پرسمان عصمت

حسن يوسفيان

- ۲ -


9- عصمت از خطا

* سوال : شواهد تاريخى نشان مى دهد كه برخى از اصحاب پيامبر به راحتى به ايشان اعتراض مى كردند. آيا اين نشانگر آن نيست كه آنان اعتقادى به عصمت او نداشته اند؟

ياران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در درجات گوناگونى از معرفت جاى داشتند و چه بسا سست ايمانانى كه بر كار آن حضرت خرده مى گرفتند و براى مثال، عدالت وى را در تقسيم غنائم زير سؤال مى بردند و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)در پاسخ مى فرمود: «اگر عدالت را نزد من نتوان يافت، كجا مى توان سراغى از آن گرفت؟»(109) برخى از خاور شناسان اين اعتراضات را دستاويزى براى ترديد در عصمت پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) قرار داده، با چشم پوشى از انبوه رويدادهايى كه از رواج انديشه عصمت حكايت دارد، مى گويند

در سال هاى آغازين اسلام، ضعف ها و خطاهاى اخلاقى محمد[(صلى الله عليه وآله)] آزادانه بازگو مى شد، هر چند گرايشى متناقض با آن وجود داشت كه در صدد بود كاستى هاى پيامبر را به حداقل برساند.(110).نگاهى گذرا به وقايع صدر اسلام كافى است تا روشن سازد كه مسأله عصمت براى بسيارى از ياران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مسلّم و خدشه ناپذير بوده است، و اگر كسى از سر نا آگاهى يا با انگيزه هايى ديگر، در برابر اعمال پيامبر لواى مخالفت بر مى افراشت، با اعتراض ديگران روبرو مى شد.(111) اينك به نقل چند حكايت در اين باره مى پردازيم

1) گفتگو درباره جنگ بدر

پيش از جنگ بدر، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) با اصحاب خود به مشورت پرداخت. ابتدا دو تن از مهاجران سخنانى بر زبان راندند كه آزردگى خاطر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را در پى آورد. آنگاه مقداد و سعد بن معاذ لب به سخن گشودند و جملاتى به زبان آوردند كه بيانگر فرمانبردارى كامل آنان از پيامبر خدا بود و از اعتقاد به جدايى ناپذيرى نبوت و عصمت حكايت داشت. بخشى از سخنان سعد بن معاذ چنين است

پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا! ما به تو ايمان آورديم و تصديقت نموديم و گواهى داديم كه آنچه آورده اى همه حق است و از جانب خدا. به هر چه مى خواهى فرمان بده; هر آنچه را دوست دارى از اموال ما برگير و هر اندازه كه مى خواهى باقى گذار...سوگند به خدا كه اگر دستور دهى تا خويش را به دريا زنيم، سرپيچى نخواهيم كرد.(112)

اينگونه حكايات بيانگر آن است كه بر خلاف پندار برخى از نويسندگان،(113) مسلمانان سال هاى آغازين اسلام، ميان «محمّد انسان» و «محمّد پيامبر» جدايى نمى افكندند و فرمانبردارى و سر سپردگى خود را تنها به يكى از آن دو منحصر نمى كردند; بلكه با پيروى از منطق قرآن همه سخنان او را برخاسته از وحى رحمانى و بركنار از خواهش هاى نفسانى مى دانستند

الهامش از جليل و پيامش ز جبرئيل
نطقش نه از طبيعت و رأيش نه از هوى(114).

2) گواهى ذوالشهادتين

پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) از سواء بن قيس اسبى را خريدارى نمود و پيش از دريافت آن، با انكار فروشنده روبرو گشت، در اين هنگام، خزيمة بن ثابت انصارى به نفع رسول خدا(صلى الله عليه وآله)گواهى داد و بر انجام چنين معامله اى تأكيد ورزيد. پس از آن، پيامبر(صلى الله عليه وآله) از خزيمه پرسيد: «چگونه بر معامله اى گواهى دادى كه شاهد رويداد آن نبودى؟» خزيمه پاسخ داد

يا رسول اللّه! انا اصدقك بخبر السماء و لا اصدقك بما تقول؟(115)

اى رسول خدا! من تو را در نقل اخبار آسمانى راستگو مى دانم، چگونه سخنان ديگرت را دروغ بشمارم؟

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اين سخن را پسنديد و براى سپاسگذارى از معرفت والاى خزيمه، گواهى او را برابر با گواهى دو نفر قرار داد و از آن پس به «ذوالشهادتين» معروف گشت

3) ارزيابى صلح حديبيّه

در رويداد حديبيه، وقتى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) مصلحت مسلمانان را در برقرارى پيمان صلح ديد و به فرمان خداوند از در آشتى با مشركان درآمد، عمر بن خطاب، با چهره اى بر افروخته، ابابكر را اين چنين مورد خطاب قرار داد: «آيا او فرستاده خدا نيست؟ مگر نه اين است كه ما مسلمانيم و آنان مشرك؟ چرا بايد به چنين پستى و ذلّتى تن دهيم؟» ابابكر در پاسخ گفت

انه رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) و ليس يعصى ربّه;(116)

يقيناً او رسول خدا است و هرگز فرمان خداوند را ناديده نمى گيرد

خشم عمر با اين سخنان فرو ننشست و او سرانجام همين پرسش ها را با خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز در ميان گذاشت و آن حضرت در پاسخ فرمود

انا عبدالله و رسوله، لن اخالف امره و لن يضيّعنى;(117)

من بنده خدا و فرستاده اويم. هيچگاه از فرمان او سرپيچى نكنم و او نيز هرگز مرا خوار نسازد

افزون بر سخنان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ابابكر كه به روشنى بيانگر عصمت رسول خدايند، اعتراض عمر نيز از جدايى ناپذيرى نبوت و عصمت حكايت دارد; زيرا از آنجا كه عمر چنين پيمانى را خطا مى دانست، اين پرسش را در انداخت كه اگر او رسول خدا است، چرا بايد به چنين ذلّتى تن دهد. در حالى كه اگر در نظر وى، نبوت و عصمت از يكديگر جدايى مى پذيرفتند، اين احتمال نيز مطرح مى گشت كه محمّد «ص» پيامبر خدا است، اما در اين تصميم به خطا رفته است

10- تفاوت درجات معصومان

* سوال : عصمت قبل از نبوت يا امامت با عصمت بعد از آن چه فرقى دارد؟

به عقيده ما شيعيان، تمامى پيامبران و امامان(عليهم السلام) چه پيش از نبوت و امامت و چه پس از آن، داراى عصمت بوده اند ويژگى هاى عصمت در اين دو مرحله زمانى، تفاوت چندانى با يكديگر ندارد. البته روشن است كه برخى از مراتب عصمت ـ يعنى عصمت در دريافت وحى و نيز عصمت در ابلاغ و تبيين معارف وحيانى ـ پيش ازنبوت و امامت قابل طرح نيست; اما عصمت از گناه و خطا و نيز عصمت در اعتقادات، تمام دوران زندگى معصومين را پوشش مى دهد. براى فهم بهتر مطلب، توضيح دو نكته ضرورى است

1) عصمت قبل از نبوت و امامت، گستره وسيعى دارد و سالهاى آغاز زندگى را نيز در برمى گيرد. پرسشى كه در اينجا بايد بدان پرداخت اين است كه قبل از رسيدن به سنّ تكليف، گناهى قابل تصور نيست، پس چگونه مى توان سخن از عصمت به ميان آورد؟

در پاسخ بايد گفت(118) كه هر چند در انسانهاى معمولى، آمادگى براى پذيرش تكاليف الهى از حدود نه يا پانزده سالگى آغاز مى شود، اما مى توان نسبت به انسانهاى مختلف، زمان تكليف را متفاوت دانست. بى شك، همه ما افراد خرد سالى را سراغ داريم كه از نظر رشد عقلى و شناخت و آگاهى و قدرت تصميم گيرى، با افراد بزرگسال برابرى مى كنند. حال اگر اين افراد، قبل از سنين متعارف به تكليف مى رسيدند، نه محال عقلى لازم مى آمد و نه با عدل و حكمت الهى منافات داشت التبه مشيّت الهى بر اين قرار گرفته است كه از اين تفاوتها و ويژگيهاى فردى چشم پوشى شود و زمان تكليف همه انسانها، يكسان تلقّى گردد; اما درباره پيامبران و امامان، كه راهنماى مردمان و حجت الهى اند، وضعيّت به گونه اى ديگر است، و باريابى گروهى از آنان به مقام نبوت و امامت در سنين خردسالى، مهر تأييدى بر تكليف پذيرى آنان در آن سنين به شمار مى آيد. چنانكه به فرموده قرآن كريم، حضرت عيسى و يحيى(عليهم السلام) در كودكى به پيامبرى رسيدند.(119)و براساس روايات و شواهد مسلّم تاريخى، عده اى از ائمه شيعه، در خردسالى، مسئوليت امامت و رهبرى امت را به عهده گرفتند.(120)

2) عصمتِ پس از نبوت و امامت، به دلايلى كه در جاى خود مطرح گرديده، اختيارى است و ريشه در شايستگى هايى دارد كه با تلاش خود معصومان(عليهم السلام) به دست آمده است. اما عصمت پيش از نبوت و امامت، اگر هم غير اختيارى باشد، نقصى براى آنان به حساب نمى آيد; زيرا ملاك برترى معصومين، عصمت اختيارى در سنين بزرگسالى است، و عصمت در خردسالى، پاداش قبل از عمل به شمار مى آيد

«وقتى خداوند مى داند كه فردى در آينده زندگى خود، چه مسيرى را انتخاب مى كند، به ميزان انتخاب او و تلاش مداوم آينده اش، او را از نخستين روز زندگى مورد لطف و عنايت قرار مى دهد و از لغزشها مصونش مى دارد.»(121)

11- برخورد اصحاب پيامبر با مسأله عصمت

اگر خطيئه حضرت آدم(ع) گناه نبود، چرا آن حضرت و فرزندانشان به مشقات زندگى دنيوى گرفتار شدند؟

يكى از نكات كليدى براى چاره جويىِ اَعمالِ به ظاهر گناه آلود معصومان، تمايز نهادن ميان امر و نهى «مولوى» و «ارشادى» است(122) در امر و نهى مولوى، خودِ سرپيچى از فرمان، زيانبار است; چراكه حرمت و منزلت كسى كه پيروى از او لازم بوده، ناديده گرفته شده است. به عنوان مثال، نهى از خوردن شراب، نهىِ مولوى است كه سرپيچى از آن، خواه ناخواه، عقوبت زا است; چه به مستى و عواقب ناشى از آن بينجامد و چه اين پيامدهاى ناگوار را به دنبال نياورد. اما امر و نهى ارشادى، به منزله ارشاد و راهنمايى به حكم عقل است و صِرف سرپيچى از آن، ضرر و زيانى در پى ندارد. امر و نهى پزشكان، نمونه روشنى از اين دست است

وقتى كه پزشك به خوردن دارويى فرمان مى دهد و يا بيمار را از انجام عملى برحذر مى دارد، نه از آن رو است كه خود را مولا و صاحب اختيار و بيمار را عبد و بنده خود بداند، بلكه فرمان وى بيانگر وجود رابطه اى مثبت بين خوردن دارو و درمان بيمارى است. بديهى است كه اطاعت و سرپيچى از اين فرمان، به خودى خود، سود و زيانى ندارد; بلكه، تنها، پيامدهاى واقعىِ مربوط به متعلَّقِ آن، دامنگير بيمار مى گردد

نكته درخور توجه اين است كه امر و نهى خداوند و اولياى دين نيز گاه جنبه ارشادى به خود مى گيرد و در اين صورت، تخلف از آن، گناه و حرام شرعى بشمار نمى آيد. براى مثال، اگر پيامبر خدا - صلى الله عليه و اله- شخص بيمارى را از خوردن يك نوع غذا برحذر دارد و دليل آن را شدت يافتن بيمارى وى بشمارد، سرپيچى از اين فرمان، غير از شدت يافتن بيمارى، عقوبت ديگرى در پى نخواهد داشت

يك از راههاى تشخيص مولوى يا ارشادى بودن امر و نهى، توجه نمودن به «علتى» است كه براى حكم بيان مى گردد. مثلا از عبارت «از انجام اين كار بپرهيز; زيرا آتش دوزخ را در پى خواهد داشت» مولوى بودن نهى استفاده مى شود. اما اگر گفته شود: «اين عمل را ترك كن، وگرنه دچار مشكلات دنيوى مى گردى» چيزى جز ارشادى بودن نهى، برداشت نمى شود

در داستان حضرت آدم(عليه السلام) نيز شواهد فراوانى، بر ارشادى بودن نهى، مهر تأييدمى زنند،از جمله :

ش1) آيات 117 تا 119 سوره طه، پيامد استفاده از «شجره ممنوعه» را گرفتار شدن به سختيهاى زندگى دنيوى دانسته اند، نه دور شدن از ساحت قرب الهى. و اين، خود، دليل روشنى بر ارشادى بودن نهى است كه سرپيچى از آن، جز مشكلاتِ مورد اشاره، مفسده ديگرى در پى ندارد. از اينجا اين نكته روشن مى گردد كه مقصود از «ظلم» در آيات ديگرى كه نتيجه بهره گيرى از آن درخت را، ظالم خوانده شدن آدم و حوا مى دانند، ظلم به خود و روا داشتن سختيها بر خويشتن است، نه گناه و خروج از دايره عبوديت

ش2) از آيه 38 سوره بقره، چنين برمى آيد كه تكاليف الهى و امر و نهى عقوبت زا، تنها از زمان هبوط آدم و حوا (عليهما السلام)  آغاز گشته اند، و عالَمِ پيش از آن، عالَم تكليف نبوده است، تا سخن از نافرمانى و گردنكشى در برابر شريعت الهى به ميان آيد(123)/.كوتاه سخن آنكه، در دفاع از عصمت حضرت آدم ابوالبشر (عليه السلام) پاسخهاى مختلفى از سوى انديشمندان شيعه و سنّى ارائه گشته(124) كه يكى از بهترين آنها، پاسخِ يادشده است كه خواستگاهِ آن، نه حدس و گمان، بلكه آيات شريفه قرآن است

12- تفاوت عصمتِ قبل و بعد از نبوّت

* سوال : اگر پيامبران و امامان معصومند و هيچ گاه مرتكب گناه نمى شوند، دليل آن همه گريه و استغفارشان چيست؟

گريه و استغفار پيامبران و امامان همواره شگفتى پيروانشان را برانگيخته و يكى از فضايل والاى آنان به شمار آمده است. چنان كه انديشمندى يهودى، يحيى بن زكريا را با اين ويژگى مى ستايد كه (كان يبكى من غير ذنب)(125) و امير مؤمنان على(عليه السلام) در پاسخ مى فرمايد

«آرى، يحيى چنان بود. ولى محمد(صلى الله عليه وآله) به درجاتى بالاتر از آن دست يافت. يحيى بن زكريا در زمانى مى زيست كه نه جاهليّتى وجود داشت و نه بتى در كار بود، ولى به محمّد(صلى الله عليه وآله)در سنّ كودكى و در ميان بت پرستان و حزب شيطان، حكم الهى و فهم و آگاهى داده شد و هرگز گرايشى به بت ها در او پديد نيامد... آن حضرت نيز بدون آن كه جرم و گناهى از او سر زده باشد از خشيت خدا چندان مى گريست كه جايگاه نمازش مرطوب مى گشت.»(126)

نيازى نيست كه در اين جا از چگونگى گريه هاى معصومان و ناله هاى شبانه آنان بيش از اين سخن بگوييم، زيرا

مادح خورشيد مدّاح خود است
كه دو چشمم روشن و نامرمد است(127)

آن چه بايد بيشتر بدان بپردازيم اين است كه همين مسأله برخى را به تأمل درباره عصمت معصومان واداشته و گاه بهانه اى براى انكار آن به دست داده است. براى نمونه، سخن يكى از نويسندگان معاصر را هر چند سخن تازه اى نيست از نظر مى گذرانيم

(بايد) دركى معقول تر از عصمت به ميان آيد و پذيرفته شود كه انسانى بى گناه وجود ندارد. همه با ابليس درگيرند. همه محدوديّت و كاستى دارند و تعهّدشان در اين حدّ است كه مدام بخواهند به صورتى نسبى پيش بروند و خود را تعالى بدهند انبيا(عليهم السلام) هم همواره در چالش اخلاقى و معنوى بودند و مى كوشيدند. پيغمبر ما به گفته خود هر روز صد مرتبه توبه و استغفار مى كرد: (انه لَيُغان على قلبى و انى لاستغفر الله كل يوم مأة مرة) و بر اساس صريح آيات، گناهانى داشت كه نيازمند آمرزش آن ها بود، آن همه راز و نياز پر سوز و گداز از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و على بن ابى طالب(عليه السلام) و على بن الحسين(عليه السلام) كه از گناهانشان مى ناليدند، ادا و اطوار و نمايش براى ديگران نبود، واقعاً احساس گناه مى كرده اند و در كار خود سازى و سلوك بوده اند. پس مردمان هم طبيعى است كه گناه بكنند، گناه در طرح خلقت آدمى مندرج است و زندگى انسان در اين سياره، هرگز بدون گناه قابل تصوّر نيست. بنابراين، اين همه مقدس مآبى و زهد فروشى نيز لازم نيست. به تعبير حافظ

جايى كه برق عصيان بر آدم صفى زد
بر ما چگونه زيبد دعوى بى گناهى(128)

اين جملات آكنده از سخنان حقى است كه از آن، معناى باطلى قصد شده و به نتيجه اى نا ميمون انجاميده است. ما نيز مى پذيريم كه «همه با ابليس درگيرند»، اما بر اين باوريم كه معصومان در اين درگيرى همواره پيروز ميدان بوده اند. اگر پيامبر اكرم از اسلام آوردن شيطان خود سخن مى گويد،(129) اين نه بدان معنا است كه شيطان از وسوسه نمودن آن حضرت دست برداشته، بلكه به معناى آن است كه هيچ گاه به كام دل خود نرسيده است. آرى، معصومان «همواره در چالش اخلاقى و معنوى بودند» اما به توفيق الهى هيچگاه نلغزيدند.

(و ان كادوا ليفتنونك عن الذى اوحينا اليك لتفترى علينا غيره و اذاً لا تخذوك خليلا و لو لا ان ثبّتنك لقد كدت تركن اليهم شيئاً قليلا)(130)

«و چيزى نمانده بود كه تو را از آن چه به سوى تو وحى كرديم گمراه كنند تا غير از آن را بر ما ببندى و در آن صورت تو را به دوستى خود بگيرند. و اگر تو را استوار نمى داشتيم قطعاً نزديك بود كمى به سوى آنان متمايل شوى.»(131)

اين نكته نيز قابل پذيرش است كه «آن همه راز و نياز پر سوز و گداز... ادا و اطوار و نمايش براى ديگران نبوده، واقعاً احساس گناه مى كرده اند.» انديشمند بزرگ شيعه، مرحوم اربلى (متوفاى 692 هـ ق) يكى از كسانى است كه بر اين حقيقت تأكيد ورزيده و به گفته خود، با تأمل در آن و با عنايات امام موسى بن جعفر(عليه السلام) به نتايج ارزشمندى دست يافته است.(132) گناهى كه معصومان راه گريزى از آن ندارند و براى جبران آن ناله سر مى دهند. آلودگى به محرّمات الهى نيست. بلكه هر كه در آن درگه مقرّب تر است، معيار دقيق ترى را براى سنجش تخلّفات خود در نظر مى گيرد و چيزى را گناه مى شمارد كه ديگران به سادگى از كنار آن مى گذرند. با مثالى ساده به روشنى مطلب مى افزاييم: بسيارند كسانى كه از قضا شدن نماز واجب شان اندوهى به خود راه نمى دهند و كم نبوده اند تقوا پيشه گانى كه از به جا نياوردن نمازى مستحبّى ناله سر داده اند و اين زنجيره همچنان ادامه دارد و هيچگاه پايان نمى پذيرد. هر چه بر معرفت و محبّت رهرو راه خدا افزوده گردد، بار سنگين ترى بر دوش خود احساس مى كند و بيش از پيش بر كوتاهى خود در انجام وظيفه ـ آنچنان كه شايسته پروردگار است ـ پى مى برد.(133) سخن را با كلامى از مرحوم اربلى كه از زاويه اى ديگر بر احساس گناه معصومان نظر انداخته است، پايان مى دهيم.

پيامبران و امامان ـ كه سلام خدا بر آنان باد ـ همواره در ياد خدا به سر مى برند و در بالاترين مراتب قرب الهى ره مى سپردند و پيوسته در اين انديشه بودند كه مبادا لحظه اى از ياد او غافل گردند. پس هر گاه اندكى از اين مرتبه والا فروتر مى آمدند و از سر نياز به امورى همچون خوردن و آشاميدن، روابط زناشويى و يا حلّ و فصل مسائل اجتماعى روى مى آوردند، اين را گناهى بزرگ براى خويش مى شمردند. استغفار و توبه آنان نيز از چنين اعمالى بوده كه خوددارى از آن ها شايسته محبّان و مقرّبان درگاه الهى است. بر اين اساس است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: (حسنات الابرار سيئات المقربين) چه بسا اعمالى كه براى نيكان، پسنديده و براى مقرّبان، ناپسند است.(134)

13- عصمت امامان

* سوال : شيعيان بر اساس چه دلايلى امامان خود را معصوم مى دانند؟

انديشمندان شيعه براى اثبات عصمت امامان از ادلّه گوناگونى بهره مى برند كه تبيين آن ها نيازمند كتابى پر حجم و مستقل است; چنان كه علامه حلّى با شرح و بسط اين دلايل، بيش از هزار نكته در اين باره فراهم نموده است.(135) با اين حال، اشاره اى كوتاه به اين ادلّه خالى از فايده نيست و زمينه جستجوهاى بيشتر و عميق تر را فراهم مى سازد

ش1) جدايى ناپذيرى مقام امامت از عصمت(136).

مقام امامت ـ آن گونه كه از كتاب و سنّت ـ بر مى آيد در رهبرى سياسى جامعه اسلامى خلاصه نمى شود، بلكه دنباله نبوّت و كامل كننده رسالت است.(137) چنين تصويرى از مسأله، پيامبر و امام را كنار هم مى نشاند و دلايل عقلى عصمت را به قلمرو امامت نيز مى كشاند. با اين تفاوت كه در اين جا، به جاى ابلاغ وحى، از تبيين معارف وحيانى سخن مى رود

ش2) قرآن و عصمت امام

الف) آيه امامت: قرآن كريم ظالمان را شايسته مقام امامت نمى داند(138) و با توجه به آن كه در فرهنگ قرآن، هر گناهكارى ظالم خوانده مى شود،(139) چاره اى جز پذيرش عصمت امام باقى نمى ماند. اين آيه هر چند گفتگوهاى فراوانى برانگيخته، اما روشنى آن به اندازه اى است كه برخى از مفسران اهل سنّت را نيز به اعترافى چنين واداشته است

(فيه دليلٌ على عصمة الانبياء من الكبائر قبل البعثة و ان الفاسق لا يصلح للامامة)(140) اين آيه دليل بر آن است كه پيامبران (حتى) پيش از بعثت نيز از گناهان كبيره معصومند و فاسقان شايستگى امامت ندارند

اين مفسّر نامدار اگر پيش فرضهاى ذهنى خود را كنار مى نهاد، ميان امامت و نبوّت فرقى نمى گذاشت و در بيان شرايط امام، بر عدالتِ تنها بسنده نمى كرد. زيرا در آيه مورد بحث، سخن بر سر آن است كه ظالمان شايستگى دريافت عهد الهى را ندارند. ما نيز مى پذيريم كه عهد الهى، عنوانى است فراگير كه نبوت و امامت، هر دو، را در بر مى گيرد، اما چگونه اين جمله در يكى از مصاديق عهد، لزوم عصمت را نتيجه مى دهد و در مصداق ديگر آن، از حدّ اشتراط عدالت فراتر نمى رود؟

ب) آيه اولى الامر: در آيه اى ديگر، قرآن كريم همگان را به اطاعت از اولى الامر فرا مى خواند و اين گروه را در كنار پيامبر مى نشاند.(141) اين اطاعت به دليل آن كه قيد و شرطى را به همراه ندارد، اطاعتى همه جانبه و بى چون و چرا است و اين مطلب جز با عصمت اولوالامر سازگار نيست; زيرا سرسپردگىِ اين چنينى تنها در برابر كسى سزاوار است كه از كجروى و كج انديشى در امان است و نه تنها در گفتار، بلكه با رفتار خود نيز مردم را جز به آن چه رضاى خداوند است نمى خواند.(142)

فخر رازى، انديشمند و مفسّر بزرگ اهل سنّت ـ كه به دليل توانايى زياد در شبهه افكنى، امام المشكّكين خوانده مى شود ـ دلالت آيه بر عصمت را مى پذيرد، اما منظور از اولو الامر را نخبگان امّت مى داند;(143) در حالى كه پيامبر اكرم در پاسخ به پرسشى در اين باره از امامان دوازده گانه شيعه نام مى برد و آنان را جانشين خود و پيشواى مردم معرفى مى كند.(144)

ج) آيه تطهير: آيه تطهير از ديگر آياتى است كه به روشنى، عصمت اهل بيت را مى نماياند و بر پاكى و طهارت آنان تأكيد مىورزد.(145) سخن درباره اين آيه نيز فراوان است، اما آن چه به طور گذرا مى توان گفت اين است كه بر اساس اين آيه، اراده ازلى و تخلف ناپذير الهى بر اين تعلّق گرفته است كه هر گونه «رجس» و پليدى را از اهل بيت بزدايد و آنان را پاك گرداند. اين حقيقت، با توجه به اين نكته كه قرآن كريم هر گونه آلودگى ظاهرى و باطنى را رجس مى شمارد،(146) تفسيرى جز عصمت بر نمى تابد.

ش3) عصمت اهل بيت در روايات نبوى

روايات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، فضايل فراوانى براى اهل بيت(عليهم السلام) بر مى شمارند كه برخى از آنها جز با عصمت آنان سازگار نيست. در اين قسمت از احاديثى كه تنها شيعيان روايتگر آنند در مى گذريم و به نمونه هايى از آنچه در كتب اهل سنّت آمده است، بسنده مى كنيم

الف) اهل بيت، همراه و همتاى قرآن: در حديث پر آوازه ثقلين، توجّه به دو نكته انديشه حق جويان را به عصمت اهل بيت رهنمون مى گردد: يكى آن كه در اين حديث، كتاب و عترت در كنار يكديگر محور هدايت به شمار آمده اند (ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا) ديگر آن كه در اين روايات بر جدايى ناپذيرى قرآن و عترت تأكيد شده است (لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض) اگر اهل بيت معصوم از گناه و خطا نبودند، پيروى از آنان همواره موجب هدايت نمى گرديد و جدايى ناپذيرى آنان از قرآن، معناى روشنى نمى يافت.(147)

ب) على بن ابى طالب، مدار و معيار حق: براى داورى ميان انسان هاى عادى، چيزى جز حق را نمى توان محور ارزيابى قرار داد، بايد ابتدا حق را شناخت تا ميزان حقانيّت اشخاص بر اساس نزديكى و دورى به اين محور سنجيده شود: (اعرف الحق تعرف اهله)(148) تنها كسانى كه خود معيار حق اند و حق برگِرد آنان مى چرخد، معصومانند و امام على(عليه السلام)به گواهى رسول خدا، از اين گروه است: (على مع الحق و الحق مع على)(149)(اللهم ادِر الحق مع على حيث دار)(150)

ج) پيروى از اهل بيت، مايه رستگارى: افزون بر حديث معروف سفينه (مثل اهل بيتى مثل سفينة نوح)(151)كه اهل بيت را به كشتى نوح همانند مى كند و رستگارى ابدى را با پيروى از آنان پيوند مى زند، احاديث فراوان ديگرى نيز در اين باره مى توان يافت كه روايت زير نمونه اى از آنها است

«هر كس مى خواهد زندگى و مرگش همچون حيات و ممات من باشد،... ولايت على و فرزندانش را برگزيند، زيرا آنان هرگز شما را از راه هدايت بيرون نمى برند و به گمراهى نمى كشانند.»(152)

14- عصمت انسان هاى ديگر

* سوال : آيا مقام عصمت، به پيامبر و ائمه اختصاص دارد؟ چرا؟

در پاسخ به اين پرسش، ابتدا اين نكته را ياد آور مى شويم كه مقام عصمت، به آدميان اختصاص ندارد، بلكه فرشتگان الهى نيز از اين منزلت والا برخوردارند. در تأييد اين سخن، مى توان آيات و روايات فراوانى را شاهد آورد. در اينجا، تنها به نقل دو روايت بسنده مى كنيم

الف) امير بيان، على(عليه السلام) در خطبه معروف به اشباح، مطالب گرانقدرى در باره آفرينش فرشتگان بيان نموده اند كه قسمتهايى از آن، چنين است

آنان را در مقامها كه دارند، امين وحى خود ساخت و رساندن امر و نهيش را به پيامبران، به گردنِ ايشان انداخت. از دودلى و نا باورى نگاهشان داشت... نه تير ناباورى از كمانِ دودلى، ايمانِ استوارشان را نشانه ساخت، و نه سپاه بدگمانى بر اردوىِ ايمان آنان تاخت و نه بيمارى كينه و رشك در آنان رخنه نمود... يقين به او، چنان آنان را از جز خدا بريده كه شيفته اويند تنها آنچه نزد اوست مى خواهند، و از ديگرى نمى جويند... غفلت، عزم استوارشان را سست نكند، و فريبِ شهوت راه همتشان را نزند.(153)

ب) امام حسن عسكرى(عليه السلام) نيز با استناد به يكى از آيات قرآن، عصمت فرشتگان را اينگونه تبيين مى نمايند

فرشتگان خدا، به كمك الطاف الهى، از كفر و امور ناپسند، معصوم و در امانند. [چنانكه ]خداوند ـ عزوجل ـ در باره آنها مى فرمايد: «از خداوند در آنچه فرمانشان دهد، سرپيچى نمى كنند و هر چه به ايشان فرمان داده شود، انجام دهند».(154)

در ميان انسانها نيز، علاوه بر پيامبران و امامان، عصمت فاطمه زهرا(عليها السلام) با ادله فراوان قابل اثبات است. چنانكه پيامبر گرامى اسلام، در حديثى كه شيعه و سنى آن را نقل كرده اند، مى فرمايد

«ان الله تبارك و تعالى يغضب لغضب فاطمة و يرضى لرضاها»(155)

هما نا خداوند تبارك و تعالى به خاطر خشم فاطمه، غضب مى كند و به سبب رضايتِ او خشنود مى گردد

روشن است كه در صورتى مى توان خشم و غضب يك شخص را ملاك خشنودى و ناخشنودى خداوند دانست كه وى جز به اجراى فرمانهاى الهى نينديشد و نه تنها در عمل، بلكه در فكر و انديشه نيز معصوم باشد. اگر فاطمه زهرا(عليها السلام) حتى براى يك بار در عمر خويش، تن به گناه مى داد و يا فكر انجام آن را در سر مى پروراند، پس دست كم يك مورد يافت مى شد كه خشنودى آن حضرت به چيزى تعلق گيرد كه خداوند آن را نمى پسندد; در حالى كه در اين روايت، به صورت كلى، رضايت فاطمه(عليها السلام) محور خشنودى الهى قرار گرفته است

همچنين يكى از آيات قرآن كريم(156)، به طهارت و پاكى حضرت مريم(عليها السلام) اشاره دارد. در باره اينكه خداوند، مريم(عليها السلام) را از چه چيزهايى پاك گردانيده، وجوه گوناگونى بيان شده است(157)

به عقيده برخى از مفسران، سزاوارتر آن است كه آيه را داراى معناى عامّ شمرده، وى را از تمام پليديهاى حسّى، معنوى و قلبى، پاك بدانيم(158)

مرحوم علامه طباطبايى نيز دلالت آيه بر عصمت مريم را با سياق آيات، سازگارتر مى دانند(159)

اين دو نمونه، نشانگر آن است كه عصمت مقامى نيست كه در انحصار انبيا و ائمه قرار داشته، دست ساير انسانها از رسيدن به آن كوتاه باشد; بلكه ديگران نيز مى توانند به برخى از مراتب عصمت، يعنى عصمت از گناه، دست يابند. كم نبوده اند عالمان تقواپيشه اى كه ساليان متمادى نه تنها از حرام، بلكه از امور مكروه نيز چشم پوشيدند و حتى به خوردن و آشاميدن خود نيز رنگ الهى دادند. اميد است كه مانيز در حد توان، از انجام گناه خود دارى ورزيم و اگر نمى توانيم به آن مقام بار يابيم، دست كم در اين مسير گام برداريم

آب دريا را اگر نتوان كشيد
هم به قدر تشنگى بايد چشيد

15- عصمت حضرت زهرا(س)

* سوال : عصمت حضرت زهرا(عليها السلام) با چه ادلّه اى ثابت مى گردد؟

ناطقه مرا مگر روح قدس كند مدد   تا كه ثناى حضرت سيده نساء كند
نفخه قدس بوى او، جذبه انس خوى او   منطق او خبر ز (لاينطق عن هوى) كند
«مفتقرا» متاب رو از در او به هيچ سو    زانكه مس وجود را فضه او طلا كند(160)

سلام و درود خدا بر سرور زنان جهان كه تاريخ، گواه زندگىِ سرشار از معنويّت او است و آيه تطهير نشان عصمت او. براى اثبات عصمت حضرت زهرا(عليها السلام) ادله گوناگونى به كار مى آيند كه در اينجا برخى از آنها را مورد بررسى قرار مى دهيم

آيه تطهير

بخشى از آيه 33 سوره احزاب كه به آيه تطهير شهرت يافته، همواره كانون توجه انديشمندان شيعه و سنى بوده و بحث هاى گوناگونى برانگيخته است. همگان بر اين باورند كه اين آيه فضيلت والايى را براى اهل بيت به اثبات مى رساند و انديشمندان شيعه، اين فضيلت را برابر با عصمت مى دانند. بر اساس اين آيه، اراده تخلّف ناپذير خداوند بر اين تعلّق گرفته است كه هرگونه پليدى را از اهل بيت بزدايد و آنان را به طور كامل پاك و پاكيزه گرداند. چنين برداشتى از آيه با بررسى واژه هاى به كار رفته در آن، همچون اراده، رجس، اذهاب و تطهير تأييد مى گردد و جاى ترديدى براى حق جويان باقى نمى گذارد. جاى آن نيست كه در اين نوشتار كوتاه، به تفصيل درباره چگونگى دلالت آيه بر عصمت اهل بيت سخن برانيم و عمق واژه هاى به كار رفته در آن را بكاويم. از اين رو، به بيان روايتى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه در كتب اهل سنّت نقل گرديده است، بسنده مى كنيم. بر اساس اين روايت، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پس از قرائت آيه تطهير فرمودند:

(فأنا و اهل بيتى مطهرون من الذنوب)(161) «پس من و اهل بيتم از گناه پيراسته ايم»..بى ترديد، فاطمه زهرا(عليها السلام) جزو اهل بيت پيامبر است و اگر در بيان فضيلت او دليل ديگرى نمى داشتيم، همين آيه كافى بود كه او را در صدر زنان عالَم بنشاند. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) با شيوه هايى به يادماندنى، اهل بيت را به همگان معرفى نموده و راهِ هرگونه توجيهى را بسته است. بر اساس روايات فراوانى كه به حديث كساء شهرت يافته اند، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پارچه اى را بر روى خود و على و فاطمه و فرزندانشان، حسن و حسين انداخته، جمله (اللهم هؤلاء اهل بيتى) را براى آيندگان به يادگار گذاشتند و در پاسخ به ام سلمه - كه يكى از شايسته ترين همسران پيامبر بود و پيوستن به اصحاب كساء را درخواست مى نمود - فرمودند:

«رحمت خدا بر تو باد. تو همواره به راه خير و رستگارى بوده اى و چقدر من از تو راضى ام! ليكن اين فضيلت ويژه من و اين چند نفر است»(162)

پيامبر گرامى براى آنكه وظيفه خويش را در تبيين آيات الهى به گونه شايسته اى بجاى آورند، به اين مقدار نيز بسنده نكرده، با به كارگيرى شيوه اى فراموش نشدنى و در مدت زمانى نسبتاً طولانى، آن هم به صورت هر روزه، به معرفى اهل بيت پرداختند. در روايتى از ابن عباس در اين باره آمده است:

«رسول خدا تا نُه ماه، روزى پنج مرتبه، هنگام فرارسيدن وقت نماز به در خانه على بن ابى طالب مى آمدند و مى فرمودند درود و رحمت و بركات خدا بر شما اهل بيت باد. خداوند اراده نموده تا هرگونه پليدى را از شما اهل بيت دور گرداند و به طور كامل و شايسته پاكتان سازد. وقت نماز است، آماده شويد. رحمت خدا بر شما باد»(163)

روايات مربوط به عصمت اهل بيت(عليهم السلام)

علاوه بر آيه تطهير، رواياتى كه شيعه و سنى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) گزارش نموده اند، فضايلى براى اهل بيت برمى شمرد كه جز با عصمت آنان سازگار نيست، چنانكه در حديث معروف ثقلين آمده است(164)

(انّى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى، ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا ابداً، لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض)(165) «من در ميان شما دو چيز گران بها باقى مى گذارم: كتاب خدا و عترتم. تا وقتى كه به آن دو تمسك كنيد، گمراه نخواهيد شد. هيچگاه اين دو از يكديگر جدا نمى شوند، تا آنگاه كه بر سر حوض (كوثر) بر من وارد گردند»

اگر اهل بيت پيامبر معصوم از گناه و خطا نبودند، پيروى از آنان همواره موجب هدايت نمى گرديد و جدايى ناپذيرى آنان از قرآن، معناى روشنى نمى يافت

روايات مخصوص به عصمت حضرت زهرا(عليها السلام)

در اينجا نيز از روايات فراوانى مى توان بهره برد، اما تنها به يكى از آنها كه محدّثين شيعه و سنّى روايت نموده اند، بسنده مى كنيم.

(ان الله - تبارك و تعالى - يغضب لغضب فاطمة و يرضى لرضاها)(166) «همانا خداوند - تبارك و تعالى - با غضب فاطمه غضبناك و با رضايت او خشنود مى شود»

نكته درخور توجه در اين روايت آن است كه رضايت و نارضايتى فاطمه زهرا(عليها السلام) محور خشنودى و ناخشنودى خداوند خوانده شده است. و اين حقيقت، جز عصمت همه جانبه آن حضرت، تفسير ديگرى برنمى تابد. خداوند جز به اعمال صالح خشنود نمى گردد و هيچگاه به گناه و سرپيچى از فرمانش رضايت نمى دهد. اگر حضرت زهرا(عليها السلام) به گناه دست مى زد و يا حتّى فكر انجام آن را در سر مى پروراند، به چيزى خشنود گرديده بود كه خدا از آن خشنود نيست، در حالى كه در اين روايت، رضايت الهى پيوندى ناگسستنى با خشنودى فاطمه(عليها السلام) يافته است

اعتراف ضمنى يكى از دانشمندان اهل سنت را پايان بخش اين قسمت مى سازيم. آلوسى - يكى از پرآوازه ترين مفسران اهل سنت - در تفسير آيه 42 سوره آل عمران، از يكسو حضرت مريم(عليها السلام) را معصوم از گناه شمرده، از تمامى پليدى هاى حسّى، معنوى و قلبى پاك مى داند و از سوى ديگر، بر ديدگاه كسانى كه وى را سرور تمامى زنان جهان، از آغاز تا انجام مى شمارند، مى تازد و با اقامه شواهد گوناگونى چنين نتيجه مى گيرد كه اين ويژگى شايسته فاطمه زهرا(عليها السلام) است.(167) پرواضح است كه جمع ميان اين دو سخن، جز با پذيرش عصمت حضرت زهرا(عليها السلام) سازگار نيست

16- آيه تطهير

* سوال : آيا در آيه شريفه تطهير، (ليذهب عنكم الرجس) به معناى دفع است يا رفع ؟

اگر اذهاب رجس از اهل بيت(عليهم السلام) را به معناى دفع بگيريم، پس تطهير معنا ندارد. و اگر به معناى رفع باشد، طهارت ذاتى آنها را اثبات نمى كند

آيه شريفه تطهير(168) كه به تصريح همگان، فضيلت والايى را براى اهل بيت(عليهم السلام) به اثبات مى رساند،(169)در كتاب هاى تفسيرى و كلامى از زواياى گوناگون بررسى گرديده و تك تك واژه هاى آن، مورد موشكافى هاى دقيق قرار گرفته است. با اين همه، چه بسا كسانى كه اين آيه را دليل بر عصمت اهل بيت نمى دانند، بر دو تعبير «اذهاب» و «تطهير» انگشت نهاده، بر اين نكته پاى فشارند كه پاك ساختن از پليدى ها(تطهير) و از بين بردن آلودگى ها (اذهاب رجس) نه تنها گواه بر عصمت اهل بيت نيست، بلكه نشانگر آن است كه آنان نيز همچون ديگران، از آلوده شدن به گناه ايمنى ندارند; زيرا اذهاب و تطهير در مورد «رفعِ» پليديهاى موجود به كار مى روند، نه «دفعِ» آنچه كه هنوز تحقق نيافته است

آنچه اين شبهه را قوت مى بخشد، كاربرد رايج اين دو واژه و معادل هايشان در زبان هاى ديگر است كه غالباً براى رفع ناپاكى هاى موجود به كار مى روند، چنانكه شاعر مى گويد

بس كه آلوده عصيان شده دل
تا محشر دامنش را نتوان داد به زمزم تطهير

اما بررسى بيشتر، بر اين پندار خط بطلان مى كشد و اين واقعيت را پيش چشم مى نهد كه دامنه كاربرد اين دو واژه، فراتر از رفع آلودگى موجود بوده، دفع پليدى هاى تحقق نيافته را نيز در بر مى گيرد

ابتدا سخن را با واژه اذهاب آغاز مى كنيم. شيخ مفيد(رحمه الله) براى توضيح معناى اين كلمه از يكى از مترادفات آن كمك مى گيرد كه در قالب دعا چنين به كار مى رود: «خداوند هر گونه ناگوارى را از شما دور گرداند!» روشن است كه مقصود گوينده تنها برطرف شدن گرفتارى هاى موجود نيست، بلكه مى خواهد كه از آغاز، گَرد بلا بر گِرد او ننشيند.(170) نحوه كاربرد اين واژه در روايات نيز، شاهدى گويا بر مدعا است. چنانكه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: (من اطعم اخاه حلاوة اذهب الله عنه مرارة الموت)(171) «هر كس كام برادر مؤمن خود را شيرين سازد، خداوند تلخى مرگ را از وى دور گرداند». پُر واضح است كه منظور از اين سخن، آن نيست كه ابتدا تلخى مرگ را به وى مى چشاند و سپس آن را برطرف مى سازد، بلكه مقصود اين است كه از ابتدا، مرگ براى چنين شخصى گوارا خواهد بود

وضعيّت واژه «تطهير» از اين نيز روشن تر است(172) زيرا مشتقات اين كلمه در قرآن كريم كاربرد فراوانى دارد و نگاهى گذرا به آنها، بر آنچه گفته شد مهر تأييد مى زند. در اين ميان، ما به بيان دو آيه بسنده مى كنيم(173) و در تفسير آنها تنها از كتب اهل سنّت بهره مى گيريم تا گمان نرود كه مفسران شيعه، خواسته يا ناخواسته، اين واژه را همه جا به گونه اى معنا نموده اند كه در آيه تطهير به كارشان آيد

1- در سوره واقعه، در وصف «كتاب مكنون» الهى چنين مى خوانيم: (لايمسّه الاّ المطهرون)(174)

يكى از احتمالاتى كه غالب مفسران اهل سنت به آن اشاره كرده اند اين است كه منظور از «مطهرون»، فرشتگان الهى است كه از آغاز آفرينش از وسوسه هاى شيطانى و يا آلودگى به طبيعت جسمانى، پاك و منزّه بوده اند.(175)

2- در سوره مدّثّر، پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) چنين مورد خطاب قرار مى گيرد: (وثيابك فطهِّر)(176)

 مفسران براى اين آيه نيز معانى گوناگونى بر شمرده اند كه از جمله آنها اين است كه مقصود از لباس، همين لباس ظاهرى است و منظور از تطهير يا اين است كه پيامبر و ديگر مسلمانان بايد لباس آلوده به نجاست را شستشو دهند (رفع) و يا آنكه برخلاف شيوه رايج در دوران جاهليّت، لباس هاى خود را كوتاه نموده، بر زمين نكشانند تا آلوده به نجاست نگردد(177)(دفع)

اين مفسرين عرب زبان در تفسيرهاى خود بر احاديثى اعتماد نموده اند كه زبان مادرىِ غالب راويان آنها نيز عربى بوده است و هيچكدام از آنها استفاده از واژه تطهير در مورد دفع آلودگى هاى تحقق نيافته را ناسازگار با شهود زبانى خود نمى ديده اند، اما متأسفانه برخى از آنها وقتى كه به آيه معروف تطهير رسيده اند، همه سخنان خود و مفسران ديگر را از ياد برده و بر اين نكته پافشارى كرده اند كه نمى توان واژه تطهير را درباره كسى كه پيوسته پالوده از گناه و خطا بوده است، به كار گرفت!(178)

* سوال : اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج البلاغه مى فرمايد: (فَانّى لَستُ فى نَفسى بَفوق أناخطىء) اين چگونه با عصمت ائمه(عليهم السلام) سازگار است؟

جواب : پيش از آن كه به پاسخ بپردازيم، ترجمه ى قسمتى از خطبه ى مورد پرسش را زينت بخش گفتار خويش مى سازيم:

با من چنان كه با سركشان گويند، سخن مگوييد و چونان كه با تيزخويان كنند، از من كناره مجوييد و با ظاهرآرايى آميزش مداريد و شنيدن حق را بر من سنگين مپنداريد پس، از گفتن حق يا راى زدن در عدالت باز مايستيد، كه من از پيش خود نه برتر از آنم كه خطا كنم و نه در كار خويش از خطا ايمنم، مگر اين كه خدا مرا در اين كار كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است.(179)

براى دست يابى به پاسخ اين پرسش، توجه به چند نكته ضرورى است:

1. براى آن كه از هرگونه پيش داورى در امان بمانيم و حقيقت انديشه ى امام على(عليه السلام) را دريابيم، بايد به همه ى سخنان پيشوايان دينى يك جا نظر اندازيم و گفتارهاى متشابه را در پرتو محكمات تفسير نماييم. در اين جا از ميان روايات فراوانى كه در خوان گسترده ى معارف اهل بيت يافت مى شود،(180) تنها به ترجمه ى روايتى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) بسنده مى كنيم كه در آن، امام را از هرگونه لغزشى در امان مى خواند و روى گردانى مردم از معصومين را موجب شگفتى مى داند:

امام از تمامى گناهان معصوم است در بيان حكم الهى لغزشى ندارد و در پاسخ، به خطا نمى رود و از سهو و فراموشى به دور است (شگفتا كه مردم) از اينان ـ كه خداوند اطاعت از آنان را واجب نموده و از لغزش و فراموشى در امان اند ـ روى برتافتند و احكام الهى را از اهلش فرا نگرفتند.(181)

2. عصمت از خطا رابطه اى جدايى ناپذير با علم معصومان دارد.(182) اميرمؤمنان، به گفته ى خود، راه هاى آسمانى را بِه تر از راه هاى زمينى مى شناسد(183)  و از آغاز و انجام كار هر كس مى تواند گزارش دهد: «به خدا اگر خواهم هر يك از شما را خبر دهم كه از كجا آمده و به كجا رود و سرانجام كارهاى او چه بود، توانم. ليكن ترسم كه در باره ى من به راه غلوّ رويد و مرا بر رسول خدا(عليه السلام) تفضيل نهيد».(184)  كسى كه گستره ى دانشش چنين است، چگونه نمى تواند راه برون شوى از خطا بيابد؟

3. آنچه در بررسى فراز ياد شده، ره زن انديشه ى برخى از نويسندگان(185) قرار گرفته، ناديده انگاشتن قيدهايى است كه در آن به كار رفته است. امام على(عليه السلام) از يك سو با بهره گيرى از قيد «فى نفسى» بر اين نكته انگشت مى گذارند كه هيچ كس بدون دست گيرى هاى الهى گريزى از خطا ندارد. و از سوى ديگر با جمله ى «مگر آن كه خدا مرا در اين كار كفايت كند» همين نكته را با صراحت بيش ترى بيان داشته، پديده ى عصمت را برخاسته از توفيق الهى مى شمارند.(186

نكته ى در خور توجه آن است كه عصمت، به معناى بى نيازى از تأييدات الهى نيست; چنان كه خداوند متعال در قرآن كريم خطاب به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)مى فرمايد: «گر تو را استوار نمى داشتيم، قطعاً نزديك بود كمى به سوى آنان متمايل شوى».(187)  و نيز از زبان حضرت يوسف اين سخن را گزارش مى دهد كه اگر رحمت پروردگار نباشد، از چنگال نفسِ بدفرما نتوان رست: (وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّي)(188) . به طور كلى، پيشوايان دين همواره كمالات ويژه ى خود را برخاسته از توفيق الهى مى شمارند; چنان كه انبيا در برابر مردمى كه بشر بودن آنان را بر نمى تافتند و برخوردارى از وحى را در خور انسان نمى دانستند، بر فضل و عنايات خدا تكيه زده، مى گفتند: (إِنْ نَحْنُ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللّه يَمُنُّ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ)(189) ; ما جز بشرى مثل شما نيستيم، ولى خدا بر هر يك از بندگانش كه بخواهد منّت مى نهد.

17- نقش شيعه در رواج انديشه عصمت

* سوال : شيعيان تا چه اندازه در پيدايش و رواج اعتقاد به عصمت نقش داشته اند؟

انديشه عصمت، بيش از هر چيز، ريشه در كتاب و سنّت دارد. قرآن كريم براى بيان پاكى و طهارت انبيا و اولياء هر چند واژه عصمت را به كار نگرفته، اما با تعبيرهاى گوناگون بر اين حقيقت تأكيد ورزيده است. براى مثال، از ديدگاه قرآن كريم پيامبران الهى به مقام «مخلَصين» بار يافته اند(190) و اينان كسانى اند كه شيطان راهى براى گمراهى آنان ندارد

قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَاُغوينَّهُم اَجْمَعينَ اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُم الُمخلَصين(191)

گفت (سوگند) به عزّت تو كه همگى آنان را گمراه خواهم ساخت، مگر از ميان آنان، آن بندگانت را كه اخلاص يافته اند

سيره عملى پيامبر و احاديث آن حضرت نيز جايى براى ترديد در درستى و اصالت اين باور باقى نمى گذارد. چنان كه انديشمند بزرگ اهل سنّت، جلال الدين سيوطى، در تفسير آيه 33 سوره احزاب، اين روايت را از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) گزارش مى كند: (فَاَنا و اهل بيتى مطهّرون من الذنوب)(192) «من و اهل بيتم از گناه پيراسته ايم»

امامان معصوم ـ كه بر اساس احاديث فراوان، همتاى قرآن و مفسّر واقعى آن خوانده شده اند ـ در ترويج اين اعتقاد كوشيده و به پرسش ها و شبهات مربوط به آن، پاسخ گفته اند. متأسفانه، برخى از خاور شناسان و نيز روشنفكران اهل سنّت با ناديده گرفتن پيشينه تاريخى اين مسأله و چشم فرو بستن از ده ها آيه و روايت، اين شبهه را در انداخته اند كه شيعيان به منظور بالا بردن مقام امامان خويش، انديشه عصمت را ساخته و به ترويج آن پرداخته اند.(193) اين گروه وقتى با اين حقيقت روبرو مى گردند كه انديشمندان سنّى نيز از دير باز از عصمت پيامبران جانبدارى نموده و نوشته هاى فراوانى در اين باره به يادگار گذاشته اند، آنان را نيز سيراب شده از همين آبشخور به شمار آورده، مى گويند

هر چند به طور كلّى معتقدات شيعه از نظر اهل سنّت مردود بوده است، تشيّع نفوذى قوى در بخش هايى از افكار و اعمال اهل سنّت داشته است... سنّيان عقيده به نور الهى و معصوميّت امام را اتخاذ كرده و نه فقط على، بلكه مولاى على، حضرت محمد(عليه السلام) را مشمول آن نموده(اند).(194)

همچنين، برخى از نويسندگانى كه در جرگه شيعيانند و خواستار باز نگرى در انديشه عصمت معصومان، متكلمان شيعه را به بزرگ نمايى اين مقام متّهم مى سازند و در تحليلى مشابه با گروه پيشين مى گويند

در قضيه عصمت، اعتقاد متكلمان شيعه روى هم رفته، خيلى بيش از ديگران اغراق آلود بوده است. شايد براى اينكه بتوانند از اين قِبَل در كنار انبيا، از ائمه مذهب خود نيز سيمايى مافوق بشرى و اسطوره اى تصوير بكنند.(195)

سخنان ياد شده از آنجا كه بيشتر به بافته هاى ذهنى مى ماند تا يافته هاى عينى، چندان نياز به پاسخگويى ندارد. با اين همه، چند نكته را در نقد آن، يادآور مى شويم

ش1) چنانكه گذشت، خاستگاه اصلى انديشه عصمت آيات قرآن كريم و روايات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است و دست كم برخى از مراتب آن، با دليل عقلى نيز اثبات مى گردد; از اين رو، چنين ريشه يابى هايى از واقع بينى به دور است

ش2) دفاع اهل بيت از عصمت پيامبران كمتر از عصمت امامان نبوده است، چنانكه امام رضا(عليه السلام) در مجلس مأمون به گونه اى گسترده به پرسش هاى مربوط به عصمت انبيا پاسخ گفته و در دفاع از پاكى و طهارت آنان كوشيده است.(196)

 پرداختن به عصمت امام نيز پس از مسلّم انگاشتن عصمت پيامبران صورت گرفته است; يعنى اينگونه روايات در پى آنند كه همان عصمتى را كه همگان درباره انبيا پذيرفته اند، براى ائمه اهل بيت نيز به اثبات برسانند.(197)

ش3) پيروى اهل سنّت از شيعيان بسيار دور از ذهن و ناسازگار با واقعيت هاى تاريخى است. چگونه مى توان گفت «سنّيان عقيده به نور الهى و معصوميت امام را اتخاذ كرده و نه فقط على، بلكه مولاى على، حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) را مشمول آن نموده(اند)»؟ اين سخن به خوبى نمايانگر سستى و بى پايگى چنين تحليل هايى است، زيرا اولا: اهل سنّت، جز شمار اندكى از آنان، همچون برخى از معتزليان،(198) على(عليه السلام) را معصوم نمى دانند. ثانياً: اگر اعتقاد به عصمت بدعتى در دين به شمار مى رفت، سنيّان آن را دستاويزى محكم براى مبارزه با شيعه قرار مى دادند و از اين فرصت استثنايى بيشترين بهره را مى بردند، نه اينكه خود از آنان دنباله روى نمايند

ش4) تلاش بسيارى از انديشمندان سنّى در دفاع از عصمت پيامبران، كمتر از كوشش شيعيان نبوده است، چنان كه فخر رازى (604ـ544 هـ ق)، افزون بر نگارش كتاب «عصمة الانبياء»، در جاى جاى تفسير گسترده و پر حجم خود بر قرآن كريم، چنان از اين باور بنيادى جانبدارى نموده كه شگفتى برخى از نويسندگان معاصر(199) و تأسّف بعضى ديگر از آنها(200) را بر انگيخته است. نه تنها اين انديشمند قرن پنجم هجرى، بلكه حتّى مسلمانان قرن اول نيز سخنانى در اين باره به جا گذاشته اند; چنان كه خليفه اول در خطبه مربوط به آغاز خلافت خود مى گويد

(ان رسول الّله(صلى الله عليه وآله) خَرَج من الدنيا و ليس احدٌ يُطالبه بضربة سَوط فَما فوقها و كان معصوماً من الخطأ).(201)

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در حالى از دنيا رحلت فرمود كه وامدار هيچكس نبود و حتّى ضربه اى تازيانه به ناحق بر كسى ننواخته و معصوم از خطا بود