امام شناسى ، جلد یازدهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۳ -


و شيخ صدوق با سند متصل خود از سعيد بن جبير از ابن عباس آورده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على بن ابيطالب گفت:

يا على انا مدينة الحكمة و انت‏بابها و لن تؤتى المدينة الا من قبل الباب.و كذب من زعم انه يحبنى و يبغضك! لانك منى و انا منك! لحمك من لحمى، و دمك من دمى، و روحك من روحى، و سريرتك من سريرتى، و علانيتك من علانيتى، و انت امام امتى، و خليفتى عليها بعدى! سعد من اطاعك، و شقى من عصاك و ربح من تولاك، و خسر من عاداك، و فاز من لزمك، و هلك من فارقك، مثلك و مثل الائمة من ولدك بعدى مثل سفينة نوح، من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق، و مثلكم مثل النجوم كلما غاب نجم طلع نجم الى يوم القيمة.(47)

«اى على! من شهر حكمت هستم و تو در آن شهر هستى! و هيچ‏گاه نمى‏توان وارد در شهرى شد مگر از سوى در آن شهر.و دروغ مى‏گويد كسى كه مى‏پندارد: مرا دوست دارد و بغض تو را در دل.زيرا كه تو از من هستى و من از تو هستم! گوشت تو از گوشت من است! و خون تو از خون من است! و روح تو از روح من است! و تو امام امت من مى‏باشى! و پس از من جانشينم بر آنها مى‏باشى، پيروزى از آن كسى است كه از تو پيروى كند، و بدبختى از آن كسى است كه مخالفت تو نمايد، و منفعت كسى مى‏برد كه در تحت ولايت تو درآيد، تهيدست مى‏شود كسى كه با تو دشمنى ورزد، و رستگار مى‏شود كسى كه ملازم تو باشد! و هلاك مى‏شود كسى كه از تو دورى گزيند.مثل تو و مثل امامان از اولاد تو پس از من، مثل كشتى نوح است، كسيكه بر آن سوار شود، نجات يابد، و كسيكه تخلف ورزد غرق گردد.و مثال شما مثال ستارگان آسمان است كه: هر گاه ستاره‏اى غائب شود، ستاره ديگرى طلوع مى‏كند، تا روز قيامت.»

و حاكم حسكانى در تفسير آيه:

و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون.(48)

«و ما نفرستاديم پيش از تو (اى پيغمبر) مگر مردانى را كه وحى مى‏فرستيم به سوى آنها، پس شما اگر از اين مطلب اطلاعى نداريد از اهل ذكر سؤال كنيد!»

با سند متصل خود، از حارث روايت كرده است كه: گفت: از على راجع به اين آيه: فاسئلوا اهل الذكر سؤال كردم، گفت: و الله انا لنحن اهل الذكر، نحن اهل العلم، و نحن معدن التاويل و التنزيل، و لقد سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد العلم فلياته من بابه. (49)

«قسم به خدا ما فقط و فقط اهل ذكر هستيم البته البته، ما اهل علم هستيم، مامعدن ظاهر و باطن قرآن هستيم، و تحقيقا من از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى‏گفت:

من شهر دانش مى‏باشم و على در آن شهر است، پس هر كس بخواهد دانش فرا گيرد بايد از درش بيايد!»

و همچنين حاكم حسكانى در تفسير آيه:

و علم ادم الاسمآء كلها(50)

«و خداوند تمام اسمآء را به آدم تعليم نمود» ،

با سند متصل خود از محمد بن عبد الرحمن شامى و ابو صلت هروى (و) ابو معاويه از اعمش از مجاهد از ابن عباس روايت كرده است كه گفت: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم گفت:

انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد العلم فليات الباب. (51)

آنگاه گويد كه: اين روايت را جماعتى از ابو صلت كه نامش عبد السلام بن صالح هروى است روايت كرده‏اند و ابو صلت، موثق است، يحيى بن معين او را ثنا گفته است و گفته است كه: او صدوق است.و نيز غير از ابو صلت، جماعتى اين حديث را از ابو معاويه كه نام او محمد بن خازم است و نابينا و موثق است روايت كرده‏اند كه از ايشان است: ابو عبيد قاسم بن سلام، و محمد بن طفيل، و احمد بن خالد بن موسى، و احمد بن عبد الله بن حكيم، و عمر بن اسمعيل، و هارون بن حاتم، و محمد بن جعفر فيدى و غيرهم.

و نيز به عين عبارت ابو معاويه از سليمان بن مهران اعمش، جماعتى كه از ايشان است: يعلى بن عبيد، و عيسى بن يونس، و سعيد بن عقبه روايت كرده‏اند و نيز در اين باب از امير المؤمنين عليه السلام روايت‏شده است.

آنگاه با سه سند متصل از شريك از سلمة بن كهيل از صنابجى، و در دوتاى آنها صنابجى از امير المؤمنين عليه السلام، و در يكى بدون اين واسطه، از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت مى‏كند كه: آن حضرت گفت:

انا دار العلم و على بابها فمن اراد العلم فلياتها من بابها. (52)

«من خانه دانش مى‏باشم، و على در آن خانه است، و هر كس بخواهد علم را بياموزد بايد از در خانه بيايد» .

و صنابجى گفته است:

و كنت اسمع عليا كثيرا ما يقول: ان ما بين اضلاعى هذه لعلم كثير. (53)

«و من بسيار مى‏شنيدم كه على مى‏گفت: در ميان اين استخوان‏هاى سينه من، علم فراوانى است.»

و اين عبارت ابن فارس است، و جماعتى آنرا از شريك روايت كرده‏اند، و او از عبد الله بن مسعود، و عبد الله بن عمر، و عقبة بن عامر جهنى، و ابوذر غفارى، و انس، و سلمان و غيرهم.(54)

و نيز حاكم حسكانى در تفسير آيه:

و تعيها اذن واعية(55)

«و گوش‏هاى فراگيرنده، اين پند و تذكر ما را فرا مى‏گيرد.»

با سند متصل خود از على بن ابيطالب عليه السلام روايت كرده است كه گفت:

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من گفت:

ان الله امرنى ان ادنيك و لا اقصيك، و اعلمك لتعى! و انزلت على هذه الاية: و تعيها اذن واعية. فانت [الاذن] الواعية لعلمى! يا على و انا المدينة و انت الباب و لا يؤتى المدينة الا من بابها.(56)

«خداوند به من امر كرده است كه ترا نزديك كنم، و ترا دور نكنم، و به تو تعليم نمايم تا فراگيرى.و اين آيه بر من نازل شد: و تعيها اذن واعية! پس تو گوش‏هاى فراگيرنده علم و دانش من مى‏باشى! اى على! و من شهر علم مى‏باشم، و تو در آن شهرى! و در شهر نمى‏توان آمد مگر از ناحيه در آن.»

بايد دانست كه آنچه تا به حال آورديم، رواياتى بود كه در آن پيامبر اكرم خود را مدينه علم و على را در آن مدينه بيان كرده است، و همچنين رواياتى از عامه و خاصه آمده است كه پيامبر اكرم خود را مدينه بهشت و على را باب آن مدينه معين كرده، و نيز رواياتى از عامه وارد شده است كه انا دار الحكمة و على بابها و از خاصه كه: انا مدينة الحكمة و على بابها و يا انا دار الحكمة و على مفتاحها.

اين روايات نيز در كتب اعلام آمده است، و اينك ما از «غاية المرام‏» روايت مى‏كنيم:

در «غاية المرام‏» درباره حديث انا مدينة الجنة و على بابها از طريق عامه يك حديث و از طريق خاصه دو حديث آورده است، اما از طريق عامه از «مناقب‏» ابن مغازلى شافعى با سند متصل خود از سعيد بن جبير، از عبد الله بن عباس روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت:

انا مدينة الجنة و على بابها فمن اراد الجنة فلياتها من بابها. (57)

«من شهر بهشت هستم و على در آن شهر است، پس هر كس اراده بهشت دارد بايد از درش در آن بيايد.»

و اما از طريق خاصه اول از شيخ طوسى در «امالى‏» خود با سند متصل از سعيد بن جبير از ابن عباس همين مضمون از حديث را بعينه روايت كرده است. (58)

دوم از شيخ نيز در «امالى‏» با سند متصل از اصبغ بن نباته از امير المؤمنين عليه السلام روايت نموده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت: انا مدينة الجنة و انت‏بابها!

يا على! كذب من زعم انه يدخلها من غير بابها.(59)و (60)

«من شهر بهشتم و تو در آن هستى! اى على! دروغ مى‏گويد كسى كه مى‏پندارد او بدون ورود از در بهشت مى‏تواند در آن وارد شود! »

و درباره حديث انا مدينة الحكمة و دار الحكمة، از طريق عامه چهار حديث و از طريق خاصه پنج‏حديث را روايت كرده است.اما از طريق عامه اول از ابن مغازلى با سند متصل خود از اعمش از مجاهد از ابن عباس روايت كرده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت: انا دار الحكمة و على بابها فمن اراد الحكمة فليات الباب.(61)

«من خانه حكمت هستم، و على در آن خانه است، پس كسيكه حكمت مى‏خواهد بايد از اين در بيايد!»

دوم از كتاب «مناقب الصحابة‏» سمعانى آورده است كه: على عليه السلام گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت: انا دار الحكمة و على بابها.(62)

سوم از ابراهيم بن محمد حموئى با سند متصل خود از شريك از سلمة بن كميل صناعى(63)روايت كرده است كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم گفت: انا دار الحكمة و على بابها.(64)

چهارم از ابن مغازلى با سند متصل خود، از شريك از سلمة بن كهيل صالحى(65)از امير المؤمنين عليه السلام از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه: انا دار الحكمة و على بابها فمن اراد الحكمة فلياتها من بابها.(66)

و اما از طريق خاصه از ابن بابويه با سند متصل خود از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت كرده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام گفت: يا على! انا مدينة الحكمة و انت‏بابها و لن تؤتى المدينة الا من قبل الباب.(67)

و ديگر نيز از ابن بابويه با سند متصل خود از عمرو بن شمر، از جابر، ازحضرت ابو جعفر، از پدرش، از جدش، از على بن ابيطالب عليه السلام روايت كرده است كه:

رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم گفت:

انا مدينة الحكمة و هى الجنة و انت‏يا على بابها فكيف يهتدى المهتدى الى الجنة و لا يهتدى اليها الا من بابها.(68)

«من شهر حكمت مى‏باشم، و آنست‏بهشت، و تو اى على در آن شهر مى‏باشى! پس چگونه راهرو و جوينده راه بهشت مى‏تواند بدون ورود از در آن، به بهشت راه يابد؟ !»(69)

و ديگر نيز ابن بابويه با سند متصل خود، از عبد الله بن فضل هاشمى، از حضرت صادق: جعفر بن محمد، از پدرش، از پدرانش عليهم السلام روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت:

يوم غدير خم افضل اعياد امتى، و هو اليوم الذى امرنى الله تعالى ذكره فيه بنصب اخى على بن ابيطالب علما لامتى، يهتدون به من بعدى، و هو اليوم الذى اكمل فيه الدين و اتم على امتى فيه النعمة، و رضى لهم الاسلام دينا.

ثم قال صلى الله عليه و آله و سلم: معاشر الناس! انا من على و على منى، خلق من طينتى، و هو امام الخلق بعدى، يبين لهم ما اختلفوا فيه من سنتى، و هو امير المؤمنين، و قائد الغر المحجلين، و يعسوب المؤمنين، و خير الوصيين، و زوج سيدة نساء العالمين، و ابو الائمة المهديين.

معاشر الناس من احب عليا احببته، و من ابغض عليا ابغضته، و من وصل عليا وصلته، و من قطع عليا قطعته، و من جفى عليا جفوته، و من والى عليا واليته، و من عادى عليا عاديته!

معاشر الناس! انا مدينة الحكمة و على بن ابيطالب بابها، و لن تؤتى المدينة الا من قبل الباب! و كذب من زعم انه يحبنى و يبغض عليا!

معاشر الناس! و الذى بعثنى بالنبوة، و اصطفانى على جميع البرية ما نصبت عليا علما لامتى فى الارض حتى نوه باسمه فى سمواته، و اوجب ولايته على جميع ملائكته.(70)

«روز غدير با فضيلت‏ترين عيدهاى امت من است، و آن روزى است كه خداوند تعالى ذكره، مرا در آنروز امر نمود كه برادرم على بن ابيطالب را به عنوان شاخص و فرد نمونه براى اقتداى امت‏خود منصوب كنم، كه به واسطه او بعد از من در راه اسلام و توحيد و معرفت، هدايت‏شوند و آن روزى است كه خداوند در آن روز دين را كامل نمود، و نعمت‏خود را بر امت من تمام كرد، و پسنديد و راضى شد كه اسلام دين آنها باشد.

و پس از آن گفت: اى جماعت مردم! من از على هستم و على از من است، او از سرشت من آفريده شده است، و او امام و پيشواى خلق عالم است پس از من.براى آنها در آنچه از سنت من اختلاف كنند حق را روشن مى‏كند، و واقعيت را مبرهن و آشكار مى‏نمايد.

و اوست امير و فرمانفرماى مؤمنان، و پيشواى سپيدچهرگان كه بر پيشانى و پاهاى آنها آثار نورانيت وضو در روز بازپسين مشهود است، و اوست‏سلطان و رئيس مؤمنان، و بهترين وصى از ميان اوصياى پيامبران، و شوهر سيده و سالار زنان عالميان، و پدر امامان و پيشوايان راه‏يافتگان.

اى جماعت مردم! كسى كه على را دوست‏بدارد من او را دوست دارم، و كسى كه على را مبغوض دارد من او را مبغوض دارم، و كسى كه با على بپيوندد، من با او مى‏پيوندم، و كسى كه از على ببرد، من از او مى‏برم، و كسى كه با على جفا كند، من با او جفا مى‏كنم، و كسى كه ولايت على را بر عهده بگيرد، من ولايت او را متعهد مى‏شوم، و كسى كه با على دشمنى كند من با او دشمنى مى‏كنم.اى جماعت مردم! من شهر حكمت مى‏باشم، و على بن ابيطالب در آن شهر است، و هيچ‏گاه نمى‏توان در شهر وارد شد مگر از سوى در آن شهر! و دروغ مى‏گويد كسى كه مى‏پندارد مرا دوست دارد و على را مبغوض دارد!

اى جماعت مردم! سوگند به آن كه مرا به نبوت برانگيخت، و مرا از جميع مردمان برگزيد و انتخاب فرمود، من على را در روى زمين به منصب امامت و شاخص و نمونه اكمل، نصب نكردم، مگر آنكه قبلا خداوند نام او را در آسمان‏هايش بلند كرد، وصيت و آوازه او را اظهار نمود، و ولايت او را بر همه فرشتگانش فرض و لازم شمرد.»

و ديگر نيز ابن بابويه با سند متصل خود از زياد بن منذر از حضرت ابو جعفر الباقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: من از جابر بن عبد الله انصارى شنيدم كه مى‏گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روزى در منزل ام ابراهيم بودند، و در نزد آن حضرت چند نفر از اصحاب بود كه على بن ابيطالب عليه السلام روى آورد.

چون چشم پيامبر از دور به او افتاد گفت:

يا معاشر الناس! اقبل اليكم خير الناس بعدى! و هو مولاكم، طاعته مفروضة كطاعتى، و معصيته محرمة كمعصيتى.

معاشر الناس! انا دار الحكمة و على مفتاحها و لن يوصل الى الدار الا بالمفتاح، و كذب من زعم انه يحبنى و يبغض عليا.(71)

«اى جماعت مردم! بهترين مردم پس از من، به شما روى آورد، و اوست صاحب اختيار شما! اطاعت از او واجب است مانند اطاعت از من، و معصيت او حرام است مانند سرپيچى از من.

اى جماعت مردم! من خانه حكمتم و على كليد آن خانه است، و ابدا نمى‏توان به خانه دست‏يافت، مگر به واسطه كليد آن، و دروغ مى‏گويد آن كه مى‏پندارد: مرا دوست دارد و على را مبغوض.»

و ديگر شيخ طوسى در «امالى‏» با سند متصل خود از عبد الرحمن بن نهمان ازجابر بن عبد الله انصارى آورده است كه او گفت:

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را ديدم كه اخذا بيد على بن ابيطالب عليه السلام و هو يقول:

هذا امير البررة، و قاتل الفجرة، منصور من نصره، مخذول من خذله.ثم رفع بها صوته، و قال: انا مدينة الحكمة و على بابها، فمن اراد الحكمة فليات الباب.(72)

«در حاليكه دست على را گرفته بود، او مى‏گفت: اين است امير و فرمانده نيكوكاران، و كشنده فاجران! يارى كرده مى‏شود هر كه وى را يارى كند! و ذليل و خوار مى‏گردد هر كه وى را تنها و پست و خوار بدارد.

سپس صداى خود را بلند كرد و گفت: من شهر حكمتم و على در آنست، پس هر كه طالب حكمت است‏بايد از اين در بيايد» .

و ديگر از عباراتى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت‏شده است، عبارت: انا مدينة الفقه و على بابها مى‏باشد.سبط ابن جوزى پس از آنكه حديث انا مدينة العلم و على بابها را از احمد بن حنبل در كتاب «فضائل‏» او روايت مى‏كند، مى‏گويد: و در روايتى وارد شده است كه:

انا دار الحكمة و على بابها.(73)

و در روايت ديگرى وارد شده است كه: انا مدينة الفقه و على بابها فمن اراد العلم فليات الباب «من شهر فقه و دانائى و ادراك و فهم و بينش هستم، و على در آنست، پس كسى كه خواهان علم است، بايد از اين در داخل شود» و ذيل اين روايت را عبد الرزاق بدين عبارت آورده است كه:

فمن اراد الحكم فليات الباب(74)

«هر كس خواهان حكمت‏ها و حقايق است، بايد از اين در داخل شود.»

و سيوطى گويد: و با سند گذشته تا ابن بطه، حديث كرد براى ما محمد بن قاسم نحوى، از عبد الله بن ناجيه، از ابو منصور بن شجاع، از عبد الحميد بن بحربصرى، از شريك، از سلمة بن كهيل، از صنابحى، از على بن ابيطالب عليه السلام كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت: انا مدينة الفقه و على بابها.و از حسن بن على از پدرش مرفوعا آمده است كه:

انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد العلم فليات الباب.

و اين روايت را ابن مردويه روايت نموده است.(75)

و سيوطى گويد: ديلمى گويد: خبر داد به ما پدرم، از ميدانى، از ابو محمد حلاج، از ابو الفضل محمد بن عبد الله، از احمد بن عبيد ثقفى، از محمد بن على بن خلف عطار، از موسى بن جعفر بن ابراهيم بن محمد بن على بن عبد الله بن جعفر بن ابيطالب، از عبد المهين بن عباس، از پدرش، از جدش: سهل بن سعد، از ابوذر كه او گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت:

على باب علمى و مبين لامتى ما ارسلت‏به من بعدى. حبه ايمان و بغضه نفاق و النظر اليه رافة.(76)

«على در علم و دانش من است، و پس از من، اوست كه آنچه را كه به من فرستاده شده است، براى امت من روشن مى‏كند و آشكار مى‏نمايد.محبت‏به او ايمان است، و بغض او نفاق است، و نظر به سوى او رافت است.»

بارى درباره حديث انا مدينة العلم و على بابها در كتب شيعه، و بين علماى ايشان هيچگونه جاى ترديد و تامل نيست، ايشان در كتب و مجاميع معتبره خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت مى‏كنند و آنرا از احاديث مستفيضه مى‏شمرند، و بدون هيچ شبهه‏اى به طور ارسال مسلم به رسول خدا نسبت مى‏دهند.

و اما از طرق عامه نسبت اين حديث‏به رسول الله به قدرى است كه علامه آية الله الاكبر، مفخر شيعه، و سليل آل رسول، و صمصام قاطع بر عليه ملحدين و منكرين در عصر قريب به عصر ما: مرحوم مير سيد حامد حسين موسوى نيشابورى لكهنوى هندى متوفى در سنه 1306 هجريه قمريه، جلد پنجم از كتاب شريف خود: «عبقات الانوار» را فقط به بحث در پيرامون اين حديث مبارك اختصاص‏داده است، و در طرق روايت آن و بيان مشايخ و اعاظم اهل سنت كه آنرا روايت كرده‏اند، و اقرار و اعتراف بر صحت آن نموده‏اند، داد سخن داده است:

فشكر الله مساعيه الجميلة و جزاه الله عن الاسلام و اهله خير الجزآء و جعلنا من المقتبسين من آثاره، و رشحات قلمه، و خالص ولآئه و النهج على منهجه القويم.

و نيز در همين نزديكيهاى عصر ما سيد احمد بن محمد حسنى كتاب مستقلى در اين باب نوشته، و نام آنرا «فتح الملك العلى‏» نهاده است، و مرحوم علامه شيخ عبد الحسين امينى در سه جاى از «الغدير»(77)بحث از اين حديث نموده است.گر چه آنچه اين دو بزرگوار آورده‏اند، در اين موضوع همگى در ضمن مطاوى ابحاث «عبقات الانوار» مندرج است، و ليكن معذلك سعى آنها مشكور، و خدمت ايشان به شرع و شريعت، و ولآء و امامت، با تدوين كتاب خود به لسان عربى و با شيوه‏اى بديع و طرزى لطيف، ممدوح و مورد تحسين و شكر صاحب شريعت‏خواهد بود.

در «الغدير» در ضمن بحث از قصيده غديريه شمس الدين مالكى (78)، بحث كافى و وافى فرموده، پايه علم و دانش آن حضرت را با علم و دانش عمر كه به عنوان «نوادر الاثر فى علم عمر» ناميده است، اندازه‏گيرى كرده، و روشن ساخته است كه مولى الموحدين و امير المؤمنين است كه حامل لواى علم و دانش است، و بقيه من العالى الى الدانى همه معترف به جهل خود، و نياز خود در معارف و احكام و تفسير و حديث و تاريخ و غيرها به آن حضرت مى‏باشند.

در اين قصيده، شمس الدين مالكى درباره اين حديث‏شريف گويد:

و قال رسول الله: انى مدينة من العلم و هو الباب و الباب فاقصد1

و من كنت مولاه على وليه و مولاك فاقصد حب مولاك ترشد2

و انك منى خاليا من نبوة كهرون من موسى و حسبك فاحمد3(79)

«1- و رسول خدا گفت: من شهرى از علم مى‏باشم، و على در اوست، بنابراين تو بايد عزم و اراده‏ات حركت‏به سوى در باشد!

2- و كسى كه من صاحب اختيار او هستم، على صاحب اختيار اوست، بنابراين تو بايد عزم و اراده‏ات به صاحب اختيارت بوده باشد! پس محبت صاحب اختيار خودت را داشته باش، تا راه را بيابى!

3- و اى على تو با من، مثل هارون با موسى هستى، و فقط نبوت در تو نيست، و اين براى تو كفايت مى‏كند كه چنين مقام و منزلتى را دارى! بنابراين حمد خداوند را به جاى بياور!»

آنگاه گفته است: از جمله اعلام عامه، طبرى، و ابن معين، و حاكم، و خطيب، و سيوطى اين حديث را صحيح دانسته‏اند، و سپس نام يكصد و چهل و سه نفر از اعلام و شيوخ عامه را كه اين روايت را در كتب خود آورده‏اند، و براى تلامذه حديث‏خود روايت كرده‏اند يكايك برشمرده است.

و ما در اين‏جا به ذكر بعضى از آنها اقتصار مى‏كنيم:

از جمله آنها حافظ ابو بكر عبد الرزاق بن همام صنعانى متوفى در 211 است كه حاكم در «مستدرك‏» ج 3 ص 127 از او آورده است.

و از جمله حافظ يحيى بن معين متوفى در 233 است كما فى «المستدرك‏» و «تاريخ خطيب بغدادى‏» .

و از جمله ابو عبد الله (ابو جعفر) محمد بن جعفر فيدى متوفى در 236 است كه يحيى بن معين از او روايت مى‏كند.

و از جمله ابو محمد سويد بن سعيد هروى متوفى در 240 است كه او يكى از مشايخ مسلم و ابن ماجه است، و از او ابن كثير در تاريخ خود ج 7 ص 358 روايت مى‏كند.

و از جمله امام حنابله، احمد بن حنبل متوفى در 241 است كه در «مناقب‏» از او تخريج نموده است.

و از جمله عباد بن يعقوب رواجنى اسدى، يكى از مشايخ بخارى و ترمذى و ابن ماجه است، كه حافظ گنجى شافعى از طريق خطيب بغدادى در كتاب «كفاية الطالب‏» از او روايت مى‏كند.

و از جمله ابو عيسى محمد ترمذى متوفى در 279 است كه در «جامع صحيح‏» خود روايت مى‏نمايد.

و از جمله صاحب «مسند كبير» حافظ ابو بكر احمد بن عمر بصرى متوفى در 292 است.

و از جمله حافظ ابو جعفر محمد بن جرير طبرى متوفى در 310 است در «تهذيب الاثار» ، و بسيارى از اعلام از او روايت كرده‏اند.

و از جمله ابو بكر محمد بن عمر بن محمد تميمى بغدادى ابن جعابى متوفى در 355 است، و همانطور كه در «مناقب ابن شهر آشوب‏» ، ج 1، ص 261 آورده است، او اين حديث را از پنج طريق تخريج كرده است.

و از جمله ابو القاسم سليمان بن احمد طبرانى است متوفى در 360، و اين حديث را در «معجم كبير» و در «معجم اوسط‏» خود تخريج كرده است.

و از جمله حافظ ابو عبد الله بن محمد بن عبد الله حاكم نيشابورى متوفى در 405 است كه در «مستدرك‏» آورده است.

و از جمله حافظ ابو عبد الله عبيد الله بن محمد شهير به ابن بطة عكبرى متوفى در 387 است، و او اين حديث را از شش طريق تخريج نموده است.

و از جمله حافظ ابو بكر احمد بن على خطيب بغدادى متوفى در 463 است كه در كتاب خود به نام «المتفق و المفترق‏» و در «تاريخ بغداد» ج 4 ص 348، و ج 2 ص 377، و ج 7 ص 173، و ج 11 ص 204 آورده است.

و از جمله حافظ ابو عمر و يوسف بن عبد الله ابن عبد البر متوفى در 463 است كه در «استيعاب‏» ج 2 ص 461 آورده است.

و از جمله فقيه ابو الحسن على بن محمد بن طيب جلابى ابن مغازلى متوفى در 483 است كه در «مناقب‏» خود با هفت طريق آورده است.و از جمله حافظ ابو محمد حسن بن احمد سمرقندى متوفى در 491 است، كه در كتاب خود به نام «بحر الاسانيد فى صحيح الاسانيد» آورده است، و همانطور كه ذهبى در «تذكره‏» خود، ج 4، ص 28، گويد: اين حديث نزد او صحيح است.

و از جمله ابو القاسم زمخشرى متوفى در 538 است كه در كتاب «فائق‏» ج 1، ص 28 به نام باب مدينة العلم نام‏گذارى كرده است.

و از جمله ابو سعيد عبد الكريم بن محمد بن منصور تميمى سمعانى متوفى در 562 است كه در كتاب خود به نام «انساب الاشراف‏» درباره شهيد گويد: بدين نام جماعتى از علمآء معروف هستند كه كشته شده‏اند و به نام شهيد شناخته شده‏اند.اول ايشان باب مدينه علم على بن ابيطالب عليه السلام است، تا آخر گفتار خود.و اين سخن مى‏رساند كه حديث‏باب مدينة العلم از احاديث متسالم عليه، در نزد حفاظ حديث‏بوده است.

و از جمله حافظ اخطب خوارزم ابو المؤيد موفق بن احمد مكى حنفى متوفى در 568 است كه در «مناقب‏» خود، ص 49، و در «مقتل الامام السبط‏» ، ج 1، ص 43 آورده است.

و از جمله حافظ ابو القاسم على بن حسن مشهور به ابن عساكر دمشقى متوفى در 571 است كه با چندين طريق آورده است.

و از جمله ابو السعادات مبارك بن محمد ابن اثير جزرى شافعى متوفى در 606 است كه در «جامع الاصول‏» خود نقلا از ترمذى آورده است.

و از جمله حافظ ابو الحسن على بن محمد ابن اثير جزرى متوفى در 630 در «اسد الغابة‏» ج 4، ص 22 آورده است.

و از جمله محيى الدين محمد بن على ابن العربى طآئى اندلسى متوفى در 638، بنا به نقل كتاب «ينابيع المودة‏» ص 419 در كتاب «الدر المكنون و الجوهر المصون‏» آورده است.

و از جمله حافظ محب الدين محمد بن محمود بن نجار بغدادى متوفى در 643 در ذيل «تاريخ بغداد» مسندا آنرا تخريج كرده است. و از جمله ابو سالم محمد بن طلحه شافعى متوفى در 652، همانطور كه در «ينابيع المودة‏» ص 65 نقل كرده است در كتاب «مطالب السئول‏» ص 22 و «الدر المنظم‏» آورده است.

و از جمله شمس الدين ابو المظفر يوسف بن قزاوغلى «سبط ابن جوزى‏» حنفى متوفى در 654 در كتاب «تذكرة الخواص‏» ص 29 آورده است.

و از جمله حافظ ابو عبد الله محمد بن يوسف گنجى شافعى متوفى در 658 در كتاب «الكفاية‏» ص 98- 102 آورده است، و بعدا آنرا از چند طريق تخريج كرده است و گفته است درباره اين روايت: هذا حديث‏حسن عال «اين حديث، حديث‏حسن، و بلند اعتبار است‏» و بعد از مطالبى در اين زمينه گفته است: و علاوه بر اين حديث، علمآء از صحابه و تابعين و اهل بيت رسول خدا قائل به تفضيل على عليه السلام، و فراوانى علم او، و غزارت و سرشارى آن، و حدت فهم او بوده‏اند، و بر وفور حكمت او، و حسن قضاوت‏هاى او، و صحت فتاواى او معترف و مقر بوده‏اند.

ابو بكر و عمر و عثمان و غيرهم از علمآء اصحاب، در احكام با او مشورت مى‏نمودند، و در نقض و ابرام امور، فكر او و راى او را اخذ مى‏كردند، و جميعا معترف به علم او، و وفور فضل او، و سنگينى و رجحان عقل او، و صحت‏حكم و نظريه او بوده‏اند، و بدين سبب به او مراجعه مى‏نمودند.

و اين حديث انا مدينة العلم و على بابها در حق او زياده‏روى نيست، چرا كه رتبه و درجه او در نزد خدا و رسول او و مؤمنين از بندگان خدا، اجل و اعلا و بزرگتر و بلندپايه‏تر از اين است.

و از جمله حافظ محب الدين احمد بن عبد الله طبرى شافعى مكى متوفى در 694 است كه در كتاب خود: «الرياض النضرة‏» ج 1، ص 192 و «ذخائر العقبى‏» ص 77 آورده است.

و از جمله سعيد الدين محمد بن احمد فرغانى متوفى در 699 است كه در شرح عربى قصيده «تائيه ابن فارض‏» (80)در شرح گفتار او كه مى‏گويد:

كراماتهم من بعض ما خصهم به بما خصهم من ارث كل فضيلة

«كرامات اهل بيت رسول خدا، بعضى از آن چيزهايى است كه خداوند ايشان را به آن اختصاص داده است، به واسطه آن اختصاصى كه از هر فضيلتى كه در رسول خدا بود به آنها به عنوان ميراث رسيده است.»

حديث انا مدينة العلم و على بابها

را ذكر كرده است.

و همچنين در شرح فارسى او بر اين قصيده آنجا كه ابن فارض مى‏گويد:

و اوضح بالتاويل ما كان مشكلا «على‏» بعلم ناله بالوصية

«و على عليه السلام به سبب علمى كه از مقام وصايت رسول خدا به او رسيده بود، حقايق و بازگشت معانى مشكل وارد در قرآن كريم را واضح و روشن ساخت.»

حديث انا مدينة العلم و على بابها

را ذكر كرده است.

و از جمله شيخ الاسلام ابراهيم بن محمد حموئى جوينى متوفى در 722 است كه در كتاب خود «فرآئد السمطين فى فضائل المرتضى و البتول و السبطين‏» آورده است.

و از جمله حافظ شمس الدين محمد بن احمد ذهبى شافعى متوفى در 748 است، كه در كتاب «تذكرة الحفاظ‏» ج 4، ص 28 از صحيح حافظ سمرقندى آورده است، و گفته است كه: اين حديث صحيح است.و از جمله حافظ جمال الدين محمد بن يوسف زرندى انصارى متوفى در سنه هفتصد و پنجاه و اندى است كه در «نظم درر السمطين فى فضآئل المصطفى و المرتضى و البتول و السبطين‏» آورده است.

و از جمله حافظ صلاح الدين ابو سعيد خليل علائى دمشقى شافعى متوفى در 761 است كه بسيارى از اعلام عامه از او روايت كرده‏اند.او اين حديث را از طريق ابن معين صحيح شمرده و پس از آن گفته است:

چه امر محالى را در پى دارد كه: پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مثل اين حديث را درباره على رضى الله عنه گفته باشد؟ و هيچيك از كسانى كه در اين حديث‏سخن گفته و قآئل به وضع آن شده‏اند، جوابى از اين روايات صحيحه وارده از ابن معين نياورده‏اند.و علاوه بر اين، اين حديث‏شاهدى دارد كه ترمذى در «جامع‏» خود آورده است - الخ.

و از جمله سيد على بن شهاب الدين همدانى است كه در «المودة القربى‏» از طريق جابر بن عبد الله انصارى آورده است و سپس گويد: از ابن مسعود و انس بن مالك نيز اين حديث روايت‏شده است.

و از جمله مجد الدين محمد بن يعقوب فيروزآبادى متوفى در 816 و يا 816 است، او در كتاب خود «النقد الصحيح‏» آورده است، و پس از آنكه آنرا از ابن معين روايت كرده است، در ضمن بحث طولانى گفته است: هيچيك از كسانى كه در حديث انا مدينة العلم ضعفى قائل شده‏اند، پاسخى از اين روايات ثابته از يحيى بن معين نياورده‏اند، و حكم به موضوعيت آن قطعا باطل است.

تا آنكه گويد: و حاصل آنكه اين حديث‏با مجموع دو طريق ابو معاويه و شريك منتهى به درجه حسن مى‏شود كه مى‏توان بدان تمسك نمود و احتجاج كرد، و نمى‏توان او را ضعيف ناميد، تا چه رسد از آنكه موضوع و مجعول باشد.

و از جمله شمس الدين محمد بن محمد جزرى متوفى در 833 است كه آنرا در «اسنى المطالب فى مناقب على بن ابيطالب‏» ص 14 از طريق حاكم تخريج كرده و صحت آنرا يادآور شده است.او در اول كتاب خود شرط كرده است كه احاديث متواتره و صحيحه و حسنه از مناقب امير المؤمنين عليه السلام را بياورد.و از جمله شهاب الدين ابو الفضل احمد بن على، مشهور به ابن حجر عسقلانى متوفى در 852 است كه آنرا در «تهذيب التهذيب‏» ، ج 7، ص 337 آورده است.و در «لسان الميزان‏» گويد: براى اين حديث طرق بسيارى است كه حاكم در «مستدرك‏» آورده است، و كمترين حالات آن آنست كه بگوئيم: براى اين حديث اصلى بوده است، و بنابراين سزاوار نيست كه درباره آن به وضع و جعل سخن گفت.

و از جمله نور الدين على بن محمد بن صباغ مالكى مكى متوفى در سنه 855 است كه آنرا در كتاب «الفصول المهمة‏» ص 18 آورده است.

و از جمله شمس الدين محمد بن يحيى جيلانى لاهيجى نوربخش است كه در «مفاتيح الاعجاز» در شرح «گلشن راز» كه در سنه 877 آنرا تاليف كرده است، آورده است.

و از جمله حافظ جلال الدين عبد الرحمن بن كمال الدين سيوطى متوفى در 911 است كه آنرا در «الجامع الصغير» ، ج 1، ص 374 و در بسيارى از تاليفات ديگرش آورده است، و در بسيارى از آنها حكم به حسن آن كرده است و در «جمع الجوامع‏» چنانكه در ترتيب آن ج 6، ص 401 آورده است، حكم به صحت آن نموده است، و در آنجا گفته است كه: من مدتها درباره اين حديث‏حكم به حسن مى‏نمودم و آنرا روايت‏حسنه مى‏دانستم، و در پاسخ سؤالات به حسن حديث جواب مى‏گفتم، تا آنكه به تصحيح ابن جرير حديثى را كه از على روايت كرده‏اند، و به تصحيح حاكم حديثى را كه از ابن عباس روايت كرده‏اند، واقف شدم.بنابراين از خدا طلب خير كردم و جازم شدم بر آنكه: اين حديث از مرتبه حسنه بودن، به مرتبه صحيحه بودن، ارتقاء يافته است، و الله اعلم.

و از جمله فضل بن روزبهان، اين حديث را در رد بر كتاب «نهج الحق‏» علامه حلى آورده است و بدون هيچ‏گونه اشكالى در سند آن از احاديث متسالم عليه به شمار آورده است.

و در رد احتجاج علامه به اعلميت امير المؤمنين به دو حديث: اقضاكم على، و انا مدينة العلم از طريق ترمذى، چنين گفته است كه: و اما آنچه را كه مصنف ازعلم امير المؤمنين ذكر كرده است، هيچ شكى نيست كه او از علمآء امت است، و مردم در اين علم به او محتاجند، و چگونه اينطور نباشد، در حالى كه او وصى پيغمبر صلى الله عليه و آله، در ابلاغ علم، و وديعه‏هاى حقايق معارف است. پس در اين مطلب كسى گفتگوئى ندارد.و اما آنچه را كه مصنف از صحيح ترمذى دليل آورده است، صحيح است.

و از جمله حافظ شهاب الدين احمد بن محمد قسطلانى مصرى شافعى متوفى در 923 است كه در كتاب «المواهب اللدنية‏» كه در اسمآء پيغمبر اعظم صلى الله عليه و آله و سلم نگاشته است مدينة العلم را از اسمآء آن حضرت شمرده است، و اين از روى تمسك به اين حديث است، همانطور كه زرقانى در شرح آن، ج 3، ص 143 آورده است.

و از جمله حافظ شهاب الدين احمد بن محمد قسطلانى مصرى شافعى متوفى در 974 است كه آنرا در «الصواعق المحرقة‏» ص 73، و نيز در شرح همزيه بوصيرى (81)آورده است، آنجا كه بوصيرى گويد:

كم ابانت آياته من علوم عن حروف ابان عنها الهجآء

«و چه بسيار آيات او كه علوم مختلفى بوده‏اند، از دانش‏ها و كلماتى پرده برداشت كه حروف تهجى الف و باء، در جميع علوم از آن پرده برداشته است‏» و نيز آنجا كه بوصيرى گويد:

و وزير ابن عمه فى المعالى و من الاهل تسعد الوزرآء

«على در مقامات بلند، و درجات رفيعه و كارهاى بزرگ و خطير، وزير پسر عمويش بود.آرى وزيران از روى پيوندى كه با مقام اعلا داشته باشند نيكبخت‏خواهند شد» .

و نيز آنجا كه گويد:

لم يزده كشف الغطآء يقينا بل هو الشمس ما عليه غشآء

«براى على، برداشته شدن پرده‏هاى غيبى، موجب زيادى يقين او نمى‏شود.

بلكه او خورشيد است كه بر روى آن حجابى نيست.»

در شرح تمام اين ابيات بوصيرى، ابن حجر، روايت انا مدينة العلم را آورده است، و آنرا از روايات حسنه شمرده است، و نيز در كتاب «تطهير الجنان‏» كه در حاشيه «الصواعق‏» به طبع رسيده است، در ص 74 آنرا آورده و حسن شمرده است، و در كتاب «الفتاوى الحديثة‏» ص 128 ايضا به همين منوال، و در ص 197 گفته است: هو حديث‏حسن، بلكه حاكم گفته است: حديث صحيح.

و از جمله حافظ شيخ عبد الرؤف بن تاج العارفين مناوى شافعى متوفى در 1031 است كه آنرا در «فيض القدير» شرح «جامع الصغير» ج 3، ص 46، و در «التيسير» شرح «جامع الصغير» آورده است، و در اول گويد:

مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم شهرى بود كه جامع جميع معانى تمام ديانت‏ها بوده است، و هر شهرى ناگزير بايد درى داشته باشد.مصطفى خبر داد كه درش على است كرم الله وجهه، كسيكه از طريق على بيايد، داخل در مدينه مى‏شود، و كسيكه از پيمودن اين طريق تخطى كند، طريق هدايت را خطا نموده است.

به اعلميت على، موافق و مخالف، و دشمن و دوست هم سوگند، شهادت داده‏اند.

كلاباذى در حديث تخريج كرده است كه: مردى از معاويه درباره مسئله‏اى پرسيد: معاويه گفت: از على بپرس! او از من اعلم است! آنمرد گفت: من پاسخ تو را مى‏خواهم!

معاويه گفت: ويحك كرهت رجلا كان رسول الله صلى الله عليه و آله يغره بالعلم غرا.

«واى بر تو! مردى را ناپسند دارى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، مانند پرنده‏اى كه دانه به دهان جوجه خود مى‏گذارد، او را از علم خود اشراب كرده است!»

و بزرگان از اصحاب رسول خدا بدين مطلب معترف بوده‏اند، و عمر هر وقت درمسئله‏اى فرو مى‏ماند، از او مى‏پرسيد.مردى به نزد عمر آمد و از مسئله‏اى سؤال كرد.عمر گفت: اينجا على است، از او سؤال كن!

آن مرد گفت: من مى‏خواهم از تو بشنوم اى امير مؤمنان! عمر گفت: برخيز! خداوند قدم‏هايت را شل كند! و اسم وى را از ديوان عطا محو كرد.

و از طرق عديده‏اى با روايت صحيحه از عمر آورده شده است كه: او پناه مى‏برد به خدا از جماعتى كه در بين آنها على نباشد، تا به جائيكه على را نزد خود نگه مى‏داشت، و براى او مصلحت نمى‏ديد كه در جنگ‏ها برود، براى آنكه در مشكلات وارده با او مشورت نمايد.

و حافظ عبد الملك بن سليمان در روايت تخريج كرده است كه به عطآء گفته شد: آيا احدى از صحابه رسول خدا، فقيه‏تر از على بوده است؟ گفت: سوگند به خدا نه!

حرالى گفته است: اولين از امت و آخرين از آنها مى‏دانند كه فهم كتاب خدا انحصارا در علم على است، و كسى كه اين را نداند، از پشت‏سر خود حركت كرده، و از درى كه در برابر اوست گمراه شده است.خداوند حجاب را از دل‏ها بردارد تا يقينى كه با كشف غطآء تغيير نكند، متحقق شود. - الى آخر كلامه.

و از جمله شيخ محمود بن محمد بن على شيخانى قادرى است كه در تاليف خود «الصراط السوى فى مناقب آل النبى‏» نقلا از احمد و ترمذى به صورت ارسال مسلم و واقعه متحققه آورده است، و از همين جهت گفته است: و به همين علت ابن عباس عادتش چنين بوده است كه مى‏گفته است: من اتى العلم فليات الباب و هو على رضى الله عنه.

«كسيكه طالب علم است، بايد از درش بيايد.و آن على بن ابيطالب رضى الله عنه است‏» .

و از جمله عبد الحق دهلوى متوفى در 1052 است كه در «اللمعات فى شرح المشكاة‏» آورده است، و كلمات بسيارى از حفاظ حديث را نفيا و اثباتا در اطراف اين حديث ذكر كرده است، و در پايان خودش مذهب جمعى از متاخرين حفاظ را كه قآئل به ثبوت حديث و حسن آن شده‏اند، اختيار كرده است، وهمچنين در «مدارج النبوة‏» از روى همين حديث از اسماء رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم انا مدينة العلم را ذكر كرده است.

و از جمله امير محمد بن اسمعيل بن صلاح يمنى صنعانى متوفى در 1182 است كه آنرا در «الروضة الندية فى شرح التحفة العلوية‏» آورده، و تبعا از حاكم و ابن جرير و سيوطى حكم به صحت آن نموده است، و بعد از نقل تصحيح مصححين، و تحسين محسنين اين روايت گويد:

پس بر تو آشكار شد: بطلان ادعاى وضع و جعل اين حديث، و صحت گفتار صحت آن، همانطور كه سيوطى اختيار كرده است.و اين است گفتار حاكم و ابن جرير.

و از جمله عمر بن احمد خرپوتى حنفى است، در كتاب «عصيدة الشهدة فى شرح قصيدة بردة‏» كه در شرح اين بيت او كه:

فاق النبيين فى خلق و فى خلق و لم يدانوه فى علم و لا كرم

«پيغمبر ما از همه پيغمبران در خلقت و در اخلاق برتر آمده است، و آنها نمى‏توانند نزديك مقام او قرار بگيرند، نه در علم و نه در كرم‏» ،

گفته است: بدان كه بيان علم او ثابت است‏به گفتار خداوند تعالى:

و علمك ما لم تكن تعلم.(82)

«و آموخت‏خداوند به تو چيزهائى را كه نمى‏دانستى‏» .

و به گفتار او كه:

انا مدينة العلم و على بابها - الحديث و غير ذلك.

و از جمله شهاب الدين سيد محمود بن عبد الله آلوسى بغدادى متوفى در 1270 در تفسيرش روح المعانى گفته است: على عليه السلام به باب مدينة العلم نام دارد، واين گفتار را در بحث از ديدن لوح، در ج 27، ص 3، از طبع مطبعه منيريه ذكر كرده است.

و از جمله شيخ سليمان بن ابراهيم حسينى بلخى قندوزى متوفى در 1293 است، كه در «ينابيع المودة‏» ص 65 و 72 و 73 و 400 و 419، با طرق بسيارى از حفاظ و اعلام كه اسنادشان به امير المؤمنين عليه السلام، و ابن عباس، و جابر بن عبد الله، و حذيفة بن يمان، و حسن بن على، و ابن مسعود، و انس بن مالك، و عبد الله بن عمر، منتهى مى‏شود روايت كرده است.

و از جمله مولوى حسن الزمان در «القول المستحسن فى فخر الحسن‏» آورده است، و اين حديث را از احاديث مشهوره و صحيحه شمرده است، و گفته است كه: آنرا جماعتى از امامان حديث، مانند ابن معين و خطيب و ابن جرير، و حاكم و فيروزآبادى، در «النقد الصحيح‏» ، صحيح دانسته‏اند.و پس از آن گفته است: و جمعى مانند علآئى، و زركشى، و ابن حجر، با اقوام ديگرى اقتصار بر تحسين آن كرده‏اند، ردا على ابن الجوزى.(83)

مرحوم علامه امينى پس از اين بحث‏به طور خلاصه‏گيرى و نتيجه جمع‏بندى ده نفر از اعلام عامه را كه حكم به صحت اين حديث كرده‏اند، به نام‏هاى: يحيى بن معين، و محمد بن جرير طبرى، و حاكم نيشابورى، و خطيب بغدادى، و حسن سمرقندى، و مجد الدين فيروزآبادى، و جلال الدين سيوطى، و سيد محمد بخارى، و امير محمد صنعانى، و حسن الزمان ياد مى‏كند، و نيز ده نفر ديگر را كه از كلامشان ظاهر است كه: صحت اين حديث را اختيار كرده‏اند، به نام‏هاى: محمد بن طلحه قرشى، و يوسف بن قزاوغلى، و صلاح الدين علآئى، و محمد جزرى، و محمد سخاوى، و روزبهان شيرازى، و متقى هندى، و ميرزا محمد بدخشانى، و ميرزا محمد صدر العالم، و ثنآء الله پانى پتى هندى ذكر مى‏نمايد.

و پس از آن عبارات مختلفى كه در اين حديث‏به كار رفته است را بدين صورت به يازده‏گونه بيان مى‏كند: - از حارث و عاصم از على عليه السلام مرفوعا روايت‏شده است كه:

ان الله خلقنى و عليا من شجرة واحدة، انا اصلها، و على فرعها، و الحسن و الحسين ثمرتها، و الشيعة ورقها، فهل يخرج من الطيب الا الطيب؟ انا مدينة العلم و على بابها، فمن اراد المدينة فلياتها من بابها.

«حقا خداوند مرا و على را از درخت واحدى بيافريد.من تنه و اصل آن درخت مى‏باشم، و على شاخه آن است، و حسن و حسين ميوه‏هاى آن هستند، و شيعيان ما برگ‏هاى آن مى‏باشند.پس آيا مگر از پاك و پاكيزه، بيرون مى‏آيد، مگر پاك و پاكيزه؟ و من شهر علم هستم و على در آن است.بنابراين هر كس بخواهد به شهر برسد، بايد از درش بيايد.»

و با لفظ ديگرى از حذيفه از على عليه السلام آمده است كه:

انا مدينة العلم و على بابها: و لا تؤتى البيوت الا من ابوابها.

«من شهر علمم و على در آن است، و در خانه‏ها نمى‏توان داخل شد، مگر از درهاى آنها.»

و در لفظ ديگرى آمده است:

انا مدينة العلم و انت‏بابها! كذب من زعم انه يصل الى المدينة الا من قبل الباب.

«من شهر علمم و تو (اى على) در آن مى‏باشى! دروغ مى‏گويد كسى كه گمان مى‏كند كه مى‏تواند به شهر برسد، مگر از ناحيه در آن. »

و در لفظ ديگرى آمده است:

انا مدينة العلم و انت‏بابها! كذب من زعم انه يدخل المدينة بغير الباب.

قال الله عز و جل:

و اتوا البيوت من ابوابها!

«من شهر علمم و تو در آن هستى! دروغ مى‏گويد كسى كه مى‏پندارد كه: مى‏تواند داخل در شهر شود، بدون در آن، خداى عز و جل مى‏گويد: شما بايد در خانه‏ها از درهايشان وارد شويد.»

2- از ابن عباس وارد است كه:

انا مدينة العلم و على بابها، فمن اراد العلم فليات بابه «الباب‏» .

«من شهر علمم و على در آن است، پس كسيكه علم را طالب است، بايد از در علم بيايد (از اين در بيايد)» .

و در لفظ روايت‏سعيد بن جبير از ابن عباس آمده است كه:

يا على انا مدينة العلم و انت‏بابها! و لن تؤتى المدينة الا من قبل الباب.

«اى على! من شهر علم هستم، و تو در آن مى‏باشى! و هيچ‏گاه در اين مدينه نمى‏توان داخل شد مگر از جانب درش.»

3- از جابر بن عبد الله روايت است كه گفت: شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه در روز حديبيه در حالى كه دست على را گرفته بود، مى‏گفت: هذا امير البررة، و قاتل الفجرة، منصور من نصره، مخذول من خذله.و پس از آن صداى خود را بلند كرد و گفت: انا مدينة العلم و على بابها، فمن اراد المدينة فليات الباب.

و در لفظ ديگرى اينطور است كه: انا مدينة العلم و على بابها، فمن اراد العلم فليات الباب.

و در كتب احاديث، روايات ديگرى است كه علمآء اعلام در تاليفات گرانقدر خود آورده‏اند، و آنها صحت‏حديث انا مدينة العلم را تثبيت مى‏كنند.از اين قبيل است:

1- انا دار الحكمة و على بابها.(84)

«من خانه حكمت هستم و على در آن خانه است.»

2- انا دار العلم و على بابها.(85)

«من خانه علم هستم و على در آن خانه است.»

3- انا ميزان العلم و على كفتاه.(86)

«من ترازوى علم هستم، و على دو كفه آن است.»

4- انا ميزان الحكمة و على لسانه.(87)

«من ترازوى حكمت هستم، و على شاهين اوست.»

5- انا المدينة و انت الباب، و لا يؤتى المدينة الا من بابها. (88)

«من شهرم و تو در آنى! و در شهر وارد نمى‏شوند، مگر از در آن.»

6- و در حديثى آمده است: فهو باب «مدينة‏» علمى.(89)

«پس اوست در شهر علم من - در علم من.»

7- على اخى و منى، و انا من على فهو باب علمى و وصيى.

«على برادر من است، و از من است، و من از على هستم.پس اوست‏باب علم من و وصى من.»

8- على باب علمى و مبين لامتى ما ارسلت‏به من بعدى.(90)

«على است در علم من، و ظاهركننده براى امت من پس از من آنچه را كه خداوند مرا بدان رسالت مامور نموده است.»

9- انت‏باب علمى «تو باب علم من هستى‏» .اين گفتار را رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام گفت در حديثى كه خرگوشى و ابو نعيم، و ديلمى، و خوارزمى، و ابو العلآء همدانى، و ابو حامد صالحات، و ابو عبد الله گنجى، و سيد شهاب الدين صاحب «توضيح الدلائل‏» و قندوزى، آنرا تخريج كرده‏اند. - يا ام سلمة اشهدى و اسمعى! هذا على امير المؤمنين، و سيد المسلمين، و عيبه علمى «وعاء علمى‏» و بابى الذى اوتى منه.

«اى ام سلمه گواه باش، و گوش فرادار! اين است على امير مؤمنين، و سيد و سالار مسلمين، و صندوق علم من «ظرف علم من‏» و در من كه از آن بايد وارد شد.»

اين حديث را ابو نعيم، و خوارزمى، در «مناقب‏» ، و رافعى در «تدوين‏» ، و گنجى در «مناقب‏» و حموئى در «فرآئد السمطين‏» ، و حسام الدين المحلى، و شهاب الدين در «توضيح الدلآئل‏» ، و شيخ محمد حفنى در شرح «جامع الصغير» .و در حاشيه «شرح عزيزى‏» ج 2، ص 417 گفته است: حديث العيبة، يعنى ظرف علم من و حافظ آن، زيرا كه پيامبر مدينه علم بود، و به همين جهت اصحاب رسول خدا در مشكلات به على بن ابيطالب محتاج بودند.و بر همين اساس نيز معاويه در زمان واقعه، از مشكلات مسآئلى كه براى او پيش مى‏آمد، از على سئوال مى‏كرد و على جواب مى‏گفت.

و ياران على به او مى‏گفتند:

مالك تجيب عدونا؟ فيقول: اما يكفيكم انه يحتاج الينا.

«چطور شده‏اى كه پاسخ دشمن ما را مى‏دهى؟ و على مى‏گفت: آيا اين براى شما بس نيست كه او محتاج به ماست؟»

و براى على در مواردى پيش آمد كه مشكلات عمر را گشود، و عمر گفت:

ما ابقانى الله الى ان ادرك قوما ليس فيهم ابو الحسن.

«مرا خدا باقى نگذارد تا عمر من برسد به زمانى كه قومى را ادراك كنم كه در ميان آنها ابو الحسن نباشد.»

و يا آنكه همانطور در حاشيه «شرح عزيزى‏» ايضا گفته است: عمر طلب مى‏كرد كه بعد از على زنده نباشد، و سپس قضايآئى را ذكر كرده است كه از آن قبيل است‏حديث لطم(91)، و حديث فرمان عمر به كشتن و رجم زانيه (92)، و در تمام‏اين موارد عمر گفت:

لولا على لهلك عمر «اگر على نبود، عمر هلاك شده بود.»

و مناوى در «فيض القدير» ، ج 4، ص 356 گويد: على عيبة علمى. «على صندوق علم من است‏» يعنى مظنه طلب كشف حقائق من و مبين آنهاست، و داراى نزديكترين درجه از خواص من است و محل سر من است، و گنجينه و معدن نفائس من است.

زيرا كه عيبة در لغت‏به صندوق گويند كه انسان با آن نفائس خود را محفوظ و مصون مى‏دارد.

ابن دريد گفته است كه: اين از كلمات موجز رسول الله است كه قبل از آنحضرت با چنين عبارتى كسى مثالى نزده است، در رسانيدن اراده آن حضرت در اختصاص دادن على را به امور باطنه‏اى كه احدى بر آن غير از على اطلاع‏نيافته است.و اين عبارت، غايت و نهايت مدح على است.

و دل‏هاى دشمنانش همه منطوى و سرشار از اعتقاد تعظيم او بود.و در شرح «همزية‏» آورده است كه: معاويه كسانى را به سوى على مى‏فرستاد، و از مشكلاتى سؤآل مى‏نمود، و على پاسخ مى‏داد.

يكى از پسران على به او گفت: به دشمنت پاسخ مى‏دهى؟ على در جواب پسر گفت:

اما يكفينا ان احتاجنا و سالنا؟

آيا براى ما كافى نيست كه او به ما نياز دارد، و از ما سؤآل مى‏كند؟ !