سؤال يازدهم
اگر پيامبر گرامى و پيشوايان معصوم از حوادث آينده آگاه بودند،
چرا هدف تير حوادث قرار مى گرفتند؟
آيات و احاديث پيشين به روشنى ثابت نمود كه پيامبران و پيشوايان
معصوم در پرتو ولايت الهى، از يك نوع آگاهى سوم، برخوردارند، و اين همان ولايت است
كه به آنان قوه و نيرو مى بخشد كه از گذشته و آينده گزارش دهند، و حوادث را پيش از
زمان درك نموده، و به مردم بگويند.
در اين جا سؤالى مطرح مى گردد و آن اين كه اگر اثر ولايت الهى اين
است كه حوادث را، با ديده الهى درك نمايند، بايد پيوسته از خطرها و ناگوارى ها جان
به سلامت ببرند. هيچ گاه، كاسه زهرى را كه دشمنانشان براى آنها ترتيب مى دادند.
ننوشند، در محراب عبادت شهيد نشوند، و در ميدان نبرد مورد ضربات دشمن و هدف تيرهاى
زهرآگين آنان قرار نگيرند.
از اين كه آنان آماج چنين حوادث ناگوارى قرار مى گرفتند، مى توان
دريافت كه آنان از وجود پيش آمدهايى كه بر سر راه آنها بود; آگاهى نداشت، و اگر آگاهى داشتند جان و مال خود را به خطر
نمى افكندند.
اين سؤال كه اخيراً بر سر زبان ها افتاده و در گذشته نيز به
گونه اى وجود داشته است، گروهى را بر آن داشته كه درباره وجود اين آگاهى به شك و
ترديد افتند.
در اين باره استاد بزرگوار حضرت علاّمه طباطبايى پاسخى دارند كه
با تصرف كوتاهى نقل مى گردد:
پاسخ
آگاهى امام از حوادث و وقايع طبق آنچه از ادله نقلى و براهين عقلى
به دست مى آيد از دو راه است:
قسم اوّل از علم امام ـ علم غير عادى
امام (عليه السلام) به حقايق جهان
هستى، در هر شرايطى به اذن خدا واقف است خواه حسى و خواه بيرون از دايره حس باشند
مانند موجودات آسمانى و حوادث گذشته و وقايع آينده.
راه اثبات علم
1.نقل .روايات متواترى كه در جوامع حديث شيعه مانند كتاب كافى و بصائر و كتب صدوق و كتاب بحار و غير آنها ضبط شده اين
گونه علم را ثابت مى كند.
به موجب اين روايات كه به حد و حصر نمى آيد امام(عليه
السلام) از راه موهبت الهى نه از راه اكتساب ، به همه چيز واقف و از همه چيز
آگاه است وهر چه را بخواهد به اذن خدا; به كمترين توجهى مى داند.
البته در قرآن كريم آياتى داريم كه علم غيب را مخصوص ذات خداى
متعال و منحصر به ساحت مقدس او قرار مى دهد ولى استثنايى كه در آيه كريمه
(عالِمُ الغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحداً إِلاّ
مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول)(166) وجود دارد
نشان مى دهد كه اختصاص علم غيب به خداى متعال به اين معنى است كه غيب را مستقلاً و
از پيش خود (بالذات) كسى جز خداى نداند ولى ممكن است پيغمبران پسنديده به تعليم
خدايى بدانند و ممكن است پسنديدگان ديگر نيز به تعليم پيغمبران آن را به دست آورند
چنان كه در بسيارى از اين روايات وارد است كه پيغمبر و نيز هر امامى در آخرين لحظات
زندگى خود علم امامت را به امام پس از خود مى سپارد.
2. عقل. امام (عليه السلام) به حسب
مقام نورانيت خود كامل ترين انسان عهد خويش و مظهر تام اسماء و صفات خدايى است و بالفعل به
همه چيز عالم و به هر واقعه شخصى آشنا است و به حسب وجود عنصرى خود به هر سوى توجه
كند براى وى حقايق روشن مى شود. اين مطالب با برهان عقلى در جاى خود درباره انسان
كالم ثابت شده است.
(ما تقرير اين براهين را نظر به اين كه بر يك سلسله مسائل عقلى
پيچيده متوقف و سطح آنها از سطح اين مقاله بالاتر است به محل مخصوص آنها احاله
مى دهيم).
اين علم تأثيرى در عمل و ارتباطى با تكليف ندارد
نكته اى كه بايد به سوى آن توجه كرد اين است كه اين گونه علم
موهبتى، به موجب ادله عقلى و نقلى كه آن را اثبات مى كند، قابل هيچ گونه تخلف نيست
و تغيير نمى پذيرد و سر مويى به خطا نمى رود و آگاهى از چيزى است كه در لوح محفوظ
ثبت شده و آنچه قضاى حتمى خداوندى به آن تعلق گرفته است.
ولازمه اين مطلب اين است كه هيچ گونه تكليفى به متعلق اين گونه
علم (از آن جهت كه متعلق اين گونه علم است وحتمى الوقوع مى باشد) تعلق نگيرد و
همچنين نمى توان در مورد آن از بشر چيزى را مطالبه كرد زيرا تكليف همواره از راه
امكان به فعل تعلق مى گيرد و از راه اين كه فعل و ترك هر دو در اختيار
مكلف اند; فعل يا ترك خواسته مى شود و امّا در صورت ضرورى الوقوع ومتعلق قضاء حتمى
بودن آن، محال است مورد تكليف قرار گيرد.
پس صحيح است خدا به بنده خود بفرمايد فلان كارى را كه فعل و ترك
آن براى تو ممكن است و در اختيار تست بكن ولى محال است بفرمايد فلان كارى را كه به
موجب مشيت تكوينى و قضاى حتمى من، البته تحقق خواهد يافت و برو برگرد ندارد، بكن يا
مكن! زيرا چنين امر و نهيى لغو و بى اثر مى باشد.
و همچنين انسان مى تواند امرى را كه امكان شدن و نشدن دارد، اراده
كرده براى خود مقصد و هدف قرار دهد و براى تحقق آن به تلاش و كوشش بپردازد ولى هرگز
نمى تواند امرى را كه به طور يقين (بى تغير و تخلف) و به طور قضاء حتمى، شدنى است
اراده كند و آن را مقصد خود قرار داده و تعقيب كند زيرا اراده و عدم اراده و قصد و
عدم قصدِ انسان، در امرى كه به هر حال شدنى است كمترين تأثيرى ندارد.
مثلاً اگر كسى علم پيدا كند كه اگر سر ساعت فلان از روز فلان در
نقطه معينى از فلان خيابان بگذرد، حتماً بر اثر تصادف، كشته خواهد شد (علمى است
مشروط و مقيد) البته تا مى تواند در وقت مفروض در نقطه مفروض حاضر نمى شود و از اين راه
جان خود را حفظ مى كند و روشن است كه نرفتن او به نقطه خطر اثر علم است.
و اگر علم پيدا كند كه در سر ساعت فلان از روز فلان در فلان نقطه
از فلان خيابان شهر حتماً زير ماشين خواهد رفت و اين علم هيچ گونه تخلف ندارد و هيچ
تلاشى جلو اين خطر را نمى تواند بگيرد(علم به قضاء حتمى) بديهى است كه اين شخص با
وجود علم به خطر براى رفع خطر دست به هيچ تلاشى نخواهد زد، زيرا مى داند كه سودى
ندارد و فايده اى نخواهد بخشيد و اين همان است كه گفته شد «علم به قضاء حتمى تأثيرى
در زندگى عملى انسان ندارد و تكليف آور نيست». اين شخص با وجود علم به خطر به زندگى
عادى خود ادامه مى دهد اگر چه منتهى به خطر خواهد شد و مشمول آيه كريمه
(لا تُلْقُوا بِأَيديكُمْ إِلى التَهْلُكَة)نيست زيرا
در تهلكه واقع شده نه اين كه خود را به تهلكه انداخته بر خلاف شخص مفروض اولى كه
مكلف است تا مى تواند براى نجات از خطر چاره اى بينديشد و خود را به تهلكه نيندازد.
و از اين بيان روشن مى شود كه:
1. اين علم موهبتى امام (عليه السلام)
اثرى در اعمال او و ارتباطى با تكاليف خاصه او ندارد. و اصولاً هر امر مفروض از آن جهت كه
متعلق قضاء حتمى و حتمى الوقوع است متعلق امر يا نهى يا اراده و قصد انسانى
نمى شود.
آرى متعلق قضاء حتمى و مشيت قاطعانه حق متعال و مورد رضا به قضاء
است چنان كه سيدالشهداء (عليه السلام) در آخرين ساعت
زندگى در ميان خاك و خون مى گفت:
«رضاً بقضاءك وتسليماً لأمرك لا معبود سواك».
و همچنين در خطبه اى كه هنگام بيرون آمدن از مكه خواند و فرمود:
«رضا اللّه رضانا أهل البيت».
2. ممكن است كسى تصور كند كه علم قطعى به حوادث قطعى غير قابل
تغيير مستلزم جبر است مثلاً اگر فرض شود كه امام علم داشته كه فلان شخصى در فلان
وقت و فلان مكان با شرايط معينى او را خواهد كشت و اين حادثه به هيچ وجه قابل تغيير
نيست لازمه اين فرض اين است كه ترك قتل در اختيار قاتل نبوده براى وى مقدور
نمى باشد يعنى قاتل مجبور به قتل باشد و با فرض مجبوريت براى شخص مجبور تكليفى
نيست!
و اين تصورى است بى پايه زيرا:
اوّلاً: اين اشكال در حقيقت اشكال است به گسترش تعلق قضاء الهى به افعال اختيارى انسان (نه به علم امام) و طبق اين
اشكال طايفه معتزله از سنى ها مى گويند: تقدير خداوندى نمى تواند به فعل اختيارى
انسان متعلق شود و انسان مستقلاً آفريدگار فعل خودش مى باشد و در نتيجه انسان خالق
افعال خود و خدا خالق بقيه اشياء است.
در حالى كه به نص صريح قرآن كريم و اخبار متواتره پيغمبر اكرم(صلى
الله عليه وآله وسلم) و ائمه هدى همه موجودات وحوادث جهان بدون استثنا متعلق
قضاء و قدر خداوندى عزّ اسمه است.
از راه بحث عقلى نيز مطلب روشن و آفتابى است اگر چه به واسطه وسعت
اطراف آن نمى توانيم آن را در اين مقاله مختصر بگنجانيم.
آنچه به طور اجمال مى شود گفت اين است كه در جهان هستى كه آفرينش
خدا است چيزى جز با مشيت و اذن خداوندى بوجود نمى آيد و مشيت خداوندى به افعال
اختيارى انسانى از راه اراده و اختيار تعلق گرفته است مثلاً خداوند خواسته كه انسان
فلان فعل اختيارى را از راه اراده و اختيار انجام دهد و البته بديهى است فعل با اين
وصف لازم التحقق خواهد بود و با اين همه اختيارى است زيرا اگر اختيارى نباشد اراده
خداوندى از مرادش تخلف مى كند.
(وَما تَشاؤُون إِلاّ أَنْ يَشاء اللّهُ
رَبُّ الْعالَمينَ).
وثانياً: با صرف نظر در تعلق قضا و قدر به فعل اختيارى انسان به
نص صريح كتاب و سنت متواتره، خداوند لوح محفوظى خلق فرموده كه همه حوادث گذشته و
آينده جهان را در آن ثبت كرده و هيچ گونه تغييرى در آن راه ندارد و خود نيز به آنچه
در آن است عالم است. آيا خنده دار نيست بگوييم كه ثبت حوادث غير قابل تغيير در لوح
محفوظ و علم قبلى خداوند به آنها افعال انسان را جبرى نمى كند ولى اگر امام به برخى
از آنها يا به همه آنها علم پيدا كند، افعال اختيارى انسان و من جمله فعل قاتل امام
جبرى مى شود؟
3. ظواهر اعمال امام (عليه السلام) را
كه قابل تطبيق به علل و اسباب ظاهرى است نبايد دليل نداشتن اين علم موهبتى و شاهد
جهل به واقع گرفت، مانند اين كه گفته شود: اگر سيدالشهداء(عليه
السلام) علم به واقع داشت چرا مسلم را به نمايندگى خود به كوفه فرستاد؟ چرا
توسط صيداوى نامه به اهل كوفه نوشت؟ چرا خود از مكه رهسپار كوفه شد؟ چرا خود را به
هلاكت انداخت و حال آن كه خدا مى فرمايد:(وَلا تُلْقُوا
بِأَيْديكُمْ إِلى التهلكة)(167)؟ چرا؟ و
چرا؟
پاسخ همه اين پرسش ها از نكته اى كه تذكر دادم روشن است، و امام(عليه
السلام) در اين موارد و نظاير آنها به علومى كه از مجارى عادت و از شواهد و
قراين به دست مى آيد عمل فرموده و براى رفع خطر واقعى كه مى دانست هيچ گونه اقدامى
نكرد، زيرا مى دانست كه تلاش سودى ندارد و قضاء حتمى است و تغيير پذير نيست چنان كه
خداى متعال در كلام خود در سوره آل عمران در برابر آنان كه در جنگ احد گفته بودند،
اگر ياران كشته شده، پيش ما بودند نمى مردند و كشته نمى شدند مى فرمايد:
(قُلْ لَوْ كُنْتُم فى بُيُوتِكُمْ لَبَرزَ
الّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ).(168)
«بگوى اگر در خانه هايتان نيز بوديد كسانى كه برايشان قتل نوشته
شده بود به سوى خوابگاه هاى خود بيرون مى آمدند».
قسم دوم از علم امام ـ علم عادى
پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به
نص قرآن كريم بشرى است همانند ساير افراد بشر و اعمالى كه در مسير زندگى انجام
مى دهد مانند اعمال ساير افراد بشر در مجراى اختيار و بر اساس علم عادى قرار دارد
امام (عليه السلام) نيز مانند ديگران خير و شر و نفع و
ضرر كارها را از روى علم عادى تشخيص داده و آنچه را شايسته اقدام مى بيند اراده كرده،
در انجام آن به تلاش و كوشش مى پردازد، در جايى كه علل و عوامل و اوضاع و احوال
خارجى موافق باشد به هدف اصابت مى كند و در جايى كه اسباب و شرايط مساعدت نكنند به
نتيجه نمى رسد.
(و اين كه امام (عليه السلام) به اذن
خدا به جزئيات همه حوادث چنان كه شده و خواهد شد واقف است تأثيرى در اين اعمال
اختياريه وى ندارد چنان كه گذشت).
امام (عليه السلام) مانند ساير افراد
انسانى بنده خدا و به تكاليف و مقررات دينى مكلف و موظف مى باشد و وظيفه سرپرستى و
پيشوايى كه از جانب خدا دارد را با موازين عادى انسانى بايد انجام دهد و در احياى
كلمه حق و سرپا نگهداشتن دين و آيين آخرين تلاش و كوشش را بنمايد.
***
تا اينجا پاسخ استاد كه به خامه خود ايشان نگارش يافته است، در
اين صفحات منعكس گرديد و ما فكر مى كنيم با توجه به مقام علمى استاد و پاسخ علمى و
استوار ايشان نيازى به پاسخى ديگر نيست ولى شايد اين پاسخ براى گروهى سنگين باشد
اينك سؤال پيش را به گونه اى ديگر پاسخ مى گوييم.
12 - پاسخ هايى به گونه ديگر
1. پيامبر و امام در زندگى عادى خويش از آگاهى هاى غيبى خود
استفاده نمى كنند.
2. علم و آگاهى پيامبر و امام از غيب، به اختيار خود آنها است
هرگاه بخواهند آگاه مى گردند.
پيامبر و امام با داشتن شخصيت الهى و روح ولايت (البته بخشى از
شخصيت آنان مرهون مواهب خدايى است و بخش ديگر محصول كوشش آنان در راه عبادت و بندگى
خدا مى باشد) در زندگى شخصى و رويارويى با حوادث و پيش آمدها و نيز در مقام قضاوت و
داورى، به علم عادى خود عمل مى كنند.
يعنى با اين كه آنان در پرتو روح ولايت، حوادث وپيش آمدها را از
افق بالا مى بينند و بر اثر علم و آگاهى ماوراء طبيعى از علل و انگيزه ها، از
جريان ها و رويدادها مطلع و با خبر هستند ولى در عين حال روى مصالحى از اين علم و
آگاهى، در زندگى شخصى خود و حتى در امور مربوط به اجتماع مانند قضاوت و داورى
استفاده نمى كنند.
و به عبارت ديگر، پيامبر و امام، مشكلات زندگى خود را با استفاده
از اين سلاح غيبى برطرف نمى سازند و علل و انگيزه هاى حوادث ناگوار را، با استفاده
از اين علم و آگاهى، خنثى نمى كنند و گره خصومت و اختلاف افراد را با استفاده از
علم غيب باز نمى نمايند. اينك شواهد اين مطلب:
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در
مسجد بود، به وى خبر دادند حال فرزند عزيز وى ابراهيم وخيم است، وى به خانه آمد و
فرزند خود را به آغوش گرفت در حالى كه چشم به چهره او دوخته بود، چنين گفت: ابراهيم
عزيز! كارى از من براى تو ساخته نيست. تقدير الهى نيز برنمى گردد، چشم پدرت در مرگ
تو گريان، و دل او محزون و اندوه بار است، ولى هرگز سخنى كه موجب خشم خدا گردد بر
زبان جارى نمى سازد. اگر وعده صادق و محقق الهى نبود كه من نيز به دنبال تو مى آمدم
در فراق و جدايى تو بيش از اين گريه مى كردم و غمگين مى شدم.(169)
پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم)
در دوران رسالت خود سه سلاح غيبى برنده، در اختيار داشت كه هر كدام مى توانست در لحظات حساس، و
هنگام پيش آمدهاى ناگوار، اوضاع را دگرگون سازد، ولى غالباً از اين سه سلاح استفاده
نمى كرد. اين سه سلاح عبارت بودند از:
1. اعجاز.
2. دعاى مستجاب.
3. آگاهى هاى غيبى.
پيامبر مى توانست از راه اعجاز و ولايتى كه براى تصرّف در جهان
طبيعت داشت (همان سنخ ولايتى كه حضرت مسيح (عليه السلام)
براى تصرف در جهان طبيعت داشت و براى زنده كردن مردگان و بازگردانيدن سلامت به
بيماران صعب العلاج از آن استفاده مى كرد(170) ) به
فرزند خود سلامت و بهبود بخشد.
و نيز مى توانست به بركت دعاى مستجابى كه به وى داده شده بود، وضع
فرزند خود را دگرگون سازد و او را از مرگ نجات دهد.
و همچنين مى توانست از راه آگاهى غيبى، از عوامل بيمارى فرزندش
قبل از وقوع جلوگيرى كند تا اصلاً فرزندش گرفتار چنين بيمارى نگردد و يا براى بهبود او از داروهايى كه
قطعاً مفيد بود، استفاده نمايد.
امّا آن حضرت در اين مورد و موارد ديگر غالباً از اين سه سلاح
برنده استفاده نمى كرد و گام از مجارى طبيعى و عادى بيرون نمى نهاد چرا كه اين
سلاح ها و ابزارها و اسباب غيبى براى هدف ديگرى به پيامبر داده شده است و او بايد
از اين سلاح ها در مواردى كه اثبات نبوت و ولايت الهى او، به بهره گيرى از اين
سلاح ها نياز دارد استفاده كند.
او از اين ابزار هنگامى مى تواند استفاده كند كه خداوند به او اذن
و اجازه بدهد و اذن الهى غالباً در مواردى است كه با اعمال آن بخواهد نبوت و پيوند
معنوى خود را با مقام ربوبى ثابت و مبرهن سازد.
و شايد يكى از علل (البته نه همه) اين كه پيامبر گرامى(صلى
الله عليه وآله وسلم) و يا امام (عليه السلام) در
رفع مشكلات و گرفتارى ها نبايد از اين ابزار و مواهب استفاده كند، اين باشد كه
بهره گيرى آنان از اين وسائل سبب مى شود الگو بودن آنها در زمينه صبر بر مصائب
خدشه دار شود.
شكى نيست كه زندگى پيشوايان، صبر و بردبارى آنان در مصايب و استقامت و جانبازى آنها در ميدان جهاد، سرمشق پيروان آنان
مى باشد، و اگر بنا باشد كه امام يا پيامبر در كش و قوس حوادث، خود را از راه اعجاز
و يا دعاى مستجاب و يا آگاهى ماوراء طبيعى، از قلمرو مصايب و گرفتارى ها و حوزه
بلاها و بيمارى ها، برهاند، مثلاً به فرزند خود از طريق اعجاز شفا بخشد و يا در
بهبود او از دعاى مستجاب و يا آگاهى از غيب استفاده كند ديگر نمى تواند به ديگران
توصيه كند كه در مصايب و گرفتارى ها، صابر و بردبار، تسليم و شكيبا باشند، و اگر در
ميدان جهاد، يا در طريق شهادت در راه خدا، از اين اسباب بهره گيرد و هر نوع تير بلا
را از اصابت به هدف باز دارد، و پيوسته خود و شئون مربوط به خويش را از حوزه
گرفتارى بيرون نگهدارد، ديگر نمى تواند مردم را به تحمل بلا و ناراحتى دعوت كند،
زيرا فوراً موج اعتراض به او متوجه مى شود و همه مى گويند: آن كس مى تواند ما را به
چنين برنامه اى خلاق و سازنده توصيه كند، كه خود نمونه اى از اين صفات برجسته
انسانى باشد، كسى كه براى او درد و ناراحتى مفهومى ندارد، در طول زندگى مصايب و
گرفتارى را لمس نمى كند، نمى تواند نمونه اخلاق و سرمشق زندگى انسان ها باشد. از
اين جهت (و جهات ديگر كه فعلاً مجال بازگو كردن آنها نيست) شخصيت هاى الهى در
مشكلات و مصايب، در ناگوارى ها و گرفتارى ها، به سان افراد ديگر تلاش و
كوشش مى كنند و براى رفع از اسباب و ابزار عادى آنها استفاده مى كنند و چه بسا به
خاطر نارسايى اسباب، تلاش و كوشش آنان به جايى نمى رسد.
مشاهده مى كنيم كه راه و رسم زندگى معصومان، با افراد ديگر، چندان
تفاوتى نداشته است يعنى آنان هم مانند ديگران بيمار مى شدند و به داروهاى آن زمان
متوسل مى گشتند، و در مسائل اجتماعى و در نبرد و جهاد، از ابزار طبيعى و علوم عادى
استفاده مى كردند و گروهى را مثلاً مأمور مى كردند تا جريان ها را به آنان گزارش
دهند و... اين همه به خاطر همين است كه استفاده از اسباب غيبى جز در موارد خاصى،
صلاح و مجاز نبوده است.
گواه هايى از احاديث اسلامى
عبيداللّه بن ابى رافع كه منشى اميرمؤمنان على(عليه
السلام) بود مى گويد:
هنگامى كه امام (عليه السلام)
«ابوموسى اشعرى» را براى حكميت در جنگ صفين به «دومة الجندل» فرستاد به او چنين
گفت:
«احكم بكتاب اللّه ولا تجاوزه، فلما أدبر قال على: وكأنّى بِهِ وَقَدْ خُدِعَ».
«طبق كتاب خدا داورى كن و از دستور آن پا فراتر مگذار!».
وقتى «ابوموسى» به راه افتاد امام(عليه
السلام) فرمود:گويا مى بينم كه او فريب خواهد خورد.
منشى امام مى گويد: به امام عرض كردم:
«فلم توجهه وأنت تعلم انّه مخدوع».
«چرا او را اعزام مى كنى در صورتى كه مى دانى او فريب خواهد
خورد؟».
امام در پاسخ او چنين فرمود:
«يا بنىّ لو عمل اللّه فى خلقه بعلمه ما احتجّ عليهم بالرسل».(171)
«اگر بنا بود خدا درباره بندگان خود، به علم خويش عمل كند، هيچگاه
با اعزام و برانگيختن پيامبران با آنان احتجاج نمى كرد(زيرا او مى دانست گروهى
هستند كه فرستادن و نفرستادن پيامبران،براى آنان يكسان است. چه براى آنان پيامبرى
فرستاده شود يا نشود ايمان نخواهند آورد، با اين همه، پيامبرانى اعزام كرده است).
امير مؤمنان (عليه السلام) در اين
پاسخ با يادآورى علم و آگاهى خطا ناپذير خدا، متذكر مى گردد كه من موظفم در زندگى
عادى خود از اسباب و علل عادى بهره گيرم و آگاهى من از غيب، ملاك عمل من نيست.
و نيز در روايات اسلامى مى بينيم كه پيشوايان ما تأكيد مى كنند كه
ملاك قضاوت و داورى آنان همان گواه ها و سوگندها است نه علوم و آگاهى هاى سوم، چنان
كه امام صادق (عليه السلام) از پيامبر گرامى
(صلى الله عليه وآله وسلم)نقل مى كند كه آن حضرت
فرمود:
«انّما أقضى بينكم بالبيّنات والأيمان...».(172)
«من ميان شما به شاهدها و سوگندها داورى مى كنم...».
و اين كه از برخى از احاديث استفاده مى شود كه امام(عليه
السلام) در قضاوت و داورى خود در اجراء حدود مى تواند به علم خود عمل كند،
باز منظور علمى است كه دستاورد راه هاى عادى و اسباب ظاهرى باشد مثل اين كه با چشم
خود ببيند كه كسى شراب مى خورد. به روايت زير توجه كنيد:
«الواجب على الإمام إذا نظر إلى رجل يزنى أو يشرب خمراً أن يقيم
عليه الحدّ ولا يحتاج إلى بيّنه مع نظره لانّه أمين اللّه في خلقه...».(173)
«هرگاه امام ببيند كه كسى مرتكب آميزش نامشروع مى شود يا ببيند
كسى شراب مى خورد در اين صورت بايد حد الهى را بر او اجراء كند و احتياج به شاهد و
گواه ندارد زيرا او امين خدا در ميان مردم است».
توجه داريد كه در اين مورد كه امام(عليه
السلام) به علم خود عمل مى كند; مقصود علم عادى و طبيعى است و لفظ «نظر»
گواه آن است.
و نيز هرگاه در قضاوت ها و داورى هاى اميرمؤمنان(عليه
السلام) دقت كافى به عمل آيد به روشنى ثابت مى گردد كه آن حضرت در داورى هاى
خود با تلاش خاص و لطافت و ظرافت ويژه اى، مقدماتى فراهم مى آورد كه خود طرفين
(مدعى و منكر) به حقيقت اقرار كنند و مطلب را روشن سازند و بدون اعتراف آنان، به
استناد به علم خود قضاوت نمى كرد.
فقيه بزرگ مرحوم سيد محمد كاظم طباطبايى در كتاب «ملحقات العروة
الوثقى» مى نويسد: اين كه مى گوييم قاضى مى تواند به علم و آگاهى شخصى خود در حل دعاوى عمل كند مقصود علمى
است كه از راه هاى عادى به دست آمده باشد نه علم حاصل از رمل و جفر و....(174)
حضرت قائم (عليه السلام) و حكم داودى
از احاديث اسلامى استفاده مى شود كه فقط حضرت قائم(عليه
السلام) در داورى هاى خود به علم خويش عمل خواهد كرد و بسان حضرت داود داورى
خواهد نمود.
امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد:
«إذا قام قائم آل محمّد حكم بحكم داود(عليه
السلام) لا يسأل عن بيّنة».
«هنگامى كه قائم آل محمد ظهور و قيام كند مانند حضرت داود به واقع
حكم مى كند و از مدعى و منكر شاهد و گواه و سوگند نمى خواهد».(175)
پاسخى به گونه اى ديگر
در احاديثى كه پيرامون نحوه آگاهى امام بحث و گفتگو شده به پاسخ
ديگرى نيز اشاره شده است، اساس اين پاسخ را اختيارى و مشيتى بودن علم امام، تشكيل
مى دهد.
اين قسم از روايات علم و آگاهى امام را از حوادث و جريان هاى پس
پرده، فعلى ومحقق نمى داند.
اين كه مى(176)گوييم فعلى نمى داند
نه به اين معنى كه در كانون وجود آنان چنين علم و آگاهى نيست بلكه به اين معنى كه
بهره گيرى از اين علم و آگاهى، به توجه و خواست، و به تعبير روايات، به مشيت آنان
نياز دارد در هر موردى كه بخواهند مى توانند از پس پرده غيب آگاهى پيدا كنند. مرحوم
ثقة الاسلام كلينى در كتاب اصول كافى بابى تحت اين عنوان دارد:
«انّ الأئمّة إذا شاؤوا أن يعلموا علموا».(177)
«امامان هر موقع بخواهند بدانند مى دانند».
و سپس سه روايت به مضمون عنوان باب نقل مى كند كه در اين جا به
نقل يكى از آنها اكتفا مى شود:
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
«انّ الإمام إذا شاء أن يعلم علم».
«امام هر موقع بخواهد بداند مى داند».
بنابراين احاديث، آگاهى پيامبر و امام بسان كسى است كه نامه اى
همراه داشته باشد. هرگاه بخواهد از محتويات نامه آگاه گردد، مى تواند نامه را
بگشايد و از مضمون آن آگاه گردد. و در مواردى كه پيامبر و امام هدف تير حوادث
ناگوار و مصايب، قرار مى گرفتند به خاطر اين بوده كه روى مصالحى نخواسته اند به
علمى كه در كانون وجود آنان بوده توجه كنند و مصلحت الهى اقتضا مى كرده كه در اين
موارد از اختيار خود استفاده ننمايند.(178)
اين سؤال را مى توان از راه هاى ديگرى نيز پاسخ داد آن پاسخ ها با
مراجعه به رواياتى كه پيرامون علم شخصيت هاى الهى وارد شده است به سادگى به دست مى آيد.(179)
نگارنده در اينجا دامن سخن را كوتاه نموده و از خداوند بزرگ براى
خود و خوانندگان گرامى آشنايى بيشتر و صحيح تر با مقامات پيشوايان و شخصيت هاى الهى
درخواست مى كند.
قم ـ حوزه علميه
17 ربيع الأوّل 1397
17 اسفند 1355
مدارك و مراجع ما پس از قرآن مجيد
1. اثبات الهداة، شيخ حرّ عاملى.
2. احتجاج ، شيخ طبرسى.
3. ارشاد الطالبين، فاضل مقداد.
4. ارشاد، شيخ مفيد.
5. اسد الغابه، ابن اثير.
6. اشارات ، ابن سينا.
7. اعلام الورى، طبرسى.
8. الالهام فى علم الإمام.
9. امالى ، شيخ مفيد.
10. اوائل المقالات، شيخ مفيد.
11. بحارالانوار، علاّمه مجلسى.
12. بحثى كوتاه درباره علم امام، علاّمه طباطبايى.
13. بصائر الدرجات، صفار، چاپ حروفى.
14. تفسير تبيان ، شيخ طوسى.
15. تفسير مجمع البيان، شيخ طبرسى.
16. تفسير ابوالفتوح رازى.
17. تفسير منهج الصادقين، كاشانى.
18. تفسير جوامع الصادقين، كاشانى.
19. تفسير كشاف، زمخشرى.
20. تفسير بيضاوى.
21. تفسير ابن كثير.
22. تفسير جلالين.
23. تفسير قرطبى.
24. تفسير مراغى.
25. تفسير الجواهر، طنطاوى.
26. تفسير زاد المسير، ابن جوزى.
27. تفسير گازر.
28. تفسير روح البيان.
29. تفسير فى ظلال ، سيد قطب.
30. تفسير الميزان، علاّمه طباطبايى.
31. تفسير صافى، فيض.
32. تفسير على بن ابراهيم قمى.
33. تفسير مقتنيات الدرر.
34. تفسير سيد عبداللّه شبر.
35. التاج ، شيخ منصور على ناصف.
36. تاريخ بغداد.
37. تاريخ طبرى.
38. تاريخ يعقوبى.
39. تعليقه بر حكمة الاشراق، ملا صدرا.
40. حاشيه قوانين، قزوينى.
41. حاشيه فرائد ، آشتيانى.
42. دلائل الصدق، مظفر.
43. سيره ابن هشام.
44. سيره حلبى.
45. سنن ابن ماجه.
46. شرح تجريد علاّمه حلّى.
47. شرح نهج البلاغه، ابن ميثم.
48. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد.
49. صحيح بخارى.
50. صحيح مسلم.
51. عقد الفريد.
52. علم غيب، نمازى شاهرودى.
53. علم الامام، مظفر.
54. علم الساعه، ممقانى.
55. عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق.
56. الفصول المختاره، شيخ مفيد.
57. الفصول المهمه، ابن صباغ.
58. كافى، كلينى.
59. كشف اليقين، علاّمه حلّى.
60. كنز الفوائد، كراچكى.
61. مرآت العقول، مجلسى.
62. مراصد الاطلاع.
63. مستدرك ، حاكم نيشابورى.
64. مسند احمد حنبل.
65. معارف السلمانى، شيرازى.
66. مدينة المعاجز، بحرانى.
67. متشابهات القرآن، ابن شهر آشوب.
68. منهاج الكرامه، علاّمه حلّى.
69. ملحقات عروة الوثقى.
70. مناقب ابن شهر آشوب.
71. نهج البلاغه.
72. نهج المسترشدين، علاّمه حلّى.
73. وافى، فيض كاشانى.
74. وسائل الشيعه، شيخ حرّ عاملى.
75. ينابيع المعجزات ، بحرانى.
و چند كتاب و رساله ديگر.