جهان در پناه يازده اسم اعظم
(شرح كتاب الاسرى الى مقام الاسرى)

عارف شيخ اكبر محى الدين ابن عربى
شرح و توضيح : على باقرى (ح .ن )

- ۱۷ -


سالك گفت : حق تعالى به دست تمجيد مرا مجذوب ساخت و در پيشگاه لوح توحيد فرود آورد، آن لوح توحيد، قلم الهى و علم ربانى است . ديدم كه مقامات اهل ريحان و روح بر آن لوح نوشته شده است :
پس حجاب نعمت را برداشتم ، توحيد رحمت (بقره / 163) پديد آمد، حجاب ابديت را برداشتم ، توحيد قيوميت (بقره / 255) هويدا شد، حجاب انوار را برگرفتم ، توحيد اسرار (آل عمران / 1و2) حجاب نسيئت را برداشتم توحيد مشيت (آل عمران / 6) پيدا شد، حجاب افادت را برگرفتم ، توحيد شهادت (آل عمران / 18) پيدا شد، حجاب شفع را برگرفتم ، توحيد جمع (نساء / 87) آشكار شد، حجاب خلق را برداشتم ، توحيد حق (انعام / 106) پيدا شد، حجاب ترك را برگرفتم ، توحيد ملك (اعراف / 158) ظاهر گشت ، حجاب سيادت را برداشتم ، توحيد عبادت (توبه / 31) آشكار شد، حجاب تولى را برگرفتم ، توحيد تجلى (توبه / 129) ظاهر شد، حجاب وراثت را برگرفتم ، حجاب استغاثه (يونس / 90) پديد آمد، حجاب اسلام را برداشتم ، توحيد اعلام (هود / 14) پديد آمد، حجاب قرع باب را برگرفتم ، توحيد متاب (رعد / 30) ظاهر گشت ، حجاب اعمال را برداشتم توحيد انزال (نحل / 2) پيدا شد، حجاب مسمى را برداشتم ، توحيد اسماء (طه / 8) ظاهر شد، حجاب اختبار را برگرفتم ، توحيد اختيار (طه / 13و14) پديد آمد، حجاب اطلاع را برداشتم ، توحيد اتساع (انبياء / 25) ظاهر شد، حجاب ريب را برگرفتم ، توحيد غيب (انبياء / 87) آشكار شد، حجاب عدم را برداشتم توحيد كرم (مومنون / 116) پديد آمد، حجاب تسليم را برداشتم توحيد تعظيم (نمل / 26) آشكار شد، حجاب نعلين را برگرفتم ، توحيد كونين (قصص / 70) ظاهر شد، حجاب منى را برگرفتم ، توحيد فنا (قصص / 88) ، ظاهر شد، حجاب منت را برداشتم ، توحيد منت (فاطر / 3) پديد آمد، حجاب عرض را برداشتم ، توحيد خفض (صافات / 35) ظاهر شد، حجاب عفو و امر به عرف (معروف ) را برگرفتم ، توحيد صرف (زمر / 6) پيدا شد، حجاب ملك را برداشتم ، توحيد افك پيدا شد (غافر / 62) ، حجاب خلاص را برگرفتم ، توحيد اخلاص (غافر / 65) ظاهر شد، حجاب عبادت را برداشتم ، توحيد سيادت (دخان / 8) پديد آمد، حجاب نار را برگرفتم ، توحيد استغفار (محمد / 19) پديد آمد، حجاب شرك را برداشتم ، توحيد ملك (طه / 98) پديد آمد، حجاب سلم را برداشتم ، توحيد علم (حشر / 22) پديد آمد، حجاب اسراف را برداشتم توحيد اوصاف (حشر / 23) پيدا شد، حجاب احسان را برداشتم ، توحيد ايمان (تغابن / 13) پيدا شد، حجاب كفالت را برداشتم ، توحيد وكالت (المزمل / 9) ظاهر گشت .
سالك گفت : وقت حق ، در اين ديدگاه هاى گرامى و مقامات وزين با من نجوا كرد و در آن ها چيزهايى ديدم كه هيچ چشمى نديد و چيزهايى شنيدم كه هيچ گوشى نشنيد و بر دل هيچ آدمى خطور نكرد و فكرهاى والا بدان آگاه نشد. به من گفت ، اى سالك ! چه نسبتى ميان اين مقامات و آنها هست ؟ گفتم : ميان آنها نسبتى هست و سببى نيست . گفت : راست گفتى . سپس ‍ گفت : اى رسول ، اسب و راحله را به او نزديك كن تا به زنگ قافله با او نجوا كنم .
شرح مناجات لوح اعلى
جناب محى الدين متن را با نام خداوند و درود بر سرورمان حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان و ياران ايشان آغاز مى كند و مى گويد در پيشگاه لوح توحيد با عنايت خاص فرود آمده آن گاه مسائل و سئوالات خود را طرح و پاسخ مناسب را دريافت داشته است . تمام اين سئوالات در باب توحيد و حجاب هاى مربوط به آن بوده است آيات مربوط به توحيد در قرآن كريم ، به اشكال مختلف تكرار شده ، و سالك به آنها توجه داشته است . البته ذكر اين نكته سودمند است كه نحوه طرح آيات از ابتدا تا انتها بر اساس هدف يا طرح خاصى نبوده است . زيرا خداوند منان اين دايره محدود هستى را كه فعلا براى بشر امروزى نامحدود به نظر مى رسد بر اساس خواست و مشيت و اراده و قدرت خود ايجاد كرده است و هريك از اسماء يا آيات به مثابه خطى از مركز دايره به سوى محيط آن رفته و در واقع هريك از آنها ضمن آن كه داراى استقلال خاصى است در عين حال بر اسماء و صفات ديگر نيز مؤ ثر مى افتد، چنان كه در سلوك عارفان نيز چنين تاءثيرى مشاهده مى شود. هنگامى كه يك سالك در جهت رشد و تعالى ، مى كوشد از نظر عملى و نظرى يك يا چند اسم و صفت را به عنوان ذكر به كار برده و به تدريج در خود ملكه نمايد. هر اسمى مى تواند به نوبه خود، باعث تقويت و رشد اسماء و صفات ديگر گردد. مثلا رحمان روى رحيم ، رئوف ، جواد، منان و.... اثر دارد. در باب حجاب هاى توحيد هم اين نكته مصداق دارد، از اين رو گاه به نظر مى رسد كه بحث ها مشابه يا نزديك به هم بوده يا آن كه در هم تداخل يافته است ، اين تداخل به دليل نزديكى و تشابه معانى انواع توحيد است . اينك به شرح هريك از آنها مى پردازيم .
1.حجاب نعمت را برداشتم ، توحيد رحمت پديد آمد.
آيه 159 از سوره مباركه بقره : و الهكم اله واحد لا اله الا الله هو الرحمن الرحيم . آيات قرآن پر از رمز و راز و اسرار است . در مجموع هر سوره و يا هر آيه خواصى براى مسلمانان و حتى غير مسلمانان دارد. در ابتدا اين خواص حالت عمومى دارد يعنى اهل ايمان مى توانند از معنى ظاهرى آن برداشت مناسب داشته باشند. اما هنگامى كه آنان به مراتب بالايى از درجات ايمان و تقوا برسند. آيات و سوره ها، خواص ديگرى هم براى آنان خواهد داشت كه جدا از خواص عمومى آنهاست . آيه اولى كه جناب محى الدين اشاره كرده حكايت از آن دارد كه خداوند منان نعمت هاى خود را در زمين براى استفاده آنها خلق و عنايت كرده است . بشر خواه ناخواه ، از اين نعمت ها بهره مند مى شود. هر انسانى به نوبه خود و در طى اعصار و قرون ، آن امكانات خدادادى را مورد استفاده قرار مى دهد. پس اين كار عادى و دائمى شده و شكل بديهى به خود گرفته ، مانند آب و هوا و ميوه ها، فصول مختلف ، زمين هاى گوناگون ، معادن و..... . عادى و عمومى شدن اين بهره مندى ممكن است انسان را به گناه و فراموشى دچار كند. مثلا در حين استفاده از آنها ديگر به ياد نمى آورد كه خالق و منشاء اين نعمت ها كيست ؟ و چرا آنها را در اختيار انسان قرار داده است ؟ پاسخ به اين سئوالات مى تواند نعمت را معنا كند تا سالك آن را عنايت و رحمت خدا بداند. در حالى كه اكثر مردم ، در اثناى زندگى قدر نعمت ها را نمى دانند، به خالق آنها توجه ندارند و حتى به خودخواهى و فزون طلبى روى آورده ، خود را مالك دانسته ، ديگران را محروم مى كنند. اين خودخواهى سبب ظلم و زياده خواهى و سوء استفاده از نعمت هاست و به محروم كردن ديگران مى انجامد. تا آن كه انسان كاملا به انحراف افتاده و اساسا خدا را هم ناديده گرفته و فراموش مى كند. به اين جهت حجاب به وجود مى آيد، نعمت سد و پرده اى مى شود كه انسان از رحمت خدا دور شده ، آن را نبيند، پس خود به انحصار نعمت ها پرداخته و رحمت حق را ناديده گرفته ، به ظلم و بيداد و استبداد و تكاثر و مال اندوزى برسد. ثروت اندوزى مردمان در جهان معاصر، ريشه در حجاب نعمت دارد و بديهى است هركه مالش بيشتر باشد ممكن است در حجاب بيشتر رفته و از توحيد رحمت دور بماند. به خدا پناه مى بريم از حجاب ها و از مال دوستى و ثروت اندوزى و محروم كردن مردم از نعمت هاى خداوند.
2.حجاب ابديت را برداشتم به توحيد قيوميت رسيدم .
آيه شريفه 255 بقره الله لا اله الا هوالحى القيوم انسان ها زندگى نسبتا طولانى در زمين دارند لذا به تدريج به آن عادت مى كنند و به بسيارى از چيزها علاقه يافته و به آنها عشق مى ورزند. اين علاقه سبب مى شود احساس ترس كنند، ترس از دست دادن و ترس مرگ كه پايان همه علايق است . انسان نمى خواهد و نمى تواند به علايق خود نينديشد، پس درصدد حفظ و تداوم بخشيدن به آنها برمى آيد. زيرا راه به سوى زندگى جاويد مى جويد. علاقه به فرزند، خانواده ، فاميل ، قبيله و جامعه ، ريشه اى قوى در همين ترس دارد. انسان مرگ را در كنار خود مى بيند و به فانى بودن خود ايمان دارد، اما در بسيارى از موارد مى كوشد آن را ناديده گرفته ، حيات خود را معتبر و ابدى بداند. پس دو راه دارد، يا آن كه از طرق مادى و دنيوى درصدد حفظ علايق خود برآيد، يا راه دين را برگزيند و به زندگى جاويد برسد. در حالت اول انسان ها مى كوشند نام خود را جاودان كنند، فرزند و خانواده خويش را در همه چيز اولويت بخشند، تا پس از آنان به حيات خود ادامه دهند، آنان توجه نمى كنند، اگر جهان آخرت و خدايى نباشد (به فرض محال ) ديگر باقى ماندن نام و خانواده چه تفاوتى خواهد داشت پس ‍ بايد و فقط به خود بينديشند، اما اگر خدا و جهان باقى هست ، بايد به دستورات او عمل كنند تا در آن جهان حيات ابدى يابند، هر طريق كه اختيار شود و هر چه باشد، بشريت ابديت را نمى بيند، اما باور دارد و آن را پذيرفته و مى پسندد. به اين دليل كه ابديت يك مفهوم جالب براى انسان هاست و ريشه در احساس خوشايند زنده بودن و زندگى در جهان دارد. اما چه كسى است كه اين ابديت را مى سازد؟ شكل مى دهد و هستى او دوام دارد؟ هيچ انسانى نمى تواند هم پاى ابديت زنده و قوى و قدرتمند بماند. پس خالق جهان است كه زنده و پايدار مى ماند، ابدى است و ازلى است و زمان به او احاطه ندارد، بايد حجاب ابديت را با توحيد قيوميت برداشت و حذف كرد.
ادراك مفهوم ابديت از راه هاى ديگرى هم صورت گرفته است . براساس ‍ رهنمود تمام پيامبران بزرگوار و گفته هاى آنان و متن موجود در همه كتب دينى ، خداوند حى و قيوم و مالك دو جهان است و اين آيه مالك دو جهان تذكر و هشدارى عميق براى انسان است كه گاه در جهان ادعاى برترى و سلطه و مالكيت دارد. اما او هم مى ترسد و مى داند كه بر سخن او اعتبارى نيست و به زودى خواهد رفت و مالكيت ظاهرى را به ديگرى خواهد داد و نمى داند كه خدا مالك و عزت دهنده و عزت گيرنده و ملك دهنده و ملك گيرنده است . هر چند به طرق گوناگون به آدمى گوشزد مى شود كه جهان مادى به زودى سپرى خواهد شد و بايد خود را آماده زندگى در جهان ابدى نمايد. اما گويى گوش شنوايى وجود ندارد. حال اگر فردى به دنيا روى كرد. خود را چنان وابسته كرد كه وابسته و گرفتار جهان ماده شد، به مفاهيم معنوى و والا گرايش نيابد روح و خدا را نخواهد. اگر چنين ساخته شد و به جهانى رفت كه سراسر روحانى است ، عالم معناست و در آن جز لطافت و انوار چيزى نيست ، بديهى است دچار عذاب خواهد بود. چون امكان تطابق با آنها را ندارد، مهجور مى شود و پى به زيان خود خواهد برد. اما آن كه در راه پاكى و نور رفته ، هر چند در بدايت كار باشد، امكان تطابق با آن جهان را دارد و قدرت پيشرفت و لذت بردن روحى و معنوى براى او فراهم است . پس انديشه ابديت مى تواند با توسل به دنيا حجاب شود و با توكل به خدا و باور به وعده هاى او به توحيد قيوميت برسد.
3.حجاب انوار را برگرفتم ، توحيد اسرار پيدا شد.
آيه شريفه 1و2 آل عمران .الم الله لا اله الا هو الحى القيوم گواهى بر اين گفته است . انسان پرسشگر، در اين جهان وارد مى شود .او خود را در مقابل زمين و آسمان و ستارگان و همه موجودات كوچك مى يابد. او وقتى تنهاست و به اطراف و محيط خود مى نگرد، آيات و نشانه هاى متعدد و گوناگونى را مى بيند كه دقت و تعمق در هريك از آنها سبب روشن شدن نوع فعاليت و عظمت هر يك از آنها مى شود. مثلا انسانى كه در نور مى نگرد، ممكن است متوجه چشم خود شود كه قادر به درك انوار است ، در چشم دقت مى كند و كره چشم خود را جهانى عظيم مى يابد، كه در نوع خود شاهكارى بى نظير است اما بعد همين كه چشم را در ارتباط با ساير اعضاء بدن قرار مى دهد علوم ديگرى به دست مى آيد و پيچيدگى هاى جديدى وارد عرصه ديد و توجه انسان مى شود، مثال ديگرى سبب باز شدن مساءله خواهد شد، اگر فردى در يك محل خاص زندانى باشد كه در ديوارهاى آن هيچ در و پنجره اى نبوده ، فقط در سقف آن سوراخ ‌هايى باشد كه همه روزه بتوان از آن به آسمان نگريست ، فرد زندانى گاه مشاهده مى كند انوارى از سوراخ ‌ها به درون مى تابد كه هر يك به رنگ خاصى است و جلوه معينى دارد. اگر او در جهت شناخت انوار برآيد، چند راه دارد: يا فقط به نورى كه در نزديك او به زمين نشسته توجه كند و بيش از آن را در نظر نگيرد، يا آن نور را در سقف دنبال كند. يا در جستجوى منشاء و خالق نور برآيد. يعنى از ظاهر به باطن پى ببرد، براى ديدن نور بيرون از روزن بايد درك اسرار كند. در يافتن منشاء اصلى نور نيز چنين است . يافتن خالق اصلى آن منبع نور و چگونگى دلايل توليد و توزيع آن هم برخى از امور مربوط به انوار است كه در دسترس هر كسى نمى باشد. پس بايد به دنبال آن حركت كرده و بكوشد منشاء اسرار و خالق آنها را شناسايى كند. بدنبال چنين اقدامى است كه سرانجام مى تواند به خداوندى برسد كه خالق هستى است . جهان در دل هر ذره خود، اسرارى دارد كه درك و كشف آن ها به سادگى امكان پذير نيست و خدا خالق اسرار و خود سرالسرار است . خالق نور اوست ، نورى كه برخى اسرار را بازگشايى مى كند، اما خود نيز به نوبه خود سر است و براى انسان ناشناخته مانده و مى ماند. درك و شناخت خداوند براى هيچ انسانى امكان پذير نيست ، اما در عين حال مى توان فهميد كه در پس همه اين اسرار فقط يك خدا هست و بس .
4.حجاب نسئيت برداشتم توحيد مشيت ظاهر شد:
هو الذى يصوركم فى الارحام كيف يشاء لا اله الا هوالعزيز الحكيم (آل عمران / 6) انسان موجودى فراموش كار است و خداوند در قرآن نيز گاه آدمى را به دليل آن عيب مورد سئوال و سرزنش قرار داده است . فراموشى يكى از حجاب هاى بزرگ در سر راه آدمى و عارفان است . دليل آن نيز عادت كردن ، جهل ، خودخواهى ، تكبر و احساس قدرت و ثروت و..... است . او فراموش مى كند، از كجا آمده ، به كجا مى رود؟ در كجا بوده ، يك قطره آب كثيف كه اينك حتى چندش آور و نجس مى نمايد و ناخودآگاه مى كوشد آن را از خاطر بزدايد. در كودكى و طفوليت ،در ايام جوانى و قدرت ، ميان سالى و تعقل ، پيرى و كهولت و ضعف . همه اينها با او هستند، اما از ياد مى برد و فراموش مى كند. پس چگونه بايد از او انتظار داشت ، نعمت هايى را به ياد آورد كه برخى از آنها براى او قابل رؤ يت نيستند (هوا و سلامتى ) برخى را عادت كرده و به دليل عادت از خاطر برده مثل زندگى كردن ، غذاخوردن ، نفس كشيدن ، تخليه ، هر چند همه اين نعمت ها به نوعى مشيت و خواست الهى بوده ، اما او نبايد آنها را از ياد ببرد، بلكه به كمك آنها تعقل كند و سئوالات اساسى خود را پاسخ دهد. از كجا آمده و به كجا خواهد رفت ؟ چرا بايد زندگى كند؟ و چگونه بايد به زيستن خود ادامه دهد؟ اما او همه را فراموش مى كند. ممكن است سئوال شود فراموشى چه اثرى در زندگى يا بهره مندى او از نعمت ها دارد؟ مهم ترين اثر اين فراموشى ، غفلت از ياد خداست . پس شيطان هم آگاه شده و انسان فراموش كار را پيش ‍ از پيش از راه بدر خواهد كرد. انسانى كه اراده و مشيت حق را فراموش كند، به درستى از امكانات خود بهره مند نخواهد شد. او خود را فعال مايشاء خواهد دانست و ممكن است زمانى به رازهاى اساسى حيات پى ببرد كه ديگر دير شده است . انسان عارف چنين مشكلى ندارد، مى كوشد مدام به خود بينديشد، ديروز و امروز را مقايسه كند تا راه فردا را بيابد، در چنين مقايسه اى درمى يابد كه تنها خواست و مشيت حضرت حق است كه حاكم است . پس حجاب فراموشى را كنار زده ، به توحيد مشيت مى رسد و گام بلندترى در دايره توحيد برمى دارد .
5.حجاب افادت را برگرفتم ، توحيد شهادت پيدا شد:
سوره مباركه آل عمران آيه 18 شهد الله انه لا اله الا هو والملئكه و الوالعلم ، قائما بالقسط لا اله الا هوالعزيز الحكيم . انسان روز به روز در امور علمى پيشرفت مى كند. بيش از پيش در جهت استفاده خود، از تمام موجودات و عناصر موجود در جهان قدرت يافته و از آنها فايده مى برد. خداوند هيچ موجود ديگرى را به قدرت ، توانايى ، ابتكار و دانش بشر نيافريده است . بشر، يكه تاز ميدان بهره بردارى از همه امكانات طبيعى است و اين اقدام را به كمك علم و دانش خود انجام مى دهد.
واقعا وظيفه بشر چيست ؟ آيا بايد به خود مغرور شده ، خويشتن را مالك الرقاب اصلى جهان بداند. در غارت منابع طبيعى و انهدام معادن و اسراف از چيزى فروگذار نكند؟ و اگر در چنين وضعى قدرت يافت ، بايد انحصارطلب شود و همه امكانات و فوايد هستى را از آن خود، خانواده يا گروه خويش قلمداد كند؟ اين انديشه اساسى در طول حيات بشر در زمين ، از ابتدا، تا انتها، روح او را آزرده و خواهد آزرد. خداوند عادل است و دستور به عدل و برابرى داده است . استفاده از امكانات و منابع حق طبيعى همه انسان هاست و همه بايد بطور مساوى از امكانات اجتماعى و اقتصادى بهره مند شوند. دقت در سيره پيامبران گرامى به ويژه حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله و سلم و معصومين (عليه السلام ) نشان مى دهد كه آنان معتقد به طبقه بندى جامعه نبوده اند. آنان بشر را به سوى خدا خوانده و همواره تاءكيد داشته اند، انسان براى رشد و تعالى نفس و روح خود مى تواند از جهان بهره مند شود اما نبايد به دنيا علاقه مند و وابسته شود، مال اندوزى و ثروت خواهى بيش از نياز را مذموم و مايه خسران در جهان باقى مى دانستند. اگر قرار است كه زندگى پيامبران و معصومين و اولياء الهى ، روش عملى و نظرى براى چگونگى زندگى انسان عادى باشد. اين سئوال را بايد پاسخ داد كه كدام يك از آن بزرگان به دنبال كسب مال و ثروت ، ملك و جواهر و معدن و طلا و نقره و گاو و گوسفند و اراضى كشاورزى بودند؟ آيا آنان ميراثى برجاى نهادند؟ زندگى عملى آن بزرگواران به بشر يادآورى و گوشزد مى كند خداوند جهان را براى استفاده انسان در ايام حياتش خلق كرده است تا راه به سوى تكامل يابد. نه آن هدف خود را مال اندوزى قرار دهد. مگر نياز يك بشر عادى به خوراك و پوشاك و مسكن و وسيله نقليه چه اندازه است ؟ امكانات طبيعى و اقتصادى براى آن است كه همه انسان ها پس از رفع نياز، به فرهنگ و معنويت بپردازند. اگر از درى فقر وارد شد، دين از در ديگر خارج مى شود. پس وظيفه عمومى حكومت ها رفع فقر از همه است .
آن كس كه سخن حق شنيد و زندگى بزرگان ديد و دستور قرآن به جانش ‍ نشست ، مى داند كه كسب اموال هدف نيست ، وسيله است . ضروريات زندگى در جهت رفع و حل نيازهاى روزمره است ، نه بيشتر و قسط و عدل حكم مى كند كه همه انسان ها هم در اين راه توفيق يابند و دغدغه خاطر و فقر آنان را به تباهى نكشاند و از خدا دور نكند. ثروت اندوزى و جمع كردن مال حجابى عظيم است كه مانع از توحيد شهادت در آخرت خواهد بود و پاداشى بد در پى خواهد داشت . اگر پس از مرگ همه انسان هاى يك جامعه به اضافه نسل هاى بعدى جمع شوند و بگويند اين فرد ثروتمند از حق و سهمى كه خداوند در جهان نهاده و متعلق به همه بود، همه را جمع و انحصار كرد براى خويش احتكار و مخفى نمود و به ما نداد و ما براى گذران امور عادى خود به گناه افتاديم آنگاه مطالبه حق خود كنند. آن فرد از كجا قادر خواهد بود كه حق آنان را بپردازد؟ و اين ظلم ها را جبران كند.
راستى چرا على (عليه السلام ) در اولين روز خلافت و در خطبه افتتاحيه خود به مردم مى گويد: فردا همه بياييد. سرخ و سفيد و سياه و عرب و عجم ، تازه مسلمان و كهنه مسلمان ، مؤ من و متقى ، زن و مرد، هر كه هست ، با هر موقعيت اجتماعى به هريك از بيت المال فقط سه درهم خواهم داد. نه كمتر و نه بيشتر. اين نكته در اقتصاد امروز جهان چه معنايى دارد؟ و چه وظايفى را بر حكومت هاى اسلامى يادآورى مى كند؟ اگر سلمان را از خاندان پيامبر مى دانيم آيا نبايد روش زندگيش را سرمشق خود قرار دهيم . آن جناب ، ساليان دراز حاكم ثروتمندترين ايالت عصر خود بود. در ايام مرگ مى گريست . پرسيدند: چرا گريه مى كنى ؟ گفت : مالى دارم كه هنوز تكليف آنها معلوم نيست گفتند: تو كه چيزى ندارى ، اشاره به كوزه و پالانى در گوشه خانه محقرش كرد و گفت : اين ها را دارم ، كه هنوز در دم مرگ ، فكرى براى آنها نكرده ام .
6.از حجاب شفع به توحيد جمع رسيده است
آيه 87 سوره مباركه نساء الله لا اله الا هو ليجمعنكم الى يوم القيامه لا ريب فيه و من اصدق من الله حديثا آدمى همواره ، نوعى زوجيت و دوگانگى را در هستى مشاهده مى كند. خود را مى بيند كه به جسم و روح تقسيم شده و به آنها وابسته است . غير از آن در هر چه هست مثل : زشتى و زيبايى ، زن و مرد، نر و ماده ، شب و روز، تاريكى و روشنى ، بلندى و كوتاهى ، بدى و خوبى ، عدل و ظلم ، ماده و معنا و.....ديده مى شود. اين دوگانگى در جهان ماده هم قابل مشاهده است . در مفاهيم ذهنى و عقلى نيز وجود دارد. توجه ظاهرى به مفهوم زوج در جهان ممكن است موجب ماندن در پشت حجاب شفع باشد، چنان كه از اين منظر برخى از جوامع به ثئويت و دو خدايى رسيدند. يا آن كه در همان مفهوم باقى مانده و جهان را محدود به همين معنى كرده و تصور كردند، خدايى وجود ندارد. در قرون اخير اين مساله سبب بروز برخى از آرا و انديشه هاى علمى و فلسفى شد كه نظريات هگل ، داروين ، ماترياليستها بر آن استوار گرديد يا آن را شكل داده و توجيه كرد. اما آنان نيز نتوانستند پاسخ دهند. كه چرا در هستى و در قوانين حاكم بر زمين تنها همين اصل بدون خدشه و مدام ، حاكم و برقرار است ؟ هر چند علوم امروز در باب اجسام نتوانسته اين راز را بشكافد، اما در آينده اى نزديك و بعد شناسايى عناصر جديد، به حاكميت اين اصل در همه چيز پى خواهد برد. دقت در حاكميت اصل زوجيت ، در هستى نشان مى دهد كه خداوند واحد و قادر و عليم آن را خلق كرده است . يكى از دلايل آن ايجاد نظم و امكان شناخت و دست يابى بشر به علم مى باشد. پس اگر آدمى به جهان مادى علاقه مند بوده و گرايش يابد، تحليل و تفسيرى منطبق با گرايش خويش ارائه خواهد داد. اگر كوشيد از پس آن نظم ، به خالق آن پى ببرد، درمى يابد خداوند فرد و واحد بود كه قادر به ايجاد چنين نظمى شد. پس مجموع جهان هستى وابسته به يك خداست كه همه چيز را براساس نظمى منطقى ، عظيم و حيرت آور خلق كرده و همه آنها را تحت كنترل دارد. اگر حادثه اى هم در جهان رخ دهد سيل و زلزله و جنگ هاى عظيم بوجود مى آيد. همه براساس علم و اراده و تدبير اوست . خداوندى كه همه چيز را خود آفريده و خود اراده مى كند و بازگشت همه در مجموع ، باز به سوى اوست .