امر سوم: و از جمله آنچه به كرامت و مَجد و عُلُوّ شأن قرآن مجيد چسبانيدهاند
گفتارشان در روايت از زيد بن ثابت مىباشد كه: ما در زمان پيامبر اين طور بوديم
كه آيه رَجْم را مىخوانديم: الشّيْخُ وَ الشّيْخَةُ إذَا زَنَيَا
فَارْجُموهُمَا الْبَتّةَ». و در روايتى است از ابوذر كه سوره احزاب به قدر
سوره بقره بوده است؛ و يا از آن طويلتر. و در آن و يا در اواخر آن آيه رَجْم
بوده است بدين عبارت: الشّيْخُ و الشّيْخَةُ فَارْجُمُوهُمَا الْبَتّةَ
نَكَالاًمِنَ اللهِ وَاللهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ. و در روايت سَيّارى از شيعه از
ابوعبدالله با زيادتى قوله: بِمَا قَضَيَا مِنَ الشّهْوَةِ.
و در روايت «مُوَطّأ» و «مستدرك»، و مُسدّد، و ابن سعد، از عمر همچنانكه مىآيد:
الشّيْخُ وَالشّيْخَةُ فَارْجُمُوهُمَا الْبَتّةَ.
و در روايت أبو أمَامَةِ ابن سَهْل اينكه خاله او گفته است: رسول خدا صلى الله
عليه وآله آيه رَجْم را اين گونه به ما قرائت مىداده است: الشّيْخُ
وَالشّيْخَهُ فَارْجُمُوهُمَا الْبَتّةَ بِمَا قَضَيَا مِنَ اللّذّةِ». و مثل
آن، روايت سعد بن عبدالله و سليمان بن خالد از شيعه از ابوعبدالله عليه السلام
مىباشد.
وَ يَالَلْعَجَب چگونه اين جماعت محدّثين راضى شدند تا مَجْد و كرامت قرآن، اين
حكم شديد را بر پيرمرد و پير زن بيفكند؟! بدون آنكه لا اقل سبب آن را كه زنا
باشد ذكر نمايد؛ تا چه رسد از شرط مُحْصِنْ بودن در زنا؟! چرا كه قضاء شهوت
أعمّ است از جماع. و جماع أعمّ است از زنا؛ و بسيارى از اقسام زنا مقرون
مىباشد با عدم احصان. ما دست از اين ايراد برداشتيم و به طور تسامح پنداشتيم
كه قضاى شهوت كنايه مىباشد از زنا، بلكه تو بر آن شرط إحصان را نيز افزوده كن،
وليكن مىگوئيم: وجه دخول فاء در قوله: «فَارْجُمُوهُمَا» چيست؟! زيرا كه در
آنجا چيزى كه مُجوّز دخول فاء باشد از شرط و مانند آن وجود ندارد، نه ظاهراً و
نه بر وجهى كه تقدير آن صورت صحيحى داشته باشد.
و در قول خداى تعالى در سوره نور: «الزّانِيَةُ وَ الزّانِى فَاجْلِدُوا» لفظ فاء
بر خبر داخل شده است به علّت آنكه كلمه اجْلِدُوابه منزله جزاءبراى صفت زنادر
مبتدا مىباشد، و زنا بهمنزله شرط است.اما رَجْم جزاىشيخوخت نيست، ونه آنكه
شيخوخت سبب آن بوده باشد . آرى وجه در دخول فاء فقط دلالت بر كذب راويان است.
و شايد در روايت سليمان بن خالد، افتادگى و سِقْطى بوده است به اينكه صورت سؤال وى
اين طور باشد: هَلْ يَقُولُونَ فِى الْقُرْآنِ رَجْمٌ؟!
و چگونه به مَجد و علوّ و كرامت قرآن پسنديده مىآيد كه اين حكم شديد را اختصاص به
پيرمرد و پيرزن دهد؛ با وجود اجماع اُمّت بر عموم آن براى هر شخص زناكار
مُحْصِن بالغ الرّشْد مرد باشد و يا زن؟! و چگونه حكم به رجم اطلاق دارد با
وجود اجماع اُمّت بر شرط إحصان در آن؟! و از همه اينها بالاتر تأكيد اطلاق و
قرار دادن آن است مانند نصّ در عموم به واسطه قضاء لذت و شهوتى كه در آن شخص
مُحْصِن و غير مُحْصِن مشترك مىباشند.
فعليهذا چشمت را باز كن به آنچه شنيدى از تدافع و تهافت و خلل در روايت اين داستان
فكاهى ! و بدان اضافه كن آنچه را كه در «مُوَطّأ» و «مستدرك» و مسدّد و ابن سعد
روايت نمودهاند به اينكه عمر پيش از مرگش به فاصله بيست روز در آنچه از آيه
رجم مىپندارند گفت: لَوْلاَ أنْ يَقُولَ النّاسُ زَادَ عُمَرُ بْنُ الْخطّابِ
فِى كِتَابِ اللهِ لَكَتَبْتُهَا: «الشّيْخُ و الشّيْخَةُ فَارْجُمُوهُمَا الْبَتّةَ.»
و حاكم تخريج نموده، و ابن جرير أيضاً صحيح شمرده است كه عمر گفت: چون اين آيه
فرود آمد من به حضور رسول الله صلى الله عليه وآله رسيدم و گفتم: أكْتُبُهَا؟ و
در نسخه «كنزالعمّال» است: اُكْتُبْنِيهَا! و گويا رسول خدا از آن كراهت داشت.
و عمر گفت: آيا نمىبينى كه پيرمرد اگر زنا كند و محصن نباشد تازيانه مىخورد،
و جوان اگر زنا كند و مُحْصِن باشد سنگسار مىگردد؟! و محدّثين چنين معتقدند
كه: عمر مىگفت: رسول خدا كراهت داشت كه آيه نازل شده از آسمان نوشته گردد؛ و
عُمَر وجوه خَلَل آن را براى پيغمبر مىشمرد. اى شگفتا از اين حديث سازان!
و در «إتقان» است كه: نسائى تخريج نموده است كه: مروان به زيد بن ثابت گفت: ألاَ
تَكْتُبُهَا فِى الْمُصْحَفِ؟!
«آيا اين آيه را در مصحف نمىنويسى؟!»
قَالَ: ألاَ تَرَى أنّ الشّابّيْنِ اليّثّبَيْنِ يُرْجَمانِ؟ وَ قَدْ ذَكَرْنَا
ذَلِكَ لِعُمَرَ فَقَالَ: أنَا أكْفِيكُمْ! فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ اكْتُبْ
لِى آيَةَ الرّجْمِ ! قَالَ: لاَ تَسْتَطِيعُ! انتهى.
«گفت: مگر نمىبينى دو جوان غير باكره را كه رجم مىگردند؟ و ما اين را به عمر تذكر
داديم . گفت: من از عهده اين مشكل براى شما برمىآيم! پس گفت: اى رسول خدا! براى من
آيه رجم را بنويس! گفت: تو نمىتوانى!»
بنابراين زيد بن ثابت بر اين آيه اعتراض دارد؛ و چون محدّثين مشاهده كردند: تدافع
ميان گفتار عمر: اكْتُبْهَا لِى! «تو آن را براى من بنويس!» و ميان گفتار
پيغمبر: لاَتَسْتَطِيعُ : «تو نمىتوانى!» را، گفتند: مراد عمر از اين گفتارش
كه گفت: اكْتُبْ لِى اين بوده است كه: اِئْذَنْ لِى بِكِتَابَتِهَا! «به من
اجازه بده تا بنويسم!»
گويا ايشان نمىدانستند كه عمر عرب بوده است و از كلامش: «بنويس تو براى من»
نمىتواند به لفظ «اجازه به من بده تا آن را بنويسم» تعبير كند. و با وجود اين
نتوانستند وجه معقولى و مقبولى را براى كلام رسول الله : لاَ تَسْتَطِيعُ «تو
نمىتوانى» ذكر نمايند.
و در روايتى در «كنز العُمّال» از ابن ضريس از عمر وارد است كه: من به رسول خدا
گفتم : أكْتُبُهَا يَا رَسُولَ اللهِ؟ قَالَ: لاَ تَسْتَطِيعُ!
و ابن ضريس از زيد بن أسلم تخريج نموده است كه: عمر براى مردم خطبه خواند:
فَقَالَ: لاَتَشُكّوا فِى الرّجْمِ! فَإنّهُ حَقّ وَ لَقَدْ هَمَمْتُ أنْ
أكْتُبَهُ فِى الْمُصْحَفِ، فَسَألْتُ اُبَىّ بْنَ كَعْبٍ. فَقَالَ: ألَيْسَ
أتَيْتَنِى وَ أنَا أسْتَقْرِئُهَا رَسُولَ اللهِ؛ فَدَفَعْتَ فِى صَدْرِى وَ
قُلْتَ: كَيْفَ تُسْتَقْرَئُهُ آيَةَ الرّجْمِ وَ هُمْ يَتَسَافَدُونَ
تَسَافُدَ الْحُمُرِ ـ انتهى.
«و گفت: در رَجْم (سنگسار شخص زناكار در صورتى كه زن شوهردار و يا مرد زندار باشد)
شكّ مكنيد! زيرا كه آن حقّ مىباشد، و هر آينه من تحقيقاً قصد كردم كه آن را در
مصحف بنويسم چون از اُبَىّ بن كَعْب پرسيدم، در جواب گفت: مگر تو نزد من نيامدى در
حالى كه من مىخواستم اجازه قرائت آن را از رسول الله بگيرم و تو در سينهام كوفتى
و گفتى: چگونه اجازه قرائت و كتابت آيه رجم را از رسول الله گرفته مىشود در حالى
كه ايشان به مانند به روى هم جهيدن خرها به روى هم مىجهند؟!»
اين روايت مىرساند كه: عمر راضى به نازل شدن چيزى درباره رَجْم نبود. و اى كاش
محدّثين حاصل جواب اُبَىّ را به عمر، و حاصل منع عُمَر اُبَىّ را از استقرار و
اجازه كتابت و قرائت اين آيه تفسير مىنمودند!
و ترمذى از سعيد بن مُسَيّب از عمر تخريج كرده است كه او گفت: رَجَمَ رَسُولُ
اللهِ صلى الله عليه وآله وَ رَجَمَ أبوبَكْرٍ وَ رَجَمْتُ، وَ لَوْلاَ أنّى
أكْرَهُ أنْ أزِيدَ فِى كِتَابِ اللهِ لَكَتَبْتُهُ فِى الْمُصْحَفِ!
«رسول خدا صلى الله عليه وآله رَجم كرد، و أبوبكر رَجم كرد، و من رَجم كردم؛ و اگر
مرا ناخوشايند نبود كه در كتاب الله چيزى را بيفزايم، آن را در مصحف مىنوشتم!»
آرى وى مىگويد: نوشتن رَجْم در مصحف، زيادتى در كتاب خدا بوده است كه عمر آن را
ناپسند مىدانسته است.
ميان اين چهار روايت يكى را با ديگرى مقابله بينداز تا بدانى دست مُحدّثين كه
وَلَع و حرص در كثرت روايت دارند چه جنايتى را مرتكب گرديده است؟! و چون نظرت
را بر جزء سوّم از «كنزالعمّال» صفحه 90 و 91 بيندازى بصيرت بيشترى در اضطراب و
خَلَل خواهى مشاهده كرد!
اين را بگير و بدان: آنچه با مُفاد و مَضمون اين روايات تصادم و برخورد و درگيرى
شديد دارد آن است كه: از على عليه السلام روايت است كه: چون شَراحَه
هَمْدانِيّه را در روز پنجشنبه جَلْد كرد (تازيانه زد)، و در روز جمعه رَجْم
(سنگسار) نمود گفت: اجْلِدُهَا بِكِتَابِ اللهِ وَ أرْجُمُهَا بِسُنّةِ رَسُولِهِ.
«من او را به كتاب الله تازيانه زدم، و به سنّت رسولش سنگسار نمودم.»
و اين روايت را أحمد، و بخارى، و نَسائى، و عبدالرزّاق در «جامع» و طَحَاوى، و
حاكم در «مستدرك» و غير آنها روايت نمودهاند. و شيعه از على عليه السلام
مرسلاً روايت كرده است. بنابراين على عليه السلام گواهى مىدهد كه: رَجْم از
سُنّت رسول الله مىباشد نه از كتاب الله.
امر چهارم: از آنچه به كرامت و مَجْد و عُلُوّ قرآن مجيد چسبانيدهاند، روايتى است
كه در «إتقان» و «الدّرّ المَنْثور» آمده است كه: طَبَرانى و بَيْهقى و
ابنضريس تخريج نمودهاند كه: از قرآن دو سوره مىباشد كه راغب در «مُحاضِرات»
آن دو را دو سوره قنوت ناميده است؛ و آن دو را نسبت به تعليم على عليه السلام و
قنوت عمر دادهاند و گفتهاند : در مُصْحف ابن عبّاس و زيد بن ثابت و در قرائت
اُبَىّ و أبىموسى بوده است.
اوّلين از آن دو اين است: بِسْمِ الله الرّحمنِ الرّحيم، اللّهُمّ إنّا
نَسْتَعِينُكَ وَ نَسْتَغْفِرُكَ، وَ نُثْنِى عَلَيْكَ الْخَيْرَ وَ لاَ
نَكْفُرُكَ، وَ نَخْلَعُ وَ نَتْرُكُ مَنْ يَفْجُرُكَ ـ انتهى.
ما بدين راوى نمىگوئيم: اين كلام مشابهت با سياق و با بلاغت قرآن ندارد، و با او
در علم بدين امور مسامحه مىنمائيم، وليكن به وى مىگوئيم: چگونه عبارت
يَفْجُرُكَ صحيح است؟! و چگونه كلمه يَفْجُرُ متعدّى گرديده است؟!
همچنين خَلْع مناسبت با أوثان و بُتْها دارد، در اين صورت معنى چگونه مىشود؟! و
غلط با چه چيز مرتفع مىگردد؟!
و دومين از آن دو اين است: بِسْمِ اللهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ. اللّهُمّ إيّاكَ
نَعْبُدُ، وَ لَكَ نُصَلّى وَ نَسْجُدُ، وَ إلَيْكَ نَسْعَى وَ نَحْفِدُ،
نَرْجُو رَحْمَتَكَ وَ نَخْشَى عَذَابَكَ الْجِدّ، إنّ عَذَابَكَ
بِالْكَافِرِينَ مُلْحَقٌ ـ انتهى.
و با اين راوى نيز مسامحه مىنمائيم در آنچه با راوى اوّل مسامحه نموديم؛ وليكن
معنى جَدّ در اينجا چيست؟! آيا به معنى عظمت و يا غنا و بىنيازى است؟ يا ضدّ
هَزْل و شوخى است؟! و يا نياز به سَجْع و وزن كلام آن را آورده است؟!
آرى در روايت عُبَيد آمده است: نَخْشَى نِقْمَتَكَ، و در روايت عبدالله: نَخْشَى
عَذَابَكَ . و ديگر آنكه نكته در تعبير به قوله: مُلْحَقٌ كدام است؟! و وجه
مناسبت و صحّت تعليل براى خوف مؤمن از عذاب خدا به آنكه عذاب خدا به كافران
مُلْحَق مىگردد چه مىباشد؟ ! بلكه اين عبارت مناسب با تعليل براى آن مىباشد
كه: مؤمن از عذاب خدا نمىترسد، چرا كه عذاب خدا به كافران مُلْحَق مىشود.
امر پنجم: از آنچه به كرامت و مجد و عُلُوّ شأن قرآن مجيد چسبانيدهاند، چيزى است
كه در «فصل الخطاب» از كتاب «دبستان المذاهب» نقل نموده است كه وى نسبت به شيعه
داده است كه ايشان مىگويند: إحراق مصاحف سبب اتلاف سورههائى از قرآن گرديد كه
در فضل على عليه السلام و أهل بيت او نازل شده بود.
از آنهاست اين سوره و در اينجا كلامى را مىآورد كه در فواصِل، مشابه بيست و پنج
آيه از قرآن كريم مىباشد كه از فقراتى از قرآن بر اُسلوب آيات آن تلفيق شده
است. اينك بشنو آنچه را كه از غلط در آن آيات مىباشد گذشته از ركيك بودن
اُسلوب آن!
از جمله اغلاط آن اين است: «وَاصْطَفَى مِنَ الْمَلَئكَةِ وَ جَعَلَ مِنَ
الْمُؤمِنينَ اُولَئكَ فِى خَلْقِهِ.»«و برگزيد از فرشتگان، و قرار داد از
مؤمنان، ايشان هستند در خلق او.» چه چيز را خداوند از فرشتگان برگزيد؟! و چه
چيز را از مؤمنان قرار داد؟! و معنى ايشانند در خلق او چه مىباشد؟!
و از جمله اغلاط آن اين است: «مَثَلُ الّذِينَ يُوفُون بِعَهْدِكَ إنّى
جَزَيْتُهُمْ جَنّاتِ النّعِيمِ.»«مثل كسانى كه به عهد تو وفا مىنمايند، حقّاً
من آنان را جنّات نعيم (بهشتهاى نعيم) پاداش مىدهم.» اى كاش من مىفهميدم
مَثَل ايشان چيست؟!
و از جمله اغلاط آن اين است: «وَ لَقَدْ أرْسَلْنَا مُوسَى وَ هَرُونَ بِمَا
اسْتُخْلِفَ فَبَغَوْا هَرُونَ فَصَبْرٌ جَمِيلٌ».
«و هر آينه تحقيقاً ما فرستاديم موسى و هارون را براى انجام مأموريّتى كه بدان
خليفه و جانشين گرديده بود؛ پس آنان بر هارون ستم روا داشتند. پس صبر جميل پسنديده
مىباشد .» معنى اين سخنان غضب آلوده چيست؟! و معنى بدانچه بدان خليفه و جانشين
گرديده، كدام است؟! و معنى پس آنان بر هارون ستم روا داشتند چه مىباشد؟! و ضمير در
بَغَوْا (آنها ستم نمودند) كدام است؟! و امر به صبر جميل براى چه كسى مىباشد؟!
و از جمله اغلاط آن اين است: وَ لَقَدْ آتَيْنَا بِكَ الْحُكْمَ كَالّذِى مِنْ
قَبْلِكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ وَ جَعَلْنَالَكَ مِنْهُمْ وَصِيّا لَعَلّهُمْ
يَرْجِعُونَ.»
«و هر آينه ما تحقيقاً حكم را به تو داديم مانند حكمى كه پيش از تو به پيامبران
مُرْسَل داديم؛ و ما قرار داديم از ايشان براى تو يك شخص وصىّ به اميد آنكه ايشان
بازگردند.» معنى ما به تو حكم را داديم چيست؟! و مرجع ضمير در كلمه مِنْهُمْ وَ
لَعَلّهُمْ كدام است؟! ضمير به چه رجوع مىكند؟
و از جمله اغلاط آن اين است: وَ إنّ عَلِيّا قَانِتٌ فى اللّيْلِ سَاجِدٌ يَحْذَرُ
الآخِرَةَ وَ يَرْجُو ثَوَابَ رَبّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الّذِينَ ظَلَمُوا وَ
هُمْ بِعَذَابِى يَعْلَمُونَ.»
«و حقّاً على در شب، بر پا خيز براى دعا و نماز و استكانت است، سجدهآور است، از
عاقبت و آخرت حَذَر دارد و ثواب پروردگارش را اميدوار است. بگو: آيا يكسان مىباشند
كسانى كه ستم مىكنند در حالى كه آنها به عذاب من علم دارند؟»
بگو: محلّ قوله: «آيا كسانى كه ستم مىكنند» چيست؟! و مناسبت آن با قوله: «در حالى
كه آنها به عذاب من علم دارند» چه مىباشد؟! و گويا اين مرد تلفيق كننده در
ذهنش دو آيه يازدهم و دوازدهم از سوره زُمَر خَلَجان نموده است كه در پايان آن
اينست: «هَلْ يَسْتَوِى الّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالّذِينَ لاَيَعْلَمُونَ»«بگو:
آيا يكسان مىباشند كسانى كه مىدانند و كسانى كه نمىدانند؟!» آنگاه اين مرد
تلفيقگر با عدم معرفت خود خواسته است از آن دوتا چيزى را به هم تلفيق نمايد؛ و
در آخر تلفيقش آورده است: آيا مساوى و يكسان هستند كسانى كه ستم روا مىدارند؟!
و نفهميده است كه: در آن دو آيه به استفهام انكارى آمده است. چون در آن دو آيه
ذكر شده است: الّذِى جَعَلَ لِلّهِ أنْدَاداً لِيُضِلّ عَنْ سَبِيلِهِ «آن كس
كه براى خداوند اضدادى را قرار داده است تا از راه او گمراه كند.» وَالْقَانِتُ
آنَاءَ اللّيْلِ يَرْجُو رَحْمَةَ رَبّهِ « و آن كس كه در لحظات شب برپا
مىخيزد و به دعا و تضرّع به سر مىآورد، و اميد رحمت پروردگارش را دارد.»
بنابراين، اين دو كس با هم يكسان نمىباشند وَ لاَ يَسْتَوِى الّذِينَ
يَعْلَمُونَ وَ الّذِينَ لاَيَعْلَمُونَ.
اين بود بعضى از سخنان در پيرامون اين داستان مسخرهآميز و شوخى برانگيز!
و بايد دانست كه: صاحب «فصل الخِطاب» از مُحَدّثين مُكثرين مُجِدّين در تتبّع
شواذّ احاديث مىباشد و مانند همچون سوره منقولى از كتاب «دبستان المذاهب»
گمشده اوست كه پيوسته به دنبالش مىگردد؛ و با وجود اين مىگويد: من در كتب
شيعه أثرى از اين منقول نيافتهام . اى شگفتا از صاحب «دبستان المذاهب» كه از
كجا نسبت اين مدّعا را به شيعه آورده است؟ ! و در كدام يك از كتابهايشان يافته
است؟! آيا نقل از كتب، اين گونه صحيح است؟! وليكن عجبى نيست (شِنْشِنَةٌ
أعْرِفُهَا مِنْ أخْزَمِ)
(137)
چه بسيار به مثابه و مانند اين نقل
كاذب و دروغين از شيعه نقل نمودهاند همچنانكه در كتاب «مِلَل» شهرستانى، و
«مقدمه» ابن خَلْدُون و غيرهما از آنچه در اين سالهاى أخيره بعضى از مردم بر
عليه شيعه نوشتهاند موجود است وَاللهُ الْمُسْتَعَانُ.
در اينجا آية الله بلاغى مطلبى را تحت عنوان: «قَوْلُ الإمَامِيّةِ بِعَدَمِ
النّقْصَانِ فِى الْقُرْآنِ» آغاز مىنمايد، و پس از آنكه از يكايك أعلام شيعه،
همچون شيخ صدوق در «اعتقادات» و شيخ مفيد در «مقالات» و سيّد مرتضى و شيخ طوسى،
و شيخ طبرسى، و كشف الغِطاء مطالبى ذكر مىكند مىفرمايد: و از سيّد قاضى نور
الله در كتاب «مَصَائب النّوَاصِب» آمده است كه: به شيعه إماميّه نسبت وقوع
تغيير در قرآن را دادهاند، اين از چيزهائى نيست كه جمهور إماميّه بدان قائل
باشند بلكه قَالَ بهِ شرذِمَهٌ قَلِيلَةٌ لاَ اعْتِدَادَ بِهِمْ فِيمَا
بَيْنَهُمْ « گروه اندك و جداى از صف بودهاند كه در ميان شيعه به گفتار آنها
اعتنائى نمىشود.»
و از شيخ بهائى نقل است كه گفته است: در زياده و نقيصه قرآن اختلاف نمودهاند؛ و
صحيح آن است كه: قرآن عظيم از دستبرد محفوظ مىباشد، زياده باشد يا نقيصه. و بر
آن دلالت دارد قوله تعالى: «وَ إنّا لَهُ لَحَافِظُونَ.»
و آنچه در ميان مردم شهرت دارد كه اسم اميرالمؤمنين عليه السلام را در بعضى مواضع
اسقاط كردهاند مانند كلام خداى تعالى: «يَا أيّهَا الرّسُولُ بَلّغْ مَا
اُنْزِلَ إلَيْكَ فِى عَلِىّ» «اى پيغمبر آنچه را كه درباره على به تو نازل شده
است إبلاغ كن!» و غير آن، در نزد علماء اعتبارى ندارد. و از مقدّس بغدادى در
«شرح وافيه» آمده است كه: كلام در نقيصه مىباشد؛ و معروف ميان اصحاب ما حتّى
آنچه بر آن حكايت اجماع گرديده است عدم نقيصه مىباشد همچنين.
و أيضاً از وى نقل است كه: شيخ على بن عبدالعالى رساله مستقلّهاى در نفى نقيصه
تصنيف كرده، و كلام صدوق را كه گذشت ذكر كرده است و سپس به احاديثى كه دلالت بر
نقيصه دارد، اعتراض نموده است. و از آنها جواب داده است به آنكه اگر حديثى بر
خلاف دليل از كتاب و سنّت متواتره يا اجماع آمد، و تأويلش و حملش بر بعضى از
وجوه امكان نداشت واجب است آن را طرح كرد.
بدانكه محدّث معاصر در كتاب «فَصْل الخِطاب» كوشش نموده است در جمعآورى جميع
رواياتى كه بدانها استدلال بر نقيصه نمودهاند؛ و تعداد مسانيدشان را با أعدادى
از مراسيل از أئمّه عليهم السلام در كتب مانند مراسيل عيّاشى و فرات وغيرها
تكثير كرده است؛ با اينكه شخص متتبّع محقّق يقين جازم دارد بدانكه اين مراسيل
از همان مسانيد گرفته شدهاند.
در بسيارى از رواياتى كه ذكر نموده است، رواياتى وجود دارد كه احتمال صدق در آنها
امكان ندارد؛ و در بعضى از آنها اختلاف است به اعتبار اختلاف مآل آن از تنافى و
تعارض. و اين كتاب مختصر ما گنجايش بيان اين دو نحوه از روايات را ندارد. با
وجود اين، قسمتى از مُعْظَم روايات كه سهم وافرى در كثرت دارند سندهاى آنها
بازگشت مىكند به چند نفرى كه علماء رجال در توصيفشان هر يك را يا به اينكه
ضعيف الحديث فاسد المذهب مجفوّالرّواية مىباشد، و يا به اينكه مضطرب الحديث و
المذهب است، حديثش شناخته شده و ردّ شده است، و از ضعيفان روايت مىكند، و يا
به اينكه كذّاب و متّهم مىباشد و من جائز نمىدانم از تفسير وى يك حديث روايت
نمايم، و او معروف است به آنكه از واقفيّه است و عداوتش به حضرت رضا عليه
السلام از همه مردم شديدتر است، و يا به اينكه كذّاب و أهل غُلُوّ است، يا به
اينكه ضعيف است و التفاتى و اعتمادى به وى نمىباشد و از كذّابين است، و يابه
اينكه فاسدالرّواية و متّهم به غُلُوّ مىباشد وصف نمودهاند. و بسيار روشن است
كه كثرت روايت امثال اين گروهها أبداً فائدهاى را در برنخواهد داشت.
و اگر در رواياتشان در مثل اين مقامِ گسترده و بزرگ تسامح نموده و آنها را معتبر
بدانيم؛ هر آينه واجب مىگردد كه دلالت روايات متعدّده را بر اين معنى حمل و
تنزيل نمائيم كه مضامينشان تفسير آيات يا تأويل يا بيانى است براى موردى كه به
علم قطعى دانسته شده است شمول عمومات آنها نسبت به آن مورد، چرا كه آن مورد
أظهر افراد و أحقّ افراد مىباشد به حكم عام؛ و يا به آنكه اين مورد مراد مخصوص
بوده و منصوصٌ عليه در ضمن عموم در وقت تنزيل بوده است؛ و يا به آنكه اين همان
مورد نزول بوده است؛ و يا به آنكه همان بوده است مراد از عبارت مُبْهَمَه.
و بر يكى از وجوه ثلاثه أخيره حمل مىشود آنچه در روايت آمده است كه: آن تنزيل است
و آن را جبرئيل نازل كرده است؛ همچنانكه خود جمع ميان اين روايات شاهد بر آن
مىباشد؛ همان طورى كه تحريف در آنها بايد حمل بر تحريف معنى گردد.
شاهد گفتار ما مكاتبه حضرت أبوجعفر عليه السلام به سَعْد الْخَيْر است همان طور كه
در «روضه كافى» آمده است. در اين مكاتبه مىفرمايد: وَ كَانَ مِنْ نَبْذِهِمُ
الْكِتَابَ أنْ أقَامُوا حُرُوفَهُ وَ حَرّفُوا حُدُودَهُ.
«و از دور افكندنشان كتاب الله را اين بود كه: ألفاظ و عبارات و حروفش را بر پا
داشتند و حدود و معانى آن را تحريف كردند.» همچنانكه آنچه راكه در روايات وارد است
كه آن در مصحف اميرالمؤمنين عليه السلام يا ابن مسعود بوده است بايد حمل و تنزيل
نمود بر آنكه در آن مصحف به عنوان تفسير و تأويل بوده است.
و شاهد بر آن قول أميرالمؤمنين عليه السلام است كما فى «نهجالبلاغة» و غيره: وَ
لَقَدْ جِئتُهُمْ بِالْكِتَابِ كُمّلاً مُشْتَمِلاً عَلَى التّنْزِيلِ وَالتّأوِيلِ.
(138)
«و هر آينه من تحقيقاً براى آنها آوردم كتاب
الله را به طور كامل شده كه مشتمل بود بر تنزيل و بر تأويل.»
و از جمله رواياتى كه بدان اشاره كرديم آن است كه محدث معاصر در روايات سوره
مَعَارِجْ چهار روايت ذكر كرده است كه كلمه (بِوَلاَيَةِ عَلِىّ) در مصحف فاطمه
مضبوط و مثبت بوده است، و آنها در مصحف فاطمه عليهما السلام بدين گونه بوده
است.
و مخفى نماند كه مُصْحف فاطمه عليها السلام فقط كتابى بوده است در بيان و حديث
أسرار عِلْم همچنانكه از بسيارى از رواياتى كه در «اصول كافى» در باب صحيفه و
مصحف و جامعه وارد شده است معلوم مىگردد؛ و در اين روايات قول حضرت صادق عليه
السلام مىباشد كه : مَا فِيهِ مِنْ قُرْآنِكُمْ حَرْفٌ وَاحِدٌ، وَ مَا
أزْعَمُ أنّ فِيهِ قُرْآناً. (بطورى كه اين روايات صحيحه و حسنه هستند.)
و از جمله آن روايات، رواياتى است كه در «كافى» در باب اينكه أئمّه عليهم السلام
شهداء بر مردم مىباشند در صحيحه بُرَيْد از حضرت أبوجعفر امام محمدباقرعليه
السلام، و روايت او از حضرت أبوعبدالله امام جعفر صادق عليه السلام است كه در
كلامشان عليهما السلام فرمودهاند كه: در قوله تعالى: «وَ [كذلك]
جَعَلْنَاكُمْ اُمّةً وَسَطاً.»«و ماييم كسانى كه خداوند فرموده است: و ما شما
را امّتى ميانه قرار داديم.»
و بناءً عليهذا آنچه را كه مُرْسَلاً در دو تفسير نُعمان و سَعْد روايت شده است
كه: امامان «أئمّةً وَسَطاً» (امامان ميانه) در تنزيل مىباشند ناچار بايد حمل
بر معناى تفسيرى نمود و گفت: تحريف فقط در ناحيه معنى صورت يافته است.
و از جمله آن روايات، روايتى است كه در «كافى» در باب آنكه أئمّه فقط رهبران
مىباشند از فضل روايت كرده است كه گفت: سَألْتُ أبَاعَبْدِاللهِ عليه السلام
از قول خداى تعالى : «وَ لِكُلّ قَوْمٍ هَادٍ»«و از براى هر قومى هدايت
كنندهاى مىباشد» فرمود: كُلّ إمَامٍ هُوَ هَادٍ لِلْقَرْنِ الّذِى هُوَ
فِيهِم.»«هر امامى هدايت كننده است براى قرنى كه او در آن است.»
و روايت بُرَيْد از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام در قول خداى تعالى: «إنّمَا
أنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلّ قَوْمٍ هَادٍ.»«اين است و جز اين نيست كه تو بيم
دهنده و ترساننده مىباشى؛ و براى هر قومى هدايت كنندهاى وجود دارد!» حضرت
فرمود: رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وآله الْمُنْذِرُ، وَ لِكُلّ زَمَانٍ مِنّا
هَادٍ يَهْدِيهِمْ إلَى مَا جَاءَ بِهِ النّبىّ صلى الله عليه وآله. وَ
الْهُدَاةُ مِنْ بَعْدِهِ عَلِىّ عليه السلام ثُمّ الأوْصِيَاءُ وَاحِداً
بَعْدَ وَاحِدٍ. «رسول خدا صلى الله عليه وآله ترساننده و هشدار دهنده مىباشد؛
و براى هر زمانى از ما هدايت كنندهاى وجود دارد كه امّت را به سوى آنچه پيغمبر
آورده است هدايت مىكند. و هدايت كنندگان پس از او على عليه السلام مىباشد،
سپس أوصياى او يكى پس از ديگرى.»
ونظير آن روايت أبو بصير است از حضرت صادق عليه السلام و روايت عبدالرّحيم قصير از
حضرت باقر عليه السلام كه: إنّ رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه وآله الْمُنْذِرُ
وَ عَلِىّ الْهَادى . «رسول خدا منذر است و على است هدايت كننده.»
و به مضمون آنها رواياتى از جمهور أهل سنّت آمده است با اسناد از طريق أبوهريره و
أبى بَرْزه و ابن عبّاس، و از طريق اميرالمؤمنين عليه السلام، و حاكم در
«مستدرك» خود آن را صحيح دانسته است.
و هنگامى كه احاطه و خبرويّت پيدا كردى به اين گفتار، پس آيا باز هم براى تو جالب
به نظر مىرسد التجاء «فصل الخطاب» در تلفيق و تكثيرش به نقل از بعضى تفاسير
متأخّره، و از داماد در حاشيه «قَبَسات» از گفتارش به اينكه: أحاديث از طرق ما
و از طرق عامّه به طور تَضَافر رسيده است كه در قرآن تنزيل: إنّمَا أنْتَ
مُنْذِرُ الْعِبادِ وَ عَلِىّ لِكُلّ قَوْمٍ هادٍ؟! بوده است ـ انتهى.
«(اى پيغمبر) تو فقط بيم دهنده هستى ، و على است كه براى هر قومى هدايت كننده
مىباشد !»
اين شعرى است كه مدّاحان آن را مىسرايند، و امّا عارف به لغت عربيّت رضايت
نمىدهد نظمش را به آن نسبت دهند. ومن گمان ندارم تو را كه بتوانى ازطرق ما و
طرق أهل سنّت غير از آنچه را كه أوّلاً شنيدى پيدا كنى و آن غير از آن چيزى است
كه او نقل نموده است.
و از جمله آن روايات، روايت «كافى» است از أبوحمزه از حضرت أبوجعفر عليه السلام كه
فرمود : در قول خداى عزّوجلّ: «رَبّنَا مَا كُنّا مُشْرِكِينَ.»«پروردگارا
نبودهايم ما از مشركين!» مرادشان از آن شرك به ولايت على بوده است. يَعْنُونَ
بِوَلاَيَةِ عَلِىّ عليه السلام. و اين روايت صريح مىباشد در آنكه تفسير است.
و بنابراين با اين بيانش حاكم است بر دو روايت ضعيفه أبوبصير در ظهورشان به
اينكه لفظ «بِوَلاَيَةِ عَلِىّ» از آيه حذف گرديده است.
و اين بيان از روايت أبوحمزه به أمثال آن سارى و جارى مىگردد (و به نحو حكومت
مُبيّن و مفسّر مىشود).
و از جمله آن روايات، روايت عُمَربن حَنْظَلَه است از حضرت صادق عليه السلام در
قول خداى تعالى در سوره بقره: «مَتَاعاً إلَى الْحَوْلِ غَيْرَ
إخْرَاجٍ»«مُخْرَجَاتٍ»«به آن زنان تا يك سال نفقه بدهند بدون إخراج. آن زنان
از خانه بيرون شدگان نمىباشند.» و من درباره تو هيچ گمانى ندارم مگر اينكه
بگوئى: إلحاق امام عليه السلام كلمه مخرجات را فقط براى تفسير مراد از كلمه
إخْرَاج بوده است، نه بيان نقيصه از قرآن كريم، و امّا «فصل الخطاب» آن را به
عنوان بيان نقيصه ذكر كرده است. فاعتبر!
و از جمله آن روايات، صحيحه محمّد بن مسلم از حضرت صادق عليه السلام مىباشد به
طورى كه در «كافى» در اوّل باب منع زكات وارد است، و در آن است: پس از آن امام
عليه السلام فرمود: اين است قول خداوند عزّوجلّ: سَيُطَوّقُونَ مَا بَخِلُوا
بِهِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ «آنچه كه از دادن آن بخل ورزيدند در روز قيامت همچون
طوق بر گردن، بدان گرفتار و غلّ و زنجير مىگردند.» يَعْنِى مَابَخِلُوا بِهِ
مِنَ الزّكَاةِ. «يعنى آنچه را به دادن آن از مال زكات بخل كردهاند.»
پس اين روايت مانند روايت صريحهاى مىباشد بر آنكه لفظ «مِنَ الزّكَاةِ» تفسيرى
است از امام، نه از قرآن. و لهذا اين روايت با اين بيانش حاكم است بر مرسله ابن
أبى عُمَيْر، از كسى كه او را ذكر كرده است، از حضرت صادق عليه السلام در قول
خداى عزّوجلّ: سَيُطَوّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ مِنَ الزّكَوةِ يَوْمَ
الْقِيَمَةِ؛ و صارف آن مىباشد از آنكه بيان نقيصه بوده باشد.
و از جمله آن روايات، صحيحه أبوبصير است از حضرت صادق عليه السلام همچنانكه در
«كافى» وارد است در باب نصّ خدا و رسول او بر أئمّه يكى بعد از ديگرى، و در آن
است: من به او گفتم: مردم مىگويند: چرا اسم على عليه السلام و اهل بيت او در
كتاب الله نيامده است؟ ! حضرت فرمود: به ايشان بگو: بر رسول خدا نماز نازل شد و
خداوند اسم آن را در قرآن نبرد كه سه ركعت است و يا چهار ركعت، تا اينكه
رسولاللهصلى الله عليه وآله خودش بود كه آن را براى مردم تفسير كرد. و همچنين
حضرت درباره زكات و حجّ به همين منوال فرمود. و مقتضاى اين حديث تصديق امام
عليه السلام است قول مردم را كه: خداوند على را در قرآن با اسم ذكر نكرده است،
و فقط تسميه از تفسير رسولخدا صلى الله عليه وآله در حديث مَنْ كُنْتُ
مَوْلاَهُ وَ حَدِيث ثَقَلَيْن بوده است.
و شاهد بر اين مطلب روايتى است در «كافى» أيضاً در اين باب پس از آن روايت به
فاصله كوتاهى در صحيحه فُضَلاء از حضرت أبوجعفر الباقر عليه السلام، و روايت
أبىجارود از آنحضرت عليه السلام أيضاً و روايت أبُودَيْلَم از حضرت أبوعبدالله
الصّادق عليه السلام، كه آن دو امام همام در مقام احتجاج و عدم تقيّه، قول خداى
تعالى را: «يَا أيّهَا الرّسُولُ بَلّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبّكَ وَ
إنْ لَمْ تَفْعَل فَمَا بَلّغْتَ رِسَالَتَهُ» خواندهاند و آن دو امام در
تلاوت آيه، كلمه «فِى عَلِىّ» را ذكر ننمودهاند. و اين دليل است براى آنكه
آنچه در روايت، در اين مقام و غير آن كه اسم على ذكر شده آمده است، فقط از باب
تفسير و بيان مراد است در وحى قرآن، به آنكه تفسير و بيان مراد را جبرائيل از
نزد خداوند به عنوان وحى مطلق ـنه قرآنـ آورده است، وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ
الْهَوَى إنْ هُوَ إلاّ وَحْىٌ يُوحَى.
و از جمله آن روايات، روايت فُضَيل است از حضرت أبوالحسن الماضى عليه السلام در
باب «النّكَتُ
(139)
مِنَ التّنْزِيلِ فِى الْوَلاَيَةِ» از «كافى» مىگويد: گفتم:
هَذَا الّذِى كُنْتُمْ بِهِ تُكَذّبُونَ؟! گفت: يعنى اميرالمؤمنين عليه السلام.
گفتم: تنزيل است؟! گفت: آرى ! زيرا در اينجا آنحضرت، حضرت اميرالمؤمنين عليه
السلام را با كلامش: «يعنى» تفسير و بيان مراد و مُشَارٌ إلَيه در قول خداى
تعالى: هَذَا قرار داده است. بنابراين كلام امام كه مىگويد: آرى از تنزيل
مىباشد، دليل است بر آنكه: آنچه را كه عين و وجودش در وحى قرآنى مراد و منظور
است أئمّه عليهم السلام آن را تَنْزيل مىنامند.
و عليهذا اين روايات و امثالها تشبّثات «فَصْل الخِطاب» را به رواياتى كه رويهم
انباشته است از رواياتى كه حال آنها را إجمالاً دانستى، مىبُرَد و قطع مىكند.
و به آنچه ما در اينجا ذكر نموديم و غير آن، إشاره دارد آنچه از كلمات علماء أعلام
ـ قُدّسَتْ أسرارهم ـ نقل نموديم.
اگر بگوئى: اين روايت ضعيف است، و همچنين جملهاى از روايات متقدّمه! مىگوئيم:
جُلّ رواياتى كه «فَصْل الخِطاب» انباشته است مثل اين روايت مىباشند، بلكه
داراى ضَعف شديدترى مىباشند همان طور كه در وصف راويان آنها بدان اشاره
نموديم. علاوه براين در آن مقدار از روايات صحيحهاى كه ذكر كرديم، براى صاحبان
خرد و اُولُوا الألْبَاب كفايت است.
(140)
اين بود عين گفتار اين عالم متتبّع محقّق خبير، پيرامون مسأله عدم تحريف قرآن
كريم. و ملاحظه شد كه چقدر به طور جامع و كامل اطراف مسأله را إحاطه كرده و با
فكرى استوار ردّ شبهات را نموده است. و علاوه نه تنها در پاسدارى سنگر تشيّع به
طور أتمّ و أكمل در عقيده صيانت كتاب إلهى، قدم راستين برداشته است بلكه با ذكر
روايات وارده در مصادر مهمّ أهل سنّت و عامّه ابتداءً حمله را بر آن جماعت
فرموده و به عنوان إلصاق به كرامت كلام الله مجيد آن احاديث را به طور روشن
إبطال نموده است. اى كاش جامعه شيعه در هر عصرى لاأقلّ يك نفر مانند اين عالم
مجتهد فقيه بصير و حميم و دلسوز و از هوا برونشده را مىداشت، تا همه مشكلات
به نيروى ايمان و علم و درايت وى حلّ مىشد.