درس بيستم
امام بايد افضل و در راس امور امتباشد
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين
من الآن الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم
فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الآخر
ذلك خير و احسن تاويلا . (1)
آنچه درباره امامت از نقطه نظر عقل و شرع به نظر مىرسد آن است كه
امامت منصبى است مانند نبوت از جانب خدا بر اساس لطف و محبتبر بندگان، گر چه شان
رسول تشريع احكام و قوانين به واسطه وحى الهى است، و شان خليفه رسانيدن احكام و
بيان نمودن آداب و سنن و روشن نمودن مجملات و تفسير معضلات و تطبيق آيات و كلمات بر
مصاديق و موضوعات و نبرد و پيكار براى رسانيدن تاويل آيات همچنان كه وظيفه خود
پيغمبر قتال براى تنزيل كتاب بود، و نيز اظهار و بيان بعضى از خصوصيات احكامى است
كه در زمان رسول الله به عللى موقعيتبراى اظهار آن نبوده يا به جهت تاخر ظروف و
عدم تحقق موضوعات آن يا به جهت آماده نبودن نفوس براى پذيرش آن، همچنان كه اصول
كتاب به تدريجبر مردم نازل شده است و به عللى قوانين و احكام رفته رفته بدانها
رسيده، همچنين فروع احكام و خصوصيات موضوعات و بيان حقائق و تاويل قرآن نيز بايد
متدرجا براى آنها روشن شود، و اين وظيفه خليفه و امام است.
در لزوم نصب امام معصوم به قاعده لطف
و به همان دليل كه لطف الهى پيغمبران را براى نزديك نمودن بندگان به
طاعتخدا و دور نمودن آنان از معصيتخدا و معرفت و وصول به مقام قرب و حرم امن خدا
برگزيد تا بندگان را به آداب عبوديت مؤدب كنند و نادانستنىها را بدانها تعليم
فرمايند و آنان را مانند بهائم و چهار پايان نيافريد تا بخورند و بياشامند و
غافلانه زيست كنند بلكه براى معرفت، آنها را به وجود آورد تا به راهنمائى پيمبران
راه رضاى او را جستجو كنند و بدين وسيله جادههاى سلوك را براى آنان سهل و آسان
فرمود، و با ارسال رسل و انزال كتب و پياپى آمدن وحى آسمانى در هر زمان پيوسته حجت
را بر مردم تمام نموده، و آنان را به وسيله پيمبران به راه سعادت هدايت فرمود، به
همان دليل، لطف الهى ايجاب مىكند كه بعد از پيمبران براى شريعت و آئين آنها امامى
باشد افضل خلق و اعرف و اعلم آنها به حقائق دين تا نفوسى را كه تكميل نشدهاند كامل
گرداند و احكامى كه تشريع شده ولى به عللى به مردم تبليغ نشده تبليغ گردد، و نيز
افرادى كه در زمان آن پيغمبر تولد نيافته و بعدا به دنيا مىآيند آنها را
تربيتبنمايد و به راه هدايتسوق دهد.و معقول نيست كه امت را مهمل و
بىسرپرستبگذارد در حالى كه تمام مردم از نقطه نظر احتياج به مربى، يكسان و از
نقطه نظر شمول قاعده لطف الهى درباره آنان برابرند.
پس لازم استبر خداوند تبارك و تعالى آنكه براى تكميل نفوس برانگيزاند
كسى را كه با بيان خود شريعت را كامل كند و شبهات ملحدين را دفع نمايد، و عالم جهل
را به نور عرفان منور كند، و معارف و اسرار دين را براى نفوس قابله واضح گرداند، و
با شمشير و سنان نيز دشمنان دين را از حوزه آن دور نمايد، و با دست و زبان خود
كژىها را راست و كاستىها را برطرف و پر نمايد.چون بين زمان دو پيغمبر، زمانى
فاصله است و بعد از زمان خاتم النبيين ديگر شريعتى و قانونى نيست، بنابر اين وجود
امام در بين شرايع و پس از انقضاى زمان حيات رسول الله به عنوان وجود مبقيه آن اساس
فرض و لازم خواهد بود.و چون خداى سبحان را بر بندگانش لطفى استخفى و عنايتى دقيق و
خود بر خود هدايت و نيكى به آنها را بر عهده گرفته و غير از خير و سعادت بر آنان
چيزى مقرر نفرموده بنابر اين بر عهده اوست كه دين پيغمبر خود را به رحلت او ناقص
نگذارد و با تعيين امام كه فقط او قدرت بر حمل اين بار گران ووظيفه سنگين را دارد و
در تمام خصوصيات نمونه و مثال بارز و مثل اعلاى وجود پيغمبر است، مردم را در راه
كمال سوق دهد.و بر همين اساس تعيين وصى از طرف پيغمبر لازم است و لذا خداوند به
وسيله پيغمبرش، على بن ابيطالب سلام الله و صلواته عليهما را بر كافه امتبه وصايت
تعيين نمود و گذشته از وصايائى كه در دوران بيست و سه سال زمان نبوت چه در مكه و چه
در مدينه راجع به خلافت و وصايت آن حضرت بيان فرمود، نزديك به رحلت در مراجعت از
حجة الوداع در غدير خم آن حضرت را به مشهد و مرآى صد هزار و بيشتر از نفوس مردم به
امامت و خلافت تعيين و بر اين اريكه نصب فرمود.
ليكن چون رسول خدا رحلت فرمود، و افرادى در ماسك دلسوزى به اسلام در
سقيفه بنى ساعده برخلاف نص رسول خدا قيام نموده و وصى آن حضرت را ناديده گرفته و
مردم را به بيعتخود دعوت كردند و كردند آنچه را كه كردند و سپس كه به منبر آن حضرت
برآمدند نيازهاى مردم را نتوانستند برآورند و در جواب مسائل و حل مشكلات فرو
مىماندند و در اداره امور مسلمين حتى از نقطه نظر ظاهر عاجز مىشدند و به حضرت
مولى المولى كرارا و مرارا مراجعه مىنمودند، لذا علماى اهل تسنن و طرفداران آنها
بنا را بر اين اصل گذاردند كه اصلا امامت افضل افراد بر امت لازم نيست، مفضول را با
وجود افضل مىتوان بدين سمت نصب نمود، و تعيين امام نيز از طرف خدا لازم
نيست.اختيار به دست امت است هر كس را كه بخواهند به زعامتخود انتخاب مىكنند.و چون
با آنها بحثشود و از آيات قرآن و اخبارى كه مورد نظر و صحت است و در كتب خود ثبت
نمودهاند بر آنها خوانده شود هيچ پاسخى ندارند مگر آنكه مىگويند: چون فعل سلف
صالح بر اين بوده است و ما را حق دخالت و انتقاد در افعال صحابه نيست لذا حتما فعل
آنها را هر كه باشند و هر چه بنمايند بدون ملاحظه و دقت و بدون بحث و انتقاد و بدون
جرح و تعديل و بدون تجزيه و تحليل بايد بپذيريم.
اعتذار اهل تسنن بر عدم انتقاد از عمل صحابه، اعتذار مردم جاهلى است
انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون (2) .
«ما پدران و نياكان خود را بر اين راه و روش يافتيم و البته ما از
آثار آنها تبعيتخواهيم نمود» .
عينا همان پاسخ مردمان جاهليت است در مقابل براهين ساطعه و آيات باهره
حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كه چون آيات خدا را بر آنان مىخواند و
از راه عقل و فطرت تمام طرق شرك را بر آنها مسدود نموده آنان را به پرستش خداوند
يگانه ملزم و از نقطه نظر استدلال و برهان مبين مىساخت، مىگفتند:
انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مهتدون (3)
«چون ما نياكان خود را بر اين راه و روش يافتيم لذا در راه و روش آنها
رفته و از آثار و رويه آنها تجاوز نمىكنيم» .
و چون به آنان گفته مىشد بيائيد تا از احكام خدا پيروى كنيم در جواب
مىگفتند كه: از سنت قومى و رويه پدران دستبر نمىداريم.
و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه
آبائنا ا و لو كان آبائهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون . (4)
خداوند در پاسخ آنها مىفرمايد:
«اگر چه پدرانشان هيچگاه فكر نكنند و قادر بر تعقل هيچ چيز نباشند و
راه را نيافته باشند» ؟
ما نيز به اهل سنت مىگوئيم آيا ميزان، دين و اصول تعاليم كتاب خدا و
سنت رسول خداست؟ يا آنكه عمل صحابه نيز در قبال آنها حجيت دارد؟ اگر فقط حجت كتاب
خدا قرآن و سيره رسول الله است ديگر نبايد عمل صحابه را با آن ضميمه نمود و آنرا
نيز از اصول و مدارك اعتقاد و عمل به حساب آورد، بلكه بايد با كتاب خدا و سنت رسول
خدا اعمال آنها را بررسى نموده نيك را نيك و زشت را زشت قرار داد، و اما اگر عمل
صحابه را با كتاب خدا و سيره رسول خدا مجموعا دليل براى اعتقاد و عمل قرار دهيم در
آن حال دين جديدى پيدا شده كه نتيجه عمل صحابه و عمل رسول خدا است.و البته اين دين،
دين آسمانى نخواهد بود چون طبعا به واسطه حجيت عمل صحابه بايد بعضى از سنت رسول خدا
يا بعضى از آيات خدا را كنار گذاشت، و در مقام تعارض از آنها ستبرداشت.فلذا نتيجة
عمل صحابه ملاك عمل واقع مىشود اين كجا و اسلام كجا؟
سنىها نيز پاسخ مردمان جاهلى را داده و همان دليل تبعيت از نياكان و
صحابه رسول خدا را ملاك عمل نموده و از آيات صريحه قرآن و اخبار متضافر و متواترى
كه درباره وصايت و خلافتبلا فصل امير المؤمنين عليه السلام است رفع يد نموده هر يك
از آنها را بنحو غير قابل تاويلى تاويل و با توجيهات بارده غير وجيهى توجيه
مىكنند، و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا
عليه آبائنا ا و لو كان آبائهم لا يعلمون شيئا و لا يهتدون (5) «و زمانى
كه بدانها گفته شود بيائيد از آنچه خدا نازل نموده و از سيره و عمل پيغمبر پيروى
كنيم (كه دو اصل اصيل براى اعتقاد و عمل است و چيز ديگرى لفافه ننموده و جزء اصول
اعتقادى خود نياوريم، و از اهواء باطله خوددارى كنيم.ميزان، حق است و بس، نه عمل
صحابه، ميزان قول خدا و روش رسول خداست، نه كردار افراد بشرى جايز الخطاء) در جواب
مىگويند براى ما آن روش و طريقه پدران و بزرگان ما كافى است (خداوند مىفرمايد)
گرچه پدران آنها ابدا چيزى را ندانند و به راه مستقيم هدايت نشده باشند» ؟ .
در بعضى از اقوال ديده مىشود و نيز در بعضى از نوشتجات به چشم
مىخورد كه بعد از هزار سال چرا ما بايد در اقوال و افعال صحابه نظر كنيم و آنها را
مورد عتاب قرار داده و با ميزان اخبار رسول خدا و آيات اندازهگيرى نموده و بعضى را
از درجه صدق و امانتخارج كنيم، اين بحثها كه دوران خود را طى نموده به چه درد ما
مىخورد آنها خوب يا بد، حسابشان با خداست ما را بدانها چكار؟ امروز وقتها كوتاه
و اجازه ورود در مسائل اختلافيه را نمىدهد.گذشته، اين بحثها موجب طغيان احساسات و
عواطف مذهبى است كه منجر به جدال خواهد شد و و و...لكن با اندك توجه واضح مىشود كه
اين ايرادات بىجاست، چون نظر در سيره صحابه از نقطه نظر عيبجوئى نيست تا عواطف را
برانگيزد بلكه از نقطه نظر ملاك عمل و تطبيق روش ما بر اساس صحيح است و بس، هيچ
منظور ديگرى نيست، ما با برادران سنى نشسته و مانند دو برادر بايد در اين مسائل بحث
روان و آزاد نموده و از هر گونه تعصب جاهلى خود را بر كنار داريم تا هر يك از
حجتهاى شرعيه كه ميزان و ملاك عمل ماست واضح شده خداى ناكرده ساليان دراز، عمرها،
قرنها عمل خود را بر اساس غير صحيح و غير اسلامى قرار ندهيم.اگر ما صحابه را
نشناسيم و روش آنها را ندانيم و ميزان معرفت و ايمان آنها را نشناسيم و بدون توجه
ساليان متمادى عمل خود را طبق عمل و سيره آنها قرار دهيم، و به فعل آنها در امور
خود احتجاج كنيم آيااين عمل صحيح استيا نه؟ مطلب و مبحث ما، خوبى و بدى آنها از
نقطه نظر خود آنها نيست، امير المؤمنين عليه السلام فرمود: و الحساب على الله.
(6)
بحث ما از نقطه نظر اصطكاك عمل ماستبا سيره آنها.اين درد مهم و
ناراحت كننده است كه ما به عقيده خود مىخواهيم مسلمان باشيم و ملاك عمل خود را حق
قرار دهيم و بر شريعت الهيه سيد المرسلين متكى باشيم و سپس خلاف اين منظور به علت
پيروى از افرادى كه عملشان منطبق بر كتاب و سنت نبوده استحاصل شود، ما زحمت
مىكشيم كه دين خود را براى خدا خالص كنيم، و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له
الدين (7) و سپس غير خالص از آب درآيد فهذه هى المصيبة العظمى.ما
مىترسيم كه در تحت عنوان آيه شريفه:
و ان كثيرا ليضلون باهوائهم بغير علم (8) «و بسيارى از
مردم به علت پيروى از اهواء خود گمراه مىكنند» واقع شويم.ما مىترسيم مصداق اين
آيه بوده باشيم:
افرايت من اتخذ الهه هواه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه
و جعل على بصره غشاوة فمن يهديه من بعد الله افلا - تذكرون (9) «آيا
ديدى تو كسى را كه خدا و معبود خود را هواى نفس خود قرار داده و خدا او را با وجود
علم گمراه نموده است و گوش و قلب او را مهر كرده و بر روى چشم او پردهاى كشيده در
اين صورت كه هدايت الهى بر او مسدود شده چه كسى مىتواند او را هدايت كند، آيا شما
متذكر نمىگرديد؟» .
ما از افتراء بر خدا بيم داريم و از تشريع محرم ناراحتيم و گريزان، و
من اظلم ممن افترى على الله الكذب و هو يدعى الى الاسلام و الله لا يهدى القوم
الظالمين . (10)
«كدام فردى ظالمتر است از كسى كه به دروغ بر خدا افتراء ببندد در
حالتى كه او را به اسلام (واقعى و دين پاك و بىآلايش الهى) دعوت مىكنند و خداوند
ستمكاران را به مقصود نمىرساند» .
ما مىخواهيم خود و همه مسلمانان بلكه همه اهل عالم تابع شريعتحقه و
دين پاك و بىپيرايه و خالى از هر گونه خرافات و تعصبات نژادى و قومى و عارى از هر
گونه پليدى كه بعدا در طول راه و سير تاريخ به آن بسته شده استبوده باشيم، افمن
كان على بينة من ربه كمن زين سوء عمله و اتبعوا اهوائهم . (11) «آيا كسى
كه پيوسته از طرف خدا با بينه و دليل روشن مواجه استبا كسى كه زشتى كردار بر او
زينت داده شده و از اهواء باطله خود پيروى مىكند مساوى خواهد بود» ؟
و بالاخره دين اسلام دين عقل و علم و بصيرت است، دين تفكر و تامل و
دقت است و بر همين اساس بايد از جزئيات حالات و سيره رسول و ائمه معصومين اطلاع
كافى داشته باشيم و به روش صحابه و طرز تفكر آنها كاملا بصير باشيم و به ظن و گمان
اكتفاء نكنيم،
و لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان
عنه مسؤلا (12) .
«از چيزى كه به او علم و يقين ندارى پيروى مكن، حقا كه گوش و چشم و
دل، همه آنها از پيروى باطل مؤاخذه خواهند شد»،
و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا . (13)
«و بدرستى كه حدس و گمان انسان را از حق بىنياز نمىكند»،
بل اتبع الذين ظلموا اهوائهم بغير علم فمن يهدى من اضل الله و ما لهم
من ناصرين . (14)
«بلكه ستمكاران از آراء و اهواء خود بدون رسيدن به علم و درك حقيقت
پيروى مىكنند و كسى كه خدا او را گمراه كند چه كسى مىتواند او را به مقصود
برساند، اين افراد يار و ياورى ندارند» .
علماى تسنن مىگويند: عصمت و افضليت در امام لازم نيست چون منصب خليفه
را فقط براى رسيدگى به امور اجتماعى و شئون عامه مىدانند، مانند اقامه حدود، بريدن
دست دزد و كشتن قاتل و حفظ امنيت و نگهدارى و جمعآورى زكوات و بيت المال و نگهدارى
سرحدات و تجهيز جيش و دفع ظالم و تقسيم فيىء بين مسلمانان و فرستادن آنها به حج و
جهاد.مىگويند: در اين امور افضليت لازم نيستبلكه ممكن استشخص غير افضل و غير
اعلم فردى بوده باشد كه از نقطه نظر رسيدگى به اين امور قدرتش بيشتر و عملش صحيحتر
بوده از عهده آن بهتر برآيد و بنابر اين بر امت لازم است كه افضل را كنار گذاشته و
مفضول را به لافتبرگزينند.مىگويند: خلافتبه وصيت و تنصيص خليفه سابق و يا با
بيعت اهل حل و عقد منعقد مىگردد مانند وصيتى كه ابو بكر براى خلافت عمر نمود و
مانند بيعتى كه مسلمين با خلفاى بعدى نمودند، و لازم نيست تمام اهل حل و عقد بيعت
كنند بلكهبيعتيك نفر يا دو نفر و حداكثر پنج نفر كافى است، به دليل آنكه در روز
سقيفه يك نفر يا دو نفر يا پنج نفر بيشتر با ابو بكر بيعت نكردند، عمر، ابو عبيده
جراح، اسيد بن حضير، بشير بن سعد، سالم مولى ابى حذيفه.
ماوردى گويد: «علماء تسنن در تعدادى كه با بيعت آنان خلافت تحقق
مىيابد اختلاف كردهاند: بعضى گفتهاند كه خلافت منعقد نمىگردد مگر به بيعت تمام
افراد اهل حل و عقد در بلد، براى آنكه رضا به خلافت او عام بوده و همگى تسليم امامت
او باشند.و اين مذهب صحيح نيست چون بيعتبا ابو بكر با اختيار حاضرين تمام شد و
منتظر آمدن غائبين نشدند.و اما بعضى كه گويند كه در بيعت، پنج نفر لازم استيكى
استدلال كردهاند به بيعت پنج نفر فوق با ابو بكر، و ديگر آنكه عمر شورى را بين شش
تن قرار داد تا آنكه پنج تن از آنها با يك تن بيعت كنند.و بعضى گويند: بيعت دو نفر
كافى است تا آنكه او حاكم، و بيعت كنندگان به منزله دو شاهد بوده باشند، مانند عقد
نكاح كه با ولى و دو شاهد صورت مىگيرد.و بعضى گفتهاند كه بيعتيك نفر كافيست چون
عباس هنگام رحلت رسول خدا به على بن ابيطالب گفت: امدد يدك ابايعك فيقول الناس عم
رسول الله بايع ابن عمه فلا يختلف عليك اثنان «دستت را پيش بياور تا من با تو بيعت
كنم تا مردم بگويند عموى رسول خدا با پسر عموى رسول خدا بيعت كرد و در اين صورت حتى
دو نفر را ياراى مخالفتبا تو نخواهد بود» .
بيان اهل تسنن در عدم لزوم امام معصوم
و دليل ديگر آنكه «بيعتحكم است و حكم شخص واحد نافذ است» .
(15)
و بر همين مطلب يعنى كفايتبيعتيكنفر از اهل حل و عقد، امام الحرمين
جوينى در كتاب «ارشاد» و الامام ابن العربى المالكى در «شرح صحيح بخارى» و قرطبى
در تفسير خود و الامام ابو المعالى و ديگران اتفاق دارند. (16) و حتى
تفتازانى در «شرح مقاصد» گويد: اگر خليفه بميرد كسى كه قابليتخلافت را دارد
مىتواند متصدى مقام خلافت گردد گرچه هيچكس با او بيعت نكند و حتى اگر فاسق يا جاهل
هم بوده باشد على الاظهر، و اطاعتخليفه واجب است وقتى كه بر خلاف شرع حكمى نداده
باشد خواه خود او عادل باشد يا ظالم. (17)
و اما صفات و مشخصاتى كه بايد در خليفه باشد آنكه بايد قرشى باشد و
بتواند قضاوت كند و در امر جنگ بصير باشد و تدبير جيش و لشكر بتواند بنمايد و
سرحدات را حفظ كند و انتقام از ظالم بكشد و در اقامه حدود رقت قلب نداشته و در
تازيانه زدن و آدم كشتن جزع نكند.و لازم نيست افضل امتباشد بلكه در صورت مصالحى
مىتوان مفضول را به امامت منصوب نمود و لازم نيست معصوم باشد و نه عالم به غيب
باشد، نه از همه امت فراستش بيشتر و نه شجاعتر و نه از بنى هاشم بوده باشد.امام از
نقطه نظر علم با ساير امت مساوى است و لازم نيست اعلم باشد و اگر بگويند كه در
مسائل، مردم به كه مراجعه كنند و مجهولات خود را به كه ارجاع دهند؟ جواب داده
مىشود كه امام مسئول اين امر نيستبلكه مسئوليت و عهدهدارى او همان امور اجتماعى
ظاهرى است كه ذكر شد.
و جمهور از اهل تسنن كه به كلام آنها اعتنا مىشود مىگويند: امام به
فسق و ظلم و غصب اموال و تازيانههاى بيجا زدن بر مردم بىگناه و آدم كشىهاى بيجا
و قتل نفوس محترمه و ضايع نمودن حقوق و تعطيل كردن حدود و ساير محرمات از خلافت
نمىافتد و باز هم خليفه و واجب الاطاعة است و حرام است كسى بر او خروج كند بلكه
فقط در صورت امكان بايد او را موعظه نمود. طاعتخليفه در هر صورت واجب است گرچه مال
انسان را ببرد و شلاق و تازيانه ستم بر انسان بنوازد چون از پيغمبر و از صحابه
روايتشده است كه: اسمعوا و اطيعوا و لو لعبد اجدع، و لو لعبد حبشى، و صلوا وراء كل
بر و فاجر.و روى انه قال: اطعهم و ان اكلوا مالك و ضربوا ظهرك و اطيعوهم ما اقاموا
الصلاة. «گوش فرا داريد و اطاعت كنيد گرچه حاكم بر شما غلام لب بريدهاى باشد يا
غلامى از سياهان حبشه، و نماز بخوانيد پشتسر هر مرد صالح و هر مرد فاسق و فاجر، و
روايتشده است كه رسول خدا گفت: اطاعت كن آنها را گرچه مال تو را بخورند و گر چه
ترا تازيانه بيجا زنند، اطاعت كنيد از آنها تا وقتى كه آنها نماز را اقامه مىكنند»
.
اينها مطالبى بود كه از ابو بكر باقلانى صاحب كتاب «تمهيد القواعد» كه
در اصول طبق آراء اهل سنت نوشته است نقل كرديم. (18)
روايات مجعوله در لزوم اطاعتحاكم جائر
عامه بر وجوب اطاعتخليفه و حاكم ظالم همانطور كه باقلانى اشاره كرده
به اخبار بسيارى استدلال مىكنند كه ما بعضى از آنها را در اينجا ذكر مىكنيم:
علامه امينى گويد: (19) «صحيح مسلم» و «سنن بيهقى» از
حذيفه روايت است كه
قال: قلت: يا رسول الله انا كنا بشر فجاء الله بخير فنحن فيه، فهل من
وراء هذا الخير شر؟ قال: نعم.قلت: و هل وراء هذا الشر خير؟ قال: نعم.قلت: فهل وراء
ذلك الخير شر؟ قال: نعم.قلت: كيف يكون؟ قال: يكون بعدى ائمة لا يهتدون بهداى و لا
يستنون بسنتى، و سيقوم فيهم رجال قلوبهم قلوب الشياطين فى جثمان انس.قلت: كيف اصنع
يا رسول الله ان ادركت ذلك؟ قال: تسمع و تطيع للامير، و ان ضرب ظهرك و اخذ مالك
فاسمع و اطع.
«حذيفه مىگويد: به رسول خدا گفتم: اى رسول خدا ما در زمان شرى بوديم
خدا خيرى آورد و بحمد الله ما الآن در خير هستيم آيا دنباله اين خير شرى است؟
فرمود: بلى، گفتم دنباله آن شر خيرى است؟ فرمود: بلى.گفتم آيا دنباله آن خير نيز
شرى است؟ فرمود: بلى.گفتم: چگونه است؟ فرمود: بعد از من پيشوايانى بر شما حكومت
كنند كه به هدايت من هدايت نيافتهاند و به سيره و سنت من رفتار نمىكنند و در ميان
آنان مردانى هستند كه دلهاى آنها دلهاى شياطين است ولى در لباس انسان
درآمدهاند.گفتم: اگر من آن زمان را دريافتم چه كنم؟ فرمود: گوش فرادار و از امير
اطاعت كن، و اگر پشت تو را تازيانه بيجا زند و مال تو را بر بايد گوش بده و پيروى
كن» .
ديگر در «صحيح مسلم» و «سنن بيهقى» از عوف بن مالك اشجعى روايت است
كه گفت: از رسول خدا شنيدم كه مىفرمود:
خيار ائمتكم الذين تحبونهم و يحبونكم و تصلون عليهم و يصلون عليكم.و
شرار ائمتكم الذين تبغضونهم و يبغضونكم و تلعنونهم و يلعنونكم، قال: قلنا: يا رسول
الله افلا ننابذهم عند ذلك؟ قال: لا، ما اقاموا فيكم الصلاة.الا و من ولى عليه وال
فرآه ياتى شيئا من معصية الله فليكره ما ياتى من معصية الله و لا تنزعن يدا من
طاعته.
«بهترين پيشوايان شما كسانى هستند كه شما آنها را دوست داريد و آنها
نيز شما را دوست دارند، شما بر آنها دعا مىكنيد آنها نيز شما را دعا مىكنند،
وپيشوايان بد شما كسانى هستند كه شما آنها را مبغوض داريد آنان نيز شما را مبغوض
دارند، شما آنها را لعن مىكنيد آنها نيز شما را لعن مىكنند.مىگويد: گفتيم: يا
رسول الله آيا در اين حال ما بر عليه آنان قيام نكنيم و آنها را از اين مسند كنار
نزنيم؟ فرمود: نه، مادامى كه در ميان شما نماز را اقامه مىكنند.آگاه باشيد كسى كه
بر او اميرى ولايت كند و در او معصيتى از معاصى خدا را ببيند بايد آن معصيت را روش
ناپسند بداند ولى نبايد دست اطاعت را از دست او بيرون كشى» .
و نيز در «صحيح مسلم» و «سنن بيهقى» از سلمه بن يزيد جعفى روايت است
مىگويد گفتم:
يا رسول الله ان قامت علينا امراء يسالوننا حقهم و يمنعوننا حقنا فما
تامرنا؟ قال: فاعرض عنه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ثم ساله فقال: اسمعوا
و اطيعوا فانما عليهم ما حملوا و عليكم ما حملتم.
«اگر امرائى بر ما فرمان دهند و آنان حق خود را از ما طلب كنند ولى
حقوق ما را به ما ندهند در آن حال تكليف ما چيست؟ مىگويد: پيغمبر از پاسخ اعراض
كردند و دو مرتبه سؤال كرد حضرت فرمودند: گوش فرا داريد و اوامر آنان را اطاعت
كنيد، بر عهده آنانست كارهائى را كه مىكنند و بر عهده شما است كارهائى را كه
مىكنيد» .
و نيز از «سنن بيهقى» از مقدام روايت است كه رسول خدا فرمود
(20) :
اطيعوا امراءكم ما كان، فان امروكم بما حدثتكم به فانهم يؤجرون عليه و
تؤجرون بطاعتكم، و ان امروكم بشىء مما لم آمركم به فهو عليهم و انتم منه برآء، ذلك
بانكم اذا لقيتم الله قلتم: ربنا لا ظلم؟ فيقول: لا ظلم.فتقولون: ربنا ارسلت الينا
رسلا فاطعناهم باذنك و استخلفت علينا خلفاء فاطعناهم باذنك، و امرت علينا امراء
فاطعناهم.قال: فيقول: صدقتم هو عليهم و انتم منه برآء.
«امراى خود را اطاعت كنيد در هر امرى كه بنمايند.اگر شما را امر كردند
به آنچه من به شما امر كردهام آنها مزد مىبرند و شما نيز به سبب اطاعت از آنها به
ثواب مىرسيد، و اگر شما را امر كردند به چيزى كه من شما را بدان امر نكردهام گناه
آن به عهده خود آنها است نه به عهده شما، به علت آنكه چون خدا را ملاقات كنيد
مىگوئيد: خدايا اين روز ظلم نيست؟ خدا مىگويد: ظلم نيست.پس مىگوئيد: خدايا به
سوى ما فرستادى پيغمبرانت را و ما از آنان به اذن تو اطاعتكرديم، و خلفائى بر ما
گماشتى (21) و ما از آنها به اذن تو پيروى كرديم، و امرائى را بر ما
حكومت دادى و ما از آنها اطاعت كرديم، خدا مىگويد: راست مىگوئيد گناه به عهده
آنان است و شما از هر گونه گناهى منزه هستيد» .
و در «سنن بيهقى» از سويد بن غفله نقل است كه قال لى عمر بن الخطاب:
يا ابا امية لعلك ان تخلف بعدى، فاطع الامام و ان كان عبدا حبشيا.ان ضربك فاصبر، و
ان امرك بامر فاصبر، و ان حرمك فاصبر، و ان ظلمك فاصبر، و ان امرك بامر ينقص دينك
فقل: سمع و طاعة، دمى دون دينى. (22) و نيز سيوطى روايت كند از ابن جرير
از ابن زيد فى قوله تعالى:
و اولى الامر منكم قال: قال ابى: هم السلاطين، قال: و قال رسول الله
صلى الله عليه و آله و سلم: الطاعة و في الطاعة بلاء.و قال: لو شاء الله لجعل الامر
فى الانبياء - يعنى لقد جعل اليهم و الانبياء معهم - الا ترى حين حكموا فى قتل يحيى
بن زكريا؟ . (23)
«گويد: ابى گفته: مراد از اولى الامر سلاطيناند، و مىگويد: پيغمبر
فرمود: از حاكمان اطاعت كنيد اطاعت، و رد اطاعتبلا است. اگر خدا مىخواست پيوسته
رياست و حكومت را در انبياء قرار مىداد لكن قرار نداد بلكه با وجود انبياء در
امراء و حكام قرار داد آيا نمىبينى درباره كشتن يحيى بن زكريا حكم نمودند؟» .
و نيز روايت كند از بخارى از انس
قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: اسمعوا و اطيعوا و ان
استعمل عليكم حبشى كان راسه زبيبة. (24)
«گوش فرا دهيد و پيروى كنيد اگر چه يك غلام حبشى بر شما حكومت كند و
سرش مانند كشمش يا انجيرى خشك بوده باشد» .
و نيز از ابى هريره روايت كند كه پيغمبر فرمود:
سيليكم بعدى ولاة فيليكم البر ببره و الفاجر بفجره فاسمعوا لهم و
اطيعوا فى كل ما وافق الحق، و صلوا وراءهم، فان احسنوا فلهم و لكم، و ان اساؤوا
فلكم و عليهم (25)
«ابو هريره مىگويد كه: پيغمبر فرمودند: به زودى بعد از من بر شما
واليانى حكومت مىكنند، والىهاى خوب و نيكوكار و والىهاى فاجر و فاسق و زشت
كردار.پس بشنويد فرمان آنها را و اطاعت كنيد هر چه را با حق موافقت دارد، و پشتسر
همه نماز بخوانيد.اگر خوب بودند هم براى آنها مفيد است و هم براى شما، و اگر بد
بودند براى شما مفيد است و براى آنان مضر» .
بارى اينها نمونهاى از رواياتى است كه عامه در كتب خود نقل نموده و
اساس اطاعت از اولوا الامر را بر آنها پايهگذارى مىكنند.آنها اطاعت امراء را تا
وقتى كه نماز را اقامه كنند واجب مىدانند، امير هر كه باشد و هر چه بجا آورد.البته
معلوم است كه اين روايات همگى مجعول است.بعد از آنكه خلفاى جور بر سر كار آمدند
بالاخص در زمان معاويه براى سر و صورت دادن به زشتيهاى آنها و براى ساكت نمودن مردم
روايات بسيارى را علماء درباره معاويه جعل كردند و در بين مردم منتشر نمودند، و بر
خلاف نص صريح قرآن مجيد و سنت رسول اكرم صلى الله عليه و آله احكامى را نشر و
اباطيلى را پخش كردند.خود حضرت رسول الله از اين مصيبتخبر داده و مىفرمايد:
«بعد از من اقوال بىجا در بين مردم پيدا مىشود هر حديثى را از قول
من اگر يافتند كه مخالف كتاب خدا باشد آنرا به ديوار بزنيد» .
كنايه از آنكه آنرا دور بيفكنيد و بدان اعتنا نكنيد، روايتسازان آنرا
جعل نموده و مردم مسكين را بدين وسيله گمراه مىكنند.ما قبل از مراجعه به سند
روايات فوق بايد آنها را با كتاب خدا تطبيق كنيم.
آيات داله بر حرمت اطاعت اهل معصيت
اينك ما چند آيه از قرآن مجيد نقل مىكنيم:
فلا تطع المكذبين (26)
«از افرادى كه حقائق را تكذيب مىكنند اطاعت مكن» .
و لا تطع كل حلاف مهين (27)
«از هر فردى كه سوگند بسيار ياد مىكند و فرومايه است پيروى منما» .
و لا تطع الكافرين و المنافقين و دع اذيهم و توكل على الله (28)
«از كافران و منافقان اطاعت مكن و از جور و آزار آنان درگذر و كار خود
را به خداى خود بسپار» .
فلا تطع الكافرين و جاهدهم به جهادا كبيرا (29)
«از پوشانندگان حق و كافران پيروى منما و با آنها جهاد بزرگى بجاى آور
و مبارزه سختى بنما» .
و لا تطيعوا امر المسرفين (30)
«و از رويه و امر اسراف كنندگان اطاعت مكنيد» .
فاصبر لحكم ربك و لا تطع منهم آثما او كفورا (31)
«براى بجا آوردن حكم خدا شكيبا باش و پافشارى بنما و ابدا از مردمى كه
گناهكارند يا كفران مىنمايند پيروى مكن» .
و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا
(32)
«و پيروى مكن از كسى كه ما قلب او را از ياد خود غافل نموديم و او از
هواى نفس خود پيروى نموده و كارهاى او از روى ظلم و تعدى است» .
يوم تقلب وجوههم في النار يقولون يا ليتنا اطعنا الله و اطعنا الرسولا
و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا السبيلا ربنا آتهم ضعفين من
العذاب و العنهم لعنا كبيرا (33)
«و روزى خواهد رسيد كه گناه كاران در آتش افتاده و صورتهايشان از شدت
آتش برگردد، مىگويند: اى كاش ما از خدا و رسول خدا اطاعت مىكرديم.و مىگويند: بار
پروردگارا ما از بزرگان و رؤساى خود تبعيت نموديم و آنها راه را بر ما گم
نمودند.بار پروردگارا آنان را از عذاب خود دو چندان بچشان و آنها را از رحمتخود
بسيار دور گردان» .
و ذروا ظاهر الاثم و باطنه ان الذين يكسبون الاثم سيجزون بما كانوا
يقترفون و لا تاكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه و انه لفسق و ان الشياطين ليوحون
الى اوليائهم ليجادلوكم و ان اطعتموهم انكم لمشركون (34)
«و از ظاهر و باطن گناه (از آشكار و پنهان آن) دورى جوئيد، كسانى كه
خود را به گناه آلوده كنند به زودى به نتيجه گناه خود خواهند رسيد.و از چيزى كه نام
خدا بر او برده نشده است نخوريد و به درستى كه آن خوردن فسق و گناه است و شياطين به
سوى دوستان خود خبر مىدهند كه با شما مجادله كنند و اگر شما از آنها پيروى كنيد هر
آينه شما از مشركين خواهيد بود» .
كلا لا تطعه و اسجد و اقترب . (35)
پس از آنكه خداوند انحراف و رو گرداندن شخصى را كه از نماز منع
مىنمود بيان كرد مىفرمايد:
«ابدا از او پيروى مكن و سجده خدا بجا آور و نزديك شو» .
بارى اينها نمونهاى از آياتى است كه متابعت از ظالم و اطاعت از او را
به هر عنوان كه باشد حرام نموده و صريحا از پيروى او جلوگيرى مىكند.
و بنابر اين چون متن اخبارى كه ذكر شد مخالف با نص كتاب خدا است همه
از درجه اعتبار ساقط و نسبت دادن چنين اخبارى به رسول خدا گناه است.هر كس به كتاب
خدا و سيره رسول خدا آشنائى داشته و با روح دين مانوس باشد بطلان اين اخبار را فورا
درمىيابد. (36)
جائى كه خداوند انسان را از اطاعت پدر و مادر اگر انسان را به معصيتى
دعوت كنند باز مىدارد چگونه مىشود كه امر به اطاعت فساق و فجار و ظلمه بنمايد؟
و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما (37) .
و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما . (38)
«اگر پدر و مادر تو را وادار نمودند كه به خدا شريك بياورى آنچه را كه
به او علم ندارى، از آندو پيروى منما» .
امام بايد افضل و در راس امور امتباشد
اما اينكه گفتهاند ممكن استبا وجود افضل در ميان امتشخص مفضول بهتر
امورات عامه و اجتماع را اداره كند سخنى بىجا است چون افراد تا هنگامى كه به سر حد
توحيد محض و لقاى خدا نرسيدهاند در ميان آنها تفاضل نسبى موجود است.ممكن ستشخصى
از جهتى از ديگرى بهتر و آن شخص از جهت ديگرى از اولى لايقتر باشد، ولى چون كسى به
مرحله عبوديت مطلقه كه همان مرتبه ولايت استبرسد ديگر در آنجا عنوان نسبيتبرداشته
مىشود.ولى خدا كه از تمام صفات امكان و هستى مجازى عبور كرده و به هستى خدا «هست»
شده و خود را در درياى بيكران عالم توحيد غرق نموده است، ديگر چه معنى دارد كه
ديگرى و لو از جهتى من الجهات از او بهتر و افضل باشد؟ ولى خدا صفاتش مندك در صفات
خدا شده و نفس و ملكات او از عالم تقدير و اندازه گذشته، علم و قدرت و حياتش بىحد
ومقدار گرديده است، و بنابر اين در تمام صفات بدون استثناء از همه امتبرتر است،
چون خود رسول الله كه در تمام صفات بدون استثناء اكمل و افضل و مربى و مكمل ديگران
بودهاند، و با آنكه در غزوات، خود شمشير نمىزدند ولى از همه به دشمن نزديكتر
بودند، و موجب قوت دل امتبودند، و در انفاق و ايثار و علم و حميت و وفا و ساير
صفات به مقياس غير قابل قياسى جلوتر بودند.همين طور امام عليه السلام كه، بالفرض به
مقام يقين و توحيد محض رسيده و مقام رجوع را براى تربيت امت عهدهدار شده است از هر
جهت از تمام امت افضل و اعلم خواهد بود و انفكاك فضيلتى از فضائل از او محال و فرض
صفت غير تامى نيز در او محال است، و بدين معنى بزرگان از عرفاى اهل تسنن اقرار و
اعتراف نمودهاند.
اگر چه خود امام زمامدار امور بوده باشد كارهاى اجتماعى را بر افرادى
قسمت نموده و خود در راس قرار مىگيرد.ولى فرق است كه اين كارهاى اجتماعى را آنان
تحت نظر و تبعيت امام انجام دهند يا مانند گفته سنيان مستقلا در آنها ذى نظر باشند،
عمده اشكال همين نظر استقلالى است كه آنها را از صواب بر حذر داشته است.
ولى اگر به نظر و صلاحديد امام انجام دهند اولا - چه بسيارى از آنان
را كه امام لايق نداند از كار بركنار مىكند كما آنكه حضرت امير المؤمنين عليه
السلام به مجرد خلافت ظاهريه تمام والىهائى را كه عثمان بر ولايات گماشته بود و
همچنين معاويه را از ولايتشام معزول كردند.
ثانيا - اگر آنها تحت نظر و مراقبت امام باشند از تخطى و تجاوز مصونند
زيرا به مجرد اندك اشتباهى امام آنها را متوجه و متنبه نموده و از كار آنان جلوگيرى
مىكند.همچنان كه از مكاتبه آنحضرت با عثمان بن حنيف كه از ناحيه ايشان ولايتبصره
را عهدهدار بود، و از مكاتبه ايشان نيز به عبد الله بن عباس كه او نيز بعدا ولايت
آنجا را متعهد بود به خوبى معلوم مىشود.چون امام در اين حال به منزله قلب است كه
تخطى و تجاوز اجزاء را اصلاح و ترميم نموده و در صورت عدم قابليت او آن را از خود
جدا مىكند، و عضو فاسد بايد بريده شود، اما اگر امام غير معصوم باشد تمام امور را
زير نظر غير معصوم خود انجام مىدهد و والىهائى را كه مىگمارد نيز در تحت نظر غير
معصوم خود اوست.در اين صورت چه مفاسدى است كه بار نيايد؟ ! و علاوه از اينهاممكن
است كه شخص زعيم در اول وهله روى كار آمدن مرد متعدى و متجاسرى نباشد لكن توجه به
دنيا و رياستيك امتحان عجيب و بسيار مشكلى استخورد كننده و شكننده.
تصدى امور اجتماع به غير امام معصوم همواره در معرض لغزش و انحراف
است
كيست غير از معصوم كه از اين مهالك سالم جان بدر برد، عنوان و اعتبار
و رياست و مطاعيت رفته رفته او را به تعينات و اعتباريات بيشتر متوجه مىنمايد، تا
كم كم روح لطيف او آلوده و قلب رقيق او سنگين و دل رحيم او سخت و چشم گريان او خشك
و حالات خوش هنگام نماز تبديل به غفلت مىگردد تا جائى كه عينا مانند همان فجار و
فساق از آب در مىآيد.
و اين مسئله از نقطه نظر روان شناسى ثابت و در كتب علماء اخلاق با
براهين و ادلهاى موجود و علاوه تجربه شاهد صادق و گواه روشنى بر اين مطلب است.و با
اين حال چگونه در سنتخدا تعيين شخص ناقص براى زعامت مردم رواست، در صورتى كه اولا
- نفس او دستخوش هلاكت گردد، و ثانيا - يك امت را بر اساس روش و سيره خود به هلاكت
كشاند.
يقدم قومه يوم القيمة فاوردهم النار (39) .
«در روز قيامت فرعون جلودار قوم خود مىشود او به جلو و قوم او در عقب
او رفته همه آنها را وارد آتش مىكند» .
و بسيارى از اهل تسنن براى خليفه استقلال در نظر و راى را قائلند و
مىگويند: چنانچه خليفه حكمى را براى امت مصلحتببيند مىتواند آن را اجرا كند گرچه
مخالف حكم خدا و مناقض صريح دين باشد. (40) كما آنكه ديده مىشود بسيارى
از خلفاء در مسائل حادثه به راى خود رفتار مىنمودند.
عمر متعه حج و متعه نساء را تحريم نمود و حى على خير العمل را از اذان
برداشت و غير ذلك.سنىها بنابر آيه وجوب اطاعت اولى الامر اين احكامى را كه از
خلفاء صادر شده لازم المراعاة مىدانند.
مانند آنكه سيوطى روايت مىكند از عكرمه كه چون از او سئوال شد
راجعبه ام ولد در پاسخ گفت: آزاد است، يعنى به مجرد آنكه كنيزى از مولاى خود
بچهاى بياورد آزاد مىشود.به او گفتند، به چه دليلى اين مطلب را مىگوئى؟ گفت: به
قرآن.گفتند: به كدام آيه از قرآن؟ گفت: به اين آيه:
اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (41) ،
چون اين آيه وجوب اطاعت اولى الامر را مىرساند و عمر از افراد اولى
الامر است، و او فتوى به آزادى ام ولد داده است لذا قرآن آزادى ام ولد را حكم نموده
است. (42)
اولوا الامر حق تشريع ندارند
اين استدلال از دو جهت غلط است: اول - آن كه گفتيم مراد از اولوا
الامر معصومين هستند نه غير آنها، دوم - آن كه گفتيم حق تشريع اختصاص به كتاب خدا
دارد در اصول و اما در فروع و بيان خصوصيات احكام و تعيين موضوعات حق تشريع مختص
رسول الله است و اولوا الامر را در آنها حقى نيست فلذا عند التنازع در آيه مباركه
مورد بحث مىفرمايد: ردوه الى الله و الرسول.
و بنابر اين هيچ يك از آراء و فتاوائى را كه خلفاء دادهاند صغرى و
كبرى مورد امضاء شارع نيست.
بارى اين دسته از عامه بر مدعاى خود به اين نحو استدلال مىكنند كه
چون مراعات مصلحت عمومى و مقتضيات در هر زمان ايجاب مىكند كه خليفه در بعضى از
مواقع حكم خاصى صادر كند گرچه مخالف با آيات خدا و سيره رسول خدا باشد بايد از حكم
او اطاعت نمود و اين حكم نيز طبق آيه اولوا الامر مورد نظر و پسند دين است چون دين
مسلما صلاح امت را در هر زمان منظور مىدارد، و چون خليفه طبق آيه اولوا الامر بر
مردم حكومت مىكند و او اين حكم خاص مخالف نصوص دينى را صادر نموده است لذا طبعا
اين حكم مورد نظر شارع دين خواهد بود.
و كسى كه در تاريخ نظر كند مىبيند كه از صدر اسلام حكومتهاى مختلفى
زمام امور امت را در دست گرفتند، و بعدا در زمان خلافت امويين و عباسيين نظير اين
حكمها از خلفاء بسيار صادر شده است.بنابر اين نظريه، ديگر دين مفهوم صحيحى نخواهد
داشت چون به نظر اينها دين عبارتست از مصلحتهاى اجتماع كه در هر زمان بهمقتضاى آن،
خليفه مىتواند رفتار كند و حكم خدا و رسول خدا را به نظريه و مصلحت ديد خود عوض
گرداند مانند ساير مجتمعات كه اهل حل و عقد در هر زمان طبق صلاح آن جمعيت نظرى
مىدهند و آن را اجرا مىكنند، و در اين فرضيه دين فقط يك سنت اجتماعى خواهد بود كه
در زمان سابق در قالب دين و به صورت ابراز وحى، پيغمبران براى تربيت مردم بيان
مىكردند.كما آنكه بعضى تصريح كردهاند كه دين يك سنت اجتماعى است در قالب وحى، و
مشاهده جبرئيل و وجود بهشت و دوزخ و صراط و كتاب براى تفهيم و تسليم مردم ساده بيان
شده است، و چون علوم تكامل خود را به دست آورده است ديگر تربيت مردم به صورت دين
معنى ندارد.دين در يك حلقه از حلقههاى گذشته دوران سابق، مكتب تربيتبوده و همان
طور كه علماء فعلى از بررسى آثار طبقات الارضى «ژئولوژى» امتعه و اشيائى از زير
زمين بيرون آورده، به بحث در احوال و خصوصيات اهل آن عصر مىپردازند، علماء علم
الاجتماع نيز امروز در مباحث دينى بايد به همان طريقه نظر نموده، بحث كنند.
اگر اهل تسنن منظورشان از لزوم اطاعتخلفاء به هر صورت و كيفيت اين
معنى بوده باشد ديگر راه بحث ما قطع مىشود چون مرجع اين بحث انكار خدا و عوالم
باطن و ملكوت و فضائل اخلاق و انكار معاد و اتصال قلوب پيغمبران به فرشتگان است.
و اما اگر منظورشان اين باشد كه با وجود اعتقاد به خدا و رسول خدا،
خلفا چنين حق اجتماعى دارند كه طبق مصالح زمان و استعدادات نفوس از نزد خود حكمى را
جعل كنند در جواب آنها بايد گفت كه: دين امرى است اصيل و احكام دينى بر اجتماعيات و
مصالح آن حكومت دارد يعنى با تعاليم دينيه بايد اجتماعات را اصلاح كرد و با اجراى
دستورات الهى بايد مردم را تربيت نمود و بر اساس اوامر و فرامين دين بايد اجتماع را
به شكل و صورت خاص كه مورد امضاى دين است درآورد، نه آن كه دين اصالتخود را از
دستبدهد و اجتماع مستقل و مجزاى از دين چون از رويه فعليه خود و مصالح تخيليه صرف
نظر نمىكند بر احكام دينى حكومت نموده و آنها را دستخوش تغيير و تبديل قرار دهد.
ما براى نمونه چند آيه از قرآن مجيد را شاهد مىآوريم:
ان الحكم الا لله يقص الحق و هو خير الفاصلين . (43)
«حكم و قانون اختصاص به خدا دارد او حق را مىبرد و از باطل جدا
مىكند و او بهترين جدا كنندگان است» .
فما ذا بعد الحق الا الضلال فانى تصرفون . (44)
«از حكم خدا كه حق است اگر تجاوز شود غير از باطل و ضلالت چيز ديگر
نخواهد بود پس چرا شما از حق به باطل مىگرائيد؟» .
و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون...
و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون...
و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون...
فاحكم بينهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم عما جائك من الحق لكل
جعلنا منكم شرعة و منهاجا...
و ان احكم بينهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم . (45)
«و كسانى كه طبق حكم خدا حكم ندهند از كافرانند...و كسانى كه طبق حكم
خدا حكم ندهند از ستمكارانند...و كسانى كه طبق حكم خدا حكم ندهند از فاسقانند...و
حكم كن در ميان مردم به آن حكمى كه خدا به تو فرو فرستاده است و از افكار باطله و
آراء آنها پيروى مكن بعد از آنكه حق از طرف خدا به سوى تو آمد، ما براى هر يك از
شما پيغمبران شريعت و منهاجى قرار دادهايم...و حكم كن در بين مردم به حكم خدا كه
به تو نازل نموده است و از آراء و اهواء آنان پيروى منما» .
و نيز فرمايد:
و كذلك انزلناه حكما عربيا و لئن اتبعت اهوائهم بعد ما جائك من العلم
ما لك من الله من ولى و لا واق . (46)
«و اين چنين ما به سوى تو حكم روشن و آشكارى را فرستاديم و بنابر اين
بعد از آنكه علم خدائى راهبر و معين تو شد اگر از آراء و افكار مردم پيروى كنى ديگر
از طرف خدا هيچ عهده دوستى و مصونيت نخواهى داشت» .
يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع
الهوى فيضلك عن سبيل الله ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم
الحساب . (47)
«اى داود ما تو را در روى زمين خليفه خود قرار داديم بنابر اين در
ميان مردم به حق حكم كن و از هواى نفس پيروى منما چون تو را از راه خدا گمراه
مىكند، حقا كسانى كه از راه خدا گمراه شدند عذاب شديدى را دارند به علت آنكه
روزحساب را فراموش كردند» .
و اعلموا ان فيكم رسول الله لو يطيعكم فى كثير من الامر لعنتم .
(48)
«و بدانيد كه در ميان شما رسول خداست كه حكم خدا را اجرا مىكند و به
آراء و افكار شما توجهى نمىدارد، اگر بنا بشود در بسيارى از امور از حكم خدا صرف
نظر نموده و از آراء و انظار شما پيروى كند بسيار با مشكلاتى مواجه خواهيد شد» .
بارى علت تمام اين حكمهاى ناحق كه داده شد آن است كه بعد از رسول خدا
چون خلافت را از محور اصلى خود برگردانيدند و حكمهائى طبق آراء و اهواء خود صادر
كردند، از آن به بعد نيز هر خليفه و حاكمى بر سنتسيئه آنان طبق ميل و هواى خود
حكمى صادر نموده و اسمش را مصلحت اجتماع گذارد.
انتقاد امير المؤمنين از غاصبين خلافت
امير المؤمنين عليه الصلاة و السلام ضمن خطبه خود مىفرمايد:
حتى اذا قبض الله رسوله صلى الله عليه و آله و سلم رجع قوم على
الاعقاب و غالتهم السبل و اتكلوا على الولائج و وصلوا غير الرحم و هجروا السبب الذى
امروا بمودته و نقلوا البناء عن رص اساسه فبنوه فى غير موضعه معادن كل خطيئة، و
ابواب كل ضارب فى غمرة. (49)
مىفرمايد:
«و چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله سلم رحلت نمودند جماعتى بر دو
پاشنه پا برگشته و به دوران جاهليتبازگشتند، راههاى شيطانى و نفس اماره آنها را به
هلاكت افكند، و بر خاطرات نفسانى و افكار خود اتكاء نموده رحم رسول خدا صلى الله
عليه و آله سلم را كنار زدند و به غير آن پيوستند، و از آن سببى كه رسول خدا آنها
را به مودت آن امر فرموده بود دورى جستند، و بنا و ساختمان دين را با تمام استحكام
خود از بن كندند و در غير موضع و جاى خود بنا كردند، آنها معدنهاى هر گناهى بودند
و باب و مفتاح براى هر كس كه بعدا در اين مهالك فرو رفت و در اين فتنهها داخل شد»
.
سپس فرمود:
قد ما روا فى الحيرة و ذهلوا فى السكرة على سنة من آل فرعون من منقطع
الى الدنيا راكن او مفارق للدين مباين. (50)
«به تحقيق كه در حيرت و سرگردانى خود مضطربانه حركت كردند و از مستى و
سكره هوى، نواميس دين و پيغمبر را فراموش كردند، بر رويه و سيرهفرعون.بعضى يكسره
دل به دنيا داده و بر آن اعتماد كردند و بعضى به كلى دست از دين برداشته و جدائى
جستند» .
آن حضرت بسيار از غاصبين خلافتشكوه داشت و همان طور كه ملاحظه شد
آنها را مخرب دين قلمداد مىنمايد.در خطبه ديگر فرمايد:
اللهم انى استعديك على قريش و من اعانهم فانهم قد قطعوا رحمى و اكفؤوا
انائى و اجمعوا على منازعتى حقا كنت اولى به من غيرى و قالوا: الا ان فى الحق ان
تاخذه و فى الحق ان تمنعه، فاصبر مغموما او مت متاسفا، فنظرت فاذا ليس لى رافد و لا
ذاب و لا مساعد الا اهل بيتى فضننتبهم عن المنية فاغضيت على القذى و جرحت ريقى على
الشجا و صبرت من كظم الغيظ على امر من العلقم و آلم للقلب من حز الشفار (51)
«خداوندا من از تو يارى مىطلبم بر قبيله قريش به درستى كه ايشان
بريدند پيوند و خويشى مرا و واژگون كردند كاسه آب مرا (كنايه از آنكه منقلب كردند
امر خلافت را) و اتفاق كردند بر نزاع كردن با من در حقى كه من سزاوارتر بودم بر آن
از غير خودم، و گفتند كه در حق است كه تو خلافت را بگيرى و در حق است كه از آن
ممنوع شوى (يعنى اخذ خلافت و منع آن آن هر دو را على السوية مىدانستند و تميز
نمىكردند بين حق و باطل را و مىگفتند كه) پس يا با غم و غصه صبر كن و انيس باش و
يا با تاسف بمير.پس من چون نگريستم كه يار و معينى نداشتم و نه مساعدت كنندهاى و
نه بازدارندهاى از شر اعداء لئآم مگر اهل بيتم، پس دريغ داشتم كه آنها را به دم
تيغ و شمشير بدهم، بنابر اين صبر كردم در آن دوران تاريك و سياه در حاليكه گوئى
پلكهاى چشم خود را در خاشاك و خار به هم مىگذاردم و آب دهان خود را از استخوان فرو
رفته در گلو پائين مىبردم و صبر كردم از فرو بردن خشم و كظم غيظ بر امورى كه
تلختر بود از صبر زرد و درد آورندهتر بود براى دل من از كارد برنده تيز و ساطور
برانى كه در اعضاء و دل من فرو رفته باشد» .
چون آن حضرت را تنها گذاشتند با فوريت و تردستى عجيبى، هنگامى كه به
غسل و كفن رسول خدا اشتغال داشت در سقيفه بنى ساعده بر خلاف نص رسول الله مردم را
به بيعتخود خواندند.هنگامى كه حضرت از امر دفن فارغ شدديد كه كار خود را كردهاند،
شيطان بر آنها غلبه نموده و شريعت را از قطب آن منحرف نمودهاند امام را خانهنشين
و خود بر منبر رسول خدا بالا رفتند و حضرت را چون جمل مخشوش در مسجد به نزد ابو بكر
آوردند و با شمشير كشيده از او بيعت طلبيدند.بعد از آن كه آن حضرت محاجه نمود و
آنان را بر ضلالتشان متوجه ساخت و شرف و فضيلتخود را بيان كرد و ابدا نتيجهاى
نگرفت،
و خرج على عليه السلام يحمل فاطمة بنت رسول الله على دابة ليلا فى
مجالس الانصار تسالهم النصرة
«حضرت شبانه زهرا عليها السلام را سوار بر مركبى مىنموده و در مجالس
انصار مىبرد و فاطمه از آنها يارى مىطلبيد» .
فكانوا يقولون: يا بنت رسول الله قد مضتبيعتنا لهذا الرجل، و لو ان
زوجك و ابن عمك سبق الينا قبل ابى بكر ما عدلنا به.
«آنها مىگفتند اى دختر رسول خدا بيعت ما با اين مرد تمام شده و گذشته
است اگر شوهر تو و پسر عم تو على زودتر از ابو بكر ما را به خود مىخواند ما از او
به ابى بكر عدول نمىنموديم»:
فيقول على عليه السلام: افكنت ادع رسول الله صلى الله عليه و آله سلم
فى بيته لم ادفنه و اخرج انازع الناس سلطانه؟ فقالت فاطمة: ما صنع ابو الحسن الا ما
كان ينبغى له، و لقد صنعوا ما الله حسيبهم و طالبهم.
«امير المؤمنين به آنها مىفرمود: آيا من جنازه رسول خدا را دفن نكرده
در خانهاش بگذارم و براى ربودن مقام حكومت او از منزل خارج شده با مردم نزاع كنم؟
و سپس فاطمه مىفرمود: ابو الحسن كارى نكرد مگر آن كه سزاوار بود و ليكن غاصبين
خلافت كردند آنچه را كه خدا حساب گيرنده و مؤاخذه كننده آنهاست» . (52)
پىنوشتها:
1. سوره نساء: 4- آيه 59.
2. سوره زخرف: 43- آيه 23.
3. سوره زخرف: 43- 22.
4. سوره بقره: 2- 170.
5. سوره مائده: 5- آيه 105.
6. راجع به كردار عائشه در جنگ جمل، «نهج البلاغه» چاپ فيض الاسلام ص
487.
7. سوره بينه: 98- آيه 5.
8. سوره انعام: 6- آيه 119.
9. سوره جاثيه: 45- آيه 23.
10. سوره صف: 61- آيه 7.
11. سوره محمد (ص) : 47- آيه 14.
12. سوره اسراء: 17- آيه 36.
13. سوره نجم: 53- آيه 28.
14. سوره روم: 30- آيه 29.
15. «الغدير» ج 7 ص 142.
16. همان كتاب ج 7 ص 143 و 144.
17. «الغدير» ج 7 ص 139.
18. همان كتاب ص 136 و 137.
19. «الغدير» ج 7 ص 137.
20. اين روايت در «الدر المنثور» ج 2 ص 178 نيز ذكر شده است.
21. اين مطلب افتراء و دروغ بستن به خداست، هيچگاه خداوند خلفاء و
امراى جور را بر مردم قرار نداده و اطاعت آنانرا واجب ننموده است.
22. «الغدير» ج 7 ص 138.و نيز اين روايت را در «الدر المنثور» ج 2 ص
177 آورده است.
23. «الدر المنثور» ج 2 ص 176.
24. همان.
25. «الدر المنثور» ج 2 ص 177.
26. سوره قلم: 68- آيه 8.
27. سوره قلم: 68- آيه 10.
28. سوره احزاب: 33- آيه 48.
29. سوره فرقان: 25- آيه 52.
30. سوره شعراء: 26- آيه 151.
31. سوره دهر: 76- آيه 24.
32. سوره كهف: 18- آيه 28.
33. سوره احزاب: 33- آيه 66- 68.
34. سوره انعام: آيه 120- 121.
35. سوره علق: 96- آيه 19.
36. خطبه مفصلى امير المؤمنين عليه السلام ايراد نمودهاند كه در آن
روايات دروغى را كه از رسول الله نقل كردهاند بيان مىفرمايد - «نهج البلاغه» ج 1
ص 423.
37. سوره عنكبوت: 29- آيه 8.
38. سوره لقمان: 31- آيه 15.
39. سوره هود: 11- آيه 98.
40. احمد امين المصرى فى كتابه «فجر الاسلام» على ما نقله العلامة
الطباطبائى فى تفسيره «الميزان» ج 4 ص 422.
41. سوره نساء: 4- آيه 59.
42. «الدر المنثور» ج 2 ص 177.
43. سوره انعام: 6- آيه 57.
44. سوره يونس: 10- آيه 32.
45. سوره مائده: 5- آيه 44- 49
46. سوره رعد: 13- آيه 37.
47. سوره ص: 38- آيه 26.
48. سوره حجرات: 49- آيه 7.
49. «نهج البلاغه» ج 1 ص 271.
50. همان.
51. «نهج البلاغه» ج 1 ص 437.
52. «الامامة و السياسة» ج 1 ص 12.