امام شناسى ، جلد دوم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۸ -


درس‏هاى بيست و دوم تا بيست و چهارم

اشكالات وارده بر آيه «اولى الامر» و پاسخ آنها و اخوت امير المؤمنين با رسول خدا در همه مراتب

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شى‏ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الآخر ذلك خير و احسن تاويلا (1) .

از مجموع مباحث گذشته به خوبى روشن شد كه مراد از اولى الامر در اين آيه مباركه ائمه معصومين سلام الله و صلواته عليهم اجمعين هستند و حمل آن بر خصوص خلفاء اربعه بعد از رحلت رسول خدا يا بر امراء سرايا يا بر علماء جايز نيست چون در تمام اين طبقات عصمت وجود ندارد.

و از تمام مسلمين كسى ادعاى عصمت در آنها ننموده مگر طائفه شيعه كه در حق امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام معتقد به عصمت هستند.و سابقا ذكر شد كه چون آيه بدون قيد و شرط اطاعت آنها را واجب نموده و در رديف اطاعت رسول خدا قرار داده است‏بنابر اين حتما آنها بايد معصوم بوده باشند.

و اما حمل آن بر حكام و سلاطين نيز جايز نيست چون اگر اطاعت آنها مطلقا واجب باشد اين مخالف ضرورت دين و آيات صريحه قرآن مبين است كه اطاعت از مكذبين و مسرفين و هرگونه گناه و مخالفت امر خدا را حرام مى‏شمرد، و اگر به طور مقيد و در صورت امر به طاعت واجب باشد اين نيز مخالف با اطلاق آيه‏شريفه است و از همين جهت است كه فخر رازى در تفسير خود اعتراف به لزوم عصمت در اولوا الامر نموده است و ليكن چون قائل به خلافت‏بلا فصل امير المؤمنين و اولاد طيبين آن حضرت نيست، لذا گويد كه: منظور از اولوا الامر جماعتى از اهل حل و عقد هستند كه داراى علم و خبرويت‏بوده و در مسائل، اجماع آنها حجت و نتيجه آراء و افكار آنها ملازم با عصمت است.

ما در طى مباحث گذشته اين نظريه را باطل نموده و مواضع اشكال و فساد آنرا مفصلا روشن ساختيم.

اشكالات اهل تسنن در تطبيق آيه اولوا الامر بر ائمه معصومين

اما اشكالاتى كه عامه بر انطباق آيه بر ائمه معصومين نموده‏اند مجموعا هفت اشكال است كه همه آنها واهى و بى‏اساس است.ما يكايك از آنها را بيان نموده و پاسخ آنرا نيز ذكر مى‏كنيم.

اشكال اول:

در آيه مباركه لفظ اولوا الامر را مقيد به لفظ منكم نموده است‏يعنى اولوا الامرى كه از طراز و سنخه شماست و اين دلالت مى‏كند بر آنكه هر يك از اولوا الامر يك انسان عادى مانند بقيه افراد انسان است و آنها مثل ساير افراد مؤمنين هستند بدون مزيت عصمت در آنها.

پاسخ: اين استدلال در صورتى تمام است كه متعلق لفظ منكم ظرف لغو باشد به اصطلاح علم نحو و ادبيت و ليكن ظاهر آيه آن است كه آن ظرف مستقر است‏يعنى اولوا الامرى كه از شما هستند (اولى الامر كائنين منكم) و اين فقط دلالت دارد بر آنكه اولوا الامرى از جنس بشرند نه از غير آنها مثل قول خداى تعالى:

هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم (2)

«اوست‏خدائى كه از ميان مردم درس نخوانده پيغمبرى را كه از آنها بود برگزيد» .

و نيز مثل آيه:

ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم (3)

حضرت ابراهيم به خدا عرض كرد: «بار پروردگارا برانگيز در ميان آنها رسولى را از خود آنها» .

و نيز مثل آيه:

رسل منكم يقصون عليكم آياتى (4)

«پيمبرانى كه از خود شما هستند نزد شما آيند تا آن كه بر شما آيات مرا بخوانند» .

و بنابر اين، آيه فقط دلالت دارد بر آنكه اولوا الامر از خود مردم‏اند و البته در اين شكى نيست كه ائمه معصومين از جنس بشرند نه از جنس ملائكه يا غير آن.

اشكال دوم:

آنكه لفظ اولوا الامر جمع است و البته جمع دلالت دارد بر آنكه مسماى اين لفظ داراى كثرت و تعددى است، و اگر بخواهيم آنها را بر ائمه معصومين حمل نمائيم چون در هر زمان يك نفر از آنها بيشتر امام نيستند لازمه‏اش آن است كه لفظ جمع را حمل بر مفرد نموده باشيم و اين خلاف ظاهر است.

پاسخ: آنچه خلافت ظاهر است آنست كه لفظ جمع را بگوئيم و معناى مفرد را قصد كنيم و ليكن در آيه شريفه چنين نيست.اولوا الامر دوازده امام معصوم هستند و اطلاق لفظ جمع بر آنها بدون اشكال است و لازم نيست كه در صحت استعمال لفظ جمع تمام افراد آن فعلا موجود باشند، بلكه اگر يكى پس از ديگرى بوجود آيند لفظ جمع كه منحل به آحاد و افرادى است‏بر آنها منطبق خواهد شد.مثل آنكه مى‏گوئيم: شاگرد مدرسه بايد كلاسها را طى كند، مسلما كلاسها لفظ جمع است ولى طى نمودن آنها در يك زمان نيست‏بلكه يكى پس از ديگرى است، و نظير اين گونه استعمال در ميان مردم بسيار است.مى‏گويند: از رؤساى خود پيروى كن، با آن كه در هر زمان يك رئيس بيش نيست و در قرآن مجيد از اين گونه جمع‏ها بسيار است.

فلا تطع المكذبين (5)

«از تكذيب كنندگان پيروى منما» .

فلا تطع الكافرين (6)

«از كافران اطاعت مكن‏» .

حافظوا على الصلوات و الصلوة الوسطى (7)

«بر نمازهاى خود مواظبت‏بنمائيد» .

انا اطعنا سادتنا و كبرائنا (8)

«ما از رؤساء و بزرگان خود اطاعت نموديم‏» .

و اخفض جناحك للمؤمنين (9)

«بالهاى محبت و لطف خود را براى مؤمنين بگستران‏».

در اين آيات معلوم است كه انسان در زمان واحد تمام نمازها را نمى‏خواند و از همه بزرگان و رؤساء در وقت واحد پيروى نمى‏كند و بال خود را براى تمام مؤمنين در زمان واحد نمى‏گسترد بلكه اين جمع‏ها منحل به افرادى است عديده و در هر زمان كه يكى از آنها مصداق پيدا نمود آن تكليف بر او بار مى‏شود.آيه‏اولوا الامر نيز چنين است چون منحل به افرادى است، و در هر زمان فردى از آنها در خارج متحقق گردد وجوب اطاعت آن فرد متحقق خواهد شد.

اشكال سوم:

آنكه اطاعت از اولوا الامر اگر مراد ائمه معصومين باشند مشروط است‏به معرفت آنها چون اگر انسان به آنها معرفت نداشته باشد در اين صورت وجوب اطاعت از آنها محال و اين تكليف ما لا يطاق خواهد بود.و چون آيه مباركه به طور اطلاق اطاعت آنها را واجب مى‏كند بنابر اين مراد ائمه معصومين نخواهند بود.

پاسخ:

اولا عين اين اشكال بر خود اشكال كننده وارد است.زيرا كه اگر اولوا الامر را منتخب اهل حل و عقد هم بدانيم، باز اطاعت از آنها متوقف و مشروط است‏بر شناسائى آنها، و فرقى نيست‏بين آنكه ما اولوا الامر را امام معصوم بدانيم يا غير آن در هر صورت اطاعت از تكليف منوط است‏به شناسائى موضوع آن و فقط فرقى كه دارد آن است كه ائمه معصومين را بايد خدا و رسول خدا معرفى كنند و اهل حل و عقد را خود مردم بايد جستجو كرده و بشناسند.

و ثانيا همانطور كه در علم اصول فقه كاملا بحث‏شده است علم و معرفت‏به موضوع، شرط اصل تكليف نيست‏بلكه شرط تنجز تكليف و تحقق بلوغ تكليف است.بنابر اين بدون معرفت‏به خود تكليف يا به موضوع آن، تكليف متحقق است لكن تنجز ندارد و در صورت قصور مكلف از علم، گردن گير او نمى‏شود.و اگر بخواهيم فرضا علم به تكليف يا به موضوع آنرا از شرائط خود تكليف قرار دهيم مانند استطاعت‏براى وجوب حج و تمكن از آب براى وجوب وضوء هيچ تكليف مطلقى در خارج متحقق نخواهد شد.بنابر اين در آيه شريفه وجوب اطاعت از اولوا الامر به طور اطلاق است، و البته علم به آنها شرط تنجز تكليف است و در صورت عدم علم چنانچه از روى تقصير نباشد تكليف، تنجز ندارد.و در غالب از تكاليف علم به موضوع از شرائط بلوغ تكليف است نه از شرائط اصل تكليف.

اشكال چهارم:

در دنبال وجوب اطاعت اولوا الامر خدا مى‏فرمايد:

فان تنازعتم فى شى‏ء فردوه الى الله و الرسول

«اگر شما مردم در امرى نزاع نموديد براى رفع منازعه و حل مسئله به خدا و رسول رجوع كنيد» .

در اين آيه همين طور كه ملاحظه مى‏شود رافع نزاع را كتاب خدا و سنت رسول الله قرار داده است و اگر اولوا الامر امامان معصوم باشند بايد براى رفع نزاع به آنها مراجعه نمود، چون ايشانند كه طبق واقع در ميان مردم حكم مى‏كنند.ولى چون آيه شريفه رفع منازعه را به اولوا الامر ارجاع نداده است معلوم مى‏شود كه آنها داراى عصمت نيستند و در منازعه قول آنها حجيت ندارد بلكه بايد مرجع رفع نزاع را كتاب و سنت قرار داد.

پاسخ:

همانطور كه در اوائل بحث از اين آيه مباركه مفصلا ذكر شد خطاب اين آيه به مؤمنين است:

يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم .

در اين خطاب به طور مطلق به و بدون قيد و شرط پيروى از خدا و رسول خدا و اولوا الامر واجب شده است.اطاعت‏خدا در قوانين كليه و اصول احكام كه منظور قرآن مجيد است.

اطاعت رسول خدا دو ناحيه داشت، ناحيه اول: آن چه راجع به قانون و حكم بود مانند تفصيل احكام و بيان حدود موضوعات و مشخصات آنها و تفريع فروعى كه اصول آن در كتاب خدا بيان شده است.اين ناحيه راجع به تشريع بوده و اختصاص به رسول خدا دارد.

ناحيه دوم: اوامر شخصيه آن حضرت است راجع به مصالح اجتماع از تجهيز جيش و ارسال سرايا و تعيين امراى لشكر و ائمه جماعت و مؤذنين و ساير امورى كه راجع به تشريع نيست‏بلكه منوط به راى و نظريه آن حضرت است.اطاعت از رسول خدا در هر دو ناحيه واجب است.

و اما اطاعت از اولوا الامر فقط در ناحيه دوم از دو ناحيه اطاعت رسول خداست.زيرا كه اولوا الامر گرچه ائمه معصومين باشند چون شريعت تازه‏اى نياورده و نمى‏آورند بلكه تابع شريعت رسول خدا هستند بنابر اين براى آنها جنبه تشريع نيست‏بلكه وظيفه آنها بيان حكم و ابلاغ معانى قرآن و تاويل آن و تجهيز جيوش و نظريه در مصالح اجتماع از تعيين ولات و قضاة شرع در بين مردم و غير آنها مى‏باشد.و بنابر اين اطاعت از اولوا الامر تنها از ناحيه نظريه و آراء شخصى واجب است، و چون در آيه شريفه كتاب و سنت مرجع براى اخذ احكام قرار داده شده است و اولوا الامر را در آن نصيبى نيست لذا براى رفع نزاع بايد به عالم حكم خدا و سنت مراجعه نمود، خواه به اولوا الامر مراجعه نمود يا به غير آنها كه نيز عالم به كتاب و سنت‏اند، و البته، چنانچه به اولوا الامر مراجعه شود چون آنها عالم به كتاب و سنت هستند و طبق آندو حكم مى‏كنند حكم آنها نيز قاطع و به دليل آيه مباركه واجب الاطاعة خواهد بود.بنابر اين واضح شد كه علت آنكه خدا در مورد تنازع، ارجاع به كتاب و سنت داده و ارجاع به اولوا الامر ننموده است‏براى تعيين مصادر احكام و تشريع است كه منحصر به كتاب و سنت است نه از جهت عدم حجيت قول اولوا الامر بلكه قول آنها حجت است و رافع خصومت از جهت آنكه متخذ از كتاب خدا و سيره رسول الله است.

و مؤيد و شاهد تمام مطالب فوق آيات بعدى است كه رجوع به طواغيت زمان را براى رفع منازعه و خصومت‏حرام مى‏شمرد.

ا لم تر الى الذين يزعمون انهم آمنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به و يريد الشيطان ان يضلهم ضلالا بعيدا . (آيه 60) و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول رايت المنافقين يصدون عنك صدودا (آيه 61) ...

و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله (آيه 64) .

اين آيات رجوع به غير خدا و رسول را در رفع منازعات و مشاجرات حرام مى‏شمرد و به عنوان سرزنش و تعييب از افرادى كه براى حل مشكلات خود به حكام جور كه بر خلاف حكم خدا و رسول خدا فصل خصومت مى‏دهند مراجعه كرده‏اند مؤاخذه مى‏نمايد و فقط حكم پيغمبر را فصل خصومت و رافع منازعه قرار مى‏دهد.اينها شواهدى است كه در آيه اولوا الامر خداوند مرجع و مستند احكام را كتاب خود و سنت رسول خود قرار داده و از اين جهت‏بايد در منازعات آنها را حكم قرار داد، نه از جهت آنكه قول اولوا الامر كه بنا به فرض، معصوم بوده و از كتاب و سنت تجاوز نمى‏نمايد حجت نيست‏بلكه حجيت آن در طول حجيت كتاب و سنت است نه در عرض آن.


اشكال پنجم:

آنكه شيعه ميگويد: فائده امام معصوم همانا هدايت‏به صراط مستقيم و رهائى دادن آنها از منازعات و مشاجرات و تفرقه آنان است، و البته اين نتيجه با فرض عصمت آنهاست، ولى چنانچه فرض شود در بين خود اولوا الامر نزاعى در گيرد و راجع به اصل ولايت‏يا غير آن منازعه‏اى كنند در اين صورت معصوم نبوده و آن نتيجه عائد نخواهد شد.و چون آيه شريفه تنازع مردم را با وجود اولوا الامر بلكه تنازع خود اولوا الامر را بيان مى‏كند و در تمام احوال، مرجع رفع خصومت را كتاب و سنت مى‏داند بنابر اين با وجود فرض تنازع ميان آنها ديگر فرض عصمت‏براى آنها محال است.

پاسخ:

همانطورى كه ذكر شد وجهه خطاب در اين آيه مباركه با غير اولوا الامر از ساير مؤمنين است

يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شى‏ء...

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از خدا و رسول خدا و اولوا الامر اطاعت كنيد پس اگر نزاع كرديد در چيزى...» .

معلوم است كه مخاطب به اين خطاب افراد ديگر از مؤمنين‏اند و اين خطاب كه مردم را امر به اطاعت اولوا الامر نموده شامل خود اولوا الامر نخواهد شد.و سپس كه مى‏فرمايد: پس اگر نزاع كرديد به خدا و رسول مراجعه كنيد، اين خطاب هم به دنبال همان خطاب اول و چون عطف است مخاطب به آن همان مخاطبان اول يعنى غير از اولوا الامر است، و بنابر اين مورد تنازع همان مسائل واقعه بين خود مردم است نه مسائل و احكامى كه از امام صادر مى‏شود.چون با وجوب اطاعت امام، تنازع در احكام و اوامر او معنى ندارد و فرض نمى‏شود و نه مسائلى كه بين خود اولوا الامر واقع شده و نزاعى كه بين خود آنها درگيرد چون وجهه خطاب با مؤمنين است.و علاوه بر آنكه آنها معصوم بوده و نزاع نمى‏كنند خطاب شامل آنها نمى‏گردد.و البته معلوم است كه مردم در منازعات خود بايد به كتاب و سنت رجوع كنند و كسى كه بدانها علم و معرفت داشته باشد چه اولوا الامر و چه غير آنها خصومت را فيصله دهد.مثل آياتى كه دلالت مى‏كند بر آنكه مؤمنين بايد از رسول خدا اطاعت كنند يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و رسوله چگونه در اين خطابات كه متوجه مؤمنين مى‏شود شامل خود حضرت رسول نخواهد شد، بلكه راجع به افراد مؤمنين غير آن حضرت است كه بايد حكم خدا و رسول را از آن حضرت يا از غير آن حضرت كه مطلع و عالم باشد سؤال كنند و سپس طاعت‏بنمايند، همچنين در آيه اولوا الامر خطاب شامل حال آنها نشده بلكه راجع به غير آنها از مؤمنين است كه بايد حكم و مسئله را از اولوا الامر يا غير آنها پرسيده و طبق حكم خدا و رسول خدا عمل نمايند.

اشكال ششم:

ما در اين زمان از دسترسى به امام معصوم و تعلم احكام و مسائل و تاويلات قرآن عاجزيم و هيچ راهى براى وصول به آن نداريم، بنابر اين نمى‏شود خدا طاعت آنها را بر ما واجب كند، چون راهى براى طاعت نيست.و از طرفى چون مى‏دانيم كه آيه كريمه به طور اطلاق اطاعت اولوا الامر را لازم شمرده است‏بنابر اين اولوا الامر ائمه معصومين نخواهند بود.

پاسخ:

در زمان ظهور براى تمام مردم امكان دسترسى به امام هست مانند زمان يازده امام، و اما در زمان غيبت، عدم امكان دسترسى براى عموم مستند به خود آنهاست زيرا به واسطه خيانت‏ها و جنايتهاى آنان فيض از آنها باز داشته شده است و اين قصور از ناحيه خدا و رسول خدا نيست مثل آنكه امت، پيغمبر خود را بكشد و سپس بگويد كه ما قدرت بر اطاعت نداريم، و اعتذار بجويد كه ما متمكن از ملاقات و استفاده از محضر او نيستيم.كما آنكه در زمان حضور هم نظير اين مصائب كه مى‏توان آنرا نيز غيبتى شمرد براى امت دست داد.

حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام را زندان كردند و حضرت رضا را حبس نظر داشتند، و نيز ساير ائمه.حضرت امام محمد تقى و امام على النقى و امام حسن عسكرى همه حبس نظر بوده و دسترسى تمام امت‏به آنها ممكن نبود.هر وقت كه امت‏خود را اصلاح نموده و قابليت ظهور آن حضرت را پيدا كند مشرف به ملاقات خواهد شد، چنانچه آن حضرت ضمن نامه‏اى كه به شيخ مفيد رضوان الله عليه مى‏نويسند اين نكته را تذكر مى‏دهند:

و لو ان اشياعنا - وفقهم الله لطاعته - على اجتماع من القلوب فى الوفاء بالعهد عليهم لما تاخر عنهم اليمن بلقائنا، و لتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا على معرفة الحق و صدقها منهم بنا، فما يحبسنا عنهم الا ما يتصل بنا مما نكرهه و لا نؤثره منهم. (10)

«و اگر شيعيان ما - كه خداوند براى طاعت‏خود توفيقشان دهد - در وفاى به عهدى كه با آنان شده است‏يكدل بودند، هر آينه تشرف آنان به يمن ملاقات ما به تاخير نمى‏انجاميد و هماى سعادت ديدار ما به خاطر معرفتى كه آنان به حق و صداقتى كه سبت‏به ما دارند به سرعت‏بر فراز خانه آنها مى‏نشست.لكن ناملايماتى كه از ناحيه آنان به ما مى‏رسد كه ابدا مورد انتظار ما نيست آنها را از ديدار ما محروم گردانيده است‏» .

اين از نقطه نظر عموم، و اما از نقطه نظر خواص از مردم كه در صدد تزكيه نفس بود و در طى صراط مستقيم و مجاهده با مشتهيات نفسانيه مجد و قدمهاى استوارى برمى‏دارند راه ملاقات و استفاده از محضر آن حضرت مسدود نمى‏باشد.هر كس‏بخواهد خدمت آن حضرت تشرف حاصل كند بايد در اين راه قدم به صدق نهد.

علاوه اين اشكال بر خود فخر رازى كه مستشكل است وارد است، زيرا او اولوا الامر را اجماع اهل حل و عقد مى‏داند كه نظريه آنها متبع و در تمام عالم اسلام بايد امت واحدى را تشكيل دهند.و البته امروز به هيچ وجه تمكن از تشكيل امت واحده در تمام عالم اسلام به نظريه و صلاحديد اهل حل و عقد نيست.

اشكال هفتم:

اگر مراد از اولوا الامر ائمه معصومين باشند بايد صراحتا از جانب خدا و رسول خدا به تمام مردم معرفى گردند و اگر معرفى شده بودند، بعد از رحلت رسول خدا تمام امت‏بدانها مراجعه نموده و آنان را ولى و صاحب اختيار خود مى‏شمردند و در اين امر اختلاف و نزاعى حتى بين دو نفر پيدا نمى‏شد. (11)

پاسخ:

علت مخالفت‏بعض از امت فقدان نص از جانب خدا و رسول خدا نيست.چه بسيار از امورى كه صراحتا در كتاب خدا و سنت رسول خدا معين شده و در عين حال مخالفت‏شده است.دانستن حكم و فهميدن واقع در يك طرف، تسليم قلب و انقياد دل در برابر امر خدا و رسول خدا در طرف ديگرى است.

چه بسيار ممكن است كه كسى مطلبى را خوب بداند و از نقطه نظر فكرى و عقلى، بدون هيچ شبهه و ترديد حقيقت امر را به دست آورده باشد ولى به جهات ميل به رياست و غلبه نفس اماره و انغمار در لذات و شهوات نفس و عدم تمكين دل و خضوع قلب در مقابل واقعيات، آن امر معلوم و مسلم را كنار زده و به مرحله عمل در نياورد.و البته حب جاه و هواى رياست هزاران بار در انسان از حب مال و بعضى از شهوات غذائى و جنسى قوى‏تر است و ممكن است كسى در صورت ظاهر از شهوات جنسى و غذائى و مالى خود را بركنار بدارد، ولى حب جاه و رياست كه بسيار مخفى و در روزنه‏ها و سوراخهاى باريك و لطيف دل جاى مى‏گيرد و تا دم مرگ انسان را بدرقه مى‏كند و آخرين چيزى است كه از دلهاى صديقين خارج مى‏شود كجا به اين زودى‏ها و به اين آسانى‏ها از دل بيرون مى‏رود، بلكه مانند صياد در گوشه ضمير در كمين مى‏نشيند و همين كه زمينه را براى تاخت و تاز خود مساعد ديد حمله مى‏كند ومردم را به تبعيت و پيروى از خود دعوت مى‏نمايد و براى اين منظور از همه چيز حتى از مال و فرزند نيز مى‏گذرد، مگر آن كسانى كه از اين مراحل عبور كرده و آيه «انفسنا» و «تطهير» درباره آنان نازل شده است، و ديگر افرادى كه خود را تابع آنان دانسته و در راه وصول به مقصد در سلوكند، از نصوص كتاب و سنت تخطى ننموده در ولايت ائمه معصومين شك و ترديدى ننموده‏اند.

نصوص و تصريحات در كتاب خدا و كلام رسول خدا راجع به ولايت امير المؤمنين (ع)

آيا براى ولايت امير المؤمنين عليه السلام و اولاد طاهرينش آيه ولايت نازل نشده:

انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون .

«اين است و جز اين نيست كه صاحب اختيار و سرپرست‏شما خدا و رسول خدا و كسانى هستند كه اقامه نماز نموده و در حال ركوع به فقرا انفاق مى‏نمايند» .كه اين آيه بدون ترديد و به اجماع شيعه و سنى درباره امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است.و نيز آيه:

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا .

«امروز من دين شما را كامل نموده و نعمت‏خود را بر شما تمام كردم و راضى شدم كه اسلام دين شما باشد»

به دنبال حديث غدير:

ا لست اولى بكم من انفسكم؟ قالوا: بلى.قال صلى الله عليه و آله و سلم من كنت مولاه فهذا على مولاه.

در وقتيكه پيغمبر در غدير خم خطاب نموده و به امت فرمود: «آيا من اولى به تصرف و صاحب اختيار در امور شما نيستم؟ گفتند: بلى.حضرت فرمود: هر كس كه من صاحب اختيار او هستم بداند كه اينك اين على صاحب اختيار اوست‏».

و نيز آيه تطهير:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا

«خداوند اراده تكوينى نموده كه شما (پنج نفر: رسول خدا، امير المؤمنين، فاطمه، حسن و حسين) را كه اهل البيت هستيد از هر گونه پليدى ظاهرى و معنوى پاك گرداند» .

و حديث‏سفينه:

مثل اهل بيتى فيكم كمثل سفينة نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق

«مثال اهل بيت من در ميان شما مثال كشتى نوح است هر كس در آن سوار شود نجات مى‏يابد و هر كس از سوار شدن تخلف ورزد غرق مى‏گردد» .

و حديث عشيره:

ايكم يوازرنى على ان يكون اخى و وزيرى و خليفتى من بعدى؟

«كيست از شما كه با من در امر رسالت و تبليغ آن كمك كند تا آنكه برادر و وزير و خليفه من بعد از من در ميان شما بوده باشد؟» .

و حديث ثقلين:

انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى، ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا

«من در ميان شما دو چيز بزرگ و گرانبها از خود به يادگار مى‏گذارم: كتاب خدا و عترت من كه اهل بيت من هستند، تا زمانى كه شما به اين دو تمسك جوئيد ابدا گمراه نخواهيد شد» .

و مانند حديث منزلت:

يا على انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.

«اى على نسبت تو با من مانند منزله و نسبت هارون است‏به موسى مگر آنكه ديگر بعد از من پيغمبرى نخواهد بود» .

و حديث‏خصف نعلين:

انا قاتلت الناس على تنزيل القرآن و لكن خاصف النعل يقاتلهم على تاويله - و كان قد اعطى عليا نعله يخصفها -

«من كارزار كردم با مردم براى اعتراف و اقرار به ظاهر قرآن، و ليكن پينه كننده نعل كارزار مى‏كند با مردم براى اقرار و اعتراف به باطن قرآن.و در آن حال كه حضرت اين جملات را فرمود نعلين خود را به على بن ابيطالب عليه السلام داده بود كه پينه زند و على مشغول پينه زدن بود» .

و مانند امر نمودن آن حضرت اصحاب را كه به نام امارت بر آن حضرت سلام كرده و بگويند:

السلام عليك يا امير المؤمنين،

و بسيارى از احاديث ديگر كه در آنها نه يك بار و نه دو بار بلكه ده‏ها بار و صدها بار و نه در يك مجلس و دو مجلس بلكه در مجالس عديده و مواطن كثيره آن حضرت امير المؤمنين را وصى خود، و وزير خود، و وارث خود، و برادر خود، و نفس خود، و خليفه خود، و ولى هر مؤمن بعد از خود خوانده است.و اين احاديث و آياتى كه شان نزولش آن حضرت بوده ذكر شد و احاديث و آيات ديگرى كه نيز وارد است همه مورد اجماع و اتفاق شيعه و سنى است.همه سند آنها را صحيح شمرده و از طريق عديده از رسول خدا روايت كرده‏اند و در كتب معتبره تاريخ و حديث و تفسير ذكر كرده‏اند. (12) آيا اين همه آيات و روايات معتبره براى اثبات ولايت امير المؤمنين و اولاد طاهرينش كافى نيست؟ !

بارى اگر اين روايات و تصريحات را ما نص و تصريح ندانيم، بنابر اين معنى نص و تصريح را نفهميده‏ايم.اگر جبرائيل زبان درآورد و از بالاى آسمان نداكند كه امير المؤمنين وصى رسول خداست‏باز هم مى‏گويند: اين نص و تصريح نيست.هر كس به كتاب‏هاى اهل تسنن وارد باشد مى‏داند كه تمام آنها مملو از وصايت امير المؤمنين و تصريحات رسول خداست، مع ذلك مى‏گويند: رسول خدا تصريح نكرده است.

مشركين قريش هر روزه آيات باهره و معجزات قاهره از رسول الله مى‏ديدند كه هيچ جاى ابهام و ترديد براى آنها باقى نمى‏گذاشت مع ذلك چون نفس آنها حاضر براى قبول قول حق و تمكين از واقع نبود قبول نمى‏كردند،

و منهم من يستمع اليك و جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه و فى آذانهم وقرا و ان يروا كل آية لا يؤمنوا بها حتى اذا جاؤك يجادلونك يقول الذين كفروا ان هذا الا اساطير الاولين (13) .

«و بعضى از كافران و مشركان به سخنان تو گوش فرا مى‏دهند لكن چون ما بر روى دلهاى آنها پرده‏اى كشيده‏ايم كه فهم آن سخنان نمى‏كنند و در گوشهاى آنان سنگينى قرار داده‏ايم لذا اگر تمام آيات الهى را مشاهده كنند باز ايمان نمى‏آورند تا آنجا كه چون نزد تو آيند و در مقام مجادله برآيند، مى‏گويند اين آيات غير از افسانه سرائى پيشينيان چيز ديگرى نيست‏» .

و ان يروا كل آية لا يؤمنوا بها و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك بانهم كذبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين (14) .

«و اگر هر آيه و نشانه‏اى از واقع ببينند باز ايمان نمى‏آورند و اگر راه رشد و هدايت را ببينند و بفهمند از آن پيروى نمى‏نمايند و اگر راه ضلالت و گمراهى را ببينند و تشخيص دهند آنرا انتخاب مى‏نمايند، و اين به علت آن است كه آيات ما را تكذيب كرده و از آن غافل شدند» .

و كاين من آية فى السموات و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون (15) .

«و چه بسيارى از آيات خدا در آسمان‏ها و زمين است كه اين مردم غافل بر آنها مرور نموده و آنها را مشاهده مى‏كنند لكن به نظر عبرت نمى‏نگرند و اعراض مى‏كنند و اكثر خلق خدا به خدا ايمان نداشته بلكه براى اوشريك قرار داده و امور ديگرى را در نظام عالم مؤثر مى‏دانند» .

ان الذين حقت عليهم كلمة ربك لا يؤمنون و لو جائتهم كل آية حتى يروا العذاب الاليم (16) .

«آن كسانى كه كلمه خذلان و مهر ضلالت از طرف خدا بر دل آنها خورده است ايمان نمى‏آورند و اگر تمام انواع و اقسام آيات خدا بر آنها وارد شود باز ايمان نمى‏آورند تا جائى كه عذاب دردناك خدا را در مقابل چشمان خود مشاهده كنند» .

هر كس سيره رسول خدا را با امير المؤمنين عليه السلام و روش و سلوك آن حضرت را با آن امام همام ملاحظه كند بدون هيچ شك و ريب مى‏داند كه آن امام وجود مبقيه رسول خدا و حكم جان و نفس آن حضرت را داشته‏اند و خلافت آن حضرت بعد از رسول خدا مانند خورشيد روشن بوده است.

اعتراف ابو بكر به تقدم امير المؤمنين عليه السلام

ابو بكر و عمر و دستياران آنها از مقامات امير المؤمنين عليه السلام به خوبى خبر داشتند، و تمام اخبارهائى كه حضرت رسول راجع به وصايت و ولايت و خلافت امير المؤمنين عليه السلام داده بودند براى آنها معلوم و روشن بود مع ذلك مخالفت كردند و حتى بدون اطلاع آن حضرت در سقيفه جمع شده و مردم را به بيعت‏خود دعوت نمودند.

اين حجر هيتمى شافعى گويد كه: ابن سمان در كتاب خود كه به نام «الموافقة‏» مى‏باشد با اسناد خود از ابن عباس روايت كرده است

قال: لما جاء ابو بكر و على لزيارة قبر النبى صلى الله عليه و آله و سلم بعد وفاته بستة ايام، قال على لابى بكر: تقدم، فقال ابو بكر: لا اتقدم رجلا سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول فيه: على منى كمنزلتى من ربى (17) .

ابن عباس گويد:

«چون بعد از شش روز كه از رحلت رسول خدا گذشت ابو بكر و على براى زيارت قبر رسول خدا آمدند على به ابو بكر گفت: بفرما (يعنى در ورود به روضه شريفه، حضرت به او تعارف كردند) ابو بكر گفت: من هيچگاه جلوتر از مردى قدم نمى‏گذارم كه از رسول خدا شنيدم كه درباره او مى‏فرمود: نسبت على با من مثل منزلت من است نسبت‏به خداى من‏» .

اين حديث را محب الدين احمد بن عبد الله طبرى در دو كتاب خود: «الرياض النضرة‏» ج 2 ص 163، و «ذخائر العقبى‏» ص 64 روايت كرده است و ليكن بدين عبارت:

على منى بمنزلتى من ربى.

و همچنين موفق بن احمد خوارزمى با اسناد خود از شعبى روايت كرده است

قال: نظر ابو بكر الى على بن ابى طالب مقبلا فقال: من سره ان ينظر الى اقرب الناس من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و اجدرهم منزلة و اعظمهم عند الله عناء و اعظمهم (18) عليه فلينظر الى هذا - و اشار الى على بن ابى طالب - لانى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: انه لرؤوف بالناس و انه لاواه حليم (19) .

شعبى گويد:

«در حالى كه على بن ابيطالب مى‏آمد ابو بكر بدو نگاه كرد و گفت: هر كس دوست دارد كه نزديك‏ترين مردم را و شايسته‏ترين آنها را از لحاظ منزلت و مقام نسبت‏به رسول خدا، و عظيم‏ترين آن‏ها را در نزد خدا از جهت تحمل مشاق و زحمات دين خدا ببيند باين مرد نگاه كند، و با دست‏خود اشاره كرد به سوى على بن ابيطالب و گفت: به علت آنكه من از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود: على بن ابيطالب نسبت‏به مردم بسيار مهربان و بسيار شكيبا و حليم و نسبت‏به خدا خاشع و بسيار كثير المناجات است‏» .

تمام اين حديث را بدون استشهاد به قول رسول خدا نيز محب الدين طبرى در «الرياض النضرة‏» ج 2 ص 163 آورده است.

و شيخ سليمان حنفى قندوزى از كتاب «مودة القربى‏» روايت كرده است‏با سند متصل خود از عبد الله بن عمر:

ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال: خير رجالكم على بن ابى طالب، و خير شبابكم الحسن و الحسين، و خير نسائكم فاطمة بنت محمد - عليه الصلاة و السلام - (20) .

عبد الله عمر مى‏گويد كه: رسول خدا فرمود: «بهترين مردان شما على بن ابيطالب، و بهترين زنان شما فاطمه دختر محمد، و بهترين جوانان شما حسن و حسين هستند» .

و نيز از ابن عمر روايت كرده است كه

قال: كنا اذا اعددنا اصحاب النبى صلى الله عليه و آله و سلم قلنا: ابو بكر و عمر و عثمان.فقال رجل: يا ابا عبد الرحمن فعلى ما هو؟ قال: على من اهل بيت لا يقاس به احد، هو مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى درجته.ان الله يقول:

«الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم‏»

ففاطمة مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى درجته و على معهما (21) .

از عبد الله بن عمر روايت است كه گويد:

«ما هر وقتى كه اصحاب رسول خدا را مى‏شمرديم مى‏گفتيم: ابا بكر و عمر و عثمان.يك روز مردى گفت: اى ابا عبد الرحمن پس على كيست؟ ابن عمر در پاسخ گفت: على از اهل بيتى است كه هيچ كس در روى زمين با او قابل مقايسه نيست.على با رسول خدا و هم درجه اوست، خداوند مى‏فرمايد: «كسانى كه ايمان آوردند و ذريه آنان نيز در ايمان از آنها پيروى نمودند ما ذريه آنها را به آنان ملحق مى‏نمائيم‏» . بنابر اين فاطمه كه ذريه رسول خداست‏به آن حضرت ملحق است و در درجه آن حضرت، و على با آن دو است‏» .

براى اين روايتى كه عبد الله بن عمر آورده است كه على از خاندانى است كه هيچ كس با آنها قابل مقايسه نيست‏شواهد و مؤيداتى بسيار از كلام رسول خدا و از كلام بزرگان علماء اماميه و علماء سنت‏يافت مى‏شود.

در «ذخائر العقبى‏» ص 17 از انس بن مالك روايت كرده است كه

قال: قال رسول الله: نحن اهل بيت لا يقاس بنا احد.

حضرت رسول فرمودند: «ما اهل بيتى هستيم كه هيچ كس با ما قابل قياس نيست‏».

و در «ينابيع المودة‏» ص 253 بعد از نقل اين حديث فرموده است كه: احمد بن محمد كرزرى بغدادى گفت كه: از احمد بن حنبل سئوال كردم كه افضل صحابه كه بودند؟ در پاسخ گفت: ابو بكر و عمر و عثمان و سپس ساكت‏شد.من گفتم: اى پدر جان پس على بن ابيطالب كجا رفت؟ قال: هو من اهل بيت لا يقاس به هؤلآء «على بن ابيطالب از اهل بيتى است كه‏اينها با او قابل مقايسه نيستند» .

و نيز در «كنز العمال‏» ج 6 ص 218 از «فردوس الاخبار» ديلمى روايت كرده است كه

قال: نحن اهل بيت لا يقاس بنا احد.

و همچنين عبيد الله حنفى در كتاب خود «ارجح المطالب‏» ص 330 از ابن مردويه در كتاب «مناقب‏» خود اين حديث را آورده است، و نيز گويد كه

قال: على عليه السلام على المنبر: نحن اهل بيت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، لا يقاس بنا احد.

حضرت على بن ابيطالب بر فراز منبر فرمودند: «مائيم اهل بيت رسول خدا كه هيچ كس با ما قابل مقايسه نيست‏» .

و در خطبه دوم از «نهج البلاغه‏» وارد است كه آن حضرت فرمود:

لا يقاس بآل محمد صلى الله عليه و آله و سلم من هذه الامة احد (22) .

«از تمام اين امت هيچ كس با آل محمد قابل مقايسه نيست‏» .

و همچنين خوارزمى حنفى با اسناد خود از رسول خدا روايت كرده است كه:

انه صلى الله عليه و آله و سلم قال: خير من يمشى على الارض بعدى على بن ابى طالب (23) .

حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: «بهترين كسى كه بعد از من بر روى زمين راه برود على بن ابيطالب است‏» .

اينها احاديثى بود كه خود ابو بكر و عايشه و عبد الله بن عمر در فضائل امير المؤمنين و در افضليت آن حضرت با زبان خود از رسول خدا حكايت كرده‏اند.و همچنين درباره اخوت آن حضرت با رسول خدا احاديثى از زبان خود عمر و عبد الله ابن عمر و غير آنها نقل شده است.

اخوت امير المؤمنين با رسول خدا

محب الدين طبرى گويد (24) :

عن ابن عمر قال: آخى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بين اصحابه فجاء على تدمع عيناه فقال: يا رسول الله آخيت‏بين اصحابك و لم تواخ بينى و بين احد؟ قال له رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم انت اخى فى الدنيا و الآخرة (25) .

عبد الله بن عمر گويد:

«رسول خدا بين اصحاب خود عقد اخوت بست و هر يك را با ديگرى برادر قرار داد، على بن ابيطالب آمد در حالى كه از چشمانش اشك مى‏ريخت عرض كرد: اى رسول خدا، بين اصحاب خود عقد اخوت بستى لكن بين من و كسى عقد اخوت نبسته‏اى؟ حضرت فرمود: اى على تو برادر من هستى در دنيا و آخرت‏» .

محب الدين طبرى بعد از نقل اين حديث گويد: اين حديث را ترمذى با سند متصل روايت نموده و گفته است كه: حديث‏حسن.و نيز بغوى در «مصابيح‏» نقل كرده و آن را از احاديث‏حسان شمرده است.

و در روايت ديگر از امام احمد حنبل وارد است كه:

ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم قال له لما قال: آخيت‏بين اصحابك و تركتنى؟ قال: و لم ترانى تركتك؟ انما تركتك لنفسى، انت اخى و انا اخوك. (26)

«چون امير المؤمنين عليه السلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد: اى رسول خدا! بين اصحابت عقد اخوت بستى و مرا واگذاردى؟ حضرت در پاسخش فرمود: گمان مى‏برى كه به چه دليل من تو را واگذاشتم؟ من تو را براى خودم واگذارده‏ام، تو برادر من هستى و من برادر توام‏» .

و عن على عليه السلام قال: طلبنى النبى صلى الله عليه و آله و سلم فوجدنى فى حائط نائما فضربنى برجله و قال: قم فو الله لارضينك، انت اخى و ابو ولدى، تقاتل على سنتى، من مات على عهدى فهو فى كنز الجنة، و من مات على عهدك فقد قضى نحبه، و من مات على دينك بعد موتك ختم الله له بالامن و الايمان ما طلعت‏شمس او غربت.

اخرجه احمد (27) .

«حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرموده‏اند كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به جستجوى من بود تا مرا در محوطه و باغى خوابيده يافت و با سر انگشت پا به من زد و فرمود: اى على برخيز سوگند به خدا كه ترا راضى خواهم نمود.تو برادر من هستى و پدر فرزندان من، تو هستى كه براى تثبيت‏سنت من در ميان مردم كارزار مى‏كنى.كسى كه در وفاى به عهد من بميرد در نج‏بهشت است، و كسى كه در وفاى به عهد تو بميرد دين خدا را ادا كرده و از عهده او بيرون آمده است، و كسى كه بر مرام و دين تو بميرد بعد از مردن تو، تا هنگامى كه آسمان و زمين برپاست و خورشيد طلوع و غروب مى‏كند، خداوند خاتمه امر او را به ايمان قرار داده و در بهشت امن داخل مى‏كند» .

و عن جابر بن عبد الله الانصارى قال: على باب الجنة مكتوب: لا اله الا الله، محمد رسول الله، على اخو رسول الله.

و فى رواية: مكتوب على باب الجنة: محمد رسول الله، على اخو رسول الله، قبل ان تخلق السماوات و الارض بالفى سنة

(اخرجهما احمد فى المناقب) (28) .

احمد بن حنبل با اسناد خود از جابر بن عبد الله انصارى روايت كرده است كه رسول خدا فرموده است:

«بر در بهشت نوشته است: نيست معبودى جز خداى لا شريك له، و محمد فرستاده خداست، و على برادر رسول خداست.و در روايت ديگرى است كه بر در بهشت نوشته است: محمد است رسول خدا، على است‏برادر رسول خدا، به دو هزار سال قبل از آنكه آسمانها و زمين خلقت‏شوند» .

و ابن اثير گويد:

و آخاه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مرتين، فان رسول الله آخى بين المهاجرين ثم آخى بين المهاجرين و الانصار بعد الهجرة و قال لعلى فى كل واحدة منهما: انت اخى فى الدنيا و الآخرة (29) .

«حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم دو بار با امير المؤمنين عقد اخوت بستند چون حضرت يكبار در مكه ميان مهاجرين عقد اخوت بست و بار ديگر در مدينه بعد از هجرت بين مهاجرين و انصار، و در هر دو بار به على بن ابيطالب فرمود: تو برادر من هستى در دنيا و آخرت‏» .

و قندوزى حنفى از احمد بن حنبل در «مسند» خود با سند متصل از مخدوج ابن زيد الهذلى روايت كرده است كه

قال: ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آخى بين المسلمين ثم قال: يا على انت اخى و انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى - الى ان قال صلى الله عليه و آله و سلم: - ثم ينادى المنادى من عند العرش: نعم الاب ابوك ابراهيم، و نعم الاخ اخوك على (30) .

مخدوج بن زيد هذلى گويد كه:

«رسول خدا بين مسلمانان عقد برادرى بستند و سپس فرمودند: اى على تو برادر من هستى و مكانت و منزلت تو نسبت‏به من مانند مكانت و منزلت هارون است نسبت‏به موسى و فقط تفاوتى كه هست در اين است كه بعد از من نبوت برداشته شده است (و الا همانطور كه هارون با تمام شئون خود پيغمبر هم بود تو نيز پيغمبر مى‏بودى) - تا آن كه رسول خدا فرمود: - در روز قيامت منادى از عرش خدا به من خطاب مى‏كند: اى رسول خدا چه بسيار پدر تو ابراهيم پدر خوبى است و چقدر برادر تو على برادر خوبى است‏» .

و نيز گويد كه: در روز شورا از جمله مناشده امير المؤمنين عليه السلام قضيه اخوت بوده است.

انشدكم الله...هل تعلمون...ان رسول الله قال بعد ما رجع من السماء ليلة اسرى به: فلما رجعت من عنده نادى مناد من وراء الحجب: نعم الاب ابوك ابراهيم، و نعم الاخ اخوك على، و استوصى به؟ قالوا: نعم (31) .

حضرت در روز شورا حاضرين را به خدا درباره فضائلى از خود كه آنها معترف بودند سوگند داد.

از جمله فرمود: «شما را به خدا سوگند آيا مى‏دانيد كه حضرت رسول الله چون از معراج در آن شب برگشت فرمود: چون من از نزد خدا بازگشتم منادى خدا از پشت‏حجابهائى به من ندا در داد: به‏به چه خوب پدرى دارى مانند ابراهيم، و چه خود برادرى مانند على، و حضرت راجع به اخوت من سفارش فرمود؟ همه گفتند: بلى‏» .

و ابن صباغ مالكى از ضياء الدين خوارزمى از ابن عباس روايت كرده است كه

قال: لما آخى رسول الله بين اصحابه من المهاجرين و الانصار و هو انه آخى بين ابى بكر و عمر، و آخى بين عثمان و عبد الرحمن بن عوف، و آخى بين طلحة و الزبير، و آخى بين ابى ذر الغفارى و المقداد و لم يواخ بين على بن ابى طالب و بين احد منهم خرج على مغضبا حتى اتى جدولا من الارض و توسد ذراعه و نام فيه، تسفى الريح عليه، فطلبه النبى فوجده على تلك الصفة فوكزه برجله و قال له: قم فما صلحت الا ان تكون ابا تراب، اغضبت‏حين آخيت‏بين المهاجرين و الانصار و لم اواخ بينك و بين احد منهم؟ اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.الا من احبك فقد حف بالامن و الايمان، و من ابغضك اماته الله ميتة جاهلية (32) .

اجمال مطلب آنكه:

«چون حضرت رسول الله بين مهاجرين و انصار عقد اخوت بستند بين ابو بكر و عمر، و بين عثمان و عبد الرحمن بن عوف، و بين طلحه و زبير، و بين ابى ذر و مقداد، اخوت برقرار كردند و ليكن على بن ابيطالب را با كسى برادر ننمودند.امير المؤمنين عليه السلام كه انتظار اخوت را نيز داشت چون از نزد آن حضرت بيرون شد و قدرى راه رفته در روى زمين سر به روى دستهاى خود گذارده به خواب رفت، و باد مى‏وزيد و گرد و خاك بر چهره او مى‏ريخت.حضرت رسول الله براى جستجوى على بيرون شدند على را خفته به روى زمين ديدند كه خاك بر صورت آن حضرت نشسته بود، با سر انگشت پا به على زدند و فرمودند: برخيز اى على تو شايسته‏اى كه پيوسته يار و رفيق خاك باشى.آيا ناراحت‏شدى چون من بين مهاجرين و انصار عقد اخوت بستم و تو را برادر هيچيك از آنان قرار ندادم؟ آيا راضى نيستى كه منزلت و مقام تو نسبت‏به من مانند منزلت و مقام هارون باشد نسبت‏به برادرش موسى با اين تفاوت كه فقط پيمبرى بعد از من نخواهد بود؟ آگاه باش كه هر كس تو را دوست داشته باشد امن و ايمان از اطراف و جوانب او را در بر خواهد گرفت و كسى كه تو را مبغوض دارد خداوند او را به مردن جاهلى خواهد ميراند» .

و نيز ابن مغازلى شافعى با اسناد خود از زيد بن ارقم روايت مى‏كند

قال: دخلت على رسول الله، قال: انى مواخ بينكم كما آخى الله بين الملائكة، ثم قال لعلى: انت اخى و رفيقى، ثم تلا هذه الآية:

«اخوانا على سرر متقابلين‏»

الاخلاء فى الله ينظر بعضهم الى بعض (33) .

زيد بن ارقم گويد: «من بر رسول خدا وارد شدم، فرمود: من عقد اخوت بين شما مى‏بندم همچنان كه خداوند در ميان فرشتگان برادرى قرار داده است‏سپس به على بن ابيطالب فرمود: تو برادر من و رفيق من هستى.و پس از آن اين آيه را تلاوت نمود: «در بهشت‏برادران بر روى تخت‏ها تكيه زده و در مقابل يكديگر قراردارند» .دوستان معنوى و روحى كه اساس محبت آنها در راه خداست‏بعضى به بعضى ديگر نظاره مى‏كنند» .

و نيز ابن المغازلى از حذيفة بن اليمان روايت مى‏كند

قال: آخى رسول الله بين المهاجرين و الانصار، كان يواخى بين الرجل و نظيره، ثم اخذ بيد على بن ابى طالب فقال: هذا اخى.

قال حذيفة: فرسول الله سيد المرسلين و امام المتقين و رسول رب العالمين الذى ليس له شبه و لا نظير، و على اخوه (34) .

حذيفه گويد:

«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بين مهاجرين و انصار عقد اخوت بست و هر مردى را با نظير و شبيه خودش برادر قرار داد و سپس دست على بن ابيطالب را گرفت و فرمود: اينست‏برادر من.

حذيفه گويد: بنابر اين رسول الله، آقاى پيمبران و امام متقيان و فرستاده خداوند جهانيان است و براى او شبيه و نظيرى نيست، و على بن ابيطالب برادر او است‏» .يعنى در تمام اين صفات على با رسول الله شريك است و اين مقتضاى برادرى است.

و نيز عبد الله بن احمد حنبل با اسناد متصل خود (35) و موفق بن احمد خوارزمى نيز با اسناد متصل خود (36) و حموينى نيز با اسناد متصل خود (37) هر سه از زيد بن ابى اوفى، و نيز حموينى (38) با سند ديگر از زيد بن ارقم با مختصر اختلافى در لفظ روايت كرده‏اند

قال: دخلت على رسول الله مسجده فقال: اين فلان بن فلان، فجعل ينظر فى وجوه اصحابه و يتفقدهم و يبعث اليهم حتى توافقوا عنده، فحمد الله و اثنى عليه، و آخى بينهم. - و ذكر حديث المؤاخاة بينهم - فقال على عليه السلام: لقد ذهب روحى و انقطع ظهرى حين رايتك فعلت‏باصحابك ما فعلت غيرى، فان كان هذا عن سخط على فلك العتبى و الكرامة.فقال رسول الله: و الذى بعثنى بالحق ما اخرتك الا لنفسى، و انت منى بمنزلة هارون من موسى غير انه لا نبى بعدى، و انت اخى و وارثى.قال: و ما ارث يا رسول الله؟ قال: ما ورث الانبياء من قبلى.قال: و ما ورث الانبياء من قبلك؟ قال: كتاب الله و سنة نبيه.و انت معى فى قصرى فى الجنة مع ابنتى فاطمة، و انت اخى و رفيقى، ثم تلا رسول الله:

«اخوانا على سرر متقابلين‏»

المتحابون فى الله ينظر بعضهم الى بعض.

زيد بن ابى اوفى و زيد بن ارقم هر يك از آنها گويد:

«من بر پيغمبر خدا در مسجدش وارد شدم حضرت فرمود: فلان بن فلان كجاست؟ يكايك اصحاب خود را نظر مى‏نمود و از احوال آنها كه نبودند جويا مى‏شد و شخصى را به سوى آنان مى‏فرستاد تا همه در نزد آن حضرت گرد آمدند، سپس حمد و ثناى خدا بجا آورده و بين آنها عقد اخوت و برادرى برقرار نمود.حضرت امير المؤمنين به آن حضرت عرض كرد: اى رسول خدا من چون ديدم آنچه با اصحابت انجام دادى و بين آنها برادرى نهادى و با من چنين ننمودى نزديك بود جان از قالب من برون آيد و كمر من خرد شود، اگر اين از جهت ملالتى است كه از من پيدا نموده‏اى پس رضا و بخشش و بزرگوارى براى توست.حضرت رسول الله فرمود: سوگند به آن خدائى كه مرا به حق برگزيده است من عقد برادرى تو را تاخير نينداختم مگر آنكه تو را براى خودم قرار دادم، منزله تو به من مانند منزله هارون است‏به موسى، تفاوتى كه هست آنكه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود، تو برادر من هستى، تو وارث من هستى.

امير المؤمنين عرض كرد: يا رسول الله چه چيز را من از شما به ارث مى‏برم؟ حضرت فرمود: آنچه را كه انبياء قبل از من براى اوصياى خود ارث مى‏گذاردند.امير المؤمنين عرض كرد: انبياء سلف چه براى اوصياى خود ارث مى‏گذاشتند؟ حضرت فرمود: كتاب خدا و سنت پيغمبر خدا را.اى على تو در بهشت‏با من هستى، در قصر من و با فاطمه دختر من، و تو برادر من هستى و رفيق من.سپس حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: «برادرانه در روى تخت‏ها آرميده و به يكديگر نظاره مى‏كنند» .

و نيز در كتاب «الفردوس‏» با سند خود از ابى ذر روايت كرده است كه:

اسند ظهره الى الكعبة فقال: ايها الناس هلموا احدثكم عن نبيكم. سمعت رسول الله يقول لعلى عليه السلام: اللهم اغفره و استغفر به، اللهم انصره و انتصر به فانه عبدك و اخو رسولك (39) .

ابوذر غفارى پشت‏خود را به خانه خدا داده و به كعبه تكيه نمود سپس گفت: اى مردم بيائيد تا براى شما از پيغمبرتان حديث‏بيان كنم.من از رسول خدا شنيدم كه به على بن ابيطالب مى‏فرمود: بار پروردگارا او را بيامرز و به سبب او از گناه امت درگذر.بار پروردگارا او را يارى فرما و به سبب او دين خود را نصرت ده چون او بنده توست و برادر پيغمبر تو» .

و از ابن ابى الحديد روايت است از ابو رافع كه گفت:

اتيت ابا ذر بالربذة اودعه فلما اردت الانصراف قال لى و لاناس معى: ستكون فتنة فاتقوا الله و عليك بالشيخ على بن ابى طالب فاتبعوه فانى سمعت رسول الله يقول له: انت اول من آمن بى و اول من يصافحنى يوم القيامة، و انت الصديق الاكبر و الفاروق الذى يفرق بين الحق و الباطل، و انت‏يعسوب المؤمنين و المال يعسوب الكافرين، و انت اخى و وزيرى و خير من اترك بعدى تقضى دينى و تنجز موعدى (40) .

ابو رافع گويد كه:

«من براى وداع با ابو ذر به ربذه رفتم.چون خواستم از نزد او خارج شوم به من و جماعتى كه با من بودند گفت: به زودى فتنه‏اى برخيزد، از خدا بپرهيزيد و دست از شيخ على بن ابيطالب برنداريد و فقط از او پيروى كنيد.من از رسول خدا شنيدم كه به على مى‏فرمود: تو اول كسى هستى كه به من ايمان آورده است و اولين كسى هستى كه در روز قيامت‏با من مصافحه مى‏كند و تو صديق اكبر هستى، تو فاروقى كه بين حق و باطل جدائى مى‏افكنى، و تو پيشوا و رئيس مسلمانانى و مال دنيا پيشواى كافران است.و تو برادر منى و وزير من و بهترين فردى كه بعد از من خواهد بود.دين مرا تو ادا خواهد نمود، و وعده مرا تو وفا خواهى كرد» .

و نيز ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه‏» از حكيم بن جبير روايت كرده است

قال: خطب على عليه السلام فقال فى اثناء خطبته: انا عبد الله و اخو رسوله لا يقولها احد قبلى و لا بعدى الا كذاب، ورثت نبى الرحمة و نكحت‏سيدة نساء هذه الامة، و انا خاتم الوصيين. و قال رجل من عنس: من لا يحسن ان يقول مثل هذا؟ فلم يرجع الى اهله حتى جن و صرع، فسالوهم هل رايتم به قبل هذا، قالوا: ما راينا به قبل هذا عرضا (41) .

گويد: «امير المؤمنين عليه السلام خطبه مى‏خواند در اثناء خطبه فرمود: منم بنده خدا وبرادر رسول خدا، اين كلمه را كسى قبل از من نگفته است و بعد از من نيز نخواهد گفت مگر دروغگو، من از پيامبر رحمت ارث برده‏ام و با سيده زنان اين امت ازدواج كرده‏ام و من خاتم الوصيين هستم.

مردى كه از قبيله عنس بود گفت: كيست كه نتواند مانند اين كلام بگويد؟ آن مرد چون به سوى اهل خود بازگشت ديوانه شده و مصروع مى‏شد.از اهل او پرسش كردند آيا اين حالت‏براى اين مرد قبل از امروز هم رخ مى‏داد؟ گفتند: ما چنين عارضه‏اى تا به حال از او نديده‏ايم‏» .

و نظير اين روايت را با مختصر تفاوتى در لفظ، شيخ الاسلام حموينى از زيد بن وهب روايت كرده است (42) .

و نيز احمد بن حنبل در «مسند» خود از عمر بن عبد الله از پدرش از جدش روايت كرده است كه

ان النبى آخى بين الناس و ترك عليا حتى آخرهم لا يرى له اخا.فقال: يا رسول الله! آخيت‏بين الناس و تركتنى؟ قال: و لمن ترانى تركتك؟ و انما تركتك لنفسى، انت اخى و انا اخوك، فان فاخرك احد فقل: انا عبد الله و اخو رسول الله، لا يدعيها بعدك الا كذاب (43) .

«رسول خدا بين مردم برادرى قرار داد و على بن ابيطالب را واگذاشت تا ديگر كسى از اصحاب نماند.حضرت عرض كرد: اى رسول خدا بين مردم عقد اخوت بستى و مرا ناديده انگاشتى؟ فرمود: براى چه كسى گمان مى‏برى تو را نگاهداشتم؟ من تو را براى خودم نگاه داشتم، تو برادر من هستى، و من برادر تو هستم، اگر احدى از مردم به تو مفاخرت كند بگو: من بنده خدا هستم و برادر رسول خدا.اين اخوت را هيچ كس نمى‏تواند ادعا كند بعد از تو مگر دروغگو» .

و نيز ابن المغازلى ابو الحسن الفقيه با اسناد خود از انس روايت كرده است، انس پس از آنكه داستان عقد اخوت را بين اصحاب شرح مى‏دهد و تاثر امير المؤمنين عليه السلام را نيز به علت عدم توجه رسول خدا بيان مى‏كند، مى‏گويد:

قال صلى الله عليه و آله و سلم: انما ذخرتك لنفسى، الا يسرك ان تكون اخا نبيك؟ قال: بلى يا رسول الله انى لى بذلك؟ فاخذ بيده و ارقاه المنبر فقال: اللهم هذا منى و انا منه، الا انه منى بمنزلة هارون من موسى، الا من كنت مولاه فهذا على مولاه.قال: فانصرف على عليه السلام قرير العين فاتبعه عمر بن الخطاب فقال: بخ بخ يا ابا الحسن اصبحت مولاى و مولى كل مسلم (44) .

«حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به امير المؤمنين عليه السلام فرمودند: من تو را براى خودم ذخيره نموده‏ام آيا شاد و مسرور نمى‏شوى از آنكه برادر پيغمبر خدا واقع گردى؟ عرض كرد: بلى اى رسول خدا آيا من چنين نصيبى دارم؟ حضرت رسول دست او را گرفته و بر منبر بالا برد و فرمود: بار پروردگارا اين از من است و من از او هستم.اى مردم آگاه باشيد مقام و منزله او نسبت‏به من مانند مقام و منزله هارون است نسبت‏به موسى، آگاه باشيد، هر كس كه من ولى و صاحب اختيار او هستم پس اين على ولى و صاحب اختيار اوست.

انس گويد كه: على بن ابيطالب مسرور و خوشحال چون از نزد آن حضرت خارج شد عمر بن الخطاب به دنبال او رفت و گفت: به به از تو اى ابو الحسن، مولاى من و مولاى هر مسلمانى شدى‏» .

و عبد الله بن احمد حنبل با اسناد خود از امير المؤمنين عليه السلام روايت مى‏كند كه

قال: جمع رسول الله (او دعا رسول الله) بنى عبد المطلب فيهم رهط كلهم ياكل الجذعة و يشرب الفرق. قال: فصنع لهم مدا من طعام فاكلوا حتى شبعوا.قال: و بقى الطعام كما هو كانه لم يمس، ثم دعا بغمر فشربوا حتى رووا و بقى الشراب كانه لم يمس و لم يشرب منه.فقال: يا بنى عبد المطلب انى بعثت اليكم خاصة و الى الناس عامة، و قد رايتم من هذه الآية ما قد رايتم فايكم يبايعنى على ان يكون اخى و صاحبى؟ قال: فلم يقم اليه احد، فلما كان فى الثالثة ضرب بيده على يدى (45) .

«حضرت امير المؤمنين روايت كند كه: چون پيغمبر مامور شد از طرف خدا عشيره نزديك خود را انذار كند، بنى عبد المطلب را جمع فرمود و در ايشان افرادى بودند كه هر يك از آنها يك بزغاله مى‏خورد، و يك قدح بزرگ مى‏نوشيد.حضرت يك مدطعام براى آنها آماده نمود، همه خوردند و سير شدند و يك قدح نوشيدنى آورد همه خوردند و سيراب شدند گويا آن طعام و آن قدح دست نخورده و كم نشده بود.سپس فرمود: اى بنى عبد المطلب من از طرف خدا به رسالت مبعوث شدم به سوى شما خصوصا و براى جميع مردم عموما، و اين آيه و نشانه و معجزه را نيز ديديد.كيست از شما كه با من بيعت كند در اين كه برادر من و مصاحب من باشد؟ هيچ كس پاسخ نداد، و در مرتبه سوم حضرت رسول جواب مرا قبول نموده دست‏خود را براى اخذ بيعت‏به من داد» .

ما داستان حديث عشيره را در درس‏هاى گذشته مفصلا بيان كرديم (46) و معلوم شد كه در آنروز امير المؤمنين عليه السلام به وزارت و اخوت و خلافت و ولايت منصوب شدند.

بارى اين احاديثى كه راجع به اخوت آن حضرت در اينجا ذكر كرديم مختصرى بود از احاديثى كه در اين باب روايت‏شده است.

مرحوم سيد هاشم بحرانى در «غاية المرام‏» راجع به مؤاخاة امير المؤمنين با حضرت رسول از طريق عامه بيست و يك حديث (در ص 478) و از طريق خاصه پنج‏حديث (در ص 481) و راجع به آنكه آن حضرت برادر رسول خدا بوده‏اند، از طريق عامه سى و شت‏حديث (در ص 482) و از طريق خاصه سى و چهار حديث (در ص 486) ذكر مى‏كند.و بسيارى از علماء عامه مانند ترمذى در «صحيح‏» خود و بغوى در «مصابيح السنة‏» و ابن كثير در كتاب «البداية و النهاية‏» و ملا على متقى حنفى در «كنز العمال‏» از مؤلفات عديده‏اى از علماء حنفى و شافعى، و ابن اثير در «اسد الغابة‏» و موفق بن احمد حنفى خوارزمى در «مناقب‏» و احمد بن حنبل در «مسند» و ابراهيم بن محمد حموينى شافعى در «فرائد السمطين‏» به طرق عديده و مناوى در «كنوز الحقايق‏» كه در حاشيه «جامع الصغير» سيوطى شافعى طبع شده است (47) و نيز محمد بن طلحه شافعى در «مطالب السؤول‏» و سبط ابن جوزى در «تذكره‏» و ابن صباغ مالكى در «فصول المهمة‏» و محب الدين طبرى در «ذخائر - العقبى‏» و جمال الدين محمد بن يوسف زرندى حنفى در «نظم درر السمطين‏» و غير آنها نيز نقل كرده‏اند.

رواياتى كه درباره اخوت نقل شد تماما از مصادر عامه و كتب سنى‏هاست و اما آنچه خاصه در اين موضوع روايت كرده‏اند و در كتب خود مسطور داشته‏اند نيز بسيار است و چون بناى ما در اين كتاب غالبا به نقل از عامه است‏بر اساس «و الفضل ما شهدت به الاعداء» لذا بر نقل آنها اكتفا شد. (48) سيد اسماعيل حميرى گويد:

فتى اخواه المصطفى خير مرسل

و خير شهيد ذو الجناحين جعفر (49)

«على بن ابيطالب جوانمردى است كه دو برادر او يكى مصطفى بهترين پيغمبران و ديگرى بهترين شهيدان ذو الجناحين جعفر طيار است‏» .

از ملاحظه كيفيت اخوتى كه حضرت در بين اصحاب منعقد كردند مى‏توان روحيات آنها را سنجيد، چون در اين عقد اخوت كه به دست پيامبرى كه ما ينطق عن الهوى صورت بسته است جهات روحى و توافق فكرى و حدود انس و رفاقت و درجات نفسى كاملا رعايت‏شده است.لذا آنحضرت بين ابو بكر و عمر، و بين عثمان و عبد الرحمن بن عوف، و بين طلحة بن عبيد الله و زبير بن العوام، عقد برادرى بستند. (51) و اما در عقد اخوت امير المؤمنين عليه السلام با آن حضرت اسرارى است كه با تامل و دقت در روايات وارده در اين باب و ساير ابوابى كه طرز سلوك و معامله آن حضرت را با امير المؤمنين روشن مى‏كند واضح مى‏گردد.مسلم است كه اين اخوت يك امر اعتبارى و تشريفاتى نبوده بلكه حاكى از يك نوع ارتباط و اتصال واقعى است‏به دليل آنكه چون امير المؤمنين از آن حضرت سؤال مى‏كند كه براى من برادرى معين نفرمودى حضرت در پاسخ مى‏فرمايد: مگر تو برادرى غير از من دارى، يا كسى را گمان مى‏كنى كه جز من برادر تو باشد؟ من تو را براى خودم ذخيره نموده‏ام.اين ربط واقعى دلالت‏بر يك نوع وحدت و يگانگى در اصل خلقت و سرشت مى‏كند مانند دو برادر حقيقى كه از يك اصل و ريشه منشعب شده و در يك رحم رشد و نمو پيدا كرده‏اند، همين طور روح مقدس رسول خدا و روح مقدس امير المؤمنين عليهما الصلاة و السلام از يك عالم كه عالم نور و طهارت و توحيد است منشعب شده‏اند.

و بر همين اساس است رواياتى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سابقا نقل كرديم كه فرمود (52) : من و على از يك نور خلق شديم و آن نور دائما در اصلاب پدران ما حركت كرد تا حضرت عبد المطلب، آنجا به دو نيمه شد نيمى به عبد الله و نيمى به ابو طالب منتقل شد.و از عبد الله رسول خدا و از ابو طالب وصى رسول خدا پديدار شدند.اوست‏خاتم النبيين و اين است‏خاتم الوصيين.

و رواياتى كه دلالت داشت‏بر آنكه آن حضرت فرمود (53) كه: من و على از يك درخت آفريده شده‏ايم و بقيه مردمان از درختهاى متفاوتى.و نيز فرمود: بقيه پيغمبران از درختهاى متفاوتى.و روايات بسيارى كه دلالت داشت‏بر وحدت روح آن دو بزرگوار، مثل آنكه فرمود: على بن ابيطالب نفس من است.و فرمود: شبيه و نظير من است.

بارى اين اتحاد رويه و سليقه كه در دنيا ميان آن دو بزرگوار در تمام مراحل مشهود بود ناشى از اتحاد نور و حقيقت در باطن امر و ملكوت آنها بوده است.اين امرى است‏بسيار مهم كه مانند دو برادر كه دو فرع از يك اصل هستند، آن دو پيشواى عالم انسانيت دو بدن متنوع از يك نور و يك حقيقت هستند، لذا حذيفه گفت: چون پيغمبر فرموده است كه على بن ابيطالب برادر من است‏بنابر اين پيغمبر كه سيد المرسلين و امام المتقين و رسول رب العالمين است و شبيه و نظيرى ندارد، به مقتضاى مقام اخوت، على بن ابيطالب هم سيد الوصيين و امام المتقين و المنصوب من قبل رب العالمين است و شبيه و نظيرى ندارد.اين‏تفسير را حذيفه از نفس معناى اخوت استفاده كرده است.و شاهد بر اين معنى آن كه پيغمبر فرمود: بر سر در بهشت نوشته‏اند:

«محمد رسول الله و على اخوه‏».

بهشت عالم معنى و حقيقت و بروز و ظهور بواطن و مخفيات است.در آن عوالم رسول الله با ولى الله با هم بوده‏اند، بلكه در عوالمى بالاتر از آن.

لذا رسول الله فرمود: بر در بهشت اخوت على نوشته بود به دو هزار سال قبل.اين قبليت اشاره به عوالم بالاتر است كه در آنجا اتحاد اين دو روح مقدس بوده است.

و نيز شاهد ديگر آنكه در غالب روايات منقوله رسول خدا فرموده است: اى على تو برادر من هستى در دنيا و آخرت.دنيا عالم ظاهر و آخرت عالم باطن است‏يعنى در دنيا از جهت ابلاغ و قتال در برابر تاويل قرآن و جهاد و علم و قضاء و ساير شئون نبوت برادر منى، و در آخرت از نقطه نظر علم و معرفت و توحيد و صفات حسنه از كرم و حلم و عفو و ايثار و سائر ملكات و از نقطه نظر اطلاع بر سرائر و مغيبات در همه مواطن تو برادر من هستى. (54)

و لطيفه آن كه حضرت در بعضى از روايات مذكوره فرمودند: تو برادر و رفيق من هستى يعنى در تمام آن مراحل با من ملازم بوده و مرافقت دارى.و حضرت براى تثبيت و تحقيق اين معنى فرموده‏اند: تو برادر من هستى و من برادر تو با آن كه معلوم است‏برادرى از امور اضافى است، هر كس برادر ديگرى باشد آن شخص ديگر حتما برادر شخص اول است و اين احتياج به تذكر ندارد ولى حضرت رسول الله چنان اين معنى را مى‏خواهند بفهمانند كه هيچ شبهه و تاويلى در آن به كار نرود.

لذا فرمود: كسى كه بر دين تو بميرد امن و ايمان او را در بر گرفته است و تا آفتاب طلوع و غروب كند و دنيا پايدار بماند متدينين به دين تو يعنى پيروان و شيعيان تو مقرون به خير و عافيت، مقرون به امن و سلامت، مقرون به ايمان و يقين خواهند بود، و كسى كه با بغض تو از دنيا رود خداوند او را مانند مردمان جاهليت ميرانده است.يعنى كسانى كه با تو ارتباط نداشته باشند از اسلام بى‏خبرند، كسانى كه تو رانشناسند مرا نشناخته‏اند، كسانى كه تو را مبغوض دارند مرا مبغوض داشته‏اند، كسانى كه تو را رد كنند و منكر شوند، مرا رد كرده و منكر شده‏اند.

و دنبال اين حقيقت اخوت، حضرت رسول الله معنى وزارت را ذكر فرموده است و به داستان اخوت و وزارت هارون برادر موسى تشبيه فرموده و غير از منصب نبوت كه بعد از آن حضرت نخواهد بود در تمام جهات بدون استثناء امير المؤمنين را مانند هارون به موسى در جهات معنوى و ظاهرى از خلافت و وصايت و وزارت و اخوت و معانى راقيه عاليه و درك اسرار و ضمائر نسبت‏به خود هم منزله و مقام شمرده است، و به دنبال اخوت فرمود: تو صديق اكبرى، و جدا كننده بين حق و باطل، تو هستى كه دين مرا از نقطه نظر رسالت ادا مى‏كنى و مرا از عهده ابلاغ بيرون مى‏آورى، و وعده‏هاى مرا انجام مى‏دهى، تو مانند من هستى، كارى كه از دست من ساخته است از دست تو ساخته است.

و شاهد ديگر آن كه فرمود: اين بزرگترين فخر تو است.اگر كسى خواست‏بعد از من به تو تفاخر كند يا متعرض تو گردد بگو: من بنده خدا هستم و برادر رسول خدا، و هيچ كس را غير از تو قدرت چنين ادعائى نيست جز افراد دروغگو.

بارى اين بحثى كه نموديم.از نقطه نظر فقه الحديث‏بود تا معنى اخوت حضرت خوب شناخته شود.جملاتى را كه حضرت رسول در دنبال انت اخى فرموده‏اند مانند: و وصيى، و وزيرى، يا فى الدنيا و الآخرة، يا و انت الصديق الاكبر، يا و انت تقضى دينى و تنجز عداتى، و غير اينها كه ذكر شد تمام به منزله جملات تفسيريه براى معنى اخوت است.

لذا به يقين مى‏توان گفت كه: منصب اخوت از تمام مناصب امير المؤمنين بالاتر است.چون خلافت، و وزارت، و ولايت، و امارت، و وراثت، و غير ذلك، همه از اصل يگانگى و اخوت آن حضرت سرچشمه گرفته است و بعد از مقام عبوديت‏خدا هيچ مقامى را رفيعتر از آن نمى‏توان يافت فلذا رسول خدا فرمود: به متعرضين خود بعد از من بگو: انا عبد الله و اخو رسوله «من بنده خدا هستم و برادر رسول خدا» .

آرى اين اخبار حضرت رسول الله يك اخبار از غيب و كشف حقيقتى بوده است چون هيچ كس انكار اخوت حضرت را با رسول خدا ننمود، جز عمر، هنگامى كه آن حضرت را براى بيعت، با آن وضع فجيع و آن حال فظيع به مسجد آوردند، عمرگفت: قسم به خدا اگر با ابو بكر بيعت نكنى گردنت را مى‏زنم.حضرت فرمود: در اين صورت تقتلون عبد الله و اخا رسوله «بنده خدا و برادر رسول خدا را كشته‏ايد» عمر گفت‏بنده خدا بودن را قبول داريم اما برادر بودن با رسول خدا را قبول نداريم.ابن قتيبه گويد:

فاخرجوا عليا فمضوا به الى ابى بكر فقالوا له: بايع، فقال: ان انا لم افعل فمه؟ قالوا: اذن و الله الذى لا اله الا هو نضرب عنقك.قال: اذا تقتلون عبد الله و اخا رسوله، قال عمر: اما عبد الله فنعم، و اما اخو رسوله فلا، و ابو بكر ساكت لا يتكلم، فقال له عمر: ا لا تامر فيه بامرك؟ فقال: لا اكرهه على شى‏ء ما كانت فاطمة الى جنبه، فلحق على بقبر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يصيح و يبكى، و ينادى:

«يابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى‏» . (55)

«عمرو همراهان او به خانه على ريختند و على را از منزل بيرون كشيده به نزد ابو بكر آوردند و به او گفتند: بيعت كن.على گفت: اگر من بيعت نكنم چه خواهيد كرد؟ گفتند: سوگند به خدائى كه معبودى جز او نيست گردن تو را مى‏زنيم.على گفت: بنابر اين بنده خدا و برادر رسول خدا را كشته‏ايد.عمر گفت: اما بنده بودن تو را نسبت‏به خدا قبول داريم ولى برادر بودن تو را با رسول خدا نه (56) .و ابو بكر ساكت‏بود و ابدا سخنى نمى‏گفت.عمر به او گفت: آيا امر خود را درباره على صادر نمى‏كنى؟ ابو بكر گفت: تا وقتى كه فاطمه در كنار او و ياور اوست من او را بر بيعت اكراه نمى‏كنم.

در اين حال امير المؤمنين عليه السلام خود را به روى قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم انداخت و با صداى بلند گريه مى‏كرد و صيحه مى‏زد (و اشاره به داستان اخوت خود نموده و به منزلتى كه مانند هارون نسبت‏به موسى، رسول خدا براى آن حضرت نسبت‏به خود قرار داده بود، و خطاب به رسول خدا نموده عرض كرد) : اى فرزند مادر من اين جماعت مرا ضعيف و بى‏ياور پنداشتند و تنها گذاشتند و نزديك بود مرا به قتل برسانند» حضرت در اينجا طبق حديث منزلت اشاره فرمود به قضيه حضرت هارون برادر موسى در وقتى كه موسى بنى اسرائيل را به دست او سپرد و براى ميقات خدا به طور رفت، سامرى گوساله‏اى را زينت داده و براى پرستش به بنى اسرائيل عرضه كرد و آنها را به عبادت عجل و گوساله دعوت كرد.بنى اسرائيل چون گوساله زينت‏شده را ديدند بدان توجه نموده آن را سجده كردند و دست از اطاعت وصى و برادر حضرت موسى كه هارون بود برداشتند، و يكسره عبادت خدا را كنار گذاردند.حضرت هارون آنچه فرياد زد و نصيحت كرد و براى جلوگيرى از كار سامرى اقدام كرد، قوه تبليغات سوء سامرى و گوساله زينت داده شده و انتظار و اشتهاى مردم به بت پرستى كه مدتى آنرا فراموش نموده و در دل خود رغبت‏به عودت آن داشتند به قدرى شديد بود كه كلام هارون و اقدامات او براى رفع اين بليه اثرى نكرد.و چون حضرت موسى از طور برگشت و قوم خود را گوساله پرست ديد و به برادرش هارون پرخاش نمود كه چرا گذاشتى چنين بشود؟

قال ابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى (57) .

هارون در جواب گفت: «اى فرزند مادر من مرا شماتت مكن، اين قوم (به قدرى شهوت گوساله پرستى داشتند كه) مرا ضعيف شمردند و نزديك بود كه مرا بكشند» .

پى‏نوشتها:‌


1. سوره نساء: 4- آيه 59.

2. سوره جمعه: 62- آيه 2.

3. سوره بقره: 2- آيه 129.

4. سوره اعراف: 7- آيه 35.

5. سوره قلم: 68- آيه 8.

6. سوره فرقان: 25- آيه 52.

7. سوره بقره: 2- آيه 238.

8. سوره احزاب: 33- آيه 67.

9. سوره حجر: 15- آيه 88.

10. «احتجاج‏» شيخ طبرسى طبع نجف ج 2 ص 325.

11. اشكال دوم و سوم و چهارم را فخر رازى در تفسير خود ج 10 ص 146 ذكر كرده است و بقيه اشكالات را به ضميمه اشكالات فخر، علامه طباطبائى در «تفسير الميزان‏» ج 4 ص 417 و ص 425 و 426 ذكر كرده و جواب داده‏اند.

12. ما سند بعضى از آنها را در مباحث گذشته ذكر كرده‏ايم و سند برخى ديگر در مباحث آتيه خواهد آمد ان شاء الله تعالى.

13. سوره انعام: 6- آيه 26.

14. سوره اعراف: 7- آيه 146.

15. سوره يوسف: 12- آيه 106 و 107.

16. سوره يونس: 10- آيه 96- 97.

17. «الصواعق المحرقة‏» ص 108.

18. بعيد نيست تصحيف «و اعزهم عليه‏» بوده باشد.

19. «مناقب‏» خوارزمى ص 97.

20. «ينابيع المودة‏» ص 247.و روايات در اين معنى كه امير المؤمنين خير البشر است از رسول خدا بسيار وارد و در كتب عامه مضبوط است.ما در اوائل اين كتاب قدرى از آنها نقل كرديم و راوى بعض از آنها عائشه بود.در «ذخائر العقبى‏» ص 96 از عقبة بن سعد عوفى روايت كند كه گفت: ما بر جابر بن عبد الله وارد شديم و آنقدر پيرى او را در گرفته بود كه موهاى ابروانش بر چشمهايش ريخته بود و ما درباره على سئوال كرديم.جابر موهاى ابروانش را با دست‏بالا زده و نگاهى به ما كرد و گفت: «ذاك من خير البشر» «على از بهترين افراد انسان است‏» .و نيز در «ينابيع المودة‏» ص 246 از على عليه السلام و حذيفه و عائشه روايت كرده است كه: على خير البشر، من ابى فقد كفر.و در ص 247 از عائشه روايت كرده است كه: ان الله قد عهد

الى ان من خرج على فهو كافر فى النار.قيل: لم خرجت عليه؟ قالت: انا نسيت هذا الحديث‏يوم الجمل حتى ذكرته بالبصرة، انا استغفر الله.

21. «ينابيع المودة‏» ص 253.

22. «نهج البلاغه‏» ج 1 ص 30.

23. «مناقب خوارزمى‏» ص 63.

24. «ذخائر العقبى‏» ص 66 و اين حديث را ابن جوزى در «تذكره‏» ص 15 ذكر كرده است و نيز محمد بن طلحه شافعى در «مطالب السؤول‏» از «صحيح ترمذى‏» از زيد بن ارقم روايت كرده است و نيز ابن صباغ مالكى در «فصول المهمة‏» ص 22 از «صحيح ترمذى‏» از عبد الله بن عمر روايت كرده است و نيز در «نظم درر السمطين‏» ص 94 با اختلافى در لفظ آورده است.

25. «ذخائر العقبى‏» ص 66.

26. همان.

27. همان.

28. «ذخائر العقبى‏» ص 66.

29. «اسد الغابة‏» ج 4 ص 16 و نيز در «اسد الغابة‏» ج 3 ص 317 از عبد الرحمن بن عويم بن ساعدة الانصارى روايت مى‏كند كه: قال: قال رسول الله (ص) : تواخوا فى الله اخوين اخوين و اخذ بيد على و قال: هذا اخى. (اخرجه ابن منده و ابو نعيم) .

30. «ينابيع المودة‏» ص 142.و اين حديث را نيز مفصلا ابن جوزى در «تذكره‏» ص 13 از احمد بن حنبل نقل كرده و تاييد نموده است.

31. «ينابيع المودة‏» ص 143.در «غاية المرام‏» ص 481 از «شرح نهج البلاغه‏» نقل مى‏كند كه: قال على (ع) لاهل الشورى: انشدكم الله ا فيكم احد آخى رسول الله بينه و بين نفسه حين آخى بين بعض المسلمين و بعض غيرى؟ فقالوا: لا.

32. «الفصول المهمة‏» ص 22.

33. «غاية المرام‏» ص 478 الحديث السادس من طرق العامة.

34. «غاية المرام‏» ص 478 الحديث الثامن من طرق العامة.

35. «غاية المرام‏» ص 479 الحديث العاشر و الحديث الثانى عشر.و حديث اول را در «نظم درر السمطين‏» ص 94 آورده است.

36.

37. همان ماخذ ص 480 الحديث الخامس عشر.

38. همان ماخذ ص 481 الحديث الثامن عشر.

39. «غاية المرام‏» ص 481 الحديث الثالث و العشرون.

40. «غاية المرام‏» ص 486 الحديث السادس و الثلاثون.

41. «غاية المرام‏» ص 485 الحديث الحادى و الثلاثون.اين حديث را در «نظم درر السمطين‏» ص 96 آورده است و با ادنى اختلافى در لفظ در «ارجح المطالب‏» ص 480 بنا به نقل «على و الوصية‏» ص 354 آورده است.

42. همان مآخذ ص 486 الحديث الثامن و الثلاثون.

43. همان ماخذ ص 478 الحديث الثالث.و در «دلائل الصدق‏» 2/267 گويد: آخى النبى بين الناس و ترك عليا حتى بقى آخرهم فقال: يا رسول الله آخيت‏بين اصحابك و تركتنى؟ فقال: انما تركتك لنفسى، انت اخى و انا اخوك، فان ذكرك احد فقل: انا عبد الله و اخو رسوله، لا يدعيها بعدك الا كذاب.و الذى بعثنى بالحق ما اخرتك الا لنفسى، و انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى، و انت اخى و وارثى - تعليقه ص 209 «ديوان حميرى‏» و در «نظم درر السمطين‏» ص 95 نيز اين حديث را آورده است.

44. «غاية المرام‏» ص 478 الحديث الخامس.

45. «غاية المرام‏» ص 482 الحديث الثانى.

46. «امام شناسى‏» جلد اول، ص 84- 100.

47. «مقام الامام امير المؤمنين عند الخلفاء» ص 52.

48. علامه امينى در «الغدير» ج 3 از ص 112 الى ص 124 پنجاه حديث راجع به اخوت نقل مى‏كند.

49. «ديوان حميرى‏» ص 209 تخريج از «اعيان الشيعة‏» 12: 248 و «مناقب‏» ابن شهر آشوب 2: 189.

50. در «نهايه‏» ابن اثير ج 1 ص 326 گويد: حباب بالضم اسم شيطان است و به مار هم حباب گويند كما اينكه به مار شيطان هم گويند و از همين جهت اسم حباب تغيير داده شده كراهية للشيطان - انتهى.و اما خباب از خب بمعنى خداع است و كسى كه بين مردم سعايت مى‏كند.

51. «مطالب السؤول‏» ذيل ص 18.در «شرح نهج البلاغه‏» ابن ابى الحديد ج 18 ص 37 (20 جلدى) از ابو عمرو صاحب «استيعاب‏» نقل مى‏كند كه رسول خدا بين سلمان و ابو درداء عقد اخوت بستند در وقتيكه عقد مؤاخات بين مسلمانان مى‏بستند.

52. «امام شناسى‏» جلد اول صفحات 28- 24 و 116- 118.

53.

54. سيد حميرى در ص 63 از ديوان خود گويد:

و كان له اخا و امين غيب على الوحى المنزل حين يوحى تخريجها من «اعيان الشيعة‏» 12: 214 و «المناقب‏» 2: 13 و 3: 58.

55. «الامامة و السياسة‏» ج 1 ص 13.و نيز در «غاية المرام‏» ص 546 تحت عنوان الحديث الثانى از ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه‏» نقل مى‏كند كه امير المؤمنين را كه به سوى مسجد مى‏بردند مى‏فرمود: انا عبد الله و اخو رسوله.و در كتاب سليم بن قيس در ص 251 عين مطلبى را كه از «الامامة و السياسة‏» نقل كرديم راجع به انكار عمر اخوت على بن ابيطالب را در آنجا نيز نقل مى‏كند كه عمر گفت: اما اخو رسول الله فلا.و ابن ابى الحديد در «شرح النهج‏» ج 11 ص 111 (20 جلدى) گويد: روى كثير من المحدثين انه عقيب يوم السقيفة تالم و تظلم و استنجد و استصرخ حيث‏ساموه الحضور و البيعة و انه قال و هو يشير الى القبر: يا بن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى.و انه قال: و اجعفراه و لا جعفر لى اليوم! و احمزتاه و لا حمزة لى اليوم!

56. در غالب روايات وارد است كه عمر انكار اخوت حضرت امير را نمود ولى در كتاب سليم بن قيس ص 86 و نيز در «غاية المرام‏» سطر آخر ص 551 نقلا عن كتاب سليم وارد است كه ابو بكر نيز انكار اخوت آنحضرت را نموده است قال: فلما انتهى بعلى الى ابى بكر انتهره عمرو قال له: بايع فقال له على (ع) : ان انا لم ابايع فما انتم صانعون؟ قالوا: فقتلك ذلا و صغارا فقال: اذا تقتلون عبد الله و اخا رسول الله.فقال ابو بكر: اما عبد الله فنعم و اما اخو رسول الله فلا نعرفك بهذا.فقال: اتجحدون ان رسول الله آخى بينى و بينه؟ قال: نعم فاعاد ذلك ثلاث مرات - الحديث.

57. سوره اعراف: 7- آيه 150.