بخش نخست راههاى شناخت در اسلام
اصل نخست :
اسلام براى شناخت جهان و حقايق دينى ، از سه ابزار « حس » ، « عقل » و « وحى »
بهره مى گيرد .
اصل دوم :
دعوت پيامبران ، به عقيده همراه با عمل است ; چه ، از نظر دين ، عقيده بدون عمل
، و همچنين عمل بدون عقيده ، نجات بخش نيست .
اصل سوم :
در اخذ عقايد و احكام دينى ، بر دو حجت الهى : عقل و وحى ، تكيه مى شود .
اصل چهارم :
از آنجا كه عقل و وحى ـ هر دو ـ حجت الهى هستند ، هرگز تعارض حقيقى ميان آن دو
رخ نمى دهد ; چنانكه علم و وحى نيز چنين اند .
اصل پنجم :
واقعيات جهان ، جدا از انديشه و تصور ما ، وجود مستقل دارند و حقيقت ، مقوله اى
ابدى و جاودانه است .
هستى از ديدگاه اسلام
اصل ششم :
جهان مخلوق خداوند بوده و اجزاى آن واقعيتى جز تعلق و وابستگى به حق ندارند و
لحظه اى از خدا بى نياز نيستند ; چه ، هر نوع قطع رابطه با كانون فيّا هستى ، مساوى
با عدم و نابودى اشياست .
اصل هفتم :
نظام كنونى جهان ، نظامى ابدى و جاودانه نيست و روزى از هم فرو خواهد ريخت .
اصل هشتم :
نظام جهان بر پايه علت و معلول استوار است ، و تأثير پديده ها در يكديگر ، به
اذن و مشيت الهى صورت مى گيرد .
اصل نهم :
هستى ، مساوى با طبيعت مادى نيست و بخشى بزرگ از جهان آفرينش را ماوراى طبيعت
تشكيل مى دهد .
اصل دهم :
جهان ، كلاًّ وجزءاً ، پديده اى هدايت شده است و هر موجودى ، در هر مرتبه كه هست
، به فراخور حال خويش از هدايت عامّ الهى برخوردار است .
اصل يازدهم :
نظام آفرينش ، نظام احسن و اكمل است كه به نيكوترين وجهى آفريده شده است .
اصل دوازدهم :
از آنجا كه جهان ، آفريده و فعل خداوندى است كه حق مطلق است ، مصنوع وى نيز
هدفمند بوده و به عبث خلق نشده است .
انسان از ديدگاه اسلام
اصل سيزدهم :
انسان موجودى است مركّب از تن و روان كه پس از مرگ جسم او متلاشى مى شود ولى
روحشن به اذن الهى باقى و جاودان مى ماند .
اصل چهاردهم :
هر انسانى با فطرت پاك و توحيدى آفريده مى شود و هيچ فردى از بطن مادر ، گنهكار
و بدسگال زاده نمى گردد .
اصل پانزدهم :
انسان موجودى است مختار و انتخابگر كه در پرتو تشخيص خويش ، در دو راهيهاى زندگى
، آزادىِ انتخاب و عمل دارد .
اصل شانزدهم :
انسان موجودى است تربيت پذير كه راه رشد و تعالى و بازگشت به سوى خدا هميشه به
روى او باز است .
اصل هفدهم :
انسان در پرتو نور خرد و موهبت اختيار ، در برابر خدا و پيامبران و ديگر انسانها
مسئول است .
اصل هجدهم :
هيچ انسانى بر ديگرى مزيت و برترى ندارد ، مگر از طريق كسب كمالات معنوى كه
بارزترين آنها تقوا و پرهيزكارى است .
اصل نوزدهم :
اصول اخلاق در انسان ريشه فطرى داشته و ثابت و جاودانه است ، و گذشت زمان
هيچگونه تغيير و دگرگونى در آنها ايجاد نمى كند .
اصل بيستم :
گذشته از اينكه اعمال انسان در سراى ديگر پاداش و كيفر دارد ، جهان حاضر نيز ـ
كه تحت سرپرستى « مدبّرات » الهى اداره مى شود ـ نسبت به اعمال آدمى بى تفاوت نيست
و ، با مشيّت الهى ، واكنش نشان مى دهد .
اصل بيست و يكم :
پيشرفت يا عقبگرد ملّتها ، صرف نظر از عوامل خارجى ، ناشى از عقايد و اخلاق و
رفتار آنهاست و اين اصل با قضا و قدر الهى نيز منافاتى ندارد ، بلكه جزئى از آن است
.
اصل بيست و دوم :
تاريخ بشر ، آينده نهايى روشنى دارد و حاكميت بر جهان ، در فرجام ، از آنِ
صالحان خواهد بود .
اصل بيست و سوم :
انسان از كرامت ويژه اى برخوردار است ، چنانكه در صدر خلقت ، مسجود فرشتگان قرار
گرفته است ; حفظ اين كرامت بر او لازم و واجب بوده و بايستى از هر كارى كه خلاق
كرامت اوست اجتناب ورزد .
اصل بيست و چهارم :
حيات عقلانى انسان و پرورش فكر وى ، در اسلام جايگاه ويژه اى دارد . از اين روى
بايد از اقدامات نسنجيده و تقليدهاى كوركورانه دورى جويد .
اصل بيست و پنجم :
آزادى فردى بشر در قلمرو مسائل اقتصادى و سياسى و غيره ، محدود و مشروط به اين
است كه با تعالى معنوى او و نيز مصالح عامّه منافات نداشته باشد .
اصل بيست و ششم :
ايمان ، باور قلبى است كه با عُنف و زور در دل انسان جاى نمى گيرد و جهاد اسلامى
براى اجبار انسانها به قبول دين نيست بلكه هدف از آن ، برطرف ساختن موانع ابلاغ
پيامهاى الهى به گوش جهانيان ، و پاكسازى محيط اجتماع از عوامل فساد و تباهى است .
بخش دوم توحيد و مراتب آن
اصل بيست و هفتم :
اعتقاد به وجود خدا ، اصل مشترك ميان همه اديان الهى است و به طرق مختلف بر اين
اصل استدلال مى شود .
اصل بيست و هشتم :
نخستين مرتبه توحيد ، توحيد ذاتى است . يعنى خداوند يكتا و بى همتا بوده و ذات
او بسيط است و مركب نيست و تركيب عقلى و خارجى به وجود او راه ندارد .
اصل بيست و نهم :
صفات كمالى خداوند از نظر مفهوم متعدد و متغاير ، ولى از نظر واقعيت خارجى با
يكديگر در ذات خدا متحدند ( توحيد صفات ) و اتحاد خارجى صفات ، به معنى نفى صفات
كمال از ساحت وى نيست .
اصل سى ام :
آفريدگارى در جهان جز خدا نيست ( توحيد در خالقيت ) . انسان با كمال آزادى از
فيض وجود بهره مى گيرد و طبعاً مسئوليت اعمالش بر عهده خود اوست .
اصل سى و يكم :
جهان ربّ و مدبّرى جز خدا ندارد ( توحيد در تدبير و كارگرداين ) و مدبّران ديگر
، مانند فرشتگان ، تنها به اذن و مشيّت حكيمانه او انجام وظيفه مى كنند .
اصل سى و دوم :
اگر در جهان آفرينش ، خداوند يكتا مدبّر هستى است ; در امور مربوط به دين و
تشريع نيز او حاكم و مطاع مطلق بوده و قيام ديگران به برخى از شئون دينى ، در پرتو
اذن اوست .
اصل سى و سوم :
توحيد در عبادت ، اصل مشترك ميان تمام شرايع آسمانى مى باشد و هدف از بعثت انبيا
، تذكار و تأكيد بر اين اصل است .
بخش سوم صفات خداوند
اصل سى و چهارم :
خداوند داراى صفات جمال و جلال و يا صفات ثبوتى و سلبى است كه صفات نخست ( جلال
يا ثبوتى ) حاكى از كمال وجودى او ، و صفات ديگر ( جلال يا سلبى ) حاكى از منزّه
بودن وى از نقايص است .
اصل سى و پنجم :
براى شناخت صفات خدا از دو ابزار شناخت به نام « عقل » و « وحى » كمك مى گيريم ،
و اين دو مرجعْ خدا را به برترين اوصاف مى ستايند .
اصل سى و ششم :
صفات خدا به دو قسم صفات ذات و صفات فعل تقسيم مى شود ، و افعال الهى از ذات و
كمال ذاتى وى سرچشمه مى گيرد .
اصل سى و هفتم :
علم و آگاهى ، قدرت و توانايى ، حيات و زندگى ، و اراده و اختيار ، از صفات ذات
خداوند به شمار مى روند ، و واقعيت اراده الهى ، همان « اختيار » و آزادى وى در
انجام افعال است .
اصل سى و هشتم :
يكى از صفات فعلى خدا ، تكلم او با بشر است كه در سوره شورى آيه 51 به سه نحو
منحصر شده است . گذشته از اين سه وجه ، كلّ جهان به اعتبارى كلام و سخن خداست ;
چنانكه به همين اعتبار حضرت مسيح (عليه السلام) كلمة الله مى باشد .
اصل سى و نهم :
كلام خدا ، كه از صفات فعل اوست ، حادث است و قديم نيست ، و قديم بالذّات منحصر
به خداست ، و تصور هر نوع قديم ازلى جز خدا ، منافى با توحيد ذاتى است .
اصل چهلم :
يكى از صفات فعل خدا صدق اوست ، و دروغ به حكم اينكه امرى قبيح است در ذات ربوبى
راه ندارد .
اصل چهل و يكم :
يكى از صفات فعل خداوند حكمت است و حكيم يكى از نامهاى او به شمار مى رود . از
آنجا كه افعال الهى از نهايت اتقان و كمال برخوردار بوده و از هر نوع عبث منزه است
، وى را حكيم مى نامند .
اصل چهل و دوم :
خداوند ، چه در دنيا و چه در سراى ديگر ، هرگز با ديدگان ظاهرى ديده نمى شود ،
چه مرئى بودن ، مستلزم جسم و جسمانى بودن است ; ولى رؤيت وى در پرتو ايمان ، با چشم
دل امكان پذير است .
اصل چهل و سوم :
در تفسير صفات خبرى ( مانند « يدالله » ، « وجه الله » ، « عين الله » و «
استواء على العرش » ) بايد قرائن موجود در آيات را در نظر گرفت و مقصود را بيان كرد
، و يك چنين تفسير ، تفسير به ظاهر است نه باطن ، اخذ به ظهور تصديقى است ، نه
تأويل .
بخش چهارم عدل الهى
اصل چهل و چهارم :
عدل يكى از صفات جمال الهى است كه وحى و خرد بر آن گواهى مى دهند ، و ساحت خدا
از مبادى ظلم كه همان جهل و عجز و نياز است ، منزه است .
اصل چهل و پنجم :
عقل و خرد ، حسن و قبح افعال را درك مى كند ، و اگر اين باب به روى خرد بسته شود
، حسن و قبح اشياء ، شرعاً نيز ثابت نمى شود .
اصل چهل و ششم :
عدل الهى براى خود تجلياتى در تكوين ( خلقت ) و تشريع ( قانون گذارى ) دارد .
دعوت به نيكيهاى و باز داشتن از بديها ، و تكليف در حدّ توان ، و عدل در جزا ، از
مظاهر عدل در تشريع است .
اصل چهل و هفتم :
آفرينش انسان و جهان ، بى هدف صورت نگرفته است . فعل حق از هر نوع عبث و كار لغو
منزه و پيراسته بوده ، و هدفدارى فعل خدا ، ناشى از نيازمندى وى نيست .
قضا و قدر
اصل چهل و هشتم :
قضا و قدر از عقايد مسلّم اسلامى است . افرادى كه آمادگى فكرى براى حل مسائل
پيچيده آن ندارند نبايد در اين عرصه وارد شوند و اعتقاد اجمالى به اصل مسئله براى
آنها كافى است .
اصل چهل و نهم :
قدر به معنى « اندازه گيرى » اشيا بوده و « قضا » نيز به معنى حتميّت وقوع
آنهاست و هر به دو نوع قضا و قدر علمى ، و قضا و قدر فعللى و عينى ، تقسيم مى شوند
.
اصل پنجاهم :
قضا و قدر الهى با اختيار و آزادى انسان منافات ندارد ; بلكه تقدير الهى بر اين
جارى شده كه فعل انسان با كمال اختيار و آزادى از وى صادر گردد .
انسان و اختيار
اصل پنجاه و يكم :
اختيار و آزادى انسان واقعيتى محسوس و انكارناپذير است . وجدان هر انسان و
همچنين روش عقلا بر اين امر گواهى مى دهد ، و در غير اين صورت ، اصولاً اعزام
پيامبران لغو خواهد بود .
اصل پنجاه و دوم :
انسان در فعل خود مجبور نبوده ، و در عين حال ، موجودى كاملاً به خود وانهاده هم
نيست . به ديگر تعبير : نه جبر در كار است و نه تفويض ، بلكه چيزى است ميان اين دو
.
اصل پنجاه و سوم :
خداوند از ازل به افعال و اعمال ما آگاهى داشته و اين علم ازلى ، با اختيار و
آزادى انسان نيز هيچگونه منافاتى ندارد .
كليات عقايد
بخش پنجم دلايل لزوم بعثت پيامبران
اصل پنجاه و چهارم :
مشيت حكيمانه الهى ايجاب مى كند كه براى پيمودن راه تكامل ، پيامبرانى را به سوى
بشر بفرستد و در هدايت انسان به اهداف عالى خلقت ، به هدايتهاى عقلى اكتفا نكند .
اصل پنجاه و پنجم :
قرآن ، هدف از بعثت پيامبران را تقويت مبانى توحيد ، تزكيه و تهذيب نفس ، تعليم
كتاب ، و قيام مردم به قسط ، شمرده است .
اصل پنجاه و ششم :
پيامبران راستگو را ، به سه راه مى توان از مدعيان دروغين اين مقام باز شناخت :
اعجاز ، تصديق پيامبر پيشين ، و مجموعه قرائن و شواهدى كه بر صدق ادعاى شخص گواهى
مى دهد .
اصل پنجاه و هفتم :
ميان معجزه و صدق دعوت نبوت ، رابطه اى منطقى برقرار است ، و اعجاز ، يك دليل
منطقى بر صدق ادعاست ، نه دليل اقناعى .
اصل پنجاه و هشتم :
هرگاه انجام دادن كار خارق العاده با دعوى نبوت همراه باشد « معجزه » تلقى مى
شود و بدون اين ادعا ( در صورتى كه انجام دهنده فرد صالحى باشد ) « كرامت » خوانده
مى شود .
اصل پنجاه و نهم :
معجزه با ويژگيهاى چهارگانه ذيل ، از سحر و جادو جدا مى شود : آموزش ناپذيرى ،
دعوت به مقابله ، معارضه ناپذيرى ، تنوّع در انجام كارهاى خارق العاده .
اصل شصتم :
ارتباط پيامبران با جهان غيب ، از طريق وحى صورت مى گيرد ، نه عقل و خرد يا حسّ
و يافته هاى ظاهرى . واقعيت وحى الهى با مقياسهاى عادى قابل درك و سنجش نيست .
اصل شصت و يكم :
بر خلاف انديشه ماديگراها ، وحى نه زاييده تفكر و نبوغ پيامبران است ، و نه
تجلّى حالات روحى و روانى آنها . تفسير اخير از وحى ( از حيث محتوى ) در نهايت به
همان گفتار مشركين عصر جاهليت باز مى گردد كه مى گفتند وحى چيزى جز « اضغاث احلام »
نيست !
عصمت پيامبران
اصل شصت و دوم :
پيامبران الهى ، در مقام تلقى وحى و حفظ و ابلاغ آن به امت ، از هر گونه لغزش
عمدى و سهوى مصون هستند و از لحظه اخذ وى تا ابلاغ آن تحت مراقبت كامل فرشتگان قرار
دارند .
اصل شصت و سوم :
پيامبران از هرگونه گناه و كار ناروا مصونند ، و اعتماد مردم به صدق دعوت آنان
در صورتى تحقق مى پذيرد كه پيراسته از گناه باشند . گذشته از اين ، آنان هدايت
يافتگانى هستند كه مقام والاى علمى و معنوى ايشان با ضلالت و گمراهى قابل جمع نيست
.
اصل شصت و چهارم :
پيامبران ، علاوه بر مصونيت از گناه ، در مقام داورى در منازعات ، تشخيص احكام
موضوعات دينى و مسائل عادى زندگى ، نيز از خطا و اشتباه مصون هستمد ، و اصولاً
اعتماد مردم و اهداف بعثت در صورتى جلب و تأمين مى شود كه پيامبران را عصمت گسترده
احاطه كند .
اصل شصت و پنجم :
پيامبران ، علاوه بر عصمت در مراحل ياد شده ، از بيماريهاى نفرت زا و هنجارهاى
عملى كه حاكى از دنائت و پستى روح افراد است منزّه و پيراسته اند .
اصل شصت و ششم :
هر نوع استنباط عدم عصمت براى انبيا از ظواهر برخى آيات قرآن ، يك نوع داورى
عجولانه است كه بايد از آن پرهيز كرد ، و براى جلوگيرى از امر بايد با توجه به
قرائن موجود در خود آيات ، به تفسير آنها پرداخت .
اصل شصت و هفتم :
عصمت پيامبران ، از معرفت بالاى آنان به جلال و جمال حق متعال ، و آگاهى كامل
آنان از نتايج درخشان طاعات و پيامدهاى سوء معاصى در دنيا و آخرت سرچشمه مى گيرد .
اصل شصت و هشتم :
عصمت پيامبر ، با اختيار و آزادى و منافات ندارد ، و آگاهى دقيق و كامل آنان از
قدرت پروردگار يا عواقب سوء سركشى از فرامين وى ، قدرت و اختيار ذاتى بشر در انتخاب
فجور و تقوا را از آنان سلب نمى كند .
اصل شصت و نهم :
تمامى پيامبران معصوم هستند . در عين حال ، ممكن است فردى معصوم باشد امّا
پيامبر نباشد ; چنانكه حضرت مريم بنت عمران (عليها السلام) به تصريح قرآن شخصيتى
پاك و برگزيده بود ولى پيامبر نبود .
كليات عقايد
بخش ششم نبوت خاصه
اصل هفتادم :
حضرت محمد بن عبدالله (صلى الله عليه وآله) آخرين حلقه از سلسله انبياى الهى است
كه نبوت خويش را ، همراه تحدى ، با معجزه جاودان خود ( قرآن مجيد ) آغاز كرد و حتى
معارضين را دعوت كرد كه تنها يك سوره مانند سوره هاى قرآن بياورند ولى كسى از عهده
اين امر بر نيامد .
اصل هفتاد و يكم :
در همان عصر نزول قربن ، زيبايى كلمات ، تازگى تركيب ، و عمق معانى اين كتاب
استادان بلاغت و سخن را به زانو درآورد و ناچارشان ساخت كه همگى به برترى آن اعتراف
و اقرار كنند . پس از آن نيز ، خضوع انديشمندان نسبت به اين كتاب ادامه بلكه افزايش
يافت .
اصل هفتاد و دوم :
قرآن ، علاوه بر اعجاز ادبى ، از جهات گوناگون معجزه است : آورنده قرآن ، يك فرد
اُمّى و درس نخوانده است . محتويات قرآن ، با آنكه تدريجاً در شرايط گوناگون حضر و
سفر ، صلح و جنگ ، و سختى و گشايش تكميل شده است ، مع الوصف كوچكترين دو گانگى در
سبك و محتواى آن وجود ندارد . اين كتاب فطرت ، ثابت و پاك بشر را محور تقنين قرار
داده و با توجه به ثبات و دوام فطرت انسان ، به قوانين خود ابديت بخشيده است ; و .
. .
اصل هفتاد و سوم :
قرآن در خلال تشريح آيات الهى ، از يك رشته اسرار علمى جهان آفرينش پرده برداشته
كه اطلاع از آنها براى بشر آن روز جزا از طريق وحى امكان پذير نبوده است . نيز اين
كتاب شريف به طور قاطع از برخى حوادث پيش از وقوع آنها گزارش داده كه با توجه به
صدق اين پيشگوييها ، نشان ارتباط گوينده آنها با جهان غيب است .
اصل هفتاد و چهارم :
قرائن و شواهد گوناگون و اطمينان بخش ، بر صدق دعوت پيامبر اسلام گواهى مى دهند
: سوابق روشن زندگى پيامبر در ميان مردم مكه ، وارستگى او از آلودگيهاى محيط ،
استحكام محتواى دعوت ، ابزارى كه پيامبر از آن در پيشرفت مرام خود بهره گرفته است ،
شخصيت تابناك گروندگان به وى ، و بالأخره تأثير آيين او در پى ريزى يك تمدن كم نظير
يا بى نظير در تاريخ بشر ، گواه بر صدق دعوت اوست .
اصل هفتاد و پنجم :
تصديق پيامبر پيشين ، يكى از طرق شناسايى پيامبران است . بشارت و نويد ظهور
پيامبر اسلام ، در كتب آسمانى پيشين نظير عهدين ( بخصوص انجيل يوحنا ، فصلهاى 14 ـ
16 ) وارد شده است .
اصل هفتاد و ششم :
پيامبر اسلام ، علاوه بر قرآن ، معجزه ها و كرامات ديگرى نيز داشته است ، مانند
: شقّ القمر ، معراج ، پيروزى در مباهله با اهل كتاب ، اِخبار از غيب ، و غيره .
ويژگىهاى نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)
اصل هفتاد و هفتم :
آيين اسلام آيين عامّ جهانى است ، نه منطقه اى و اقليمى ، يا نژادى و قومى . اگر
كتاب آسمانى اين دين به زبان عربى است صرفاً به علت اين سنت الهى است كه پيامبران
همواره به زبان قوم خويش سخن مى گفته اند تا براى آنان قابل فهم باشد .
اصل هفتاد و هشتم :
پيامبر اسلام پيامبر خاتم ، كتاب او خاتم كتابها ، شريعت او نيز پايان بخش تمام
شرايع آسمانى است . پس از وى طومار نبوّت مُهر خورده و ديگر پيامبر و كتاب آسمانى و
شريعتى نخواهد آمد .
اصل هفتاد و نهم :
دين اسلام تأمين كننده جميع نيازهاى فطرى بشر بوده ، و داراى اصولى ثابت و
جاودان است . چنانكه در پاسخ گويى به مسائل و حلّ مشكلات نوظهور ، از امورى چون خرد
، قاعده تقديم اهم بر مهمّ ، اجتهاد زنده و مستمر ، و اصل تقديم احكام ثانويّه بر
اوّليّه كمك مى گيرد .
اصل هشتادم :
از ويژگيهاى شريعت اسلام ، سهولت عقايد و نيز اعتدال و جامعيت آن در برنامه ريزى
است . اين ويژگى در شرايع ديگر ( بويژه در شكل تحريف شده كنونى آنها ) وجود ندارد ،
به عنوان نمونه : سوره توحيد ، بيانگر عقيده يك فرد مسلمان در باره توحيد مى باشد
كه تطبيق و مقايسه آن با عقايد پيچيده و نامعقول كنونىِ اديان ديگر بويژه مسيحيت ،
جالب و گوياى بسى از حقايق است .
اصل هشتاد و يكم :
كتاب آسمانى مسلمانان ، از هر نوع تحريف مصون مانده ; نه چيزى بر آن افزوده شده
و نه چيزى از آن كاسته شده است . پيامبر اسلام صد و چهارده سوره كامل تحويل جامعه
اسلامى داد كه تا امروز به همان صورت باقى مانده است ، و دلايل استوار عقلى و نقلى
بر عدم تحريف قرآن گواهى مى دهند .
اصل هشتاد و دوم :
برخى روايات دالّ بر تحريف ، كه در كتب فريقين وارد شده است ، ارزش علمى ندارند
. زيرا بخشى از اين روايات صرفاً جنبه تفسيرى داشته و در حكم توضيحات پيامبر
پيرامون معانى آياتند ، نه آنكه در اصل جزئى از خود قرآن بوده و بعداً حذف شده
باشند ; بخش ديگر از روايات مزبور نيز كه در ادعاى تحريف صراحت دارند ، از طريق
افراد غير موثّق نقل شده اند و از حيث موازين سندشناسى و متن شناسى فاقد اعتبار
لازمند . ضمناً وجود روايت در مجموعه هاى حديثى نيز ، لزوماً گواه بر عقيده مؤلف و
گردآورنده آن مجموعه نيست .
كليات عقايد
بخش هفتم امامت و خلافت
اصل هشتاد و سوم :
گروهى كه رهبرى جامعه اسلامى را پس از رحلت پيامبر از آنِ حضرت على و فرزندان
معصوم او (عليهم السلام) مى دانند شيعه ناميده مى شوند ; چنانكه آن گروه از صحابه
نيز كه وصايت و خلافت امام را از لسان رسول خدا شنيده و پس از رحلت وى بر اين اصل
باقى ماندند در تاريخ شيعه على ناميده مى شدند . در حقيقت ، شيعه تاريخى جز اسلام ،
و پيشينه اى جز پيشينه اسلام ندارد .
اصل هشتاد و چهارم :
هرگز معقول نيست كه فردى براى ابد شريعتى را پايه گذارى كند ولى براى سرپرستى و
رهبرىِ آن كه ضامن بقاى شريعت است طرحى نريزد .
اصل هشتاد و پنجم :
با در نظر گرفتن خطر مثلث : روم ، ايران ، و منافقان در داخل ( كه اسلام و
مسلمين را در آخرين روزهاى رحلت رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) شديداً
تهديد مى كرد ) عدم تعيين جانشين از سوى پيامبر (صلى الله عليه وآله) مايه هرج و
مرج و اختلاف امّت مى گرديد و راه را براى تجديد سلطه جاهليت هموار مى كرد ، در
حاليكه تعيين رهبر هر نوع نزاع و اختلاف را ريشه كن مى ساخت . لذا شيعه معتقد است
كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) براى جلوگيرى از تشتت و سرگردانى امت ، به فرمان
خداوند ، جانشين تعيين كرد .
اصل هشتاد و ششم :
مشيت حكيمانه الهى بر اين تعلق گرفته بود كه پيامبر ، امام و رهبر بعد از خود را
معرفى كند و او نيز ، با تعيين على (عليه السلام) به عنوان خليفه بعد از خود ، در
مواقع گوناگون به اين وظيفه خطير جامه عمل پوشانيد .
اصل هشتاد و هفتم :
در روز هيجدهم ذى حجة الحرام سال دهم هجرت ، آيه ) يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ
بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ ((1) نازل گرديد و خداوند پيامبر را
مأمور ساخت كه در چنين روزى رهبر آينده جامعه را تعيين كند . او نيز در حضور دهها
هزار تن پس از ايراد خطبه اى طولانى ، على (عليه السلام) را به عنوان جانشين خويش
به امّت معرفى كرد .
اصل هشتاد و هشتم :
حديث غدير از جمله احاديث متواتر اسلامى است كه 110 تن صحابى و 89 تابعى آن را
نقل كرده ، و 350 تن از دانشمندان اهل سنت آن را در كتابهاى خويش آورده ، و
نويسندگان اسلامى كتابهاى گسترده اى پيرامون آن به رشته تحرير كشيده اند .
اصل هشتاد و نهم :
پيامبر با تعيين جانشين ، كليه دانشمندان اسلام را كه سوداى خاموش كردن چراغ
اسلام پس از درگذشت پيامبر را در سر مى پروراندند مأيوس كرد و علت يأس و نوميدى
آنان ، تداوم و استمرار وظايف گوناگون پيامبر ( به استثناى نبوت ) با تعيين رهبر
بود .
اصل نودم :
پس از درگذشت پيامبر ، تعيين خليفه ، به عنوان يك اصل مشروع و ضرورى ، در ذهن
صحابه وجود داشت . لذا خليفه دوم توسط خليفه اول تعيين گرديد ، و خليفه سوم نيز به
وسيله شوراى شش نفره كه خليفه دوم آن را تعيين كرد ، برگزيده شد ; با اين تفاوت كه
شيعه معتقد به تعيين و نصب الهى است ، نه تشخيص و تعيينِ خطاپذيرِ خليفه پيشين .
اصل نود و يكم :
وظايف امام ، پس از درگذشت پيامبر اسلام ، از قرار زير است : تبيين مفاهيم قرآن
، بيان احكام شرع ، بازداشتن جامعه از هر نوع انحراف ، پاسخگويى به پرسشهاى دينى و
عقيدتى ، پاسدارى از مرزها و ثغور اسلام در برابر دشمنان ، اجراى قسط و عدل در
جامعه ، و مانند آنها . لذا چنين فردى ، از نظر شيعه ، بايد مورد عنايت خاص الهى
بوده و در سايه تربيتهاى غيبى به چنين مقامى نازل آمده باشد .
اصل نود و دوم :
با توجه به وظايف خطير فوق ، شخص امام بايستى ( همچون پيامبر ) از هرگونه خطا و
گناه معصوم باشد و « آيه تطهير » و « حديث ثقلين » به خوبى بر عصمت ائمه اهل بيت
(عليهم السلام) گواه است .
اصل نود و سوم :
اوصياى پيامبر دوازده نفر مى باشند و تعبير « اثنا عشر خليفة » در كتب فريقين
آمده است . ضمناً هر امامى امام پس از خويش را تعيين كرده كه اولين آنها على بن ابى
طالب (عليه السلام) و آخرين آنها حضرت حجت بن الحسن العسكرى ـ عجّل الله تعالى فرجه
ـ است .
اصل نود و چهارم :
مودّت و دوستى با خاندان رسالت (عليهم السلام) يك اصل قرآنى و فريضه اسلامى است
، كه با توجه به كمالات علمى و عملى اين خاندان ، مايه رشد و كمال دوستان ايشان مى
باشد .
امام دوازدهم غيبت و ظهور
اصل نود و پنجم :
ظهور مردى از خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله) در آخرالزمان براى اقامه عدل ،
يكى از عقايد مسلّم اسلامى است كه احاديث فريقين بر آن گواهى مى دهد .
اصل نود و ششم :
خصوصيات دوازده گانه اين مصلح جهانى در روايات اسلامى آمده ، و اختلاف برخى
فِرَق نه بر سر اصلِ وجودِ آن حضرت ، بلكه فقط بر سر تولد يا عدم تولد اوست . در
اين زمينه ، ما شيعيان معتقديم كه وى در نيمه شعبان سال 255 ، در خانه امام حسن
عسكرى (عليه السلام) از مادرى به نام نرجس خاتون متولد شده و تا به امروز نيز در
قيد حيات ، و منتظر فرمان الهى براى قيام است .
اصل نود و هفتم :
اولياى الهى بر دو نوعند : « مرئى » و « غايب از نظر » . قرآن در سوره كهف (
داستان ملاقات موسى و خضر (عليهما السلام) ) از هر دو نوع مزبور سخن رانده ، وحضرت
ولى عصر ـ عجّل الله تعالى فرجه ـ در دوران غيبت از اولياى غايب الهى مى باشد .
اصل نود و هشتم :
بخشى از وظايف امام ـ عجل الله تعالى فرجه ـ ، در دوران غيبت ايشان به فقهاى
جامع الشرايط واگذار شده است و محروميت مردم از بركات ظهور آن حضرت ناشى از عللى
است كه غيبت وى را اجتناب ناپذير كرده و يكى از آنها عدم صلاحيت و آمادگى كافى خود
مردم است .
اصل نود و نهم :
با توجه به وجود غيبت در زندگى برخى از پيامبران پيشين ، نبايد غيبت حضرت ولى
عصر ـ عجّل الله تعالى فرجه ـ مايه شگفتى گردد . سرّ غيبت حضرت ، از جمله ، اين است
كه وى در زمانى ظهور خواهد كرد كه در مردم جهان پذيرش و آمادگى كافى براى اجراى عدل
كلّى به وجود آمده باشد . زيرا قيام و ظهور آن حضرت قبل از آمادگى لازم عمومى ،
مايه شكست و شهادت ايشان در مصاف با قدرتهاى جور مى گردد .
اصل صدم :
وجود امام ، لطفى از الطاف بزرگ الهى است و اگر مردم ، چنانكه بايد و شايد ،
پذيراى او باشند از او كمال بهره را خواهند گرفت . بنابراين ، عامل محروميت مردم ،
در درجه اول خود آنها هستند ( البته وجود آن حضرت در پس پرده غيبت نيز ، همچون
خورشيد پشت ابر ، مثمر ثمرات و بركات بسيارى است ) .
اصل يكصد و يكم :
ولادت حضرت ولى عصر ـ عجّل الله تعالى فرجه ـ در سال 255 صورت گرفته است و
بنابراين اكنون متجاوز از پانزده قرن از عمر مبارك ايشان مى گذرد . قبول وجود يك
چنين عمر طولانى در حجت بالغه الهى ، با توجه به قدرت گسترده و بى پايان خداوند امر
مشكلى نيست .
اصل يكصد و دوم :
وقت ظهور آن حضرت بر كسى روشن نمى باشد و لحظه آن ، مانند روز رستاخيز ، بر
همگان پنهان است . در عين حال بسيارى از نشانه ها و علائم ظهور آن حضرت ، در روايات
آمده است .
كليات عقايد
بخش هشتم جهان پس از مرگ
اصل يكصد و سوم :
اعتقاد به حيات پس از مرگ ، از اصول مشترك ميان شرايع سماوى است و اصولاً دين
بدون اعتقاد به روز جزا مفهومى ندارد . لذا به علّت اهميّتى كه اين اصل دارد بخش
بزرگى از آيات قرآن مربوط به معاد است .
اصل يكصد و چهارم :
خداوند حق مطلق بوده و فعل او نيز بايد مثل خود وى حق و دور از لغو باشد . با
توجه به اين نكته ، و نيز ملاحظه اينكه آفرينش انسان بدون وجود حيات جاودانه لغو و
عبث مى باشد ، ضرورت معاد روشن مى گردد . و انگهى تحقق عدل الهى در باره اشخاص
نيكوكار و بدكار ، وجود چنين روزى را در آينده هستى طلب مى كند .
اصل يكصد و پنجم :
قرآن به شبهات موجود پيرامون معاد پاسخ مى دهد ، و در اين زمينه ، گاه بر قدرت
مطلقه الهى تكيه مى كند و احياناً آفرينش نخستين را نشانه امكان معاد و تجديد حيات
بشر مى شمارد ، و گاه زنده شدن انسانها را به زنده شدن زمين در فصل بهار تشبيه مى
كند و همچنين . . .
اصل يكصد و ششم :
معاد انسانها در روز قيامت ، هم جسمانى است و هم روحانى . بدين معنى ، كه انسان
در جهان آخرت ، هم پذيراى پاداشها و كيفرهايى است كه بدون داشتن بدن ممكن نيست و هم
پذيراى پاداشها و كيفرهايى كه جنبه روحى و روانى دارد و روح آدمى حامل و متقبّل
آنهاست .
اصل يكصد و هفتم :
مرگ پايان زندگى انسان نيست ، بلكه وى با مرگ ، صرفاً از اين جهان به جهان ديگر
منتقل مى شود . علاوه ، بين دنيا و آخرت سراى ديگرى به نام « برزخ » وجود دارد كه
حيات و نعمت و نقمت خاص خود را دارد .
اصل يكصد و هشتم :
حيات برزخى ، با قبض روح از بدن شروع مى شود . پس از خاكسپارى انسان توسط
فرشتگان الهى سؤال و پرسش از وى آغاز مى گردد و جهان برزخ براى مؤمنان مظهر رحمت و
براى كافران و منافقان عرصه عذاب است .
اصل يكصد و نهم :
گروهى ، معادِ موردنظرِ اديان الهى را قبول نداشته و به جاى آن انديشه اى خام به
نام « تناسخ » را نهاده اند . تناسخ ، از نظر منطق اسلامى ، امرى باطل و محال است و
اعتقاد به آن مانع از اعتقاد به معاد مى باشد .
اصل يكصد و دهم :
مسخ در امّتهاى پيشين ، به صورت « تناسخ » نبوده است ، بلكه انسانها فقط از نظر
سيماى ظاهرى به صورت خوك و ميمون درمى آمده اند ولى شخصيت انسانى آنها محفوظ مى
مانده است ; و مسخ با تناسخ تفاوت بسيار دارد .
اصل يكصد و يازدهم :
« اشراط الساعه » ، علائم نزديك شدن رستاخيز است . اين علائم ، به طور اجمال ،
عبارتند از : بعثت پيامبر خاتم ، شكسته شدن سدّ يأجوج و مأجوج ، پوشيده شدن آسمان
به وسيله دودى غليظ ، نزول حضرت مسيح (عليه السلام) ، و خروج جنبنده اى خاص از دل
زمين .
اصل يكصد و دوازدهم :
پيش از روز قيامت در دو نوبت « نفخ صور » انجام مى گيرد . در يكى همه انسانها مى
ميرند و در ديگرى زنده مى شوند .
اصل يكصد و سيزدهم :
در روز رستاخيز ، با شيوه هاى خاص ، به حساب اعمال همه افراد رسيدگى مى شود .
ضمناً علاوه بر نامه اعمال هر شخص كه به دست وى داده مى شود ، گواهان متعددى نيز به
كارهاى خوب يا بد وى در دنيا شهادت مى دهند .
اصل يكصد و چهاردهم :
شفاعت شافعان از گنهكاران امّت به اذن الهى در روز قيامت ، يك اصل مسلّم قرآنى
است و در اين مورد آيات و احاديث اسلامى زياد وارد شده است .
اصل يكصد و پانزدهم :
طلب شفاعت از كسانى كه خداوند به آنان اذن شفاعت داده است اشكالى ندارد . زيرا
طلب شفاعت ، همان درخواست دعاست و درخواست دعا از مؤمن ، عملى است كه قرآن و حديث
آن را مجاز شمرده بلكه به آن دعوت كرده اند .
اصل يكصد و شانزدهم :
درهاى توبه بر روى بندگان گناهكار هميشه ( جز لحظه مرگ ) باز است و اعتقاد به
توبه ، همچون اعتقاد به شفاعت ، چنانچه فلسفه و آداب و شرايط آن ملاحظه گردد مايه
تشويق ديگران به گناه نيست ; بلكه گشوده بودن باب توبه ، به منظور ايجاد آمادگى در
كسانى است كه علاقمندند در باقيمانده عمر پاك و منزه باشند و رحمت واسعه الهى نمى
پذيرد كه با ريسمان « يأس و قنوط از رحمت حق » در چاه ضلالت ابدى فرو غلطند .
اصل يكصد و هفدهم :
انسان ، در سراى ديگر ، به سزاى اعمال نيك و بد خود مى رسد و اعمال زشت وى نوعاً
اعمال نيك او را باطل نمى سازد ، مگر در پاره اى از موارد نظير ارتداد و غيره كه
قرآن از آن گزارش داده است ، و اين همان مسئله « حبط اعمال » است .
اصل يكصد و هجدهم :
خلود و جاودانگى در دوزخ ، ويژه كافران است و مؤمنين گناهكار ( چنانچه عذابهاى
عالَمِ دنيا و برزخ و نيز شفاعت پاكان ، پرونده آنها را كاملاً پاك نكند ) پس از
مدتى تحمّل عذاب در دوزخ ، آمرزيده شده و از آتش نجات مى يابند .
اصل يكصد و نوزدهم :
از آيات قرآن و احاديث برمى آيد كه دوزخ و بهشت هم اكنون نيز وجود دارند ; هر
چند محلّ و جايگاه آنها بر ما روشن نيست .
بخش نهم ايمان و كفر و بدعت و تقيه و توسل و...
اصل يكصد و بيستم :
جايگاه اصلى ايمان ، قلب است و در صدقِ عنوانِ مسلمانى ، كافى است كه انسان به
خداى يگانه ، روز رستاخيز ، رسالت پيامبر و آنچه كه آن حضرت آورده است ، به طور
اجمال ايمان بياورد . متقابلاً ، كفر آن است كه انسان اين حداقل را نيز نداشته باشد
.
اصل يكصد و بيست و يكم :
ايمان قلبى در صورتى اثربخش است كه شخص آن را اظهار كند و يا لااقل تظاهر به
خلاف آن ننمايد . ضمناً باور قلبى به تنهايى براى نجات و سعادت انسان كافى نبوده و
بايستى با عمل به دستورات و فرامين الهى همراه گردد .
اصل يكصد و بيست و دوم :
هر مسلمانى كه به اصول سه گانه معتقد باشد تكفير آن حرام است . هر چند در ديگر
مسائل مخالف باشد .
اصل يكصد و بيست و سوم :
بدعت ، لغتاً به معنى كار نور و بى سابقه است و اصطلاحاً عبارت است از اينكه
انسان چيزى را كه در شريعت وارد نشده به آن نسبت دهد . انتساب امور به دين ، تنها
در صورتى مشمول عنوان « بدعت » مى شود كه به جواز و مشروعيت آن امور ، در متون دينى
( به طور خصوص يا عموم ) اشاره اى نشده باشد .
اصل يكصد و بيست و چهارم :
جايى كه اظهار عقيده صحيح ، مايه توجه خطر به جان ، مال ، ناموس و آبروى انسان
مى شود ، به حكم خرد و تصريح قرآن شخص نبايد عقيده خود را اظهار كند ، بلكه احياناً
لازم است تظاهر به خلاف آن نيز بنمايد . از اين مطلب در شيعه با عنوان « تقيه » ياد
مى شود . بايد توجه داشت كه تقيه ، نقطه مقابل نفاق است . چه ، تقيه كتمان ايمان و
اظهار كفر است ولى نفاق اظهار ايمان و كتمان كفر .
اصل يكصد و بيست و پنجم :
تقيه ، در برخى از شرايط واجب است ، ولى در شرايطى كه تقيه كردن مايه به خطر
افتادن اصل دين مى گردد حرام مى باشد . لهذا تاكنون در ميان شعيه ، به بهانه يا
عنوان تقيه ، كتابى بر خلاف عقايد اين قوم نگارش نيافته است ، بلكه شمار دانشمندان
اين مذاهب كه در راه دفاع از ساخت تشيع جان باخته اند از صدها بلكه هزاران نيز در
مى گذرد .
اصل يكصد و بيست و ششم :
زندگى بشر ( و اصولاً جريان طبيعت ) بر كمك گيرى از اسباب استوار است و در اين
مسئله هيچ فرقى ميان اسباب طبيعى و غيبى نيست . تنها ، بايستى انسان موحّد به اسباب
، به عنوان « وسيله » نگريسته و براى آنها « استقلال در تأثير » قائل نشود .
اصل يكصد و بيست و هفتم :
توسل به اسماى الهى و نيز به دعاى صالحان ، يكى از اسباب غيبى و ماوراء طبيعى
است كه در قرآن به صورت روشن از آن ياد شده است .
اصل يكصد و بيست و هشتم :
تقديرات قطعى الهى تغييرپذير نيست ، ولى تقديرات مشروط و معلَّقِ وى قابل رفع و
دگرگونى است . اين همان « بداء » مى باشد كه شيعه بدان اعتقاد دارد و مبنا و مفهوم
آن چيزى جز قبول قدرت و سلطنت مطلقه خداوند و تمام شئون هستى ، و تأثير اعمال (
صالح و ناصالح ) انسان ـ به تقدير الهى ـ در سرنوشت او ، نيست .
اصل يكصد و بيست و نهم :
همان گونه كه در امّتهاى پيشين ، طبق مشيت الهى ، گروهى به اين جهان بازگشته اند
، در آخرالزمان نيز گروهى خاص به اين دنيا بازخواهند گشت ، و اين ، همان اصل « رجعت
» در عقيده شيعه مى باشد كه خصوصيات آن در كتابهاى عقيدتى بيان شده است .
اصل يكصد و سى ام :
صحابه پيامبر ، چه آنها كه در جنگهاى بدر و اُحُد و احزاب و حُنَين شربت شهادت
نوشيده اند و چه آنها كه بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در حفظ و
پيشبرد اسلام كوشيده اند ، همگى مورد احترام شيعه مى باشند . در عين حال بايد توجه
داشت كه صِرفِ ديدار با پيامبر و مصاحبت با او ، مايه عدالت جاويد افراد و مصونيّت
هميشگى و مطلق آنان از خطا و گناه نمى شود ، و صحابه و تابعان از اين نظر يكسانند .
بنابراين ، مخصوصاً در نقل روايت از صحابه و عمل به محتواى رواياتشان از پيامبر
(صلى الله عليه وآله) ، بايستى كارنامه زندگى آنان را در طول عمر ، گشود و دقيقاً
آن را بررسى كرد و ميزان درستى يا نادرستى گفتار و كردارشان را معلوم ساخت ، تا
سرچشمه زلال تعليمات دين ، به هوا و هوسها و خودكامگيهاى برخى انسانها آلوده نگردد
.
اصل يكصد و سى و يكم :
مهر ورزيدن و دوست داشتن پيامبر و خاندانش يكى از اصول اسلام است كه قرآن و سنت
بر آن تأكيد دارند و بزرگداشت پيامبر (صلى الله عليه وآله) و عترت او در طول سال
بازتاب اين محبت است . و چون ريشه قرآنى دارد بدعت نمى باشد .
اصل يكصد و سى و دوم :
فلسفه سوگوارى براى شهدا پيروى از يعقوب نبىّ و پيامبر اسلام در جنگ احد است .
گذشته از اين بر پا كردن مجالس براى آنان در روزهاى مخصوص سبب حفظ مكتب آنها است .
اصل يكصد و سى و سوم :
خردمندان جهان آثار نياكان خود را بعنوان ميراث فرهنگى حفظ مى كند . و ترفيع
بيوت پيامبران مورد تأكيد قرآن است و بناى يادبود و مسجدسازى در كنار قبور اصحاب
كهف گواه بر جواز تكريم و بناى مساجد در كنار قبور شُهدا و صالحان است .
اصل يكصد و سى و چهارم :
زيارت قبور مؤمنان و زيارت قبور انبيا و اولياى الهى از اصول اسلام است كه
پيامبر به آن دستور داده است و آثار سازنده اى دارد .
اصل يكصد و سى و پنجم :
غلو بمعنى تجاوز از حد است و كسانى كه در مقامات پيامبران و پيشوايان معصوم از
حد تجاوز كنند غالى بوده و مطرود جامعه اسلامى مى باشند .
بخش دهم حديث ، اجتهاد و فقه
اصل يكصد و سى و ششم :
احاديثى كه راويان ثقه و عادل از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) نقل كرده
اند همگى مورد پذيرش علماى شيعه مى باشد قرار دارد و پايه فقه و اجتهاد شيعه بر
كتاب خدا ، سنت قطعى پيامبر ، و اجماع و عقل استوار است .
اصل يكصد و سى و هفتم :
احاديث و رواياتى كه از امامان دوازدهگانه (عليهم السلام) به دست ما رسيده است
همگى به گونه مستقيم يا غير مستقيم منتهى به كانون وحى مى شود . زيرا ائمه اطهار
(عليهم السلام) يا اين روايات را ( بىواسطه يا به واسطه پدران بزرگوار خود ) از
پيامبر شنيده اند ، يا اينكه آن را از كتاب على (عليه السلام) نقل مى كنند ، و يا
اينكه ـ به حكم محدَّث بودن ـ بر آنها القا شده است .
اصل يكصد و سى و هشتم :
احاديث رسول گرامى و اهل بيت طاهرين او ، ( سلام الله عليهم اجمعين ) ، به وسيله
علماى شيعه در كتابهاى معروف حديث گرد آمده است و كتب اربعه ( كافى ، فقيه ، تهذيب
و استبصار ) از مهمترين مصادر اجتهاد در شيعه مى باشد .
اصل يكصد و سى و نهم :
در فقه شيعه ، در باب اجتهاد از روز نخست به روى فقيهان باز بوده و هيچگاه بسته
نشده است . همچنين اجتهاد آنان اجتهاد مطلق است نه اجتهاد در چارچوب مشرب و مذهبى
معيّن . مبناى اجتهاد در شيعه را نيز ، چنانكه گفتيم ، كتاب و سنت و اجماع و عقل
تشكيل مى دهد .
اصل يكصد و چهلم :
قول صحابى در صورتى كه سنت پيامبر را نقل كند حجت است ولى هرگاه برداشت خود را
از قرآن و سنت نقل كند بر مجتهد ديگر حجت نيست .
اصل يكصد و چهل و يكم :
بر هر مسلمانى لازم است نسبت به اصول عقايد تحصيل يقين كند . ولى در فروع مى
تواند از فتواى مجتهدى پيروى كند .
برخى از احكام فقهى مورد اختلاف
اصل يكصد و چهل و دوم :
شيعه در موقع وضو گرفتن دستها را از بالا تا سر انگشتان مى شويد ، نه بر عكس
همچنين پاها را در وضو مسح مى كنند نه غَسل ; و مدرك آنها در اين عمل ، آيه قرآن و
سنت نبوى (صلى الله عليه وآله) است .
اصل يكصد و چهل و سوم :
شيعه معتقد است كه در حال سجده بايد بر زمين طبيعى و يا چيزى كه از آن مى روند
سجده كرد . به گواه تاريخ ، سنت پيامبر نيز در حال حيات ايشان همين بوده است ، ولى
بعدها اين سنت از بين رفته و سجده بر فرش و لباس جاى آن را گرفته است .
اصل يكصد و چهل و چهارم :
تفريق بين نمازهاى ظهر و عصر ، و نيز بين مغرب و عشا ، مستحب است ، و در عين حال
، مى توان آنها را با هم خواند ; همچنانكه همه مسلمانان در عَرَفه و مزدلفه بين آن
دو جمع مى كنند و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نيز كراراً بدون كوچكترين عذرى
دو نماز را با هم خوانده است تا دست امت در جمع باز باشد .
اصل يكصد و چهل و پنجم :
ازدواج موقت ، نوعى از ازدواج مشروع است . قرآن بر مشروع بودن ازدواج موقت (
متعه ) گواهى داده و پيامبر و صحابه او نيز به اين اصل قرآنى عمل كرده اند و هرگز
نسخ نشده است .
اصل يكصد و چهل و ششم :
در حال نماز نبايستى دستها را روى هم نهاد ، و نمازگزاردن به صورت دست بسته (
تكتّف ) بدعت است . در روايت صحابى به نام ابو حميد ساعدى ، كه كيفيت نماز پيامبر
را به تفصيل نقل كرده است ، چنين كيفيتى ديده نمى شود و اين امر نشان مى دهد كه در
زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله) چنين عملى انجام نمى گرفته و تكتّف ازبدعتها و
مُحدَثات پس از آن حضرت است .
اصل يكصد و چهل و هفتم :
نوافل شبهاى ماه رمضان مستحب است ، ولى گزاردن آن به صورت جماعت « بدعت » بوده و
« اجتهاد به رأى » ديگران ، به اين عمل مشروعيت نمى بخشد .
اصل يكصد و چهل و هشتم :
بر هر مسلمانى لازم است به حكم آيه چهل و يك انفال يك پنجم درآمد خود را در مصرف
خاصى كه در كتاب و سنت وارد شده است هزينه كند .
اصل يكصد و چهل و نهم :
تمدن اسلامى مرهون تلاشهاى بىوقفه همه مسلمانان است و شيعه در پايه گزارى تمدن
اسلامى در همه قلمروها سهم بسزايى دارد .
اصل يكصد و پنجاهم :
در فرق ميان فرقه هاى اسلامى در برخى از فروع ، مانع از اتحاد و همبستگى آنها بر
ضد دشمنان اسلام نبوده و نبايد باشد و مى توان با برگزارى كنگره هاى علمى و مذاكرات
تحقيقى تدريجاً به رفع اين اختلافات همّت گماشت .