منشور عقايد اماميّه
شرحى گويا و مستدل از عقايد شيعه اثنى عشرى در ۱۵۰ اصل

آيت الله العظمي شيخ جعفر سبحاني

- ۵ -


عصمت پيامبران

اصل شصت و دوم

عصمت به معنى مصونيت بوده و در باب نبوت داراى مراتب زير است :

الف ـ عصمت در مقام دريافت ، حفظ و ابلاغ وحى ;

ب ـ عصمت از معصيت و گناه ;

عصمت از خطا و اشتباه در امور فردى و اجتماعى .

عصمت پيامبران در مرحله نخست ، مورد اتفاق همگان است ، زيرا احتمال هر نوع لغزش و خطا در اين مرحله ، اطمينان و وثوق مردم را خدشه دار مى سازد و ديگر پيامهاى پيامبر مورد اعتماد و اطمينان نخواهد بود ، در نتيجه هدف نبوت نقض مى شود .

گذشته از اين ، قرآن كريم يادآور مى شود كه خداوند پيامبر را تحت مراقبت كامل قرار داده است تا وحى الهى به صورت صحيح به بشر ابلاغ شود ، چنانكه مى فرمايد :

 عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُول فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَى كُلَّ شَيء عَدَداً (1) .

او آگاه از غيب است ، و حقايق غيبى را بر كسى آشكار نمى سازد ، مگر آن كس كه مانند پيامبر مورد رضايت او است ، پس براى مراقبت از وى ، پيش رو و پشت سر او ، نگهبانى مى گمارد تا بداند (  = محقق شود ) كه آنان پيامهاى پروردگارشان را رسانيده اند ، و خدا به آنچه نزد آنها است احاطه دارد ، و همه چيز را شمارش كرده است .

در آيه ياد شده ، دو نوع نگهبان براى صيانت از وحى وارد شده است :

الف ـ فرشتگانى كه پيامبر را از هر سو احاطه مى كنند ;

ب ـ خداوند بزرگ كه بر پيامبر و فرشتگان احاطه دارد .

علت اين مراقبت كامل نيز تحقق يافتن غرض نبوت يعنى رسيدن وحى خداوند به بشر است .

اصل شصت و سوم

پيامبران الهى ، در عمل به احكام شريعت ، از هرگونه گناه و لغزش مصونيت دارند ، و اصولاً هدف از بعثت پيامبران در صورتى تحقق مى پذيرد كه آنان از چنين مصونيتى برخوردار باشند . زيرا اگر آنان به احكام الهى كه خود ابلاغ مى كنند دقيقاً پايبند نباشند ، اعتماد به صدق گفتار آنها از ميان مى رود و در نتيجه هدف نبوت تحقق نمى يابد .

محقق طوسى در عبادت كوتاه خود به اين برهان چنين اشاره كرده است : « وَيحبُ فى النبىّ العِصْمةُ ليحصُلَ الوثوقُ فيحصلَ الغرضُ »(2) . عصمت براى پيامبران لازم است تا وثوق به گفتار آنها حاصل شود ، و غرض از نبوت تحقق

يابد .

عصمت پيامبران از گناه ، در آيات گوناگون مورد تأكيد قرآن كريم قرار گرفته است ، كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :

الف ـ قرآن پيامبران را هدايت شدگان و برگزيدگان از جانب خداوند مى داند :

 وَاجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَى صِرَاط مُسْتَقِيم (1) .

ب ـ يادآور مى شود آن كس را كه خدا هدايت مى كند ، هيچ كس قادر به گمراه ساختن وى نيست :

 وَمَن يَهْدِ اللهُ فَمَا لَهُ مِن مُضِلٍّ (2) .

ج ـ معصيت را ضلالت مى داند :

 وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً (3) .

از مجموع اين آيات استفاده مى شود كه پيامبران از هر نوع ضلالت و معصيت پيراسته اند .

افزون بر اين ، آن برهان عقلى كه قبلاً بر ضرورت عصمت پيامبران اقامه كرديم ، بر لزوم عصمت آنان قبل از بعثت نيز دلالت مى كند . زيرا اگر انسانى پاسى از عمر خود را در گناه و گمراهى صرف كند و سپس پرچم هدايت را به دست بگيرد ، چندان مورد اعتماد مردم قرار نمى گيرد ، ولى كسى كه از آغاز عمر از هرگونه آلودگى پيراسته بوده به خوبى قادر به جلب اعتماد مردم خواهد بود . علاوه غرضورزان و منكران رسالت مى توانند به سادگى روى گذشته هاى

تاريك وى انگشت نهاده و به ترور شخصيت و مخدوش ساختن پيام وى بپردازند . در چنين محيطى ، تنها انسانى كه در اثر يك عمر پاكى و درستى « محمد امين » لقب گرفته ، مى تواند با شخصيت تابناك خويش ، آفتابوار حجاب تبليغات سوء دشمن را كنار زند و با پايدارى و استقامت شگرف خويش ، تدريجاً محيط تاريك جاهليت را روشن سازد .

گذشته از اين ، بديهى است انسانى كه از آغاز زندگى داراى مقام عصمت از گناه بوده است ، از انسانى كه فقط پس از بعثت داراى چنين مقامى شده است ، برتر است و نقش هدايتى او نيز بيشتر خواهد بود ، و مقتضاى حكمت الهى اين است كه فعل احسن و اكمل را برگزيند .

اصل شصت و چهارم

پيامبران ، علاوه بر عصمت از گناه ، در موارد زير نيز مصون از خطا بوده اند :

الف ـ داورى در منازعات : پيامبران از جانب خدا مأموريت داشته اند كه بر طبق موازين قضا داورى كنند ، يعنى از مدعى شاهد بطلبند ، و اگر مدعى شاهدى نداشت ، از منكر سوگند بخواهند ، و هيچگاه با اين ميزان الهى مخالفت نكرده اند . ولى ممكن است شاهد عمداً يا سهواً بر خلاف واقع گواهى داده ، و يا منكر به دروغ يا از روى اشتباه سوگند ياد كند و در نتيجه حكم پيامبر مطابق واقع نباشد ، اين نوع مخالفت ضررى به عصمت پيامبران نمى زند ، زيرا او مأمور است بر طبق ميزان الهى قضاوت كند ، و آنجا كه داورى او بر خلاف واقع باشد ، او از خطاى حكم خود آگاه است ، گرچه به خاطر مصالح اجتماعى مأمور به عمل بر وفق آن نمى باشد .

ب ـ تشخيص موضوعات احكام دينى مثلاً فلان مايع شراب است يا نه .

ج ـ مسائل اجتماعى و تشخيص مصالح و مفاسد امور .

د ـ مسائل عادى زندگى .

دليل عصمت در موارد سه مورد اخير ، اين است كه در ذهن غالب افراد ، خطا در اين گونه مسائل با خطا در احكام دينى ملازمه دارد . در نتيجه ارتكاب خطا در اين مسائل ، اطمينان مردم را نسبت به شخص پيامبر خدشه دار ساخته و نهايتاً مايه خدشه دار شدن غرض بعثت مى گردد . هر چند لزوم عصمت در دو صورت نخست ، روشن تر از عصمت در صورت اخير است .

اصل شصت و پنجم

يكى از مراتب عصمت آن است كه در وجود پيامبران امورى نباشد كه مايه دورى گزيدن مردم از آنان است . همگى مى دانيم برخى از بيماريهاى جسمى ، يا برخى از خصلتهاى روحى كه حاكى از دنائت و پستى انسان است ، مايه تنفر و انزجار مردم مى گردد . طبعاً پيامبران بايستى از اين گونه معايب جسمى و روانى منزّه باشند ، زيرا انزجار مردم از پيامبر و دورى گزيدن از او ، با هدف بعثت ـ كه ابلاغ رسالات الهى توسط پيامبر به آنان است ـ منافات دارد .

نيز يادآور مى شويم كه حكم عقل در اينجا به معنى كشف يك واقعيت است ، و اينكه ، با توجه به حكمت خدا بايد كسانى به پيامبرى برگزيده شوند كه پيراسته از چنين عيوبى باشند(1) .

اصل شصت و ششم

حكم قاطع عقل و داورى صريح قرآن را در باره لزوم عصمت پيامبران دانستيم ، ولى در اين زمينه برخى از آيات ـ در بَدْوِ نظر ـ حاكى از صدور گناه از آنان مى باشد ( مانند آيات وارده در باره حضرت آدم و غير آن ) . در اين موارد چه بايد گفت ؟

در پاسخ بايد خاطر نشان ساخت : مسلّماً ، به حكم اينكه هيچگونه تناقى در قرآن راه ندارد ، بايد با توجه به قرائن موجود در خود آيات ، به مراد واقعى آنها پى برد ، و در اين موارد ظهور بدوى هرگز نمى تواند ملاك قضاوت و داورى عجولانه قرار گيرد . خوشبختانه مفسران و متكلمان بزرگ شيعه ، به تفسير اين آيات پرداخته ، و حتى برخى از آنان در اين باره كتابهاى مستقلى تأليف كرده اند . از آنجا كه بحث در باره تك تك اين آيات از گنجايش اين رساله بيرون است ، علاقمندان مى توانند به كتب مزبور مراجعه كنند (1) .

اصل شصت و هفتم

عامل و منشأ عصمت را مى توان در دو چيز خلاصه كرد :

الف ـ پيامبران ( و اولياى خاص الهى ) از حيث معرفت و شناخت خداوند در پايه بسيار رفيعى قرار دارند كه هيچگاه رضا و خشنودى حضرت حق را با چيزى عوض نمى كنند . به عبارت ديگر ، درك آنان از عظمت الهى و جمال و جلال شگرف وى ، مانع از آن مى شود كه به چيزى غير از خدا توجه نمايند ، و انديشه اى جز رضاى خدا را در سر بپرورند . اين مرتبه از معرفت همان است كه اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد :

ما رأيتُ شيئاً إلاّ وَرَأيتُ اللهَ قَبْلَهُ وبعدَه ومَعَهُ .

هيچ چيز را نديدم مگر آنكه پيش و پس و همراه با ديدن آن ، خدا را ديدم .

و امام صادق (عليه السلام) نيز مى فرمايد :

ولكنّي أَعْبُدُ حُبّاً لَهُ وَتِلْكَ عِبادةُ الكِرام(1) .

من خدا را از روى دوستى با او پرستش مى كنم ، و چنين است عبادت بزرگواران .

ب ـ آگاهى كامل پيامبران از نتايج درخشان طاعت و پى آمدهاى سوء معصيت ، سبب مصونيت آنان از نافرمانى خدا مى باشد . البته عصمت گسترده و همه جانبه ، مخصوص گروه خاصى از اولياى الهى است ، ولى در عين حال برخى از مؤمنان پرهيزگار نيز ، در بخش عظيمى از افعال خويش ، ارتكاب گناه مصون مى باشند ، مثلاً يك فرد متقى هرگز به هيچ قيمتى دست به خودكشى نمى زند ، يا افراد بى گناه را نمى كشد(2) . بالاتر از اين ، حتى افراد عادى هم نسبت به برخى از امور مصونيت دارند . فى المثل هيچ فردى به هيچ قيمت حاضر نمى شود به سيم لختى كه برق در آن جريان دارد ، دست بزند . پيداست كه مصونيت در اين گونه موارد ، ناشى از علم قطعى شخص به آثار سوء عمل خويش است ; حال اگر چنين علمى در مورد تبعات بسيار خطرناك گناهان نيز حاصل گردد ، قويّاً مايه مصونيت فرد از گناه خواهد بود .

اصل شصت و هشتم

با توجه به منشأ عصمت ، يادآور مى شويم كه عصمت با آزادى و اختيار معصوم منافات ندارد ، بلكه فرد معصوم با وجود داشتن معرف كامل نسبت به خدا و آثار اطاعت و معصيت ، مى تواند گناهى را انجام دهد ، هر چند از اين قدرت هرگز استفاده نمى كند . درست مانند پدر مهربان نسبت به فرزند خود كه بر كشتن فرزندش قدرت دارد ، ولى هرگز اين كار را انجام نمى دهد . روشنتر از اين ، عدم صدور قبيح از خداوند است . خداى قادر مطلق مى تواند افراد مطيع را وارد دوزخ ساخته و بالعكس اشخاص عاصى را وارد بهشت نمايد ، ولى عدل و حكمت وى مانع از آن است كه چنين فعلى را انجام دهد . از اين بيان روشن مى شود كه ترك گناه و انجام عبادت و طاعت ، براى معصومين افتخار بزرگى است ، زيرا آنان در عين توانايى بر گناه ، هيچ گاه مرتكب آن نمى شوند .

اصل شصت و نهم

ما ، در عين اعتقاد به عصمت تمام پيامبران ، عصمت را ملازم با نبوت مى دانيم . چه ، ممكن است فردى معصوم باشد امّا پيامبر نباشد . قرآن كريم در باره حضرت مريم مى فرمايد :

 يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ (1) .

اى مريم خداوند تو را از ميان زنان برگزيد ، و از گناه پاك گردانيد ، و بر زنان جهان برترى دارد .

از اينكه قربن در مورد مريم لفظ « اصطفاء » را به كار برده ، روشن مى شود كه وى معصوم بوده است ، زيرا در باره پيامبران نيز واژه « اصطفا » به كار رفته است :

 إِنَّ اللهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ (2) .

گذشته از اين ، در آيه مزبور از تطهير مريم سخن به ميان آمد ، و مقصود پاكى وى از هر نوع پليدى است ، نه تبرئه اش از اتهام گناه در مورد فرزندش كه يهود او را متهم ساخته بودند . زيرا تبرئه مريم از اين گناه ، در همان روزهاى نخست تولد عيسى (عليه السلام) با تكلم وى(3) به اثبات رسيد و ديگرى نيازى به اين بيان مجدد نيست .

گذشته از اين ، آيه تطهير مريم به حكم سياق آيات مربوط به دورانى است كه او ملازم محراب بوده و هنوز به عيسى باردار نشده بود ، بنابراين اتهامى به ميان نيامده بود تا تطهير مربوط به آن اتهام باشد .

بخش ششم كليات عقايد 5

نبوت خاصّه

اصل هفتادم

در فصل گذشته در باره نبوت به صورت كلى سخن گفتيم ، در اين فصل در باره خصوص نبوت پيامبر اسلام يعنى حضرت محمد بن عبدالله  (صلى الله عليه وآله) سخن مى گوييم . قبلاً يادآور شديم كه نبوت پيامبران از سه طريق قابل اثبات است :

الف ـ معجزه اى كه همراه با دعوى نبوت آورده مى شود ;

ب ـ گردآورى قرائن و شواهد ، كه به صدق دعوى او گواهى مى دهند ;

ج ـ تصديق پيامبر پيشين .

نبوت پيامبر اسلام را مى توان از هر سه راه فوق اثبات كرد ، كه ما به صورت فشرده آنها را بيان مى كنيم .

قرآن يا معجزه جاودان

تاريخ قطعى گواهى مى دهد كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) دعوت خود را با معجزات گوناگون مطرح ساخته است . ولى در ميان اين معجزات ، حضرت روى يكى از آنها ـ كه در حقيقت معجزه جاودان اوست ـ تأكيد اساسى داشت : و آن قرآن كريم است .

پيامبر اسلام نبوت خويش را با آوردن اين كتاب آسمانى اعلان نموده و جهانيان را به مقابله با آن دعوت كرد ، و به رغم تحدّى آشكار و قاطع قرآن ، هيچ كس نتوانست در عصر بعثت مانند آن را بياورد . امروز نيز پس از گذشت

قرنها ، قرآن همچنان تحدّى خود را اعلان كرده و مى گويد :

 قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِْنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ظَهِيراً (1) .

بگو اگر انس و جن دور هم گرد آيند كه كتابى مانند اين قرآن بياورند ، نمى توانند نظير آن را بياورند ، هر چند برخى از آنان به برخى ديگر يارى رسانند . قرآن در اينجا در مقام تحدّى مى گويد : اى پيامبر بگو اگر مى توانند كتابى مثل اين قرآن بياورند ، و در جاى ديگر به كمتر از اين حدّ نيز تنزّل فرموده و مى گويد : بگو اگر مى توانند ، مانند ده سوره و حتى يك سوره از سوره هاى قرآن را بياورند .

 قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَر مِثْلِهِ مُفْتَرَيَات (2) .  فَأْتُوا بِسُورَة مِن مِثْلِهِ (3) .

مى دانيم كه ، دشمنان اسلام در طول 15 قرن كه از پيدايش اين دين مى گذرد ، براى ضربه زدن به اسلام از هيچ تلاشى فروگذار نكردند ، و حتى از اتهام پيامبر اسلام به سحر و جنون و مانند آن باز ننشستند ، ولى هرگز نتوانستند از پس مقابله با قرآن برآيند . چنانكه امروز نيز همه نوع فكر و انديشه و ادوات را در اختيار دارند ولى توان پاسخگويى به اين تحدّى قاطع و آشكار قرآن را ندارند ، و اين خود گواه آن است كه قرآن ، چيزى فوق سخن انسان است .

اصل هفتاد و يكم

پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) معجزات گوناگونى داشت ، كه شرح آن در كتب تاريخ

وحديث ضبط شده است . امّا در آن ميان ، معجزه جاويدان او كه در تمامى ادوار مى درخشد ، قرآن كريم است و سرّ اينكه رسول گرامى اسلام با چنين معجزه اى از ديگر پيامبران امتياز يافته ، اين است كه آئين او ، آئينى خاتم و جاودانه است ، و آئين جاودانه نياز به معجزه اى جاودان دارد تا در هر عصر و نسلى برهان قاطع نبوت باشد ، و افراد بشر در طول قرون بتوانند بدون مراجعه به اقوال ديگران مستقيماً به آن مراجعه كنند .

قرآن از جهات مختلفى جنبه اعجاز دارد ، كه بحث گسترده در باره يكايك آنها از گنجايش اين رساله بيرون است و ما به طور فشرده آنها را يادآور مى شويم :

در روز نزول قرآن ، نخستين چيزى كه چشم جهان عرب و استادان سخن و بلاغت را گرفت همان زيبايى كلمات ، شگفتى و تازگى تركيب ، و برترى معانى قرآن بود كه از مجموع آن به فصاحت و بلاغت تعبير مى آورند . اين ويژگى بر عرب آن روز ( و امروز ) كاملاً مشهود بوده و از همين رو پيامبر گرامى با تلاوت پى در پى آيات قرآن و دعوت مكرّر به تحدّى ، قهرمانان عرصه سخن و استادان بلاغت را به خضوع و خشوع وا مى داشت و وادارشان مى كرد كه در برابر عظمت كلام او انگشت حيرت به دندان گرفته ، و به فوق بشرى بودن آن اذعان كنند .

وليد بن مغيره ، استاد سخن و شعر قريش ، پس از شنيدن آياتى چند از پيامبر اكرم در باره آن چنين داورى كرد : « به خدا سوگند ، هم اكنون از محمّد (صلى الله عليه وآله) سخنى شنيدم كه نه به سخن انسانها ، و نه به سخن جنيّان مى ماند . سخنى است داراى شيرينى و زيبايى خاص . شاخه هاى كلام وى پربار و ريشه آن پر بركت است ; سخنى است والا كه هيچ سخنى برجسته تر از آن نيست ، يعنى

هرگز قابل رقابت نمى باشد »(1) .

اين تنها وليد بن مغيره نيست كه در برابر جمال ظاهرى و شكوه معنوى قرآن سر تعظيم فرود آورده است ، بلكه ديگر بلغاى عرب نيز نظير عتبة بن ربيعة و طفيل بن عمرو نيز اظهار عجز كرده و به اعجاز ادبى قرآن اعتراف كرده اند . البته ، عرب جاهلى به علت پايين بودن سطح فرهنگ خويش ، از قرآن جز اين جنبه از اعجاز را درك نمى كرد ، امّا زمانى كه اسلام ، خورشيدوار ، بر ربع مسكون جهان تابيد ، متفكران جهان به غور و تأمّل در آيات بلند اين كتاب پرداخته و علاوه بر جهات ادبى ، از جهات ديگر قرآن نيز كه هر يك مستقلاً گواهى روشن بر ارتباط آن با عالَمِ قدس است بهره گرفتند و در هر عصر ، نكته هايى تازه از حقايق بى پايان آن آموختند ، كه اين رشته همچنان ادامه دارد . . .

اصل هفتاد و دوم

در اصل پيش ، اعجاز ادبى قرآن را به اختصار بيان كرديم . اكنون بر آنيم كه به طور فشرده به جلوه هاى ديگرى از اعجاز قرآن اشاره كنيم . اگر اعجاز ادبى قرآن ، تنها براى كسانى قابل درك است كه در زبان عربى مهارت كافى داشته باشند ، خوشبختانه ديگر جلوه هاى اعجاز قرآن براى ديگران نيز قابل فهم است .

الف ـ آورنده قرآن ، يك فرد امّى و درس ناخوانده است ; نه مدرسه اى رفته ، نه در برابر استادى زانو زده ، و نه كتابى را خوانده است ، چنانكه

مى فرمايد :

 وَمَا كُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن كِتَاب وَلاَ تَخُطَّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لاَرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ (1) .

پيش از اين نه كتابى مى خواندى و نه با دست چيزى مى نوشتى ، كه اگر غير از اين بود باطل گرايان [ در حقانيت رسالت تو ] ترديد مى كردند .

پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) اين آيه را بر مردمى تلاوت كرد كه از كارنامه زندگى او كاملاً مطلع بودند . طبعاً اگر وى سابقه تحصيل داشت او را در اين ادعا تكذيب مى كردند ، و اگر مى بينيم برخى او را متهم مى كردند كه « قرآن را بشرى به وى مى آموزد »(2) اين تهمت نيز بسان ديگر تهمتها كاملاً بى اساس بود ، چنانكه قرآن اين اتهام را رد كرده و مى فرمايد : « آن كس كه مى گويند قرآن را به پيامبر آموخته ، از غير عرب است ، در حاليكه زبان قرآن زبان عربى فصيح است(3) .

ب ـ قرآن طى مدت بيست و سه سال در شرايط گوناگون ( صلح و جنگ ، سفر و حضر ، و . . . ) توسط پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) تلاوت شده است . طبيعت يك چنين سخن گفتنى ايجاب مى كند كه در گفتار گوينده نوعى دوگانگى بلكه چندگانگى پيش آيد . مؤلفاتى كه كتاب خود را در شرايطى يكسان و با رعايت اصول همگانى مى نويسند ، چه بسا دچار اختلاف و ناهماهنگى در كلام مى شوند ، چه رسد به كسانى كه سخنى را به تدريج ، و در اوضاع و احوال مختلف ، القا مى كنند .

در خور توجه است كه قرآن كريم در باره موضوعات گوناگون از الهيّات ، تاريخ ، تشريع و قانونگذارى ، اخلاق ، طبيعت و غيره سخن گفته ، و در عين

مجموعه آن وى از سر تا به بُن داراى عاليترين نوع هماهنگى و انسجام از نظر محتوا ، و سبك سخن گفته است . قرآن خود اين جنبه از اعجاز را يادآور شده و مى فرمايد :

 أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً (1) .

آيا در قرآن تدبّر نمى كنند ؟ اگر از جانب غير خدا بود ، در آن اختلاف بسيار مى يافتند .

ج ـ قرآن كريم ، فطرت ثابت انسان را مدّ نظر قرار داده و بر اساس آن قانونگذارى كرده است . در نتيجه اين بينش اساسى ، به همه ابعاد روح و زواياى حيات انسان توجه كرده و اصولى كلى را ، كه هرگز كهنگى و زوال نمى پذيرد ، يادآور شده است .

از ويژگيهاى قوانين كلّى اسلام آن است كه در شرايط گوناگون و محيط هاى مختلف قابل اجراست ، و مسلمانان زمانى كه بر بخش عظيمى از جهان دست يافته بودند ، در پرتو همين قوانين ، قرنها جوامع بشرى را با قدرت و عظمت اداره كردند . امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد :

إنّ اللهَ لم يدَعْ شيئاً تحتاجُ إليه الأُمّة إلاّ أنْزله في كتابِه و بيَّنه لرسُولهِ وجَعَلَ عليه دليلاً(2) .

خداوند هيچ چيزى را كه مردم به آن نيازمندند وا نگذارده مگر اينكه در كتاب خود از آن سخن گفته و براى رسول خود حكمش را توضيح داده است ، و براى هر چيزى حدى ، و براى هر حدى دليلى معين كرده است .

اصل هفتاد و سوم

د ـ قرآن در آيات مختلف به مناسبتهاى گوناگون اسرار جهان آفرينش را كه بشر آن روز از آن آگاهى نداشت بيان كرده است ، و كشف اين اسرار براى در درس نخوانده كه در يك جامعه بى خبر از همه چيز زندگى مى كند ، جز از طريق وحى امكان پذير نيست . كشف قانون جاذبه از افتخارات علم جديد به شمار مى رود و اينك استوارى كاخ آفرينش را بر پايه آن تفسير مى كنند . قرآن در جمله بسيار كوتاهى پرده از اين قانون برداشته و مى فرمايد :

 اللهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَد تَرَوْنَهَا (1) .

خدايى كه آسمانها را بدون ستون مرئى برافراشته است .

كشف قانون زوجيت عمومى يكى ديگر از دست آوردهاى علم جديد است ، و قرآن كريم در روزگارى كه كمترين اطلاعى در اين باره موجود نبود از آن خبر داده مى فرمايد :

 وَمِن كُلِّ شَيْء خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ(2) ( .

از هر چيزى جفت آفريديم ، باشد كه متذكر شويد .

و نمونه هاى ديگر كه در كتابهاى تفسير و كلام يا دائرة المعارف بيان شده اند .

هـ ـ قرآن پيش از وقوع برخى حوادث ، قاطعانه از آنها خبر داده و گزارهاى وى نيز دقيقاً به وقوع پيوسته است . نمونه هاى اين امر زياد است كه تنها به يك مورد آن اشاره مى كنيم :

روزى كه روميان خداپرست مسيحى ، مغلوب ساسانيان آتش پرست گرديدند ; مشركان عرب اين ماجرا را به فال نيك گرفته و گفتند ما نيز بر

خداپرستان جزيرة العرب ( مسلمانان ) پيروز خواهيم شد . قرآن در آن موقع قاطعانه خبر داد :

 غُلِبَتِ الرُّومُ * فِي أَدْنَى الاَْرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ * فِي بِضْعِ سِنِينَ للهِِ الاَْمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَيَوْمَئِذ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ (1) .

روميان در نزديكترين زمين ( به ديار عرب ) مغلوب شدند ، و آنان پس از اين شكست ، در مدت كمى ( ميان سه تا نه سال ) بر حريف پيروز خواهند شد . چيزى نگذشت كه اين پيشگويى به وقوع پيوست ، و همزمان هر دو گروه خداپرست ( مسيحيان روم و مسلمانان عربستان ) بر دشمنان خويش ( ايران ساسانى و مشركان قريش ) پيروز شدند .

از اين جهت در ذيل آيه از سرور و شادمانى مؤمنان سخن مى گويد و مى فرمايد :

 يَوْمَئِذ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ( .

زيرا اين دو پيروزى همزمان رخ دادند .

و ـ قرآن زندگانى پيامبران و امتهاى پيشين را در سوره هاى مختلف با تعبيرهاى گوناگون بيان كرده است . اين سرگذشتها در كتب عهدين ( تورات و انجيل ) نيز وارد شده است ، ولى به هنگام مقايسه روشن مى شود كه قرآن يكسره وحى الهى است ، ولى آنچه در عهدين آمده از دستبرد تحريفگران مصون نمانده است . در گزارش قرآن از زندگى پيامبران ، كوچكترين مطلبى بر خلاف عقل و فطرت بى تناسب با مقام والاى پيامبران وجود ندارد ، در حاليكه در قصص عهدين اين نوع نارساييها فراوان است . در اين زمينه تنها مقايسه ميان قرآن با عهدين در مورد سرگذشت آدم كافى است .

اصل هفتاد و چهارم

قرائن و شواهد نبوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)

گردآورى قرائن و شواهد ـ چنانكه قبلاً گفتيم ـ از امورى است كه مى تواند دعوى پيامبران را اثبات كند . در اينجا برآنيم كه به طور فشرده ، به قرائنى كه دال بر صحت دعوى پيامبر اسلام است اشاره كنيم . اين قرائن عبارتند از :

الف ـ سوابق زندگى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) : مردم قريش پيامبر اسلام را پيش از مبعوث شدن به رسالت ، محمد « امين » خوانده و اشياى گرانبها را نزد او به امانت مى گذاشتند . زمانى كه در تجديد بناى كعبه براى نصب حجرالاسود ميان چهار قبيله اختلاف رخ داد ، همگان پذيرفتند كه اين كار را عزيز قريش ، يعنى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) ، انجام دهد . زيرا او مردى امين و پاكدامن است(1) .

ب ـ وارستگى از آلودگيهاى محيط : پيامبر اسلام در محيطى پرورش يافته بود كه در آن جز بت پرستى ، قماربازى ، زنده به گور كردن دختران ، خوردن مردار و خون ، و ستم و يغماگرى حاكم نبود . مع الوصف در چنين محيطى او انسانى والا بود كه به هيچ وجه آلوده به اين گونه رذايل عقيدتى و اخلاقى نشد .

ج ـ محتواى دعوت : وقتى به محتواى دعوت پيامبر مى نگريم مى بينيم وى مردم را درست بر ضد آنچه كه در محيط وى رواج داشت فرا مى خواند . آنها بت پة رست بودند ، او به توحيد دعوت كرد ; معاد را انكار مى كردند ، او ايمان به معاد را شرط اسلام شمرد ; دختران را زنده به گور كرده و براى زن كمترين

ارزشى قائل نبودند ، اما او كرامت انسانى را به زن بازگرداند ، رباخوار و ثروت اندوز بودند ، او از رباخوارى و تكاثر نهى نمود ، ميگسارى و قمار رايج بود ، او اين امور را كردار شيطانى ناميد و اجتناب از آن را فرض دانست . . .

د ـ ابزار دعوت : وسايل و ابزارى كه پيامبر براى نشر دعوت خود از آن كمك گرفت ، كاملاً انسانى و اخلاقى بود . حضرتش هرگز از روشهاى ضد انسانى همچون بستن آب بر دشمن و آلوده كردن آن ، بريدن درختان و غيره كمك نگرفت . بلكه توصيه مى كرد به زنان و كودكان و پيرمردان آزار نرسانند ، درختان را قطع نسازند ، و پيش از اتمام حجت به دشمن ، جنگ را شروع نكنند . از منطقِ ماكياوليستى « هدف ، كاربرد هرگونه وسيله را مجاز مى سازد » بيزار بود و براى نمونه در جنگ خيبر ، پيشنهاد يكى از يهوديان را براى به زانو درآوردن دشمن از راه مسموم كردن آب آنها نپذيرفت . تاريخ زندگانى وى ، سرشار از برخوردهاى كريمانه با دشمنان است .

هـ ـ شخصيت و خصال گروندگان : ملاحظه روحيات ، افكار و رفتار كسانى كه به پيامبر ايمان آورده اند مى تواند پايه صدق گفتار او را روشن سازد . بديهى است هرگاه دعوت كسى در انسانهاى ممتاز جامعه مؤثر افتد ، نشانه صدق و حقانيت دعوت اوست ، ولى هرگاه افراد دنياپرست دور وى را بگيرند ، نشانه ضعف ادعاى او خواهد بود . در ميان گروندگان راستين به پيامبر اسلام انسانهاى والايى مانند اميرمؤمنان على (عليه السلام) ، جعفر بن ابى طالب ، سلمان ، ابوذر ، بلال ، مصعب ، ابن مسعود ، مقداد و عمّار را مى بينيم كه تاريخ به خصايل انسانى و زهد و تقوى و جهاد و ايثار و پاكى و درستى آنان اعتراف دارد .

و ـ تأثير مثبت در محيط ، و پى ريزى يك تمدن عظيم و با شكوه : پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در مدت بيست و سه سال ، وضع جزيرة العرب را دگرگون ساخت . آن

حضرت از انسانهاى يغماگر افرادى امين ، و از افراد بت پرست موحّدانى فرهيخته و پا برجا تربيت كرد كه نه تنها تمدنى با شكوه را در محيط سكونت خود برپا ساختند ، بلكه تمدن بى نظير اسلامى را به مناطق ديگر نيز گسترش دادند . جعفر بن ابى طالب (عليهما السلام) ، از مسلمانان صدر اسلام ، بر همين نكته مُهر تأكيد نهاد و در جواب سؤال فرمانرواى حبشه چنين گفت :

اى فرمانروا ، خدا در ميان ما پيامبرى را برانگيخت كه ما را از بت پرستى و قمار باز  داشت و به نماز و زكات ، دادگرى و نيكوكارى ، و كمك به خويشاوندان امر فرمود و فحشا و مُنكَر و ستم نهى كرد »(1) .

اين قرائن و نظاير آنها مى تواند ما را به صدق گفتار پيامبر اسلام و حقانيت مرام وى رهنمون گردد . قطعاً فردى با اين خصوصيات ، در ادعاى نبوت و ارتباط با جهان غيب ، صادق بوده است ، چنانكه قرائن ديگر نيز دقيقاً مؤيّد اين مطلب است .

اصل هفتاد و پنجم

تصديق پيامبر پيشين : يكى از طرق اثبات دعوى نبوت ، تصديق پيامبر پيشين است . زيرا فرض اين است كه نبوت پيامبر پيشين با دلايل قطعى ثابت شده ، و طبعاً گفتار او مى تواند سندى قاطع بر استوارى نبوت بعدى قلمداد شود . از برخى آيات قرآن استفاده مى شود كه اهل كتاب ، پيامبر اسلام را همچون فرزندان خود ، مى شناختند ، يعنى نشانه هاى نبوت وى در كتب آسمانى آنان بيان شده است . پيامبر اسلام مدّعى اين معنا شد و كسى نيز او را تكذيب نكرد ،

چنانكه مى فرمايد :

 الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (1) .

كسانى كه به آنان كتاب داده ايم ( يهود و نصارى ) پيامبر را بسان فرزندان خود نيك مى شناسند و گروهى از آنان ، با آنكه حقيقت را مى دانند ، آن را پنهان مى كنند .

پيامبر اسلام مدعى گشت كه عيسى (عليه السلام) در باره او بشارت داده و گفته است ، من شما را به آمدن پيامبرى پس از خود نويد مى دهم كه احمد نام دارد :

 وَمُبَشِّرَاً بِرَسُول يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ (2) .

و اهل كتاب اين ادعا را انكار نكردند ، هر چند از اظهار حقيقت نيز سرباز مى زدند . ضمناً جالب است بدانيم كه كتاب انجيل با آنكه قرنهاست دستخوش تحريف شده ، مع الوصف در انجيل يوحنا ( فصلهاى 14 ، 15 ، 16 ) پيش بينى مسيح از آمدن شخصى به نام « فارقليطا » (  = ستوده ـ محمد ) وجود دارد كه پژوهندگان مى توانند به آن مراجعه كنند(3) .

در اصل هفتاد و ششم

چنانكه قبلاً اشاره داشتيم ، معجزات پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) منحصر به قرآن نبوده است ، بلكه آن حضرت گاه در مناسبتهاى مختلف به منظور اقناع مردم دست به اعجاز مى زد . در اين زمينه بايد خاطرنشان ساخت كه ، اصولاً يك محاسبه

عقلى وجود معجزاتى غير از قرآن را در زندگانى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) ثابت مى كند : پيامبر براى حضرت موسى از 9 معجزه سخن مى گويد(1) و براى حضرت مسيح نيز 5 معجزه را متذكر مى شود(2) . آيا مى شود پذيرفت پيامبر اسلام ، كه خود را برتر از پيامبران گذشته و خاتم آنان مى شمرد ، خود با نقل اين همه معجزات گوناگون براى پيامبران قبلى ، تنها يك معجزه داشته باشد ؟ ! و آيا مردم ، با توجه به صدور آن همه معجزات از پيامبران پيشين ، تمناى معجزات مختلف از پيامبر نداشتند و به ديدن يك معجزه از وى اكتفا مى كردند ؟ !

وانگهى قرآن معجزات متعددى را براى پيامبر ذكر كرده است كه ذيلاً بدانها اشاره مى كنيم :

الف ـ شق القمر : زمانى كه مشركان ايمان خود را منوط به دو نيم شدن ماه به اشاره پيامبر دانستند ، حضرت به اذن الهى اين كار را انجام داد ، چنانكه قرآن مى فرمايد :

 اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ * وَإِن يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ (3) .

رستاخيز نزديك شد ، و ماه به دو نيم گشت ، اگر آيتى ( معجزه اى ) را ببينند روى برگردانده و مى گويند سحرى است مستمر .

ذيل آيه كاملاً گواه آن است كه مقصود از آيه ، شكافتن ماه در روز رستاخيز نيست ، بلكه مربوط به عصر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) است .

ب ـ معراج : پيامبر اكرم در يك شب از مسجدالحرام در مكّه به مسجد

اقصى در فلسطين ، و از آنجا به جهان بالا رفت سيرى چنين عظيم در زمانى آن سان كوتاه ، از ديگر معجزات پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) است كه در قرآن نقل شده است ، و قدرت الهى بالاتر از آن است كه عوامل طبيعى مانع از عروج فرستاده وى به عالم بالا باشد(1) .

ج ـ مباهله با اهل كتاب : پيامبر براى اثبات حقانيت خود عده اى از اهل كتاب را به مباهله دعوت كرد و گفت بياييد تا خود ، فرزندان و زنانمان به مباهله برخيزيم . مسلّم است كه مباهله به نابودى يكى از دو طرف منتهى مى شد ولى او آمادگى خود را اعلان كرد و در نتيجه آن گروه از اهل كتاب ، با مشاهده قاطعيت و استوارى پيامبر اسلام و اينكه وى عزيزترين كسان خويش را بى پروا به عرصه مباهله آورده است ، عقب نشينى كردند . و تن به قبول شرايط پيامبر دادند(2) .

در اخبار از غيب قبلاً يادآور شديم كه حضرت مسيح از غيب خبر مى داد(3) پيامبر گرامى اسلام نيز از طريق وحى از غيب خبر مى داد كه يكى از آنها پيروزى روميان بر ايرانيان(4) و ديگرى فتح مكه(5) بود .

اينها يك رشته معجزاتى است كه ذكر آن در خود قرآن آمده است . افزون بر اين ، مورخان و محدثان اسلامى معجزات بسيار ديگرى براى آن حضرت نقل كرده اند ، كه مجموع آنها از تواتر اجمالى برخوردار است .

پى‏نوشتها:‌


1 ـ جن/ 26 ـ 28 .
2 ـ كشف المراد ، ص 349 ، بحث نبوت .
3 ـ انعام/87 .
4 ـ زمر/37 .
5 ـ يس/62 .
6 ـ داورى خرد در اين مورد يك داورى قطعى است . بنابراين ، برخى از رواياتى كه در باره « ايوب » پيامبر (عليه السلام) وارد شده و حاكى از ابتلاى او به بيماريهاى تنفرآور مى باشد ، گذشته از اينكه با حكم قطعى عقل مخالفت دارد ، با رواياتى نيز كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) رسيده است مخالف است . امام صادق (عليه السلام) از پدران بزرگوار خود نقل مى كند : حضرت ايوب ، در طول بيمارى خود ، بوى بد يا صورت نازيبا پيدا نكرد و هرگز از بدن او چرك و خون و چيزى كه مردم از آن تنفر دارند بيرون نيامد . سخت خدا در باره انبيا و اولياى گرامى خود ، چنين است . دورى مردم از ايّوب ، به علت فقر مالى و ضعف ظاهرى او بود ، ولى آنان از مقام و منزلت او در نزد خدا آگاه نبودند ( خصال ، ج 1 ، ابواب هفتگانه ، حديث 107 ـ ص 400 ) طبعاً رواياتى كه بر خلاف اين مطلب دلالت دارند ، پايه اساسى نداشته و قابل قبول نيستند .
7 ـ تنزيه الأنبياء ، سيد مرتضى ; عصمة الأنبياء ، فخرالدين رازى ; مفاهيم القرآن ، جعفر سبحانى ، ج  ، بخش عصمت پيامبران .
8 ـ بحارالانوار ، 70/22 .
9 ـ اميرمؤمنان در باره اين گروه مى فرمايد : « هم والجنّة كمن قدرآها وهم فيها منعمّون ، وهم والنّار كمن قد رآها وهم فيها معذّبون » : آنان نسبت به بهشت بسان كسى مى باشند كه آن را ديده و از نعمت هاى آن برخوردار مى باشند ، و نسبت به دوزخ همانند كسى مى باشند كه آن را ديده و گرفتار عذاب آن شده اند . ( نهج البلاغه ، خطبه همام شماره 193 .
10 ـ آل عمران/42 .
11 ـ آل عمران/33 .
12 ـ فأشارت إلى . . . ( طه/29 ) .
13 ـ اسراء/18 .
14 ـ هود/13 .
15 ـ بقره/23 .
16 ـ مجمع البيان ، 5/387 .
17 ـ عنكبوت/48 .
18 و2 . نحل/103 .
19 ـ نساء/82 .
20 ـ كافى : 1/59 .
21 ـ رعد/2 .
22 ـ ذاريات/49 .
23 ـ روم/2 ـ 4 .
24 ـ سيره ابن هشام : 1/209 .
25 ـ سيره ابن هشام : 1/359 ـ 360 .
26 ـ بقره/146 .
27 ـ صف/6 .
28 ـ در اين باره به كتابهايى كه بشارات عهدين در باره پيامبر اكرم را گرد آورده اند ، مراجعه شود مانند كتاب انيس الاعلام .
29 ـ اسراء/101 .
30 ـ آل عمران/49 .
31 ـ قمر/1 ـ 2 .
32 ـ اسراء/1 .
33 ـ آل عمران/61 .
34 ـ آل عمران/49 .
35 ـ روم/2 .
36 ـ فتح/27 .