كردند؟ به خدا سوگند نالايقى را به جاى فرد لايقى قرار دادند. مى پندارند كار خوبى
كردند در صورتى كه عمل ناشايسته اى انجام دادند. خودشان نمى دانند كه بجاى اصلاح،
ايجاد فساد كردند. آيا كسى كه خودش نيز در هدايت حق هدايت مى كند، براى رهبرى
سزاوار است يا كسى كه خودش نيز در هدايت محتاج ديگران مى باشد؟ شما چگونه داورى مى
كنيد؟ به خدا سوگند كردارشان به حوادث و پيش آمدهايى آبستن است كه نتائجش بعداً
ظاهر خواهد شد. اما بدانيد كه نتيجه اش جز خون تازه و زهر كشنده چيزى نيست و در آن
هنگام زيان ستمكاران آشكار مى گردد.
اكنون آماده حوادث ناگوار و منتظر شمشيرهاى
برنده و هرج و مرج دائم و ديكتاتورى ستمكاران باشيد. بيت المال شما را غارت خواهند
كرد و منافع شما را به جيب خواهند ريخت. واى به حال شما، چرا اين چنين شديد؟ نمى
دانيد در چه مسير خطرناكى افتاديد؟! از عواقب امور بى اطلاعيد. آيا مى توانيم شما
را به هدايت مجبور كنيم در حالى كه خودتان از آن كراهت داريد؟ [احتجاج طبرسى ج 1 ص
147. بحارالانوار ج 43 ص 161 شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 233 بلاغات النساء ص 19.]
اندوه فراوان
علت رنجورى و ناتوانى روزافزون زهرا (عليهاالسلام) تنها بيمارى نبود، بلكه افكار
و غم و غصه هاى فراوان، مغز و اعصاب آن بانوى عزيز را فشار مى داد، گاهى كه در اطاق
كوچك خويش بر پوستى آرميده و بالشى كه از علف پر شده بود به زير سر داشت، افكار
گوناگون بر آن حضرت هجوم مى آورد: آه چگونه به وصيت هاى پدرم اعتنا نكردند و خلافت
شوهرم را غصب نمودند؟ آثار شوم و خطرناك غصب خلافت تا قيامت باقى خواهد ماند.
خلافتى كه بوسيله ى زور و حيله بازى بر ملت تحميل شد، عاقبت خوبى ندارد. علت پيشرفت
و ترقى اسلام و عظمت مسلمين، اتحاد و يگانگى جهان مسلمين بود، آه چه نيروى بزرگى را
از دست دادند! اختلافات را در داخل خودشان كشاندند، نيروى واحد و مقتدر اسلام را به
نيروهاى پراكنده تبديل نمودند. جهان اسلام را در مسير ناتوانى و ضعف و پراكندگى و
ذلت انداختند. آه آيا من همان فاطمه و عزيز كرده پيغمبرم كه در بستر بيمارى افتاده
ام و در اثر ضربات همين امت از درد مى نالم و مرگ را بالعيان مشاهده مى كنم؟! پس آن
همه سفارشهاى پيغمبر چه شد؟ خدايا على (عليه السلام) را چكنم كه با وجود آن همه
شجاعت و قدرتى كه در او سراغ دارم در وضعى گرفتار شده كه ناچار است براى حفظ مصالح
اسلام دست بر روى دست بگذارد و در قبال غصب حق مشروعش سكوت اختيار كند؟ آه مرگ من
نزديك شده و در روزگار جوانى از دنيا مى روم و از غم و غصه نجات مى يابم، اما
كودكان يتيم را چه كنم؟ حسن و حسين و زينب و ام كلثومم يتيم و بى سرپرست مى شوند.
آه، چه مصيباتى بر سر عزيزانم وارد خواهد آمد، من بارها از پدرم مى شنيدم كه مى
فرمود: حسنت را مسموم مى كنند و حسينت را با شمشير به قتل مى رسانند. هم اكنون آثار
و علائمش را مى بينم.
گاهى حسين كوچك را مى گرفت و زير گلويش را مى بوسيد و براى مصيباتش اشك مى ريخت.
گاهى حسن را به سينه مى چسبانيد و بر لبهاى معصومش بوسه مى زد. گاهى گرفتاريهاى
آينده و حوادث طاقت فرساى زينب و ام كلثوم را به ياد مى آورد و براى آنان مى گريست.
آرى امثال اين افكار ناراحت كننده بود كه زهراى عزيز را رنج مى داد و روز بروز
رنجورتر و ضعيف تر مى شد.
در روايت وارد شده كه فاطمه (عليهاالسلام) در هنگام وفات گريه مى كرد، على (عليه
السلام) فرمود: چرا گريه مى كنى؟ پاسخ داد: براى گرفتارى هاى آينده ى تو گريه مى
كنم. فرمود: گريه نكن، به خدا سوگند اينگونه امور در نزد من مهم نيست. [بحارالانوار
ج 43 ص 218.]
وصيت فاطمه
بيمارى زهرا در حدود چهل روز طول كشيد ولى روز بروز حالش سخت تر مى شد و كسالتش
شدت مى يافت. يك روز به على بن ابى طالب عليه السلام گفت: پسر عموى مهربان، آثار و
علائم مرگ را در خودم مشاهده مى نمايم. گمان مى كنم عنقريب به پدرم ملحق گردم، مى
خواهم وصيت كنم. على (عليه السلام) در كنار بستر فاطمه نشست و اطاق را خلوت كردند:
فرمود: اى دختر پيغمبر به هر چه دلت مى خواهد وصيت كن و يقين داشته باش كه به وصيت
تو عمل خواهم كرد. انجام وصاياى تو را بر كارهاى شخصى خودم مقدم مى دارم. على (عليه
السلام) به چهره ى پژمرده و چشم هاى فرورفته ى هسمرش نگاه مى كرد و اشك مى ريخت.
فاطمه (عليهاالسلام) برگشت و با ديده هاى فرورفته اش نگاهى به صورت غمناك و پژمرده
ى شوهر مهربانش نمود و گفت: پسر عمو! تاكنون در خانه ات دروغ نگفته ام، مرتكب خيانت
نشده ام و هيچگاه از اوامر و دستوراتت تخلف نكردم.
على (عليه السلام) فرمود: مقام خداشناسى و پرهيزكارى تو به قدرى عالى است كه
احتمال خلاف درباره ات نمى رود. به خدا سوگند مفارقت و جدايى تو بر من گران است.
اما چكنم كه مرگ را چاره اى نيست. به خدا قسم مصيبات مرا تازه كردى، مرگ نابهنگام
تو حادثه ى دردناكى است، انا للَّه و انا اليه راجعون. چه مصيبت ناگوار و دردناكى
است؟! به خدا سوگند اين مصيبت جانسوز را هرگز فراموش نمى كنم و چيزى نمى تواند تسلى
بخش من باشد. آنگاه ساعتى را با هم گريستند. [بحارالانوار ج 43 ص 191.] حضرت زهرا
در اين مذاكره ى كوتاه برنامه ى دوران زندگى زناشويى خويش را در چند جمله مختصر
خلاصه كرد: مقام صداقت و پاكدامنى و اطاعت از شوهر را بياد همسرش آورد. على بن ابى
طالب (عليه السلام) نيز از زحمات و موقعيت علمى و پرهيزكارى و صداقت و درستى همسر
عزيزش تقدير كرد. مهر و علاقه ى بى پايانش را نسبت به او ابراز داشت. در اينجا بود
كه احساسات و عواطف آن دو يار مهربان دو همسر نمونه ى اسلام چنان تحريك شد كه
نتوانستند از گريه خوددارى كنند. ساعتى را با هم گريستند و به ياد دوران كوتاه
زندگى زناشويى كه جهانى از صفا و مهر و علاقه و صداقت و درستى و پاكدامنى و فداكارى
بود اشك ريختند. و به ياد زحمات طاقت فرسا و فداكارى ها و گرفتارى ها همديگر ناله
كردند. شايد بوسيله ى اشكهاى چشم، آتش درونى خود را كه نزديك بود كالبدشان را محترق
سازد خاموش كنند.
بعد از آن كه گريه شان آرام تر شد على بن ابى طالب عليه السلام سر همسر عزيزش را
در دامن گرفت، فرمود: اى دختر پيغمبر! هر چه ميل دارى وصيت كن و مطمئن باش كه از
وصاياى تو تخلف نخواهم كرد. فاطمه به موضوعات زير وصيت نمود:
1- اى پسر عمو! مردها بدون زن نمى توانند زندگى كنند، شما نيز ناچاريد زن
بگيريد. خواهشمندم بعد از من، با امامه دختر خواهرم ازدواج كن، زيرا نسبت به اطفال
من مهربان است. [مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 362.] 2- فرزندانم يتيم مى شوند با آنان
مدارا كن، بر سرشان فرياد مزن، براى دلجويى آنان يك شب نزد آنها بمان و يك شب نزد
همسرت. [بحارالانوار ج 43 ص 178.] 3- براى من تابوتى تهيه كن كه در موقع حمل جنازه،
بدنم پيدا نباشد. و طرز ساختمانش چنين و چنان باشد. [بحارالانوار ج 43 ص 192.] 4-
مرا شبانه غسل بده و كفن كن و به خاك بسپار، اجازه نده اشخاصى كه حقم را غصب كردند
و اذيت و آزارم نمودند بر من نماز بخوانند يا به تشييع جنازه ام حاضر شوند.
[بحارالانوار ج 43 ص 192.] 5- به هر يك از زنان رسول خدا دوازده وقيه بده.
6- به هر يك از زنان بنى هاشم دوازده وقيه بده.
7- به امامه دختر خواهرم نيز چيزى بده. [دلائل الامامة ص 42.] بعد از وفات
فاطمه، وصيتنامه ى مكتوب زير نيز بدست آمد:
8- بوستان ذى الحسنى، و بوستان ساقيه، و بوستان دلال، و بوستان غراف، و بوستان
رقمه، و بوستان هيثم، و بوستان ام ابراهيم هفت بوستان مذكور بعد از من در اختيار
على بن ابى طالب باشد. بعد از او در اختيار فرزندم حسن، بعد از حسن در اختيار حسين
باشد. بعد از حسين در اختيار فرزند ارشد حسين باشد.
نويسنده: على. شاهد: مقداد، زبير. [دلائل الامامة ص 42.] ابن عباس نيز روايت
كرده كه وصيتنامه ى كتبى زير، از حضرت زهرا بدست آمد:
بسم اللَّه الرحمن الرحيم. اين وصيتنامه ى فاطمه دختر رسول خداست. به يگانگى خدا
شهادت مى دهم. شهادت مى دهم كه محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) رسول خداست.
بهشت و دوزخ حق است. و در وجود قيامت شك نيست. و خدا مردگان را مبعوث مى كنم. يا
على خدا مرا همسر تو قرار داد تا در دنيا و آخرت با هم باشيم. و اختيارم در دست تو
است. يا على در شب مرا غسل بده و كفن كن و حنوط كن و به خاك بسپار. و به احدى اطلاع
نده. اكنون با شما وداع مى كنم. سلام مرا به فرزندانم كه تا قيامت بوجود مى آيند
برسان. [بحارالانوار ج 43 ص 214.]
فاطمه در آخرين لحظات زندگى
بيمارى زهرا (عليهاالسلام) شدت يافت و حالش خطرناك شد. على بن ابى طالب (عليه
السلام) جز براى كارهاى ضرورى از كنار بستر همسرش جدا نمى شد اسماء بنت عميس از آن
حضرت پرستارى مى كرد. حسن و حسين و زينب و ام كلثوم كه مادرشان را بدان حال مى
ديدند كمتر از او جدا مى شدند. فاطمه گاهى از شدت مرض بيهوش مى گشت و گاهى چشم هايش
را باز مى كرد و به اطفال عزيزش نگاه حسرتى مى نمود.
على بن ابى طالب عليه السلام مى فرمايد: زهرا دم احتضار چشم هايش را باز كرد.
نگاه تندى به اطراف افكند و گفت: السلام عليك يا جبرائيل. السلام عليك يا رسول
اللَّه، خدايا با پيغمبرت محشورم كن. خدايا در بهشت و در جوار خودت ساكنم گردان.
آنگاه به حاضرين فرمود: اكنون فرشتگان خدا و جبرائيل حاضرند . پدرم نيز حضور دارد و
به من مى فرمايد: زودتر به نزد ما بشتاب كه اينجا برايت نيكوتر است. [دلائل الامامه
ص 44.] على (عليه السلام) مى فرمايد: فاطمه در شب وفات به من فرمود: پسر عمو! هم
اكنون جبرئيل براى عرض سلام نزدم حاضر شده مى گويد: خدا سلامت مى رساند و مى
فرمايد: نزديك است در بهشت با پدرت ملاقات نمايى. سپس فرمود: و عليكم السلام. بعداً
به من فرمود: اى پسر عم اينك ميكائيل نازل شد و از جانب خدا پيام آورد. سپس فرمود:
و عليكم السلام. در اين هنگام چشم هايش را باز كرد و فرمود: پسر عمو به خدا سوگند
عزرائيل است، براى قبض روح من آمده. آنگاه به عزرائيل فرمود: روح مرا بگير ولى با
من مدارا كن. در آخرين لحظه ى حيات فرمود: پروردگارا به سوى تو مى آيم نه به سوى
آتش. اين كلمات را گفت و چشم هاى نازنيش را بست و دست و پايش را دراز كرد و جان به
جان آفرين تسليم نمود.
«اسماء بنت عميس» جريان وفات زهرا عليهاالسلام را چنين تعريف مى كند: هنگامى كه
وفات فاطمه نزديك شد به من فرمود: جبرئيل در وقت وفات پدرم قدرى كافور برايش آورد.
آنها را سه قسمت نمود يك قسمت را براى خودش برداشت، يك قسمت را براى على (عليه
السلام) گذاشت يك قسمت را به من داد و در فلان جا نهاده ام، اكنون بدان احتياج دارم
آن را حاضر كن. اسماء كافور را حاضر كرد. آنگاه خودش را شستشو داد وضو گرفت و به
اسماء فرمود لباس هاى نمازم را حاضر كن، و بوى خوش برايم بياور.
اسماء لباسها را حاضر نمود، پس آنها را پوشيد و بوى خوش استعمال كرد و رو به
قبله در بسترش خوابيد و به اسماء فرمود: من استراحت مى كنم، ساعتى صبر كن پس مرا
صدا بزن، اگر جواب نشنيدى بدان كه از دنيا رفته ام، على (عليه السلام) را زود خبر
كن، اسماء مى گويد: قدرى صبر كردم آنگاه به درب حجره آمدم زهرا را صدا زدم ولى
جوابى نشنيدم، وقتى لباس را از صورتش كنار زدم ديدم از دنيا رفته است. روى جنازه اش
افتاده مى بوسيدم و مى گريستم. ناگاه حسن و حسين (عليهماالسلام) از در وارد شدند.
احوال مادرشان را پرسيدند و فرمودند: اكنون موقع خواب مادر ما نيست گفتم: اى
عزيزانم مادرتان از دنيا رفت.
حسن و حسين (عليهماالسلام) روى جنازه ى مادر افتادند و آن را مى بوسيدند و گريه
مى كردند. حسن مى گفت: مادر جان با من سخن بگو. حسين مى گفت: مادر جان من حسين
توام، پيش از آنكه روح از بدنم مفارقت كند با من سخن بگو. يتيمان زهرا به جانب مسجد
شتافتند تا پدرشان را از جريان مرگ مادر خبردار كنند وقتى خبر مرگ زهرا به على
(عليه السلام) رسيد از شدت غم و اندوه بيتاب شد و فرمود: اى دختر پيغمبر! وجود تو
تسلّى بخش من بود، بعد از تو، از كه تسليت جويم؟ [بحارالانوار ج 43 ص 186.]
تشييع و تدفين
صداى گريه از خانه ى زهرا (عليهاالسلام) بلند شد اهل مدينه خبردار شدند صداى ضجه
و شيون از شهر بلند شد به سوى خانه ى حضرت على حركت نمودند ، على (عليه السلام)
نشسته بود و حسن و حسين اطرافش گريه مى كردند. ام كلثوم مى گريست و مى فرمود: يا
رسول اللَّه اكنون تو را از دست داديم. مردم بيرون خانه اجتماع نموده و در انتظار
خروج جنازه ى زهرا بودند. ناگاه ابوذر از خانه خارج شد و به مردم گفت: پراكنده شويد
چون تشييع جنازه به تأخير افتاد. [بحارالانوار ج 43 ص 192.] عمر و ابوبكر به على
(عليه السلام) تسليت گفتند و عرض كردند: يا اباالحسن مبادا قبل از ما بر جنازه ى
فاطمه نماز بخوانى. [بحارالانوار ج 43 ص 199.] ليكن على بن ابى طالب (عليه السلام)
به اتفاق اسماء، در همان شب فاطمه (عليهاالسلام) را غسل داد و كفن كرد. كودكان يتيم
فاطمه اطراف جنازه مادر گريه مى كردند. وقتى از غسل و كفن فاطمه فارغ شد صدا زد: اى
حسن، اى حسين، اى زينب، اى ام كلثوم بياييد با مادرتان وداع كنيد كه ديگر او را
نخواهيد ديد. يتيمان زهرا (عليهاالسلام) روى جنازه ى نازنين مادر افتاده مى بوسيدند
و مى گريستند. على (عليه السلام) يتيمان را از روى جنازه ى مادر برداشت.
[بحارالانوار ج 43 ص 179.] بر جنازه نماز خواندند و آنرا حركت دادند. عباس و فضل و
مقداد و سلمان و ابوذر و عمار و حسن و حسين (عليهماالسلام) و عقيل و بريده و حذيفه
و ابن مسعود در تشييع جنازه شركت نمودند. [بحارالانوار ج 43 ص 183.] جنازه را در
تاريكى شب، آنگاه كه چشم ها بخواب بود، آهسته آهسته در سكوت مطلق، به جانب قبر حركت
دادند، مبادا منافقين بفهمند و از دفن مانع شوند. جنازه را كنار قبر زمين نهادند،
اميرالمؤمنين (عليه السلام) خودش بدن نازنين همسرش را برداشت و داخل قبر گذاشت و با
تعجيل تمام، خاك بر قبر ريختند. [بحارالانوار ج 43.]
على بر مزار زهرا
مراسم دفن را در كمال خفا و پنهانى و با سرعت انجام دادند. مبادا دشمنان مطلع
شوند و از دفن زهرا (عليهاالسلام) مانع گردند. اما همين كه على (عليه السلام) از
دفن فارغ شد، غم و اندوه فراوان بر او هجوم آورد. اى خدا! چگونه يادگار رسول خدا را
در زمين مدفون نمودم! چه همسر مهربان و با صفا و صداقت و پاكدامن و فداكارى را از
دست دادم! خدايا بواسطه ى دفاع از من چه صدماتى را تحمل كرد! چقدر در خانه ام زحمت
كشيد! آه از دردهاى درونى زهرا! آه از پهلوى شكسته و بازوى ورم كرده و كودك سقط شده
ى زهرا! خدايا اميدوار بودم تا آخر عمر با همسر مهربانم بسر برم، اما افسوس و صد
افسوس كه مرگ در بين ما جدايى افكند، آه با كودكان يتيم زهرا چكنم؟.
در تاريكى شب متوجه قبر رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) شد و عرض كرد:
سلام بر تو اى رسول خدا، از من و از جانب دختر عزيزت كه هم اكنون به خدمتت مى رسد،
و در جوارت مدفون شد، و زودتر از همه به تو پيوست. يا رسول اللَّه صبر من تمام شد،
اما چاره اى ندارم، بايد چنانكه در مصيبت تو صبر كردم در فراق زهرا (عليهاالسلام)
نيز شكيبايى نمايم. يا رسول اللَّه تو در دامن من قبض روح شدى. ديدگانت را من بستم.
من بودم كه بدن شريفت را در قبر نهادم. آرى صبر مى كنم و ميگويم: انا للَّه و انا
اليه راجعون. يا رسول اللَّه آن وديعه را كه به من سپرده بودى هم اكنون به سويت
بازگشت. زهرا از دست من ربوده شد. زمين و آسمان از نور و زيبايى افتاد. يا رسول
اللَّه اندوه مرا پايانى نيست. خواب به ديدگانم راه ندارد. غم و غصه هاى من تمام
نمى شود مگر اين كه بميرم و به نزد تو بيايم. همانا غم و اندوهى است كه از جراحت
هاى قلب جارى مى شود. غصه اى است كه تهييج و تحريك شده است. انجمن با صفاى ما چه
زود از هم پاشيد؟! درد دلم را با خدا مى گويم.
يا رسول اللَّه دخترت برايت خبر مى آورد كه امت اجتماع كردند و خلافت را از من
گرفتند. حق زهرايت را غصب نمودند. يا رسول اللَّه احوال و اوضاع را با اصرار از
فاطمه (عليهاالسلام) بپرس. زيرا چه بسيار درد دلهايى داشته كه نتوانسته اظهار كند،
ولى براى تو خواهد گفت. شايد خدا در بين ما و اين مردم داورى كند. يا رسول اللَّه
با تو وداع مى كنم ولى نه از آن جهت كه از بودن سر قبرت خسته شده ام، اگر از حضورت
بروم نه از آن است كه ملول شده ام. و اگر سر قبرت بمانم نه از آن جهت است كه وعده
هاى خدا را درباره ى صبر كنندگان باور نداشته باشم. باز هم صبر و شكيبايى از همه
چيز بهتر است.
يا رسول اللَّه اگر بيم چيره گى دشمنان نبود در آرامگاهت اقامت مى گزيدم، و در
اين مصيبت بزرگ گريه و ناله مى كردم. يا رسول اللَّه اوضاع ما چنين بود كه ناچار
شديم دخترت را مخفيانه و در تاريكى شب به خاك بسپاريم. حقش را گرفتند و از ارث
محرومش نمودند. يا رسول اللَّه، دردهاى درونى خودم را به خدا عرض مى كنم و اين
مصيبت دردناك را به شما تسليت مى گويم، درود بر تو و همسر مهربانم. [بحار ج 43 ص
211- 193.] على (عليه السلام) از ترس دشمن قبر فاطمه را با خاك هموار نمود. صورت
هفت يا چهل قبر تازه در نقاط مختلف درست كرد تا جاى حقيقى آن شناخته نشود [بحار ج
43 ص 183.] سپس به خانه برگشت.
عمر و ابوبكر و ساير مسلمين، بامداد، به عزم تشييع جنازه به سوى خانه ى على
(عليه السلام) حركت نمودند، ولى مقداد اطلاع داد كه بدن زهرا ديشب به خاك سپرده شد.
عمر به ابوبكر گفت: نگفتم كه چنين مى كنند؟ عباس گفت: چون خود فاطمه (عليهاالسلام)
وصيت كرد كه شبانه دفنش نماييم، بر طبق وصيتش عمل نموديم.