مصدر تمام علوم حضرت على عليه السلام
است
در اين زمينه به احاديث و سخنان علماء و بزرگان از عامّه و خاصّه وارد مى شويم تا
روشن شود كه با خاندان عصمت و طهارت (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) هيچ فردى را نمى
توان مقايسه كرد بعنوان نمونه ، هيچ فردى تابه امروز نتوانسته درميان مردم ، ظاهر
شود و با صراحت تمام اعلام كند هرچيزى مى خواهيد در هر زمينه اى هم باشد از من
سئوال كنيد فقط حضرت امير عليه السلام بعداز رسولخدا صلى الله عليه و آله در بالاى
منبر چنين سخنى را مطرح كرد.
سَلُونى قَبْل اَنْ تَفْقِدُوُنى ، سَلُونى عن كِتابِ اللّهِ و سلونى عَنْ طُرُقِ
السَّمآء... .(226)
تا از ميان شما نرفته ام [و عمرم باقيست ] هرچه مى خواهيد از من بپرسيد از من در
باره كتاب خدا سئوال كنيد هيچ آيه اى وجود ندارد مگر اينكه من به نزول آن دركوه و
يا دشت و بيابان ، و براى چه هدف ومقصودى است آگاه هستم از فتن ها وحوادث تلخ آينده
بپرسيد كه من به تمام جريانات واتفاقات وكشتارها عالم هستم .
از راههاى آسمان سئوال كنيد كه من به آنها از راههاى زمين آگاه ترم رسولخدا صلى
الله عليه و آله هزار باب از علم برايم تعليم دادكه از هر بابش هزار باب برايم روشن
شد [مخفى نماند كه تعليم پيامبر صلى الله عليه و آله يك آموزش كلاسيك نبوده بلكه
در مقام امامت و رسالت پرده ها كنار كشيده مى شوند و در يك لحظه هزاران آگاهيها در
اختيار شان قرار مى گيرد.]
در اخبار از غيب روايات زيادى وجود دارد از جمله آنها كه مى فرمايد:
سَلُونى قَبْلَ اَنْ تفقدونى ، فواللّه لا تَسْاءلوننى عن فئةٍ تَضِلّ مِائَة ... .(227)
تا از ميان شما نرفته ام هرچه مى خواهيد از من بپرسيد بخدا قسم از من سئوال نمى
كنيد از حوادثى كه صد نفر را گمراهى وصد نفر را هدايت مگر اينكه من بشما خبر مى دهم
گردانندگان وحركت دهندگان آنها تا روز قيامت چه كسانى هستند.
و در صفات نفسانى كاملترين فرد بود.
در شجاعت ، همه اتفاق نظر دارند كه بعد از رسولخدا صلى الله عليه و آله شجاع ترين
فرد حضرت امير عليه السلام است .
در ذهد اَزْهَد زمانش بود كه دنيا را سه بار طلاق داد و در اين زمينه از عامه وخاصه
مطالب زيادى نقل شده است از جمله : بحار الانوار ج 40/333 نيابيع المودة /157، شرح
نهج ابى الحديد ج /1/16 و 17، نهايه ابن اشير ج 3/353 بحار ج 40/320 كترالعمال ج
6/159، نيابيع المودة /218 مناقب ابن مغازلى 121، شرح نهج ابى الحديد ج 2/429.
در مقام كرم و بذل وبخشش نمونه عالم بود تا جائى كه آيه شريفه : وِمنَ النّاس من
يَشْرِى نَفْسَه اتبغاء مَرْضات اللّه ...(228)
از ميان مردم آن كسى كه وجودش را براى بدست آوردن رضا و خوشنودى خداى متعال معامله
كرد.
همان شبى كه رسولخدا صلى الله عليه و آله از مكه خارج شد وحضرت امير عليه السلام
براى نجات آن حضرت در رختخواب او آرميد كه بطور قطع خوابيدن
در آن رختخواب درهمان شب با مرگ قطعى روبرو بود.(229)
در استجابت دعايش
مستجاب شدن دعاى آن حضرت در چندين مورد چه درحال حيات پيامبر صلى الله عليه و آله
ويا بعداز او، مورد قبول همگان بود از جمله :
1 دوبار آفتاب برايش از مغرب به محل ظهر برگشت .(230)
2 براى [براء] كه اخبارش را به معاويه گزارش داده بود نفرين كرد كه بلافاصله كور
گرديد.(231)
3 كسى كه با ديدن جريان روز غدير وسخن رسولخدا صلى الله عليه و آله در حق حضرت على
عليه السلام گفت من فراموش كرده ام حضرت عرض كرد: خدايا اگر دروغ مى گويد او را به
يك سفيدى كه از بيمارى بَرَص ناشى مى شود گرفتار كن كه با عمامه قابل پوشش نباشد
بلا فاصله به همان مرض مبتلا شد.(232)
در حُسن اخلاق و حلم
يكى از عالى ترين اوصاف كمال همين حسن اخلاق و بردبارى است حضرت امير عليه السلام
در حلم و بردبارى به يك سطح خيلى بالائى قدم گذاشته بود وقتى كه رسولخدا صلى الله
عليه و آله براى حضرت فاطمه (سلام اللّه عليها) در هنگام ازدواجش حضرت على عليه
السلام را معرّفى كرد فرمود:
انّى زَوّْجتُكِ مَن اَقْدَم النّاس سِلْماءً واكثرهم عِلْما و اَعْظُمهم حِلْما.(233)
فاطمه جان ، تو را عيال كسى قرار داده ام كه از تمام مردم در مسلمان شدن مقدم بود و
ازهمه آنها عالم تر و در حلم وبردبارى اعظم آنهاست .
وحُسن اخلاقش به نهايت و غايت رسيده بود تاجائى كه دشمنانش نسبت مزاح وشوخى به او
مى دادند.(234)
و در عبادت وجهاد واجراى عدالت و رسيدگى به ضعفاء ومحرومان زبانزد عام و خاصّ بود
كه در كتب عامه و خاصه نقل شده است كه دربخشهاى قبلى بدان اشاره شده است همان طورى
كه در حديث شريف مطرح است براى امام عليه السلام مانند ونظير و بدلى وجود ندارد.
جايگاه تمام فضائل امام است
انسان به قدرت واستعدادهاى خويش وقتى مى نگرد خود را در ميان مجهولات فراوان مى
بيند به اعتراف دانشمندان هر مقدار به معلوماتمان اضافه شود چندين برابر مجهول به
سراغ ما مى آيند.
باعتماد و اتّكاء علم و دانش يا عبادت و اطاعت نمى توان صاحب فضائل و مناقبى شد چون
علم ما هر قدر توسعه يابد ذرّه يا قطره اى از اين اقيانوس بيكران نخواهد بود و يا
عبادت و اطاعت ما انسانها هر مقدار باشد نمى تواند بخودى خود ايجاد اثر كند بلكه در
هر مواردى نياز مبرم به فضل الهى وجود دارد زيرا عبادت ها بافضل و عنايات خداوندى ،
مفهوم پيدا مى كنند چون اگر در مقابل اعمال بشر مسئله پاداش مطرح شود كه هر انسانى
مى خواهد باندازه طاعاتش مزد بگيرد در اين صورت همگى دست خالى خواهيم بود زيرا در
مقام محاسبه ، همه امورات دخالت دارند، نمازى كه ، حضور قلب نداشته و درمكان و لباس
آلوده بحرام واقع شده و اشكالات از اين قبيل ، داشته چطور مى تواند مشكل گشاباشد
ولى همين عمل ناقص خود را [با اعتراف به نقص و اينكه قابل پيشگاه الهى نيست ] به
فضل و عنايت الهى واگذارى كنيم مطمئنا ايجاد اثر خواهد كرد چون اثر از فضل الهى است
كه به طاعت بندگانش دميده شود.
در مورد علم و دانش هم بايد به همين نكته اذعان كرد كه انسان به اتّكاء خودش نمى
تواند از مجهولات خودش پرده بردارى كند ليكن اگر فعّاليت و مطالعات خود را با
استمداد وتوسّل بخداى عزوّجل آغاز كند بطور يقين با كمترين كار و فعّاليت فوائد
درخشانى را بدست خواهد آورد.
درمورد امام معصوم عليه السلام طلب و اكتساب وجود ندارد كه ايشان از راه تحصيلات و
مطالعات زياد بتوانند اسرار جهان هستى را كشف كنند واز ماوراء عالم طبيعى خبر بدهند
بلكه علم و آگاهى هائى پيشوايان معصوم يك امر ويژه اى است كه از ناحيه ذات اقدس
تعالى به آنها اختصاص يافته است كه حضرت امام رضا عليه السلام مى فرمايد:
((بَلْ اِخْتصاصٌ مِنَ المُفَضِّل الوَهّاب ))(235)
بلكه علم و آگاهيهاى امام از ناحيه بخشنده فضائل به آنها اختصاص يافته است .
در هر صورت شخصيّت امام عليه السلام يك موضوع خيلى پيچيده ايست كه بشر نمى تواند آن
را بدرستى بشناسد چون انسانى كه بتواند ولايت و صفات كماليه الهى را ظرف باشد و در
ميان خلائق ازيك امتيازات ويژه اى كه فراتر از عقل و درك بشرى است برخوردار شود و
در يك لحظه از تمام عالم خبر دهد و يا خود را درهر نكته از جهان نشان دهد يك مسئله
سهل و ساده اى نيست كه هر كس بتواند آن را شناسائى كند.
عمده ترين دليل براى اينكه امام بعد از رسولخدا صلى الله عليه و آله بايد از ناحيه
خداى متعال معيّن شود و به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله ابلاغ گردد همين نكته
است چون مقامات الهى اعم از نبوت و رسالت و امامت ، هركدام متناسب با خودش ، عظمت و
قدرت و ولايت خداى سبحان را نشان مى دهد يك انسانى كه حامل اين مهمّ است ويژه
گيهائى دارد كه در حواسّ انسانهاى عادى نمى گنجد حتى مقام تعيين به پيامبران هم
اختصاص ندارد بلكه آنها ماءمور به ابلاغ هستند و تنها خدا مى داند چه كسى قابليّت
حمل مسئوليت نبوت يا امامت را واجد است .
حضرت در ادامه سخنانش مى فرمايد:
فَمَنْ ذا يَبْلغ مَعرِفَةَ الاِمام او كُنْهَ وصْفِه .(236)
چه كسى مى تواند [با اين اطلاعات محدودى كه دارد] مقام رفيع امام را بشناسد و يا به
ذات وكُنْه صفات او پى ببرد.
اين سخن كه رسولخدا صلى الله عليه و آله مقام خلافت را در بعد از خودش به مردم
واگذار كرد تا خودشان فردى را به جايگاه وى انتخاب كنند و بعنوان خليفه پيامبر صلى
الله عليه و آله قرار گيرد يك ادّعاى كاملا باطل و لغو است بلكه توهين و جسارت به
مقام شامخ نبى اكرم صلى الله عليه و آله است زيرا تكاليف الهى به مقدار توان و
استعداد بشر به آنها واجب مى شود و خداى متعال بيشتر از توان را مكلف نمى سازد و مى
فرمايد
((لا يُكَلّف اللّهُ نَفْسا الاّ وُسْعَها))(237)
خداوند كسى را مكلف نمى سازد مگر به اندازه توان و قدرتى كه دارد.
و بر طبق آيه قرآن سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله وحى وكلام خداست كه بر مردم
ابلاغ مى شوند.
مايَنْطِقُ عَنِ الهَوى اِنْ هو الاّ وَحْىٌ يُوحى .(238)
پيامبر مطابق هوى وهوس سخن نمى گويد هرچه مى گويد نيست مگر وحى الهى كه بوى رسيده
است .
س : اگر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مسئله خلافت
را به مردم واگذار كند [همانطورى كه اهل سنت قائلند] كه بعد از من كسى را بعنوان
خليفه انتخاب كنيد در اين صورت تناقض لازم مى آيد چون بر طبق آيه قرآن تكاليف بشر
به اندازه توان و قدرت اوست وقتى كه تشخيص امام مطابق ادله عقلى ونقلى در توان
وقدرت او نيست و انسان نمى تواند چنين شخصى را با آن ويژه گيهايش بشناسد چگونه بريك
امر غير ممكن از ناحيه خدامكلّف مى شود؟
در هر صورت دعوى اين گونه موضوعات از دو حالت بيرون نيست :
1 جهالت و نادانى . 2 پيروى از هوى نفسانى .
زيرا واگذار نمودن امرى كه براى انسان درك و شناختش مشكل بلكه غير ممكن است چطور با
معيارهاى عقلى ونقلى تطبيق دارد مثلا عمل جرّاحى در وجود انسان مريض به عهده گروهى
كه كمترين اطلاع وآگاهى از مسائل پزشكى ندارند گذاشته شود مبنى بر اينكه خودتان
هركس را صلاح بدانيد بر اين كار انتخاب كنيد اين واگذارى از نادانى و جهالت حكايت
مى كند چون با انتخاب عدّه اى فرد بيسواد دكتر نمى شود.
ثانيا: اگر ملاك آدمى ، رسيدن لذّتهاى دنيوى باشد در
اين صورت راهى جز اين وجود ندارد كه فرد نادانى را در يك جايگاه قرار داده ، براى
رسيدن بخواستهاى نفسانى خود، از همين پل استفاده كنند.
اما يك انسان عاقل وبا انصاف نمى تواند خود را در كشف حقائق تسليم نادانى و هوا
پرستيها بكند در ماشينى كه راننده گى آن صفات ويژه اى لازم دارد و هركس نمى تواند
در پشت فرمان اين ماشين پيچيده وحسّاس بنشيند وبطور مطمئن از عهده رانندگيش برآيد
عقل اجازه نمى دهد با راننده اى كه مسافرين انتخاب مى كنند هم سفر شد در دنيائى كه
افكار و انديشه هاى نوين وارد جامعه مى شود و هر لحظه به انسانها، اخطار مى كند كه
در بايد و نبايدهاى زندگى مطالعات عميق و عقل پسند داشته و درمقام قضاوت ويا تسليم
در باره هر مسئله اى ، توان و استعداد خود را ملاحظه كنيد و پا را از گليم خويش
فراتر نكشيد، لازم است در شاءن و مقام امام معصوم عليه السلام ، به اين نكته
اكتفاءكنيم كه وجود مقدّس شان آئينه تمام نماى اسرار و حكمت الهى است . و حركت
ماشين دين با هدايت آنها ممكن خواهد بود.
عجز و درماندگى دانشمندان از وصف امام عليه السلام
يك از نكات ظريف ودقيق در صحنه زندگى بشر ناتوانى وعجر است و هر فردى در برابر عدّه
اى از مسائل موجود درجهان هستى ، به قسمتى از اطلاعات دست مى يابد و بقولى ،
مجهولاتى را به معلوم تبديل مى كند ولى با مختصر آگاهى واكتشاف مشكل بشر حلّ نمى
شود زيرا وى علاقمند است در نردبان ترّقى قدم نهاده و خود را از حهان خاكى به يك
عالم ملكوتى متصّل سازد.
س : موقعيّت انسان در برابر مشكلات و وظائف لازم خود
چگونه است ؟
ج : انسان در برابر مسائل زندگيش دوحالت دارد:
1 مخفى و پنهان كردن مجهولات .
2 اعتراف و پذيرفتن مجهولات اعم از عيب ونقص و گناه و...
1 گروهى از مردم بر اين باورند كه پنهان كردن عيب و نقص ، و نشان دادن خود، در يك
قيافه بظاهر سالم ، راهى است براى حلّ مشكلات ، و پيدا كردن يك شخصيت سالم در متن
اجتماع ...
گروه ديگر معتقد عمده ترين راه براى پيدا كردن يك شخصيّت واقعى در حل گرفتارى و
مشكلات دوران زندگى اعم از علم و دانش و هنر و يا مسائل اخلاقى ،اعتراف به عيب ونقص
و پذيرفتن آنهاست .
انسانى كه خود مى داند در ميان هزاران عيوب و نواقص ، گرفتار است نمى تواند با
پنهان كردن آنها از ديد مردم ، خود را راحت كند بلكه اعتراف و پذيرفتن آنها، اولين
قدم براى درمان و معالجات است .
نگاهى به جامعه بشرى
در يك نگاه ويا نگرش بوضع اجتماع ، و ملاحظه حالات روحى و روانى آنها روشن مى شود
كه اغلب افراد جامعه از گروه اول هستند و با پنهان ساختن لغزش و عيوبات خود، در يك
قيافه سالم ، تظاهر مى كنند و چنين وانمود مى كنند كه هيچ عيبى و يا نقصى بسراغ
آنها نيآمده است ليكن سمّى كه وارد بدن انسان شده است وتمام وجودش را مسموم كرده
است با پنهان ساختن ونپذيرفتن ، خنثى نمى شود انسانى كه در ميان كمبودها و ناراحتى
روانى و عدم بهداشت روانى واقع شده و از آنها رنج مى برد چگونه و در چه شرائطى مى
خواهد با پنهان ساختن آنها، يك شخصيّت مطلوب و محبوب و آرام و مطمئن ، پيدا كند؟
س : چرا چنين طرز تفكرى در روح و روان آدمى ايجاد مى
شود؟
ج : اولين عامل در گرايش بشر، بيك طرز تفكر مه آلود و
خطرناك ، كمبود ايمان به پروردگار عالم است يعنى نداشتن وابستگى بخداى متعال ،
تمامى برنامه وجريانات واخلاق و معاشرتهاى آدمى را تغيير مى دهد واو را در يك
وابستگى نامناسبى قرار مى دهد.
به عبارت ديگر: انسان به وابسته شدن نيازمند است چون
نمى تواند بار سنگين زندگى و مسئوليتهايش را به تنهائى بردوش كشد و در هر شرائطى مى
خواهد خود را از چنگ مشكلات و مجهولات نجات دهد دو نوع وابستگى در برابرش وجود
دارد: 1 خداى متعال 2 مخلوقات او شايد عدّه اى از شنيدن كلمه وابستگى نفرت دارند و
هميشه براى انسان برنامه هاى عدم وابستگى طرّاحى مى كنند اين بزرگترين اشتباه و عدم
شناخت درست را، علامت است زيرا موجودى كه لباس خلقت بر اندامش دوخته شده و در قالب
مكان و زمان ... واقع شده است چگونه مى تواند روى پاى خودش بايستد؟ و بدون
وابستگى براه زندگى ادامه دهد و اين نداى درونى هر مخلوق است كه مى خواهد با وابسته
شدن آرامش و آسايشهاى واقعى را بدست آورد.
عمده ترين مسئله در اينجا، تشخيص انسان است كه به كدام قدرت وابسته مى شود؟ از اول
خلقت نوع بشر، اين موضوع در ميان جوامع مطرح بوده و هست و گرايش هاى بت پرستى در
قالبها متعدد نشانگراين واقعيت است و علت بعثت انبياء عظام ، هم براين بود كه انسان
را در جهت وابستگى به تشخيص سالم نائل سازند.
نكته مهمّ
چون وابستگى بخداى متعال يك امر فطرى وآميخته با روح و روان بشر است و تحقق آن
تظاهرى را لازم ندارد بلكه از عمق جان او ريشه مى گيرد و به تمامى نواقصات و
كمبودهاى وى پايان مى دهد و در صحنه گيتى از يك وجود خاكى ، يك عالم ارزش و عظمت و
افتخار مى آفريند و با اعتماد واطمينان كامل قدم به عرصه زندگى مى گذارد.
انسان با اين ويژه گى از طرز تفكرهاى كدر و منفى وخود پسندانه فاصله دارد وهيچ وقت
اعتراف و پذيرفتن عيب ونقص را براى خود مشكل نمى داند بلكه آن را روزنه تكامل خود،
در تمام زمينه ها معرّفى مى كند.
اما اگر وابستگى درمسير انحراف واقع شود آدمى را در روزگار سياه وذلت آور قرار مى
دهد كه با يك تفكر غضب آلود ومنفى ، مطابق ميل نفسانى حركت مى كند و به عبارت ديگر:
خود را به مخلوقات وابسته كردن عامل اصلى طرز تفكّرهاى منفى وخشم آلود است زيرا
چنين فردى بفكر اين است كه خودش را خوب جلوه دهد واز داشتن علم و دانش و مال و ثروت
و طرفداران زياد احساس خوشحالى مى كند و پذيرفتن عيب ويا نقص را براى خودش ، بمشابه
از دست دادن تمام لذتهاى دنيا مى داند در هر صورت قبول نكردن واقعيّات زندگى از
كمبودهاى روحى حكايت دارد زيرا تزلزل انسان در از دست دادن موقعيّت هاى دنيوى موجب
مى شود كه او از قبول عيوب و نقص واشتباهاتش امتناع ورزد.
اعتدال ونقش آن در پيشرفت جامعه :
صفت عاليه اى كه براى هر انسان موجبات كمال و آرامش روحى را فراهم مى كند اعتدال
است .
معنى اعتدال اين است كه انسان نسبت به برنامه هاى زندگى درخود و يا ديگران ، برخورد
عادلانه داشته باشد و آنها را به صورت واقع بينانه مورد ارزيابى قرار دهد وراضى
نشود كه واقعيات فداى هوسها شده و موجب اذيّت و عقب ماندگيهاى اجتماع بشرى قرار
گيرد.
اعتدال چگونه بوجود مى آيد؟ در كتاب بهداشت روانى در اسلام
(239) يك بخش بدان اختصاص يافته است علاقمندان به آنجا مراجعه كنند.
اما بطور اختصار مى توان گفت :
كمالات بشر در هر شكلى ظاهر شود از ايمان و تقواى او مايه مى گيرد و در عبارت ديگر:
ايمان به پروردگار عالم و رعايت تقواى او، به صفات كمال مبدّل شده و در اشكال عادل
عالم معتدل منصف شريف محبوب و... تجلّى پيدا مى كند.
اعتدال كه از مادّه [عدل ] مايه مى گيرد اوج تعالى و تكامل روحى فرد را نشان مى دهد
و آدمى را هميشه به انتخاب و طرق معقول و منطقى در رابطه با خود يا با ديگران وادار
مى كند.
يك انسانى كه به بركت ايمان و يقين بخداى متعال ، مزّين به زينت اعتدال شده است
بخود اجازه نمى دهد در موردى كه از توان و قدرت روحى و جسمى وى خارج است وارد ميدان
شود با اينكه دست به يك چنين عمل زدن جز نابودى عايد ديگرى ندارد ليكن صدمات و
خسارت جبران ناپذيرى وارد جامعه مى كند.
وقتى كه از صميم دل گرايشات به سمت اعتدال باشد تمامى آرامشها و آسايشها در زندگى
براى انسان فراهم مى شود و اجتماع بدون برخورد واصطكاك مسير كمالى خويش ادامه مى
دهد.
تمام خشونت ها و برخوردها در اجتماع و بدنبالش عقب ماندگى اجتماع بشرى از زمانى
شروع مى شود كه انسانها معتدل نباشند و هركس با علم و آگاهى به قابليّت ديگران در
انجام امورى از اُمورات زندگى ، خود را نامزد كند روز به روز بدرد اجتماع افزوده مى
شود.
براى اينكه فرد نادان و جاهل چگونه مى تواند مسئوليّت هاى سنگين را بدست گيرد، و
موجبات پيشرفت جوامع بشرى را فراهم آورد؟
اما اعتدال آدمى را وادار مى كند كه با قبول و پذيرفتن ناتوانى خويش ، به كسى كه مى
تواند اين كار را انجام دهد روى آورد و با استفاده از فيوضات وى ، به نادانيش پايان
دهد اين اولين فائده قبول كردن عيب و نقص هاست كه وى را برحمت علم و آگاهى موفّق مى
سازد.
دومين فائده اعتدال ، نجات يافتن از محاسبات ومحاكمات الهيّه است زيرا عدم قبول نقص
و عيب آدمى را گرفتار غرور وهواهاى نفسانى مى كند و در اين صورت شيرينى و لذّت
مسائل دنيوى به كامش رسيده و مجازات سخت الهى را فراموش مى كند.
اما شخص معتدل ، به گفتار ديگران در تعريف و تمجيد وى اعتناء نمى كند فردائى را
بياد دارد كه جز اعمال و رفتارش هيچ كس در كنارش نخواهد بود در اين صورت به افراد
لايق و قابل سفارش مى كند كه در اين كار از آنها استفاده شود و از پذيرفتن مسئوليّت
كارهائى كه در صلاحيت شان نيست و نمى توانند بطرز سالمى آن را عملى سازند امتناع
ورزند.
امامت و بيعدالتيهاى مردم
در هر عصر وزمانى زندگى انسان در مسير اعتدال قرار نگرفته است و هميشه با برخورد
واصطكاك و خونريزى و بيعدالتى كامل ، عقب ماندگيهاى خود را، روشن ساخته است روزگارى
كه تمام ابزار وامكانات پيشرفت وترقى براى نابود ساختن ارزشهاى انسانى بكار گرفته
مى شود وهركس در هر مقطع علمى و كارشناسى و يا خبرويّت كه قرار مى گيرد نمى تواند
از آنها براى احياء ارزشهاى معنوى استفاده كند.
به تعبير ديگر: بجاى روشن كردن چراغ زندگى ، در خاموش
نمودن آن سعى كافى مبذول مى شود چطور و چگونه مى توان در يك چنين شرائطى ، ترقى و
پيشرفتهاى اساسى را بدست آورد.
مثال : سلامتى و آسايش بدن انسان ، زمانى تاءمين مى
شود كه تمام تشكيلات دنياى بدن معتدل باشند يعنى درهر كارى از فرماندهى عقل اطاعت
كنند و از افراط و تفريط فاصله بگيرند.
اجتماع انسانها هم زمانى معتدل خواهد شد كه از افراد لايق و شايسته و واجد تمام
صفات كماليّة اطاعت كنند و امّا اگر براى تحقّق هوى وهوسهاى خودشان ، چراغهاى
فروزان وحيات بخش وكمال آفرين و بعبارت ديگر: انسانهاى كامل را از صحنه گيتى خاموش
كنند ديگر اميدى براى تحقق اعتدال در تمامى زمينه هاى زندگى صورت نمى گيرد.
بعنوان مثال : اگر در موقع شب چراغ منزل خاموش شود و
هيچ وسيله اى روشنائى در اختيار نباشد در اين صورت تمامى برنامه هاى انسان از
اعتدال خارج مى شود راه رفتن تنظيم برنامه هاى خانواده تهيّه غذا... نمى تواند در
تاريكى و ظلمت حالت ايده آل و مطلوب داشته باشد.
جهانى كه درحرص و غرور و غفلت به اوج خودش رسيده واز نور ولايت و امامت كه معدن و
مخزن تمام ارزشهاى انسانى مى باشند و در تمام زمينه ها يار وياور و حلاّل مشكلات ،
و ايجاد كننده موجبات كمال و ترّقى ، ذرّه اى بردلها تابش ندارد چگونه مى توان از
راه اعتدال ، به آسايشهاى زندگى دست پيدا نمود؟
اعتدال جامعه انسانى با امام عليه السلام است زيرا در هر زمينه اى نيازمنديها و
احتياجات انسان را تاءمين مى كند بنابراين اعتدال در انسان اعمّ از فردى و يا
اجتماعى زمانى صورت مى گيرد كه كمبودهاى او اعم از مادّى و يا معنوى تاءمين شود
زيرا اساسى ترين عامل بر بيعدالتيهاى همان فقر است و آن بردو قسم است 1 مادّى 2
فرهنگى [معنوى ] امام عليه السلام كسى است كه بر هر دو فقر پاسخ دهد و آنها را از
صحنه زندگى بزدايد.
ليكن بيعدالتيهاى مردم درحق امام بجائى رسيد كه با وجود قبول تمام ارزشها در وجود
امام ، و تمام ذلّت و پستى در دشمنان شان ، شمشيرها را بر دست گرفته و با آن مى
جنگند گاهى شمشير همان آهن تيز وبرّنده است و گاهى قلم و گاهى بيان و...
دانشمندان بزرگ در صحنه جهان با علم و دانش خودشان زمينه اين بيعدالتيها را فراهم
كرده و براى هميشه اميدهاى تكامل وترقى را در روح و روان مردم به ياءس و نوميدى
مبدّل مى سازند.
دراينجا به بخشى از فضائل و مناقب اشاره كرده و سپس به بيعدالتيها در برابر اين همه
فضائل و كمالات اشاره خواهيم كرد تا روشن شود عدم قبول فضائل و كمالات در ديگران از
بزرگترين عقب ماندگى وبيمارى روحى حكايت مى كند.
عجز و ناتوانى از توصيف امام عليه
السلام
حضرت امام رضا عليه السلام در اين زمينه مى فرمايد:
هَيْهات هَيْهات ، ضَلَّتِ العُقُولُ وَ تاهَتِالحُلُومَ و حارَتِ الاَلْبابِ وَ
حَصُرَتِ الخُطَباء و كَلَّتِ الشُعَراء و عَجَزتِ الاُدَباء و عَيَيتْ البُلَغاء و
فَحَمت العُلَماء عَنْ وَصْفِ شَاءنِهِ مِنْ شَاءنِهِ او فُضِلةٍ مِنْ فَضائِله
فَاَقرَّتْ بِالعِجْز والتَّقصير...(240)
هيهات هيات [يعنى خيلى بعيد است كه بشر با اين عقل و شعور ضعيف بتواند امام را
توصيف كند] عقلها راه گم كرده ، خاطره ها سرگردان خردها حيران ، سخنرانان درمانده ،
شاعران دلخسته ، اديبان عاجر وناتوان بليغان لال و ساكت ، دانشمندان خاموش و سر
افكنده ، در مقابل توصيف شاءنى از شئونات و مقامات عاليه ، يايك فضيلتى از فضائل ،
امام عاجز و درمانده اند به ناتوانى وتقصير خودشان از درك شاءن و فضائل امام معصوم
عليه السلام اقرار و اعتراف مى كنند، پس چگونه مى توان به تمام به كليّة كمالات
آگاه شد و از آنها تعريف نمود؟ [يعنى وقتى كه جزئى از شؤ نات امام قابل درك نيست
چگونه تمام اوصافش را مى توان درك كرد؟]
يا به چگونگى آنها اشاره كرد، ياكسى پيدا شود كه در جايگاه او قرار بگيرد، [تمام
آثار خير ومثبت وارزشهاى معنوى را تحويل جامعه دهد] يا فوائد و منافع ، كه از بركات
وجودى اوست در اختيار مخلوقات قرار دهد؟
وَ اَنّى وهو بِحَيثُ النَّجم عَنْ اَيْدى المُتَناولين وَ وَصْفِ الواصِفين .(241)
از كجا چنين فردى پيدا خواهد شد [كه اين همه خيرات و بركات باخود داشته باشد] در
حالى كه او [امام ] در جايگاهى است كه اختران و چراغان فروزان از دسترس علاقمندان و
توصيف وصف كنندگان ، بدوزند.
اءَيَظِنُّونَ اَنَّهُ يُوجَدُ ذلِك فى غَيرِ آلِ رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله
وعليهم ؟(242)
آيا گمان مى كنند كه چنين شخصيتى [با اين همه كمالات و فضائل ومناقب ] در غير از
خانواده رسولخدا (صلّى اللّه عليه و عليهم ) پيدا مى شود؟
جزء خاندان عصمت و طهارت رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله چه كسى ويا كدام
خاندانى مى تواند مدّعى چنين مقام ومنزلتى بشود.
كَذِبْتهم وَاللّهُ اَنْفُسَهم وَ مَنُّتهم الاَباطِل اِذا رَتَقُوا مُرْتَقى
صَعْبَا وَ مَنْزِلا دَحْضَا...(243)
بخدا قسم كه وجدان ونفسهايشان آنها را دروغگو شمارند باطل وبيهودها را هدف و آرمان
خود قرار مى دهند وقتى كه به پلّه يا مكان بلند وسختى پا نهاده وبه منزل لغزنده اى
كه آنان را به پرتگاه و سقوط اندازد پانهاده اند براى اينكه مى خواهند مطابق راءى و
ميل خودشان امامى انتخاب كنند.
لغزشها دو صورت دارد 1 عمده 2 خطا و يا اشتباه انسان در مرحله دوّم مشكلى ندارد كه
در مقابل قوانين جزائى احساس شرمنده گى كند چون به مقتضى طبيعت آدمى ، صورت گرفته
است و خداى متعال به توسط انوار هدايت خود يعنى پيشوايان دينى و امامان معصوم
(صلوات اللّه عليهم اجميعن ) مى خواهد از خطا و اشتباهات بشر كاسته شود.
اما مرحله اول كه خيلى مذموم است وتمام عقاب و عتاب بر آن متوجه است و مهمترين
مسئله در صورت عمد، قبل از توبيخ و مجازات ديگران ، مجازات وجدان اخلاقى است يعنى
انسان وقتى كه كار خلاف را با علم بخلاف آن انجام مى دهد وجدان او، قبل ازهركس
توبيخات خود را شروع مى كند.
امام رضا عليه السلام مى فرمايد: كذبتهم واللّه
اَنفسهم ...(244)
يعنى بخدا قسم وجدان و نفس شان آنها را دروغگو شمارند كه در مقابل خاندان رسولخدا
صلى الله عليه و آله باداشتن تمام فضائل و مناقب ، بدلائل عقلى و نقلى براى احراز
مقام رهبرى و امامت ، مى خواهند براى خودشان امام انتخاب كنند؟
كَيْفَ لَهُمْ بِاخْتِيار امام .(245)
چگونه آنها خودشان را فريب داده و امام تعيين مى كنند آيا چنين كارى در صلاحيّت بشر
اعم از پيامبر و ديگران است ؟ يا اينكه بشر در هر مقام ومنزلتى هم قرار گيرد كارى
كه منحصر بخداست نمى تواند آن را انجام دهد تعيين امام از جمله آنهاست ؟
آيا منتخب بشر مانند خودش نخواهد بود در اين صورت انتخاب چه مزيّتى خواهد داشت ؟
اگر مقصود انتخاب اصلح است اينكه در صلاحيت انسان نيست چون اصلحيّت يك امر باطنى
است و از آن جز خدا كسى با خبر نيست واگر مراد اين است كه انسان براى اجراى برنامه
هاى خداوند كسى را انتخاب مى كند در اين صورت لازم مى آيد كه مخلوق نسبت به خالق
اولوّيت پيدا كند واين هم بدليل عقلى ونقلى باطل ومحال است .
بعد از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله همانطورى كه در حديث و نقل مورخين آمده است
مسئله تعيين خليفه وجانشينى سقيفه بنى ساعده وبيعت گرفتن از مردم و آنها را در مقام
انتخاب كننده قرار دادن ، هيچ مبناى قانون نداشت و از عمده ترين عوامل براى نفوذ
شياطين جامعه اسلامى بشمار مى رود و درعبارت ديگر: تخم عداوت وشيطنت و از بين بردن
ارزش هاى اسلامى ، و هتك حرمت به مقام شامخ اولياء خداى متعال ، بى اعتنائى به حقوق
انسانهاى خداپسند، و از بين بردن سُنّت نبى اكرم صلى الله عليه و آله ، و هم چنين
به صحنه در آمدن افراد منافق و فاسق و متجاهر و ظالم و بى تقوا ومانند آنها از همان
سقيفه بنى ساعده كاشته شد و قوانين الهى بدست نامحرمان بيك ملعبه تبديل گرديد
تاجائى كه جهّال و نادان قوم براى احراز مقام خلافت انتخاب مى شود.
پذيرفتن نقص خود و كمالات ديگران علامت
ايمان است
در هر حال داشتن ايمان قوى بخداى ذوالجلال و روز معاده آدمى را وادار مى كند از هوى
و هوسهاى دنيا فاصله بگيرد و با ديدن فضل و كرامت الهى در وجود ديگران دچار
بيماريهاى روانى نشود كه هميشه علاقمند خواهد بود متنعّمين پيشگاه الهى را مورد
استهزاء و توهين وجسارت قرار دهد تا از محبوبيت او، در ميان مردم كاسته شود وبه سمت
وى ميل كند ولى اين علم ضمن اينكه يك حركت شرك آميز است و خشم خدا را فراهم مى كند
از ديوانگى و بى ايمان او، حكايت مى كند براى اينكه استقرار نعمت هاى الهى در
اختيار بشر، به مشيت و اراده حق تعالى وابسته است وقتى كه از آن رحمت بى پايان
عنايتى ، به يك موجود ضعيف وناتوان بشود او را درزمين و آسمان محبوب و عزيز مى كند
مخالفت و دشمنى با اين گونه افراد به دشمنى باخدا باز مى گردد چون نعمت را خدا به
او داده است اما اگر در مقام غبطه واقع شود و خود را فقير و نيازمند رحمت الهى
بپذيرد و از وجود متنعمين نهايت استفاده را عملى سازد خواهد توانست از آن فيض عظمى
خداوندى برخوردار شود.
نگاهى به زيان مخالفتها
وقتى كه شياطين وارد وسوسه ها شدند واز طرق نامعقول ونا مشروع افكار عمومى را مسموم
كرده وآنها را در اهداف پليد خودشان بكار گرفتند و امامان معصوم (صلوات اللّه عليهم
اجمعين ) آن معادن علم واسرار الهى را، از مردم جدا كردند زيان و خسارت جبران
ناپذير شروع شد چون امام صاحب علمى است كه دركنارش جهلى وجود ندارد وحضرت امام رضا
عليه السلام در اين زمينه مى فرمايد:
والاِمامُ عالِمً لا يَجْهُل وَراعٍ لا يَمْكُر، مَعدِنُ النُّبَوةِ لا يُغْمَزُ
فيه بِنَسَبٍ وَ لا يُدانِيه ذُوحَسَبٍ...(246)
امام عالم ودانائيست كه جهلى ندارد و سرپرستى كه حيله ونيرنگ نبازد، معدن نُبوَّتست
، سلسله نَسبش آلوده گى ندارد و هيچ كسى درحسب به او نرسد سلسله جليلة حسب ونسب
امام از طريق رسولخدا صلى الله عليه و آله ادامه مى يابد. و فرد نا صالحى در ميان
آنها وجود ندارد بلكه همه آنها از مقام عصمت وايمان بزرگ برخوردار بوده اند:(247)
حضرت مى فرمايد: فالبَيتُ مِنْ قُرَيشٍ وِ الذِّروَةُ
مِنْ هاشمٍ وَ العِتْرَةُ من الرَّسُول صلى الله عليه و آله شَرَفُ الاَشْرافِ،
والفَرْعُ مِنْ عَبْدِ مَنافٍ...(248)
خانواده اش از قريش است و از ذريّه هاشم واز خاندان رسول صلى الله عليه و آله از
حيث شرافت از اشراف و بزرگان است و در طول و شاخه عبد مناف مى باشد.
عقيده اماميّة در حسب ونسب رسولخدا صلى الله عليه و آله
پيروان ائمه اثنى عشرى معتقدند كه سلسله جليله حسب ونسب رسولخدا صلى الله عليه و
آله از دنائت و پستى پدران و آلوده گى مادران ،مُنزّه است و هيچ نوع عمل رذائل
اخلاقى در آنها وجود ندارد.(249)
ابوذر (رحمة اللّه ) مى گويد:
لقد سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول : خَلَقْتُ اَنَا و عَلىُّ بنْ
ابيطالب مِنْ نُورٍ واحدٍ، نُسبِّحِ اللّه تعالى عِنْدَ العَرْشِ، قَبْل ان يخلق
آدَم باَلْفَى عامٍ فَلَمّا اَنْ خَلَق اللّه آدَم جَعَلَ ذلِكَ النُّور فى
صُلْبِهِ...
ابوذر (رحمة اللّه ) مى گويد از رسولخدا صلى الله عليه و آله شنيدم مى فرمود: من و
على بن ابيطالب ازيك نور آفريده شده ايم و پروردگار را در زير عرش هزار سال قبل از
خلقت آدم بود تسبيح مى گفتيم و قتى كه خداوند متعال حضرت آدم را آفريد اين نور را
در صلب وى قرار داد، در هنگامى كه او به بهشت وارد شد واقامت كرد ما در صلب اوبوديم
، وقتى كه نوح سوار كشتى شد ما در صلب او بوديم موقعى كه ابراهيم به آتش پرتاب شد
ما در صلب وى بوديم ، همين طور خداى عزوّجل مارا [من و على بن ابيطالب عليه السلام
را] از اصلاب طاهره به ارحام طاهرة انتقال داد تا اينكه به عبدالمطلب رسيد وما را
نصف كرد، من را در صُلب عبدالله وعلى عليه السلام را در صلب ابيطالب قرار داد.(250)
راوى از امام باقر عليه السلام در تفسير آيه شريفه ((و تُقلِّبك فى السّاجِدين ))
سؤ ال كرد؟ قال : يرى تَقَلُبَّه فى اَصْلابِ النَّبيّنَ مِنْ نَبىٍ الى نَبىٍ،
حَتّى اَخَرَجَهُ مِنْ صُلْب اِبيهِ من نِكاحٍ غير سَّفاحٍّ، من لدن آدم .(251)
((انتقال پيامبر صلى الله عليه و آله را در اصلاب انبياء از يكى به ديگرى مى بينم
تا اينكه از صلب پدرش خارج ساخت واز نكاحى كه هيچ نوع فساد و آلوده گى از زمان آدم
نداشته به دنيا آمد)) يعنى پيامبر اسلام وعترت طاهرينش از جهت اجداد و جدّات كاملا
سالم بوده و هيچ موردى ، بر خلاف شؤ نات دينى در دوران زندگى آنها وجود نداشته است
مطلب ديگر اينكه : ظرف بامظروف بايد تناسب داشته باشد همانطورى كه در حديث آمده است
رسولخدا صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام نور واحدى بوده اند و اين نور
در اصلابى مى تواند قرار گيرد كه قابليّت آن را داشته باشند و خود را به نجاسات شرك
و كفر و عصيان آلوده نكنند.
اين امتياز حسب و نسب امام است كه احدى نمى تواند مدعى چنين مزيّتى در نسب خودش
بشود تنها نَسبى كه طهارت و پاكى آن مورد قبول همگان است و كسى در آن شكّى ندارد
همان نسب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و عترتش مى باشد.
ويژه گيهاى امام از زبان حضرت رضا عليه
السلام
1 نامِىِ العِلْم :(252)
رشد و نُمّوو افزونى علم ودانش از اوست چون در هيچ موردى جهل و ابهامى برايش وجود
ندارد چون امام معدن علم الهى است و در طول تاريخ احدى نتوانسته است درهر زمينه اى
با هر زبانى ، سئوالات را پاسخ دهد ولى امام مصداق بارز اين حقيقت است .
2 كامِلِ الحِلْم :(253)
سعه صدر وبردبارى امام در عالى ترين سطح مى باشد باهمه آن امتيازات كه دارد در
مقابل توهين و جسارتهاى ، دشمنان و بيگانگان از فرهنگ دينى ، مانند كوههاى بلند قوى
و محكم ايستاده و كوچكترين انفعال وعكس العملى از خود نشان نمى دهد بلكه با سخنان
شيرين و دعاهاى خير، پاسخ مى دهد، كمال حلم وبردبارى ، چيز ساده اى نيست بلكه از
عالى ترين مراحل ايمان و داشتن يك شخصيت كامل ، حكايت دارد.
3 مُضَطلِع بِاءَلاَمْرِ:(254)
در امر امامت نيرومند است يعنى مى تواند مسئوليّت اين بار سنگين را بطور كامل و
خداپسندانه به عهده گرفته و اجراء كند در هر مسئوليتى بايد توان كارى خود را مورد
مطالعه قرار دادتا مشخّص شود تا چه اندازه مى تواند بطرز زيبا اين سفارش را عملى
سازد انسانى كه در عالى ترين مراحل عرفان واقع شده است و در كنار هر مخلوقى ابتداء
خدا را مى بيند و به بركت آن از يك ولايت تكوينى برخوردار است كه مى تواند جهان
هستى را در يك لحظه پيش روى خود مطالعه كند در بهترين شرائط مى تواند بار سنگين امر
الهى را بردوش گيرد.
4 عالِمٌ بِالسِيّاسَةِ:(255)
مسئله سياست در برنامه هاى زندگى معنى واقعى خود را از دست داده است زيرا سياست در
لغت و در اصطلاحات فرهنگ دينى به معناى تدبير و مديريت سالم است كسى كه در كارى از
يك مديريّت معقول و منطقى برخوردار باشد و مسئوليّت محوّله را بنحو احسن انجام دهد
انسان سياستمدار گفته مى شود سياستى كه در آن ملاك عدالت باشد وبا تمام وجود بتواند
حريم قانونى هر فرد را مورد احترام همگان قرار دهد و زمينه هاى ظلم و طغيان و كبر و
غرور ونفاق وتزوير تملُّق و چاپلوسى ... را بزدايد تا هركس بتواند در يك امنيّت
سالم بدون اضطراب و نگرانى و تشويش خاطر، به زندگى خود ادامه دهد در چهره نورانى
امام متبلور است زيرا به تمام شئونات يك مديريت كامل در رساندن مخلوقات الهى به هدف
نهائى ، يعنى وابستگى كامل بخداى متعال ، دارا مى باشند و در دوران كمى از زندگى
گُهر بار حضرت امير عليه السلام اين واقعيت غييت پيدا كرد كه سياست واقعى آنست
جامعه انسانى را از جهت روح و روان در يك كمالات عاليه اى قرار دهد تا هر لحظه صفا
و وفا از تمامى انسانها وارد اجتماع شود و در يك كلام : سياست واقعى آنست امنيّت
حقيقى را كه متضّمن آرامش و آسايش دلهاى مردم است ايجاد كند روح و روان انسان و
تمامى برنامه هاى زندگى شان را به سمت تقوا و پرهيز از گناه و عصيان سوق دهد.
و بارها شكايت و گلايه داشت چرا مردم از سياست ، خيانت و نيرنگ مى فهمند مگر از راه
نفاق و نيرنگ و طرق شيطانى ، آرامش بردلها مى نشيند؟
و در كلامش آمده است :
من سياستمدار و زيرنگ ترين فرد در ميان عرب مى باشم اگر تقواى الهى مانع نبود يعنى
به تمام فرمولهاى سياست عالم هستم ليكن از چهارچوب تقوا نمى توانم خارج شوم اين سخن
در مقابل گفتار كسانى است كه مى گفتند معاويه در سياست چنين و چنان است ولى على بن
ابيطالب عليه السلام از اين كار عاجز است .
مى فرمايد: وَ اللّه ما مُعاوِيةَ باَدْهى مِنّى ، و لكنَّهُ يغدِرُ وَ يَفْحُرْ، و
لَولا كِراهِيَّةُ الغَدْر لكَنُتُ مِنْ اَدْهىَ النّاسِ...(256)
قسم بخدا معاويه از من زرنگ و سياستمدارتر نيست ليكن وى حيله و نيرنگ نموده وبه
فجور دست مى زند اگر حيله و نيرنگ يك عمل زشت وپليد نبود من از تمامى مردم زرنگ تر
بودم .
در روزگارى كه سياست معناى واقعى خودش را از دست داده است و به يك وسيله نادرست
تبديل شده است و هر كسى كه از طرق شيطانى و نفسانى و نيرنگ و خيانت ... وارد شود و
افكار عمومى را در يك حالت نگرانى قرار دهد و تمامى اسباب سالم زندگى را فداى
خواهشهاى نفسانى خود سازد وانسانهاى كامل و سالم را كه بهترين ابزار خوشبختى مردم
هستند از صحنه بيرون سازد... به چنين فردى سياستمدار گويند همان وضعى كه بعد رحلت
نبى اكرم صلى الله عليه و آله پيش آمد در چنين سياستى گلها پژمرده مى شوند ولاشه
هاى متعفّن با بوى گنديده خود، زمام امور را بر دست مى گيرد و جامعه بشرى را در سيه
روزى قرار مى دهد.
سياستى كه عالى ترين فرد اجتماع را تضعيف كند و او را با تمام خبرويّت و علم و دانش
كه در تمام زمينه هاى زندگى ، اعمّ از عالم غيب و شهود، و با دارا بودن تخصّص هائى
كه در ذهن بشر نمى گُنجد به مدت بيست و پنج سال از مردم جدا كند در اين صورت چه
هدفى را دنبال كرده است ؟ آيا در ميان عقلاء مى توان بر چنين شيطنت نام سياست گذاشت
؟ آيا در چنين سياستى بجز نابودى و اضمحلال ارزشهاى زندگى ، و فراهم كردن غفلت
وجهالت انسانها... نتيجه ديگرى باخود دارد؟
براى اين سئوالات ومشابه آن بايد وجدانهاى بيدار پاسخ داده و سياستى را كه امام
عليه السلام مجرى آنست براى خود معنى كند تا روشن شود بعد از پيامبر صلى الله عليه
و آله چه ظلم و جنايتى براى جامعه انسانى رُخ داده است و بعد از اين همه دليل و
بُرهان ، كه به مرور زمان ثابت شد تمام اين سياستهاى بر عليه انسانيت بوده است آيا
بازهم براى وابستگان شيطان شكّى وجود دارد؟ چرا اين همه انسانها فداى شياطين و
دروغگويان بشوند مگر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در مدت بيست وسه سال سياست
دينى را پياده نكرد؟ مگر پيامبر صلى الله عليه و آله نبود كه دورترين فرد آفريقائى
را مقرّب ونزديكترين خويشاوندانش را از خود دور مى كرد و مى فرمود: ملاك تقرّب ،
تقواست .
امام بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به تمام جوانب سياست علم و آگاهى
كامل دارد وسياستى كه او مجرى آنست همان خواسته خداونديست ليكن بايد بدست افراد
آگاه ومؤ من پياده شود و در فرهنگ دينى سياست به معناى موجودش عبارت است : از
احياء كردن ارزشهاى معنوى و ايجاد تفكّر اُلفت و آشتى ، و سوق دادن انسانها بسوى
كمالات ، و از بين بردن ريشه هاى كفر و نفاق و امتيازات نفسانى ... مى باشد.
ويگانه شخصيتى كه بتواند اين مسئوليت مهمّ و ظريف را، بنحو احسن پياده كند امام
عليه السلام است و اين واگذارى از ناحيه خداى متعال صورت گرفته است زيرا او بهتر مى
داند چه كسى مى تواند سياست الهى را پياده نمايد؟
مُستحقُّ لِلرّئاسة
(257)
امام سزاوار رياست است
معنى استحقاق ، مطلوبيت و محبوبيّت را در انجام كارى توضيح مى دهد چون مسئله رياست
يك امر خيلى پيچيده و خطرناكى است و هميشه حوادث تلخ و ناگوارى را با خود دارد در
اين صورت لازم است به استحقاق و قابليّت افراد توجه كافى مبذول شود براى اينكه
رياست در مفهوم خودش يعنى ابزار و امكانات مهم را در اختيار گرفتن ، آن كسى كه اين
همه وسائل و امكانات بالقوّة و يا بالفعل را در اختيار مى گيرد كيست ؟ و چرا؟
در اينجا مراد از كيست تشخيص شناسنامه اى نيست بلكه مراد جايگاه وى در مراحل ايمان
و يقين بخداى متعال ، و تربيت و پرورش هاى روحى ، و بدست آوردن كمالات عاليه اى كه
هر لحظه خدا را در مقابلش نشان مى دهد، ما منكر اصالت خانواده نيستيم ليكن ابتداء
لازم است نكات فوق را مدّنظر قرار داد و گفت ، آن كسى كه به هر نحو، خود را در جهت
رياست قرار داده است آيا استحقاق آن را دارد يانه ؟ يعنى مى تواند رياست را در
وابستگى به خداى متعال و رعايت خوشنودى او بكارگيرد و هر لحظه اعمال خود را مطابق
دستورات آسمانى انجام دهد يانه ؟
تحقق اين شرائط در انسان مستلزم يك ايمان قوى مبتنى بر عين اليقين است و تنها كسى
كه مى تواند به آن ايمان مذكور دست يابد امام است وبه همين جهت سزاوار رياست است .
و اگر در صحنه گيتى استحقاق به رياست مورد توجّه همگان قرار مى گرفت اين همه خسارت
و عقب ماندگى ، و تفكر منفى به زندگى بشر هجوم نمى آورد و تمام بدبختيها را پايه
گذارى نمى كرد.
هدف اسلام در تمام برنامه هاى زندگى براين است كه بهترين ها و لايق و شايسته ترين
انسانها در صحنه باشند تا بتوانند با آن تخصصّ قابليّتى كه دارند از رياست يك فضاى
معنوى ايجاد كنند و در آن گلهاى زيبا و معطّر كاشته وشعاع رياست خودشان را مبتنى بر
ارزشهاى زندگى قرار دهند نمونه بارز اين حقيقت وجود امام است كه قرآن و پيام آور
الهى صلى الله عليه و آله مردم را به قبول رياست امام و اطاعت از او دعوت مى كنند
چون تمام ارزشها وتخصصّها و كمالات و تمدّن واقعى در وجود اوست و مخالت خويش را با
رياست ظالمان و منافقان ، طاغوتيان ، و بندگان هوى و هوس اعلام داشته است زيرا
اينها عوامل بدبختى و عقب ماندگى جامعه هستند همانطور كه بعداز وفات رسولخدا صلى
الله عليه و آله عوامل بدبختى روى صحنه آمده و مردم را از امام جدا كردند وتا ظهور
حضرت مهدى عليه السلام (عجلّ اللّه تعالى له الفرج ) اين بدبختى و هلاكت وجود دارد.
بنابراين اگر استحقاق و قابليت و شايستگى رياست در كسى نباشد قطعا رياست نالايق
بدبختى و عقب ماندگيها را بدنبال دارد و هميشه افكار جامعه را با بى لياقتيهاى خودش
، به سمت گمراهى وازبين بردن ارزشهاى انسانى سوق ميدهد.
عمربن خطاب در مورد رياست ابوبكر مى گويد
كانت بيعة ابى بكر فَلْتَة و قى الله المسلمين شرَّها فمن عاد مثلَها فَاقتلوه .(258)
بيعت ابوبكر [كه نشان دهنده رياست اوست ] يك كار نسنجيده ونپخته اى بود خداوند
مسلمين را از حوادث تلخ آن نگهدارد و هركس بعد از اين چنين حركتى را تكرار كند او
را بكشيد.
و در مواردى ابوبكر به عدم شايستگى خود براى رياست دينى اعتراف مى كرد در مقام
معرّفى شخص لايق وشايسته رياست قرار مى گرفت .
اَقيلُونى فَلَسْتُ بِخَيرِكُمْ وَ عَلىُّ فيكُم .(259)
مرا واگذاريد چون من فرد شايسته ولايق درميان شما نيستم در حالى كه علىّ بن ابيطالب
عليه السلام درميان شماست .
اين دونكته نشان مى دهد كه حوادث بعداز وفات رسولخدا صلى الله عليه و آله چقدر زيان
بار بود تا جائى كه خودشان بدان اعتراف كامل داشتند مبنى براينكه رياست در اختيار
افراد ناشايست ثمره اى جز نابودى ارزشهاى معنوى ندارد ليكن همين وسيله اگر در
اختيار كسى كه در مبارزات جهاد اكبر پيروز گشته ، قرار بگيرد عامل بزرگيست براى
پرورش استعدادهائى كه در حال شكوفائى هستند.
بنابراين عمده ترين معيار در فرهنگ دينى براى تحويل رياست ، پيروزى وى در مبارزه با
نفسش مى باشد و هركسى كه توانسته برخواسته هاى خود غلبه كند وبا مهار كردن غرائز
خويش ، خود را از قيد واسارت آنها نجات دهد مى تواند در يك مقام و مسئوليتى ، بنحو
احسن از عهده و ظائف محوّله بر آيد.
اما اگر در اسارت نفنس خود باشد نمى تواند مستحق رياست شود چون انسان اسير در
اختيار ديگريست وبا اراده او كار مى كند.
شايستگى و لياقت واستحقاق حضرت امير عليه السلام از آيات الهى و احاديث نبوى صلى
الله عليه و آله بطور آشكار فهميده مى شود.
انَّما وَليُّكُم اللّهُ و رَسُولُه ، وَالَذّين آمَنُوا يُقيمونَ الصَّلوةَ و يؤ
تونَ الزَّكاةَ وَ هُم راكِعُونَ.(260)
ولى و سرپرست شما منحصر است بخدا و رسولخدا وآن كسى كه ايمان آورده و اقامه نماز مى
كند، و در حال ركوع زكاة مى دهد.
در ميان تمام فرق مسلمين اجماع است كه اين آيه شريفه در حق حضرت على عليه السلام
نازل شده است هنگامى كه درحال ركوع انگشتر خويش را به فقير داد و اين جريان در حضور
گروه زيادى از اصحاب واقع شد.(261)
رسولخدا صلى الله عليه و آله از قرائت آيه شريفه فرمود: من كنت مولاه فَعلى مولاه
...
بر هركسى كه من مولا و رهبرم بنابراين على مولا و رهبر اوست .
مولى همانطورى كه از لغت و احاديث استفاده مى شود به معناى اولويت در تصرّف است
يعنى پيامبر و امام بر جان و مال انسان در مقام تصرف از خودشان اولى هستند.
جمهور علماء مى گويند اين آيه در بيان فضائل و مناقب حضرت على عليه السلام نازل شده
است . شواهد التنزيل ج 1/187، الدر المنشور ج 2/298 فتح القدير ج 3/57، روح المعانى
ج 6/168، المنار ج 6/463 تفسير طبرى ج 6/198، الصواعق المحرقة /75، در اين رابطه از
كتابهاى اهل سنّت مصادر زيادى است كه بطور اختصار اشاره گرديد.
مُفْتَرَضُ الطّاعَةِ(262)
اطاعت امام فرض و واجب است
اطاعت از دستورات امام براى تمام بندگان الهى واجب است و اگركسى معصيت آنها را كرده
باشد از جرگه ايمان خارج شده است زيرا اطاعت آنها اطاعت خداست همانطورى كه در زيارت
جامعه آمده است :
من اَطاعَكُم فقد اَطاع اللّهِ و من عَصيكُمْ فقد عَصَى اللّه و من اَبغَضُكم فقد
ابغض اللّه ، ومن اعتصم بكم فَقد اعتصم باللّه ...(263)
هر كسى از شما [امامان معصوم ] اطاعت كند در حقيقت خدا را اطاعت نموده است و هركس
نافرمانى شما را بكند در واقع معصيت خدا كرده است و هركس شما را به خشم آورد خدا را
خشمناك نموده است و هر كه به شما چنگ زند و توسّل جويد در حقيقت به خدا متوسّل شده
است .
اطاعت خدا يعنى بكار گرفتن تمامى دستورات و قوانين او در برنامه هاى زندگى مى باشد
و عصيان يعنى تخلف و نا فرمانى كردن از دستورات الهى ، با تسليم و عدم تسليم در
برابر فرمان حق ، رنگ و قيافه حقيقى آدمى واضح مى شود به اين معنى آنكه تسليم خدا
شده چه رنگى دارد و آنكس كه نافرمانى مى كند در چه وضعى بسر مى برد؟
براى هركس لازم است در مورد اوامر و نواهى الهى ، به اندازه استعداد خويش مطالعه
كند تا بفهمد با اطاعت و يا نافرمانى از اوامر و نواهى خداى متعال چه موانعى از سر
راه زندگى وى برداشته مى شود و يا چه مشكلاتى به او روى مى آورد.
در هر صورت فلسفه اطاعت ازخداى سبحان ، پرورش دادن استعدادهاى باطنى و حفّارى كردن
در معادن وجودى مى باشد وهركس كه خود را در بهترين شرايط مطيع خدا قرار دهد در
حقيقت تخم هاى سعادت وخوشبختى آفريده شده در وجودش را آبيارى نموده است و بتدريج به
آن مراحل عاليه كمالات معنوى قدم مى گذارد و قرآن در اين زمينه مى فرمايد: وَ مَنْ
يُطِعُ اللّه و رَسُولَه يُدْخِله جَنّاتٍ تَجرى مِنْ تَحتِها الاَنْهار.(264)
هركس از خدا و رسولش اطاعت كند خالق متعال او را به باغهاى بهشتى كه از زير شان
نهرها جاريست داخل مى كند.
در آيه ديگر مى فرمايد: وَمَنْ يُطع اللّهَ وَ رَسُوله
فَقَدْفازَ فُوَزا عَظيما.(265)
هركس از خدا و رسولش اطاعت كند به يك پيروزى و موفقيتهاى بزرگى دست پيدا كرده است .
بنابراين اطاعت از اوامر و نواهى خداى سبحان ، ضرورت هاى زندگى انسان را تشكيل مى
دهد براى اينكه زندگى همه اش خواسته است و تمامى خواستها با تسليم شدن در برابر
فرمان حق ، برآورده مى شوند و در مقام تجربه هم ثابت شده كه موفقيت بشر در اطاعت او
از خداست .
نكته ديگرى كه در آيات مطرح است اطاعت خدا با اطاعت پيامبرش آمده است يعنى اطاعت
پيامبر همان اطاعت خداست و هيچ تفاوتى وجود ندارد و به عبارت ديگر در اينجا دو
اطاعت هم عرض وجود ندارد بلكه يك اطاعت است و آن اطاعت از ذات اقدس تعالى مى باشد و
اطاعت از پيامبر هم همان اطاعت از خداست .
قرآن مى فرمايد: مَنْ يُطع الرَّسُول فَقَدْ اَطاعَ
اللّه .(266)
هركس از پيامبر اطاعت كند در واقع خدا را اطاعت نموده است .
بنابراين مطابق صراحت قرآن اطاعت از اوامر و نواهى پيامبر اسلام صلى الله عليه و
آله اطاعت از خداست و هيچ تفاوتى وجود ندارد.
و در آيه ديگر اطاعت سومى مطرح مى شود وآن هم مثل آيات ديگر نشان دهنده يك واقعيت
است وآن اطاعت از خداى عزوجل مى باشد.
يا اَيُّها الذّينَ اَمَنُوا اءَطيعُواللّه و اَطيعُوا الرّسُولَ و اُولى الاَمْرِ
مِنْكُمْ.(267)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد ازخدا و رسولش و صاحبان امرى كه از شماست اطاعت كنيد.
مراد از اولى الامر حضرت على عليه السلام است وامامان معصومى كه بعد از او در مقام
امامت قرار مى گيرند همه صاحب امر الهى هستند و بطور اختصار به ماءخذ اشاره مى شود:
تفسير البحر المحيط ج 3/228، احقاق الحق ج 3/435 نيابيع المودة /116، شواهد التنزيل
ج 1/149.
بنابراين اطاعت از امام واجب است ومعصيتش كفر مى باشد رسولخدا صلى الله عليه و آله
مى فرمايد: انّه لايَجُوزُ عَلَى الصِّراط الاّ مَنْ كانَ معه كِتابً بولاية علىَّ
بن ابيطالب .(268)
هيچ كس نمى تواند بدون ولايت على بن ابيطالب عليه السلام ازپل خطرناك در روز قيامت
عبور كند [و تا خود را از آتش جهنم نجات دهد]
قائمٌ بِاَمْرِاللّه
(269)
قيام و حركت امام به امر خداست
امام هدفى جز اجراى دستورات خداوندى ندارد و اگر به طور روشن به مقام و منزلت ايشان
توجّه شود همين نكته تبلور مى كند كه تمامى برنامه هاى امام بدستور خدا صورت مى
گيرد واين نشان دهنده اين است كه مجريان قوانين الهى ويژه گيهاى خاصى دارند وبه
همين سبب آماده گى كامل براى دريافت امر خدا و تحويل آن به بندگان را دارا مى باشد
در اين صورت لازم است جامعه شناسان و روان شناسان وحتى مورّخان در تحليل هاى خودشان
از تاريخ زندگى امام معصوم عليه السلام و مباشرت و معاشرت ، سكوت ، جهاد او روشِ
معقولى را اتّخاذ كنند.
يعنى امام را در سيماى يك انسان عادّى كه به مغز و انديشه خود متّكى است قرار ندهد
چون در چنين تحليلى تمام كار و كوشش عبث وباطل خواهد بود براى اينكه يك فرد عادّى
در مقام مبارزه برنامه هاى خود را مطابق معيارهاى خاصّى كه دارد شروع مى كند و در
يك لحظه تصميمات عوض مى شود از ره نيرنگ و نفاق وارد شده تا مقصود نهائى خود را
پيدا كند اما در باره امام نمى توان چنين تحليلى را اظهار كرد.
زيرا او خليفه خداست و تمامى برنامه هايش مطابق دستورات الهى صورت مى گيرد يك زمان
مبارزه را چه يك تكليف الهى است در قيافه جهاد صورت مى دهد مانند حضرت امام حسين
عليه السلام يك وقت همان تكليف را در معناى صلح پياده مى كند مثل حضرت امام حسن
عليه السلام زمانى صبر و بردبارى در مقابل شيطنت ها را براى خود تكليف مى داند و
زمانى قيام را در يك حالت خيلى دلخراش انجام مى دهد تا جائى كه اءسارت فرزندان واهل
و عيال و قرار گرفتن آنها در مكانهاى بى سايه بان و مدتى بدون آب و غذا ماندن هم
داخل همان تكاليف الهى مى شود.
كسانى كه در باره امام معصوم عليه السلام مى خواهند سخن بگويند و از برنامه هاى
آنها تحليلاتى ارائه بدهند بايد قبل از هر چيز، خود امام را بشناسند تا بتوانند
مطلب درستى را تحويل ديگران داده باشند واينكه گروهى از برنامه هاى امامان معصوم
عليهم السلام انتقاد مى كنند ويا اينكه نسبت هاى دروغ مى دهند اينها در حقيقت از
اشتباه خودشان خبر ندارند وآن عبارت است از اينكه امام به امر خدا قيام وحركت مى
كند در در اين صورت تمام كارهاى او مطابق امر پروردگار صورت مى گيرد سكوت و قيامشان
همه از اين كانال عبور مى كند نسبت جهل به امام يا انتقاد از برنامه هاى او هيچ
معنائى ، جز اشتباه وعدم درك مقام او ندارد در زيارت شريف جامعه الذّين لا
يَسْبِقُونَه بِالقَوْلِ و هم بَامْرِه يَعْملونَ...(270)
امامان معصوم (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) كسانى هستند يك كلمه از غير خدا حرف نمى
زنند و به امر و دستور خدا عمل مى كنند.
واَشْهَدُانَّكُمْ الائمَةُ الرّاشِدُونَ... المُطيعُونَ لِلّهِ القَوّامُونَ
بِاَمْرِهِ العامِلُونَ بِارادَتِهِ...(271)
شهادت مى دهم كه شما امامان به عالى ترين مقام معنوى رشد يافته ايد... و با تمام
وجود مطيع و تسليم خدائيد و قيام و حركت شما به امر الهى وابسته است و تمام اعمال
شما با اراده خدا صورت مى گيرد.
امام معصوم عليه السلام نشان دهنده حقيقت توحيد است و تمامى برنامه هاى زندگى شان
در اثر وابستگى و تسليم واقعى به خداى عزوّجل از معناى عصمت برخوردار است حتى اخلاق
و رفتار ومعاشرت شان در هر شرائط كه باشند مطيع اراده اوست اگر به اين قاعده كلى
ايمان داشته باشيم كه امام معصوم عليه السلام به امر خدا عمل مى كند در هيچ موردى
با مشكل و دشواريهاى تحليلى مواجه نخواهيم شد و در صورت عدم درك و يا توجيهه سالم
خود را در مظّان انتقاد و عدم فهم درست مطلب قرار مى دهيم .
بعنوان مثال : شيرينى وخوشمزه بوده عسل براى هر انسانى
مورد قبول است و اينكه يك داروى شفابخش مى باشد مورد تاييد قرآن است اگر كسى در
هنگام استفاده بجاى مزه شيرين ، مزه تلخ احساس كند ويا بجاى بهبودى و سلامت كسالت
پيدا كند نبايد عسل را مورد انتقاد قرار دهد براى اينكه عسل سالمى كه در خرطوم
زنبور از عصاره گلهاى گوناگون ساخته مى شود هيچ وقت تلخ نمى باشد اما آن كسى كه در
موقع استفاده ، زيان ديد است بايد به نواقصات و مشكلات حواسّ خود مراجعه نمايد.
امام عليه السلام اوامر و نواهى الهى را كه در برگيرنده سعادت و خوشبختى جوامع بشرى
است از مقام ملكوتى دريافت مى كند و با اراده و دستور خداوندى آنها را اجراء مى كند
وقتى كه ما موردى را نمى توانيم درك كنيم و يا به نظر ما نبايد آن كار صورت مى گرفت
و از اين قبيل امورات ، بايدخودمان راتحت نظر گرفته تا مشكل ويا نقص عدم درك درست
از برنامه هاى امام ، از بين برود.
ناصِحٌ لِعِبادِاللّهِ(272)
امام نصيحت كننده بندگان خداست
در جهان امروز افكار مردم به مسائل صنعت و تكنولوژى وبه برنامه هاى علمى ديگر بقدر
زيادى ، مبهوت گشته است كه بتدريج تصورّات عجيبى در مسير وابستگى هاى خود شكل مى
گيرد مانند اينكه : علم و دانش را حلاّل مشكلات و گره گُشاى برنامه هاى زندگيش
قلمداد مى كند.
اما اگر به حقيقت مطلب پى برده شود بشر باهمين وسايل و امكانات موجود مشكلات زيادى
در زندگى ايجاد مى كند كه به ناراحتى ونگرانيهاى همگان افزوده مى شود عمده ترين هدف
از خلقت بشر، شناخت خدا و تسليم او شدن است و تمامى آسايش وآرامشهاى او درهمين نكته
دور مى زندامامان معصوم (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) براى پند واندرزِ بندگان خداى
متعال پا به عرصه گيتى نهاده اند براى اينكه نصيحت وسيله ظريف و لطيفى است وقتى كه
به عمق قلبها نفوذ مى كند قيافه آدمى را در يك لحظه تغيير مى دهد و او را از
باتلاقهاى ياءس و نوميدى و اضطراب بى ايمانى به ساحل آرام و مطمئن ايمان مى رساند
در هر صورت اساسى ترين راه براى خوشبختى وسعادت انسان همان مسير پند واندرز است و
خداى تبارك و تعالى بندگان خويش را از همين طريق تربيت ميكند و در قرآن مجيد آيات
فراوانى در اين مورد آمده است :
1 يا ايُّها النّاس قدجائكُم موعظةً مِنْ رَبّكم وشِفاء لما فى الصدُّور.(273)
اى مردم از ناحيه پروردگارتان پند وموعظه براى سعادت ومعالجه كسالت هاى روحى وروانى
شما آمده است .
2 فمنْ جائهُ موعظة مِنْ رَبِّه فانتهى فله ما سَلَف وامْرُهُ الى اللّه ...(274)
پس به هركس پند و نهى الهى برسد واو نهى پذير باشد و اعمال زشت خود را ترك نمايد در
اين صورت پاك و سالم خواهد بود وكارهايش بخدا واگذار مى شود.
3 يَعظكُم اللّه اَنْ تَعودوا لمثله ابدا ان كنتم مؤ منين .(275)
خداى متعال شمارا پند و نصيحت نموده واز برگشتن به گناهان ديگر نهى مى كند و اين
مواعظه را بياد داشته و فراموش شان ننمائيد اگر از اهل ايمان باشيد.
مواعظه ونصائح الهى در شكل هاى متفاوت به انسان مى رسد تا او را از گرفتار شدن به
بيماريهاى روحى وروانى ، و درنتيجه از بدبختى دنيا و آخرت نجات دهد گاهى مواعظ
بوسيله پيشوايان معصوم عليه السلام است و در مواردى بصيرت و آگاهيهاى انسان وى را
متوجه نصائح موجودات ويا فصول سال و يا سرنوشت بدكاران ونيكوكاران نموده و او را
براى بكار گرفتن راه درست وادار نمايد.
بنابراين موعظه يك امر حيات بخش است و موفق ترين انسان كسى است كه خود را براى
موعظه ونصيحت آماده كند زيرا انسان ناصح جز پيشرفت وترقى و خيرخواهى هدف ديگرى
ندارد و بعبارت ديگر: فرد نصيحت كننده مانند شمعى است كه با سوزاندن خود، مسير
زندگى را براى ديگران هموار مى كند و در طول تاريخ حقيقت اين نكته براى همگان ثابت
شده است .
وقت يكه به سيره امامان معصوم (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) نگاه مى كنيم مى بينيم
تمامى برنامه هاى خودشان را وقف عامّه مردم نموده اند وبا هر وسيله اى ممكن در مقام
نصيحت بر مى آمدند حتى حضرت امام حسين عليه السلام آن قيام خونين و دلخراش خود را
به همين هدف انجام داده تا جائى كه مى فرمايد:
اَللّهُمَ انِّكَ تَعْلَم اَنَّهُ لم يَكُنْ ماكانَ مِنّا تَنافُسَا فى سُلطانٍ...(276)
خدايا تو خود مى دانى آن عملى كه ما انجام مى دهيم در مسير رقابت براى سلطنت و
رياست نيست و براى بدست آوردن كالاهاى دنيوى هم نمى باشد لكن هدف اساسى ما اين است
كه دين تورا پياده كنيم واصلاحات لازم را در كره زمين و يا بلاد تو انجام دهيم ...
وقتى كه امام هدفى جز نصيحت براى بندگان خدا ندارد و بدين وسيله جهل و نادانى و
غفلت ها را كنار مى زند و انسان را درمقابل يك غذاى سالم و آماده قرار مى دهد براى
اينكه انسان ناصح مانند ديده بانى است كه در يك مكان خيلى مرتفع واقع شده است و
تمامى پيش آمدها را بطور كامل ديده و گزارش مى دهد اگر شنوندگان سخنان وى را بكار
گيرند مطمئنّا پيروزى وموفقيّت هاى چشم گيرى در زندگى خواهند داشت .
بعنوان نمونه : افرادى در تاريخ ديده مى شوند كه حالات
فوق العاده اى داشته اند تا جائى كه همه را بحيرت وادار كرده اند مثال : سلمان
ابوذر عمار مالك اشتر مقداد بلال قنبر...
اين گروه نمونه هاى كارخانه انسان سازى امامت را نشان مى دهد چه اگر مردم در هر عصر
و زمان به نصائح ومواعظه آنها، گوش جان مى دادند بطور كامل از مواهب عاليه خداوندى
برخوردار مى شدند حضرت سلمان (رحمة اللّه ) در اقيانوس معارف محارم نبى اكرم صلى
الله عليه و آله مى شود حضرت ابوذر (رحمة اللّه ) در جايگاه راستگوئى زبانزد بود و
هركدام از آنها در اثر پذيرفتن مواعظه و نصائح كار شناسان جهان تكوين و تشريع ،
توانستند از سعادت هاى زندگى برخوردار شوند با اينكه علم و صنعت در جهان امروز از
كشف و اختراع و معالجات دم مى زند ليكن سلمان (رحمة اللّه ) با قبول كردن نصيحت
امام عليه السلام صاحب ولايت و قدرت خاصّى بود كه مى توانست در اثرات طبعى مخلوقات
تصرّف كند آتش را ازكار اصليش كه سوزاندن است جدا كند و نمونه ها زيادى در اين
زمينه از ايشان وجود دارد.
در نتيجه امام ناصح بندگان خداست و هركس درهر عصر و زمان پذيراى نصائح شده است
بالاتر از پيشرفتهاى تكنولوژى ، پيشرفت پيدا كرده است .
((انبياء و اوصياء عليه السلام به تمام
تخصّص ها مجهّز هستند
مسئله مهمى ايكه كه در هر عصر و زمان طرفدار زيادى پيدا مى كند و با سرعت بيشترى
دلها را مجذوب خود مى سازد موضوع علم است هر انسان كه بتواند خود را به اين وسيله
مجهّز نمايد و در برابر مشكلات از آن بهترين استفاده را بدست آورد بطور قطع ، افكار
عمومى را مجذوب خود خواهد ساخت و اگر فردى ازميان تمام دانشوران و عالمان قيام كند
وبراى رفع مشكلات و ايجاد تسهيلات ، اعمال وحركات خارق العاده اى از خود نشان دهد
وكارهاى نشدنى را به امكان تبديل كند وآنچه براى عموم محال بود ليكن وى ممكنش سازد
در اين صورت همه مردم حتى دانشمندان و صاحبان حرفه و فنّ، در مقابل ايشان تعظيم
كرده و از او در هر زمينه يارى و مدد خواهند.
در يك آشنائى كوتاه با تاريخ بشر، نكات مهمّى از گرايشات انسانها به سمت علم و دانش
بچشم مى خورد براى اينكه عمده ترين عامل در جذب شدن مردم حل مشكلات زندگى وايجاد
تسهيلات بوسيله علم است و علم از جهات خودش موضوعيت ندارد چون طريق است در آسايش
و آرامش هاى مردم ، و لذا بدان توجه خاصّى شده است .
گاه شيوه علما از راه معالجات جسمى وگاهى روحى ودر مواردى بوسيله دعا، چهره خودش را
نشان مى داد و چون توجه مردم بسوى علم ، بخاطر حل مشكلات شان بوده است و لذا كيفيت
خاص از آن مدّنظر نيست كه همه بگويند بيمارى بايد از طريق معالجات جرّاحى ، عافيت
يابد زيرا ممكن است اغلب بيماريهاى از مسير روانكاوى و ايجاد اعتماد به نفس ، و
توجه دادن قلب بيمار به قدرت خداى عزوّجل شفاپيدا كند براى اينكه وجود بشر از يك
قابليّتى برخوردار است كه با يك توجه قلبى فعل وانفعالات شكل مى گيرد وكسالت را
پايان مى دهد.
مطابق نقل تاريخ ، در هر عصر و زمان گروهى با بدست آوردن اطلاعات و تجارب علمى مى
توانستند كارهاى تعجّب بر انگيزى انجام دهند مثلا بيماريهاى خطرناك بَرَص پيسى را
معالجه نمايند.
دراين حال انبياء الهى وارد ميدان شده ومرده را زنده ، نابينا را بينا و مشابه آنها
را كه براى انسانها محال بود انجام دهند در اين مرحله پزشكان و معالجه كنندگان ،
جلوتر از ديگران جذب مى شدند و به ناتوانى خود از انجام دادن چنين كارهاى اعتراف مى
نمودند.
در هر زمينه اى اعم از علم طبّ، رياضى فيزيك شيمى يا در فصاحت وبلاغت ، و...
پيشوايان معصوم عليهم السلام صاحبان امتياز بوده اند وكسى نمى توانست خود را
درمقابل علم و دانش آنها، قرار دهد.
در زمان فرعون ، سحر و جادو رونق زيادى داشت تا جائى كه همگان را مجذوب كرده بود
حضرت موسى عليه السلام قدم به ميدان نهاد و با عصاى خود كه به اژدها تبديل نمود
تمامى ساحران را مجذوب خود ساخت وهمگى بخداى او ايمان آورده اند.(277)
در زمان حضرت عيسى عليه السلام علم طبّ رونق زيادى داشت كه به امراض خطرناكى معالجه
مى كردند و همگان را مجذوب علم پزشكى كرده بودند پيامبر خدا آمده و مرده را زنده
كرد نابينائى را به بينائى مبدل نمود عظمت كار حضرت عيسى عليه السلام بجائى رسيده
بود كه پزشكان هم مبهوت و حيران شده بودند.
در زمان ظهور اسلام ، فصاحت و بلاغت كلام مورد توجه بود وهركس اشعار و مطالب خود را
به صورت اعلاميه هاى ديوارى ، در مراكز عمومى قرار مى داد تا امتيازات خويش را از
جهت فن بلاغت دريافت كند.
و از نام آوران عصر مردى بنام ((امرء القيس )) بود كه در مضاعف و بلاغت كلام زبانزد
عام و خاص بود ليكن وقتى كه با آيه اى از قرآن مجيد مواجه شد مضاعف وبلاغت آيه
شريفه وى را چنان جذب كرد كه از تمام نوشته هاى خويش دست برداشت .
وقتى كه دوران حضرت على عليه السلام مورد مطالعه قرار مى گيرد مراتب علمى آن بزگوار
در تمام زمينه ها، افكار عمومى را مبهوت و حيران ساخته است كه در بالاى منبر مى
فرمايد از من هر چيز كه مى خواهيد سئوال كنيد، از آسمانها وكهكشانها و ستاره گان
بپرسيد كه من به راه هاى آنها از راههاى زمين آشناترم .(278)
مصدر تمام علوم حضرت امير عليه السلام هستند كه مى فرمود:
((عَلَّمنى رسول اللّه صلى الله عليه و آله اءلفَ بابٍ من العلم ، فى كُلِّ بابٍ
اَلْف باب )).(279)
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى من هزار باب از علم آموخت كه از هر بابش
هزار باب ديگر شناخت مى شد.