امام دوازدهم غيبت وظهور
سخن گفتن در باره هر يك از امامان دوازدهگانه از گنجايش اين رساله بيرون
است، تنها چيزى كه لازم است در اينجا به آن اشاره شود، مسئله اعتقاد به
وجود امام عصر است كه اينك در پس پرده غيب به سر برده وبه اذن الهى روزى
ظاهر خواهد شد وعدل كلّى را در جهان استقرار خواهد بخشيد. ذيلاً مطالبى را
ضمن چند اصل يادآور مىشويم.
اصل نود وپنجم
ظهور مردى از خاندان رسالت، به منظور برپايى حكومت عدل جهانى، در آينده
تاريخ بشر، (آنگاه كه جهان پر از ظلم وجور مىگردد) يكى از مسلّمت عقايد
اسلامى است كه جمهور مسلمانان بر آن اتفاق دارند واحاديثى كه در اين مورد
نقل شده به حد تواتر مىرسد. طبق محاسبه محققين، تعداد 657 روايت در اين
باره وارد شده است، كه از آن ميان تنها به نقل يك حديث از مسند احمد بن
حنبل بسنده مىكنيم.
پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) فرمودند:
«لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إلاّ يَومٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللهُ
ذلِكَ اليَوْمَ حَتّى يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدي فَيَمْلأُها عَدْلاً
وقِسْطاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوراً».
اگر از عمر جهان جز يك روز باقى نمانده باشد، خداوند آن روز را به قدرى
طولانى مىكند تا مردى از فرزندان من قيام نمايد ودنيا را از عدل وقسط پر
سازد، همانگونه كه با جور وستم پر شده است.
بنابراين قيام وظهور مردى از خاندان پيامبر در آخر الزمان مورد اتفاق
عموم مسلمانان ـ از شيعه وسنّى ـ است.
اصل نود وششم
خصوصيّات اين مصلح جهانى در روايات اسلامى كه فريقين به نقل آنها
پرداختهاند به شرح زير بيان شده است:
1. از اهل بيت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)است389 روايت
2. از فرزدان اميرالمؤمنين على(عليه السلام) است214 روايت
3. از فرزندان فاطمه زهرا(عليها السلام)است192 روايت
4. نهمين فرزند از اولاد امام حسين(عليه السلام) است148 روايت
5. از فرزندان امام زين العابدين(عليه السلام) است185 روايت
6. از فرزندان امام حسن عسكرى(عليه السلام) است146 روايت
7. دوازدهمين امام از ائمه اهل بيت(عليهم السلام) است136 روايت
8. رواياتى كه از ولادت او گزارش مىدهد214 روايت
9. عمر او طولانى خواهد بود318 روايت
10. غيبت طولانى خواهد داشت91 روايت
11. به هنگام ظهور او اسلام جهانگير مىشود27 روايت
12. زمين را پر از عدل وداد مىكند132 روايت
بنابر روايات فوق، وجود چنين مصلح جهانى در آينده تاريخ بشر از ديدگاه
روايات اسلامى امرى مسلّم وغير قابل ترديد است; آنچه مورد اختلاف مىباشد
اين است كه آيا از مادر متولد شده وهم اكنون در قيد حيات است، يا در آينده
به دنيا خواهد آمد؟ شيعه وگروهى از محققان اهل سنت طرفدار رأى نخست بوده
ومعتقدند كه آن حضرت در سال 255 هجرى قمرى از مادر متولد شده وهم اكنون در
قيد حيات است، ولى گروهى از اهل سنت مىگويند وى در آينده متولد خواهد شد.
از آنجا كه ما شيعيان معتقديم آن حضرت در سال 255 ق ديده به جهان گشوده
ودر قيد حيات است، لذا لازم است در حد ظرفيّت اين نوشته، نكاتى را در باره
غيبت وطول عمر آن حضرت متذكر گرديم.
اصل نود وهفتم
از نظر قرآن، اولياى الهى بر دو نوعند: ولىّ ظاهر كه مردم وى را
مىشناسند; وولىّ غايب از انظار كه مردم او را نمىشناسند، گرچه او در ميان
آنها بوده واز حال آنان با خبر است.
در سوره كهف، هر دو ولىّ يكجا بيان شدهاند: يكى موسى بن عمران است،
وديگرى مصاحب موقّت او در سفر دريايى وزمينى كه به نام خضر معروف است. اين
ولىّ الهى به گونهاى بود كه حتى موسى با او آشنا نبود وتنها به راهنمايى
خدا او را شناخت واز علمش بهره گرفت، چنانكه مىفرمايد:
فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا
وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً * قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى
أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً(1).
موسى وهمراهش با بندهاى از بندگان ما (در لب دريا) آشنا شدند كه وى را
مشمول رحمت خود قرار داده واز جانب خويش به او علمى آموخته بوديم. موسى به
وى گفت: آيا اجازه مىدهى همراه تو باشم تا از علوم رشد آفرين خويش به من
بياموزى؟
قرآن سپس شرحى از كارهاى مفيد وسودمند آن ولى الهى به دست مىدهد كه
كاملاً پيداست مردم او را نمىشناخته ولى از آثار وبركات او بهرهمند
بودهاند(2).
حضرت ولى عصر ـ عجّل الله تعالى فرجه الشريف ـ نيز بسان مصاحب موسى،
ولىّ ناشناختهاى است كه در عين حال مبدء كارهاى سودمندى براى امت مىباشد.
در اين صورت، غيبت امام به معنى انفصال وجدايى او از جامعه نيست، بلكه او ـ
همانگونه كه در روايات معصومين(عليهم السلام) نيز وارد شده ـ بسان خورشيد
در پشت ابر است كه ديدگان آن را نمىبينند، امّا به اهل زمين نور وگرمى
مىبخشد.
علاوه بر اين، در طول تاريخ، گروه بسيارى از پاكدلان وپارسايان كه
شايستگى تشرّف به حضور وى را داشته، به محضر آن حضرت رسيده واز او بهره
گرفته ومىگيرند، او از اين طريق ديگران نيز از بركات وجود او بهرهمند
مىشوند.
اصل نود وهشتم
روش متعارف در بين بشر اين بوده وهست كه فرمانروا ورهبر، بخشى از كارها
را بدون واسطه انجام مىدهد وبخش ديگر را نمايندگان او انجام مىدهند. درست
است كه علل مختلف، سبب غيبت امام عصر ـ عجّل الله تعالى فرجه الشريف ـ شده
وبشر از دسترسى مستقيم به آن حضرت محروم است، ولى خوشبختانه راه بهرهگيرى
از نمايندگان آن حضرت، كه همان فقيهان عادل وپارسايند، به روى پيروان آن
امام همام بسته نيست. فقيهان بزرگ ومجتهدان عاليمقام، در امور شرعى وحكومتى
نمايندگان آن حضرت بوده واداره جامعه اسلامى در عصر غيبت به آنان واگذار
شده است. البته محروميّت از همه آثار وجودى آن حضرت به علت شرايط ويژهاى
است كه غيبت وى را امرى اجتنابناپذير ساخته است.
اصل نود ونهم
علت غيبت حضرت ولى عصر ـ عجّل الله تعالى فرجه الشريف ـ يكى از رازهاى
الهى بوده وممكن است ما نتوانيم به كُنْهِ آن واقف شويم. غيبت موقت رهبران
الهى از ميان مردم، در امتهاى پيشين نيز سابقه داشته است: موسى بن
عمران(عليه السلام) چهل روز از امت خود غايب شد ودر ميقات به سر برد.
حضرت مسيح(عليه السلام) به مشيت الهى از ديدگاه امت خويش پنهان گرديد،
ودشمنان قادر به كشتن او نگشتند. حضرت
يونس(عليه السلام) مدتى از قوم خود غايب گشت.
اصولاً هرگاه مطلبى از طريق نقل متواتر ثابت شود ولى انسان نتواند به راز
آن كاملاً پى ببرد، نبايد آن را مورد ترديد يا انكار قرار دهد، زيرا در اين صورت بخش
عظيمى از احكام الهى، كه از مسلّمات وضروريات دين اسلام به شمار مىرود،
مورد ترديد واقع خواهد شد غيبت حضرت ولى عصر ـ عجّل الله تعالى فرجه الشريف
ـ نيز از اين قاعده استثنا نيست وعدم اطلاع از سرّ يا اسرار حقيقى آن،
مجوّز ترديد يا انكار بن نمىتواند باشد. در عين حال بايد گفت كه مىتوان راز
غيبت را در حد فكر بشرى فهميد وآن اينكه:
اين آخرين حجت معصوم الهى براى تحقق بخشيدن به آرمانى بزرگ (گسترش عدل
كلى وبه اهتزاز درآوردن پرچم توحيد در جهان) در نظر گرفته شده است، واين
آرمان نياز به گذشت زمان وشكوفايى عقل ودانش بشر وآمادگى روحى بشريت دارد،
تا جهان به استقبال موكب آن امام عدل وآزادى رود. طبيعى است كه چنانچه آن
حضرت پيش از فراهم شدن مقدمات در ميان مردم ظاهر شود، سرنوشتى چونان ديگر
حجتهاى الهى (شهادت) يافته وقبل از آن تحقق آن آرمان بزرگ ديده از جهان
برخواهد بست. به اين حكمت، در روايات نيز اشاره شده است. امام باقر(عليه
السلام) فرمود: براى حضرت قائم ـ عجّل الله تعالى فرجه الشريف ـ غيبتى است
قبل از ظهور. راوى از علت آن پرسيد، امام فرمود: «براى جلوگيرى از كشته
شدن». گذشته از اين، در برخى روايات
مسئله امتحان وتمحيص خلق مطرح شده است، بدين معنى كه مردم در عصر غيبت در
بوته آزمايش الهى قرار مىگيرند ومراتب استوارى آنان در ايمان واعتقاد
سنجيده مىشود.
اصل صدم
براهين كلامى، وجود امام معصوم در جامعه را لطفى از الطاف بزرگ الهى
مىداند كه عامل هدايت مردم است. بديهى است چنانچه مردم به استقبال اين مظهر
لطف الهى رفتند، از همه آثار وبركات وجود وى بهرهمند مىشوند، ودر غير اين
صورت از نعمت بهرهمندى كامل از آن حضرت محروم خواهند شد، وعامل اين محروميت
نيز خود مردمند، نه خدا وامام.
اصل صد ويكم
حضرت ولى عصر ـ عجّل الله تعالى فرجه الشريف ـ در سال 255 هجرى قمرى
ديده به جهان گشوده است وبا اين حساب، اكنون (سال 1418 ق) متجاوز از يازده
قران از عمر شريف آن حضرت مىگذرد. قبول اين عمر طولانى، با توجّه به قدرت
گسترده خداوند، امر مشكلى نيست ودر حقيقت، آنان كه طول عمر آن حضرت را
مشكلى مىشمارند، از قدرت نامتناهى الهى غفلت ورزيدهاند:
وَمَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ(9).
گذشته از اين، در امتهاى پيشين معمَّرين بسيارى وجود داشتهاند، چنانكه
قرآن دوراتن رسالت نوح(عليه السلام) را نهصد وپنجاه سال مىشمرد.
همچنين در عصر ما دانش بشرى مىكوشد مشكل طول عمر را حل كند، واين مىرساند
كه به اعتقاد دانشمندان، بشر شايستگى عمر طولانى را دارد، چيزى كه هست
موانعى از طولانى شدن آن جلوگيرى مىكند. براستى خدايى كه قادر است، به
تصريح قرآن، حضرت يونس را تا روز رستاخيز در شكم ماهى زنده بدارد،
آيا نمىتواند حجت بالغه خود را در روى زمين در پرتو بركات والطاف خود عمر
طولانى بخشد؟! پيداست كه جواب مثبت است.
خدايى كه جهان پاينده دارد تواند حجّتى را زنده دارد
وقت ظهور آن حضرت بر كسى روشن نيست واين امر، از رازهايى است كه، بسان
برپايى رستاخيز، تنها بر خداوند مكشوف است. بنابراين، نبايد ادعاى كسانى را
كه مدّعى آشنايى با وقت ظهور آن حضرت مىباشند يا براى ظهور وقت مشخصى را
تعيين مىكنند، پذيرفت (كذب الوقّاتون).
از تاريخ دقيق ظهور كه بگذريم، بايد گفت در روايات نشانههايى كلّى براى
ظهور آن حضرت بيان شده است كه خود به دو بخش علائم «حتمى» و«غير حتمى»
تقسيم مىشود كه تفصيل آن در كتب عقايد وحديث آمده است.
بخش هشتم كليات عقايد 7
جهان پس از مرگ
اصل يكصد وسوم
شرايع آسمانى، همگى در لزوم ايمان به جهان آخرت اتفاق نظر دارند. عموم
پيامبران، همراه دعوت به توحيد، از معاد وحيات پس از مرگ نيز سخن گفته
وايمان به جهان آخرت را در سرلوحه برنامه خود قرار دادهاند. بر اين اساس،
اعتقاد به قيامت از اركان ايمان در اسلام است. مسئله معاد هرچند در عهدين ـ
در عهد جديد به صورتى روشنتر ـ مطرح شده است، ولى قرآن بيش از كتب آسمانى
ديگر به اين موضوع پرداخته وبخش عظيمى از آيات اين كتاب به آن اختصاص يافته
است. در قرآن از معاد به نامهاى مختلفى ياد شده است، مانند: يوم القيامة،
يوم الحساب، اليوم الآخِر، يوم البعث، وغيره، واين همه اهتمام، به علت اين
است كه ايمان وديندارى بدون اعتقاد به قيامت ثمربخش نيست.
اصل يكصد وچهارم
حكيمان ومتكلمان اسلامى بر لزوم معاد وزندگى پس از مرگ دلايل مختلفى
اقامه كردهاند، والهامبخش آنان نيز در اقامه اين دلايل، قرآن كريم بوده
است. ازينروى مناسب است كه برخى از دلايل قرآنى را يادآور شويم:
الف ـ خداوند حق مطلق بوده، وفعل او نيز حق واز هرگونه باطل ولغو
پيراسته است. آفرينش بشر بدون وجود حياتى هدفمند وجاودانه، لغو وعبث خواهد
بود، چنانكه مىفرمايد:
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا
لاَ تُرْجَعُونَ(12).
آيا پنداشتهاند كه شما را بيهوده آفريدهايم، وشما به سوى ما باز
نمىگرديد؟!
ب ـ عدل الهى ايجاب مىكند كه با اشخاص نيكوكار وبدكار، در مقام پاداش
وكيفر، يكسان برخورد نشود. در عين حال مىبينيم كه حيات دنيوى به گونهاى است
كه تحقق عدل كامل در مقام پاداش وكيفر امكانپذير نيست، زيرا سرنوشت هر دو
گروه به هم گره خورده واز يكديگر تفكيكپذير نيست. از طرف ديگر، برخى از
كارهاى نيك وبد اجرى بالاتر از آن دارند كه اين جهان گنجايش پاداش وكيفر
آنها را داشته باشد، مثلاً يكى در راه حق پس از عمرى جهاد ومبارزه جان
مىبازد، وديگرى حقجويان بىشمارى را نابود مىسازد. بنا بر اين، جهان ديگرى
لازم است كه عدل كامل الهى در قلمرو امكانات بىنهايت آن تحقق يابد، چنانكه
مىفرمايد:
أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ
كَالْمُفْسِدِينَ فِي الاَْرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ
كَالْفُجَّارِ(13).
آيا مؤمنان صالح را در رديف مفسدان زمين قرار مىدهيم ويا با پرهيزگاران
مانند گنهكاران برخورد مىكنيم؟!
نيز مىفرمايد:
إِلَيْهِ مَرْجِعِكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللهِ حَقّاً إِنَّهُ يَبْدَأُ
الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالْقِسْطِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا
لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِيم وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا
يَكْفُرُونَ(14).
بازگشت شما به سوى او است، وعده الهى حق است. خداوند بشر را مىآفريند،
سپس (مىميراند و) بار ديگر حيات مىبخشد، تا مؤمنان صالح را چنانكه بايد
وشايد پاداش دهد، وبراى كافران ـ به كيفر اعمالشان ـ شرابى از آب جوشان،
وعذابى دردناك آماده خواهد بود.
ج ـ آفرينش بشر در اين جهان از ذرهاى بىمقدار شروع شده وبتدريج مدارج
كمال جسمى را طى مىكند. سپس به نقطهاى مىرسد كه روح در كالبد وى دميده
مىشود وقرآن با ملاحظه تكميل خلقت اين موجود ممتاز، آفريدگار جهان را «احسن
الخالقين» مىخواند; آنگاه همو با رسيدن مرگ از منزلگاه دنيا به جهانى ديگر
منتقل مىگردد، كه كمال مرحله پيشين است. به اين معنى در قرآن چنين اشاره
شده است:
ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللهُ أَحْسَنُ
الْخَالِقِينَ * ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ * ثُمَّ
إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ(15).
آنگاه او را آفرينشى ديگر بخشيديم، در خور تعظيم است خداوند كه بهترين
آفريننده است. چندى بعد شما مىميريد وباز در روز قيامت زنده مىشويد.
سياق آيه حاكى است كه ميان ذكر آفرينش بشر ذرّهاى بىمقدار، وحيات مجدّد
او ملازمه برقرار است.
اصل يكصد وپنجم
در عصر نزول قرآن، منكران معاد شبهاتى را مطرح مىكردند كه قرآن در موارد
مختلف، در عين دفع شبهات مزبور، دلايل وجود معاد را روشن ساخته است. ذيلاً
به برخى از اين موارد اشاره مىكنيم:
الف ـ گاه بر قدرت مطلقه خدا تكيه كرده ومىفرمايد:
إِلَى اللهَ مَرْجِعُكُمْ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ(16).
بازگشت شما به سوى خداست، واو بر همه چيز تواناست.
ب ـ گاه يادآور مىشود آن كس كه بر آفرينش نخستين انسانها توانا است، از
آفرينش مجدد آنان نيز عاجز نيست. مثلاً از منكران معاد نقد مىكند كه:
فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا
مىگويند چه كسى ما را بار ديگر به حيات مجدّد باز مىگرداند؟
وسپس چنين پاسخ مىدهد:
قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّة(17).
بگو همان كس كه شما را اوّلين بار آفريد.
ج ـ در برخى موارد، زنده كردن انسان را به زنده شدن زمين در فصل بهار پس
از خواب زمستانى آن تشبيه كرده ومىفرمايد: زمانى كه بر زمين افسرده، آب فرو
مىفرستيم، به جنبش در مىآيد ونمو مىكند وگياه زيبا مىروياند. پس از اشاره
به اين واقعيت مكرّر طبيعى معاد را مطرح كرده ومىفرمايد:
وَأَنَّهُ يُحْيِي الْمَوْتَى(18).
د ـ در پاسخ اين سؤال وشبهه كه مىگفتند: «آنگاه كه انسان مىميرد وبدن وى
پوسيده واجزاى آن در دل خاك پراكنده مىگردد; چگونه بار ديگر اين اجزاى
پراكنده شده شناخته مىشود وبدنى مانند بدن پيشين را تشكيل مىدهد»، قرآن بر
علم گسترده الهى تكيه كرده ومىفرمايد:
بَلَى وَهُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ(19).
آرى او بر اين كار تواناست، زيرا آفريدگار آگاه است.
در جاى ديگر نيز از اين علم گسترده چنين تعبير مىآورد:
قَدْ عَلِمْنَا مَا تَنقُصُ الاَْرْضُ مِنْهُمْ وَعِندَنَا كِتَابٌ
حَفِيظٌ(20).
ما بر آنچه كه زمين از آن مىكاهد آگاهيم، ونزد ما كتابى است كه همه چيز
در آن ثبت ومحفوظ است.
هـ ـ گاه تصور مىشود كه انسان صرفاً مجموعهاى از اجزا واعضاى جسمى ومادى
است، كه پس از مرگ پوسيده وتبديل به خاك مىشود. با اين حساب، چگونه مىتوان
گفت كه فرد زنده شده در روز رستاخيز، همان انسان پيشين است؟ وبه عبارت
ديگر، حافظ وحدت اين دو بدن چيست؟
قرآن از كافران چنين نقل مىكند كه مىگويند:
أَِذَا ضَلَلْنَا في الاَْرْضِ أَءِنَّا لَفِي خَلْق جَدِيد(21).
آنگاه كه ما در دل زمين گم شديم وهويت ما نابود شد، چگونه آفرينش جديد
پيدا مىكنيم؟
سپس در پاسخ مىگويد:
يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى
رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ(22).
بگو فرشته مرگ بر شما گمارده شده، شما را اخذ مىكند، آنگاه به سوى خدا
بازگردانده مىشويد.
كلمه «توفّى» در اين آيه به معنى اخذ وگرفتن است. از اين تعبير بر مىآيد
كه هنگام مرگ، علاوه بر آن چيزى كه در زمين باقى مىماند وبه خاك سپرده
مىشود (بدن)، چيز ديگرى نيز وجود دارد كه فرشته مرگ آن را مىستاند (روح).
در اين صورت، مفاد پاسخ قرآن اين است كه، حافظ شخصيت ووحدت اين دو بدن
(علاوه بر وحدت اجزا) همان روح گرفته شده توسط ملك الموت است كه سبب مىشود
كه «مُعاد» عين «مبتدا» باشد.
از اين آيه ونظاير آن استفاده مىشود كه انسان محشور در روز رستاخيز همان
انسان موجود در دنيا است، وپاداش وكيفر به آنكس كه استحقاق آن را دارد
مىرسد. در آيه ديگر نيز قرآن به اين وحدت تصريح كرده مىفرمايد:
يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّة وَهُوَ بِكُلِّ خَلْق
عَلِيمٌ(23).
اصل يكصد وششم
آيات قرآن واحاديث اسلامى گواه آن است كه معاد انسانها، هم جسمانى است
وهم روحانى. مقصود از معاد جسمانى اين است كه بدن در سراى ديگر محشور
گرديده ونَفْس بار ديگر به آن تعلق مىپذيرد، وپاداشها وكيفرها، ولذات
وآلامى كه جنبه جزئى وحسى دارند وتحقق آنها بدون بدن وقواى حسّى امكانپذير
نيستند، تحقق مىيابد.
مقصود از معاد روحانى نيز اين است كه علاوه بر پاداش وكيفرهاى حسى ولذات
وآلام جزئى وجسمانى، يك رشته پاداشها وكيفرهاى روحى وغير حسى نيز براى
صالحان وتبهكاران در نظر گرفته مىشود كه روح در درك ودريافت آنها نياز به
بدن وقواى حسى ندارد. مانند درك رضوان خدا، كه قرآن پس از شمردن پاداشهاى
حسى مىفرمايد:
رِضْوَانٌ مِنَ اللهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(24).
يا اندوه وحسرت جانكاه، چنانكه مىفرمايد:
َأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الاَْمْرُ وَهُمْ فِي غَفْلَة
وَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ(25).
ستمگران را از روز حسرت بيم ده، آنگاه كه عذاب آنان قطعى مىشود، در
حاليكه آنان در اين دنيا در غفلت فرو رفته وايمان نمىآورند، ونظاير آن.
اصل يكصد وهفتم
مرگ پايان زندگى نيست، بلكه انتقال از سرايى به سراى ديگر است; سرايى
جاودانه كه همان قيامت وجهانى باقى مىباشد. ضمناً بين دنيا وقيامت، سراى
ديگرى وجود دارد كه «برزخ» ناميده مىشود وانسان پس از مرگ مدتى را در آن به
سر مىبرد. حقيقت زندگى برزخى، براى ما روشن نيست واطلاع ما از آن، در همان
حدّى است كه قرآن وروايات به گونهاى ما را به آن ارشاد مىكند. به برخى از
رهنمودهاى قرآن در اين زمينه توجه كنيد:
الف ـ آنگاه كه مرگ يك مشرك فرا مىرسد، مىگويد خدايا مرا بازگردان، باشد
كه وظايفى را كه ترك كردهام، به جاى آورم. خطاب مىآيد:
هرگز! اين سخن، لقلقه زبانى بيش نيست. سپس مىفرمايد:
وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ(26).
يعنى: ميان آنها وزندگى دنيا، برزخى است تا روز رستاخيز.
آيه فوق حاكى است كه انسانها پس از مرگ نيز وجود وواقعيتى دارند ولى
حائلى مانع از بازگشت آنها به دنياست.
ب ـ درباره شهيدان مىفرمايد:
وَلاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْوَاتٌ بَلْ
أَحْيَاءٌ وَلَكِن لاَ تَشْعُرُونَ(27).
به كسانى كه در راه خدا كشته مىشوند، مرده نگوييد; بلكه آنان زندهاند
ولى شما درك نمىكنيد.
در آيه ديگر، آثار حيات را براى شهيدان راه خدا برشمرده ومىفرمايد:
فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ
بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مِن خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ
عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ(28).
آنان به آنچه كه خدا از فضل وكرم خويش به ايشان بخشيده است شادمانند،
وبه كسانى كه در پى ايشان بوده ولى هنوز به آنان نپيوستهاند مژده مىدهند كه
بيمى بر آنها نيست، ومحزون نيز نمىباشند (مقصود، نداشتن بيم از عذاب اخروى
واندوه بر اعمال دنيوى است).
ج ـ درباره گنهكاران، خصوصاً آل فرعون، گزارش مىدهد كه پيش از فرا رسيدن
روز قيامت هر صبح وشام آنها بر آتش عرضه مىشوند، ودر روز رستاخيز نيز
گرفتار شديدترين عذاب مىگردند، چنانكه مىفرمايد:
النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَعَشِيّاً وَيَوْمَ تَقُومُ
السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ(29).
اصل يكصد وهشتم
نخستين مرحله از حيات برزخى انسان با قبض روح از بدن آغاز مىشود. زمانى
كه انسان به خاك سپرده مىشود، طبق احاديث بسيار فرشتگان الهى درباره توحيد،
نبوت، ويك رشته عقايد واحكام دينى از وى سؤالاتى مىكنند. پيداست كه پاسخ
شخص مؤمن به سؤالات مزبور با پاسخ يك فرد كافر متفاوت خواهد بود، ودر نتيجه
قبر وبرزخ براى مؤمنين مظهر رحمت، وبراى كفّار ومنافقين نيز عرصه عذاب الهى
خواهد شد. سؤال فرشتگان در قبر، ورحمت وعذاب براى مؤمنان وكفّار در آن
جايگاه، از مسلّمات دينى ماست، وقبر در حقيقت مرحله آغازين حيات برزخى است
كه تا قيامت ادامه دارد.
علماى اماميّه در كتب عقايد خود بدانچه گفتيم تصريح كردهاند. شيخ صدوق
در كتاب اعتقادات مىگويد: «اعتقاد ما در مورد سؤال در قبر اين استن كه آن
حق است; وهركس پاسخ درست به سؤالات مزبور دهد مشمول رحمت الهى خواهد بود،
وهركس پاسخ نادرست دهد گرفتار عطاب خداوند خواهد شد».
شيخ مفيد در كتاب تصحيح الاعتقاد مىنويسد: «روايات حصيحى از پيامبر
اكرم(صلى الله عليه وآله) وارد شده است كه مىرساند از اهل قبور درباره
دينشان سؤال مىشود، ودر برخى از روايات آمده است دو فرشتهاى كه مأمور پرسش
از انسانها مىباشند ناكر ونكير نام دارند». سپس مىافزايد: «سؤال در قبر
دليل آم است كه مردگان در قبر زنده مىشوند، آنگاه حيات آنها تا روز، قيامت
ادامه مىيابد».
خواجه نصير الدين طوسى نيز در كتاب تجريد الاعتقاد آورده است: «عذاب قبر
واقع خواهد شد، زيرا عقلاً امرى است ممكن، وروايات متواتر نيز در مورد آن
وارد شده است».
با مراجعه به كتب عقايد ساير مذاهب اسلامى روشن مىشود كه اين عقيده مورد
اتفاق همگان است، وتنها شخصى كه انكار عذاب قبر به او نسبت داده شده، ضرار
بن عمرو مىباشد.
اصل يكصد ونهم
از بيانات گذشته روشن شد حقيقت معاد اين است كه، روح پس از مفارقت از
بدن ـ به مشيت الهى ـ بار ديگر به همان بدنى كه با آن زندگى مىكرد، باز
مىگردد تا پاداش وكيفر اعمال دنيوى خود را در سراى ديگر ببيند.
برخى، مانند پيروان آيين هندو معاد مطرح شده در شرايع آسمانى را منكرند
ولى مسئله پاداش وكيفر اعمال را پذيرفته وآن را از طريق «تناسخ» توجيه
مىكنند. اينان مدّعيند كه، روح از طريق تعلق گرفتن به «جنين» وطى مراحل رشد
آن، بار ديگر به اين دنيا باز مىگردد ودورانهاى كودكى ونوجوانى وپيرى را طى مىكند، منتها كسانى كه در زندگى گذشته نيكوكار بوده، زندگى
شيرين، وتبهكاران پيشين نيز زندگى ناگوارى خواهند داشت. عقيده به تناسخ، كه
در طول تاريخ همواره پيروانى داشته است، يكى از اصول آئين هندو به شمار
مىرود.
بايد توجه داشت چنانچه نفوس بشرى به صورت همگانى وهميشگى راه تناسخ را
بپيمايند، ديگر مجالى نخواهد بود. در حاليكه با توجه به دلايل عقلى ونقلى
معاد، اعتقاد به آن ضرورى است، ودر حقيقت بايد گفت كه قائلان به تناسخ چون
نتوانستهاند معاد را به صورت صحيح آن تصوير كنند، تناسخ را جايگزين آن
كردهاند. از نظر اسلام قول به تناسخ مستلزم كفر است، ودر كتب عقايد ما،
درباره بطلان وناسازگارى آن با عقايد اسلامى به طور مفصل بحث شده است، كه
ما در اينجا فشرده آن را ياد آور مىشويم:
1. نفس انسان به هنگام مرگ به پايهاى از كمال نايل شده است. بر اين
اساس، تعلق دوباره آن به جنين، به حكم لزوم هماهنگى ميان نفس وبدن، مستلزم
تنزّل نفس از مرحله كمال به نقص وبازگشت از فعليّت به قوّه است كه با سنّت
حاكم بر جهان آفرينش (مبنى بر سير استكمالى موجودات از قوّه به فعل) منافات
دارد.
2. چنانچه بپذيريم نفس پس از جدايى از بدن، به بدن زنده ديگرى تعلق پيدا
مىكند، اين امر مستلزم تعدّد نفس در يك بدن ودوگانگى در شخصيت است، وچنين
چيزى با درك وجدانى انسان از خويش كه داراى يك شخصيت است منافات دارد.
3. عقيده به تناسخ، علاوه بر اينكه با سنّت حاكم بر نظام آفرينش منافات
دارد، مىتواند دستاويزى براى ستمكاران وسودپرستان گردد كه عزّت ورفاه فعلى
خويش را معلول پاكى ووارستگى حيات پيشين، وبدبختى مظلومان ومحرومان را نيز
نتيجه زشتكارى آنان در مراحل پيشين حيات بدانند! وبدين وسيله اعمال زشت
خويش ووجود ظلمها ونامردميها را در جامعه تحت سلطه خويش توجيه كنند.
اصل يكصد ودهم
در پايان بحث از تناسخ، ضرورى است كه به دو سؤال پاسخ دهيم:
سؤال اوّل: به تصريح قرآن در امتهاى پيشين مسخهايى صورت گرفته
وطىّ آن برخى از انسانهاع به صورت خوك وميمون در آمدهاند، چنانكه مىفرمايد:
وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ(36).
چنانچه تناسخ باطل است چگونه مسخ تحقق يافته است؟
پاسخ: مسخ با تناسخ اصطلاحى فرق اساسى دارد. زيرا در تناسخ، روح پس از
جدايى از بدن خويش، به «جنين» يا بدن ديگر تعلق مىگيرد، ولى در مسخ، روح از
بدن جدا نمىشود، بلكه تنها شكل وصورت بدن تغيير مىكند، تا انسان تبهكار خود
را به صورت ميمون وخنزير ديده واز بن رنج ببرد.
به تعبير ديگر، نفس انسان تبهكار از مقام انسانى به مقام حيوانى تنزل
نمىكند. چه، اگر چنين بود، انسانهاى مسخ شده رنج كيفر خويش را ادراك
نمىكردند، در حاليكه قرآن مسخ را به عنوان «نكال» وعقوبت افراد گنهكار
تعريف مىكند.
در اين مورد تفتازانى مىگويد: «حقيقت تناسخ اين است كه نفوس انسانها پس
از جدايى از بدن در همين دنيا به منظور تدبير وتصرف در بدنهاى ديگر، به
آنها تعلق گيرد، نه اينكه شكل بدن عوض شود، چنانكه در مسخ چنين است».
علامه طباطبائى نيز مىگويد: «انسانهاى مسخ شده، نه اينكه نفس انسانى
آنها نيز مسخ شده وبه نفس بوزينه تبديل گرديده است».
سؤال دوم: برخى از نويسندگان قول به رجعت را نشأت گرفته از قول به تناسخ
پنداشتهاند. آيا اعتقاد به رجعت مستلزم
تناسخ نيست؟
پاسخ: چنانچه در جاى خود خواهيم گفت، رجعت، به عقيده اكثر علماى شيعه
اماميه، اين است كه عدهاى از اهل ايمان وكفر در آخر الزمان بار ديگر به اين
جهان باز خواهند گشت وبازگشت آنان مانند احياى مردگان است كه به وسيله حضرت
مسيح(عليه السلام) صورت مىگرفت ويا بسان
زنده شدن عُزَيْر پس از يكصد سال.
بنابراين، عقيده به رجعت، هيچ ربطى به مسئله تناسخ ندارد وما
در بحث از رجعت در اين باره توضيح بيشترى خواهيم داد.اصل يكصد ويازدهم
در سخنان علما، به پيروى از قرآن، مسئلهاى به نام «اشراط السّاعة» مطرح
شده است كه مقصود از آن علائم ونشانههاى رستاخيز است.
علائم رستاخيز به دو نوع تقسيم مىشوند:
الف ـ حوادثى كه پيش از وقوع قيامت وبه هم خوردن نظام آفرينش صورت
مىپذيرد ودر زمان وقوع آنها هنوز انسانها در روى زمين زندگى مىكنند. كلمه
«اشراط الساعة» غالباً به اين قسم از رخدادها اطلاق مىشود;
ب ـ حوادثى كه مايه به هم خوردن نظام آفرينش مىگردد، كه بيشترين آنها در
سورههاى تكوير، انفطار، انشقاق، وزلزله ذكر شده است.
علائم قسم نخست به طور اجمال عبارتند از:
1. بعثت پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله) (محمد/18);
2. شكستن سد يأجوج ومأجوج (كهف/98ـ99);
3. پوشيده شدن آسمان توسط دودى غليظ (دخان/10ـ16);
4. نزول حضرت مسيح(عليه السلام) (زخرف/57ـ61);
5. خروج جنبندهاى از دل زمين (نمل/82);
تفصيل اين علائم را بايستى در كتابهاى تفسير وحديث جستجو كرد.
درباره نشانههاى قسم دوم نيز قرآن به تفصيل از تغيير اوضاع وفروپاشى
خورشيد، ماه، درياها، كوهها، وزمين وآسمان سخن گفته، واجمال آن اين است كه
طومار نظام ديگرى پديد مىآيد كه جلوهاى از قدرت تامّه الهى است، چنانچه
مىفرمايد:
يَوْمَ تُبَدُّلُ الاَْرْضُ غَيْرَ الاَْرْضِ وَالسَّماوَاتُ وَبَرَزُوا
للهِِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ(43).
روزى كه زمين وآسمانها دگرگون مىشوند، ومردم در پيشگاه خداى يكتاى
قدرتمند حاضر مىشوند.
اصل يكصد ودوازدهم
قرآن كريم از حادثهاى به نام «نفخ صور» گزارش مىدهد، كه در دو نوبت رخ
خواهد داد:
الف ـ نفخ صورى كه مايه مرگ همه جانداران در آسمان وزمين مىگردد (مگر آن
كس كه خدا بخواهد);
ب ـ نفخ صورى كه سبب احياى مردگان وحضور آنان در پيشگاه الهى
وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الاَْرْضِ
إِلاَّ مَن شَاءَ اللهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ
يَنظُرُونَ( (زمر/68):
در صور دميده مىشود، وبر اثر آن، جز آنكه خداى بقاى او را خواسته است،
هركه در آسمانها وزمين است يكسر مدهوش مرگ مىشوند، سپس بار ديگر در صور
دميده مىشود وناگهان مردگان (از خواب مرگ) برخاسته ودر صحنه محشر نظارهگر
(سرنوشت خود) مىگردند.
قرآن كريم در خصوص حشر ونشر انسانها در روز رستاخيز مىگويد:
يَخْرُجُونَ مِنَ الاَْجْدَاثِ كَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُنتَشِرٌ( (قمر/7):
مردگان بسان ملخهاى پراكنده از قبرها بيرون مىآيند.
اصل يكصد وسيزدهم
پس از زنده شدن مردگان وورود آنها به عرصه قيامت، قبل از ورود به بهشت
ودوزخ امورى چند تحقق خواهد يافت كه قرآن واحاديث از آنها خبر داده است:
1. به حساب اعمال افراد، با شيوهاى خاص رسيدگى مىشود، كه يكى از راههاى
آن همان دادن نامه اعمال هركس به دست او است. (اسراء/13ـ14).
2. گذشته از اينكه در نامه اعمال هركس، ريز ودرشت كارهاى وى مذكور
ومنعكس است، گواهانى نيز از خارج وداخل وجود آدمى، در روز رستاخيز بر اعمال
دنيوى او شهادت مىدهند.
گواهان خارجى عبارتند از: خدا (آل عمران/98)، پيامبر هر امت (نحل/89)،
پيامبر اسلام (نساء/41)، نخبگانى از امت اسلامى (بقره/143)، فرشتگان الهى
(ق/18)، وزمين (زلزله/4ـ5).
گواهان داخلى عبارتند از: اعضا وجوارح انسان (نور/24، فصلت/20ـ21)،
وتجسم خود اعمال (توبه/34ـ35).
3. براى رسيدگى به حساب اعمال انسانها، افزون بر آنچه گفتيم، ميزانهاى
عدل برپا مىشود وهركس دقيقاً به آنچه كه استحقاق دارد مىرسد، چنانچه
مىفرمايد:
وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ
نَفْسٌ شَيْئاً وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّة مِنْ خَرْدَل أَتَيْنَا بِهَا
وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ (انبياء/47):
روز قيامت ترازوهاى عدل را برپا مىداريم وبهيچوجه به كسى ستم نمىشود.
اگر عمل حتى به وزن خردلى باشد، آن را به حساب مىآوريم، وحساب رسى ما كفايت
مىكند.
4. از روايات اسلامى استفاده مىشود كه در روز رستاخيز گذرگاهى عمومى
وجود دارد كه همگان بايد از آن عبور كنند. به اين گذرگاه، در لسان روايات،
صراط گفته شده است، كه مفسران آيه 71 ـ 72 سوره مريم(45) را نيز ناظر بر آن
دانستهاند.
5. ميان بهشتيان ودوزخيان حائلى وجود دارد كه قرآن از آن به «حجاب»
تعبير مىكند. نيز در روز رستاخيز انسانهاى والايى بر نقطهاى مرتفع قرار
دارند، كه بهشتيان ودوزخيان را از سيماى هر يك مىشناسند، چنانكه مىفرمايد:
وَبَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَعَلَى الاَْعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ
بِسِيَماهُمْ(46).
ميان آن دو حجاب وحائلى است ودر نقاط بلند عرصه محشر مردانى قرار دارند
كه هر شخصى را از سيمايش مىشناسند. اين انسانهاى والا، به حكم روايات ما،
پيامبران واوصياى شريف آنان مىباشند.
6. زمانى كه حسابرسى به پايان رسيده وسرنوشت افراد روشن مىشود، آفريدگار
جهان پرچمى را كه به آن «لواء الحمد» مىگويند به دست پيامبر گرامى(صلى الله
عليه وآله) مىدهد، وآن حضرت پيشاپيش بهشتيان به سوى بهشت حركت مىكند(47).
7. در روايات متعدد، از وجود حوض بزرگى در صحراى محشر خبر داده شده كه
به حوض كوثر معروف است; پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) قبرل از همگان
كنار حوض مزبور مىآيد، ورستگاران امّت، به وسيله پيامبر واهل بيت مكرّم ـ
سلام الله عليهم اجمعين ـ از آن آب مىنوشند.
اصل يكصد وچهاردهم
يكى از عقايد مسلّم اسلامى، شفاعت شافعان در روز قيامت است كه به اذن
الهى انجام مىيابد. شفاعت در مورد افرادى صورت مىگيرد كه پيوند خود را بكلى
با دين وخداى متعال قطع نكرده وقابليت آن را دارند كه، با وجود آلودگى به
برخى گناهان، به بركت شفاعت شافعان بار ديگر مشمول رحمت حق شوند. عقيده به
شفاعت از قرآن وسنت گرفته شده كه ذيلاً به آنها اشاره مىكنيم:
الف ـ شفاعت در قرآن: