دلالت عقيدتى:
عمر بن سعد صبح روز عاشورا با لشكرش نماز صبح را به جماعت
خواند و ظهر همان روز، نماز را با كشتن سيدالشهداء، به قتل رساند. ما با نماز
خواندن بر تربت حسين اعلام مى داريم كه ما نماز مرده اى همچون نماز عمر بن سعد و
امير او يزيد و پدرش و آنكه به وى منصب حكومت داد را نمى خوانيم. نه، ما نماز حسين
و پدر و جدش را مى خوانيم و اين مطلبى است كه مفهوم وفادارى نسبت به اهل بيت عليهم
السلام را نزد شيعيانشان مورد تاكيد قرار مى دهد. براى همين است كه ائمه عليهم
السلام در تذكر دادن در مورد تربت حسين عليه السلام تاكيد داشته اند كه سجود بر آن
به معنى تسليم و خضوع كامل براى خداوند با عمل به شيوه اوليايش مى باشد.
دلالت تاريخى:
بعضى ها كوشيدند تا نشانه هاى روز غدير را كه در آن با حضرت على به خلافت بيعت
شد نابود سازند. و عاشورا در روزگار بنى اميه بود و تو چه مى دانى كه بنى اميه چه
بوده اند؟ در واقع تربت حسينى مدرك تاريخى زنده اى است كه شواهد جنايتى را كه حكومت
اموى در روز دهم محرم مرتكب شده اند به همراه خود دارد و اگر دستگاه هاى ستمگر در
طول تاريخ شيوه هاى مختلف را براى از بين بردن قضيه كربلا بكار گرفته اند. چنانكه
ادامه كار آنان تا به امروز باقى است، ائمه اهل بيت عليهم السلام در ذهن امت و در
ضمير نسل ها، حالت دريافت و ارتباط با قضيه حسين عليه السلام را از خلال احيا و
مرثيه خوانى و گريه و زيارت، محكم ساخته اند و در اين مسير تاكيد بر تربت حسينى نيز
جاى مى گيرد.
دلالت جهادى:
تربت حسينى يكى از راه هاى شعله ور ساختن روحيه انقلابى و جهادى در احساس عميق
توده هاى مردم مسلمان است و اين چيزى است كه همه امت اسلامى به آن نياز دارد. خصوصا
اينكه ما در دوره اى زندگى مى كنيم كه حركت اسلامى با انواع جنگ ها روبرو مى باشد و
بكارگيرى اين تربت بكارگيرى مشتى خاك جامد نيست. بلكه بكارگيرى آميخته اى متحرك از
مفاهيم انقلاب و ارزش هاى جهادى و نداى انقلابى و مفهوم شهادت طلبى است كه زمانه با
همه ى تداومش و نيز نظامهاى حاكم با همه امكاناتش نمى تواند اين دلالت ها را نابود
سازد كه تربت حسينى عقيده و جهاد و انقلاب و حركت و شهادت طلبى است.
در حلقه نور
(اللَّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوه فيها مصباح المصباح فى زجاجه
الزجاجه كانها كوكب درى يوقد من شجره مباركه زيتونه لا شرقيه و لا غربيه يكاد زيتها
يضى ء و لو لم تمسسه نار، نور على نور يهدى اللَّه لنوره من يشاء و يضرب اللَّه
الامثال للناس و اللَّه بكل شى ء عليم) سوره نور، آيه: 35... يعنى: «خداوند نور
آسمان ها و زمين است، مثال نور او چون چراغ دانى است كه در آن چراغى باشد و چراغ در
شيشه اى. شيشه نيز چون ستاره اى درخشنده است كه از درخت با بركت زيتون روشن مى گردد
كه نه شرقى است و نه غربى روغن آن نزديك است كه روشنى بخشد هر چند آتشى به آن نرسد.
نورى است بر نور خداوند هر كه را خواهد به نور خود هدايت مى كند، و خداوند مثال ها
براى مردم مى زند و خداوند به هر چيزى داناست».
از ابرهاى باطل به سوى نور
از ميان ابرهاى تيره باطل به سوى نور شتافتم پرده از جلوى ديدگانم كنار رفت، بر
اثر حجتى در پى حجتى ديگر و دليلى كه دليل ديگرى به آن افزوده مى شد و عقل به كمال
روشنى مى يافت كه راهى جز اهل بيت عليهم السلام وجود ندارد. پس وارد حلقه نور شدم و
اما نور جز با خود نور ديده نمى شود لذا پرتو درخشش گنجينه هاى اهل بيت چشم ها را
مى زند.
در اين حال بود كه افسوس خوردم به حال هر كسى كه خداوند او را موفق ننموده است
تا به سوى آنان هدايت گردد. به حقيقت يك نگاه كلى و اجمالى به شيوه و سخنان و حالت
هاى آنان كافى است كه انسان را دلالت نمايد بر اينكه آنان امانتداران خداوند بر وحى
او هستند كه بر پيامبرش صلى اللَّه عليه و آله آنرا فرود آورده است. اين امانت
عظيمى كه ممكن نيست كسى آن را بر عهده گيرد كه اگر شيطان بر او راه يافته باشد، و
حق آن را ادا نمى نمايد آن كسى كه همه مردم از او داناتر باشند. و نمى تواند آن را
نگه دارد آن كسى كه خواسته هاى خود و عشيره اش را بر ساده ترين موارد حق ترجيح دهد.
اهل بيت عليهم السلام سخنانشان نورى است كه مانند آن را نزد ديگران نشنيده ام
شيوه ى آنان در تربيت امت و جهت دادن آن، تو را بر آن مى دارد كه معنى جانشينى خدا
در زمين را احساس كنى. در تاريخ نمى بينى كه آنان نزد كسى آموزش ديده باشند بلكه
همه اقرار كرده اند كه به آنان مراجعه كرده اند و چيزها آموخته اند.
فقهاى چهارگانه چيزى نيستند جز حاصل دانشگاه علمى امام صادق در مدينه منوره از
جمله جابر بن حيان نيز در علم شيمى كه آن را از امام صادق عليه السلام گرفته بود،
از اين دانشگاه فارغ التحصيل شده بود. در اينجا من ناچارم كه اشاره نمايم هر چند به
اندازه ى قطره اى از درياهاى علومشان كه شيعيانشان از آن برگرفتند. آن بزرگواران در
همه ى زمينه ها بر ديگران برترى يافتند. تنها يك مجموعه بزرگ از منابع حديثى آنان
كافى است تا هر آنچه را كه در نزد اهل سنت و جماعت از منابع وجود دارد در خود
فروبرد. بحارالانوار با يكصد و ده جلدش ما را بر اين امر كه امامان شيعه حقا
درياهايى از انوار علم هستند رهنمون گشت.
اما مفسدان فى الارض كوشيدند تا چهره مذهب اهل بيت عليهم السلام را دگرگون نشان
دهند و تلاش كردند تا از طريق تبليغات روش گمراه سازى را بكار گيرند و از جمله
اينكه نهج البلاغه را كه در برگيرنده ى خطبه ها نامه ها و سخنان كوتاه اميرالمومنين
عليه السلام است را مورد انتقاد و ايراد قرار دهند. در حالى كه اين اثر همان است كه
اهل بلاغت را ناتوان ساخته و آنچه در آن است براى بيان انتساب آن به اميرالمومنين
كافى است. و بر اين افراد لازم است كه خطبه اى يا سخن كوتاهى به ما ارائه دهند كه
يكى از خلفاء گفته كه در مقايسه شبيه خطبه هايى باشد كه در نهج البلاغه وارد شده
اند. «در اين مورد خطاب به يكى از برادران شيعه گفته شد كه نهج البلاغه را شريف
رضى، جعل كرده است، او نيز به آنان چنين پاسخ گفت: در اين صورت او امامى است كه
اطاعتش واجب است!»
اهل بيت عليهم السلام ميراث عظيمى را بر جاى نهاده اند كه امكان داشت تا همه امت
از آن بهره مند گردد ولى اين امت جز روى گردانى، چيز ديگرى را نپذيرفت. يكى از
معجزات اهل بيت كه مرا مبهوت ساخت شيوه دعا و چگونگى تقرب جستن به خداى تعالى و ادب
والا در خطاب به پروردگار سبحان است كه خواننده صحيفه ى سجاديه، كه صحيفه اى است
تماما شامل دعاهاى امام چهارم على بن الحسين سجاد عليه السلام علت اين گفته ى مرا
درمى يابد. و عجيب است كه چرا علماى اهل سنت به اين صحيفه توجهى ننموده اند، آيا به
اين جهت كه از سوى يكى از ائمه اهل بيت عليهم السلام وارد شده است؟ يا علت ديگرى
دارد؟
يكى از برادرانى كه هدايت يافت پيش از اين متمايل به وهابى ها بوده است. زيرا
آنان افكار و عقايدشان را به وى تزريق كرده بودند. ولى پيش از آنكه كاملا همراه
آنان در گمراهى فرورود، خداوند بر وى منت نهاد و يكى از دوستان را وادار نمود تا
بعضى از تاليفات شيعه را براى مطالعه به او بدهد. وى كه قبلا مطالبى انحرافى در
مورد شيعه شنيده بود و بدين واسطه او را از شيعيان برحذر داشته بودند، پس از خواندن
آن كتب از من و بعضى از برادران خواست تا در مورد تشيع جلسه گفتگويى داشته باشيم.
ما نيز از اين پيشنهاد استقبال نموده جلسه اى ترتيب داديم، گفتگو درباره عقايد
شيعه بود، او پس از بحثى طولانى به سخن آمده گفت: اين سخن حقى است كه هيچ شائبه اى
در آن نيست اما چرا همه اين گونه مطالب انحرافى را درباره شيعه مى گويند؟ به او
گفتم: همانگونه كه حق را يارانى است كه براى يارى رساندن به آن مى كوشند، باطل را
نيز لشكريانى است كه شياطين به آنان پيام مى دهند و تحريك مى كنند و البته باطل را
جز بر باطل تكيه گاه و اعتمادى نيست.
برادر مورد بحث، در حالى كه نشانه هاى تأسف و تأثر بر او آشكار بود گفت: به ما
گفته بودند كه شيعيان در هر چيزى حتى در نماز با مسلمين اختلاف دارند. و قت نماز
مغرب فرارسيده بود گفتم: اينك مى توانى با ما نماز بخوانى تا ببينى آيا نماز ما آن
گونه كه ادعا مى كنند تفاوت دارد. وضو ساختيم و نماز خوانديم و آن روز، روز پنجشنبه
بود و پس از نماز آن گونه كه نزد شيعيان رواج دارد خواندن دعاى كميل مستحب است.
دعاى مزبور دعائى است كه اميرالمومنين على عليه السلام آن را به يكى از ياران خود،
يعنى كميل بن زياد نخعى تعليم فرموده است و شيعيان بر خواندن آن مواظبت دارند.
آن دعا را خوانديم و من متوجه تاثر اين برادر از اين دعا شدم. در اين هنگام بود
كه براى اين امت متاثر شدم كه چرا از اين گنجيه ها محروم گشته است؟! گنيجه هايى كه
اهل بيت عليهم السلام نسبت به ارائه آنها بخل نورزيده اند، خصوصا در مورد ادعيه اى
كه انسان را در عالم ديگرى قرار مى دهد كه با پروردگارش راز و نياز داشته باشد.
پس از دعا او را ديدم كه اشك در چشمانش جمع شده و با سوز و گداز مى گفت: ما را
فريب دادند و به ما گفتند كه شيعيان نماز را نمى شناسند، به خدا ما بوديم كه نماز
را نشناختيم و نماز را نفهميديم.
بخش هايى از دعاهاى اهل بيت
از دعاى صباح (بامداد) اميرالمومنين:
«خداوندا، اى آنكه زبان بامداد را به سخن روشنائيش گشودى و پاره هاى شب تاريك را
به چاه هاى سياهش روانه ساختى و ايجاد فلك چرخنده را به وسيله ى مقدارهاى نمايان
گرش نيكو عمل كردى و پرتو خورشيد را با نور تابانش درخشان نمودى اى آنكه به وجود
خويش بر خود دليل گشت و از همانندى آفريده هايش پاك و منزه گرديد و از همسانى
چگونگى اش بزرگ و دور شد و دانست آنچه را بوده است پيش از آنكه پيدا شود، اى آنكه
مرا در گهواره هاى امن و امان خويش به خواب برد و مرا به سوى آنچه از نعمت ها و
احسانش عطايم نمود، بيدار ساخت و دست هاى بدى را با دست و قدرتش از من دور
نمود...».
«خداوندا، درهاى بامداد را با كليدهاى رحمت و رستگارى بر ما بگشا و بر اندام من
بپوشان خداوندا از برترين خلعت هاى هدايت و درستكارى و در عمق وجودم، خداوندا،
سرچشمه هاى خشوع را جوشان ساز و به شكوه خود، خداوندا، از درونم ناله هاى اشك را
روان ساز و با افسارهاى قناعت، خداوندا گستاخى نادانى را در من مهار كن...»
[بحارالانوار ج 94 ص 243، مفتايح الجنان ص 92.]
از دعاى روز عرفه امام حسين:
«سپاس خداى را كه بازدارنده اى از قضايش نيست و نه عطايش را مانعى باشد و نه
مصنوع هيچ سازنده اى چون مصنوع اوست، او بخشنده گسترنده است كه انواع تازه ها را
آفريد و با حكمت خود ساخته ها را محكم ساخت، نه پيدا شده ها بر او مخفى شود و نه
وديعه ها نزد وى تباه گردد به هر عمل كننده اى پاداش مى دهد و به هر قانعى ارج مى
نهد و به هر تضرع كننده اى رحم مى كند، منفعت ها را فرومى فرستد و كتاب جامع را با
نورى درخشنده. اوست شنونده درخواست ها و دور كننده ى اندوه ها و بالا برنده درجه ها
و كوبنده ستمگران كه نيست پروردگارى جز او و نيست چيزى برابر با وى و نيست چيزى
همانند او و اوست شنواى بيناى با لطف آگاه و اوست بر هر چيزى توانا، خداوندا من تو
را مى جويم و به پروردگاريت گواهى مى دهم و اقرار مى نمايم كه تو پروردگار من هستى
و اينكه بازگشت من به سوى توست، نعمتت را پيشاپيش به من دادى پيش از آنكه چيزى
موجود باشم و مرا از خاك آفريدى و سپس مرا در صلب مردان قرار دادى ايمن از سختى
گرفتارى ها و گذشت روزگاران و سال ها...».
«خداوندا بگذار تا از تو بترسم گويى كه تو را مى بينم و مرا با تقوايت خوشبخت
ساز، و با نافرمانيت، مرا شقاوتمند منما و در قضايت براى من خير عنايت كن و در قدرت
مرا بركت بخش تا دوست نداشته باشم پيش آوردن آنچه را به تاخير انداخته اى و نه عقب
انداختن آنچه را پيش آورده اى. خداوندا، بى نيازيم را در نفسم و يقين را در قلبم و
اخلاص را در عملم و نور را در ديده ام و بصيرت را در دينم قرار ده و مرا از اعضايم
بهره مند ساز و شنوايى و بينائيم را دو وارث از من قرار ده و مرا يارى فرما بر آن
كسى كه مرا ستم نموده است.
پروردگارا چگونه تصميم بگيرم در حالى كه تو داراى قدرت هستى و چگونه تصميم نگيرم
در حالى كه تو فرمان مى دهى، پروردگارا رفت و آمد من در ميان آثار آفرينشت موجب
دورى ديدار مى شود پس مرا فراهم آور در پيشگاهت با خدمتى كه مرا به درگاهت
برساند... چگونه استدلال شود بر تو به چيزى كه خود در وجودش نيازمند تو باشد آيا
غير از تو به چيزى هويت دارد كه توان را نداشته باشى تا آن هويداكننده تو باشد. تو
كى پنهان شدى تا نيازمند دليلى باشى كه بر تو رهنمود شود و كى دور گشتى تا پديده ها
خود رساننده به سوى تو باشند، كور شود چشمى كه تو را ناظر بر خود نبيند و زيان كند
داد و ستد بنده اى كه او را از دوستيت بهره اى عنايت نفرموده باشى...» [بلد الامين
ص 352، اقبال الاعمال ص 651.]
مناجات شاكرين توسط امام زين العابدين:
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
پروردگارا متوالى بودن لطفت، مرا در چگونگى انجام سياست متحير ساخته و فضل
سرشارت، مرا از شمردن ثنايت ناتوان نموده، و بخشش هاى متواليت، مرا نسبت به يادآورى
ستايش هايت مشغول كرده و پى درپى بودن نعمت هايت مرا از گسترش يادت به نيكوئى
بازداشته است. اين جايگاه كسى است كه به فراوانى نعمت هايت اعتراف دارد و با تقصير
خود با آن روبرو گرديده و بر خود به سستى و تباهى گواهى داده است. و تو دلسوز
مهربان نيكوكار بزرگوارى هستى كه روى آورندگان به خويش را نوميد نمى سازد و
اميدوارانش را از پيرامونش نمى راند. بر درگاه تو بار اميدواران نهاده مى شود و در
گستره لطفت آرزوهاى كرم خواهان قرار مى گيرد، پس اميدهاى ما را با نوميدى و ياس روبرو
مگردان.
در برابر اكرام تو نسبت به من ستايش و تعريف من ناچيز گشته، نعمت هاى تو جامه
هايى از انوار ايمان بر من پوشانده و نيكى هاى زيبا و ظريفت بر من پرده هايى از عزت
نهاده و منت تو قلاده هاى ناگشودنى بر من گذاشته و طوق هاى باز ناشدنى بر گردنم
قرار داده است پس، نعمت هاى تو فراوان است و زبان من از شمارش آنها ناتوان و الطاف
تو بسيار است و فهم من از درك آنها عاجز، چه رسد به اينكه آنها را دنبال كند، پس
چگونه باشد كه بتوانم حقيقتا سپاست را بگويم و سپاس من در پيشگاهت خود نيازمند
سپاسى ديگر است و هر گاه بگويم كه حمد تو را باشد، به جهت آن بر من واجب مى شود كه
بگويم سپاس توراست. پروردگارا، همانگونه كه با لطف خود ما را تغذيه نموده و با مهر
خود ما را پرورده اى، نعمت هاى فراوانت را بر ما تمام كن و نعمت هاى ناپسند را از
ما دور ساز و از بهره هاى دو سرا بلندترين و برترين آنها را در دنيا و آخرت به ما
عنايت كن. سپاس توراست بر آزمون نيكويت و نعمت هاى فراوانت. سپاسى كه موافق رضاى تو
باشد و با نيكوكارى و كرم عظيمت هم نوا گردد، اى بزرگوار، اى بخشنده به رحمتت اى
مهربان ترين مهربانان... [بحارالانوار ج 94 ص 146، مفاتيح الجنان ص 168.]
پرتوهايى از نور آل محمد:
فقه شيعه، شجره طيبه پا بر جايى است كه ريشه هايش به پايه هاى نبوت متصل است. و
داراى امتياز، وسعت و شمول و عمق و دقت و قدرت همراهى با
زمان هاى گوناگون و پيشامدهاى پى درپى است بدون اينكه از حدود تعيين شده در كتاب
و سنت خارج شود. فقه شيعه، علاوه بر كتاب و سنت، عقل و اجماع كاشف از وجود نص يا
موافقت معصوم را نيز مورد توجه قرار مى دهد. شيعه اماميه در پرتو اين پايه هاى
چهارگانه، فقهى را بوجود آورده است كه با پديده هاى تازه تناسب دارد. و آنچه را امت
نيازمند باشد فراهم مى آورد و باب اجتهاد [هر فرد مكلف شيعى يا بايد مجتهدى باشد كه
احكام شرعى را استنباط نمايد و يا محتاط و يا مقلد مرجع مجتهد و جامع الشرايطى
باشد، كه در كتب فقهى بيان شده است.] هم در نزد آنان بسته نشده، بلكه همچنان در طول
قرن هاى گذشته تا به امروز باز و گشوده مانده و در طول روزگاران، فقهاى بزرگ و
مجموعه هاى عظيمى از علوم را بوجود آورده كه تاريخ براى آنها نظيرى را نديده است و
اين مقام را وسعتى نيست تا سخن در مورد فقه جعفرى را گسترش دهيم، همچنانكه مفهوم
اجتهاد نزد شيعه غير از آن چيزى است كه در نزد اهل سنت وجود دارد. در اين مورد به
كتاب معالم المدرستين ج 2 مراجعه شود.
اما ميان فقه جعفرى و فقه اهل سنت و جماعت بعضى تفاوتها وجود دارد كه بعضى ها
تلاش كرده اند تا آنها را وسيله اى براى وارد كردن هر تهمت و افترائى به تشيع قرار
دهند و من درصدد اين نيستم كه همه ى موارد اختلاف را بيان كنم ولى بعضى از موارد را
در فقه شيعه انتخاب خواهم كرد، كه البته جاهلان شبهاتى درباره آنها نسبت مى دهند تا
به وسيله آنها به شيعيان تهمت بزنند. من آنها را مطرح خواهم كرد با اين قصد كه نظر
دين را در مورد آنها توضيح دهم و سپس قضاوت را بر عهده خواننده گرامى بگذارم.
پيش از آن بگويم كه اختلاف تنها در فروع نيست بلكه تفاوت هاى جوهرى در اصول
عقايد نيز وجود دارد، مثلا سخن در مورد توحيد يك بحث طولانى است كه البته اهل سنت
در مواردى با شيعه موافقند و در موارد ديگرى با آن اختلاف دارند. خداوند سبحانه و
تعالى، آنچنان كه در كتاب هاى اهل سنت و جماعت توصيف شده و وهابيان در كتابهايشان
متبلور ساخته اند به گونه اى است كه راه مى رود و از جايى به جايى ديگر حركت مى
كند. پايين مى آيد و بالا مى رود. مى خندد و داراى دو دست و دو پا و داراى ساق پا
مى باشد... كه به اين واسطه مردم را از پروردگارشان جدا ساخته اند.
در اين باره به ياد مى آورم كه يكى از جوانانى كه فريب وهابيها را خورده بود،
گفتگويى با يكى از برادران داشت. محور بحث آنها توحيد بود. اين وهابى اصرار داشت بر
اينكه خداوند داراى مكان و محدوه اى است كه در عرش بالاى آسمان ها وجود دارد. آن
برادر به وى گفت: يعنى اگر موشكى اختراع كنم كه با سرعتى بيش از سرعت نور حركت كند
و با آن به سوى آسمان بروم، آيا مى توانم به مكان خداوند و وجود او در آنجا برسم؟
گفت: آرى!... پس، آن برادر خنديد و تصميم گرفت كه در برابر آن وهابى ساكت شود.
اين كيفيت توحيد نزد اين قوم است توحيدى كه پيامبران به خاطر آن فرستاده شده
اند. با اين حال شيعيان را امامانشان نگذارده اند كه از حق و معرفت صحيح دور شوند،
آنگونه كه ديگران مجال دور شدن از آن را داده اند. بلكه اين امامان براى شيعيان
گنجيه هايى از معارف الهى كه توسط وحى بر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نازل شده
اند باقى گذاشته اند. از جمله كفايت مى كند گنجينه هايى كه از على بن ابيطالب عليه
السلام در نهج البلاغه آمده است. چنانكه آن حضرت در يكى از خطبه هايش در بيان حقيقت
توحيد مى فرمايد:
«سپاس خدايى را كه سخنوران به ستايش وى نرسند و شمارندگان نتوانند نعمت هايش را
به شمار آورند و كوشندگان حقش را ادا نكنند، آنكه بلندى انديشه ها وى را ادراك نكند
و فرورفتن در ژرفاى فكرها به وى دست نيابد. آنكه وصفش را حد مشخصى نباشد و نه
توضيفى او را موجود و نه وقت معينى و نه مدتى قرار داده شده است. آفريدگان را به
قدرت خويش آفريد و بادها را به رحمت خود گسترانيد و حركت زمينش را با صخره ها آرامش
بخشيد.
بدان كه آغاز دين معرفت اوست و كمال معرفتش تصديق اوست و كمال تصديق وى يگانه
دانستن اوست و گمان يگانه دانستنش اخلاص براى او است و كمال اخلاص براى او دور كردن
صفت ها از او مى باشد. به جهت اينكه هر صفتى گواهى مى دهد كه چيزى غير از موصوف است
و همچنين هر موصوفى گواهى مى دهد به اينكه خود غير از صفت مى باشد. بنابراين هر كس
خداى را وصف كند، در واقع او را قرين مخلوقات ساخته است و هر كس او را قرين سازد،
وى را دوگانه دانسته و هر كس او را دوگانه بداند او را تجزيه نموده و هر كه او را
تجزيه نمايد به حقيقت او را نشناخته باشد و هر كس او را نشناسد، به او اشاره مى
نمايد و هر كس به او اشاره كند، محدودش كرده است و هر كس او را محدود كند، او را به
شمار آورده باشد و هر كس بگويد «در چيست» او را ضمن چيزى قرار داده است و هر كس
بگويد «بر چيست» چيزى را از او خالى نموده باشد، موجودى است نه بسبب بوجود آمدن،
بوجود است نه از نيستى آمده... الخ» [نهج البلاغه، خطبه اول ص 39.]
تقيه:
دشمنان شعيه در مورد تقيه، فراوان به آنان خرده گرفته اند و سخنان ناصواب گفته
اند. در حالى كه معنى آن از اذهانشان دور مانده و در خيال باطل خود، براى آن معانى
خاصى ترسيم نموده اند و به واسطه آنها بر شيعيان و بر مكتب تشيع تهمت ها زده اند.
من هنگامى كه در اينجا معنى تقيه و مشروعيت آن را توضيح مى دهم، به شيعيان و عقايد
آنان يارى نمى رسانم به آن ميزانى كه به قرآن و مفاهيم آن يارى مى رسانم زيرا كه
شيعيان به اين مفاهيم تمسك جسته اند. بنابراين درستى اعتقاد آنان فرعى بر اصل صحت
قرآن است كه بصيرت هاى آن از خردهاى نجدى پنهان شده است. آنان بواقع راه را گم كرده
اند و در اين گمراهى تا آنجا پيش رفته اند. كه نزديك است فرق ميان طهارت و نجاست را
ندانند.
اما بعضى ها اقوال ديگران را بدون دقت و معرفت تكرار مى كنند و از خطرناك بودن
آثار تمسخر خويش نسبت به آنچه نمى دانند، غفلت مى كنند. در نتيجه ناخواسته حق و
قرآن را به تمسخر مى گيرند و اين چيزى است كه البته عاقبتش وخيم خواهد بود.
بسيار شنيده ام كه «شيعيان را منافق ناميده اند به اين علت كه به تقيه عقيده
دارند زيرا كه تقيه را بمعنى نفاق و اظهار خلاف باطن تلقى مى نمايند». و بدين گونه
جاهلانه آيات قرآنى و سيره پيامبران را ناديده مى گيرند.
پيش از پرداختن به دلايل مشروعيت تقيه در قرآن و سنت، لازم است كه در مورد معنى
تقيه و شرايط آن، بحث نماييم.
شيعيان از زمان وفات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله تحت فشار و ستم و آوارگى و
كشتار از سوى حكومت هاى ستم گرى كه پى درپى بر سر كار آمدند، بسر بردند و پس از
حادثه كربلا شيعيان تنها مخالفان حكام و مدافعان از حقوق امت شدند، به اين اعتبار
كه امامانشان خود حافظان شريعت بودند. به همين علت حكومت ها تمام
توان خويش را براى سوكوب آنان به كار گرفتند.
به اين علت و همچنين علل ديگر، شيعيان معروف به تقيه شدند. و البته ديگر فرقه
هاى اسلامى كه علمايشان، و در پى آنان عامه مردم هر حاكم عادل يا غير عادلى را
تاييد مى نمودند نيازى به تقيه نداشتند. امام باقر عليه السلام وضع شيعه در آن
روزگار را براى ما ترسيم مى كند و مى گويد: «و بيشتر و بزرگتر از آن، در زمان
معاويه پس از وفات امام حسن عليه السلام بود كه شيعيان ما، در هر شهرى كشته شدند و
فقط از روى گمان و بدون دليل، دست ها و پايه ها بريده گشتند و هر كس به دوستى و
تعلق خاطر نسبت به ما شناخته مى شد به زندان مى افتاد يا دارائيش غارت مى شد. و يا
اينكه خانه اش ويران مى گرديد. و همچنان گرفتارى بيشتر مى شد و شدت مى يافت تا زمان
عبيداللَّه بن زياد قاتل امام حسين عليه السلام پس از او نيز حجاج آمد و شيعيان را
فراوان كشت و به علت هر گمان و تهمتى دستگير نمود. تا آنجا كه براى شخص، قابل قبول
تر بود كه او را زنديق و كافر بنامند، ولى او را شعيه على نگويند» [شرح نهج البلاغه
ابن ابى الحديد ج 11 ص 43، بحارالانوار ج 44 ص 69.]
اين وضع، به اختصار گفته شد و هنگام بيان ادله، به خواست خداى تعالى نيز بيان
خواهيم كرد كه تقيه نيازى فطرى است كه همه ى ما در زندگى عملى خود آن را به كار مى
بريم. خصوصا آنان كه با طاغوتها در هر مكانى روبرو هستند، اهميت آن را در مسير حركت
جهادى خود به خوبى مى شناسند.
تقيه در لغت به معنى برحذر بودن است. ابن منظور در لسان العرب گفته است، توقيت
واتقيت، اتقيه تقى و تقيه و تقاء: يعنى از او برحذر بوده ام [لسان العرب ج 15 ص
402.] اما تقيه در شرع، آنگونه كه شيخ انصارى از بزرگترين علماى شيعه، در كتاب
مكاسب معرفى كرده، «حذر كردن از زيان فرد ديگرى با موافقت نسبت به او در گفتار يا
كردارى كه مخالف حق باشد».
در واقع مشروعيت تقيه از كتاب و سنت، بعنوان دو منبع تشريع گرفته مى شود و
خواهيم ديد كه عقل نيز مشروعيت آن را تاييد مى نمايد.
اما از طريق كتاب عزيز:
در اين رابطه گفتار خداى تعالى است كه: (لا يتخذ المومنون الكافرين اولياء من
دون المومنين و من يفعل ذلك فليس من اللَّه فى شى ء الا ان تتقوا منهم تقاه) [آل
عمران، آيه: 28.] يعنى: «مومنان كافران را به جاى مومنين به دوستى نمى گيرند مگر
اينكه ناچارا براى حذر از آنها و تقيه باشد». و از قول خداوند تعالى: (الا ان تتقوا
منهم تقاه)، مشروعيت تقيه آشكار است و براى انسان با ايمان جايز است كه پيوسته از
كافران بترسد، با آنان مدارا كند و تقيه نمايد و از خود دفاع كند، بدون اينكه به
آنان، عقيده اى داشته باشد.
فخر رازى در تفسير اين آيه مى گويد:
«مساله چهارم» بدان كه تقيه، احكام فراوان دارد و ما بعضى از آنها را بيان مى
كنيم:
«حكم نخست» آنكه تقيه وقتى است كه شخص در ميان قوم كافران باشد و بر جان و مال
خود بترسد، پس به زبان با آنان مدارا مى كند و دشمنى خود را بر زبان آشكار ننمايد،
بلكه جايز است كه سخنان به ظاهر دوستانه و وفادارانه بر زبان آورد ولى بشرطى كه در
دل، خلاف آن را داشته باشد و اينكه هر چه را بگويد بصورت اشاره و كنايه باشد كه
تقيه، تاثيرش در ظاهر است نه در احوال دلها.
«حكم دوم» آن است كه اگر ايمان و حق را آشكار كند در جايى كه تقيه برايش جايز
است، اين كار برتر خواهد بود.
«حكم سوم» اينكه تقيه در آنچه مربوط به اظهار دوستى يا دشمنى است، جايز مى باشد
و نيز گاهى در آنچه مربوط به اظهار دين مى شود جايز است ولى آنچه زيانش به ديگرى
برمى گردد، مانند كشتن و زنا كردن و غصب اموال و گواهى به ناحق و تهمت زدن به زنان
محصنه و آگاه ساختن كافران بر عيب ها و نقص هاى مسلمين، پس آن، جايز نمى باشد.
«حكم چهارم» ظاهرا دلالت دارد بر اينكه تقيه فقط با كفار چيره شده جايز است، اما
در مذهب شافعى رضى اللَّه عنه است كه وضعيت ميان مسلمين اگر با وضعيت ميان مسلمين و
مشركين، مشابهت داشته باشد، تقيه براى دفاع از جان جايز مى شود.
«حكم پنجم» تقيه براى حفظ جان جايز است، اما آيا براى حفظ مال نيز جايز مى باشد؟
احتمال دارد كه در مورد آن قايل به جواز بود به جهت قول پيامبر صلى اللَّه عليه و
آله كه فرمود: «حرمت مال مسلمان مانند حرمت خون اوست» و به جهت گفتار آن حضرت صلى
اللَّه عليه و آله كه: «هر كس در دفاع از مال خود كشته شود، شهيد است»، زيرا كه
نياز به وجود مال شديد است و آب، اگر به دو هزار فروخته شود، وجوب وضو ساقط مى شود
و تيمم جايز مى گردد به جهت اينكه جلوى آن مقدار از كم شدن مال گرفته شود، پس چگونه
ممكن است كه در اينجا جايز نباشد، و خداوند داناتر است.
«حكم ششم» مجاهد گفته است: اين حكم به علت ضعف مومنان، در اول اسلام ثابت بوده
ولى پس از قدرت يافتن دولت اسلام، ثابت نمى باشد و از عوف بن حسن روايت شده كه گفته
است: تقيه تا روز قيامت براى مومنين جايز است، و اين قول شايسته تر است زيرا كه دفع
ضرر از جان در حد امكان، واجب مى باشد [تفسير كبير فخر رازى ج 8/ 14.]
همچنين از كلام رازى آشكار مى گردد كه دلالت آيه بر مشروعيت تقيه مى باشد، و ابن
كثير نيز همين معنى را در تفسير خود آورده است [تفسير القرآن العظيم ج 1/ 365.]
- و دليل ديگر اينكه خداى سبحانه و تعالى مى فرمايد: (الا من اكره و قلبه مطمئن
بالايمان) [سوره نحل، آيه: 106.] يعنى: «مگر آنكه مجبور شود، در حالى كه قلبش به
ايمان مطمئن باشد».
اين آيه در حق عمار بن ياسر نازل شد و همه ما داستان شكنجه شدن او از سوى قريش
را مى دانيم به اينكه آنچه را از وى خواسته بودند، در مورد تعريف از خدايانشان و
غير ذلك، بر زبان آورد. ولى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او و پدر و مادرش را مژده
بهشت داد و به وى فرمود: هر گاه تكرار كردند، تو هم تكرار كن آنچه را گفته اى، و
فكر نمى كنم كه چيزى از اين واضح تر براى فهميدن تقيه باشد. يعنى به همان روشى كه
مومن آل فرعون، انجام داده بود، به همان صورت كه در قرآن آمده است: (و قال رجل مومن
من آل فرعون يكتم ايمانه) [سوره غافر، آيه: 28.] يعنى: «مردى مومن از قوم فرعون، كه
ايمان خود را پنهان مى داشت چنين گفت».
اما از طريق سنت:
را زى خبرى را از بخارى در صحيحش، از كتاب ادب باب مدارا كردن با مردم، نقل كرده
كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرموده است: «ما ظاهرا به روى افرادى لبخند مى
زنيم، در حالى كه دل هايمان آنان را لعنت مى كند» [صحيم بخارى ج 8 ص 38.] و آن گونه
كه رازى نقل نموده است مسيلمه كذاب دو نفر از ياران رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله
را گرفت و به يكى از آن دو گفت: آيا گواهى مى دهى كه محمد فرستاده خداوند است؟ گفت:
آرى، آرى، آرى.
سپس گفت: آيا گواهى مى دهى كه من فرستاده خداوند هستم؟ گفت: آرى. و مسيلمه ادعا
مى كرد كه پيامبر بنى حنيفه و حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله پيامبر قريش مى
باشد، پس او را رها كرد و دومى را فراخواند و گفت: آيا گواهى مى دهى كه محمد رسول
خداوند است؟ گفت: آرى، گفت: آيا گواهى مى دهى كه من پيامبر خدا هستم؟ گفت: من سه
روز كر مى شوم، پس او را پيش آورد و به قتل رساند. اين خبر به پيامبر خدا صلى
اللَّه عليه و آله رسيد، فرمود: «اما آن كه كشته شد، بر يقين و صداقت خود در گذشته
است گوارايش باد، و اما آن ديگرى، اجازه خداوند را عمل نموده است، پس گناهى بر او
نيست» [تفسير رازى ج 8/ 13.]
همه اينها دلالت بر مشروعيت تقيه دارند و اينكه تقيه حكم عامى است كه شامل هر
انسان مى گردد كه با افزودن حديث رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله كه فرمود: «از
امت من برداشته شده است، خطا و فراموشى و آنچه بر آن مجبور شده باشند» [كنز العمال
ج 4 ص 233 حديث 1037.]، مطلب كامل مى گردد.
و تقيه به عنوان يك حكم، ضوابط و حدود خود را دارد و شيعيان در آنچه مربوط به فروع
دينشان مى باشد به ديگرى نياز ندارند تا از او دريافت كنند و ما دلايل را آورديم تا
جاهلان تهمت هايشان را القاء ننمايند.
اينك رواياتى از طريق اهل بيت عليهم السلام مى آوريم كه البته آنان بر شيعيانشان
حجت هستند و نه كسانى غير از آنها:
- از امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام است كه فرمود: بر دينتان حذر كنيد و آن
را با تقيه همراه سازيد كه ايمان ندارد آنكه تقيه نداشته باشد كه شما در ميان مردم
همچون زنبور عسل در ميان پرندگان هستيد و اگر پرندگان مى دانستند كه در درون زنبور
عسل چه چيزى وجود دارد، چيزى از آنها باقى نمى ماند و آنها را مى خوردند. و اگر
مردم مى دانستند كه در درونتان چه مى گذرد و اينكه ما، اهل بيت را دوست مى داريد،
شما را با زبان هايشان مى خوردند و در پنهان و آشكار از بين مى بردند، اما خداوند
رحمت كند بنده اى را كه بر ولايت ما باشد [اصول كافى ج 2 ص 218 حديث 5، بحارالانوار
ج 24 ص 112 حديث 4.]
- از امام محمد بن على باقر عليه السلام است كه: تقيه در هر ضرورتى است و صاحبش
به آن آگاه تر است هنگامى كه بر او وارد مى شود [النوادر احمد بن عيسى ص 73 حديث
153، بحارالانوار ج 75 ص 410 حديث 56.]
- و نيز از آن حضرت است كه: تقيه براى اين قرار داده شده كه بوسيله آن از ريخته
شدن خون جلوگيرى شود، پس اگر خون پيش آيد، ديگر تقيه اى نباشد [جامع الاخبار ص 255
حديث 25، بحارالانوار ج 75 ص 412.]
- و امام صادق عليه السلام فرموده است: «هر كس تقيه نداشته باشد، دين ندارد»
[فقه امام رضا عليه السلام ص 338، بحارالانوار ج 78 ص 347.]
اين ها اندكى از بسيار است كه از طريق اهل بيت عليهم السلام رسيده و ما اصل آن
را از قرآن دانسته ايم و عقل نيز به آن اعتراف دارد زيرا بديهى است كه بر حذر بودن
و دقت نمودن در همه ى احوال پسنديده مى باشد. در اين موارد تقيه نفاق نيست آن چنان
كه بعضى كوشيده اند تا آن را معرفى كنند و چگونه ممكن است كه خداوند ما را به نفاق
فرمان دهد.
همچنان كه تقيه سبب نمى شود تا دين، رازى از رازها شود، آن گونه كه بعضى از
مستشرقين و دنباله روان آنان عقيده داشته اند و چگونه محرمانه بودن خصوصيت شعيه
باشد، در حالى كه كتاب هاى آنان بدون بازدارنده و پوششى وجود دارند. تا البته همگان
بجويند و بررسى نمايند. اين شهر نجف در برابر شماست و آن نيز شهر قم به سوى آنها
سفر كنيد و به كتابخانه هاى آنها سرى بزنيد، در برابر خود نه پرده اى مى بينيد و نه
ممانعتى. هر كتابى را دوست بداريد، در اختيار و در دسترس شماست و در آن شهرها، كتاب
هاى اصلى و منابع احكام وجود دارند و مساله اى نيست مگر اينكه شرح داده شده و قضيه
اى مطرح نمى شود مگر اينكه راه حل آن ارائه مى شود و البته شهرت علمايشان دنيا را
فراگرفته است.
در پايان، داستان يكى از دوستان هدايت يافته را نقل مى نمايم كه عده اى از
جوانان اطراف وى را گرفته و مى كوشيدند تا وى را مجبور سازند كه اعتراف كند به
اينكه تقيه، نفاق است. به آنان گفت: اما تقيه عبارت است از اظهار كفر و پنهان كردن
ايمان آن گونه كه در قرآن آمده است، آيا دليلى بر حرمت آن داريد؟
آنان ساكت شدند. امام على عليه السلام فرموده است: «اگر جاهل خاموش بماند، دو
نفر هم درباره حق، اختلاف نخواهد كرد» [به كتاب اسلامنا فى التوفيق بين الشيعه و
السنه- التشيع- از عبداللَّه غريفى، مراجعه شود.]