كـسى كه حديث منزلت را بشنود تمامى اين منزلتها به ذهنش تبادر مى كند و در اين
قصدپيامبر شـكـى بـه خـود راه نمى دهد .
پيامبر اكرم مساله را توضيح داده و با اين سخن آن راآشكار ساخته اسـت : (شايسته
نيست كه من بروم مگر آن كه تو جانشين من باشى ) .
اين نص صريحى است بر اين كه على (ع ) جانشين پيامبر است , و حتى نص آشكارى است بر
اين كه اگر پيامبر برود و على (ع ) را بـه جـانـشـينى خود برنگزيند, كارى را كرده
كه نبايدمى كرده , و اين نيست مگر بدان سبب كه از سوى خداوند مامور بوده است كه على
(ع )را به جانشينى خود برگزيند همان گونه كه در تفسير ايـن فـرمـوده الهى ثابت شده
است كه :يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بـلـغـت رسـالـته
(277).
كسى كه در اين فراز از آيه فما بلغت رسالته , تدبر كند و سپس در اين فرموده پيامبر
امعان نظرورزد كه : (شايسته نيست بروم مگر آن كه تو جانشين من باشى ) درمى يابد كـه
ايـن دو آهـمـان گـونـه كـه پنهان نيست ـ رو به سوى يك هدف دارند .
اين حديث پيامبر را نـبـايدفراموش كنيم كه : (تو پس از من ولى همه مؤمنانى ), اين
خودنصى است در آن كه على (ع ) ولى امر, والى و قائم مقام پيامبر است همان گونه كه
كميت ـ رحمة اللّه آمى گويد: خوب ولى امرى است پس از ولايت رسول , خاستگاه تقوا و
نيكو ادب كننده اى است
(278) .
از جمله كسانى كه اين حديث را نقل كرده اند قندوزى حنفى است در كتاب خود ينابيع
المودة كه بـيـش از يك بار آن را آورده است .
بايد اين نكته را بدانيم كه بيشتر راويان اين حديث , آن را مسلم مـى دانـنـد .
بـراى مـثال مى توانيد گفتگوى ميان قيس بن سعد ومعاوية بن ابوسفيان را پيرامون
مفهوم آيه ومن عنده علم الكتاب
(279) در اين كتاب مطالعه كنيد: قيس بن سعد بن عباده گفت : منظور از اين آيه
على (ع ) است .
معاوية بن ابوسفيان گفت :مقصود عـبداللّه بن سلام است .
قيس گفت : خداوند چنين نازل فرموده است كه : انما انت منذر ولكل قوم هـاد,
(280) و افـمـن كـان عـلـى بينة من ربه ويتلوه شاهد منه
(281) , ومقصود از (هادى ) و (شـاهـد) على (ع ) است , زيرا پيامبر او را در
روز غدير روى دست بلند كرد و فرمود: (كسى كه من مـولا و سـرور اويم , على (ع ) نيز
مولا و سرور اوست ) و نيزفرمود: (تو نسبت به من همچون هارون هستى نسبت به موسى , جز
آن كه پس از من پيامبرى نيست .) معاويه ساكت شد و نتوانست پاسخى بـه او دهـد.
(282) چـنان كه مى بينيم استشهاد قيس به اين خبر شريف و سكوت معاويه بوضوح
دلـيـل آن اسـت كـه ايـن حديث از امور مسلمى است كه هيچ گونه گفتگويى را برنمى تابد
و نه معاويه مى تواند بدان پاسخى دهد و نه جز او, و اگر مى توانست البته پاسخ مى
داد, ومكروا ومكر اللّه واللّه خيرالماكرين
(283) .
بـراى آگاهى از منابع فراوانى كه موجب اطمينان كامل از تواتر اين حديث مى شود خوب
است به كـتاب مراجعات رجوع كنيد تا منابع فراوانى را ببينيد كه با در نظر گرفتن
كثرت منابع و ناقلان آن ديـگـر بـراى شـخص عاقل جاى شكى باقى نمى گذارد كه آن از
پيامبراكرم صادر شده است .
مراجعه كنيد به صحفه 152 و 171 كه در روايات بخارى و مسلم در حديث منزلت , قبلا
مطرح شد هـمـان گونه كه سخن ابن ابى الحديد را خوانديد كه روايت اين حديث در ميان
ساير فرق اسلامى مورد اجماع است .
اينك بنگريد سياهه اى از اسامى اين كتب معتبر كه اين خبر شريف را بتفصيل آورده اند
ونكته قابل تـوجـه در آن اخـتـلاف مـناسبتهايى است كه اين خبر متواتر در آن آمده
است .
بااندك تفاوتى در حـديث , همگان در نقل اين حديث به اين شكل يعنى با بيان عموم
منزلت به استثناى نبوت اجماع دارند .
به علاوه صحاحى كه ذكر شد اين منابع نيز حديث فوق را روايت كرده اند.
(284) 1ـ صحيح ترمذى , 3/301ـ300.
2ـ صحيح ابن ماجه , ص 12.
3ـ مستدرك صحيحين , 2/337 و آخر آن چنين است : (مـدينه جز به وجود من يا تو سامان
نمى پذيرد.) حاكم مى گويد: اين حديث صحيح الاسناد است .
سيوطى آن را در اواخر سوره توبه در تفسير خود الدر المنثور مى آورد.ابن مردويه اين
حديث را از على (ع ) نقل مى كند در مسند احمدبن حنبل نيز آمده است .
وى اين حديث را در بيشتر مجلدهاى كـتابش و در جاهاى مختلفى بويژه در ج1 و3 و6نقل مى
كند .
اين حديث را در ج1 در اين صفحات مى يابيد: 330, 185, 184, 182,189, 177, 175, 174,
173, 170.
مراجعه كنيد به : 4ـ مسند ابوداود طيالسى , 1/29ـ28.
5ـ حـلية الاولياء ابونعيم .
.
وى اين حديث را در ج4 و 7 و 8 در جاهاى متعددى مى آورد,براى مثال اين حديث را
7/196ـ195ـ194 مى يابيد.
6ـ خصائص نسائى كه اين حديث را چند بار در صفحات زير آورده است : 32, 19, 18, 17,
16, 15, 14, 8, 4 7ـ كنزالعمال متقى در مجلدهاى زير: 3/154, ج5 , صـص 40, 60, 154,
188, 395, 402, 405 و ج8 /215 .
مـتـقى مى گويداين حديث را گـروهـى از امـامان نظير بغوى و طبرانى در مجمع خود
آورده اند و بارودى وابن عدى نيز آن را نـقـل كرده اند .
محب طبرى مى گويد: اين حديث را حافظ ابوالقاسم دمشقى در الاربعين الطوال آورده است
.
8ـ مـجـمع الزوائد هيثمى , ج9 , در جاهاى مختلفى از جمله در اين صفحات آمده است
:119, 111, 110, 109.
9ـ الرياض النضره اثر محب طبرى , ج2 , صص 203, 175, 163, 162.
10ـ استيعاب ابن عبدالبر, 2/459.
11ـ طبقات ابن سعد, ج3 , بخش اول , صص 15ـ14.
12ـ اسدالغابه ابن اثير, 4/26 و ج 5/8.
13ـ مشكل الاثار طحاوى , 2/309.
14ـ تـاريـخ خـطيب بغدادى در مجلدهاى مختلف : 1/324, 2/323, 3/288,4/204و282,
7/452, 8/52, 9/394, 10/43, 11/432 و نـيـز مى توانيد به كتاب فضائل الخمسة من
الصحاح الستة , 1/ 317 و399 مراجعه كنيد تا در آن تفصيل منابع متعدد را با احاديث
آمده در كتابهاى مشاراليه و جز آن را كـه ذكـر نـكرده ايم بيابيد, با درنظر گرفتن
اين كه منابع مذكور تنها بر سبيل مثال و نه انحصار ذكر شده است و اگرخواهان اطلاعات
بيشترى هستيد مى توانيد به كتابهايى مراجعه كنيد كه به آثـار نـبـوى پـرداخـتـه
انـد يـا بـه كـتابهاى تاريخ اسلام و سيره نبوى رجوع كنيد ولى به هر حال
نـبـايـدتـحـقـيـقـات دقيق و منابع مطمئن كتاب مراجعات , ص 152 و 171 را از دست
بدهيد و اگربخواهيد مى توانيد به كتابهاى تاريخى نظير مروج الذهب مسعودى مراجعه
كنيد, بويژه صفحه آخر جزء دوم از مجلد اول در فضايل حضرت على (ع ) و نيز مى توانيد
به كتابهاى الكامل فى التاريخ از ابن اثير, 2/190 و الصواعق المحرقة از ابن حجر در
فضائل على (ع )در اوايل فصل اول و فصل دوم آن ـ همان گونه كه گذشت ـ والسيرة
النبوية از ابن هشام درجنگ تبوك , 4/163 و تاريخ يعقوبى كـه ايـن خـبـر را در
حـاشـيه به نقل از ابن اثير آورده مراجعه كنيد كه در پى آن چنين مى گويد: (ابن
عساكر در تاريخ خود, 1/107 نظير اين خبر را مى آورد.) گـمـان مـى كنم سخن بسيار
گفتم و با اين حال آيا ديگر ترديدى در صدور اين حديث ازپيامبر اكرم (ص ) باقى مى
ماند؟
نكته قابل ملاحظه ـ همان گونه كه بر آن تاكيد بسياركرديم ـ اين است كـه حـديـث
مـذكـور به مناسبتهاى مختلفى از جمله هنگام عقد اخوت وهنگام نامگذارى فرزند حـضرت
على امام حسن (ع ) و نيز زمان جنگ تبوك آمده است كه اينها خود گواه آن است كه اين
مطلب بخشى از شيوه اى بوده كه پيامبر اكرم براى تحقق يافتن ولايت و عقد امارت
اميرالمؤمنين و خـانـدان پـاكـش تـرسـيم فرموده اند و از همين رومناسبتهايى كه
پيامبر اكرم در استفاده از آن حـريـص بوده متعدد مى باشد, بنابراين حضرت بر امثال
اين حديث شريف تاكيد مى ورزيده اند .
اين حـديث كه به مناسبتهاى مختلفى وارد شده است پس از قيد (پيامبرى پس از من نيست )
اضافاتى دارد كه از جمله در ذخائر العقبى , ص 120 چنين آمده است : (آگاه باش كسى كه
تو را دوست بدارد غرق در امنيت و ايمان خواهد بود.) (كـسى كه نسبت به تو كينه داشته
باشد خداوند او را به مرگ جاهلى مى ميراند و عملش در اسلام مورد محاسبه قرار خواهد
گرفت .
و در بـرخى كتابها چنين آمده است : (بر من دروغ مى بندد كسى كه بگمان خود مرادوست و
تو را دشمن دارد.) (و تو برادر و وارث من هستى .) و در جـاى ديگر چنين آمده است :
(و تو برادر و همراه من در بهشتى .) در برخى ازنسخه ها پس از قـيـد (پـيـامبرى پس
از من نيست ) آمده است كه : (و اگر كسى چنين باشد,آن كس تويى ), و در پايان آن آمده
است كه : (مدينه بدون وجود من يا تو شايستگى نخواهد داشت ) يا (شايسته نيست كه مـن
بـروم مـگـر آن كـه تـو جـانشين من باشى ) يا (من ازتوام ), و عباراتى از اين قبيل
كه فرصت شـمـارش و تحقيق در مضامين آن نيست و كافى است خواننده به مراجعات يا فضائل
الخمسة من الصحاح الستة يا غاية المرام مراجعه كندتا مطلوب نهايى را به دست آورد.
اين ملحقات در پاره اى روايات بر مناسبتهاى بسيار زيادى تاكيد دارد كه پيامبر اكرم
براى رساندن مـهـمترين مساله به امت عزيز و گرامى اش درباره كسى كه پس از ايشان
وزير,شريك و جانشين حضرتش بر امت خواهد بود آن را غنيمت مى شمرد.
پـاره اى نسخه هاى ديگر مساله را به گونه اى روشنتر توضيح مى دهند, نظير اين بيان
كه :(مدينه جـز بـه وجود من يا تو شايستگى نخواهد داشت ) يا (شايسته نيست من بروم
مگرآن كه تو جانشين من باشى ), و عبارات ديگرى كه بوضوح بر عظمت قدر على (ع )
وبلندى مقام و شرف منزلت او نزد پيامبر اكرم دلالت دارد.
مـن گـمان مى كنم مساله نياز به تفصيل بيشتر ندارد, زيرا اين نكته در تاليفات مختلف
حتى در مـيـان كـسـانـى كه به نصب شناخته شده اند و دوست نمى دارند فضيلتى از على
(ع ) رابگويند يا بشنوند روشن است , زيرا اين عده نيز نمى توانند آن را ناديده
بگيرند و به دليل شهرت و رواج آن در محافل و مجالس و سخنان عمومى و خصوصى ايشان نمى
توانند ازبيان آن خوددارى ورزند.
نـهـايـت چـيـزى كـه جـاعلان مى توانند بگويند اين است كه پيامبر اكرم (ص ) على (ع
) را تنهابر خانواده اش جانشين قرار داده و فرد ديگرى را به عنوان جانشين خود بر
مدينه برگزيده است .
يك بـار مـى گويند اين جانشين ابن عرفطه بوده و بار ديگر او را ام مكتوم معرفى مى
كنند, ولى به هر حال پس از آگاهى از تواتر و وقوف بر مناسبتهاى ايراد آن كه مورخان
و راويان و كتب سير در نقل آن يـك سـخـنند, بوى جعل از امثال اين سخنان به مشام مى
رسد, به علاوه تزلزلى كه در روايات مورد اشاره به چشم مى خورد كه خوديكى از دلايل
جعل آن است .
آيـا مـى بـينيد كه دشمنان اهل بيت چگونه در شايستگى على (ع ) نسبت به در دست گرفتن
امور امـت , شك برمى انگيزند در حالى كه به شايستگى فردى اطمينان يافته اند كه حتى
نمى تواند خود را سـامـان دهـد چه رسد به اداره امور امت و پاسدارى از شريعت و كدام
فضيلت يافت مى شود كه على (ع ) برنده بى رقيب آن نباشد.
بـايـد عـقـل شما راهنماى شما به سوى حق باشد و بايد مستمسك شما در پيروى از دين
پيامبر و فرمانبرى از امر و نهى حضرتش , هدايت ايشان باشد.
فصل 6 : نص ششم (در بيان وصاياى پيامبر به على (ع )
من بيانات رسول اللّه (ص ) فى الامة , ما وردعنه امثال قوله لعلى (ع ): انت
اميرالمؤمنين ويعسوب الدين وامام المتقين وقائد الغر المحجلين ...
(285) در بيان وصاياى پيامبر به على (ع ) ايـن كه او امير مؤمنان و امام
پرهيزكاران و رئيس دين و نظاير آن است و اخبار مربوط به اين باب , بسيار و خارج از
حد و حصر است .
روشـن اسـت كـه فضايل اميرالمؤمنين شماره نمى شود و شايستگيهاى حضرتش از فرطوضوح و
تـواتـر مـورد انكار نيست و به همين سبب به آنچه كه بيان كرديم بسنده مى كنيم تابه
بخش دوم سخن بپردازيم .
اگـر از رسـوبـاتـى كـه مـعمولا بر دوش سنگينى مى كند رهايى بيابيم در آنچه نسبت به
خلافت على (ع ) تلويحا يا تصريحا به نقل از پيامبر اكرم (ص ) گفتيم بيشترين بى
نيازى وكفايت را خواهيم يافت .
ما از كسانى نيستيم كه مايل باشيم درباره نصوص وارده پرگويى كنيم , زيرا اين خود
موجب مـى شود وقت گرانبهاى خوانندگان بسيار گرفته شود, اگرچه بهترين زمانها هنگامى
است كه صـرف آمـوخـتـن علم و معرفت شود بويژه در فضايل اهل بيت كه لزوم محبت و
دوستيشان و نيز شناخت طاعت و دوستى بايسته آنها ثابت شده است و نيز فضايلى كه ممكن
است خود بدان آراسته بـاشـى , اگر چه دوستدار, خواهان آن است كه فضايل محبوب خود را
بشنود و به ستايشى گوش فرا دهد كه به سبب اخلاق نيكو و فضايل از خداوند تبارك و
تعالى و پيامبر او رسيده است , اگر چه تـنـهـا يـك نـص ازآنـچه گفته شد كافى است ـ
پس از حصول قطع نسبت به صدور آن از سوى پيامبراكرم (ص ) ـ تا به عظمت اهل بيت و
لزوم فرمانبرى از ايشان و پذيرفتن پيشوايى آنها به عنوان يـك فـرض الـهى و نيز به
عنوان تخصيصى از سوى پيامبر محبوب ايمان آورى نه اين كه به هواى نفس عمل كنى و از
گمان پيروى كرده تسليم شهوت و تعصب گردى .
امـر پـيـامـبر اكرم براى كسى كه به نبوت او ايمان آورده نافذ است و آن را بر هر
امرى از امورخود مقدم مى دارد, زيرا اين مقتضاى ايمان به او و توسل به رسالت خداوند
جهانيان است , چرا كه بدون ترديد او از روى هوى سخن نمى گويد: وما ينطق عن الهوى ان
هوالا وحى يوحى ,
(286) و ديگر بـراى احـتمال گزافه گويى يا احساساتى شدن در تعليل اين سخن
مجالى باقى نمى ماند زيرا اين احـتـمـال با ايمان به نبوت معصوم مخالفتى آشكاردارد:
ولو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنامنه الوتين
(287) .
آنـچـه مـوجـب قـطـع به صدور اين سند از سوى پيامبر اكرم بود بيان شد و نيز آنچه
مضمون آن بـروشـنـى بـر امـامت ائمه دوازده گانه دلالت داشت و اين كه على (ع ) حجت
خدا و سيداوصيا و اميرالمؤمنينى است كه بايد او را دوست داشت و از او فراگرفت گفته
شد و چنان كه خواهيم ديد آن چـنـان كـه برخى ادعا كرده اند و كازانوفا ـ خاورشناس ـ
افترا زده , پيامبراكرم (ص ) اين مساله مـهـم را وانـگذاشته است و قرآن كريم بر اين
نكته تاكيد كامل ورزيده و به عنوان وحى الهى از آن چـشـم نـپـوشـيده است و قرآن
مهمترين منبعى است كه به وسيله آن مدار امامت و مقام خلافت تعيين مى شود.
بـا خـوانـدن نص پيامبر در اين كه على بن ابى طالب (ع ) پس از پيامبر وصى و جانشين
اوست ديگر ترديدى براى ما باقى نمى ماند و آيا در مساله مذكور صريحتر از اين چيزى
وجوددارد؟
حال بايد به حافضان قرآن و مورخان و محدثان و ناقلان اخبار نبوى بازگرديم .
در كـتـاب فـضـائل الخمسة من الصحاح الستة , مجموعه اى بزرگى از منابع مورد اعتنايى
آمده ـ چنان كه قبلا نيز گفتيم ـ كه بر اساس آن على (ع ) اميرمؤمنان و رئيس دين
وجانشين پيامبر رب العالمين مى باشد كه از آن جمله است : حلية الاولياء, 1/13: از
انـس آمـده است كه : (پيامبر به ايشان فرمود: براى من آب بريز تا وضو بگيرم و سپس
برخاست و دو ركـعت نماز گزارد و فرمود: يا انس ! نخستين كسى كه از اين در وارد
شوداميرمؤمنان و سرور مسلمانان و رهبر پيشتازان نيكوسيرت و خاتم اوصياست .) انس مى
گويد: پيش خود گفتم : خدايا! ايـن فرد را از انصار قرار بده و آن را مخفى كردم تا
آن كه على (ع ) وارد شد .
پيامبر فرمود: اى انس ! ايـن كيست ؟
عرض كردم : على (ع ) .
سپس پيامبربا شادى برخاست و او را در آغوش گرفت و عرق چهره او را با چهره اش زدود و
عرق پيكر على (ع ) را با چهره مباركش پاك كرد .
على (ع ) گفت : اى پيامبر خدا! مى بينم كارى رابا من مى كنى كه قبلا نكرده بودى .
پيامبر فرمود: چرا چنين نكنم ؟
در حـالى كه تو حق مراادا مى كنى و صداى مرا به گوش ديگران مى رسانى و اختلافات پس
از من را براى آنهاروشن مى سازى .
در 1/66 سـخـن پـيـامـبر اكرم (ص ) خطاب به ابوبرزه چنين آمده است : اى ابوبرزه !
هماناخداوند جـهـانـيان درباره على بن ابى طالب (ع ) از من پيمان گرفته و سپس
فرمود: اى ابوبرزه ! او درفش هدايت و گلدسته ايمان و امام اولياى من و نور همه
كسانى است كه ازمن فرمان مى برند .
على بن ابـى طالب (ع ) فردا در روز رستاخيز امين من و پرچمدار من است , على كليد
خزاين رحمت خداى من است .
راوى بـار ديگر در 1/66 به سندش از ابوبرزه مى گويد: پيامبر اكرم فرمود: خداوند
درباره على (ع ) از مـن پـيـمان گرفته است و من پيش خود گفتم : بار خدايا! اين را
براى من روشن كن و در اين هـنگام پيامبر گفت : على (ع ) پرچم هدايت و پيشواى
دوستداران من و نوركسانى است كه از من فرمان مى برند و او كلمه اى است كه آن را بر
پرهيزكاران ضرورى گردانيدم
(288) .
در 1/86 پيرامون سخن مورد نظر ما صراحت بيشترى به چشم مى خورد: از ابن عباس رسيده
است كه گفت : پيامبر اكرم (ص ) فرموده است : كسى كه خوشحال مى شود از اين كه زندگى
و مرگ مرا داشـتـه بـاشـد و در بهشتى سكونت گزيند كه خدايم آن را برپا داشته ,بايد
پس از من , على (ع ) و دوسـتـدار او را دوسـت بدارد و بايد پس از من به ائمه اقتدا
كند,زيرا آنها عترت من هستند كه از سرشت من خلق شده اند و فهم و علم به آنها عطا
شده ,پس واى بر كسانى از امت من كه فضل آنها را تكذيب و پيوند مرا در ميان آنها قطع
كنندكه در اين صورت من شفاعت خود در پيشگاه خدا را از آنها دريغ خواهم ورزيد.
(289) در مستدرك صحيحين , 3/137 چنين آمده است : راوى به سند خود از عبداللّه
بن اسعدبن زراره از پدرش نقل مى كند كه گفت : پيامبر اكرم فرموده اسـت : درباره على
(ع ) سه امر به من وحى شده است : اين كه او سرور پيامبران وپيشواى متقيان و رهـبر
پيشتازان نيكوسيرت است .
در همان جا از جابر آمده است كه گفت : از پيامبر اكرم در حالى كـه پـهلوى على بن
ابى طالب (ع ) را گرفته بود, شنيدم كه مى فرمود: اين امير نيكوكاران , كشنده
بـدكـاران اسـت , كـسـى كـه او را يارى دهد, يارى مى شود .
و كسى كه يارى او را ترك كند, يارى نمى شود ـ و حضرت صداى خود را بالابرد ـ .
حاكم مى گويد: سند اين حديث صحيح است .
ايـن حـديث را خطيب بغدادى در تاريخ خود در 4/219 آورده و در آن مى گويد: اين
درحالى بود كه پيامبر در روز حديبيه پهلوى على (ع ) را گرفته بود .
او در ج2 اين كتاب ,ص 377 با اضافاتى در آخـر آن چـنـيـن مى افزايد: من شهر علم
هستم و على (ع ) در آن است و هر كه مى خواهد به خانه درآيد بايد از در آن وارد شود.
(290) در ص 172 بـه سند راوى از على بن الحسين آمده است كه فرمود: حسن بن على
(ع )هنگام كشته شـدن عـلى (ع ) بر مردم خطبه خواند .
حضرت ابتدا خدا را حمد و ستايش كرد و سپس فرمود: در ايـن شـب كـسى قبض روح شد كه نه
پيشينيان در عمل از او سبقت مى گيرند و نه پسينيان او را درك مـى كـنـنـد .
پيامبر اكرم پرچم خود را به دست او مى سپرد ومى جنگيد و جبرئيل در سمت راسـت و
مـيـكـائيـل در سمت چپ او بود و بازنمى گشت مگر آن كه خداوند پيروزى را نصيب او مى
كرد .
او در زمين نه زرى اندوخت و نه سيمى ,مگر هفتصد درهم كه از عطاياى او زياد مانده
بود و تـصـميم داشت با آن خادمى براى خانواده خود بخرد .
حضرت سپس فرمود: اى مردم ! آن كه مرا مى شناسد كه مى شناسدو آن كه مرا نمى شناسد پس
همانا من حسن بن على هستم و فرزند پيامبر و جـانـشـيـن او...تـا پـايان حديث .
محب طبرى نيز اين حديث را در ذخائر خود, ص 138 آورده و گفته است : (دولابى آن را
نقل مى كند.) در مجمع الزوائد, 9/146 آمده است كه راوى مى گويد: حسن بن على (ع )
براى ما خطبه خواند و خدا را حمد كرد و سپاس گفت و اميرالمؤمنين على (ع ) را به
عنوان خاتم الاوصيا و وصى الانبيا و امين الصديقين والشهداء ياد كرد.. .
تاپايان حديث .
اين حديث را طبرانى در اوسط و كبير به اختصار آورده و ابويعلى و بزاز نيز همانند او
به اختصار اين حديث را آورده اند و احمد با ايجاز بسيارى آن را نقل كرده است .
اسناد احمد و برخى از طرق بزاز و طبرانى در كبير حسن است
(291) .
در مـجـمع الزوائد نيز در 9/113 آمده است كه به نقل از سلمان آورده كه گفته است
:عرض كردم اى رسـول خـدا! هر پيامبرى جانشينى دارد .
جانشين تو كيست ؟
حضرت ساكت ماند و بعد كه مرا ديـد فـرمـود: اى سـلـمان ! پس من به سوى او شتاب كردم
و عرض كردم : لبيك .
حضرت فرمود: مى دانى جانشين موسى كيست ؟
عرض كردم : آرى ,يوشع بن نون .
فرمود: چرا؟
عرض كردم : زيرا او در آن روزگـار دانـاترين مردم بود .
حضرت فرمود: جانشين و جايگاه اسرار من و بهترين كسى كه پـس از خـود بـه جـاى مـى
گـذارم كـه وعـده مرا برمى آورد و دين مرا استوار مى سازد, على بن ابى طالب (ع )
است .
وى مى گويد:طبرانى آن را نقل كرده است .
ابن حجر نيز در تهذيب التهذيب , 3/106 آن را آورده است .
وى از انس .. .
از سلمان آورده كه گفته است : پيامبر اكرم (ص ) به على (ع ) فرمود:اين جانشين و
جايگاه اسرار من و بهترين كسى است كه پس از خود به جاى مى گذارم .
اين حديث را متقى نيز در كنزالعمال , 6/154 آورده كه لفظ آن چنين است : جانشين
وجايگاه اسرار من و بهترين كسى كه پس از خود به جاى مى گذارم و وعده مرا برمى آورد
ودين مرا استوار مى سازد, على بن ابى طالب (ع ) است .
وى مى گويد: اين حديث را طبرانى از ابوسعيد و او از سلمان نقل مى كند.
محب طبرى نيز اين حديث را در الرياض النضرة , 2/178 آورده است .
وى به نقل از انس مى گويد: بـه سلمان گفتيم : از پيامبر بپرس جانشينش كيست ؟
سلمان عرض كرد: يارسول اللّه ! جانشين تو كـيـسـت ؟
فرمود: اى سلمان ! جانشين موسى كه بود؟
عرض كردم :يوشع بن نون .
حضرت فرمود: جـانشين و وارث من كه دين مرا استوار مى سازد و وعده مرا برمى آورد على
بن ابى طالب (ع ) است .
راوى مى گويد آن را از مناقب نقل كرده است .
و نـيـز در مـجمع الزوائد, 9/165 آمده كه مى گويد: از على بن على هلالى از پدرش
آمده است كه گـفـتـه : بـر پـيـامـبـر وارد شـدم در حـالى كه در بيمارى منجر به
مرگش به سر مى برد,پس فـاطـمـه (س ) را ديـدم كـه بـر بـالين حضرت نشسته است .
راوى مى گويد: فاطمه (س ) آن قدر گـريـسـت كه صدايش بالا گرفت , در اين هنگام
پيامبر اكرم (ص ) رو به سوى فاطمه (س ) كرد و گـفـت : مـحبوبم , فاطمه (س )! چرا مى
گريى ؟
فاطمه (س ) گفت : از غربت پس از تو مى ترسم .
حـضـرت فرمود: آيا نمى دانى كه خداوند عزوجل به زمين نگريسته واز ميان مردمان آن
پدر تو را برگزيده و او را به رسالت مبعوث كرده و سپس به زمين نگريسته و شوى تو را
برگزيده است ...؟
تا پايان حديث .
اين حديث را طبرانى در كبير و اوسط نقل كرده است و محب طبرى آن را در ذخائر خود,ص
135 آورده و گفته است : حافظ ابوالعلا همدانى آن را نقل كرده است .
كنزالعمال , 6/153: حضرت فرمود: آيا نمى دانى خداوند به زمين نگريسته و از ميان
مردمان آن پدرت رابرگزيده و به نبوت مبعوثش ساخته است ؟
و بار دوم به زمين نگريسته و همسرت رابرگزيده است و به من وحى كرد و من نيز او را
به ازدواج تو درآوردم و به جانشينى خودبرگزيدم .
اين سخن را حضرت خطاب بـه فـاطـمـه (س ) فرمود .
راوى سپس مى گويد: اين حديث را طبرانى از ابوايوب نقل كرده است .
حـديـث مـذكور را هيثمى نيز در مجمع ,8/353 آورده و گفته است كه طبرانى آن را نقل
كرده است
(292) .
اين حديث در كنزالعمال , 6/157 به دو طريق آمده است كه يكى از آن دو چنين است
:هنگامى كه مـن در آسـمـان بـه مـعـراج بـرده شـدم بـه كوشكى از مرواريد رسيدم كه
فرش آن از طلا بود و مـى درخشيد, پس خداوند سه خصلت را درباره على (ع ) به من وحى
كرد كه او: سرور مسلمانان و امـام پـرهيزكاران و پيشواى سفيدرويان نيكوسيرت است .
راوى مى گويد: اين حديث را بارودى و ابن قانع و بزاز و حاكم و ابونعيم نقل كرده
اند.
در طريق دوم چنين آمده است : هنگامى كه به معراج برده شدم , نزد خداوند عزوجل رفتم
و او درباره على (ع ) سه خصلت را به من وحى كرد, اين كه او: سرور مسلمانان و ولى
متقيان و پيشواى سفيدرويان نيكوسيرت است .
راوى مى گويد: اين حديث را ابن نجار آورده و ابن حجر در الاصابة ,ج4 , باب اول ,ص
33 آن را نقل كـرده اسـت و ابـن اثير جزرى در اسدالغابه دو بار آن را نقل مى كند,
يك بار در 1/99 و بار ديگر در 3/116.
محب طبرى در الرياض النضرة , 2/177 آن را آورده و محاملى نيز آن را نقل كرده است .
هيثمى نيز در مـجـمـع , 9/121 آن را نـقـل كـرده و مـى گـويـد: عبداللّه بن حكيم
گفته است :پيامبر اكرم مى فرمايد: در شب معراج [درباره على (ع )] سه چيز را به من
وحى كرد, اين كه او: سرور مؤمنان و امـام پـرهيزكاران و پيشواى سفيدرويان نيكوسيرت
است .
وى مى گويد: اين حديث را طبرانى در الـصغير
(293) و نيز در مجمع الزوائد, 9/146 آورده و درالرياض النضره ـ كه قبلا
يادآور شديم ـ 2/177 آمـده است كه : تو سرور مسلمانان و امام متقيان و پيشواى
سفيدرويان نيكوسيرت و رئيس دين هستى
(294) .
در ص 178 ريـاض از قـول بـريـره آمده است كه : پيامبر اكرم فرموده است : هر پيامبرى
جانشين و وارثى دارد و على (ع ) جانشين و وارث من است .
وى مى گويد: اين حديث رابغوى در مجمع خود آورده است و نيز در ص 121 كنوز الحقائق
مناوى آمده كه گفته است : ديلمى آن را نقل مى كند .
و در ص 42 آن چـنـيـن آمده است : من خاتم انبيا هستم وتو اى على ! خاتم اوصيايى .
وى مى گويد: ديـلـمـى آن را نقل كرده است .
در تاريخ بغداد,1/356, عبارتى نزديك به آن آمده است : من خاتم انبيايم و تو اى على
! خاتم اوليايى .
در 13/122 آن مقام اميرالمؤمنين نزد رسول اللّه و جايگاه او در قيامت ذكر شده تا آن
جاكه گفته : پرچم پيامبر در دست اوست و بر گروهى از ملائكه گذر نمى كند مگر آن كه
مى گويند: اين ملك مـقـرب اسـت يا پيامبرى مرسل يا حامل عرش خداوند جهانيان ؟
پس ندا دهنده اى از عرشيان ندا مى دهد كه : اين نه ملك مقرب است و نه پيامبر مرسل و
نه حمل كننده عرش خداوند جهانيان , اين على بن ابى طالب (ع ) اميرمؤمنان و امام
متقيان وپيشواى سفيدرويان نيكوسيرت است كه به سوى بـهـشـت خـداوند جهانيان روان است
,كسى كه او را تصديق كند رستگار مى شود و كسى كه او را تـكـذيـب كـنـد زيان مى برد
.
اگرعابدى هزار سال بين ركن و مقام عبادت كند و هزار سال ديگر عـبادت كند تا به صورت
مشكى پوسيده درآيد ولى با كينه نسبت به آل محمد(ص ) با خدا ملاقات كند خداوند اورا
به رو در آتش جهنم فرو افكند.
چـنـان كـه در 11/112 ايـن كـتـاب آمده است : اين على بن ابى طالب (ع ), جانشين
پيامبرخداوند جهانيان و امام متقيان و پيشواى سفيدرويان نيكوسيرت است
(295) .
در اصابه ابن حجر, ج7 , باب 1, ص 167 چنين آمده است : به سند راوى از ابوليلا
عفاريه نقل شده است كه مى گويد: از پيامبر اكرم شنيدم كه مى فرمود: پس از مـن
فـتـنه اى به پا خواهد شد, پس هر گاه چنين شد ملازم ركاب على بن ابى طالب (ع )
باشيد, زيـرا او نـخـسـتـين كسى است كه به من ايمان آورده و اولين كسى است كه در
روز قيامت با من مصافحه مى كند, او بزرگترين دوست است , على (ع ) ملاك اين امت و
رهبر مؤمنان است در حالى كه ثروت , رهبر منافقان است .
اين حديث را ابن عبدالبر در استيعاب خود, 2/657 و نيز ابن اثير در اسدالغابه ,
5/287آورده اند.
در مجمع الزوائد, 9/102 آمده است : از ابوذر و سلمان كه گفته اند: پيامبر دست على
(ع )را گرفت و فرمود: همانا اين نخستين كسى است كه به من ايمان آورده و اولين كسى
است كه در روز قيامت با من مصافحه خواهد كرد .
على (ع ) بزرگترين دوست است .
او ملاك اين امت است كه ميان حق و باطل تفاوت مى نهد .
او رهبر مؤمنان است در حالى كه ثروت , رهبر ستمكاران است .
وى مى گويد: ايـن حـديـث را طـبرانى و بزاز تنها از ابوذر نقل كرده اند .
اين حديث را مناوى نيز در فيض القدير هـنـگـام شـرح 4/358 نـقـل كرده ومى گويد: اين
حديث را طبرانى و بزاز از ابوذر و سلمان نقل كـرده اند و متقى نيز آن را
دركنزالعمال , 6/156 نقل مى كند .
وى مى گويد: اين حديث را طبرانى از سلمان و ابوذر باهم نقل مى كند و بيهقى و ابن
عدى آن را از حذيفه روايت مى كنند.
در الـريـاض الـنـضـرة نوشته محب طبرى , 2/155 آمده كه گفته است : از ابوذر است كه
گفته : شنيدم كه پيامبر به على (ع ) مى فرمود: تو بزرگترين دوست و فرق گذارنده ميان
حق و باطلى .
و درروايتى آمده است كه : تو رئيس دينى .
وى مى گويد: حاكمى آن را نقل كرده است .
در كـنزالعمال , 6/394 آمده : از على (ع ) رسيده است كه مى فرمايد: من رهبر مؤمنانم
درحالى كه ثـروت رهـبـر سـتـمـكاران است .
وى مى گويد: ابونعيم اين حديث را آورده است ونيز در 6/ 394 مى گويد: از ابومسعد است
كه مى گويد: به على (ع ) وارد شدم در حالى كه مقدارى طلا در پيش روى ايـشـان بـود .
حـضرت فرمود: من رهبر مؤمنان و اين رهبرمنافقان است .
و نيز فرموده است : مـؤمـنان به من پناه مى آورند و منافقان به اين [طلا]پناهنده مى
شوند .
وى مى گويد: ابونعيم نيز ايـن حـديـث را آورده است .
وى در 9/153چنين آورده است : على (ع ) رهبر مؤمنان و ثروت رهبر مـنـافقان است .
وى مى گويد: اين حديث را ابن عدى از على (ع ) نقل كرده است .
ابن حجر نيز اين حـديـث را در صواعق خود, ص 75 آورده است .
مناوى نيز اين حديث را در فيض القدير در 4/ 358 آورده اسـت .
ايـن دو مـى گـويـنـد: حـديـث مـذكـور را ابن عدى و مناوى در كنوزالحقائق , ص
92آورده اند كه لفظ آن چنين است : عـلـى (ع ) رهـبـر مـؤمـنـان اسـت .
وى مى گويد طبرانى اين حديث را نقل كرده است
(296) .
درمـنـاقـب چـنين آمده است : از ابوطفيل عامربن وائله ـ كه به اتفاق آخرين فرد
صحابى است كه فـوت شـده ـ بـه نـقـل از عـلـى (ع ) رسيده است كه فرمود: پيامبر اكرم
فرموده است : اى على ! تو جـانـشين من هستى , جنگ با تو جنگ با من و صلح با تو صلح
با من است , تو امام و پدر يازده امام پاك و معصومى هستى كه از جمله ايشان است مهدى
كه زمين را از قسطو عدل خواهد آكند, پس واى بر كينه توزان ايشان .
اى على ! اگر كسى تو و فرزندانت را درراه خدا دوست بدارد خداوند او را بـا تـو و
فـرزنـدانت محشور خواهد كرد .
شما دردرجات بالا همراه من هستيد و تو قسمت كننده بهشت و دوزخى و دوستداران خود را
به بهشت و كينه توزان خود را به دوزخ خواهى برد.
(297) در مناقب به نقل از مقاتل بن سليمان از امام جعفر صادق (ع ) از پدرانش
به نقل ازعلى (ع ) آمده كه فـرمـود: پـيـامـبـر اكرم فرموده است : نسبت تو به من
همچون نسبت شيث به آدم و سام به نوح و اسـحـاق بـه ابـراهـيـم اسـت , هـمـان گـونـه
كـه خـداونـد مـى فرمايد: ووصى بها ابراهيم بنيه ويـعـقوب ...,
(298) نسبت تو به من همچون نسبت هارون به موسى وشمعون به عيسى است .
تو جانشين و وارث من هستى , تو پيش از همه اسلام آوردى وعلمت بيشتر از همه و حلمت
فراوانتر از سـايـريـن است , قلب تو شجاعتر از ديگران است و از همه بخشنده ترى .
تو امام امت منى و قسمت كـنـنده بهشت و دوزخ .
به محبت توست كه نيكوكاران از بزهكاران و مؤمنان از منافقان و كافران شناخته مى
شوند.
در مـنـاقـب از اصـبـغ بـن نـبـاتـه رسـيـده كه گفته است : اميرالمؤمنين در يكى از
خطبه هاى خـودمى فرمايد: اى مردم ! من پيشواى مردم و جانشين بهترين مردم و پدر
خاندان پاك هدايتگرم , مـن بـرادر رسـول خـدا و جـانـشـين و ولى و برگزيده و دوست
اويم , من اميرمؤمنان و پيشواى سفيدرويان نيكوسيرت و سيد اوصيا هستم .
جنگ با من جنگ باخدا و صلح با من صلح با خداست و فـرمـانـبرى از من فرمانبرى از خدا
و ولايت من ولايت خدا و پيروان من اولياى خدا و ياران من انصار اللّه هستند.
در مناقب نيز آمده است : بـه اسـنـاد راوى از جـابر جعفى از امام محمد باقر(ع ) از
جدش آمده كه فرموده است :على (ع ) در صفين خطبه خواند و پس از حمد و درود فرمود:
همانا پيامبر خدا كتاب خدا را در ميان شما باقى گذارد و شما را به اطاعت از آن
فرمان مى دهد و از سـرپـيـچى از آن بازمى دارد و با من پيمانى بست كه از آن سربرنمى
تابم .
شما بادشمنتان ديدار كـرديـد و دانستيد كه رئيس آنها انسان بى قيد و بندى است كه
آنها را به سوى آتش مى خواند, در حالى كه پسرعموى پيامبرتان و جانشين و وارث او در
ميان شماست و شما را به بهشت و اطاعت از خداى و عمل به سنت پيامبرتان فرا مى
خواند.به خدا سوگند كه من برحق و آنها بر باطلند, پس با آنها بجنگيد.
اصـحاب عرض كردند: يا اميرالمؤمنين ! ما را به سوى دشمنمان ببر, به خدا سوگند كه
جايگزينى براى تو نمى خواهيم بلكه مى خواهيم با تو بميريم و با تو زنده باشيم ...
حـضـرت خـطاب به آنها فرمود: سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست پيامبر به شمشير
من نگريست و فرمود: شمشيرى نيست جز ذوالفقار و جوانمردى نيست , جزعلى (ع ).. .
و سپس فرمود: اى عـلـى ! نـسـبـت تـو به من همچون نسبت هارون است به موسى جز آن كه
پس از من پيامبرى نيست , اى على ! زندگى و مرگ تو با من است .
سپس اميرالمؤمنين فرمود: من نه دروغ مى گويم و نـه گـمـراه شـده ام و نه كسى به سبب
من گمراه شده است و پيمان خود با پيامبر را فراموش نكرده ام و من از خدايم دليل
آشكار دارم وبر طريقى روشنم
(299) .
در جـمـع الـفوائد از ابن عباس ـ رض ـ آمده است كه گفته : با اصحاب رسول اللّه مى
گفتيم كه : پـيـامـبـر هفتاد پيمان با على (ع ) بسته كه با جز او نبسته است .
المعجم الصغير حموينى در فرائد الـسـمـطين به سندش از سعيدبن جبير از ابن عباس اين
حديث آمده است , و نيزبه سند راوى از مـنـهال بن عمر و تميمى از ابن عباس ـ رض ـ
آمده است كه گفته : مااصحاب رسول اللّه (ص ) با يكديگر مى گفتيم كه : پيامبر با على
(ع ) هشتاد پيمان بسته كه باجز او نبسته است
(300) .
از حـموينى نيز آمده است كه : پيامبر اكرم (ص ) فرموده : فاطمه (س ) شادى قلب من و
دوپسرش ثـمـره قـلـب مـن و شوهرش نور ديده من است و فرزندان امام او امناى خداى من
وريسمان خدا هـستند كه ميان او و خلقش كشيده شده است , كسى كه بدان چنگ زندنجات مى
يابد و كسى كه از آن كـنـاره گيرد سقوط مى كند .
نيز از حموينى به سند او ازاعمش و او از ابو وائل و او به نقل از حـذيـفـة بن يمان
رسيده است كه پيامبر فرمود: اطاعت از على (ع ) اطاعت از من و سرپيچى از او سرپيچى
از من است .
مـوفـق بـن احـمـد و حموينى و ابونعيم حافظ به اسنادشان از ابن مسعود نقل مى كنند
كه پيامبر اكرم (ص ) فرمود: هـنـگامى كه به معراج برده شدم به همراه جبرئيل به
آسمان چهارم رسيدم , پس خانه اى ازياقوت قـرمـز ديـدم .
جبرئيل گفت : اين بيت معمور است , پس اى محمد(ص )! برخيز نزدآن نماز بگزار.
پيامبر مى فرمايد: خداوند همه پيامبران را گرد آورد و همگى پشت سر من به صف
ايستادند و من بـه امـامـت آنـهـا ايستادم و نماز خواندم .
چون سلام دادم پيكى ازسوى خدا نزد من آمد و گفت : خـداوند به تو سلام مى رساند و مى
گويد: از اين پيامبران بپرس : بر چه چيزى خداوند شما را پيش از مـن بـرانـگـيـخـت ؟
پـيامبر فرمود: بر چه چيزخداوند شما را پيش از من برانگيخت ؟
پيامبران گفتند: بر نبوت تو و ولايت على بن ابى طالب (ع ) و اين همان كلام الهى است
كه : وسئل من ارسلنا من قبلك من رسلنا.
(301) اين حديث را ديلمى نيز از ابن عباس ـ رض ـ نقل مى كند.
از طلحة بن زيد به نقل از امام جعفر صادق (ع ) به نقل از پدرانش به نقل از
اميرالمؤمنين آمده است كـه فـرمـود: پيامبر اكرم (ص ) فرموده است : خداوند جان هيچ
پيامبرى رانگرفته , مگر آن كه به او دسـتـور داده بـرتـرين فرد خاندان خود را وصى
خويش قرار دهد وخداوند به من دستور داده كه براساس آنچه در كتب پيشينيان آمده و
نوشته شده كه او[على (ع )]وصى توست , پسرعموى خويش را وصى خود قرار بده و بر اين
اساس ازخلائق و پيامبران و رسولان خود در اين كه من خدايم و تو پيامبرى و على بن
ابى طالب (ع )ولى و وصى است پيمان گرفتم
(302) .