11- انا مدينة الفقه و على بابها.
«من شهر فقه مىباشم، و على در آنست.»
اين حديث را ابو المظفر سبط ابن جوزى در كتاب «تذكرة» ص 29 روايت
كرده است، و ابن بطة عكبرى با اسناد خود از سلمة بن كهيل از عبد الرحمن از على
و نيز ابو الحسن على بن محمد، مشهور به ابن عراق در «تنزيه الشريعة» تخريج
كردهاند.(93)
بارى از جمله كسانيكه بر صحت اين حديث پافشارى كردهاند، حاكم در
«مستدرك» است.و ما در اينجا آنچه را كه او آورده است، عين عباراتش را ترجمه
مىكنيم تا بر خوانندگان شبههاى نماند.حاكم گويد:
حديث كرد براى ما ابو العباس محمد بن يعقوب، (94)او
گفت: حديث كرد براى ما محمد بن عبد الرحيم در رملة، او گفت: حديث كرد براى ما
ابو الصلت عبد السلام بن صالح، او گفت: حديث كرد براى ما ابو معاويه از اعمش
ازمجاهد، از ابن عباس رضى الله عنه كه او گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و
سلم گفت:
انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد المدينة فليات الباب.
اين حديث اسنادش صحيح است، و شيخين: بخارى و مسلم آنرا تخريج
نكردهاند.
و ابو صلت موثق و مامون است، زيرا كه من از ابو العباس محمد بن
يعقوب (راوى روايت) در همان تاريخ شنيدم كه مىگفت: من از عباس بن محمد دورى
شنيدم كه مىگفت: من از يحيى بن معين درباره ابو صلت هروى پرسيدم، او گفت: ابو
صلت ثقه است.
من به يحيى گفتم: مگر او از ابو معاويه از اعمش حديث انا مدينة
العلم را روايت نكرده است؟ !
يحيى گفت: محمد بن جعفر فيدى هم آنرا روايت مىكند، و او ثقه و
مامون است.
من از ابو نصر احمد بن سهل فقيه قبانى كه فقيه عصر خود در بخارا
بود شنيدم كه مىگفت: من از صالح بن محمد بن حبيب حافظ شنيدم كه مىگفت در وقتى
كه از احوال ابو صلت هروى از او پرسيده بودند: يحيى بن معين بر ابو صلت وارد
شد، و ما نيز با او وارد شديم.چون يحيى از نزد ابو صلتبيرون آمد، من به دنبال
او آمدم و گفتم: خداوند رحمتت كند، نظر تو درباره ابو صلت چيست؟ يحيى گفت: هو
صدوق (او راست گفتار است، و حديث را راست و درست روايت مىكند) .
من به يحيى گفتم كه: ابو صلتحديث اعمش، از مجاهد، از ابن عباس،
از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم:
انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد العلم فلياتها من بابها
را روايت مىكند.
يحيى گفت: اين حديث را همچنين فيدى از ابو معاويه از اعمش روايت
مىكند، به همانطور كه ابو صلت روايت كرده است.آنگاه حاكم روايت ديگرى را با
سند ديگرى بيان مىكند كه:
و حديث كرد براى ما به صحت آنچه را كه ذكر كرد، امام ابو زكريا،
او گفتكه: حديث كرد براى ما يحيى بن معين، و او گفت: حديث كرد براى ما ابو
الحسين محمد بن احمد بن تميم قنطرى، و او گفت: حديث كرد براى ما حسين بن فهم، و
او گفت: حديث كرد براى ما محمد بن يحيى بن ضريس و او گفت: حديث كرد براى ما
محمد بن جعفر فيدى و او گفتحديث كرد براى ما ابو معاويه از اعمش از مجاهد، از
ابن عباس رضى الله عنهما كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت: انا مدينة
العلم و على بابها فمن اراد المدينة فليات الباب.
حسين بن فهم مىگويد: اين حديث را براى ما همچنين ابو صلت هروى از
ابو معاويه روايت كرده است.
حاكم گويد: بايد طالب علم حديثبداند كه: حسين بن فهم بن عبد
الرحمن، ثقه و مامون و حافظ است.
و سپس حاكم گويد: از براى اين حديثشاهدى است از حديثسفيان ثورى
با اسناد صحيح: حديث كرد براى من ابو بكر محمد بن على فقيه امام شاشى قفال، در
بخارا در وقتى كه من از او پرسيدم، او گفت: حديث كرد براى من نعمان بن هارون
بلدى در شهرى از اصل كتاب خود، او گفت: حديث كرد براى ما احمد بن عبد الله بن
يزيد حرانى، او گفت: حديث كرد براى ما عبد الرزاق، او گفت: حديث كرد براى ما
سفيان ثورى از عبد الله بن عثمان بن خثيم از عبد الرحمن بن عثمان تيمى كه او
گفت: شنيدم از جابر بن عبد الله كه مىگفت:
از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مىگفت:
انا مدينة العلم و على بابها، فمن اراد العلم فليات الباب.
(95)
و در «تاريخ بغداد» ، خطيب، در ترجمه عبد السلام بن صالح بن
سليمان: ابو صلت هروى مطالبى آورده است كه ما مختصر از آنرا كه بستگى به اين
حديث دارد ذكر مىكنيم: از احمد بن سيار بن ايوب نقل شده است كه مىگفت: ابو
صلت عبد السلام بن صالح هروى براى ما اينطور بيان شده است كه او از موالى
(96)عبد الرحمن بن سمره بوده است.با مردم ملاقاتها و نشستها داشت، و
براى اخذ حديث مسافرت كرد.مردى بود پارسا، معيشت او تنگ بود، و لباسش مندرس، و
وضع پريشانى داشت.او از افراد معدودى است كه در زهد انگشتنما بودند.در ايام
خلافت مامون به مرو آمد، و مىخواست در زمره لشگريان اسلام به جنگ برود.
او را بر مامون وارد كردند، مامون چون سخن او را شنيد، وى را از
خواص برادران خود نمود، و او را در نزد خود نگهداشت تا با خود براى جنگ بيرون
برد و پيوسته در نزد او گرامى بود تا آنكه خواست كلام جهم و قول به مخلوق بودن
قرآن را اظهار كند، در اين حال بين او و بين بشر مريسى اجتماعى ترتيب داد، و از
او خواست تا با بشر به بحث پردازد.و ابو صلت كلام صاحبان راى را از مرجئه، و
جهميه، و زنادقه، و قدريه همه را رد مىكرد.و بارهاى متعددى در نزد مامون با
بشر مريسى و غير او بحث كرد، و در تمام اين موارد ظفر و پيروزى در بحث از آن
ابو صلتبود، و گفتار شيعه را اعتراف داشت.و رواياتى را در مثالب و طعن بر بعضى
از صحابه بيان مىكرد.من از اسحق ابن ابراهيم از اين روايات پرسيدم كه اينها
احاديثى است كه روايتشده است، مثل آنچه درباره ابو موسى آمده است، و آنچه
درباره معاويه روايتشده است.اسحق گفت: اينها احاديثى است كه روايتشده است.
گفتم: تو ناپسند دارى كتابت آنها را، و روايت كردن آنها را، و
روايت از كسى كه آنها را روايت مىكند؟ ! اسحق گفت: اما كسى كه آنها را روايت
مىكند براى معرفتبه احوال قوم، من آنرا ناپسند نمىدانم، و اما كسى كه آنها
را روايت مىكند كه بر اساس آنها دين خود را پايهگذارى كند، و عيب قوم را
بگيرد، من روايت از او را صحيح نمىدانم.
خبر داد به ما محمد بن قاسم نرسى، كه خبر داد به ما محمد بن عبد
الله شافعى، كه حديث كرد براى ما اسحق بن حسن بن ميمون حربى كه حديث كرد براى
ما عبد السلام بن صالح - يعنى ابو صلت هروى - كه حديث كرد براى ما ابو معاويه
از اعمش از مجاهد از ابن عباس كه او گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
گفت:
انا مدينة العلم و على بابها.
و از ابو بكر احمد بن محمد بن حجاج مروزى وارد است كه از ابو عبد
الله درباره ابو صلت پرسيدند، او گفت: روى احاديث مناكير «ابو صلت روايتهاى
ناپسند و شناخته ناشده را روايت مىكند.»
و از عمر بن حسن بن على بن مالك وارد شده است كه از پدرم شنيدم كه
مىگفت: از يحيى بن معين راجع به ابو صلت هروى پرسيدم، گفت: ثقة صدوق الا انه
يتشيع.
«او مردى است موثق و راستگو، عيبى كه دارد آنست كه گفتار و مطلب
شيعه را صحيح مىداند، و خودش آن ادعا را مىكند.»
و از عبد الله بن جنيد وارد است كه گويد: من از يحيى بن معين
درباره ابو صلت هروى سؤآل كردم، گفت: قد سمع و ما اعرفه بالكذب «رواياتى را از
مشايخ حديثشنيده است و بيان مىكند، و من او را به دروغ نمىشناسم.»
و دربار ديگر از يحيى بن معين كه سخن از ابو صلت هروى به ميان
آمدگفت: لم يكن ابو الصلت عندنا من اهل الكذب، و هذه الاحاديث التى يرويها ما
نعرفها.
«ابو صلت هروى نزد ما از اهل دروغ نيست، و اين روايات را كه او
روايت مىكند، ما نمىشناسيم.»
و از قاسم بن عبد الرحمن انبارى روايت است كه ابو صلت هروى براى
ما حديث ابو معاويه از اعمش، از مجاهد، از ابن عباس از رسول خدا صلى الله عليه
و آله و سلم را كه:
انا مدينة العلم و على بابها، فمن اراد العلم فليات بابه
را بيان كرد.
من از يحيى بن معين درباره اين حديث پرسيدم، گفت: صحيح است.
در اينجا خطيب مىگويد كه: من مىگويم: منظور از صحت، صحتحديث
است از ابو معاويه، و اين حديثباطل نيست، زيرا كه افراد متعددى نيز غير از ابو
صلت آنرا از ابو معاويه روايت كردهاند.
و محمد بن على مقرىء گفت كه: خبر داد به ما محمد بن عبد الله
نيشابورى كه گفت: از ابو العباس اصم: محمد بن يعقوب شنيدم كه گفت: از عباس بن
محمد دورى شنيدم كه گفت: شنيدم از يحيى بن معين كه او عبد السلام بن صالح ابو
صلت هروى را توثيق مىنمود.
من به او گفتم - (و يا به او گفته شد) - ابو صلتحديث ابو معاويه
از اعمش: انا مدينة العلم و على بابها را روايت مىكند!
يحيى گفت: از اين مسكين چه مىخواهيد؟ ! مگر محمد بن جعفر فيدى از
ابو معاويه همين حديث، و يا مشابه آنرا روايت نمىكند؟ !
و از محمد بن قاسم بن محرز آمده است كه از يحيى بن معين درباره
ابو صلت عبد السلام بن صالح هروى پرسيدم.گفت: ليس ممن يكذب «از راويان دروغگو
نيست.»
به او گفته شد: حديث ابو معاويه، از اعمش، از مجاهد، از ابن عباس:
انا مدينة العلم و على بابها چطور است؟ گفت: اين حديث از احاديث ابو معاويه
است.ابن نمير به من گفت: ابو معاويه در قديم الايام اين حديث را براى شاگردان و
مردم حديث مىكرد، و سپس ساكتشد و دستبرداشت، و ابو صلت مردمتمكنى بود، مشايخ
را گرامى مىداشت، و اين احاديث را طلب مىنمود، و آنها او را به اين
احاديثحديث مىكردند.
و از عبد المؤمن بن خلف نسفى وارد است كه گفت: من از ابو على صالح
بن محمد درباره ابو صلت هروى سؤآل كردم.گفت: من ديدم كه: يحيى بن معين درباره
او گفتار خوبى دارد، و او را به نيكى مىستايد.و من ديدم كه يحيى بن معين نزد
ابو صلتبود، و از اين حديثى كه از ابو معاويه درباره على روايتشده است: انا
مدينة العلم و على بابها چون از او پرسيدند، گفت: اين حديث را فيدى ايضا روايت
كرده است! گفتم: اسم فيدى چيست؟ گفت: محمد بن جعفر!
در اينجا نيز خطيب مىگويد: من مىگويم: جماعتى از ائمه حديث
(عامه و اهل تسنن) ابو صلت را تضعيف كردهاند، درباره احاديث ديگرى كه از او
روايتشده است.و از ابراهيم بن يعقوب جوزجانى وارد است كه: كان ابو الصلت
الهروى زائغا عن الحق، مائلا عن القصد سمعت من حدثنى عن بعض الائمة، انه قال
فيه: هو اكذب من روث حمار الدجال و كان قديما متلوثا بالاقذار.
«ابو صلت هروى از حق، ميل به سوى باطل داشت، و از راه مستقيم و
اعتدال به انحراف مىگرائيد: من شنيدم از كسى كه از بعضى از پيشوايان و مشايخ
حديثحكايت مىنمود كه درباره او مىگفتند كه: او دروغگوتر است از سرگين خر
دجال، و از قديم الايام او با نجاستها و پليديها خود را آلوده مىكرد.»
و از زكريا بن يحيى ساجى وارد است كه: ابو صلت هروى احاديث
ناشناخته و معيوب را روايت مىكند، و او در نزد مشايخ سنىها ضعيف شمرده
مىشود.
و برقانى به من گفت: از ابو صلت عبد السلام بن صالح هروى در نزد
ابو الحسن دار قطنى سخن به ميان رفت.ابو الحسن گفت - در حاليكه من گوش مىدادم
- كان خبيثا رافضيا.
«ابو صلت مرد خبيث و زشتى است، او شيعه و رافضى است» .
دعلجبه من گفت: كه او شنيده است از ابو سعد زاهر هروى، چون از
ابو صلت از او پرسيده بودند كه درباره عبد السلام بن صالح نظرت چيست؟ او گفت:
نعيم بن هيصم ثقه است.به او گفتند: ما از تو از عبد السلام بن صالح مىپرسيم!
باز او در پاسخ گفت: نعيم ثقه است، و بر اين جمله چيزى نيفزود.
و ابو الحسن براى ما بيان كرد كه او از ابو صلتشنيده است كه
مىگفت: كلب للعلوية خير من جميع بنى امية، فقيل فيهم عثمان؟ فقال: فيهم عثمان!
«سگى از سادات علوى، بهتر است از جميع بنى اميه، به او گفته شد:
در ميان بنى اميه عثمان است؟ گفت: و اگر چه در ميان آنها عثمان هم بوده باشد.»
و عبد السلام ابو صلت در روز چهارشنبه 24 شوال سنه 236 از دنيا
رفت.(97)
و سيوطى از خط حافظ صلاح الدين علائى در جواب از احاديثى كه سراج
الدين قزوينى بر كتاب «مصابيح بغوى» اشكال و ايراد نموده، و پنداشته است كه
آنها از احاديث مجعول و ساختگى هستند، نقل مىكند كه: از جمله آنها حديث انا
مدينة العلم و على بابها است كه ابو الفرج ابن جوزى آنرا با طرق عديدهاى كه
وارد شده است، از موضوعات شمرده است، و جزم به بطلان همه نموده است، و بعد از
او نيز جمعى كه از ايشانست ذهبى در «ميزان الاعتدال» و غيره(98)،
نيز از ابن جوزى تبعيت نمودهاند.
حافظ علائى در پاسخ از ابن جوزى و من تبع او، و در رد خود بر سراج
قزوينى گويد:
و مشهور از اين حديث، روايت ابو صلت عبد السلام بن صالح هروى از
ابو معاويه، از اعمش، از مجاهد، از ابن عباس مرفوعا مىباشد. و درباره اين عبد
السلام سخن بسيار گفتهاند: نسآئى گويد: ثقه نيست.دار قطنى و ابن عدى گفتهاند:
متهم به تشيع است.و دار قطنى اضافه كرده است كه: رافضىاست.و ابو حاتم گفته است
كه: در نزد من صدوق نيست.و ابو زرعه، حديث او را صحيح مىداند، و علاوه حاكم از
عباس دورى از يحيى بن معين سؤآل كرد، و او ابو صلت را توثيق نمود.و بعد از ذكر
حديثى از حاكم مىگويد:
علائى مىگويد: ابو صلت عبد السلام از عهده اين حديث، ذمهاش
برىء است، زيرا كه غير او هم روايت كردهاند.و ابو معاويه ثقه و مامون، و از
كبار شيوخ و حفاظ ايشان است كه همگى بر او اتفاق دارند، و او در روايت اين حديث
را از اعمش متفرد است.
و از اين گذشته علائى مىگويد: چه خبر شده است؟ و چه استحاله و
بعدى دارد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مثل اين كلامى را درباره على
رضى الله عنه گفته باشد؟ !
و تمام كسانى كه در اين حديثسخن راندهاند و بر مجعوليت آن جازم
شدهاند، جواب از اين روايات صحيحه از ابن معين را ندارند، و علاوه بر اين، اين
حديثشاهدى دارد كه ترمذى در جامع خود از اسمعيل بن موسى فزارى، از محمد بن عمر
بن رومى، از شريك بن عبد الله از سلمة بن كهيل، از سويد بن غفله، از ابو عبد
الله صنابجى از على مرفوعا روايت مىكند كه:
انا دار الحكمة و على بابها.
و اين حديث را ابو مسلم كجى و غير او، از محمد بن عمر رومى روايت
كردهاند، و محمد بن عمر كسى است كه بخارى از او در غير صحيح خود روايت كرده
است.و ابن حبان او را موثق، و ابن داود او را ضعيف شمرده است.
و بعضى اين حديث را از شريك روايت كردهاند و در آن صنابجى را
نياوردهاند، و ما اين حديث را از احدى از ثقات غير از شريك نمىشناسيم، يعنى
نخعى قاضى.و بر محمد بن رومى، از تفرد او به اين روايت اشكالى نيست و ذمهاش
برىء است.و شريك پسر عبد الله نخعى قاضى است كه مسلم به او احتجاج مىكند، و
بخارى به او تمسك مىكند، و يحيى بن معين او را توثيق مىنمايد، و عجلى گويد:
ثقه و حسن الحديث، است، و عيسى بن يونس گويد: من هيچكس را نديدم كه در علمش
اورع از شريك باشد.
و بنابراين، تفرد شريك در اين حديث موجب حسن او مىشود، يعنى آن
را روايتحسنه مىكند، تا چه رسد به آنكه به آن نيز حديث ابو معاويه ضميمه
گردد.و بر اين گفتار، در روايت كسى كه صنابجى را در روايتساقط نموده است،
ايرادى وارد نيست، زيرا كه سويد بن غفله از تابعين مخضرمين(99)
است، و خلفاى اربعه را ادراك كرده است و از آنها شنيده است، و ذكر صنابجى موجب
مزيد فضل در اتصال اسانيد است، و نبودش ضررى ندارد.
و ابو الفرج و غير او نتوانستهاند بر حديثشريك مختصر اشكالى
وارد كنند، گرچه آن اشكال بسيار واهى باشد، مگر آنكه با مشت در سينه روايت
كوفتهاند، و ادعاى موضوعيت و مجعوليت آنرا نمودهاند.
تا اينجا كلام حافظ علآء الدين علآئى به پايان رسيد.(100)
و از اينجا سيوطى كلام ابن حجر عسقلانى را نقل كرده است كه: و از
شيخ الاسلام ابو الفضل بن حجر، در ضمن پرسش از فتاواى او از اين حديث پرسيدند،
او گفت: اين حديث را حاكم در «مستدرك» تخريج كرده و گفته است كه: صحيح است.و
با او ابو الفرج بن جوزى مخالفت كرده، و آنرا در موضوعات ذكر كرده است، و گفته
است كه: كذب است.و صواب غير از اين دو گفتار است.اين حديث از اقسام روايات حسنه
است كه به درجه صحتبالا نمىرود، و در رتبه كذب هم سرازير نمىشود.
ابن حجر در ضمن پاسخهاى خود از رواياتى را كه سراج قزوينى بر
مصابيح ايراد گرفته است، نيز عين همين مطلب را آورده است، و علاوه بر اين، در
آنجا گفته است كه: حاكم شاهدى براى اين حديث از روايت جابر آورده است.و پس از
آنكه اين روايت را مسندا ذكر كرده است در «لسان الميزان» گفته است: آنچهرا كه
ذهبى بر روايت جعفر بن محمد از ابو معاويه، ايراد كرده، و گفته است كه: اين
حديث موضوع و ساختگى است، درست نيست، و نص عبارت ابن حجر اين است كه: براى اين
حديث در «مستدرك» حاكم، طرق بسيارى است.و كمترين مرتبه از حالات آن اين است كه
بگوئيم: براى اين حديث اصلى بوده است، پس سزاوار نيست كه گفتار را به مجعوليت
آن گشود. - انتهى(101)
و نيز ابن حجر گويد: قاسم بن عبد الرحمن انبارى گفت: من از يحيى
بن معين درباره حديثى كه براى ما ابو صلت عبد السلام بن صالح هروى خادم على بن
موسى الرضا عليهما السلام از ابو معاويه از اعمش از مجاهد از ابن عباس مرفوعا
كه قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم:
انا مدينة العلم و على بابها
- الحديث روايت كرده است پرسيدم، گفت: هو صحيح(102)
«اين حديث، حديث صحيحى است» .
بارى ما بحث را در اين قسمت از سند حديث از كتب عامه و سنىها به
درازا كشانديم، تا دانسته شود چقدر منحرفين آنها از ولايت، بر جمود و استكبار
خود ايستادگى دارند، و با آنكه بسيارى از اعلام و مشايخ درجه يك آنها، همچون
يحيى بن معين و حاكم و سيوطى و خطيب و علائى و غيرهم اين حديث را صحيح
شمردهاند، معذلك برخى از ايشان همچون ابن جوزى و ابن عدى و ذهبى و همقطارانشان
در عناد و لجاج، بدون هيچ برهان و حجتى از كتب حديث، و بدون هيچ شاهدى از كتب
رجال، گفتهاند: اين حديث موضوع است.و اين سخافت و فرومايگى به حدى رسيده است
كه خود اعلام آنها در اعتراض برآمده - و همانطور كه عين عبارات آنها را آورديم
- و گفتهاند: اولا رجال اين حديث از اعلام حفاظ هستند، و ثانيا تفرد ابو صلت،
حديث را حسنه مىكند، و نبايد گفت: موضوع است، و ثالثا اين حديث مؤيد به احاديث
ديگرى است كه با آن شواهد قطعا صحيح است، و تفوه به مجعوليت آن گناه است.
بارى اين حديثبر شرط سنن اعلام عامه واجد جميع مراتب حجيت است،
زيرا كه يحيى بن معين از رجال صحاح عامه است.او از اعلام حفاظ است، و همچنين
شيخ او: محمد بن عبد الله بن نمير همدانى خارفى ابو عبد الرحمن كوفى، و پدرش از
رجال روايات صحاح مىباشند، و ترجمه احوال آنها در «تهذيب التهذيب» عسقلانى: ج
6، ص 57، و ج 9، ص 282 آمده است.و ابو معاويه ضرير و اعمش(103)و
مجاهد و ابن عباس از رجال صحاح و اعلام روات مىباشند.
در اينجا به كدام زبان غير هرزهاى مىتوان لب به موضوعيت آن
گشود؟ آيا ابن جوزى عنود و لجوج و شاگرد درجه يك ابن تيميه حرانى و دستپرورده
او، مىتواند جماعتى از رجال صحاح خود را كه همگى بر امانت و صداقت ايشان اجماع
كردهاند، همچون: عيسى بن يونس بن ابى اسحق، و يعلى بن عبيد، وابن نمير، و
فيدى، و ابن معين را كه ترجمه احوال آنها را در «تهذيب التهذيب» ذكر كرده است،
و جميعا متصف به جلالت و عظمت و امانت در نزد عامه هستند، انكار كند، و آنها را
به كذب و دروغ نسبت دهد؟ !
حكم به مجعوليتحديث و انكار آن، از موازين علميه بيرون است، و
غير از زورگوئىهاى پرچمداران حكومت اموى و برافراشتگان باطل، و قيامكنندگان
در برابر حق چيزى نيست.حديثى كه با شواهد قطعيه تاييد مىشود، و معروف در نزد
نفوس منقاد و تسليم اخبار و روايات وارده از صاحب شريعت مىباشد، مسيرى غير از
اين سخن دارد.
و از تمام مطالب كه بگذريم، و رجال آنرا ضعيف و غير موثق فرض
كنيم، معذلك ضعف سند غير از مجعول بودن آن است، و ملازم آن هم نيست.آرى اگر
حديثى ضعيف السند باشد، و مؤيد به دليل قطعى نباشد، اگر حديثى كه در مفاد با آن
معارض باشد، وارد نشده باشد، بايد در آن توقف كرد، نه حكم به مجعوليت آن نمود،
و نه بر حجيت آن.پس به كدام قاعده اصولى مىتوان اين حديث را موضوع شمرد، و
انكار كرد؟ فقط گناه اين حديث آن است كه در فضيلت امام مظلومان، و صاحب ولايت
كبراى انام كه خانهنشين شده است، وارد شده است.گناه اين حديث مفاد آن است كه
راه سعادت و پيروزى و انسانيت و شرافت علم و واقعيت را منحصر در راه شهر علم و
دانش مىشمارد، و صريحا اعلام مىدارد كه: و على بابها.
ابو صلت هروى يكى از راويان اين روايت است، و براى خاطر آنكه او
شيعه با فهم و قوى و قدرتمندى در بحثبوده است، (104)و با آنكه او
در نزد علماء عامهمشهور و راوى روايات آنان نيز هست، و اگر او را توثيق
مىكردند، بايد تمام روايات وارده از او را كه از امام مبين و خليفه شرع سيد
المرسلين، امام غريب و مسموم: حضرت على بن موسى الرضا عليهما السلام را كه از
ابو صلت روايتشده است تصديق كنند، معذلك با نسبت تشيع، و رافضى بودن، و رافضى
خبيث، و دجال و كذاب، و راوى احاديث منكره، او را ساقط كنند و بشكنند، تا در
نتيجه روايات وارده از حضرت امام رضا عليه السلام در نزد آنها از حجيتبيفتد.
ابو صلتخادم حضرت امام رضا عليه السلام بود، و روايات بسيارى را
در ولايت از آن حضرت روايت مىكند كه در «عيون اخبار الرضا» ذكر شده است.سنىها
حضرت رضا را محترم مىشمارند، و از نظر روايت او را ثقه و مامون مىدانند، و
اگر روايتى از آنحضرت به اثبات رسد نمىتوانند رد كنند، ولى چه فايده كه مثل
ابو صلت: خادم وى را كه شخصى متقى، و زاهد، و ناسك، و معرض از دنيا و عالم به
اخبار و روايات عامه بوده است، از كار مىاندازند، تا بالنتيجه فرمايشات آن
حضرت در توحيد كه رد حنبلىهاى مجسمه است، و در معاد و در عدل و در امامت و
ولايت كه رد بر تمام مذاهب آنهاستساقط كنند.با بر چسبزدن و متهم كردن ابو صلت
هروى اين مهم ساخته است.ابو صلت چه گناهى دارد؟ او راوى حديث است.شما در اصل
حديثبحث كنيد!
اين مختصرى بود از شرح حال ابو صلت از كتب رجال عامه، و اما از
كتب خاصه اكتفا مىشود به مختصرى از آنچه را كه شيخ الفقهاء و المجتهدين: شيخ
عبد الله مامقانى رضوان الله عليه در ترجمه احوال او ذكر كرده است:
بعضى گفتهاند دو عبد السلام بن صالح داريم، يكى عامى و ديگرى
شيعى.شيخ طوسى (ره) در باب اصحاب الرضا عليه السلام از رجال خود او را عامى
دانستهاست، و علامه حلى در باب كنى در قسم دوم از كتاب «خلاصه» خود، از او
پيروى كرده و گفته است: او عامى است و از اصحاب امام رضا عليه السلام است، و
اين گفتار علامه ناشى از شتاب او در تصنيف است، زيرا همانطور كه در قسم اول از
خلاصه خود شهادت بر توثيق و صحتحديث او بدون هيچ اشاره و اشكالى در مذهب او
داده است، اين گفتار نص بر تشيع اوست.
كسيكه كلمات رجال عامه و خاصه را مراجعه كند، يقين پيدا مىكند
كه: عبد السلام بن صالح ابو صلتخراسانى هروى يكى است و دو نيست.همانطور كه اگر
مراجعه به اخبار و عبارات فريقين از شيعه و عامه از اهل رجال آنها بنمايد، جزم
پيدا مىنمايد كه: اين مرد شيعى امامى اثنا عشرى است، و نسبت عامى بودن شيخ به
او سهوى است كه از قلم او گذشته است، و اينك ما بعضى از عبارات اهل رجال را
مىآوريم تا مطلب روشن شود:
نجاشى گويد: او ثقة و صحيح الحديث است، و كتاب «وفات امام رضا»
عليه السلام از اوست.و اين عبارت نص بر تشيع اوست، چون غمزى و عيبى در مذهب او
نياورده، و اطلاق ثقه بودن بر او، دليل بر امامى بودن اوست.و بعضى از فضلآء
چنين پنداشتهاند كه: اطلاق ثقه بودن بر او، دليل بر تشيع او نيست، بلكه گفتار
نجاشى كه مىگويد: صحيح الحديث است اشاره به عدم صحت مذهب اوست.و اين پندار غلط
است، زيرا انكار دلالت اطلاق وثاقتبر تشيع، ناشى است از آنكه: اصطلاح رجال
شيعه، كلمه ثقه را بر امامى عادل ضابط در روايت، فراموش كردهاند.و اين ادعا كه
عنوان صحيح الحديث دلالتبر عدم صحت مذهب دارد، از خيالات سوداويه است.آيا
نمىبينى كلام ابن طاووس را كه اينك خواهد آمد و آن نص استبر آنكه اين مرد نقى
الحديث، و شديد التشيع بوده است؟ !
و در «تحرير طاووسى» درباره او آورده است كه: ابو احمد محمد بن
سليمان كه از عامه است مىگويد: عباس دورى به من گفت: شنيدم از يحيى بن نعيم
(105)كهمىگفت: ابو صلت در حديث پاك و پاكيزه است، و ما ديديم او را كه
احاديثى را شنيده بود، وليكن او شديد التشيع بود، و از او كذب ديده نشده است.
و نزلة بن قيس اسفراينى گويد كه: من از احمد بن سعيد رازى شنيدم
كه مىگفت: ابو صلت هروى ثقه و مامون است در احاديثى كه روايت مىكند، بجز آنكه
آل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را دوست دارد، و اين دين و مذهب اوست -
انتهى.و مثل اين عبارت در كتاب كشى وارد شده است.
و ذهبى - ذهب الله بنوره - گويد: عبد السلام بن صالح ابو الصلت
هروى، خادم على بن موسى الرضا عليهما السلام است، و از حماد بن يزيد و مالك
روايت مىكند واه شيعى مع صلاحه «با اينكه مرد صالحى استشيعى است و سست است.»
و در «ميزان الاعتدال» گويد: رجل صالح الا انه شيعى «مرد صالحى است، به غير
آنكه او شيعه است» .
و جعفى گويد: رافضى خبيث «او مرد شيعه رافضى و خبيث است» ، و دار
قطنى گويد: رافضى متهم «او رافضى است، و در رواياتش مورد اتهام است» .و ابن
جوزى گويد: او خادم رضا عليه السلام بوده است، و با وجود صلاح او، شيعه بوده
است.و در «انساب سمعانى» از ابو حاتم وارد است كه: انه راس مذهب الرافضة: «او
سر دسته مذهب رافضيان است» .الى غير ذلك از كلمات آنها كه نص استبر آنكه او
امامى و شيعى بوده است.
و شهيد ثانى (ره) در اينجا سخن استوارى را گفته است، چون شهيد از
دومين خبر كشى استفاده كرده است كه ابو صلتبا عامه مخالطه داشته، و اخبار آنها
را روايت مىكرده است، فلهذا گفته است كه بدين سبب: حال ابو صلتبر شيخ مشتبه
شده، و در كتاب خود او را عامى گفته است و علامه هم در باب كنى از قسم دوم، از
شيخ متابعت نموده است، وليكن عبد السلام بن صالح يكى است، و او ثقه است عند
المخالف و المؤالف، و ليكن چون او با همه طبقات آميزش داشته است، امر او بر
بعضى مشتبه شده است، و مانند او بسيارى از رجال شيعه هستند كه امرشان بر بعضى
مشتبه است، مثل محمد بن اسحق اسفراينى صاحب كتاب «سيره» مورخ مشهور و مثل
سليمان بن مهران ابو محمد اسدى اعمش، و جماعتبسيارى ديگر بر همين منوال، و در
كتاب شيخ طوسى، اعلام به وحدت اوست، زيرا شيخ ابو صلت را در دو جا ذكر كرده
است، يكبار در باب كنى و ديگر در باب عين با نام او، و در هر دو جا گفته است:
او عامى است.انتهى كلام شهيد ثانى (ره) .
و مولى محمد باقر وحيد بهبهانى (ره) گويد: رواياتى كه از او صادر
شده است، و در «عيون» و «امالى» و غيرهما ذكر شده است، و صريح و نص بر تشيع
اوست، و بلكه از خواص شيعه است، بيشتر است از آنكه بتوان آنها را به شمارش
درآورد.و علمآء عامه هم او را شيعه گفتهاند، آنگاه بسيارى از عبارات عامه را
ذكر كرده است.
در اينجا مامقانى گويد: اقول: چگونه ممكن است كه اين مرد شيعه
نباشد، با آنكه مقدار بسيارى از معجزات حضرت امام رضا عليه السلام و حضرت امام
جواد عليه السلام را آورده است؟ و داستان شهادت حضرت رضا عليه السلام را حكايت
نموده است؟ ! بلكه از آنچه از صدوق (ره) در «عيون» در احوال حضرت رضا عليه
السلام از او نقل شده است، مىتوان استفاده كرد كه او از معتمدين حضرت رضا و از
خواص و اصحاب سرش بوده است.آنگاه مامقانى چند روايت را كه در «عيون» روايتشده
و نص استبر تشيع راوى آن، كه ابو صلت است، بيان مىكند، و بعدا مىگويد: و
بالجمله شيعى و امامى بودن ابو صلت در نزد كسى كه مراجعه به اخبار و كلمات
فريقين از علماء شيعه و عامه بنمايد، همچون آتشى بر فراز كوهى كه براى همه
مشهود است، واضح و آشكار است، و آنچه از شيخ صادر شده استسهوى از قلم اوست، و
از علامه استعجال در تصنيف است.
و از جمله كسانيكه به اين اشتباه تصريح كردهاند ابن شهرآشوب
است.او گفته است: آنچه را كه من معتقدم آنستكه: ابو صلت امامى مذهب بوده است، و
گفتار علامه در باب كنى كه گفته است: عامى است محل نظر است، زيرا كه صدوق در
«عيون اخبار الرضا» از او چيزهائى را نقل كرده است كه صريح است در آنكه او از
خواص اماميه است، و علاوه بر اين، من در بسيارى از كتب رجال عامه ديدهام كه:
او را تشنيع مىكنند كه او شيعى رافضى جلد (شيعه رافضىقوى الاعتقاد و استوار)
است همانطور كه در «ميزان الاعتدال» و غيره آمده است...انتهى كلام ابن شهر
آشوب.
و بالجمله از احاديث كثيرهاى كه او روايت كرده است، از آنهائيكه
ائمه عليهم السلام بيان نمىكردند آنها را مگر براى خواص از شيعيان خود و از
مخلصين خود، و بدين جهت آنها را روايت نكردهاند مگر خواص خلص از شيعه، هيچ
شبهه و ترديدى در تشيع اين مرد نيست.سپس بعد از بحثى درباره بعضى از كلمات
بزرگان مطلب خود را به تذييلات خاتمه مىدهد و در تذييل چهارم گويد:
از طرائف رواياتى كه از ابو صلت روايتشده است آن حديثى است كه در
«كشف الغمة» آورده است:
او گويد: ابو صلت هروى گفت: حديث كرد براى من على بن موسى الرضا
عليهما السلام - و سوگند همانطور كه اسمش رضا بود، خودش رضا بود - از پدرش:
موسى بن جعفر، از پدرش: جعفر بن محمد، از پدرش: محمد بن على، از پدرش: على بن
الحسين، از پدرش حسين، از پدرش: على عليهم السلام كه گفت كه رسول خدا صلى الله
عليه و آله و سلم گفت: الايمان قول و فعل(106)«ايمان گفتار است، و
عمل است» .چون ما از آن نشستخارج شديم، احمد بن حنبل گفت: اين اسناد چيست؟
ابو صلت مىگويد: پدرم به او گفت: هذا سعوط المجانين اذا سعط به المجنون افاق
«اين انفيهايست كه به ديوانگان مىدهند، چون اين انفيه را در بينى ديوانهاى
بريزند، افاقه پيدا مىكند» .
و غرض پدر ابو صلت اين بوده است كه: اين سند، سند مباركى است، چون
بر ديوانهاى بخوانند افاقه پيدا مىكند و شفا مىيابد.و شاهد بر گفتار ما
مطلبى است كه در «مناقب» ابن شهرآشوب ذكر كرده است كه احمد بن حنبل با وجود
انحرافى كه از اهل بيت عليهم السلام داشت چون از موسى بن جعفر عليهما السلام
روايت مىشد كه: حديث كرد براى من پدرم: جعفر بن محمد، و همينطور تا به پيغمبر
صلى الله عليه و آله و سلم مىرسيد، احمد مىگفت: اين اسنادى است كه اگر بر
مجنون خوانده شود، افاقه پيدا مىكند.(107)
و در تذييل دوم گويد: بنابر آنچه از «تهذيب الكمال» حكايت
كردهاند:
عبد السلام بن صالح ابو الصلت الهروى خادم على بن موسى الرضا
عليهما السلام شيعى مع صلاحه، مات سنة ست و ثلثين و ماتين - انتهى: «ابو صلتبا
وجود آنكه مرد صالحى بوده است، ليكن شيعه بوده است، و در سنه 236 از دنيا رفت»
.(108)
و بنابراين ابو صلتبه مقدار دو سال تقريبا شرف محضر حضرت امام
رضا عليه السلام را دريافته است، و عصر حضرت امام محمد التقى و مقدارى از عصر
حضرت امام على النقى عليهما السلام را ادراك كرده است، زيرا سكونت او در مرو
بود، و در سنه 200 هجرى مامون حضرت امام رضا عليه السلام را از مدينه به مرو
طلبيد و شهادت آن حضرت بنابر مشهور در سن 55 سالگى، در آخر ماه صفر از سنه 203
واقع شد، و شهادت حضرت جواد الائمة امام محمد التقى عليه السلام در سنه 220
واقع شد، و شهادت حضرت هادى امام على النقى عليه السلام در سنه 254 واقع شد، و
علت آنكه روايات وارده از ابو الصلت از امام رضا و مقدار قليلى از حضرت امام
محمدتقى مىباشد، به جهت آنستكه محل سكونت آن دو امام ديگر يعنى امام جواد و
امام هادى در بغداد و مدينه و سامراء بوده است، و اقامت ابو الصلت در مرو.
(رحمة الله عليه و رضوانه عليه)(109)و(110)
قبر ابو صلت هروى، در مشهد مقدس رضوى، در خارج از شهر به فاصله دو
فرسخ(111)بوده و مزار شيعيان است.
بارى عامه در برابر اين حديث مبارك كه سند فضيلت و افضليت مولانا
امير المؤمنين عليه السلام است - و به هر قسم كه معاندين از آنها سعى كردند،
حديث را از اعتبار ساقط كنند، نشد، زيرا اعلام و مشايخ منصف خود آنها بر عليه
ايشان قيام كرده، و در كتب خود به اثبات رسانيدند كه: حديث
انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد المدينة فليات الباب
صحيح است، و اشكالى از جهتحجيتبر آن نمىتوان گرفت - ، از راه
ديگر وارد شده، و حديثى را تراشيدند كه: اگر على در شهر است، ابو بكر و عمر و
عثمان ديوار شهرند، و يا ابو بكر پايه شهر است، و عمر ديوارهاى شهر است، و
عثمان سقف شهر است، و بعضى نيز اضافه كردند كه: معاويه هم حلقه در شهر است.و
بنابراين ديگر فضيلتى براى در شهر در برابر اساس و ديوار و سقف آن نيست.
سيوطى از «تاريخ ابن عساكر» ، با سند خود از حسن بن تميم از انس
مرفوعا آورده است كه: انا مدينة العلم و ابو بكر و عمر و عثمان سورها و على
بابها فمن اراد العلم فليات الباب.
«من شهر علمم و ابو بكر و عمر و عثمان ديوارى است كه بر دور شهر
كشيده شده است و على در آن شهر است.پس كسيكه علم را طالب استبايد از در شهر
بيايد.»
و ابن عساكر گفته است: منكر جدا اسنادا و متنا «اين حديث چه از
جهتسند، و چه از جهت مفاد و معنى، جدا معيوب و منكر است» .
و نيز ابن عساكر در «تاريخ» خود آورده است كه: ابو الفرج غيثبن
على خطيب به من گفت كه: ابو الفرج اسفراينى به من گفت كه: ابو سعد اسمعيل بن
مثنى استراباذى، در دمشق مردم را موعظه مىنمود، مردى از ميان جمعيتبرخاست، و
گفت: ايها الشيخ! چه مىگوئى درباره گفتار پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم
كه:
انا مدينة العلم و على بابها؟ !
ابو سعد قدرى سر خود را پائين انداخت، و تاملى كرد، و سپس سر خود
را بلند كرد و گفت: آرى! كسى اين حديث را بتمامه نمىداند مگر آنكه در اسلام،
مقام شامخى داشته باشد!
آنچه را پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم گفته است اينست كه: انا
مدينة العلم و ابو بكر اساسها، و عمر حيطانها، و عثمان سقفها و على بابها.
«من شهر علمم، و ابوبكر اساس و پى آنست، و عمر ديوارهاى آنست، و
عثمان سقف آنست، و على در آنست» حاضرين از مستعمين اين مطلب را تحسين كردند، و
خوششان آمد، و ابو سعد هم با خود، هى تكرار مىكرد و مىگفت: ابوبكر اساسها،
عمر حيطانها، عثمان سقفها.
حاضرين بعد از تمام شدن موعظه، از او خواستند كه: سند اين روايت
را براى آنها تخريج كند. (يعنى بگويد كه: من اين حديث را از چه كسى، و او از چه
كسى، و او از چه كسى، تا برسد به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، روايت
مىكنم) فاغتم و لم يخرجه لهم(112)«ابو سعد در غصه فرو رفت، و اين
حديث را براى آنها تخريج نكرد، و سلسله سندش را بيان نكرد» .
ابن حجر هيتمى در كتاب «الفتاوى الحديثة» پس از آنكه اين روايت
را نقل كرده است، گويد: حديث ضعيف، و معاوية حلقتها فهو ضعيف ايضا.(113)
«اين حديث ضعيف است و اينكه معاويه نيز حلقه در است نيز ضعيف
است.»
و معذلك در الصواعق المحرقة، عناد و لجاج او در تشييد مبانى باطل،
و تضعيف اركان حق، و اثبات اعلميت ابو بكر بر امير المؤمنين عليه السلام، چشم
بصيرت او را كور كرده، و آنچه را كه خودش در كتاب «الفتاوى الحديثة» حكم به
ضعف آن كرده است، در اينجا به طور ارسال مسلم ذكر كرده است، و براى تضعيف دلالت
و على بابها بر انحصار مرجعيت آن حضرت براى كافه انام، بدان تشبث نموده است.آرى
و الغريق يتشبثبكل حشيش «شخصى كه مىخواهد غرق شود، به هر گياه پوسيده و خشك
شدهاى دست دراز مىكند» در اينجا مصداق روشن خود را پيدا مىكند.(114)
او مىگويد: اولا فمن اراد العلم فليات الباب «كسى كه طالب علم
است، بايد از در مدينه بيايد» ، اقتضاى اعلميت را ندارد، زيرا گاهى غير اعلم
مورد مراجعه مردم قرار مىگيرد، به جهت آنكه بيانش بهتر، و قدرت بر ايضاح و
رساندن مطلب در او بيشتر، و براى رسيدگى به مردم بهتر مىتواند از مشاغل و
شواغل دورى جسته و سعى خود را در اين كار مبذول دارد، به خلاف اعلم.
و ثانيا اين خبر معارض استبه خبر فردوس ديلمى: انا مدينة العلم و
ابو بكر اساسها، و عمر حيطانها، و عثمان سقفها، و على بابها پس اين خبر صريح
است در اعلميت ابوبكر.و در اين صورت امر به اينكه بايد از در شهر وارد شد، به
جهت همان است كه گفتيم، نه به جهت زيادى شرافتى كه دارد، زيرا كه بالضروره
معلوم است كه هر يك از پايه، و ديوارها، و سقف از در بالاترند.
و ثالثا بعضى راهى شاذ و خلاف معمول و متعارفى را رفته، و در پاسخ
ازاين حديث گفتهاند: معناى و على بابها از علو است.يعنى من شهر علمم، و در اين
شهر رفيع و بلند مرتبه است، مثل قرآئت هذا صراط على مستقيم با رفع على و تنوين
آن، همانطور كه يعقوب قرآئت كرده است، يعنى اين راهى است كه بلند مقام و مستقيم
است.(115)
و از آنچه ما ذكر كرديم، بىپايگى كلام اين مرد روشن است، زيرا:
اولا خود اين مرد كه در كتاب فتاواى خود حكم به ضعف اين حديث كرده
است، چگونه به آن حربه از كار افتاده غير قابل قبول، در اينجا تمسك مىكند؟ و
بدون كوچكترين اشارهاى به سند آن، سراغ آن رفته و بر دستبلند كرده، و
مىخواهد در برابر و على بابها آنرا علم كند؟ اين غير از ضعف در استدلال، و
سستى در پايههاى ايمان و عقيدتى، آيا معناى ديگرى دارد؟ علامه امينى گويد:
عجلونى در «كشف الخفآء» ، ج 1، ص 204، كه از فردوس بدون اسناد از ابن مسعود
مرفوعا اين روايت را آورده است، و همچنين از انس مرفوعا انا مدينة العلم و على
بابها و معاوية حلقتها را آورده است، مىگويد: در «مقاصد» گفته است: و بالجملة
فكلها ضعيفة و الفاظها ركيكة «و محصل گفتار آنست كه تمام اين روايات ضعيف است،
و الفاظش نيز ركيك و سست و واهى است» .
و سيد محمد درويش الحوت در كتاب «اسنى المطالب» ص 73 گفته است:
انا مدينة العلم و ابو بكر اساسها، و عمر حيطانها را سزاوار نيست كه در كتب
علميه بنويسند، بالاخص از مثل ابن حجر هيتمى كه او را در «الصواعق و الزواجر»
آورده است.و اين از مثل ابن حجر كار صحيحى نيست.(116)
و ثانيا تعبير به باب، يا فليات الباب، براى انحصار راه وصول به
مقصد است، نه براى چيز ديگر.و اين از جهت ادبيت و عربيت عالىترين تعبير براى
نشان دادن راه انحصارى، و طريق مقصور، براى وصول به مقصود است، زيرا هركس كه
مختصر ذوق علمى و فهم عرفى داشته باشد، مىداند كه: تعبير به باب در اينجا براى
استفاده دخول و خروج نيست، بلكه مراد استفاده و اخذ علوم، و وصول به معدن اسرار
نهفته نبوى است.و اين مرام بدست نمىآيد، و مقصود حاصل نمىشود، مگر آنكه آن
باب داراى جميع علوم نبوت و مشحون از همه اسرار غيب باشد، كه پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم مىخواهد امتخود را بدان روى سوق دهد، و از آن ماء معين
بنوشاند، و حصر راه وصول فقط با تعبير به لفظ باب حاصل مىشود، بالاخص كه در
دنبالش بياورد، و تاكيد را بالا برد به گفتار خود كه «هر كس اراده دارد در اين
شهر علم داخل شود، بايد از درش وارد شود.»
اين نكته ادبى و لطيف استفاده از باب است.و ليكن مسكين سازنده و
پردازنده حديث مجعول كه حقا بايد اين تعبير به اساس و حيطان و سقف را از او
مضحكهاى دانست، براى خود شهرى را تصور كرده است، كه به داخل آن مىروند، و به
زيبائىهاى آن نظر مىكنند، و در بين ديوارهاى آن گردش مىنمايند، و در تحتسقف
آن مىآرمند، و در آن را با حلقه مىكوبند، و بر اين تخيل و توهم، اين حديث را
نجارى كرده و تراشيده و ساخته است، و نمىدانسته است كه شهر سقف ندارد، و براى
تراشيدن حديث راههاى بهتر و پسنديدهتر ممكن بود، كه با تعبيرات غير ركيك، بر
خلفاى غاصب، نشان و مدال باطل نهند، و از پاگونهاى سربى و آهنى به جاى
نشانهاى زمردين آنها را بيالايند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در روايت و على بابها
مىرساند كه يگانه سبب اتصال به علوم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، و
سيراب شدن از آبشخوار معرفت و حقيقت فقط و فقط خليفه و وصى او مولى امير
المؤمنين عليه السلام است، همانطور كه تنها راه رسيدن به شهر، دخول از دروازه
آنست و بنابراين تعبير به باب معناى كنائى استبراى فهمانيدن اين منظور.و اما
پايه و اساس شهر شرفى ندارد، غير از آنكه ديوارها را بر روى آن بنا كنند.
پس آن كسى كه قصد شهرى را مىكند، براى آنكه از منافع آن هر چه
باشد، متمتع شود، راهى غير از دخول از دروازه آنرا ندارد، و اگر بخواهد از غير
دروازه وارد شود، به هلاكت مىافتد، در خندقى كه بر دور شهر كندهاند،
مىافتد.و اگربخواهد از سور و ديوار محيط به شهر بالا رود، و خود را پرتاب كند
مىميرد، و عسس و پاسبانان و گماشتگان او را با تير مىزنند، و دزد و قاطع طريق
و جاسوس در محكمه معرفى مىكنند.
اين معناى در است، و اهميت تعبير به آن در اين روايت، و اين مهمتر
است از پايه و ديوار و سقفى كه ابن حجر بيان كرده است.امير المؤمنين عليه
السلام يگانه درى است كه مردم با ورود از آن آزمايش مىشوند، و اوست كه علم
نبوت، و قرآن، و جميع ما يحتاج بشر، از اخلاق، و معارف، و توحيد، و عقائد، و
احكام، و قضاوت، و سياست، و به طور كلى جميع علوم دنيوى و اخروى در نزد او به
وديعت نهاده شده است.و اما زيادى بيان و ايضاح در احكام و فراغتبيشتر براى
رسيدگى به امور مردم كه ابن حجر آنرا ملازم اعلميت ندانسته است، اين نيز اشتباه
است.
كسى را كه خداوند به عنوان مرجع عام مسلمين، و بلكه عالم بشريت
معرفى مىكند، هم بايد داراى سعه علم و اطلاع و قدرت بر حل مسائل مشگله، و رفع
خصومتها و محاكمات، و بيان احكام و علم به تفسير و تاويل قرآن و سنت و منهاج
رسول الله، و تشخيص مؤمنان از منافقان و غير ذلك را باشد، و هم بايد داراى وضوح
بيان و تفرغ براى رسيدگى به امور عامه و مجالستبا فقرآء و مستمندان و ارباب
حوائجباشد.
اين است راه و روش پيغمبران و اولياى حقه الهيه، اما اگر جدا شود،
به رياست دنيوى و حكومتهاى استبدادانه مبدل مىگردد كه شخص در كاخ خود
مىآرمد، و خود را اعلم و ابصر به امور مردم مىبيند، و گردش امور و جريان
حوادث را به دست افرادى مىسپرد كه واقف بر حقيقت امر نيستند، و پيش مىآيد
آنچه پيش مىآيد.
اين بود روش مولاى متقيان عليه السلام كه در عين آنكه به تصديق
مخالف و مؤالف گسترش علمش به قدرى بود كه عقلها را خيره مىكرد، فصاحت و
بلاغتسخنش بلغا و فصحاى عالم را به زانو مىافكند، در عين حال با مردم بينوا و
فقير نشست و برخاست مىكرد، دستبر سر يتيم مىكشيد، لقمه در دهان كور مىنهاد،
و براى زنان بيوه و ارامل و ايتام و فقراء در شبهاى تار، انبان نان و خرما به
دوشمىگرفت، و جواب سؤال هر خرد و كلان را مىداد.
و ثالثا اينكه لفظ على را در على بابها از علو بگيريم به معناى
وصفى نه علمى، حرفى است من در آوردى.هيچكس اين معناى بسيار بسيار بعيد را كه
خلاف متبادر و سبق به اذهان است، احتمال هم نمىدهد، تا چه رسد به تفوه به آن،
فلهذا خود او هم گفته است: اين گفتار شاذ است.
و عجيب اينجاست كه در صورت معناى وصفى كه مفادش اينطور مىشود كه:
در اين شهر، رفيع و بلند است، جمله فمن اراد المدينة فليات الباب را چه
مىكنند؟ زيرا اين عبارت مىگويد: كسى كه اراده مدينه را دارد، بايد از اين در
وارد شود.آنگاه در صورت معناى وصفى، اين جمله لغو و بدون معنى و نسبت آن به
رسول خدا جز سخريه چيز ديگرى مگر مىتواند بوده باشد؟
و اعجب از اين آن است كه خود ابن حجر كه در «الصواعق» روايت ابو
بكر اساسها و عمر حيطانها و عثمان سقفها را آورده است، جمله فمن اراد المدينة
را نيز بعد از و على بابها آورده است، در اين صورت چگونه معناى وصفى به خاطر
انديشمندى خطور مىكند؟
بارى در لغت پارسى مثالى دارند كه: «دروغگو فراموشكار است» اينها
كه خواستهاند براى فرار اين منقبت، خفاشوار، از خورشيد سمآء ولايت، كه شرق و
غرب عالم را روشن كرده است، در بيغوله جهل و انكار و جحود ظلمت، پنهان شوند،
فراموش كردهاند كه: در ذيل عبارت و على بابها عبارت فمن اراد المدينة فليات
الباب وارد شده است، لذا كوركورانه گذشتهاند.
نظير اين دروغ را در آيه و صالح المؤمنين گفتهاند، و ندانستهاند
كه اگر مراد از صالح المؤمنين امير المؤمنين عليه السلام نباشد، بلكه تمام
صلحاى از مؤمنين باشد، بايد در كتابت و صالحوا المؤمنين ضبط شود.(117)
بارى در اينجا كه مىخواهيم اين بحث را به پايان بريم، مناسب
استبه اشعارى كه حافظ عز الدين عبد العزيز معروف به ابن فهد هاشمى مكى شافعى
متوفى در سنه 932 در مدح امير المؤمنين عليه السلام سروده و به باب علوم آنحضرت
اشاره كرده است، و همچنين به اشعار ازرى تيمن جوئيم:
ليث الحروب المدرة الضرغام من بحسامه جاب الدياجى و الظلم1
صهر الرسول اخوه باب علومه اقضى الصحابة ذو الشمائل و الشيم2
الزهد و الورع الشديد شعاره و دثاره العدل العميم مع الكرم3
فى جوده ما البحر؟ ما التيار؟ ما كل السيول؟ و ما الغوادى و
الديم4
و له الشجاعة و الشهامة و الحيا و كذا الفصاحة و البلاغة و
الحكم5
ما عنتر؟ ما غيره فى الباس؟ ما اسد الشرى معه اذا الحرب اصطكم6
ما نجل ساعدة البليغ لديه؟ ما سحبان ان نثر الكلام و ان نظم7
حاز الفضائل كلها سبحان من من فضله اعطاه ذاك من القدم8
نصر الرسول و كم فداه؟ فياله من نجل عم فضله للخلق عم9
كل اقر بفضله حقا؟ و ذا امر جلى فى «على» ما انبهم10
فعليه منى الف الف تحية و على الصحابة كلهم اهل الذمم11
(118)
«1- على استشير نر و سيد و سالار و پهلوان معركهاى كه با شمشير
برندهخود ظلمات و تاريكىها را پاره كرد.
2- اوست كه داماد پيغمبر، و برادر او، و در علوم او، و استوارترين
اصحاب او در قضاوت، و داراى غريزه و طبع پسنديده و اخلاق نيكوست.
3- بىاعتنائى به دنيا، و ورع شديد، لباس زيرين اوست، و عدل
گسترده و كرم اخلاق لباس زبرين او.
4- در برابر جود و بخشش او دريا چيست؟ موج اقيانوس متلاطم چيست؟
تمام سيلهاى عالم چيست؟ بارانهاى صبحگاهى چيست؟ و بارانهاى مداوم و پى در پى
آرام بدون رعد و برق چيست؟
5- و از براى او شجاعت است، و شهامت و بزرگى و قدرت قلب است، و
شرم و حيا است، و همچنين فصاحت و بلاغت و حكمتها.
6- درگير و دار و شدت كارزار، عنتر در برابر او چيست؟ و غير عنتر
چيست؟ و شيران بيشه ساحل رود فرات كه ضرب المثل در شجاعت و حمله هستند چيست؟ در
آن وقتى كه تنور جنگ افروخته شود و شدت به نهايتبرسد؟
7- پسر ساعده كه در بلاغتشهرت آفاق دارد، در برابر او چيست؟
سحبان شاعر معروف چيست، چنانچه على لب به سخن بگشايد، و يا نثرا و يا نظما چيزى
را بگويد و بسرايد؟
8- امير المؤمنين جميع فضائل را بدون استثناء حائز شد، پاك و منزه
است آن خداوندى كه اين فضائل را به او از قديم عنايت كرد.
9- رسول خدا را يارى كرد، و چه بسيار در مشكلات، جان خود را فداى
او نمود، پس رحمت واسعه حق براى او باد كه پسر عموى رسول خداست، آن پسر عموئى
كه فضل و كرمش تمام خلائق را شامل مىشد.
10- تمام افراد و اديان و مذاهب بدون استثناء اقرار به فضيلت او
دارند حقا.و اين امر روشن و آشكارى است درباره على، و پنهان نيست.
11- و بنابراين، از جانب من، بر او هزار هزار بار تحيت و درود و
سلام باد، و بر تمام اصحابى كه درباره رسول خدا متعهد بودند، و حمايت از او را
بر عهده داشتندو شاعر اهل بيتشيخ كاظم ازرى گويد:
عائد للمؤملين مجيب سامع ما تسر من نجواها 1
انما المصطفى مدينة علم و هو الباب من اتاه اتاها 2
و هما مقلتا العوالم يسرا ها على، و احمد يمناها 3(119)
«1- نسبتبه ارباب حوائج و ذوى الآمال عطف نظر رحمت دارد، و
پاسخگوى آنهاست، و شنونده است آنچه را كه از سخنانشان به طور پنهانى با او فقط
در ميان گذارده و راز مىگويند.
2- اين است و غير از اين نيست كه مصطفى شهر علم است و او تنها
دروازه اين شهر است، بنابراين كسى كه در اين شهر بيايد، از اين درمىآيد.
3- آن دو تن دو چشم بيناى عوالم هستند كه چشم چپش على است، و چشم
راستش احمد است.»
فله الحمد و له الشكر و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، و لعنة
الله على اعدائهم اجمعين.