و اما زينتآلات كعبه (امر تازهاى نيست و) در آنروز بوده است، و
خداوند آن را بر حال خود باقى گذارد (و مصرفى براى آن معين ننمود) و اين عدم
بيان مصرف و باقى گذاردن به حال خود، از جهت آن نبود كه خداوند نسيان و فراموش
كرده باشد، و محل و مكان مصرف آن نيز مخفى و پنهان نبود،
پس تو هم اى عمر، آنها را به جاى خود ثابت و باقى بدار، همانطور
كه خدا و رسول او آنها را باقى گذاشتند.
عمر گفت: اى على! اگر تو نبودى ما رسوا مىشديم، و آن اشياء زينتى
را به حال خود گذاشت.»
و ابن شهر آشوب عين اين مطلب را در «مناقب» ذكر كرده است.(206)
و مولى مير محمد قلى هندى نيشابورى والد ماجد مير حامد حسين هندى
در كتاب «تشييد المطاعن» ، از باب هفتاد و پنجم كتاب «ربيع الابرار زمخشرى»
عين اين روايت را با همين عبارت ذكر كرده است.
و بخارى در «صحيح» خود در باب كسوة الكعبة از كتاب «حج» ، و نيز
در كتاب «اعتصام» آورده، وليكن از فرط ناصبى بودن خود، نسبتبه شيبة بن عثمان
داده، و از امير المؤمنين عليه السلام روايت را برگردانده است.(207)
ابن ابى الحديد در شرح «نهج البلاغة» اين روايت را آورده است، و
به دنبال آن براى تاييد و صحت استدلال مضمون حديث، دو وجه را ذكر كرده است:
اول آنكه اصل اوليه در تصرف اشياء، حظر و تحريم است، پس جايز نيست
تصرف در چيزى از اموال مگر با اذن شرعى، و چون اذنى از جانب شارع در زينت كعبه
نيامده است، بايد بر حكم اصل كه همان اصالة الحظر و عدم التصرف است عمل نمود.
دوم آنكه زينت كعبه مال اختصاصى كعبه است، همانند پردههاى كعبه،
و همانند در كعبه.پس همانطور كه جايز نيست تصرف در پرده كعبه و در آن مگر با نص
و تصريح شارع، همينطور جايز نيست تصرف در زينت آن.
و جامع در ميان دو مسئله، همان جهت اختصاصى است كه وقفكننده و
قراردهنده، آنها را مانند جزئى از اجزاء كعبه قرار داده است.و بر اين نهجبايد
استدلال را استوار نمود.(208)
و علامه امينى با سه روايت در «الغدير» از بخارى و «اخبار مكه»
لازرقى، و «سنن ابو داود» و «سنن ابن ماجه» ، و «سنن بيهقى» ، و «فتوح
البلدان» بلاذرى، و «نهج البلاغة» ، و «الرياض النضرة» ، و «ربيع الابرار» ،
و «تيسير الوصول» ، و «فتح البارى» ، و «كنز العمال» ، روايت نموده است.(209)
و جلال الدين سيوطى در كتاب «عرف الوردى فى اخبار المهدى» ازابو
نعيم بن حماد روايت كرده است كه: عمر بن خطاب وارد حرم كعبه شد، و گفت: به
خداوند سوگند كه نمىدانم اين خزينه و اموال سرشار، و اين مقدار اسلحه را به
حال خود باقى گذارم، و يا در راه خدا صدقه بدهم؟ ! على بن ابيطالب فرمود: تو
صاحب اين اموال نيستى! صاحب اين اموال جوانى است از قريش از قبيله ما بنى هاشم
كه در آخر الزمان آنرا در راه خدا تقسيم مىكند.(210)
طبرى در «تاريخ» خود در ضمن وقايع ايام قباد و زمان انوشيروان
ذكر كرده است كه: تبع كه تبان اسعد ابو كرب(211)است، چون در
جنگهاى خود از مشرق برمىگشت، راه خود را از طريق مدينه قرار داد، و جنگ را
آغاز كرد.
تبع مىخواست مدينه و اهلش را هلاك كند، كه در اين حال دو نفر
عالم راسخ از علماى يهود بنى قريظة چون از عزم او مطلع شدند، به نزد او آمدند و
گفتند: اى پادشاه! دست از اين كار بردار! و اگر حتما مىخواهى با اهل مدينه جنگ
كنى و آنها را بكشى، ما به تو هشدار مىدهيم كه: بر اين مرادت دست نخواهى يافت،
و علاوه به عقوبت و پاداش سريع خواهى رسيد!
تبع به آن دو نفر عالم كه نامشان كعب و اسد بود، و پسر عموى هم
بودند، و اعلم اهل زمان خود بودند، گفت: به چه علتشما مرا منع مىكنيد؟ !
كعب و اسد گفتند: به علت آنكه مدينه محل هجرت پيغمبرى است كه از
اين طائفه از قريش در آخر الزمان مىباشد، و مدينه خانه او و اقامتگاه اوست!
تبع به گفتار ايشان عمل كرد، و از تصميم خود درباره خراب مدينه و
كشتار اهل آن منصرف شد، و ديد كه اين دو عالم، داراى علمى عجيب هستند، از
سخنانشان خوشايند شد، و از مدينه منصرف شد، و آن دو نفر را با خود و به همراهى
خود به يمن برد، و خودش نيز از دين آنها پيروى نمود، زيرا تبع و اقواماو و
اصحاب او همگى بتپرستبودند، و بر بتسجده مىكردند.
چون تبع به سمتيمن مىرفت، راه خود را از مكه كه منزل بين راه
است، در طريق يمن قرار داد.و وقتى به دف رسيد كه از نواحى جمدان بين عسفان و
امج مىباشد، و اين ناحيه در راه او بين مدينه و مكه بود، جماعتى از قبيله هذيل
به نزدش آمده، و گفتند: اى پادشاه! مىخواهى ما به تو بيت المالى را نشان بدهيم
كه كهنه شده است، و پادشاهان پيش از تو از دستبرد به آن غافل بودهاند و در اين
خزانه اموال لؤلؤ و زبرجد و ياقوت و طلا و نقره وجود دارد؟ !
تبع گفت: آرى! گفتند: آن خزانه، خانهايست در مكه كه اهل مكه آنرا
عبادت مىكنند، و در كنار آن نماز مىخوانند.البته منظور و مقصود آن جماعت از
طائفه هذيل آن بود كه تبع به واسطه دست آلودن به اين عمل هلاك شود.چون دانسته
بودند و شناخته بودند پادشاهانى را كه قصد تعدى به بيت الله، و بردن جواهرات و
ستم را داشتند، و همگى دستخوش هلاك شدند.
تبع چون تصميم گرفت وارد مكه شود، و جواهرات كعبه را ببرد، فرستاد
نزد آن دو نفر عالم، و از ايشان در اينباره، نظر خواست.آن دو عالم گفتند:
جماعت هذيل قصدى نداشتند از اين پيشنهاد به تو مگر آنكه تو را و لشگر تو را
يكباره هلاك سازند! و اگر دستبه چنين كارى زنى، بدون شك هلاك خواهى شد، و تمام
لشگريانت كه با تو هستند، هلاك خواهند شد!
تبع به آن دو عالم گفت: بنابراين شما به من چه دستورى را مىدهيد،
كه چون به مكه وارد شوم، بدان عمل نمايم؟ ! گفتند: همان عملى را بايد انجام دهى
كه اهل مكه انجام مىدهند: گرد كعبه طواف كنى، و آنرا تعظيم كنى و تكريم نمائى!
و سرت را بتراشى، و در برابر كعبه در حال تذلل و خشوع باشى تا از آنجا خارج
شوى.
تبع به آنها گفت: پس چرا شما چنين اعمالى را در كعبه انجام
نمىدهيد؟ !
كعب و اسد آن دو عالم بزرگوار گفتند: سوگند به خدا كه كعبه، خانه
پدر ما ابراهيم است، و وظيفه هر شخص واردى آن است كه به جاى بياورد آنچه را كه
ما به تو خبر داديم، وليكن اهل مكه به واسطه بتهائى كه دور تا دور كعبه
نصبكردند، و به واسطه خونهاى قربانى كه براى بتها مىريختند، بين ما و بين
كعبه جدائى انداختند، و اهل مكه همگى نجس هستند، و اهل شرك مىباشند.
تبع چون از اندرز و پند آنها برخوردار شد، و صدق سخنشان را فهميد،
آن چند نفر از طائفه هذيل را به نزد خود طلبيد، و دستها و پايهايشان را بريد،
و سپس حركت كرد تا وارد مكه شد.(212)
و ابن شهرآشوب آورده است كه: مسترشد خليفه عباسى از اموال حائر و
كربلا و نجف (ظ) برداشت و گفت: قبر احتياج به خزانه ندارد، و آن اموال را براى
لشگريان خود مقرر داشت، و چون براى جنگ بيرون رفت، خودش و پسرش راشد كشته شدند.(213)
و در اين عصر قريب به زمان ما، سلطان عبد الحميد عثمانى در خاطرش
افتاد كه زيورآلات خانه خدا را كه در داخل كعبه بود، همه را بيرون بياورد و
تصرف كند، از علماء عامه حكمش را پرسيد، آنها به واسطه مراعات حال سلطان، جوابى
درستبه وى ندادند، تا بالاخره از آخوند ملا محمد كاظم خراسانى رحمة الله عليه،
كه مرجع وحيد و مدرس عاليقدر در نجف اشرف بود، استفتاء كرد. مرحوم آخوند در
پاسخ، او را منع كردند، و در نامه خود بعضى از اخبار وارده در اين موضوع را نيز
ضميمه نموده، و ارسال داشتند، او نيز از تصميم خود برگشت و صرفنظر نمود.
و جاى تاسف بلكه هزار تاسف است كه در همين زمان ما جماعت وهابىها
خذلهم الله جميعا، كعبه را غارت كردند و آنچه از نفائس اموال و جواهرات و اشياء
عتيقه و نفيسه بود، بردند، و از آنجا به مدينه منوره هجوم آورده، و آنچه در
داخل روضه مطهره و اطراف قبر رسول خدا و حضرت صديقه سلام الله عليهما بود، همه
را غارت كردند، از اشيائى كه همانند آنها در جهان يافت نمىشد، و سلاطين و حكام
و امرآء در مدت بيش از هزار سال در آنجا نهاده و هديه داده بودند، از جمله چهار
عدد شمعدان از جنس زمرد بوده است كه در جهان قابل تقويم و ارزش نبود، و ديگر
چهار صندوق از طلا مزين به جواهرات مرصع به ياقوت و الماس بوده است كه در شب
تاريك همچون ستاره درخشان نور مىداد، و ديگر مقدار يكصد عدد شمشير كه دسته
آنها از زمرد بوده كه نام صاحبش را بر آن نوشته بودند، و غلافهاى آنها همگى از
طلاى خالص بوده كه با الماس زينت كرده بودند.
اين اشياء را كجا بردند؟ و صرف در چه امرى كردند؟ آيا صرف اسلام و
عظمت آن، و صرف تضعيف دولت كفر و آثار آن نمودند؟ يا بالعكس همه را در
خزانههاى دول اجنبى و كفار دشمن اسلام به رايگان بنابر وظيفه سرسپردگى و خدمت
تسليم كردند، كه در نتيجه در اثر اين غارتها و غارتهاى مشابه آن، خزانههاى
دول كفر، سرشار از طلا و سنگهاى قيمتى و از نفائس و عتائق شد، و كشورهاى ما
همگى لخت و تهى و خالى گشت.
اين استسر و روح علت تسلط آنان بر جهان، نه علم و فرهنگ
ايشان.علم و فرهنگ را هم به طور دزدى از ما سرقت كردند.و بنابراين اگر به عوض
عبارت كوتاه و نارساى كشورهاى متمدن و جلوافتاده و ابرقدرت، به آنها كشورهاى
غارتگر، و به كشورهاى خودمان كشورهاى غارتزده بگوئيم، سخن بجا گفتهايم.
گويند: چون گاندى رهبر مردم هندوستان كه در سفر خود به طرز خاصى
وارد لندن شد، گفت: من تعجب مىكنم كه چگونه جزيره انگلستان هنوز در آب فرو
نرفته است؟ ! گفتند: مگر بايد جزيره در آب فرو رود؟
گفت: دولت انگلستان آنقدر از طلاهاى مردم هند، بدينجا آورده، و
در نتيجه بزرگترين و ثروتمندترين و پرجمعيتترين كشورها را كه هند است، تبديل
به يك كشور فقير و قحطىزده و مفلوك كرده است، كه من گمان مىكردم از سنگينى
وزن آن طلاها، اين جزيره غرق شده است.
وهابىها كشتار عظيمى از مسلمانان كردند، و هر كس وهابى نبود، او
را مشرك مىدانستند، و خون و مال و ناموس او را مباح مىدانستند.كشتارهاى
آناندر بلاد مختلفه، در هر شهرى از سرحد دههزار نفر گذشت.
با لشگرى به كربلاى معلى حمله كردند، و مردم آنجا را محاصره
نمودند، و تنها در يك روز متجاوز از پنجهزار نفر كشتند، و اشياى قيمتى حرم
مطهر را به غارت بردند، و بعدا در حرم مطهر وارد شده، ضريح چوبى را كه از نفايس
بود كندند، و خرد كردند، و روى قبر مطهر از آن چوبها آتش افروختند، و با آن
قهوه پختند، و خوردند.
در روز هشتم ماه شوال سنه يك هزار و سيصد و چهل و پنج هجرى قمرى،
تمام بقاع متبركه و مشاهد مشرفه ائمه بقيع: حضرت امام حسن مجتبى، و حضرت امام
زين العابدين، و حضرت امام محمد باقر، و حضرت امام جعفر صادق عليهم السلام را
با بقيه بقاع از قبور دختران رسول الله: زينب و ام كلثوم و رقيه، و قبور
عمههاى رسول الله: صفيه و عاتكه و قبر حضرت ام البنين، و قبر حضرت اسمعيل بن
جعفر الصادق، و قبر حضرت ابراهيم فرزند رسول الله، و قبور تمامى اصحاب و تابعين
و ارحام و ازواج رسول الله، و صلحاء و ابرارى كه از حد احصاء بيرون است، همگى
را خراب و با خاك يكسان كردند.
وهابيه در نظر داشتند با تقارن انهدام اين قبور، قبر رسول خدا را
خراب كنند، و كعبه را نيز خراب كنند، و با دستاويز به آنكه بوسيدن و دور زدن بر
گرداگرد سنگها شرك است، خانه خدا را منهدم نمايند، ولى از ترس ساير مسلمين از
فرق عامه، جرات نكردند، اما هدم اين دو مكان مقدس در نقشه ايشان است، و به محض
آنكه خيالشان از جانب كشورهاى اسلامى، آسوده گردد، دستبه اين جنايت مىآلايند.
وهابيه مىگويند: بوسيدن ضريح مطهر رسول الله شرك است.ضريح از آهن
است، بوسيدن آهن شرك است.تا چند سال پيش از اين مردم را در بوسيدن خانه خدا و
كعبه آزاد مىگذاشتند، ولى در اين چند سال اخير، گرداگرد كعبه، پاسبانان و
شرطههاى آنان در هر جانب از كعبه، از پنج نفر و شش نفر تجاوز مىكند، و مجموعا
بين بيست تا سى نفر هستند، به طرز وقيحى پشتبه كعبه كرده، و به آن تكيه
مىزنند، آنگاه با شلاق روى به طواف كنندگان نموده، هركس در هر نقطه بخواهد
كعبه را ببوسد، مىگويند: هذا حجر! هذا حجر! اين سنگ است! بوسيدن سنگ شرك است!
آمران به معروف آنها نيز در ركن عراقى، و شامى، و يمانى، نيز پشتبه كعبه به
مردم مىگويند: بوسيدن سنگ شرك است.و اگر طائفى بخواهد لبان خود را بر آن
سنگهائى كه رسول خدا گذارده، بگذارد و ببوسد، با تازيانه او را مىزنند، و
مىگويند: شرك است.
و هيچ بعيد نيست كه از بوسيدن خصوص حجر الاسود نيز مردم را منع
كنند، و سپس طواف را كه مقدسترين حال خضوع و تذلل در برابر صاحب بيت است، به
عنوان شرك، و دور زدن بر گرد سنگهاى جامد و بىروح نيز بردارند.
وهابيه مكه و مدينه را كه دو شهر اسلامى و متفق عليه بين جميع
مذاهب اسلامى است، و زادگاه و محل هجرت و خانه و قرارگاه رسول الله است، و هر
نقطه آن مسجدى و معبدى و محلى از سرگذشتها و تاريخ زنده اسلام، و آثار نبوت و
ولايت امير المؤمنين عليه السلام بوده استبه دو شهر اروپائى تبديل كردهاند.
تمام آثار رسول خدا را و اهل بيت را چه در مكه و چه در مدينه محو
كرده و نابود ساخته، به جاى آن عمارتهاى ده اشكوبه ساخته، و نخلستانهاى مدينه
را كه سرسبز و خرم بود، همه را قطع و ريشهكن نمودهاند، و به جاى آنها
عمارتهاى صد در صد وابسته بنا كردهاند.
در مدينه طيبه ديگر اسمى از محله بنى هاشم نيست، از خانه حضرت
سجاد نيست، از خانه حضرت صادق نيست، از خانه ابو ايوب انصارى نيست، بيت الاحزان
را خراب كردند، ديوار مسجد على را با صفحاتى پوشانده، و در آنرا مهر و موم
كردهاند.مشربه ام ابراهيم را چه عرض كنم؟ آن محل شريف و مقدس، و آن محل نورانى
و پرفيض، حقا امروز به مزبله اشبه است تا به مسكن و ماواى رسول خدا، و اهل بيت
رسول خدا، و معذلك متروك است و مقفول.
مسجد الفضيخ كه همان مسجد رد شمس است، براى حضرت امير المؤمنين
عليه السلام، متروك است و مهجور، و حتى كسى نام آنرا نمىداند.نام على بن
ابيطالب در خطبهها و منبرها برده نمىشود، ولى دهها بار و صدها بار نام سيدنا
عمر برده مىشود.آه چه شهر غريب و مهجورى است مدينه؟ مدينه كه هروجب آن حكايت
از علم و عرفان و قضاء و درايت و ولايت و حماسه و ايثار يگانه حامى رسول الله:
حضرت امير المؤمنين عليه السلام دارد، امروز تاريك و غريب است.نام مخالفان هر
جا برده مىشود، ولى نام على، قاچاق است.
بقيع به صورت زمينى است، نه سنگى، و نه چراغى، و نه اسمى، و نه
رسمى.دور تا دور بقيع را دائرهاى شكل از عمارتهاى مجلل چند اشكوبه بالا
بردهاند، و حتى عمارتهاى ده اشكوبه فراوان است.فروشگاهها، هتلها، سازمانها،
مغازههاى فروش همهگونه امتعه، از مرغ و ماهى گرفته، تا ساندويچ، و از جوراب و
كفش تا طلاجات، همگى با تابلوهاى نئون به صورتهاى مختلف، و به اشكال شگفتآور،
و رنگهاى دوار متفاوت، متاعهاى خود را عرضه مىكنند، به طوريكه كسى كه سر قبر
ائمه معصومين باشد، آن عمارتهاى بلند و آن تابلوها را مشاهده مىكند.
اما قبور امامان ما چراغ ندارد، سنگ ندارد، و حتى كسى نمىتواند
بر روى تربتشان با انگشتبنويسد مثلا: هذا قبر الامام جعفر الصادق.مىدانيد
معنايش چيست؟ ! معنايش آن است كه نام جعفر الصادق قاچاق است.نام محمد الباقر
قاچاق است.يعنى واقعيت و روح و جان و ولايت و تفسير و حديث و مكتب آنان قاچاق
است.وهابيه موجوديتخود را در قاچاق بودن اين مذهب و اين مكتب مىدانند، و براى
موجوديتخود كه در حقيقت هدم اسلام است مىكوشند، چرا كه تشيع جز تجسم روح
اسلام و تبلور معناى نبوت و قرآن چيزى نيست.
در اين سال كه سنه 1407 هجرى قمرى است، اين حقير در روز ششم ماه
ذى الحجه در عصر جمعه به حج مشرف بوده و خود شاهد قضيه بودهام، در شارع مسجد
الحرام يعنى در بلد حرام، در ماه حرام، و در حرم خدا، بين عمره و حج، از شيعيان
ايران به جرم برائت از شرك و اعلان اتحاد مسلمين و فرياد تخلص از زير بار آن
جباران و ستمكاران كافر جهان، مردم را محاصره كردند، و بر آنها يورش بردند، و
زن و مرد را مضروب و مجروح كردند.مجروحين از مرز چهار هزار نفر گذشت، و تعداد
مقتولين بدون شك سيصد و بيست و دو نفر بود، كه دويست و هشت نفر زن، و يكصد و
چهارده نفر مرد بودند، و مقدار چهارده نفر مرد ديگر مفقودشدند، كه هنوز معلوم
نيست در زندان بردهاند، و يا مردهاند و از كثرت جراحات شناخته نشده و
وهابىها اجساد آنها را تحويل ندادهاند.
و از اين جنايت عظيمتر و بالاتر آنكه وهابىها، مسلمانان حكومت
اسلامى ايرانى را متهم به قصد فساد و افساد و تخريب خانه خدا، و كودتا كردند، و
اين حمله قبيحانه و وقيحانه و ستمگرانه خود را نشانه آرامش و بقاء نظم معرفى
كرده، در تلويزيونها، و راديوها و روزنامجات خود على ما نقل، نشان داده و بيان
كردند كه: ما جلوى اختلال نظام و شورش را گرفتيم، و گرنه ايرانىها خانه خدا را
خراب مىكردند.زيرا ايرانىها مجوسى هستند، و يهودى هستند، و از اسلام خبرى
ندارند، و براى حجبه مكه نمىآيند، بلكه براى آشوب و اخلال و تفريق در ميان
مسلمين، و ايجاد شبهه و شك در اسلام مىآيند، و به صورت ظاهر در ميان مسلمين حج
مىگزارند.
فرقه وهابيه همانند فرقه بهائيه مىباشند.آنها در عامه و سنىها
پيدا شدند، و مذهبشان حنبلى بود، و بهائيه در شيعه پيدا شده، و مذهبشان جعفرى
بوده است.هر دو از اسلام جدا شدهاند.آنها در قيافه و شكل اسلام واقعى و مبارزه
با شرك، و اينها در قيافه و شكل تشيع حقيقى و ظهور حضرت مهدى (عج)، آدمها
كشتند، و فسادها نمودند كه روى تاريخ را سياه كردهاند.
در جلد پنجم از امام شناسى معلوم شد كه پيدايش وهابيه از
دويستسال قبل، از ناحيه و زير نظر و نقشه استعمارى انگلستان بوده است.و درست
در همين موقع، ظهور و بروز فرقه بابيه و بهائيه در ايران بوده است.پيدايش
سعودىها و تخريب مشاهد مشرفه بقيع بعد از غلبه انگلستان در جنگ بين الملل اول
بر كشور پهناور اسلامى عثمانى، و تجزيه و تقطيع آن به نوزده كشور شد.در
آنوقتشريف حسين حاكم مكه را برداشتند و ملك سعود را به جاى وى گماشتند.و او و
تبار او با اسلام چنان كردند كه مىدانيد، و مىبينيد! به صورت اسلام، و در
قالب دعوت به توحيد، و در ماسك و شبه دين و قرآن، به سر اسلام و مسلمين
درآوردند آنچه را كه در قوه متخيله هيچ صاحب تصورى، تصور نمىشد.
آنقدر به مبانى و مبادى و شعائر مذهبى و دينى جسارت كردند كه در
هيچملت و مذهبى سابقه ندارد.
امروزه يهود متصلب، و حتى فرقه شاخص آنها يعنى صهيونيزمها، و
تمام مسيحيان، و بودائيان، و پيروان مذهب كنفسيوس، و بتپرستان، و به طور كلى
همه و همه ملل و فرق، در رفتن به معابدشان آزاد، و در مناسك خود از احترام به
پيامبرشان و محفوظ داشتن آثار انبياء از قبر و خانه و مولد و منزل و مصدر و
مورد و غيرها مىكوشند، و در برابر مقدسات خود سر تعظيم فرود مىآورند، ولى يك
مسلمانى كه از آنطرف چين و تركستان، و يا از جنوب هندوستان، و يا از آفريقا، و
آسيا، و اروپا براى يكبار در مدت عمر موفق به زيارت بيت الحرام مىشود، بايد در
پيروى از سنت رسول خدا، يعنى در بوسيدن اركان اربعه كعبه (ركن حجر الاسود، ركن
عراقى، ركن شامى، ركن يمانى) و در بوسيدن مستجار (محل در ورودى بيت الله براى
تولد امير المؤمنين عليه السلام) و در بوسيدن حطيم (بين ركن حجر الاسود و در
كعبه) و در بوسيدن ملتزم (بين در كعبه و ركن عراقى) و در بوسيدن ضلع واقع در
حجر اسمعيل، بالاخص در زير ناودان، بايد مورد منع و زجر قرار گيرد، و شلاق
بخورد، و چه بسا با محروميت و آرزوى بوسيدن، به وطن خود مراجعت كند.
و همچنين نتواند ضريح و شباك قبر پيامبرش را ببوسد، و نتواند قبر
اوصياء و امامان والامقام را كه از هر جهتبه اعتراف جميع مذاهب اربعه آنان، از
طهارت و سيادت و علم و عرفان و وصايت و ولايت مقام تقدم را دارند، ببوسد، و
اظهار تعظيم و تكريم نمايد. اين نيست مگر از روى نقشه صريح و بررسى شده دول كفر
و استعمار، كه در پيش تاختن براى هدم مبانى دينى و كسر صولتحق، و محو و طمس
آثار اولياى اسلام تا اين سرحد تركتازى مىكنند.
خراب كردن قبور امامان والامقام و اوصياى رسول الله، در بقيع به
دستسعودىها درست در وقتى صورت گرفت كه بر هر يك از كشورهاى اسلامى، يكى از
ديكتاتورهاى بنده و برده و سرسپرده و ناموس فروخته خود را گماشتند.در ايران
رضاخان ميرپنج را سردار سپه، و پس از آن رئيس الوزراء، و بلافاصله به مقام
سلطنت نشاندند.در تركيه، مصطفى كمال پاشا (آتاترك) را و در عراق ملك فيصل پدر
ملك غازى را، و در مصر ملك فؤاد پدر ملك فاروق را و همچنين درساير كشورها.
در آنوقت كه خبر تخريب قبور ائمه بقيع به ايران رسيد، شيعيان
جگرسوخته و عاشق اين سرزمين كه خود از جهت امر داخلى خود و فشار سخت ديكتاتور
تازه پا به ميدان گذارده، قدرت بر حركت نداشتند، كجا مىتوانستند فكرى براى
بقيع كنند؟ اين از نظر ملت.و اما از نظر دولت، خود دولتبا سعودىها در التزام
و تعهد به اجانب در هدم دين جهت مشترك داشتند.نهايت كارى كه مردم مىكردند
تشكيل مجالس عزادارى و اجتماع در خانه علماء و بالمآل تلگرافى كه احيانا در
ابراز تاسف به علماى نجف و كربلا مخابره مىشد.
رضاخان نيز در هدم اركان اسلام دمى از پاى ننشست، و تا جائيكه
توان داشتبكوشيد.قتل عام مردم در مسجد گوهرشاد مسجد مقدس، و زنده به گور كردن
مجروحين، و برداشتن حجاب بانوان، و لباس ملى و اسلامى، و عمامه و كلاه ساده
مردم را تبديل به لباس فرنگى و كراوات (صليب) و كلاه شاپو و تمام لبه
نمود.علماء را كشت و زندان كرد، و در ربودن جواهرات آستانه مقدسه حضرت امام رضا
عليه السلام، و خراب كردن امامزادهها و مدارس طلاب علوم دينيه اهتمام
كرد.اداره اوقاف، مصارف مدارس علميه را كه طبق نظر واقفين آن بايد براى امور
طلاب آنجا صرف شود، صرف فرهنگ غربى، و مدارس اروپائى، و استخرهاى شناى پسران و
دختران، و مجالس رقص و موزيك دختران با پسران، و غيرها نمود.در سراسر ايران
مدارس طلاب به صورت مزبله درآمد.ديوارها شكستخورد، و سقفها فرو نشست، و
حجرههاى آن محل اسباب و اثاثيه دكانداران مجاورش شد.
اسمعيل مرآت وزير معارف آن دوره، امامزاده يحيى را كه در طهران از
اعاظم و اكابر امامزادگان و از علمآء اهل بيت، و روات احاديث، و واجب التعظيم
بود، و داراى بارگاه و حرم و گنبد و صحن و سرائى بود، از بنياد خراب كرد و زمين
ورزش و فوتبال نمود، و جواهرات آنرا از جمله يك جفت طاووس مرصع قيمتى و عتيق را
برد.يكى از مستشرقين (خاورشناسان) آن زمان هر چه به مرآت التماس كرد كه: بناى
اين امامزاده تاريخى است، و تاريخ آن ازهشتصد سال متجاوز است، شما آنرا خراب
نكنيد! زمين ورزش در طهران بسيار است، من از پول خودم آنرا ترميم و تعمير
مىكنم، بگذاريد اين سند قدمت و اين اثر گرانبهاى عتيق باقى باشد، ابدا مؤثر
نيفتاد.امامزاده را خراب كردند، نه اسمى و نه رسمى، و نه درى و نه ضريحى، هيچ و
هيچ.
و در همان وقت، يك درخت چنار كهن كه در نزديك امامزاده در كوچه
بود، و به چنار امامزاده يحيى معروف بود، يك قسمت از تنه آن، از قسمت ديگر جدا
شد، و نزديك بود كه به كلى به واسطه سنگينى آن فرو افتد.همين اسمعيل مرات: وزير
معارف، مبلغ هشتصد تومان آن زمان كه معادل چهل مثقال طلا قيمت داشت، از بودجه
آثار باستانى صرف كرد، تا آهنگران يك كلاف بزرگ آهنين درست كرده، و اين قسمت را
به قسمت ديگر كلاف كردند، و بالنتيجه اين اثر باستانى باقى ماند، و جزو خدمات
او شمرده شد.
در شب آنروزى كه رضاخان از بندرعباس فرار كرد، و بر كشتى انگليسى
سوار شد، مردم محله امامزاده يحيى، با بيل و كلنگ و آجر و غيرها، جمع شدند، و
با طرح معماران آن محل خواستند امامزاده را بازسازى كنند.
چون وزارت معارف مطلع گشت، گفت: ما خودمان بازسازى مىكنيم.او
بازسازى مختصرى كرد كه فعلا به همانصورت است، و مقدار مختصرى از صحن را صحن
امامزاده كرد، و بقيه زمين ورزش را مدرسه ساخت.
پهلوى دروازه قرآن را در شيراز خراب كرد، و با خاك يكسان نمود.
دروازه قرآن دروازهاى بود قديمى، و از قديمىترين آثار باستانى
به شمار مىرفت.بر فراز دروازه، در بالاى سر واردين و خارجين، قرآنى بود كه
مىگفتند: هفده من وزن دارد.
هر كس از مردم و از سپاهيان و حكام از شيراز بيرون مىرفتند، از
زير دروازه قرآن مىرفتند، يعنى در پناه قرآن، و در تعهد و التزام به قرآن، و
استمداد از روح قرآن، همچنان كه ما مسافرين خود را در ابتداى سفر از زير قرآن
رد مىكنيم و عبور مىدهيم.
و هر كس از مردم و لشگريان و حكام وارد شيراز مىشد، از اين در
واردمىشد.يعنى در پناه قرآن، و با تعهد و التزام به قرآن، و استمداد ازين
صحيفه الهيه، من بناى كار خود را در اين شهر مىگذارم.
پهلوى امر كرد: اين دروازه را خراب كنند.و در سفرى كه به شيراز
رفته بود، و از زير دروازه قرآن عبور كرده بود، بر روح استكبار و غرور و
خودخواهى خودش گران آمد كه عبورش از زير قرآن و در پناه قرآن باشد.
هر چه مستشرقين گفتند: اين دروازه، از جهت تاريخ، ارزش جهانى
دارد، و بايد باقى باشد، فائدهاى نكرد.دروازه قرآن را خراب كرد، و اثرى از آن
نگذاشت.امروزه شبهى به جاى آن ساختهاند.
پهلوى جواهرات و نفايس حضرت امام على بن موسى الرضا عليهما السلام
را برد، و از موزه آن حضرت و از حرم مطهر، و از داخل ضريح مقدس، آنچه پادشاهان
و امراء در مدت هزار سال آورده و هديه كرده بودند، همه را برد.
فقط يك صندوق از طلا در پائين پاى آن حضرت بود: آنرا هم در جشن
زفاف پسرش محمدرضا پهلوى با فوزيه مصرى، به صورت دو عدد گلدان مرصع درآورده، كه
وزنش بيست و هفت من شد.و از طرف حضرت رضا، آستانه قدس، به عنوان چشمروشنى، به
بارگاه داماد و عروس هديه فرستاد.
پهلوى قرآنهاى نفيس خطى، و كتب نفيس خطى قديمى را جمع كرد، و
آنچه را بايد به خارج بدهد، داد، و بقيه را براى خود در كتابخانه دربار نهاد.و
بالاخره بقيه جواهرات دربار را هنگام فرار از كشور آسيبديده، و دشمنزده، در
يك چمدان (جامهدان و صندوق) ريخته، و با دستخود برداشته، و از خود جدا
نمىكرد، تا هنگام سوار شدن در بندر عباس بر كشتى انگليسى، مامور انگليسى آنرا
كرها از دست او مىگيرد، و به بقيه جواهرات از پيش فرستاده شده، و ذخيره شده در
بانكها و دربار سلطنتى خود ملحق مىكند.
بارى از آنچه ما در اينجا بيان كرديم، به خوبى روشن مىشود كه:
چقدر گفتار وهابى مسلكهاى تازه به دوران رسيده كشور ما، و جوجه ماشينىهاى
ماشين سعودى و وهابيه كه از آنجا تغذى مىكنند، عفن و بد بو، و نازيبا و كريه
است.اينها مىگويند: نماز خواندن بر سر قبر امامان جايز نيست، بوسيدن در و
ديوار ضريح، بوسيدن چوب و سنگ و فلز است.اين گنبدهاى طلا، و درهاى طلا، و
صندوقهاى خاتم، به چه درد امام مىخورد؟ آنها را اگر صرف فقراء و امور خيريه و
فرهنگ كنيم بهتر است.توسل به امام شرك است.زيارت امام، زيارت مرده است.امام با
ساير مردم تفاوت ندارد.پيغمبر چون از دنيا رفت، مردهاى بيشتر نيست.
جواب آن است كه بحمد الله و المنة دوره اين ياوهسرائىها سرآمده
است.خيانتشما در اين مغالطهها ظاهر است.و اصولا چون شما مردمى دروغگو و دروغ
پردازيد، و امثال و اشباهى از خيانتهاى شما براى مردم برملا شده است، ديگر نه
دانشجو گوش به سخن شما مىدهد، نه دانش آموز، نه بازارى، نه روفتهگر كوچه!
بوسيدن قبر امام همانند بوسيدن قرآن و دست عالم، بوسيدن روح امام
است، و تواضع به عظمت مقام او.(214)
نماز خواندن بر سر قبر امامان بالاخص، نه تنها جايز است، بلكه
ثواب دارد، آن هم ثوابى كه هيچ ثوابى به پاى آن نمىرسد.
اين گنبدهاى طلا، و درهاى نفيس، همانند جواهرات كعبه، نه از مال
مسلمين است كه به وراث برسد، نه از خمس(215)است كه در مصارف خود
خرج شود، نه از زكوات و صدقات است كه بايد به مصارف معين و موارد هشتگانه(216)برسد، و نه غنائم جنگى و فيىء است كه مصرفش مشخص شده است، ملك طلق
افرادى بوده كه براى كعبه و امام و امامزاده وقف كردهاند.وقف را شرع مقدس،
صحيح شمرده و امضاء كرده است و هديه را قبول نموده است.در اين صورت شخصى كه با
عشق خود در مدت عمر رنجبرده، و قاليچهاى بافته، و يا فلان زن اصفهانى، و يا
يزدى، و يا كاشانى، و غيرهن، عمرى را زحمت كشيده، و براى روى مرقد مطهر، يك
روپوش چشمهدوزى، و يا مليلهكارى، و يا ساير اقسام سوزنكارى، و كارهاى دستى
نموده، آيات قرآن كه در شان اهل بيت عليهم السلام نازل شده، و اشعار عربى و
فارسى را به روى آن با شيواترين خطى مشبك نموده است - و اين حاصل عمر را كه در
هر يك از نمايشگاههاى جهان بگذارند، چشمها را خيره مىكند، و به به و آفرين
مىگويند، و راضى هستند به قيمتهاى گزاف بخرند - براى عالىترين معشوق روحانى
و معنوى، يعنى به امام خود هديه مىكند، و چون دستش به او نمىرسد، بر مرقدش
پهن مىكند.
شما مىگوئيد: هديه نكند.چه كند! ! يا به فلان شاه و رئيس جمهور
پيشكش كند، و يا بفروشد، و يا به خائنينى امثال شما بدهد. شماها به اين راضى
هستيد، و به آن راضى نيستيد؟ !
مراقد ائمه طاهرين، مامن و ملجا مردم است.همانطور كه در مشكلات
زندگى و مصائب روزگار بدان روى مىآورند، دوست دارند بهترين و پاكترين ثمره خود
را هديه كنند.لهذا طلاى خود را مىدهند، كتب نفيس خود را مىدهند، عصا و شمشير
خود را مىدهند.
از طرفى اين اشياء خواهى نخواهى مورد استفاده تمام زائرين، بلكه
مؤمنين قرار خواهد گرفت، و از طرفى ديگر محفوظ مىماند، و از دستبرد گرگانى
همچون شما در لباس ميش، حفظ مىشود، و ديگر نمىتوانيد به خارج بفرستيد، و زينت
موزهها و كتابخانههاى كشورهاى كفر بنمائيد!
و على كل تقدير چون تصرفش حرام است، بايد به همين منوال باقى
باشد، و كسى حق تصرف در آنها را ندارد.و اگر تصرف كند، دزدى است، مثل آنكه پرده
در حرم را بدزدد، و يا آجر و كاشى منصوب بر ديوار را بردارد، زينت كردن مساجد
جايز نيست، نه مراقد ائمه عليهم السلام.مسجدى هم كه در جنب مرقد است، اگر شرعا
صيغه مسجد بر آن خوانده باشند، بايد ساده باشد.آيات قرآن را با خطوط غير طلا،
اگر در مساجد هم بنويسند ضررى ندارد، و زينتشمرده نمىشود.
نماز خواندن در قبرستان و در بين قبور كراهت دارد، مگر از هر طرف
قبر تا ده ذراع (تقريبا پنج متر) فاصله باشد.و سجده كردن بر قبر حرام است.ولى
قبور ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين از اين قاعده عمومى، مستثنى است،
البته سجده بر قبر امام هم جايز نيست، ولى گونه راست را گذاردن مستحب است.و
نماز خواندن در كنار قبر امام از افضل طاعات است، بالاخص در بالاى سر متصل به
قبر، و در پائين پا و پشتسر هم خوب است.اما در جلوى قبر به طوريكه در حال
نماز، قبر پشتسر نمازگزار قرار گيرد، خلاف ادب است.
اينها تمام مسائل فقهى است كه در روايات وارد است.و چقدر خوب و
عالى مرحوم سيد بحر العلوم رضوان الله عليه در «منظومه» خود فرموده است:
اكثر من الصلوة فى المشاهد خير البقاع افضل المعابد1
لفضلها اختيرت لمن بهن حل ثم بمن قد حلها سما المحل2
و السر فى فضل صلوة المسجد قبر لمعصوم به مستشهد3
برشة من دمه المطهرة طهره الله لعبد ذكره4
و هى بيوت اذن الله بان ترفع حتى يذكر اسمه الحسن5
و من حديث كربلا و الكعبة لكربلا بان علو الرتبة6
و غيرها من سائر المشاهد امثالها بالنقل ذى الشواهد7
فاد فى جميعها المفترضا و النفل و اقض ما عليك من قضا8
و راع فيهن اقتراب الرمس و اثر الصلوة عند الراس9
و النهى عن تقدم فيها ادب و النص فى حكم المساواة اضطرب10
و صل خلف القبر فالصحيح كغيره فى ندبها صريح11
و الفرق بين هذه القبور و غيرها كالنور فوق الطور12
فالسعى للصلوة عندها ندب و قربها بل اللصوق قد طلب13
و الاتخاذ قبلة و ان منع فليس بالدافع اذنا قد سمع14(217)
«1- تا مىتوانى نماز را در مشاهد مشرفه امامان، زياد بخوان! كه
اين مشاهد بهترين بقاع است، و با فضيلتترين معبدهاست.
2- و اختيار نماز به جهت فضيلت اين مشاهد است، اولا و بالذات به
جهت آن امامى است كه در آن مشهد آرميده است، و سپس ثانيا و بالعرض، آن مشهد به
واسطه آن امام آرميده و داخل در قبر رفته فضيلتيافته است.
3- و علت فضيلت نماز در هر مسجدى از مساجد، به واسطه آن است كه
قبر معصومى كه به شهادت رسيده است در آنجاست.
4- به واسطه خون پاكى كه از آن معصوم شهيد در آن زمين ريخته است،
خداوند براى بنده ذاكر خود، آن مكان را پاك و مقدس نموده است.
5- و اين مشاهد و قبور امامان، خانههائيست كه خداوند اذن داده
است كه بالا و بلند باشد، تا اينكه نام نيكو و جميل پروردگار در آنجاها ذكر
شود.
6- و از روايت وارده درباره كربلا و كعبه، معلوم مىشود كه مقدار
برترى و علو مقام كربلا بر كعبه تا چه حدى است.
7- بقيه مشاهد و قبور امامان هم مانند كربلاست، و روايات وارده
مؤيد به شواهد قطعيه بر آن دلالت دارد.
8- و بنابراين، تو اى مؤمن خالص! تمام نمازهاى واجب و نافله و
قضائى كه بر عهده توست، در آنجاها بجاى آور!
9- و در اين مشاهد، رعايت كن كه نمازت را در نزديكى آن تربت پاك
بخوانى! و بهترين جا را براى نمازى كه مىخوانى، پهلوى سر امام در آن مرقد شريف
قرار بده! - و نهى وارد از تقدم نمازگزار بر قبر مطهر، الزامى نيست، بلكه از
روى ادب است، و در جواز خواندن نماز، در خط مساوى با بدن شريف، از سمت راست و
يا چپ، نصوص وارده، مختلف است و معناى واضحى به دست نمىدهد.
11- و پشتسر امام نيز نماز بگزار! زيرا كه روايات صحيحه و غير
صحيحه، در استحباب اين مكان به صراحت دلالت دارند.
12- و فرق ميان اين مشاهد و قبور امامان با ساير قبور مردم، مانند
نور تجلى خدا بر فراز كوه طور، روشن است.
13- و بنابراين اهتمام كردن و رفتن براى نماز در پهلوى اين قبور
شريفه، مستحب است و مطلوب، و ما را بدان خواندهاند، و هر چه به قبر نزديكتر
نماز گزاردن، بلكه چسبيدن به قبر، مطلوبتر و پسنديدهتر است.
14- و در اينكه قبور را قبله قرار ندهيد، اگر چه منعى وارد شده
است، وليكن چنان قدرتى ندارد كه بتواند اذن و اجازه صريحى كه از طرف شارع رسيده
و شنيده شده است را از بين ببرد و برطرف كند.»
و بنابراين قبور امامان حكم مسجد را دارد، بلكه از افضل مساجد
است، زيرا همينطور كه در بيتسوم و چهارم ديديم، شرافت هر مسجدى كه در دنيا
ساخته شود، به واسطه خون معصومى است كه در آنجا ريخته و به درجه شهادت فائز
گرديده است، و در قرون و تمادى زمانهاى پيشين اين امر واقع شده است، و خداوند
به بركت آن خون اينجا را معبد پاك و پاكيزه براى ذكر خود نموده است، گر چه بناى
مسجد بعد از گذشتن سالهاى متمادى باشد.
و چون اين قاعده و ناموس كلى در هر مسجدى هست، گرچه ما صاحب آن
خون را ندانيم و نشناسيم، پس اين مشاهد متبركه ائمه عليهم السلام كه صاحبانش
معين و مشخص است كه در مقام عالىتر از همه معصومين دورانهاى گذشته و زمانهاى
سالفهاند، ببينيد چقدر مزيت و فضيلت دارد.
و اما گفتار او در بيتششم: و من حديث كربلا و الكعبة - لكربلا
بان علو الرتبة ظاهرا اشاره استبه حديثى كه ابن قولويه در كتاب جليل و نفيس
«كامل الزيارات» ، از پدرش، از سعد بن عبد الله، از ابيعبد الله الرازى، از
حسن بنعلى بن ابى حمزة، از حسن بن محمد بن عبد الكريم ابى على، از مفضل بن
عمر، از جابر جعفى روايت مىكند كه: قال: قال ابو عبد الله عليه السلام للمفضل:
كم بينك و بين قبر الحسين عليه السلام؟ قلت: بابى انت و امى! يوم
و بعض يوم آخر! قال: فتزوره؟ فقال: نعم! قال: فقال: الا ابشرك؟ الا افرحك ببعض
ثوابه؟
«كه او گفت: حضرت صادق عليه السلام به مفضل گفتند: چقدر منزل تو
با قبر حسين عليه السلام فاصله دارد؟ گفت: پدرم و مادرم فدايتشود، يك روز و
مقدارى از روز ديگر! حضرت گفتند: آيا حسين را زيارت مىكنى؟ گفت: آرى! حضرت
گفتند: آيا مىخواهى من ترا به بعضى از ثوابهاى آن بشارت دهم، آيا مىخواهى
ترا بدان مسرور و خشنود سازم؟»
من گفتم: آرى فدايتشوم! حضرت گفتند: چون يكنفر از شما در مقدمات
سفر كربلا افتد، و در تجهيز آن برآيد، و آماده گردد، فرشتگان سماوى بدين جهتبه
همديگر بشارت مىدهند، و چون سواره و يا پياده از منزلش بيرون آيد، خداوند چهار
هزار ملك از ملائكه خود را بر او مىگمارد، تا بر او صلوات بفرستند تا به قبر
حسين عليه السلام برسد.
در اينجا حضرت دستور، و كيفيت دخول، و متن زيارت را بيان مىكنند،
و پس از تمام شدن زيارت مىگويند: ثم تمضى الى صلوتك.و لك بكل ركعة ركعتها عنده
كثواب من حج الف حجة و اعتمر الف عمرة، و اعتق الف رقبة، و كانما وقف فى سبيل
الله الف مرة مع نبى مرسل - الحديث(218).
«و پس از آن براى خواندن نمازت رهسپار مىشوى! و از براى تو، به
پاداش هر ركعت نماز كه در نزد حسين بخوانى، ثواب كسى را مىدهند كه: هزار مرتبه
حج، و هزار مرتبه عمره، انجام داده باشد، و هزار بنده آزاد كرده باشد، و گويا
هزار بار در معركه جهاد در راه خدا با پيغمبر مرسلى، براى جهاد قيام كرده است -
تا آخر حديث.
عجيب اينجاست كه عامه بر سنت و عمل عمر، امور خود را پايهگذارى
مىكنند، و افعال او را، اصول عمليه براى افعال خود به شمار مىآورند، گرچه بعد
از آن عمل، رسول خدا او را نهى كرده باشند، و يا امير المؤمنين عليه السلام او
را بر اشتباه خود واقف ساخته باشند.گويا عامه سنت و عمل وى را بر سنت و عمل
رسول خدا مقدم مىدارند، و اين مصيبتى بزرگ است كه با هيچ منطق و برهان، و با
هيچ طرز تفكيرى، جز جمود و ركود و تعصب كوركورانه، و به تعبير قرآن مجيد: بر
حميت جاهلى، جور و درست درنمىآيد.و اين حقيقت در لابلاى بسيارى از احكام در
فقه عامه مشهود است.
از جمله در مورد گريستن بر ميت است كه رسول خدا اذن داده، و
گريستن را رحمتشمرده، و فقط شكايت و گلايه از خدا را جايز ندانسته است، ولى
عمر از گريه نهى مىكرده، و بر سر زنان و اقرباى ميت كه در فوت عزيز خود
مىگريستهاند، شلاق مىزده است. و از جمله جواز متعه زنان، و متعه در حج است.
حاكم در «مستدرك» با سند متصل خود ابوهارون عبدى، از ابو سعيد
خدرى روايت كرده است كه گفت: ما با عمر بن خطاب، جبه جاى آورديم.چون در طواف
داخل شد، رو به حجر الاسود نمود، و گفت: انى اعلم انك حجر لا تضر و لا تنفع! و
لولا انى رايت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قبلك ما قبلتك! ثم قبله.
«من مىدانم كه تو سنگى هستى كه نه ضررى مىرسانى، و نه منفعتى
مىدهى! و اگر هر آينه من نمىديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ترا
مىبوسيد، من هم ترا نمىبوسيدم! و سپس آنرا بوسيد.»
فقال له على بن ابيطالب: بلى يا امير المؤمنين! انه يضر و ينفع!
«در اين حال على بن ابيطالب به او گفت: آرى! ضرر مىرساند، و
منفعت مىدهد!» عمر گفت: به كدام دليل؟ على بن ابيطالب گفت: به كتاب خداوند
تبارك و تعالى!
عمر گفت: اين در كجاى كتاب خداوند است؟ على بن ابيطالب گفت:
خداوند عز و جل مىگويد:
و اذ اخذ ربك من بنى ادم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم
الستبربكم قالوا بلى(219).خلق الله ادم و مسح على ظهره فقررهم
بانه الرب و انهم العبيد و اخذ عهودهم و مواثيقهم و كتب ذلك فى رق و كان لهذا
الحجر عينان و لسان.
فقال له: افتح فاك! قال: ففتح فاه فالقمه ذلك الرق، و قال: اشهد
لمن وافاك بالموافاة يوم القيمة، و انى اشهد لسمعت رسول الله صلى الله عليه و
آله و سلم يقول:
يؤتى يوم القيمة بالحجر الاسود له لسان ذلق يشهد لمن يستلمه
بالتوحيد.
فهو يا امير المؤمنين! يضر و ينفع!
«و اى پيامبر ما! يادآور وقتى را كه پروردگار تو، از پشت فرزندان
آدم، ذريه و نسل آنها را برگرفت، و آنها را بر خودشان گواه گرفت كه آيا من
پروردگار شما نيستم؟ ! همه گفتند: آرى ما به ربوبيت و خداوندى تو گواهى
مىدهيم! براى آنكه در روز قيامت نگوئيد: ما از اين موضوع (عرفان و توحيد
خداوند) غافل بوديم.
خداوند آدم را خلق كرد، و بر پشت او دست ماليد، و آنها را به
اقرار و اعتراف داشت كه اوست پروردگار و بس، و ايشان همگى بندگان او هستند، و
عهدها و پيمانها را از ايشان گرفت، و آنرا در كاغذى نوشت، و از براى اين سنگ
دو چشم و يك زبان بود.
خداوند به او گفت: دهانت را باز كن! حجر الاسود دهان خود را باز
نمود، و خداوند آن كاغذ پيمان و عهد را در دهان او افكنده و به او خورانيد و به
او گفت: هر كس به ديدار تو با ايمان به خدا و وفاى به عهد او آمده است، تو
درباره او در روز قيامت گواهى بده كه: به ديدار من با ايمان به خدا و وفاى به
عهد او آمدهاست، و به درستيكه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم
كه مىگفت: در روز قيامتحجر الاسود را مىآورند، در حاليكه زبانى گويا و تيز و
فصيح دارد، و شهادت دهد براى هر كس كه او را استلام كرده و بوسه نموده است
اقرارا بوحدانية الله كه اين كس مؤمن و موحد است.
و بنابراين حجر الاسود ضرر مىرساند، و منفعت مىرساند.»
فقال عمر: اعوذ بالله ان اعيش فى قوم لست فيهم يا ابا حسن(220).
«در اين حال عمر گفت: من پناه مىبرم به خدا كه در گروهى زندگى
كنم، كه اى ابو الحسن تو در ميان آنها نباشى!»
اين حديث را صاحب «تشييد المطاعن» : علامه مير محمد قلى از كتاب
«البدور السافرة فى الامور الآخرة» (221)تاليف جلال الدين سيوطى،
در بابشهادت امكنه از ابو سعيد خدرى روايت مىكند، و پس از آن گويد: فقيه ابو
الليث در كتاب «تنبيه الغافلين» روايت كرده است از ابوهارون عبدى از ابو سعيد
خدرى رضى الله عنهما كه ما با عمر بن خطاب در ابتداى خلافتش حج كرديم.و سپس
داستان داخل شدن عمر را در طواف و مكالمه عمر و جواب امير المؤمنين را نقل
مىكند، و به دنبال آن آورده است كه: امير المؤمنين به عمر گفتند:
و لو انك قرات القرآن و علمت ما فيه ما انكرت على!
«و اگر تو قرآن خوانده بودى، و آنچه در آنست دانسته بودى، در مقام
انكار و خلاف من برنمىآمدى!»
عمر گفت: اى ابو الحسن تاويل اين آيه از كتاب خدا چيست؟ حضرت آيه
و اذ اخذ ربك من بنى آدم
را تا آخرش براى او خواندند، آنگاه گفتند: چون ذريه بنى آدم،
اقرار بر عبوديت نمودند، خداوند اقرار ايشان را در كاغذى نوشت، و پس از آن اين
سنگ را فراخواند، و آن نامه را در دهانش انداخت تا بخورد.
فهو امين الله فى هذا المكان يشهد لمن وافاه يوم القيمة.
«بنابراين حجر الاسود در اين مكان (زاويه كعبه) امين خداوند است،
و براى كسى كه با ايمان به خدا و وفاى به عهد او، او را ديدار كند، او در روز
قيامتشهادت مىدهد.»
عمر گفت: يا ابا الحسن لقد جعل بين ظهرانكم من العلم غير قليل!
«اى ابو الحسن! در ميان شما علم سرشارى قرار داده شده است!»
و همچنين محمد بن يوسف شامى در كتاب «سبيل الهدى و الرشاد» كه
مشهور به «سيره شامية» است، از خجندى در كتاب «فضائل مكه» ، و از ابو الحسن
القطان در كتاب «الطوالات» و از حاكم و بيهقى در «شعب» از ابو سعيد خدرى رضى
الله تعالى عنه، عين عبارات اين حديث را كه ما از حاكم آورديم، روايت كرده است.(222)و نيز ابن ابى الحديد(223)و سيد هاشم بحرانى از او(224)و بيهقى(225)اين داستان را روايت كردهاند.
و علامه امينى در «الغدير» ، علاوه بر مصادر مذكوره، از ابن جوزى
در سيره عمر ص 106، و از ازرقى در «تاريخ مكه» همچنانكه در «عمده» ذكر كرده
است، و از قسطلانى در «ارشاد السارى» ، ج 3 ص 195، و از عينى در «عمدة
القارى» ج 4 ص 606 با دو عبارت، و از سيوطى در «جامع كبير» همچنانكه در
«ترتيب» آن ج 3 ص 35 نقلا از خجندى در «فضائل مكة» ، و از ابو الحسن قطان در
«طوالات» .و از ابن حبان، و از احمد زينى دحلان در «فتوحات اسلاميه» ، ج 2، ص
486، روايت نموده است.(226)
اين روايت را بخارى با يك سند، و مسلم با چهار سند روايت
كردهاند، ولى از شدت عناد و لجاج، ذيل آنرا كه راجع به اعتراض امير المؤمنين
عليه السلام به عمر است و جواب آن حضرت را حذف كردهاند(227)و ما
در موارد بسيارى در فقه و سيره مىبينيم كه: آنچه را كه راجع به فضيلت و منقبتى
از امير المؤمنين عليه السلام و يا از اهل بيتباشد، روايت را تقطيع نموده،
آنچه راجع به فقه است آوردهاند، و آنچه اثبات منقبت مىكند حذف كردهاند.
و از اينجا به دست مىآوريم كه: اين دو كتاب بخصوصهما، مبناى
روايات خود را بر تمويه و دغلكارى و حيل و حذف گذارده، و حقيقت امر را ارائه
نمىدهند، فلهذا در نزد حكام و امراى جائر عامه، و در نزد عوام كالانعام آنها
مزيت و رجحانى دارند.اما بسيارى از عامه از حق نمىگذرند، و روايات را آنطور كه
رسيده بيان مىكنند، و تقطيع و حذف نمىنمايند، همچون نسائى، و احمد حنبل، و
ابن ابى الحديد، و سيوطى، و بيهقى، و حاكم، و حسكانى، و ابن مغازلى، و ابراهيم
بن محمد حموئى و از جمله ايشان است: حافظ ابو المؤيد موفق بن احمد بكرى مكى
حنفى، معروف به اخطب خوارزم، متولد در 484، و متوفى در 568 كه كتاب «مناقب» او
در خصوص فضائل و محامد امير المؤمنين عليه السلام از نفايس كتب به شمار مىآيد،
و مصدر براى رواياتى است كه اعيان از خاصه و عامه از او روايت مىنمايند.در آخر
«مناقب» سه قصيده غراء از او، در مدح مولى الموالى طبع نمودهاند كه هر كدام
حاوى مطالبى عالى است.
و ما اينك در اينجا چند بيتى را ملفقا از قصيده اول او ذكر
مىنمائيم:
هل ابصرت عيناك فى المحراب كابى تراب من فتى محراب1
لله در ابى تراب انه اسد الحراب و زينة المحراب2
هو ضارب و سيوفه كثواقب هو مطعم و جفانه كجواب3(228)
ان النبى مدينة لعلومه و على الهادى لها كالباب4
لولا على ما اهتدى فى مشكل عمر و لا ابدى جواب صواب5
ما ارتاب فى فضل المحق المهتدى غير الغوى المبطل المرتاب6
كالشهد مولانا على المرتضى للاولياء و للعدى كالصاب7
ان الوصى لموضع الاسرار اذ زم النبى مطيه لذهاب8
ان الوصى اخا النبى المصطفى زمن الصبا ما جر ذيل تصابى9
و له مناقب مد مدحى ضبعه فيها و اكثرها وراء نقاب10
يا عاتبى بهوى على زدنه صدقا هواى فزد بمكث عتاب11
ان كان اسباب السعادة حجة فهوى على ااكد الاسباب12
و كسوت اعقابى بنظمى مدحة حللا تجد على بالاحقاب13
حسناه، و هو و فاطم اهواهم حقا و اوصى بالهوى اعقابى14(229)
1- «آيا هيچ دو چشم تو، جوانمردى را مانند ابو تراب ديده است كه:
در محراب عبادت، مرد رزمنده و جنگنده باشد؟
2- خداوند فيضش را بر ابو تراب بريزد كه او شير بيشه شجاعت و رزم
بود، و زينت محراب عبادت.
3- او شمشيرزنى بود كه شمشيرهايش همچون تير شهاب، رونده و نافذ و
آتشزا بود.او طعامدهندهاى بود كه ظرفها و كاسههاى طعامش به وسعتحوضها
بود.
4- حقا و حقيقتا پيغمبر شهرى بود براى علومى كه داشت، و على هادى
نسبتبه آن شهر، مانند درى بود كه بايد وارد شد.
5- اگر على نبود، عمر از هيچ مشگلى بيرون نمىآمد، و هيچ جواب
راست و درستى را ارائه نمىكرد.
6- در فضل و شرف على كه محق است و راهيافته به عرفان و اسرار
الهيه، هيچكس شك نمىكند مگر شخص گمراه و دغلپيشه و خيال انديشه.
7- مولاى ما على مرتضى، براى دوستان خود همچون عسل شيرين است، و
براى دشمنان همچون عصاره تلخ و جانكاه درخت صاب.
8- حقا و حقيقتا على وصى رسول خدا، موضع اسرار اوست، در وقتى كه
رسول خدا دهانه و افسار به دهان مركب خود زد و آماده سفر شد.
9- حقا و حقيقتا وصى كه برادر رسول خدا: حضرت مصطفى است، در دوران
كودكى دامان خود را به لهو و لعب و بازى نيالود.
10- از براى على، مناقب و فضائلى است كه در آن فضائل مدح من فقط
به ناحيهاى از آن رسيده است و اكثر آنها در پشت پرده مخفى است.
11- اى كسى كه مرا به عشق و محبت على، عتاب مىنمائى، من از روى
صدق و خلوص عشق خود را زياد مىكنم، تو هم عتابت را طولانى كن. - اگر اسباب
سعادت حجت و برهانى باشد، بنابراين عشق و محبتبه على از وثيقترين و اكيدترين
اسباب است.
13- من با نظمى كه در مديح على سرودم، بازماندگان خود را از
حلههاى زيبا پوشاندم كه تا مرور دهور و كرور باقى خواهد ماند.
14- من دو حسن او (حسن و حسين او را) و على را و فاطمه را دوست
دارم، و عاشقم از روى حق و حقيقت، و وصيت و سفارش مىكنم كه اعقاب و بازماندگان
من نيز عشق آنها را در سر بپرورانند و به محبت ايشان خود را بيارايند.»
در اينجا اين بحث را با ذكر روايت مسندى از همين عالم جليل عامى
مذهب: موفق بن احمد خوارزمى خاتمه مىدهيم.
او گويد: خبر داد به من، حافظ ابو العلآء حسن بن احمد عطار
همدانى، و امام اجل نجم الدين ابو منصور محمد بن حسين بن محمد بغدادى، او گفت:
خبر داد به من شريف امام اجل نور الهدى ابو طالب حسين بن محمد بن على زينى، از
امام محمد بن احمد بن على بن حسن بن شاذان، كه حديث كرد براى من سهل بن احمد از
ابو جعفر محمد بن جرير طبرى از هناد بن سرى از محمد بن هشام از سعيد بن ابى
سعيد، از محمد بن منكدر، از جابر كه او گفت: قال رسول الله صلى الله عليه و آله
و سلم: ان الله لما خلق السموات و الارض دعاهن فاجبنه فعرض عليهن نبوتى و ولاية
على بن ابي طالب فقبلتاهما.ثم خلق الخلق و فوض الينا امر الدين.فالسعيد من سعد
بنا و الشقى من شقى بنا، نحن المحلون لحلاله و المحرمون لحرامه.
«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت: چون خداوند آسمانها و
زمين را بيافريد، آنها را بخواند، آنها جواب خدا را دادند. خداوند نبوت مرا و
ولايت على بن ابيطالب را بر آنها عرضه كرد.آنها قبول كردند و پذيرفتند، و پس از
آن مخلوقات را بيافريد، و امر دين خود را به ما تفويض كرد.بنابراين سعيد و
خوشبخت كسى است كه به ما سعيد مىگردد، و شقى و بدبخت كسى كه به ما شقى
مىگردد.ما هستيم كه حلال خدا را حلال مىشماريم، و حرام خدا را حرام
مىشماريم.»(230)