درس چهارم: نصب امام (عليه
السلام) بر عهده كيست؟
گروهى از مسلمانان (اهل
سنّت) معتقدند پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله)
ديده از جهان فرو بست در حالى كه جانشينى براى خود نصب نكرده بود و معتقدند اين
وظيفه بر عهده خود مسلمانان است كه پيشوا و رهبرى براى خود برگزينند، و از طريق
«اجماع مسلمين» كه يكى از دلائل شرعى است اين كار صورت گيرد.
آنها اضافه مى كنند اين
برنامه انجام شد، نخست خليفه اوّل به اجماع امّت به خلافت برگزيده شد.
و او نيز شخصاً خليفه
دوّم را به عنوان خليفه معرفى كرد.
و خليفه دوّم نيز
شورائى مركب از شش نفر تعيين نمود تا جانشين او را برگزيند.
اين شورا مركب بود از:
على (عليه السلام)، عثمان، عبدالرحمن بن عوف،
طلحه، زبير و سعد بن ابىوقاص.
اين شورا با اكثريت سه
نفر يعنى سعد بن ابىوقاص، عبدالرحمن و طلحه به عثمان رأى داد (خليفه دوم تصريح كرده
بود كه اگر سه نفر در يك طرف و سه نفر ديگر
در طرف مقابل قرار گيرند آن طرف كه عبدالرحمن بن عوف (داماد عثمان) در آن است
برگزيده شود!
در اواخر دوران خلافت
عثمان مردم به دلائل مختلفى بر او شوريدند و او بى آن كه بتواند جانشينى شخصاً يا
از طريق شورا برگزيند كشته شد.
در اين هنگام عموم
مسلمانان به على (عليه السلام) روى آوردند و با
او به عنوان جانشين پيامبر (صلّى الله عليه وآله)بيعت
كردند جز معاويه كه فرماندار شام بود، و يقين داشت على (عليه
السلام) او را در پست خود ابقا نخواهد كرد.
و پرچم مخالفت
برافراشت، و سرچشمه حوادث شوم و مرگبارى در تاريخ اسلام و منجر به ريخته شدن خون
گروه عظيمى از بى گناهان شد.
در اين جا از نظر روشن
شدن بحث هاى علمى و تاريخى سؤالات زيادى در اين زمينه داريم كه چند قسمت مهم آن را
مطرح مى كنيم:
* * *
آيا امّت مى تواند
اقدام به نصب جانشين پيامبر كند؟
پاسخ اين سؤال چندان
پيچيده نيست، اگر امامت را به معنى زمامدارى ظاهرى جامعه مسلمين بدانيم انتخاب
زمامدار از طريق مراجعه به آراءِ مردم كار متداولى است.
ولى اگر امامت را به
همان معنى كه قبلا شرح داديم و از قرآن مجيد استفاده كرديم بدانيم بدون شك هيچ كس
جز خدا و يا پيامبر (آن هم به الهام الهى) نمى تواند امام و خليفه را تعيين كند.
زيرا شرط امامت طبق اين
تفسير داشتن علم وافر به تمام اصول و فروع اسلام است. علمى
كه از منبع آسمانى مايه بگيرد و متّكى به علم پيامبر باشد تا بتواند از شريعت اسلام
حفاظت كند.
شرط ديگر آن است كه
امام (عليه السلام) معصوم باشد يعنى از هر گونه
خطا و گناه مصونيت الهى داشته باشد، تا بتواند مقام امامت و رهبرى معنوى و مادى،
ظاهرى و باطنى امت را بر عهده گيرد، و همچنين زهد و پارسايى و تقوى و شهامتى كه
لازمه تصدّى اين پست مهم است.
تشخيص اين شرايط مسلماً
جز به وسيله خدا و پيامبر امكان پذير نيست، اوست كه مى داند روح عصمت در درون جان
چه كسى پرتوافكن است، و اوست كه مى داند حدّ نصاب علم لازم براى احراز مقام امامت،
و زهد و وارستگى و شجاعت و شهامت در چه كسى موجود است.
آنها كه نصب امام و
خليفه پيامبر را به دست مردم سپرده اند در حقيقت مفهوم قرآنى امامت را تغيير داده،
و محدود به زمامدارى معمولى و سامان دادن به امور دنياى مردم دانسته اند، وگرنه
شرايط امامت به معنى جامع و كامل تنها به وسيله پروردگار قابل تشخيص است، و اوست كه
از اين صفات با خبر است.
درست همان گونه كه شخص
پيامبر را نمى توان از طريق آراءِ مردم برگزيد، بلكه بايد حتماً از سوى خداوند
انتخاب و از طريق معجزات معرّفى گردد، زيرا صفات لازم در پيامبر را جز خدا كسى
تشخيص نمى دهد.
* * *
2- آيا پيامبر جانشينى
براى خود نصب نكرد؟
بدون شك آيين اسلام يك
آيين «جهانى» و «جاودانى» است، و طبق صريح آيات قرآن مخصوص به زمان و مكان معينى
نمى باشد.
اين نيز جاى ترديد نيست
كه در زمان وفات پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله)
اين آيين آسمانى از جزيره عربستان فراتر نرفته.
از سوى ديگر سيزده سال
از عمر پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در مكّه
تنها به مبارزه با شرك و بت پرستى گذشت، و ده سال ديگر عمر پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) كه از زمان هجرت آغاز شد و دوران شكوفايى اسلام بود نيز
بيشتر به «غزوات» و جنگ هاى تحميلى دشمنان سپرى شد.
گرچه پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) شب و روز به تبليغ و تعليم مسائل اسلامى مى پرداخت و اسلام
نوپا را در تمام ابعاد معرّفى مى كرد، ولى باز مسلّماً تحليل بسيارى از مسائل
اسلامى نياز به زمان بيشترى داشت، و مى بايست شخصى همانند پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) اين مسئوليّت سنگين را بعد از او بر عهده گيرد.
از همه اينها گذشته پيش
بينى وضع آينده، و فراهم آوردن مقدّمات تداوم مكتب از مهم ترين امورى است كه هر
رهبرى به آن مى انديشد، و هرگز به خود اجازه نمى دهد كه اين مسئله اساسى را به دست
فراموشى بسپارد.
از اينها كه بگذريم
پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) براى ساده
ترين مسائل زندگى گاه دستوراتى بيان كرده، آيا براى مسئله خلافت و زعامت و امامت
مسلمين نبايد برنامه اى تعيين كند؟!
مجموع اين جهات سه
گانه، دليل روشنى است بر اين كه پيامبر (صلّى الله
عليه وآله)حتماً روى مسئله تعيين جانشين اقدام كرده است، و بعداً به خواست
خدا نمونه هايى از روايات مسلم اسلامى را در اين زمينه خواهيم آورد كه اين واقعيّت
منطقى را روشن تر مى كند كه پيامبر هرگز در طول عمر خود از اين مسئله حياتى غافل
نماند هر چند امواج سياست هاى خاصّى بعد از پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) كوشيدند كه اين مطلب در اذهان مردم وارد كنند كه پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) جانشين تعيين نكرده است.
آيا باوركردنى است كه
رسول خدا (صلّى الله عليه وآله) در غزواتى كه
چند روزى از مدينه بيرون مى رفت (همانند غزوه تبوك) مدينه را خالى نگذارد، و اقدام
به تعيين جانشين كند، ولى براى بعد از مرگ خود هيچ اقدامى ننمايد، و امت را در ميان
انبوهى از اختلافات و سرگردانى ها به حال خود رها سازد، و تداوم اسلام را از طريق
رهنمود براى آينده به طور كامل تضمين ننمايد؟!
مسلماً عدم تعيين
جانشين خطرات بزرگى براى اسلام نوپا داشت، و عقل و منطق مى گويد چنين امرى محال است
كه از پيامبر اسلام سر زند.
آنها كه مى گويند اين
كار را ر عهده امّت گذارده لااقل بايد مدركى نشان دهند كه پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) به اين موضوع تصريح كرده است، در حالى كه هيچ گونه مدركى
براى اين واگذارى ندارند.
* * *
3- اجماع و شورا
فرض كنيم پيامبر اسلام
(صلّى الله عليه وآله) اين امر حياتى را ناديده
گرفته باشد، و مسلمانان خود موظف به اين انتخاب بوده باشد، ولى مى دانيم «اجماع» به
معنى اتفاق مسلمين است، و هرگز چنين اتفاقى در مورد خلافت خليفه اوّل حاصل نشد،
تنها جمعى از صحابه كه در مدينه بودند، بر اين كار تصميم گرفتند، مردم ساير بلاد
اسلام هرگز در اين تصميم گيرى مشاركت نداشتند، و در خود مدينه نيز على (عليه
السلام) و گروه عظيمى از بنى هاشم در اين تصميم هيچ گونه دخالتى نداشتند،
بنابراين چنين اجماعى قابل قبول نيست.
وانگهى اگر اين روش
صحيح باشد چرا «خليفه اوّل» در مورد انتخاب جانشين خود چنين نكرد؟
چرا شخصاً جانشين خود
را برگزيد؟ اگر تعيين يك نفر كافى است پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) از همه اولى بود كه اين كار را بكند، و اگر بيعت بعدى مردم
اين مشكل را حل كند در مورد پيامبر بهتر حل مى كند.
از اين گذشته مشكل سوم
در مورد خليفه سوّم پيش مى آيد كه چرا خليفه دوّم هم روشى را كه خليفه اوّل با آن
انتخاب شده بود كنار گذاشت و هم سنّتى را كه خودش با آن روى كار آمده بود شكست يعنى
نه به سراغ اجماع رفت و نه تعيين فردى بلكه شوراى كذائى را مأمور اين كار نمود.
اصولا اگر «شورا» صحيح
است چرا محدود به شش نفر باشد؟ و رأى سه نفر از شش نفر كافى باشد؟
اينها سؤالاتى است كه
براى هر محقّقى در تاريخ اسلام پيدا مى شود و بى جواب بودن اين سؤالات دليل بر اين
است كه راه نصب امام اينها نبوده است.
* * *
4- على (عليه السلام) از همه لايق تر بود
فرض مى كنيم پيامبر
اسلام (صلّى الله عليه وآله) كسى را به جانشينى
خود معرّفى نكرده، باز فرض مى كنيم اين امر بر عهده مردم بوده، ولى آيا مى توان به
هنگام انتخاب كردن كسى را كه از نظر علم و تقوى و امتيازات ديگر بر همه برترى دارد
كنار گذاشت و به سراغ كسانى رفت كه در مراحل بعد از او هستند؟!
گروه عظيمى از
دانشمندان اسلام حتّى از اهل تسنن صريحاً نوشته اند كه على (عليه
السلام)نسبت به مسائل اسلامى از همه آگاه تر بود، و روايات و آثارى كه از آن
حضرت باقى مانده شاهد گوياى اين واقعيّت است، تاريخ اسلام مى گويد او پناهگاه امّت
در همه مشكلات علمى بود، و حتّى اگر از خلفاى ديگر مسائل مشكل و پيچيده را سؤال مى
كردند، به على (عليه السلام) ارجاع مى دادند.
شجاعت و شهامت، تقوى و
زهد و صفات برجسته ديگر او از همه برتر بود، بنابراين به فرض كه بايد مردم كسى را
براى اين منصب برگزينند على (عليه السلام) از
همه لايق تر و شايسته تر بود (البته اين بحث ها مدارك بسيار وسيع و گسترده اى دارد
كه اين مختصر جاى آن نيست).
* * *
فكر كنيد و پاسخ دهيد
1- چرا مردم نمى توانند امام و خليفه پيامبر را برگزينند؟
2- آيا عقل و منطق مى گويد پيامبر (صلّى الله عليه
وآله) براى خود جانشين تعيين كرد يا نه؟
3- طرز گزينش خلفاى سه گانه نخستين چگونه بود؟
4- آيا طرق انتخاب آنان منطبق بر موازين علمى و اسلامى بود؟
5- به چه دليلى على (عليه السلام) از همه لايق
تر بود؟
درس پنجم: قرآن و امامت
قرآن اين بزرگ كتاب
آسمانى ما بهترين راهگشا در همه چيز، و در مسئله امامت است، و آن را از ابعاد
مختلفى مورد بررسى قرار داده است.
* * *
1- قرآن امامت را از سوى خدا مى شمرد:
همان گونه كه در داستان
ابراهيم (عليه السلام) قهرمان بت شكن در بحث
هاى گذشته خوانديم قرآن مرحله امامت و پيشوايى ابراهيم (عليه
السلام)را بعد از نيل به مقام نبوّت و رسالت و انجام امتحانات بزرگ مى شمرد،
و در سوره بقره، آيه 124 مى گويد: (و اذا بتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى
جاعلك للناس اماما)؛ «خداوند ابراهيم را آزمايش هاى بزرگى كرد، هنگامى كه از عهده
آزمايش ها به خوبى برآمد، فرمود من تو را امام و پيشواى خلق قرار دادم»
قرائن قرآنى و تاريخى
مختلف نشان مى دهد كه رسيدن به اين مقام بعد از مبارزه با بت پرستان بابل، و هجرت
ابراهيم به شام، و ساختن خانه كعبه و بردن
فرزندش اسماعيل به قربانگاه بوده است.
جايى كه نبوّت و رسالت
بايد از طرف خدا تعيين گردد، مقام امامت و رهبرى همه جانبه خلق كه اوج تكامل رهبرى
است به طريق اولى بايد از سوى خدا تعيين گردد، و اين چيزى نيست كه ممكن باشد به
انتخاب مردم صورت گيرد.
وانگهى خود قرآن در
همين جا چنين تعبير مى كند: (انّى جاعلك للناس اماما)؛ «من تو را امام و پيشوا قرار
دادم.
همان گونه كه در سوره
انبياء آيه 73 نيز درباره جمعى از پيامبران بزرگ خدا ابراهيم و لوط و اسحاق و يعقوب
مى گويد: (و جعلنا هم ائمة يهدون بأمرنا)؛ «ما آنها را امامان قرار داديم كه به
فرمان ما مقام هدايت را بر عهده داشتند».
شبيه اين تعبير در بعضى
ديگر از آيات قرآن ديده مى شود كه نشان مى دهد اين منصب الهى به وسيله خداوند بايد
تعيين گردد.
از اين گذشته هنگامى كه
در دنباله همان آيه مربوط به امامت ابراهيم (عليه
السلام)مى خوانيم كه او تقاضاى اين منصب را براى جمعى از فرزندان و نسل
آينده خود كرد، اين پاسخ را شنيد كه (لا ينال عهدى الظالمين) اشاره به اين كه دعاى
تو مستجاب شد امّا آنهايى كه مرتكب ظلمى شده اند از ميان فرزندان تو هرگز به اين
مقام والا نمى رسند.
با توجّه به اين كه
«ظالم» از نظر لغت، و همچنين منطق قرآن، معنى گسترده اى دارد كه همه گناهان اعم از
شرك آشكار و مخفى و هر گونه ظلم بر خويشتن و ديگران را شامل مى شود، و با توجه به
اين كه آگاهى از اين امر به طور كامل جز
براى خدا ممكن نيست چرا كه تنها خدا از نيّات مردم و باطن آنها آگاه است، روشن مى
گردد كه تعيين اين مقام تنها به دست خداست.
* * *
2- آيه تبليغ
در سوره مائده، آيه 67
چنين مى خوانيم:
(يا ايّها الرّسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله
يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين)؛ «اى پيامبر آنچه از سوى پروردگارت
بر تو نازل شده به مردم برسان، و اگر اين كار را نكنى رسالت او را انجام نداده اى،
و خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگاه مى دارد، و خداوند جمعيّت كافران
(لجوج) را هدايت نمى كند».
لحن اين آيه نشان مى
دهد كه سخن از مأموريت سنگينى مى گويد كه بر دوش پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) قرار داشته، و نگرانى هاى خاصّى از هر سو آن را گرفته بوده
است، رسالتى كه ممكن بوده با مخالفت هايى از سوى گروهى از مردم روبه رو شود، لذا
آيه مؤكداً به پيامبر (صلّى الله عليه وآله)
فرمان ابلاغ آن مى دهد، و در برابر خطرات احتمالى و نگرانى ها به او اطمينان خاطر
مى بخشد.
اين مسئله مهم مسلماً
مربوط به توحيد و شرك يا مبارزه با دشمنانى از يهود و منافقان و غير آنها نبوده،
چرا كه تا آن زمان (هنگام نزول سوره مائده) اين مسئله كاملا حل شده بود.
ابلاغ احكام ساده
اسلامى نيز داراى چنين نگرانى و اهميّتى نبوده، چرا كه طبق ظاهر آيه
فوق حكمى بوده هم سنگ و هموزن رسالت كه اگر ابلاغ نمى شد حق رسالت ادا نشده بود.
آيا چيزى جز مسئله جانشينى و خلافت پيامبر مى تواند باشد؟ به خصوص اين كه آيه در
اواخر عمر پيامبر نازل شده است، و تناسب با مسئله خلافت دارد، كه تداوم مسئله نبوّت
و رسالت پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله)
است.
علاوه بر اين روايات
زيادى از جميع كثيرى از صحابه پيامبر (صلّى الله عليه
وآله) از جمله زيد بن ارقم، ابوسعيد خدرى، ابن عباس، جابر بن عبدالله
انصارى، ابوهريره، حذيفه و ابن مسعود نقل شده كه بعضى از اين روايات به يازده طريق
به ما رسيده و گروه عظيمى از دانشمندان اهل سنّت اعم از مفسران و محدّثان و مورخان،
آنها را نقل كرده اند كه آيه فوق درباره على (عليه
السلام) و داستان روز غدير نازل شده است.(64)
ماجراى «غدير» را به
خواست خدا بعداً در بحث «روايات و سنّت» ذكر خواهيم كرد، ولى در اين جا همين اندازه
يادآور مى شويم كه اين آيه نشانه روشنى است بر اين كه پيامبر گرامى اسلام (صلّى
الله عليه وآله) موظّف بوده كه به هنگام بازگشت از آخرين حج و در اواخر عمرش
على (عليه السلام) را رسماً به جانشينى خود نصب
كرده و به عموم مسلمانان معرّفى كند.
* * *
3- آيه اطاعت اولوالامر
در آيه سوره نساء، آيه
59 مى خوانيم: (يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر
منكم)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر خدا و
اولوالامر را».
در اينجا اطاعت
«اولوالامر» بدون هيچ گونه قيد و شرط در كنار اطاعت خدا و پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) قرار گرفته است.
آيا منظور از
«اولوالامر» زمامداران و حكام در هر زمان و هر محيط هستند؟ و فى المثل مسلمانان هر
كشورى در عصر ما موظفند مطيع بى قيد و شرط زمامدارانشان باشند؟ (آن گونه كه جمعى از
مفسران اهل سنّت گفته اند).
آيا منظور از آن پيروى
از زمامداران است مشروط به اين كه حكمشان بر خلاف احكام اسلام نباشد؟ اين نيز با
مطلق بودن آيه سازگار نيست.
و آيا منظور خصوص صحابه
پيامبر (صلّى الله عليه وآله) است؟ اين احتمال
نيز با مفهوم گسترده اى كه آيه براى هر عصر و زمان دارد سازگار نمى باشد.
بنابراين به وضوح مى
فهميم كه منظور از آن پيشواى معصومى است كه در هر عصر و زمان وجود دارد كه اطاعتش
بى قيد و شرط واجب، و فرمانش همچون فرمان خدا و پيامبر لازم الاجرا است.
احاديث متعدّدى كه در
منابع اسلامى در اين زمينه وارد شده و «اولوالامر» را تطبيق
بر على (عليه السلام)يا ائمه معصومين كرده است
گواه ديگر اين مدّعاست.(65)
* * *
4- آيه ولايت
در سوره مائده آيه 55
مى خوانيم: (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون
الزّكوة و هم راكعون)؛ «ولى و رهبر شما تنها خدا است و پيامبرش و آنها كه ايمان
آورده و نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى پردازند».
قرآن با توجّه به كلمه
«انّما» كه در لغت عرب براى انحصار است ولى و سرپرست مسلمانان را در سه كس خلاصه مى
كند: «خدا، پيامبر و كسانى كه ايمان آوردند و در حال ركوع زكات مى دهند».
شك نيست كه منظور از
«ولايت» دوستى مسلمانان با يكديگر نيست، چرا كه دوستى همگانى احتياج به اين قيد و
شرط ندارد همه مسلمانان با هم دوست و برادرند هر چند در حال ركوع زكاتى نپردازند،
بنابراين «ولايت» در اينجا به همان معنى سرپرستى و رهبرى مادى و معنوى است، به خصوص
اين كه در رديف «ولايت خدا» و «ولايت پيامبر» قرار گرفته است.
اين نكته نيز روشن است
كه آيه فوق با اوصافى كه در آن آمده اشاره به شخص معينى مى كند كه
در حال ركوع زكات پرداخته است، وگرنه لزومى ندارد كه انسان به هنگام ركوع نماز زكات
خود را بپردازد، اين در حقيقت يك نشانه است نه يك توصيف.
مجموع اين قرائن نشان
مى دهد كه آيه فوق اشاره پرمعنايى به داستان معروف على (عليه
السلام) است كه حضرت مشغول ركوع نماز بود، مستمندى در مسجد پيامبر (صلّى
الله عليه وآله)تقاضاى كمك كرد، كسى جواب مساعد به او نداد، در همان حال على
(عليه السلام) با انگشت كوچك دست راست خود
اشاره كرد، شخص نيازمند نزديك آمد و انگشترى پرارزشى كه در دست آن حضرت بود بيرون
آورد پيامبر (صلّى الله عليه وآله) با گوشه چشم
جريان را مشاهده مى كرد، بعد از نماز سر به آسمان بلند كرد و چنين گفت: «خداوند!
برادرم موسى از تو تقاضا كرد كه روح او را وسيع گردانى، و كارها را بر او آسان كنى،
و گره از زبانش بگشائى، و هارون برادرش را وزير و ياورش قرار دهيد... خداوندا! من
محمّد پيامبر و برگزيده توام، سينه مرا گشاده دار، و كارها را بر من آسان كن، از
خاندانم على را وزير من فرما تا به وسيله او پشتم قوى و محكم گردد....».
هنوز دعاى پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل شد و آيه فوق را با خود
آورد.
جالب اين كه بسيارى از
مفسران بزرگ اهل سنّت و مورخان و محدثان آنان نزول اين آيه را درباره على (عليه
السلام) نقل كرده اند و گروهى از صحابه پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) كه متجاوز از ده نفر مى شوند شخصاً از پيامبر (صلّى
الله عليه وآله)اين حديث را آورده اند.(66)
آيات در زمينه ولايت
فراوان است، ما فقط به چهار آيه فوق در اين مختصر قناعت مى كنيم.
* * *
فكر كنيد و پاسخ دهيد
1- نصب و تعيين امام از نظر قرآن به دست كيست؟
2- آيه تبليغ در چه شرايطى نازل شد و محتواى آن چيست؟
3- اطاعت بى قيد و شرط درباره چه كسانى معقول است؟
4- به چه دليل آيه «انّما وليكم الله...» اشاره به رهبرى و امامت دارد؟
5- از مجموع آيات قرآن در زمينه مسئله ولايت چه مسائلى را مى توان استفاده كرد؟
درس ششم: امامت در سنّت
پيامبر (صلّى الله عليه وآله)
به هنگام مطالعه كتب
احاديث اسلامى مخصوصاً منابع برادران اهل سنت انسان به انبوهى از احاديث پيامبر
اسلام (صلّى الله عليه وآله) برخورد مى كند كه
به روشنى مقام امامت و خلافت على (عليه السلام)
را اثبات مى كند.
انسان غرق تعجّب مى شود
كه با اين همه احاديث در اين مسئله ديگر جاى ترديد باقى نمى ماند، تا چه رسد به اين
كه گروهى بخواهند راهى غير از راه اهل بيت را برگزينند.
اين احاديث كه بعضى
صدها سند دارد (مانند حديث غدير) و بعضى ده ها سند، و در ده ها كتاب معروف اسلامى
نقل شده، آنچنان روشن است كه اگر گفتوگوهاى اين و آن را ناديده بگيريم و تقاليد را
كنار بگذاريم مسئله چنان براى ما روشن خواهد بود كه نيازى به دليل ديگر نمى بينيم.
به عنوان نمونه چند
حديث معروف از انبوه اين احاديث را در اين جا يادآور مى شويم، و براى آنها كه
مايلند مطالعات بيشترى در اين زمينه داشته باشند منابعى را
معرفى مى كنيم تا به آن مراجعه نمايند.(67)
* * *
1- حديث غدير
بسيارى از مورّخان
اسلامى نوشته اند كه پيغمبر گرامى اسلام (صلّى الله
عليه وآله)در آخرين سال عمرش مراسم حج را بجا آورد، و پس از انجام آن با
انبوه عظيمى از ياران قديم و جديد و مسلمانان شيفته اى كه از تمام نقاط حجاز براى
انجام اين مراسم به او پيوسته بودند به هنگام بازگشت از مكّه به سرزمين «جحفه» در
ميان مكّه و مدينه، و سپس به بيابان خشك و سوزان «غدير خم» كه در حقيقت چهارراهى
بود كه مردم حجاز را از هم جدا مى كرد، رسيدند.
پيش از آن كه مسلمانانى
كه به نقاط مختلف حجاز مى رفتند از هم جدا شوند پيامبر دستور توقف به همراهان داد،
آنها كه در پيشاپيش قافله در حركت بودند به بازگشت دعوت شدند، و عقب افتادگان نيز
به قافله رسيدند، هوا بسيار داغ و سوزان بود، و سايبانى در صحرا به چشم نمى خورد،
مسلمانان نماز ظهر را با پيامبر (صلّى الله عليه وآله)
ادا كردند، هنگامى كه تصميم داشتند به خيمه هاى خود پناه برند، پيامبر به آنها
اطّلاع داد، همه بايد براى شنيدن يك پيام تازه و مهم الهى كه در ضمن خطبه مفصلى
بيان مى شد آماده شوند.
منبرى از جهاز شتران
ترتيب داده شد و پيامبر (صلّى الله عليه وآله)
بر فراز آن قرار گرفت، و بعد از حمد و ثناى الهى مردم را مخاطب ساخته چنين فرمود:
من به زودى دعوت خدا را
اجابت كرده از ميان شما مى روم، من مسئولم، شما هم مسئوليد شما درباره من چگونه
شهادت مى دهيد؟
مردم صدا بلند كردند و
گفتند: «نشهد انك قد بلغت و نصحت و جهدت فجزاك الله خيراً؛ «ما گواهى مى دهيم تو
وظيفه رسالت را ابلاغ كردى، و شرط خيرخواهى را انجام دادى، و نهايت تلاش را در راه
هدايت ما نمودى، خدا تو را جزاى خير دهد».
پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) فرمود: «آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيّت
روز رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان در آن روز مى دهيد؟ همه گفتند: آرى گواهى مى
دهيم، فرمود: خداوندا گواه باش...».
بار ديگر فرمود: «اى
مردم! آيا صداى مرا مى شنويد؟ گفتند: آرى، و به دنبال آن سكوت سراسر بيابان را فرا
گرفت، و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمى شد، پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) فرمود: اكنون بگوييد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه
در ميان شما به يادگار مى گذارم چه خواهيد كرد؟
كسى از ميان جمعيّت صدا
زد كدام دو چيز گرانمايه يا رسول الله؟
پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) فرمود: «اول «ثقل اكبر»، «كتابِ خدا قرآن» است، دست از دامن
آن برنداريد تا گمراه نشويد، دومين يادگار گران قدر من خاندان منند، و خداوند لطيف
خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از من جدا نشوند تا در بهشت به من بپيوندند، از
اين دو پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد!».
ناگهان پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) به اطراف خود نگاه كرد، كسى را جستوجو مى نمود، و همين كه
چشمش به على (عليه السلام) افتاد، خم شد و دست
او را گرفت و بلند كرد آنچنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را
ديدند و شناختند.
در اين جا صداى پيامبر
رساتر و بلندتر شد و فرمود: «ايها الناس! من اولى الناس بالمؤمنين من انفسهم؟؛ چه
كسى از همه مردم نسبت به مؤمنين از خود آنها سزاوارتر است؟»
گفتند: خدا و پيامبر
داناترند.
پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) فرمود: «خدا مولا و رهبر من است، و من مولا و رهبر مؤمنانم
و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم»، سپس افزود: «فمن كنت مولاه فعلى مولاه؛ هر كس
من مولا و رهبر او هستم على مولا و رهبر اوست».
اين سخن را سه بار
تكرار كرد، و به گفته بعضى از راويان حديث چهار بار، سپس سر به آسمان بلند كرد و
گفت: «اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و انصر
من نصره، و اخذل من خذله، و ادر الحق معه حيث دار!؛
خداوندا دوستان او را
دوست دار، و دشمنانش را دشمن دار، محبوب دار آن كس كه او را محبوب دارد، و مبغوض
دار آن كس كه كينه او به دل گيرد، يارانش را يارى كن، و ترك كنندگان ياريش را محروم
ساز، حق را همراه او بدار، و او را همراه حق».
سپس فرمود: «همه حاضران
به غائبان اين خبر را برسانند».
هنوز صفوف جمعيّت از هم
متفرّق نشده بود كه جبرئيل، امينِ وحى خدا را نازل گشت و اين آيه را بر پيامبر
فروخواند (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى...)؛
«امروز آيين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام نمودم»!
در اين هنگام پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) فرمود: «الله اكبر، الله اكبر، على اكمال الدين و اتمام
النعمة و رضى الرب برسالتى و الولاية لعلى من بعدى؛ خدا را تكبير مى گويم، خدا را
تكبير مى گويم، بر اين كه آيين خود را كامل و نعمت خويش را بر ما تمام كرد، و رضايت
خود را به رسالت من، و ولايت على پس از من، اعلام داشت».
در اين هنگام شور و
غوغايى در ميان مردم افتاد، و همگان على (عليه السلام)را
به اين مقام تبريك گفتند از جمله ابوبكر و عمر اين جمله را در حضور جمعيّت به على (عليه
السلام)گفتند: «بخ بخ لك يابن ابيطالب اصبحت و امسيت مولاى و مولا كل مؤمن و
مؤمنة؛ آفرين بر تو، آفرين بر تو، اى فرزند ابوطالب تو مولا و رهبر من و تمام مردان
و زنان با ايمان شدى...»!
* * *
حديث فوق را با عبارات
مختلف گاهى مفصّل و گاهى بسيار فشرده و كوتاه، گروه عظيمى از علماء و دانشمندان
اسلام در كتب خود آورده اند، و اين حديث از احاديث متواترى است كه احدى نمى تواند
در صدور آن از پيامبر (صلّى الله عليه وآله)
ترديد داشته باشد، تا آن جا كه نويسنده محقّق «علاّمه امينى» در كتاب معروف الغدير
اين حديث را از صد و ده نفر از صحابه و ياران پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) و از سيصد و شصت دانشمند و كتاب معروف اسلامى، نقل كرده
است، و در غالب كتب تفسير و تاريخ و حديث برادران اهل سنّت آمده است، حتّى گروه
عظيمى از علماى اسلام كتاب مستقل درباره خصوص اين حديث نگاشته اند، از جمله مرحوم
علاّمه امينى كه خود كتاب مستقل بسيار پرمايه و كم نظيرى در اين باره نوشته، نام
بيست و شش تن از علماى اسلام را كه درباره حديث غدير «كتاب جداگانه» نوشته اند نام
برده است.
* * *
جمعى از كسانى كه سند
حديث را غير قابل انكار ديده اند سعى داشته اند در دلالت آن در مسئله امامت و خلافت
ترديد كنند، و مولا را در اينجا تنها به معنى «دوست» تفسير كنند، در حالى كه دقّت
در مضمون حديث، و شرايط زمانى و مكانى آن و قرائن ديگر به خوبى گواهى مى دهد كه هدف
از آن چيزى جز مسئله امامت و ولايت به معنى رهبرى همه جانبه خلق نبوده است:
الف - آيه تبليغ كه در
بحث گذشته آورديم و قبل از اين ماجرا نازل شده، با آن لحن تند و داغ و قرائنى كه در
آن بود به خوبى گواهى مى دهد كه سخن از دوستى و صداقت معمولى نبوده، چرا كه اين امر
جاى نگرانى نبود و اين همه اهميّت و تأكيد لازم نداشت، همچنين آيه «اكمال دين» كه
بعد از آن نازل شده گواه بر اين است كه مسئله فوق العاده مهمّى همچون مسئله رهبرى و
جانشينى پيامبر (صلّى الله عليه وآله) مطرح
بوده است.
ب - طرز پياده شدن حديث
با آن همه مقدّمات در آن بيابان سوزان با آن خطبه مفصّل و با اقرار گرفتن از مردم و
در آن شرايط حسّاس زمانى و مكانى همه دليل بر مدّعاى ماست.
ج - تبريك هايى كه از
ناحيه گروه ها و اشخاص مختلف به على (عليه السلام)گفته
شد و نيز اشعارى كه شعرا در همان روز و بعد از آن سرودند، همه بيانگر اين واقعيت
است كه سخن از نصب على (عليه السلام) به مقام
والاى امامت و ولايت بوده و نه چيز ديگر.
* * *
فكر كنيد و پاسخ دهيد
1- داستان غدير را شرح دهيد.
2- حديث غدير با چند سند از پيامبر (صلّى الله عليه
وآله) و در چند كتاب معروف اسلامى نقل شده؟
3- چرا «مولا» در حديث غدير به معنى رهبر و امام است نه به معنى دوست؟
4- پيامبر (صلّى الله عليه وآله) چه دعايى بعد
از ماجراى غدير در حق على (عليه السلام)فرمود؟
5- «غدير» و «جحفه» كجاست؟