توحيد
حد نصاب در اعتقاد به توحيد
س1. حد نصاب در اعتقاد به توحيد چيست؟ (در چه صورت فرد از اسلام خارج ميگردد؟
آيا عدم اعتقاد به توحيد صفاتي و ذاتي به معناي دقيق آن باعث خروج از اسلام
ميشود؟)
ج. در حكم به اسلام اقرار به كلمه توحيد معتبر است يعني بدون آن اگر شخص سابقهي
كفر داشته باشد- هر چند قلباً معتقد به مضمون اين كلمه طيبه باشد- حكم به اسلام او
نميشود. با اين اقرار كه مقرون به فهم اجمالي و عرفي معناي آن است و توحيد ذاتي در
همان مفهوم اجمالي آن درج است، شخص موحد شمرده ميشود. اين اقرار با اقرار به صفات
معروفه مثل حيات و قدرت و علم و غيرها نيز برابر و مساوق است هر چند شخص التفات به
آنها نداشته باشد. مسلم است كه اقرار به خداي فاقد حيات و تحقق و علم و قدرت از كسي
معقول و منطقي نيست وقتي گفتند: «لا اله الا الله» بالاجمال به همه صفات كماليه
اقرار ميكنند.
امّا مطلب توحيد صفاتي به معناي اين كه خدا در صفات كماليه خود منفرد و يكتا است و
شبيه و نظير يا شريك ندارد نيز في الجمله در همان اقرار به كلمه توحيد مندرج است
اگر چه موقع تلفظ و اقرار به آن مغفول عنه باشد ولي با توجه به تفصيل اين معني مورد
قبول است. بنابراين اقرار به وحدانيت خدا اقرار به وحدانيت او از جهت ذات و صفت
ميباشد يعني خدا ذاتاً و صفتاً واحد است و مثل و نظير ندارد.
اما اين مطلب كه صفات خدا عين ذات اوست يا زايد بر ذات است اين مستقيماً به معناي
بيضد و ندّي او در ذات و صفت مربوط نميشود و در نزد اهل نظر و تامل كه اين سؤال
برايشان مطرح ميشود قول به زيادتي صفات بر ذات مستلزم مفاسد كثيره ميشود كه اگرچه
به ظاهر حكم بكفر قائل آن نشود توحيد او را مخدوش ميسازد.
در اينجا اين سؤال پيش ميآيد كه اگر براي شخص سؤال از اينكه صفات زايد بر ذات يا
عين ذات است و به عبارت ديگر چگونگي اتصاف حق به صفات كماليهاي كه در كتاب و سنت
ثابت است جلو آمد، آيا واجب است در آن تحقيق كند و از كتاب و سنت حق را به دست
بياورد ظاهراً ميتوان گفت كه اين تحقيق بعد از اعتقاد اجمالي وجوب ندارد.
آيا ميتوان گفت «خدا جسم دارد لكن بلاكيف و ...»
س2. اگر كسي براي حفظ «ظواهر» بگويد: خدا جسم دارد لكن بلا كيف و فوقيت مكاني
دارد لكن بلا كيف نظير آنچه از مالك نقل شده: «الاستواء معلوم و الكيفية مجهولة و
الايمان به واجب و السؤال عنه بدعة»، در پاسخ چه ميفرماييد:
ج. اين عبارت ممكن است اقرار به عجز از معرفت استواء و ما هو ظاهر بزعمهم في
الجسميه باشد كه بگويند به آنچه واقع امر و حقيقت است ما معترفيم ولي اين كافي نيست
بايد به اين صفت سلبي كه خداوند جسم نيست عقيدهمند بود.
استواء معلوم است و كيفيت مجهول يعني چه؟ يعني خارجاً خدا بر عرش نشسته است ولي
چگونگي آن مجهول است، اين عبارت اخراي جسميت است. اگر استواء، احاطه علمي و قدرت و
اين گونه معاني نباشد همان جسميت ميشود.
متأسفانه در كلمات بعضي حكما هم مشابه اين تعبيرات ديده ميشود قال في التنقيح: «و
العجب من صدر المتألهين حيث ذهب الي هذا القول (الي انه جسم لا كسائر الاجسام) في
شرحه علي الكافي و قال ما ملخصه: انه لا مانع من التزام انه سبحانه جسم الهي فان
للجسم اقساماً (فمنها) جسم مادي و هو كالاجسام الخارجية المشتملة علي المادة لا
محالة و (منها) جسم مثالي و هو الصورة الحاصله للانسان من الاجسام الخارجية و هي
جسم لا مادة لها و (منها) جسم عقلي و هو الكلي المتحقق في الذهن و هو ايضاً لا مادة
له بل و عدم اشتماله عليها اظهر من سابقه و (منها) جسم الهي و هو فوق الاجسام
باقسمامها و عدم حاجته الي المادة اظهر من عدم الحاجة اليها في الجسم العقلي و
(منها) غير ذلك من الاقسام و لقد صرح بان المقسم لهذه الاربعة هو الجسم الذي له
ابعاد ثلاثة من العمق و الطول و العرض و ليت شعري ان ما فيه هذه الابعاد و كان عمقه
غير طوله و هما غير عرضه كيف لا يشتمل علي مادة و لا يكون متركباً حتي يكون هو
الواجب سبحانه نعم عرفت ان الالتزام بهذه العقيدة الباطلة غير مستتبع لشيء من الكفر
و النجاسة كيف و اكثر المسلمين- لقصور باعهم- يعتقدون ان الله جسم جالس علي عرشه و
من ثمة يتوجهون نحوه توجه جسم الي جسم مثله لا علي نحو توجه القلبي»
(1)
.
كيفيت پرسش و پاسخ در عالم ذر
س3. مواجهه و پرسش و پاسخ در عالم ذر چگونه قابل تصور است (آيا مواجهه فعلي است
يا شأني)؟
ج. شايد در اينجا تعبير به مكالمه و مخاطبه اولي از تعبير به مواجهه باشد؛ زيرا
مكالمه بدون مواجهه هم قابل تصور است امّا مواجهه خدا و مخلوقات اگر چه قول به تجرد
بعض آنها را هم بپذيريم هرگز قابل تصور نيست زيرا تصور آن فرع تصور دو طرف مواجهه
است و تصور ذات خدا محال است "وَ لا يحِيطُونَ بِه عِلْماً".
(2)
اما اينكه در عالم ذر چگونه انسانها طرف مكالمه شدهاند امكان آن قابل توجيه است
كه به اذن الله تعالي تمام قواي كامنه در ظهر آدم يا ظهور بني آدم فعليت مناسب
يافته باشند و مورد اين خطاب واقع شده باشند.
يا اينكه گفته شود در همان حال اگر چه مخاطب به خطابات غير الله قرار نميگيرند نه
به واسطه قصور استعداد آنها بلكه به واسطه قصور استعداد ديگران اما مخاطب شدن به
خطاب الهي جايز الوقوع است مثل "أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ
شَيْءٍ".
(3)
به هر حال امكان اين مكالمه معقول است هر چند ما كيفيت و حقيقت آن را درك نكنيم و
نتوانيم تصور كنيم.
به عبارت ديگر همين كه استحاله آن ثابت نباشد عدم امكان تصور آن، وجه امتناع و
استحاله نميشود و اجمالاً به اخبار وحي آن را واقع ميدانيم.
اين سؤال و جواب اگر چه ممكن است حمل بر مقتضاي فطرت بشر شود كه در آن عوالم هم
فطرت او بر اقرار به خدا و جواب «بلي» به زبانحال گويا بوده ولي ظاهر آيه مكالمه
خارجي است كه بين الله و بني آدم در آن عالم واقع شده است چه به صورت ايجاد صوت يا
الهام بالاخره مكالمه واقع شده چنانكه بين خدا و ملائكه نيز در موضوع جعل خليفه
واقع شده است و بطور جزم نميتوان تفسير كرد مگر روايت معتبره بر آن دلالت داشته باشد.
وجوب خداشناسي از راه برهان «وجوب دفع ضرر محتمل» و برهان «وجوب شكر منعم»
س4. وجوب معرفت الله و خداشناسي را از راه وجوب دفع ضرر محتمل و از راه وجوب شكر
منعم تقرير نمائيد.
ج. بعد از اينكه هر يك از اين دو كبراي كلي يعني وجوب دفع ضرر محتمل و وجوب شكر
منعم را بحكم عقل ثابت بدانيم بلكه هر انسان و بلكه حيوانات را بعضاً يا كلاً به آن
مفطور مييابيم مصاديق و صغريات اجراي اين دو قاعده ضرر محتمل و انعام منعم در هر
مورد بحكم قاعده وجوب دفع ضرر محتمل واجب الدفع و بحكم قاعده وجوب شكر منعم واجب
الاداء ميباشد.
بديهي است در هيچ موردي ضرر محتمل آن بيشتر و زيان بارتر از ترك معرفت خدا و شعب
معارفي كه بر آن مترتب ميشود نيست چنانكه وجوب شكر هيچ منعمي مانند منعم كل
نعمتهاي ظاهري و باطني و جسماني و روحاني بر انسان واجب نيست.
بنابراين فحص و كاوش و تحقيق از وجود صاحب اين عالم و آفريننده اين كاينات و معرفت
او كه اگر وجود داشته باشد خسارت نشناختن او از هر خسارتي بيشتر است و كسب اطمينان
و يقين در اين مورد به نفي يا اثبات آن لازم است. هر چند بحث و كاوش هرگز به جزم به
نفي آن منتهي نميشود و هر چه بر اثبات آن آيات و دلائل بسيار و بي شمار است نفي آن
فاقد اعتبار عقلي و عقلائي است. با اين قاعده عقلائيه وجوب دفع ضرر احتمال وجود
صانع و آفريننده جهان پيگيري ميشود و به معرفت منتهي ميگردد.
و از طريق قاعده وجوب شكر منعم نيز وجوب معرفت خدا به تفصيل به اسماء و صفات جلاليه
و جماليه او اثبات ميشود:
هر كس به طور اجمال و كمال اختصار بيانديشد وجود خودش و اجزاء و اعضاء و سلولهاي
بيشمار را كه در ساختمان جسمي او تعبيه شده است، و قواي بسيار و استعدادات و حواس
و كل آنچه را اين تشكيلات ظاهر و باطن انسان از او فراهم شده است ملاحظه نمايد و به
آنچه در بيرون از بدن او وجود دارد از زمين و هوا و آب و آتش و آفتاب و ماه و صحرا
و دريا و حيوانات و جنبندگان و بطور كلي قاطبه اصناف مخلوقاتي را كه بدون چشم مسلح
قابل رؤيتند يا بدون وسيله مثل تلسكوب و ميكروسكوب و آلات دقيقتر از آنها ديده
نميشوند، همه را مرتبط با خود و مورد استفاده خود ميبيند. قانون تناسب و مناسبات
را كه در كل اعضاء و جوارح خودش با يكديگر با كل اجزاء جهان مشاهده ميكند، منافع
آنها را - كه علم منافع الاعضاء و علم منافع الاشياء- در حدّ فهم خود درك ميكند.
لذا انسان ميفهمد كه اين مجموعههاي بيشمار كه هرگز شمارش آن براي بشر ممكن نيست
همه اعطائي است و به او اعطا شده است خود را محاط به عالم ها و عالمها در نعمتها
و موهبتهائي ميبيند كه همه به او اعطا شده است و كل مجموعهها را فعل فاعل مريد و
مختار ميبيند و ميفهمد كه اين عطايا و مواهب و عطيات بدون معطي و واهب و منعم
نيست منعمي كه همين افعال محكم و كاينات معظم دليل بر علم و قدرت او است.
بنابراين خود را وظيفهدار شكر منعم اين نعم و مواهب ميبيند بايد تشكر او را بجا
آورد و بوظيفه سپاسگزاري اقدام نمايد بايد او را در حد ممكن بصفات و اسماء كماليه
او بشناسد تا بتواند آن چنانكه شايسته او است يا اقلاً خلاف قدس مقام او نباشد او
را به زبان و به كار و عمل شكر نمايد. اگر چه در اين ميان ميفهمد كه احدي حتي شخص
اول ممكنات نيز از اداء حق تشكر او عاجز است اما بايد با همه عجز و ناتواني و به
زبان بيزباني شكر و سپاس او را به همين اقرار و اعتراف بجا آورد. او را بصفاتي كه
سزاوار او است بشناسد و هرچه بيشتر اين شناسائي و آشنائي خود را به پي بردن به فقر
و عجز و احتياج خودش به او بيشتر و بيشتر سازد و با همين پاي عجز به جلو گام
بردارد. اين توجه خود اداء شكر منعم و راه و مقدمه شناخت سائر معارف حقيقيه مثل
معرفت نبي و معرفت امام و معرفت شرايع اسلام و احكام ميباشد. وفقنا الله تعالي و
اياكم للوصول اليه و الحضور في حضرة الواصلين اليه من الانبياء المرسلين و الائمة
الطاهرين و خواصهم الفائزين.
بيان ديگر كه بر مبناي احتمال وجود منعم و وجوب شكر او و به عبارت ديگر بر مبناي
احتمال وجوب شكر منعم به احتمال وجود او استوار است اين است كه با احتمال اينكه
اشياء مورد انتفاع ما همه نعمت و اعطاء غير باشد وجوب شكر نعمتها و انتفاع از آنها
محتمل است بنابراين شناخت هويت همه نعمتها از لحاظ اينكه آيا عطاء غير ميباشد تا
شكر آن غير لازم باشد يا اينكه همه هويت مستقل و خود بخود دارند لازم ميشود و اين
فحص و پيگيري است كه انسان را به وجود منعم حقيقي مستقل و حاكم مختار ميرساند.
اگر ما در كاخي عظيم و وسيع و بسيار مجلل و آراستهاي كه تمام وسايل زندگاني و رفاه
در آن آماده باشد وارد بشويم و بخواهيم در آنجا سكونت گزينيم و از خوراكيهاي آن
بخوريم و از نوشابههايش بنوشيم و از آنچه در آن است استفاده كنيم، آيا احتمال
نميدهيم كه اين كاخ صاحبي داشته باشد و اگر ما بدون اجازه و بيآنكه او را بشناسيم
و از او دستور العمل و برنامه استفاده از آنچه در اين قصر است نگرفته باشيم
بياعتنا به اين احتمال تصرفاتي بنمائيم و حيف و ميلي روا بداريم بحكم عقل مورد
نكوهش او و ديگران واقع ميشويم و صاحب آن ميتواند ما را مسئول و مورد مؤاخذه و
تنبيه قرار دهد؟ مسلم اين احتمال هست و با اين احتمال عقل به ما دستور ميدهد براي
اينكه مبادا گرفتاري و مسئوليتي پيدا كنيم بايد جستجو كنيم و از صاحبش اذن بگيريم.
بشري كه در اين جهان آمده و اين ساختمان با اين همه عظمت و وسعت را ميبيند آيا
احتمال نميدهد كه اين خانه كه او از تاريخ آغاز و انجام و پايان او بي اطلاع است
خانهاي كه در طول هزاران قرون و اعصار و هزارها مليارد و بيشتر و بيشتر انسان و
سائر كاينات در آن زندگي كرده صاحبي دارد كه هم صاحب خانه و هم صاحب خود او و هر چه
در آن است باشد و اگر او بدون اذن و دستور او در اينجا تصرّفاتي بنمايد مسئول او
گردد و موجب ضرر و زيان خودش و نقض غرض صاحب خانه گردد؟ يقيناً اين احتمال را
ميدهد پس به فرمان عقل بايد جستجو كند و صاحب خانه را بشناسد و يا به طوري رفتار
كند كه اگر خانه صاحبي داشت مسئول او نباشد.
مبناي كار بشر بيشتر بر احتمال است و به احتمال حصول منفعت عمل ميكند و زحمت
ميكشد و براي دفع ضرر محتمل اقدام مينمايد، به كارهاي بزرگ و خطرناك براي نيل به
نفع احتمالي دست ميزند. اين همان معنائي است كه در بعض روايات و احاديث شريفه به آن
اشاره شده است كه بايد بيشتر به احتمال وجود عالم غيب و حساب و كتاب عمل كند اگر
چنانكه بفرض خلاف واقع، عالم ديگري نبود او با آنكه به اين احتمال اطمينان نكرده
مساوي است و اگر حساب و كتاب و معاد و عالم ديگر باشد كه هست خسارت براي كسي است كه
به اين احتمال اعتنا نكرده است. از جمله در ديوان منسوب به حضرت مولاي متقيان
أميرالمؤمنين عليهالسلام است:
قال المنجم و الحكيم كلاهما
لن يحشر الاجساد قلت اليكما
ان صح قولكما فلست بخاسر
ان صح قولي فالخسار عليكما
احتمال وجود دو خدا يا بيشتر و تفاهم آنها در اداره جهان
س5. اگر ما فرض كنيم كه دو خدا يا بيشتر- نعوذ بالله الحكيم- در جهان است و اين
دو با هم تفاهم مطلق و كامل دارند و جهان را به نحو احسن اداره ميكنند طوري كه هيچ
برخورد فكري نداشته باشند و كاملاً با هم همكاري دارند، چه جوابي در اين مورد است؟
ج. اولاًمسئله اثبات توحيد و يگانگي الله و صانع و خالق فقط مبتني بر اين نيست كه
اگر دو خدا و دو صانع و خالق يا بيشتر وجود داشته باشد در اداره امور كاينات عالم
خلقت اختلال پيش ميآيد و به نحو احسن اداره آنها امكان پذير نيست و تالي فاسدي كه
در آيه كريمه "لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا"
(4)
به آن
اشاره شده پيش ميآيد بلكه قبل از اين مرحله بر حسب دلائل محكم عقلي اصل تعدّد الله
و مبدأ عالم و واجب الوجود بالذات، محال و ممتنع و غير ممكن است كه به طور اشاره به
اين بيان بسنده ميكنيم:
اگر خالق عالم و واجب الوجود متعدد فرض گردد و يا با اتحاد در كنه و حقيقت تعدد
آنها فرض شود، در اين صورت بدون مميز و ما به الامتياز تشخص و تعدّد آنها قابل تصور
نيست و با وجود مميز و ما به الامتياز لازم ميشود تركيب آنها از مابه الامتياز و
ما به الاشتراك و احتياج آنها به جزء خود و خلاصه خلف و خروج واجب از وجوب و امكان
ذات بذاته و باجزائها.
اگر فرض شود عدم اتحاد آنها در كنه و حقيقت، كه دو حقيقت بسيطة مجهولة الكنه مختلفة
الحقيقة مشخصة بالذات فرض شود، جواب اين است كه بنا بر قول به اصالة الوجود هر چه
در دار تحقق فرض شود كنه و حقيقتش وجود است، و حقيقت وجود مشكك و ذو مراتب است و
صدق وجود بر هر يك از مراتب بالاولية و الاولوية است و به عبارة اخري تميز وجودات
به همين صدق وجود بر آنها بالاولية و الاولوية است و با عدم تميز به طور مطلق تعدد
صادق نميشود و دوئيت و اختلاف تصور و مفهوم نمييابد.
و اگر قائل به اصالة المهية باشند يك جواب اين است كه فرض دو واجب الوجود مختلف
الحقيقة و مجهول الكنه با اتصاف هر دو به صفات ثبوتيه و سلبيه واجب الوجود نيز
معقول نيست زيرا اتصاف دو شيء متباين الحقيقة و المتخالف بالذات بصفات واحدة و
متساوي الحقيقة بدون سنخيت بين علت و معلول موجه نيست و مخالف وجدان و فطرت است و
در عالم وجود و كاينات هر چه هست عين ارتباط را ثابت ميكند مثلاً از دو درخت متفق
الحقيقة كه ميوة آن مثلاً سيب است دو نوع ميوه مختلف الحقيقة به وجود نميآيد.
در اين بحث اگر بيشتر خواستيد مطالعه نماييد ميتوانيد به كتاب «الهيات در نهج
البلاغه» نوشته حقير فصل سوم مراجعه فرماييد.
اما از نظر رفع توالي فاسد شركت و تعدد اله كه فساد عالم و هرج و مرج و بي نظمي و
بلكه عدم وجود عالم امكان باشد آنچه كه جنابعالي در دفع آن مطرح كردهايد به الفاظ
مختلف مطرح شده است كه در جواب اين تالي فاسد كه اگر خدا دو يا بيشتر باشد طبعاً و
غالباً با هم تفاهم نمييابند و اصلاً پيدايش جهان با عدم توافق آلهه مورد اشكال
ميشود و به فرض وجود هم اداره آن طبق حكمت و مصلحت به اشكال بر ميخورد. همين بيان
شما گفته ميشود اين دو الهه هر دو حكيم و عالم و صاحب اسماء الحسني هستند و با
همكاري و تفاهم با يكديگر بدون تمانع و تخالف به قول شما به نحو احسن جهان را اداره
ميكنند و بنابراين لازم لاينفك تعدد اله فساد عالم نيست. يعني تمانع و تخالف بين
الهين ضروري نيست. لذا بعضي گفتهاند حجت مورد اشاره در آيه اقناعيه و ملازمه عاديه
است. فان العادة جارية بوقوع التمانع و التغالب.
جواب اين است كه تمانع و تخالف الهين اگر خارجاً فعليت نيابد و توافق و تفاهم تحقق
و فعليت داشته باشد بالذات ممكن الوقوع است هر چند بالغير و حفظاً للحكمة و المصلحة
و دفعاً للمفسدة ممتنع الوقوع باشد. در اين صورت كه تمانع ممكن الوقوع باشد به فرض
وقوع يا مراد هر دو و يا هر يك واقع ميشود مثل اينكه احدِهما اراده وجود شيء را
داشته باشد و ديگري خلاف آن را بخواهد بديهي است وقوع مراد هر دو محال و اجتماع
ضدين و عدم و وجود است و اگر مراد آنكه وجود را ميخواهد موجود شود لازم آن عجز
ديگري و خدا نبودن اوست و اگر عدم شيء استمرار يابد لازم شود عجز ديگري.
صاحب مجمع البيان در تقرير اين دليل و جواب از آنچه شما مرقوم داشتهايد ميفرمايد:
اگر با خداي متعال خداي ديگري باشد بايد هر دو قديم باشند كه از اخص صفات است و
لازم اتصاف به آن اتصاف به ديگر صفات از قدرت و علم و غيرهما است. بنابراين واجب
است كه هر دو قادر و عالم و حي باشند و مقتضاي اينكه هر دو عالم و قادر باشند اين
است كه به آنچه ديگري بر آن عالم است عالم باشد و به آنچه ديگري بر آن و ضد آن قادر
است مثل اماته و احيا و تحريك و تسكين قادر باشد. بنابراين حصول مراد هر دو كه فرض
اين است كه ضد مراد ديگر است محال است و عدم حصول مراد هر دو منافي با قادريت هر
كدام است و يا مراد يكي از آنها واقع ميشود و ديگري مرادش واقع نميشود پس آنكه
مرادش واقع نشده قدرتش منقوض و مسلوب ميگردد و فرض الهين قديمين قادرين باطل
ميشود. بنابراين لا يجوز ان يكون الله الا واحداً، غير از وحدت اله، تعدد و تكثر
معقول نيست.
(5)
و اگر گفته شود كه بين آن دو تمانع و تخالف واقع نميشود و به تفاهم و توافق عمل
مينمايند، جواب اين است كه كلام در صحت تمانع است نه در وقوع تمانع و صحت تمانع
براي اثبات توحيد كافي است. زيرا با صحت تمانع لابد بايد احدهما متناهي القدرة باشد
پس آنكه غير متناهي القدرة است الله است.
در خاتمه مخفي نماند كه ادله بر توحيد متعدد است و حتي به مثل وحدت عالم به وحدت
صانع نيز استدلال شده است و اگر باز هم كسي مثل همان اشكال دليل تمانع را مطرح كرد
كه اگرچه وحدت عالم دليل بر وحدت خالق عالم است ولي با آن نفي وجود قادر ديگر بر
خلق كه از اعمال قدرت كناره گيري كرده باشد نيست و چه مانع دارد كه خالق و رازق و
فاعل و مريد و محيي و مميت يكي باشد ولي ديگري كه قادر بر اين افعال نيز باشد، همه
را ترك كرده باشد جوابش همان است در مرحلة اولي و من حيث الذات اين تعدد محال است و
اين گونه تعطيل نسبت به ذات واجب الوجود له الاسماء الحسني معقول نيست و اختصاص
احدهما به امر خلق و رزق و انزواي ديگر از قبيل ترجيح بلامرجح است و بطلان اين
احتمالات به خودي خود واضح است. "وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا
بُرْهَانَ لَهُ بِهِ".
(6)
همانطور كه معلول و مصنوع و مخلوق دليل علت و صانع و خالق است عدم معلول نيز دليل
عدم علت است اگر چه ما ربط حادث را به قديم مثل ربط معلول نميدانيم ولي صدور فيض
خلقت و ظهور همه اسماء و صفات جماليه و جلاليه و خلاصه كماليه ذاتيه همه از واجب
الوجود واجب الظهور ميباشند و عدم ظهور آن از غير الله دليل بر عدم غير الله است.
راه شناخت بهتر خداوند
س6. براي شناخت بهتر خداوند با توجه به اجتماع امروز چه راهي را پيشنهاد ميفرماييد؟
ج. تفكر در آيات خدا و آفرينش آسمان و زمين اين اصناف بيشمار و مخلوقات و
عجايبي كه در آنها نهفته و مناسبتهاي آنها با يكديگر و تناسب آنها و تناسب اعضا و
اجزاي آنها و نظامات و اموري كه اگر بشر ميليونها سال عمر داشته باشد از احصاء و
شمارش آنها و از رسيدن به تمام اسرار آنها عاجز و ناتوان است همه موجب افزايش معرفت
انسان به علم و قدرت الهي است در اين آيات تأمل كنيد و راه تكميل معرفت را از آن بيابيد:
"إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لِّأُوْلِي
الألْبَاب ِالَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ
وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ".
(7)
از خداوند متعال مسئلت مينمايم كه از انوار معرفت خودش و معرفت پيامبر بزرگوارش
حضرت محمدصليالله عليهوآله، ائمه معصومينعليهمالسلامكه همه ابواب معرفت او
ميباشند دلهاي ما را روشن و منور فرمايد.
ربنا اتمم لنا نورنا و ارزقنا ايمانا تباشر به قلوبنا برحمتك يا ارحم الراحمين و
صل علي محمد و آله الطاهرين و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمين.
جهان بيني يك مسلمان
س7. جهان بيني و عقيده يك مسلمان را براي ما تبيين فرمائيد.
ج. جهان از تمام عناصر و اتمها و آنچه در زمين است از انسان و جنبندگان ديگر و
گياهان و معادن و سنگها و درياها و اقيانوسها و ستارگان و كرات ديگر از ماه و آفتاب
و منظومهها و كهكشانها و ... همه يك واحد و پديده به هم مربوط و وابستهاند.
همانطور كه وجود هر فردي از انسان با اشتمال بر مليونها سلول و گلبول و استخوان و
گوشت و مغز و چشم و گوش و دست و پا و زبان و قلب و ريه و ... همه يك واحد و هر يك
از اين اجزاء نيز به نظر استقلالي واحدي مشخص هستند. اما در واحد بزرگتر كه وجود
انسان است همه به هم مربوط و منضم و پيوستهاند جهان نيز كه مشتمل بر ملياردها و
ملياردها واحد كوچك و بزرگ و ريز و درشت است نيز يك واحد و همه به هم ضميمه و مربوط
و با هم پيوسته و از هم جدا نيستند و همانطور كه هر يك از اين واحدها پديده هستند و
گذشته آنها بيابتدا و آغاز نبوده است. كل عالم نيز پديده واحد است و مثل ملياردها
پديدههاي اجزاء خود آغاز و ابتدا و انجام دارد.
بديهي است اين پديده واحد نيز خود به خود پديد آمده است چون بر حسب قانون عليت هر
پديدهاي وجودش مستند به علتي است و نه خودش به كليتش و نه به افراد اجزائش خود را
پديدار نكرده و بوجود نياورده است چون لازم ميشود كه پديده پيش از پديدار شدن پديد
شده باشد و در عين حال پديده نباشد تا خود را پديد سازد و خلاصه لازم اين حرف جمع
بين وجود و عدم، هستي و نيستي در حال و زمان واحد خواهد بود كه عقلا محال است و هم
ممكن نيست كه هيچ يك از اجزاء اين پديده، پديد آورنده كل آن باشد چون لازم شود كه
اين جزء پديد آورنده خود باشد پس بايد پديده باشد تا خود را پديد آورد و بايد پديده
نباشد تا پديد آورده شود باز هم در آن واحد هم باشد و هم نباشد.
علي هذا حكم تمام اجزاء كه پديده هستند - و چنانكه گفتيم در تمام جهان پديدههاي
كوچك شبيه پديدههاي بزرگاند- بر كل عالم كه واحد بزرگ و پديده است جاري است و
پديده خاصيتش چنانكه در مليارد و ملياردها پديدهها ميبينيم پديد آمدن است و
بيآغاز و ابتدا نيست و لذا كل عالم و واحد بزرگ پديدهها بايد از خارج خود، پديد
آورنده داشته باشد و آن همان چيزي است كه به آن خدا و آفريننده ميگويند.
و بنابراين جهان بيني تمام عالم هستي به دو واحد تقسيم ميشود كه يكي اصل و ديگري
فرع است. يكي خالق و ديگري مخلوق و يكي پديده و ديگري پديد آورنده، يكي غيب و ديگري
ظاهر، يكي مركب از واحدهاي كوچك و بزرگ بيشمار و يكي بسيط و بيجزء و منزه از
مشابهت به واحد فرع.
اين حقيقتي است كه قرآن كريم در يك آيه كوتاه آنرا بيان كرده ميفرمايد:
"أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ".
(8)
اين خداست كه فطرت انسان نيز به او گرايش دارد و ميخواهد به او اتصال پيدا كند
چون ميبيند اين واحدهاي كوچك و بزرگ كه واحد جهان از آن تشكيل شده مثل خود جهان از
خود صاحب چيزي نيستند و قدرت و اختياري كه بتوان به آنها اعتماد نمود از خود ندارد
و خصوصاً در هنگام ناچاري و نااميدي از وسايل ظاهري انسان دلش به صاحب اين واحد
جهان متوجه ميشود و به او ملتجي ميگردد هيچكس در هر حد از علم و اطلاع باشد
نميتواند به طور جزم وجود او را انكار كند و در موارد سخت به او پناهنده نشود.
اين خدا بر آورنده حاجات آمرزنده گناهان صاحب عفو و بخشش و مهربانتر از همه به
همه و آگاه از حال همه است دعاي هر كس او را بخواند ميشنود و هر كس به او انس
بگيرد و در ضمير و وجدانش به او نزديك شود و با او مناجات كند، با او انس ميگيرد و
به او نزديكتر و نزديكتر ميشود و همه اوصاف جلال و جمال و كمال براي او ثابت است.
وحي و پيامهاي آسماني و الهي
اين خداي يگانه بوسيله افرادي از بندگان پاك و خالص و مخلص خود همه بندگانش را
به سوي خود و راه راست هدايت كرده است پيغمبران او پيغامشان متضمن خير و سعادت
همگان است آنها مردم را به پرستش خدا و ايمان به يگانگي او و انجام كارهاي نيك مثل
راستي و درستي و امانت و عدالت و احسان به همه و خير خواهي براي همه افراد بشر و
ياري دادن به ديگران و همكاري در كارهاي خير و ياري مظلومان و مهرباني به كودكان و
زير دستان و احترام از سالمندان و پيوند با خويشاوندان و اطاعت از قانون و تواضع و
فروتني و ترحم حتي به حيوانات و تعليم و تعلم و تربيت اولاد و خلاصه به تمام مكارم
اخلاق دعوت كردند.
كاملترين نسخه اين دعوت كتابي است كه پيامبر خاتم محمد بن
عبداللهصلياللهعليهوآله به اسم قرآن مجيد از جانب خدا براي مردم آورد. كتابي
كه در آن همه هدايتهاي لازم اجتماعي و فردي و سياسي و اخلاقي در اختيار بشر گذاشته
شده است كتاب وحي و كتاب خدا است.
دعوت اسلام
ديني كه حضرت محمدصلياللهعليهوآله آن را آورده و به آن ناميده شده، اسلام
است. يعني تسليم خدا بودن و فقط احكام و فرمان خدا را پذيرفتن و از آن اطاعت كردن.
اين دعوت از ناحيه عقيده دعوت به اعتقاد به خداي يگانه و يكتا و پيامبران و فرشتگان
و كتابهاي آسماني و دعوت به معاد يعني عالم ديگر و بازگشت به زندگي براي گرفتن
پاداش كارهاي خير و كيفر اعمال زشت است.
در عقيده به معاد براي بشر حيات و زندگي در اين دنيا و تحمل زحمات و دشواريها و
رنجها و دردها و بيماريها مفهوم صحيح پيدا ميكند و او را اميدوار ميسازد كه خدا
جهان را به لغو و عبث نيافريده. اين همه اوضاع محير العقول و وجود اين انسان با اين
استعداد و نبوغي كه ميتواند همه چيز را مسخر خود نمايد پوچ و بيمحتوي نيست. بشر
در اين دنيا براي انجام وظايف بزرگي آمده و بسوي مقصدي بسيار عالي در سير و تكامل
است هرگز به مرگ سير او تام نميشود چنانكه هنگام انتقال از عالم رحم به دنيا چيزي
از او كاسته نشده بلكه زمينه ظهور استعدادها و قواي نهفته و غير مرئي وجود او فراهم شد.
امامت و رهبري بعد از پيامبرصلياللهعليهو آله
از جمله امور اعتقادي كه اسلام به آن دعوت كرده است اين است كه بعد از پيغمبر
اسلامصلياللهعليهو آله رهبري و هدايت او بوسيله امامان و پيشواياني كه دوازده
نفرند و در فضايل و صلاحيتهاي اخلاقي و علمي ممتاز و كاملتر از همه بوده و هستند
استمرار مييابد. اگر چه آنها پيغمبر و صاحب وحي نيستند ولي مبين دعوت قرآن و
نگهبان دين از تحريف هستند و هم آنان از سوي خدا واجب الاطاعه و صاحب الامر
ميباشند.
اول اين دوازده نفر شخص دوم عالم اسلام حضرت علي بن ابي طالبعليهالسلام است و
دوازدهمين آنها حضرت مهدي موعود حجة بن الحسن العسكري عليهالسلام است كه زنده و
از انظار غايب است و براي اصلاح جهان و برقرار كردن عدل جهاني و تشكيل نظام جهاني
اسلام به امر خدا در موقع مقتضي ظهور خواهد كرد.
اسلام از ناحيه عمل و اخلاق مشتمل است بر عاليترين تعاليم و احكام در همه جوانب
حيات انساني كه هم اكنون بعد از چهارده قرن زنده و جامع و كافي است. تعاليم بهداشتي
و حفظ الصحه و نهي از فحشا و قمار و ميگساري و سائر محرمات همه جالب و مصونيت بخش
جامعه از بسياري از بيماريها و مفاسد و تجاوزات و دشمنيها و خونريزيها و امنيت
آفرين است.
همه اشخاص بيغرض و نظر از غير مسلمين كه پيرامون اسلام تحقيق و كاوش نمودهاند
راجع به تمدن اسلامي و حقوقي كه در اسلام براي انسان و براي زن و مرد مقرر شده و در
آن برابري همه در مقابل قوانين و لغو امتيازات نژادي و زباني و جغرافيائي و فقر و
توانگري و غيره رعايت شده است، صريحاً به كار سازي احكام اسلام براي اداره جهان
امروز و بعد از امروز اتفاق دارند.
در اين دين استعباد و استكبار و استعلا رسماً و صريحاً لغو و ممنوع شده است و همگان
را به قرار گرفتن در خط آزادي برابري و برادري دعوت كرده است كه نمونههائي از اين
تعاليم را در اين آيات و احاديث ميخوانيد:
"قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ
أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ".
(9)
"ِانَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ".
(10)
"تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ".
(11)
"إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ".
(12)
"وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ".
(13)
در حديث از حضرت رسول خداصليالله عليه و آله نقل شده كه «لا فضل لعربي علي عجمي
و لا لأبيض علي أسود».
(14)
حديث ديگر «بران ليس فوقهما بر: الايمان بالله و النفع لعباد الله و شران ليس
فوقهما شر: الشرك بالله و الضر لعباد الله».
(15)
در بخش پرستش خدا و عبادات اين دين بر اساس خلوص نيت و يكتاپرستي دستورات عبادي مهم
آن در درجه اول نماز است و سپس روزه و حج و برنامههاي ديگر كه در عين عبادت همه
متضمن تعليمات تربيتي و اجتماعي و سياسي و تجليگاه برادري و برابري و وحدت اسلامي و
انساني و بالخصوص نسبت به نماز در قرآن مجيد تأكيد بسيار شده است كه بايد شخص
مسلمان اين رابطه خود را با خدا حفظ نمايد و در واقع در اوقات نماز به حضور خداوند
متعال مشرف شود.
آيات قرآنيه و هزارها حديث در زمينه تعاليم متعاليه و دستورات سازنده مكتب بسيار
است پيرامون هر يك از اين مطالب عقيدتي و عملي صدها و بيشتر كتابهاي علمي، اجتماعي،
اخلاقي - حقوقي- سياسي نوشته شده. كتابهاي تفسير قرآن مجيد با آن همه حجم كه در
مجلدات متعدد نوشته شده و كتابهائي كه در شرح احاديث شريفه است كتابهاي فقه، و
اخلاق و سيره همه و همه پيرامون اين مطالب و مطالب عاليه ديگر است و هر گونه
توضيحات كافي براي برنامه زندگي بشري در اين كتابها داده شده است. مخصوصاً در
كتابهاي دعا به زبان دعا در كاملترين مدرسه تربيتي اسلام وارد ميشويم و در اين
مدرسه است كه انسانهاي ممتاز و پاك و مخلص تربيت و ساخته ميشوند.
خداوند همه گروندگان به اسلام را بر آن ثابت بدارد و التزام و تعهد ما را در عمل
بسيار نموده و ما را به راه راست كه راه نجات از حيرت و سرگرداني و فساد و فحشاء و
بيرحمي و بي ايماني است هدايت فرمايد. و السلام علي من اتبع الهدي و آخر دعوانا ان
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.
پيرامون كتاب الانسان الكامل نوشته عزيز الدين نسفي
س8. با عرض سلام و تشكر از همه دست اندركاران سايت، اميدوارم كه خداوند متعال به
شما قوت و اراده خالصانه عطا نمايد. چندي پيش مطلبي را از سايت شما خواندم كه در آن
شخصي درباره جبر و اختيار و تقدير و اراده آدمي سؤالاتي را پرسيده بود، البته جواب
بسيار صريح و روشن بود وليكن خواستم اگر اين شخص مايل باشند مطالعه بيشتري در اين
مورد داشته باشند كتابي را با عنوان الانسان الكامل نوشته عزيز الدين نسفي، عارف
(قرن هفتم) كه در سال 1377 انتشار يافته است را معرفي كنم كه بنده نيز اين كتاب را
مطالعه كردهام و از اين كتاب درسهاي آموزندهاي فرا گرفتهام، كتابي است بسيار
آموزنده و راهنما، با آرزوي توفيق روز افزون خدا نگهدار.
ج. توجه شما به تحقيق و بررسي شايان تقدير و تحسين است خداوند متعال ابواب هدايت را
بر روي شما مفتوح و به وعده «والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سلبنا» شما را به
راههايي كه موصل به مطلوب است هدايت فرمايد.
راجع به كتاب «الانسان الكامل» نسفي شايد به مطالب فصل سوم و چهارم از رساله دوم آن
نظر داريد؛ متأسفانه جبر كامل و نفي مطلق اراده و اختيار از آن استفاده ميشود كه
خلاف صريح قرآن مجيد از بسمله سوره فاتحةالكتاب تا آيات كريمه سوره «الناس» است.
همه روايات كه مثل آيات دلالت بر وعد و وعيد و بشارت و انذار و امر و نهي و دعوت به
تفكر و تعقل و بعث رسل و انزال كتب و هدايت و ضلالت و نسبت افعال به عباد دارند،
اين را رد مينمايد. در اين نامه غرض مطرح كردن اصل موضوع و بيان حقيقت «امر بين
الامرين و منزلت بين المنزلين» كه از مكتب أهل البيتعليهمالسلام يگانه مكتب مصون
از خطا وارد است، نيست فقط اشاره و تذكر است.
حقير از اين يادآوري جنابعالي چنين فهميدم كه در عالم معارف اعتقادي اهل مطالعه
ميباشيد، لذا لازم دانستم كه راجع به هويت اين كتاب و امثال آن از كتب به اصطلاح
عرفا آنچه علي العجاله و به طور اختصار به نظر ميرسد به عرض برسانم:
اين كتاب علاوه بر آن كه مشتمل بر بعضي تناقضات است در استفاده از آيات قرآن مجيد و
روايات، مرتكب خطاهاي بزرگ شده و نصوص و ظواهر آنها را به خلاف مدلول آنها كه در
همه تفاسير معتبر است تأويل و معني مينمايد و در الهيات قائل به وحدت وجود و مطالب
باطل ديگر است و در سائر عقايد هم گرفتار انحراف شده است و در آن حتي مثل عقيده
فاسده تناسخ و عقايدي كه از اسلام بيشتر از دوري خاور از باختر فاصله دارد مطرح
گرديده و يك سلسله از مطالب آن هم صرف ادعا است.
روي هم رفته اگر چه گاه كلمات و سخنان و اشعاري دقيق و دل پسند و دعوت به تسامح و
تساهل دارد در اصل بر مشرب اسلام و دعوت قرآن نيست و مع ذلك- مثل هر كتاب از اين
قبيل- خالي از مطالب مقبول و معقول نيست اما ترويج و حتي مطالعه آن براي بعضي افراد
خطرناك است.
اشتغال به كتابها شخص را از تمسك به هدايتهاي قرص و محكم كتاب و سنت باز ميدارد
و موضعگيريهاي افراد را در برابر اهل باطل ضعيف ميسازد. نميتوان تلاش مستشرقين
مثل ماريژان موله يا كربن را براي نشر اين كتابها و ترويج و تعظيم آنها بي غرض و
مرض دانست. خداوند متعال همه ما را به صراط مستقيم، صراط قرآن و هدايت اهل
بيت عليهم السلام هدايت فرمايد.