تزيين حرم هاى اولياء
صابر: سلام عليكم.
باقر: عليكم السلام و رحمة اللّه .
صابر: رسيدن به خير، خوش آمديد.
باقر: پسر عمويى در اينجا دارم براى ديدار او آمده ام.
صابر: ما را سرفراز كرده، افتخار بده، امروز را در خدمت شما باشيم.
باقر: كارهاى زيادى دارم كه فقط به منظور «صله رحم» و تجديد ديدار با بستگان، آن ها را رها كرده و آمده ام، از تو مى خواهم مرا معذور بدارى.
صابر: ممكن نيست. دو دوست پس از ده سال همديگر را ببينند، اما از هم صحبتى يك ساعته محروم شوند؟ وانگهى بر گردن تو حق برادرى دينى دارم. از ديگر سو، ميان من و يكى از برادران مؤمن خود در مورد «شيعه» و «سنى» بحثى در گرفته است و از آن جا كه به [سلامت و پاكى] تو اعتماد دارم، مى خواهم در اين باره با تو گفت و گو كنم تا بدين وسيله امر براى من روشن شود، از اين رو نبايد دعوت مرا ناديده بگيرى.
باقر: باشد، مى آيم.
آن گاه هر دو روانه خانه صابر شدند. پس از گفت و گوهايى كه ميان دو دوست تازه به هم رسيده رد و بدل شد، باقر از صابر پرسيد:
گفت و گوى ميان شما و آن برادر شيعه در چه موردى بود؟
صابر: درباره تزيين و آراستن قبور پيامبران، امامان، عالمان، مؤمنان، صالحان و... به نقره، طلا و ديگر آرايه ها بود.
باقر: چه اشكالى در اين كار وجود دارد؟
صابر: آيا اين كار حرام نيست؟
باقر: چرا بايد حرام باشد؟
صابر: آيا مرده از اين آرايه ها سود مى برد؟
باقر: نه.
صابر: بنابر اين، چنين كارى اسراف و تبذير است و خداوند در اين باب مى فرمايد:
«... وَ لاَ تُبَذِّرْ تَبْذِيرًا * إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَ نَ الشَّيَـطِينِ ...»؛ «و ولخرجى و اسراف مكن. چرا كه اسراف كاران برادران شيطان ها هستند».
[13]
باقر: درباره زيور كعبه و نيز طلا و نقره هايى كه بر آن آويخته شده و در آن قرار دارد چه مى گويى؟
صابر: چيزى ندارم بگويم. نمى دانم.
باقر: از دوران جاهلى تا به امروز زيور آلات و طلاى فراوانى از همه جا به كعبه تقديم مى شده و مى شود. «ابن خلدون»
[14] در «مقدمه»
[15] خود آورده است: «امت ها از روزگار جاهلى كعبه را بزرگ مى شمردند و شاهانى چون كسرى اموال فراوانى براى كعبه مى فرستادند. شمشيرها و دو غزال طلايى كه عبدالمطلب هنگام حفر چاه زمزم آن ها را يافته بود داستان مشهورى دارد. زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مكه را فتح كرد، در چاهى كه در حرم بود دو ميليون دينار طلا يافت كه اهدايى شاهان به كعبه بود و وزن آنها به دويست «قنطار» (هر قنطار صد رطل) مى رسيد. على بن ابى طالب عليه السلامبه پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: «اى رسول خدا، خوب است كه از اين ثروت براى جنگ [با مشركان] استفاده كنيد» ولى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهچنان نكرد.
ابوبكر نيز آن ها را مورد تعرض قرار نداد.
[ ابن خلدون چنين ادامه مى دهد:] «ابو وائل از «شيبة بن عثمان» نقل كرده كه گفت: نزد عمر بودم، عمر گفت برآنم كه تمام طلا و نقره [موجود در كعبه] را ميان مسلمانان تقسيم كنم.
گفتم: مى خواهى چكار كنى؟ [حق اين كار را ندارى] .
گفت: چرا؟
گفتم: پيامبر و ابوبكر (كه قبل از تو حاكم مسلمين بودند) اين كار را نكردند.
عمر گفت:
[پس] بايد از آنان پيروى كرد».
[16]
حال اى صابر، از تو مى پرسم، آيا كعبه از آن همه طلا و نقره استفاده مى كرد؟ يا اين كه خداى متعال ـ كه از اين پيرايه ها منزه است ـ از آن سود مى برد؟
صابر: نه، هرگز.
باقر: در عين حال پيامبر صلى الله عليه و آله دست به اين ثروت هنگفت نزد و حتى اندكى از آن استفاده نكرد و اين در حالى بود كه در آن روز، اسلام نيازمند چنين ثروتى بود تا دامنه اش در سراسر گيتى گسترانده شود.
شايد سؤال شود چرا پيامبر صلى الله عليه و آله با همه نيازى كه براى تحقق اهداف الهى خويش بدان ها داشت، دينارى يا درهمى از آن ثروت استفاده نكرد؟
پاسخ روشن است؛ وجود اين ثروت سترگ در كعبه، بر شكوه و عظمت آن نزد مردم مى افزود. البته نبايد فراموش كرد كه خانه كعبه عظمتى فراتر از تصور و انديشه ما نزد خدا دارد و اين ثروت ها بر شكوه خود كعبه نمى افزايد و نداشتن ثروت، از عظمت آن نمى كاهد. لذا گنبدهاى طلا، درب هاى طلا و نقره و آرايه هايى كه در مراقد اولياى الهى مانند: حرم اميرالمؤمنين، امام حسن، امام حسين، امام رضا ـ كه درود خدا بر آنان باد ـ قرار دارد از همين قبيل است. البته منزلت و مقام اينان نيز با وجود اين آرايه ها فزونى نمى يابد و در صورت عدم آنها نيز كاهش نمى پذيرد. مثلا قبر امام حسن عليه السلام هر چند در معرض تابش آفتاب قرار داشته و فاقد صحن و حرم و گنبد است، اما حضرتش از امام حسين عليه السلام كه داراى بارگاه با شكوه و آكنده از طلاى ناب و ديگر آرايه هاست، برتر مى باشد.
با تمام اين احوال، با اهداى سنگهاى گران بها به عتبات اين بزرگان و طلاكارى گنبد و حرم آنان، مقام آنان را گرامى داشته، منزلت ايشان را ارج مى نهيم.
صابر: آيا اين چيزها، اولياى خدا را در نظر مردم بزرگ مى گرداند؟
باقر: آرى. مطلبى را براى شما بگويم كه موضوع روشن تر شود؛ اگر به گورستان يهوديان بروى خواهى ديد كه قبر عالمان آنها ويرانه است و اتاق يا سقفى كه زيارت كنندگان بدان پناه ببرند ندارند، اما اگر به گورستان مسيحيان بروى وضع به صورتى ديگر است. قبر عالمان آنان آباد، داراى بنا و به طلا و نقره و ديگر جواهرات آراسته شده است. با اين كه مسلمان هستى و هر دو را بر باطل مى دانى، آيا با مقايسه ميان دو گورستان، گورستان يهود به چشم تو بزرگ مى آيد يا گورستان مسيحيان؟
صابر: طبيعى است كه با ديدن چنين صحنه هايى، تصويرى با شكوه از عالمان مسيحى و تصويرى حقير و ناچيز از عالمان يهودى در ذهن خواهم داشت.
باقر: بنابراين بنا و ضريح و گنبدهايى كه شيعيان و سنيان ب فراز قبور امامان و پيامبران مى سازند و نيز آراستن اين قبرها به انواع آرايه ها، به انگيزه بزرگ شمردن آنان و ارج نهادن به منزلت ايشان است.
صابر: آنچه مى گويى كاملاً درست است، اما اين انگيزه مى تواند اسراف بودن اين كارها را از بين ببرد؟
باقر: آرى؛ نه تنها اسراف نيست، بلكه با ثابت شدن اين كه اين كارها، موجب تعظيم و ارج نهادن به اولياى خداست، بى ترديد بزرگ شمردن اسلام نيز مى باشد؛ چرا كه هر عملى كه مايه بزرگ خواندن و ارجمندى اسلام باشد، از شعاير الهى است و خدا اين ارج گذاردن را چنين توصيف فرموده است:
«ذَ لِكَ وَ مَن يُعَظِّمْ شعائـِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ»؛ «و هر كس شعاير خدا را بزرگ دارد، در حقيقت، آن [حاكى ] از پاكى دل هاست».
[17]
بر همين اساس، آراستن مرقد و مزار اولياى خدا از جمله شعاير الهى است كه اقدام كننده به آن را از پاداش بى دريغ الهى بهره مند مى كند.
صابر: از اين كه وقت تو را گرفتم از تو عذر مى خواهم، اما از روى خيرخواهى مرا از تاريكى نادانى رهانيده، به روشنايى دانش هدايت كردى؛ پيش از اين درباره تزيينات بقاع متبرك و عتبات، زياد مى انديشيدم، ولى نمى توانستم درست بودن اين كارها را به خود بقبولانم و سر انجام با گفته هايت مرا روشن كردى و سبب شدى كه گم شده ام را پيدا كنم.
باقر: پس تمام شك هاى تو درباره آراستن و زينت كردن اين اماكن مقدس بر طرف شد؟
صابر: آرى. درباره مستحب بودن اين اعمال و اين كه قرآن كريم بدان فرا خوانده ديگر هيچ ترديدى ندارم.
باقر: به هر حال من آمادگى دارم تا در هر موردى در اين زمينه به گفت و گو و رفع سوء تفاهم بپردازيم، باشد كه هر دو از آن استفاده كرده، با درك صحيح به حقيقت امور پى ببريم.
صابر: بسيار متشكرم و از خداوند توفيق تو را خواهانم.
بوسيدن ضريح
مالك: صادق، چه اصرارى بر بوسيدن ضريح پيامبر و امامان داريد؟
صادق: در اين كار اشكالى مى بينى؟
مالك: مى گويند، اين كار در شمار اعمال شِرك آميز قرار دارد.
صادق: چه كسانى اين مطلب را مى گويند؟
مالك: اين گفته مسلمانان است.
صادق: عجبا! ببينم، چه كسانى ضريح را مى بوسند؟
مالك: مى گويند شيعيان اين كار را مى كنند؟
صادق: آيا براى انجام مراسم حج به مكه رفته اى؟
مالك: آرى، بحمداللّه .
صادق: آيا قبر رسول خدا را در مدينه زيارت كرده اى؟
مالك: آرى و بر اين توفيق، خدا را شاكرم.
صادق: حتما ديده اى كه هزاران مسلمان اهل سنت، در تكاپو هستند تا ضريح رسول خدا را ببوسند، اما افرادى در هيئت «امر به معروف» آنان را مى زنند و از اين كار باز مى دارند؟
مالك: همين طور است.
صادق: بنابر اين، ما شيعيان تنها كسانى نيستيم كه ضريح پيامبران خدا را مى بوسيم بلكه تمام مسلمانان اين كار را مى كنند.
مالك: در اين صورت چرا برخى بوسيدن ضريح را حرام دانسته، آن را شرك به خدا مى دانند؟
صادق: كسانى كه بوسيدن ضريح را حرام و شرك به خدا مى دانند، جمعيت بسيار كوچكى از مسلمانان هستند كه تنها خود را مسلمان واقعى و افكار خود را بر حق دانسته، ديگر مسلمانان را كافر، مشرك و پرستنده غير خدا مى دانند و از همين روست كه تمام طوايف اسلامى را كافر مى خوانند. حتما ديده اى كه افراد «هيئت امر به معروف» در حجاز، مسلمانانى را كه در صدد بوسيدن ضريح پيامبر صلى الله عليه و آله هستند را زده، آنان را با واژه هايى توهين آميز، چون اى كافر! اى مشرك! اى زنديق! اى خوك! اى سگ و ديگر دشنام ها و نسبت هاى نارو [كه حد شرعى بر آنان واجب مى كند] مورد خطاب قرار مى دهند. از نظر آنان فرق نمى كند كه مخاطب شيعه باشد يا سنىِ حنفى، مالكى، شافعى، حنبلى، شيعه زيدى و يا ديگر طوايف اسلامى
[18] .
مالك: آرى. تمام آنچه را كه مى گويى خود ديده ام. بدتر از آن، خود شاهد بودم كه اگر كسى براى بوسيدن ضريح پيامبر پافشارى مى كرد، مأموران (امر به معروف) با عصايى كه در دست داشتند چنان بر سر او ضربه مى زدند كه گاهى به شكستگى سر و خون ريزى آن مى انجاميد و گاهى نيز چنان با مُشت به سينه زايران ضربه مى زدند كه موجب ناراحتى و درد شديد براى آنان مى شد. من از ديدن اين صحنه ها بسيار آزرده شده ام.
شگفتا! خداى متعال اين تجمع را براى تمام مسلمانان مقرر فرموده است تا مسائل گوناگون زندگى مادى و معنوى خود را در آن به مناقشه بگذارند، اما امروزه به دليل عملكرد عده اى كه خود را «هيئت آمران به معروف و نهى كنندگان از منكر» ناميده اند، به وسيله اى براى پراكندگى جمع مسلمانان مبدل شده است.
صادق: به گفت و گوى خويش باز گرديم. آيا فرزندت را مى بوسى.
مالك: آرى.
صادق: با اين كار خود، به خدا شرك مى ورزى؟
مالك: نه، نه، هرگز چنين نيست.
صادق: چگونه است كه با اين كار مشرك نمى شوى؟
مالك: از سر دوستى و محبت، فرزندم را مى بوسم و اين كار شرك نيست.
صادق: قرآن را نيز مى بوسى ؟
مالك: آرى.
صادق: و با اين كار مشرك نمى شوى؟
مالك: نه.
صادق: آيا جلد قرآن را كه مى بوسى، چيزى جز چرم [يا مقوا] است؟
مالك: خير، همين طور است.
صادق: بنابراين، تو براى خدا شريك قائل شدى و اين شريك چرمى است كه از پوست حيوانى فراهم آمده، و خدا از چنين كارى برتر است.
مالك: نه چنين نيست. از آن رو جلد قرآن را مى بوسم كه در بردارنده كلام خداست و اين كار از سر عشق و اشتياق به قرآن است. حال بگو كجاى اين كار شرك است؟ وانگهى با بوسيدن قرآن از ثواب الهى بهره مند مى شوم؛ چه اين بوسيدن قرآن ارج نهادن به آن است كه پاداش الهى را به همراه دارد. پس اين كار با شرك هيچ ارتباطى ندارد و از آن دور است.
صادق: حال كه چنين است، چرا همين مطلب را در مورد بوسيدن ضريح پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام
[19] نمى پذيرى؟
شايد بگويى، آنان كه ضريح را مى بوسند، آهن را با خداوند شريك مى گردانند! اگر چنين ادعايى درست باشد، چرا آهن هايى را كه همه جا به چشم مى خورد نمى بوسند؟ هرگز اين گونه نيست؛ آنان ضريح را از آن رو مى بوسند كه تربت پاك پيامبر صلى الله عليه و آله يا يكى از امامان عليهم السلام را در ميان دارد و چون به اين بزرگان دسترسى ندارند، اشتياق و علاقه خود را با بوسيدن ضريح آن پاكان، نثارشان مى كنند. بنابر اين نزد خداى متعال پاداش دارند. زيرا بوسيدن ضريح بزرگ شمردن آن بزرگان است كه در حقيقت ارج نهادن به پيامبر صلى الله عليه و آله يا امام عليه السلامارج نهادن به اسلام است؛ همان آيينى كه اين بزرگان دعوت كنندگان به آن بوده اند. لذا هر چه سبب بزرگداشت و ارجمندى اسلام باشد، از شعاير الهى است و خداوند در اين باره فرموده است: «و هر كس شعاير خدا را بزرگ دارد، در حقيقت، آن [حاكى] از پاكى دل هاست».
مالك: در اين صورت، چرا برخى، شما را مشرك مى خوانند؟
صادق: در حديث آمده است:
«انّما الاعمال بالنّيات؛ عمل ها بر اساس نيت است [و بر همين مبنا كيفر يا پاداش داده مى شود] ».
[20]
از اين رو اگر كسى ضريح را به انگيزه شرك ورزيدن ببوسد، مشرك است، اما اگر بوسيدن ضريح از سر شوق و محبت و به انگيزه بر پاداشتن شعاير الهى و نيل به ثواب باشد، مستحق ثواب و پاداش الهى است. تو مى توانى از شيعه و سنى درباره بوسيدن ضريح و انگيزه آنان از اين كار بپرسى و بى ترديد خواهى شنيد كه از فرط اشتياق و دوست داشتن و رسيدن به ثواب الهى ضريح را مى بوسند و حتى يك پاسخ مغاير آنچه گفته شد نخواهى شنيد.
مالك: درست است.
صادق: وانگهى اگر صِرف بوسيدن بدون انگيزه شِرك ورزيدن، انسان را مشرك مى كند بى ترديد حتى يك نفر كه مشرك نباشد نيز نخواهى يافت، زيرا مسلمانان، ضريح يا قرآن را مى بوسند كه در هر دو حالت تمام مسلمانان مشرك هستند. از تو مى پرسم در اين صورت كسى مسلمان خواهد بود؟
مالك: بسيار بسيار متشكرم. اين مسأله را با پدرم به مناقشه خواهم گذارد؛ همو كه اين تعصبات پوچ را به خورد من مى داد. اينك دريافتم كه حق با شما شيعيان است و به جهت همين روشنگرى و اين كه مرا با حقايق آشنا كردى منّتى هميشگى بر من خواهى داشت. من نيز از اين پس بدون تحقيق درباره صحت و سقم مطلبى، تن به هيچ گفته اى نخواهم داد.
توسل به اولياى خدا
او آهى از دل كشيده با خود مى گويد: واى از اين مشركان كافر و زنديق... كه خود را مسلمان مى خوانند. واى... .
محمد به او مى گويد: چه كسانى را مى گويى؟
كمال: شيعيان را مى گويم!
محمد: آنان را دشنام نده و مشرك نخوان كه آنها مسلمان هستند.
كمال: كشتن آنان شايسته تر از كشتن كفار است.
محمد: اين جوشش نابخردانه تو براى چيست؟ و به چه دليل آنان مشرك هستند؟
كمال: آنان در كنار خداوند، خدايانى ديگر برگزيده اند و چيزى را به جاى خدا مى پرستند كه نمى تواند به آنان سود و زيانى برساند.
محمد: چگونه چنين چيزى ممكن است؟
كمال: آنان به پيامبر، امامان و اولياى خدا متوسل شده، با عبارتهايى چون: يا رسول اللّه ، يا على، يا حسين، يا صاحب الزمان و... از آنان مى خواهند حاجت شان را برآورند. شيعيان مدعى اند كه آنان اولياى خداوند هستند و مى توانند نيازهاى ايشان را بر آورده سازند. به نظر تو اين كار شرك بى پرده و آشكار، و كفر و پرستش جز خدا نيست؟
محمد: اجازه بده مطلبى كوتاه براى تو بگويم.
كمال: بگو.
محمد: من نيز از كسانى بودم كه شيعيان را آماج دشنام، تهمت و ناروا گويى قرار مى دادند. هر جا كه فرصتى دست مى داد، و در نبود آنان دشنام خود را نثارشان مى كردم. سرانجام در سفر حج با يكى از شيعيان همراه شدم. بر اساس بدبينى نسبت به شيعيان، با وى سر ناسازگارى گذارده، كينه چندين ساله اى را كه از آنان داشتم بر زبان راندم، اما او با صبر تمام، خاموش ماند و در حالى كه از چهره اش خوشرويى نمايان بود، در واكنش به برخورد من فقط مى خنديد. هر چه بر دشنام به او مى افزودم، با لبخند مهربانش در من مى نگريست. خوى نيكوى او آتش دشمنى و دشنام گويى مرا فرو نشاند. زمانى كه ساكت شدم، رو به من كرد و گفت: برادر دينى، محمد، اجازه مى دهى سخنى با تو بگويم؟
ميان ما سخن هايى در موضوع هاى مختلف رد و بدل شد. از جمله مطالبى كه مرا به پذيرش حقانيت آنان وا مى داشت، موضوع توسل به اولياى خدا بود.
كمال: گويا نيرنگ بازى، فريبكارى و شرك آنان در تو نيز تأثير گذارده است... شناخت تو از دين و اسلام اندك است!
محمد: آماده ام تا بر اساس قرآن كريم، سنت اطهر و سيره مسلمانان صالح، درباره توسل به اولياى خدا با تو بحث و گفت و گو كنم.
كمال: خداى بزرگ از همه خلق نسبت به آفريدگانش مهربان تر است و مانعى ميان او و خلق وجود ندارد و بنده در هر جا و هر زمان بايد به طور مستقيم و بدون واسطه با خدا ارتباط برقرار كرده و بدو متوسل شود و توسل به غير خدا هر چند مانند پيامبران، امامان، فرشتگان يا بنده اى صالح، جايز نيست؛ اگر چه نزد خداوند بالاترين منزلت ها را داشته باشند.
محمد: چرا توسل به آنان جايز نيست؟
كمال: انسان، پس از مرگ معدوم شده، از بين مى رود و از چنين كسى هيچ گونه استفاده اى نمى شود، پس چگونه به موجودى كه اينك نابود شده است متوسل مى شوى؟
محمد: به چه دليل مى گوييد كه مُردن، نابود شدن است؟و چه كسى اين را مى گويد؟
كمال: امام محمد بن عبدالوهاب مى گويد: «به صالحان از دنيا رفته، متوسل شدن در واقع دست به دامن معدوم، شدن است و اين كار از نظر عقل ناپسند و زشت است. نيز يكى از پيروان او نقل مى كند كه در حضور او [محمد بن عبدالوهاب] گفته شد، يا اين كه آن را شنيده و بدان راضى بوده و آن را تأييد كرده: «كه اين عصاى من از محمد [العياذ باللّه ] بهتر و سودمندتر است، چرا كه از اين عصا براى كشتن مار، عقرب و امثال آن مى توان استفاده كرد، در حالى كه محمد مرده است و سودى از او بر نمى آيد
[21] .
بنابر اين، مطلب پيش گفته و مطالبى مشابه آن گوياى ناپسند و قبيح بودن توسل به مُردگان است، اگر چه آن مرده، پيامبرى چون رسول خدا باشد.
محمد: قضيه كاملاً برعكس است، زيرا با مُردن انسان عوالمى براى او آشكار و كشف مى شود كه در زمان حياتش كشف نشده بود. خداوند در اين باره مى فرمايد:
«...فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَـآءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ»؛ «و [ولى] ما پرده ات را [از جلو چشمانت] برداشتيم و ديده ات امروز تيز است»
[22] .
و «وَلاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلُ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تٌ بَلْ أَحْيَآءٌ وَ لَـكِن لاَّ تَشْعُرُونَ»؛ «كسانى كه در راه خدا كشته شده اند مرده نخوانيد، بلكه زنده اند، ولى شما نمى دانيد»
[23] .
و نيز «وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تَا بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»؛ «هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپنداريد، بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند»
[24] .
در صحيح بخارى آمده است:
«پيامبر صلى الله عليه و آله به كنار «قليب بدر» [جايى كه كشتگان سپاه شرك در آن افكنده شدند] آمد، خطاب به كشتگان مشركان فرمود: آنچه را كه خداى مان به ما وعده داده بود حق يافتيم؛ آيا شما نيز وعده خداى تان را حق يافتيد؟
به حضرت گفته شد: مردگان ر [به پاسخ دادن فر] مى خوانيد!
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شما از آنان شنواتر نيستيد
[25] .
نيز «غزالى» (يكى از بزرگان مذهب شافعى) مى گويد:
«برخى مى پندارند كه مرگ، نابودى است... اين، پندار ملحدان [و كافران] است»
[26] .
كمال: امام غزالى اعتقاد به نابودى پس از مرگ را كفر و الحاد مى داند؟!... كجا چنين سخنى گفته است.
محمد: در كتاب احياء العلوم
[27] اين مطلب را بيان داشته است. با مراجعه به اين كتاب گفتار او را در اين باب خواهى يافت.
كمال: اين سخن غزالى شگفت انگيز است!
محمد: اين سخن غزالى شگفت انگيز نيست، بلكه بى اطلاعى تو از آن، جاى تعجب دارد. آيا خطاب پيامبر صلى الله عليه و آله به كشتگان قليب بدر، را نشنيدى؟
چنان كه مردگان از بين رفته باشند، نه قدرت شنوايى دارند و نه توان فهم؛ لذا جايى براى گفته پيامبر صلى الله عليه و آلهباقى نمى ماند كه فرمود: «شما از آنان شنواتر نيستيد».
[28] بنابر آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود، آنان همانند شما مى شنوند و مى فهمند. حال قانع شدى؟
كمال: آرى. اما در حيرتم كه چگونه در اين سالهاى دراز در اين آيات تعمق و دقت نكرده ام تا به مقصود آن ها پى ببرم و چگونه [حتى يك بار] اين حديث پيامبر و گفته يكى از بزرگان مان، امام غزالى را نشنيده ام.
محمد: حال پذيرفتى كه گفته شيعه مبنى بر نابود نشدن انسان پس از مرگ، سخنى منصفانه و مبتنى بر واقعيت است، يا اين كه همچنان در شك و ترديد به سر مى برى؟
كمال: نه. در اين گفته شكى ندارم، اما چيز ديگرى مرا سرگشته كرده است.
محمد: چه چيز موجب سرگشتگى ات شده است؟
كمال: اين كه غزالى چنين اعتقادى را باور داشته و خلاف آن را گفته ملحدان دانسته و پيامبر تأكيد و تصريح دارد كه مُردگان نيز همانند زندگان مى شنوند و مى فهمند؛ اما محمد بن عبدالوهاب معتقد است كه انسان ها پس از مرگ نابود مى شوند.!
از ديگر سو چگونه محمد بن عبدالوهاب در كمال جسارت مى گويد: «چوب دستى من از پيامبر بهتر است، چرا كه اين سود مى رساند و پيامبر سودرسان نيست»؟
[29] همين مسأله باعث سرگشتگى من شده است.
محمد: نه، نبايد حيران و متعجّب شوى. بايد افراد را در ترازوى قرآن و سنت و سيره گذشتگان صالح بسنجيم، چنانچه گفتار و كردار آنان با قرآن، سنت و سيره صالحان مطابقت داشت، مؤمن هستند، و هرگز نبايد دين را با اشخاص شناخت و سنجيد. حال اگر فردى را مؤمن و مخلص دانستيم مى توانيم تمام گفتار و كردار او راـ هر چند با قرآن، سنت و سيره صالحان مخالفت صريح و ريشه در كفر و الحاد داشته باشد ـ عين اسلام بدانيم؟ نه، چنين نيست، بلكه هر گاه هر انحرافى در هر كسى با هر جايگاهى ديديم بايد از او بيزارى جسته، از حقيقت پيروى كنيم.
كمال: درست است... تا به حال ايمان محكمى به اين شخص (محمدبن عبدالوهاب) داشتم، اما اكنون كه مرا از خطاى بزرگ او كه كفر و الحاد در دين به شمار مى رود، آگاه كردى، اعتقادم نسبت به او از بين رفت و از اين پس او را در مقام عالمى كه بتوان احكام دين را از او فرا گرفت نخواهم دانست.
محمد: سخن از او (محمد بن عبد الوهاب) را به كنارى بگذار، سخن خود را دنبال كنيم.
كمال: باشد، مى پذيرم كه انسان با مردن از بين نمى رود، اما با وجود اين انديشه كه مى گويد: «توسل به خلق خدا شرك و بُريدن از دين است» چگونه مى توان به پيامبر، امام يا يكى از صالحان متوسل شد؟
محمد: دست به دامان زندگان شدن و درخواست نياز از آنان كردن و التماس دعا گفتن يا اين كه بگوييم: اى باقر، اى جعفر، اى رضا، اى... دينارى به من بده، از خدا برايم طلب آمرزش كن، دست مرا گرفته به مسجد ببر يا... [از نظر شرع ] جايز است؟
كمال: البته كه جايز است.
محمد: حال كه ثابت شد انسان مُرده همانند زندگان مى شنود، درخواست نياز از او و توسل به وى چه مانعى دارد؟
كمال درنگى كرده، سپس سر بلند كرد و گفت: همين طور است كه تو مى گويى، درست است.
محمد: دليل ديگرى بر جواز توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله و ديگر صالحان در دست داريم.
كمال: چه دليلى؟
محمد: صحابه
[30] پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان حيات و پس از وفات آن حضرت، به او متوسل مى شدند. پيامبر صلى الله عليه و آلهدر زمان حيات خود و پس از او ديگر ياران و اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله، از اين كار جلوگيرى نمى كردند و اگر توسل به غير خدا شرك باشد، بى ترديد آنان از اين كار منع مى كردند.
كمال: چه كسى پس از وفات پيامبر به آن حضرت متوسل شده است؟
محمد: به عنوان مثال به چند نمونه اشاره مى كنم:
«بيهقى»
[31] و «ابن ابى شيبه» با اسناد صحيح روايت كرده اند و نيز از «احمد بن زينى دحلان» روايت شده است: «در روزگار خلافت عمر، مردم دچار قحطى شدند. «بلال بن حرث» كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و گفت: اى رسول خدا، براى امتت طلب باران كن كه [از گرسنگى و خشكسالى] در معرض نابودى قرار گرفته اند»
[32] .
مى دانيم كه بلال مدتى طولانى همنشين و يار پيامبر صلى الله عليه و آله و از صحابه بود و احكام را بى واسطه از پيامبر صلى الله عليه و آله مى گرفت. چنانچه خواندن پيامبر صلى الله عليه و آله و توسل به او شرك مى بود، بى ترديد بلال مرتكب چنين كارى نمى شد و اگر چنين مى كرد ديگر صحابه او را باز مى داشتند. همين مطلب محكم ترين دليل بر جواز توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله است.
نيز بيهقى از عمر بن خطاب نقل كرده است كه رسول خدا فرمود: چون آدم مرتكب خطا شد، گفت:
يا ربّ أسئلك بحقّ محمد صلى الله عليه و آله وسلم إلاّ ماغفرت لي...؛ خداوندا، از تو مى خواهم به حرمت محمد صلى الله عليه و آله گناه مرا ببخشى...
[33] .
بنابر اين اگر توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله حرام و شرك بود هرگز حضرت آدم عليه السلامچنين كارى نمى كرد.
در روايت ديگرى آمده است:
«چون منصور دوانيقى روانه حج شد، به زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نيز رفت. در آن جا به «مالك»
[34] پيشواى مالكيان گفت: اى ابو عبداللّه ، رو به قبله بايستم و به درگاه خدا دعا كنم، يا اين كه رو به قبر پيامبرخدا كنم؟
مالك گفت: چرا از پيامبر كه وسيله تو و پدرت آدم به درگاه خداوند است روى بگردانى؟ روى به جانب او بكن و او را شفيع خود قرار ده كه [بى ترديد ] خداوند شفاعت او را درباره ات مى پذيرد زيرا خداوند فرموده است: «...وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّـلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَآءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابا رَّحِيما»؛ «و اگر آنان وقتى به خود ستم كرده بودند، پيش تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى خواستند و پيامبر [نيز ] براى آنان طلب آمرزش مى كرد، قطعا خدا را توبه پذيرِ مهربان مى يافتند».
[35] -
[36]
عبارت «او وسيله (واسطه) تو و پدرت آدم به درگاه خداوند است»
[37] دليل محكمى بر جواز، بلكه مستحب بودن توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد.
«دارمى» در صحيح خود از «ابوالجوزاء» نقل مى كند كه:
«مردم مدينه دچار قحطى شديدى شدند، لذا از گرفتارى خود نزد «عايشه» شكايت بردند. او گفت: به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نگاه كنيد و [با نگاه خود ] از آن روزنه اى تا به آسمان بسازيد به گونه اى كه حايل و مانعى در ميان نباشد (او را نزد خداوند به شفاعت ببريد).
آنان اين كار را كردند و رفتند. در نتيجه اين توسل آسمان باريدن گرفت، گياهان روئيدند، شترها [از فراوانى علوفه] چربى فراوان دادند و از شدت چاقى دريده شدند. آن سال «سال چاك» ناميده شد
[38] .
صدها مورد مشابه آنچه بيان شد در كتابهاى روايى وجود دارد كه همگى بر جواز توسل به پيامبر پس از رحلت شان دلالت دارد. بنابر اين اگر توسل به رسول خدا جايز بوده، حرام و شرك نباشد، توسل به امامان، فرشتگان و صالحان نيز جايز است، چرا كه اگر اين كار شرك آلود باشد، حتى در مورد پيامبر نيز بايد حرام و ممنوع باشد و اگر جايز است لزوما بايد توسل را نه تنها به پيامبر كه به تمام بندگان صالح خدا جايز شمرد.
كمال: شگفتا! حتى يكى از اين رواياتى كه بر شمردى تا به حال نديده و نشنيده بودم.
محمد: در صورتى كه به كتاب هاى حديث مراجعه كنى، صدها شاهد درباره جواز توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله را خواهى ديد كه آنچه براى تو باز گفتم، چونان قطره شبنمى در برابر درياست، وانگهى چنين به نظر مى رسد كه در زمينه حديث و سيره صالحان پيشين، مطالعه زيادى نداريد.
كمال: على رغم اشتياقى كه نسبت به مطالعه متون حديثى و كتب سيره دارم، مشغله زياد و گرفتارى ها مرا از اين كار باز داشته اند.
محمد: در حالى كه در زمينه حديث مطالعه اندكى داريد آيا درست است كه براساس گفته محمد بن عبدالوهاب، شيعيان و تمام مسلمانان را دشنام داده، آن ها را به شرك ورزيدن متهم كنيد؟ اين كار درست نيست و اگر اجازه بدهيد بى پرده چيزى به شما بگويم.
كمال در حالى كه مى خنديد، با گشاده رويى گفت: هر چه در دل دارى بگو. ما دو دوست هستيم و به همين دليل اين موضوع را مطرح كردم تا از دانسته هاى تو بهره مند شوم.
محمد: تو دقيقا همانند كافران قريش هستى كه بت پرستى پدران خود را بهانه كرده مى گفتند:
«...إِنَّا وَجَدْنَآ ءَابَآءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى ءَاثَـرِهِم مُّقْتَدُونَ»؛ «پدران خود را بر آيينى [و راهى] يافتيم و ما از پى ايشان راه سپريم».
[39]
و بر بت پرستى خود پاى ورزى مى كردند؛ مى دانى چرا خداوند آنان را سرزنش كرد؟ از آن رو مورد سرزنش قرار گرفتند
كه به گفته پيامبران گوش نمى دادند تا از اين رهگذر به درستى يا نادرستى گفتار او پى ببرند و همچنان بر پرستش بت ها اصرار مى ورزيدند.
از شما مى خواهم كه كوركورانه، از رفتار پدرانت پيروى نكنى و با انديشه و تفكر در پى يافتن حقيقت باشى و زندگى خود را بر آن استوار گردانى.
با مطالعه كتب حديثى درخواهى يافت كه نظر گروهى
در مورد شرك آلود و حرام بودن توسل به اولياى الهى، با نظر تمام فرقه هاى اسلامى مغايرت دارد؛ اين را مى پذيرى؟
كمال: آرى... ظاهرا در اين موضوع حق با شيعيان و ديگر مسلمانان است.
حال در مورد دشنام هايى كه به شيعيان داده ام چه كنم؟
محمد: به درگاه خداوند طلب مغفرت كن؛ همواره در جست و جوى
حقيقت باش تا خدايت بيامرزد. هر چه را درباره اعتقادات شيعه مى شنوى بررسى كن و از حقيقت يا بطلان آن مطمئن شو تا به
حقيقت برسى و دست از تعصب بردار كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: «هر تعصب [بى جايى] در آتش جاى دارد».
كمال: چنين خواهم كرد و از اين كه مرا از حقيقت آگاه كردى متشكرم.