مجموعه آثار علامه عسكرى

علامه سيد مرتضى عسكرى

- ۹ -


جبر و تفويض و اختيار

بسم الله الرحمن الرحيم 
قال الصادق عليه السلام :
لا جبر و لا تفويض و لكن امر بين امرين .

نه جبر است و نه تفويض ، بلكه چيزى ميان اين دو است . اصول كافى ، ج 1، ص 160
جبر و تفويض و اختيار 
الف - معناى لغوى جبر: 
جبر در لغت به معناى واداشتن كسى به كارى با زور است ، و مجبور يعنى كسى كه با زور به كارى وادار شده است .
ب - جبر در اصطلاح علماى عقايد اسلامى : 
جبر در اين اصطلاح يعنى : خداى متعال بندگانش را بر آنچه مى كنند مجبور كرده است ؛ در كار نيك باشد يا بد، زشت باشد يا زيبا، بگونه اى كه بنده در اين باره اراده و اختيار ترك فعل و سرپيچى از آن را ندارد.
پيروان جبر را عقيده بر آن است كه ، هر چه براى انسان پديد آيد همان سرنوشت از پيش تعيين شده اوست . انسان را آنجا كه بايد مى برند، او
اختيارى ندارد. اين سخن ، سخن اشاعره است .(1)
ج - معناى لغوى تفويض : 
تفويض در لغت به معناى واگذار كردن و اختيار دادن است .
د - تفويض در اصطلاح علماى عقايد اسلامى : 
تفويض در اين اصطلاح يعنى : خداوند متعال كارهاى بندگان را به خود آنان واگذار كرده است . هر چه بخواهند آزاد و رها و مستقل انجام مى دهند و خداوند قدرتى بر افعال آنان ندارد. اين سخن ، سخن متعزله است .(2)
ه - معناى لغوى اختيار: 
اختيار در لغت به معناى حق انتخاب و گزينش است . برگزيدن و پسنديدن و آزاد بودن در انتخاب را، اختيار گويند.
و - اختيار در اصطلاح علماى عقايد اسلامى : 
خداى متعال بندگانش را به وسيله انبيا و رسولان خود بر برخى از كارها مكلف و از برخى نهى فرموده است . خداوند پس از آنكه قدرت و اراده انجام كار و ترك آن را به بندگانش بخشيده و براى آنان در آنچه مى كنند، حق انتخاب و گزينش قرار داده ، و هيچ كس را در اين راه مجبور نكرده ، از آنان خواسته است تا در آنچه كه به آن فرمان داده يا از آن باز داشته ، او را اطاعت نمايند. استدلال بر اين موضوع - به يارى خدا - در بحث آينده مى آيد.
قضا و قدر و معناى آنها 
ماده قضا و قدر در معانى متعددى استعمال شده كه آنچه مربوط به اين بحث مى آوريم :
الف - برخى معانى ماده قضا: 
1 - قضا به معناى داورى ميان دو طرف درگير، مانند:
ان ربك يقضى بينهم يوم القيامه فى ما كانوا فيه يختلون
پروردگار تو روز قيامت ، در آنچه اختلاف مى كردند، ميان آنان داورى مى كنند.(3)
2 - قضا به معناى آگاه كردن ، مانند سخن خداى متعال در داستان لوط و آگاه كردن او از سرانجام قومش كه مى فرمايد:
و قضينا اليه ذلك الامر ان دابر هولاء مقطوع مصبحين
ما لوط را از اين موضوع آگاه كرديم كه صبحگاهان ، همه آنان ريشه كن خواهند شد.(4)
3 - قضا به معناى واجب كردن و فرمان دادن ، مانند:
و قضى ربك ان الا تعبدوا الا اياه
پروردگار تو فرمان داده كه جز او را نپرستيد.(5)
4 - قضا به معناى اراده و تقدير، مانند:
و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون
و هرگاه چيزى را اراده كند، تنها مى گويد: موجود باش ! و مى شود.(6)
هو الذى خلقكم من طين ثم قضى اجلا
او خداوندى است كه شما را از گل آفريد، سپس (براى او) مدتى مقدر فرمود.(7)
يعنى براى زنده بودن انسان اندازه و مقدار معينى قرار داد.
ب - برخى معانى ماده قدر: 
1 - قدر يعنى قدرت يافت ، توان اقدام پيدا كرد، قادر يعنى توانا و قدير يعنى توانمند، خداى متعال در سوره يس (81) مى فرمايد:
او ليس الذى خلق السموات و الارض بقادر على ان يخلق مثلهم
آيا كسى كه آسمانها و زمين را آفريد، قادر نيست همانند آنها را بيافريند؟
و در سوره بقره (20) مى فرمايد:
و لو شاء الله لذهب بسمعهم و ابصارهم ان الله على كل شى ء قدير
و اگر خدا بخواهد، گوش و چشم آنان را از بين مى برد، زيرا خداوند بر هر چيز توانمند است .
يعنى خداوند بر انجام هر كارى به هر گونه كه حكمتش اقتضاء كند قدرت دارد.
2 - قدر يعنى در تنگنا قرار داد، قدر الرزق عليه و يقدر يعنى او را در تنگناى معيشت قرار داده و مى دهد. خداوند در سوره سبا (36) مى فرمايد:
قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر
بگو: پروردگار من روزى را براى هر كس بخواهد وسعت داده يا تنگ مى كند.
3 - قدر يعنى تدبير و اندازه كرد، قدر الله الامر بقدره يعنى خداوند آن را تدبير كرد يا خواستار وقوع آن شد، چنان كه در سوره قمر (12) مى فرمايد:
و فجرنا الارض عيونا فالتقى الماء على امر قد قدر
و زمين را شكافتيم و چشمه هايى بيرون فرستاديم ؛ و اين دو آب (= باران و چشمه ) به اندازه اى كه تدبير و خواسته شده بود با هم در آميختند.
ج - معناى قدر: 
1 - قدر يعنى حكم كرد، فرمان داد، قدر الله الامر يعنى خداوند حكم و فرمان داد كه كار، اينگونه باشد. چنانكه در سوره نمل (57) درباره زن لواط مى فرمايد:
فانجيناه و اهله الا امراته قدرناها من الغابرين
ما او (= لوط) و خانواده اش را نجات داديم ، جز زنش كه فرموديم : او از بازماندگان باشد.
يعنى حكم و فرمان ما اين بود كه آن زن از هلاك شدگان باشد.
2 - قدر يعنى مدارا نمود، درنگ كرد، قدر فى الامر يعنى در انجام كار درنگ كرد و با آن مدارا نمود. چنانكه خداى متعال در سوره سبا (11) به داود - عليه السلام - مى فرمايد:
ان اعمل سابعات و قدر فى السرد
زره هاى كامل و فراخ بساز و در بافتن آنها با تامل و مدارا عمل كن .
يعنى در ساختن زره عجله مكن بلكه با دقت و زمان كافى اقدام كن تا نتيجه كارت محكم و استوار باشد.
د - معناى قدر: 
1 - قدر به معناى كميت و مقدار و اندازه ، چنانكه در سوره حجر (21) مى فرمايد:
و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم
هر چه هست خزاين آن نزد ماست ، و ما جز به مقدار و اندازه معين آن را نازل نمى كنيم .
2 - قدر به معناى زمان و مكان ، چنانكه در سوره مرسلات (20 - 22) مى فرمايد:
الم نخلقكم من ماء مهيمن O فجعلناه فى قرار مكين O الى قدر معلوم
آيا شما را از آبى پست نيافريديم O سپس آن را در قرارگاه محفوظ و آماده قرار داديم O تا زمانى معين و معلوم ؟!
3 - قدر به معناى حكم قطعى و نافذ، قدر الله يعنى حكم نافذ و قطعى و محكم خدا، چنانكه در سوره احزاب (38) مى فرمايد:
سنه الله فى الدين خلوا من قبل و كان امرالله قدرا مقدورا
اين سنت الهى ، در پيشينيان نيز جارى بوده ، و فرمان خدا قطعى و نافذ و شدنى است .
مولف گويد. شايد تعدد معناى ماده قضا و قدر و نسبت آن به خداى متعال باعث شده تا برخى از مسلمانان به اشتباه افتاده و چنان پندارند كه معناى قضا و قدر در قرآن و حديث اين است كه ، انسان در زندگى خويش هر چه را مى كند، نيك يا بد، بر اساس قضا و قدر و سرنوشتى است كه خداوند، پيش از آفرينش او، برايش مقرر داشته است ! چنانكه در روايات ما واژه قدرى ، به جبرى و تفويضى هر دو اطلاق شده است .
و بنا بر چنين اطلاقى ، واژه قدر نامى است براى شى ء و ضد آن ، مانند واژه قرء كه نامى است براى حيض و پاكى هر دو.
در پايان ، از بيان اقوال قدرى ها و پاسخ آن براى پرهيز از طول بحث در مى گذريم و تنها به آوردن احاديثى كه پاسخ اين اقوال را در آن يافته ايم بسنده مى كنيم تا - به يارى خدا - علاوه بر پاسخ ، توضيح و شرح موضوع نيز باشد.
رواياتى از امامان اهل بيت عليهم السلام در قضا و قدر 
روايت اول : 
1 - روايت نخست را از اولين امام از امامان اهل بيت عليهم السلام ، امام على بن ابى طالب - عليه السلام - مى آوريم :
صدوق در كتاب توحيد با سند خود تا امام حسن - عليه السلام - و ابن عساكر در تاريخ با سند خود تا ابن عباس روايت كنند كه : (عبارت از صدوق است )
دخل رجل من اهل العراق على اميرالمؤ منين - عليه السلام - فقال اخبرنا عن خروجنا الى اهل الشام ابقضاء من الله و قدر؟ فقال له اميرالمؤ منين عليه السلام : اجل يا شيخ ، فوالله ما علوتم تلعه و لا هبطتم بطن واد الا بقضاء من الله و قدر، فقال الشيخ : عند الله احتسب عنائى يا اميرالمؤ منين ! فقال عليه السلام : مهلا يا شيخ ! لعلك تظن قضاء حتما و قدرا لازما! لو كان كذلك البطل الثواب و العقاب و الامر و النهى و الزجر، و لسقط معنى الوعيد و الوعد، و لم يكن على مسى ء لائمه و لا لمحسن محمده . و لكان المحسن اولى باللائمه من المدنب ، و المذنب اولى بالاحسان من المحسين ، تلك مقاله عبده الاوثان و خصماء الرحمان و قدريه هذه الامه و مجوسها، يا شيخ ! ان الله عز و جل كلف تخييرا. و نهى تحذيرا، و اعطى على القليل كثيرا و لم يعض مغلوبا، و لم يطع مكرها، و لم يخلق السموات و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار
مردى عراقى بر امير مومنان - عليه السلام - وارد شد و گفت : آيا خروج ما بر شاميان به قضا و قدر الهى است ؟ امام به او فرمود: آرى اى شيخ ! به خدا سوگند از هيچ بلندى بالا نرفتيد و در هيچ پستى فرود نيامديد مگر به قضا و قدرى از خداوند! آن مرد گفت : اميدوارم رنج من نزد خدا به حساب آيد! (8)
امام - عليه السلام - به او فرمود: آهسته برو اى شيخ ! شايد پنداشتى قضاى حتمى و قدر قطعى را مى گويم ! اگر جنين باشد كه ثواب و عقاب و امر و نهى و پيشگيرى باطل شده ، و ترساندن و مژده دادن بى معنى است ، نه ملامتى بر گناهكار بجاست و نه ستايشى از نيكوكار رواست ، بلكه نيكوكار به ملامت سزاوارتر از بدكار بوده و گناهكار به نيكى شايسته تر از نيك رفتار است !(9) اين ، گفتار بت پرستان و دشمنان خداى رحمان و قدرى مسلكان و مجوسان اين امت است ! اى شيخ ! خداى عز و جل بندگان را مكلف ساخت تا به اختيار خود عمل كنند و آنان را نهى كرد تا خو باز ايستند، و بر كار اندك پاداش بسيار دهد، شكست خورده نافرمانى نشده ، و ناخواسته اطاعت نگرديده ، او آسمانها و زمين و موجودات ميان آن دو را به باطل نيافريده ، اين گمان كسانى است كه كافر شدند، پس واى بر كسانى كه كافر شدند از عذاب آتش !(10)
راوى گويد: آن شيخ برخاست و سرود:
 

انت الامام الذى نرجوا بطاعته   يوم النجاه من الرحمن غفرانا
اوضحت من ديننا ما كان ملتبسا   جزاك ربك عنا فيه احسانا
فليس معذره فى فعل فاحشه   قد كنت راكبها فسقا و عصيانا
     
تو همان امام حقى كه به يمن طاعت او   به قيامت آرزويم كرم خدات باشد
تو زدين ما به يك دم همه شبهه را زدودى   مگر از خدات خواهم كه بر او جزات باشد
پس از اين بيان روشن نسزد گناه بر من   كه نه معذرت توانم نه مرا نجات باشد

روايت دوم : 
روايت دوم را از ششمين امام از امامان اهل بيت فف ، امام ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق - عليه السلام - مى آوريم كه فرموده :
ان الناس فى القدر ععلى ثلاثه اوجه : رجل زعم ان الله عز و جل اجبر الناس على المعاصى فهذا قد ظلم الله فى حكمه فهو كافر، و رجل يزعم ان الامر مفوض اليهم فهذا قد اوهن الله فى سلطانه فهو كافر. و رجل يزعم ان الله كلف العباد ما يطيقون و لم يكلفهم ما لا يطيقون و اذا احسن حمد الله و اذا اساء استغفر الله فهذا مسلم بالغ .
مردم درباره قدر بر سه راه رفته اند:
1 - كسى كه عقيده دارد خداى عزوجل مردم را بر گناهان مجبور كرده است ، او درباره فرمان بازدارنده الهى به خدا ستم كرده ، پس او كافر است .
2 - كسى كه معتقد است همه كارها به مردم واگذار شده ، او خدا را در قدرت و سلطنت خويش ضعيف و ناتوان پنداشته ، پس او (نيز) كافر است .
3 - كسى كه عقيده دارد خداوند بندگان را به آنچه مى توانند مكلف كرده ، و آنچه را در توانشان نيست از آنان نخواسته است ، او هرگاه كار نيكى انجام دهد خدا را سپاس گويد و اگر كار بدى از او سرزند از خدا آمرزش ‍ مى خواهد، اين همان مسلمان (به حق ) رسيده است .(11)
روايت سوم : 
روايت سوم از هشتمين امام از ائمه اهل بيت عليهم السلام ، امام على بن موسى الرضا - عليه السلام - است كه فرموده :
1 - ان الله عز و جل لم يطع باكراه ، و لم يعص بغلبه و لم يهمل العباد فى ملكه ، هو المالك لما ملكهم و القادر على ما اقدرهم عليه فان انتمر العباد بطاعته لم يكن الله منها صادا، و لا منها مانعا، و ان انتمروا بمعصيه فشاء ان يحول بينهم و بين ذلك فعل و ان لم يحل و فعلوه فليس هو الذى ادخلهم فيه .
خداى عزوجل از روى اجبار اطاعت نشده ، و از ضعف و شكست نافرمانى نگرديده ، و بندگان را در مملكت خويش بيهوده نگذاشته ، او بر همه آنچه كه در اختيارشان نهاده مالك ، و بر همه امورى كه توانشان داده توانمند است . اگر بندگان در پى طاعتش باشند خداوند راه آنان را نمى بندد و از اطاعت بازشان نمى دارد، و اگر به دنبال نافرمانى اش باشند و او بخواهد ميان آنان و گناه فاصله شود، خواهد كرد، و اگر مانع از گناه نشد و آنان انجامش دادند، او نيست كه آنان را در آن راه انداخته است .(12)
يعنى : انسانى كه خدا را پيروى مى كند مجبور بر اين پيروى نيست ، و انسانى كه خدا را نافرمانى مى كند بر اراده و خواست خدا چيره نشده بلكه اين خود خداست كه مى خواهد بنده در كارش مختار و آزاد باشد.
2 - يا ابن آدم بمشيئتى كنت انت الذى تشاء النفسك ما تشاء. و بقوتى اديت الى فرائضى ، و بنعمتى قويت على معصيتى ، جعلتك سميعا بصيرا قويا، ما اصابك من حسنه فمن الله و ما اصابك من سيئه فمن نفسك .
اى فرزند آدم ! با خواست من است كه تو گزينشگر شده و هر چه را بخواهى براى خود اختيار مى كنى ، و با نيروى من است كه واجباتم را بجا مى آورى ، و با نعمتهاى من است كه بر نافرمانى ام توانمند شده اى ، من تو را شنوا و بينا و توانا ساختم ، (پس اين را بدان كه ) هر چه از نيكويى به تو مى رسد از خداست ، و هر چه از بدى به تو رسيد از خودت مى باشد.(13)
و در روايت ديگرى آمده است : عملت بالمعاصى بقوتى التى جعلتها فيك ، با نيرويى كه در تو نهاده بودم به گناهان اقدام كردى !(14)
روايت چهارم : 
از امام صادق - عليه السلام - روايت است كه فرمود:
1 - لا جبر و لا تفويض و لكن امر بين امرين ، قال فلت : و ما امر بين امرين ؟ قال عليه السلام : مثل ذلك رجل رايته على معصيه فنهيته فلم ينته فتركه ففعل تلك المعصيه ، فليس حيث لم يقبل منك فتركه كنت انت الذى امرته بالمعصيته .
نه جبر است و نه تفويض ، بلكه چيزى ميان اين دو است . راوى گويد گفتم : چيزى ميان اين دو يعنى چه ؟ فرمود: مثال آن ، مثال كسى است كه در حال گناه است و تو او را نهى مى كنى و او نمى پذيرد. پس از آن رهايش مى كنى و او آن گناه را انجام مى دهد، پس چنان نيست كه چون از تو نپذيرفت و تو به حال خود رهايش كردى ، اين تو بوده اى كه به گناه فرمانش دادى ! (15)
2 - ما استصعت ان تلوم العبد عليه فهو منه و ما لم تستطع ان تلوم العبد عليه فهو من فعل الله ، يقول الله للعبد: لم عصيت ؟ لم فسقت ؟ لم شربت الخمر؟ لم زنيت ؟ فهذا فعل العبد، و لا يقول له لم مرضت ؟ لم قصرت ؟ لم ابيضضت ؟ لم اسوددت ؟ لانه من فعل الله تعالى .
هر كارى را كه بتوانى بنده را بر آن سرزنش كنى ، از آن اوست ، و هر چه را كه نتوانى بنده را بر آن سرزنش نمايى ، از آن خداست . خداوند به بنده اش ‍ مى فرمايد: چرا سركشى كردى ؟ چرا نافرمانى نمودى ؟ چرا شراب خوردى ؟ چرا زنا كردى ؟ اينها كار بنده است . خداوند از بنده اش نمى پرسد: چرا مريض شدى ؟ چرا قدت كوتاه است ؟ چرا سفيد رنگى ؟ چرا سياه رويى ؟ زيرا اينها كار خداوند است .(16)
شرح روايات : 
جبر و تفويض دو طرف دارد:
1 - طرفى كه به خدا و صفات خدا باز مى گردد.
2 - طرفى كه به انسان و صفات او مربوط مى شود.
آنچه از جبر و تفويض به خدا و صفات خدا مربوط است ، سزاوار آن است كه آن را از خدا و انبياى خدا و اوصياى ايشان بگيريم . و آنچه به انسان و صفات و افعال او مربوط مى شود همين مقدار كه مى گوييم : من اين كار را مى كنم ، و من آن كار را نمى كنم ، كافى است تا بدانيم كه هر چه مى كنيم به اختيار خويش است . در بحثهاى گذشته نيز دانستيم كه سير زندگى انسان با سير ذره و اتم و سيارات و كهكشانها و ديگر مسخرات به فرمان خدا، در حركات و نتايج ، يكسان نيست . اين از يك طرف ، از طرف ديگر ، خداوند انسان را به حال خود رها نكرده و او را به خود واگذار ننموده تا هر چه را بخواهد، همان گونه كه دوست دارد و هواى نفس او فرمانش مى دهد، همان را انجام دهد، بلكه خداوند بوسيله انبياى خود راهنمايى اش كرده : هم راه ايمان قلبى به حق را به او نشان داده ، و هم روش عمل شايسته سودمند جسمانى را به او نموده و هم از اعمال زيانبار آگاهش ساخته است . او اگر از هدايت خدا پيروى كند و يك گام در صراط مستقيم الهى پيش رود، خداوند دستش را گرفته و ده گام جلوترش مى برد، سپس به خاطر آثار عملش در دنيا و آخرت هفتصد برابر پاداشش مى دهد، و خداوند به مقتضاى حكمت و سنت خويش براى هر كس بخواهد مى افزايد.
ما، در كتاب عقايد اسلام مثالى زديم و گفتيم : خداوند اين دنيا را همانند مهمانسرايى از نوع سلف سرويس براى مومن و كافر هر دو آماده كرده است ،(17)
چنان كه در سوره اسراء (20) مى فرمايد:
كلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا
هر دو گروه ، اينان و آنان را، از عطاى پروردگارت افزون مى دهيم ، زيرا عطاى پروردگارت هرگز از كسى دريغ نشده است .
راستى را كه اگر امداد الهى نبود، و بندگان خدا توان جسمى و فكرى خويش و امكانات آماده و مسخر اين عالم را از خداى سبحان نداشتند، نه مومن ره يافته مى توانست عمل صالح و شايسته انجام دهد، و نه كافر گمراه توان اقدام زيانبار فاسد را داشت ، راستى اگر خداوند يك لحظه عطاى خود را از انسان سلب كند، حتى اگر جزء كوچكى از آن باشد: بينايى ، سلامت ، عقل و انديشه و... چه مى تواند بكند؟ بنابراين ، انسان هر چه مى كند به اختيار خود و به وسيله ابزارى است كه خداوند به او بخشيده است .
پس ، انسان در انتخاب مختار و در اكتساب وامدار است .
آرى ، انسان در اين عالم خودكار محض نيست ، همان گونه كه مجبور صرف هم نيست . نه همه كارها به او واگذار شده و نه بر كارى (كه انتخاب مى كند) مجبور است ، بلكه امرى است ميان دو امر (= امر بين امرين )، و اين همان مشيت خدا و سنت و قانون او درباره افعال بندگان است . و لن تجد لسنه الله تبديلا و هرگز در سنت الهى تغيير و تبديلى نيابى !
چند پرسش و پاسخ : 
در اين بخش پرسشهاى چهارگانه زير مى آيد:
1 - چگونه انسان در آنچه مى كند مختار است ، با آنكه شيطان بر او چيرگى دارد و در حالى كه ديده نمى شود به اغواى آدمى پرداخته و در قلب او وسوسه مى كند و به كار شرش فرا مى خواند؟
2 - انسان در محيط فاسد نيز اين چنين است ، او كه جز فساد و شر چيزى نمى بيند چگونه به اختيار خود عمل مى كند؟
3 - انسانى كه دعوت پيامبران به او نرسيده و در نقاط دور دست سكونت دارد چه بايد بكند؟
4 - گناه زنازاده چيست ؟ چرا او به خاطر رفتار ديگران دوستدار شر مى شود و شرارت مى كند؟
پاسخ پرسشهاى 1 و 2:
پاسخ اين دو پرسش را در آنچه در بحث ميثاق در ابتداى كتاب ((عقايد اسلام در قرآن كريم آورديم بجوييد، (18) در آنجا گفتيم كه خداى متعال حجت را بر انسان تمام كرده ، و با وديعت نهادن غريزه بحث و كاوش از سبب پديده ها كه او را به سبب ساز اصلى مى رساند، راه عذر او را بسته است ، و براى همين است كه در سوره اعراف (172) درباره ميثاق الهى مى فرمايد: ان تقولوا يوم القيامه انا كنا عن هذا غافلين تا روز قيامت نگوييد: ما از اين (= پيمان ) ناآگاه بوديم .
انسان همان گونه كه در هر حالى از غريزه گرسنگى غافل نمى شود تا اندرون خود را از طعام پركند، همچنين از غريزه معرفت خواهى نيز غافل نمى گردد تا سبب ساز حقيقى را بشناسد.
پاسخ پرسش سوم :
در پاسخ به اين پرسش مى گوييم : خداى سبحان فرموده : لا يكلف الله الا ما وسعها خداوند هيچ كس را به جز به مقدار توانش تكليف نمى كند.
پاسخ پرسش چهارم :
زنازاده نيز، مجبور بر انجام كار شر نيست ، آنچه كه هست اين است كه حالت روحى مرد و زن زناكار در حال ارتكاب زنا بگونه اى است كه چون خود را نسبت به قوانين جامعه خائن مى بينند، و مى دانند كه جامعه كار آنان را آلوده و كثيف مى داند و اگر بر رفتارشان آگاه شود و آنان را در حال ارتكاب اين پستى ببيند با آنان دشمنى كرده و مطرودشان مى دارد، و همه نيكان و پاكان و صاحبان اخلاق كريمه از چنين كارى بيزارى مى جويند، اين حالت روحى و كابوس درونى بر نطفه اثر مى گذارد و از راه وراثت به محصول اين نطفه منتقل مى گردد و او شر دوست پرورش مى يابد و با نيكان و معروفان جامعه به ستيز مى پردازد. نمونه بارز اين سيرت زياد بن ابيه و فرزندش ‍ ابن زياد بودند كه در دوران حكومتشان در عراق همه آنچه را كه نبايد مى كردند، كردند؛ بويژه ابن زياد كه به دستور او پس از شهادت امام حسين - عليه السلام - جسم شريف آن حضرت و ياران پاكش را مثله كردند، و سرهاى ايشان را در شهرها گرداندند، و حرم رسول الله را اسيرانه به كوفه و شام روانه كردند، و ديگر كارها كه به دستور او انجام شد، و اين در حالى بود كه پس از شهادت امام حسين - عليه السلام - هيچ فرد ديگرى نمانده بود تا در برابر حكومت آنان مقاومت نمايد، و هيچ گونه توجيهى براى اينگونه كارهاى او وجود نداشت ، جز اينكه او دوستدار شر بود و مى خواست شوكت و عظمت شريف ترين خانواده عرب و اسلام را در هم بشكند، و آنان را بى اعتبار نمايد، او فطرتا شر دوست و دشمن نيكويى بود و با كريمان و شريفان جامعه سر ستيز داشت .(19)
بنابراين ، (درست است و مى پذيريم كه ) شر دوستى و نيك ستيزى و آزار نيكان و پاكان جامعه در زنازاده - بر خلاف حلال زاده - (شبه ) فطرى است ، ولى با وجود همه اينها، هيچيك از آن دو بر كارهاى خير و شرى كه مى كنند يا نمى كنند مجبور نيستند، مثال آن دو، مثال جوان تنومند رسيده و پيرمرد ناتوان خميده است ، اولى عرق در شهوت جسمانى و دوستدار وصول به خواهش نفسانى و دومى ، فاقد نيروى جوانى و تارك شهوت جسمانى است ! روشن است كه در چنين حالى كه پيرمرد خميده نمى تواند زنا كند و جوان رسيده در اوج توان جنسى است ، اين جوان مجبور بر زنا كردن نيست تا اگر چنين گناه زشتى را مرتكب شد معذور باشد، بلكه اگر زمينه زنا برايش فراهم شد و او خاف مقام ربه از مقام پروردگارش ‍ ترسيد و نهى النفس عن الهوى و نفس خويش را از خواسته نابجايش ‍ باز داشت فان الجنه هى الماوى يقينا جايگاه او بهشت است .(20)
بدين گونه ، هر يك از ابعاد زندگى انسان را كه بررسى كرده و در آن بينديشيم ، او را در كارهائى كه انجام مى دهد صاحب اختيار مى يابيم ، مگر آنچه از روى غفلت و عدم آگاهى باشد كه آن هم آثار اخروى ندارد.
والحمد لله رب العالمين