و نيز قندوزى از عمر بن اذينه از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده
است كه قال: قال امير المؤمنين عليه السلام: الا ان العلم الذى هبط به آدم عليه
السلام من السماء الى الارض و جميع ما فضلتبه النبيون الى خاتم النبيين فى عترة
خاتم النبيين صلى الله عليه و آله و سلم (52) .
«امير المؤمنين عليه السلام فرمودند: اى مردم آگاه باشيد كه آن علمى
را كه آدم ابو البشر از آسمان با خود به زمين آورد، و تمام مقامات و كمالات و علومى
كه به آن تمامى پيغمبران تا پيامبر آخر الزمان بر ساير افراد بشر امتياز پيدا كردند
همه در عترت و اهل بيت پيغمبر آخر الزمان عليهم السلام جمع و ذخيره شده است» .
و شيخ طبرسى در «احتجاج» با سند خود از وليد سمان روايت كرده قال:
قال لى ابو عبد الله عليه السلام: ما يقول الناس فى اولى العزم و عن صاحبكم - يعنى
امير المؤمنين - ؟ قال: قلت: ما يقدمون على اولى العزم احدا.فقال: ان الله تبارك و
تعالى قال عن موسى:
و كتبنا له فى الالواح من كل شىء موعظة و لم يقل كل شىء.و قال عن
عيسى: «و ليبين لكم بعض الذى تختلفون فيه» و لم يقل كل الذى تختلفون فيه.و قال عن
صاحبكم يعنى امير المؤمنين عليه السلام:
«قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب»،
فقال الله عز و جل:
و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين،
و علم هذا الكتاب عنده (53) .
«وليد سمان گويد: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به من گفتند: مردم
درباره پيغمبران اولوا العزم و درباره صاحب شما يعنى امير المؤمنين چه نظرى دارند؟
عرض كردم: هيچكس را بر انبياء اولوا العزم مقدم نمىدانند.حضرت فرمود: خداوند عز و
جل درباره موسى مىفرمايد: «و مادر الواحى كه از آسمان بر او فرو فرستاديم از هر
چيز يك موعظهاى نوشتيم» و نفرمود: همه چيز.و درباره عيسى مىفرمايد: «او از طرف
خدا آمده تا بعضى از چيزهائى را كه شما در آن اختلاف داريد روشن و بيان كند» و
نفرمود: همه چيز.ليكن از صاحب شما امير المؤمنين مىگويد: «اى پيغمبر بگو بهترين
گواه بين من و شما خداست و كسى كه همه علم كتاب در نزد اوست» .و از طرفى خدا
مىفرمايد: «هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتاب آشكار خداست» ، و علم اين كتاب
را خدا به امير المؤمنين داده است» .و اين روايت را قندوزى حنفى مختصرا آورده است
(54) .
و على بن ابراهيم در تفسير خود از عمر بن اذينه روايت كرده است
قال: قال ابو عبد الله عليه السلام: «الذى عنده علم الكتاب امير
المؤمنين عليه السلام.و سئل عن الذى عنده علم من الكتاب اعلم ام من الذى عنده علم
الكتاب، فقال: ما علم الذى عنده علم من الكتاب الا بقدر ما تاخذ البعوضة بجناحها من
ماء البحر.قال امير المؤمنين: الا ان العلم الذى هبط به آدم من السماء الى الارض و
جميع ما فضلتبه النبيون الى خاتم النبيين فى عترة خاتم النبيين (55) .
«حضرت صادق عليه السلام فرمودند: آن كسى كه عالم به كتاب است امير
المؤمنين است.و چون از آن حضرت سئوال شد كه آيا كسى كه در نزد او علمى از كتاب است
داناترستيا كسى كه در نزد او علم كتاب است.حضرت فرمود: كسى كه در نزد او علمى از
كتاب است دانش او به اندازه آبى است كه بال پشه با خود از دريا برمىدارد.و امير
المؤمنين عليه السلام فرمودهاند: تمام علمى را كه آدم با خود از آسمان به زمين
آورد و تمام مقامات و علوم انبياء تا خاتم النبيين همگى در عترت خاتم النبيين جمع
است» و اين روايت را قندوزى حنفى مختصرا ذكر كرده است (56) .
بارى از مجموع اين مطالب خوب واضح شد كه جاى شك و ترديد نيست كه مراد
از عالم به كتاب در آيه مورد بحثحضرت امير المؤمنين عليه السلام است و احتمالات
ديگر بىجا و غلط است.امير المؤمنين كه از اول رسالت پيامبر اكرم با آن حضرت در شب
و روز، و در سفر و حضر، و در جنگ و سكون بوده چگونه او مراد نباشد و عبد الله بن
سلام كه سيزده سال بعد از بعثت رسولخدا در مدينه ايمانآورده او عالم به كتاب باشد؟
!
و علاوه بر همه اينها عبد الله بن سلام چنانچه از شرح حال و ترجمه او
به دست مىآيد حتى به امامت امير المؤمنين و بيعتبا آن حضرت حاضر نشده است در اين
صورت چگونه مىشود كه رسول خدا او را رديف خدا در گواهى و شهادت بر رسالتخود قرار
دهد.
در «رجال» برقى او را از اصحاب رسول خدا شمرده است،
(57)
و در «رجال» ابن داود نيز او را در كتاب اول (58) يعنى معتمدين نام
برده، گر چه در «تنقيح المقال» گويد: بسيارى از افرادى را كه ابن داود در كتاب اول
ذكر كرده سپس نام آنها را در كتاب دوم كه مختص به ضعفاء و مجاهيل است آورده است
(59) .
و نيز گويد: عبد الله بن سلام در نزد من مجهول الحال استيعنى به
روايات او اعتبارى نيست، و مشايخ ثلاثه رجال او را از اصحاب رسول خدا نام بردهاند
و گفتهاند كه در اول اسرائيلى بوده و سپس انصارى شده است و از هم سوگندان با بنى
قينقاع و از اولاد يوسف بن يعقوب بوده است.اسم او در جاهليتحصين بوده و چون اسلام
آورد رسول خدا او را عبد الله نام نهادند و در سال چهل و سوم هجرى وفات نموده
استبنا بر تاريخ ابو احمد عسكرى.و سپس گويد: مىتوان از آنچه كه ابن ابى الحديد در
«شرح نهج البلاغه» گويد استفاده سوء حال و عدم اعتماد به او را نمود.ابن ابى
الحديد گويد: چون مردم بعد از عثمان با امير المؤمنين عليه السلام بيعت كردند حضرت
به دنبال گروهى فرستاد و آنان را به بيعتبا خود دعوت فرمود، به حضرت گفتند: آيا به
دنبال حسان بن ثابت، و كعب بن مالك، و عبد الله بن سلام نمىفرستى؟ حضرت فرمود: لا
حاجة لنا فيمن لا حاجة له فينا - انتهى «ما نيازى نداريم در معاونتبه كسانى كه
آنها به ما نياز ندارند»
(60) .
و علامه شيخ محمد تقى شوشترى بعد از آنكه از ابن ابى الحديد اين گفتار
امير المؤمنين عليه السلام را درباره او نقل مىكند گويد: طبرى و مسعودى نيز اين
گفتار حضرت را درباره او ذكر كردهاند (61) .و اما در رجال عامه احوال
او را در «طبقات» ابن سعد و «ميزان الاعتدال» ذهبى نيافتم، ليكن ابن عبد البر
حالات او را ذكر كرده تا آنكه مىگويد: بعضى از مفسرين گويند: آيه مباركه:
و شهد شاهد من بنى اسرائيل على مثله فآمن و استكبرتم
و آيه مباركه:
و من عنده علم الكتاب
درباره او نازل شده است.و سپس گويد: عكرمه و حسن در اين آيه انكار
كرده و گويند: سوره رعد مكى است و عبد الله بن سلام در مدينه ايمان آورده است.و سپس
گويد: ابو عمر گويد: سوره احقاف كه آيه شهد شاهد من بنى اسرائيل در آن است آن نيز
در مكه نازل شده است، پس به هر دو قول اعتبارى نيست (62) .
و ابن اثير جزرى گويد: چون مردم اراده كشتن عثمان را كردند عبد الله
بن سلام نزد او رفت.عثمان گفت: براى چه آمدهاى؟ عبد الله گفت: آمدهام تا تو را
يارى كنم.عثمان گفت: اگر از منزل بيرون روى و مردم را منع كنى بهتر استبراى ما تا
آنكه در منزل باشى، از منزل بيرون شو و مردم را از كشتن من بازدار.عبد الله بن سلام
از منزل بيرون آمد و در مقابل جمعيت قرار گرفت و گفت: اى مردم اسم من در جاهليت
فلان بوده و رسول خدا مرا عبد الله اسم گذارى كردند و درباره من آياتى از قرآن نازل
شده است:
و شهد شاهد من بنى اسرائيل على مثله فآمن و استكبرتم،
و آيه:
قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب .
«اى مردم شمشير خدا در غلاف رفته است و فرشتگان در اين شهر شما سكونت
گزيدهاند اين شهرى كه در او رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر شما وارد شده
است، از خدا بپرهيزيد در كشتن اين مرد، سوگند به خدا اگر او را بكشيد تمام ملائكه
آسمان كه همسايه شما شدهاند همه مىروند و آن شمشير در غلاف رفته را خدا بيرون
مىكشد و در ميان شما مىافكند به طورى كه تا روز قيامت در غلاف نخواهد رفت.مردم در
جواب گفتند: بكشيد عثمان يهودى را، و كشتند عثمان ر (63) » .
از مجموع اين مطالب به دست مىآيد كه عبد الله بن سلام خودش را عالم
به كتاب يعنى به تورات مىدانسته و شان نزول آيه مورد بحث را خودش مىدانسته است،
همچنانكه سيوطى گويد: ابن جرير و ابن مردويه از طريق عبد الملك تخريجكردهاند كه:
محمد بن يوسف بن عبد الله بن سلام كه نوه عبد الله است گويد: قال عبد الله بن سلام:
قد انزل الله فى القرآن:
قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب
(64)
.
و نيز سيوطى گويد: ابن مردويه از طريق عبد الملك از جندب روايت كرده
است كه قال: جاء عبد الله بن سلام حتى اخذ بعضادتى باب المسجد ثم قال: انشدكم بالله
اتعلمون انى انا الذى انزلت فيه: و من عنده علم الكتاب؟ قالوا: اللهم نعم (65)
.
بنابراين عبد الله بن سلام خودش خود را مورد اين آيه مىدانسته است و
ديگر پسرش و ديگر نوادهاش.و همانطور كه سابقا وايتشد حضرت باقر ادعاى پسر او را
نزد عبد الله بن عطا رد كردند و فرمودند: سوگند به خدا دروغ مىگويد.عالم به كتاب
على بن ابيطالب است.و بعضى از كسانى كه او را مورد شان نزول اين آيه دانستهاند
مانند مجاهد از نزد خودشان بوده نه آنكه از رسول خدا روايت كرده باشند.و سابقا ذكر
كرديم كه شعبى مىگويد: درباره عبد الله بن سلام در قرآن مجيد هيچ آيهاى نازل نشده
است. و سعيد بن جبير به شدت اين دعوى را انكار كرد و گفت: اين آيه در مكه نازل شده
و اسلام عبد الله در مدينه بوده است.
و علاوه وقتى معاوية بن ابى سفيان با قيس بن سعد بن عباده در مدينه
روبرو شدند و قيس گفت: و من عنده علم الكتاب على بن ابيطالب است و معاويه در جواب
گفت: عبد الله بن سلام است، قيس گفت: مراد على است و آياتى را از قرآن قرائت كرد
مانند:
انما انت منذر و لكل قوم هاد،
و آيه:
افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه،
و گفت كه: مراد از هادى در آيه اول و مراد از شاهد در آيه دوم على بن
ابيطالب است، چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را در روز غدير نصب به
خلافت نمود و فرمود:
من كنت مولاه فعلى مولاه.و فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا
انه لا نبى بعدى، معاويه در جواب قيس ساكتشد، و به هيچوجه قدرت رد و انكار نداشت
(66) .
بنابراين بدون هيچ شبهه و ترديد عبد الله بن سلام مراد از عالم به
كتاب نبودهاست، حال يا آنكه چون خودش را عالم به تورات مىدانسته و لفظ و من عنده
علم الكتاب را كه ديده اشتباها از كتاب معنى تورات را كرده و طبعا خودش را مصداق و
خداى ناكرده شان نزول آن دانسته است، يا آنكه عياذا بالله عمدا با آنكه مىدانسته
مراد از كتاب در اين آيه قرآن مجيد و مراد از عالم به او على بن ابيطالب است در عين
حال خودش مدعى اين مقام شده است، و العلم عند الله.ليكن بهر نحوى كه باشد اين ادعا
غلط محض است چنانكه از مجموع مطالب ما در اين بحث واضح و آشكار گرديد.
يا آنكه اين چند روايت، مجعول و ساخت و پرداخت دستبنى اميه و دشمنان
امير المؤمنين عليه السلام بوده همچنانكه از بحث معاويه با قيس بن سعد بن عباده
معلوم شد، چون معاويه اهتمام عجيبى داشتبر آنكه آيات و رواياتى كه درباره امير
المؤمنين عليه السلام رسيده تحريف كند و فضايل و مناقب او را از او برگردانده و به
ديگرى نسبت دهد، و در اين صورت براى پيدا كردن شان نزول آيه مورد بحث از عبد الله
بن سلام شخص مناسب ديگرى نبود چون طبعا نمىتوانست اين فضيلت را به ابو سفيان يا
خودش كه تا فتح مكه به روى مسلمانان شمشير زدهاند نسبت دهد، و عمر و ابو بكر هم كه
عالم به كتاب نبودهاند، بنابراين تحريف معناى كتاب، از قرآن به تورات، و عالم به
كتاب از امير المؤمنين به عبد الله بن سلام راه نزديكتر و آسانترى بود.
گر چه اين تحريف بر محققين پوشيده نيست و شعبى و حسن بصرى و سعيد بن
جبير حتى عكرمه كه دشمن امير المؤمنين است مىدانستهاند كه اين نسبتبه عبد الله
بن سلام بىمورد و غلط است، ليكن براى توده مردم و عوام كه از خصوصيات مكى بودن
سوره رعد و اسلام عبد الله در مدينه خبر ندارند و قوه ادراك تميز قرآن را در اين
آيه از تورات ندارند و براى گرم كردن بازار عناد و دشمنى با اهل بيت راهى از اين
نزديكتر به نظر نمىرسيد و لذا مىبينيم دشمنان اهل بيت و نواصب مانند ابن تيميه و
نظائرش در نسبت اين آيه به عبد الله بن سلام تا سر حد امكان پافشارى مىكنند و در
مقابل اين روايات كثيره مخالف و اين قرائن بسيار باز هم نمىخواهند از كلام خود
دستبردارند.اينجا حقيقتا صدق اين آيه مباركه در سوره رعد روشن مىشود:
افمن يعلم انما انزل اليك من ربك الحق كمن هو اعمى انما يتذكر اولوا
الالباب .
در اينجا مناسب است عين عبارتى را كه شيخ سليمان قندوزى حنفى در كتاب
«ينابيع المودة» در همين باب كه اختصاص به شان نزول اين آيه به امير المؤمنين دارد
از بعض از محققين نقل كرده ترجمه نمائيم:
بعضى از محققين گويد: خداوند تبارك و تعالى خاتم انبيائش و اشرف
پيامبرانش و گرامىترين بندگانش را از روى فضل عظيم و من جسيم و علم قديم و لطف
غميم خود به سوى بندگانش به نبوت و رسالتبرگزيد بعد از آنكه از پيغمبران گذشته عهد
و ميثاق، و از بندگانش پيمان گرفته كه به محمد صلى الله عليه و آله ايمان آورند و
او را يارى كنند.و چون درهاى رحمت پروردگار و ابواب سعادت كبرى و هدايت عظمى به
رسالتحبيبش محمد بر عموم عرب و قريش و بر خصوص بنى هاشم باز شد و آيه
و انذر عشيرتك الاقربين،
و رهطك المخلصين
(67)
نازل شد، در اينجا عقل حكم مىكند كه بايد عالم به جميع اسرار و حقائق
كتاب خدا بعد از پيغمبر مردى از بنى هاشم باشد، چون بنى هاشم از ساير قريش به
پيغمبر اكرم نزديكتر بودند، او اسلامش از همه زودتر باشد براى آنكه بر اسرار رسالت
از ابتداء امر واقف و از بدو وحى عارف شود، و در تمام اوقات به احسن وجوه با پيغمبر
بوده و به پيروى صحيح از آن حضرت مشخص باشد تا اينكه بر جميع اعمال پيغمبر خبير و
بر گفتارش بصير و از طفوليت از بجاى آوردن اعمال جاهليت منزه و مبرى باشد به جهت
آنكه به اخلاق آن حضرت متخلق و به آداب آن رسول اكرم از سن صباوت مؤدب گردد.
و اين شرائط در احدى ديده نشده است مگر در على بن ابيطالب عليه
السلام.و اما عبد الله بن سلام اسلام نياورده است مگر بعد از هجرت رسول اكرم (كه
بيش از نيمى از دوره بعثتبوده است) و سبب نزول سورههائى كه قبل از هجرت بر رسول
اكرم نازل شده است نمىدانسته است و بنابراين بعد از هجرت نيز به حقائق تاويل آن
سورهها پى نمىبرده و معرفت پيدا نمىكرده است.سلمان فارسى كه عمر طويل خود را
سيصد و پنجاه سال در فراگيرى اسرار انجيل و تورات و زبور و ساير كتبانبياى سابقين
و همچنين در فراگيرى قرآن مجيد بعد از اسلامش در مدينه منوره گذرانده است در نزد او
علم كتاب نيست چون اين شرايطى را كه ذكر نموديم در او نبوده است، چگونه عبد الله بن
سلامى كه اصلا انجيل را نخوانده و قبول نداشته است و اين شرائط در او نبوده است او
عالم به كتاب باشد.عبد الله بن سلامى كه از او سر نزده است آنچه كه از طفوليت و از
اول بعثت از على بن ابيطالب يعسوب الدين سرزده است، و از اسرار و حقائق در خطبهها
مثل آنچه كه از امير المؤمنين: سلونى قبل ان تفقدونى فان بين جنبى علوما كالبحار
الزواخر، و مثل آنچه كه از اولاد او ائمه هداة معصومين عليهم السلام از معارف و حكم
در تاويلهاى كتاب خدا و اسرار كتاب خدا سرزده است از او ديده نشده است، چگونه عالم
به كتاب باشد؟ (68)
شعبى گويد: ما احد اعلم بكتاب الله بعد النبى من على بن ابيطالب عليه
السلام و من الصالحين من اولاده عليهم السلام (69) . «بعد از پيغمبر
اكرم عالمتر از على بن ابيطالب و اولاد صالحين او نسبتبه كتاب خدا ديده نشده است»
.
و عاصم بن ابى النجود از عبد الرحمن بن سلمى روايت كرده كه او گفت: ما
رايت احدا اقرا من على بن ابيطالب (70) «هيچ كس را عالمتر به قرآن از
على بن ابيطالب نديدهام» .
و ابو عبد الرحمن از ابن مسعود روايت كرده كه او گفت: لو كنت اعلم
احدا اعلم بكتاب الله منى لاتيته.قال: فقلت له: فعلى؟ قال: او لم آته؟ «اگر
مىدانستم كه كسى به كتاب خدا عالمتر از من استبراى فراگيرى بيشتر نزد او
مىرفتم.عبد الرحمن گويد: به او گفتم: على بن ابيطالب؟ در پاسخ گفت: مگر نزد او
نرفتهام؟». (71)
بنابر آنچه گفته شد امير المؤمنين عليه السلام اعلم امتبعد از رسول
خدا بودهاند و طبعا آيه و من عنده علم الكتاب انطباق بر آن حضرت پيدا مىكند.و اگر
هر آينه در وقت نزول آينه فردى از افراد امت اعلم به كتاب خدا بود آيه بر او منطبق
مىشد.حال بايد ديد چرا پيغمبر با گواهى خدا گواه ديگرى آورده است و گواهى او در
مقابلگواهى خدا چه ارزشى دارد.مسلما بايد آن گواه در وزن و متانت در سر حد گواهى
خدا باشد و او امير المؤمنين است كه سند قرآن و كافل و حفيظ آن است.قرآن كلام لفظى
و او كلام فعلى خداست، او واقع قرآن، و قرآن حاكى از وجود اوست، و اين هر دو يك
حقيقتاند كه به دو صورت لفظى و فعلى درآمده است و با يكديگر متصل و مرتبط بوده و
قابل انفكاك نيستند.و در حقيقت رسول خدا در مقابل مشركين علاوه بر گواهى لفظى و
كتابتى خدا كه در قرآن مجيد بر رسالتش اقامه مىكند يك شاهد خارجى كه مركز طلوع
انوار خدا و مظهر اسماء او و عارف به كتاب تكوين و تشريع است گواه مىآورد، و مرجع
اين دو گواه همان فرمايش آن حضرت است كه به روايات متواتر، شيعه و عامه نقل
كردهاند كه آن حضرت فرمود:
انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى و لن يفترقا حتى
يردا على الحوض، ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابد (72) .
«من در نزد شما دو چيز گرانبها مىگذارم كتاب خدا و عترت من اهل بيت
من، و اين دو از هم جدا نمىشوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند، و تا هنگامى
كه به آن دو تمسك جستيد ابدا بعد از من گمراه نخواهيد شد» .بنابراين مىتوان اين
حديث را مفسر آيه مورد بحث قرار داد و مىتوان از آيه استدلال بر لزوم قرين بودن
امام را با كتاب خدا نمود.
اين نكته نيز ناگفته نماند كه در بعضى از قرائات شاذ و من عنده علم
الكتاب يا و من عنده علم الكتاب قرائتشده است كما آنكه سيوطى نقل مىكند (73)
.البته اين قرائتشاذ است و در مقابل جميع قرائات غير قابل اعتماد است، و
علاوه از نقطهنظرمعنى هم مطلب سليس به نظر نمىرسد كه پيغمبر بگويد گواه من خداست
و از نزد او كتاب دانسته شده است.گر چه فى حد نفسه اين معناى صحيحى است ليكن اين
جمله به عنوان توصيف خدائى كه گواه است در مقابل مشركين قريش خالى از لطف خواهد
بود.
بارى در «امالى» شيخ طوسى وارد است كه:
مر امير المؤمنين بملا فيهم سلمان فقال لهم سلمان: قوموا فخذوا بحجزة
هذا، فوالله لا يخبركم بسر نبيكم غيره (74) .
«امير المؤمنين عليه السلام به جماعتى مرور كردند كه در ميان آنها
سلمان بود.سلمان به آن جماعت گفت: برخيزيد و دامان اين مرد را بگيريد، سوگند به خدا
هيچكس نمىتواند شما را از اسرار پيمبرتان آگاه كند مگر اين مرد» .
و نقاش در تفسير خود گويد: ابن عباس گفت: على بن ابيطالب علومى را
مىدانست كه رسول خدا تعليمش نموده بود، و رسول خدا علومى را مىدانست كه خدا
تعليمش نموده بود، پس علم پيغمبر علم خداست، علم على از علم پيغمبر است، و علم من
از علم على است، و مقدار علم من و علم تمام اصحاب پيغمبر در مقابل علم على مانند
قطرهاى است در مقابل هفت دري (75) .
عونى گويد:
و من عنده علم الكتاب و علم ما يكون و ما قد كان علما مكتم (76)
«على آن كسى است كه علم كتاب تكوين و آفرينش، و علم آنچه كه بعدا
خواهد بود، و علم آنچه كه بوده است و از همه مكتوم و مختفى است، در نزد اوست» .
و ابو مقاتل بن داعى علوى گويد:
و ان عندك علم الكون اجمعه ما كان من سالف منه و مؤتنف (77)
«و بدرستى كه حقا در نزد تو علم جميع كتاب و عالم آفرينش است! چه از
امورى كه گذشته است و زمانش سپرى شده، و چه امورى كه از اين به بعد پيش مىآيد» .و
نصر بن منتصر گويد:
و من حوى علم الكتاب كله علم الذى ياتى و علم ما مضى (78)
«و على آن كسى است كه همه علم كتاب را در بردارد و بدان محيط است، علم
آنچه كه مىآيد، و علم آنچه كه آمده و گذشته است» .
و امير المؤمنين عليه السلام فرمايد:
(و منها يعنى آل محمد عليهم السلام) هم موضع سره، و لجا امره، و عيبة
علمه، و موئل حكمه، و كهوف كتبه، و جبال دينه تا آنكه فرمايد: لا يقاس بآل محمد
عليهم السلام من هذه الامة احد، و لا يسوى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا.هم اساس
الدين، و عماد اليقين، اليهم يفىء الغالى، و بهم يلحق التالى، و لهم خصائص حق
الولاية، و فيهم الوصية و الوراثة (79) .