ادامه بحث
هنگامى كه قرآن و سنت را مورد بررسى و تتبع قرار مى دهيم و
تاءمل كافى در آنها مى نماييم ، اين مطلب را در مى يابيم كه همانا معيار ثواب و عقاب ،
همانا اطاعت و فرمان بردارى يا تمرد و سرپيچى و عناد است . پس از مسلمات حاصله از
قرآن و سنت اين است كه صدور گناهان حتى گناهان كبيره از كسى كه از روى عدم آگاهى
و يا جارى مجراى جهل و ناآگاهى ، صورت گيرد، موجب عقاب و مجازات نمى گردد. همچنين
انجام عبادات و طاعات اگر براى تقرب به خدا و اطاعت از او نباشد، ثوابى به آن
تعلق نمى گيرد مگر اينكه آن اطاعت از چيزيهاى باشد كه انقياد و فرمان بردارى لازمه
ذات آنها گردد كه در اين صورت ثواب و پاداش به آن تعلق خواهد گرفت
مثل بعضى از فضيلتهاى شريف اخلاقى .
و همچنين انجام دادن گناه از كسى كه آگاهى به گناه بودن آن ندارد، خالى از حسن نيست
؛همانطور كه صدور طاعت از كسى كه به قصد عناد و بازيچه ، آن را انجام داده ، خالى از
قبح و سرزنش نخواهد بود و همين طور مراتب طاعت و معصيت بر حسب اختلاف و تفاوت
فرمان بردارى و تمرد و سرپيچى افراد، ملاك قرار مى گيرد.
و در روايت آمده كه افضل
الاعمال احمزها(47)برترين كارها، سخت ترين آنهاست .
و به طور متواتر در متفرقات ابواب طاعات و معاصى ، با اختلاف مراتب آن از نظر
فصل و پستى و ثواب و عقاب ، بياناتى رسيده است . و
عقل سليم نيز به همين مطلب حكم مى كند. و بيشتر آيات قرآنى ، مردم را به آنچه
عقل حكم مى كند حواله مى دهد.
و ميزان و معيار بنابر حكم عقل ، همانا انقياد و سر فرود آوردن براى حق يا عناد با آن است
؛ اين است غير اين نيست .
و از آنجا كه همانا سعادت و شقاوت بر محور اين دو امر است ؛ پس اين انقياد يا عناد، به
حسب مراتب ، داراى عرصه گسترده اى است . و از اينجا روشن مى شود كه سعادت براى
اهل دين حق ، همان كمال آن است و اما مطلق سعادت مختص
اهل دين حق نيست بلكه ديگران نيز از آن بر خوردارند به شرطى كه اطاعت پذيرى و
فرمان بردارى داشته باشند و از عناد لجاجت - به حسب مرتبه - برى باشند. و اين همان
چيزى است كه عقل به آن حكم مى كند و از شرع نيز اين مطلب به دست مى آيد؛ پس همانا
شرع ، حدود آنچه را كه عقل به آن حكم مى كند، تعيين مى نمايد. همانطور كه در حديث
مشهور از پيامبر صلى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمودند:
بعثت لاتمم مكارم الاخلاق .
من براى كامل كردن مكارم اخلاق مبعوث شده ام .
و همچنين در روايتى آمده كه كسرى به خاطر عدل و حاتم طائى به خاطر جمود و بخشش
كه داشتند، عذاب نخواهند شد!
و در كتاب خصال شيخ صدوق از امام صادق عليه السلام
نقل مى كند و ايشان نيز از پدرش و او از جدش و او از على عليه السلام كه فرمود:
بهشت هشت در دارد، يك در، از آن پيامبران و صديقان است ، يك در، از آن شهيدان و
صالحان است و از پنج در آن ، شيعيان و دوستداران ما
داخل مى شوند، من پيوسته بر سر صراط ايستاده و در خواست مى كنم و عرض مى كنم :
پروردگار را! شيعيان و دوستان و ياران مرا و كسانى كه مرا در دنيا به ولايت شناخته
اند سالم نگهدار؛ پس ناگهان از باطن عرش اين اين ندا مى آيد كه : در خواست تو را
پذيرفتم و شفاعت تو را درباره شيعيانت قبول كردم .
هر تن از شيعيان من و كسانى كه ولايت مرا پذيرفته و مرا به گفتار يا كردار يارى كرده
و با دشمنانم جنگيده است ، هفتاد هزار تن از همسايگان و خويشاوندان خود را مى تواند
شفاعت نمايد. از يك در ديگر، مسلمانان ديگرى كه خدا را به يگانگى شناخته و ذره اى
دشمنى ما خاندان در دلشان نيست ، وارد مى شوند.
(48)
در تفسير قمى به طور مسند از گريس كناسى ، او از امام باقر عليه السلام
روايت كرده كه به امام عليه السلام ، عرض كردم : فدايت گردم ! وضع موحدين كه
اقرار به نبوت حضرت محمد اللّه عليه و آله دارند ولى از گناه كارانى هستند كه مى
ميرند در حالى كه امامى ندارند و ولايت شما را نمى شناسند؟
امام باقر عليه السلام فرمودند: اما چنين كسانى ، پس ايشان در قبرهاى خويش اند و از آن
بيرون نمى آيند. پس هر كس از اينان داراى عمل صالح باشد و نسبت به ما عداوتى
نداشته باشد، براى او مسيرى به سوى بهشت خط كشى مى شود كه آن بهشت را خدا در
مغرب آفريده ، پس روح او داخل آنجا مى شود تو تا روز قيامت در آنجاست تا اينكه
خداوند را ملاقات نمايند و حسنات و سيئاتش مورد بررسى و محاسبه قرار گيرد، و پس
از حسابرسى ، يا به بهشت مى رود و يا به جهنم . پس چنين كسانى به امر الهى
اميدوارند. امام عليه السلام فرمودند: با مستضعفان و ابلهان و كودكان مسلمان زادگانى
كه به سن بلوغ نرسيده اند نيز چنين رفتار مى شود.
و اما ناصبى هاى كه اهل قبله اند، براى آنها راهى به سوى جهنم خط كشى مى شود كه خدا
اين جهنم را در مشرق آفريده است و آنان در آنجا گرفتار شعله هاى آتش و دود و فوران
آب داغ مى گردند تا روز قيامت در چنين وضعيتى به سر خواهند برد، سپس سرانجام آنها
جهنم اصلى و آب سوزان خواهد بود.
(49)
و در دعاى كميل كه از امام على عليه السلام مروى است چنين آمده است :
فباليقين اقطع لولا ما حكمت به من تعذيب جاحديك و قضيت به من اخلاد معانديك ،
لجعلت النار كلها بردا و سلاما و ما كان لاحد فيها مقرا ولا مقاما، لكنك تقدست اسماءك ،
اقسمت ان تملاها من من الكافرين من الجنه و الناس اجمعين و ان تخلد فيها المعاندين .
پس بطور يقين و قطع مى دانم كه تو اگر بر منكران خدايت حكم به شكنجه دادن
نكرده بودى و فرمان حتمى به مخلد بودن دشمنانت نداده بودى ، مسلما همان آتش دوزخ را
سرد و سلامت قرار مى دادى و در آنجا براى احدى قرارگاه و جايگاهى نبودى ولكن تو
نامهايت مقدس است ، سوگند ياد كرده اى كه دوزخ را از همه كافران از جن و انس پر كنى
و معاندان را براى هميشه در آنجا نگهدارى ....
بيشتر آيات قرآنى به كسانى وعده مى دهد كه
دليل و بينه براى ايشان اقامه شده و اتمام حجت به
عمل آمده و آيات قرآن كفر را مقيد به جحود و عناد دانسته است .
خداوند متعال مى فرمايد:
والذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب الجحيم .
(50)
و كسانى كه كفر ورزيدند و آيات ما را دروغ انگاشتند، آنان
اهل دوزخ اند.
ليهلك من هلك عن بينه ويحيا من حى عن بينه
(51)
تا كسى كه (بايد) هلاك شود، با دليلى روشن هلاك گردد و كسى كه (بايد) زنده شود،
با دليلى واضح زنده بماند.
و خلاصه اينكه ؛ تنها معيار و ملاك در سعادت و شقاوت و ثواب و عقاب ، همانا سلامت قلب
و صفاى نفس است .
خداوند سبحان مى فرمايد:
يوم لاينفع مال و لا بنون الا من اتى اللّه بقلب سليم .
(52)
روزى كه هيچ مال و فرزندى سود نمى دهد، مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بياورد.
يوم تبلى السرائر.
(53)
آن روز كه رازها (همه ) فاش شود.
و اين روش همان چيزى است كه همه اديان الهى در تربيت مردم آن را به كار گرفته اند و
اين مرام از سليقه ها و آنچه به آن فرا مى خوانند، مسلم و قطعى به نظر مى آيد و اين
همان چيزى است كه حكماى الهى از پيشينيان مى بينند.
و اما روش شريعت اسلام در اين رابطه روشن تر است - غير از آنكه در اواخر
فصل دوم گذشت كه ، دعوت به سعادت با تمام امكانات مى كرد، اين مطلب را در اين
فصل بر آن مى افزاييم كه (همانا معرفت به پروردگار از طريق معرفت نفس ، نزديك
ترين راه و كامل ترين نتيجه مى باشد؛ براى اينكه اين طريق قوى تر است و تاكيد
بيشتر را از آن خود ساخته است . و براى همين است كه قرآن و سنت اين هدف را مد نظر
قرار داده اند.
با هر زبان ممكنى كه شده به اين قصد دعوت مى نمايند. خداوند سبحان مى فرمايند:
يا ايها الذين امنوا اتقوا اللّه و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا اللّه ان اللّه خبير بما
تعملون و لا تكونوا كالذين نسوا اللّه فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون .
(54)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا پرو داريد؛ و هر كسى بايد بنگرد كه براى
فرداى خود از پيش چه فرستاده است ؛ و باز از خدا بترسيد. در حقيقت ، خدا به آنچه مى
كنيد آگاه است . و چون كسانى مى باشيد كه خدا را فراموش كردند و او (نيز) آنان را
دچار خود فراموشى كرد؛ آنان همان فاسقانند.
و اين آيه همچون عكس نقيض است براى اين فرمايش پيامبر صلى اللّه عليه و آله
كه بين شيعه و اهل سنت ، حديث مشهورى است : من عرف نفسه عرف ربه او: فقد عرف
ربه هر كس خود را شناخت ، خدايش را هم شناخت ، يا: پس به تحقيق خدايش را
شناخت .
خداوند سبحان مى فرمايد:
يا ايها الذين امنوا عليكم انفسكم لا يضركم من
ضل اذا اهتديتم .
(55)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خودتان بپردازيد؛ هرگاه شما هدايت يافتيد، آن كس
كه گمراه شده است به شما زيانى نمى رساند.
و آمدى در كتاب غرر الحكم و دررالكلم از كلمات قصار حضرت على عليه السلام
حدود 22 حديث در معرفت نفس روايت كرده كه در
ذيل ذكر مى شود:
1 - الكيس من عرف نفسه و اخلص اعماله ؛ زيرك كسى است كه خود را شناخت و اعمالش را
(براى خدا) خالص گردانيد.
2 - المعرفه بالنفس انفع المعرفتين ؛ خودشناسى سودمندترين دو شناخت است .
مترجم گويد: علامه طباطبائى در الميزان مى فرمايد: ظاهرا مراد آن جناب از دو
معرفت ، معرفت به آيات انفسى و آيات آفاتى است كه خداى تعالى فرموده :
سنريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق اولم يكف بربك انه
على كل شى ء شهيد.
(56)
به زودى نشانشان مى دهيم آيات آفاقى خودمان را و آياتى كه در نفس خود آنها داريم تا
اينكه روشن شود برايشان اينكه پروردگار حق است ، آيا بس نيست براى روشن شدن
حقانيت پروردگارت اينكه او بر هر چيز حاضر و شاهد است .
و نيز فرموده :
و فى الارض ايات للموقنين و فى انفسكم افلا تبصرون .
(57)
در زمين آياتى است براى دارندگان ايمان و يقين و در نفسهاى خود شما، آيا هنوز نمى
بينيد؟!
و اما اينكه چرا معرفت و سير انفسى از سير آفاقى ، بهتر است شايد از اين جهت باشد كه
معرفت نفس عادتا خالى از اصلاح اوصاف و اعمال نفس نيست به خلاف معرفت آفاقى ؛
توضيح اينكه : نافع بودن معرفت آيات به طور كلى براى اين است كه معرفت آيات
به خودى خود آدمى را به خداى سبحان و اسماء و صفات و
افعال او آشنا مى سازد و مى فهماند كه خداوند
متعال زنده اى است فناناپذير و قادر دانايى است كه قدرتش مشوب به عجر و دانائيش
آميخته با جهل نيست و اينكه خالق و ملاك هر چيزى خداى تعالى است ، اوست كه پرورش
دهنده و مراقب اعمال هر فردى است ، خلق را آفريده بدون اينكه حاجتى به آنها داشته
باشد و خلقش صرفا براى اين بود كه به هر يك از آنها به مقدار استحقاق و قابليتش
انعام كند، آنگاه در روز جمع و قيامتى كه در شبهه اى نيست همه را جمع نموده ، كسانى را
كه بدى كرده اند به عمل بدشان جزا داده و كسانى را كه احسان كرده اند به نيكى
پاداش دهد...
پس خلاصه سخن ما اين شد كه : نظر و سير در آيات انفسى و آفاقى و نتيجتا آشنا شدن
به خداى سبحان از نظر اينكه حيات ابدى انسانى را در نظر مجسم مى سازد و نيز از
اينكه اين حيات بستگى تمام به توحيد و نبوت و معاد دارد، از اين رو آدمى را به تمسك
به دين حق و شريعت الهى هدايت مى نمايد و در اين هدايت هر دو طريق يعنى سير از طريق
آفاق و از طريق انفس ، موثر و در راهنمائى به دين و ايمان و تقوى ، هر دو شريك و هر
دو نافعند، جز اينكه نظر و سير در آيات انفس نافع تر است ... تنها و تنها سير انفسى
است كه نتيجه اش معرفت حقيقى معرفت است و اين معنا با فرمايش امير المومنين عليه
السلام در روايت مورد بحث كه فرمود: معرفت به نفس نافع تر از معرفت آفاقى است ،
منافات ندارد؛ زيرا اينكه امام معرفت به نفس نافع تر از معرفت آفاقى است ، منافات
ندارد؛ زيرا اينكه امام معرفت به نفس را از ديگرى مهمتر شمرده و نفرمود تنها راه به
سوى حقيقت و به سوى پروردگار همانا سير انفسى است ، براى اين بود كه عامه مردم
سطح فكرشان آن اندازه بالا نيست كه بتوانند اين معناى دقيق را درك كنند؛ عامه مردم خدا
را از همين طريق آفاقى مى شناسند؛ قرآن كريم و سنت
رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و همچنين سيره طاهره آن جناب و
اهل بيت اطهارش اين طريقه را پذيرفته و ايمان كسى را كه ايمانش را از ناحيه سير
آفاقى كسب كرده ، قبول نموده و عامه را در پيمودن اين طريقه تخطئه نكرده است و اين
نظر و سير، نظرى است شايع در بين متشرعه مومنين ، پس طريقه سير آفاقى و انفسى هر
دو نافع اند، ليكن دومى نفعش تمام تر و بيشتر است .
(58)
3 - العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن
كل ما يبعدها؛ عارف كسى است كه نفس خود را شناخت و آزادش ساخت و آن را از هر آنچه (از
خدا) دورش بدارد، پاك و منزه داشت .
4 - اعظم الجهل ، جهل الانسان امر نفسه ؛ بزرگترين نادانى ، نادانى انسان نسبت به
خويشتن است .
5 - اعظم الحكمه ، معرفه الانسان نفسه ؛ عالى ترين حكمت ، شناخت انسان از خود مى
باشد.
6 - اكثر الناس معرفه لنفسه اخوفهم لربه ؛ خود شناس ترين مردم ، خدا ترس ترين
آنهاست .
7 - افضل العقل معرفه المرء بنفسه ، فمن عرف نفسه
عقل و من جهلها ضل ؛ برترين دانائى شناخت آدمى از خود است ؛ پس هر كه خود را شناخت
دانا و خردمند است و ر كه خود را نشناخت گمراه گشت .
8 - عجبت لمن ينشد ضالته و قد اضل نفسه فلايطلبها! در شگفتم از كسى كه در
جستجوى گمشده خود بر مى آيد، در حالى كه خودش را گم كرده و در جستجوى آن برنمى
آيد!
9 - عجبت لمن يجهل كيف يعرف ربه ؟! در شگفتم از كسى كه خود را نمى شناسد، چگونه
ممكن است پروردگارش را بشناسد؟!
10 - غايه المعرفه ان يعرف المرء نفسه ؛ كمال و منتها درجه شناخت ، اين است كه آدمى
خود را بشناسد.
11 - كيف يعرف غيره من يجهل نفسه ؟! كسى كه خود را نمى شناسد، چگونه تواند ديگرى
را بشناسد؟!
12 - كفى بالمرء معرفه ان يعرف نفسه ؛ آدمى را همين شناخت بس ، كه خود را نشناسد.
كفى بالمرء جهلا ان يجهل
نفسه ؛ آدمى را نادانى همين بس ، كه خود را نشناسد.
13 - من عرف نفسه ، تجرد؛ هر كه خود را شناخت ، مجرد گشت . (علامه طباطبائى در
الميزان مى فرمايد: يعنى از علايق و وابستگى هاى دنيا رها و برهنه گشت ؛ يا
با كناره گيرى از مردم ، تنهايى اختيار كرد؛ يا با خالص كردن
عمل خود را براى خدا از هر چيز مبرا و مجرد شد).
14 - من عرف نفسه جاهدها و من جهل نفسه اهملها؛ هر كه نفس خود را شناخت ، با آن جهاد و
مبارزه كرد و هر كه نفس خود را نشناخت ، به حال خود رهايش كرد.
15 - من عرف نفسه ، عرف ربه ؛ هر كه خود را شناخت ، پروردگارش را شناخت .
16 - من عرف نفسه جل امره ؛ هر كه خود را شناخت ، مقام و منزلتش بلند گشت .
17 - من عرف نفسه كان لغيره اعرف و من جهل نفسه كان بغيره
اجهل ؛ هر كس خود را بشناسد؛ ديگران را بهتر مى شناسد و هر كس خود را نشناسد، نسبت
به ديگران جاهل تر است .
18 - من عرف نفسه فقد انتهى الى غايه كل معرفه و علم ؛ هر كس خود را شناخت ، به غايت
و منتهاى هر شناخت و دانستنى دست يافته است .
19 - من لم يعرف نفسه ، بعد عن سبيل النجاه و خبط فى
الضلال و الجهالات ؛ هر كه خود را نشناخت ، از راه نجات دور گشت و در گمراهى و
نادانى افتاد.
20. معرفه النفس انفع المعارف ؛ معرفت نفس سودمندترين معارف است .
21 - نال الفور الاكبر من ظفر بمعرفه النفس ؛ كسى كه موفق به خودشناسى شد، به
پيروزى بزرگتر دست يافته است .
22 - لاتجهل نفسك ؛ فان فان الجاهل معرفه نفسه ،
جاهل بكل شى ء؛ نسبت به خود نادان مباش ؛ زيرا كسى كه در زمينه شناخت خود نادان
باشد، به همه چيز نادان خواهد بود.
مى گويم : بعضى از علما، اين فرمايش پيامبر صلى اللّه عليه و آله را كه فرموده : من
عرف نفسه فقد عرف ربه ، اين طور تفسير كرده اند كه شناختن نفس ، تعليق بر
محال است ، چون شناخت خداوند محال است ؛ پس شناختن نفس نيز امكان پذير نيست ؛ وليكن
احاديث فوق الذكر و همچنين ظاهر آن روايات ، اين
قول را مردود دانسته اند و همچنين دليل ديگر بر امكان پذير بودن شناختن نفس فرمايش
پيامبر است كه فرموده اعرفكم بنفسه ، اعرفكم بربه ؛ نفس شناس ترين شما،
خداشناس ترين شماست .
با اينكه معرفت و شناخت خدا اگر هم محال باشد، منظور
محال بودن به روش فكرى و علم حصولى است نه شناخت شهودى و حضورى ؛ حتى بر
فرض اگر اين را هم بپذيريم منظور احاطه تام پيدا كردن بر خداست كه چنين چيزى
امكان پذير نيست .
اما شناخت به اندازه طاقت و امكان انسان ، امكان پذير مى باشد. اين نكته را خوب
تحويل بگير!
و خلاصه اينكه ؛ معرفت نفس ، بهترين و نزديك ترين راه
وصول به كمال است و در اين هيچ شكى نيست اما سخن در اين است كه كيفيت و روش سير و
حركت در اين مسير چيست .
پس به تحقيق ، بعضى چنين پنداشته اند كه كيفيت سير از اين راه ، از نظر شرع روشن و
بيان نشده ، حتى بعضى از نويسندگان ادعا كرده اند كه اين روش سير و سلوك در اسلام
همچون رهبانيت در دين مسيح است كه نصارى از خودشان در آورده اند و بدعت است و خداوند
چنين حكمى را نفرستاده و آن را هم از آنان نخواهد پذيرفت ؛ زيرا خداوند سبحان مى
فرمايد:
رهبانيه ابتدعوها ما كتبناها عليهم الا ابتغاء رضوان اللّه فما رعوها حق رعايتها.
(59)
و ترك دنيايى كه از پيش خود در آوردند ما آن را بر ايشان مقرر نكرديم مگر براى آن كه
كسب خشنودى خدا كنند، با اين حال آن را چنانكه حق رعايت آن بود منظور نداشتند.
همچنين اين مدعيان گفته اند كه راه معرفت نفس نيز در شريعت وارد نشده جز اينكه شريعت ،
راهى است براى وصول به كمال پسنديده (پايان خلاصه سخنان مخالفان روش معرفت
نفس ). و از اينجاست كه چه بسا بعضى از اين افراد به رياضت ها و سير و سلوكهاى
مخصوص مى پردازند كه در قرآن و سنت از آنها خبرى نيست و در سيره
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و ائمه اطهار عليهم چنين روشهايى يافت نمى شود.
و كل اين مطالب براساس آن چيزى است كه ذكر شد و همانا مراد از اين روشها، همان عبور و
وصل است به هر شكل ممكن كه مى باشد و همچنين راه و روشهايى كه از غير مسلمانان كه از
حكماى متاله و اهل رياضت به شمار مى آيند همين است ؛ اين مطلب با مراجعه به كتابها يا
روشهايى كه از آنان نقل شده ، آشكار مى گردد لكن حقيقت چيزى است كه از
اهل حق آن را قبول دارند و از قرآن و سنت نيز به دست مى آيد اين است كه همانا شريعت
اسلام به هيچ عنوان اجازه توجه به غير خداى سبحان را براى
اهل سلوك نمى دهد و تمسك به غير خداى سبحان را روا نمى داند مگر راهى كه خود شريعت
به لزوم و به كارگيرى آن فرمان داده است و همانا شريعت اسلام كمترين ذره نيز در
بيان احكام سعادت و شقاوت فرو گذارى نكرده و هيچ چيزى را كه در سير الى اللّه
براى سالكان لازم است فرو نگذاشته است ، خواه آن چيز كم اهميت باشد يا مهم و بزرگ ؛
پس هر كسى در گروه عمل خويش است و بر اساس آن نيز حسابرسى خواهد شد.
خداوند سبحان مى فرمايد:
و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء.(60)
اين كتاب را كه روشنگر هر چيزى است برتو
نازل كرديم .
و لقد ضربنا للناس فى هذا القران من
كل شى ء
(61) .
و به راستى در اين قرآن براى مردم از هر گونه مثلى آورديم .
قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه
(62) .
بگو اگر خدا را دوست داريد؛ از من پيروى كنيد تا خدا دوستتان بدارد.
لكم فى رسول اللّه اسوه حسنه
(63) .
براى شما در (اقتدا به ) رسول خدا سر مشقى نيكوست .
و آياتى ديگر نيز در اين رابطه است و رواياتى هم به طور مستفيض يا متواتر از ائمه
اطهار عليهم السلام به دستمان رسيده است .
و از آنچه ذكر شد روشن مى شود كه همانا نصيب و بهره هر كس از
كمال به مقدار متابعت او از شرع است و دانستنى كه اين امرى تشكيكى و داراى مراتب است .
و چه نيكوست اين سخن كه بعضى از اهل كمال گفته اند كه دست برداشتن از سير و سلوك
شرعى و روى آوردن به رياضتهاى سخت ، يك نوع فرار از سخت تر به آسان تر است ؟
زيرا تبعيت و فرمان بردارى از شرع ، نفس كشى دائمى و تدريجى است و مادام كه نفس
موجود باشد رياضتهاى شرعى نيز بايد انجام گيرد.
اما رياضت هاى سخت كه شرع اجازه آن را نداده ،
قتل دفعى و غير تدريجى به شمار مى آيد و براى همين نيز اين رياضت سخت ، آسان تر
و كم ايثار تراست .
و خلاصه اينكه : شرع كيفيت سير و سلوك از راه نفس را به هيچ عنوانى فرو گذار و
اهمال نكرده است .
بيان مطلب از اين قرار است كه عبادت سه گونه تصور مى شود:
يك گونه آن عبادت به طمع بهشت ، گونه دوم آن عبادت به خاطر ترس از جهنم است و
گونه سوم آن عبادت براى خود خداست نه به خاطر ترس از جهنم و نه به طمع دست
يافتن به بهشت .
و غير از گونه سوم ، آن دو گونه ديگر از آنجا كه هدفش دستيابى به راحتى و رهائى
از عذاب است ، پس رعايت و هدف نهائى آن نيز تحقق خواهش نفسانى خواهد بود.
پس توجه در چنين عباداتى به خداى سبحان ، فقط براى دستيابى به خواهش نفسانى
است و در آن عبادات ، حق سبحان را واسطه رسيدن به در خواست هاى نفسانى خود ساخته
است . و واسطه از آن لحاظ كه واسطه است مقصود بالذات نمى باشد و تنها با لعرض
مى تواند باشد؛ پس چنين عباداتى در حقيقت چيزى جز عبادات شهوت نفسانى نيست و فقط
قسم سوم كه عبادت حقيقى به شمار آيد و از اين عبادات با تعبيرهاى گوناگونى ياد
شده است : در كتاب كافى شيخ كلينى ، به طور مسند از هارون ، از حضرت ابى
عبداللّه عليه السلام روايت شده كه فرمود: العباد ثلاثه : قوم عبدواللّه -
عزوجل - خوفا، فتلك عبادة العبيد؛ و قوم عبدواللّه - تبارك و تعالى - طلبا للثواب ،
فتلك عبادة الاجراء؛ و قوم عبداللّه - عزوجل - حباله فتلك عبادة الاحرار وهى
افضل العبادة ؛
(64)عبادت كنندگان سه گروه اند: گروهى خدا را از روى بيم
ترس مى پرستند كه اين عبادت بردگان است ؛ گروهى هم خداوند
متعال را براى به دست آوردن ثواب مى پرستند كه اين عبادت مزدوران واجرت
گيرندگان است ، و گروهى خداوند - عزوجل - را به خاطر محبت ( به آن محبوب بى
نظير) پرستش مى كنند كه اين عبادت آزادگان است كه از بر ترين نوع عبادات به شمار
مى آيد.
و در نهج البلاغه آمده است : ان قوما عبدواللّه رغبة فتلك عبادة التجار و ان قوما رهبة
فتلك عبادة العبيد وان قوما عبدواللّه شكرا فتلك عبادة الاحرار؛ مردمى خدا را به اميد بخشش
پرستيدند، اين پرستش بازرگانان است و گروهى او را از روى ترس عبادت بردگان
گروهى وى را براى سپاس آزادگان است .
(65)
و در كتاب علل الشرايع و مجالس و
خصال شيخ صدوق به طور مسند از يونس
نقل شده كه امام صادق عليه السلام فرمود: ان الناس يعبدون اللّه على ثلاثه اوجه
: فطبقه يعبدونه رغبة فى ثوابه ، فتلك عبادة العبيد و هى رهبة ؛ و لكنى اعبده حباله -
عزوجل - فتلك عبادة الكرام ( و هو الامن ) لقوله -
عزوجل - ( وهم من فزع يومئذ آمنون )؛ و لقوله -
عزوجل - ( قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحبكم اللّه و يغفر لكم ذنوبكم ) فمن احب
اللّه - عزوجل - احبه اللّه ؛و من احبه اللّه كان من الامنين و هذا مقام مكنون لايسمه الاالمطهرون
؛ مردم خداى - عزوجل - را سه گونه مى پر ستند: يك دسته براى براى دريافت
ثواب او را مى پرستند، اين عبادت حريصان است و طمع مى باشد؛ و دسته ديگر از ترس
دوزخ او را پرستش مى كنند، اين عبادت بردگان است و اين ترس و هراس است ؛ ولى من
چون دوستش دارم او را مى پرستم ، اين پرستش آزاد مردان و بزرگواران است (و اين امان
به شمار مى آيد)؛ چون خداى - عز و جل - و آنان از هراس آن روز ايمن اند وهمچنين
خداى - عز و جل - مى فرمايد: بگو: اگر خدا را دوست داريد، از من پيروى كنيد تا خدا
دوستتان بدارد (و گناهان شما را بر شما ببخشايد). (66) پس هر كس خدا را دوست
بدارد، خدا نيز او را دوست خواهد داشت و كسى كه خدا او را مورد محبت خود قرار دهد او از
امان يافتگان خواهد بود؛ و اين مقام نهفته و پنهان است كه جز پاك شدگان بر آن دست
نزنند.
(67)
در كتاب مناقب ابن شهر آشوب نقل شده كه
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله آن قدر مى گريست تا اينكه مدهوش مى شد! پس به
پيامبر عرض مى كردند: يا رسول اللّه ، آيا چنين نيست كه خداوند تمام گناهان شما را
آنچه كه در گذشته بوده و آنچه كه در آينده خواهد بود مورد بخشش قرار داده ؟! (پس اين
همه گريه براى چيست ؟!) پس پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: افلااكون عبدا
شكورا؟! آيا من بنده اى شاكر و سپاسگزار نباشم ؟!...
(68)
مى گويم : بازگشت شكر و حب به يك چيز است ؛ زيرا شكر همان ستايش يك چيز زيباست
از آن لحاظ كه زيباست ؛ پس عبادت براى توجه و
تذلل و خاكسارى در برابر خداوند سبحان است ، براى اينكه او با لذات
جميل و زيباست ؛ پس خداوند سبحان مقصود لنفسه است نه مقصود لغيره همانطور كه خود
خداوند سبحان مى فرمايد: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ؛ و جن و انس را نيافريدم
جز براى آنكه مرا بپرستند.
پس نهايت و غايت خلقت جن و انس و وجود و كمال آنها، همان پرستش كردن خداوند سبحان
است . يعنى فقط توجه به خدا داشتن و البته خود توجه نيز واسطه است و مقصود ذاتى
نيست . پس خود حضرت سبحان غايت و هدف اصلى آنهاست ؛ و لذا در روايات عبادت
در اين آيه را به معرفت تفسير كرده اند.
و خداوند سبحان مى فرمايد: و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه ؛
(69) و
پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستيد.
و الحى لا اله الا هو فادعوه مخلصين له الدين ؛
(70) اوست (همان ) زنده اى كه
خدايى جز او نيست ؛ پس اورا در حالى كه دين (خود) را براى وى بى آلايش گردانيده ايد
بخوانيد. و همين طور حب نيز كشش نفس به سوى زيبائى است از آن لحاظ كه او
زيبا است . و جمال و زيبائى مطلق نزد خداوند سبحان است . خداوند
متعال مى فرمايد: قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى ؛
(71) بگو: اگر خدا را
دوست داريد، از من پيروى كنيد.
والذين امنوا اشد حبا اللّه
(72) كسانى كه ايمان آورده اند، به خدا محبت بيشتر و
شديدترى دارند. و به زودى روايت ديلمى (صاحب ارشاد القلوب در اين خصوص
ذكر خواهد شد.
مترجم گويد: آيت اللّه جوادى آملى مى فرمايد: قرآن كريم در مورد محبت مى فرمايد:
و من الناس من يتخذ من دون اللّه اندادا يحبونهم كحب اللّه و الذين امنوا اشد حبا اللّه
؛ مومنان ، به خدا دل بسته اند و دوستان او هستند، ولى مشركان و كافران ، دوستان
بتهايتند؛ اما محبت مومنان به خدا از محبت بت پرستان به بتها بيشتر است ؛ چون هيچ
زيبايى به اندازه خدا جميل نيست و هيچ معرفتى به اندازه معرفت او
كمال نيست و هيچ انسانى نيز به اندازه مومن ، عارف نيست ؛ از اين رو، هيچ انسانى به
اندازه مومن ، عاشق و محب نيست . محبت شدت پذير است و اگر چه كميت ندارد ولى داراى
كيفيت است ؛ محبت وزن ندارد ولى شدت وجودى دارد و وزين است .
علت برترى محبت مومن به خدا، از محبت مشرك به بت ، اين است كه بت اگر چه زيبا
باشد زيبايى بصرى و سمعى يا زيبايى خيالى و وهمى دارد و درك اين زيباييها به
وسيله گوش و چشم و تاثير اين محبوبهات در حد و هم و
خيال است ؛ چون انسان ناآگاه ، مى پندارد از بتان و به طور كلى از غير خدا كارى ساخته
است . بنابراين ، معرفت بت پرستها در حد تو هم و
تخيل و زيبايى شناسى آنها هم در حد خيال ، و هم ، سمع و بصر است و به همين
دليل ، محبت و عشق آنها از محدوده چشم و گوش از يك سو و از محور و هم و
خيال از سوى ديگر نمى گذرد؛ ولى مومن نه تنها از راه چشم و گوش ، آثار طبيعى و از
راه وهم و خيال ، آثار مثالى و برزخى ، مطلوب و محبوب حقيقى را مى نگرد، بلكه از راه
عقل ، كامل معقول و اسماى حسناى الهى را مى نگرد و قهرا او قوى تر است و چون درك قوى
تر است ، مدرك هم قوى تر است و چون مدرك قوى تر است ، درنتيجه محبت هم بيشتر است
... در محبت الهى ، خداى سبحان لطف و فيض منبسط خود را گسترده است تا محب خود را به
فضاى باز در آورد و به او پر و بال بدهد تا پرواز كند. از اين رو قرآن مى فرمايد:
و الذين امنوا اشد حبااللّه ؛ بنابراين ، اگر محبت كسى به دنيا و آخرت يا به خدا و غير
خدا يكسان باشد، او به اين معنا، مومن نيست ؛ زيرا معرفتش تام نيست و از همين جا معلوم مى
شود كه محور بحث ها، معرفت است نه محبت ، چنانكه درمرحله بعد تعيين مى شود. چون خود
محبت از فروعات بحث هاى محورى معرفت است .
نظامى گنجوى در پايان داستانى ليلى و مجنون مى گويد: ليلى در اواخر عمر
بيمار شد و طراواتش از بين رفت . او به مادرش وصيت كرد: پيام مرا به مجنون برسان
و به او بگو اگر خواستى محبوبى بر گزينى ، دوستى مانند من مگير كه با يك تب ،
همه طراوت خود را از دست بدهد و با يك بيمارى ، همه نشاط او فرو بنشيند؛دوستى بگير
كه زوال پذير نباشد. بنابراين ، معرفت ، محبت حقيقى مى آورد و غفلت ، محبت كاذب .
(73)
و در دعاى كميل آمده است : و اجعل ... قلبى بحبك متيما؛ دلم را به دوستى و محبت بى تاب
ساز.
و در مناجات على عليه السلام ( معروف به مناجات شعبانيه ) چنين آمده است : الهى
اقمنى فى اهل ولايت مقام من رجاالزيادة من محبتك ؛ خدايا مرا در ميان اولياى خود مقام آن
كسى را عنايت فرما كه به اميد زياد شدن محبت تست .
و سخن درباره محبت و دوستى رد دعاها بسيار فراوان است .
و اگر تعجب مى كنى ، تعجب از سخن كسى كن كه ادعا كرده محبت به طور حقيقى به
خداوند سبحان تعلق نمى گيرد و آنچه كه در لابلاى شريعت آمده ، مجاز مى باشد و مراد
از آن امتثال امر الهى و دورى از نهى خداوند است . و اين ادعا خلاف امر بديهى است و انكار
يك حقيقت روشن مى باشد.
و به اصل بحث سوگند، چه تفاوت زيادى است بين سخنى كسى كه مى گويد محبت به
خداوند سبحان تعلق نمى گيرد و كسى كه مى گويد محبت جز به خداوند سبحان به
كسى ديگر تعلق نمى گيرد!
وبه اصل بحث برمى گرديم و مى گوييم : از آنجا كه عبادت - و آن همان توجه به
خداوند سبحان است - بدون معرفت تحقق پيدا نمى كند، گر چه اين عبادت نيز مقدمه و
زمينه معرفت است ، اما به آن جاى آورد عبادت حقيقى ، نياز به سير در معرفت دارد. و اگر
چه عبادت و معرفت ، اگر چه عبادت و معرفت ، متلازم يكديگرند همانطور كه در روايت
اسماعيل بن جابر به نقل از امام صادق عليه السلام آمده كه حضرت فرمود: العلم
مقرون بالعمل ؛ فمن علم عمل ومن عمل علم ،
(74)علم و
عمل قرين و همنشين يكديگرند؛ پس هر كس دانست
عمل كرد به علم دست يافت . و به عبارت ديگر؛ لازم است عبادت از روى معرفت انجام
پذيرد و تا اينكه معرفت انجام معرفت انجام پذيرد و تا اينكه معرفت آفرين گردد،
همانطور كه در فرمايش رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله آمده كه فرمود: من
عمل بما علم ، رزقه اللّه علم مالم يعلم ؛ هركس به آنچه كه آگاهى يافته
عمل نمايد، خداوند اگاهى به امورى را كه نمى داند، روزى او مى گرداند.
و اين معنا فرمايش خداوند متعال است كه فرموده :
من كان يريد حرث الاخرة نزد له فى حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نوته منها و
ماله فى الاخرة من نصيب
هر كس خواستار پاداش آخرت باشد به پاداش اوبيفزاييم و هر كس خواستار پاداش دنيا
باشد از آن نصيبش دهيم ولى در آخرت نصيبى ندارد.
همانطور كه ملاحظه مى كنى تفاوت بين دو پاداش در آيه كاملا روشن است . وهمچنين اين
فرمايش خداست كه :
اليه يصعدالكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه
سخن خوش و پاك به سوى او بالا مى رود و كردار نيك آن را بالا مى برد.
واعتبار عقلى نيز سخن ما را درباره محبت تاييد مى كند؛پس همانا محبت يا شوق و علاقه به
چيزى ، موجب توجه به آن چيز مى گردد. و توجه - و آن همان
عمل كردن است - محبت و اشتياق و علم را مى كند و هر چقدر ثبوت چيزى مورد تاكيد قرار
گيرد، ظهور آثار آن و آنچه كه مرتبط و متعلق به آن است ، تمام تر
كامل تر مى گردد. و خلاصه كلام اينكه ؛ اين چنين معرفتى كه محتاج به
عمل است ، دستيابى به آن به دو شكل قابل تصور است :سير آفاقى و سير انفسى ،. و
سير آفاقى همان تفكر و تدبر و نظر كردن به موجودات آفاقى است كه از خارج از نفس
انسان است از قبيل مصنوعات الهى و نشانه هاى خداوند
متعال در آسمان و زمين ؛ تا اينكه اين سير آفاقى موجب يقين به خدا و اسماء و
افعال الهى گردد؛ زيرا اين موجودات و مخلوقات ، آثار و
دليل هاى وجود خداوند هستند. و علم به دليل ، ضرورتا موجب علم به
مدلول مى شود.
و سير انفسى همان رجوع به نفس و بازگشت به خويش و شناخت خداوند سبحان ، از طريق
معرفت نفس مى باشد؛ زيرا نفس از نظر وجودى ، به طور
كامل و محض ، غير مستقل است و شناخت موجود مستقلى كه مقوم اوست ، از او
قابل انفكاك نيست يا مى توان گفت اين دو معرفت از يك نظر، يكى هستند.
پس براى رسيدن به اين هدف ، دو طريق - سير آفاقى و سير انفسى - وجود دارد اما حقيقت
اين است كه آفاقى به تنهايى موجب دستيابى به معرفت حقيقى و عبادت حقيقى نمى
گردد؛ زيرا همانا شناخت موجودات آفاقى از آن لحاظ كه آثار و نشانه هاى خداوند هستند،
فقط سبب علم حصولى به وجود آفريدگار و صفات او مى گردد. و اين چنين علمى متعلق
به قضيه اى است كه داراى موضوع و محمول باشد و اين هر دو از مفاهيم به شمار مى
آيند. و به تحقيق برهان اقامه شده كه خداوند سبحان وجود محض است و ماهيتى براى او
وجود ندارد؛ پس دخول او در ذهن محال است ؛ براى اينكه هر چه كه به ذهن وارد مى شود
بايد داراى ماهيت باشد و هر ماهيتى هم در ذات خود خالى از وجود ذهنى يا وجود خارجى است
تا بتواند هم در ذهن و هم در خارج ، موجود گردد و چنين امرى در مورد خداوند مصداق ندارد؛
پس هر چه را كه ذهن وضع مى كند و تصور آن را واجب مى داند و حكم مى كند بر آن به
وسيله محمولاتى از اسماء و صفات ، پس البته همه اين ها غير آن خداى سبحان خواهد بود.
و در كتاب توحيد شيخ صدوق ، طى روايت مسندى از عبدالا على به
نقل از امام صادق عليه السلام ، به اين مساله اشاره شده كه حضرت فرمود:
و من زعن انه يعرف اللّه بحجاب او بصوره او
بمثال ، فهو مشرك ؛ لان الحجاب و الصوره و
المثال غيره و انما هو واحد موحد فكيف يوحد من زعم انه عرفه بغيره ؟! انما عرف اللّه من
عرفه باللّه ؛ فمن لم يعرفه به ، فليس يعرفه ؛ انما يعرف غيره . ليس بين
الخالق و المخلوق شى ء، و اللّه خالق الاشياء لا من شى ء، يسمى باسمائه ، فهو غير
اسمائه و الاسماء غيره والموصوف غير الواصف . فمن زعم انه يومن بما لايعرف ، فهو
ضال عن المعرفه . لايدرك مخلوق شيئا الا باللّه ، و اللّه خلو من خلقه و خلقه خلو منه .
(75)
هر كه گمان نمايد كه خدا را مى شناسد به حجاب و واسطه ميان او و خلائق يا به
صورت عقلى يا به مثال خيالى ، مشرك است ؛ زيرا حجاب و صورت و مثالى كه قرار داده
غير اوست و جز اين نيست كه خداوند يگانه اى است كه او را به يگانگى پرستيده اند؛
پس چگونه او را به يگانگى ياد نموده آن كه گمان مى كند كه او را به غير او شناخته
و هر كه خدا شناس شده خدا را به خدا شناخته ؛ پس هر كه او را به خودش نشناخته چنان
نيست كه او را بشناسد بلكه غير او را مى شناسد و خدا آفريننده چيزهاست نه از چيزى ؛
پس به نام هاى خود ناميده شده و آن جناب غير نام هاى خود است و نام ها غير اوست و
موصوف غير و وصف است ؛ پس هر كه بپندارد كه ايمان دارد به آنچه نمى شناسد گمراه
از معرفت است و هيچ آفريده اى چيزى را در نيابد مگر به خدا و شناخت خدا به دست نمى
آيد مگر به خدا و خدا از خلقش خالى و خلقش از او خالى اند.
فرمايش حضرت كه فرمود: و انما هو واحد موحد، يعنى خدا واحد محض است كه
كثرتى در او راه ندارد و در اين فرمايش حضرت اشاره اى است به اين برهان امتناع ان
يكون معرفه الغير مستلزمه لمعرفته سبحانه ؛ ممتنع است كه معرفت غير، مستلزم
معرفت خداوند سبحان گردد. توضيح اينكه علم عين معلوم بالذات است - همانطور كه در
محل خود مبرهن شده - پس ممتنع است كه علم به چيزى ، عين علم به چيز ديگرى كه مباين با
آن است باشد؛ براى اينكه در اين صورت دو امر متباين ، يك امر واحدى مى شود و اين خلف
است و محال مى باشد.
پس مستلزم علم به چيزى ، علم به چيز ديگر بودن ، موجب اتحاد بين دو چيزى مى شود و
از آنجا كه اين دو، دو چيز فرض شده اند، پس در آن دو، يك جهت اتحاد و يك جهت اختلاف
وجود خواهد داشت . پس هر كدام از آنها، مركب از دو جهت خواهد بود و حق سبحان واحدى است
بسيط الذات كه هيچ گونه تركيبى در او وجود ندارد؛ پس ممتنع است كه با چيزى ديگرى
شناخته شود و به اين امر امام عليه السلام اشاره فرموده كه ليس بين الخالق و
المخلوق شى ء... و فرمايش ديگرش فمن زعم انه يومن بما لايعرف ، فهو
ضال عن المعرفه ... و اين دو عبارت همچون نتيجه گيرى است از فرمايش پيشين
ايشان كه فرموده اند: انما عرف اللّه من عرفه باللّه ...؛ و فرمايش ايشان كه
فرمودند: لا يدرك مخلوق شيئا الا باللّه ؛ مخلوق هيچ چيزى را نمى فهمد مگر به
وسيله خداوند متعال ، به منزله برهانى است بر آن كه هر چيزى به وسيله خدا، كه
نور آسمان ها و زمين است ، شناخته شده ؛ پس چگونه خود خدا به وسيله چيز ديگر شناخته
مى شود؟!
براى اينكه خداوند متعال متقوم هر چيزى است و ذات او متقوم به چيز ديگرى نيست و علم به
غير مستقل از نظر ذاتى ، بعد از علم به مستقلى است كه قوام بخش اوست ؛ زيرا همانا
وقوع علم لزوما استقلال در معلوم را اقتضاء مى كند؛ پس علم به غير
مستقل ، همانا به تبع و دنبال مستقلى است كه با او معيت دارد؛ اين مطلب را خوب
تحويل بگير! و از آنجا كه اين سخن ممكن است پندار
حلول يا اتحاد را در برداشته باشد - كه خداوند
متعال از چنين پندارى پاك است - حضرت عليه السلام به
دنبال آن فرمايش ، فرمودند: و اللّه خلو من خلقه و خلقه خلو منه .
مترجم گيد: علامه طهرانى در اين باره مى فرمايد:...معناى خلو همان معناى وليس بشى
ء منها؛ يعنى مسلما خداوند با مخلوق و موجود متعين و ممكن و فقير و عاجز و ضعيف ، عينيت
ندارد. ولى معناى خلو، خلو حقيقى و بينونت ذاتى نيست ؛ زيرا اين موجود، مخلوق و
معلول حق است ؛ و تمام وجود خود قائم به اوست و چگونه متصور است كه خدا از او، جدا
باشد؟ و او از خدا، جدا باشد؟ اين انعزال خداست از ربوبيت و الوهيت ، سبحانه و تعالى
عما يقولون علوا كبيرا.
(76)
و اين سخن كه گفتيم كه ادراك مخلوق هر چيز را به وسيله خدا صورت مى پذيرد، منافى
با صدر روايت نيست كه علم به چيزى مستلزم علم به چيز ديگر نمى باشد؛ زيرا
همانا علمى كه در صدر روايت مطرح است علم حصولى مى باشد و آنچه كه در
ذيل روايت آمده علم حضورى است . اين مطلب را خوب
تحويل بگير!
و جد روايات زيادى درباره اينكه معرفت فكرى و علم حصولى ، معرفت حقيقى نيست ، در
كتب روايى آمده است .
و حاصل بحث اينكه هيچ طريقى جز طريق معرفت نفس ، موجب پيدايش معرفت حقيقى نمى
گردد.
و اما راه معرفت نفس ؛ پس نتيجه آن معرفت حقيقى است و مقصود از آن اين است كه انسان فقط
توجه به خداوند سبحان نمياد و از هر مانعى كه انسان را به خود
مشغول مى سازد دست بردارد و به معرفت نفس پردازد تا اينكه نفس خود را آن طور هست
مشاهده نمايد و نياز ذاتى آن را به خداوند سبحان دريابد. و هر كس كه به چنين مقامى دست
يابد، مشاهده او از مشاهده مقومش كه خداست ، جدا ناپذير خواهد بود همان طور كه قبلا اين
مطلب روشن شده است . پس زمانى كه خداوند سبحان را مشاهده كرد، آن وقت خدا را خواهد
شناخت با يك معرفت بديهى و روشن . سپس حقيقتا نفس و خويشتن خويش را به وسيله او
خواهد شناخت ؛ براى اينكه نفس او عين ربط و وابستگى به خداى سبحان است و آنگاه هر
چيزى را به وسيله خداوند متعال شناسائى خواهد كرد. و در كتاب تحف
العقول روايتى از امام صادق عليه السلام
نقل شده كه به همين مطلب اشاره دارد كه حضرت فرمودند:
من زعم انه يعرف اللّه بتوهم القلوب فهو مشرك و من زعم انه يعرف اللّه بالاسم
دون المعنى فقد اقر بالطعن ؛ لان الاسم محدث و من زعم انه يعبد الاسم و المعنى فقد
جعل مع اللّه شريكا و من زعم انه يعبد بالصفه لا بالادراك فقد
احال على غائب و من زعم انه يعبد الصفه و الموصوف فقد
ابطل التوحيد لان الصفه غير الموصوف و من زعم انه يضيف الموصوف الى الصفه فقد
صغر بالكبير و ما قدرواللّه حق قدره .
آن كس كه پندارد خدا را با توهمات و خيالات قلبى مى توان شناخت او مشرك است و هر كس
كه ادعا كند كه خدا را به اسم مى شناسد نه به معنى ، با اين كار اعتراف به سخنى
ناپسند كرده و طعن زده است ؛ زيرا اسم ، حادث است و هر كس كه گمان كند اسم و معنى را
با هم مى پرستد نه با درك و فهم ، پس به چيزى دور از ذهن حواله كرده است و هر كس
ادعا كند كه صفت و موصوف را با هم از موصوف است و كسى كه پندارد موصوف را به
صفت اضافه مى كند، پس بزرگ را كوچك كرده است و آنگونه كه شايسته و سزاوار است
خدا را نشناخته اند.
قيل له : سبيل التوحيد؟ قال عليه السلام : باب البحث ممكن و طلب المخرج موجود ان
معرفه عين الشاهد قبل صفته و معرفت صفه الغائب
قبل عينه ؛ از امام عليه السلام پرسيدند: پس راه توحيد و يكتاپرستى چيست ؟
حضرت فرمودند: باب بحث و گفتگو گشوده است و جستجوى راه چاره آن در دسترس مى
باشد؛ به تحقيق شناخت ذاتى كه شاهد و حاضر است پيش از پرداختن به صفت اوست و
شناختن صفات شخص غايب پيش از ديدن اوست .
قيل : و كيف نعرف عين الشاهد قبل صفته ؟
قال : عليه السلام : تعرفه و تعلم علمه و تعرف نفسك به و لا تعرف نفسك بنفسك
من نفسك و تعلم ان ما فيه له و به ، كما قالوا ليوسف : انك لانت يوسف
قال انا يوسف و هذا اخى .
(77) فعرفوه به ولم يعرفوه بغيره و لا اثبتوه من انفسهم
بتوهم القلوب ...؛
(78)
از امام عليه السلام پرسيدند: چگونه ذات شاهد، پيش از صفت او شناخته مى شود؟
حضرت فرمودند: او را مى شناسى و از نشانه او با خبر مى شوى و توسط او به نفس
خود معرفت مى يابى ، نه توسط خودت و از جانب خود و به اين نكته پى خواهى برد كه
آنچه در تو مى باشد از براى او به خاطر خود اوست ؛ همانطور كه برادران حضرت
يوسف عليه السلام به او گفتند: آيا راستى تو يوسفى ؟ گفت : من يوسف هستم و اين
برادر من است .؛ پس او را توسط خود او شناختند نه به وسيله ديگرى و نه توسط
خيالات قلبى و بافته هاى ذهنى خود.
اين سخن حضرت عليه السلام كه فرمود: و تعلم علمه ... علم به فتح عين و لام ،
به معناى علامت و نشانه ياخصوص اسم است ، پس معناى حديث اين مى شود كه او را مى
شناسى آنگاه علائم و اوصاف او و نفس خودت را به او مى شناسى ، نه به غير او. و
اگر آن را به كسر عين و سكون لام يعنى علم بخوانيم توجيه آن
مشكل مى شود.
و تو پس از تامل در معناى اين روايت شريف كه از روايات گوهر بار است به خصوص در
تمثيل آوردن امام عليه السلام از داستان حضرت يوسف عليه السلام و شناسائى شدن به
وسيله برادرانش ، تو توانائى پيدا خواهى كرد تا همه اصولى كه در
فصل هاى پيشين مطرح شده ، از همين يك روايت ، استخراج نمايى ! پس سخن را بيش از اين
طول نمى دهيم و حاصل بحث اينكه زمانى كه انسان پروردگارش را مشاهده مى كند، او را
مى شناسد و نفس خود را هم مى شناسد و هر چيزى را توسط خدا مى شناسد و در همين موقع
است كه آن توجه عبادى در موقعيت خود قرار مى گيرد و
محل و مقام خود را مى يابد؛ زيرا بدون اين مشاهده ، تمام توجهات ما به سوى خدا جز يك
تصور ذهنى از چيزى نخواهد بود و اين مفهوم تصور شده و صورت ذهنى و همچنين مصداق
محدودى كه براى آن پنداشته شده غير خداوند سبحان خواهد بود؛ پس معبود اين اين چنين
مقصود حقيقى نخواهد بود.
و اين وضعيت عبادت غير عارفان از علماى الهى است و پذيرش اين نحو عبادت - با توجه
به شناختى كه از شان عبادت واقعى پيدا كردى - فقط از
فضل خداوند متعال است .
خداوند سبحان مى فرمايد:
و لولا فضل اللّه عليكم و رحمته ما زكا منكم من احد ابد(79)
و اگر فضل و رحمت خدا نبود هرگز كسى از شما پاك نمى ماند.
و اين برخلاف عبادت عارفان مخلص الهى است ، پس همانا عارفان در عبادتشان به مفهوم
توجه مى كنند و نه به مصداق مفهوم بلكه فقط به پروردگارشان متوجه مى شوند -
جلت عظمته و بهر سلطانه - خداوند سبحان مى فرمايد:
سبحان اللّه عما يصفون * الاعباد اللّه المخلصين (80)
خدا منزه است از آنچه در وصف مى آورند به استثناى بندگان مخلص و
پاكدل خدا.
و از اينجا روشن مى شود كه همانا مراد از مخلصين كسانى اند كه براى خداوند
سبحان ، پاك و خالص گشته اند؛ پس هيچ حجابى بين ايشان و خدا و جود ندارد وگرنه
وصف كردن آنان نسبت به خداوند سبحان مطابق واقع نخواهد بود.و حجاب همان خود خلق
هستند همانطور كه سرور ما امام كاظم عليه السلام فرموده اند: لاحجاب بينه و بين
خلقه الاخلقه هيچ حجابى بين خدا و خلق خدا نيست به جز مخلوقاتش . پس اين
بندگان خالص شده خلق را نمى بيند و فقط خداوند سبحان را مى طلبند.
و در تفسير امام عسكرى عليه السلام به نقل از امام محمد باقر عليه السلام
نقل شده كه فرمودند: لايكون العبدعابدا اللّه حتى ينقطع عن الخلق كلهم اليه
؛فحينئذيقول ؛هذا خالص لى ؛فيقبله بكرمه ؛بنده آنطوركه سزاوار خداست عبادت
نمى كند تا اينكه كاملااز همه دل بركند، در اين هنگام است كه خداوند
متعال مى فرمايد: اين خالص براى من است ؛پس خداوندبالطف و كرم خود عبادت او را
قبول مى نمايد.
و امام صادق عليه السلام فرمودند: ماانعم على عبد
اجل من ان لايكون فى قلبه مع اللّه غيره ؛
(81)خداوند هيچ نعمتى برتر و والاتر
از اين به بنده اش نداده است كه در قلب بنده ، غير از خدا چيز ديگرى نباشد. و امام جواد
عليه السلام فرمودند: افضل العبادة ، الاخلاص ؛بر ترين عبادتها، اخلاص است
.
و از آنچه كه بيان شد معناى اين فرمايش خداوند
متعال كه از زبان ابليس نقل مى كند، روشن مى شود: قبعزتك لاغوينهم اجمعين *
الاعبادك منهم المخلصين به عزتت سوگند كه همه شان را گمراه خواهم كرد جز
بندگان مخلصت را. و فرمايش ديگر خداوند متعال كه مى فرمايند: فانهم لمحضرون
* الاعباد اللّه المخلصين قطعاآنها(در در آتش ) احضار خواهند شد، مگر بندگان با
اخلاص و پاكدل خدا.
زيرا اين بندگان در خداوند سبحان مستغرق اند، لذا نه ابليسى مى بينند و نه تحت
تاثير وسوسه او قرار مى گيرند و احضار به جهنم نيز نخواهد داست . و در حديث
قدسى به همين مطلب اشاره كه خداوند مى فرمايد: اوليايى تحت قبائى او ردائى
اولياء و دوستداران من در زير قباى من يا رداى من اند.و حديث امن كه قبلااز يونس
نقل شد راجع به اين حديث مى شود. حاصل كلام اينكه همانا از طريق معرفت نفس مى توان
به اين هدف دست يافت و معرفت نفس نرديكترين راه هاست . و اين راه همان انقطاع از غير خدا
و توجه به خداوندسبحان در سايه معرفت نفس است ؛ همانطور كه حضرت فرمودند:
ليس بينه و بين خلقه حجاب الاخلقه ؛ فقد احتجب بغير حجاب محجوب واستتر بغير ستر
مستور ؛ بين او وخلقش حجابى جز خود آن نيست ؛پس در حجاب است بدون اينكه
حجابى داشته باشد و در پرده است بدون اينكه پرده اى براو باشد.
و براى تحقق آنها به وسيله اعمال و عبادات مجاهدت نمايد و با فكر و عبرت گرفتن اين
امر را تقويت نمايد تا اينكه انقطاع براى نفس و توجه
كامل پيدا كردن به خداوند سبحان ، تحقق يابد و در اين هنگام درخشش از غيب نمودار مى
شود و به دنبال آن ، چيزى از تفحات الهى وجذبه هاى ربانى رخ مى دهد و موجب محبت
وصعود مى شود و اين همان ذكر است .آنگاه بارقه اى دائمى مى درخشد و جذبه اى پديدار
مى گردد و به شوق منتهى مى شود تا اينكه سلطان محبت در
دل استقرار مى يابد و ذكر بر نفس چيره مى گردد، پس خداوند
متعال تمام وجود دارد او را در بر مى گيرد و امر پايان مى يابد و ان الى ربك المنتهى
(82)و به طور يقين پايان همه امور به سوى پروردگار توست .
گروه اول : مردم عادى
پس هر گاه يكى از عامه مردم را تصور نماييم كه دنيا و جلوه هاى فريبنده آن مطلوب و
دلخواه اوست و شب را به روز مى رساند در حالى كه رد تدبير معاش فرد است كه
چگونه خريد و فروش نمايد؟و كجا برود؟ و به چه كسى ملاقات نمايد؟ وقتى صبح مى
شود، او تمام همت و تلاش خود را براى اداره كارهاى روزانه اش و اصلاح امور دنيوى خود
به كار مى گيرد. و هنگامى كه اين شخص ، نداى دعوت كننده خدا را بشنود كه هشدار دهنده
و بشارتگر است و او را به مغفرت الهى و رضوان و بهشت هايى كه داراى نعمتهاى دائمى
است بشارت مى دهد و از آتش جهنم كه هيزم آن مى باشد مى ترساند. پس كوتاهى همت
چنين كسى و تلاش او فقط براى سير ساختن شكم و سيراب نمودن خود باعث مى شود هيچ
فرصتى براى غور و بررسى در آيات الهى مى آورد و كارهاى شايسته اى كه با دنيا
طلبى او تزاجم مى باشد؛ براى همين نيز مى بينى
عمل او گفتارش نمى سازد و عملش برايش تضاد مى باشد؟! مى بينى چنين كسى مى
گويد: (خداوند شنوا و بيناست با اين حال به هر گناهى دست مى يازد واجبات را ترك مى
كند؟!
پس اين گروه يك دسته از مردم هستند و آن هم مقام آنهاست در بعد علم و
عمل .
گروه دوم : زاهدان و عابدان
و حال اگر يكى از زاهدان و عابدان را تصور كنيم - و آنان كسانى اند كه با نظر عبرت
آميز به فناى دنيا و جلوه هاى فريبا و دلربا و ناپايدار آن مى نگرند و براى زهد و
عبادت ، مستعد و آماده اند - كه هرگاه يكى از آنان نداى دعوت كننده اى را بشنود كه مردم را
به دل كند از جلوه هاى فريبند دنيا و خواهشهاى نفسانى دنيوى و رو آوردن به عبادت خدا،
فرامى خواند تا از اينكه عذابى دردناك نجات پيدا كند به نعمت هميشگى
نايل گردد و به ملكى كه فرسودگى در آن راه ندارد دست يابد ، در اين
خال ترس و خشيت خدا در اين زاهد استقرار مى يابد و مرگ نصب العين او مى گردد؛ پس
محبت دنيا و تلاش وهمى براى او جز دست برداشتن از دنيا يا انجام دادن
عمل صالح براى خشنودى خداى نيست ، دورى مى گزيند و تقوى مى ورزد. و همه اين كارها
به طمع بهشت و نعمت جاويدان و ترس از عذاب هميشگى صورت مى پذيرد.
و لو بسط اللّه الرزق لعباده لبغوا فى الارض و لكن
ينزل بقدر ما يشاء انه بعباده خبير بصير
و اگر خدا روزى ر بر بندگانش فراخ گرداند، مسلما در زمين سر به عصيان بر مى
دارند، ليكن آنچه را بخواهد به اندازه اى ( كه مصلحت است ) فرو مى فرستد؛ به راستى
كه او به حال بندگانش آگاه بيناست . اين گروه زاهدان و عابدان نيز دسته اى از مردم
اند و آن هم مقام ايشان در علم و عمل است ، با گروه نخست در مقام علم مشتركند ولى در مقام
عمل از آنها جدا هستند.
(83)