شرح و تفسير دعای مكارم الاخلاق
(جلد ۳)

محمد تقی فلسفی

- ۱۰ -


بى نيازى خداوند از روزى و طعام  
وامر اهلك بالصّلوة واصطبر عليها لانساءلك رزقا نحن نرزقك والعاقبة للتّقوى . (325)
اى رسول معظم ! اهل بيت خود را به نمازگزاردن امر كن و خود در انجام اين وظيفه مقدّس بردبار باش . از تو درخواست رزق نمى نماييم ، ما به تو رزق مى دهيم و پايان سعادت بخش براى تقوى و پرهيزكارى است .
وما خلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون . ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان يطمعون . (326)
من جنّ و انس را نيافريده ام مگر براى عبادت ، نه از آنان روزى مى خواهم و نه اراده دارم كه مرا اطعام نمايند.
قل اغير اللّه اتّخذ وليّا السّموات والارض وهو يطعم ولايطعم . (327)
پيمبر گرامى ! به مردم بگو: آيا غير خداوند را ولى و صاحب اختيار خود بگيرم با آنكه او آفريننده آسمانها و زمين است ، اوست كه به مخلوق ، طعام مى دهد و خود به طعام نياز ندارد.
لن ينال اللّه لحومها ولا دمائها ولكن يناله التّقوى . (328)
درباره ذبيحه عبادت ، يعنى قربانى ، فرموده : گوشت و خون حيوان به خداوند نمى رسد، آنچه مورد عنايت الهى است و به او مى رسد، تقوى و پاكى مردم است .
كسانى كه با قرآن شريف و مكتب توحيد اسلام ماءنوس اند از اين چند آيه به شگفت مى آيند، سؤ ال مى كنند مگر كسى گفته است كه خداوند از مردم درخواست رزق و طعام دارد، مگر كسى گفته است كه گوشت و خون قربانى ها عايد خداوند مى گردد؟ در پاسخ بايد گفت كه اين عقيده را مشركين درباره خدايان ساختگى و موهوم خود داشتند و آنها را محتاج به غذا مى دانستند و موقعى كه ابراهيم خليل (ع ) وارد بتكده شد، مشاهده كرد كه غذا در مقابل بتها گذارده اند. ابراهيم (ع ) با مشاهده غذاها به طور استهزا بتهاى جماد را مخاطب ساخت :
عقيده خرافى بت پرستان  
فقال الا تاءكلون . ما لكم لاتنطقون . (329)
چرا غذا نمى خوريد؟ چه شده است شما را كه سخن نمى گوييد.
قرآن شريف از قرون گذشته و عصر حضرت ابراهيم (ع ) خبر داده كه بت پرستان معتقد بوده اند خدايانشان به طعام نياز دارند. از اين رو براى آنها در بتكده غذا مى بردند. دانشمندان غرب نيز در تحقيقات خود به اين نتيجه رسيده اند كه بعضى از اقوام كه به خدايى اجرام كيهانى عقيده داشتند و خورشيد را پرستش مى نمودند، مى گفتند خدايان غذا مى خواهند و براى تهيه غذاى خورشيد به كارهايى وحشتزا و خشن دست مى زدند و در اينجا براى اطلاع شنوندگان محترم ، ترجمه يك قطعه از كتاب اتوكلاين برگ ، استاد دانشگاه كلمبيا عينا نقل مى شود:
قلب انسان غذاى خدايان  
در قبيله آستكهاى مكزيك ، رفتار جنگجويانه بيشتر از عوامل دينى ناشى مى شد. بنابر يكى از مهمترين اعتقادها خدايان ، مخصوصا خورشيد، اگر از غذا محروم بمانند، مى ميرند و قلب انسان تنها غذايى است كه در خور شاءن خدايان است . كسى را كه قربانى مى كردند، خدا مى شمردند و با كشتن و خوردن او زمينه رستاخيز خدا و تجديد نيروى او را فراهم مى آوردند. افسانه اى مكزيكى وجود داشت كه بنابر آن ، سابقا خود خدايان براى خورشيد قربانى شده بودند تا به او در كارش نيروى لازم ببخشند و اين وظيفه را به نمايندگان بشرى خود محوّل كرده بودند، يعنى به ايشان دستور داده بودند كه با هم بجنگند و براى تهيّه غذايى كه خورشيد لازم داشت ، همديگر را بكشند. اهالى يكى از مناطق ، پيوسته با همسايگان خود در جنگ بودند، تنها به اين منظور كه اسرايى به چنگ آورند كه بتوان آنها را قربانى كرد. وقتى در سال 1486 ميلادى معبد مخصوصى را به خدا اهدا نمودند، صف كسانى كه به اين مناسبت قربانى مى شدند دو ميل طول داشت ، در اين قتل عامّ وحشتناك ، دست كم قلبهاى هفتاد هزار انسان نذر شد. اين قربانيان تقريبا همگى جنگويان ملل رقيب بودند كه به اسارت افتاده بودند. (330)
خلاصه ، نيازمندى خدايان دروغين و آلهه ساختگى بشر به غذا، بين معتقدين به آنها شايع و رايج بوده و هر گروهى با وضع و روشى كه خود گزيده بودند، به آنها غذا مى دادند. آيا كسانى در جهان بوده اند كه براى معبود واقعى و آفريدگار توانا چنين عقيده باطلى داشته و ذات غنىّ و بى نياز او را محتاج به غذا مى دانستند و خداوند آن چند آيه را در بى نيازى خود از رزق و روزى در ردّ آنها نازل فرموده است و يا خواسته به مؤ منين راستين بفهماند كه آفريدگار بزرگ از جميع نقايص من جمله نيازمندى به غذا مبرّا و منزّه است ، آن آيات را فرستاده تا موحّدين حقيقى مراقب باشند و ضمير خود را به تصوّر باطلى كه مشركين درباره خدايان خويش داشتند، آلوده ننمايند؟
بت پرستان در عبادت مشرك بودند و غير خدا را پرستش مى نمودند، اما در خالقيّت مشرك نبودند و عقيده داشتند كه آفريدگار جهان ذات اقدس الهى است و اين مطلب در قرآن شريف مكرّر آمده است :
ولئن ساءلتهم من خلق السّموات والارض ليقولنّ اللّه . (331)
اگر از اينان سؤ ال كنى آفريننده آسمانها و زمين كيست ؟ در پاسخ مى گويند خداوند است .
شرك در عبادت و توحيد در خالقيّت  
در يك آيه از قرآن شريف كه شايد تبيين كننده عقيده و عمل مشركين عصر جاهليّت درباره غذاى بتها باشد، راجع به زراعت و دامدارى آنان سخن گفته شده ، اما قبل از آنكه از بتها به عنوان شركاى زراعت و دام نام ببرد، از خداوند بزرگ نام برده و به طورى كه از آيه استفاده مى شود، مشركين بين سهم خداوند و سهم بتها تفاوتى قائل بودند و چون مطلب آيه و چگونگى عقيده مشركين بر گوينده مجهول است ، در اينجا فقط اصل آيه ذكر مى شود و از ترجمه و تفسير آن خوددارى مى گردد تا اهل تحقيق به تفاسير مختلف و ديگر منافع مراجعه كنند، شايد به واقع و از چگونگى انديشه و عمل مشركين آگاه گردند و به هدف آيه شريفه دست يابند:
وجعلوا اللّه ممّا ذراء من الحرث والانعام نصيبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا لشركائنا فما كان لشركائهم فلا يصل الى اللّه و ما كان لله فهو يصل الى شركائهم ساء ما يحكمون . (332)
قرآن و بى نيازى خداوند 
از آنچه مذكور افتاد، تا حدّى روشن شد كه مشركين و معتقدين به آلهه موهوم عقيده داشتند كه خدايان نياز به غذا دارند و هر گروهى به گونه اى مخصوص معبود خويش را غذا مى دادند و به شرحى كه ذكر شد، روش ‍ آفتاب پرستان بسيار خشن بود و انسانها را مى كشتند و مى گفتند غذاى نيروبخش به خورشيد، قلب انسانهاست . قرآن شريف براى آنكه آفريدگار جهان را از نياز به طعام تنزيه نمايد و در ضمن راه عاقلانه را به مردم جهان ارائه فرمايد، خداوند آن آيات را كه حاوى چند مطلب آموزنده است بر نبىّ معظّم خود(ص ) نازل فرمود تا مسلمين و مشركين از محتواى آن ايات بهره مند شوند. اول به مسلمانان فهماند خدايى را كه قرآن شريف معرفى مى كند و پيمبر اسلام (ص )، مردم را به او دعوت مى نمايد، غنى بالذات از جميع جهات است ، از آن جمله به غذا نياز ندارد.
يطعم ولايطعم . (333)
او به همه آفريده هاى زنده روى زمين غذا مى دهد و خود به طعام احتياج ندارد.
دوم ، كسانى كه تازه قبول اسلام مى نمايند و خداوند را با معرفت صحيح نمى شناسند، اين آيات را با دقّت بخوانند و به غناى بارى تعالى از غذا آگاه گردند تا سخنان مشركين در ضميرشان اثر بد نگذارد و كمترين تصوّرى در نيازمندى خداوند به غذا در ضميرشان راه نيابد.
از اعمال نادرست مشركين  
روى انّ فى الجاهليّة كانوا اذا نحروا لطّخوا البيت بالدّم فلمّا حجّ المسلمون ارادوا مثل ذلك فنزلت : لن ينال اللّه لحومها ولا دماؤ ها. (334)
رويات شده است كه در جاهليّت وقتى مشركين نحر مى نمودند و قربانى مى كردند، از خون قربانى به حرم مى ماليدند. چون مسلمانان به اداى فريضه حجّ قيام نمودند، خواستند همانند مشركين از خون قربانى به حرم بمالند، خداوند آيه فرستاد كه گوشت و خون قربانى به خداوند نمى رسد و آنان را از اين عمل ناروا منع نمود.
سوم ، گذاردن غذا نزد بت جماد يا كشتن انسانها در زمين براى غذاى خورشيد در آسمان عملى بود احمقانه و ضدّ عقل . نزول آن آيات در بى نيازى خداوند از غذا توانست بيش و كم در افكار مشركين اثر بگذارد، عقل خفته آنان را تا حدّى بيدار كند، و طرفداران تغذيه خدايان جماد را از جهل و خرافات رهايى بخشد.
عقيده غلط درباره پيامبران 
يكى ديگر از نادانى هايى كه در روزگار گذشته وجود داشته و قرآن شريف با آن به مبارزه برخاسته ، اين بود كه مردمانى پيمبران الهى را مورد استهزا و تحقير قرار مى دادند، از اين جهت كه اينان مانند ساير مردم غذا مى خوردند، با اين حال مدّعى رسالت از طرف حضرت بارى تعالى بودند. براى آنكه منشاء اين عقيده باطل روشن شود و بدانيم چرا كسانى چنين مى گفتند و به پيمبران اسائه ادب مى نمودند، توضيح مختصرى به عرض ‍ شنوندگان محترم مى رسد. بشر اگر بخواهد به كمال انسانى نايل شود و به سعادت واقعى دست يابد، بايد طبق برنامه دقيق ، قدم بردارد تا بتواند استعدادهاى انسانى خويش را تدريجا از قوّه به فعليّت بياورد و انجام اين امر نياز به هدايت تشريعى جامع و كامل دارد و انجام اين مهم فقط در خور ذات اقدس الهى است كه انسانها را آفريده و به تمام ابعاد وجود آنها واقف و آگاه است . خداوند اين راهنمايى پر ارج و سعادت آفرين را به عهده گرفته و در قرآن شريف فرموده :
انّ علينا للهدى . (335)
بى گمان هدايت انسانها در عهده ماست .
هدايت سعادت آفرين  
براى آنكه هدايت تشريعى خود را به مردم ابلاغ فرمايد و راه تعالى را به آنان ارائه دهد، در هر عصر، از بين هر قوم ، افراد شايسته اى تعالى را به آنان ارائه دهد، در هر عصر، از بين هر قوم ، افراد شايسته اى را كه از هر جهت لايق مقام رفيع رسالت بودند، انتخاب مى فرمود و با اعطاى معجزات و بينّات ، آنان را بين جامعه مى فرستاد تا دستور الهى را ابلاغ نمايند و به صراط مستقيمشان رهبرى كنند، و چون بشر بودند و همانند دگران ، مردم به آسانى با آنان انس مى گرفتند، به سخنانشان توجه مى نمودند، و افراد آزاد و بى غرض از هدايتشان برخوردار مى شدند.
اما وسوسه گران بذر مسمومى در دلها افشاندند و اين سخن غير واقعى را القا كردند كه بشر شايسته مقام نبوّت نيست و نمى تواند از طرف بارى تعالى به رسالت مبعوث گردد و پيمبران خداوند بايد يا از فرشتگان باشند يا لااقل در حمايت فرشتگان .
ومامنع النّسا ان يؤ منوا اذ جاءهم الهدى الاّ ان قالوا اءبعث اللّه بشرا رسولا. (336)
چيزى سدّ راه مردم نمى شد موقعى كه هدايت الهى مى رسيد، جز آنكه مى گفتند: آيا خداوند بشرى را به رسالت مبعوث فرموده است .
قالوا لوشاء ربّنا لانزل ملائكة فانّا بما ارسلتم به كافرون . (337)
مى گفتند: اگر پروردگار اراده مى فرمود، ملائكه را به رسالت فرو مى فرستاد و ما به رسالت شما كه مدّعى ماءموريت آن هستيد، ايمان نداريم .
انديشه باطل مشركين درباره پيامبر 
عن ابيمحمد الحسن العسكرى عن ابيه علىّ بن محمد عليهما السلام قال : كان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله قاعدا ذات يوم بفناء الكعبة اذا ابتدء عبداللّه بن ابى اميّة المخزومى فقال يا محمد! لقد ادّعيت دعوى عظيمة و قلت مقالا هاولا زعمت انّك رسول اللّه ربّ العالمين وما ينبغى لربّ العالمين وخالق الخلق اجمعين ان يكون مثلك رسوله ، بشرا مثلنا ولو كنت نبيا لكان معك ملك يصدّقك ونشاهده ، بل لو اراد اللّه ان يبعث الينا نبيّا لكان انّما يبعث الينا ملكا لابشرا مثلنا، ما انت يا محمد الاّ مسحورا ولست بنىّ. (338)
امام عسكرى (ع ) از پدرش حضرت هادى (ع ) حديث نموده كه فرمود: روزى رسول اكرم (ص ) پشت ديوار كعبه نشسته بود. عبداللّه بن ابى اميّه مخزومى حضور حضرت آغاز سخن نمود و گفت : اى محمد! ادّعاى بزرگ و فوق العاده اى نموده اى ، گمان كردى كه رسول خداوندى ، و سزاوار نيست براى پروردگار عالم و آفريدگار همه مخلوقات ، مثل تو كه بشرى هستى همانند ما، رسول او باشى ، اگر هم نبى مى بودى ، بايد با تو ملكى باشد كه تو را تصديث كند و ما او را ببينيم ، بلكه اراده فرمود نبىّ بفرستد، فرشته مى فرستاد نه بشرى مثل ما، تو اى محمد انسانى هستى از حق دور افتاده ، نه آنكه پيمبر خدا باشى .
ابنياء از افراد بشرند 
سخنان بى اساس جهال را كه مى گفتند: رسول الهى بايد فرشته باش ، قرآن شريف مردود شناخته و خداوند فرموده است :
ولو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا. (339)
اگر به فرض محال ، ملكى را رسول قرار مى داديم ، او را به صورت انسان مبعوث مى نموديم تا مردم بتوانند با وى ماءنوس شوند و از تعاليمش ‍ بهره مند گردند.
رسول اكرم (ص ) و تمام پيمبران الهى بشر بودند مانند ساير مردم . قرآن شريف به پيشواى اسلام دستور داد:
قل انّما انا بشر مثلكم يوحى الىّ. (340)
پيمبر گرامى ! به مردم بگو: من همانند شما بشرم و چون از طرف بارى تعالى براى تبليغ دين حق ماءموريّت دارم ، خداوند تعاليم خود را به من وحى مى فرمايد.

پيامبران مانند مردم به غذا نياز داشتند 
يكى از دلايل آن مردم نادان براى تكذيب نبوّت پيمبر اين بود كه مى گفتند چرا غذا مى خورد. قرآن شريف در اين باره فرمود:
وقالوا ما لهذا الرّسول ياءكل الطّعام ويمشى فى الاسواق . (341)
اگر اين مرد به راستى پيمبر الهى است ، پس چرا غذا مى خورد و در كوى و برزن راه مى رود.
خداوند در ردّ سخنان جاهلانه مردم فرمود: نه تنها پيشواى اسلام غذا مى خورد، بلكه همه پيمبران كه در طول قرون و اعصار مبعوث شده بودند غذا مى خوردند.
وما ارسلنا قلبك من المرسلين الاّ انّهم لياءكلون الطّعام ويمشون فى الاسواق (342)
نبىّ معظم ! هيچ پيمبرى را قبل از تو مبعوث ننموديم مگر آنكه آنان نيز غذا مى خوردند و در كوچه و بازار راه مى رفتند.
خداوند ضمن آيات متعدّد فرمود: پيمبران بشرند و مانند ساير انسانها زندگى مى كنند. براى اينكه به نادآنهابفهمانند سخنشان در مورد اعتراض به غذا خوردن پيمبران تا چه حدّ جاهلانه و بى اساس است ، فرمود:
وجعلناهم جسدا لاياءكلون الطّعام . (343)
ما پيمبران را جسد مرده قرار نداده ايم كه غذا نخواهند، بلكه انبيا مانند ديگر انسانهاى زنده ، داراى حيات اند و جسم حىّ غذا مى خواهد.
غلوّ درباره پيامبران  
مردم زيادى در جهان رهبران دينى خود را با چشم غلّو مى نگرند و آنان را واجد مزاياى غير واقعى مى پندارند. علاقه مندان به سعادت بشر تا جايى كه مى توانند بايد از اين فكر باطل جلوگيرى كنند و مردم را از خطر گمراهى مصون دارند. پيمبر گرامى اسلام (ص ) از دنيا رفت . بعضى اين كلمه را بين مردم القا كردند كه پيمبر نمرده و نمى ميرد. اين سخن ، مطبوع طبع علاقه مندان آن حضرت بود.
انّك ميّت وانّهم ميّتون . (344)
جلو اين سخن بى اساس را گرفت و خداوند در حيات رسول اكرم (ص ) فرموده بود: تو مى ميرى و مردم نيز مى ميرند. اگر اين آيه نمى بود، شايد امروز فرقه خاصّى بين مسلمين وجود داشت كه به اين غلوّ معتقد بودند و مى گفتند: پيامبر نمرده و نمى ميرد.
به شرحى كه توضيح داده شد، جمله دوم دعاى امام سجاد(ع ) موضوع بحث امروز و حصّن رزقى من التّلف بار الها روزى مرا از تباهى و تلف شدن مصون بدار، و همچنين احاديث بسيارى كه از اولياى اسلام راجع به غذا خوردن پيامبر(ص ) و ائمّه طاهرين عليه السلام رسيده ، از جهات متعدّدى آموزنده است ، يكى از آن جهان اين است كه هم اكنون بين مسلمين كسى نيست كه گرفتار اين غلوّ در عقيده باشد و بگوييد: پيامبر و ائمّه به غذا احتياج نداشتند..
76: و وفّر ملكتى بالبركة فيه ، واصب  بىسبيل الهداية للبرّ فيما انفق منه .
حضرت على بن الحسين عليه السلام در اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق ، دو درخواست از پيشگاه بارى تعالى مى نمايد: اول : بار الها! آنچه را كه مالكم با بركتى كه در آن اعطا مى نمايى ، افزون فرما. دوم : بار الها! آن را كه از مال خود انفاق مى نمايم به گونه اى صورت پذيرد كه از هدايت تو در برّ و نيكوكارى برخوردار باشم .
به خواست خداوند توانا، اين دو جمله از كلام امام سجاد(ع ) موضوع بحث و سخنرانى امروز است .
معنى بركت  
البركة النّماء و الزّيادة حسّيّة كانت او معنويّة و ثبوت الخير الالهى فى شى ء و دوامه . (345)
بركة به معناى نموّ و افزايش است ، خواه آن افزايش محسوس باشد يا آنكه معنوى و غير محسوس . گاهى نموّ و افزايش در موجودى به صورت طبيعى انجام مى شود و براى همه محسوس است اما در عمق آن بركت وجود دارد. در روايات ، اولياء گرامى اسلام ، كلمه بركة را در مورد گوسفند، مكرّر به كار برده اند.
عن النّبىّ صلّى اللّه عليه وآله قال لعمّته : مايمنعك ان تتّخذى فى بينك البركة ؟ فقالت يا رسول اللّه ! ما البركة ؟ قال شاة تحلب . (346)
رسول اكرم (ص ) به عمّه خود فرمود: چه چيز تو را مانع است از اينكه در خانه ات نگاهدارى نمايى ؟ عرض كرد: بركت چيست ؟ فرمود: گوسفندى كه از شيرش استفاده مى شود.
گوسفند دارى بركت است  
عن ام راشد مولاة امّ هانى عن اميرالمؤ منين عليه السلام ، دخل على ام هانى ، فقالت ام هانى : قدّمى لابى الحسن عليه السلام طعاما. فقدّمت ما كان فى البيت . فقال مالى لا ارى عندكم البركة ؟ فقالت امّهانى : اليس هذا البركة . فقال : لست اعنى هذا، انّما اعنى الشّاة . (347)
امّ راشد، خدمتگذار امّ هانى مى گويد: على (ع ) به منزل امّ هانى آمد.او دستور داد براى آن حضرت طعام بياورم . مى گويد: غذايى كه در منزل موجود بود آورم . امام فرمود: چرا در منزلتان بركت نمى بينم ؟ امّ هانى عرض كرد: غذايى كه حضور شما آورده ، بركت نيست ؟ فرمود: مقصودم غذا نيست ، مقصودم از بركت ، گوسفند است .
شير و گوشت و اعضاى داخلى بدن گوسفند و همچنين پشم و پوست و روده اش براى مردم خير و بركت است ، جالب آنكه توالد و تناسل گوسفند، همانند سگ ، طبق نظام خلقت است و طبيعى ، با اين تفاوت كه اولا سگ در هر شكم چند توله مى آورد و گوسفندان اغلب يك برّه مى زايند و ثانيا هر روز تعداد زيادى از گوسفندان براى تغذيه انسانها ذبح مى شود و نسل سگ از اين آفت بزرگ مصون است ، با اين حال ، تعداد گوسفندان اينقدر چشمگير و زياد است و از نموّ و افزايشى كه بركت الهى است ، برخوردارند. بعضى از بركتها امر عادى نيست و از مجارى اسباب و علل طبيعى پديد نمى آيد، بلكه مشيّت خداوند توانا آن را به وجود مى آورد و حضرت مسيح ابن مريم عليه السلام يكى از آن پديده هاست . قرآن شريف راجع به آن حضرت موقعى كه طفل شيرخواره اى در گاهواره بود، چنين فرموده است :
قال انّى عبداللّه آتانى الكتاب وجعلنى نبيّا. وجعلنى مباركا اين ما كنت . (348)
فيض بركت الهى به مسيح (ع ) 
گفت : من بنده خدا هستم ، برايم كتاب فرستاده ، به نبوّتم برگزيده و مباركم قرار داده هر جا كه باشم .
عن الصّادق عليه السلام فى قوله تعالى وجعلنى مباركا يعنى : نفّاعا. (349)
امام صادق (ع ) فرمود: مبارك بودن مسيح (ع ) بدين معنى است كه او وجودى است بسيار نافع و از ناحيه وى خير و بركت فراوان عايد مردم مى گردد.
اولين خيرى كه از وجود بابركت او عايد گرديد، اين بود كه مادر شريف و بزرگوار خود را تبرئه و تنزيه نمود و از شرّ زبان مردم مصونش فرمود. او در طول زندگى ، مردم را به خداى يگانه دعوت نمود، تعاليم حقّ را به آنان آموخت ، با نصايح و اندرزهاى حكيمانه خود، انسانيّت و فضيلت را درس ‍ داد و از بركات وجودش اين بود كه بيماران غير قابل درمان را با دعاهاى خويش مشمول شفاى الهى ساخت و از نعمت صحّت و سلامت برخوردارشان نمود.
در آغاز سخن ، مذكور افتاد كه از جمله معانى بركت :
ثبوت الخير الالهى فى شى ء و دوامه .
بركت در پرتو ايمان و تقوى  
يكى از معانى بركت اين است كه خير الهى در چيزى پايدار و ثابت بماند.
بركت بدين معنى صريحا در قرآن شريف آمده است :
ولو انّ اهل القرى امنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السّماء والارض . (350)
اگر اهل بلاد ايمان بياورند و به تقوى گرايش يابند، ما درهاى رحمت و بركت را از آسمان و زمين به روى آنان مى گشاييم .
به موجب اين آيه مباركه ، در شهرى كه ايمان و تقوى حاكم باشد و مردم عملا از آن پيروى كنند، بركات الهى نيز در آن محيط ثابت و پايدار خواهد ماند. در روايات نيز آمده است كه عدالت و تقوى بركات را افزايش مى دهد و جرايم و گناهان ، بركت را از ميان مى برد و در اينجا به ذكر سه روايت اكتفا مى شود.
عن على عليه السلام قال : بالعدل تنضاعف البركات . (351)
على (ع ) فرمود: وقتى جنايات ، علنى و آشكار مى گردد، بركات الهى در جامعه از ميان مى رود.
پاسخ يك پرسش  
در آيه اى كه مذكور افتاد، چنين آمده كه اگر مردم بلاد، ايمان بياورند و تقوى در پيش گيرند، خداوند درهاى بركات را از آسمان و زمين به روى آنان مى گشايد. ممكن است بعضى از شنوندگان محترم سؤ ال كنند: بين ايمان و تقوى با بركات سماوى و ارضى چه رابطه اى وجود دارد؟ مى توان گفت اين پرسش در موارد ديگرى از آموزشهاى اسلامى نيز قابل طرح است . از آن جمله ، در روايات آمده : صدقات و اعمال معروف ، دفع بلا مى كند، يا صله رحم موجب طول عمر مى شود. سائل مى پرسد: بين صدقه و دفع بلا، يا صله رحم و طول عمر چه رابطه اى است ؟ در پاسخ اين قبيل پرسشها مى توان گفت : آثار مترتّب بر اعمال كه در شرع مقدّس آمده ، دو قسم است ، بعضى از آثار است كه عقل ، رابطه آنها با عمل را درك مى كند، مثلا در قرآن شريف فرموده :
اعدل .ا هو اقرب للتّقوى . (352)
عادل باشيد كه دادگرى به تقوى نزديكتر است .
قد افلح من زكّيها. (353)
بى گمان به رستگارى نايل مى شود آن كس كه نفس خود را از پليدى هاى اخلاق بد، تزكيه و تطهير نمايد.
ان الانسان ليطغى ان راه استغنى . (354)
تمكّن و مالدارى مى تواند مايه سركشى و طغيان بشر گردد.
روابط عقلانى و فوق عقلانى  
در اين قبيل موارد كه ترتّب اثر بر عمل از نظر طبيعى يا روانى قابل درك است ، عقل رابطه آن دو را با يكديگر تاءييد مى نمايد. اما در مواردى كه ترتّب اثر بر عمل داراى جنبه معنوى است و عقل نمى تواند رابطه آن دو با يكديگر را بفهمد، از درك آن اظهار عجز مى كند، مى گويد: اين امرى است فوق عقل ، ولى هرگز به خود اجازه نمى دهد كه آن را نفى نمايد و نزول بركات سماوى و ارضى بر اثر ايمان و تقوى ، يا دفع بلا بر اثر صدقه ، يا طول عمر بر اثر صله رحم از اين قبيل است .
امام سجاد)ع ) در جمله اول دعاى مورد بحث امروز، از پيشگاه بارى تعالى درخواست بركت مالى نموده ، عرض مى كند:
ووفر ملكتى بالبركة فيه .
بار الها! آنچه را كه مالكم با بركتى كه در آن اعطا مى نمايى ، افزون فرما.
دعاى امام (ع ) و انواع بركت  
اين دعا به اعتبار مايملك امام (ع ) به صور مختلف قابل استجابت است . اگر امام (ع ) مزرعه اى دارد كه براى تاءمين معاش خود و خانواده خويش در آن كشت نموده و بركتش را از خداوند طلب مى كند، مى خواهد كه در هر خوشه دانه هاى بيشترى تكوين شود، اگر چند راءس دام دارد و بركت آن را درخواست مى كند، بدين معنى است كه مواليدشان بيشتر و شيرشان فزونتر باشد، اگر مالك چند درخت ميوه است و از خداوند بركت آنها را مى طلبد، بدان معنى است كه ميوه اشجار زيادتر شود. ممكن است بركت مالى در مورد درخواست حضرت زين العابدين (ع ) ناظر به كيفيّت مصرف مال باشد، به گونه اى كه نفع فزونتر عايد مردم گردد و براى توضيح چنين بركتى ، حديث آموزنده اى را از رسول (ص ) به عرض شنوندگان محترم مى رساند:
بركت در كيفيت مصرف  
عن ابيعبد اللّه عليه السلام قال : جاء رجل الى رسول اللّه وقد بلى ثوبه . فحمل اليه اثنى عشر درهما. فقال يا على خذ هذه الدّراهم فاشترلى ثوبا البسه . قال على عليه السلام ، فجئت الى السّوق فاشتريت له قميصا باثنى عشر درهما وجئت به الى رسول اللّه . فنظر اليه فقال : يا على ! غير هذا احبّ الىّ. اترى صاحبه يقيلنا؟ فقلت : لاادرى . فقال انظر. فجئت الى صاحبه فقلت انّ رسول اللّه (ص ) قد كره هذا يريد ثوبا دونه . فاقلنا فيه فردّ علىّ الدّراهم وجئت به الى رسول اللّه . فمشى معى الى السّوق ليبتاع قميصا. فنظر الى جارية قاعدة على الطّريق تبكى . فقال رسول اللّه ما شاءنك ؟
قالت يا رسول اللّه انّ اهل بيتى اعطونى اربعة دراهم لاشترى لهم بها حاجة فضاعت ، فلا اجسر ان ارجع اليهم . فاعطاها رسول اللّه اربعة دراهم وقال ارجعى الى اهلك ومضى رسول اللّه الى السّوق . فاشترى قميصا باريعة دراهم ولبسه وحمداللّه وخرج فزاى رجلا عريانا يقول من كسانى كساه اللّه من ثياب الجنّة . فخلع رسول اللّه قميصه الّذى اشتراه وكساه السّائل . ثمّ رجع الى السّوق فاشترى بالاربعة الّتى بقيت قميصا آخر فلبسه وحمداللّه ورجع الى منزله و اذا الجارية قاعدة على الطّريق . فقال لها رسول اللّه : مالك لا تاءتين اهلك .
قالت يا رسول اللّه انى قد ابطاءت عليهم واخاف ان يضربونى . فقال رسول اللّه : مرّى بين يدىّ ودلّينى على اهلك . فجاء رسول اللّه حتّى وقف على باب دارهم . ثمّ قال السلام عليكم يا اهل الدّار. فلم يجيبوه ، فاعاد السلام فلم يجيبوه فاعاد السلام فقالوا: عليك السلام يا رسول اللّه و رحمة اللّه وبركاته . فقال لهم لكم تركتم اجابتى فى اول السلام والثانى . قالوا: يا رسول اللّه سمعنا سلامك فاجببنا ان تستكثر منه . فقال رسول اللّه : انّ هذه الجارية ابطاءت عليكم فلا تؤ اخذوها. فقالوا6 يا رسول اللّه : هى حرّة لممشاك . فقال رسول اللّه : الحمداللّه ، ما راءيت اثنى عشر درهما اعظم بركة من هذه ، كسى اللّه به عريانين و اعتق بها نسمة . (355)

اباى پيامبر (ص ) از لباس گرانبها 
مردى حضور رسول اكرم (ص ) شرفياب شد، ديد پيراهن آن حضرت كهنه و فرسوده شده ، رفت دوازده درهم فرستاد كه پيمبر پيراهنى بخرد. حضرت پول را به اميرالمؤ منين (ع ) داد و فرمود: براى من پيراهنى خريدارى كن . على (ع ) مى گويد: بازار آمدم ، پيراهنى به دوازده درهم خريدم ، حضور رسول اكرم (ص ) آوردم . حضرت نگاهى به آن نمود و فرمود6 پيراهنى غير از اين مى خواهم . به نظرت مى رسد فروشنده معامله را اقاله مى كند؟ عرض ‍ كردم : نمى دانم . فرمود: برو ببين . نزد فروشنده آمدم و گفتم : رسول اكرم (ص ) از پوشيدن اين پيراهن ابا و كراهت دارد و مى خواهد پيراهنى ارزانتر بپوشد. معامله را اقاله كرد و دوازده درهم را داد. حضور رسول اكرم (ص ) برگشتم و براى خريد پيراهن با هم به بازار رفتيم . در راه به كنيز بچه اى برخورديم كه در كنارى نشسته و گريه مى كند. به او فرمود: چه شده كه گريه مى كنى ؟ گفت : اهل منزلم چهار درهم به من دادند براى خريد جنسى و آن پول گم شد و من جرئت رفتن به منزل ندارم . حضرت چهار درهم از دوازده درهم را به او داد، فرمود: برگرد به منزل . حضرت راه بازار را در پيش گرفت ، پيراهنى به چهار درهم خريدارى نمود، پوشيد و خداوند را حمد كرد. از بازار درآمد. مرد برهنه اى را ديد كه مى گويد: هر كه مرا بپوساند خداوند او را از لباس بهشت بپوشاند. پيراهنى را كه خريده بود از بر بيرون آورد و به مرد بى لباس داد و دوباره به بازار برگشت و پيراهن ديگرى با چهار درهم باقيمانده خريد و در بر كرد، خداى را حمد نمود و روانه منزل شد. بين راه همان دختر بچه را ديد كه در كنار معبر نشسته . فرمود: چرا منزلت نرفتى ؟ پاسخ داد: بيرون آمدنم از منزل به طول انجاميده و خائفم از اينكه مرا بزنند. حضرت فرمود: پيشاپيش من برو و مرا به منزلت راهنمايى كن . حضرت در منزل رسيد، به صداى بلند فرمود: سلام بر شما اى اهل خانه . پاسخ نداند، دوباره سلام نمود، پاسخ ندادند، در مرتبه سوم ، جواب سلام حضرت را در كمال ادب و احترام دادند. حضرت فرمود: چرا سلام اول و دوم را جواب نداديد؟ عرض كردند: جواب نداديم تا مكرّر صدايت را بشنويم . فرمود: اين دختر بچه دير آمده ، از او موآخذه ننماييد. گفتند: ما او را به احترام آمدن شما آزاد نموديم . رسول اكرم (ص ) خداى را حمد نمود و فرمود: من دوازده درهمى را از اين پربركت تر نديده ام : دو برهنه را پوشاند و بنده اى را آزاد نمود.
ملاحظه مى كنيد كه پيمبر گرامى (ص ) اين دوازده درهم را پر بركت خوانده ، از اين نظر كه آن پول كم ، اثر زياد گذارد و منشاء خير متعدّد گرديد، پس اگر مالى منشاء خير بيش از حدّ عادى شود، مى توان گفت آن مال با بركت است . شايد امام سجّاد(ع ) در جمله اول دعاى خود خواهان چنين بركتى در مال خويش باشد:
و وفّر ملكتى بالبركة فيه .
بار الها! در مصرف مالم شرايطى را به وجود آور كه به خير زيادترى دست يابم و خدمت بيشترى به مردم بنمايم و مانند پيمبر اسلام مال قليلم واجد بركت وافر گردد.
ناگفته نماند كه توفيق پيغمبر اسلام (ص ) در اين خدمات براى آن بود كه پيراهن دوازده درهمى نپوشيد و خواهان لباس ارزانترى شد و بر اثر آن توانست ديگران را از خير و بركت آن مال كم ، بهره مند فرمايد.
امام سجاد عليه السلام در جمله دوم دعاى مورد بحث امروز، به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
واصب بى سبيل الهداية للبرّ فيما انفق منه .
بارالها! آن را كه از مال خود انفاق مى نمايم ، به گونه اى صورت پذيرد كه از هدايت تو در برّ و نيكوكارى برخوردار باشم .
مال از نظر تعاليم اسلام  
مال يكى از اركان اساسى در حفظ نظام اجتماعى است و در ابقاى دين و دنياى مردم نقش بسيار مهم دارد. اولياى گرامى اسلام ضمن احاديث بسيارى ، درباره مال از ابعاد مختلف سخن گفته و پيروان خود را به وظايفشان متوجه نموده اند و در اينجا به مناسبت جمله دوم دعاى حضرت زين العابدين (ع ) پاره اى از مطالب مربوط به مال از ديدگاه اسلام به عرض ‍ شنوندگان محترم مى رسد. قرآن شريف كلمه قيام به معناى پايگاه را در دو مورد به كار برده : يكى در مورد شاءن دينى و آن ديگر درباره شاءن دنيوى . اما در مورد شاءن دينى ، راجع به كعبه مكرّمه كه قبله مسلمين و پايگاه وحدت اسلامى است ، فرموده :
جعل اللّه الكعبة البيت الحرام قياما للنّاس . (356)
خداوند، كعبه را كه بيت حرام است ، نگاهدارنده و پايگاه مردم مسلمان قرار داده .
اما در مورد شاءن دنيوى ، راجع به مال كه زير بناى اقتصاد و گرداننده چرخهاى اجتماع است ، فرموده :
ولا تؤ توا السّفهاء اموالكم الّتى جعل اللّه لكم قياما. (357)
اموال خود را به سفيهان و كوته خردان نسپاريد، اموالى را كه خداوند آن را نگاهدارنده شما قرار داده است .
مال براى مردم است نه مردم براى اموال 
دين متعلق به خداوند است و اموال متعلّق به مردم ، پس در زمينه دين ، مردم براى خدا هستند نه خداوند براى مردم ، و در زمينه مال و ثروت ، اموال براى مردم است نه مردم براى اموال . مؤ منين حقيقى چون خود را براى خدا مى دانند، موقعى كه دين حق را در معرض خطر مشاهده كردند، براى خدا قيام مى كنند، از هستى و حيات خويش مى گذرند، با مال و جان در راه او جهاد مى نمايند و بدين وسيله مراتب خلوص و بندگى خود را در پيشگاه مقدّسش ابراز مى دارند. اين مؤ منين واقعى كه مال را براى خود مى دانند، در شرايط عادى فعاليّت مى نمايند، سعى و كوشش مى كنند، مال به دست مى آورند، مى خورند و مى خورانند، مى پوشند و مى پوشانند، وسايل رفاه خود و خانواده خويش را فراهم مى آورند و به قدر مقدور، موجبات آسايش ديگران را نيز مهيّا مى سازند، و به مدلول اين شعر عمل مى كنند:

بپوش و بنوش و ببخش و بده
براى دگر روز چيزى بنه
مبادا كه در دهر دير ايستى
مصيبت بود پيرى و نيستى
بندگان ثروت  
بدبختانه در دنياى مادّى امروز كه امر اقتصاد بيش از حدّ مورد توجه قرار گرفته ، هم اكنون مردم زيادى در سراسر جهان هستند كه انسانيّت و ارزش ‍ انسانى را از ياد برده ، برده و بنده ثروت گرديده ، شب و روز مى دوند تا هر چه بيشتر ثروت گرد آورند، نه خود منتفع مى شوند و نه ديگران از آنان نفعى مى برند؛ اين گروه خود را براى مال مى دانند نه آنكه مال را براى خود بدانند. البته در گذشته نيز افراد حريص و مال پرست بوده ، ولى در جهان امروز كه ارزشهاى مالى و اقتصادى اوج گرفته ، بسيارى از افراد گرفتار بيمارى حرص شده و راه ثروت اندوزى را در پيش گرفته اند. حضرت حسين بن على عليه السلام ضمن حديثى به اين قبيل افراد هشدار داده و خاطر نشان فرموده است ، كسانى كه خود را براى مال مى دانند، سرانجام ارزش انسانى خويش را از دست مى دهند و گرفتار سقوط و تباهى خواهند شد.
روايت آموزنده از حسين (ع )  
عن الحسين عليه السلام قال : مالك ان لم يكن لك كنت له .فلا تبق عليه فانّه لايبقى عليك وكله قبل ان ياءكلك . (358)
حضرت حسين (ع ) فرمود: مالى را كه به دست آورده اى ، اگر براى تو نباشد، تو براى آن خواهى بود. مالت را باقى مگذار و آن را براى خود و دگران صرف نما كه اگر چنين نكنى و آن را باقى بگذارى ،مال ترا باقى نمى گذارد و ارزش انسانيّت را نابود مى كند. تو اموالت را بخور، پيش از آنكه اموالت ترا بخورد.
يعنى اگر مالت را در راه آسايش خود و خانواده و مستمندان و ارحام و دگران صرف نمودى ، در واقع اموال خود را خورده اى و اگر چنين نكنى و اموال را نگاه دارى ، اموال تو را مى خورد؛ ولى اموال شخص تو را نمى خورد، بلكه شخصيت تو را مى خورد. دين و اخلاق و شرافت و فضيلتت را طعمه خويش مى سازد و به رسواييت مى كشد.
جاذبه مالدوستى و نياز به رزق و روزى ، مردم را به راه كار و فعاليت سوق مى دهد و به ترغيب و تشويق بسيار نياز ندارند. اما كسانى كه به خدا و رازقيّت او ايمان آورده اند و دين شناس نيستند، ممكن است از بعضى از آيات و روايات ، برداشتى نادرست نمايند و در كار و فعاليت سستى كنند. رسول اكرم (ص ) و ائمّه طاهرين عليه السلام براى آنكه اين فكر ناصحيح را از صفحه خاطر اين قبيل افراد بزدايند، اولا خودشان در هواى گرم و شرايط سخت ، كار مى كردند و عملا به مسلمين درس مى دادند، بعلاوه ضمن روايات بسيارى ، آنان را در طلب روزى تشويق مى نمودند و براى شاهد در اينجا به ذكر دو روايت اكتفا مى شود.
كوشش اولياى دين براى كسب رزق  
عن ابى حمزة عن ابيه قال راءيت اباالحسن عليهما السلام يعمل فى ارض له قد استقعت قدماه فى العرق . فقلت له : جعلت فداك ، اين الرجال ؟ فقال يا على ! قد عمل باليد من هو خير منّى فى ارضه و من ابى . فقلت له : و من هو؟ فقال : رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله و اميرالمؤ مين وآبائى عليهم السلام كلهم كانوا قد عملوا بايديهم وهو من عمل النّبّيين و المرسلين والاوصياء والصّالحين . (359)
ابى حمزه از پدرش حديث نموده كه گفت حضرت اباالحسن صلى الله عليه و آله را ديدم كه در زمينى كه داشت ، كار مى كرد و دو قدم حضرت غرق عرق شده بود. عرض كردم : فدايت شوم ، مردان كجا هستند كه شما كار مى كنيد؟ در پاسخ فرمود: اى على ! با دست خود كسى در زمين خود كار كرده كه از من و پدرم بهتر بوده . پرسيدم : او كه بود؟ فرمود: پيمبر خدا و اميرالمؤ منين . سپس فرمود: تمام پدرانم با دست خود كار مى كردند و اين عمل روش انبياء و رسولان و اوصياء و صالحين بوده است .
طلب رزق در حال جنگ و صلح 
عن هشام الصيد لانىّ قال : قال ابو عبداللّه عليه السلام : يا هشام ! ان رايت الصّفين قد التقيا فلا تدع طلب الرزّق فى ذلك اليوم . (360)
هشام صيد لانى مى گويد: امام صادق (ع ) به من فرمود: اى هشام ! اگر ديدى صحنه جنگ تشكيل گرديده و دو صف در مقابل يكديگر قرار گرفته اند، تو در آن روز از طلب رزق دست برمدار.
فى الحديث : انّه لمّا نزل قوله تعالى ومن يتّق اللّه يجعل له مخرجا ويرزقه من حيث لايحتسب انقطع رجال من الصّحابة فى بيوتهم واشتغلوا بالعبادة وثوقا بما ضمن لهم فعلم النّبى صلى اللّه عليه وآله ذلك فعاب ما فعلوه وقال انّى لابغض الرّجل فاغرا فاه الى ربّه يقول : اللهم ارزقنى ويترك الطّلب . (361)
برداشت نادرست از آيه 
در حديث آمده كه اين آيه نازل شد كه هر كس به تقوى گرايش يابد، خداوند به روى او راه نجات باز مى كند و از جايى كه اميد ندارد به وى روزى مى رساند. بعضى از رجال صحابه بر اثر شنيدن اين آيه ، از مردم منقطع شدند، در خانه ماندند و مشغول عبادت گرديدند، به اتكاى اينكه خداوند رزق آنان را ضمانت نموده است . رسول اكرم (ص ) از اين جريان آگاه شد، كار آنان را عيب تلقّى نمود و نادرست خواند، فرمود: من دشمن دارم آن مس را كه از سعى و كوشش دست كشيده ، دهان خود را باز كرده و مى گويد: بار الها! به من رزق و روزى برسان .
خلاصه ، مسلمانان طبق وظيفه دينى براى تاءمين معاش خود و خانواده خويش بايد كار كنند و از راه سعى و عمل رزق و روزى به دست آورند. افراد با ايمان معتقدند كه رازق خداوند است و اوست كه به اهل تقوى از راهى كه اميد ندارند، روزى مى رساند و ديگر عقايد مقدّسى از اين قبيل . اما اين معتقدات دينى و قرآنى بدان معنى نيست كه از افراد با ايمان سلب مسئوليّت شود و آنان را از وظيفه كار و كوشش معاف نمايند، بلكه با وجود اين عقايد موظّف اند عمل كنند و عنصر فعّال جامعه باشند. دو نكته مهم و شايان توجه در امر مال وجود دارد كه همواره مورد توصيه اكيد اولياى اسلام بوده و پيروان خود را به رعايت آن دو جدا سفارش مى نمودند: اول آنكه درآمدهاى مالى از راه كار مشروع و كسب مجاز باشد، دوم آنكه مال به دست آمده در مجارى مباح و اعمال معروف صرف شود. امام معصوم عليه السلام ، بود و نبود اين دو مهم را از عوامل بقا يا فناى مسلمين و اسلام به حساب آورده است .
از عوامل بقا يا فناى مسلمين  
عن ابيعبد اللّه عليه السلام قال : انّ من بقاء المسلمين و بقاء الاسلام ان تصير الاموال عند من يعرف فيها الحقّ ويصنع فيها المعروف فانّ من فناء الاسلام وفناء المسلمين ان تصير الاموال فى ايدى من لايعرف فيها الحقّ ولايصنع فيها المعروف . (362)
امام صادق (ع ) فرمود: از عوامل بقاى مسلمين و بقاى اسلام اين است كه اموال در دست كسى بگردد كه حق و عدل را درباره مال مى شناسد و عمل معروف را در مورد آن انجام مى دهد، و از جمله عوامل فناى اسلام و مسلمين اين است كه اموال در دستهايى بگردد كه حق را نسبت به مال نمى شناسد و عمل معروف را درباره آن اعمال نمى نمايد.
امام (ع ) در قسمت اول حديث كه راجع به معرفت حق و اداى معروف در امر مال سخن گفته ، ابتدا از بقاى مسلمين نام برده و سپس از بقاى اسلام ، اما در قسمت دوم حديث كه از ناآگاهى مردم از حق و انجام ندادن وظيفه معروف در مورد مال نام برده ، اول از فناى اسلام سخن گفته و سپس از فناى مسلمين . اين تقدّم و تاءخّر در بقا و فناى اسلام و مسلمين مترتّب بر عمل صحيح و ناصحيح مردم است ، زيرا بقاى اسلام و فناى اسلام در هر محيطى ، وابسته به بقاى مسلمين و فناى مسلمين آن محيط است .

 

next page

back page