درس صد و بيست و يكم تا صد و بيست و هفتم
استدلالها و استشهادها به حديث غدير (حديث ولايت)
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، و لعنة الله على اعدائهم
اجمعين، من الآن الى قيام يوم الدين، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
و تلك حجتنا آتيناها ابراهيم على قومه نرفع درجات من نشآء ان ربك
حكيم عليم.(1)
«و اينستحجت و برهان ما، كه آن را به ابراهيم داديم تا بر دليل قومش
فائق آيد.ما هر كس را كه بخواهيم به درجات و مراتب رفعت مىدهيم، بدرستيكه پروردگار
تو حكيم و عليم است» .
قمر اقام قيامتى بقوامه لم لا يجود لمهجتى بذمامه؟ 1
ملكته كبدى فاتلف مهجتى بجمال بهجته و حسن كلامه 2
و بمبسم عذب كان رضابه شهد مذاب فى عبير مدامه 3
و بناظر غنج و طرف احور يصمى القلوب اذا رنا بسهامه 4
و كان خط عذاره فى حسنه شمس تجلت و هى تحت لثامه 5
فالصبح يسفر من ضيآء جبينه و الليل يقبل من اثيث ظلامه 6
و الظبى ليس لحاظه كلحاظه و الغصن ليس قوامه كقوامه 7
قمر كان الحسن يعشق بعضه بعضا فساعده على قسامه 8
فالحسن من تلقآئه و ورآئه و يمينه و شماله و امامه 9
و يكاد من ترف لدقة خصره ينقد بالارداف عند قيامه10(2)
1- «آن ماهى كه بواسطه زيبائى اندام و حسن قامتخود، قيامت مرا بر پا
كرده است، چرا به حق خود و به حرمتخود، اين فعل پسنديده را براى روح من و جان من
نمىكند؟
2- من جگر خود را به او سپردم و او با جمال بهجت و شادابى و سرور و
تازگى چهرهاش و نيكوئى گفتارش خون دل مرا ريخت.
3- و نيز با دندانهاى ثناياى دلنشين و خوشايندى كه گويا با آب دهانش
همچون منظره عسل تصفيه نشده را كه با مخلوط شرابش ذوب شده، و بهم درآميخته بود،
حكايت مىكرد،
4- و با ديدگان پركرشمه و ناز و چشمان سياهى كه سياهيش در سپيديش
مىدرخشيد، چون به نگاه مداوم نظر مىكرد، دلها را با تيرهاى مژگان خود، به دام
خود مىانداخت.
5- و گويا كه خط عذار و موئى كه بر محاذات گوشش روئيده است، در
زيبائى و جمال چهره و سيماى او، خورشيد طالع و متجلى است كه در زير حجاب لثام و
نقاب، درآمده است.
6- و بنابراين صبح كه طلوع مىكند و در افق، پرده از رخ برمىگيرد،
از نور رخشان پيشانى اوست.و شب تار كه روى مىآورد، از سياهى و مشكينى موهاى فراوان
و پرپشتسيهفام اوست.
7- نگاه چشمان زيباى آهوى وحشى، همانند نگاه چشمان زيباى او نيست، و
نيكوئى و اعتدال شاخه نيكوى درخت، همانند نيكوئى و اعتدال قامت رعناى او نيست.
8- ماهى است كه از شدت زيبائى، گويا هر جزو از اجزاء او، عاشق
يكديگرند و بعضى از آن بر بعض ديگر عشق مىبازند.و بنابراين، اين حسن وزيبائى بر
قسمت كننده او را به اجزاء و اعضاء معاونت دارد.
9- و بنابراين، حسن و زيبائى از مواجهه با او، و از پشتسرش، و از
سمت راستش، و از سمت چپش، و از طرف جلو و مقابلش، و از همه اطراف و جوانب اوست.
10- و از شدت تنعم و نازپروردگى، آنقدر كمر باريك شده است كه گويا
چون بخواهد برپا بايستد استخوانهاى خاصرهاش بشكند.»
اين ابيات از ابن مكى نيلى متوفى در سنه 565 هجرى است.سعيد بن احمد
بن مكى نيلى مؤدب از اعلام شيعه و شعراى عالى مقام وراقى كلام و متفانى در محبت و
ولآء عترت طاهره و اهل بيت رسول الله است، و درباره غدير گويد:
الم تعلموا ان النبى محمدا بحيدرة اوصى و لم يسكن الرمسا 1
و قال لهم و القوم فى خم حضر و يتلو الذى فيه و قد همسوا همسا 2
على كزرى من قميصى و انه نصيرى و منى مثل هارون من موسى 3
الم تبصروا الثعبان مستشفعا به الى الله و المعصوم يلحسه لحسا4(3)
فعاد كطاووس يطير كانه تعشرم فى الاملاك فاستوجب الحبسا 5
اما رد كف العبد بعد انقطاعها اما رد عينا بعد ما طمست طمسا6(4)
1- «آيا شما نمىدانيد كه پيامبر: محمد، هنوز نمرده بود و در ميان
قبرساكن نگشته بود كه درباره حيدر وصيت كرد؟ !
2- و به مردم گفت: در حاليكه قوم قريش در غدير خم همگى حاضر بودند و
پيامبر مىخواند آنچه را كه درباره او بود، و در حاليكه قوم با يكديگر به پنهانى
سخن مىگفتند و اظهار آراء خود را نمىكردند:
3- على بن ابيطالب، آن قدر به من نزديك است كه همانند تكمه من است كه
در پيراهن من است، و او نصير و ياور من است، و مثال او با من مثال هارون وصى حضرت
موسى است نسبتبه موساى پيغمبر.
4- آيا شما نديديد آن مار عظيم را كه نزد على آمد و على را شفيع خود
در نزد خداوند قرار داده، استشفاع مىنمود، و آن حيوان معصوم زبان خود را درآورده و
به على مىماليد و مىليسيد.
5- و به بركتشفاعت آنحضرت به مقام اوليه خود برگشت و همانند طاووس
زيبائى پرواز كرد.گويا او در ميان پادشاهان استعلا و بلندپروازى كرده بود و بدينجهت
مستحق حبس گرديده بود.(5)
6- آيا على آن دست را بعد از جدا شدنش رد نكرد و به جاى خود
متصلننمود؟ ! و آيا آن چشم را پس از آنكه نورش رفته بود و نابينا شده بود،
بازنگردانيد و بينا نكرد» ؟ !
و صاحب بن عباد گويد:
الذى كفله صغيرا و رباه و بالعلم و بالحكمة غذاه 1
و على كتفه رقاه و ساهمه فى المسجد و ساواه 2
و قام بالغدير و ناداه و رفع ضبعه و اعلاه 3
و قال: من كنت مولاه فعلى مولاه 4
اللهم وال من والاه و عاد من عاداه5(6)
1- «على آن كسى است كه پيغمبر در دوران كودكى كفيل او بوده و تربيتش
نمود و به علم و حكمت او را غذا داد.
2- و در فتح مكه بر روى دوش خودش او را بلند كرد و در مسجد خودش او
را سهيم كرده و با خود مساوى قرار داد.
3- و در روز غدير خم او را بر روى دستبلند كرده و ندا در داد در
حاليكه بازويش را برافراشته بود،
4- و گفت: هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست.
5- بار پروردگارا، صاحب اختيار آنكس باش كه على را صاحب اختيار خود
داند، و دشمن آنكس باش كه على را دشمن دارد.»
و مهيار ديلمى(7) گويد:
و اسالهم يوم خم بعد ما عقدوا له الولاية لم خانوا و لم خلعوا 1
قول صحيح و نيات بها دغل لا ينفع السيف صقل تحته طبع 2
انكارهم يا امير المؤمنين لها بعد اعترافهم عاربه ادرعوا 3
و نكثهم يك ميلا عن وصيته شرع لعمرك ثان بعد ما شرعوا4(8)
1- «و من از ايشان مىپرسم كه: در روز غدير خم كه پيمان ولايت را با
على بستند، چرا آنها خيانت كردند؟ و چرا آن قائد را قبول نكردند و محور ولايت را
تغيير دادند؟
2- گفتارشان در آن روز صحيح بود، ولى در نيتهايشان فساد و خرابى بود
البته صيقل به شمشير كار نمىكند و فائدهاى نمىبخشد آنجا كه شمشير را زنگار فرا
گرفته است.
3- اى امير مؤمنان، انكار ايشان ولايت تو را پس از آنكه اعتراف كرده
بودند، همچون جامه ننگى بود كه پوشيدند، و اعتراف آنها چون زرهى بود كه در تن خود
كرده و روى عيوب خود را مىخواستند با آن بپوشانند.
4- و شكستن ايشان وصيت رسول خدا را درباره تو بواسطه انحراف و ميلى
بود كه در آنها پديدار شد سوگند به جان تو، دين و شريعت تازهاى بود كه براى
خودساختند پس از آنكه رسول خدا براى ايشان شريعت آورد.»
ابن شهرآشوب گويد: صاحب «جمهرة» در باب خاء و ميم گفته است كه: خم
موضعى است كه در آنجا پيامبر صلى الله عليه و آله نص بر ولايت على عليه السلام
كرد.و اين داستان را عمرو بن ابى ربيعة در مفاخرت خود آورده است، و حسان بن ثابت در
شعر خود ذكر كرده است.
و در روايتى از حضرت باقر عليه السلام وارد است كه: قال: لما قال
النبى صلى الله عليه و آله يوم خم غدير بين الف و ثلاثماة رجل: من كنت مولاه فعلى
مولاه - الخبر.
«فرمودند: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز غدير خم در
بين يكهزار و سيصد مرد گفت: هر كس كه من مولاى او هستم على مولاى اوست...» تا آخر
حديث.
و عن الصادق عليه السلام: نعطى حقوق الناس بشهادة شاهدين، و ما اعطى
اميرالمؤمنين حقه بشهادة عشر آلاف نفس - يعنى الغدير - .(9)
«و از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه فرموده است: ما حقوق مردم
را به شهادت دو شاهد مىدهيم، و ليكن حق امير المؤمنين به شهادت ده هزار نفر يعنى
مجتمعان در روز غدير داده نشد.»
بارى، اينك بحث ما در احتجاجهائى است كه در پيرامون حديث غدير كه به
حديث ولايت مشهور است، تحقق پذيرفته است، يعنى استدلالها و استشهادهائى كه به حديث
ولايت نمودهاند.و اين البته خود مستقلا سند مهمى، چه از جهت ورود و چه از جهت
دلالت، براى حديث غدير است.
ما در جلد سوم از «امام شناسى» ضمن مجلس چهلم تا چهل و پنجم كه از
آيه تطهير بحث مىنموديم، از جمله مطالب، فصلى درباره احتجاجها به آيه تطهير آورده
شد كه در آن مبين شد كسانى كه از زمان رسول خدا تا ساير زمانها به اين آيه درباره
طهارت خصوص اهل بيت عليهم السلام كه عبارتند از محمد، على، فاطمه، حسن و حسين(10) استدلال كردهاند چه كسانى بودهاند؟ و احتجاجى همچون احتجاج رسول الله
و امير المؤمنين و حضرت امام حسن و حضرت امام حسين و بسيارى از صحابه و تابعين، خود
مدرك عظيمى براى مفاد و مدلول آيه تطهير است.و علماء و بزرگان نيز همانند مجلسى
رضوان الله عليه و شيخ طبرسى صاحب «احتجاج» فصل مستقلى در احتجاجها دارند.و علامه
امينى هم در كتاب ارزشمند و نفيس «الغدير» در ج 1، از ص 159 تا ص 213 در بيست و دو
مورد كه به حديث غدير احتجاج و استدلال شده است، از طرقى كه در نزد عامه مقبول است
و از كتابهائى كه در نزد آنها مسلم است ذكر كرده است، و ليكن ما در اينجا به چند
احتجاج مهم كه در كتب شيعه و عامه آمده است اكتفا مىكنيم، و اميد استبه حول و قوه
الهى موجب ارشاد و هدايتبرادران سنى ما گردد.
حديث ولايت: من كنت مولاه فعلى مولاه از صدر اول اسلام و در قرون اول
تا اين زمان از اصول مسلمه بوده است.مواليان و شيعيان به آن در بحث و مناظره پناه
مىبردند، و دشمنان و معاندان را ياراى انكار در صدور آن نبوده است، و به استشهاد و
استدلال به اين حديث، مجادلهها و مخاصمهها پايان مىپذيرفته است.و به همين جهت
مىبينيم كه: احتجاجها به اين حديث از بدو امر بسيار بوده است و در ميان صحابه و
تابعين رواج داشته و در عهد خلافت امير مؤمنان عليه السلام و پيش از آن و بعد از
آن، احتجاج به اين حديث، شايع و ذايع بوده است.و تا امروز كه در احتجاجها مشاهده
مىكنيم: اين حديث در عنوان استدلالها و در مطلع استشهادها، همچون خورشيد طالع از
پس افق درخشش دارد و پرتو مىافكند.
آنچه تاريخ نشان مىدهد اولين احتجاجى كه به اين حديثشد، از خودامير
المؤمنين عليه السلام پس از رحلت رسول الله صلى الله عليه و آله در مسجد در حضور
جمعيت در وقتى كه از دستگاه ابوبكر و عمر آنحضرت را براى بيعتبه مسجد آوردند، صورت
گرفته است.و سپس احتجاجهاى ديگرى تحقق يافته و تاريخ ذكر كرده است.
احتجاج اول:
در كتاب «سليم بن قيس هلالى كوفى» (11) است كه چون
قضايا و وقايع پس از رحلت رسول خدا را شرح مىدهد و داستان بيعت ابوبكر را بيان
مىكند، شرح مفصل به مسجد بردن امير المؤمنين عليه السلام را ذكر مىكند تا مىرسد
به اينجا كه: چون على عليه السلام را به نزد ابو بكر آوردند و علىمىگفت: سوگند به
خدا اگر شمشيرم در دستم بود مىدانستيد كه شما هيچ ياراى دسترسى به من را نداشتيد!
سوگند به خدا كه من خودم را در جهاد با شما ملامت نمىكنم، و اگر متمكن بودم كه چهل
نفر را با خودم همدست كنم تمام جمعيتشما را مىگسستم و متفرق مىنمودم.و ليكن
خداوند لعنت كند قومى را كه با من بيعت كردند و پس از آن دست از يارى من برداشتند.و
چون ابو بكر چشمش به على افتاد، فرياد زد: او را رها كنيد!
فقال على عليه السلام: يا ابا بكر ما اسرع ما توثبتم على رسول الله
صلى الله عليه و آله! باى حق و باى منزلة دعوت الناس الى بيعتك؟ ! الم تبايعنى
بالامس بامر الله و امر رسولالله صلى الله عليه و آله؟ !
«پس على عليه السلام گفت: اى ابا بكر چقدر زود شما را در استيلاء
عدوانى بر رسول خدا سرعت كرديد! و چه به سرعت ظلم و ستم خود را بر رسول خدا فرو
ريختيد! به كدام حق و به كدام منزله و درجه، تو مردم را به بيعتخودت دعوت مىكنى؟
! آيا تو ديروز با من به ولايت من، به امر خدا و امر رسول خدا صلى الله عليه و آله
مگر بيعت نكردهاى؟ !»
- و اين گفتار حضرت در حالى بود كه قنفذ - لعنه الله - فاطمه سلام
الله عليها را كه مىخواستبين او و بين شوهرش فاصله شود و ممانعت از بردن به مسجد
كند با شلاق تازيانه زده بود.و عمر به قنفذ پيام فرستاده بود كه: اگر فاطمه بين تو
و على حائل شد، او را بزن! و قنفذ فاطمه را به چهارچوب در خانهاش زد و او را دور
كرد و فشار داد و استخوان پهلويش را شكست، و فاطمه از شكم خود جنينى را سقط كرد.و
از اين به بعد فاطمه مريض و بسترى شد تا اينكه از دنيا رفتشهيدة مظلومة صلى الله
عليها.
و چون على را به نزد ابو بكر رساندند، عمر او را زجر نموده و گفت:
بيعت كن و دست از اين اباطيل بردار! على گفت: اگر بيعت نكنم چه خواهيد كرد؟ !
گفتند: مىكشيم تو را از روى ذلت و مسكنت و حقارت! حضرت فرمود: در اينصورت بنده
خدا، و برادر رسول خدا را كشتهايد!
ابوبكر گفت: اما بنده خدا را قبول داريم، و اما برادر رسول خدا را،
ما به اين امر اقرار نداريم.
قال: اتجحدون ان رسول الله صلى الله عليه و آله آخى بينى و بينه؟
قال: نعم.فاعاد ذلك عليه ثلاث مرات.ثم اقبل عليهم على عليه السلام فقال: يا معشر
المسلمين و المهاجرين و الانصار انشدكم الله اسمعتم رسول الله صلى الله عليه و آله
يقول يوم غدير خم كذا و كذا؟ فلم يدع عليه السلام شيئا قاله فيه رسول الله صلى الله
عليه و آله علانية للعامة الا ذكرهم اياه!
قالوا: نعم! فلما تخوف ابو بكر ان ينصره الناس و ان يمنعوه، بادرهم
فقال: كل ما قلتحق قد سمعناه بآذاننا و وعته قلوبنا و لكن قد سمعت رسول الله يقول
بعد هذا: انا اهل بيت اصطفانا الله و اكرمنا و اختار لنا الآخرة على الدنيا، و
انالله لم يكن ليجمع لنا اهل البيت النبوة و الخلافة.
«على عليه السلام گفت: آيا شما انكار مىكنيد كه رسول خدا صلى الله
عليه و آله بين من و بين خودش عقد اخوت بست؟ ! ابو بكر گفت: آرى انكار مىكنيم! و
حضرت سه بار اين گفتار را براى ابو بكر تكرار كردند.
و سپس على عليه السلام رو كردند به مردم و گفتند: اى جماعت مسلمين و
مهاجرين و انصار، شما را به خداوند سوگند مىدهم آيا شما شنيديد كه: رسول خدا صلى
الله عليه و آله در روز غدير خم چنين و چنان گفت.و حضرت هيچيك از مناقب و گفتارى را
كه رسول خدا درباره او در روز غدير فرموده بود، رها نكرد مگر آنكه همه را به آن
جمعيت مستمع تذكر داد و يادآورى نمود.
همه گفتند: آرى.در اينحال چون ابو بكر ترسيد كه مردم او را يارى كنند
و از او پيروى نمايند و از او دفاع كنند، مبادرت كرده گفت: آنچه را كه مىگوئى حق
است، ما از رسول خدا با گوشهاى خود شنيدهايم و دلهاى ما آنرا پذيرفته و حفظ كرده
است.و ليكن پس از اين از رسول خدا شنيدم كه مىگفت: ما اهلبيتى هستيم كه: خداوند
ما را برگزيده است و ما را گرامى داشته است و براى ما آخرت را بر دنيا اختيار كرده
است، و خداوند هيچوقتسنتش بر آن قرار نگرفته است كه براى ما اهلبيت، نبوت و خلافت
را جمع كند.»
على عليه السلام به او گفتند: آيا از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و
آله غير از تو كسى هست كه در اين مطلب با تو گواه باشد؟ !
عمر گفت: خليفه رسول خدا راست مىگويد، من هم از رسول خدا شنيدم،
همانچه را كه ابو بكر گفت.و ابو عبيده و سالم مولى ابى حذيفه و معاذ بن جبل هم
گفتند: ما به همين نهج از رسول خدا شنيدهايم.
فقال على عليه السلام: لقد وفيتم بصحيفتكم التى تعاقدتم عليها فى
الكعبة ان قتل الله محمدا او مات لتزون هذا الامر عنا اهل البيت - الحديث.(12)
«در اينحال على عليه السلام فرمود: آرى سوگند به خدا كه شما به صحيفه
و نامهاى كه در كعبه نوشتيد و با يكديگر همپيمان شديد كه اگر خدا محمد را بكشد و
يا محمد بميرد، ما امر ولايت را از اهلبيت او برمىگردانيم، وفا كردهايد!»
احتجاج دوم:
در روز شورائى است كه عمر براى تعيين خليفه پس از خود ترتيب داد:
ابن شهرآشوب در «مناقب» گويد: اين مطلب، اجماعى است كه روز هجدهم از
ماه ذوالحجة روز غدير خم است و پيامبر امر كرد كه ندا كنند:
الصلوة جامعة، و گفت: من اولى بكم من انفسكم؟ قالوا: الله و
رسوله.فقال: اللهم اشهد.و سپس دست على را گرفت و گفت: من كنت مولاه فهذا على
مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.و مؤكد
اين مطلب آنستكه: امير المؤمنين عليه السلام در يوم الدار (روز شورى) بدان استشهاد
كردند چون فضائل خود را مىشمردند گفتند: آيا در ميان شما كسى هست كه رسول خدا
درباره او گفته باشد: من كنت مولاه فعلى مولاه؟ گفتند: نه.و همگى به اين فضيلت و
منقبت اعتراف كردند و ايشان جمهور اصحاب بودند.(13)
اخطب خطبآء خوارزم: موفق بن احمد در كتاب «مناقب» خود از ابو نجيب
سعد بن عبد الله همدانى مروزى با دو سند، يكى از حافظ ابو على حسن بن احمد، و ديگرى
از حافظ سليمان بن محمد روايت مىكند، و هر دو سند را متصلا به ابو طفيل: عامر بن
واثلة مىرساند كه: قال: كنت على الباب يوم الشورى مع على فى البيت و سمعته يقول
لهم: لاحتجن عليكم بما لا يستطيع عربيكم و لا عجميكم تغيير ذلك! ثم قال: انشدكم
الله ايها النفر جميعا افيكم احد وحد الله قبلى؟ ! قالوا: لا!
قال: فانشدكم الله هل منكم احد له اخ مثل جعفر الطيار فى الجنة مع
الملائكة؟ قالوا: اللهم، لا!
قال: فانشدكم الله هل فيكم احد له عم كعمى حمزة اسد الله و اسد رسوله
سيد الشهداء غيرى؟ ! قالوا: اللهم لا! قال: فانشدكم بالله هل فيكم احد له زوجة مثل
زوجتى فاطمة بنت محمد سيدة نسآء اهل الجنة غيرى؟ ! قالوا: اللهم لا!
قال: انشدكم بالله هل فيكم احد له سبطان مثل سبطى الحسن و الحسين
سيدى شباب اهل الجنة غيرى؟ ! قالوا: اللهم لا!
قال: فانشدكم بالله هل فيكم احد ناجى رسول الله مرات قدم بين يدى
نجواه صدقة قبلى؟ ! قالوا: اللهم لا!
قال: فانشدكم بالله هل فيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و
آله: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من
نصره، و اخذل من خذله، ليبلغ الشاهد الغائب غيرى؟ ! قالوا: اللهم لا - الحديث
مفصلا.(14)
«ابو طفيل گويد: من در روز شورى با على عليه السلام كه در خانه براى
شورى حضور پيدا كرده بودند بر در خانه بودم، و شنيدم كه على به ايشان مىگفت: من با
شما احتجاجى مىكنم كه نه عربى شما و نه عجمى شما قدرت بر تغيير آن را نداشته باشد!
و پس از آن فرمود: من با سوگند به خدا، اى نفراتى كه در اينجا هستيد از همه شما
مىپرسم: آيا در ميان شما يكنفر هست كه خدا را قبل از من به توحيد شناخته باشد و
گواهى بر توحيد داده باشد؟ ! گفتند: نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا از شما كسى هست كه
برادرى مثل جعفر داشته باشد كه با فرشتگان در بهشت پرواز كند؟ ! گفتند: بار
پروردگارا! نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا از شما كسى هست كه
عموئى مانند حمزه شير خدا و شير رسول خدا و سيد و سالار شهيدان داشته باشد، غير از
من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا در ميان شما كسى
هست كه زوجهاى داشته باشد همانند زوجه من: فاطمه دختر محمد، سيده زنان اهلبهشت،
غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا در ميان شما كسى
هست كه دو سبط داشته باشد مثل دو سبط من حسن و حسين، دو سيد و سالار جوانان اهل
بهشت، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا در ميان شما كسى
هست كه با رسول خدا نجوى كرده، و به تنهائى سخن گفته باشد و قبل از نجواى خود صدقه
داده باشد و اين عمل را چندين بار تكرار نموده باشد، پيش از من؟ ! گفتند: بار
پروردگارا! نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا در ميان شما كسى
هست كه درباره او رسول خدا صلى الله عليه و آله گفته باشد: «كسى كه من ولى و صاحب
اختيار او هستم، على ولى و صاحب اختيار اوست.بار پروردگارا! ولايت و صاحب اختيارى
كسى را به عهده بگير كه او ولايت و صاحب اختيارى على را به عهده گرفته است، و دشمن
بدار كسى را كه على را دشمن دارد، و يارى كن هر كه را كه على را يارى كند، و ذليل و
خوار گردان كسى را كه على را ذليل كند.و بايد اين مطالب و گفتار را شاهدان به
غائبان برسانند» غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.» تا آخر اين احتجاج كه
مفصل است و ما در اينجا تا شاهد گفتار را كه احتجاج به ولايتباشد ذكر كرديم.
علامه امينى پس از نقل اين احتجاج از خوارزمى گويد: امام حموئى در
«فرائد السمطين» در باب 58 از تاج الدين على بن محب بن عبد الله خازن معروف به ابن
ساعى، اين حديث را از خوارزمى با دو سند خود نقل كرده است.(15)
و آنچه ما در «فرائد السمطين» يافتيم، حديث منا شده در ايام خلافت
عثمان است كه امير المؤمنين عليه السلام در مسجد رسول الله در حضور جمعى از قريش كه
افتخارات خود را بيان مىكردند، بيان داشتهاند، و حموئى در باب 58 از سمط اول
روايت كرده است(16)، نه حديث منا شده در روز شورى، آنهم با سندى ديگر
غير از اين سندى كه صاحب «الغدير» آورده است.
فخر رازى در تفسير خود، اعتراف به احتجاج امير المؤمنين عليه السلام
در روز شورى به حديث غدير نموده است.او در ذيل تفسير آيه ولايت:
انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون
الزكوة و هم راكعون
كه شيعه مىگويد: درباره امير المؤمنين و تصريح آيه به ولايت آن حضرت
در موقع بخشيدن انگشترى به فقير سائل بوده، نازل شده است، مىگويد: على بن ابيطالب
به تفسير قرآن از اين جماعت رافضىها داناتر است، و اگر اين آيه دلالتبر امامت او
داشت، در محفلى از محافل به آن استشهاد و احتجاج مىنمود.و شيعه نمىتواند بگويد:
امير المؤمنين به جهت تقيه از احتجاج به آن خوددارى كردهاند، زيرا شيعه از
اميرالمؤمنين نقل مىكند كه: در روز شورى به حديث غدير تمسك كرد، و به خبر مباهله
تمسك كرد، و به جميع مناقب و فضايل خود تمسك كرد، ولى به اين آيه در اثبات
امامتخود تمسك نكرده است.(17)
و صاحب «الغدير» اين كلام را بعينه و به عين الفاظ آن از طبرى در
تفسير خود ج 3، ص 418، نقل مىكند.(18)
با آنكه در تفسير طبرى چنين مطلبى ذكر نشده است، و گويا طبرى با فخر
رازى اشتباه شده است.
احتجاج امير المؤمنين عليه السلام در روز شورى به حديث غدير، همانطور
كه فخر رازى گفته است، مسلم است.و اما آنچه درباره آيه ولايت:
انما وليكم الله و رسوله
گفته است و در تفسيرش خواسته استبا تمام قوا، آيه را از امير
المؤمنين عليه السلام بگرداند، صحيح نيست.و ما بحمد الله و قوته در جلد پنجم از
«امامشناسى» ضمن مجلس هفتاد و دوم تا هفتاد و پنجم، درباره آيه ولايت، و شان نزول
آن درباره امير المؤمنين و رد فخر رازى بحث كافى نمودهايم و موارد احتجاجها و
استشهادهاى امير المؤمنين عليه السلام را به اين آيه مبرهن و روشن ساختهايم.
و الحمد لله وحده.
ابن ابى الحديد نيز احتجاج امير المؤمنين عليه السلام را به حديث
غدير، در روز شورى در ذيل شرح كلام آنحضرت در «نهج البلاغه» چون اجزاء شورى تصميم
گرفتند كه با عثمان بيعت كنند آورده است.
و كلام آنحضرت اين است: لقد علمتم انى احق بها من غيرى: و والله
لاسلمن ما سلمت امور المسلمين، و لم يكن فيها جور الا على خاصة، التماسا لاجر ذلك و
فضله، و زهدا فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه.(19)
«سوگند به خدا شما دانستهايد كه من در امر ولايتسزاوارترم به آن از
غير خودم، و سوگند به خدا من خلافت را مىسپارم هنگاميكه امور مسلمين مقرون به
سلامتبوده و از ضرر فتنه محفوظ باشد و جور و ستمى بر كسى وارد نشود مگر بر خود من
به تنهائى كه امارت را سپردهام.و اين تسليم به جهت طلب كردن پاداش و ثواب و فضل آن
است، و به جهتبىرغبتى در آنچه شما در آن سبقت مىجوئيد و از يكديگر پيشى
مىگيريد، از زينتهاى گول زننده و غرورآفرين و خياليهاى كه در امارت و حكومت است،
مىباشد» .
ابن ابى الحديد گويد: ما در اينجا آنچه را كه از روايات مستفيضه در
منا شده آنحضرت با اصحاب شورى وارد شده است و در آن منا شده خصائص و فضائل خود را
شمرده و براى آنها و غير آنها اظهار كرده است، ذكر مىكنيم، زيرا مردم در اين باره
روايات زيادى آوردهاند، و آنچه در نزد ما صحيح است آن است كه حقيقت امر، طبق آن
تعديدات طويل نيست، و ليكن امير المؤمنين عليه السلام پس از آنكه عبد الرحمن بن عوف
و بقيه حاضران با عثمان بيعت كردند و آنحضرت توقف كرد و بيعت نكرد، گفت: ان لنا حقا
ان نعطه ناخذه و ان نمنعه نركب اعجاز الابل و ان طال السرى.(20)
«براى ما حقى است كه اگر به ما داده شود، آن را مىگيريم، و اگر ما
از آن منع شويم ما بر مركب ذل و مشقتسوار مىشويم اگر چه زمان به طول انجامد» .
اين جملات را حضرت در گفتارى كه اهل سيره ذكر كردهاند و ما بعضى از
آنرا سابقا ذكر كردهايم، آوردهاند.
ثم قال: انشدكم الله: افيكم احد آخى رسول الله صلى الله عليه و آله
بينه و بين نفسه حيث آخى بين بعض المسلمين و بعض غيرى؟ ! فقالوا: لا.
فقال: افيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و آله: من كنت مولاه
فهذا مولاه غيرى؟ ! فقالوا: لا.
فقال: افيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و سلم: انت منى
بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى، غيرى؟ ! قالوا: لا.
قال: افيكم من اؤتمن على سورة برائة، و قال له رسول الله صلى الله
عليه و آله انه لا يؤدى عنى الا انا او رجل منى، غيرى؟ ! قالوا: لا.
قال: الا تعلمون ان اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله فروا عنه فى
ماقط الحرب فى غير موطن، و ما فررت قط؟ ! قالوا: بلى.
قال: الا تعلمون انى اول الناس اسلاما؟ ! قالوا: بلى.
«و پس از آن فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مىكنم: آيا در
ميان شما كسى هست كه رسول خدا در هنگامى كه ميان بعضى از مسلمانان با بعضى ديگر عقد
اخوت بست، بين او و خودش عقد اخوت بسته باشد، غير از من؟ ! گفتند: نه.
و فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مىكنم: آيا در ميان شما كسى
هست كه پيامبر درباره او گفته باشد: هر كس من مولى و صاحب اختيار اويم پس اينمرد،
مولى و صاحب اختيار اوست، غير از من؟ ! گفتند: نه.
و فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مىكنم: آيا در ميان شما كسى
هست كه پيغمبر به او گفته باشد: نسبت توبه من همان نسبت هارون پيامبر استبا برادرش
موساى پيامبر، با اين تفاوت كه پس از من پيغمبرى نخواهد بود غير از من؟ ! گفتند:
نه.
و فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مىكنم: آيا در ميان شما كسى
هست كه در فرستادن سوره برائت و قرائت آن براى مشركان مكه، مورد امانت رسول الله
واقع شده باشد و پيغمبر درباره او گفته باشد: اين پيام را، هيچكس نمىتواند برساند،
مگر آنكه خودم باشد و يا مردى از من باشد، غير از من؟ ! گفتند: نه.
فرمود: آيا شما نمىدانيد كه اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله در
موارد بسيارى در حال جنگ از جاى پيغمبر فرار كردند و از پيغمبر دور شدند، غير از من
كه ابدا هيچوقت فرار نكردم؟ گفتند: آرى.
فرمود: آيا نمىدانيد كه من اولين كسى هستم كه اسلام آوردهام؟ !
گفتند: آرى» .
و سپس فرمود: پس كدام يك از ما نسبش به رسول خدا صلى الله عليه و آله
نزديكتر است؟ ! گفتند: تو.در اينحال عبد الرحمن بن عوف سخن آنحضرت را بريد و گفت:
يا على ابى الناس الا على عثمان، فلا تجعلن على نفسك سبيلا.
«اى على مردم نمىخواهند بيعت كنند مگر با عثمان، و تو راه ضعف و
انكسار را بر خودت باز مكن» .
حضرت به عبد الرحمن فرمود: اى ابو طلحه، عمر به تو چه دستور داده است؟
گفت: به من دستور داده است كه هر كس با ايتلاف و اجتماع جماعت مخالفت كند و آنرا
خراب كند، او را بكشم.
و عبد الرحمن گفت: اى على بيعت كن و گرنه از غير راه مؤمنين تبعيت و
پيروى كردهاى! و آنچه كه عمر به ما دستور داده است درباره تو تنفيذ مىنمائيم.حضرت
فرمود: لقد علمتم انى احق بها من غيرى تا آخر جملاتى را كه نقلكرديم و سپس دستخود
را دراز كرده و با عثمان بيعت كرد.(21)
و از جمله كسانى كه حديث غدير را در احتجاج يوم الشوراى امير
المؤمنين عليه السلام روايت كردهاند يوسف بن حاتم شامى در كتاب الدر النظيم فى
مناقب الائمة اللهاميم(22) است.او از طريق حافظ ابن مردويه با سند
ديگرى غير از دو سندخوارزمى، عين آنچه را كه از خوارزمى ذكر كرديم، روايت مىكند.
او مىگويد: روايت كرد ابو المظفر عبد الواحد بن حمد بن محمد بن شيذه
المقرى، از عبد الرزاق بن عمر طهرانى، از ابو بكر احمد بن موسى حافظ (ابنمردويه)
از ابو بكر احمد بن محمد بن ابى دام، (23) از منذر بن محمد، از عمويش،
از پدرش، از ابان بن تغلب، از عامر بن واثله كه گفت: من در روز شورى، نگهبان در
بودم و على در خانه بود و شنيدم از او كه مىگفت (عين الفاظى را كه از خوارزمى
آورديم، تا اينكه گفت) قال: انشدكم بالله امنكم من نصبه رسول الله يوم غدير خم
للولاية غيرى؟ ! قالوا: اللهم! لا.(24)
«امير المؤمنين گفت: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم، آيا از شما
كسى هست كه رسول خدا او را در روز غدير خم به ولايت نصب نموده باشد، غير از من؟ !
گفتند: بار پروردگارا! نه.»
و شيخ طوسى از احمد بن محمد بن صلت، از احمد بن محمد بن سعيد(25)، از على بن محمد بن حبيبه كندى، از ابو غيلان: سعد بن طالب شيبانى، از
اسحق، از ابو طفيل روايت كرده است كه: من در روز شورى در خانه بودم و مىشنيدمعلى
عليه السلام مىگفت: انشدكم بالله جميعا هل فيكم احد صلى القبلتين مع رسول الله صلى
الله عليه و آله غيرى؟ قالوا: اللهم! لا.
«من از شما با سوگند به خدا مىپرسم از همه شما: آيا در ميان شما كسى
هست كه به هر دو قبله با رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز خوانده باشد، غير از
من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.»
آنگاه چند فضيلت و منقبت اختصاصى خود را به نحو منا شده ذكر مىكند
تا مىرسد به اينكه مىگويد: انشدكم بالله هل فيكم احد قال له رسول الله صلى الله
عليه و آله من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، غيرى؟ !
قالوا: اللهم! لا.
و پس از اين جمله، فقط دو منا شده به حديث منزلت و حديث طير مىكند.(26)
اين حجر هيتمى آورده است كه: دار قطنى تخريج كرده است كه: على عليه
السلام به آن شش نفرى كه عمر امر ولايت را به طور شورى در ميان آنها گذارد، كلام
طويلى را بيان كرد، از جمله آنكه:
انشدكم بالله: هل فيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و آله: يا
على انت قسيم الجنة و النار يوم القيامة، غيرى؟ ! قالوا: اللهم! لا.(27)
«من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا در بين شما يكنفر هست كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله به او گفته باشد: اى على تو قسمت كننده بهشت و جهنمى
در روز قيامت، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.»
و همچنين ابن حجر آورده است كه: دار قطنى تخريج كرده است كه: على
عليه السلام در روز شورى بر اهل آن احتجاج كرد و گفت:
انشدكم بالله هل فيكم احد اقرب الى رسول الله صلى الله عليه و آله فى
الرحم منى، و من جعله صلى الله عليه و آله نفسه، و ابناءه ابناءه، و نساءه نساءه،
غيرى؟ ! قالوا: اللهم! لا - الحديث.(28)
«من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا در بين شما يكنفر هست كه
ازجهت رحم بودن و نسب و قرابتبه پيامبر، از من نزديكتر باشد، و كسيكه پيغمبر صلى
الله عليه و آله او را نفس خود قرار داده باشد، و پسران او را پسران خود، و زنان او
را زنان خود قرار داده باشد، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.»
و همينطور كه ملاحظه شد: ابن حجر، اين دو فقره از منا شده را از
دارقطنى به مناسبت مطلب نقل مىكند، با تصريح به آنكه منا شده بسيار بوده است و اين
جملات در ضمن آن بيان شده است.
احتجاج سوم:
خطبهاى است كه امير المؤمنين عليه السلام در زمان خلافت عثمان، در
مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله ايراد فرمودهاند در محضر دويست نفر از مهاجر و
انصار كه هر يك فضيلتى براى قريش و انصار بيان مىكردهاند و از حضرت امير المؤمنين
عليه السلام كه در آن مجمع بودهاند مىخواهند كه ايشان هم سخن گويند.آنگاه حضرت
مفصلا مزايا و خصائص اهل بيت و خودشان را بيان مىكنند، و آن جماعت هم يكايك را
تصديق مىكنند.از جمله استشهاد به حديث غدير است.
شيخ الاسلام: ابراهيم بن محمد حموئى در «فرآئد السمطين» از سيد
نسابه: جلال الدين عبد الحميد بن فخار بن معد موسوى رحمه الله از پدرش: سيد شمس
الدين فخار موسوى - رحمه الله - به اجازه روايتى از شاذان بن جبرئيل قمى، از جعفر
بن محمد دوريستى، از پدرش از ابو جعفر محمد بن على بن بابويه قمى، از محمد بن حسن،
از سعد بن عبد الله، از يعقوب بن يزيد، از حماد بن عيسى، از عمر بن اذينه، از ابان
بن ابى عياش، از سليم بن قيس هلالى روايت مىكند كه او مىگويد: على عليه السلام را
در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله در زمان خلافت عثمان ديدم، و جماعتى در آنجا
با هم گفتگو داشتند و از علم و فقه سخن به ميان آمده بود، و از قريش و فضائل آنها و
سوابق آنها و هجرت آنها و آنچه را كه از فضيلت درباره آنها رسول خدا صلى الله عليه
و آله گفته بود، مثل اينكه: ائمه از قريش هستند، و مثل اينكه: مردم تابع قريش
هستند، و قريش ائمه عرب است، و قريش را سب نكنيد، قدرت يك مرد قرشى به قدر قدرت دو
مرد از غير آنهاست، هر كس قريش را مبغوض دارد، خداوند او را مبغوض دارد، و كسيكه
پستى و ذلت قريش را بخواهد، خداوند او را پست و ذليل مىكند، با هم به بحث پرداخته
بودند.و همچنين از انصار و فضائل آنها و سوابق آنها و نصرت آنها، و آنچه را كه
خداوند در قرآن آنها را ستوده است و آنچه را كه پيامبر صلى الله عليه و آله راجع به
آنها بيان كرده است، و درباره سعد بن عبادة و غسيل الملائكة (حنظلة) سخن به ميان
آمده بود، و از بيان هيچيك از آن فضائل دريغ نكرده بودند تا به جائى كه هر قبيلهاى
مىگفت: فلان و فلان از ماست.
و قريش مىگفت: از ماست رسول خدا صلى الله عليه و آله و از
ماستحمزه، و از ماست جعفر، و از ماست عبيدة بن حرث و زيد بن حارثه و ابو بكر و عمر
و عثمان و ابو عبيدة و سالم (مولى ابى حذيفه) و ابن عوف.
و هيچيك از دو گروه مهاجر و انصار از ذكر يكنفر كه داراى سابقه بوده
استخوددارى نكردند مگر آنكه آنرا نام بردند.و در اين حلقه از مجتمعين بيش از دويست
نفر بودند كه در ميان آنها على بن ابيطالب عليه السلام سعد بن ابى وقاص، عبد الرحمن
بن عوف، طلحة، زبير، مقداد، ابوذر، هاشم بن عتبة، ابن عمر، حسن و حسين عليهما
السلام، ابن عباس، محمد بن ابى بكر، و عبد الله بن جعفر حضور داشتند.
و از انصار در اين حلقه ابى بن كعب، زيد بن ثابت، ابو ايوب انصارى،
ابو هيثم بن تيهان، محمد بن مسلمة، قيس بن سعد بن عبادة، جابر بن عبد الله، انس بن
مالك، زيد بن ارقم، عبد الله بن ابى اوفى، ابو ليلى و با او بود پسرش: عبد الرحمن
كه در كنارش نشسته بود، و جوانى خوش صورت بود كه هنوز محاسن درنياورده بود.و در
اينحال ابو الحسن بصرى آمد، و با او فرزندش حسن نيز همراه بود.حسن نيز جوانى امرد و
خوشصورت و معتدل القامه بود.
سليم مىگويد: من به اين دو جوان نگاه مىكردم (عبد الرحمن بن ابى
ليلى و حسن بن ابو الحسن) و نفهميدم كداميك جميلترند؟ مگر اينكه حسن جثهاش بزرگتر
و قامتش بلندتر بود.
و اين جماعتسخن را در تعريف قريش و انصار به درازا كشاندند، و اين
موضوع از صبح تا زوال ظهر طول كشيد، و عثمان در خانهاش بود و اطلاعى از جريان
نداشت، و على بن ابيطالب ساكتبود و نه او و نه يكنفر از اهلبيت اوسخن نمىگفت.
جماعتحضار رو كردند به امير المؤمنين عليه السلام و گفتند: اى ابو
الحسن چه مانع شده كه هيچ نمىگوئى؟
حضرت فرمود: هر كدام يك از دو طائفه مهاجرين و انصار فضائلى را ذكر
كردند و حق گفتند، و من از شما اى جماعت قريش و انصار سؤالى دارم و آن اينست كه: به
واسطه چه كسى خداوند به شما اين فضيلت را عنايت كرد؟ ! آيا به نفوس خودتان و اهل
بيوتتان و قوم و طائفه و عشائرتان، يا به غير شما؟ !
گفتند: بلكه بواسطه محمد صلى الله عليه و آله و عشيره او خداوند به
ما عنايت كرد نه با نفوس خودمان و عشائرمان، و نه به اهلبيتهايمان!
حضرت فرمود: راست گفتيد اى معشر قريش و انصار! آيا ندانستهايد كه
آنچه را كه به شما رسيده است از خير دنيا و آخرت بواسطه ما اهلبيتبخصوصه بوده است
نه به غير ما؟ و پسر عموى من: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من با اهل بيتم
نورى بوديم كه در برابر خداوند پيش از آنكه خداوند آدم را بيافريند به چهارده هزار
سال حركت مىكرد و لمعان داشت.و چون خداوند آدم را خلق كرد آن نور را در صلب او
قرار داد، و در زمين نازل كرد، و پس از آن، آن نور را در كشتى در صلب نوح عليه
السلام حمل كرد، و سپس آن نور را در صلب ابراهيم عليه السلام به آتش انداخت.و
همينطور خداوند عز و جل پيوسته و بطور مداوم ما را از اصلاب كريمه به ارحام طاهره
منتقل كرد، و از ارحام طاهره به اصلاب كريمه از پدران و مادران منتقل كرد، و هيچيك
از آنها هيچگاه بر زنا و عمل زشت ديده نشدند.
در اينحال رجال سابقهدار و قديم الاسلام و اهل بدر و اهل احد گفتند:
آرى! ما اين مطلب را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدهايم!
و پس از اين على عليه السلام فرمود: من با قسم به خداوند از شما پرسش
مىكنم: آيا مىدانيد كه خداوند عز و جل در كتاب خودش در بسيارى از آيات، شخص مقدم
و سابقهدار را بر شخص غيرمقدم و غيرسابقهدار تفضيل داده و برترى بخشيده است، و در
اين امت در سبقتبه سوى خداوند عز و جل و به سوى رسول او هيچكس از من مقدم نيست؟
گفتند: بار پروردگارا! آرى.حضرت فرمود: من با قسم به خداوند از شما مىپرسم: آيا
مىدانيد چون آيه:
و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار
(آيه 100، از سوره 9: توبه)
و آيه:
و السابقون السابقون
(آيه 10، از سوره 56: واقعه)
فرود آمد، درباره مفاد و تفسير آن از رسول خدا صلى الله عليه و آله
سؤال كردند، رسول خدا فرمود: خداوند اين آيات را درباره انبياء و اوصياى آنها نازل
نموده است، و من افضل انبياى خدا و رسل خدا هستم، و على بن ابيطالب وصى من افضل
اوصياى پيامبران است؟ ! گفتند: بار پروردگارا! آرى.
حضرت فرمود: من با قسم به خداوند از شما پرسش مىكنم: آيا مىدانيد
كه: چون آيه:
يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم
(آيه 59، از سوره 4: نسآء)
و آيه:
انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون
الزكوة و هم راكعون
(آيه 55، از سوره 5: مآئده)
و آيه:
ام حسبتم ان تتركوا و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و لم يتخذوا
من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنين و ليجة
(آيه 16، از سوره 9: توبه)
نازل شد، مردم گفتند: اى رسول خدا اين آيات اختصاص به بعض مؤمنين
دارد و يا شامل جميع آنها مىشود؟ ! در اينحال خداوند پيغمبرش را امر كرد كه واليان
امر خود را به مردم معرفى كند و بشناساند، و بهمانگونه كه نمازشان و زكوتشان و
حجشان را تفسير كرده است امر ولايت را نيز براى ايشان تفسير كند.و بر اين اساس رسول
خدا مرا در غدير خم نصب كرد و خطبه خواند و گفت: خداوند ماموريتى به من داده است كه
از انجام آن سينه من تنگ شده است: چون پنداشتم كه مردم مرا تكذيب مىكنند.و او مرا
بيم داد كه يا بايد آن ماموريت را به مردم برسانم و يا مرا عذاب مىكند.فلهذا امر
فرمود تا مردم مجتمع شوند و نداى الصلوة جامعة در دادند و خطبه خواند و فرمود:
ايها الناس اتعلمون ان الله عز و جل مولاى و انا مولى المؤمنين و انا
اولى بهم من انفسهم؟ قالوا: بلى يا رسول الله.قال: قم يا على! فقمت.فقال: من كنت
مولاه فعلى هذا مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.
«اى مردم آيا مىدانيد كه خداوند عز و جل ولى و صاحب اختيار من است،
و من ولى و صاحب اختيار مؤمنين هستم، و من به آنها اولويتم از آنها به خودشانبيشتر
است؟ ! گفتند: آرى اى رسول خدا: گفت: اى على برخيز! و من برخاستم.رسول خدا گفت: هر
كس كه من مولى و صاحب اختيار امور او هستم، پس على، اين على مولى و صاحب اختيار
امور اوست.بار پروردگارا تو والى و صاحب اختيار كسى باش كه او در ولايت و صاحب
اختيارى على است! و تو دشمن بدار كسى را كه على را دشمن داشته است» !
پس سلمان از ميان جمعيتبرخاست و عرض كرد: يا رسول الله! ولآء كماذا؟
! فقال: ولآء كولايتى، من كنت اولى به من نفسه فعلى اولى به من نفسه!
«اى رسول خدا اين ولايتى كه به على اعطا شده است، چگونه ولايتى است؟
نوعش و خوصيتش كدام است؟ رسول خدا فرمود: ولايتى است همانند ولايت من! هر كس كه من
نسبتبه او، از او به خود او سزاوارترم، پس على نسبتبه او از او به خود او
سزاوارتر است.»
و به پيرو اين انتصاب، پروردگار تعالى ذكره اين آيه را فرستاد:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.
(آيه 3، از سوره 5: مآئده)
«امروز من براى شما دين شما را كامل كردم، و براى شما نعمتم را تمام
نمودم، و پسنديدم كه اسلام دين شما باشد!»
و چون اين آيه آمد پيغمبر صلى الله عليه و آله تكبير گفت و گفت: الله
اكبر تمام نبوتى و تمام دين الله ولاية على بعدى.
«خداوند بزرگتر است از آنكه توصيف شود.تماميت نبوت من و تماميت دين
خدا، ولايت و امامت و امارت على است پس از من.»
و به دنبال نزول اين آيات، ابو بكر و عمر برخاستند و گفتند: اى
رسولخدا! اين آيات فقط اختصاص به على دارد؟ ! پيامبر گفت: بلكه درباره او و درباره
اوصياى من است تا روز قيامت! گفتند: اى رسول خدا براى ما بيان كن!
پيامبر گفت: على استبرادر من و وزير من و وارث من و وصى من و جانشين
من در ميان امت من و ولى و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من، و پس از او پسرم حسن
است، و پس از او حسين، و سپس نه نفر از پسرم حسين، يكى پس از ديگرى.قرآن با آنهاست
و آنها با قرآن هستند.ايشان از قرآن جدا نمىشوند، وقرآن هم از ايشان جدا نمىشود،
تا در روز قيامت در عالم حشر در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
تمام جمعيت گفتند: بار پروردگارا: آرى ما اينها را شنيديم و گواهى
مىدهيم بر آنكه گفتى، بدون كم و بيش.و بعضى گفتند: بيشتر آنچه را كه گفتى ما در
حفظ داريم نه همه آن را! و اين جماعتى كه همه آنرا در حفظ دارند اخيار ما و افاضل
از ما هستند.
حضرت فرمود: راست گفتيد! همه مردم در حفظ مطالب يكسان نيستند.من با
سوگند به خدا از شما مىخواهم كه هر كس از شما كه تمام اين مطالب را از رسول خدا
صلى الله عليه و آله شنيده استبرخيزد و به آن خبر دهد.
زيد بن ارقم و برآء بن عازب و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار برخاستند
و گفتند: ما در حفظ داريم گفتار پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله را در حاليكه بر
منبر ايستاده بود و تو در كنارش ايستاده بودى و مىگفت: ايها الناس! خداوند عز و جل
به من امر كرده است كه: امامتان را و قائم به امورتان را پس از خودم، و وصى خودم و
جانشين خودم و آن كس را كه خداوند عز و جل بر مؤمنين در كتاب خود واجب كرده است
اطاعت او را، و اطاعت از او را مقرون به اطاعتخودش و اطاعت من داشته است و شما را
امر به ولايت او نموده استبراى شما نصب كنم، و من به پروردگارم از ترس و دهشت طعنه
اهل نفاق و تكذيب آنها رجوع كردم، و خداوند مرا توعيد كرد كه يا بايد تبليغ كنم و
يا مرا عذاب مىكند.
و فرمود: ايها الناس! خداوند در كتابش به شما امر كرده است: نماز
بخوانيد، و من نماز را براى شما بيان كردم و توضيح دادم.و امر كرده استبه زكات و
روزه و حج، و من براى شما بيان كردم و توضيح دادم.و امر كرده استبه ولايت - و در
اينحال پيامبر دستش را بر على بن ابيطالب عليه السلام گذارده و فرمود - و من شما را
گواه مىگيرم كه ولايت اختصاص به اين مرد دارد، و پس از او براى دو پسرش و سپس براى
اوصياى بعد از آنها از فرزندان آنها كه مفارقتبا قرآن ندارند، و قرآن نيز
مفارقتبا آنها ندارد تا در روز قيامت در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.ايها
الناس: من براى شما پناهگاه و دليل و هادى و امامتان را بعد از خودم بيان كردم، و
اوستبرادر من على بن ابيطالب.و منزله او در ميان شما، همين منزله من است در ميان
شما.دين خودتان را بر دوش او بيفكنيد و بدو بسپاريد، و در جميع امورتان از او اطاعت
كنيد، زيرا كه در نزد اوست آنچه را كه خداوند از علمش و حكمتش به من تعليم نموده
است.از او بپرسيد و از او تعليم بگيريد و از اوصياى پس از او بپرسيد و تعليم
بگيريد، و به آنها چيزى را نياموزيد و بر آنها پيشى نگيريد و از آنها عقب نيفتيد،
زيرا كه آنها با حق هستند و حق با آنهاست، نه حق از آنها جدا مىشود و نه آنها از
حق جدا مىشوند.و در اينحال اين گويندگان نشستند.
سليم مىگويد: در اينحال على عليه السلام فرمود: ايها الناس! آيا
مىدانيد كه: خداوند در كتاب خود نازل كرده است:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.
(آيه 33، از سوره 33: احزاب) .
«اينست و جز اين نيست كه: خداوند اراده كرده است از شما اهلبيت، هر
گونه پليدى و رجس را ببرد و شما را تطهير كند و به طهارت و پاكى على نحو الاطلاق
برساند.»
چون اين آيه فرود آمد، رسول خدا، مرا و فاطمه را و دو پسرم حسن و
حسين را جمع كرد و پس از آن، كسائى را بر روى ما انداخت و گفت: بار پروردگار من!
اينان اهل بيت من هستند و گوشت من هستند، به درد مىآورد مرا آنچه ايشان را به درد
آورد، و آزار مىدهد مرا آنچه ايشان را آزار مىدهد، و به حرج و تعب مىافكند مرا
آنچه ايشان را به حرج و تعب افكند.پس تو از ايشان رجس و پليدى را بزدا و آنان را
تطهير كن تطهير كردنى.»
ام سلمة گفت: من هم اى رسول خدا با ايشان هستم؟ ! رسول خدا گفت: تو
بر راه خير و خوبى هستى، و ليكن اين آيه درباره من (و درباره دخترم) و درباره
برادرم على بن ابيطالب و درباره دو پسرم و درباره نه فرزند از پسرم حسين بالخصوص
نازل شده است، و هيچكس با ما در آن شريك نيست.
حضار همه گفتند: ما همه شهادت مىدهيم كه ام سلمه اين داستان را براى
ما گفت و چون از رسول خدا پرسيديم او هم همانند ام سلمه براى ما بيان كرد.