قسمت بیست و ششم
اِلهى اِنْ حَطَّتْنىِ الذُّنُوبُ مِنْ مَكارِمِ لُطْفِكَ فَقَدْ نَبَّهَنِى
الْیَقینُ اِلى كَرَمِ عَطْفِك.
معبودِ من! اگر گناهانم، مرا از اوجِ مكارم لطفت به حضیضِ بىآبروییم فروافكند،
سروش یقین، مرا به كرم عطوفتت، آگهى و نوید مىدهد.
خطر گناه و گوهر یقین از مسائلى است كه در این فراز بدان توجه شدهاست.
«اِلهى اِنْ حَطَّتْنى...».
«گناه و اثر سوء آن در زندگى آدمى»
ارتكاب گناهان، آثار سویى بر زندگى آدمى به جاى مىگذارد؛ به همین سبب،آیات و
روایات، همواره خطرات آنها را گوشزد نموده و انسانها را از انجام آنهابر حذر
مىدارند. قرآن مىفرماید:
وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْاِثْمِ وَ باطِنَهُ اِنَّ الَّذینَ یَكسِبُونَ الْاِثْمَ
یَسیُجْزَوْنَ بِما كانُوا یَقْتَرِفُونَ.(انعام: 120)
گناه را، چه آشكار و چه پنهان، ترك كنید. آنان كه مرتكب گناه مىشوند، بهسزاىِ
اعمالِ خود خواهند رسید.
امام على علیهالسلام نیز فرموده است:
اَلا وَ اِنَّ الْخَطایا خَیْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَیْها اَهْلُها وَ خُلِعَتْ
لُجُمُها فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِى النّارِ.(191)
بدانید كه گناهان، همچون اسبان چموشى هستند كه گناهكاران بر آنها نشسته
ولگامهايشان را رها كردهاند و در نتیجه، گناهان، آنان را در آتش فرو مىافكند.
همچنین امام كاظم علیهالسلام مىفرماید:
اِنَّ الْعُقَلاءَ تَرَكُوا فُضُولَ الدُّنْیا فَكَیْفَ الذُّنُوبُ؟! وَ تَرْكُ
الدُّنْیا مِنَ الْفَضْلِ وَ تَرْكُالذُّنُوبِ مِنَ الْفَرْضِ.(192)
همانا خردمندان، فزونى دنیا را كه بدان نیاز ندارند رها كردند، چه رسد بهگناهان!
در حالى كه ترك دنیا، فضیلت و ارزش است ولى ترك گناهان واجب است.
گناهان، آثار نامطلوبى بر روح آدمى باقى مىگذارند. ولى در عین حال كهآدمى به
واسطه لغزشها، در چاه تباهى فرو مىافتد، ریسمانهاى آویزانى نیز ازطرف پروردگار،
در فرا دست آدمیان نهاده شده است، تا آنكه خود را به آنهاآویخته، از حضیض رها شده و
به اوج در آید:
زلفش رسنى نهاده در راه |
تا هر كه فتد در آرد از چاه |
از جمله آن طنابها كه مناجات كننده بر آن چنگ زده است تا از انحطاطحاصل از
معاصى، نجات یافته و به اوجِ معنویت ره یابد، طنابِ «یقین به كَرَمپروردگار»
مىباشد.
«فَقَدْ نَبَّهتِنى الْیَقین...».
گوهر یقین
براى آن كس كه به كرم و لطف پروردگارش شك دارد، بهره و نصیبى از این خوانگسترده
الهى نخواهد بود. باید دانست فیض و رحمت خداوندى بر قلب متزلزلو لرزان، مستقر
نخواهد شد و تا قلب آدمى از ثبات یقین برخوردار نگردد،سیمرغ عنایات گسترده الهى بر
آن جلوس نخواهد نمود.
قرآن كریم، «یقین» را یكى از صفات رهبرى و امامت دانسته و در مقامِ اهتمامبه آن
چنین مىفرماید: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا لَمّا
صَبَرُوا وَ كانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون؛برخى از آنان را پیشوایانى قرار دادیم كه
به فرمان ما مردم را هدایت كنند، بدان سبب كه شكیبابودند و به آیاتِ ما یقین
داشتند». (سجده: 24)
امام على علیهالسلام درباره اهمیت «یقین» مىفرماید: «لَمْ یُعْطَ اَحدٌ مِثْلَ
الْیَقینِ بَعْدَ الْمُعافاةِ،وَ لا اَشَدَّ مِنَ الرّیبَةِ بَعْدَ الْكُفْرِ؛ پس
از عافیت، چیزى برتر از یقین، به كسى عطا نشده است و بعداز كفر، چیزى بدتر از شك به
كسى داده نشده است».(193)
و همچنین فرمود: «نَوْمٌ عَلى یَقینٍ خَیْرٌ مِنْ صَلاةٍ فى شَكٍ؛ خوابى كه با
یقین همراه گردد،بهتر از نمازى است كه با شك و تردید توأم باشد».(194)
مولانا در مثنوى، اثر مثبت یقین در رفتار آدمى و اثر ویرانگر تزلزل و شك رادر
قالب مثالى، چنین به نظم درآورده است:
بر زمین گر نیم گز راهى بُوَد |
آدمى بى وهم، ایمن مىرود |
بر سر دیوار عالى گر روى |
گر دو گز عرضش بود كج مىشوى |
بلكه مىافتى ز لرزه دل، به وهم |
ترس وهمى را نكو بنگر بفهم |
پروردگارا! اگر دلهاى ما به واسطه لغزشها، در چاه انحطاط گرفتار آمد،یقینمان
به رحمت وسیع و بىكرانت را موجب رهایىمان قرار ده، و بهره ما را ازگوهر یقین، روز
به روز افزون فرما!
قسمت بیست و هفتم
اِلهى اِنْ اَنامَتْنِى الْغَفْلَةُ عَنِ الْاِسْتِعْدادِ لِلِقائِكَ فَقَدْ
نَبَّهَتْنىِ الْمَعْرِفَةُ بِكَرَمِ آلائك.
و معبودِ من! اگر غفلت، مرا از آمادگىِ دیدار تو بازداشت و بخوابِ غرور،مبتلى
ساخت، در مقابل، معرفت به نعمتهاىِ كرامتت بیدارم نمود.
بار دیگر خطر غفلت مورد توجه قرار گرفته و نسبت به اینكه مىتواند آدمىرا از
رهیابى به دیدار خداوند باز دارد، هشدار داده شده است.
باباطاهر در یكى از اشعار خود، خطر غفلت را به زیبایى ترسیم كرده است ودر مورد
خسرانى كه ممكن است به وسیله غفلت، دامان آدمى را فرا بگیرد چنینسروده است:
جَرّه بازى(195) بُدم رفتم به نخجیر(196) |
سیه بختى زده بر بال مو(197) تیر |
بیا غافل مچر در چشمهسارانهر آن غافل چره(198) غافل خوره تیر
چون قبلاً نیز در مورد غفلت مطالبى مطرح شد، در اینجا، تنها با ذكر روایتىدرباره
غفلت، بحث را به انجام مىرسانیم.
على علیهالسلام مىفرماید:
فَاسْتَدْرِكُوا بَقِیَّةَ اَیّامِكُمْ وَ اصْبِرُوا لَها اَنْفُسَكُمْ،
فَاِنَّها قَلیلٌ فى كَثیرِ الْاَیّامِ الَّتىتَكُونُ مِنْكُمْ فیهَا الْغَفْلَةُ
وَ التَّشاغُلُ عَنِ الْمَوْعِظَةِ.(199)
باقیمانده ایام عمر خود را دریابید و جانهاى خود را براى آنها شكیبا سازید،زیرا
این چند روزه، در مقابل روزهاى بسیارى كه در غفلت و رویگردانى ازپند و اندرز
گذرانیدهاید اندك است.
در چمن، هر ورقى دفتر حالى دیگر است |
حیف باشد كه ز كار همه غافل باشى |
حافظ
قسمت بیست و هشتم
اِلهى اِنْ دَعانى اِلَى النّارِ عَظیمُ عِقابِكَ فَقَدْ دَعانى اِلَى
الْجَنَّةِ جَزیلُ ثَوابِك.
معبودمن! اگر كیفر عظیم تو، مرا به آتش مىخواند، پاداش سرشارت مرا بهسوى بهشت
فرا مىخواند.
آدمى گناه مىكند و در نتیجه، عقوبت پروردگار، او را به سمت آتش سوقمىدهد.
همچنین عمل ثواب و كار نیك نیز انجام مىدهد، در نتیجه، رحمتخداوند، او را به سوى
بهشت سیر مىدهد. ولى غلبه نهایى با كدام است و كدامیك، گوى سبقت را از دیگرى
مىرباید؟ مولانا در كتاب مثنوى پاسخ این سؤال رااینگونه به روشنى داده است:
فضل حق با اینكه او كژ(200) مىتند |
عاقبت زین جمله پاكش مىكند |
سبق برده رحمتش، و آن غَدْر(201) رداده نورى كه نباشد بدر را
آب، بهر این ببارید از سماك(202)تا پلیدان را كند از خبث(203)
پاك
قسمت بیست و نهم
اِلهى فَلَكَ اَسْئَلُ وَ اِلَیْكَ اَبْتَهِلُ وَ اَرْغَبُ وَ اَسْئَلُكَ اَنْ
تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِمُحَمَّدٍ وَ اَنْ تَجْعَلَنى مِمَّنْ یُدیمُ
ذِكْرَكَ وَ لا یَنْقُضُ عَهْدَكَ وَ لا یَغْفُلُ عَنْ شُكْرِكَ وَلا یَسْتَخِفُّ
بِاَمْرِكَ.
معبود من! فقط از تو مسئلت مىنمایم و تنها به سوىِ تو، ابتهال و زارى واشتیاق
دارم، و از تو مىخواهم كه صلوات و درود بر محمد و آلش فرستى ومرا از آنانى قرار
دهى كه همواره به یادِ تواند، و هرگز با تو پیمانشكنى نكنندو از شكر و سپاست
لحظهاى غفلت نمىورزند و هیچگاه فرمانت را سبكنمىشمرند.
دوام ذكر، وفاى به عهد، عدم غفلت از شكر پروردگار عالم و عدم سبك انگاشتن
امرخداوند كه در این فراز از مناجات ذكر گرديد از موارد مورد بحث در اين قسمت
مىباشد.
« ... وَ اَنْ تَجْعَلَنى مِمَّنْ یُدیمُ ذِكْرَكَ»
تقاضاى توفیق در ذكر دائم
آنچه در این عبارت از مناجات، از خداوند مسئلت شده است، توفیق در دوام ذكر استنه
اصل ذكر. یعنى از خداوند تقاضا شده است ذكر او را گاهگاه قرار ندهد، بلكه هموارهبه
یاد پروردگار باشد، كه این امر، سختتر و مشكلتر از توفیق در اصل ذكر مىباشد،زیرا
بسیارى از آدمیان، اهل ذكر هستند ولى موفق به ذكر مدام نمىباشند و طبیعى استكه
نتیجه و ثمره كامل در سایه ذكر دائم نصیب آدمى مىگردد، نه ذكر پراكنده.
امام باقر علیهالسلام مىفرماید:
ثَلاثٌ مِنْ اَشَدِّ ما عَمِلَ الْعِبادُ؛ اِنْصافُ الْمَرْئِ مِنْ نَفْسِهِ، وَ
مُواساةُ الْاَخ، وَ ذِكْرُ اللّهِعَلى كُلِّ حالٍ، وَ هُوَ اَنْ یَذْكُرَ اللّهَ
عَزَّوَجَلَّ عِنْدَ الْمَعْصِیَةِ، یَهِمُّ بِها فَیَحُولُ ذِكْرُ اللّهِبَیْنَهُ
وَ بَیْنَ تِلْكَ الْمَعْصِیَةِ، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّ
الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْطائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ
مُبْصِرُونَ. (اعراف: 201)
سه چیز از شدیدترین و سختترین اعمالى است كه بندگان انجام مىدهند:انصاف داشتن،
و رعایت مواسات و برابرى با یكدیگر، و سومى، همواره بهیاد خداوند بودن است. و مقصود
از ذكر دائم این است كه هرگاه آدمى درمعرض گناهى قرار مىگیرد، نسبت به ترك آن
اهتمام ورزد و به به ياد خداافتد و در نتیجه، این یاد خدا، بین او و معصیت جدایى
افكند. و این همان قولخداوند عز و جل است كه مىفرماید:
آنها كه اهل تقوایند، هنگامى كه طواف كنندهاى از طایفه شیطان، براىوسوسه در
ارتكاب گناه به آنها نزدیك گردد، متذكر شده و به یاد خداوند مىافتند، و در نتیجه به
بركت ياد خداوند، بینا شده و از گناه، اجتناب مىورزند.
حكایت
شيخ ابوسعید ابوالخیر را گفتند: فلان كس بر روى آب، راه مىرود! شیخ گفت:امرى
سهل است كه وزغ نیز، بر روى آب مىبرود. شیخ را گفتند: فلان كس در هوامىپرد! شیخ
گفت: عجیب نباشد كه مگسى نیز در هوا بپرد.
او را گفتند: فلان كس در یك لحظه از شهرى به شهرى مىبرود! شیخ گفت:
شیطان نیز در یك نفس از مشرق به مغرب مىشود. این چنین چیزها را قیمتىنیست. مرد
آن بُوَد كه در میان خلق بنشیند و برخیزد و بِخُسبد و با خلق، داد و ستدكند و با
آنها درآمیزد، اما همواره به یاد خدا باشد و یك لحظه از او غافل نباشد.(204)
یك چشم زدن، غافل از آن ماه نباشید |
شاید كه نگاهى كند آگاه نباشید |
یكى از رموز موفقیت آدمى و رسیدن به مقصودِ مورد نظر، مداومت در انجاماعمال
مىباشد یعنى مهم نیست كه عمل او ـ همانند ذكر ـ اندك باشد، بلكه آنچهاهمیت دارد آن
است كه همین اندك را ادامه دهد و از آن دست نكشد تا به مطلوبخویش برسد. در این
زمینه، چند روایت را نقل مىكنیم:
امام سجاد علیهالسلام مىفرماید: «اِنّى لَاُحِبُّ اَنْ اُداوِمَ عَلَى
الْعَمَلِ وَ اِنْ قَلَّ؛ من دوست دارم كهعمل را ادامه دهم اگر چه كم باشد».(205)
امام باقر علیهالسلام نیز مىفرماید: «اَحَبُّ الْاَعْمالِ اِلَى اللّهِ عَزَّ
وَ جَلَّ ما داوَمَ عَلَیْهِ الْعَبْدُ وَ اِنْ قَلَّ؛دوستترین اعمال نزد خداى
عزّوجلّ، عملى است كه بنده، آن را ادامه دهد، اگرچه اندك باشد».(206)
روایتى هم در آثار ذكر زبانى:امام صادق علیهالسلام مىفرماید:
در شگفتم از كسى كه از چهار چیز بیم دارد، چگونه به چهار چیز پناهنمىبرد؟ در
شگفتم براى كسى كه ترس بر او غلبه كرده، چگونه به ذكر«حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ
الْوَكیل» پناه نمىبرد. زیرا به تحقیق شنيدم كه خداىعزّوجلّ به دنبال اين ذكر
فرمود: «پس ـ آن كسانى كه به عزمِ جهاد خارجگشتند و ترساندن شیاطین در آنها اثر
نكرد و به ذكرِ فوق تمسّك جستند ـ»(آل عمران: 174) همراه با نعمتى از جانب خداوند ـ
عافیت ـ و چیزى زائد برآن ـ سود در تجارت ـ بازگشتند و هیچ گونه بدى به آنها نرسید.
و در شگفتم براى كسى كه اندوهگین است، چگونه به ذكر «لا اِلهَ اِلاّ
اَنْتَسُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمینَ»(207) پناه نمىبرد؛
زیرا به تحقیق شنيدم كه خداىعزّوجلّ به دنبال ذكر فوق فرمود: «پس ما ـ یونس را در
اثر تمسّك به ذكر، یادشده ـ از اندوه نجات دادیم و همین گونه مؤمنین را نجات
مىبخشیم». (انبیاء: 88)
و در شگفتم از كسى كه مورد مكر و حیله واقع شده، چگونه به ذكر «اُفَوِّضُاَمْرى
اِلَى اللّهِ اِنَّ اللّهَ بَصیرٌ بِالعبادِ»(208) پناه نمىبرد. زیرا
به تحقیق شنيدم كهخداوند عزّوجلّ به دنبال ذكر فوق فرمود: «پس خداوند ـ موسى را در
اثر ذكریاد شده ـ از شر و مكر فرعونیان مصون داشت.» (مؤمن: 45) و در شگفتم ازكسى كه
طالبِ دنیا و زیبایىهاى دنیاست، چگونه به ذكر «ماشاء اللّهُ لا قُوَّةَ
اِلاّبِاللّهِ» پناه نمىبرد. زیرا به تحقیق شنيدم كه خداوند عزّ و جلّ بعد از ذكر
يادشده ـ از زبان مردى كه فاقد ـ نعمتهاى دنيوى بود، خطاب به مردى كه ازآن نعمتها
بهرهمند بود. ـ فرمود: «اگر تو مرا به مال و فرزند، كمتر از خودمىدانى، پس امید
است خداوند، مرا بهتر از باغ تو بدهد». (كهف: 40)(209)
«... وَ لا یَنْقُضُ عَهْدَك».
اجتناب از عهدشكنى با خداوند
خداوند مىفرماید:
أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ
إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوُّ مُبینٌ وَ أَنِ اعْبُدُونیهذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ. (یس: 60 و
61)
آیا با شما عهد نبستیم و از شما پیمان نگرفتیم كه شیطان را بندگى نكنید كه
اودشمنِ آشكار شماست؟ و اینكه مرا بپرستید كه این است راه راست.
و در آیه دیگر فرموده است:
وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ
عَزْمًا. (طه: 115)
ما، پیشتر، از آدم پیمان گرفتیم، ولى او فراموش كرد و ما در این باره او راصاحب
عزم و اراده ندیدیم.
در دهانش تلخ آید شهد خُلد |
چون نود از وافیان در عهدِ خُلْد |
اما مقصود از عهد نمودن خداوند با آدمى چیست؟
همین اندازه كه در نهاد آدمى، وجدان و فطرتى خدايى تعبيه شده كه آدمى رادعوت به
خوبىها و پاكىها دعوت مىكند و او را ملزم به انجام دستورات الهىمىنمايد و نیز
همين قدر كه خداوند، از طریق پیامبرانش، آدمیان را به راه سعادتدعوت مىفرماید، و
فطرت و وجدان سلیم آدمیان، به حقانیت دعوت آنها اقرار واذعان مىكند، این همان،
بستن عهد و پیمان با خداوند مىباشد.
اما اگر خلاف دستورهاى الهى ـ كه پیامبران و فطرت و وجدان، مجراىبازتاب این
دستورها ـ عمل كنند، این همان عهدشكنى و زير پا نهادن پيمانىاست كه خداوند از
راههاى ياد شده از آدمى گرفته است.
برخیز تا به عهد امانت وفا كنیم |
تقصیرهاى رفته به خدمت قضا كنیم |
بىمغز بود سر كه نهادیم پیش خلق |
دیگر فروتنى به در كبریا كنیم |
دارالشفاى توبه، نبستست در هنوز |
تا درد معصیت به تدارك دوا كنیم |
چون برترین مقام ملك دون قدر ماست |
چندین به دست دیو زبونى چرا كنیم |
سیم دغل خجالت و بدنامى آورد |
خیز اى حكیم تا طلبِ كیمیا كنیم |
یارب تو دست گیر كه آلا(210) و مغفرت |
در خورد تُست و در خور ما هرچه ما كنیم |
سعدى
« ... وَ لا یَغْفُلُ عَنْ شُكْرِك».
عدم غفلت از شكر خداوند
هر كه نداند سپاسِ نعمت امروز |
حیف خورد بر نصیب رحمتِ فردا |
سعدى
شكرگزارى علاوه بر آنكه فضیلتى معنوى براى آدمى محسوب مىشود وبیانگر میزان ادب
او در پیشگاه پروردگار مىباشد و باعث قُرب او به درگاه الهىمىشود، از نظرِ دنیوى
نیز، به حال آدمى كاملاً سودمند و مفید بوده و افزایشىروزافزون نعمتها و دوام و
بقاى آنها را سبب مىشود.
نعمت آن راست زیاده كه همه شكر بُوَد |
تو نهاى از درِ نعمت كه همه كفرانى |
انورى
امام صادق علیهالسلام مىفرماید:
مَكتُوبٌ فِى التَّوْراة: اُشْكُرْ مَنْ اَنْعَمَ عَلَیْكَ وَ اَنْعِمْ عَلى
مَنْ شَكَرَكَ، فَاِنَّه لا زَوالَلِلنَّعْماءِ اِذا شَكَرْتَ وَ لا بَقاءَ لَها
اِذا كَفَرْتَ، اَلشُّكْرُ زِیادَةٌ فِى النِّعَمِ وَ اَمانٌ مِنَ الْغِیَرِ.(211)
در تورات نوشته شده است: كسى كه به تو نعمت داد، سپاسش گزار، و بهكسى كه از تو
سپاسگزارى كرد، نعمتش ده. زیرا با سپاسگزارى، نعمتها نابودنگردد، و با ناسپاسى
پایدار نماند. سپاسگزارى و شكر، مایه افزایش نعمتاست و سبب ایمنى از دگرگونى.
و از پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله نیز نقل است كه: «اِنَّ لِلنِّعَمِ
اَوابِدَ كَاَوابِدِ الْوَحْشىِّ فَقَیِّدُوها بِاالشُّكْرِ؛به درستى كه براى
نعمتها، جانورانى هست همچون جانوران وحشى، پس نعمتها را باشكرگزارى در بند بكشید
و حفظ نمایید».(212)
شكرِ نعمت، خوشتر از نعمت بُوَد |
شكرْباره كى سوى نقمت رود |
شكر، جان نعمت و نعمت چو پوست |
زانكه شكر آرد تو را تا كوى دوست |
نعمت آرد غفلت و شكر، اِنتباه(213) |
صید نعمت كن به دام شكر شاه |
سپاسگزارى از مردم
شكر خداوند و سپاس از بندگان خداوند، همانند زنجیرهاى به هم تنیده و در
همتابیدهاند كه باهم ارتباطى تنگاتنگ دارند؛ یعنى اين دو از يكديگر جدا
نمىباشند،تا آنجا كه نبى اكرم صلىاللهعلیهوآله فرمود: «مَنْ لَمْ یَشْكُرِ
النّاسَ لَمْ یَشْكُرِ اللّهَ؛ آنكه از مردم سپاسگزارىنمىكند، از خداوند نیز،
سپاسگزارى نكرده است».(214)
همچنین آن حضرت فرمود:
روز قیامت بندهاى را به حضور خداى تعالى مىآورند. امر مىكند كه او را بهدوزخ
برید. بنده مىگوید: پروردگارا! امر كردى كه مرا به دوزخ برند ولى من اهلقرآن بودم
و قرآن مىخواندم. پروردگار مىگوید: اى بنده من! من به تو نعمتدادم و تو شكر نعمت
مرا به جا نیاوردى. گوید: پروردگارا! تو به من فلان و فلاننعمت وادى و من شكر آن را
به جاى آوردم. و پیوسته نعمتهاى خدا وسپاسهاى خود را برمىشمارد. خداوند تعالى
مىگوید:
اى بنده من! راست مىگویى، مگر ـ آنكه تو سپاس آن كسى را كه من با دست اوبه تو
نعمت دادم، به جاى نیاوردى. من به ذات خود سوگند خوردهام كه شكربندهاى را كه
نعمتى به او دادهام نپذیرم، تا شكر آن كس را كه نعمت به دست او بهوى رسیده است
آورد.(215)
در قيامت بنده را گوید خدا |
هین چه كردى آنچه دادم من تو را |
گوید اى رب شكر تو كردم به جان |
چون ز تو بود اصلِ آن روزى و نان |
گویدش حق: نه نكردى شكر من |
چون نكردى شكر آن اِكْرامْ فنّ |
بر كریمى كردهاى ظلم و ستم |
نه ز دست او رسیدت نعمتم؟ |
مولانا
« ... وَ لا یَسْتَخِفُّ بِاَمْرِكَ».
سبك نشمردن امر خدا
حكيم سنایى غزنوى گوید:
جاى تأسف است كه آنجا كه طبیبى مسیحى، به خاطر بیمارى تو، از خوردنحلوا منعت
مىكند، با آنكه حلوا بر تو حلال است، اما به فرمان او گردنمىنهى و از خوردن آن
اجتناب مىكنى، اما براى امر الهى حتى به اندازه گفتهیك طبیب مسیحى، ارج و منزلت
قائل نمىشوى و با آنكه تو را از محرماتنهى مىكند و آنها را بحالت مضر مىداند، با
آنكه حرام نیز مىباشند، ازارتكاب آنها اجتناب نمىورزى. خلاصه آنكه از براى تن و
جسمت، حتىحلال را كه خوردن حلوا باشد، فرو مىگذارى، اما از براى دینت،
حاضرنمىباشى كه حتى حرام را نیز وا گذارى.
تو را يزدان همى گوید كه: در دنیا مخور باده! |
ترا ترسا(216) همى گوید كه: در صفرا(217) مخور
حلوا |
ز بهر دین تو نگذارى حرام از حرمت یزدانز بهر تن تو بگذارى حلال از گفته ترسا
سنایى
پروردگارا! به ما توفیق ده كه دائما به یاد تو بمانیم و مراقب عهد و پیمانى كه
باتو بستهایم باشیم، و هرگز از شكر تو غفلت نورزیم و نسبت به امرِ تو، بیش از
هرچیزى اهتمام ورزیده و هرگز آن را سبك نشماریم.
قسمت سىام
اِلهى وَ اِلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّكَ الْاَبْهَجِ فَاَكُونَ لَكَ عارِفا وَ عَنْ
سِواكَ مُنْحَرِفا وَ مِنْكَخائفا مُراقِبا یا ذَالْجَلالِ وَ الْاِكْرامِ وَ
صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ رَسُولِهِ وَ آلِهِ الطّاهِرینَوَ سَلَّم تَسْلیما
كَثیرا.
معبود من! مرا به نور عزت خود كه از هر چیز مسرتانگیزتر است ملحق فرما،تا به تو
عارف گردم و از غیر تو روى گردان شوم و فقط از تو ترسان و مراقبباشم. اى صاحبِ جلال
و اكرام و درود و سلام فراوان خدا بر رسولمحمد صلىاللهعلیهوآله و آلِ طاهرینش
باشد.
گوهر معرفت خداوند و گسستن از غیر او و خائف بودن از حضرتش، از امورىاست كه در
این فراز دلنشين از مناجات، از پروردگار جهان مسئلت شده است.
«اِلهى وَ اَلْحِقْنى... فَاَكُونَ لَكَ عارِفا».
گوهر معرفتِ بارى تعالى
در این عبارت، ابتدا از خداوند درخواست اتصال به نور عزت و بارگاهكبریایىاش،
شده است و سپس به سه محصول پربار این وصل و الحاق اشارهرفته است. كه اولین آنها،
عارف شدن به مقام پروردگار عالم است.
گوهر معرفتآموز كه با خود ببرى |
كه نصیبِ دگران است نِصاب زر و سیم |
حافظ
نكته قابل توجهى كه بايد در مقام توضيح این عبارت ذكر نمود اين است كه
عرفا،معرفت را به دو قسم تقسیم نمودهاند: معرفت استدلالى و معرفت شهودى.
معرفتاستدلالى آن است كه آدمى از طریق آثار و آیات و نشانههایى كه در جهان خلقت
مشاهدهمىكند، خداوند و اسماء و صفات او را بشناسد و نسبت به مقام حضرتش عارف گردد.
این بیانِ سید الشهداء علیهالسلام در دعاى عرفه كه مىگوید: «اِلهى عَلِمْتُ
بِاخْتِلافِ الْآثارِ وتَنَقُلاتِ الْاَطوارِ اَنَّ مُرادَكَ اَنْ تَتَعَرَّفَ
اِلَىَّ فى كُلِّ شَىْءٍ؛ خدایا دانستم كه مرادِ تو از اين همه آثارِمختلف و از
گوناگون شدنِ تحولات جهان اين است كه خود را در هر چیز نسبت به منبشناسانى و من
نسبت به تو معرفت پيدا كنم» ناظر به معرفت استدلال مىباشد.
آن حضرت همچنين در جاى دیگرى در آن مناجات مىفرمايد:
اِلهى اَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ اِلَى الْآثارِ، فَارْجِعْنى اِلَیْكَ بِكَسْوَةِ
الْاَنوارِ وَ هِدایَةِالْاِسْتبْصارِ حَتّى اَرْجِعَ اِلَیْكَ مِنْها، كَما
دَخَلْتُ اِلَیْكَ مِنْها مَصُونَ السّرِّ عَنِ النَّظَراِلَیْها وَ مَرْفُوعَ
الْهِمَّةِ عَنِ الْاِعْتِمادِ عَلَیْها.
خدایا! تو امر نمودى كه براىِ شناخت تو به آثار و نشانهها مراجعه شود ولىمرا به
تجلیات انوار و به راهنمایى مشاهده و بینایى قلب ارجاع ده، تا بىتوجهبه آثار
(معرفت استدلالى) به شهود حضرتت (معرفت شهودى) نائل گردم، كهچون به این مقام و شهود
دست یابم، سرّ درونم توجه به آثار نكرده و همتمبلندتر از نظر به آثار و تكیه بر
آنها باشد.
اما معرفت شهودى آن است كه از راه تصفیه باطن و تزكیه نفس و تطهیر روححاصل
مىشود، كه در اثر آن، آدمى اسما و صفات الهى را با قلب خویش شهود مىنمایدو نسبت
به آنها عارف مىگردد، كه البته اندكى از انسانها از این نوع از معرفت،
بهرهمندخواهند بود، زیرا شرايط رسيدن به آن، بسى دشوارتر از معرفت استدلالى
مىباشد.
و این نوع عرفان و شناخت نسبت به بارى تعالى بهترین نوع از انواعشناختها
مىباشد.
سيدالشهداء عليهالسلام در دعاى عرفه در مقام دلتنگى نسبت به معرفت استدلالى
وپايين بودن رتبه آن در مقايسه با معرفت شهودى و نیز در مقام اهتمام فوق العادهنسبت
به معرفت شهودى، چنین مىگوید:
اِلهى تَرَدُّدى فِى الْآثارِ یُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ فَاجْمَعْنى عَلَیْكَ
بِخِدْمَةٍ تُوصِلُنى اِلَیْكَ.
معبود من! آنگاه كه مىخواهم از طریق آثار، تو را بشناسم، سبب مىشود كهراه
شهودت از من دور مىگردد، پس مرا عنایتى فرما كه به شهود جمالتدست یابم و نسبت به
تو، معرفتى شهودى پیدا نمایم.
و اگر بخواهیم برترى معرفت شهودى را بر معرفت استدلالى اثبات نماییم،تنها با ذكر
یك مثال مىتوانیم این مهم را ثابت كنیم و آن اینكه:
اگر موجودى در پشت دیوارى باشد و ما ندانیم آن چیست، از دو راه مىتوانفهمید كه
آن، كدامیك از انواع موجودات مىباشد. یكى آنكه كسى، علایم ونشانههاى آن را دقیقا
براى ما توصیف نماید كه ما با شنیدن اوصافش، پى خواهیمبرد كه آن موجود چیست. این
نوع دانستن و شناختن، همان، معرفت استدلالى است.
راه دیگر آن است كه خود را به پشت دیوار رسانده و آن را مشاهده كنیم. دراین صورت
به معرفت شهودى دست یافتیم، كه تفاوتِ این دو معرفت در اینمثال، كاملاً واضح بوده و
نیازى به توضیح ندارد.
حاصل سخن آنكه، آنچه از فراز مورد بحث از مناجات درباره درخواستمعرفت نسبت به
خداوند، استفاده مىشود مربوط به بهترین نوع معرفت، یعنىمعرفت شهودى مىباشد. زیرا
این عبارت به اين صورت عنوان شده است كه:«خدایا مرا به نور عزت ملحق نما، تا نسبت
به تو عارف گردم». و آنكه به دیدارجمال خداوند مىرسد و با عرفان، آن را شهود
مىنماید، در واقع به معرفتِشهودى دست یافته است كه مقصود همه انبیا و اولیا و عرفا
بوده است. و آنكه به چنینمعرفتى دست یافت، از آن پس به هر چه كه نظر مىكند، اول،
خداوند را خواهد دید:
دلى كز معرفت، نور صفا دید |
زِ هَر چیزى كه دید اول، خدا دید |
شبسترى
« ... وَ عَنْ سِواكَ منْحَرِفا»
وصول به مقام عز خداوندى با گسستن از غیر خدا
با تو پیوستم و از غیر تو دل بُبریدم |
آشناى تو ندارد، سر بیگانه و خویش |
خویش
كسى كه به شهود پروردگارش نائل گردد، دیگر غیرى را مشاهده نخواهدكرد؛ در نتیجه
در لوح دلش، نقشى جز نقش یار مشاهده نخواهد نمود.
نیست در لوح دلم جز الف قامت يار |
چه كنم حرف دگر یاد نداد استادم |
حافظ
سالار شهیدان در دعاى عرفه چنين مىفرمايد: «اَنْتَ الَّذى اَزَلْتَ الْاَغْیارَ
عَنْ قُلُوبِاَحِبّائِكَ حَتّى لَمْ یُحِبُّوا سِواكَ وَ لَمْ یَلْجَئُوا اِلى
غَیْرِكَ؛ تو اى خداى بزرگ، كسى هستى كهاغیار را از دل دوستانت محو كردى تا غیر تو
را دوست نداشته و جز درگاهت بهجایى پناه نبرند».
روى بنماى و وجود خودم از یاد ببر |
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر |
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا |
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر |
روز مرگم نفسى وعده دیدار بده |
وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر |
حافظ
« ... وَ مِنكَ خائفا مُراقبا»
فیض خوف از خداوند
آنكه با چشم قلبش، خداوند را در كسوت اسما و صفاتش دیدار نماید، فیوضاتىنصیبش
مىشود كه فیض خائف بودن از خداوند و عدم خوف از غیر او از آنجمله است. در توضیح
این سخن باید گفت كه نه مىتوان تمامى ترسها رامذموم و ناپسند تلقى كرد و نه آنكه
همه آنها را ممدوح شمرد.
بلكه بايد ديد كه اين ترس به چه چیزى تعلق مىگيرد. برخى از ترسهامخرب و
ویرانگر بوده و آثار نامطلوبى بر جسم و روح و روان آدمى به جاىمىگذارند، همانند
ترس از تاریكى شب، ترس از وقوع حادثهاى كه هیچ دلیلى برتحقق حتمى آن وجود ندارد،
ترس از دشمن و مانند آنها كه همه این ترسها، ازانواع ترسهاى مذموم بوده و در
زندگى انسان، آثار سویى به بار خواهند آورد.
ولى خوفها و ترسهايى نيز وجود دارد كه ممدوح بوده و داراى منشأعقلانى مىباشد
و اساسا به وسيله این گونه ترسها، آدمى به انواع خیرات وبركات و آرامش، راه پیدا
خواهد نمود.
آنكه در ارتكاب لغزشى، بر آبروى خویش مىترسد، همین خوفِ از دستدادن آبرو او را
وادار به ترك لغزش مىنمايد و در نتیجه براى وى ثمره مطلوبى بهدنبال خواهد داشت.
پس، آنكه از مردود شدن خویش در امتحانات در هراس است، چنين خوف وهراسى سبب وادار
ساختن او به فعاليت و تكاپوى بيش از پيش گشته و در نتیجه،همین خوف، قبولى در
امتحانات را برایش به ارمغان خواهد آورد.
پس، آنكه از خداوندِ خویش خائف است و مراقب امر و نهى اوست، همینخوف قلبىاش
درهاى قُرب و رحمت و امن و آسایش خداوندى را به روى اوخواهد گشود و او را به انواع
بركات رهنمون خواهد شد.
در این زمینه، به چند روایت اشاره كرده و بدین ترتیب و به فضلِ بىكران الهى،
دامنهشرح مناجات پر فیض شعبانیه را نیز جمع مىنماییم: على علیهالسلام مىفرماید:
اِنَّ اللّهَ اِذا جَمَع النّاسَ نادى فیهِمْ مُنادٍ: اَیُّها النّاسُ، اِنَّ
اَقْرَبَكُمُ الْیَوْمَ مِنَ اللّهِاَشَدُّكُمْ مِنْهُ خَوْفا.(218)
آنگاه كه خداوند، مردم را در روز قیامت گرد آورد، آواز دهندهاى در میانِآنان
ندا دهد كه: اى مردم! امروز نزدیكترین شما به خداوند كسى است كهدر دنیا، بیش از
همه، خداترس بوده است.
و باز فرمود:
خَفِ اللّهَ خَوْفَ مَنْ شَغَلَ بِالْفِكْرِ قَلْبَهُ فَاِنَّ الْخَوْفَ
مَظِنَّةُ الْاَمْنِ وَ سِجْنُ النَّفْسِ عَنالْمعاصى.(219)
از خداوند، همانند كسى كه دل خویش را با انديشهاى درباره خدا، مشغولداشته است
خائف باش، زیرا چنين خوفى جايگاهى امن براى تو و سبببازداشتن نفس از گناهان
مىباشد.
در نهایت آنكه آن حضرت مىفرماید: «اِذَا اصْطَفَى اللّهُ عَبْدا جَلْبَبَهُ
خَشْیَتَهُ؛ آنگاه كهخداوند، بخواهد بندهاى را برگزیند، لباس خوف و خشيت خویش را
بر اندامش مىپوشاند».(220)
* * *
اى خداى عزیز شكستناپذیر و اى قادر متعال و اى سرچشمه تمام دانایىهاو
زیبایىها و قدرتها! :
رهى پیشم آور كه فرجام كار |
تو خشنود باشى و ما رستگار |
نظامى
وَ آخِرُ دَعْوانا اَنِ الحمدُ لِلّه رَبِّ الْعالَمینَ.