مرحوم شيخ بناي اعتراض خود را بر تحقّق تشكيك در مظاهر چنانچه حكماء اختيار
كردهاند، استوار كرده؛ و از علم مذكور در شعر علم ذاتي فهميده، چنانچه پر
واضح است؛ با اينكه عرفا به تشكيك در ظهورات قائلند؛ و علم تفصيلي قبل
الاء يجاد به ماهيّات را در مقام خارج از ذات ميدانند. و شيخ فريد الدّين
عطّار نيشابوري از أساطين عرفاء ميباشد. و اين دو مسئله و خاصّه مسئلة
تشكيك در ظهورات، به اندازهاي از اين طائفه روشن است كه نظم و نثر آنها
را از او مملوّ، و بر مراجعه كننده جاي هيچ گونه ترديد و شك باقي نيست؛ و
در هر صورت شعر صاحب شعر را طبق مذاق خودش تفسير بايد كرد؛ خواه صحيح و
خواه فاسد.
و عجب تر از همه كلام أخير ايشان است: «و ثالثاً كلام فعلاً در وصول عقل
است» الخ. زيرا اعتراض سيّم بر تقدير تسليم اعتراضهاي سابق، و به تقدير
تسليم نبودن ماهيّات در مقام ذات، كلام ساقط است. پس بهتر آن است كه
اين إعتراض به شكل إثبات تناقض وارد شود؛ و كلام علي خلاف ظاهره به اين
معني حمل شود.
قوله: «و إطلاق علم بر او ضيق عبارت است» الخ. چنانچه در تذييل اوّل
بيان شد، مقام ذات از هر اسمي و رسمي، و از هر صفتي و نعتي، بالاتر و بزرگتر
حتّي از همين نفي هم كه مقام أحديّت ناميده ميشود، بالاتر و بزرگتر
ميباشد. و بناءً عليهذا إطلاق مقام و مرتبه و مرحله و نظاير آنها در مقام
بيان مجاز محض بوده؛ و بر همچنين إطلاق علم هم به جز ضيق عبارت در مقام
تفهيم و تفهّم چيز ديگر نخواهد بود؛ و به بقيّة مطالب مربوطة به اين
مكتوب، در تذييلات بعدي به اندازة لزوم اشاره خواهد شد.
حدّ أعلاي وجود را بنا بر مذهب تشكيك نميتوان سه مرتبه قرار داد
چنانچه در تذييل اوّل بيان شد، مقتضاي مسلك تشكيك وجود كه تشكيك در
مظاهره ناميده ميشود، آن تست كه: أعلي المراتب كه مرتبة وجود واجبي و
مقام ذات ميباشد، يك مرتبه بيش نيست كه بالقياس إلي بقيّة مراتب، صرف
است. و اگر اين مرتبه في نفسها داراي سه مرتبه بوده باشد، خلف لازم
آمده، و يكي از مراتبش فقط داراي صرافت و محوضت خواهد بود.
و از اين جا معلوم ميشود كه سه ملاحظه را كه مرحوم شيخ ذكر فرموده، و
آنها را سه مرتبه قرار داده، و مراتب ذات شمرده، مراتبي هستند اعتباري؛ و
إلاّ به حسب حقيقت مراتب نيستند؛ خاصّه مرتبة سيّم كه مرتبة واحديّت
ناميده، اعتباري محض است؛ و اگر بنا شود كه عنوان با ذي عنوان دو مرتبه
شمرده شود، هر مرتبه از وجود به اعتبار ماهيّت و عنواني كه دارد، دو مرتبه
خواهد بود؛ بلكه مرتبة واجبي مرتبة صرافت وجود است، من غير تقييدٍ بحدٍ
وجوديّ؛ مثل ساير المراتب؛ و ينتزع منها جميع مفاهيم الاسماء و الصّفات من
غير تعدّد مراتب في ذات المعنون بها، و لا في مفاهيم الاسماء و الصّفات
أصلاً إلاّ بحسب الاعتبار و اللّحاظ فقطّ.
و از اين جا معلوم ميشود كه: آنچه بعد ميفرمايد: «و انتشاء كثرت به ملاحظة
اين مقام است» اه؛ نظري است مجازي و به نظر حقيقت فاسد. چه مراد از كثرت
يا كثرت وجوديا است و اختلاف مراتب تشكيك؛ يا كثرت ماهوي و مفهومي. و
اوّلي اگر چه مجعول است، ولي ارتباط به عالم مفاهيم ندارد؛ و دويمي
اعتباري است، و مفهوم منتزع از هر موجودي لازمة آن موجود و مجعول بالعَرَض
است نه بالذات. و به عبارت روشن: إسناد كثرات إمكاني به كثرات مفهومي
أسماء صفات؛ و همچنين اسناد أسماء و صفات بعضها إلي بعضٍ؛ و قول به تقدّم و
تأخّر ميان آنها، چنانچه عرفاء ميگويند، بالنّظر إلي قول الحكيم بالتّشكيك
الوجودي، كلامي است علي سبيل التَّشبيه و المجاز؛ و همچنين معني فناء
موجودات در وجود واجبي. و هر فرعي كه متفرّع به اين بحث است به جز مجاز
نيست؛ و معني آن محدود بودن ممكنات، و بيحدّ بودن مرتبة واجبي است
بالنّسبة إليها كه در آن مقام عالي از حدود ممكنات أثري نيست. بلكه اُصول
مطالبِ حِكمي روي يك اصل مفروض اُستوار است؛ و آن عبارت است از: أصالت
وجود و كثرت آن به حسب مراتب قوّه و ضعف، و صرافت أعلي المراتب بالنّسبة
بما بقي، و محدوديّت بقيّة بالنِّسبة به مرتبة عاليه، و اعتباريّت ماهيّات
و مفاهيم.
و از اين جا معلوم ميشود كه: تمام آنچه مرحوم شيخ تفريعاً علي الاصل،
بيان ميفرمايد؛ من قوله: «فلا وجه لدعوي أنَّ حقايق الصِّفات محدودةٌ و
الذات غير محدودة» إلي آخر ما قال؛ روي اين اصل مفروض صحيح و حقيقي است؛
ولي كلام در خود اصل مفروض است. چنانچه در تذييل ثاني بيان شد. و بديهي
است كه مسلك مزبور فوق، با سه مرتبه قرار دادن أعلي المراتب، كه يك
مرتبه بسيط في غاية البساطة ميباشد؛ و تعليل كثرات إمكاني؛ و همچنين
كثرات أسماء و صفات، با بعضي از آن سه مرتبة حقيقت نميسازد.
بحث عرفاء بر اصل تميز حقيقت است از مجاز، نه موجود از معدوم، و نه مستقلّ
از رابط
و اين خود بهترين شاهد است به اينكه: عرفاء در وجود حقيقي وحدت شخصي
قائلند؛ و مابقي را حتّي مراتب أسماء و صفات اعتباري ميدانند، و در مرحلة
اعتبار و ظهور هر مرتبه را منشأ ظهور مراتب بعدي ميدانند. چه بر قولي كه
أساس سيرشان روي اصل تميز حقيقت از مجاز استوار باشد، نه روي اصل تميز
موجود از معدوم، و تميز موجود مستقلّ از موجود رابط غير مستقلّ، نميتوانند
مطالبي را پيش بياورند كه به قول خودشان مجاز است نه حقيقت؛ و هو ظاهر.
بقيّة آنچه متعلّق به مقام ميباشد؛ در مكتوب سوّم مرحوم سَيِّد و تذييل
ششم إنشاء الله العزيز خواهد آمد.
تذييل سوّم بر مكتوب سوّم سيّد قدّس سرّه
چنانچه در محلّ خود مبيّن و مبرهن است، علم منقسم ميشود به حضوري و
حصولي. و حضوري عبارت است از حضور معلوم بوجوده العيني الخارجي عند
العالم؛ و حصولي عبارت است از حضور ماهيّت و مفهوم معلوم عند العالم، نه
هويّت و وجود عيني خارجي آن. و علم حصولي اگر چه قسم علم حضوري است،
ولي به حقيقت مرجع آن به علم حضوري است. و علم حصولي تصديقي مسبوق
الوجود است با علم تصوّري؛ و كلّي هم مسبوق الوجود است با علم جزئي؛ و
علم جزئي منوط و مربوط به حسّي است كه رابطة ميان نفس و خارج ميباشد؛
و از اينجا كه گفته شده: مَن فَقَدَ حِسَّاً فَقَدْ فَقَدَ عِلْمًا.
در انسان، حسّي كه جوهر را ادراك كند، وجود ندارد
و پر واضح و روشن است كه: حواسّ ما از امور خارجيّه فقط أعراض و أوصافِ
جواهر را نايل ميشوند، نه جوهر را؛ چه در ما حسّي كه جوهر را إدراك بكند،
وجود ندارد. و همة حواسّ أعمّ از بَصَر، و سَمع، و ذوق و شَمّ، و لَمْس، أعراض
و أوصاف اجسام را درك ميكنند؛ جز اينكه هر چه در بادي حال إحساس كنيم، يا
نعت استقلال و صفت تماميّت، نايل ميشويم. چه امر موجود بدون استقلال
تحقّق ندارد؛ با اين همه معني استقلال مذكور را به يكي به همة حواسّ نسبت
نميتوان داد. سپس انسان كه أعراض و أوصاف را به هيئت اجتماع و دسته
جمعي درك ميكند؛ به واسطة بطلان بعضي از مدركات خود، به ابقاء موضوع، پي
به وجود يك موجود مستقلّ كه اين أعراض وأوصاف قائم به او هستند ميبرد؛ كه
آن جسميّت و جوهريّت ميباشد. و از عدّهاي از اوصاف نزديك وي حدّي تهيّه
كرده، و او را معرّفي كرده و ميشناساند. پس آنچه از ماهيّات أشياء پيش ما
حاصل است، همانا ماهيّت أعراض محسوسه ميباشد؛ و يا ماهيّت أعراض محسوسه
به علاوة ماهيّت جوهر مادّي.
حمل عِلْم و وجود ذهني بر خارج، حمل حقيقه و رقيقه است
و در تذييل اوّل گفتيم كه: اصيل ثابت در خارج همانا حقيقت وجود است؛ كه
مشكّك و داراي مراتب مختلفه است؛ و از ماهيّات در متن أعيان و صحنة خارج
خبري نيست؛ و علم به وجود مادّي بما أنّه ماديٌ تعلّق نميگيرد، بلكه عند
العلم بالمادّي علم متعلّق ميشود به يك موجود مجرّدي كه در مرتبة فوق
مادّه از وجود تقرّر دارد. و عقل او را به جاي مادّه پذيرفته، و حكم به
عينيّت ميكند؛ و اگر چه بينهما حمل موجود است، ولي به حسب حقيقت حمل
حقيقة و رقيقه است؛ نه حمل اوَّلي، و نه حمل شايع؛ و اين همان ماهيّت
اعتباري سرابي است.
و از اين روي عند العقل يك سلسله مفاهيم لا يترتّب عليها الا´ثار به نام
ماهيّات اشياء پيدا ميشوند؛ و اينها عبارتند از عدّهاي از ماهيّات مستقلّة در
وجود، و در لحاظ، يا مستقلّة در لحاظ؛ و ماهيّات نسبيّة غير مستقلّة به
لحاظ كه ظهورات و انعكاسات استقلالات و نسب موجوده در عالم تجرّد ميباشند.
و استقلال در لحاظ تابع استقلال وجودي است به وجهي كه اگر چنانچه
استقلال وجودي ماهيّت جوهري را از دستش بگيريم، نسبتي از نسب خواهد بود؛ و
اگر نسبتي را در مهد استقلال لحاظ كنيم، مستقل به لحاظ خواهد بود، مثل
معني ابتداء و مِن حرفي؛ و از اين روي ميتوان حكم كرد؛ به اينكه موجودات
دو قسم بيشتر نيستند؛ ذات مستقلّ و نسبت غير مستقلّ، اگر چه نسبت غير مستقلّه
نيز دو قسم ميباشند: نسب محقّقة با طرفين، و نسب محقّقة با يك طرف. زيرا
همان حيثيّت عدم استقلال را در نفس وجودات عَرَضيّه كه وجودات للغير
ميناميم، مييابيم؛ غاية الامر به بيشتر از يك طرف محتاج و مفتقر نيستند.
از لحاظ مفهوم نسبي بطور استقلال، مفهوم اسمي حاصل ميشود
و اين اگر چه نظرية جديدي است در تقسيمات ثلاثِ وجود كه: تقسيم إلي ما
بنفسه و بغيره، و إلي ما لنفسه و لغيره، و إلي ما في نفسه و في غيره،
بوده باشد؛ و فروع زياد بر وي مترتّب است؛ ولي چنانچه بر ناقد بصير مخفي
نيست، منافات با قول جمهور حكماء در اين باب ندارد. و بالجمله إدراك يك
عدّة مجرّدات مثالي و عقلي، ماهيّات محسوساتِ اوّليه و جوهر جسماني را به
وجود ميآورد؛ و من جمله نسبتي است كه ادراك شود از جهت اتّكاء و قيامش با
مستقل كه به نام نسبت ايجابي ناميده ميشود كه همان نسبت هوهو است؛ و
اگر أخذ و لحاظ شود لانّه من غير جهة اتّكائها علي استقلال، نسبت ناقصة
ايجابي خواهد بود، كلحاظ قيام زَيْد من قولنا زيدٌ قائمٌ. فافهم. و چنانچه
قبلاً گفته شد: هر مفهوم نسبي غير مستقلّ را به نحو استقلال ميتوتنيم به
لحاظ بياوريم؛ پس اگر نسبت ايجابي ناقصه را بنحو استقلال لحاظ نمائيم،
مفهوم وجود اسمي خواهد بود.
پس منشأ انتزاع مفهوم وجود، نسبت ناقصة ايجابي است مأخوذةً بنحو الاستقلال.
و نظير اين حرف در جميع معاني حرفيّه و ماهيّات نسبيّه جاري است. و
چنانچه معلوم شد: همة اين مفاهيم، عناوين و حكاياتي هستند كه از ماهيّات
نسبيّة من حيث وجودها في الذّهن منتزعند؛ و به خارج منطبق نميشوند علي
نحو انطباق الماهيّات علي أفرادها؛ فلا تتعدّي الذّهن إلي الخارج. و من هنا
تنشأ بقيّة النَّسب و المفاهيم الّتي هي اعتبارات الذّهن، و من جملتها
مفهوم العدم؛ فإنّ العقل إذا قاس زيداً إلي نفسه، حكم بنسبة الاء يجاب
بالحمل الاولي؛ ثمّ إذا قاسه إلي عمرو لم يجد نسبةً، فحكاه بنسبةٍ يمسّيها
نسبة السَّلب و يعتبرها تامّةً و ناقصةً، ثمّ يلاحظها مستقلّة فينتزع عندئذٍ
معني العدم الاسمي. فافهم. فقد تحصّل أنّ الماهيّات اعتباراتٌ تطراً
الحقايق؛ و بقيّة المفاهيم عناوين و اعتبارات علي اعتبارات.
و از اينجا معلوم شد كه: در علوم مجرّدات بأنفسها و أمثالها از مفاهيم و
ماهيّات اثري نيست. زيرا علوم آنها به خودشان حضوري و غير قابل تبدّل به
حصولي است، لعدم موجب الخطأ هناك.
و از اينجا معلوم شد كه: بيشتر از يك ماهيّت از يك موجود نميتوان انتزاع
كرد، به خلاف مفهومي كه عنوان ناميده ميشود. زيرا سبب انتزاع ماهيّت،
موجود خارجي است چنانچه معلوم شد؛ به خلاف عناوين كه سبب انتزاعشان
استعداد است؛ و ممكن است ذهن استعدادات مختلفه پيدا كرده كرده؛ و انتزاعات
مختلفه بنمايد؛ چنانچه از يك مورد انتزاع علم كند؛ وا ز موردي انتزاع قدرت؛
و از موجودي انتزاع حيوة؛ و هكذا؛ بعد موردي را نائل شود كه هر يك از اين
عناوين را كه با وي بسنجد، او را واجد بيابد.
صرفُ الوجود، واجد جميع كمالات وجودي است
و از اينجا معلوم شد كه: مرتبهاي از وجود كه صرف بوده واجد جميع كمالات
وجودي است، خواه به لحاظ صرافت كه حدّي است در عين لاحدّي، و خواه به
لحاظ واجديّت جميع كمالات به شرط وحدت، كه عرفاء اين دو لحاظ را دو
مرتبه دانسته، و مقام أحديّت و مقام واحديّت مينامند. زيرا جميع اين
عناوين، به بالاتر از يك جنس عالي صادق و محمولند.
و بايد دانست كه: همة آنچه را كه ذكر شد در جاي خودش مبرهن كردهايم؛ و
تفرّع او را به به مسلك تشكيك وجود بيان نمودهايم؛ اگر چه در اينجا نظر
به ضيق مقام غالباً از بيان برهاني صرف نظر شد.
عرفاء تشكيك وجود را در ظهورات ميدانند، نه در مظاهر
امّا عرفاء چون تشكيك را در ظهورات ميدانند؛ نه در مظاهر، چنانچه گذشت، لهذا
حدود وجود را مراتب تعيّنات علمي حقّ سبحانه ميگيرند؛ و گويند: أوّل تعيّن
بودن، وجود حقّ است نفس ذاته كه تعيّن أحدي است؛ و تعيّنِ أحدي به جهت
صرافت، منشأ تعيّنِ واحدي است كه جامعيّت جميع كمالاتست بنحو وحدت؛ و
بقيّة أسماء واحداً بعد آخر از اين مقام منتشي هستند؛ و موجودات إمكاني هم
از آنها با تفصيلي كه در كتبشان مسطور است. و از اين جهت مرحوم سيّد (ره)
كلام مرحوم شيخ (ره) را كه تعيّن أحدي و واحدي را به لحاظ عقل نسبت
داده بود، تبديل به لحاظ حقّ سبحانه نمود.
ختم كلام استاد علاّ مة آية الله طباطبائي قدّس الله سرّه
و از اين به بعد آنچه خواهد آمد، كلام حقير فقير: سيّد محمّد حسين حسينيّ
طهراني عفي الله عنه: تلميذ و شاگرد استاد علاّ مة طباطبائي رفع الله قدره
و أعلي منزله ميباشد.
تذييلات تلميذ علاّمۀ طباطبائي برچهارمکتوب آخرمرحوم سید ومرحوم شیخ(اعلی الله مقامهما)
تتمّة تذييل سوّم بر مكتوب سوّم سيّد (ره)؛ و چهار تذييل بر چهار مكتوب
ديگر سيّد (ره)؛ و چهار تذييل بر چهار مكتوب ديگر شيخ (ره )به قلم تلميذ
علاّمة طباطبائي
تتمّة تذييل سوّم بر مكتوب سوّم سيّد (ره)
بسم الله الرّحمن الرّحمي
و صلّي الله علي سيّدنا محمّد و آله الطّاهرين
و لعنة الله علي أعدائهم أجمعين
كيفيّت تعيّن أحد و واحِد، و ساير أسماء، و أعيان ثابته
حكايت كلام عرفا كه حضرت استاد در اين تذييل بيان كردهاند؛ و مطلب را
بدان منتهي نمودهاند؛ آن است كه مقام أحديّت أوّلين تعيّن ذات است.
زيرا همين كه وجود صرف را كه در حاقّ ذات خود، بحت بساطت و محض صرافت
است؛ به لحاظ عدم تقيّد آن بأيِّ خصوصيّةٍ ملاحظه كرديم؛ خود اين لحاظ؛
تعيّن ميشود؛ و خواهي نخواهي موجب تقييد ذات بحت و وجود صرف ميگردد. واين
اوّل تعيّني است كه به خود ميگيرد؛ و آن را مقام أحديّت نامند.
و از اين جا نيز در مقام دوّم، تعيّن ديگري كه مقام واحديّت است؛ و آن
مقام استجماع جميع نعوت و صفات حضرت حقّ است كه به نحو وحدت و جمع
ملاحظه ميشود؛ ناشي ميگردد و آن از ملاحظة وجود صرف به لحاظ تقييد آن به
خصوصيّت جامعيّت آن به جميع أسماء و صفات به نحو جمع و اندماج به دست
ميآيد. و اين مقام، تعيّن ديگري است كه بعد از احديّت پيدا ميشود.
و عليهذا أحديّت و واحديّت، دو صفت از صفات، و اسم أحد و واحد دو اسم از
أسماء الله هستند كه در اثر ملاحظة تعيّن ذات ملحوظ شدهاند.
و همينطور بيائيم به پائين، اسم الله كه جامع أسماء است به نحو تمايز و
تفصيل؛ و پائينتر از آن اسم حيّ و عالم و قادر و غيرها، تا آخرين اسم از
أسمائ حضرت حقّ ـ جلّ و علا ـ همگي تعيّن همان أسماء بالا هستند كه به واسطة
تعيّن بيشتري جنبة صرافت آنها كمتر و تقيّد آنها بيشتر ميگردد، تا برسد به
أعيان ثابته كه صور علميّة موجودات خارجيّه هستند؛ و سپس نفس موجودات
خارجيّه؛ و جميع عوالم إمكان همگي تعيّنات حقيقت وجود، و كثرات طارية بر
اصل هستي و إطلاق وجود صرف و بحت و بسيط ميباشند.
در عالم كثرت، موجودات نسبت به حقّ تعالي، معاني حرفيّه ميباشند
و بنابراين جميع موجودات عالم از اسماء و صفات عاليه و كلّية گرفته تا
كوچكترين اسم از أسامي جزئيّه، همگي تعيّنات حقيقت وجود و ظهورات آن
ميباشند. و به عبارت ديگر همه و همه معاني حرفيّه هستند كه از خود أصالتي
و استقلالي ندارند، و از خود بروز و ظهوري ندارند. آنچه دارند از معني و
مفهوم، در ساية خداست و در پرتو خداست. آنها حالات و كيفيّات و أطوار و شئون
متعلّقات خود را نشان ميدهند؛ و اگر به قدر سر سوزني از اين تعلّق و بستگي
دست بردارند، وجود مستقلّ ميگردند؛ و تبدّل و تغيّر در حقيقتشان پيدا ميگردد.
و در اين صورت خُلف لازم ميآيد.
زيرا گفتيم كه: معاني حفيّه غير از تعلّق و ارائه غير، و عدم استقلال در
معني و مفهوم چيزي ندارند.
در معناي سِرْتُ مِنَ الْبَصرَةِ إلي الْكُوفَة، لفظ مِنْ فقط معناي ربطي
دارد. يعني حالت و كيفيّت سير را بيان ميكند كه از بصره شروع شده است؛ و
ابتداي آن بصره بوده است. و تا وقتي كه به لفظ مِنْ با اين معني و
مفهوم، يعني ارائة ابتدائيّت سير از بصره، و ابراز و انكشاف كيفيّت سير كه
از بصره بوده است، نظر نموديم؛ كاملاً معناي صحيح و درستي را به دست
ميآوريم. وليكن اگر به كلمة مِن با نظر استقلال نگريستيم؛ و در آن معناي
ابتدائيّت را مستقلاً ديديم؛ ديگر معناي اوّل را نميفهماند، و نشان نميدهد
كه: ابتداي سير ما از بصره بوده است.
و علاوه در جملة ما ايجاد خَلَل مينمايد؛ زيرا معاني مستقلّه بدون ربط و
ارتباط وارد ميشود؛ و جمله بدين صورت در ميآيد؛ سِرْتُ الابتداء البصرة
الانتهاء الكوفة. در اين حال علاوه بر آنكه ابتدائيّت سير ما را از بصره و
منتهي شدن آن را به كوفه نميرساند؛ تازه در اين جمله احتياج به استعمال
معاني حرفي ديگري هستيم تا اين ميهمانان غريب تازه وارد را با سير ما پيوند
دهد؛ و بين آنها و فعل ما رابطة دوستي و الفت و پيوند و بستگي برقرار كند.
عالم وجود تماماً بدون استثناء، نسبت به ذات أقدس حضرت حقّ ـ جلّ و علا ـ
معاني حرفيّه هستند. أسماء و صفات خدا قائم به ذات حقّ ميباشند؛ از خود
استقلالي ندارند. وگرنه از اسميّت و صفتيّت بيرون ميروند؛ و ديگر از كيفيّت
ذات أقدس حكايتي ندارند؛ و نحوة تلبّس ذات به صفت را نميرسانند.
مِنكَ، و إليكَ، و لكَ، و بكَ
موجودات كه از اضافة إشراقيّة حضرت حقّ پديد آمدهاند؛ همگي معاني
حرفيّهاند؛ يعني خودنما نيستند، خدا نما هستند. بود نِيَنْد؛ بلكه نمودند. زيرا
نه در وجود، و نه در صفت هيچ گونه استقلال ندارند. ذاتاً وصفةً، جوهراً و
عَرَضاً، وجوداً و ماهيّةً قائم به ذات حقّند؛ و به هيچ وجه من الوجوه
استقلال و اتّكاء به خود ندارند، آنچه دارند از خداست و به سوي خداست و
براي خداست و به واسطة خداست: مِنْكَ و إلَيْكَ وَ لَكَ وَ بِكَ. همگي خدا را
نشان ميدهند؛ صفات خدا را و أسماء خدا را، علم خدا را، قدرت خدا را، حيات خدا
را و ووو...
غاية الامر هر يك به حسب سعة وجودي و ظرف ماهوي خودشان، همگي كلمة خدا
هستند؛ و عالم همه كتاب خداست. كلمه عبارت است از گفتاري كه حكايت از
ضمير و نيّت و افكار دروني و پنهاني ميكند. تمام عالم وجود، حكايت از ضمير
الهي كه همان مشيّت مطلقه، و ارادة أزلي و أبدي و سروري اوست دارند.
به نزد آنكه جانش در تجلّي است همه عالم كتاب حقّ تعالي است
عَرَض إعراب و جوهر چون حروف است مراتب همچو آيات وقوف است
ازو هر عالمي چون سورهاي خاصّ يكي زان فاتحه ديگر چو إخلاص [6]
اينجاست كه مسألة توحيد با مقابل آن، در يك نظر جدا و متميّز ميشوند: آنها
را داراي وجود حقيقي بدانيم، همان معناي نسبت حرف در نظر ما تبديل به
حقيقت شده؛ و لفظ مِنْ معناي ابتداء را پيدا كرده؛ و در برابر وجود حقّ و ذات
أقدس مطلق او، موجودي را جدا و منحاز قرار دادهايم؛ و وجود أقدس حقّ را بدين
موجود، محدود و متعيّن نمودهايم.
و أمّا اگر معناي حرفي را به جاي خود گذارديم؛ و تعدّي و تجاز در مفهوم و
پيكرة آن نكرديم و لباس استقلال در برش ننموده، به خلعت أصالت منخلّع
ننموديم؛ در اينجا اين موجود حادث را آيه قرار داده؛ و از اين دريچه به
ذات أقدس حقّ تماشا كردهايم و جمال و كمال و حسن و زيبائي و علم و قدرت
او را از آئينة اين موجود نگريستهايم.
آري هر موجودي از موجودات آية خداست؛ و تمام عالم هستي آيات خدا هستند.
آيه به معناي علامت و نشان و نشان دهنده است. آب زلال و صافي آيه است؛
چون صورت و عكس درختان را در خود منعكس ميكند. آئينه آيهاي براي جمال و
صورت شخص ناظر در آن است كه: بدون هيچ كمي و فزوني، و بدون هيچ تصرّفي
از آن حكايت ميكند.
هو هويّت صورت آئينه، به نحو حمل حقيقه و رقيقه است
آئينه از خود چيزي ندارد؛ فقط و فقطّ حيثيّت و نقش آن حيثيّت إرائه و نشان
دادن است. هر چه پاكتر و صافتر باشد، خصوصيّات صورت منعكس در خود را بهتر
بازگو ميكند. صورت مشاهد در آئينه به حمل هُوهُو، همان صورت منعكس در آن
است؛ و ميتوانيم بگوييم: اين صورت به تمام معني، مِثل و مِثال و شمايل
شخص ناظر در آن است و با هُوهُو، ولي نه بنحو حمل أوَّلي ذاتي كه اتّحاد
در ماهيّت باشد كه نتيجهاش اتّحاد صورت منعكس با شخص ناظر در ماهيّت و
معني بوده باشد؛ و نه بنحو حمل شايع صناعي كه اتّحاد در وجود و مصداق خارج
باشد. بلكه بنحو حمل حقيقه و رقيقه است كه هيچگونه اتّحادي در بين آنها
نيست،
آئينه و موجودات، حاكي هستند، نه مَحْكي
بلكه صورت آينه، عكس و شبيه و مثال و نمودار و رقيقتي است از حقيقت و
واقعيّت ناظر، به طوري كه صحّت سلب دارد؛ و ميگوئيم: اين صورت، آن شخص
ناظر در آن نيست. و كاملاً اين سلب هم صحيح است. زيرا صاحب صورت داراي
آثار خارجي از حيات و إدراك و عقل و كميّت و ثقل و غير ذلك من الاوصاف
المعنويّة و المادّيّة است؛ ولي اين صورت به هيچ وجه داراي آن آثار
نيست؛ امّا حكايت از آن آثار ميكند. پس آئينه حاكي است نه مَحْكي. تمام
موجودات حاكي هستند و ذات أقدس خداوندي محكيّ. ذَلِكَ بِأَنَّ اللَهَ هُوَ
الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَـ'طِلِ. [7]
قرآن كريم، همة موجودات را آيات خدا ميداند
از اينجاست كه ميبينيم در قرآن مجيد به موجودات عالم هستي و پديدههاي
جهان مادّي و طبيعي، هموچون آسمان و زمين، أبر و بران، و اختلاف شب و روز،
و ماه و خورشيد، و رعد و برق، و صاعقه، و كشتيهاي روان بر ريو آب هاي دريا،
و خلقت زنان و أُنس انسان با آنها، و خوابيدن انسان در شب، و در جستجوي
روزي بودن در روز، و همه و همه اين مخلوقات و حوادث را با لفظ آيه بازگو
ميكند؛ و آنها را بدين مهر و علامت نشان ميدهد:
آيات دالّه بر آنكه همة موجودات، آيات خدا هستند
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَواتِ وَ الاْ رْضِ وَ اخْتِلاَ فِ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ
لاََيَاتٍ لاِ ولِي الاْ لْبَـ'ب. [8]
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَ الاْ رْضِ وَاخْتِلاَ فِ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ
وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ وَ مَا
أُنزِلَ اللَهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَاءٍ فَأَحْيَاء بِهِ الاْ رْضَ بَعْدَ
مَوْتِهَا وَ بَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِيفِ وَ السَّحَابِ
الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الاْ رْضِ لاَيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ. [9]
وَ جَعَلْنَا الَّيْلَ وَ النَّهَارَ ءَايَتَيْنِ فَمَحُونَا ءَايَةَ الَّيْلِ وَ
جَعَلْنَا ءَايَةٍ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُمْ وَ
لِتَعْلَمُوا عَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسَـابَ وَ كُلَّ شَيءٍ فَصَّلْنَـ'هُ
تَفْصِيلاً. [10]
وَ ءَايَةٌ لَهُمُ الاْ رْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَـ'هُ وَ أَخْرَجْنَا مِنهَا
حَبَّاً فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ. [11]
وَ ءَايَةٌ لَهُمُ الْيَْلَ نَسْلَخُ مِنهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُمْ مُظْلِمُونَ *
وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرَّ لَهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ
* وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَـ'هُ مَنَازِلَ حَتَّي عَادَ كَالْعُرْجُونَ القَدِيمِ.
[12]
وَ ءَايَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونَ *
وَ خَلَقَنَا لَهُمْ مِن مِثْلِهِ مَا يَرْكَبُونَ. [13]
وَ مَا خَلَقَ اللَهُ فِي السَّمَوَاتِ وَ الاْ رْضِ لاَيَاتٍ لِقَوْمٍ
يَتَّقُونَ. [14]
إِنَّ فِي السَّمَوَاتِ وَ الاْ رْضِ لاَ يَاتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ * وَ فِي
خَلْقِكُمْ وَ مَا يَبُثُّ مِن دَابَّةٍ ءَايَاتٌ لِقَوْمٍ يُؤْقِنُونَ. [15]
سُبْحَـ'نَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ
إِلَي الْمَسْجِدِ الاْ قْصَي الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِن
ءَايَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ. [16]
سَنُرِيهِمْ ءَايَاتِنِا فِي الاَفَافِ وَ فِي أَنفُسِهِم حَتَّي يَتَبَيَّنَ
لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ. [17]
كَذَلِكَ يُحْيِي اللَهُ الْمَوْتَي وَ يُرِيكُمْ ءَايَاتَهِ لَعَلَّكُم
تَعْقِلُونَ. [18]
وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُريكُم ءَايَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا وَ مَا رَبُّكَ
بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ. [19]
وَ مِن ءَايَاتِهِ أَن خَلَقَكُمْ مِن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ
تَنتَشِرُونَ. [20]
وَ مِن ءَايَاتِهِ أَن خَلَقَ لَكُم مِن أَنفُسِكُم أَزوَاجًا لِتَسْكُنُوا
إِلَيْهَا وَ جَعَلَ بَيْنَكُم مَوَدَةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لاَ يَاتٍ
لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ. [21]
وَ مِن ءَايَاتِهِ خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَ الاْ رْضِ وَ اخْتِلاَ فِ
أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاَ يَاتٍ لِلْعَـ'لَمِينَ.
[22]
وَ مِن ءَايَاتِهِ مَنَامِكُم بِالَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ ابْتِغَاؤُكُمْ مِن
فَضْلِهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاَ يَاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَّ. [23]
وَ مِن ءَايَاتِهِ يُريكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَ طَمَعًا وَ يُنَزِّلُ مِنَ
السَّمَاءِ مَاءً فَيُحْيي بِهِ الاْ رْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِي ذَلِكَ لاَ
يَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ. [24]
وَ مِن ءَايَاتِهِ أَن تَقُومَ السَّمَاءُ وَ الاْ رْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذَا
دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الاْ رْضِ إِذَا أَنتُم تَخْرُجُونَ. [25]
وَ مِن ءَايَاتِهِ أَن يُرْسِلَ الرِّيَاحَ مُبَشِّرَاتٍ وَ لِيُذِيقَكُمْ مِن
رَحْمَتِهِ وَ لَتجْرِيَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَ لَتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَ
لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ. [26]
هُوَ الَّذِي يُريكُم ءَايَاتِهِ وَ يُنَزِّلُ لَكُم مِنَ السَّمَاءِ رِزْقًا وَ
مَا يَتَذَكَّرُوا إِلاَّ مَن يُنِيبُ. [27]
وَ مِن ءَايَاتِهِ الَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ لاَ
تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لاَ لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي
خَلَقَهُنَّ إِن كُنتُم إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ. [28]
وَ مِن ءَايَاتِهِ خَلْقُ السَّمَواتُ وَ الاْ رْضِ وَ مَا بَثَّ فِيهِمَا مِن
دَابَّةٍ وَ هُوَ عَلَي جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَاءُ قَدِيرٌ. [29]
وَ مِن ءَايَاتِهِ الْجَوَارِ فِي الْبَحْرِ كَالاْ عْلاَمِ. [30]
وَ جَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا مَحْفُوظًا وَ هُمْ عَن ءَايَاتِهِا مُعْرِضُونَ.
[31]
با دقّت در اين آيات و مشابه آنها كه در قرآن كريم بسيار است، بدست ميآيد
كه: تمام مصنوعات و مخلوقات خداوندي، و تمام حوادث از حركات و سكنات، و
جميع امور مادّي و معنوي و مُلكي و ملكوتي، و بالاخره سراسر عالم إمكان،
آيات و آئينههاي خدانما، و علامات و نشانههاي جمال و جلال و لطف و قهر
حضرت معبود مطلق و محمود علي اطلاقند. همه او را نشان ميدهند، و در اين بزم
گفتگوئي جز او و اوصاف او نيست. هر پرنده، و هر چرنده، و هر خزنده، و هر
گياه و درخت، و هر آب و علف، و هر حيوان صامت و ناطقي، با وجودشان و با
كُنه سرشت و خميرة ذاتشان سخن از او دارند و بس.
قرآن كريم، حضرت عيسي بن مريم، و ناقة صالح را آيه ميداند
در قرآن مجيد موجودي از موجودات را نمييابيم مگر آنكه آن را آية خدا
معرّفي ميكند؛ و با عنوان آيه آن را معنون مينمايد. و اين از عجائب اين
كتاب است كه در ميان همة كتب آسماني به اين خصيصه ممتاز است. در قرآن
كريم نه تنها به أنبياء و رسل الهي و آيات نازلة از آسمان به سوي آنها، و
نه تنها به آنچه بخصوص موجب عبرت بشر است، همچون عيسي و مريم[32] و ناقة
صالح [33] و أمثالها با عبارت آيه گفتگو دارد؛ بلكه تمام موجودات طبعي و
طبيعي عالم تكوين را همانطور كه ديديم، آيه ميداند. و كفي في ذلك توحيداً
و معرفةً و مشاهدةً لرؤية جماله بنظر الوحدة الصَّرفة الّتي لا يقوم بإزائها
شيء. [34]
بنا بر آنچه گفته شد اين موجودات أبداً خودنما نيستند، و نميتوانند خودنما
باشند مگر در نزد ايدة أحول و دوبين. زيرا انقلاب در ماهيّت آنها لازم
ميآيد، و تبدّل إمكان آنها را به وجوب، و حدوث آنها را به قِدَم، و وجود
ظِلّي و تَبَعي و مجازي آنها را به وجود اصيل استقلالي، در پي ميآورد.
ما رأيتُ شيئاً إلاّ و رأيتُ الله قبله
و مفروض ما اين است كه: ذات اقدس حقّ ـ جلّ و علا ـ عين صرافت و محوضت و
بحت بساطت هستي و وجود است، كه لازمهاش ازليّت و أبديّت و سرمديّت و عدم
تناهي اوست. و لازمة اين اوصاف، انحصار استقلال، و وجوب عزّت در ذات اوست
و بس؛ چنانچه فرضاً هر يك از موجودات، استقلالي پيدا كنند، گر چه به خردي
موري باشند، در برابر حضرت حقّ، برابري ميكنند؛ و موجب تحديد و نقصان در ذات
او به اين حدّ وجودي ميگردند. و اين خلف است.
كلام دُرَرْ بار حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام: مَا رَأَيْتُ شَيئاً إلاَّ
وَ رَأيْتَ اللَهُ قَبْلَهُ[35] بر اين حقيقت گواه است.
محقّق را كه وحدت در شهود است نخستين نظره بر نور وجود است
دلي كز معرف نور و صفا ديد ز هر چيزي كه ديد اوّل خدا ديد [36]
آئينه ما بِهِ يُنظَر است؛ نَه ما فيهِ يُنْظَر. با آئينه خود را ميبينيم؛
نه آنكه خود آئينه را ميبينم. اگر در يك لحظه ما به آينه نه به جهت
ديدن روي خود، بلكه به جهت ديدن شكل و خصوصيّت خود آينه در آن نگاه
كنيم كه مثلاً شيشهاش چگونه است؟ و از كدام كارخانه است؟ عرض و طولش
چقدر است؟ آيا سپيد است، و يا زرد است؟ در آن لحظه محال است خود را ببنيم.
نظر آلي يا نظر استقلالي جمع نميشود. فافهم واستقم و اعرف الله حقّ
معرفته.
اين است حقيقت وجود موجودات بأسرِها من الاسماء و الصّفات، و موجودات عالم
ملك و ملكوت و الاعيان برمّتها كه همگي ظهورات و آئينههاي ذات حقّ ـ جلّ و
علا ـ هستند.
و محصّل آنچه را كه حضرت استاد علامّة رضوان الله عليه، در اين تذييل
آوردهاند، كيفيّت أخذ علم حصولي، و برداشت ماهيّات، و انتزاع مفاهيم و
عناوين از موجودات، و نسبت ايجابيّة ناقصه و معاني حرفي، و حمل حقيقه و
رقيقه بود.
و با تتمّهاي كه ما در دنبالش عرض كرديم، معلوم شد: تمام موجودات معاني
حرفيّه نسبت به ذات أقدس حقّ ـ جلّ و علا ـ هستند. و همگي آيات و مرآئي و
ظهورات اويند. و حمل هوهو در اين جا همچون صورت مشاهَد در مِرآت، با صاحب
صورت. حمل حقيقه و رقيقه است كه از طرفي اوست. زيرا غير از او نيست؛ و از
طرفي غير اوست. زيرا حقيقت آن صاحب صورت با آن كمال و عقل و آثار و
خصوصيّات خارجيّه كجا؟ واين صورت كجا؟
پاورقى:
[1] مرحوم سيّد أحمد كربلائي، اصلاً طهراني بوده است، چنانكه علاّ مة آقا
حاج شيخ آغا بزرگ طهراني (قدّه) در «أعلام الشيّعة»، در قسمت نقباء البشر»
ج 1، ص 87 و 88 در ضمن ترجمة أحوال وي ذكر نموده است؛ و همچنين در
«الذريّعه»، ج 4، ص 46 كه در تحت شمارة 180؛ «تذكرة المتّقين» كه در آن
بعضي از نامههاي ايشان كه به شاگردان خود نوشتهاند؛ آورده شده است؛ نام
از وي ميآورد؛ و به ا لعالم الورع العامل؛ السيّد أحمد بن ابراهيم الموسوي
الطهرانيّ المعروف بـ (كربلائي) ياد ميكند. و أيضاً در كتاب «هدية الرازي
إلي الاء مام المجدّد الشيرازي» در ص 66 كه شاگردان مرحوم آية الله
شيرازي را ميشمارد؛ و شرح أحوال آنها را بيان مينمايد و ميگويد: حاج سيد
أحمد كربلائي، طهرانيّ الاصل بوده است.
[2] بسم الله الرّحمن الرّحيم. اين تذييلات و محاكمات، استاد گرامي ما:
حضرت آية الله علاّ مة طباطبائي أفاض الله علينا من تربته البركات، كه
بدون شكّ اين نداي حقيقت آساي دل ماست كه: امّا الدُّنيا فبعدك مظلمةٌ، و
أمّا الا´خرة فبنور وجهك مُشرِقةٌ؛ در صبح روز يكشنبه هجدهم محرّم الحرام
سنة يكهزار و چهار صد و دو هجريّة قمريّه، سه ساعت به ظهر مانده، در بلدة
طيبّة قم، رحلت نموده، و به جوار حقّ پيوستند. و عجيب است كه عمر شريف
ايشان كاملاً به قدر عمر استاد و مربّي وحيد ايشان در معارف الهيّه: مرحوم
آية الله آقاي حاج ميرزا علي آقا قاضي رضوان الله عليه هشتاد و يك سال
بوده است. چون ايشان در سنة يكهزار و سيصد و بيست و يك هجريّة قمريّه
متولّد شدهاند. رضوان الله عليهما ما بقي اللّيل و النّهار.
[3] رحلت مرحوم آية الله حاج سيّد أحمد كربلائي در 27 شهر شوّال المكرّم
سنة 1332، روز جمعه در تشهّد آخر نماز عصر بوده است؛ همانطور كه در ص 6 از
مقدّمة همين كتاب از «نقبائ البشر» ذكر شد. و شاهد بر اينكه ارتحال ايشان در
سنة 1330 نبوده است؛ آن است كه: خود مرحوم حاج سيّد أحمد در ذيل مكتوب
دوّم، تاريخ آن را 27 ذي الحجّة 1330 نوشتهاند همانطور كه در ص 63 از همين
كتاب ملاحظه ميشود.
[4] يعني مظاهر مراتب عالية وجوديّه ميباشند. و به عبارت ديگر: مظاهر علل
وجوديّة اين موجودات.
[5] آية 1، از سورة 64: تغابن؛ و همچنين در آية 111، از سورة 17: اسراء آمده
است كه: وَ قُلْ الْحَمْدُ لِلَهِ الَّذِي لَم يَتَّخِذْ وَلَدًا وَ لَمْ
يَكُن لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَم يَكُن لَهُ وَلِيٌ مِنَ الذُّلِّ وَ
كَبِّرهُ تَكبِيرًا.
[6] از أبيات عارف عالي مقدار شيخ محمود شبستري، در «گلشن راز» است.
[7] آية 62، از سورة 22: حجّ و نظير اين آيه با حذف كلمة هو در آية 30، از
سورة لقمان: 31، آمده است: ذَلِكَ بِأَنَّ اللَهِ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا
يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَـ'طِل.
[8] آية 190، از سورة 3: آل عمران.
[9] آية 164، از سورة 2: بقره.
[10] آية 12، از سورة 17: إسراء.
[11] آية 33، از سورة 36: يس.
[12] آية 37 تا 39، از سورة 36: يس.
[13] آية 41 و 42، از سورة 36: يس.
[14] آية 6، از سورة 10: يونس.
[15] آية 3 و 4، از سورة 45: جاثيه.
[16] آية 1، از سورة 17: إسراء.
[17] آية 53، از سورة 41: فصّلت.
[18] آية 73، از سورة 2: بقره.
[19] آية 93، از سورة 27: نمل.
[20] آية 20، از سورة 30: روم.
[21] آية 21، از سورة 30: روم.
[22] آية 22، از سورة 30: روم.
[23] آية 23، از سورة 30: روم.
[24] آية 24، از سورة 30: روم.
[25] آية 25، از سورة 30: روم.
[26] آية 46، از سورة 30: روم.
[27] آية 13، از سورة 40: غافر.
[28] آية 37، از سورة 41: فصّلت.
[29] آية 29، از سورة 42: شوري.
[30] آية 32، از سورة 42: شوري.
[31] آية 32، از سورة 21: أنبياء.
[32] آية 50، از سورة 23: مؤمنون: وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَريَم و أُمَّه آيةً وَ
ءَاوَيْنَاهُمَا إِلَي رَبْوَةٍ ذَاتِ قرارٍ وَ مَعِين.
[33] آية 64، از سورة 11: هود: وَ يَا قزوْمِ هَذِهِ نَاقَةَ اللَهُ لَكُم
ءَايَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلُ فِي أَرْضِ اللَهِ وَ لاَ تَمَسُّوهَا بِسوءٍ
فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ.
[34] بعد از آنكه دانستيم همة موجودات، آيات خدا هستند؛ اينك بايد دانست كه
همة چيزها و موجودات را بدون استثناء خدا آفريده است؛ اللَهُ خَالِقُ كُلُّ
شَيء (آية 62، از سورة 39 زمر) و هر موجودي را كه خدا آفريده است، نيكو
آفريده است، الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيءٍ خَلَقَهُ (آية 7، از سورة 41:
سجده). بنابراين اين زيبائي بهتآور كه تمام جهان هستي را فرا گرفته است،
همه و همه زيبائي خداست، و حسن و جمال اوست كه در آيات آسماني و زميني
مشاهده ميشود. و شاهد بر اين گفتار آن است كه: خداوند هر جمال و كمال و
صفت نيكو را دربست و سربست منحصر در خود ميشمارد. هُوَ الْحَيُّ لاَ إِلَهَ
إِلاَّ هُوَ (آية 65، از سورة 40: مؤمن) أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا
(آية 165، از سورة 2: بقره) هُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ (آية 54، از سورة 30:
روم) هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (آية1، از سورة 17: إسراء) اللَهُ لاَ إِلَهَ
هُوَ لَهُ الاْ سْمَاءُ الْحُسْنَي (آية 8، از سورة 20: طه) هر نامي كه
نيكوتر از آن است، اختصاصي به خدا دارد. و نظير اين آيات در قرآن بسيار
است. و عليهذا مفاد اين آيات، آن ميشود كه: تمام زيبائيهاي عالم هستي و
كليّة جمال و حسني كه در جهان جلوهگر است، حقيقت آن از ساحت اقدس
كبرياست و براي دگران جز مجاز و عاريه بودن چيزي باقي نميماند. و چون به
هر موجودي از اين آيات الهيّه جمال محدود و متناهي داده شده است؛ إِنَّا
كُلُّ شَيءٍ خَلَقْنَـ'هُ بِقَدَرٍ (آية 49، از سورة 54: قمري وَ إِن مِن
شَيءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعلُوم
(آية 22، از سورة 15: حجر) در اين صورت انسان با پذيرفتن اين حقيقت قرآني
خود را در برابر يك جمال و كمال و زيبائي مطلق و نامتناهي مشاهده ميكند كه
از هر سو به او احاطه كرده و هيچ خلائي در برابر آن وجود ندارد. اينجاست كه
هر جمال و كمالي را حتّي وجود خودش را كه يكي از آن آيات ميباشد فراموش
نموده محو و مجذوب و دلباختة آن كمال أزلي و محبوب سرمدي ميگردد. و آية
وَالَّذِينَ ءَامَنُون أَشَدَّ حُبَّا لِلَّهِ (آية 165 از سورة 2: بقره) (و
كساني كه ايمان آوردهاند؛ خداوند را از همه چيز بيشتر دوست دارند) عشق و
تَيَمان و فرط محبّت او را به خداي ميرساند. و لازمة اين محبّت آن است
كه اراده و اختيار و استقلال خود را تسليم خدا نموده، و در تحت سرپرستي
مطلق، و ولايت مطلقة وي قرار ميگيرد. چنانكه ميفرمايد: وَ اللَهُ وَلِيُّ
الْمُوْمِنِينَ (آية 68 از سورة 3: آل عمران) اللَهُ وَلِيُّ الذِينَ ءَامَنُوا
يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَـ'تِ إِلِي النُّورِ.(آية 257 از سورة 2: بقره) و
در اين مرز است كه حقيقت توحيد براي او متحقّق ميشود؛ و خود را فاني محض
در درياي بيكران حيات، و قدرت و علم، و نور حضرت أحديّت مينگرد؛ و خود و
بقيّة موجودات را محو و مضحمل و فاني در عظمتش ميبيند، و تمام أشياء را
داراي وجود مجازي و عاريتي مشاهده مينمايد، بطوري كه گسترش وجود حقّ، تمام
ما سوي را فرا گرفته؛ و ذرهاي از تابش آن شمش حقيقت دور نيست؛ و يك ذات
بحت بسيط مُدرِك شاعرِ عالم حكيم قادر حيّ است كه سراسر وجود و كاخ عالم
هستي را پوشانيده است. و اين است حقيقت مقام ولايت كه ملازم با مقام
توحيد است. راغب اصفهاني در «مفردات» خود گويد: الولاية حصول الشَّييّن
فَزابِداً حُصُولاً لَيس بَينهما ما لَيْس مِنهُما.
[35] اين حديث را به اين عبارت مرحوم صدرالمتألّهين در «أسفار أربعة»؛ طبع
سنگي، ج 1 ص 26 و از طبع حروفي، ج 1 ص 117 ذكر نموده است: و نيز مرحوم
سبزواري در حاشية خود بر شرح منظومة خود در ص 66 از طبع ناصري راجع به
كيفيّت تقوّم معلوم به علّت ذكر كرده است. مرحوم صدرالمتألّهين پس از
بيان روايت مرفوعاً از أميرالمؤمنين عليه السّلام بدين عبارت، گفته است: و
روي: معهُ و فيه يعني: ما رأيت شيئاً إلاّ و رأيت الله معه و فيه. و مرحوم
عالم رباني حاج ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي رضوان الله عليه در «أسرار
الصلوة» ص 65 گويد: قوله عليه السّلام: (يعني أميرالمؤمنين عليه السّلام)
ما نظرتُ إلي شيء إلاّ و رأيت الله قبله و بعده و معه. و در رسالة «لقاء
الله» خطّي ص 7 گويد: امام صادق عليه السّلام ميفرمايد: ما رأيتُ إلاّ و
رأيت الله قبله و بعده و معه.
[36] از شيخ محمود شبستري در «گلشن راز».