دروغى ديگر
دکتر
: « {توهين به امام حسن مجتبى (ع)! – بدون
لباس !:} " اهـل کوفه چنان ايشان را محاصره
کردنـد و
دائـره را بر ايشان تنگ نمودنـد - نه تنها
لباسهايشان را
کـه حتى - جانماز را از زير پايش
کشيدند ،
سر انجـام حضرت مجبـور شـد شمشيرش را
حمايـل کنـد و
بـدون
لباس بنشيند !!" ارشاد
مفيد ص 190 .
آيا شايسته بود که امام حسن مجتبى عليه
السلام تا ايـن حـد مـورد ظلم وستـم قـرار
گيـرد که مجبور شود لخت مادر زاد جلو مردم بنشيند ، اين است
محبت اهل بيت ! ؟ » .
نويسنده : دکتر در اينجا خواسته با يک تيـر دو
نشان
بزند ، اول اينکه مردم کوفـه ( که بزعم او
شيعه بودند )
به امام حسن عليه السلام بيوفائى
کردند ،و دوم اينکه
مرحوم شيخ مفيد به آن بزرگوار توهين
کـرده است زيـرا
نوشته است که او لخت مادر زاد جلو مردم نشست .
ما
براى آنکه در هردو مورد دروغ دکتر و مترجم
را بـا
مدرک براى همه ثابت کنيم عبارت مرحوم
شيخ مفيد را
در هردو مورد نقل ميکنيم .
اما
در مورد اول مرحوم مفيد مينويسد : ( و معـه اخلاط
من الناس بعضهم
شيعة له و لابيـه ، و
بعضهم محکمـة يؤثـرون
قتال
معاوية بکل حيلة ، و بعضهم اصحاب فتن و
طمع فى الغنايم ،و بعضهم
شکاک ، و بعضهم اصحاب عصبية اتبعوا رؤساء
قبايلهم ، لا يرجعـون
الى دين ) " کسانى که با آن بزرگوار
بودند ، به چند دسته
تقسيم ميشدنـد ، بعضى
از آنهـا شيعيـان آن حضـرت و
و شيعيان پدرش على عليه السلام
بودند و بعضى تنهـا
خواستار جنگ با معاويه از هر طريق ممکن
بودند ( و نه طرفـدار امـام حسن عليه السلام
) و بعضى افـراد فتنـه
جويى بودنـد که فقـط براى بدست آوردن
غنايـم جنگ را
ترجيح ميدادند و بعضى هم افراد
متعصبى بودند که جـز براى قبيله خود
فکر ديگرى نداشتند و تنها گوش بـه امر
رؤساى قبايل خود بودند و متابعت از
دين نداشتند".
اگر
کسى اين عبارت را بخواند بوضوح متوجه
خـواهد
شد که حمله کنندگان به امام حسن عليه
السلام جزء
طوايف غير شيعه بوده براى آنکه
روى اعتقاد بـه امامت
آن امام بزرگـوار نمى جنگيده انـد و
وقتى متوجـه شدند
امام عليه السلام بر اساس مصالح مسلمين
ميخواهند
جنگ را متارکه نمايند ، دست به شورش زدند .
و
اما در مورد دوم ،
مرحوم شيخ مفيد مى نويسد :
( فقالوا کفر والله
الرجـل ! ثـم شـدوا على فسطاطـه وانتهبوه
حتى اخذوا
مصلاه من تحته ثم شد
عليه عبدالرحمن بن جعال الازدى فنزع
مطرفه
عن عاتقـه فبقى جالسا متقلـدا السيف
بغير رداء ) " پس (
آنهاى که مخالف او بودند) گفتند بخدا قسم
اين مرد کافر شده و
بـه خيمه اش حمله نمـوده حتى جانماز
ايشان را از زير
پايش غارت کردند ،
عبدالرحمن بن جعال ازدى بـه طرف
آنبزرگوار رفته و (مطرف) ردا (شال
بزرگى که روى شانه
ها انداخته ميشود) يا عبايش را از
گردن آنحضرت گرفت
پس آنحضرت در حاليکه شمشيرش را بـه
گـردن آويخته
بود نشست "
.
در
تمـام ايـن عبارت شما يک کلمـه نمى
توانيـد پيدا
کنيد که دلالت کنـد ، امام حسن عليه
السلام ، لخت و بدون لباس يا بقول دکتـر و
مترجم ( لخت مادر زاد) جلو
مردم نشسته باشد ، بلکه در عبارت فوق
خوانديـد : آن
ملعون ناصبى (مطرف)
يعنى ردا يا عباى امـام حسن را
از روى شانه و يا دور گـردن ايشان بر
داشت و بـرد ، نـه
اينکه لباسهاى آنحضرت را برده باشد تا
مجبور شود کـه
لخت و بدون لباس جلو مردم بنشيند ، و عبـا
يا ردا روى
ديگر لباسها پوشيده ميشود نـه
اينکـه بعنوان لباسهاى
از آن استفاده شود که اگـر نبـود انسان لخت
مادر زاد و
عريان شود .
تعجب
است از دکتر که ادعاى اجتهـاد دارد و بيش
از
90يا 200 سال از عمرش گذشته است و ساليان
سال
در حوزه علميه مشغول تحقيق بوده است و
هنوز فـرق
بين عبا و لباسهاى ساتر بدن را
نميداند !!! .
چه
خوب بود دکتـر ومترجم و ديگـر يارانشان
، قبل از
آنکه به دروغ متوسل شوند و شيعه را متهم
کننـد ، يک
نگاه گذرا به صحيحين بخارى و مسلم که
صحيح ترين و معتبـر
تريـن کتابهـا در نـزد آنان بعـد از قـرآن
کريم است مى نمودند تا بفکر علاج عيب
خود ميشدند .
بخارى
در صحيـح ، بخش غسل ، باب ( مـن اغتسل
عريانا ...) حديث 269 روايت ميکند : (حدثنا اسحاق بن
نصـر
قال حدثنا عبدالرزاق عـن معمر عـن همام بن
منبه عـن ابى هريرة عـن النبى صلى
الله عليه وسلم قال :
کانت بنواسرائيل يغتسلون عـراة
ينظر
بعضهم الى بعض و کان موسى صلى الله
عليه وسلم يغتسل وحده فقـالوا
والله ما يمنع موسى ان يغتسل معنا الا
انه آدر فذهب مرة يغتسل فـوضع
ثوبه على حجـر ففـر الحجـر بثوبه فخـرج
موسى فى اثـره يقول ثوبى يا حجر
حتى نظرت بـنو اسرائيل الى موسى
فقـالوا ما بمـوسى مـن بأس و اخذ ثوبه فطفق
بالحجر ضربا فقال ابوهريرة والله انـه
لندب بالحجـرستة او سبعة ضربا بالحجر) " ابوهـريره
از رسـول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
روايت ميکند که :بنى اسرائيل برهنه
غسل ميکردند و هم ديگر را برهنه
ميديدنـد اما موسى عليه السلام
تنهايى غسل ميکرد (وکسى او را
برهنه
نمى ديد) بنى اسرئيل بين خود
گفتند : چرا موسى بـا
ما غسل نميکند مگر اينکه مبتلا به "فتق"
باشـد ، پس
موسى عليه السلام گاهى که براى غسل
رفت ،جامه
خويش را بر سنگى گذاشت ،
اما سنگ شروع بـه فـرار
نموده و موسى عليه السلام بدنبالش (برهنه)
ميـدويـد
و ميگفت : لباسم را
بـده اى سنگ ، تا
وقتى که بنى
اسرائيل تمام بدن او را ديدند و متوجه
شدندکه او مبتل
به فتق نيست پس موسى عليه السلام سنگ
را مـورد
ضرب قرار داده شش يا هفت ضربه به آن وارد
کرد ".
خوب
آيا اين حديث توهين به يکى از
پيامبران بزرگ و
الوالعزم نيست ؟ .
مسلم
درصحيح کتاب الطهارة باب حيض حديث 515
روايت ميکند : ( حدثنا زهير بـن حـرب
حدثنا روح بـن عبـادة حدثنا
زکرياء بن اسحق
حدثنا عمرو بـن دينار قال :
سمعت جابر بـن عبد الله
يحدث :
أن رسول الله صلى
الله عليه وسلم کان
ينقـل معهـم الحجـارة
للکعبة و عليه ازاره ، فقال له العباس عمه :
يابن اخى لو حللت ازارک
فجعلته على منکبک دون
الحجارة ، قال فحله فجعله على منکبـه فسقـط
مغشيا عليه ، قال : فما رأى بعـد ذلک
اليـوم عريانا ) " جابر
بن عبد الله روايت ميکند : پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم بـا
ديگران سنگها را براى
کعبه حمل ميکردند و ازار ( لباس
مخصوص که ساتر اندام پائين است و بـه آن در
فارسى
تنبان يا لنگ يا بيجامه يا زير
شلوارى گفتـه ميشود)
آن
حضرت به همراهش بود
، پس عباس
عمويش گفت :
اى پسر برادر اگر ازارت را بين شانه و
گردنت بگذاري و
(که اذيت نشوي) بهتر خواهد بود
، آنحضرت چنين کرد
پس روى زمين بيهـوش افتاد و بعـد از
آن روز ديگر هرگـز
عريان و برهنه ديده نشد " .
از
اين توهين بالاتر هم وجود خواهد داشت که
گفتـه
شود : پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم
حتى براى يک
بار هم برهنه ديده شده است !!! .
***** .
دکتر
: « {خوار کننده مؤمنان} سفيان بـن ابى
ليلى
خدمت امام حسن مجتبى در منزل ايشان رفت و
گفت
(السلام عليک يا مذل المؤمنين ) سلام
عرض مى کنم
اى خوار کننـده مؤمنان !!
فرمـود : از کجا فهميـدى کـه
مؤمنان را خوار کردم؟گفت:مسؤليت امت را بتو
سپردند
و تو از آن شانـه خالى کردى و بـه اين
سرکش سپردى
که به غير قانون خدا حکم کند
؟!!رجال کشى ص 103.
آيا
امام حسن مجتبى خـوار کننده مؤمنان بـود !؟
يـا
اينکه عـزت دهنـده مؤمنان که جلو
خـونريزى را گرفت و
مديريـت حکيمانـه و ديـدگـاه
زيـرکانـه اش در آن شرايـط
بحرانى امت را متحد گردانيـد ؟ اگر حضرت
مجتبى عليه السلام با معاويـه بر سر
خلافت مى جنگيد چـه دريايى از
خون براه مى افتاد و خدا ميداند که چقدر
مسلمان از
دم تيغ ميگذشت !؟ » .
نويسنده : 1-روايت ضمـن آنکه مرسله است از روات
آن على بن حسين طويل است که
توثيقى ندارد ، پـس
از اعتبار ساقط است .
2-
شيعيان معتقـد بعصمت مطلق براى
انبياء و ائمـه صلوات الله و سلامه
عليهم اجمعين هستند پس امکان
ندارد که فردى شيعه باشد و بعـد به امام
معصوم خرده
بگيرد و اعتراض کند .
3 -
بر فرض که
سفيان بن ابى ليلى شيعه بـوده ،
ما
او را گناهکار دانسته و محکوم
ميکنيم و اگـر در پيشگاه
خداوند توبه نکرده باشد مورد باز خواست و
حتى عقاب
قرار خواهد گرفت.
3-
اگر نقل
اين روايت در کتب شيعه ، توهين به
امام
حسن عليه السلام قلمداد
ميشود ،پس اهل سنت نيز
به آنبزرگوار توهين کرده اند زيرا که
اين خبر در کتـب
آنها نيز آمده است منتها
بـه جاى سفيان بـن ابى ليلى
سفيان بن ابى ليل نوشته شده است
.
***** .
دکتـر
: « {توهين به
امام صادق (ع)!} ايشان آزار و
اذيت هاى فراوانى ديده و هيچ
کار زشتى نبـوده کـه به
ايشان نسبت نداده باشند .
از
زرارة بن اعين روايت است که گفت : "
ازابوعبدالله
در باره تشهد پرسيدم فرمود : التحيات و
الصلوات .......
مجددا در باره تشهد پرسيدم فرمود :التحيات
و الصلوات
هنگامى کـه خارج شـدم ( ضرطت فى لحتيـه ) به
ريشش
گوزيدم و گفتم : (لن يفلح ابدا)" هرگز رستگار نخواهد شـد " رجال
کشى ص 142 » . .
نويسنده
: روايت هم از نظر روات ضعيف است و هم
سنـد متصل تا زراره را ندارد
، بـه همين
لحاظ از درجـه اعتبار ساقط است و صرف نقـل آن
در کتاب کشى دليل
بـر صحت آن نمى شـود ، بنا بر اين
حرفهاى را کـه دکتر
بعد از نقـل روايت براى گرم کـردن بازار
خـود مى نويسد
هيچگونه ارزش علمى ندارد .
***** .
دکتر
: «متأسفانه حدود هزار سال است که از تأليف
کتاب کشى مى گـزرد و تمامى علماى
شيعه ما در هر زمان آنرا ديده و خوانده
اند ،اما نديدم که يکى از آنان بر
اين سند رسوائى اعتراض کرده باشد » . .
نويسنـده
: اين دروغى ديگـر از دروغهاى
اين مجتهد
نماى به ظاهر محقق است .
مرحوم
مير داماد متوفاى سال 104هـ ق درشرحى
که بر کتاب اختيار معرفة
الرجال دارد ،حديث را بـر فـرض
صحت سند معنى کرده و توضيح داده است کـه
مـراد از
شخصى که زراره بـه او توهين نمـوده است
امام صادق عليه السلام نيست .
مرحوم
صاحب معالم متوفاى سال1011 هـ
ق حـديث
را بطور کامـل منکـر شده و گفته است : " از
اين حديث
بوى دروغ به مشام مى رسد"
.
مرحـوم
مامقانى متوفاى سال 1351هـ ق نيز
حديث
را مردود دانسته و گفته است : "مثل اين
کلام نميتواند
از زراره باشد "
.
تعجب
است از کسى که ادعاى اجتهاد ميکنـد و
اين
کتب را نديده است .
*****
دکتر : « {لغزش عالم!:} حتى
امام خوئى هنگامى که کتاب بزرگش (معجم
رجال الشيعة) را شروع به تأليف
کرد
بنـده يکى از همکاران
ايشان در تأليف ايـن کتاب ضخيم
بـودم کـه روايات را از ميـان کتابها
جمـع آورى مى کـردم وقتى کـه بـه
اين روايت رسيـدم و آنـرا برايشان
خوانـدم
اندکى فکر کرد و فرمـود : " هيچ
عالمى از لغزش خالى
نيست !" همين و بس ، يک کلمه ديگر
اضافه نکرد » .
نويسنده : دکتـر مى گويـد از آية الله خوئى
پرسيده است و ايشان هم پاسخ داده اند که
لغزش بـوده است
اما مدرک و سند هم خود دکتر است و بس و لذا
امکان
قبول اين مطلب به هيچ عنوان نيست
،زيرا تا حالا از او دروغهاى
زيادى شنيده ايم .
ثانيا
افرادى که با مرحـوم آيـة الله
العظمى خـوئى در
در جمع آورى روايات کتاب (معجم رجال الحديث) همکار بوده
نامهايشان در مقدمه کتاب
مذکور نوشته شده است و
آنان افراد شناخته شده
ومعروفى هستند .
ثالثا
مرحوم آية الله خوئى در کتاب مذکور بعـد
از نقل
حديث فوق الذکر ميگويد : " تعجب
مى کنـم از شيخ و
کشى کـه ايـن روايت
غلط و نادرست را نقـل نموده انـد
که هيچ مناسبتى با مقام زراره نداشته
مقطوع الفساد
است خصوصا که راويان آن همـه مجاهيل و
ضعفا ء مى
باشند "
.
وقتى
کسى اصل روايت را قبول ندارد و منـکر
آنست
ديگر آنرا توجيه نميکند و با بيان
فوق معلوم شد ، روايت
مورد انکار مرحوم آية الله خوئى است ، پس
چطور بيايد
و آنرا توجيه کند ، بلکه راحت آنرا انکار
ميکند .
*****
دکتر : « {از همان زنديق!:} ثقة الاسلام
کلينى مى
فرمايــد :
هشام بـن حکـم و
حمـاد از زراره نقـل مى
کنند که گفت:"در دلم گفتـم پير مردى
است که در باره خصومت هيچ علمى ندارد
منظور امام صادق (ع) است
در شرح اين حديث نوشته
اند که : ايـن شيخ پير مردى
است که عقل ندارد و روش صحبت کردن با رقيب
را بلد
نيست » .
*****
نويسنده
: اولا مراد از ابوجعفر در روايات ،امام
محمد
باقر عليه السلام است نه امام صادق عليه
السلام امـا
مجتهد 90 يا 200 ساله قضيه را نمى
فهميده است .
ثانيا
آنچه را زراره با خودش گفته ،مربوط به وسوسه
نفس است و هيچ فـرد شيعى معتقـد
بـه عصمت زراره
نيست تا او را مبرّاى از خطا ، اشتباه ،
وسوسه و غيره
بداند .
ثالثا
وقتى امـام عليه السلام او
ر از آنچه در
دلـش خطور کرده بود با خبر ميسازد ، عذر
خواسته و ميگويد:
بخدا قسم من علم به قوانين خصومت و احتجاج
ندارم.
رابعا
اين ادعاى دکتر که در شـرح ايـن
حديث نوشته
اند ( شيخ پير مردى که عقل ندارد ) دروغ
محـض است
زيرا هيچ عاقلى جمله (شيخ لا علم له بالخصومة) را به جمله
" پير مردى که عقل
ندارد " معنى نميکند .
خامسا
آقاى دکتـر ومترجـم کـه زراره را بـه خاطر
يک
وسوسه نفس حتى زنديق لقب دادند ،چرا
توهين ها و
شک و شبه هاى ديگران را در رابطه با
پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم
ننوشته و
بدفاع از آن حضرت که از همه آدم و عالم برتر
است ، بر نخواستند ؟ .
بخارى
در صحيح ،کتاب الجهاد و السير حديث 2825
روايت مى کنـد کـه : ابن
عبـاس رضى الله عنـه ، از روز پنجشنبه ياد ميکـرد و
اشک ميريخت و ميگفت
: آنـروز مريضى رسـول خـدا صلى
الله عليه و آله و سلم شدت گرفتـه بـود
فرمـود : کاغـذ و قلمى بياوريـد تا
براى شما بنويسـم چيـزى را کـه
بعـد از من گمـراه نشويـد ،
پس اصحابى که در آن لحظه حاضر بودند
، با هـم بـه
نـزاع پرداخته و گفتند : پيامبر هذيان
مى گويد .....
اگر
دکتر و مترجم و ديگر يارانشان احاديث
مـربـوط به
آنروز را در صحيح بخارى و مسلم و ديگر
کتب ، بـررسى و تحقيق مى کردنـد ،
حتما متوجه مى شدنـد کـه چـه کسى اتهام
هذيان را بر رسول خدا صلى الله عليه
وآله وسلم وارد نموده است ؟ .
*****
دکتر : « {توهين ادامـه دارد-
حضرت عباس (ع) !: }
کشى روايت ميکند که اين ارشاد
خداوندى ( لبئس المـولى
و لبئس العشير) در
باره او يعنى عبـاس عليـه السلام
نازل شده است
رجال کشى ص 54 » .
نويسنده :روايت از حيث سند ضعيف است زيرا که
از
راويان آن ، محمد بن عبد الله بن محمد
يمانى و حسين
بن خطاب و طاووس است که همـه از مجاهيل
هستنـد
پس استدلال به اين روايت از اصل ساقط است
.
وانگهى
بر فـرض که روايت صحيح باشد ممکن است
مراد از نزول آيه در رابطه با عباس ، قبل از
اسلام آوردن
او باشد ،چون مسلم است که او در سالهاى اول
بعثت
مسلمان نشده و در بعضى از جنگها بطرف کفار
بوده و وايمان او
در روز بدر يا فتح مکه نوشته شده است .
*****
دکتر : « و اين ارشاد
خداوندى ( و من کان فى هذه
اعمى فهو فى الاخرة اعمى و اضل
سبيلا ) (الاسراء 27 ) ،
( و لا ينفعـکـم
نصحى ان اردت أن أنصـح لکـم ان کان الله
يريد ان يغويکم هـوربکم و اليه
ترجعون) ( هود 34 ) هـم
در باره او نـازل شـده است
رجال کشى ص 52 و 53
» .
نويسنده :اين روايت نيز ضعيف است زيـرا
که از روات
آن جعفـر بـن معـروف است کـه تـوثيقى در
کتب رجاليه ندارد ، و بر فرض که صحيح
باشد حتما قبل از مسلمان شـدن عباس نازل شده
است ، و شکى نيست که اگر در حال کفر
باقى ميماند ،نتيجه اش هلاکت ابدى
بود .
*****
دکتر : « {فرزنـدان عباس} هم چنين کشى از
اميـر
المؤمنين عليه السلام روايت مى
کنـد کـه ايشان بـراى
عبدالله بن عباس و برادرش عبيدالله دعاى
بد فرمودند :
( اللهم العـن
ابنى فلان - يعنى عبد الله وعبيد
الله- و اعـم
ابصارهما کما عميت قلـوبهم
و اجعـل عمي
ابصارهم دليل
على عمي قلوبهما
) پروردگارا دو فرزند عباس - عبد
الله و عبيد الله - را لعنت
کن و چشمان شان را کور گردان چنانکه
دلهايشان کـور
گشته است ، و
کـورى چشم شان را دليلى بـر کـورى
دلشان بگردان ! رجال کشى ص 52 » .
نويسنده : اولا روايت ضعيف و غير قابل اعتماد
است.
ثانيا
در روايت نامى از عباس و دو پسرش برده
نشده
است بلکه فقط دارد (اللهم العن ابنى فلان ......) خدايا پسران
فلانى را لعنت کن ..... حالا
فلانى و پسران او کى بوده
اند ؟ خدا ميداند .
ثالثا
مرحوم کشى روايات مدح و ذم را باهم در
رابطه
با افراد نقل کرده است ،آنوقت چطور شده که
دکتر تنها
روايات ذم را ديده است ؟ گمان ميرود
که او يک چشمه
بـوده و فقـط چشم چپ او بينا بـوده زيـرا
که تنها روايات
ضعيف را ديده است .
***** .
دکتر
: «{حضرت عقيل (ع) !:} ثقة الاسلام ابو جعفر
کلينى از امام باقر عليه السلام
روايت ميکنـد که در باره
امير المؤمنين فرمود
: " با او دو
مـرد ضعيف ذليـل تـازه مسلمان باقى
مانده بود ، عباس وعقيل "
فروع کافى
8/235 » .
نويسنده : اگر عباس و عقيل با حمـزه و جعفـر مـورد
مقايسه قرار گيرند ، يقينا ضعيف
بوده اند ،چون در هيـچ
کتابى از کتب تاريخ نقل نشده است کـه
آندو در جنگى
شمشير زده باشند و چون هر دو اول توسط
مسلمانان
اسير و بعد آزاد شده بودند پس ذلت اسارت را
نيز ديده
بودند و بهمين لحاظ است که کلمه ضعيف و
ذليل بـراى
آندو بکار گرفته شده است .
وانگهى
بزرگى و بزرگوارى در اسلام به حسب يا
بـه
نسب نيست بلکه ايمان و عمل صالح و
تقـوى و سابقه
و ..... است که انسان را بزرگ ميسازد .
تعجب
از دکتر است که اعتقاد داشتن به کفر حضرت
عبد المطلب و عبد الله و آمنـه و ابى طالب
را توهين به
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و
خانـدان او نميدانـد
اما اگر در روايتى آمد که عقيل و عباس
، ضعيف و ذليل
بودند ، آن وقت داد و فرياد راه انداخته و
ناقل را محکـوم مى کند در حاليکه ميان
کافـر و ضعيف تفاوت از زمين تا
آسمان است .
در
ضمن نقل اين آيات در رابطـه با عباس و
پسرانش
هيچ وقت دليل بر اعتقاد به کفر آنها
نيست .
ناگفته
نماند که شيعيان عبدالله بن عباس رضى
الله
عنه را (حبر امت و مفسر قرآن) و از شاگردان و
اصحاب
خاص امير مؤمنان عليه السلام ميدانند
.
***** .
دکتر
: «{امام زيـن العابدين (ع) !} کلينى
روايت مى
کند که " يزيد بن معاويه از او
خواست که غلام او باشد
او عليه السلام پزيرفت و در جوابش
فرمـود : ( قـد اقـررت لک بما
سألت ، أنا عبد مکره فإن شئت فأمسک و إن شئت
فبع ) آنچـه
از من خواستى قبول کردم ،
من اکنون غلام بى اختيار
تو ام اگر خواستى مرا نگهدار و اگر
خواستى بفروش "!
روضه کافى 8/235 » .
نويسنده : اولا چون در سنـد حديث ابو ايوب خراز که
براى او توثيقى نقـل نشده است قـرار
دارد ، اعتماد بـه
روايت ممکن نيست ،و ثانيا از روايت
استفاده مى شود
کـه يزيـد در دوران خلافتش بـه قصـد حـج
از شام خـارج شده و چون وارد مدينه گرديد
از امام زين العابدين عليه السلام
خواست که به عنوان غلام با او بيعت کنـد و
آن
حضرت نيـز با گفتن جمله فـوق فـرمان او را
پذيرفت ، در
حاليکه يزيـد در دوران خلافت کـوتاهش
هـرگز به مکـه و مدينه سفر نکرد ، تا با
امام زيـن العابـدين عليه السلام
ديدار کرده و آن حضرت را وادار نموده باشد
که به عنوان
غلام با او بيعت کند .
***** .
دکتر
: « اگر خواسته باشيم همه آنچـه را که در
باره
اهل بيت آمده جمع آورى کنيـم
، سخن بسيار به درازا ميکشد چـون
هيچ فـردى از آنان نيست که کلمه زشت
يا کردار بدى به او نسبت داده نشده باشـد
، مصادر و
مراجع بـزرگ مان متأسفانـه از اينگونه
اهانت ها و الفاظ رکيک و پـوچ در باره اهـل
بيت اطهار عليهـم السلام
پـر است » .
نويسنده : در اينکه مصادر و مراجع بزرگ دکتر و
ديگر
همدستانش از اهانت و الفاظ رکيک نسبت بـه
پيامبـر و
اهل بيت طاهرينش پر است شکى نيست ،
ما بعضى
از روايات صحيحين و ديگر مصادر او
را کـه توهين حساب
مى شوند نقل کرده ايم و بعد از اين هم
مواردى متذکر
خواهيم شد .
اما
در مصـادر و مراجـع شيعيان ، اولا
رواياتى از قبيل
آنچه دکتر نقل کرد ، بسيار کم است و اگر
بيشتر از اين
بـود يقينا دکتـر و هـم دستانش تا حالا
داستانها درست کرده بودند .
ثانيا
هرچه روايت از اين قبيل است يا
سنداً ضعيف و
و از در جه اعتبار ساقط است و يا اينکه
دلالت بر اهانت
ندارد و دکتـر و يارانش از آن اهانت
فهميده انـد که فهـم
آنان براى ما حجت نيست .
ثالثا
نقل روايت در کتابى دلالت بر اهانت مؤلف
کتاب
و پيروان آن مذهب ، بر پيامبر و اهل
بيت عليهم السلام
نمى کند ، مگر آنکه مؤلف يا ديگر هم
کيشان او معتقـد
به صحيح بودن تمام روايات آن کتاب باشند
، که ما قبلاً
تذکر داديم و باز دوباره مى گوئيم : از
نظر شيعيان هيچ
کتابى بجز قرآن کريم ، از اول تا آخر
صحيح نيست و لـذا
ما هيچ کتابى را به نام صحيح نام
گذارى نکرده ايم .
*****
دکتر : « {چـه مى خواهنـد؟ !:} از امام صادق عليه
السلام روايت است که رسول خدا صلى
الله عليه و آله
تا صورت فاطمه را نمى بوسيدند نمى
خوابيدند . بحار
الانوار 43/44 » .
نويسنده : بر فرض که روايت از نظر سنـد هم صحيح
مى بود چه اشکالى داشت ؟ آيا حضرت
زهرا سلام الله
عليها دختر پيامبر صلى الله عليه
وآله وسلم نبود ؟و آيـا
بر پدر حرام است که صورت دخترش را ببوسد ؟!! .
*****
دکتر : « حضرت صـورتش را
بيـن پستـانهاى او مى
گذاشتند ( و کان يضع وجهه بين ثدييها!) بحارالانوار
43/87 ».
نويسنده : اولا اين حـديث مثل حـديث سابق مرسل
است بـه ايـن معنى که سند متصل نـدارد پس
از اعتبار
ساقط است .
ثانيا
چه اشکالى دارد کـه پدرى از روى محبت
پـدرى
صورتش را روى سينه دخترش بگذارد .
ثالثا
آيا حضرت رسول صلى الله عليه و آله و
سلم در
نزد دکتر و ديگر يارانش (العياذ بالله)
آدم بد و فاسد و....
است که فوراً در رابطه با او
گمان بد پيدا شود ؟ .
رابعا
ابن حجـر از ابن بطال نقل ميکنـد که :"بوسيدن
فرزند کوچک و بزرگ ، از هر قسمت بدنش ،در نزد
اکثـر
علما جايز است و
گذشت در مناقب فاطمه سـلام الله
عليها که رسول خـدا آن بانـو را مى
بوسيد و هـم چنين
ابوبکر دخترش عائشه را مى بوسيد .
*****
دکتر : « فاطمه سلام الله عليها زن بالغه اى
بود ،آيا
با عقل جور در مى آيـد که رسول خـدا
صلى الله عليه و
آله و سلم صورتشان را بين پستانهاى او
بگذارنـد ؟! اگر
اين حال پيامبر و فاطمه باشد پس بقيه
چکار کنند؟! » .
نويسنده : با اينکه قبلاً جـواب مفصل داديم باز
جواب
ميدهيم که مراد از گذاشتـن صـورت بين
پستانها نـه آن
معناى فاسدى است که در ذهـن دکتـر و
يارانش وجـود
دارد و لذا وقيحانه
ميگويد : (اگر اين حال پيامبر و
فاطمه
باشد پس بقيه چکار کنند؟!) بلکه مـراد
گذاشتن صورت
روى سينه است ، و
اينکار هيچگونـه اشکال شرعى و
عقلى ندارد .
وانگهى
ما شيعيان ، پيامبر و فاطمه و امامان
عليهم
السلام را حتى از سهو و خطا و اشتباه معصوم
ميدانيم
تا چه رسـد به گنـاه يا فکر گناه ، پس
ايـن اشکال بر ما وارد نيست بلکه اين
دکتر و يارانش هستند که در درجه
اول پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
را مثل افراد بد و
و گناهکار فرض نموده و بعد اين اشکال را
وارد مينماينـد
ضمنا چنانکه گفته شـد ، احاديث مـورد
استشهاد دکتـر همه مرسله و ساقـط
از اعتبار است .
ولى
آيا دکتـر با احاديثى از ايـن
قبيـل يا
حتى بالاتـر
که در کتب خـودشان آمـده است چه نظرى دارد ؟
و آيـا
علماى اهل سنت را به خاطر نوشتن اين
احاديث متهم
به توهين و اهانت به رسول خـدا صلى الله
عليه و آله و
سلم ميکند يا خير ؟ .
محب
الدين طبرى از ام المؤمنين عائشه نقل
ميکنـد
که گفتم : " اى
رسول خدا ، ترا
چه ميشود که وقتى
فاطمه را مى بوسى زبانت را در دهـان او
ميگذارى مثل
اينکه ميخواهى عسل نوش جان کني"
فرمود : " وقتى
به معراج ميرفتم ، جبريل مرا وارد بهشت
نمود و ميوه از
ميوه هاى بهشتى را بمن داد ، آن
ميوه را خوردم ، پس
نطفه فاطمه در پشت من قرار گرفت
، و چون بـه زمين
برگشتم با خديجه همبستر شدم و فاطمـه از آن
نطفـه
به دنيا آمـد، و هروقت که مشتاق آن ميوه
بهشتى مى شوم او را مى بوسم
و
رواياتى غير از اين روايت که
ما براى اختصار به همين يکى اکتفا
مى کنيم .
*****
دکتر : « {توهين بـه
امام رضا(ع) !} بـزرگان
ما در نسب محمـد قانع شک کرده انـد کـه آيا
وى فرزنـد امام
رضا هست يا اينکه فرزند (.....)!! ملاحظه
فرمائيد » .
نويسنده : ما نمى دانيم مراد از بزرگانى که
دکتـر به
آنها اشاره ميکند کيست ، کاش از آنان نام
مى برد زيرا
در کلام بزرگان تشيع از اول تا حالا ،شکى
در اين قضيه
ديده نشده است ، بلکه همه از اول تا آخر
معتقدنـد که
امام جواد عليه السلام امام نهم و فرزند
امام رضا عليـه
السلام ميباشد .
داستان نه واقعيت
دکتر : « {يک داستان –
يک جنايت ! :} از
على بن جعفر باقر روايت است که:"به
حضرت رضا عليه السلام
گفته شد : در ميان ما -اهلبيت -رنگ سياه
نبـوده است
فرمود او پسر من است ، گفتند : رسول اکرم صلى
الله
عليه و آله در هنگام لـزوم از قيافه شناس
کار ميگرفتنـد
بنا بـراين بهتر است قيافه شناس بين
ما و شما قضاوت
کند ... همه را در باغ جمع کردند و خواهران و
بـرادران و
پسرعموهايش را بصف نشاندند ،آنگاه حضرت
رضا عليه
السلام را در حالى احضار کردنـد کـه
عبـايى پشمى بـر تن ، کلاهى بر سر و
بيلى بر شانه داشت ، بـه ايشان
گفته بودند: خود را کارگرى ظاهر کند که در
باغ کار مى
کنـد ، آنگاه ابوجعفر را آوردنـد و گفتنـد :
پـدر اين پسر را
شناسائى کن ،گفت: پدرش در ميان حضار
نيست ،اين
عمـوى پـدرش و آن
يکى عمـويش و آن يکى عمـه اش
هستند ، اگر پدرش داخـل ايـن باغ شـد جـز
اين باغبان
کسى ديگرى نيست چونکه پاهاى
هردو کاملا مثل هم است ، آنگاه قبول کردند که
حضرت رضا پدر محمد قانـع
است " اصول
کافى 1/322 » .
نويسنده
: اولا زکريا بن يحى بن نعمان
صيرفى يکى
از راويان اين روايت است و چون
توثيقى ندارد پس از درجه اعتبار ساقط
است .
ثانيا
اگر بعضى از بنى هاشم چنين شکى
کرده باشند ، چه ربطى به همهشيعيان
دارد و آيا بنى هاشمى همه بايد
معصوم باشند ، در بين بنى هاشم هم مثل
ساير طوائف و قبايل افراد خوب ، بد و هم
چنين عاقل ، عالم ، شکاک ، ساده لوح و حتى
کافر پيدا ميشود ،مگر ابولهب که خداوند
او را در قرآن مذمت.
ميکند بنى هاشمى نبود
؟ گيريم يکى دو نفر چنين شکى
کردند ، خود آنها گناهکارند و هيچ ربطى
به همه شيعيان ندارد .
*****
دکتر
: « {تقليد از
منافقين} پس شيعيان حضرت رضا شک کردند
که محمد قانع فرزند ايشان باشد !! و با وجود
اينکه حضرت ميفرمايند او فرزند من
است ، آنها باور نمى کنند و براى اثبات
مدعاى خود دست بدامن قيافه شناس مى
زنند » .
نويسنده
: گفته شد که اولا
روايت ضعيف است و ثانيا شکى که در
روايت ذکر شده است مربوط بعضى از بستگان
امام عليه السلام است نه همه شيعيان
زيرا در روايت کلمه در (ميان ما) وجود
دارد که به وضوح ميرساند شکاک جزء طائفه
بنى هاشم بوده است .
از
طرف ديگر شيعيان در يک شهر و يک
منطقه جمع نبودند که همه شک کنند و بعد دست
بدامن قيافه شناس بزنند
بلکه اگر خبر صحيح ميبود معنايش
شک چند نفر معدود از بنى هاشم بود و بس و
هيچ وقت شک چند نفر به همه نسبت داده نمى
شود و ما هم قائل به عصمت هرکه از بنى هاشم
هست نيستيم آنها هم که شک کردند اشتباه
يا فوقش گناه کردند که بايد توبه
ميکردند ، و چنانچه توبه کرده باشند ،
خداوند از گناه شان ميگذرد .
***** .
دکتر
: « ترديدى نيست که اين برخورد طعن
آشکار در آبرو و حيثيت حضرت رضا عليه
السلام است ، گويا همسرش را آشکارا متهم
کردند و در عفت و پاکى او شک نمودند
( همانگونه که منافقين به
آبروي رسول
گرامى صلى الله عليه و آله حمله کردند
و همسرش را متهم نمودند) » .
نويسنده : دکتر سر بى صاحب مى تراشد ، گفتيم
روايت ضعيف است و روايت ضعيف
چيزى را ثابت نمى کند تا بعد مضمون آن
مورد توجه قرار گيرد ، پس اين روايت
را ميزنيم به کله دکتر تا از گيجى
بيرون بيايد .
***** .
دکتـر
: «
ممکن است در باره کس ديگرى چنين
اتهامى مطرح شود شايد هم مردم آنرا باور
کنند ،اما به.
اهلبيت عليهم السلام
چنين تهمت ظالمانه اى روا داشتن
، کمال پستى و رذالت را مى رساند
ولى متأسفانه مصادر علمى ما که ما
مدعى هستيم علوم اهلبيت عليهم
السلام را برايمان نقل کرده اند پر از
امثال اين گونه اباطيل و خرافاتند » .
نويسنده
: اگر مصادر
علمى ما پر از امثال اين گونه اباطيل
و خرافات ميبود ، حتما دکتر به روايت
ضعيف که بر مقصود او هم دلالت نمى کند و
تنها حکايت از حرکت نابجاى بعضى از
بنى هاشم دارد ، تمسک نميکرد بلکه از
روايات صحيح السند استفاده ميکرد
،اما همين اصرار بيش از حد به تمسک به
اين روايت مى رساند که او در اين
ادعا دروغگويى بيش نيست .
وانگهى
دکتر قبل از آنکه مصادر شيعه را ببيند و
مجبور شود براى غرض سوئى که دارد به
روايات ضعيف تمسک کند و مبانى شيعه
را در حديث شناسى مورد دقت قرار ندهد ،
خوب بود يک مراجعه به صحيح بخارى و
ديگر کتب صحاح سته مى کرد ، تا چشمش از
ديدن خرافات و اباطيل خيره ميشد .
از
باب خالى نماندن عريضه يک روايت را
از صحيح مسلم نقل ميکنيم تا کسى
فکر نکند که ما نديده ايم و يا نمى
توانيم اشکال کنيم ،
با توجه به اينکه صحيحين بخارى و
مسلم از اول تا آخر مورد قبول پيروان مذاهب
اربعه ميباشد زيرا که تمام روايات
اين دوکتاب را صحيح مى نامند .
مسلم
در باب فضايل صحابه بخش فضايل عثمان بن
عفان حديث 4414 از ام المؤمنين عائشه نقل
مى کند که : " پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم در حاليکه دراز
کشيده و رانهايش يا ساقهايش برهنه
بود با ابوبکر و عمر ملاقات نمود ، اما وقتى
عثمان خواست با آن بزرگوار ديدار کند ،
نشست و لباسهايش را مرتب نمود و به او اذن
داد ، چون خارج شد عائشه ميگويد : عرض
کردم اى رسول خدا با ابوبکر و عمر آنچنان
ملاقات نمودى اما وقتى نوبت به عثمان
رسيد نشستى و لباست را مرتب کردى ؟
فرمود : آيا حيا نکنم از کسى که ملائکه
از او حيا ميکند " .
آيا
پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم با
اينکه الگوى اخلاق و صفات پسنديده
است با ديگران حيا را در نظر نمى
گيرد و فقط از عثمان حيا ميکند ؟ .
و
آيا با رانهاى برهنه در برابر ديگران
نشستن که يک طرف احتمال در اين روايت
است ، کار درستى است ؟.
حافظ
شمس الدين ذهبى نقل ميکند که وقتى
وفد بنى عبد القيس بر پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم وارد شدند ،بين
آنها جوان خوشگلى بود و آنحضرت او را
پشت سر خود نشانده فرمود :
گرفتارى داود پيامبر از نظر کردن بود
.
آيا
در اين روايت توهين آشکار بدو
پيامبر خدا عليهما سلام الله نشده است ؟
.
***** .
دکتر
: « {تحليل شاخدار } هنگامى که در حوزه
اين روايت را خوانديم ، علما ومراجع
با کمال خونسردى از کنار آن گذشتند ، هنوز
تحليل آقاى خوئى را بياد دارم که
وقتى از ايشان در باره اين روايت
جويا شدم به نقل از آقاى کاشف الغطاء
فرمودند : "آنها به اين دليل چنين
سوء ظنى به حضرت رضا عليه السلام نمودند
تا اينکه نسل شان هميشه پاک بماند " » .
نويسنده : دکتر هرچه بيشتر کوشش ميکند خودش را از
شيعيان نشان دهد ، بيشتر دروغش ظاهر
ميگردد براى آنکه :.
1-
قبلا گفتيم که در حوزه هاى شيعى
روايات درس داده نمى شود بلکه در
بحثهاى خارج فقه و اصول به روايت استلال
ميشود ، البته بعد از تماميت سند و دلالت
و ديگر شروط حجيت روايت . .
2-
دکتر گمان کرده است که در حوزه هاى
شيعى همه مراجع مى نشينند تا
ديگران روايات را بخوانند .
3-
ميگويد (مرحوم آقاى خوئى از مرحوم
کاشف الغطاء نقل کرد) در حاليکه مرحوم
آية الله خوئى پيش ايشان درس
نخوانده بود بلکه با ايشان معاصر بود و
مرحوم کاشف الغطاء هم مطلب گفته شده را در
کتابى ننوشته است تا مرحوم آقاى خوئى
از ايشان نقل کرده باشد و کسى
ديگرى نيز چنين مطلبى را به آن
مرحـوم
نسبت نداده است .
4-
خود دکتر که ادعاى شاگردى مرحوم آقاى
کاشف الغطاء را دارد و تا سرحد اجتهاد از
ايشان استفاده کرده است چرا چنين
قولى را از ايشان نقل نمى کند که به
مرحوم آقاى خوئى نسبت ميدهد ، گرچه که
اگر خود او هم نقل ميکرد باز قابل قبول نبود
زيرا که مدرک نقل به خود او منتهى
ميشد . .
5-
اگر کسى بخواهد نظر مرحوم آية العظمى
خوئى را در رابطه با روايت فوق بداند
،بايد به کتب خود ايشان مراجعه کند و نظر
مرحوم آقاى خوئى در رابطه با روايت
فوق کاملا با آنچه که دکتر از ايشان نقل کرد
متفاوت است .
ايشان
در رابطه با روايت فوق فرموده اند :اولا
روايت ضعيف است و ثانيا مخالف ضرورت
مذهب است براى آنکه در روايت آمده است که
خواهران امام و عمه هاى آنحضرت خودشان را
به قيافه شناس نشان دادند و اين کارى
حراميست که هرگز امام معصوم عليه السلام
به آن راضى نمى شوند و اگر گفته شود
اين کار از باب گـر .
ضرورت بود روا باشد است
زيرا که ضرورتها حرمتها را بر ميدارند ،
جواب داده ميشود که شناخت فرزند بودن امام
جواد عليه السلام متوقف بر احضار زنان نبود
و ثالثا اگر آن جماعت معتقد به امامت امام رضا
بودند که ديگر نيازى به قيافه شناس
نبود ، زيرا وقتى امام بفرمايد او
فرزند منست ، بايد صد در صد قبول شود
نه
اينکه مخالفت نموده و دنبال قيافه شناس
بروند ، زيرا اين کار
کسى است که امامت امام رضا
عليه السلام را قبول نداشته باشد ،پس مى
بينيد که هيچ کدام از اشکالات دکتر
مبتنى بر يک اصل ثابت و قطعى نيست .
اينهم تدليسى ديگر
دکتر : « {باز تهمت} بلکه علاوه بر آن حضرت رضا
عليه السلام را متهم کردند که :"به دختر
عموى مأمون عاشق بود و او نيز به حضرت
عاشق شده بود" عيون
اخبار الرض ص 153 »
نويسنده : عبارت کتاب(عيون اخبار الرضا) از اين
قرار است که : " ذوالرياستين (فضل بن
سهل) وزير مأمون به خاطر آن محبت و ارادت
ظاهرى مأمون به امام رضا عليه السلام ،
نسبت به آن امام بزرگوار عداوت و حسد
ميورزيد ( فاول ما ظهر لذى
الرئاستين من ابى الحسن الرضا (ع) أن
ابنة عم المأمون کانت تحبه و کان يحبها و
کان ينفتح باب حجرتها الى مجلس المأمون
و کانت تميل الى ابى الحسن الرضا (ع) و
تحبه و تذکر ذا الرئاستين و تقع فيه ) " پس اول
چيزى که از امام رضا عليه السلام بر
ذوالرئاستين آشکار شد ، اين بود که
مأمون دختر عمويى داشت که او مأمون را
دوست داشت
و مأمون او را و پنجره اطاق او
به مجلس مأمون باز ميشد و آن دختر ميل و
علاقه به امام رضا عليه السلام داشت و
ياد مى کرد ذوالرياستين را نزد
مأمون و از او بد ميگفت "
اولا
در روايت کلمـه (
تعشقـه و يعشقهـا ) نيامـده است
تـا
معنى شود به اينکه دختر
عموى مأمون عاشق او بود و او عاشق دختر
عموى مأمون بلکه در روايت آمده است ( تحبه
و يحبها ) آن دختر او را دوست
ميداشت و او آن دختر را .
ثانيا
ضمير در ( تحبه ) به مأمون بر ميگردد بجهت آنکه
قبل از اين کلمه اسم مأمون برده شده است نه
اسم امام رضا عليه السلام و نيز به جهت
آنکه در يک سطر بعد دوباره ذکر شده است که
آندختر تمايل و محبت به امام رضا عليه
السلام داشت و اگر ضمير اول به امام رضا
عليه السلام برميگشت ذکر اين جمله در
آخر لغو و بى معني بود
، و چون آن دختر امام رضا عليه السلام را
دوست داشت - و خداوند ما را امر ميکند به
دوستى خاندان رسالت ( قل لا أسئلکم
عليه اجرا الا المودة فى القربى ) " بگو
من از شما به خاطر رسالتم چيزى نمى
خواهم جز دوستى خاندانم را " ـ به همين
لحاظ از امام رضا عليه السلام حمايت
ميکرد و از فضل بن سهل ،
نزد مأمون شکايت داشت ، و چون مأمون نيز
به آن دختر علاقه داشت به حرف او گوش ميداد
و امام رضا عليه السلام را تکريم
مينمود و به دسائس فضل بن سهل توجه نمى
کرد ، و اين مطلب بر فضل بن سهل گران تمام
ميشد .
بهتر
است تتمه روايت را معنى کنيم تا مطلب
کاملا واضح و روشن شود .
"
پس وقتى اين خبر ( يعنى بد گوئى
آن دختر از فضل بن سهل نزد مأمون) به
ذوالرياستين رسيد ، به مأمون گفت :
خوب نيست اين پنجره که بطرف اطاق زنها
است باز باشد ، مأمون دستور داد پنجره را
ببندند پس يک روز مأمون خدمت امام رضا
عليه السلام مى آمد و يک روز امام به
مجلس او ميرفت و منزل امام رضا در کنار منزل
مأمون بود ، پس چون امام آن پنجره را بسته
ديد علت آنرا از مأمون پرسيد ، جواب داد
نظر فضل بن سهل است ، او بدش مى آيد
اين پنجره باز باشد ،امام عليه السلام
فرمود :انا لله و انا اليه راجعون فضل چکاره
است که بين خليفه و حرمش حايل شود
مأمون پرسيد چکنم ؟ فرمود : پنجره را باز کن
و به نزد دختر عمويت برو و به حرف فضل بن سهل
گوش نده مأمون امر کرد پنجره را باز کردند و
وارد بر دختر عموى خود شد و اين خبر
وقتى به فضل بن سهل رسيد غمگين
کرديد " .
اين
تمام روايت بود که دکتر با تحريف و
تدليس معنى آنرا واژگونه نشان داد ، اما
خداوند متعال لعنت و نفرين خود را بر
دروغگو نازل کرده و او را رسوا نمود .
دکتر : « {توهين به جعفر(ع)} حضرت جعفر را که برادر
امام حسن عسکرى (ع) است ـ به جعفر کذاب ملقب
کردند و او را سب و شتم نمودند و آقاى
کلينى ميفرمايد : " او فاجرى
بود که فسقش را آشکار ميکرد شهوترانى که
به شدت معتاد عرق خوردن بود ، در ميان مردان
مثل او کسى را نديدم که خودش آبروى
خود را بريزد و در باطن ، خويشتن را
حقير و سبک شمارد " اصول
کافى 1/540 .
آيا
واقعا در ميان اهل بيت عليهم السلام
چنين شخصى وجود داشته که فاسق و فاجر و
شهوتران و عرق خوار باشد ؟!
» .
نويسنده : اولا کلمه اهلبيت در نزد اهل سنت فقط بر
پنج تن آل عبا ـ محمد ، على ، فاطمه ، حسن و
حسين عليهم السلام و امهات مؤمنين
رضى الله عنها اطلاق ميشود نه بر کسان
ديگر و در نزد اهل تشيع اهلبيت عبارت
از چهارده نور مقدس که پنج تن آل عبا و نه امام
از صلب امام حسين عليهم السلام باشد
اطلاق مى شود و بس که بنا بر هردو قول (جعفر)
از جمله اهلبيت مطهرين که خداوند در
قرآن از آنها ياد کرده ،نيست .
ثانيا
کلماتى را که دکتر نقل کرد از مرحوم
کلينى نيست بلکه او گفتار احمد بن
عبيدالله بن خاقان را نقل کرده است که
يکى از وزراى دولت عباسى بود .
ثالثا
هيچ شيعه اى در تمام عالم معتقد به
وثاقت يا عدالت يا عصمت تمام فرزندان
امامان نيست بلکه حکم به عدالت يا وثاقت
تابع دليل است و اگر نه صرف فرزند امام بودن
دليل نمى شود که حتما بايد مؤمن ،
عادل و زاهد باشد .
رابعا
قرآن کريم با صراحت پسر حضرت نوح نبى
عليه السلام را که از پيامبران
اولوالعزم بود منحرف و کافر مى خواند .
*****
دکتر : « {قاتل اهل بيت کيست؟!} اگر خواسته
باشيم در اين زمينه تفصيل
بيشترى بدانيم بايد مراجع معتبر
خودمان را بخوانيم تا اينکه بدانيم
در حق بقيه اهلبيت عليهم السلام چه
ظلمى روا داشته ! و ذريه طاهره آنان
چگونه به شهادت رسيده اند ، و قاتل آنان چه
کسانى هستند ؟! .
عده
زيادى از آنان در مناطق شيعه نشين
بدست خود شيعيان به شهادت رسيده اند ،
اگر ترس آن نبود که کتاب از حجم تعيين
شده بزرگتر شود ، اسماء کسانى که از
اهلببيت به شهادت رسيده اند و اسماى
کسانى که آنانرا به شهادت رسانده اند در
اينجا درج مى کردم ،
ولى خواننده محترم را به کتاب مقاتل
الطالبيين اصفهانى ارجاع ميدهم ،
چه او بفدر کافى بيان مطلب کرده است .
در
پايان اين مبحث ياد آور مى شوم که
امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما
السلام بيش از بقيه مورد طعن و تمسخر
قرار گرفته اند و اکثر مسايل مانند تقيه
و متعه و لواطت با
زنان و اعاره فروج و غيره را به آنان نسبت
داده اند ، در حاليکه ساحت مقدس آنان بطور
کلى از اينگونه افتراءات پاک است
» .
نويسنده : الف - اگر دکتر بيشتر از اين در چنته
داشت يقينا برشته تحرير در مى آورد
،چه تا حالا ديديم
که او حتى از روايت
سازى و تغيير الفاظ و ترجمه به غلط هم
دست بردار نبود و در بخش هاى آينده
نيز بيشتر روشن خواهد شد .
ب
- همه ميدانند که اهلبيت عليهم السلام
و ذريه طاهره آنها توسط خلفاى جور از
امويان و عباسيان به شهادت رسيده اند
و در اين هيچ جاى شکى نيست دکتر
هم براى ادعاهاى که کرد هيچ دليل و
مدرکى ندارد و فقط کتاب (مقاتل
الطالبيين) را که تأليف ابو الفرج
اموى اصفهانى است برخ ما ميکشد که از
نظر شيعه سنديت و اعتبارى ندارد و
تازه در آن کتاب هم آنچنانکه دکتر ادعا
ميکند ،چيزى بر ضرر شيعه وجود
ندارد ، اهل تحقيق مى تواننـد به خود
کتاب مذکور مراجعه کنند تا حقيقت کاملا
براى آنان روشن شود .
ج
- به اين علت که اکنون در تمام شهرهاى که
مراقد ائمه عليهم السلام يا امام زاده
گان قرار دارد بجز مدينه و سامرا
،شيعيان زندگى ميکنند ، دکتر جاهل
به تاريخ گمان کرده است که در زمان شهادت آن
بزرگواران نيز در اين شهرها
شيعيان زندگى ميکردند ، در
حاليکه بعضى از اين شهرها مثل نجف و
کربلا در زمان شهادت امامان عليهم السلام و
تا سالها بعد از شهادت آنان شهر نبوده بلکه
بيابان بود و بعدها چون شيعيان به آن
مناطق بديده تقديس و احترام نگاه مى
کردند و به خاطر دوست داشتن زندگى در جوار
ائمه اطهار عليهم السلام تبديل به شهر
شد و بسيارى ديگر از اين شهر ها هم
در زمان شهادت آن بزرگواران سنى نشين
بوده و حتى پايتخت حکومت هاى مبتنى
بر اساس خلافت را تشکيل مى داد
د-
نسبت به مطالبى که دکتر در دو سه سطر
اخير از مطلب فوق نوشت چون قضيه متعه و
تقيه و ....... هر کدام را در جاى خودش مفصل
بحث خواهيم کرد و ان شاء الله بطلان تمام
ادعاهاى دروغ و بى پايه او براى
خوانندگان عزيز و هم چنين تدليس ها و
تحريف هايش روشن و واضح خواهد شد .