فصل هفتم: در اثبات امامت ساير ائمه اثنى عشر
عليهم صلوات الله الملك الاكبر -
بدان كه فرقه ناجيه
(204) كه
ايشان را شيعه اثنى عشريه مىگويند متفقاند به اين كه بعد از على بن ابى طالب
(عليه السلام) خليفه و امام، حضرت امام حسن (عليه السلام) است و بعد از او حضرت
امام حسين (عليه السلام) است و بعد او على بن الحسين (عليه السلام) و بعد از او
محمد بن على الباقر (عليه السلام) و بعد از او جعفر بن محمد (عليه السلام) و بعد از
او موسى بن جعفر (عليه السلام) و بعد از او على بن موسى الرضا (عليه السلام) و بعد
از او محمد بن على الجواد (عليه السلام) و بعد از او على بن محمد النقى (عليه
السلام) و بعد از او حسن بن على العسكرى (عليه السلام) و بعد از او حجت بن الحسن
المهدى صاحب الزمان - صلوات الله عليهم اجمعين -.
و اعتقاد ايشان آن است كه حضرت صاحب الزمان - صلوات الله عليه - در حيات است و از
انظار خلايق غايب است، هر وقت خدا مصلحت مىداند امر به ظهور او خواهد نمود
(205).
اثبات امامت اول ايشان كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) باشد معلوم شد؛ اما
اثبات امامت يازده امام ديگر:
مخفى نماند اثبات امامت ايشان از هر چيزى روشنتر است؛ چه از طريق نصوص
وارده در طرق فريقين، و چه از طرق عصمت و افضليت ايشان،
و چه از طريق ظهور كرامات از ايشان.
(طريق نص)
اما از طريق نصوص شيعه به تواتر رسيده است كه هر يك از ائمه (عليهم السلام) نص بر
امامت ديگرى نمودند. يعنى حضرت امير (عليه السلام) تصريح بر امامت حضرت امام حسن
(عليه السلام) نمود و امام حسن (عليه السلام) تصريح به امامت حضرت امام حسن (عليه
السلام) نمود و همچنين تا حضرت صاحب الامر - صلوات الله عليه - و اين معنى در ميان
شيعه اثنى عشريه به تواتر ثابت است.
همچنين از طريق شيعه احاديث متواتره رسيده است كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و
سلم) نص بر امامت (ائمه) اثنى عشر نمود.
از آن جمله: حديث متواتر است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) اشاره به
حضرت امام حسين (عليه السلام) نمود و فرمود:
اين فرزند من امام است و پسر امام است و برادر امام است و پدرنه امام است؛ نهم
ايشان قائم ايشان خواهد بود
(206).
و از آن جمله: حديث لوحى است كه جبرئيل آورد اسماء ائمه اثنى عشر و القاب ايشان (در
آن) مكتوب بود و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) آن را به فاطمه (عليهما
السلام) بر انص امامت ائمى اثنى عشر در طرق شيعه بسيار است.
در طرق اهل سنت هم بر اين مطلب اين قدر اخبار رسيده است كه از تواتر تجاوز نموده
است.
از آن جمله: در كتاب مصابيح اهل سنت در باب مناقب قريش از جابر بن سمره روايت كرده
است كه پيغمبر فرمودند:
اسلام هميشه عزيز خواهد بود به دوازده امام، كه ايشان از قريش باشند.
همين حديث را مسلم هم در صحيح خود روايت كرده است
(207).
و از آن جمله: در صحيح بخارى مذكور است كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم)
فرمود:
بعد از من دوازده امير خواهند بود كه همه از قريش باشند
(208).
و از آن جمله: در صحيح ابى داوود مذكور است كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم)
فرمودند:
هميشه اين دين ظاهر خواهند بود تا قيامت برپا شود. دوازده نفر بر شما امام شود كه
همه از قريش باشند.
در كتاب مقتبس الابرار از سلمان فارسى روايت كرده است كه سلمان گفت:
روزى به خدمت پيغمبر رسيدم، ديدم حضرت امام حسين (عليه السلام) بر ران مبارك آن
حضرت نشسته بود و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) چشمهاى او را مىبوسيد و
به او مىگفت: تويى سيد و پسر سيد، و تويى امام و پسر امام، و تويى (پدر) ائمه، و
تويى حجت پسر حجت و پدر نه حجت خدا كه از صلب تو باشند و نهم ايشان قائم ايشان
باشد.
و از آن جمله: حديثى است كه بسيارى از اهل سنت از مسروق روايت كردهاند كه او گفت:
با جمعى در پيش عبدالله بن مسعود نشسته بوديم كه جوانى در آن جا حاضر بود، گفت: آيا
پيغمبر شما، از شما عهدى گرفت كه بعد از او چند خليفه خواهد بود؟ عبدالله بن مسعود
به او گفت: تو بسيار كم سنى و اين مسالهاى است كه تا كسى از من سوال نكرده است.
بلى، پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از ما عهد گرفت كه بعد از او دوازده خليفه
خواهند بود به عدد نقباى بنى اسرائيل
(209).
و از قبيل اخبار در كتب اهل سنت بسيار است، ليكن آن چه ما ذكر كرديم كافى است.
طريق عصمت
اما طريق اثبات امامت ايشان و معصوم بودن ايشان، بيانش اين كه: ثابت شد به ادله
عقليه كه در هر زمانى بايد امامى معصوم باشد. و شكى نيست كه در عصر هر يك از ائمه
ما احدى غير از ايشان كه احتمال عصمت در حق او برود، نبوده به اتفاق جميع طوايف. پس
بايد هر يك از ايشان معصوم باشند تا زمانى خالى از حجت خدا (كه معصوم باشد) نباشد.
ايضا دشمنان ايشان بسيار و معاندين بىشمار بودند و غايت اهتمام در اظهار معايب و
مثالب ايشان داشتند و مع ذلك نتوانستند به خطايى از ايشان برخورند و غير معصوم
نمىتواند شد كه چنين باشد.
طريق افضليت
و اما طريق افضليت، معلوم ايت كه هر يك از ايشان در عصر خود افضل از جميع مردم آن
عصر بودند و اين معنا متفق عليه كل فرق اسلام است و كسى انكار ندارد تا محتاج به
دليل باشد.
طريق صدور كرامات
اما صدور معجزات از ايشان امرى است ظاهر، و متواتر و اخبار بر اين مطلب از تواتر
گذشته است و اهل سنت هم در كتب خود از ايشان معجزات بسيار نقل كردهاند و چون ذكر
معجزات هر يك از ايشان - صلوات الله عليهم - باعث تطويل مىشد لهذا ما متعرض ذكر
معجزات ايشان نشديم
(210).
اثبات غيبت امام زمان (عج)
اما اثبات غيبت حضرت صاحب الزمان - عليه صلوات الله الملك المنان
(211) و
اثبات بقاى او؛ قبيل از اين به دليلى عقلى ثابت شد كه هيچ زمانى خالى از حجت خدا
نمىتواند شد. پس بايد به آن حضرت هم باشد تا زمان از حجت خدا خالى نباشد. و ادله
نقليه
(212) متواتره
ميان شيعه و سنى بسيار است. از آن جمله احاديثى بود كه در اين تفصيل مذكور شد. و از
آن جمله حديثى است كه متواتر ميان شيعه و سنى است و هيچ يك از شيعه و سنى انكار آن
را نكردهاند و آن حديث اين است كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند
(213) :
هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد، مرده خواهد بود مثل مردن اهل جاهليت
(214).
پس از اين حديث ظاهر مىشود كه در هر زمانى بايد امامى باشد. و اهل سنت چون
نمىتوانند انكار اين حديث را بكنند لهذا سخنان هرزه و واهى چند در مقابل مىگويند.
مثل اين كه بعضى مىگويند: امام
زمان، قرآن است؛ و نمىدانند كه قول حضرت كه فرموده: هر
كه نشناسد امام زمان خود را دلالت
مىكند كه امام متعدد است و هر زمانى امامى دارد
(215) و
قرآن يك چيز است و نسبت به او به همه ازمنه على السوا است؛ ديگر آن را امام زمان
گفتن معنا ندارد.
و بعضى گفتهاند: مراد
از امام زمان، پادشاه عصر است. آيا هيچ عاقلى تصور مىكند كه پيغمبر خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) بگويد كه هر كه بميرد و كافرى يا فاسقى مبتلا به انواع
معاصى و خون خوارى را نشناسد، مردن او مثل مردن اهل جاهليت خواهد بود؟! حاشا و كلا
كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين كلامى بفرمايد.
باب پنجم در معاد است.
بدان اى برادر! كه انسان مركب است از دو چيز:
(216) يكى
همين بدن محسوس مشاهد كه از سنخ ماديات است، و ديگرى نفس ناطقه انسانى كه او را روح
هم مىگويند و از عالم مجردات است.
هر يك از اين دو را لذاتى و آلامى مىباشد
كه مخصوص به اوست. و چون لذت عبارت است از ادراك چيزى كه ملايم و مناسب آن مدرك
باشد و الم، ادراك هر چيزى است كه منافى و ناگوار آن مدرك باشد.
(لذات جسمانيه)
لهذا لذات بدن كه آن را لذات جسمانيه گويند هر لذتى است كه ملايم قواى جسمانيه باشد
و مناسب آنها باشد و مدرك او هم قواى جسمانيه باشد. مثل لذات اكل و شرب و ماكولات
و مشروبات لذيذه كه مدرك آن قوه ذائقه است، و مثل لذت جماع كه مدرك آن قوه لامسه
است، و از اين قبيل است ملامسه با هر چيز نرمى؛ و مثل التذاذ از بوهاى خوش كه مدرك
آن قوه شامه است؛ و مثل التذاذ از نغمات و صداهاى حسنه كه مدرك آن قوه سامعه است؛ و
مثل التذاذ از رنگهاى نيكو و وجه حسن كه مدرك آن قوه باصره است.
(الام جسمانيه)
و آلام جسمانيه هم نقايض امور مذكوره است. يعنى جوع و عطش، يا اكل و شرب مطعومات و
مشروبات كريهه، و ملامسه با چيزهايى زبر يا چيزهايى كه خلاف طبيعت باشند، مثل حرارت
شديده و برودت شديده و رسيدن مسمومات به بدن و بريدن اعضا و استشمام بوهاى ناخوش و
شنيدن صداهاى بد و ديدن صورتهاى قبيحه كريهه.
(لذات روحانيه)
اما لذات نفس ناطقه كه آن را لذات روحانيه گويند؛ چون نفس صحيح دو قوه دارد: يكى
قوه علمى و ديگرى قوه عملى، لهذا لذات او هر بر دو قسم است:
يكى لذاتى كه متعلق به قوه علمى است مثل التذاذ از درك حقايق اشيا به نحوى كه مطابق
واقع و نفس الامر است، از شناختن مبدا و صفات او و شناختن خود و معاد خود و شناختن
ساير حقايق اشيا به نهج حق و صواب.
و ديگرى لذاتى كه متعلق به قوه عملى است؛ مثل التذاذ او از صفات جميله و اخلاق
پسنديده، از توكل و رضا و زهد و تقوى و اخلاص و انس به خدا و صبر در مصائب و بلاها
و سخاوت و شجاعت و مروت و نباهت و يقين و ايمان و وقار و اطمينان، غير اينها از
خصال جميله و افعال مرضيه.
(آلام روحانيه)
و آلام آن هم بر دو قسم است:
آلامى كه متعلق به قوه علمى است. مثل تالم او از جهل بسيط و جهل مركب
(217) كه
امور را به خلاف آن چه هست اعتقاد كرده باشد؛ و آلامى كه متعلق به قوه عملى اوست.
از قبيل او از صفات خبيثه و خصال رذيله رديه مثل حسد و بخل و عدوات و بغض
(218) و
قساوت و جبن و كبر و عجب و تلبيس و ريا، و غير اينها از ملكات خبيثه.
هرگاه اين معلوم شد، دانستى كه انسان منقسم است به دو جزء، كه يكى بدن است و يكى
روح؛ و دانستى كه لذات و آلام هم از براى انسان بر دو قسم است. پس بدان كه معاد هم
بر دو قسم است:
يكى معاد جسمانى كه عبارت است از مبعوث شدن بدن و رسيدن آن به لذات جسمانيه كه
عبارت است از ثواب، يا به آلام جسمانيه كه عبارت است از عذاب.
و يكى معاد روحانى كه عبارت است از رسيدن روح به لذات روحانيه يا آلام روحانيه.
قسم اول از معاد، كه جسمانى باشد ثبوت آن متفق عليه ميانه جميع مسلمين بلكه مجمع
عليه ميانه همه ارباب ملل و شرايع است؛ بلكه جمعى از ملاحده دهريه و و تناسخيه هم
انكار معاد جسمانى را نمىكنند.
قسم دوم كه معاد روحانى باشد جمعى انكار آن را كردهاند، و آن چه مذهب محققين حكماء
و مدققين ارباب شريعت و فقهاء و متالهين از عرفا است آن است كه: هر دو قسم معاد
ثابت است و مىگويند: بعد از مفارقت نفس از بدن، از براى او لذات يا آلام روحانى
خواهد بود تا اين كه جناب الهى اموات را زنده گرداند و ارواح ايشان را به ابدان
ايشان عود فرمايد، و بعد از تعلق ارواح به ابدان از براى ايشان هم لذات جسمانيه و
هم لذات روحانيه، هر دو خواهد بود.
و شكى نيست كه منافات ميانه جمع شدن لذات يا آلام جسمانيه بالذات يا آلام روحانيه
نيست. همچنان كه در اين عالم هم جمع هر دو لذات يا هر دو آلام مىباشد. مثل اين كه
جمعى از اكل و شرب و جماع و ساير لذات جسمانيه از مسموعات و مبصرات ملتذ مىشوند
(219) و
مع ذلك از معرفت و علم به حقايق اشيا و انس به خدا و از ساير صفات حميده هم ملتذ
مىشوند. همچنين جمعى با وجود اين كه مبتلا به آلام جسمانيه مىباشند از جوع يا
امراض و اوجاع و غير اينها، به آلام روحانيه هم مبتلا مىباشند، از قبيل جهل و جحد
و حسد و غير اينها.
در اين جا شبههاى وارد مىآيد كه ما مىبينيم اكثر مردم گرفتارند به امورى كه شما
آن را آلام روحانيه مىدانيد و مع ذلك از آن متاذى نمىشوند و ادراك هيچ المى
نمىكنند، مثل جهل بسيط و جهل مركب و ريا و تلبيس و حسدوكينه، كه اكثر مردم به آن
مبتلا هستند و مع ذلك ادراك هيچ المى نمىكنند.
جواب اين شبهه آن است كه ايشان چون منغمرند در علايق جسمانيه و منهمكند در عوالق
(220) بدنيه،
و اعمال دنيويه بر ايشان احاطه نموده و اشتغال متكثره ايشان را فرو گرفته است، لهذا
نفوس ايشان از صفاى اصلى خود خارج شده و از ملايمات و مناسبات خود غافل گرديده، و
تجرد او به ماديات مبدل شده است، لذا از امور مذكوره متاذى نمىشوند. و با وجود اين
كه آنها آلام ذاتيهاند از براى آنها، متنبه نمىشوند. اما بعد از مفارقت آنها از
ابدان و قطع علاقه ايشان از آشغال و امور جسمانيه، كمال تالم از براى ايشان حاصل
خواهد شد به نحوى كه مافوق نخواهد داشت. چگونه چنين نباشد و حال اين كه جمعى كه در
اين عالم فى الجمله صفايى را براى نفوس ايشان به هم رسيده باشد از جهل و اخلاق
ذميمه نهايت تاذى و تالم را دارند، به نحوى كه هر يك از اخلاق ذميمه در نفوس ايشان
مانند مار عظيمى است كه بر ايشان مسلط باشد و هر ساعت زهر خود را بر ايشان بريزد.
پس معلوم شد كه هر كس را بعد از خرابى بدن و قطع علاقه نفس او بالكبيه از اين خانه
و رود آوردن به وطن، حال او به چه نحو خواهد بود، هرگاه ملكات رديه و صفات ذميمه را
كسب كرده باشد
(221).
از آن چه ذكر كرديم دليل بر ثبوت معاد روحانى ثابت شد؛ زيرا كه هرگاه علم و صفات
حميده، احداث ملكات فاظله در نفس نكند، و جهل هر يك از صفات قبيحه، احدا ملكات
موذيه نكند؛ در آن عالم پيش از خلق اجساد و بعد از موت، لذات و آلام از براى نفس
ناطقه نخواند بود.
دليل بر معاد جسمانى قائم است هم از شرع و هم از عقل
اما از شرع:
آيات كثيره قرآنيه و احاديث متواتره نبويه (صلى الله عليه و آله و سلم)
كثرث آيات و روايات به حدى است كه هر كس از عوام شنيده است و احتياج به نقل هم
ندارد و ثبوت آن از جانب شارع رسيده است و از ضروريات دين مبين است، و هر كس اقرار
به آن نداشته باشد كافر واجب القتل است؛ لهذا هر كه داخل شريعت است و اقرار به نبوت
محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم) دارد به معاد جسمانى مقر است.
اما دليل عقلى
اول اين است كه: ثابت است كه جناب الهى عادل است و در ساحت كبريايى او ظلم را راهى
نيست. پس محال است كه در ميان نوع عظيم الشان انسان، ظلم و خلاف حسنات حاصل مىشود،
و جناب الهى آن را بگذارد و هيچ اعتنا به او نكند. ليكن ما مىبينيم كه بعضى بر
ديگران ظلم و تعدى مىكنند و مظلوم در دنيا داد خود را از ظالم نمىگيرد، و مقهور
تلافى خود را از قاهر نمىكند. پس بايد دار مكافاتى باشد كه مواخذه اين ظلمها و
تعديات بشود و داد مظلومين از ظالمين گرفته شود كه اگر نشود - العياذ بالله - در
عدل الهى خللى به هم خواهد رسيد و اين از جمله محالات است.
ثانيا اين كه: ثابت شد كه خلقت بنى نوع انسان كه چشم و چراغ عالميان است عبث نيست،
و مع هذا ما در اين عالم مىبينيم كه بعضى مطيعاند و بعضى عاصى، بعضى محسناند و
بعضى مسيى، بعضى دايم در عبادات و طاعات و برخى هميشه در معاصى و سيئات، جمعى در
خيرات و مبرات و گروهى در ظلم و خطيئات، طايفهاى در رضاى الهى و فرقهاى در طغيان
و گمراهى، طبقهاى در نيكى و خير خواهى و زمرهاى در ملاهى و مناهى؛ مع ذلك
مىبينيم كه همه مىميرند و در اين عالم جزاى اعمال هر يك به او نمىرسد. پس اگر
عالمى ديگر نباشد كه به هر يك از طبقات انسانى جزاى ايشان داده شود هر آينه خلقت
اين نوع عظيم الشان، عبث و سفه خواهد بود.
ثالثا اين كه: شكى نيست كه اجتماع هر دو معاد با يكديگر، و ثبوت هر دو لذات يا آلام
با هم، و جمع ميان هر دو سعادت يا شقاوت در باب تكليف، اتم خواهد بود، و در وعد و
وعيد ادخل است.
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و اللعن على اعدائهم الى يوم الدين
پايان