جهان در پناه يازده اسم اعظم
(شرح كتاب الاسرى الى مقام الاسرى)
عارف شيخ اكبر محى الدين ابن عربى
شرح و توضيح : على باقرى (ح .ن )
- ۱۱ -
چون ابراهيم (عليه السلام )
بت ها را در هم ريز و به خدا پناه ببر، بت بزرگ را رها مكن و آن را در
هلاك بت هاى كوچك دخيل ساز، هستى را بر آنچه هست ، ترك كن ، هر ممكنى
براى همان است كه شده است .
از ستارگان و ماه چشم بپوش ، چون آفتاب را ديدى ، نگو: اين بزرگترين
است ، از هفتمين فلك افلاك پيروى مكن در فلك نهم به خدا راغب باش ،
آنجا كه غلبه حق و فرشتگان هستند.
بلند همت و آماده گشوده شدن قسم باش . اگر آفتاب در برج حمل تو حلول
كرد، تو امانش دادى و ديدى كه ديگرى آن را چشيد.
اگر پاك شوى ، از قدم تو را برمى كشد و همه كلمات و حكمت ها را به تو
مى دهد، بسراى چنان كه من سرودم .
شرح متن
در مسير سلوك همواره بايد كوشيد، تا آرامش همه جانبه حاصل شود و لذت آن
محسوس باشد. زيرا عدم آرامش مخصوص كسانى است ، كه به دنيا وابسته اند.
اما اگر تعلقات مادى از بين رفت و توكل و رضا به حق بود، انسان بى نياز
مى شود. پس دغدغه خاطرى ندارد، پس وجود او آرام مى شود. در وضعيت آرامش
روح و نفس و جسم او در تعادل كامل بوده و امكان استفاده صحيح از قدرت
معنوى خود را دارد. و خداوند نيز از او راضى مى شود و او را مقامى
شايسته و خوب عطا خواهد كرد. در غير اين صورت زحمات سالك به هدر مى رود
و نمى تواند از آرامش بهره برده يا آن را به ديگران منتقل نمايد و به
علاوه قادر نيست از قدرت معنوى خود به نحو مطلوب و خداپسند بهره گيرد.
پس اگر از جانب خداوند به او عنايت شد و علومى چند را به او آموختند،
بايد به درستى آنها را مورد استفاده قرار داده و اسرار الهى را به هيچ
شكل و صورت در اختيار نااهلان نگذارد، زيرا كه اين كار در وهله اول سبب
خواهد شد، افراد جاهل ، نادان و مغرض او را بيازارند و خداوند از اينكه
كلام او به افراد منفى و نادان برسد و حرمت آن كلام مقدس شكسته شود،
راضى نيست و اين امر به زيان سالك تمام خواهد شد.
اين تذكر به معناى سكوت كامل در همه زمينه ها نيست ، بلكه جوان بايد با
سخنان مناسب و پسنديده ، دل هاى مردم را به سوى خداوند جلب كرده و نفس
آنها را از زنگارهاى كفر و شرك و ناسپاسى پاك كند تا مزكى شوند و
قابليت ادراك مسائل روحانى و دينى را داشته باشند. سالك بايد تفاوت
ميان علوم تجربى و الهى و عرفانى را درك كند، علمى كه مربوط به حواس
ظاهرى است . بيشتر در پى رفع و حل مسايل جسمى و دنيوى است ، اما علوم
الهى براى استفاده روح و نفس است . پس علوم به دو دسته تقسيم مى شود
يكى علم ظاهر است و ديگرى علم باطن مى باشد. بايد ضمن توجه به تفاوت دو
علم ، قادر بود ميان آنها ارتباط و پيوستگى لازم را ايجاد كرد، به اين
ترتيب سالك قادر خواهد بود، آنچه كه به مرور ايام از سوى خداوند به او
رسيده ، خواه به تدريج برخى را فراموش كرده (كوچنده ) و بعضى باقى
مانده (ساكن ) را دسته بندى كرده و براى خود روشن نموده و در موقع لزوم
از آنها استفاده كند.
ظاهر و باطن را..... بايد به علوم ظاهرى
در همه احوال و موارد توجه دقيق داشت . دقيق و موشكاف بود. چيزى را از
نظر دور نداشت تا بتوان ارتباط امور مختلف را با يكديگر دريافت . آن
گاه اگر امورى را مناسب و مفيد دانست آن را نگه داشت و آنچه را كه غلط
بود رها و فراموش كند.
كلمات و اصلان ..... هر چه از بزرگان دين
يافت ، آنها را ارج نهاده و در خود حفظ و ملكه نمايد. هم چنان كه انسان
در دوران كودكى از پدر و مادر تعليم گرفته و چنان از آن حفاظت مى كند
كه گويى خطى بر سنگ نقش بسته است . به علوم دريافت شده از بزرگان هم
حساسيت و اعتناى بسيار داشته است .
بر صاحب علوم ..... در رسالت پيامبران
بزرگوار خداوند با دقت بينديشد و به آنان درود فرستد به ويژه حضرت موسى
و يونس را در خاطر داشته باشد. تا اسرار دريا و آنچه كه در آن بوده ،
اعم از شكافتن آب ، يا رفتن حضرت يونس در شكم نهنگ را دريابد. سالك
بايد پاسخ صحيحى براى اين سئوال داشته باشد كه چرا يك ماهى براى نجات
حضرت يونس ماءمور مى شود؟
به اين ترتيب اسرار موجود در كتاب الهى ، كه تنها در اختيار پاكان قرار
مى گيرد، براى سالك روشن خواهد شد. سالك همواره ماهى را به شكل نوعى
حيوان كه مصرف خوراكى براى انسان دارد، ديده است . اما لازم است به دو
سر موجود در دريا و مجمع البحرين هم (درياى معانى و درياى محسوسات )
دقت نمايد. وجود دريا در جهان پديده اى بسيار شگفت آور و حيرت زاست .
از آن مهم تر معجزه اى است كه در آن توسط خدا براى پيامبرانش رخ داده
است . يك بار آب دريا شكافته مى شود تا گروهى نجات يابند: و بلافاصله
آب متصل مى شود تا گروهى گرفتار و هلاك شوند (داستان موسى (عليه السلام
) و فرعون ) و نيز بايد با دقت به اين موضوع انديشيد: كه چگونه در
اعماق دريا براى پيامبرى فراموشى رخ داد؟ و فناى كامل صورت گرفت ؟ چرا
ماهى وسيله اى براى اين كار شد؟ توجه به ماهى و وابستگى او به آب ،
غوطه ور بودن او در آن ، عدم توان براى رفتن به خشكى هريك نشانه اى خاص
و عبرت انگيز است . اينكه حضرت يونس در دل آن ماهى تنها مانده ، از همه
چيز دور شده و در يك انزواى مطلق مى ماند، به راستى چگونه رسيدن به
فناى مطلق در دل يك نهنگ صورت مى گيرد؟ چرا دريا كه نشانه اى از جهان
مادى است . بر ديگر راه ها اولويت مى يابد؟ و در آنجا چگونه مى توان
خود را فراموش كرد؟ و هر چيز غير حق را فنا كرد؟
مى گويند زندان انفرادى شكنجه بى صداى قرن بيستم است . آيا حتى اين
زندان قابل مقايسه با رفتن در شكم نهنگ است ؟ يا عزلت گرفتن درويشى در
گوشه غارى مى تواند شباهتى به وضع حضرت يونس داشته باشد. حتى گاهى برخى
براى طى مراحلى در سلوك ، در قبر كنده شده در زمين مى خوابند و حس مرگ
را تجربه مى كنند، همه آنها مى تواند اشاره اى به وضع آن حضرت داشته
باشد. اما تمام آن نيست ، زيرا اشاره به دريا مفاهيم ديگرى را
دربردارد، تعبير ديگرى كه مى توان در اين باره داشت آن است كه دريا
شباهت زيادى به كره زمين و هم چنين به انسان دارد، آدم ها گاه آرام
هستند، گاهى درهم ريخته ، مى خروشند و چون دريا حالت طوفانى دارند، گاه
در حالت عادى مى باشند و آرامند. ظاهر و باطن انسان شبيه درياست ، اگر
انسان با خدا انس بگيرد شبيه دريا مى شود. آب هم داراى اثر آرام بخش
است ، هم سكون و پويايى دارد، هم پاك كننده و هم آلوده كننده است . هم
حيات بخش و هم مضر است .
دريا دو صورت دارد، يكى سطح ظاهر آن است ، دوم باطن و عمق آن كه ديده
نمى شود. آدمى هم ظاهرى دارد كه قابل ديدن است ، اما باطن او به به
سادگى قابل رؤ يت نيست ، زندگى واقعى در عمق دريا جريان دارد. انواع
ماهى ها، گياهان ، حيوانات ريز و درشت همه در درون و اعماق آن هستند.
در درون انسان هم روح و نفس او قرار دارد و تمام تحولات روحى و شكل
گيرى عقايد وى ، در آنجاست ، پس اصل زندگى در درون آدم هاست . اما جسم
يا ظاهر آنها كه شبيه سطح آب است ، به تمامى از درون تاءثير مى گيرد و
و فعل و انفعالات درون را به نمايش مى گذارد پس اگر در سطح دريا فعل و
انفعالى ديده مى شود، از عمق آن ريشه مى گيرد و به سطح مى رسد. اگر
دريا در درون خود آرام باشد، در سطح هم ساكن است . درست مانند انسان مؤ
من كه در درون خود به آرامش رسيده و آن را در چهره و رفتار خود نشان مى
دهد. او گاهى هم نورانى است ، گاهى هم گرفته و قبض است . در انسان عادى
هم ، چنين حالاتى به خوبى قابل رؤ يت است . مثلا فردى كه دچار افسردگى
است و يا فردى كه درون ناآرام دارد و به نفس خود اهميت نداده از روح
خويش بى خبر بوده و درگير مسائل مادى و معنوى است ، همه آنها را در
حالت چهره خود به نمايش مى گذارد. در آيات قرآن كريم اشاره به حضرت
يونس مى شود كه ايشان در دل ماهى و در اقيانوس فرو مى رود. به نظر مى
رسد از طريق اين داستان چند مساءله به انسان يادآورى شده است :
1 - به انسان يادآورى مى كند، كه هيچ كس قدرت و عظمت خدا را ندارد و
اگر او بخواهد، به قول معروف شيشه را در بغل سنگ نگه مى دارد. اگر
اراده كند، هر كسى را در هر جا و هر شرايطى حفظ خواهد كرد، ولو آن كه
توسط يك ماهى بلعيده شود.
2 - اگر آدمى قصد دارد، جز خدا را نبيند و به فنا برسد، بايد از پوسته
بيرونى خود يعنى جهان مادى خارج شود، هر چيزى كه براى او چشم گير و
فريبده است را كنار نهاده و به نوعى ناديده گيرد، كه ذهن و فكر او را
به خود مشغول نسازد، آنگاه به ظاهر و درون خود بپردازد، عبادات خويش را
به درستى انجام دهد. جسم خود را از آلودگى هاى گوناگون پاك كرده در
نظافت و طهارت آن بكوشد. به تدريج انديشه و فكر خود را هم پاك نمايد،
آنگاه به مسايل محيط انديشيده آنها را دسته بندى كند. بعد به خود
بينديشد، تا سرانجام به نهاد و نفس خود رسيده ، آن را هم صاف و تميز
نمايد.
خداوند از طريق اين معجزه به انسان تذكر مى دهد كه او هيچ گاه تنها
نيست ، بلكه در ميان مجموعه هاى متعددى محصور است كه چون دايره هاى
متحدالمركز يكديگر را دربرگرفته اند. پس اگر كسى بخواهد به آن نقطه
اصلى و مركزى دست يابد، بايد يك به يك از هر دايره عبور كند، دنيا و
جهان را رها كرده ، دريا را فراموش نموده ، از سطح به عمق رفته ، به
درون نهنگ وارد شده ، آن گاه به فراموشى مطلق رسيده و خود را بيابد و
شناسايى كند. نفس را از آلودگى دور سازد و به انوار عبادت و ذكر آن را
روشن كند و خدا را با تمام وجود صدا بزند. هم چنين خداوند در اين
داستان مى خواهد به انسان ثابت كند كه موجوداتى را خلق كرده كه بسيار
بزرگ تر از انسان هستند، تواناتر از او هم مى باشد، آنها مى توانند،
آدمى را تحت سيطره خود گيرند، به طورى كه تصور نكند، از همه برتر و
بالاتر مى باشند، در همين حال باز خداوند قدرت خود را نشان مى دهد.
چراكه حيوان بر خلاف طبيعت خود عمل كرده و حضرت يونس را هضم نمى كند،
بلكه به عكس وى را سالم در بدن خود نگه مى دارد و در چنين وضعى است
كه ذكر و آيه معروف يونسيه در قرآن مطرح مى شود. حضرت يونس درك مى كند
كه خداوند به او عنايت بسيار مى كند، به او قدرت كافى مى دهد. اما او
نمى تواند از آن ها به نحو درست بهره گيرد، در عين آن كه توان داشته تا
دستورات را خوب انجام دهد اما انجام نداده است . پس مى فهمد او به خود
ظلم كرده و اقرار مى كند كه از ظالمين است و از خداوند طلب بخشش مى
كند. نكته ديگر آن است كه انسان نمى تواند مدت زيادى در آب زندگى كند
اما يونس (عليه السلام ) وقتى به دل نهنگ وارد شد، زنده ماند.
آيا رمز آب حيات همين نيست ؟ در داستان حضرت موسى هم باز قدرت خداوند
به ظهور مى رسد، آب دريا در يك لحظه سبب نجات حضرت موسى و ياران اوست و
در لحظه اى ديگر فرعون و فرعونيان را در كام خود مى كشد. وقتى فرعون مى
بيند كه در حال غرق شدن است به خداى موسى ايمان مى آورد، اما ديگر دير
شده و از زيانكاران تلقى مى شود. اينجا هم اعجاز ديگر از خداوند براى
بشر به نمايش در مى آيد تا در داستان توجه و تفكر نمايد، خداوند مهم
ترين چيزى كه در زمين آفريده است كوه ها و درياها هستند، آب ها و كوه
ها سبب بقاى حيات در كره زمين مى باشند، اگر كوه و آب در زمين نباشد
مثل كرات ديگر تمام موجودات زنده از بين مى روند و زمين عارى از موجود
زنده و هر نوع حياتى مى شود. خداوند با اين دو داستان قصد تذكر دادن به
نقش آب در حيات انسان و همه موجودات زنده دارد. آب عامل اصلى زندگى
براى كل موجودات زنده است هم چنان كه عكس آن نيز صادق است . متاءسفانه
آدمى قادر به درك صحيح اين راز و اين نعمت نيست ، تمدن امروز خواسته و
ناخواسته ، گويى براى آلودن آب مسابقه نهاده و به تدريج در حال آلوده
كردن آب هاى جهان است ، آلودگى آبها حيات زمين را به خطر مى اندازد، نه
تنها اثر منفى روى انسان دارد كه گياهان را نيز در معرض خطر قرار داده
است . به عنوان مثال ، آب و هواى آلوده در گياهان و ميوه ها اثرات
تخريبى شديدى دارد. اگر گردويى كه در مناطق كوهستانى با آب پاك رشد
كرده و ميوه داده است را با ميوه درختى كه از همان نژاد در نزديكى
شهرهاست و با آب آلوده آبيارى شده است ، مقايسه كنند، متوجه خواهند شد
كه گردوى توليد شده با آب پاك ، پس از مدت ها سالم و سفيد مى ماند، اما
گردوى دوم بلافاصله بعد از مدتى سياه و خشك و پوسيده شده ، يا مى گندد.
همين اثر در مورد انسان ها هم هست ، آلودگى آب و هوا سبب بروز برخى
امراض ، به ويژه عصبانى شدن است . وقتى در چهره مردم روستاها دقت شود،
نوعى آرامش در آن ديده مى شود. آنان ديرتر عصبانى مى شوند، شهرى ها
تصور مى كنند اين آرامش نشانه سادگى يا ابلهى است . در حالى كه چنين
نيست . آنها آرامند و آرامش بيشترى در مقايسه با مردم شهرها دارند. اما
مردم شهرها به دليل تنفس از هواى آلوده و آشاميدن آب آلوده ، خلق و خوى
تندى به خود گرفته و مى گيرند و اين خشونت در چهره و رفتار آنان اثر
نهاده و محسوس است .
در جمله بعد نشان مى دهد كه انسان در راستاى نيل به مرحله فنا ممكن است
دچار توجيهات گوناگون شود. اما....اى كاش .... اگر چنين بود..... اگر
چنان نبود.... سالك بايد اين قبيل توجيهات را فراموش كند. دست از توجيه
در باب علل و عوامل وابستگى خود به دواير گوناگون اطراف خود بردارد و
كاملا قاطع ، استوار و مصمم گام بردارد. ترديد، دودلى و شك را از خود
دور كند و هر چه را كه از جانب حق به او رسيد و عنايت شد، با يقين كامل
بپذيرد و از جانب او بداند و اقدام به تاءويل و تفاسير من درآوردى
نكند، آنگاه كه قادر به ديدن خود نباشد، بلافاصله خدا را ادراك خواهد
كرد.
بنده و آقا باش ..... خود را بنده خدا
بداند و به خويشتن اعتماد نمايد. سالك از اين كه خداوند او را بر همه
موجودات برترى داده ، بايد شاد باشد. به خود ببالد و شكر او را به جاى
آورد. اما متاءسفانه انسان ها گاهى به دليل عادت كردن به نعمت هايى ،
آن را فراموش كرده نسبت به آن بى توجه شده و لذا نوعى حالت غم و اندوه
به آنها دست مى دهد. غم بيهوده براى انسان مضر است . بايد شاد باشد.
شاد بودن و شادخوارى يكى از موضوعاتى است كه عارفان از ديرباز پى به
اهميت آن برده بودند. آنان دريافته بودند كه اگر انسان به سوى دنيا
توجه كند، چون قادر نيست تمام خواست ها و آرزوهاى خود را برآورده سازد،
به تدريج افسرده و غمگين خواهد شد. غم سبب ايجاد و توسعه نااميدى و
ياءس مى شود، ياءس تصوير جهان را زشت و غير قابل تحمل نشان مى دهد و در
نتيجه انسان همه چيز، حتى زيبايى هاى جهان را سياه و تيره مى يابد.
بسيارى از بيمارى هاى جديد در جهان امروز از جمله افسردگى ، ام اس و
آلزايمر ريشه در ناراحتى هاى روحى و افسردگى دارد. پس عارفان توصيه مى
كردند، انسان بايد هميشه شاكر باشد و از نعمت هاى الهى به درستى
استفاده كند و به يادداشته باشد، اگر تمام جهان را به عدالت تقسيم
كنند، چيزى بيشتر از آنچه هر كسى در اختيار دارد به او نخواهد رسيد. از
سوى ديگر شهوات انسان غير قابل اشباع است ، پس بايد مهار شوند. آدمى
بايد قناعت و ساده زيستى پيشه كند و زيبايى ها را درك نمايد، تا بتواند
شاد باشد. انسان قانع ، راحت و شاد، جهان را زيبا مى بيند، مردم را
دوست دارد و با آنان مهربان است . در انهدام محيط و طبيعت نمى كوشد.
اوست كه بهتر مى تواند خدا را بشناسد و آماده است تا حواس پنجگانه خود
را به ادراك خالق جهان آشنا سازد.
منظور از دولام جسم و روح است . جسم و روح دو بال اصلى انسان در سير به
سوى كمال و معنويت هستند. بايد به كمك آن دو خود را تربيت كرد و پرورش
داد. مردم را فراموش نكند. در جايى كه مردم رفت و آمد دارند، برود و با
آنان حشر و نشر كند. بر احوال آنان بنگرد تا خود را بهتر بشناسد و
بتواند در موقع لزوم خود را پوشيده و مكتوم نگه دارد، تا در دسترس
نباشد. انسان در عين اجتماعى بودن نياز به خلوص خاص خود دارد، به ويژه
آن كه در راه عرفان گام برمى دارد، بايد اصل فوق را حتما مراعات نمايد.
از علم حروف عين ..... بداند هر چيزى كه
حواله مى شود و به دست او مى رسد، از سوى خداست و آن رسيده ، عينى و
حقيقى است . پس ضمن شكر و سپاس و درك عظمت خداوند، آنها را بگيرد و
لهو و لعب و امور غيرعينى را رها كند.
كشتى خضر..... دنيا را رها كند در مدينه
علم و معنا وارد شود. كه كشتى واقعى و حقيقى نوح آن مدينه است . زيرا
خداوند به نوح در جهت اجراى دستورات و رسيدن به عالم معنا دستوراتى
داده است ، تا درس عبرتى براى مردم باشد. تمثيل كشتى نوح و كشتى خضر،
نشانه اى از دو جنبه وجودى انسان در اين دنيا و آن دنياست . گروهى در
جهان فقط جسم و نفس خود را پرورش مى دهند، عده اى هم به روح و معنا مى
پردازند. آن كه به جسم و نفس نابودشدنى مى پردازد، روح را از دست داده
و چيزى براى عالم باقى نخواهد داشت . به علاوه اين افراد، عقل كه نورى
از جانب خداست را ضايع و نابود مى سازد. پس براى رهايى بايد كشتى جسم و
نفس را شكست و كشتى نوح را ساخت و بر آن سوار شد.
سالك بايد باور كند كه جز خداى يگانه ، در جهان هستى خداى ديگرى وجود
ندارد. اما اگر در مورد خداوند واحد، ايمان كافى داشت ، نبايد در مورد
ذات مقدسش بررسى بيش از حد نمايد، و اگر امكان هر نوع ارتباط مستقيم
يافت . از حضرت حق سئوالات بى ربط نكند (كشتى شاهد) درست است كه انسان
مى تواند، از سخنان حكمت آميز و صحيح استفاده عاقلانه كند و به كمك آن
نفس خود را مهار كرده و حتى نفس اماره را بكشد، ولى بايد بداند اين كار
گناه نخواهد بود. زيرا كه چنين نفسى انسان را به شرك و كفر وادار مى
كند. پس براى رسيدن به سعادت ابدى ضرورى است چنين اقدامى را انجام دهد
تا نفس آرام و مطمئنى بر جاى ماند. منظور از سفينه در اينجا دل است ،
كه بايد در آن فقط يك خدا باشد. سالك مؤ من نبايد هيچ موجود زنده يا
حتى انسانى را بت كرده و بپرستد، يا در قلب خود او را در كنار خداى
تعالى جاى دهد. حتى نفس و روح هم نبايد بت شود. هيچ موجودى در جهان
شايستگى همسرى و برابرى با خدا را در قلب سالك ندارد. اما اين امر
نبايد مانع از دوست داشتن يا ابراز محبت به انسان هاى ديگر شود. عارف
بندگان خدا را دوست دارد ولى عشق اصلى او به خداست . او مى داند آدمى
در سير تكاملى خود، به چيزهاى زيادى علاقمند مى شود. اين علاقه مجازى
است و در واقع تمرينى است كه از امور مادى آغاز و به امور معنوى ختم مى
شود. هر چند كه افراد عادى قادر به درك آن نبوده و در مرحله مجازى باقى
مى مانند.
جوان را زنده كن ..... منظور از جوان
چيزى است كه خداوند در نهاد و سرشت هر كس قرار داده و فطرت او تلقى مى
شود. شايد منظور عقل باشد كه از جانب خدا به انسان عطا شده تا در حين
حركت راه را از چاه تشخيص دهد. انسان بايد بكوشد نيروى عقل خود را
تقويت كند و در مقابل ، نفس را (كه مركز و منشاء دنياطلبى است ) ، از
طريق معنا و معرفت و سخنان حكمت آموز، و قرآن مهار كند و در صورت
مقاومت با او برخورد نمايد. تا به بهشت وعده داده شده خداوند دست يابد.
سالك بايد با استفاده از ابزارهايى كه در اختيار دارد، نفس و امور
دنيوى را مهار كند. دندان نشانه اى از سخن گفتن است . ديوار چيزى است
كه آدمى اعتقاد خود را بر آن استوار مى سازد، بايد ديوار ايمان را محكم
و استوار بنا كرد و اجازه ويران شدن به آن نداد. در مقابل هواهاى نفس
را بايد تخريب و سركوب كرد كه ايمان را به تزلزل مى رساند.
دهانه سد را بگشا..... همواره در سير به
بالا، بايد راهى براى خود باز كرد، تا از اين طريق به عالم معنا دست
يافت و كوشيد تا به آخر رسيد و در ميانه راه نماند، در هنگام سير نبايد
خود را به راه هاى فرعى مشغول ساخت ، در حين باز كردن راه و حركت ، در
حدى كه راه ديده مى شود و روشن است ، حركت كرد. از كنجكاوى و درخواست
بيش از حد بايد پرهيز كرد. وقتى خدا اراده كند چيزى به آدمى بدهد،
خواهد داد. در غير اين صورت نخواهد داد، اصرار، ابرام و درخواست هم بى
فايده است .
ممكن است سالكى پس از طى طريق و كسب نيروهايى ، نياز به چيزى را در خود
احساس كند. وقتى نيازها را در پيشگاه خداوند مطرح كرد. ممكن است پاسخ
منفى بشنود. در اينجا خودخواهى موجب عدم توجه به پاسخ است . اگر سالك
بى ادبى كند و به پاسخ توجه نكرده و بر خواسته خويش اصرار نمايد و به
تدريج چنان در اين راه پيش رود كه بيشتر توان و انرژى خود را صرف رسيدن
به آن خواسته نمايد، بايد بداند كه مشت بر سندان مى كوبد و اصرار و
تلاش او بى فايده است . زيرا نه تنها درخواست او اجابت نمى شود، بلكه
ممكن است ناخشنودى خداوند را هم موجب شود و همچنين از ادامه راه
بازماند. از اين رو ضرورى است كه اين نكته آويزه گوش باشد كه بايد به
داشته ها قانع و راضى باشد. هر چند رعايت كامل اين نكته به معناى عدم
درخواست مطلق نيست ، بلكه سالك بايد به شكل متعادل به دنبال بيان
خواسته ها و پيشرفت باشد. اما بداند، خداوند هرگاه مصلحت دانست ، در حد
ظرف و توان او عنايت و اجابت خواهد كرد .
دو بت ود و سواع ..... ود و سواع دو بت
از پنج بتى است كه در زمان حضرت نوح (عليه السلام ) پرستش مى شد (آيه
23 سوره نوح ) در اينجا منظور صفات آدمى است . انسان در وجود خود دو
صفت مذموم دارد، كه شبيه آن دو بت عمل مى كنند و مى توانند سبب انحراف
او شوند. ود نشانه خودبزرگ بينى است و سواع نشانه دنياپرستى است . وجود
اين دو صفت در انسان سبب انحراف نفس مى شود. سالك ممكن است در طى طريق
به مدارجى رسيده و قدرتى معنوى كسب كند به اين دليل خود را برتر ديده و
انسان هاى ديگر را خرد و ناچيز شمارد، پس به خودستايى و خودخواهى روى
كند. اين خودخواهى به تدريج سبب مى شود به تفاوت ميان خود و ديگران
ايمان آورده ، در نتيجه در بهره بردارى از امكانات دنيوى به خود حق
داده و به دنيا مايل شود. براى جلوگيرى از خطر بايد اين دو بت نابود
شود. اما در اين مرحله هم بايد تعادل در رفتار داشت و افراط و تفريط
نكرد. سالك بايد متواضع باشد و به ديگران از صميم دل احترام بگذارد.
اما اين تواضع نبايد به ميزانى باشد كه موجب سوءاستفاده عده اى شده ،
يا ديگران را به او جرى كرده و سبب بى احترامى شود. اين نكته به معناى
آن است كه سالك بايد ميان اين دنيا و آن دنيا هم متعادل باشد، با مردم
به اندازه اى رابطه داشته باشد، كه همواره خدا را بخاطر آورد. رفتن به
سوى مردم نبايد او را از ياد خدا غافل كند و عوالم معنوى هم سبب فراموش
كردن مردم نشود. اشاره به داستان حضرت يوسف كنايه از توجه مردم عادى
است . ضمن توجه به خود نبايد از مردم غافل شد، حضرت يوسف بعد از تحمل
سختى ها به آن مقام عالى رسيد. اما وقتى با برادرانش روبرو شد،
بلافاصله خود را معرفى نكرد، بلكه با زيركى تمام مساءله را پيگيرى كرد.
اينجا هم اشاره شد، كه انسان بايد در مقابل برخى افراد، با تكبر برخورد
كرده و سخت گيرى لازم از جمله مالى بكند.
پدر و مادر را بر تخت ..... به روح و نفس
خود نبايد ستم كرد، ستم نكردن به معناى آن است كه حق آنها داده شود و
به عكس چيزهايى كه براى آنها مضر و زيان آور است را دور كرد. ظلم نكردن
به نفس به معناى آن نيست كه همه خواهش ها و تمناهاى او برآورده گردد.
بايد فرامين الهى را شناخت و ضمن مراقبت از روح و نفس دستورات را اجرا
كرد تا عدالت لازم در باب روح و نفس اجرا شود. چنين كارى نشانه رحمت و
دوستى است كه انسان مى تواند در حق روح و نفس انجام دهد.
|