پيوست
درجات شهود
اگر به مساله درجات شهود و تفاوتهاى آنها به تامل بنگريم، برخى صعوبتهاو
تهافتها و تعارضات ظاهرى بين كلام عرفا و حتى تنازعها و جدالهاى بين آنانقابل
حل مىگردد.از جمله در مكاتباتى كه بين دو تن از متالهان اسلامى قرن اخيريعنى
حكيم متاله شيخ محمد حسين اصفهانى (كمپانى)و عارف وارسته سيد احمدكربلايى كه
حول و حوش چند موضوع، از جمله ارائه تعبيرى از وحدت شخصىوجود رخ داده، بخوبى
نمايان است كه مرحوم كربلايى از ديدگاه «اهل جمع ووحدت» سخن مىگويد، (1)
از اين رو در مقام نفى مطلق كثرات و اسناد توهمى بودنبدانها بر مىآيد.
و كلام مرحوم كمپانى از ديدگاه «اهل جمع الجمع» و لحاظ توامانوحدت و كثرت
مىباشد، البته بدون آن كه ادعاى وصول بدان مقام را داشته، بلكهبه جهتبراهين
عقلانى و استناد به آيات و احاديث و مكاشفات ديگر عرفا.مرحوم كربلايى خود معترف
است كه «بلى، بعد از تنزل به مقام كثرت و اعتبار، بهاعتبار مراتب و عليت و
معلوليت و ظهور و بطون و ساير درجات وجود در ظرف اعتبار، بهاعتبار كردن ماهيات
را با نفسها كه مجرد اعتبار است و اعتبار كردن وجود را براى آنها كهاعتبار فى
اعتبار است، آن وقت كثرت در موجودات بل الوجودات و التفاوت بالغنى والفقر و
القوة و الضعف و الاستقلال و الربط و غير ذلك همه درست است. و از اين جهتاست
كه حيثيت تقييديه كه مجرد اعتبار است، اخذ در وجودات امكانيه شده كه اگر
الغاىحيثيتشود و صرف الوجود ملحوظ شود، تعدد از بين برداشته شود; فلاتغفل!»
(2) اما درعين حال، اين مقام را دون شان موحد واقعى مىداند: «و مرجع
اخير به ضعف شهوداست و بقاى انيتسالك و عدم اندكاك آن...» (3) لكن
بايد توجه نمود كه در مقام ذاتو محو و فناى ذاتى همه تعينات بالكليه از جمله
سخن و محتواى آن و فكر ومكاشفه و شهودى در بين نيست، آنجا مقام سكوت است و چون
موضوع اينمكاتبات، در مقام بحث واقع است و نفس گفتگو و مباحثه فرع بر پذيرش
كثرتبين متكلم و مخاطب است، از اين رو بايد ديد آيا اين كثرت، كثرت وجودى
است(چنان كه بنا به وحدت سخنى چنين مىشود) يا آن كه كثرت در مظاهر
مىباشد(چنان كه تعبيرى از وحدت شخصى بيان مىدارد، نظير برخى تعبيرات
مرحومكمپانى) و يا آن كه اصولا اين همه جز وهم و پندار، سنت و بحث و باحث،
همهتوهمند! مرحوم كمپانى با عنايت تام بدين نكته معرفتشناختى چنين
مىگويد:«عرفا را حالاتى است، گاهى وحدت بينند و گويند:
يكى هست و هيچ نيست جز او
وحده لا اله الا هو
و گاهى كثرت بينند و مىگويند:
خيزتابركلك اين نقاش جان افشان كنيم
كاين همهنقش عجب درگردش پرگار داشت
و گاهى وحدت در كثرت بينند و گويند:
اين همه عكس كه بىنقش مخالف بنمود
يك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد
و گاهى كثرت در وحدت بينند و گويند:
هرچه از نعت جلال آمد واز وصف جمال
همه در روى نكوى تو مصور بينم» (4)
مرحوم كربلايى ضمن گفتارى، مرحوم صدر المتالهين را كه پس از حمايتنخستينش
از وحدت تشكيكى، در مباحث آخر عليت اسفار، وحدت شخصى وتوحيد خاصى را مبرهن
نموده، مبتلا به عدم شهود توحيد و افتادن در ضيق خناقبه جهت صرف برهان و عدم
فناى جبل انيت و عدم تعقل توحيد خواصىدانستهاند و آنگاه در مقام داورى تفصيل
قائل شده و سخن ملاصدرا را بعد از تنزلبه مقام كثرت و اعتبار، موجه
دانستهاند. در اينجا ابتدا عين كلام ايشان و سپس نقدحكيمانه استاد سيد جلال
الدين آشتيانى را جهت ايضاح بيشتر مطلب ارائهمىدهيم، مرحوم سيد در نامه چهارم
خود چنين آوردهاند:
«اما مرحوم آخوند ملاصدرا طابثراه در اول كتاب، اگر چه توحيد خواص را
تعقلنفرموده، ولى در بحث علت و معلول كه در ضيق خناق افتاده، اعتراف به مطلب
قوم فىالحقيقه نموده كه عليت نيست فى الحقيقه، مگر تنزل علتبه مرتبه نازله و
الان، حصحصالحق را به زبان آورده، اگر چه مطالب كتابش با آن غالبا سازش ندارد
و گويا سرش آن استكه برهان او را به اعتراف واداشته نه به بصيرت شهودى
(5) والله العالم». با آن كه استادشميرداماد اعلىالله مقامه كمال تصلب
در اين مطلب را دارد و خودش هم مىگويدكه سابقا متصلب در اين مطلب بوديم و ممكن
است كه اين اشتباه براى ايشان درمقام شهود از باب اشتباه واجب به ممكن بوده
باشد:
رق الزجاج و رقت الخمر
فتشابها و تشاكلالامر
فكانما خمر ولا قدح
و كانما قدح ولا خمر
و مرجع اخير به ضعف شهود است و بقاى انيتسالك و عدم اندكاك آن...
و عجيبتر آن است كه با تصريح به آن كه مراد به وحدت حقيقى، آن استكه
لاثانىله، كه مستلزم اعتباريتساير وحدات است، فضلا عن الكثرات گويند كه:كثرت
هم حقيقى است و حال آن كه كثرت نيست، مگر ضم وحدات اعتباريهبعضى به بعضى.
و اين به عينه مثل كوسه و ريش پهن خواهد شد و او را توحيد اخص
الخواصمىشمارند.
كل ذلك از ترس آن كه مبادا جبل انيت انسان مندك شود، چون خود راموجود بلكه
وجود شمردهاند، نهايت تفاوت بالغنى و الفقر و القوة و الضعفگذاردهاند ...
بلكه اين وجود نيست، مگر در ظرف عقل، آن هم براى ماهيت فىنفسها كه آن هم نيست،
مگر در ظرف اعتبار عقل، والا ماهيت هميشه اماموجودة، و اما معدومة.
و فى الحقيقه ماهيات نيست، مگر حدود ظهورات و تجليات حضرت حقجل و علا، پس
فى الحقيقه موجودند به وجود حضرت حق جل و علا:
من و تو عارض ذات وجوديم
مشبكهاى مرآت وجوديم
الله نور السموات والارض مثل نوره ...
بلى اگر سالك در اين مقام دم از وجود بزند حلالش باشد، لكن لا به وجودهبل
به وجود الحق جل و علا فى ظهوراته و اطواره ... و اين معنا حاصل نشود ومگر بعد
از فناى وجود و ماهيتسالك و كسى كه از براى ايشان وجود مىبيند،هنوز حقيقت
فناى وجود براى او حاصل نشده، فضلا عن الماهية.
اين بود كلام در مقام توحيد بلى، بعد از تنزل به مقام كثرات و اعتبار ...»
(6) استاد آشتيانى مطلب فوق را چنين بررسى و نقد نمودهاند:
«آخوند ملاصدرا توحيد خاصى را خوب فهميده و در مواضع متعدد آنرا برهانى
نموده و هرگز به ضيق خناق هم نيفتاده ... فقط شخص اوست كه ازناحيه شرح صدرى كه
خاص اوست، حقايق را به صورت برهان نيز تقريرمىنمايد و از عهده بر مىآيد و غير
او در مقام تقرير مباحث كشف به صورتبرهان، اغلب را جل و حيرانند; گاهى از
ناحيه تجلى اسماى مشعر به كثرت وموجب تعدد، در شهود كثرات محوند و گاهى نيز از
ناحيه تجلى اسما موجبفنا و زوال تعيين و تعدد، نفى كثرت نمايند و اين نيز ناشى
از استعداد ذاتىاعيان است و جامع بين وحدت و كثرت نيز مظهر تجلى اسمايى است
كهخاصيت اين اسما آن است كه مظهر آن اسما در حد اعتدال از شهود يا ادراكقرار
دارد».
مرحوم عارف محقق سيد احمد، مانند ساير عرفاى اتباع آقا محمد بيد آبادىدر
نظريات و برهانيات تضلع ندارد و در مقام كشف، اعيان ممكنات را اعتبارىديده و
در مقام غلبه وحدت، كثرت را موهوم شناخته است ... صدرالحكما ... كتباو مشحون
است از اثبات وحدت حقيقت وجود و شؤون وجود از علم و قدرت ودر مواضعى مىفرمايد:
جميع درجات مراتب علم حقنه به معناى عالميت; او درجاى ديگر گويد:
«وجود امكانى از آنجا كه صرف ربط به علت است، ذاتش مستهلكاست در ذات حق و
هويت صريح ندارد ولا يشار اليه الا بالعرض ... يعنىوجود امكانى نيز هوهويت
ندارد «يا من ليس هو الا هو» ... بنابراين توحيدخاصى را در دوران اسلامى احدى
غير از صدر المتالهين برهانى ننمودهاست.» (7)
استاد آشتيانى سپس در مقام تحقيق مطلب مورد بحث چنين آوردهاند: (سهمذهب در
اين مقام، متصور است):
1. وجود در معلول، متحقق بالذات است ... و از باب آن كه نفس، ظهور علتاست،
حقيقتى غير ظهور علت ندارد و در نتيجه، حقايق متنزله از حق، نفس ظهورو عين ربط
به وجود حقند و كثرت عبارت است از اضافات و نسب اشراقيه حق.
2. و يا آن كه كثرت، بالمره منتفى و آنچه را كه مراتب خلق و ظهور حقمطلق
فرض نموديم، معدوم صرف و خيال محضند كه در فرض اول، كثرت ووحدت حقيقى و در فرض
دوم، كثرت وهمى مىباشد.
3. يا آن كه قسم سومى نيز متصور بل كه واقع است و آن از اين قرار است
كه:مراتب خلقى كه نفس ظهور و تدلى حقند و عرفا از آنها به نسب و اضافات
تعبيرنمودهاند ... از رقايق اسماييه در مقام واحديت و كثرات اعتباريه متحد با
اسما درمقام احديت و شؤون حق در مقام مشاهده كثرت فى الوحدة كالشجرة فى النواة
درموطن احديت ذاتيه محسوب مىشوند، حقيقتى غيرظهور حق ندارند ... و نسبتآن به
حق، چون نفس ظهور حقند، همان ظهور و تدلى حق است، نه آن كهفىنفسها قطع نظر از
اين ظهور، مقام و مرتبهاى ديگر از تحقق داشته باشند. به اينلحاظ، اعتبار تحقق
اين شؤون الهيه ... به ماهيات و اعيان، نسبت مجازى واعتبارى است و ... عين
ثانية ما يراه الاحول و اسناد تحقق به اين شؤون در حالتىكه نفس ظهور حقند ...
از اوهام و اغلاط است، چون متحققند به نفس تحقق حق...; به اين اعتبار، كثرت
اعتبارى است، ولى تفوه به اين كه حقايق خلقى با آن كهنفس تجلى و ظهور حقند و
نسب و روابط وجود مطلقند... و در مرتبه همين وجودربطى و اضافى - يعنى اضافه
اشراقيه - اوهام واباطيلند و تجليات ذاتيه و صفاتيه وفعليه حق، خيال اندر خيال
و اوهام و مجاز است، امرى غير انكار اصل وحدتنمىباشد، چون اين وحدت همان كثرت
است در مقام فعل و انه تعالى ظاهر ومظهر باعتبارين. (8)
تكميل
عرفا در مباحث عملى عرفان به توضيح اقسام مكاشفه و مراتب مشاهده ودرجات علم
پرداختهاند كه در اين زمينه مىتوان به رسائل مدون در عرفان عملىمراجعه نمود;
(9) در اينجا حسن ختام را بيانى رسا از عارف وارسته مرحوم آية اللهنجابت
در اين زمينه قرار مىدهيم:
«مكاشفه سه قسم است:
1. يك قسمش كه تمام اهميت را دارد، همين فرموده آقا اميرالمؤمنيناست: كشف
سجات الجلال ... (10) كه آدم مىفهمد، تمام زندگىاش بسته بهخداست
و خودم سراب و وجود نما هستم، قهرا مرتبه فنا (را) خدا نصيبشمىكند... (اين)
خودش مرتبهاى از مراتب توحيد است، بلكه دو ثلث ازتوحيد.
2. قسم ديگر، صرف قدرت نفس و تخيل است، يعين نفسش تا اندازهاىمنور است
[مثلا:] تخيل مىكند كه حضرت ولىعصر تشريف آوردند، جلوپاى آقا هم بلند شد، به
رفقا هم مىگويد بلند شويد، آقا تشريف آوردند ودقيقهاى هم مؤدب مىنشيند، تخيل
كار مىكند.
مقدارى قوه مخيله، نور مبارك آقا را كه نور خود اين شخص است، جلوهمىدهد،
مانوس مىشود ... نوع خوابها با اين سيستم مكاشفه قريب است [اينقسم] صرف صنع
است و باز يك مقدارى مماس با روحانيت و مماس با خداهست.
3. قسم سوم ... صرف علم است و اثر بعضى نفوس قويه ... كه شخص ...مىتواند
كشف كند [مثلا:] چه چيزى در خانه مىخوريد، فلان چيزكى برايتانآورد و ... اين
صرف علم است، كارى به دين ندارد (اين قسم) نافع نيست ونوعا مضر واقع مىشود».
(11)
در جايى ديگر در مورد نحوه تبديل درجات علم و كشف، به وسيله وجدچنين
فرمودهاند: (12)
«اين علم، اين قدر برش ندارد كه شخص را فانى كند، فنا متفرع بر وجداست...[كه
اين] وجد نور پروردگار... به راستى محرك مىشود كه پرروردگارعالم را نزديك خود
ببيند و واجد را وارد دستگاه ربوى مىكند... نورپروردگار او را جلو مىبرد،
خواجه مىفرمايد. «هم به نور يار بينم يار را...»لذا خوب فهميده كه به نور علم
نمىتواند در غيب معناى سر مكنون رابگويد، مگر نور ربوى چند مرتبه كمكش كند، آن
وقت نور به اين بندهخدايى كه علم و وجد نصيبش شده بود، قهرا تحملش مىكند كه
وارددستگاه محبت و ولايت پروردگار عالم شود».
1) اشتهار آن مرحوم به واحدالعين (كسى كه چشم وحدت بينش بينا و چشم كثرت
بينش نابيناست) ونيز دعاى نفرينوار ايشان در آخرين مكاتبه خويش در مورد خودشان
كه «گويا خداوند متعال چشماو را از غير خود كور كرده، خداوند كورترش كند»
مؤيد اين سخن است، همچنين است مكاشفاتى كهاز ايشان نقل شده است و سخنانى كه
از اين پس در اين بحث از وى نقل خواهد شد.
2) توحيد علمى و عينى، ص 117.
3) همان جا.
4) مكاتبات عرفانى، ص 80 نيز توحيد علمى و عينى، ص 129 و 130; استاد حسن
زاده آملى نيز درنصوص الحكم (ص 454) چنين آوردهاند: (عرفا) گاهى در اطوار سير
عرفانىشان وحدت بينند وگويند:
چون يك وجود هست و بود واجب و صمد
از ممكن اين همه سخنان فسانه چيست؟
و گاهى كثرت بينند و گويند:
اى آسمان واى زمين اى آفتاب آتشين
اى ماه و اى ستارگان من كيستم من كيستم؟
و گاهى وحدت در كثرت بينند و گويند:
اسم فراوان و مسما يكيست
آب يكى كوزه و جام و سبوست
و گاهى كثرت در وحدت بينند و گويند:
همه يارست و نيست غير از
يارواحدى جلوه كرد و شد بسيار
5) مرحوم علامه طباطبايى در رساله توحيد گفتهاند: مرحوم صدر المتالهين در
مباحث توحيد بر اساستشكيك در وجود تسهيلا للمتعلمين مباحثخود را بنا نهاده
است و اين مبنا تمام نيست، به علت آنكه موجودات را رابط و متعلق مىداند ... و
خود صدر المتالهين در بحث علت و معلول از اسفار گفتهاست كه «ان هناك طورا آخر
من التوحيد وراء هذا الطور». (به نقل از حاشيه توحيد علمى و عينى،ص 117; نيز
رك: همان، ص 220; نيز رك: رسائل التوحيديه، ص 16.
6) توحيد علمى و عينى، ص 117.
7) مكاتبات عرفانى (حاشيه استاد آشتيانى)، ص 67 و 68.
8) همان، ص 70 و 71.
9) رجوع شود به رسائل قشيرى، مرصاد العباد، مصباح الهدايه و كشف المحجوب و
... همچنينمجدالدين بغدادى در تحفة البرره، بحثى مفصل در باب ششم، در اين
زمينه آورده است، ابنعربى نيزدر مقدمه فتوحات خود در بيان علم الاسرا، علم
الاحوال و علم العقول، به خوبى مراتب و درجات علمرا تشريح نموده است.
صدر المتالهين نيز در مفاتيح الغيب، مفتاح رابع (ص 149 و 150، طبع انتشارات
علمى - فرهنگى)اقسام و مراتب كشف را تبيين كرده است; نيز رجوع شود به رساله سير
و سلوك بحر العلوم، حاشيهمرحوم علامه طهرانى، ص 159 - 161.
10) مقصود، اين قسمت از حديثشريف كميل است: «المكاشفة كشف سبحات الجلال من
غير اشارة».
11) شرح كلمات، مرحوم آيةالله نجابت، جلسه هفتم، توضيح كلمه المعرفة بالعلم
معرفة.
12) همان، جلسه 13، ذيل كلمه العلم اشفاق و الوجد احراق.