْ اتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالَا الْحَمْدُ
لِلَّهِ الَّذى فَضَّلْنا عَلى كَثيرٍ مِنْ عِبادِهِ المُؤمِنينَ. وَ وَرِثَ
سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا اَيُّها النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطّيْرِ وَ
اوُتينا مِنْ كُلِّ شَي ءٍ اِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ المُبِينَ). [سوره ى نمل
آيه ى 16.] يعنى داود و سليمان را دانش داديم. و گفتند: سپاس خداى را كه ما را
بر بسيارى از بندگان با ايمانش برترى داد. و سليمان از داود ارث برد و گفت: اى
مردم ما زبان پرندگان آموخته ايم و همه چيزمان داده اند، همانا اين فضيلت
آشكارى است.
در اين آيه نيز خدا درباره ى سليمان فرمود: (و ورث سليمان داود) و كلمه ى
«ورث» ظهور در اين دارد كه سليمان از داود ارث مالى برده است. و تا دليل قاطعى
بر خلاف نداشته باشيم بايد به همين معنا حمل شود. حضرت زهرا عليهاالسلام نيز كه
در بيت نزول قرآن تربيت يافته بود در رد ابوبكر از آيه ى مذكور استفاده نمود.
اشكال ديگر
اگر حديث ابوبكر صحيح بود بايد نسبت به كليه ى اموال رسول خدا عموميت داشته
باشد. بنابراين بايد وارثانش از كليه ى اموال حتى لباس و زره و شمشير و حيوانات
سوارى و دوشيدنى و اثاث خانه محروم شوند و همه ى آنها جزء بيت المال عمومى شود.
در صورتى كه بگواهى تاريخ، رسول خدا از اين قبيل اموال داشته و به وارثانش
رسيده است و در هيچ تاريخى ننوشته اند كه ابوبكر لباس ها و شمشير و زره و فرش و
ظروف رسول خدا را به عنوان اموال عمومى ضبط نموده باشد. بلكه چنانكه قبلا
ملاحظه فرموديد حجره هاى آن حضرت در تصرف همسرانش باقى ماند و اموال ديگرش در
بين ورثه تقسيم شد. و خود اين موضوع نيز يكى از شواهد ضعف حديث ابوبكر بشمار مى
رود. معلوم مى شود كه خودش نيز بدان حديث عقيده نداشته است. اگر حديت درست بود
تفكيك بين اموال وجهى نداشت.
ابوبكر كه مدعى بود رسول خدا فرمود: من ارث نمى گذارم و اموالم صدقه است، و
بدين بهانه دختر عزيز پيغمبر و بانوى نمونه ى اسلام را آزرده خاطر نمود پس چرا
حجرات رسول خدا را از دست زنهايش نگرفت؟ و چرا ساير اموال را مطالبه نكرد؟.
اشكال ديگر
اگر اين مطلب درست بود كه پيمبران ارث نمى گذارند، جا داشت پيامبر اكرم اين
مطلب را به حضرت زهرا و على بن ابى طالب (عليهماالسلام) گوشزد مى كرد كه اموال
وماترك من جزء صدقات عمومى است و به عنوان ارث به شما نمى رسد مبادا بعد از من
مطالبه ى ارث كنيد و اسباب اختلاف و نزاع فراهم سازيد. آيا رسول خدا نمى دانست
كه وارثانش بر طبق قوانين كلى ارث و رفتار عموم مردم در صدد تقسيم اموال برمى
آيند و بين آنان و خليفه ى وقت كشمكش و نزاع به وقوع خواهد پيوست؟! يا مى دانست
ليكن در تبليغ احكام كوتاهى كرد؟! ما كه نمى توانيم چنين موضوعى را باور كنيم.
گفته اند: لازم نيست رسول خدا اين مطلب را به وارثانش تذكر داده باشد بلكه
همين قدر كافى بود كه حكم مساله را در اختيار ابوبكر كه امام مسلمانان بود قرار
دهد، خليفه است كه بايد احكام خدا را اجرا كند پيغمبر هم مطلب را به او تذكر
داده بود. ليكن اين مطلب درست نيست، زيرا اولا ابوبكر در زمان رسول خدا به
عنوان خليفه تعيين نشده بود تا گفته شود پيغمبر دستورات لازم را به او داده
بود. و ثانيا موضوع ميراث در مرتبه ى اول به وارثان آن حضرت ارتباط داشت، آنان
بايد وظيفه خويش را بدانند تا بر خلاف حق مطالبه ى ارث نكنند و اسباب جدايى و
اختلاف را فراهم نسازند.
آيا مى توان گفت: على بن ابى طالب (عليه السلام) كه گنجينه ى علوم نبوت بود
و فاطمه (عليهاالسلام) كه تربيت شده ى خانه نبوت و ولايت بود از يك چنين مساله
ى مهمى كه مربوط به خودشان بود بى اطلاع بودند ولى ابوبكر كه از مسائل عادى و
ابتدايى اسلام اطلاع نداشت حكم آن را مى دانست؟!.
آيا مى توان گفت: فاطمه ى زهرا حكم مسأله را مى دانسته ليكن با آن مقام عصمت
و طهارتى كه داشت بر خلاف دستور پدر بزرگوارش از ابوبكر مطالبه ى ارث نمود؟.
آيا مى توان درباره ى على بن ابى طالب (عليه السلام) گفت: مساله را مى دانست
ليكن با آن مقام زهد و تقوا و عصمت و طهارت و علاقه ى مفرطى كه به اجراى قوانين
الهى داشت به بانوى عزيزش اجازه دهد كه بر خلاف نص پيغمبر اسلام مطالبه ى ارث
كند و براى احقاق حق خودش آن خطبه ى مفصل را در ملاء عام ايراد كند؟! گمان نمى
كنم هيچ شخص يا انصافى بتواند اينگونه مطالب را باور كند.
اشكال ديگر
ابوبكر بهنگام وفات وصيت كرد او را در حجره ى رسول خدا دفن كند، و در اين
موضوع از دخترش عايشه اجازه گرفت. اگر به حديث عدم توريث انبياء عقيده داشت
بايد حجره را مال عموم مسلمانان بداند و از آنان كسب اجازه كند!!.
يك تذكر
اموالى كه در تصرف رسول خدا بود دو نوع بود:
نوع اول: اموالى كه به عموم ملت تعلق داشت و از اموال عمومى و بيت المال
مسلمين محسوب مى شد. رسول خدا به اعتبار اينكه حاكم مسلمانان بود در اين گونه
اموال تصرف مى نمود و در مصارف عامه صرف مى كرد. در جاى خود به اثبات رسيده كه
اينگونه اموال به مقام و منصب حكومت شرعى تعلق دارد و قانون توارث در آنها جارى
نيست بلكه بعد از مرگ حاكم شرع به جانشينش منتقل خواهد شد.
حضرت زهرا (عليهاالسلام) هم اينگونه اموال را به عنوان ارث مطالبه نمى كرد.
و اگر گاهى بدانها اشاره نموده بدين جهت است كه حكومت ابوبكر را به رسميت نمى
شناخت و شوهرش را زمامدار شرعى مى دانست در واقع از حق شورهش دفاع مى كرد. و
حديث ابوبكر بر فرض اين كه صحت داشت ناظر باين قبيل اموال بود نه مطلق اموال.
نوع دوم: اموال شخصى رسول خدا: پيغمبر اكرم باعتبار اينكه فردى از افراد
مردم بود حق مالكيت داشت. اموالى كه از راه كسب و كار و هر طريق مشروع ديگر در
دستش واقع مى شد ملك شخصى آن جناب مى شد و كليه ى احكام ملك حتى قانون توارث بر
آن مرتب مى شد. رسول خدا بدون ترديد از اينگونه اموال داشته است. بعضى از آنها
از راه سهمى كه آن حضرت در غنائم داشت نصيبش مى شد. در اينگونه اموال حكم رسول
خدا با ساير مسلمين يكسان بود. و كليه ى احكام حتى قانون توارث بر آنها مرتب مى
شد، در اين قبيل اموال بود كه زهرا (عليهاالسلام) مطالبه ى ارث مى كرد.
ابن ابى الحديد مى نويسد: فاطمه كسى را نزد ابوبكر فرستاد و پيغام داد: آيا
تو وارث رسول خدا هستى يا اهلش؟ پاسخ داد: اهلش. فرمود: پس سهم رسول خدا چه
شد؟. [شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 219.] در اين قبيل اموال، رسول خدا با ابوبكر
فرقى نداشت. ابوبكر با اينكه خودش را خليفه پيغمبر مى دانست در اموال شخصى خودش
تصرف مى كرد و آنها را بعد از خودش ملك وارثانش مى دانست. بايد اموال شخصى رسول
خدا را نيز ملك وارثانش بداند. به همين جهت حضرت فاطمه به ابوبكر مى فرمود: آيا
دختران تو از تو ارث مى برند ولى دختران رسول خدا نبايد از پدرشان ارث ببرند؟
ابوبكر پاسخ داد: آرى چنين است. [شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 219.] پايان