5 - 9: پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم در آغوش على عليه السلام
الف : از طريق اهل بيت عليهم السلام
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در آخرين لحظات زندگى خود
فرمود: برادرم را صدا زنيد بيايد، عايشه پدرش را خواند، پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم از او روى گرداند، و حفضة پدر خود را صدا زد،
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از او نيز روى گرداند، ام سلمة على
عليه السلام را فرا خواند، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى
مدتى طولانى با او به آهستگى صحبت كرد تا اينكه بى هوش گرديد، در اين
هنگام حسن و حسين عليهماالسلام آمدند، در حالى كه فرياد مى كشيدند و
گريه مى كردند، خود را به روى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
انداختند، على عليه السلام خواست آنان را از روى رسول خدا صلى الله
عليه و آله و سلم دور نمايد، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به
هوش آمد، و فرمود: على آنان را به حال خود واگذار، تا من آنان را ببويم
و آنان مرا ببويند، و از آنان توشه بردارم و آنان از من توشه بردارند.
آنگاه على عليه السلام را زير پوشش خود فرا خواند، و لبهاى خود را بر
لبانش گذارد، و نجوى را با او آغاز نمود، و چون لحظه احتضار فرا
رسيد، به على عليه السلام فرمود: سر مرا در دامان خود قرار ده زيرا امر
خداوند فرا رسيد، و چون جان من از تنم مفارقت نمود، آن را با دست خود
بگير و به صورت خود مسح نما، سپس مرا رو به قبله نما، و خود متصدى امور
من باش ، و اولين كسى كه بر من نماز گذارد توئى ، و از من جدا مشو، تا
اينكه مرا در مرقدم قرار دهى ، و از خداوند متعال يارى طلب .
على عليه السلام سر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در دامان خود
قرار داد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بى هوش گرديد، و فاطمه
گريان شد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اشاره كرد كه به او نزديك
شود، و رازى را با او در ميان نهاد كه فاطمه شاد گرديد، و چهره اش
شاداب شد.... پس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بدرود زندگى گفت ، و
على عليه السلام دست راست خود را در زير چانه پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم قرار داد، در اين هنگام روح مبارك پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم از تن جدا شد و در دستان على عليه السلام قرار گرفت ، و آن
را به صورت خود مسح نمود، سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به
جانب قبله قرار داد و عبايش را به رويش كشيد، و متصدى اموراتش گرديد.(586)
ب : از طريق اهل سنت
احمد در مسند خود از ابن عباس : چون پيامبر صلى الله عليه و آله
و سلم بيمار گرديد، در آن بيمارى كه از دنيا رفت ، فرمود: على عليه
السلام را بگوئيد بيايد، عايشه گفت : ابابكر را بگوئيم بيايد؟ حفضة گفت
: عمر را برايت صدا كنيم ؟ ام الفضل گفت : عباس را صدا زنيم ؟ و چون
همگى حاضر شدند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سر خود را بلند نمود
و چون على عليه السلام را در جمع حاضرين مشاهده نفرمود، ساكت شد، و عمر
گفت : از نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برخيزيد و عايشه گفت
: واى بر شما! جز على ابن ابى طالب را نمى خواهد و چون او را ديد، لباس
خود را گشود و او را به زير لباس (عباى ) خود كشيد، و او را در بر گرفت
تا اينكه بدرود زندگى گفت ، در حالى كه دست او روى على عليه السلام
قرار داشت .(587)
طبرانى در (ولايت ) و دارقطنى در (صحيح ) و سمعانى در (فضائل ) و گروهى
از بزرگان شيعه ، از حسين بن على بن الحسن بن الحسن و عبدالله بن عباس
و ابى سعيد خدرى ، و عبدالله بن حارث ، از عايشه (لفظ روايت از صحيح
دارقطنى است ): چون لحظه احتضار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
رسيد (و او در خانه عايشه بود) فرمود: بگوئيد دوست من بيايد، من ابوبكر
را فرا خواندم ، چون پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او نگاه كرد،
سر خود را بر زمين نهاد سپس فرمود: دوستم را بگوئيد بيايد، عمر را
خواندند؛ و چون به او نظر افكند، فرمود: دوستم را بگوئيد بيايد؛ و من
گفتم : واى بر شما او جز على بن ابى طالب را نمى خواهد.... تا آخر حديث
.(588)
محمد بن سعد بن منيع بصرى دو گونه روايات در اين مورد نقل مى كند، و ما
نمونه اى از هر دو دسته روايات را ذكر مى كنيم ، ابن سعد شش روايت در
مورد على عليه السلام بيان مى كند:
1- جابر بن عبدالله انصارى گويد: كعب الاحبار در زمان عمر بپا خواست ،
و ما نزد عمر حضور داشتيم ، از عمر سؤ ال نمود: آخرين سخن رسول خدا صلى
الله عليه و آله و سلم چه بود؟ عمر گفت : از على عليه السلام سؤ ال
كنيد، كعب گفت : او اكنون كجاست ؟ عمر گفت : همين جاست ، و از او سؤ ال
كرد، و على عليه السلام پاسخ داد: او را به سينه خود تكيه دادم ، پس سر
خود را روى شانه ام گذارد، و فرمود: الصلاة ، الصلاة : نماز را به پا
داريد.
2- اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
در بيمارى خود، فرمود: برادرم را بخوانيد پس على عليه السلام را صدا
كردند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: به من نزديك شود، و من
به او نزديك شدم ، و او به من تكيه داد، و با من سخن مى گفت ، بگونه اى
كه آب دهن مبارك به من اصابت نمود، سپس مرگ رسول خدا صلى الله عليه و
آله و سلم فرا رسيد، و در دامان من سنگين شد، و من فرياد برآوردم ،
عباس مرا درياب كه نزديك است هلاك شوم ؛ پس عباس آمد، و هر دو را به
زمين گذارديم .
(589)
3- شعبى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وفات يافت در حالى كه
سرش در دامان على عليه السلام قرار داشت ....(590)
4- ابو غطفان گويد: از ابن عباس سؤ ال كردم : آيا ملاحظه نموديد كه
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در هنگام وفات سرش در دامن چه كسى
بود، گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وفات يافت در حالى كه به
سينه على عليه السلام تكيه داده بود، ابو غطفان گفت : عروة از عايشه
نقل نموده كه گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وفات يافت در
حالى كه سرش روى سينه من قرار داشت ؛ ابن عباس گفت : آيا تو آن را باور
مى كنى ؟ به خدا سوگند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وفات يافت در
حالى كه به سينه على عليه السلام تكيه داده بود...(591)
دسته دوم روايات وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در آغوش
عايشه مى داند، اين روايات دو قسم هستند، بخشى در صدد نفى وصيت پيامبر
است كه بيشترين اين روايات را تشكيل مى دهند، عايشه براى نفى وصيت
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مدعى شده است كه پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم در آغوش او از دنيا رفت پس چگونه وصيت كرده است
؟
(592) ابن سعد اين باب را به همان عنوان نامگذارى كرده
است : (( ذكر من قال ان
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لم يوص و انه توفى و راءسه فى حجر
عائشة : )) بيان آنكه
گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وصيت نكرد و اينكه او را در
دامان عايشه بدرود زندگى گفت و دسته دوم كه يكى در روايت است ، فقط
متعرض وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در دامان عايشه است .
(593)
پاسخ اينكه اينگونه روايات اولا معارض است با روايات صحيحى كه از اهل
بيت عترت و طهارت ، و نيز رواياتى كه در صحاح اهل سنت است كه پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم در آغوش على عليه السلام بدرود زندگى گفت ،
چنانچه اميرالمؤ منين عليه السلام خود نيز به اين موضوع تصريح نموده
است ، و آيا همه وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در همان لحظه
وفات و آن هم در آغوش عايشه بوده است كه به اين گونه عايشه مى خواهد
وصيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را نفى كند؟.
اولا معارض است با رواياتى كه از سوى اهل سنت در اين زمينه وارد شده
است ، ديگر اينكه صريح سخن اميرالمؤ منين عليه السلام ، روايات عايشه
را تكذيب مى كند، على عليه السلام مى فرمايد:
(( و لقد قبض رسول خدا صلى
الله عليه و آله و سلم و ان راءسه لعلى صدرى و لقد سالت نفسه فى كفى
فاءمررتها على وجهى ... ))
(594) : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه
سرش روى سينه ام قرار داشت بدرود زندگى گفت ، و روح مباركش در دست من
قرار گرفت و آن را بر چهره خود مسح نمودم ... ابن ابى الحديد گويد:
گفته شده است پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در هنگام وفات ، خون
اندكى از دهانش بيرون آمد و على عليه السلام آن را به روى خود كشيد.(595)
سيد محسن الامين (ره ) در اين رابطه گويد:
اينكه گفته مى شود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در دامان عايشه
بدرود زندگى گفت ، نمى تواند صحت داشته باشد، زيرا عادة زنان چنين
مسائلى را متعهد نمى شوند، به دليل ضعفى كه دارند بى تابى مى كنند، و
نيز ممكن نيست على عليه السلام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در
مثل چنين حالتى رها سازد، و امر او را به زنان واگذار نمايد... و ابن
سعد، تعدادى روايات در مورد اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در
آغوش على عليه السلام بدرود گفت ذكر نموده اند از آن جمله روايت ابو
غطفان است .(596)
و حاكم در مستدرك از احمد بن حنبل ، از ام سلمه روايت نموده است ، ام
سلمة گويد: و آنچه كه من به آن سوگند ياد مى كنم ، اين است كه على عليه
السلام ، آخرين كسى بود كه با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ديدار
كرد، صبحگاهان از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عيادت نموديم ، و
او مى گفت : على آمد؟ على آمد؟ فاطمه عليهاالسلام گفت : گويا او را پى
كارى فرستاديد؟ پس از آن على عليه السلام آمد، گمان داشتيم پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم حتما با او كارى دارد، و به همين جهت از خانه
خارج گشتيم ، و نزديك در نشستيم و من از همگان به در نزديك تر بوديم ،
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خود را در آغوش على عليه السلام
انداخت و شروع كرد با او راز گفتن و نجوى نمودن ....(597)
6 - 9: سفارشات پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم
بى ترديد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، در هنگام
رحلت سفارشاتى داشته است ، هم در مورد مسائل اعتقادى ، و هم در مورد
اموالى كه به هر جهت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فاقد آن
نبوده است .
(598) از قبيل زره و شمشير، اسب و آن چيزهائى كه مخصوص
به خود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بوده است ، و نيز دستورالعمل
هايى كه هر چند در طول دوران زندگى همواره به عنوان فرستاده پروردگار و
نيز معلم اخلاق به فرزندان مكتب خود آموخته است ، اما برخى از اين
دستورالعمل ها به دليل اهميت ويژه اى كه داشته است در طول دوران بيمارى
، و نيز در آخرين لحظات ، همواره به آن سفارش داشته است (برخى از آن در
فصل (وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ) گذشت ). وليكن متاءسفانه
مشاهده شده ، در برخى از احاديث كه تعداد آن اندك نيز نمى باشد خواسته
شده است پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، از اين حق هم محروم باشد،
حقى كه قرآن كريم با صراحت از آن ياد نموده است :
(( كتب عليكم اذا حضر
احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية ))
(599) : بر شما لازم است كه در هنگامى كه مرگ كسى از
شما فرا رسد، هرگاه مالى از خود بر جاى گذارد اين كه وصيت نمايد. و در
راستاى همين دستورالعمل قرآنى است كه طلحة بن مصرف از ابن ابى اءوصى سؤ
ال مى كند: آيا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وصيت نمود؟ و هنگامى
كه پاسخ مى دهد: نه ، سؤ ال مى كند: پس چرا به مردم دستور داده شده
وصيت كنند؟.
(600) و ما دو نمونه از اين نوع احاديث را ذكر مى كنيم
: عايشه گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دينار و درهمى و
گوسفندى و شترى از خود به جاى نگذارد، و به چيزى وصيت نكرد.(601)
به عايشه گفته شد: آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مورد على
عليه السلام وصيت كرد؟ عايشه گفت : سر پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم در دامان من بود، و او بدرود زندگى گفت ، و من احساس نكردم ، چه
موقع به على عليه السلام وصيت نمود؟(602)
امام سندى در اين مورد گويد:
معلوم است اين حديث مانع آن نمى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم قبل از اين لحظه ، وصايائى داشته باشد (البته در صورت صحت حديث به
بخش پيشين مراجعه شود - م -) و اين حديث چنين اقتضا دارد كه پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم به مرگ ناگهانى از دنيا رفته ، و به همين جهت
وصيتى ننموده ، در حالى كه او بارها از مرگ خود پيش از اين خبر داده
بود.
ابن كثير گويد روايات زيادى راجع به چيزهائى كه به پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم اختصاص داشته است وارد شده ، از قبيل خانه ها و محل
سكونت زنان خود، و خدمه اش و اسبان و شتران و گوسفندان و استر و الاغ و
سلاح و جامه و اثاثيه و انگشتر، و نيز چيزهائى كه خداوند آنها را به او
اختصاص داده بود از قبيل زمينهاى بنى نصير و خيبر و فدك ...
و نيز محمد بن جرير طبرى چندين صفحه كتاب تاريخ كبير خود را اختصاص
داده است به اموالى كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تعلق
داشته است از قبيل بردگان ، اسبان ، استران ، شتران باركش و سوارى ،
شتران شيرده ، شمشيرها و سپر حضرت .(603)
گرچه خواسته اند همه اين اموال را صدقه بدانند، (در اين مورد رواياتى
نيز از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل نموده اند، كه در آينده
متعرض آن مى شويم
(604) ) تا زهراء عليهاالسلام را از فدك محروم بدارند،
و نيز نفى وصيت كلى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به اين جهت است
كه وصيت در مورد على عليه السلام را نفى كنند، چنانچه از بسيارى از اين
روايات چنين استشمام مى شود.
اكنون بعضى از موارد وصاياى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه در
تاريخ به ثبت رسيده است :
الف : وصيت به پرداخت
ديون و انجام وعده هاى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم
اى على تو برادر من ، و وزير من هستى ، بدهكارى مرا پرداخت مى
نمائى ، و وعده هاى مرا به انجام مى رسانى ، و ذمه مرا تبرئه مى كنى .(605)
و به همين دليل است كه نوشته اند: على عليه السلام ، ديون پيامبر را
بعد از رحلتش اداء نمود، و پس از محاسبه معلوم شد، همه آن مبلغ پانصد
هزار درهم بوده است .
(606)
به عبدالرزاق گفته شد: آيا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على
عليه السلام چنين سفارشى كرده بود؟ و او گفت : آرى من ترديد ندارم كه
پيامبر صلى الله عليه و آله در اين مورد به او وصيت نموده بود، و اگر
چنين نبود، هرگز نمى گذاردند او چنين كارى انجام دهد(607)
شيخ مفيد(ره ) پس از ذكر حديث (كنف و دواة ) مى نويسد: پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم به عباس عموى خود، پيشنهاد مى دهد كه وصيتش را
بپذيرد، و او عرضه ميدارد: توان آن را ندارم . سپس حضرت رسول صلى الله
عليه و آله و سلم ، از على عليه السلام مى خواهيد وصيتش را بپذيرد، و
او همه شرايط وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را مى پذيرد، پس
آنگاه انگشتر خود را از انگشت در آورده ، به على عليه السلام مى دهد تا
در انگشت خود نمايد، آنگاه شمشيرها و زره هاى خود را به او مى سپارد.(608)
ب : سفارش به نماز
چون هنگام وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرا رسيد، مى
فرمود: نماز، و بردگان ، و اين دو را تكرار مى كرد(609)
ام سلمه گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود:
(( الصلاه الصلاه و ما
ملكت ايمانكم : )) نماز؛
نماز؛ و بردگان خود.
ج : سفارش به بردگان
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بى هوش مى شد، و به هوش مى
آمد، و مى فرمود: (( الله
الله فى ما ملكت ايمانكم : ))
از خداى در مورد بردگان خود، بر حذر باشيد، به آنان لباس (خوب )
بپوشانيد، آنان را سير كنيد، و به نرمى با آنان سخن بگوييد.
(610)
د: حسن ظن به خداوند
از جابر است گويد: شنيدم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سه
روز پيش از وفات خود مى فرمود: كسى از شما دنيا را ترك نگويد، مگر
اينكه به خداوند حسن ظن داشته باشد.
(611)
ه: آئين جزيرة العرب
عبدالله بن عتية گفت : آخرين سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله
و سلم اين بود كه در سرزمين عرب دو آئين نبايد وجود داشته باشد. و
فرمود: اگر زنده ماندم نخواهم گذارد، دو آئين در سرزمين عرب ، وجود
داشته باشد، (بايد همه مسلمان شوند)(612)
و: عامل نجات
پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه به على عليه السلام ، و
فضل بن عباس تكيه داده بود، وارد مسجد شد، و به منبر صعود نموده ،
فرمود: مرگ من نزديك شده است ، هر كس وعده اى من به او داده ام و يا از
من طلبى دارد، مرا خبر دهد تا به او پرداخت شود، اى مردم ، بدانيد كه
بين خدا و بندگان هيچ گونه واسطه اى وجود ندارد، كه خيرى به او برساند؛
و يا شر و بدى را از او دور گرداند، جز عمل و كردار صالح او؛ اى مردم ؛
كسى ادعا نكند، و چنين آرزوئى نداشته باشد، به آن خداوندى كه مرا از
روى حق ، به رسالت مبعوث نمود، هيچ چيز جز عمل ، تواءم با رحمت
پروردگار، انسان را نجات نمى بخشد، و اگر من (كه پيامبر شما هستم ) از
خداى نافرمانى كنم (در آتش ) سقوط خواهم كرد.(613)
7 - 9: تاريخ وفات پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم
در مورد تاريخ وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز بين
مورخين شيعه و اهل سنت از يك طرف ، و در ميان هر يك از اين دو گروه به
خصوص اهل سنت ، اختلاف شديدى وجود دارد.
على بن عيسى اربلى گويد: پذيرفتن اختلاف در مورد ولادت پيامبر اكرم صلى
الله عليه و آله و سلم سهل و آسان است ، زيرا شناختى نسبت به پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم ، و مسائلى كه از او بروز كرد نداشتند، و
خود مردمى بى سواد بوده و چندان اهميتى به ضبط تاريخ ولادت فرزندان خود
نمى دادند، اما اختلاف در روز رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ،
شگفت آور است ، گرچه مى توان گفت : چندان جاى شگفتى نيز نمى باشد، زيرا
كسانى كه در مورد اذان و اقامه اختلاف دارند، اذان و اقامه اى كه در
طول چندين سال بعثت بارها و بارها از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
شنيده اند، چنين اختلاف دارند(614)
، در اين مورد نيز شگفت آورتر است چرا كه در مورد اذان و اقامه امكان
دارد روايات مختلف باشد، و ديدگاههاى مختلف ، اما حادثه رحلت چرا؟.(615)
زيرا وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فاجعه اى بس عظيم به
شمار مى آيد، و نبايستى ، تاريخ اين روى داد عظيم ، مبهم باشد، كه باعث
اختلاف در آن شود، مگر اينكه انگيزه هاى سياسى را نيز در آن دخيل
بدانيم ، چرا كه سران قوم به امر بيعت اشتغال داشتند، و در همان لحظات
اوليه رحلت ، به آن آگاهى پيدا كردند چون لحظه وفات ، تا خبر دادن به
ابى بكر و حضور او در منزل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و آگاهى
او به رحلت طولى نمى كشد، زيرا فاصله مدينه تا (سنح ) منزل ابوبكر حدود
سه كيلومتر بوده است اما بعضى از مورخين نوشته اند جنازه پيامبر را در
روز چهارشنبه يعنى سه روز بعد از رحلت به خاك سپردند، (در صورت صحت )
اين سؤ ال مطرح مى شود كه چرا، امر بيعت آنان را به خود مشغول نموده كه
از تدفين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم غافل بمانند، لذا هم در
تاريخ وفاة و هم در روز به خاك سپارى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
اختلاف صورت مى گيرد، و البته اين مسئله قابل قبول نيست كه پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم سه روز روى زمين بماند، در حالى كه پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم با آگاهى به مسائل بعدى ، مسئوليت تجهيز و تدفين
را به على عليه السلام واگذار كرده كه در بخش بعدى از آن مطلع مى شويم
. مگر اينكه گفته شود: تاءخير آن نيز به دلائل سياسى بوده و اين رازى
است كه فقط پيامبر از آن آگاه بوده اند. پيش از آن كه روايات در مورد
وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ذكر نمائيم ، توجه به دو
نكته ضرورى است :
1 - اينكه همه مورخين بر اين باورند كه وفات پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم در روز دوشنبه صورت گرفته است .
ابوجعفرى طبرى گويد: در ميان اهل علم هيچ اختلافى نيست كه پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم در روز دوشنبه از ماه ربيع الاول
(616) وفات يافت ، وليكن اختلاف در اين است كه اين
دوشنبه كدام دوشنبه است .(617)
ابن عباس گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در روز دوشنبه ، تولد
نمود، و روز دوشنبه مبعوث شد و روز دوشنبه از مدينه خارج گرديد، و روز
دوشنبه وارد مدينه شد، و روز دوشنبه بدرود زندگى گفت .(618)
البته اين روايت كه ولادت و بعثت و هجرت همه را در يك روز دانسته است ،
مورد اعتماد نبوده ، و مرحوم اربلى اين قول را به جمهور (علماى اهل سنت
) نسبت داده است ، و اما تاريخ وفات را دوشنبه مى داند.(619)
روايتى در كافى است كه روز دوشنبه را روزى شوم دانسته ، و دليل اين
شومى را وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى داند، امام عليه
السلام در اين رابطه مى فرمايد: و چه روزى شوم تر از روز پنجشنبه است ،
روزى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در آن روز از دست داديم
، و وحى از ميان برداشته شد.(620)
2 - نكته دوم اينكه روز عرفه (نهم ذى الحجه ) حجة الوداع ، روز جمعه
بوده است ، و اين مسئله مورد اتفاق همگان است :
سهيلى گويد: اجماع مسلمين است كه روز عرفه (نهم ذى حجة ) حجة الوداع
روز جمعه بوده است .(621)
على بن عيسى اربلى نيز همين اجماع را نقل مى كند.(622)
با توجه به دو نكته ثابت شده ياد شده ، كه روز عرفه ، حدود سه ماه قبل
از وفات كه روز جمعه بوده است ، و نيز اينكه وفات روز دوشنبه واقع شده
است ، تلاشى از سوى پيشينيان و نيز معاصرين انجام شده كه بتوانند، روز
قطعى وفات را دريابند، و بدانند كه اين دوشنبه با كدام يك از روزهاى
ماه صفر و يا ربيع الاول موافق است . شيعه دو نظريه ابراز داشته است :
1 - اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روز دوشنبه
(623) دوازدهم ربيع الاول سال يازده هجرت وفات يافت .(624)
2 - روز دوشنبه دو روز مانده از ماه صفر سال دهم هجرت ، در شصت و سه
سالگى .(625)
شيخ مفيد در ارشاد، و طبرسى در اعلام الورى نيز وفات پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم را سال دهم هجرت مى دانند و اكثر علماى شيعه تاريخ
وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روز دوشنبه دو روز مانده از ماه
صفر مى دانند.(626)
و قول اول تقريبا متروك است .
علماى اهل سنت نيز در اين زمينه نظريات متفاوتى دارند:
1- دوازدهم ربيع الاول سال يازدهم هجرى روز دوشنبه ، اين قول را تقريبا
اكثر علماى اهل سنت بيان داشته اند، و به آن اعتماد بيشترى دارند.(627)
2 - دوم ربيع الاول كه مورد اعتناء نمى باشد.(628)
طبرى گويد: فقهاى اهل حجاز چنين نظرى دارند.(629)
3 - اول ربيع الاول سال يازدهم هجرى نيز به آن توجه نمى شود.(630)
4 - دو روز مانده به آخر ربيع الاول .(631)
گفته شد پيشينيان تلاشى در اين راستا انجام داده اند اما هيچك از
اينگونه تلاشها نتيجه بخش نبوده است .
سهيلى گويد: ممكن نيست وفات كه روز دوشنبه است با دوازدهم ربيع الاول
مصادف شده باشد، مگر اينكه گفته شود: روز سيزدهم و يا چهاردهم ربيع
الاول ، روز وفات بوده است ، زيرا مسلمين اجماع دارند كه عرفه در روز
جمعه بوده ، و در اين صورت ، آغاز محرم ، روز جمعه و يا روز شنبه است ،
اگر شنبه باشد، اول صفر، يكشنبه است و يا دوشنبه و در هر صورت ،
دوازدهم ربيع الاول دوشنبه نخواهد بود، و كلبى گويد: روز دوم ربيع
الاول ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وفات يافت . طبرى گويد: اين
قول گرچه خلاف راءى اكثريت است ، اما بعيد نيست درست باشد، در صورتى كه
سه ماه (ذى الحجه و محرم و صفر را) 29 روز بدانيم ، كه البته اين مطلب
درست نيست . على بن عيسى اربلى (ره ) نيز چنين تلاشى را در كتاب خود
ذكر كرده است ، او گويد: صاحب كتاب (تنوير) گويد: ترديدى نيست كه
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روز دوشنبه وفات يافته است ، و سيره
نگاران در اين مورد اختلاف نموده اند، ابن اسحق گويد: دوازدهم (ربيع
الاول )، اين نظريه قطعا باطل است ، و اصول علمى مورد اتفاق پيروان
كتاب (قرآن ) و سنت (پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم )، مخالف آن است
، زيرا ثابت شده است كه عرفه در حجة الوداع روز جمعه بوده ، بنابراين
اول ذى الحجة روز پنجشنبه بوده ، و آغاز محرم ، روز جمعه و يا شنبه
خواهد بود، اگر جمعه باشد، آغاز صفر روز شنبه ، و يا يكشنبه خواهد بود،
و اگر محرم روز شنبه آغاز شود، ماه صفر يكشنبه ، و يا دوشنبه ، و اگر
ماه صفر شنبه آغاز گردد، ربيع الاول يكشنبه ، و يا دوشنبه خواهد بود، و
اگر ماه صفر يكشنبه آغاز شود آغاز ربيع الاول دوشنبه ، و يا سه شنبه ،
خواهد شد، و اگر دوشنبه باشد، آغاز ربيع الاول ، سه شنبه و يا چهارشنبه
مى باشد، و به هر حال ، روز دوشنبه ، مصادف با دوازدهم ربيع الاول
نخواهد بود.(632)
و اگر دوم ربيع الاول را روز وفات بدانيم (قول دوم اهل سنت ) در يك
صورت با دوشنبه موافق مى شود، و آن اين كه سه ماه ذى الحجة و محرم و
صفر را، بيست و نه روز بدانيم . كه البته از نظر علوم ستاره شناسى ،
اندك است كه چنين اتفاقى انجام شود، و سه ماه پشت سر هم 29 روز باشد.
و اما بر اساس محاسبه ياد شده ، روايت شيعه كه گويد: دو روز به آخر
صفر، وفات پيامبر صورت گرفته است صحيح است ، و با دوشنبه هم آهنگ مى
شود زيرا طبق فروض ياد شده آغاز صفر، شنبه ، يكشنبه ، و يا دوشنبه
خواهد بود. و براى تسهيل مراجعه در پايان همين بخش جدولى ارائه خواهد
گرديد.
ابن اثير در كتاب البداية و النهاية گويد: در يك صورت مى توان اشكال
ياد شده در مورد، روز دوازدهم ربيع الاول را برطرف كنيم و آن اينكه
بگوئيم اول ذى الحجة در مدينه شب جمعه بوده است ، و در مكه شب پنجشنبه
و تاءييد اين مطلب گفتار عايشه است كه گويد: پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم پنج روز از ذى قعده مانده از مدينه خارج شده باشد.(633)
ابن كثير تلاش دارد، با ايجاد احتمال اختلاف افق مكه و مدينه راه حلى
براى مسئله بيابد، در حالى كه اختلاف افق مسئله اى را حل نمى كند، ديگر
اينكه گفتار عايشه كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پنج روز مانده
از ذيقعده مدينه را ترك گفت ، نيز گرهى را نمى گشايد، مگر اينكه مقصود
از پنج روز را، بيست و پنجم ذيقعده دانسته و ماه ذيقعده را تمام بدانيم
، كه در اين صورت شش روز خواهد شد و نه پنج روز، ديگر اينكه اختلاف افق
را چگونه مى توان ثابت كرد؟
محمد حسين هيكل تاريخ وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را با
تاريخ مسيحى برابر دانسته ، و دوازدهم ربيع الاول را مصادف با هفتم
ژوئن 632 - م - برآورد نموده است .(634)
محمد رضا در كتاب (محمد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم )، تاريخ
وفات را برابر با هشتم ژوئن ، و دوازدهم ربيع الاول را تاريخ وفات رسول
صلى الله عليه و آله و سلم دانسته است .(635)
اين دو نيز با قطعى شمردن تاريخ وفات ، روز دوازدهم ربيع الاول ، آن را
با تاريخ ميلادى برابر نموده اند، در حالى كه بحث در اين است كه آيا /
12 ربيع الاول با توجه به عرفه بودن روز جمعه ، و قطعى بودن وفات در
روز دوشنبه ، آيا مى توان وفات را روز دوازدهم دانست ، كه گفته شده :
پاسخ منفى است . بنابر آنچه گذشت وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم طبق قول معتبر شيعه است كه به آن نيز عمل مى شود.(636)
جدول رؤ يت ماههايى كه احتمال مى رود، در بيان تاريخ قطعى وفات پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم مؤ ثر باشد.
(1): ذى الحجه 29 - روز جمعه : آغاز محرم
30 - روز شنبه : آغاز محرم
(2): جمعه 29- روز شنبه : آغاز صفر
آغاز محرم 30 - روز يكشنبه : آغاز صفر
(3): شنبه 29- روز يكشنبه :آغاز صفر
آغاز محرم 30 - روز دوشنبه : آغاز صفر
در فروض ياد شده آغاز صفر، يكى از روزهاى شنبه ، يكشنبه ، و دوشنبه
خواهد بود.
(4): شنبه 29 - روز يكشنبه : آغاز ربيع الاول
آغاز صفر 30 - روز دوشنبه : آغاز ربيع الاول
(5): يكشنبه 29 - روز دوشنبه : آغاز ربيع الاول
آغاز صفر 30 - روز سه شنبه : آغاز ربيع الاول
(6) دوشنبه 29 - روز سه شنبه : آغاز ربيع الاول
آغاز صفر 30 - روز چهارشنبه :آغاز ربيع الاول
در فرض ياد شده آغاز ربيع الاول يكى از روزهاى يكشنبه ، و شنبه ، سه
شنبه ، و چهارشنبه ، و در هيچيك از فروض ياد شده دوازدهم ربيع الاول با
دوشنبه كه روز قطعى وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است ،
مصادف نخواهد بود وليكن در صورتى كه روز وفات را دور روز مانده به آخر
صفر بدانيم ، دوشنبه در يكى از فروض ياد شده مصادف با دور روز مانده به
آخر صفر است ، چنانچه شيعه گويد.
8 - 9: وفات پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم
على عليه السلام گويد: جبرئيل در بيمارى پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم كه بر اثر آن از دنيا رفت هر روز و هر شب به نزد او مى آمد،
و مى گفت : خداوند به تو سلام مى رساند و مى گويد: چگونه اى ، در حالى
كه او خود به تو آگاه تر است ، وليكن مى خواهد شرافت و كرامت تو را بر
مردمان افزون كند، و مى خواهد عيادت بيمار را در ميان امت تو سنت و امر
پسنديده اى بگرداند، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اگر دردى مى
داشت ، به او مى گفت مى بينى درد دارم . و جبرئيل مى گفت : اى محمد صلى
الله عليه و آله و سلم بدان كه خداوند به تو سخت نمى گيرد، در حالى كه
هيچيك از آفريدگان را به اندازه تو دوست ندارد، وليكن دوست مى دارد،
صدايت ، و دعايت را بشنود، تا در هنگام ملاقات با او مستوجب درجات و
مقاماتى كه براى تو در نظر گرفته است قرار گيرى . و اگر پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم راحت بود و دردى نداشت ، پاسخ مى داد: مى بينيد
كه راحت هستم و دردى ندارم ، و جبرئيل مى گفت : پس خداى را سپاس گوى ،
زيرا خداوند دوست دارد سپاس شود، و شكرش افزون گردد.
على عليه السلام افزود: و جبرئيل در زمان مقررى كه فرود مى آمد بر
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد شد، ما فرود آمدن او را احساس
كرديم ، پس هر آنكه در خانه بود از خانه خارج گرديد، بجز من ، در اين
هنگام جبرئيل عرضه داشت : اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم خداوند به
تو سلام مى رساند، و از تو سؤ ال مى كند، در حالى كه او به تو آگاه تر
است ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من از دنيا مى روم ؛
جبرئيل گفت : اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بشارت باد، زيرا
خداوند اراده نمود در عوض آنچه مى بينى ، كرامتى را كه براى تو مهيا
نموده است ابلاغ كند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: فرشته مرگ از من اجازه ورود
خواست من به او اجازه دادم ، و او بر من وارد گرديد، من از او خواستم
تا آمدن تو اقدامى نكند، جبرئيل گفت : اى محمد صلى الله عليه و آله و
سلم خداوند مشتاق ملاقات تو مى باشد، و تاكنون فرشته مرگ از كسى اجازه
نگرفته است و از اين به بعد نيز اجازه نخواهد گرفت ، و پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم به جبرئيل فرمود: همين جا باش تا عزرائيل برگردد.
سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به زنان اجازه داد كه وارد شوند،
پس به فرزند خود گفت : دخترم فاطمه ، نزديك من بيا، سپس خود را به روى
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم انداخت ، و پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم رازى به او گفت ، و فاطمه عليهاالسلام سر خود را بلند نمود
در حالى كه مى خنديد، و ما از تبسم او در شگفت شديم ، از او سؤ ال
كرديم ؟ و او گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از مرگ خود خبر
داد، و فاطمه عليهاالسلام گريه كرد، و پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم به او فرمود: دخترم گريه مكن ، من از خداوند درخواست نمودم ، كه تو
را زودتر از همه افراد اهل بيتم به من ملحق نمايد، و اكنون خبردار شدم
، خداوند دعاى مرا پذيرفته است ، و به همين جهت گريه نمودم .
از امام صادق عليه السلام روايت شده است ، كه فرمود: جبرئيل عليه
السلام ، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و عرضه داشت : اى
محمد صلى الله عليه و آله و سلم اين آخرين هبوط من است به دنيا.
عطاء ابن يسار گويد: در وقت احتضار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
جبرئيل نزد او آمد، و عرضه داشت : اى محمد اكنون به آسمان صعود نموده و
هرگز به زمين باز نگردم .
و نيز از امام باقر عليه السلام است : چون هنگام وفات پيامبر فرا رسيد،
مردى اجازه ورود خواست ، اميرالمؤ منين عليه السلام ، نزد او رفت و از
او سؤ ال نمود: چه حاجتى دارى ؟ پاسخ داد: مى خواهم نزد رسول خدا صلى
الله عليه و آله و سلم بروم ، حضرت فرمود: اين امر ممكن نيست ، بگو
حاجتت چيست ؟ عرضه داشت : بناچار بايد نزد او روم ، على عليه السلام
نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بازگشت ، و مطلب را گفت ، حضرت
به او اجازه داد، و او نزد بالين رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
نشست ، سپس عرضه داشت : من رسول خدا هستم ، پيامبر صلى الله عليه و آله
و سلم فرمود: تو از كدام رسولان خداوند مى باشى ؟ عرض كرد من فرشته
مرگ هستم ، خداوند مرا نزد تو فرستاده ، و تو را بين لقاى پروردگار، و
بازگشت به دنيا مخير ساخته است پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
فرمود: فرصت بده برادرم جبرئيل بيايد، تا با او مشورت نمايم ، جبرئيل
فرود آمد، و عرضه داشت : اى رسول گرامى ؛ آخرت براى تو بهتر و سزاوارتر
است ، و پروردگارت آن قدر به تو عطا كند كه راضى شوى ، لقاى پروردگار
براى تو بهتر است .
آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به عزرائيل روى نموده و فرمود:
لقاى پروردگار براى من بهتر است ، ماءموريت خود را به انجام رسان ،
جبرئيل به فرشته مرگ گفت : شتاب مكن بگذار نزد پروردگار خود روم ، و
برگردم عزرائيل پاسخ داد: ديگر دير شده است ، نفس پيامبر صلى الله عليه
و آله و سلم در وضعيتى قرار گرفته است كه نمى توانم آن را بازگردانم ،
در اين موقع جبرئيل عرضه داشت : اين آخرين فرود من به دنيا است ، زيرا
نياز من در فرود به دنيا تو بودى !.
و روايت شده است : على عليه السلام خود را از زير پوششى كه رسول اكرم
به روى خود گذارده بود بيرون كشيد، و فرمود: خداوند اجر و مزد شما را
در مرگ رسول خدا فراوان گرداند، به او عرض شد: پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم چه سخنى با تو گفت ؟ فرمود: يك هزار باب علم به روى من گشود،
كه از هر بابى هزار باب ديگر گشوده گردد، و به من دستوراتى داد كه به
آن عمل خواهم نمود، انشاءالله .(637)
ابن ماجة در سنن ، و ابويعلى در مسند خود روايت كند، چون بيمارى پيامبر
اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شدت يافت ، و جبرئيل خبر وفاتش را
داد، فاطمه مى گفت : پدر؛ چه قدر به خداى خود نزديك شده است ، پدر؛
بهشت فردوس جايگاه اوست ، پدر؛ دعوت پروردگار خود را اجابت نمود.
در (كافى ) است : زنان بنى هاشم جمع شدند، و شروع كردند، صفات پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم را بر شمردن ، فاطمه عليهاالسلام فرمود: بر
شمارى فضائل را رها كنيد، به دعا مواظبت داشته باشيد.
و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى على عليه السلام هر كس
دچار مصيبتى شود، مصيبت خود را، در مورد من بياد آورد، و اميرالمؤ منين
عليه السلام اين اشعار را سرود:
((
الموت لا والدا يبقى و لا ولدا
|
هذا السبيل الى اءن لا ترى اءحدا))
|
مرگ نه پدر، و نه فرزندى را بر جاى نخواهد گذارد# اين راه ادامه دارد
تا اينكه ديگر كسى را نيابى
((
هذا النبى ولم يخلد لامته
|
لو خلد الله خلقا قبله خلدا))
|
اين پيامبر است و براى امت خود جاودان نماند # اگر خداوند آفريده اى
پيش از او جاودان مى كرد، او را جاودان مى نمود
((
للموت فيها سهام غير خاطئة
|
من فاته اليوم سهم لم يفته غدا
))
|
مرگ تيرهائى دارد كه خطا نمى رود # اگر امروز تيرى به او اصابت نكرد،
فردا به او اصابت مى كند
و زهرا عليهاالسلام فرمود:
و ذكر ابى مذمات و الله ازيد
))
|
هرگاه بزرگ قومى از دنيا رود يادش اندك شود # و يا پدرم ، از هنگام مرگ
بخدا افزون مى شود
((
تذكرت لماذا فرق الموت بيننا
|
فعزيت نفسى بالنبى محمد
))
|
به ياد آوردم پراكندگى را كه مرگ در ميان ما وجود آورد# نفس خود را به
مرگ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تسليت گفتم
((
فقلت لها ان الممات سبيلنا
|
و من لم يمت فى يومه مات غدا))
|
با خود گفتم : مرگ راه ماست # و كسى كه امروز نميرد فردا خواهد مرد
(638)
9 - 9: تجهيز پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم
الف : غسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
سؤ ال شد اى پيامبر گرامى ، مرگ ، چه هنگام به سراغ شما مى آيد؟
فرمودند: فراق نزديك شده است ...
گفتند: اى پيامبر گرانى صلى الله عليه و آله و سلم چه كسى تو را غسل مى
دهد؟.
فرمودند: مردانى از خانواده ام ، به اين كار مبادرت ورزند، هر كس به من
نزديكتر است ، در اين كار اولويت دارد. سؤ ال شد: از چه پارچه اى كفن
را آماده نمائيم ؟.
فرمودند: همين پيراهنى كه در بر دارم ، اگر خواستيد؟ و يا اينكه در
پيراهن مصرى و يا حله يمانى .
سؤ ال شد: اى رسول گرامى كه بر شما نماز خواند؟ و فرياد گريه مردم بلند
شد. پيامبر فرمود: آرام باشيد، خداوند شما را بيامرزد، و پاداش نيك
اعطا كند، هرگاه مرا غسل داديد و كفن پوشيديد، مرا در خانه ام بر سرير
خود در كنار قبرم بگذاريد، و سپس از منزل خارج شويد، و ساعتى در انتظار
بمانيد.
اولين گروهى كه بر من نماز مى گذارند، فرشتگانند، و پس از آن گروه ،
گروه آمده بر من نماز مى گذاريد، و مرا با آه و ناله خود ميازاريد،
اولين كسانى كه پيش از شما بر من نماز مى گذارند، مردان خانواده ام
هستند، پس از آن زنان اهل بيت من ، و پس از آن همه مسلمين . و سلام مرا
به آنان كه حضور ندارند، و نيز كسانى كه بعدا به اسلام مى گروند، ابلاغ
نمائيد.(639)
على عليه السلام فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وصيت نمود جز
من كسى او را غسل ندهد، زيرا اگر كسى عورت مرا ببيند (بجز تو)(640)
چشمانش كور شود(641)
على عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من وصيت
كرد تا او را با هفت مشك آب از چاه خود، چاه (غرس ) غسل دهم
(642)
ابن كثير گويد:
بعضى از روايان اهل سنت بيان داشته اند پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم به على عليه السلام فرمود: ((
يا على لا تبد فخذك و لاتنظر الى فخذ حى و لا ميت :))
اى على ران خود را هرگز منمايان ، و به ران زنده و مرده اى نگاه مكن .
و ابن كثير از اين روايت نتيجه مى گيرد، كه مقصود پيامبر صلى الله عليه
و آله و سلم شخص خود او بوده است ، و اين خود گوياى آن است كه پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام دستور داده بود تا او را
غسل دهد.
گرچه نيازى به اينگونه تلاش نيست ، زيرا در اين رابطه روايات فراوانى
وجود دارد و ابن كثير خود نيز چندين روايت در اين رابطه نقل نموده است
، او مى نويسد: بيهقى و ابو عمر و كيسان از يزيد بن بلال از اميرالمؤ
منين نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كسى جز من
او را غسل ندهد... و همين حديث را حافظ ابوبكر بزاز در مسند خود نقل
نموده و گفته است : محمد بن عبدالرحيم از عبدالصمد نعمان از كيسان ابو
عمرو، از يزيد بن بلال از اميرالمؤ منين عليه السلام : پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم وصيت نمود جز من كسى او را غسل ندهد.(643)
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در آن بيمارى كه از دنيا رفت به على
عليه السلام فرمود: اى على هرگاه بدرود زندگى گفتم ، مرا غسل ده ؛ على
عليه السلام عرضه داشت ، من تاكنون چنين كارى انجام نداده ام ، رسول
خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: به زودى آماده مى شوى ، و يا
آسان خواهد بود... .
مفيد گويد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام
فرمود:... اى على هرگاه از دنيا رفتم تو مرا غسل مى دهى ...
(644) و اگر هيچ روايت ديگرى در اين جهت وجود نمى داشت
، فقط آن روايت كه همه مورخين متعرض آن شده اند، كه پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم فرمود: مرا نزديك ترين مردان اهل بيتم غسل دهد.(645)
در اين جهت كفايت مى كرد.
محمد حسنين هيكل گويد: در نتيجه نزديك ترين افراد خانواده پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم كه على عليه السلام در راءس آنان قرار داشت ،
متصدى غسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گرديد.(646)
اشاره به وصيت پيامبر است كه به اين گونه هم به غسل وصيت نمود، و هم
اينكه نزديك ترين افراد خانواده خود را معرفى كرد، تا آيندگان ، خلافت
را به دليل نزديكى با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نربايند. اكنون
ببينيم عملا چه كسى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را غسل داده
است .
على عليه السلام به كمك فضل ، و عباس ، پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم را غسل دادند فضل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در برگرفته
بود (او را از اين پهلو به آن پهلو حركت مى داد) و عباس آب مى ريخت او
را (طبق روايت اهل سنت ) در حالى كه پيراهن به تن داشت از چاهى كه به
آن (غرس ) مى گفتند، و در زمين قبا متعلق به خيثمة قرار داشت ، و
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از آب آن مى نوشيد، غسل دادند.(647)
و على عليه السلام فرمود: چه نيكو و خوشبو هستى ، چه در زندگى و چه در
حال مرگ .
و نوشته اند كه على عليه السلام فرمود: آنچه در ديگران (از آلودگى )
هنگام مرگ ديده مى شود، در پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ديده نشد،
با وجود تلاشى كه در اين رابطه انجام گرديد.(648)
و چون اميرالمؤ منين عليه السلام خواست رسول خدا صلى الله عليه و آله و
سلم را غسل دهد، فضل بن عباس را طلبيد كه آب به دست او دهد، و چشمان
فضل را با پارچه اى بست ، آنگاه پيراهن پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم را از يقه تا ناف پاره نمود و او را غسل داده ، حنوط نمود و در كفن
پيچيد، و چون از كار غسل و كفن فراغت جست ، به تنهايى بر پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم نماز خواند.(649)
ابن سعد چندين روايت ذكر ميكند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را
در پيراهن خود غسل دادند.(650)
و نيز محمد بن جرير طبرى مى نويسد: چون خواستند پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم را غسل دهند، اختلاف كردند، كه آيا او را همانند مردگان خود
برهنه نمائيم ، و يا با پيراهن او را غسل دهيم ، در اين حال بودند كه
همگى دچار چرت زدگى شده بخواب رفتند، در اين حال از گوشه خانه كسى كه
معلوم نشد كيست آواز برداشت : كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را
بشوئيد در حالى كه پيراهن بر تن دارد، عايشه گفت : برخاستند و پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم را از روى پيراهن غسل دادند.(651)
حلبى شافعى مى نويسد: دوبار به خواب رفتند، بار اول صدائى شنيدند كه مى
گفت : او را غسل ندهيد، زيرا پاك و پاكيزه است ، و عباس مخالفت كرد و
گفت : دستور واجبى را به خاطر صدائى كه نمى دانيم از كيست رها نمى كنيم
، و با ديگر كه خواب بر آنان غلبه كرد، صداى ديگرى شنيدند كه مى گفت :
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را با پيراهن غسل دهيد، و من خضر
هستم ، و صداى اول ، از شيطان بود و... ذهبى گويد: اين حديث منكر است ،
و اين قصه را دنبال كرده تا آنجا كه گويد: على عليه السلام فرمود:
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد كه جز من كسى او را غسل
ندهد، و فرمود: كسى عورت مرا نبيند، بجز تو و گرنه كور شود.(652)
و با توجه به اين حديث است كه گفته اند: پس پيامبر صلى الله عليه و آله
و سلم را با پيراهن غسل دادند. واقع مسئله اين است كه گويا اين حضرات ،
در صحنه حضور نداشته اند، چنانچه در صفحات آينده متعرض اين جهت مى شويم
(653) و چون حضور نداشته اند در جريات مسائل قرار
نگرفته اند، كه چگونه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را غسل داده
اند، به فصل (سايبان بنى ساعدة ) مراجعه شود.
حميرى در اين رابطه گويد:
ولو راءى عورتى سواه عمى
))
|
(على ) آن كسى است كه جسم خود را به او سپردم # و اگر كسى جز او عورت
مرا ببيند كور گردد.
و عبدى گويد:
آنكه متصدى غسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گرديد # و آنكه او را
بعد ز او در كفن پيچيد.
و ديگرى گويد:
فافتتنوا والنبى لم يقبر
))
|
او (على عليه السلام ) مشغول غسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
گرديد، پس مردم دچار فتنه شدند در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله
و سلم هنوز دفن نشده بود.
(654)