پيشگفتار
پس از حمد و ستايش بى مانند خداوند، و
درود بى كران بر رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) و اهل بيتش (عليهم
السلام ) آن پاكان بى مانند آفرينش هستى . كتاب سياهترين هفته تاريخ
شامل بخشى از رويدادهاى تلخ دوران بيمارى و پس از رحلت پيامبر بزرگوار
(عليهم السلام ) را مطرح نموده است نه تنها به عنوان رويدادهاى تاريخ
مورد توجه و عنايت است كه از زاويه پند و اندرز و عبرت بايد به آن نگاه
كرد بلكه بررسى اين گونه رويدادها قبل از هر چيز بحثى است اعتقادى كه
در زندگى رفتارى انسان مسلمان تاءثير فوق العاده اى داشته و سرنوشت
آنان را رقم مى زدند، و در واقع نتيجه رسالتهاى پيامبران الهى است كه
با به كارگيرى آن در زندگى ، سعادت انسان را رقم مى زند، و با ناديده
گرفتن و از زاويه يك رويداد گذشته تاريخى به آن نگاه كردن ، خواننده به
هدف مطلوب بعثت پيامبران الهى و بخصوص نبى اكرم (صلى الله عليه و آله )
نخواهد رسيد.
بنابراين هرگز نبايد فراموش كنيم چرا على و آلش (عليهم السلام ) خانه
نشين شدند، و انگيزه آنان چه بوده است و چگونه شد كه آن همه سفارشات
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) را ناديده گرفتند، و چرا اصحاب
رسول گرامى كه شاهد آن همه معجزات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله )
بودند، در اين موقعيت خطير و حساس سكوت اختيار كردند، و چرا دخت گرامى
رسول را تنها گذاردند، با آنكه آن همه پيامبر (صلى الله عليه و آله )
در موردش سفارش نموده بود، و آيا همه اين مسائل را باور كنيم ؟ ما در
اين كتاب بخشى از رويدادهايى كه در ارتباط با اينگونه مسائل است مورد
بحث و بررسى قرار مى دهيم باشد كه مورد توجه صاحبان اصلى مكتب قرار
گيرد، و خدمتى هر چند ناچيز به حق و حقيقت باشد، اميد آنكه مورد توجه
پارسى زبانان و جويندگان حقيقت قرار گيرد.
لازم به ذكر است كه در اين مختصر تلاش بر اين بوده كه عمدتا مسائلى را
كه ممكن است مورد قبول نباشد، از كتب معتبر برادران اهل سنت نقل شود و
چه خوب است كه مسائل عقيدتى به ميان كشيده شود تا در ميدان بحث حقايق
روشن شوند، بديهى است بحث در اينگونه مسائل هرگز به معناى جبهه گيرى در
ميادين مختلف زندگى نبوده بلكه هدف از آن ايجاد وحدت هر چه بيشتر بين
برادران اهل سنت و شيعه است كه اميد مى رود با انديشيدن در مطالب كتاب
حقايق ، هر چه بهتر آشكار گردد و همه مسلمين در پرتو ولايت مطلقه
اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به اهداف عالى اسلامى دست يابيم ، و
اين است وحدت حقيقى مسلمانان كه براى دين و دنيا سودمند مى باشد.
ارديبهشت 1374 هجرى شمسى
حوزه علميه قم ، على محدث (بندرريگى ).
فصل اول : پيامبر از رحلت خبر مى دهد
1 -1: در فرصتهاى پراكنده
ابن عباس و سدى : چون آيه : ((
((انك ميت و انهم ميتون :))
(1) تو خواهى مرد و آنان نيز مى ميرند))،
نازل گرديد، پيامبر(ص ) فرمود: ((اى كاش
مى دانستم مرگ من چه موقع خواهد بود؟))
پس از آن سوره (نصر) نازل گرديد، پس از نزول سوره نصر، پيامبر (صلى
الله عليه و آله ) در نماز، بين تكبير و قرائت ، سكوت مى كرد و مى
فرمود: (( سبحان الله و
بحمده استغفر الله و اتوب اليه ،))
از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) علت آن را سؤ ال كردند؟ فرمود:
((خبر مرگ مرا دادند))
پس از آن گريه شديدى كرد، عرض شد: اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله )،
آيا بخاطر مرگ گريه مى كنى ؟ در حالى كه خداوند گناهان گذشته و آينده
تو را آمرزيده است ؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود:
((پس ترس انتقال به آخرت ، تنگناى قبر،
تاريكى لحد و ترسهاى فراوان قيامت چه مى شود؟))
و بعد از نزول سوره ياد شده به مدت يكسال زنده ماند.
اسباب نزول از واحدى : عكرمة از ابن عباس روايت نموده گويد: چون رسول
خدا (صلى الله عليه و آله ) از جنگ حنين فراغت جست ، و سوره فتح نازل
گرديد، فرمود: اى على و اى فاطمه : ((
اذا جا نصرالله و الفتح ،))
و تا آخر سوره را قرائت فرمود.(2)
(اشاره به نزديكى ايام رحلت پيامبر).
در مجمع از مقاتل : چون سوره نصر نازل گرديد، پيامبر (صلى الله عليه و
آله ) آن را براى اصحاب خود قرائت نمود، اصحاب شادمان شدند و به يكديگر
بشارت دادند، عباس عموى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نيز اين خبر را
دريافت نمود و گريه كرد، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: چه چيز
تو را به گريه آورد؟ عرضه داشت : گمان دارم ، اين سوره حامل پيام رحلت
است ؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: آنچنان است كه مى گوئى .
و نيز در مجمع ، از ام سلمة آمده است : رسول خدا (صلى الله عليه و آله
) در اين اواخر، نمى نشست و برنمى خاست ، و رفت و آمد نمى كرد، مگر
اينكه مى فرمود: (( سبحان
الله و بحمده استغفر الله و اتوب اليه ،))
پس از آن سوره نصر را قرائت مى كرد.
مرحوم علامه طباطبائى گويد: در اين معنا با اختلافاتى اندك در گفته
رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، روايات بسيارى آمده است و در اين كه
چگونه اين سوره دلالت دارد بر فرارسيدن ايام رحلت ، گويد: مضمون آيه
دلالت دارد بر فراغ پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از تلاش و مجاهدت ،
و پايان يافتن و تماميت ماءموريت او، و پس از اتمام ماءموريت هنگام
زوال فرا مى رسد.(3)
2 -1: در مراسم حجة الوداع
جابر گويد: در حجة الوداع در حضور پيامبر اكرم (صلى الله عليه و
آله ) بوديم ، در هنگام رمى جمرات فرمود: (مناسك خود را از من
فراگيريد، شايد بعد از امسال ديگر به حج نيايم )(4)
و به همين مضمون در كامل ابن اثير است به اضافه اين جمله هرگز مرا ديگر
در اين جايگاه نخواهيد ديد.(5)
پيامبر در هنگام بازگشت از حجة الوداع در اجتماع بزرگ حاجيان از نزديك
بودن ارتحال خود خبر مى دهد: خداوند لطيف و آگاه به من خبر داده است :
و اين كه نزديك است فرا خوانده شوم و من دعوت خداى را اجابت نمايم .(6)
ه: عبدالله بن مسعود گويد: پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) يك ماه
قبل از رحلت خود ما را از آن آگاه نمود. ما در منزل عايشه جمع شده
بوديم ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به ما نگاه كرد و چشمانش
گريان شد، و فرمود: مرحبا بكم ، خداوند به شما زندگانى بخشد، و
بيامرزد، و در پناه خود قرار دهد، و خداوند شما را حفظ نمايد، و توفيق
عطا فرمايد، به شما رزق و روزى دهد، و يارى و هدايت كند شما را، سپس
فرمود: شما را به پرهيزكارى توصيه مى كنم ، و به خدا مى سپارم ....
عرض كرديم : يا رسول الله رحلت شما در چه موقع خواهد بود؟ فرمود: فراق
نزديك شده ، و بازگشت به سوى خداوند است .(7)
3 -1: در مدينه
ابو مويهبة برده رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) گويد: شبى
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) مرا از خواب بيدار كرد، و فرمود:
من ماءموريت دارم براى اهل بقيع استغفار كنم (پس با من بيا)، گويد: من
با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) خارج شدم ، تا بقيع آمديم ، آنگاه
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به اهل بقيع سلام كرد، و سپس فرمود:
گوارا باد بر شما آنچه را فعلا در آن قرار داريد، در حقيقت فتنه ها هم
چون شب تار روى آور گرديده است ، آنگاه فرمود: كليد خزينه هاى زمين به
من واگذار شد، و اين كه زندگى جاويد در دنيا داشته باشم ، و در پايان
نيز بهشت از آن من باشد، و يا اين كه ديدار پروردگار را برگزينم ، و من
ديدار خداوند را برگزيدم .(8)
طبرى گويد: ابو مويهبة گفت : اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله )
جاودانگى در دنيا و سپس بهشت را برگزين ، فرمود: هرگز، من ديدار با
پروردگار را برگزيدم .(9)
ابن كثير روايت ابو مويهبة را ذكر كرده و بعد ادامه مى دهد: پيامبر
اكرم (صلى الله عليه و آله ) بعد از اين جريان 7 يا 8 روز ديگر، بيشتر
در دنيا نماند.(10)
ابن كثير همچنين در داستان اعتكاف 20 روز آخر ماه رمضان پيامبر (صلى
الله عليه و آله ) و نزول دو بار قرآن را در سال ذكر مى كند.
در روايتى شيخ مفيد اضافه اى بر آنچه ابن اثير گفته ، گويد: پيامبر
اكرم به على (عليه السلام ) فرمود: در هر سال قرآن يك بار بر من عرضه
مى شد و امسال جبرئيل دو بار اين كار را انجام داده است ، و من آن را
نشانه نزديك بودن ايام مرگ خود مى دانم . شيخ مفيد اضافه كرده ، گويد:
پيامبر اكرم هر سال ده روز آخر ماه رمضان اعتكاف مى نمود و امسال بيست
روز اعتكاف كرد.(11)
عايشه گويد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از بقيع بازگشت نمود، او
مشاهده نمود، من از سردرد مى نالم ، فرمود: چه ضررى داشت اگر تو پيش
از من مى مردى ، من تو را تجهيز نموده ، كفن مى پوشاندم ، بر تو نماز
گزارده و تو را به خاك مى سپردم . و عايشه پاسخ داد: اگر چنين مى شد،
(بعد از دفن من ) به خانه بازگشته و با يكى از زنان خود همبستر مى شدى
.(12)
ابن كثير، اين روايت را به چند طريق ذكر مى كند، كه مضمون همه آنها يكى
است .(13)
المراغى اين روايت را با مقدارى اختلاف ، ذكر مى كند: هنگامى كه عايشه
متوجه شد، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دچار سردرد شديد شده است ،
خود نيز از سردرد شكايت كرد.(14)
اى كاش چنين بود، و من زنده بوده ، بر تو نماز گزارده و تو را دفن مى
كردم .(15)
روض الانف
(16) و كامل ابن اثير نيز به همين گونه روايت را نقل مى
كنند.(17)
4 -1: يك ماه پيش از رحلت
عبدالله بن مسعود گويد: پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) يك
ماه پيش از وفات خود، خواص اصحاب خود را در خانه عايشه فرا خواند و
جريان نزديك بودن وفات خود را به اطلاع اصحاب رساند.(18)
حبيب السير با اختلافى جزئى همين مطلب را يادآور مى شود.(19)
از مجموع آنچه گذشت ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) از رحلت خود
آگاهى داشته است و به اين گونه نبوده است كه عارضه رحلت به صورت
ناگهانى انجام شده ، و با تصور اينكه دچار بيمارى گشته و از آن شفا مى
يابد، تا آنچه را بايد سفارش كند به آينده واگذار نمايد. و نيز مشاهده
شد از سخنان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نوعى نگرانى احساس مى شد.
فصل دوم : سپاه اسامه
1 -2: نگرانى پيامبر صلى الله عليه و آله
نگرانى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از چيست ؟ بعد از فتح مكه
، كفار قريش نيروى خود را از دست داده و قوايشان تحليل رفته ، و جمع
آنان پراكنده شده ، از نابودى اسلام ماءيوس شده اند، اسلام در جزيرة
العرب قوت گرفته و بزرگترين شخصيت سياسى ، نظامى منطقه رسول خدا (صلى
الله عليه و آله ) است ، خاطر گرامى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از
ناحيه كفار و مشركين آسوده است ، بنابراين جاى هيچگونه نگرانى از اين
ناحيه براى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) وجود ندارد.
اما او با وجود رفع همه موانع ، از فتنه ها در آينده اى نه چندان دور
خبر مى دهد. فتنه هايى كه همانند پاره پاره هاى شب ، فضاى زندگى مسلمين
را تيره و تار مى كند. او از بروز فتنه ها رنج مى برد، و به شدت در
هراس است ، اصحاب نزديك به او نيز همين هراس را دارند، محمد صلى الله
عليه و آله از چه مى ترسد، و هراسش در چيست ؟
هراس پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از خود مسلمين است ، ترس او از
داخل حوزه اسلام است . نكند برخى از ميان همين اصحاب بزرگوار، وصاياى
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را ناديده بگيرند، و خلافت را به مسيرى
غير از آنچه خود خواسته است منحرف نمايد، و بالاخره تمام وصاياى او را
در مورد خلافت از خود و بخصوص خطبه غدير را فراموش كنند، و آن را توجيه
نمايند. اين هراس او را وادار مى كند، تا فتنه ها را گوشزد نمايد، و
تلاش كند، تا از خطر آينده جلوگيرى نمايد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كه خود به وضوح و آشكارا اين موضوع را
لمس مى كند، بخصوص بعد از بازگشت از حجة الوداع سال دهم هجرت ، تلاش مى
كند تا با هشدارها، و برنامه ريزى از بروز خطرات احتمالى جلوگيرى
نمايد.
2 -2: فرمان تشكيل سپاه اسامة
در محرم سال يازدهم پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دستور داد
لشگرى به سوى شام رهسپار شود، و امارت و فرماندهى آن را به اسامة
واگذار نمود، و به آنان دستور داد تا مرزهاى (بلقاء) و (الداروم ) از
سرزمينهاى فلسطين پيش برانند، منافقين در مورد فرماندهى اسامة اعتراض
نمودند و گفتند: فرماندهى همه مهاجرين و انصار را پيامبر (صلى الله
عليه و آله ) به نوجوانى واگذار كرده است ، پيامبر (صلى الله عليه و
آله ) فرمود: اگر فرماندهى اسامة را امروز سرزنش مى كنيد، پيش از اين
نيز فرماندهى پدرش را نكوهش نموديد، و او شايسته فرماندهى است ، چنانچه
پدرش نيز شايسته فرماندهى بود، و دستور داد همه مهاجرين و انصار در
اين سپاه شركت جويند، از آن جمله ابوبكر و عمر، در حالى كه مردم در
تدارك اين امر بودند، بيمارى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آغاز
گرديد.(20)
روز دوشنبه چهار روز مانده به پايان ماه صفر يازدهم هجرت ، پيامبر اكرم
(صلى الله عليه و آله ) دستور داد براى جنگ با روم آماده شوند، چون
بامداد آغاز گرديد، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اسامة را طلبيد، و
به او فرمود: به سوى جايگاه كشته شدن پدرت حركت كن ، و بدان كه من تو
را فرمانده اين لشگر نمودم ، پس بامدادان بر اهل ابنى
(21) بتاز و آنچه را به آتش بكش ، (دستور آتش زدن
برخلاف روش پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است و در اين رابطه سخنى
خواهيم داشت . - م -) و آنچنان سريع حركت كن كه بر اخبار سبقت گيرى ،
پس اگر خداوند تو را يارى نمود و به پيروزى دست يافتى توقف خود را در
ميان آنان اندك نما، و با خود راهنمايانى همراه كن ، و جاسوسانى را
پيشرو خود قرار ده .
و چون روز چهارشنبه شد، تب و سردردى عارض پيامبر (صلى الله عليه و آله
) گرديد.
و روز پنجشنبه بامدادان پرچمى به فرماندهى اسامة برافراشت ، و آن را
بدست بريدة بن الحصيب الاسلمى بسپرد و آنگاه (جرف )
(22) را پايگاه لشگر معين نمود. و هيچ كس از چهره هاى
سرشناس مهاجرين و انصار نماند، مگر آن كه به اين سپاه ملحق گرديد،
ابوبكر و عمر بن الخطاب و ابوعبيدة بن الجراح و سعد بن ابى وقاص و سعيد
بن زيد، و قتادة بن نعمان و سلمة بن اسلم بن حريش ، ضمن آن لشگر بودند.
و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به آنان فرمود: بنام خدا و در راه خدا
به سوى جنگ بشتاب ، و با منكرين خداوند نبرد كن .
عده اى ناراحت شده و اظهار داشتند: جوانى فرمانده و رئيس مهاجرين
پيشينيان مى شود؟ (معلوم است اعتراض كنندگان از مهاجرين بوده اند - م
-).
اين خبر به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رسيد، خشمگين گرديد و در
حالى كه بر اثر سردرد دستمالى به سر بسته و قطيفه اى به دوش انداخته
بود، از منزل خارج شد، و از منبر بالا رفت ، و بعد از حمد خداوند
فرمود: اين چه سخنى است كه از بعضى از شما در مورد فرماندهى اسامة به
من رسيده است ؟ و شما اگر امروز درباره فرماندهى اسامة اظهار نگرانى مى
كنيد، درباره فرماندهى پدر او نيز همين گونه نگران بوديد، به خدا سوگند
او شايسته فرماندهى بود و فرزندش نيز پس از او شايسته امارت و فرماندهى
است ، و او محبوبترين افراد نزد من است و هر دوى آنان مركز هر نوع
انديشه نيك مى باشند، با او به نيكى رفتار كنيد، زيرا او از بهترين
شماست .
پس آنگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از منبر فرود آمد و رهسپار
منزل گرديد، اين رويداد روز شنبه دهم ربيع الاول رخ داد. (البته طبق
اين روايت و در بحث تاريخ وفات پيامبر سخنى خواهيم داشت . - م -).
و مسلمانانى كه قرار بود با اسامة حركت كنند، گروه گروه با پيامبر (صلى
الله عليه و آله ) وداع كرده و در پايگاه (جرف ) به اسامة مى پيوستند.
بيمارى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رو به شدت گذارد، و او مرتب مى
فرمود: لشگر اسامة ماءموريت خود را انجام دهد.
و چون روز يكشنبه فرا رسيد، بيمارى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) شدت
يافت ، اسامة از لشگرگاه خود بر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) وارد
گرديد، در حالى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بى هوش بود، و اين
رويداد در همان روزى بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را مداوا مى
كردند (و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اين نوع مداوا را نمى پسنديد(23)
) اسامة ، اظهار ادب نمود، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) او را بوسيد
و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) سخنى نمى گفت .(24)
ولى او دستهاى خود را به طرف آسمان بالا برد و به من اشاره كرد، دانستم
او مرا دعا مى كند. اسامة به سوى پايگاه لشگر خود باز مى گردد.
روز دوشنبه فرارسيد، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) تا حدودى بهبود
حاصل كرده بود، سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به اسامة فرمود: با
بركت از جانب خداوند ماءموريت خود را به انجام رسان . و اسامة پيامبر
(صلى الله عليه و آله ) را وداع نموده به لشگرگاه خود بازگشت و فرمان
حركت را صادر نمود، در حالى كه مى خواست سوار شود، فرستاده مادرش ام
ايمن به نزد او آمده و به او گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله )
دارد از دنيا مى رود، اسامة با شنيدن اين پيام به همراهى عمر و
ابوعبيدة به سوى مدينة حركت كردند و خود را به رسول خدا رساندند، در
حالى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) داشت از دنيا مى رفت ، پس
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) وفات يافت .(25)
3 -2: حضور ابوبكر در سپاه اسامة
ابن اثير نيز همانند ابن سعد در طبقات روايت سپاه اسامة را ذكر
كرده به گونه اى كوتاهتر و ضمن شرح حال و بيمارى رسول خدا (صلى الله
عليه و آله )، ابن اثير نيز از حضور ابى بكر و عمر در سپاه اسامة و
تاءخير سپاه در انجام ماءموريت خود سخن به ميان آورده و نيز در هنگام
حضور اسامة بار دوم ، از اسامة نقل مى كند كه پيامبر (صلى الله عليه و
آله ) ساكت بوده و سخنى نمى گفت .(26)
ابوجعفر محمد بن جرير طبرى نيز به همين ترتيب متعرض داستان اسامة شده
به گونه اى مختصر و گويد: كسانى كه در اوائل هجرت پيامبر (صلى الله
عليه و آله ) به مدينة آمده بودند در ضمن سپاه اسامة حضور داشتند.(27)
روض الانف بعد از ذكر داستان سپاه اسامة ابن زيد، از اعتراض اصحاب به
فرماندهى اسامة ياد مى كند، او نيز همانند ديگران اعتراض اصحاب را بيان
مى كند، ولكن اشاره اى دارد كه ابوبكر و عمر نيز ضمن اين گروه بوده
اند.(28)
و ابن كثير گويد: و عمر نيز در ميان آنان بود، و مى گويند ابابكر نيز
حضور داشت وليكن پيامبر (صلى الله عليه و آله ) او را به خاطر اقامه
نماز در مسجد از صف جنگجويان بيرون كشيد. ابن كثير گويد:
خيلى از مهاجرين صدر اسلام و انصار در سپاه اسامه شركت داشتند، و عمر
نيز از بزرگترين آنان بود، و آن كه گويد: ابابكر در ميان آنان بوده ،
اشتباه كرده ، زيرا بيمارى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) شدت
يافت و لشگر اسامة در (جرف ) مستقر گرديد، و پيامبر اكرم (صلى الله
عليه و آله ) به ابى بكر دستور داد تا با مردم نماز بخواند چگونه ممكن
است امام مسلمين در ضمن سپاه باشد، و اگر فرض شود شركت داشته است ،
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) او را به خاطر نماز استثناء نموده .(29)
سيد مرتضى گويد: ابوبكر در ضمن گروهى بوده است كه در سپاه اسامة شركت
داشته اند، و اين مطلبى است كه ، تاريخ نويسان آن را ذكر نموده اند،
از آن جمله بلاذرى است كه در تاريخ خود آن را بيان داشته ، و او معروف
است به اين كه مورد اطمينان و ثقة است ، و مسايل را با دقت مورد نظر
قرار مى دهد، و او كسى است كه هرگز به او نسبت جانبدارى از شيعه داده
نمى شود، او گويد: ابوبكر و عمر هر دو در ضمن سپاه اسامه بودند.(30)
در اينجا اين سؤ ال مطرح است كه اگر واقعا ابوبكر استثناء شده بود و از
حضور در سپاه معاف بود، تاريخ نويسان به صراحت استثناء شدن او را مطرح
مى كردند، چنانچه استثناء شدن عمر را بعد از رحلت پيامبر (صلى الله
عليه و آله ) به درخواست ابوبكر از اسامة مطح نموده اند.
ابن ابى الحديد در اين مورد مى گويد: برخى از تواريخ حضور او را
تاءييد، و برخى آن را تاءييد ننموده اند.(31)
و گويد: ابوجعفر محمد بن جرير طبرى نگفته است كه ابوبكر در ضمن سپاه
اسامة بوده ، و او فقط از حضور عمر ياد نموده است .(32)
و ما چند نمونه از گفته هاى مورخين را ذكر نموديم كه از حضور ابى بكر
در سپاه اسامة ياد نموده اند، و اما طبرى با اين جمله (فرمان پيامبر
همه مهاجران اوليه را شامل و همه آنان در سپاه اسامة حضور داشتند جاى
ترديد نمى گذارد).
و من از ابن ابى الحديد در شگفتم كه چگونه دچار ترديد شده است و مى
گويد: برخى از تواريخ گفته اند كه ابوبكر در سپاه اسامة حضور نداشته
است ، و كتاب مغازى واقدى را به عنوان نمونه ذكر نموده است ، و اينك
متن گفته واقدى : (( و لم
يبق اءحد من المهاجرين الاولين الا انتدب فى تلك الغزوة
)) : كسى از مهاجرين اوليه
نماند مگر اينكه به سپاه اسامة پيوست .(33)
و سپس واقدى اسامى چند تن از مهاجرين را ذكر مى كند و ابى بكر يادى نمى
كند. و آيا اين جمله واقدى به اين معناست كه او گفته است : (ابوبكر
حضور نداشت ) چنانچه ابن ابى الحديد گويد.(34)
و آيا گفته واقدى : كسى از مهاجرين اوليه باقى نماند مگر آنكه به سپاه
اسامة پيوست . ثابت نمى كند: شركت ابابكر را در سپاه اسامة و آيا او از
اولين مهاجرين نبوده است ؟
به خصوص اين كه ابن ابى الحديد خود گويد: بسيارى از راويان حديث گويند
ابوبكر در ضمن سپاه اسامة بوده ، و او فقط گفته واقدى و طبرى را كه از
حضور ابى بكر به نام تصريح ننموده اند، براى عدم حضور ابى بكر مورد
استناد قرار داده .(35)
و در جاى ديگر گويد: كسى از چهره هاى سرشناس مهاجر و انصار نماند، مگر
اينكه در سپاه اسامة شركت داشت و از آن جمله ابوبكر و عمر بودند.(36)
و در جاى ديگر گويد: واقدى گفته است : ابوبكر بر پيامبر (صلى الله عليه
و آله ) وارد شده ، در حالى كه حال پيامبر (صلى الله عليه و آله ) خوب
بود و از او اجازه خواست و گفت امروز روز دختر خارجة است ، و پيامبر به
او اجازه داد و او به منزل خود در (سنح ) رفت .(37)
و ابن ابى الحديد از اين داستان چنين نتيجه مى گيرد كه او جزء سپاه
نبوده است .(38)
تاريخ نويسان در اين مسئله اتفاق نظر دارند، و ما در بخش (فرمان تشكيل
سپاه اسامة ) حضور ابى بكر و عمر را از قول مورخين ذكر نموديم و نمونه
هايى را يادآور شديم ، و در ميان مسلمين اوائل نيز حضور ابوبكر و عمر
در سپاه اسامة معروف بوده است ، داستان لطيفى ذكر مى كند، و ما ترجمه
آن را از نظر خوانندگان مى گذرانيم . در اين داستان از حضور ابى بكر در
سپاه اسامة ياد مى كند:
خليفه المهدى عباسى وارد بصره شد، مشاهده نمود اياس بن معاوية را كه در
ذكاوت مشهور و مورد ضرب المثل بود، در حالى كه نوجوان و كودكى بيش
نبود، چهارصد نفر از علماء و شخصيات پشت سر او قرار دارند. مهدى عباسى
در شگفت مانده كه چگونه كودكى را جلو انداخته اند، گفت : اف باد بر اين
ريش ها، آيا بزرگمردى در ميان آنان وجود نداشت كه اين نوجوان را جلو
انداخته اند، سپس به جوان روى كرده گفت : چند سال داريد؟ نوجوان پاسخ
داد: خداوند عمر امير را طولانى گرداند، من هم سال اسامة بن زيد بن
حارثه (رض ) هستم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را فرمانده
سپاهى نمود كه ابوبكر و عمر نيز در ميان آنان حضور داشتند. خليفه به
حاضر جوابى و سرعت انتقال نوجوان آفرين گفت ، در آن موقع اياس بن
معاوية هفده سال داشت .(39)
4 -2: يك پرسش ؟
در اين جا پرسشى وجود دارد، و هر انسانى كه اهل تحقيق و سياست و
اداره امور و آگاه به مسائل نظامى باشد با توجه به وضيعت موجود آن روز
حجاز، اين پرسش در ذهن او مطرح مى شود: چرا پيامبر صلى الله عليه و آله
و سلم تا اين حد اصرار مى ورزد، كه سپاه اسامة از مدينة خارج شود و به
شام برود، و اين اصرار حتى تا دم مرگ و در شدت بيمارى نيز وجود دارد:
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، در حالى كه با دستمالى سر خود را
از شدت درد بسته بود، بيرون آمد و فرمود:...... به من خبر رسيده است كه
گروهى از فرماندهى اسامة انتقاد نموده اند، سوگند به جان خودم اگر در
مورد فرماندهى اسامة انتقاد مى كنند، در مورد فرماندهى پدرش نيز پيش
از اين انتقاد كردند. و اگر پدرش شايستگى فرماندهى را داشت ، او نيز
شايستگى آن را دارد، دستور مرا در مورد سپاه اسامة اجرا كنيد، خداى
لعنت كند كسانى را كه قبور پيامبران خود را تبديل به مساجد كرده اند.(40)
در بسيارى از روايات ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم لعنت را متوجه
متخلفين از سپاه اسامة مى كند.(41)
و ما در اين رابطه سخنى خواهيم داشت ، زيرا جمله آخر هيچ ربطى با موضوع
سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ندارد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چرا اصرار دارد، لشگر اسلام را،
به خطوط ماوراء حجاز بفرستد، و اسامة بن زيد را كه چيزى كم ندارد، اما
يك جوان بيست ساله است ، به فرماندهى آن انتخاب مى كند، و به اين گونه
حوزه اسلام را از وجود نيروهاى رزمى با سابقه خالى مى كند، در حالى كه
مى داند، بسيارى از منافقين براى اسلام كمين نموده اند، كه در فرصت
مناسب و بعد از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ضربه آخر را
وارد كنند. و برخى از آنان حتى تا رحلت رسول اكرم نيز به انتظار
ننشستند، و بلكه در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم علم
مخالفت برافراشتند.(42)
پس از مرگ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در صورتى كه حوزه اسلام
بدون محافظ باشد، زيرا سپاه اسامة به طرف شام رفته و عموم مهاجرين و
انصار در زير فرماندهى اسامة با او به سر مى برند، على و آل ابوطالب
نيز مشغول تجهيز پيامبرند، بهترين فرصت براى ضربه زدن از سوى منافقين
بوجود مى آيد.
و نيز متوجه مى شديم پيامبر اصرار دارد، ابابكر و عمر حتما در ضمن سپاه
اسامة حركت كنند. (مورخين همه از حضور ابوبكر و عمر در سپاه اسامة نام
مى برند، اين خود به دليل خصوصيتى بوده است كه حضور اين دو در مدينه مى
داشته ) در حالى كه پيامبر اكرم خود مى داند اين دو نفر عامل هيچگونه
پيروزى در جنگ ها نبوده اند، در عين حال بايد شركت جويند و در مدينة
نباشند، اما على بن ابى طالب عليه السلام كه خود عامل تمام پيروزى هاى
اسلام بوده بايد در مدينة بماند. و چرا فرماندهى اين سپاه را به اسامة
بن زيد واگذار مى كند، گرچه او شايستگى آن را دارد، اما سپاه نيز خالى
از افرادى كه در پيروزى هاى اسلام تاءثيرات فراوانى داشته اند نبوده
است ؟ اين پرسشى است كه ذهن هر محقق و جستجوگرى را به خود مشغول مى
دارد. اين خود مى رساند كه انتخاب اسامة ، و اعزام سپاه در اين موقعيت
خاص بدون هدف نبوده است .
5 -2: آماده سازى زمينه
بيعت با على عليه السلام
ابن ابى الحديد از شيخ ابى يعقوب معتزلى ، در ذيل خطبه 156، كه
اميرالمؤ منين عليه السلام از عايشه انتقاد مى كند، در ضمن توضيح گفته
حضرت : (( و اما فلانة
فادركها راى النساء)) :
فلانى يعنى عايشه دچار راءى زنان گرديد، شيخ ابى يعقوب مطلبى در زمينه
سپاه اسامة و دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مشاركت عموم
مهاجرين و انصار گويد:
چون بيمارى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شدت يافت ، دستور
داد سپاه اسامة به سوى شام حركت كند، و فرمان داد ابوبكر و ديگر بزرگان
مهاجرين و انصار در آن شركت جويند، و با اين كيفيت اگر حادثه اى براى
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پيش آيد، دست يابى على عليه السلام
به خلافت از اطمينان بيشترى برخوردار خواهد بود، و على نيز خود بر اين
گمان بود كه اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رحلت نمايد، مدينه
بدون معارض خواهد شد، و بيعت براى او به طور كلى انجام خواهد شد، و
زمينه فسخ بيعت از بين خواهد رفت .........(43)
ابن ابى الحديد در جاى ديگرى از شرح نهج البلاغه خود، بعد از ذكر اين
مطلب كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ابوبكر و عمر را به اين جهت
با سپاه اسامة روانه نمود تا مركز هجرت ، يعنى مدينه از اين دو خالى
باشد، كه امر خلافت براى على عليه السلام به انجام رسد، آنچنانچه شيعه
گمان دارد، اعتراض كرده گويد:
و اين مطلب به نظر من بى اشكال نمى باشد، زيرا اگر پيامبر صلى الله
عليه و آله به مرگ خود آگاه بود، قطعا به دستيابى ابوبكر به خلافت نيز
آگاه بوده است ، و اگر پيامبر به دستيابى ابوبكر به خلافت آگاه مى بود،
در صدد جلوگيرى از آن نمى افتاد، چون قطعا بايد انجام مى شد و ديگر
تلاش براى جلوگيرى از انجام آن معنا ندارد، در يك صورت مى توان گفت
پيامبر ابوبكر و مر را به منظور ياد شده با سپاه اسامة اعزام نمود كه
فرض كنيم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گمان مى كرد مرگ او فرا
رسيده و يقين قطعى نداشت ، و نيز گمان مى كرد ابوبكر و عمر عموزاده اش
را كنار بزنند، و ترس آن را داشت نه اين كه يقينا به اين كار آنان آگاه
بود. چنانچه ما نيز اين كار را در مورد فرزندان خود در هنگام مرگ خود
انجام مى دهيم در صورتى كه ترس داشته باشيم ، يكى از فرزندان ما بعد از
مرگ ما همه اموال ما را تصرف مى كند، و ديگران را محروم مى نمايد، او
را به مسافرتى دور دست مى فرستيم .(44)
((پاسخ گفته مى شود: بر فرض چنين باشد،
چه اشكالى دارد كه پيامبر در اين مورد، مثل بسيارى از موارد ديگر بر
اساس تدابير بشرى عمل نموده باشد، ممكن است گفته شود، پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم مى دانسته است كه ايام مرگ او نزديك است ، اما تاريخ
دقيق آن را نمى دانسته است ، چنانچه از روايات فصل پيش چنين به دست مى
آيد و ثانيا چه تلازمى بين آگاهى او به مسائل بعد از خود، و اجتناب و
پيشگيرى از آن وجود دارد، و همين اشكال در مورد جنگ احد نيز وارد است ،
آيا پيامبر مى دانست كه نگهبانان گردنه كوه احد، كمين را ترك مى كنند،
يا نمى دانست اگر مى دانست كه چنين خواهد شد، چرا تعدادى از مسلمين را
در آن كمين گاه مستقر نمود، تا آنان را به كشتن دهد؟
قاضى القضاة در رد اين مطلب گفته : است :
دور بودن آنان از مدينه مانع نمى شود كه آنان كسى را براى رهبرى خود
انتخاب نمايند.(45)
سيد مرتضى اعلى اللّه مقامه الشريف گويد:
گويا مطلب كاملا روشن نشده است ، زيرا كسى نگفته است ، دور بودن آنان
از مدينة مانع انتخاب آنان خواهد شد، بلكه مقصود اين است كه دور بودن
آنان از مدينة ، زمينه را براى كسى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم دستور داده بود، پس از او خليفه باشد، بدون اشكال و ايجاد مخالفت
فراهم نمايد.(46)
در اين صورت اگر كسى در خارج از مدينه ، پايگاه وحى ، و مركز خلافت و
حكومت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اقدام به گزينش خليفه مى
نمود، از او نپذيرفتند، و در صورت مقاومت حكم شورش پيدا مى كرد، و همين
امر نيز باعث شد از امتثال فرمان رسول خدا سرباز زنند.
ابن ابى الحديد معتزلى حنفى مذهب گويد:
ممكن است گفته شود: مدينه مركز هجرت و جايگاه بزرگان اصحاب و خويشان
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و قاريان قرآن ، و اصحاب سقيفة
بوده است . بنابر اين جايز نيست ، از اجتماع و شورى صرف نظر نموده و در
بيرون از مدينه و دور دست ، و در حال سفر، و بدون مشاركت بزرگان مسلمين
، امام و رهبر انتخاب نمود.(47)
6 -2: اعتراض به فرماندهى اسامة
الف : قبل از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و
آله و سلم
در اين مورد چند نمونه از گفته هاى تاريخ نويسان را ذكر مى
كنيم .
1- به فرماندهى اسامة اعتراض كردند، و آن را مورد سرزنش قرار دادند،
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
شمايان امروز اگر اين فرماندهى را سرزنش مى كنيد، قبلا نيز فرماندهى
پدرش را مورد ملامت قرار داديد، ولى بدانيد و آگاه باشيد:
(( (ايم الله ان كان
لخليقا بالاماره ))) : و
او به خدا سوگند، هر آينه شايستگى امارت را دارد.
(48)
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بى جهت و در مواردى عادى سوگند ياد
نمى كند، و ليكن مى بينيم در اين مورد براى تاءكيد در امر: 1- سوگند
ياد مى كند. 2- با افزودن كلمه (ان ) كه براى تاءكيد است ، استفاده مى
كند. 3- اسمى بودن جمله خود نوعى تاءكيد است .
4- استفاده از (لام ) (لخليقا) تاكيد چهارم است . يعنى او شايسته است و
شايسته است . آن هم در آن حال بيمارى و سر درد شديد، در حالى كه از اين
اعتراض خشمگين است ، به اين گونه شايستگى اسامه را براى فرماندهى
تاءكيد مى نمايد.
2- طبرى :
پس منافقين در اين امر خرده گرفته ، اعتراض نمودند، و پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم فرمود: (انه لخليق لها): او شايسته امارت و فرماندهى
است .(49)
3- حبيب السير نيز به همانگونه اعتراض ، و نيز پاسخ پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم را اظهار مى دارد.(50)
4- ابن اثير:
منافقين به اين نوع فرماندهى اعتراض كردند............... و پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم فرمود: ((
انه لخليق للامارد، و كان ابوه لخليق لها))
: او شايسته امارت است و پدرش نيز شايسته امارت بود.(51)
5- روض الانف :
مردم به اين نوع فرماندهى اعتراض كردند، پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم در حال بيمارى خود، و با وجود سردرد شديد كه بر اثر آن دستمالى به
پيشانى خود بسته بود، در مسجد حاضر شد، و به اين اعتراض پاسخ
داد:........(52)
6- ابن هشام :
مردم به اين فرماندهى اعتراض كرده و گفتند: پيامبر صلى الله عليه و آله
و سلم يك جوان نورسيده را فرمانده ما نمود، و پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم در حال بيمارى ، به اعتراض پاسخ داد..........(53)
ملاحظه مى شود كه چگونه به فرماندهى اسامة اعتراض مى كنند، در حالى كه
خود شاهد بودند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم صريحا به اسامة مى
گويد: (( فقد وليتك هذا
الجيش :)) من تو را
فرمانده اين سپاه نمودم . و خود مشاهده نمودند كه پيامبر صلى الله عليه
و آله و سلم پرچم سپاه را با دست خود براى او برافراشت و فرمود: بنام
خداوند، و در راه خداوند نبرد كن و با كسانى كه به خداوند كافر هستند
جنگ كن . و فرمود: بامدادان حركت كن ، و بشتاب كه بر اخبار سبقت گيرى ،
و از اين قبيل دستورات صريح باز هم ، دستور پيامبر صلى الله عليه و آله
و سلم را اجرا ننموده ، به گونه اى كه پيامبر خشمگين مى شود، و در حال
بيمارى كه از شدت درد، سر خود را با دستمال بسته ، باز هم تاءكيد مى
كند، اما بى نيتجه است .(54)
و حتى در بعضى از روايات آمده است : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
فرمود: (( لعن الله من
تخلف عن جيش اسامة :))
خداى لعنت كند كسى را كه از شركت در سپاه اسامة سرباز زند.(55)
ب - بعد از رحلت :
پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، و جريانات
سقيفه بنى ساعدة و استقرار ابى بكر در جايگاه خلافت از رسول خدا صلى
الله عليه و آله و سلم ، ابوبكر دستور داد، سپاه اسامة كه تا آن روز آن
را به تاءخير انداخته بودند به سوى نبرد با روم حركت كند.
ابن اثير گويد:
چون سپاه اسامة به جايگاه خود در (جرف ) بازگشت ، و سپاه و افراد كاملا
در سپاه حضور يافتند، اسامة عمر بن الخطاب را كه در سپاه اسامة حضور
داشت به نزد ابى بكر فرستاد، و به او گفت تا به ابى بكر بگويد: چهره
هاى سرشناس و نيرومند مردم با من هستند، و من بيم دارم كه مشركين خليفه
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و حرم رسول خدا صلى الله عليه و
آله و سلم را مورد تعرض قرار دهند، و كسانى از انصار كه در سپاه اسامة
بودند، مخفيانه به عمر گفتند: ابوبكر خليفه رسول خدا صلى الله عليه و
آله و سلم اگر اصرار داشت سپاه حركت كند، از او بخواه كه مردى مسن تر
از اسامة را براى فرماندهى سپاه تعيين كند.
عمر طبق دستور اسامة به نزد ابى بكر آمد و پيام اسامة را به او ابلاغ
نمود. ابوبكر گفت : اگر سگان و گرگان ، مرا پاره پاره كنند، بايد دستور
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را آنچنانكه خواسته بود اجراء كنم
.(56)
و دستورى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم صادر نموده ، هرگز
رد نخواهم نمود، گرچه در منطقه بجز من كسى برجاى نماند.
عمر گفت : انصار خواسته اند به جاى اسامة مرد مسن ترى را براى فرماندهى
انتخاب نمائيد؟ ابوبكر نشسته بود، برخاست و ريش عمر را گرفته به او گفت
: مادرت به عزايت بنشيند اى فرزند خطّاب ، رسول خدا صلى الله عليه و
آله و سلم او را به فرماندهى نصب نمود، و تو از من مى خواهى او را عزل
نمايم ؟(57)
ابن سعد گويد: در مورد عزل اسامة با ابوبكر صحبت شد، موافقت نكرد، و او
با اسامة در مورد عمر صحبت نمود كه به او اجازه دهد از حضور در سپاه
معاف باشد و اسامة اين درخواست را پذيرفت .(58)
7 -2: دفاع از اعتراض
شيخ الاسلام البشرى در مراجعه اى كه با مرحوم سيد عبدالحسين در
اين رابطه داشته است ، گويد:
اين كه فرماندهى اسامة را پيش از رحلت پيامبر اكرم مورد ملامت و سرزنش
قرار دادند، با توجه به آگاهى و مشاهده تصريحات فراوان پيامبر اكرم صلى
الله عليه و آله و سلم چه باگفتار، و چه با عمل و رفتار خود، در مورد
فرماندهى اسامة ، اين انتقاد و سرزنش ، بدعتى نبوده ، و بلكه بر اساس
طبيعت و سرشت انسانى صورت گرفته ، و كاملا امرى است طبيعى ، زيرا اسامة
جوان بود، در حالى كه در سپاه مردان كهن ، و بزرگسالان حضور داشتند،
اقتضاى نفوس انسانهاى كهنسال اين است كه تحت امر جوانان نباشند و سرشت
آنان از اين كه تحت فرماندهى جوان قرار گيرند نفرت داشتند، و گرنه غرض
خاصى از اين اعتراض نداشتند.
و اما اينكه پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم باز هم
خواستار عزل اسامة از فرماندهى شدند، بعضى از علماء عذر آنان را چنين
بيان كرده و گفته اند: فكر مى كردند، ابوبكر صديق ، با آنان در رجحان
عزل اسامة هم آهنگ باشد، زيرا خود چنين مى انديشيدند.
و انصاف اين است كه درخواست عزل اسامة بعد از خشم پيامبر صلى الله عليه
و آله و سلم هيچگونه توجيهى كه عقل آن را بپذيرد ندارد، بخصوص آنكه
پيامبر در آن حال تب دار، كه بر اثر شدت سردرد سر خود را با دستمال
بسته به منبر مى رود و آن خطبه را ايراد مى كند، كه از رويدادهاى مهم
تاريخى به شمار مى رود، بنابراين عذر آنان را جز خداوند نمى داند.(59)
اين دفاعيه خود پاسخ همه سؤ الات است ، آيا واقعا سرشت هر پيرمرد
مسلمان كه داراى ايمان كامل است ، از اطاعت خداوند و رسول خداوند نفرت
دارد؟ و يا نفوس بعضى از پيرمردهاى مسلمان ، و يا حتى غير از كهنسالان
از مسلمانان ممكن است چنين سرشتى داشته باشد؟ و گرنه نه پيرمردهاى مؤ
من كه داراى ايمان كامل باشند، از اطاعت خدا و رسول خدا در مورد
فرماندهى و تحت امر جوان قرار گرفتن نفرت ندارند، در حالى كه دستور
خداوند است : (( ما اتاكم
الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا))
:
(60) هر دستورى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
مى دهد، آن را بپذيريد، و از هر چيزى كه شما را نهى نمايد خويشتن دار
باشيد. اين صفات مؤ منين است . و در آيه ديگر گويد:
(( فلاوربك لايومنون حتى
يحكومك فيما شجربينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا
تسليما)) :(61)
8 -2: درنگ در اجراى فرمان
با توجه به تاءكيدات فراوانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم در اعزام سپاه اسامة ، به روم داشت ، و ما تعدادى از روايات آن را
در بخش تشكيل سپاه اسامة بيان داشتيم ، كه عين حال حركت سپاه را به
تاءخير انداختند، تا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رحلت نمود، و
حتى بعد از رحلت نيز برخى تصميم داشتند و اصرار نمودند، اصل فرمان رسول
خدا صلى الله عليه و آله و سلم را لغو نموده و اجراء نكنند، و اينك
برخى از روايات ديگر را كه بيانگر تاءكيد رسول خدا صلى الله عليه و آله
و سلم در اجراى فرمان است ، بيان مى كنيم :
1- رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در بيمارى خود، اسامة را
فرمانده سپاهى نمود كه بيشتر مهاجرين و انصار، از آن جمله ابوبكر و عمر
و ابوعبيدة بن الجراح ، و عبدالرحمن بن عوف ، و طلحة و زبير، در آن
شركت داشتند و به او دستور داد به سوى مؤ تة جايى كه پدر اسامة كشته
شد، برود، و اسامة در اجراى فرمان درنگ نمود، و همراهان او نيز با او
درنگ نمودند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در بيمارى خود كه
شدت پيدا مى كرد و و گاهى تخفيف پيدا مى كرد، در اجراى فرمان تاءكيد مى
نمود، حتى اسامة به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرضه داشت : پدر
و مادرم فدايت باد، آيا اجازه مى دهيد چند روزى درنگ نمايم تا اين كه
خداوند تو را شفا عنايت فرمايد، فرمود: حركت كن و درنگ منما. عرض كرد:
اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اگر من حركت كنم ، و جناب تو در
اين حال باشند، قلبم جريحه دار خواهد بود؟ فرمود: حركت كن به سلامتى و
پيروزى . عرض كرد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دوست ندارم
حال تو را از مسافرين جويا شوم ، فرمود: فرمان مرا اجرا كن . سپس آنگاه
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيهوش گرديد، و اسامة مهياى حركت شد،
و چون پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بهوش آمد، از اسامة و سپاه سؤ
ال نمود؟ به او گزارش دادند، خود را آماده حركت مى كنند. پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم شروع به گفتن اين جمله نمود: سپاه را بفرستيد،
خداوند لعنت كند، آنكه را در سپاه شركت ننمايد، و اين جمله را مكرر بر
زبان جارى ساخت . پس اسامة خارج شد در حالى كه پرچم بر فراز سر او بر
افراشته بود، و اصحاب در پيشاپيش او در حركت بودند، تا اين كه در
پايگاه (جرف ) فرود آمد، در حالى كه ابوبكر و عمر و بيشتر مهاجرين به
همراه او بودند، و از انصار سيد بن خضير، و بشير بن سعد، و ديگر چهره
هاى سرشناس ، در اين حال فرستاده ام ايمن آمد، و به اسامة گفت : به
مدينه بيائيد، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وفات يافت .
اسامة بى درنگ برخاست در حالى كه پرچم را به همراه داشت ، و آن را در
خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گذارد، و رسول خدا صلى الله
عليه و آله و سلم در همان ساعت وفات يافته بود.
گويد: بسيارى از راويان حديث كه از آن جمله ابن ابى الحديد معتزلى است
، اين حديث را روايت كرده اند.(62)
2 - چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از آن نماز كه در حال
بيمارى به مسجد آمده فراغت جست ، و به منزل آمد، ابابكر و عمر را و
گروهى را كه در مسجد حضور داشتند فرا خواند، و پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم از اين جهت كه اين گروه در سپاه اسامه شركت نجسته اند بسيار
دلتنگ و خشمگين بود. به آنان فرمود: مگر من به شما دستور ندادم ، سپاه
اسامة را اعزام داشته و در سپاه شركت نمائيد؟ در پاسخ گفتند: چرا اى
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم . فرمود: چرا دستور مرا اجراء
ننموديد؟
ابوبكر پاسخ داد: من آمدم تا ديدارى تازه كنم .
عمر نيز گفت : من نرفتم ، زيرا دوست نداشتم از مسافرين جوياى حال شما
بشوم .
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سپاه اسامة را حركت دهيد،
حضرت سه بار اين جمله را تكرار نمود، و آنگاه بر اثر رنج فراوان و
آزارى كه بر اثر عدم اجراى فرمان متوجه حضرت شده بود، پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم مدهوش گرديد.(63)
2- پس اسامة خارج شد، و پايگاه خود را در جرف قرار داد، و سپاهيان در
آن جا حضور داشتند، بيمارى پيامبر اكرم شدت نمود، و سپاهيان حركت
ننمودند، و به يكديگر نگاه مى كردند، تا اينكه پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم رحلت نمود.(64)
3- حركت اسامة به خاطر بيمارى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
به تاءخير افتاد، اسامة پايگاه خود را در (جرف ) برقرار نمود، بيمارى
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شدت يافت ، وليكن تاءثيرى در
برنامه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نداشت ، و او همچنان در
فكر اجراى برنامه هاى خود برد.
4- اسامة گويد: چون بيمارى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شدت
يافت ، من و ديگر همراهان به نزد پيامبر آمديم ، و پيامبر سخن نمى گفت
، او دست خود را به طرف آسمان دراز كرده و سپس دست خود را به روى من
گذارد، من متوجه شدم او مرا دعا مى كند.(65)
ابن ابى الحديد اضافه مى كند: اين حركت پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم به بازگشت اسامة ، و اجراى فرمان در مورد سپاه اعزامى به شام بود.(66)
5- اسامة و همراهانش در جرف رحل اقامت افكندند و مراقب بودند كه خداوند
چه تصميمى را در مورد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به اجراء خواهد
گذارد.(67)
6- اسامة پايگاه خود را در جرف مستقر نمود، و سپاهيان در اين انتظار
بودند كه بالاخره خداوند در مورد پيامبرش ، چه فرمانى را اجراء كند.(68)